google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
80-100 ترجمه خطبه ها شرح ابن میثمترجمه خطبه ها شرح ابن میثم

خطبه80ترجمه شرح ابن میثم بحرانی قسمت اول(حمد خداوصفات او،سفارش به پرواپیشگی،وصف دنیا،ازگوربرخاستن ورستاخیز،آفرینش وسرنوشت انسان ،)

(خطبه  83 صبحی صالح)

قسمت اول

 

و من خطبه له ع وَ تَسْمى الغراء وَ هِی الخُطْبَه العَجیبَه 

  از خطبه‏ هاى امام (ع) است كه به لحاظ بلاغت، تعجب‏ انگيزى الفاظ و بلندى معنا و مفاهيم آن غرّاء ناميده شده است. اين خطبه داراى بخشهاى مختلفى است و به شرح زير:

بخش اول خطبه

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي عَلَا بِحَوْلِهِ وَ دَنَا بِطَوْلِهِ-  مَانِحِ كُلِّ غَنِيمَةٍ وَ فَضْلٍ وَ كَاشِفِ كُلِّ عَظِيمَةٍ وَ أَزْلٍ-  أَحْمَدُهُ عَلَى عَوَاطِفِ كَرَمِهِ وَ سَوَابِغِ نِعَمِهِ-  وَ أُومِنُ بِهِ أَوَّلًا بَادِياً وَ أَسْتَهْدِيهِ قَرِيباً هَادِياً-  وَ أَسْتَعِينُهُ قَادِراً قَاهِراً وَ أَتَوَكَّلُ عَلَيْهِ كَافِياً نَاصِراً-  وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَّا اللَّه الَّذي رَفَعَ السَّمَاءَ فَبَنَاهَا وَ سَطَحَ الْأَرْضَ فَطَحَاهَا وَ لَا يَؤُدُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ العَلِيِّ الْعَظِيمِ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً ص عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ-  أَرْسَلَهُ لِإِنْفَاذِ أَمْرِهِ وَ إِنْهَاءِ عُذْرِهِ وَ تَقْدِيمِ نُذُرِهِ

لغات

حول: قوت نيرو.

ازل: شدت.

فضل: عطيه، جود، بخشش نذر: ترساندن

ترجمه

حمد خدایى را که به قدرت خود برتر است و پیروز و، به فضل و بخشایش خود بر همگان نزدیک . بخشنده هر فایدتى است و دفع کننده هر سختى و بلایى است .
سپاس مى گویم او را، به سبب بخششهاى عطوفت آمیزش و نعمتهاى او که همگان را از آن نصیب است . ایمان مى آورم به او، که مبداء همه چیزها و آغاز کننده آفرینش است و از او هدایت مى طلبم ، که هم نزدیک است و هم راه نماینده . از او یارى مى خواهم ، که هم قاهر است و هم قادر و بر او توکل مى کنم ، که هم کفایت کننده است و هم یارى دهنده و شهادت مى دهم ، که محمد (ص ) بنده و رسول اوست ، او را فرستاده است تا فرمانهایش را روان دارد و حجت را بر همه تمام کند و مردمان را از عذاب او بترساند، پیش از آنکه روز رستاخیز فرا رسد.

شرح

امام (ع) در نخستين بخش اين خطبه با بيان چهار صفت از صفات جلال حق به شرح زير او را مى ‏ستايد.

1-  خداوند متعال برترين رتبه را دارد: البتّه منظور از «علوّ مرتبه»، برترى در مكان نيست زيرا چنان كه در گذشته توضيح داديم حق تعالى از جسمانيّت منزّه و پاك است.

بدين جهت مقصود از «علوّ رتبه» برترين معقول است، به لحاظ اين كه مبدأ و فرجام همه چيز اوست بنا بر اين چنان كه در گذشته توضيح داده‏ ايم، او برتر مطلقى است، كه بالاتر از او در وجود و كمال و شرف، رتبه ‏اى نيست، و معناى نزديكى خداوند به اشيا با توجّه به قدرت و نيرومندى حق تعالى متصوّر است، چه اوست كه همه چيز را ايجاد كرده، روشن است كه صانع به صنع خود نزديك است.

2-  خداوند به لحاظ جود و بخشش به همه موجودات نزديك است: دانسته شد كه معناى نزديكى حق تعالى به اشيا نزديكى مكانى نيست، بلكه نزديكى، امرى اعتبارى است، كه عقل ما از جهت نزديك بودن فيض و بخشش خداوند به موجودات و پذيرش نعمت از ناحيه آنها لحاظ مى‏ كند، و گر نه چشم بينندگان او را در نمى‏ يابد. آرى چون نعمت خداوند، در همه جا ظهور و بروز دارد، بخشش خداوندى را منشأ نزديكى به اشيا مى ‏دانيم.

3-  هر سود و فضيلتى را خداوند عطا مى ‏كند.

4-  همه مشكلات و سختيها را تنها او برطرف مى‏ كند.

شماره سه و چهار از گفتار امام (ع) پيرامون صفات حق متعال اشاره به اين است، كه تمام نعمتهاى صادره بر خلق، مبدأ آن جود و رحمت خداوندى است چه نعمتهاى وجودى باشد، مانند تندرستى مال و منال، عقل و خرد و جز اينها چه عدمى، مانند رفع سختيها و مشكلات و… چنان كه حق تعالى خود نيز به اين حقيقت اشاره كرده و مى‏ فرمايد: وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْئَرُونَ ثُمَّ إِذا كَشَفَ الضُّرَّ عَنْكُمْ«».

و باز مى ‏فرمايد: أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ«».

قوله عليه السلام: «احمده» الى قوله «نعمه»

اين فراز از سخن امام (ع) شنوندگان را متوجّه دليل شايسته بودن خداوند براى حمد و سپاس كه همانا كرم و بخشندگى اوست مى‏ كند. بعضى از دانشمندان گفته ‏اند: كريم كسى است كه با قدرت عفو و به وعده‏ اى كه داده است وفا مى‏ كند و هرگاه چيزى را ببخشد، تا آخرين مرحله بخشش پيش مى‏ رود. برايش مهم نيست كه چه مقدار و يا به چه كسى مى‏ بخشد. اگر نيازمند به ديگرى متوسّل شود، خوشحال نيست، دوست مى‏ دارد كه همگان عرض حاجت پيش او بياورند. اگر بر كسى سخت‏گيرى كند، زود صرف‏نظر مى‏ كند. كسانى را كه به او پناه آورده، متوسّل شوند، ضايع نمى‏ گذارد و آنها را از وسائل نيازمندى و واسطه بى‏ نياز مى‏ كند. هر كس صفات فوق را، بدون تطاهر و فى الحقيقه دارا باشد كريم مطلق است. البتّه جز خداوند متعال هيچ‏ كس داراى اين خصوصيات نيست.

توضيح بيشتر در باره كريم بودن خدا به اين حقيقت باز مى‏ گردد كه بخشش خير از جانب حق، بى هيچ بخل و منعى بر موجودات پذيراى فيض به اندازه استعدادشان جريان دارد. كرم خداوند، عبارت از نعمتها و آثار خيرى است كه متواليّا بر بندگان نزول مى ‏يابد، و بخششهاى بى ‏انتهايش، مدام و بى‏ كم و كاست به سوى قبول كنندگان فيض سرازير است.

قوله عليه السلام: و أو من به اوّلا باديا

دو كلمه «اولا» و «باديا» در عبارت فوق به عنوان حال منصوبند، و بر مبدأ ايمان و آغاز آن دلالت دارند. يعنى به خداوند ايمان مى‏ آورم كه نسبت به همه چيز اوليّت و مبدئيت دارد و دليل ايمان من اوليّت و مبدئيّت خداوند نسبت به همه چيز است (با توضيح فوق روشن شد كه اوليّت و مبدئيّت نسبت به ايمان امام (ع) در نظر گرفته شده است، چه اگر اوليّت را نسبت به ذات حق در نظر بگيريم او مبدأ تمام موجودات است. اين كه خداوند بادى است، يعنى در عقل به حسب جميع آثارش ظهور و تجلّى دارد، با وجودى كه مبدأ تمام موجودات نيز هست، پس به اين اعتبار در مرحله نخست بايد به او ايمان آورد و الهيّتش را تصديق كرد.)

قوله عليه السلام: و استهديه قريبا هاديا

معنى استهداى، طلب هدايت مى‏ باشد و چون حق تعالى به همگان نزديك است از او درخواست هدايت مى ‏شود. قرب حق بدين مفهوم است، كه پذيراى فضل خداوند به بخشش او نزديك است، و هدايت حق سبحانه تعالى، عبارت از دادن آگاهى به هر موجودى كه صاحب درك است، مى ‏باشد، تا آنچه را شايستگى دريافتش دارد به زبان حال از خداوند بخواهد.

با توضيح مطلب فوق، روشن شد كه به لحاظ اين دو صفت قريب-  هادى خداوند، مبدئى است كه هدايت را بايد از او خواست.

قوله عليه السلام: و أستعينه قاهرا قادرا

مقصود از استعانت، زاد و توشه خواهى از خداوند است، تا چنان كه شايسته است از او فرمان ببريم و راه حق را بپيماييم.

قاهر كسى است كه در محدوده سلطه او و بر خلاف دستورش هيچ نفسى بر نمى‏ آيد و تمام موجودات تحت فرمان و اراده او حقير و ناچيزند و در احاطه قدرت بى ‏پايان وى قرار دارند.

قادر كسى است كه اگر بخواهد كارى را انجام مى‏ دهد و اگر نخواهد ترك مى‏ كند. چنان كه قبلا توضيح داده ‏ايم از اين تعريف اختيار فهميده مى‏ شود، نه جبر، يعنى چنان نيست كه لزوما كار مورد علاقه را انجام دهد، و يا امر غير مطلوب را لزوما ترك كند. از تعريف فوق دانسته شد، كه خداوند به اعتبار اين دو صفت «قاهر» و «قادر» مبدأ استعانت و يارى‏خواهى است.

قوله عليه السلام: و أتوكّل عليه كافيا ناصرا

توكّل: عبارت از اين است كه انسان در باره چيزهائى كه بدانها اميدوار و يا از آن خائف و ترسان است به غير اعتماد كند.

كافى: يكى از صفات خداوند است و به اعتبار آن كه به هر كدام از مخلوقاتش آنچه از منفعت و دفع ضرر كه استحقاق آن را داشته باشند عطا مى‏ كند، او را كفايت كننده مى‏ گويند.

ناصر: يارى دهنده بندگان عليه دشمنان مى‏ باشد، كه خداوند با افاضه هدايت و قوّت، خدا باوران را عليه كفّار به پيروزى مى‏ رساند.

واضح است كه حق تعالى با دارا بودن اين صفات منشأ توكل بندگان است و انسانهاى مؤمن گشايش كار خود را به دست خداوند دانسته‏ اند و امور خود را بدو وا مى‏ گذارند.

قوله عليه السلام: و أشهد الى آخره

اين فراز از سخن امام (ع) در بيان اثبات رسالت و فوايد آن آمده است و سه ويژگى و خصوصيت را براى انبيا و بشرح زيرياد آور مى‏ شوند.

1-  پيامبران در برقرارى و اجراى فرمان الهى كوشش مى‏ كنند. مراد از نافذ بودن، تأثيرگذارى دستور العمل آنها بر دل مردم است، كه سخن آنها را مى‏ پذيرفتند، و به بندگى خود براى خداوند اقرار مى‏ كردند.

2-  با افعال و اقوال خود بهانه ‏جويى را از دست خلق مى‏ گرفتند. پيش از اين استعاره بودن اين سخن را نقل كرده توضيح داديم.

3-  انبيا خلق را از عذاب خدا مى‏ ترساندند، بدين توضيح كه انبياء قبل از آن كه انسانها در قيامت به ملاقات خدا بروند، براى اصلاح اعمال آنها انذار مى‏ كنند، تا خلق را بر اطاعت خدا تشويق نمايند.

روشن است كه سه خصوصيّت فوق لازمه بعثت پيامبران است.

 

بخش دوم خطبه:

أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ الَّذِي ضَرَبَ الْأَمْثَالَ-  وَ وَقَّتَ لَكُمُ الْآجَالَ وَ أَلْبَسَكُمُ الرِّيَاشَ وَ أَرْفَغَ لَكُمُ الْمَعَاشَ-  وَ أَحَاطَ بِكُمُ الْإِحْصَاءَ وَ أَرْصَدَ لَكُمُ الْجَزَاءَ-  وَ آثَرَكُمْ بِالنِّعَمِ السَّوَابِغِ وَ الرِّفَدِ الرَّوَافِغِ-  وَ أَنْذَرَكُمْ بِالْحُجَجِ الْبَوَالِغِ فَأَحْصَاكُمْ عَدَداً-  وَ وَظَّفَ لَكُمْ مُدَداً فِي قَرَارِ خِبْرَةٍ وَ دَارِ عِبْرَةٍ-  أَنْتُمْ مُخْتَبَرُونَ فِيهَا وَ مُحَاسَبُونَ عَلَيْهَا

لغات

رياش: لباس گرانبها و بنا به قولى رياش را به توانگر شدن به وسيله مال دانسته‏ اند.

ارصد: فراهم كرده، آماده كرده است.

رفد: جمع رفده: بخشش، عطا.

روافغ: فراخنا، پاكيزه.

ترجمه

اى بندگان خدا، شما را به ترس از خدا سفارش مى کنم . خداوندى که برایتان مثلها آورده و مدت عمر هر یک از شما را معین کرده است . آنکه پیکرهاى شما به جامه ها بیاراسته و اسباب معیشتتان فراهم ساخته و به کردارهایتان احاطه دارد و پاداش هر یک از شما را بر سر راه مهیا داشته . خداوندى که نعمتهاى فراوان و عطایاى بى شمار خود را خاص شما گردانید و به حجتهاى آشکارتان هشدار داد. یک یک شما را بر شمرد و براى هر یک مدت عمرى مقرر داشت . بدانید، که شما را در این جهان که سراى آزمایش و عبرت است مى آزمایند و به حساب آنچه گفته اید یا کرده اید خواهند رسید.

شرح

اين بخش از كلام امام (ع) مشتمل بر توصيه به تقوا و ترس از خدا و گرايش به سوى اوست، و براى اين منظور و هدف امورى را بشرح زير، مورد توجّه قرار داده است.

1-  مثالهاى قرآن: مثالهايى كه خداوند براى فهماندن مطلب به بندگانش در قرآن آورده فراوان است.

از جمله اين مثال، كه مى ‏فرمايد: «مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ… يَرْجِعُونَ»«».

اين آيه ضرب المثل است، براى كسانى كه از پيامبران مطالبه معجزه مى‏ كردند. پس از تحقّق معجزه آن را قبول نكرده به تاريكى جهل‏شان باز مى‏ گشتند. بنا بر اين از شنيدن نداى حق گوش دلشان كر، و از مناجات و بيان‏ اسرار زبانشان گنگ، و از ديدن انوار الهى چشم قلبشان كور است و بر ادامه گمراهى و كفرشان اصرار مى‏ ورزند و به سوى حق باز نمى‏ گردند.               

و باز مى ‏فرمايد: أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ… قامُوا«».

در اين آيه خداوند، قرآن را به بارانى كه از آسمان فرود مى ‏آيد، تشبيه كرده، وعد و وعيد قرآن را مانند رعد و برق دانسته، و سپس دورى منافقان از گوش دادن به قرآن، و غفلت آنها را از شنيدن پند و وعظ به وضع شخصى كه از ترس رعد و برق انگشتانش را در گوشش قرار داده باشد، تشبيه كرده است. و باز مى ‏فرمايد: نزديك است كه برق بينايى شان را از ميان ببرد.

اين كلام حق اشاره به كسانى است كه از شنيدن موعظه بليغ و مفيد قلبشان رقّت يافته، و با اندك توجّهى ميل به توبه پيدا مى‏ كنند و تاريكى فكرشان به روشنايى مى‏ گرايد، ولى به دليل عدم وارستگى كامل و دورى از گناه، هنگامى كه با همفكران گمراهشان تماس برقرار كنند، بدنيا گرايى دعوتشان كرده، و با جديّت تمام نصيحتشان مى‏ كنند، و از ضعف و بى‏ چيزى و فقر مادّى آنها را مى‏ ترسانند. قصدشان را بر توبه و بازگشت بخدا درهم مى‏ شكنند شبهات باطل فضاى فكرى آنها را تاريك مى‏ كند و آنچه از روشنى حق كه بر آنها آشكار شده بود، فرو پوشيده مى‏ شود.

معنى: «يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ»، بعنوان ضرب المثل براى چنين افرادى بكار رفته است. ضرب المثلهاى ديگر قرآن نيز براى فهماندن حقايقى بصورت تشبيه و تمثيل بيان شده‏ اند.

2-  تعيين مدّت حيات و زندگانى انسانها: بدين شرح كه خداوند با قلم قضا در لوح محفوظ براى هر كس زمان معيّن عمر را نوشته است پس از آن‏ انسانها را به سوى خود باز مى‏ گرداند و اعمال نهان و آشكارش را محاسبه مى‏ كند. بنا بر اين لازم است كه انسان مراقب باشد و به منظور ملاقات حق كارهاى شايسته انجام دهد.                

3-  ارزانى داشتن نعمت لباس: ذكر نعمت پوشش و لباس در كلام امام (ع) بيان منّتى است كه از اين بابت خداوند نسبت به انسانها اظهار فرموده است، چنان كه حق تعالى در قرآن مى‏ فرمايد: يا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ وَ رِيشاً وَ لِباسُ التَّقْوى‏«». امام (ع) اين فراز را بدين منظور آورده تا انواع نعمتهاى الهى را بيان كند، و انسانها را متوجّه سازد، كه از تجاهر به گناه شرم داشته باشند.

4-  زندگى را براى انسانها گوارا ساخت: يعنى، خداوند زندگى دنيا را براى انسانها گوارا كرد، چنان كه خداوند تعالى مى‏ فرمايد: «وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ» شما را از چيزهاى پاكيزه روزى داديم». همان فايده كه در شماره سوم بيان شد اين جا نيز مورد توجّه است.

5-  خداوند از نظر علمى بر همه موجودات إحاطة و تسلّط دارد: چنان كه در قرآن مى‏ فرمايد: «لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا» محققا آنها را بحساب در آورده و شمرده است، يعنى دانش حق تعالى بر همه امور احاطه داشته و فراگير است. كلمه «احصاء» بعنوان مصدر تأكيدى و يا تميز منصوب است. روشن است وقتى كه گناهكار بداند از إحاطه علم خدا، بيرون نيست به سوى تقوى و پرهيزكارى روى مى ‏آورد.

6-  خداوند براى هر عملى پاداشى در خور و شايسته آماده كرده است: خداوند در اين باره مى‏ فرمايد: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ‏ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»«».                      

7-  خداوند نعمتهاى فراوانش را بر شما ايثار كرد و آنها را بر شما توسعه داد. چنان كه حق تعالى مى‏ فرمايد: «أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ»«».

8-  حق تعالى مردم را بوسيله حجّتهاى قانع كننده و بليغ از عاقبت گناه بر حذر داشته ترسانيد. منظور از «حجج» پيامبران، و پند و اندرزهايى است، كه بندگان را به پيمودن راه حق، ارشاد و هدايت كرده و اتمام حجتى بر متخلّفين از فرمان پروردگار است كه روز قيامت نگويند ما از حقيقت بى خبر بوديم.

9-  خداوند شماره همه چيز را مى‏ داند چنان كه در قرآن مى‏ فرمايد: «لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ» در توصيه به تقوى و خشيت از خداست.

10-  در مورد انسانها زمان معيّنى را براى زندگى مقرر كرده است و اين معنا به عبارت ديگر نيز چنين بيان مى ‏شود: براى فرا رسيدن مرگ‏شان وقت معينى فرموده است، جمله: «توظيفه لهم المدد» مانند «توقيته لهم الآجال» است و هر دو عبارت محدوديّت زمان حيات موجودات بويژه انسانها را بيان مى‏ دارند.

دو كلمه «إحصاء» و «عدّ» كه به يك معنى هستند، بدين جهت در كلام امام (ع) تكرار شده ‏اند تا توهّم باطلى را كه براى بعضى پيش آمده و احاطه كامل خداوند به همه جزئيّات را به لحاظ نامتناهى بودنشان بعيد دانسته‏ اند از ميان ببرد، زيرا اين توهّم براى انسان اين شبهه را بوجود مى ‏آورد كه چطور خداوند فرارسيدن‏  مرگ هر شخصى را مى‏ داند و ذرّه ذرّه عمل آنها را كيفر مى‏ دهد سخن امام (ع) كه زمان آزمايش شما را مدّت معينى قرار داد به جمله عمر معيّنى را براى شما مقرّر كرد تشبيه شده است. منظور اين است كه براى تمام اشخاص زمان معيّنى مقرّر شده است، تا به وظايف خود عمل كنند. خداوند به مدّت عمر هر كس، و اعمالى كه انجام مى‏ دهد، و پاداش و كيفرى كه بر حسب كوچكترين عمل استحقاق مى‏ يابد آگاهست. تكرار اين دو عبارت براى ردّ توهّمى است كه محتملا براى بعضى پيش آيد و خدا را محيط بر همه زمانها ميزان عمر، و يا جزئيات اعمال ندانند تكرار كلام امام (ع) با دو لفظ و يك معنى، اين حكم توهّمى را نقض كرده، و از ميان مى ‏برد. به علاوه تذكّر محدوديّت عمر، و معيّن بودن اجل بهترين وسيله براى بى اعتبارى دنيا و توجّه دادن به  خداست.  

         

قوله عليه السلام: فى قرار خبرة و دار عبرة:

يعنى دنيا جايگاه آزمايش مردمان و عبرت گرفتن آنهاست. بدين شرح كه نشانه‏ هاى عبرت و آموزندگى و آثار قدرت خداوند در دنيا، موجب انتقال ذهن انسانها به سوى خدا گرديده، زمينه استدلال بر وحدانيت و يگانگى آفريدگار را فراهم مى‏ آورد، چنان كه پيش از اين ضمن معناى اختبار و اعتبار توضيح داده‏ ايم. و باز راجع به اين فراز از سخن امام (ع): فأنتم مختبرون فيها و عليها محاسبون. به هنگام شرح اين سخن امام (ع) كه: الا و ان الدّنيا دار لا يسلم منها الّا فيها توضيح لازم را داده‏ ايم.

ميان دو، واژه «خبرة و عبرة» بعلاوه سجع متوازى، نوعى تجنيس وجود دارد. معناى هر يك از: سجع متوازى و تجنيس در جلد اول توضيح داده شد به آنجا مراجعه شود.

 

بخش سوم خطبه

فَإِنَّ الدُّنْيَا رَنِقٌ مَشْرَبُهَا رَدِغٌ مَشْرَعُهَا-  يُونِقُ مَنْظَرُهَا وَ يُوبِقُ مَخْبَرُهَا-  غُرُورٌ حَائِلٌ وَ ضَوْءٌ آفِلٌ وَ ظِلٌّ زَائِلٌ وَ سِنَادٌ مَائِلٌ-  حَتَّى إِذَا أَنِسَ نَافِرُهَا وَ اطْمَأَنَّ نَاكِرُهَا-  قَمَصَتْ بِأَرْجُلِهَا وَ قَنَصَتْ بِأَحْبُلِهَا-  وَ أَقْصَدَتْ بِأَسْهُمِهَا وَ أَعْلَقَتِ الْمَرْءَ أَوْهَاقَ الْمَنِيَّةِ-  قَائِدَةً لَهُ إِلَى ضَنْكِ الْمَضْجَعِ وَ وَحْشَةِ الْمَرْجِعِ-  وَ مُعَايَنَةِ الْمَحَلِّ وَ ثَوَابِ الْعَمَلِ- . وَ كَذَلِكَ الْخَلَفُ بِعَقْبِ السَّلَفِ-  لَا تُقْلِعُ الْمَنِيَّةُ اخْتِرَاماً-  وَ لَا يَرْعَوِي الْبَاقُونَ اجْتِرَاماً يَحْتَذُونَ مِثَالًا-  وَ يَمْضُونَ أَرْسَالًا إِلَى غَايَةِ الِانْتِهَاءِ وَ صَيُّورِ الْفَنَاءِ

لغات

رنق: كدر، تيره و سياه.

ردغ: گل و خاك كه با آب آميخته شود.

يونق: به تعجب مى‏ آورد، به شگفت در مى آورد.

يوبق: هلاك مى ‏كند، از ميان مى ‏برد.

غرور: فريب، نيرنگى كه ذهنها را به غفلت در مى ‏آورد.

حائل: منتقل شونده، حيله‏ گر.

قمعت الدابه: چهارپا دو دستش را بلند كرد به زمين زد و با دو پايش لگد زد.

قنصت: صيد كرد، شكار كرد.

اقصدت: به مقصد رسيد.

اوهاق: جمع وهق، ريسمانها.

صنك: تنگ، سخت و دشوار.

اقلع عن الشيئى: از آن خوددارى كرد.

اخترام: پيش از مرگ طبيعى مردن، مرگ زودرس.

ارعوى: خوددارى كرد، بازگشت.

حذا حذو فلان: كارى بمانند كار او انجام داد.

ارسال: جمع رسل: دسته گوسفندى كه بدنبال دسته ديگر حركت مى‏ كند.

صيّور الأمر: سرانجام امور، آخر هركار.

ترجمه

دنیا آبشخورى تیره است و گل آلود. ظاهرش ‍ دلفریب است و باطنش هلاک کننده . فریبى است زودگذر و فروغى است غروب کننده و سایه اى است ناپایدار و زوال یابنده و تکیه گاهى است فرو ریزنده . فریبندگى کند تا انس گیرد به او، کسى که از آن گریزان است و دل بندد به او، آنکه او را ناخوش دارد. آنگاه چموشى کند و لگد پراکند و دامهاى خود بگسترد و تیرهاى خود در کمان راند و آدمى را در کمند مرگ افکند و به خوابگاهى تنگ و بازگشتگاهى دهشت آورش ‍ کشد تا به عیان پاداش اعمال نیک و کیفر کردارهاى بد خویش بنگرد. و اینچنین اند کسانى که پس از این مى آیند و جانشین گذشتگان مى شوند، زیرا مرگ از هلاک کردنشان باز نایستد و بازماندگان نیز از ارتکاب گناه دست باز ندارند و از کرده پشیمان نشوند، بلکه از رفتار پیشینیان پیروى کنند و پى در پى مى گذرند و مى روند تا به سر منزل فنا رسند.

شرح

اين بخش از كلام امام (ع) بر محور نفرت از دنيا و بيان معايب و سر انجام كار آن دور مى ‏زند. امام (ع) براى دنيا اوصافى بشرح زير آورده است.

اوّل تاريك و سياه بودن آبشخور دنياست: «رنق» كنايه از آلودگى و آميخته بودن خوشيهاى دنيا به مصيبت، حزن و اندوه و عوارض و بيمارى است.

دوّم گل آلود بودن محلّ استفاده و خوردنيهاى دنياست: «مشرع»: در لغت به جايگاه ورود گفته مى‏ شود. در اينجا به معناى محلّ شروع براى صرف غذا و يا انجام كار آمده است. واژه «ردغ» براى امر محسوس صفت آورده مى‏ شود.

در عبارت امام (ع) استعاره از مجراى غذا و خوردنيهاست. جهت شباهت راه، با مجراى غذا اين است كه انسان در به كارگيرى دنيا و تصرّف در آن دچار لغزش مى‏ شود و لغزش موجب سقوط در جهنم مى‏ گردد. زيرا شما ثبات قدم عقلى است، كه مى ‏تواند قواى نفسانى را در كنترل خويش در آورد، و قدرت شيطان هواى نفس را در هم بشكند، چنان كه راه محسوس دنيوى اگر گل و لاى باشد موجب لغزش و سقوط انسان مى‏ شود. به عبارت روشن‏تر جهت مشابهت، لغزندگى و سقوط در هر دو مورد است.

                       

اين عبارت امام (ع): ردغ مشرعها از زيباترين اشارات سخن آن حضرت است.

سوّم هر چند ظاهر دنيا زيباست ولى سر انجام انسان را هلاك مى‏ كند: اين فراز از سخن امام (ع) اشاره به شگفت‏ آورى دنيا براى افرادى است كه سرگرم زينتهاى ظاهر آن شده فريب آن را مى‏ خورند هر چند به تجربه دريافته‏ اند كه پرداختن به لذّت و خوشيهاى زودگذر دنيا پايانى جز هلاكت و نابودى ندارد.

چهارم دنيا فريبى متغير است: كلمه «غرور» كه در عبارت امام (ع) آمده است به دو صورت: «غرور» و «غرور» تلفّظ شده است، «غرور» به فتح (غ) يعنى دنيا فريبكار است، مردم به زر و زيور دنيا فريب خورده، پندارشان اين است كه نعمتهاى دنيا پايدار مى ‏باشد با اين غرور شاد و خوش‏اند كه ناگاه دنيا تغيير يافته از دست آنها مى ‏رود و وضع آنها را دگرگون مى‏ كند. «غرور» به ضمّ (غ) يعنى دنيا از بس متغير و رنگ به رنگ مى ‏شود گويا حقيقت و ماهيتش فريب و نيرنگ شده است و گاهى بر وسيله‏اى كه موجب غرور و فريب مى‏ گردد عرفا غرور اطلاق مى‏ كنند.

پنجم دنيا جلوه‏اى است غروب كننده: كلمه «ضوء» را براى آن چيزهايى كه در چشم افراد غافل و بى خبر ظاهرا زيبا مى ‏نمايد استعاره آورده‏ اند. به مثل گفته مى‏ شود: «على فلان ضوء» يعنى منظر زيبايى دارد و يا راههاى هدايت را يافته و مسير ورود و خروج امور را مى‏ داند. بنا بر اين (ضوء آفل) يعنى جلوه ‏اى است كه دوام ندارد. كلمه «افول» هم استعاره است. معناى خلاصه سخن حضرت اين است كه جلوه‏ هاى فريبنده دنيا پايدار نيست.

ششم: دنيا سايه‏ اى است ناپايدار: لفظ «ظلّ» را براى آنچه انسان بدان پناه مى ‏برد تا از نعمت سايه آن بهره‏ مند گردد، استعاره آورده‏ اند، يعنى دنيا به سايه ‏اى ماند كه براى اندك زمانى مى‏ توان از آن سود برد و بدان طريق كه سايه اعتبارى‏ ندارد، ناپايدار است و زوال مى ‏پذيرد، دنيا نيز بقا و ثباتى ندارد و از دست انسان مى‏ رود.                    

هفتم: دنيا تكيه گاهى است رو بخرابى: امام (ع) لفظ «سناد» را براى امورى كه بى خبران بدان اعتماد مى‏ كنند، با وجودى كه ريشه و بنيادى ندارد، استعاره آورده است. قرآن امور ناپايدار را بدرخت خبيثى كه بر روى زمين برويد و ثباتى نداشته باشد تشبيه كرده است. كشجرة خبيثة اجتثّت من فوق الأرض مالها من قرار. لفظ «ميل» استعاره را ترشيحى مى‏ كند.

هشتم: دنيا مردم را با روشنايى كاذب و سايه زودگذر، و جلوه‏ هاى فريبنده خود طورى مغرور مى ‏سازد كه به آن انس پيدا مى‏ كنند: همان افرادى كه به دليل عقلى از آن گريزان به مقتضاى فطرتشان حقيقت بودنش را انكار دارند. هر چند إنسانها مطيع و فرمانبر دنيا باشند بحالشان مفيد نيست، زيرا دنيا با آنها رفتار دشمن فريبكار را خواهد داشت. و اعمال ناروايى را بشرح زير در باره انسانها انجام مى‏ دهد.

1-  قمصها بالأرجل: دنيا با لگد انسانها را از خود دور مى‏ كند. لفظ «قمص» استعاره است بر اين كه دنيا انسان را از خود بهنگام فرا رسيدن اجل دور مى‏ كند، بى اعتنايى دنيا به انسان و تسليم مرگ شدن انسان را به حيوانى تشبيه كرده است كه پشت به صاحب خود كرده و با دو پايش او را از خود دور مى ‏سازد. كلمه «اجل» استعاره را ترشيحيّه كرده است. دليل اين كه كلمه «ارجل» را جمع آورده، اين است كه هنگام لگد زدن همچنان كه دو پا كار مى‏ كنند، دستها هم دخالت دارند، زيرا تا دستها بدن را نگاه ندارند حيوان قادر نيست با پاهايش لگد بزند. امّا اين كه به ذكر پا اكتفا كرده و از دستها نامى به ميان نياورده، بدين سبب است كه اصل لگد زدن به وسيله پا انجام مى‏شود، لذا فعل «قمص» با كلمه پا مناسبتر است.

                    

2-  قنصّها له ما حبلها: دنيا انسانها را با ريسمان محبت گرفتار مى‏ سازد.

اين عبارت كنايه از اين است كه دنيا مى ‏تواند ريسمان محبت خود را بگردن دنيا خواهان افكند. و خصوصيات پست و بى ارزش خويش را به نفس آنها منتقل كند. سخن امام (ع) به عنوان استعاره بالكنايه به كار رفته است.

3-  كونها اقصدت له بأسهمها دنيا: تيرهاى زهرناك خود را بر هدف نشانده است. لفظ «اسهم» براى بيماريها و علّت مرگ استعاره آورده شده است و «اقصاد» كنايه از به هدف خوردن تيرهاست. دنيا تشبيه شده است به تيراندازى كه تيرش به خطا نمى‏ رود.

4-  كونها أعلقته حبال المينة: كمندهاى مرگ دنيا، گردن انسانها را بدام انداخته است. لفظ «حبال» (ريسمانها) از اسبابى كه انسانها را بنا بودى مى‏ كشاند استعاره آمده است و كلمه قائد كنايه از گرفتار آمدن بيمار در كند بيمارى است، كه در نهايت به مرگ و تنگناى گور و وحشت رجوع به پيشگاه خداوند منتهى مى‏ شود، و در حقيقت اشاره به پيش آمدهاى ناگوارى است، كه افراد جاهل و نادان به هنگام بازگشت به دنياى حق و دربار خداوند، دچار وحشت فراق از امور دوست داشتنى دنيا همچون مال و منال و فرزند مى‏ شوند.

در عبارت فوق صفات دنيا به صفات صيّاد تشبيه و جمله بعنوان استعاره به كار رفته است. يعنى همان طورى كه صيّاد مدام در صدد به دام انداختن صيد است دنيا نيز همين خصوصيّت را داراست.

مقصود از «معاينة المحل» مشاهده آخرت، جايى كه بحساب عمل افراد رسيدگى مى‏ شود. يعنى پاداش افراد نيك يا بد بدانها خواهد رسيد.

               

 قوله عليه السلام: و كذلك الخلف. الى آخره. يعنى مردم با وضع غفلت آميز خود، زندگى دنيوى خود را ادامه مى ‏دهند و حاضران براه گذشتگان مى ‏روند. نه، توجّه به مرگ آنها را از پيروى نفس باز مى ‏دارد، و نه آيندگان از ارتكاب جرائمى كه گذشتگان داشته‏ اند باز مى‏ گردند و نه از غفلت پيشينيان عبرت مى‏ گيرند، بلكه رفتار گذشتگان را ملاك عمل خود قرار داده، همچنان مسير حركت آنها را تا پايان راه و لحظه‏ اى كه مركب جسمانيشان از راه باز ماند و نهايت كارشان بفنا و نيستى منجر گردد و به محضر خداوند وارد شوند، ادامه مى ‏دهند.

امام (ع) در عبارت «يوبق و يونق» نافر و ناكر–  قمصت و قنصت رعايت سجع و تجنيس را كرده است. كلمات فوق، تنها در حرف وسط با هم اختلاف دارند.

 

بخش چهارم خطبه

حَتَّى إِذَا تَصَرَّمَتِ الْأُمُورُ-  وَ تَقَضَّتِ الدُّهُورُ وَ أَزِفَ النُّشُورُ-  أَخْرَجَهُمْ مِنْ ضَرَائِحِ الْقُبُورِ وَ أَوْكَارِ الطُّيُورِ-  وَ أَوْجِرَةِ السِّبَاعِ وَ مَطَارِحِ الْمَهَالِكِ سِرَاعاً إِلَى أَمْرِهِ-  مُهْطِعِينَ إِلَى مَعَادِهِ رَعِيلًا صُمُوتاً قِيَاماً صُفُوفاً-  يَنْفُذُهُمُ الْبَصَرُ وَ يُسْمِعُهُمُ الدَّاعِي-  عَلَيْهِمْ لَبُوسُ الِاسْتِكَانَةِ وَ ضَرَعُ الِاسْتِسْلَامِ وَ الذِّلَّةِ-  قَدْ ضَلَّتِ الْحِيَلُ وَ انْقَطَعَ الْأَمَلُ وَ هَوَتِ الْأَفْئِدَةُ كَاظِمَةً-  وَ خَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ مُهَيْنِمَةً-  وَ أَلْجَمَ الْعَرَقُ وَ عَظُمَ الشَّفَقُ وَ أُرْعِدَتِ الْأَسْمَاعُ-  لِزَبْرَةِ الدَّاعِي إِلَى فَصْلِ الْخِطَابِ وَ مُقَايَضَةِ الْجَزَاءِ-  وَ نَكَالِ الْعِقَابِ وَ نَوَالِ الثَّوَابِ

لغات

تصرمت: منقضى شد، سپرى شد، گذشت ازف: نزديك شد.

ضرائح: جمع ضريح: شكاف وسط گور.

اوكار الطيور: آشيانه‏ ها و لانه‏ هاى پرندگان.

اوجرة: جمع و جار، آغل درندگان.

مهطعين: روى آورندگان.

رعيل: اجتماع كننده ‏ها.

لبوس: لباسى كه مى‏ پوشند.

ضرع: فروتنى، شكسته احوالى.

كاظمه: آرام گرفته، ساكت و خاموش.

هيمنه: صداى آهسته.

ألجم العرق: عرق صورت، از دو طرف به شكل لگام بدهان رسيده باشد، و يا دهان را پر كرده باشد.

شفق: خوف، ترس.

زبره: سخن بدرشتى گفتن، طرد كردن.

مقايضه: معاوضه كردن.

نكال: اقسام عذاب و كيفر.

ترجمه

چون رشته کارها از هم گسست و روزگاران سپرى شد و رستاخیز مردم فرا رسید، خداوند آنها را از درون گورها یا آشیانه هاى پرندگان یا کنام درندگان یا هر جاى دیگر که مرگ بر زمینشان زده است ، بیرون آورد، در حالى ، که در انجام فرمانهاى خداوندى شتابان اند و بیدرنگ به سوى بازگشتگاه او به پیش مى روند و خاموش ، صف در صف ، در منظر الهى ایستاده . آنگاه بانگ منادى حق به گوششان رسد. جامه خضوع و فروتنى و فرمانبردارى و ذلّت و خوارى بر آنان پوشیده شود. در آن روز، هیچ حیله اى به کار نیاید و آرزوها منقطع شود و دلها غمگین و از حرکت ایستاده ، آوازها به خشوع آمیخته و به پستى گراییده ، سر و روى غرق عرق ، وحشت بر آنها چیره .

بانگ مهیب آن منادى که تمیز دهنده حق از باطل است و آنان را فرا مى خواند که براى گرفتن جزاى اعمال خویش از ثواب یا عقاب در حرکت آیند، لرزه بر اندامها اندازد.

شرح

تمام انبيا و رسل بر معاد جسمانى اتفاق نظر دارند. قرآن كريم نيز بر اين حقيقت دلالت دارد. خداوند متعال مى ‏فرمايد: يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً كَأَنَّهُمْ إِلى‏ نُصُبٍ يُوفِضُونَ خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ«». همچنين تمام مسلمين به معاد جسمانى معتقدند ولى مشهور اين است كه حكما، معاد جسمانى را قبول نداشته مى‏ گويند، معدوم بعينه بازگشت نمى ‏كند. چه مسلّم است كه شرائط و اسبابى كه همراه پديده‏ ها بوده‏ اند، مانند: حركت دورانى فلك، زمان‏ معيّن و… از ميان رفته ‏اند و ديگر هرگز قابل بازگشت نيستند. بعضى از حكماى اسلامى، معتقدند كه معاد بصورت مثال انجام مى‏ گيرد، يعنى موجوداتى مثل هيئت جسمانى اين دنيا، بازگشت مى‏ كنند. برخى ديگر از حكماى اسلامى، ظاهر شريعت را در نظر گرفته، معاد را جسمانى و روحانى دانسته، سعادت و شقاوت را به جسم و روح نسبت مى‏ دهند.

ابو على سينا در كتاب شفا راجع به معاد بحثى را آورده است كه ما عينا عبارت او را نقل مى‏ كنيم: «آنچه از معاد مورد قبول است همان چيزى است، كه از شريعت به ما رسيده، و راهى براى اثبات معاد جسمانى جز از طريق شرع و تصديق خبر نبوى نيست. معاد جسمانى و انگيزش در قيامت و كيفر نيك و بدى كه نصيب بدن انسان مى‏شود بديهى است. شريعت حقّى كه بوسيله مولا و سيّدمان محمّد (ص) به ما رسيده است سعادت و شقاوت اخروى را به لحاظ جسم براى ما توضيح داده است. اما آنچه از اين امور كه بوسيله عقل و قياس برهانى درك مى‏ شود، و پيامبر نيز آن را تصديق كرده است، سعادت و شقاوتى است كه مربوط به نفس و روان باشد. هر چند تصوّر ما در حال حاضر به لحاظ عللى كه براى آنها ذكر شده است از درك سعادت و شقاوت نفسانى اخروى ناتوان است.

ولى حكماى الهى بهايى كه به سعادت نفسانى مى‏ دهند و علاقه‏ اى كه به آن نشان مى‏ دهند از سعادت جسمانى بيشتر است. بلكه بايد گفت: در جنب سعادت نفسانى كه در حقيقت بار يافتن به حضور حق تعالى است به سعادت جسمانى توجّهى ندارند، هر چند اين سعادت جسمانى هم به آنها داده شود.» (سخن ابو على سينا در مورد معاد از كتاب شفا اين بود كه نقل شد) امّا آنچه كه امام (ع) در اين خطبه ذكر كرده ‏اند بر اثبات معاد جسمانى و خصوصيّات آن صراحت دارد.

قوله عليه السلام: أخرجهم من ضرايح القبور و أوكار الطّيور و اوجرة السّباع و مطارح المهالك

اين فراز سخن امام (ع) اشاره به گرد آمدن اجزاى پراكنده انسانها براى حضور در معاد دارد، و روشن مى‏ سازد كه همگان چه آنها كه در ضريح و قبرشان قرار داشته باشند و يا آنها كه خوراك پرندگان و درندگان شده باشند و يا آنها كه در صحنه ‏هاى پيكار بهلاكت رسيده و مفقود الأثر باشند و… از محلّ دفن و قرارگاه خود بيرون آمده، اجزاى پراكنده بدنشان تركيب شده و در صحراى محشر حاضر مى‏ شوند.

اگر اشكال شود كه، هرگاه انسانى را انسان ديگرى بخورد، و از راه تغذيه مقدارى از جسم اين، ضميمه بدن آن ديگرى شود، اعاده اين دو در قيامت چگونه است زيرا اجزاى مشترك با هر بدن كه محشور شود، بدن ديگرى ناقص مى‏ گردد.«» در پاسخ اين اشكال مى‏ گوييم: عقيده محقّقان از متكلّمين اين است كه هر بدنى اجزايى اصلى دارد كه از آغاز عمر تا پايان، در آنها تغيير و تبديلى حاصل نمى‏ شود. اجزاى ديگر بدن زايد به حساب مى‏ آيند هر دو قسمت «اصلى و زايد» در قيامت مبعوث مى‏ شوند. آنچه كه ضميمه بدن آكل مى‏ شود، اجزاى زايد بدن انسان است و در قيامت به مأكول باز مى ‏گردد و اين زيانى به اجزاى اصلى بدن آكل وارد نمى‏ كند. چون به اجزاى زايد بدن امورى اعتبارى هستند.

به نظر بعضى از فضلا اين گفتار امام (ع) را مى‏ توان به گونه‏ اى تأويل كرد، كه با ادّعاى معتقدين به معاد روحانى تطبيق كند.

قوله عليه السلام: حتى اذا تصرّمت الامور

يعنى احوال و چگونگى هر يك ‏از افراد در دنيا سپرى شد و گذشت.

قوله عليه السلام: تقضّت الدّهور

مدّت عمر هر فردى تمام شد.

قوله عليه السلام: و أزف النّشور

بيرون آمدن هر نفسى از گور بدن در قيامت نزديك شد. (در اينجا مطابق معناى تاويلى بدن هر شخص را بمنزله گور و روح بمنزله شخصى كه از داخل آن بيرون آمده و به سوى قيامت مى رود در نظر گرفته شده است)

قوله عليه السلام: أخرجهم من ضرائح القبور

لفظ قبور را براى بدن استعاره آورده. و «ضرائح» ترشيح استعاره است. وجه شباهت ميان، قبر و بدن انسان اين است كه نفس در ظلمت بدن و تاريكهاى حواسّ فرو رفته و وحشت زده است، چنان كه شخص ميّت از زن و فرزند خود جدا شده و از تاريكى قبر هراسان و ترسان است ضمير در فعل اخرج به كلمه اللّه كه در آغاز خطبه آمده است باز مى‏ گردد يعنى خداوند آنها را براى حسابرسى قيامت از گورها بيرون مى‏ آورد.

قوله عليه السلام: و اوكار الطّيور

عرفاء و اهل حكمت فراوان لفظ طير و اوصاف آن را براى نفس ناطقه و فرشتگان استعاره به كار مى ‏برند. چنان كه روايت پيامبر اكرم (ص) نيز به همين معنى اشاره دارد كه فرمود: هنگامى ميّت بر دوشها حمل مى‏ شود، روحش بر بالاى نعش پرواز مى‏ كند و بزبان حال مى‏ گويد: اى خانواده و فرزندان من، چنان كه دنيا مرا سرگرم داشت، و فريب داد فريبتان ندهد. واژه «رفرفة» در حديث فوق بمعنى بال زدن پرندگان است و چنان كه قرآن در وصف فرشتگان مى‏ فرمايد: الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جاعِلِ «فرشتگان داراى دو، سه و چهار بال هستند» در حديث براى روح بال به كار رفته، و در قرآن براى فرشتگان تصريح به بال شده است. ابو على در قصيده‏اى كه اوّل آن القى است در باره نفس چنين مى‏ گويد:

به سوى تو از مكان بلند هبوط كرد نفس ناطقه‏ اى كه سزاوار عزّت و نيرومندىّ است«» منظور از لغت «ورقاء» نفس ناطقه مى ‏باشد، كه به آن هبوط را نسبت داده است. و باز ابو على در نوشته ‏اى كه رساله طير ناميده مى‏ شود به اين حقيقت اشاره كرده و مى‏ فرمايد: گروهى براى صيد بيرون آمدند. طنابها را نصب كردند و دامها را گستردند و سپس روى آنها دانه افشاندند و خود در ميان گياهان مخفى شدند و من در ميان جمعيّتى از پرندگان بودم. در اين عبارت نفس را بمنزله پرنده‏اى فرض كرده، كه در ميان پرندگان قرار داشته است.

وجه شباهت ميان نفس و پرندگان در اين استعاره شركت اين دو در سرعت انتقال و تصرّف در امور متعلق به آنها مى ‏باشد. نفس از محلّى به محلّى انتقال عقلى و پرنده انتقال حسّى پيدا مى‏ كند.

هر گاه لفظ «طير» براى نفس استعاره آورده شود، شايسته چنين استعاره‏ اى اين است كه لفظ «وكر» هم براى بدن عاريه آورده شود. چون ميان، لانه مرغ و بدن، در مسكن بودنشان براى مرغ و نفس مشاركت است زيرا نفس بدون بدن و مرغ بدون آشيانه نمى‏ توانند آرام بگيرند.

قوله عليه السلام: و أوجرة السّباع: «ارواح براى حضور در قيامت از پناگاه درندگان خارج مى‏ شوند» كلمه «أوجرة» براى ابدان استعاره آورده شده است. و «سباع» اشاره به نفسهايى است كه مطيع و فرمانبردار قوّه غضبيّه باشند. از ويژگى قوّه خشم و غضب سلطه جوئى و انتقام گيرى است. چنان كه خصلت حيوانات درنده نيز همين است.

قوله عليه السلام: و مطارح المهالك:

«از جايگاه هلاكت بسوى صحراى‏ محشر روان مى‏ گردند». اين جمله نيز اشاره به بدن انسانها دارد، كه جايگاه هلاكت بى خبران است آنها كه پيرو شهوات مى ‏باشند يعنى اهل غفلت روحشان، در داخل جسمشان به هلاكت مى ‏رسد، بدين شرح كه هدايت نمى‏ يابند و در روز حشرجانهاى هدايت نيافته‏ شان از درون بدنشان مبعوث مى ‏شود.

قوله عليه السلام: سراعا إلى امره

كلمه «سراعا» و كلمات ديگرى كه در اين فراز منصوب به كار رفته ‏اند، بعنوان حال و بوسيله فعل أخرج نصب داده شده‏ اند.

منظور از «امره» حكمى است كه با قضاى ازلى الهى صادر مى‏ شود و همگان به سوى پروردگارشان رجوع كرده و به مبدأ وجودى خود باز مى‏ گردند. كلمه «سراع» اشاره به نزديكى وصول آنان به قرب حق تعالى دارد، كه لحظه جدا شدن علاقه جان از بدن، در نهايت شتاب به سوى پروردگار حركت مى‏ كند.

قوله عليه السلام: مهطعين إلى معاده

«به جايگاه حسابرسى و قيامت روى مى‏ آورند.» مقصود اين است كه نفوس انسانها به جايگاه موعود و آنچه از خير و يا شر برايشان تدارك ديده شده است روى مى ‏آورند و در محشر حاضر مى‏ شوند.

قوله عليه السلام: رعيلا:

«بحكم خداوند اجتماع مى‏ كنند» اشاره به اين است كه در آن روز همگان در قبضه قدرت حق تعالى گرفتارند و در محلّى كه پاداش، يا كيفرشان مى‏ دهند اجتماع دارند.

قوله عليه السلام: صموتا

سكوت همگان را فرا گرفته، تو پندارى گنگ مى‏ باشند زيرا زبانى براى سخن گفتن ندارند. محتمل است كه «صمت» كنايه از تواضع و فروتنى و شدّت نيازمندى باشد، كه در اثر هيبت و جلال خداوند به آنها دست داده است.

قوله عليه السلام: قياما صفوفا

«در حالى كه اهل محشر سر پا ايستاده و صف كشيده‏ اند منتظر حساب مى ‏باشند». كلمه «قيام» در عبارت امام (ع) به‏ عنوان استعاره بكار رفته، بيان كننده اين حقيقت است كه قيام و سر پا بودن نفوس در صحراى محشر از جهت هيبت و عظمت الهى است چون كمال آنها در اظهار عبوديت و خوارى آنها در مكان حضورشان، نشانه اطاعتشان مى‏ باشد.

و در صف بودن انسانها استعاره از نظم و ترتيب‏شان در علم خداست.

چه همه موجودات در برابر دانش الهى يكسانند، همچنان كه در يك صف محسوس افراد برابر و مساوى قرار دارند. احتمال ديگر اين كه، صف بودن انسانها در قيامت استعاره از ترتيب آنها به نسبت قرب حق و درجات بالا و پايينى باشد كه در آن قرار دارند.

قوله عليه السلام: ينفذهم البصر:

در منظر و ديد قرار دارند. اين جمله اشاره به علم خدا نسبت به آنهاست يعنى خداوند به تمام اهل محشر آگاه و مطّلع است.

قوله عليه السلام: و يسمعهم الدّاعى:

داعى يعنى حكمى كه خداوند بر بازگشت مردمان به محشر صادر مى‏ كند. «اسماع» عمومى بودن حكم را نسبت به تمام انسانها بيان مى‏ كند، بدين معنى كه هيچ كس قادر نيست از اين حكم عمومى كه نسبت به حضور در محشر صادر مى‏ شود، خارج شود.

قوله عليه السلام: عليهم لبوس الاستكانة و ضرع الاستلام و الذّلة

«بر آنها لباس بيچارگى و تسليم و خوارى پوشانده شده است». اين فراز از كلام امام (ع) اشاره به چگونگى وضعى است كه مردگان با ذلّت و خوارى و نهايت ترس و نيازمندى با وجودى كه در قبضه قدرت الهى گرفتارند، از گور خارج مى‏ شوند. چنان كه خداوند متعال در اين مورد مى ‏فرمايد: يوم يدع الداع الى شيئى نكر خشعا ابصارهم يخرجون من الاحداث«».

قوله عليه السلام: قد ضلّت الحيل

يعنى راه آن چاره انديشيهايى كه در دنيا داشتند و بدان سبب وسيله نجات خود را از شرور و امور ناپسند فراهم آوردند، در قيامت بر آنها بسته است. و اميدشان قطع مى ‏باشد زيرا قادر ببازگشت از آخرت به عالم دنيا نيستند، تا اعمال لازم را كه ترك كردند جبران كنند، و نسبت به هيچ چيز طمع و اميدوارى ندارند.

قوله عليه السلام: و هوت الأفئدة كاظمة

يعنى نفوس انسانها در قيامت، در نهايت خوارى و بيچارگى قرار دارند، و بجز رضا و بخشش خداوند به چيزى اميدوار نيستند. لفظ «كظم» چنان كه گذشت استعاره به كار رفته است.

قوله عليه السلام: و خشعت الأصوات:

«صداها به صورت خضوع و خشوع بلند مى‏ شود.» اين كلام امام (ع) مانند آيه كريمه قرآن است كه فرمود: و خشعت الاصوات للرحمن فلا تسمع الا همسا«». منظور اين است كه در خواست اهل محشر بزبان حال و بطريق خوارى، ضعف بيچارگى كه نشانه بندگى، در برابر جلال و عظمت خداوند مى‏باشد، گذشت و رحمت الهى است.

قوله عليه السلام: و الجم العرق و عظم الشّفق

لفظ «عرق» استعاره بكار رفته، و كنايه از نهايت رنج و سختى است كه نفس انسانها بر اثر جدائى از زن و فرزند، هيبت خداوند، و نامأنوس بودن جهان آخرت در مى‏ يابد. زيرا نتيجه رنج و سختى اين است كه شخص خائف عرق مى‏ كند و از نزول عذاب و كيفر هراسان مى ‏شود. نسبت دادن لگام بستن به عرق نسبت مجازى است.

قوله عليه السلام: و ارعدت الأسماع لزبرة الدّاعى

«گوشها از هيبت كلام دعوت كننده به محشر به لرزه مى‏ افتند» اين عبارت امام (ع) اشاره به امرى است كه هنگام جدائى براى نفوس در قيامت حاصل مى‏ شود. لفظ «زبرة» استعاره ازحكم قهر آميز قضاى الهى است كه بر عليه نفوس صادر مى‏ شود. چنان قهر و خشمى كه امكان جواب ردّ دادن بر آن ميسور نيست.

مقصود از فصل الخطاب حتمى شدن حكم خداوند بر عليه آنها پس از ورود به محشر است، كه بحساب مال و منالشان رسيدگى شود. و حقوقى كه از حقّ النّاس بر ذمه‏ شان باشد وصول شود.

و منظور از «مقايضة الجزاء» معاوضه ‏اى است كه انجام مى ‏گيرد، اخلاق و رفتار پست و زشت را كيفر، و اخلاق نيك و حق را پاداش مى‏ دهند. ارزش كار هر كسى را به اندازه استعداد و پذيرشش بحساب آورده ادا مى‏ كنند.

چيزى كه به نظر مى‏ رسد بايد، در پايان اين بخش از شرح توضيح داده شود اين است كه به كار گرفتن لفظ در معناى مجازى و يا حمل معناى كلام بر معناى تأويلى بجاى معناى ظاهرى در كلام خدا و رسول و اولياء حق زمانى رواست كه يك دليل عقلى إجراى سخن را بر معناى ظاهر شما منع كند. چون در موضوع بحث ما تمام مسلمين به تبع از شريعت معاد را جسمانى دانسته‏ اند و دليل عقليى هم كه جسمانى بودن معاد را منع كند وجود ندارد. نمى ‏توانيم بدرستى تأويلاتى كه در باره معاد آمده است قطع پيدا كنيم. بنا بر اين چنان كه ظاهر كلام امام (ع) دلالت دارد معاد جسمانى است.

 

بخش پنجم خطبه

عِبَادٌ مَخْلُوقُونَ اقْتِدَاراً وَ مَرْبُوبُونَ اقْتِسَاراً-  وَ مَقْبُوضُونَ احْتِضَاراً وَ مُضَمِّنُونَ أَجْدَاثاً وَ كَائِنُونَ رُفَاتاً-  وَ مَبْعُوثُونَ أَفْرَاداً وَ مَدِينُونَ جَزَاءً وَ مُمَيَّزُونَ حِسَاباً-  قَدْ أُمْهِلُوا فِي طَلَبِ الْمَخْرَجِ وَ هُدُوا سَبِيلَ الْمَنْهَجِ-  وَ عُمِّرُوا مَهَلَ الْمُسْتَعْتِبِ وَ كُشِفَتْ عَنْهُمْ سُدَفُ الرِّيَبِ-  وَ خُلُّوا لِمِضْمَارِ الْجِيَادِ وَ رَوِيَّةِ الِارْتِيَادِ-  وَ أَنَاةِ الْمُقْتَبِسِ الْمُرْتَادِ فِي مُدَّةِ الْأَجَلِ وَ مُضْطَرَبِ الْمَهَلِ‏

لغات

قسر: قهر و جبر.

اجداث: قبور مفرد آن جدث مى‏ باشد.

رفات: استخوانهاى پوسيده و امثال آن.

مدينون: جزا داده شده، دريافت كننده پاداش.

مستعتب: طلب رضايت كننده، رضايت خواه.

سدف: جمع سدفه: تاريكى شب.

ريب: شبه و شك.

ارتياد: طلب، مطالبه كردن.

ترجمه

حال بندگانى كه از روى قدرت آفريده شده و با قهر و جبر تربيت يافته و سپس به چنگال مرگ گرفتار آمده و در قبرها نهفته شده و استخوانشان پوسيده است چنين خواهد بود كه به تنهايى از گورها برانگيخته مى‏ شوند و بر طبق اعمال نيك يا بدشان جزا مى‏ بينند و با دقت به حسابشان رسيدگى مى‏ شود، اينان چند روزى در دنيا مهلت داده شدند تا از وادى جهل و گمراهى در آمده، قدم در راه سعادت و هدايت بگذارند و ايام عمر را بدانها فرصت دادند تا خداوند را خشنود كرده و از تاريكى شبهه در آيند و مركب نفس خود را براى مسابقه روز رستاخيز تربيت كنند و در طلب خير و نيكى برآيند و راه خدا را با تأنّى و تأمّل بپويند.

چه خوب بود كه در مدت عمر بوسيله اعمال شايسته و نيك براى تاريكيهاى حشر خود كسب نور و روشنايى مى‏ كردند تا با جلوه ‏هاى نورانى خود در قيامت خود در قيامت گام مى‏ نهادند.»

شرح

امام (ع) در اين بخش از خطبه، براى انسانها سيزده صفت به شرح ذيل بيان مى ‏كند:

 

اوّل: انسانها از روى قدرت آفريده شده ‏اند. بدين توضيح كه خداوند آنها را آفريد بى آنكه خود در آفرينششان نقشى داشته باشند، بلكه با قدرت قادر متعال و مستقل از مشاركت غير در اين خلقت بوجود آمده‏ اند. توجّه به اين حقيقت آنها را از معصيت پروردگار باز مى‏ دارد.

دوّم: همه موجودات بويژه انسانها با جبار تحت تربيت پروردگار قرار دارند. بدين معنى كه، مالكيّت پروردگار نسبت به آنها اختيارى آنها نيست، تا در فرمانبردارى يا معصيت مختار باشند.

سوّم: به هنگام مرگ انسانها در قبضه اختيار اويند. بدين توضيح كه بهنگام فرا رسيدن اجل قبض روح شده و به پيشگاه حق تعالى احضار مى‏ شوند.

چهارم: پس از فوت لزوما به خاك سپرده مى‏ شوند.

پنجم: استخوانهايشان تبديل به خاك مى ‏شود. يعنى طبيعت ذاتى آنها اين است كه خاك شوند.

ششم: در روز قيامت منفرد و تنها مبعوث خواهند شد، چنان كه حق تعالى در اين مورد مى ‏فرمايد: وَ كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَرْداً«» بدين معنى كه زن و فرزند، مال و منالتان را بهمراه نداريد.

هفتم: در قيامت انسانها پاداش خويش را از نيك يا بد، دريافت مى ‏دارند، زيرا عدالت ايجاب كننده چنين مجازاتى است.

هشتم: در آن روز به حساب همگان رسيدگى دقيق شده، زشت و زيباى اعمال شمارش مى ‏شود چنان كه خداوند متعال مى ‏فرمايد: لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا«».

كلمات «حسابا» و «جزاء» در عبارت حضرت با فعلى كه از جنس‏ مصدرشان نيست، منصوب شده‏ اند.

نهم: انسانها در دنيا مهلت مى‏ يابند كه راه نجاتى را براى خود جستجو كنند. بدين توضيح كه خداوند در دنيا بدانها فرصت مى‏ دهد كه رهايى و نجات خود را از تاريكيهاى نادانى فراهم ساخته تا از فرورفتن در معاصى بيرون آيند و برحمت و بخشش بينهايت حق تعالى بپيوندند.

دهم: در دنيا راه راست به انسانها نشان داده شده است. يعنى مطابق فطرتشان بدانها الهام شده و با نشانه‏ هاى واضحى كه بوسيله انبيا و شرايع آسمانى نمايانده شده است به سوى بهشت و پيشگاه قدس الهى راهنمايى شده‏ اند.

يازدهم: انسانها باندازه‏ اى كه بخواهند رضايت خدا را كسب كنند، به آنها عمر و مهلت داده شده است. بدين شرح كه اگر انسانها اراده كنند خداى را خوشنود سازند و از زشت كارى و گمراهى باز گردند، فرصت دارند و خداوند با آنها مدارا كرده و مدّت طولانى عمر را زمان مناسبى براى بازگشت به طاعت و فرمانبردارى و عمل صالح و شايسته، در اختيار آنها قرار داده است. امام (ع) در اين عبارت مدّت عمر را به فرصتى براى طلب رضايت تشبيه كرده و نازل منزله آن دانسته است، چه عمر طولانى به لحاظى همان مهلت و فرصت انجام كار نيك مى ‏باشد. كلمه «مهل» به عنوان مفعول مطلق منصوب است.

دوازدهم: خداوند از پيش چشم انسانها تاريكيهاى شك را مرتفع كرده است. بدين توضيح كه خداوند به انسانها عقل و خرد داده و انبياء را براى ارشاد آنها مبعوث فرموده، تاريكيهاى شك، شبهه و جهل را از ديد و بصيرت آنها دور ساخته است.

سيزدهم: دنيا ميدان مسابقه نيكوكارى انسانهاست بدين معنى كه انسانها آزادند تا جانهاى خود را به زيور تقوا بيارايند و توشه پرهيزگارى برگيرند.

امام (ع) كلمه «مضمار» را كه بمعنى ميدان مسابقه است استعاره بكار گرفته و سپس اين استعاره را با اضافه كردن كلمه «جياد» كه بمعنى اسب مى ‏باشد استعاره ترشيحيّه كرده است زيرا بهترين ميدان مسابقه آن است كه اسبها براى برگزارى مسابقه آورده شوند. و بعلاوه معناى استعاره‏اى كلام حضرت گوياى اين حقيقت است كه بايد مسابقه انسانها در دنيا، مسابقه در جهت نيكيها و اعمال شايسته باشد. وجه شباهت و استعاره بودن اين سخن را قبلا توضيح داده‏ ايم.

معنى «تضمير» در كلام امام (ع) كه ألا و إنّ اليوم المضمار و غدا السّباق

همين واقعيت است تا تشويق بر انجام اعمال نيك باشد. يعنى امروز روز آمادگى و انجام اعمال نيك است و فرداى قيامت روز جلو افتادن در مقامات الهى كه براى بندگان شايسته فراهم شده است.

فراز ديگر سخن امام (ع): خلّو لرويّة الارتياد

نيز معناى استعاره‏ اى دارد و بدين شرح است كه انسانها آزاد گذاشته شده ‏اند تا در آنچه كه موجب خلوص در اطاعت خدا مى‏ شود، فكر كنند و در به دست آوردن جرقّه‏ اى از انوار الهى كه سبب روشنى جانشان در طول زندگانى مى ‏شود بينديشند و در اين مدّت طولانى عمر براى رفع اضطراب و نگرانى، كمالات لازم را به دست آورند. البتّه آن كه از بندگان حق تعالى داراى اين حالات معنوى شود و از جانب خداوند اين همه نعمت بدو افاضه شود، شايسته نيست كه معصيت پروردگار جهانيان كرده، و نعمت‏هاى او را كفران نمايد هر چند انسان بسيار ناسپاس است.

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه (ابن ‏ميثم بحرانی)، ج 2    ، صفحه‏ ى 525-497

 

   

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=