(خطبه223صبحی صالح)
و من كلام له ( عليه السلام ) قاله عند تلاوته
يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيم
أَدْحَضُ مَسْئُولٍ حُجَّةً وَ أَقْطَعُ مُغْتَرٍّ مَعْذِرَةً- لَقَدْ أَبْرَحَ جَهَالَةً بِنَفْسِهِ-
يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ مَا جَرَّأَكَ عَلَى ذَنْبِكَ- وَ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ وَ مَا أَنَّسَكَ بِهَلَكَةِ نَفْسِكَ- أَ مَا مِنْ دَائِكَ بُلُولٌ أَمْ لَيْسَ مِنْ نَوْمَتِكَ يَقَظَةٌ- أَ مَا تَرْحَمُ مِنْ نَفْسِكَ مَا تَرْحَمُ مِنْ غَيْرِكَ فَرُبَّمَا تَرَى الضَّاحِيَ مِنْ حَرِّ الشَّمْسِ فَتُظِلُّهُ- أَوْ تَرَى الْمُبْتَلَى بِأَلَمٍ يُمِضُّ جَسَدَهُ فَتَبْكِي رَحْمَةً لَهُ-
فَمَا صَبَّرَكَ عَلَى دَائِكَ وَ جَلَّدَكَ عَلَى مُصَابِكَ- وَ عَزَّاكَ عَنِ الْبُكَاءِ عَلَى نَفْسِكَ- وَ هِيَ أَعَزُّ الْأَنْفُسِ عَلَيْكَ- وَ كَيْفَ لَا يُوقِظُكَ خَوْفُ بَيَاتِ نِقْمَةٍ- وَ قَدْ تَوَرَّطْتَ بِمَعَاصِيهِ مَدَارِجَ سَطَوَاتِهِ-
فَتَدَاوَ مِنْ دَاءِ الْفَتْرَةِ فِي قَلْبِكَ بِعَزِيمَةٍ- وَ مِنْ كَرَى الْغَفْلَةِ فِي نَاظِرِكَ بِيَقَظَةٍ- وَ كُنْ لِلَّهِ مُطِيعاً وَ بِذِكْرِهِ آنِساً- وَ تَمَثَّلْ فِي حَالِ تَوَلِّيكَ عَنْهُ- إِقْبَالَهُ عَلَيْكَ يَدْعُوكَ إِلَى عَفْوِهِ- وَ يَتَغَمَّدُكَ بِفَضْلِهِ وَ أَنْتَ مُتَوَلٍّ عَنْهُ إِلَى غَيْرِهِ- 239 فَتَعَالَى مِنْ قَوِيٍّ مَا أَكْرَمَهُ- وَ تَوَاضَعْتَ مِنْ ضَعِيفٍ مَا أَجْرَأَكَ عَلَى مَعْصِيَتِهِ- وَ أَنْتَ فِي كَنَفِ سِتْرِهِ مُقِيمٌ- وَ فِي سَعَةِ فَضْلِهِ مُتَقَلِّبٌ- فَلَمْ يَمْنَعْكَ فَضْلَهُ وَ لَمْ يَهْتِكْ عَنْكَ سِتْرَهُ- بَلْ لَمْ تَخْلُ مِنْ لُطْفِهِ مَطْرَفَ عَيْنٍ- فِي نِعْمَةٍ يُحْدِثُهَا لَكَ أَوْ سَيِّئَةٍ يَسْتُرُهَا عَلَيْكَ- أَوْ بَلِيَّةٍ يَصْرِفُهَا عَنْكَ فَمَا ظَنُّكَ بِهِ لَوْ أَطَعْتَهُ- وَ ايْمُ اللَّهِ لَوْ أَنَّ هَذِهِ الصِّفَةَ كَانَتْ فِي مُتَّفِقَيْنِ فِي الْقُوَّةِ- مُتَوَازِيَيْنِ فِي الْقُدْرَةِ- لَكُنْتَ أَوَّلَ حَاكِمٍ عَلَى نَفْسِكَ بِذَمِيمِ الْأَخْلَاقِ- وَ مَسَاوِئِ الْأَعْمَالِ-
وَ حَقّاً أَقُولُ مَا الدُّنْيَا غَرَّتْكَ وَ لَكِنْ بِهَا اغْتَرَرْتَ- وَ لَقَدْ كَاشَفَتْكَ الْعِظَاتِ وَ آذَنَتْكَ عَلَى سَوَاءٍ- وَ لَهِيَ بِمَا تَعِدُكَ مِنْ نُزُولِ الْبَلَاءِ بِجِسْمِكَ وَ النَّقْصِ فِي قُوَّتِكَ أَصْدَقُ وَ أَوْفَى مِنْ أَنْ تَكْذِبَكَ أَوْ تَغُرَّكَ-
وَ لَرُبَّ نَاصِحٍ لَهَا عِنْدَكَ مُتَّهَمٌ- وَ صَادِقٍ مِنْ خَبَرِهَا مُكَذَّبٌ-
وَ لَئِنْ تَعَرَّفْتَهَا فِي الدِّيَارِ الْخَاوِيَةِ وَ الرُّبُوعِ الْخَالِيَةِ لَتَجِدَنَّهَا مِنْ حُسْنِ تَذْكِيرِكَ- وَ بَلَاغِ مَوْعِظَتِكَ- بِمَحَلَّةِ الشَّفِيقِ عَلَيْكَ وَ الشَّحِيحِ بِكَ- وَ لَنِعْمَ دَارُ مَنْ لَمْ يَرْضَ بِهَا دَاراً- وَ مَحَلُّ مَنْ لَمْ يُوَطِّنْهَا مَحَلًّا- وَ إِنَّ السُّعَدَاءَ بِالدُّنْيَا غَداً هُمُ الْهَارِبُونَ مِنْهَا الْيَوْمَ-
إِذَا رَجَفَتِ الرَّاجِفَةُ وَ حَقَّتْ بِجَلَائِلِهَا الْقِيَامَةُ- وَ لَحِقَ بِكُلِّ مَنْسَكٍ أَهْلُهُ وَ بِكُلِّ مَعْبُودٍ عَبَدَتُهُ- وَ بِكُلِّ مُطَاعٍ أَهْلُ طَاعَتِهِ- فَلَمْ يَجْرِ يُجْزَ فِي عَدْلِهِ وَ قِسْطِهِ يَوْمَئِذٍ خَرْقُ بَصَرٍ فِي الْهَوَاءِ- وَ لَا هَمْسُ قَدَمٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا بِحَقِّهِ- فَكَمْ حُجَّةٍ يَوْمَ ذَاكَ دَاحِضَةٌ- وَ عَلَائِقِ عُذْرٍ مُنْقَطِعَةٌ
فَتَحَرَّ مِنْ أَمْرِكَ مَا يَقُومُ بِهِ عُذْرُكَ وَ تَثْبُتُ بِهِ حُجَّتُكَ- وَ خُذْ مَا يَبْقَى لَكَ مِمَّا لَا تَبْقَى لَهُ- وَ تَيَسَّرْ لِسَفَرِكَ وَ شِمْ بَرْقَ النَّجَاةِ وَ ارْحَلْ مَطَايَا التَّشْمِيرِ
لغات
حجة داحضه: دليل باطل
و ابرح جهالة بنفسه: در ناآگاهى نفس خود اصرار ورزيده و از اين عمل شگفتزده و خوشحال است.
بلول: سلامت و تندرستى.
ضاحى: آنچه جلو آفتاب قرار گرفته است.
ممضّ: دردآور.
سطوة: قهر و خشم، و جمع آن سطوات است.
تجلّد: صبر كردن توأم با رنج.
ورطه: هلاكت
تعّمدك: تو را مورد قصد قرار داد
كنف: با نون ساكن، از چيزى نگهدارى كردن و آن را گرد آوردن، با فتح نون: طرف و جانب
آذنك: تو را آگاه كرد
منسك: جاى عبادت، در اصل به معناى هر جايى كه در آن تردّد و رفت و آمد باشد و مورد قصد واقع شود.
تحرّى: در جستجوى بهتر، و سزاوارتر بودن
و شم برق النجاة: و به سوى درخشندگى بنگر.
ترجمه
از خطبه هاى آن حضرت، اين خطبه را حضرت موقع تلاوت آيه شريفه «يا أَيُّهَا الإِنْسانُ ما غَرَّك بِرَبِّكَ الكريم«»» بيان فرمود:
«استدلال انسان مغرور در پاسخ، باطلترين استدلالهاست، و او خود فريب خورده اى است كه غدرش ناپذيرفته ترين غدرهاست و كسى كه نادانيش او را شادمان ساخته
مى فرمايد: اى انسان چه چيز تو را بر گناه كردن جرأت داده، و به پروردگارت مغرور ساخته است و به هلاكت خويش علاقه مند كرده است آيا اين بيمارى تو بهبودى و اين خواب تو بيدارى ندارد چرا همان گونه كه به ديگران رحم مى كنى بر خودت ترحّم نمى كنى هر گاه كسى را در مقابل آفتاب سوزان بيابى بر او سايه مى افكنى، و يا بيمارى ببينى كه سخت ناتوان شده است، از رحم بر او گريه سر مى دهى، پس چه چيز تو را بر اين بيماريت شكيبا و بر اين مصيبتها صبور ساخته و از گريه بر خويشتن تسلّا داده است در حالى كه هيچ چيز براى تو گراميتر از خودت نيست،
و چگونه ترس از فرود آمدن بلاى شبانه- در حالى كه از شدت گناه در ورطه هلاكت فرو رفته باشى تو را از خواب بيدار نمى كند پس اين بيمارى و سستى را كه در قلبت افتاده با عزم راسخ مداوا كن و اين خواب غفلتى را كه در چشمهايت قرار گرفته با بيدارى بر طرف ساز، فرمان خدا را گردن بنه و با ياد او انس بگير.
بهوش باش كه وقتى تو از حق تعالى رو برمى گردانى او با دادن نعمت به تو روى مى آورد، به عفو و بخشش خويش دعوتت مى كند و فضل و بركاتش را شامل حالت مى كند، امّا تو همچنان به او پشت كرده و به ديگرى روى مى آورى، بلند مرتبه باد خداوندى كه با اين قدرت عظيم، كريم است، امّا تو با اين ضعف و حقارت چه جراتى بر معصيت او دارى و حال آن كه در كنف نعمتش قرار دارى و در فراخناى فضل و رحمتش در حركتى،
امّا او فضل خويش را از تو منع نكرده و پرده گناهانت را ندريده است، بلكه حتى يك چشم بر هم زدن از دايره لطفش بيرون نبوده اى، يا در نعمتى قرار دارى كه به تو بخشيده است يا در گناهى كه از آن پرده پوشى كرده است و يا بلا و مصيبتى كه از تو بر طرف ساخته است، پس اگر از در اطاعتش در مى آمدى چگونه بود سوگند به خدا، اگر اين وضع ميان دو نفر كه در نيرو و توان مساويند وجود مى داشت، تو خود نخستين حاكمى بودى كه بر مذموميت اخلاق و بدى كردار خود حكم مى كردى، براستى بايد بگويم: دنيا تو را مغرور نساخته است بلكه اين تو هستى كه به آن مغرور شده اى، او تو را پندهاى فراوان داده و به عدل و انصاف دعوتت كرده است، دنيا به هشدارهايى كه، در مورد ريختن بلا به جانت و كاستن از نيرو و قدرتت، به تو مىدهد راستگوتر و وفادارتر است از اين كه به دروغ بگويد و يا مغرورت كند، چه بسيارند پند دهندگانى كه نزد تو متّهمند و بسيارند راستگويانى كه تو آنان را دروغگو مى دانى،
اگر دنيا را از شهرهاى ويران شده و خانه هاى فرو ريخته بشناسى، آن را يادآورى كننده اى دلسوز و واعظى گويا، همچون دوستى مهربان، خواهى يافت كه در رسيدن اندوه به تو بخل مى ورزد، دنيا براى كسانى كه آن را خانه هميشگى ندانند خوب سرايى است و براى آنان كه آن را وطن نگيرند نيكو محلى است سعادتمندان به وسيله دنيا، در قيامت كسانى هستند كه امروز از زرق و برق آن گريزانند.
هنگامى كه نفخه صور بدمد و رستاخيز آشكار شود و اهل هر دينى به دين خود ملحق شود و بندگان هر معبودى به معبود خود بپيوندند و هر اطاعت كننده اى به فرمانرواى خود برسد، در آن موقع نه چشمى بر خلاف حق و عدالت در هوا گشوده، و نه گامى آهسته در زمين جز به حق برداشته شود، و در آن روز چه دليلهايى كه باطل نمى شود و چه عذرهايى كه قطع نمى شود، پس در جستجوى چيزى باش كه بتوانى عذر خويش را با آن اثبات كنى و حجت و دليل خود را با آن استوار سازى آنچه باقى و ماندنى است بر آنچه باقى نمى ماند انتخاب كن و وسيله اى براى سفرت آماده كن و چشم به جرقّه هاى برق نجات بدوز و بار سفر را بر پشت مركبها محكم ببند.»
شرح
ادحض:
خبر براى مبتداى محذوف (انسان) است يعنى: آدمى وقتى كه در روز رستاخيز مورد سؤال واقع مىشود كه: چه چيز تو را به خدايت مغرور كرد، مخاطى است كه پاسخ درستى ندارد بلكه دليلش براى فرار از مسئوليت باطلترين دليلها و عذرش بيجاترين عذرهاست.
منظور از اين كه اين شخص در دنيا براى جاهل نگهداشتن نفس خود اصرار و مبالغه داشته، آن است كه آن را در پيروى خواسته هاى خودش آزادگذاشته و به اصلاح آن نپرداخته، بلكه وى را به حال خود واگذار كرده كه هر كار بخواهد انجام دهد.
كلمه هاى سهگانه: (حجة، معذرة، و جهالة) تميز و منصوب هستند.
يا ايها الانسان… بهلكة نفسك…،
امام (ع) در ذيل اين عبارت انسان مغرور را مورد خطاب قرار داده و در مورد جرأتش بر گناه و عواملى كه باعث مغرور شدن او به پروردگارش شده و مايه غفلت وى از سختى عقوبت و كيفر اخروى شده است، او را با چند جمله استفهامى كه حاكى از توبيخ و سرزنش است مورد سؤال و پرسش قرار داده و راجع به امورى از او سؤال مى كند كه سبب دلبستگى او به هلاكت نفس خود شده و از آن رو آن را به معاصى و گناهان آلوده كرده است، و نيز در مورد بهبود يافتن وى از درد نادانى، و بيداريش از خواب غفلت و ترحم كردن بر خود چنان كه به ديگران رحم مى كند از او سؤال فرموده است.
فرقى كه در محتواى اين چند پرسش وجود دارد آن است كه در سه مورد نخست: (جرأت بر گناه، مغرور شدن به پروردگار، و دلبستگى به هلاكت نفس) از باب تجاهل عارف، سؤال مى كند كه، علّت اين اعمال ناپسند چه بوده است، در حالى كه مقصود از سه پرسش آخر آن است كه انسان تصديق و اعتراف كند كه به چنين حالتى گرفتار است.
در خصوص جمله «ما آنسك» احتمال ديگرى هست كه به معناى تعجب باشد و نه، استفهام و سؤال، اى انسان چه قدر علاقه به هلاكت نفس خود دارى
فربّما ترى الضاحى… رحمة له،
حضرت، پس از آن كه صفات ناپسند انسان مغرور و گنهكار را با چند جمله پرسشى به او تذكر داد و بالاخره به منظور بيدارى و نجات او فرمود: بايد چنان كه به ديگران رحم مىكنى به خود نيز رحم كنى، با جمله بالا كه در حقيقت صغراى قياس و شكل اول منطق است براى اثبات فرمايش خود، دليل آورده است و طريقه تشكيل اين استدلال چنين است: مقدمه اول (صغرى): تو كه هر گاه كسى را در مقابل خورشيد و آفتاب سوزان، ناراحت مى بينى به حال او رحمتت مىآيد و با هر وسيلهاى كه مىتوانى بر او سايه مى افكنى و يا اگر گرفتار دردى را مشاهده كنى، از روى ترحم بر او مى گريى، مقدمه دوم (كبرى): و هر كس چنين رقّت قلب و دلسوزى بر حال ديگران داشته باشد، شايسته تر آن است كه بر خويشتن رحم كند و نفس خود را از گرفتاريها نجات دهد، و نتيجه دو مقدمه چنين است: پس براى تو شايسته تر است كه بر نفس خود از دردهايى كه گرفتار آن است رحم كنى.
فما صبّرك… الانفس عليك،
در اين عبارت حضرت از صبر و تحمل انسان مغرور، در مقابل درد گناه و مصيبتهايى كه در پى آن بر او وارد مى شود و خوددارى كردن وى از گريه بر حال خويش كه عزيزترين چيز در نزد اوست، پرسش فرموده و با اين پرسش او را مورد ملامت و سرزنش قرار داده است، و با احتجاج و استدلالى كه در عبارت پيش بيان شد چنين سؤال توبيخى هم بسيار مناسب است.
در جمله: كيف لا يوقظك… سطواته،
به منظور بيدار شدن انسان از خواب غفلت كه به دليل توجه نكردن به عظمت خداوند او را فرا گرفته است، هشدار مى دهد، و بعضى از عوامل بيدارى را كه ترس از آمدن بلا در دل شب است يادآورى مىفرمايد، همچنان كه قرآن آن را مورد توجه قرار داده و مىفرمايد: «أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا بَياتاً وَ هُمْ نائِمُونَ«».»
مدارج سطواته: راههاى خشم و غضب خدا يعنى گناهها و كارهاى خلاف كه سبب قهر و غضب او مىشود و منظور از تورّطت واقع شدن در درههاى هولناك معصيت است كه موجب هلاكت در آخرت مى باشد
فتداو… بيقظة،
امام (ع) پس از بيان حال شخص گنهكار و غافل و مغرور، به او هشدار مىدهد كه اى انسان بكوش و هر چه زودتر اين بيماريهاى قلبى و خواب غفلتى را كه در پى سستى و بىاعتنايى به خدا و ياد او پيدا شده با تصميم راسخ بر اطاعت فرمان و مداومت ذكر او معالجه و درمان كن.
و تمثّل… يصرفها عنك،
حضرت در اين جمله ها نعمتهاى فراوان خداوند را كه به انسان عطا فرموده و او در عوض به جاى شكر و سپاس با گناه و معصيت كفران نعمت كرده است بازگو مى فرمايد، تا مگر آدمى به خود آيد و به ياد خدا افتد. به انسان دستور مىدهد كه در ذهنش تصور كند آن موقعى را كه او در حال رو گرداندن از خدا و فرو رفتن در معصيت است ولى خداى كريم با انواع نعمتها به او رو آورده و با كلام خود از زبان پيامبرانش او را دعوت به عفو مى كند و به فضل و رحمت خود آهنگ او مى كند و او را تحت پوشش و حمايت خويش قرار مىدهد، و با آن كه آدمى اين همه نعمتهاى فراوان را با نافرمانى و معاصى الهى ناسپاسى مى كند اما پروردگار متعال فضل و رحمتش را از او قطع نكرده و حتى او را يك چشم بر هم زدن از لطفش خالى نگذاشته است، بطورى كه هر لحظه يا نعمتى به او عطا مى كند، يا بديش را مىپوشاند و يا بلا و گرفتاريى را از وى بر طرف مى سازد. پس امام (ع) با اين هشدار بهترين آگاهى را به انسان داده است، زيرا حضور اين نعمتها در ذهن او، در حالتى كه وى رو به گناه و معصيت آورده است بهترين چيزى است كه او را به خدايش علاقهمند مى كند، دليل اين كه فرموده: تمثّل (تصور كن) آن است كه، خود روى آوردن خدا بر بنده در ذهن نيست بلكه مفهوم و تصوير آن در ذهن موجود است.
كلمه «يدعوه» و «واو» در «وانت» از نظر نحوى حالند، و خلاصه و نتيجه معناى عبارتهاى گذشته اين است كه اى انسان وقتى كه در حال پشت كردن به خدا هستى و به گناه و معصيت رو آوردهاى و در عين حال اين چنين مستغرق در نعمتهاى او مى باشى، پس اگر در حال اطاعت و عبادت او بوده و حسن ظن به وى داشته باشى به طريق اولى و بهتر و بيشتر مشمول فضل و رحمت ذات اقدس او خواهى بود.
و ايم اللَّه… الاعمال،
در اين قسمت امام (ع) براى بيدارى انسان كه نفس خود را در برابر نافرمانيها و گناهان ملامت كرده و از مخالفت فرمان الهى باز دارد، با يك برهان كه از شكل اوّل تشكيل شده«»، استدلال فرموده است كه خلاصه آن چنين است: اگر انسان به رفيقى كه در قدرت و مقام همانند اوست بدى و كم خدمتى كند، از شرم و حيا بر خود لازم مىداند كه نفسش را به دليل سوء رفتار و بد كرداريش مورد ملامت و سرزنش قرار دهد، پس در صورتى كه در برابر ولى نعمتى قرار دارد كه هر لحظه زير باران رحمت او و مشمول عنايات وى مى باشد، به طريق اولى بايد نفس خود را در برابر گناهان و تقصيراتش سرزنش كرده و از عصيان بازش دارد.
و حقا اقول: ما الدنيا غرّتك و لكن بها اغتررت،
معمولا اگر به كسى گفته شود كه چرا دنيا را هدف قرار داده و از خدا و معنويات بدور افتاده اى، خود را بر حق مى داند و خيال مى كند كه در حقيقت دنيا گناهكار است، به دليل اين كه او را به خود متوجه كرده و فريبش داده است، و از اين رو در پاسخ مى گويد: دنيا مرا مغرور كرده است و اساسا دنيا فريبكار و گول زننده است. قرآن نيز به اين مناسبت مىفرمايد: «وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا«»…» و چون ممكن است در آخرت هم موقعى كه به انسان گناهكار گفته شود كه چه چيز باعث غرور تو شد كه اين همه گناه مرتكب شدى بگويد: دنيا مرا گول زد كه چنين به دام معصيت افتادم، بدين علت حضرت در اين جمله، آن جواب احتمالى را پاسخى مستدّل فرموده است، كه بطور تحقيق، دنيا گول زننده و گمراه كننده نيست، بلكه اين تو هستى كه مغرور زرق و برق دنيا شده اى.
اين سخن امام به دو دليل اثبات مى شود: نخست اين كه فريب دادن و گول زدن از لوازم خردمند بودن و عقل داشتن است، و حال آن كه دنيا داراى عقل و درك نيست و ديگر آن كه بطور كلى دنيا براى آن آفريده نشده است كه گمراه كننده و مايه فريب باشد بلكه هدف از آفرينش آن عنايت و لطف خدا بر انسان است كه در اين جا آفريده شده و زندگى مى كند، با اين دو دليل به عنوان حقيقت نمى شود نسبت فريبكارى و گول زدن را به دنيا داد، اما به دليل آن كه دنيا، داراى ظاهرى است كه ممكن است بعضى فريب خورده و به آن دل خوش كنند، بطور مجازى مىشود كه آن را مايه غرور و گول خوردن دانست و به اين علت حضرت در آخر جمله فرموده است، تو خود مقصّرى كه به دنيا مغرور شده اى.
و لقد كاشفتك العظات،
امام (ع) در اين جمله براى تقرير مطلب قبلى كه دنيا فريبكار نيست مى فرمايد علاوه بر آن كه فريبكار نيست نصيحت كننده و پند دهنده است زيرا فراز و نشيبهايى كه در آن وجود پيدا مى كند كه يكى به لحظه اى از حضيض ذلت به اوج قدرت مى رسد و ديگرى در عين شادى به آنى گرفتار غم و اندوه مى شود، اينها همه به انسان درس عبرت مى دهد و آدمى راهدايت مى كند و چون اساس و پايه دنيا بر دگرگونى و تغيير است، پس با آنچه كه در مورد تو نيز انجام مى دهد ظلمى به تو نكرده است.
و لهى بما تعدك تغرّك،
پس از بيان اين كه دنيا نصيحت كننده است، در اين قسمت پندآموزى آن را مورد تاكيد قرار داده و انسان را بيشتر هشدار مىدهد، لفظ «وعد» را كه از جمله «تعدك» استفاده مىشود در اين جا استعاره آورده است به آن دليل كه تغيير و دگرگونيهاى دنيا انسان را متوجه مىكند كه بايد منتظر برخى مصائب و بلاها باشد، چنان كه بطور معمول وعده دادن اين معنى را مىرساند كه آنچه سائل طلب كرده به او خواهد رسيد، اين كه در اين عبارت، عوض استفاده از كلمه وعيد كه حاكى از آينده ناپسند است از «وعد» استفاده شده است كه آينده خوشى را مىرساند، از باب مجاز است كه اسم يكى از دو ضدّ را بر ديگرى اطلاق فرموده است چنان كه در بعضى موارد به بدى، پاداش مى گويند«»، و نيز، صدق و وفا را بطور استعاره به دنيا نسبت داده است، به سبب آن كه آن را تشبيه به شخص راستگو و با وفايى كرده كه حتما به آنچه وعده داده عمل خواهد كرد، و در جمله هاى «اصدق و اوفى» و جمله هاى بعد از آن «من ان تلذ بك او تغرّك»، لفّ و نشر مرتب«» و تقابل ميان دو نقيض به كار رفته است يعنى نخست در لفظ: صدق و وفا و سپس نقيض آنها را بطور مرتب، نه پراكنده ذكر فرموده است زيرا نقيض راستگويى، دروغ و نقيض وفادارى گول زدن و فريبكارى است.
و لربّ… مكذّب،
در اين جمله بعضى چيزها را كه پى آمد غفلت انسان از مواعظ و نصايح دنياست بيان فرموده است كه يكى متهم كردن آن، در خيرخواهيها و نصيحتهايش مى باشد و ديگرى دروغ شمردن خبرهاى راست آن است يعنى به دگرگونيهاى گذشته دنيا كه موجب عبرت است و مكافاتهايى كه يقين به وقوع آن در آينده دارد، بى اعتنا و بدون توجه است. اين جا جهت مبالغه و از باب مجاز مقدمه را ذكر و نتيجه را اراده فرموده است زيرا غايت و نتيجه تهمت زدن و تكذيب كردن هر چيز بى اعتنايى به شخص متهم و دروغگو و اعراض از آن مى باشد.
و لئن تعرّفتها… الشحيح بك،
امام (ع) به دليل اين كه انسان را به راستگويى دنيا و خيرخواهيش متوجّه كند تا آن كه به نصايح آن گوش كند و وى را به گمراهى متهم نسازد، با يك قضيه شرطيه آن را چنين بيان فرموده است: اگر حال دنيا و خيرخواهىها و گرفتاريهاى آن را درست بيانديشى از منزلها و خرابه هايى كه از ساكنانش خالى مانده و از امتهاى پيشين و قرنهاى گذشته بوده اند و تمام آنها پندهاى خير خواهانه و عبرتهاى صادقانه است دنيا را همانند دوستى مهربان و ناصحى دلسوز خواهى يافت، شباهت دنيا به دوستى مهربان از آن نظر است كه ياد آورنده خوبى است و به تو پند مى رساند و از آن عبرت مىگيرى چنان كه عمل هر خيرخواه مهربانى همين است.
و لنعم… محلّا،
در اين عبارت دنيا را بطور مشروط ستوده و مى فرمايد اگر از دنيا چنان كه خواست خداست استفاده شود يعنى مورد توجه و اعتنا شود اما نه چنان به آن دل خوش كرده كه وى را منزل و جايگاه ابدى قرار دهى، جايگاهى نيكوست. نعم فعل مدح و اسم«» آن، دار من لم يرض و مخصوص به مدح دنياست و دو كلمه دارا و محلا تميز و قائم مقام اسم جنسى هستند كه اسم نعم بوده و حذف شده است. اين جا دو مسأله قابل ذكر است:
1- معمولا اسم جنسى كه اسم فعلهاى نعم و بئس باشد به اسمى اضافه مىشود كه داراى ال باشد مثل: نعم صاحب القوم ولى در اين عبارت به چيزى اضافه شده است كه ال ندارد و اين مطلب در شعر نظير هم دارد: فنعم صاحب قوم لا سلاح لهم.
2- اين كه در اين عبارت با ذكر اسم جنس (دار) دارا را هم كه نكره و بدل از آن است آورده و اين هم در شعر نظير دارد: فنعم الدّار دار أبيك دارا، و دليل اين كه دار را به جمله من لم يرض بها، و محلّ را. به من لم يوطنها اضافه كرده اين است كه هر كس از دنيا خشنود نباشد و آن را موطن اصلى خود قرار ندهد از عبرتهاى آن پند مى گيرد و تقوا را توشه خود مىگيرد و همان پرهيزكارانند كه به وسيله تقوا خوشبخت شده اند، احتمال مى رود كه دارا و محلّا منصوب باشند بنا بر اين كه براى لم يرض بها و لم يوطّنها تميز باشند.
و انّ السعداء بالدنيا غدا هم الهاربون منها اليوم،
در اين جمله امام (ع) كسانى از اهل دنيا را كه از سعادتمندان در آخرتند معرفى مى فرمايد كه با اعراض از دنيا و درس گرفتن از ويژگيهاى وى آن را سبب كسب كمالات اخروى و خوشبختى آن جهان قرار داده اند، تعبير به هرب كه به معناى گريختن است كنايه از دورى كردن كامل از لذتهاى دنيا مى باشد، بديهى است وقتى انسان جز به اندازه ضرورت دلبستگى و علاقه اى به دنيا نداشته باشد و در عين حال از آن درس آموخته و دگرگونيها و فراز و نشيبهاى آن را به وسيله ارتقاى به درجات آخرت قرار دهد بهترين سعادت را كسب كرده است در باره اين كه فقط بايد به اندازه ضرورت از دنيا استفاده كرد. سرور پيامبران حضرت رسول اكرم (ص) مى فرمايد: «مرا به دنيا چه كار، من در دنيا همانند سواره اى هستم كه روز بسيار گرم تابستانى گذارش به درختى مى افتد، از مركبش پياده شده ساعتى در سايه آن به استراحت پرداخته و سپس، آن را ترك مى گويد و به راه خود ادامه مى دهد.«»» رجفت اين عبارت اشاره به روز قيامت است. كه از كلمه غدا يعنى فردا فهميده مى شود. چنان كه در قرآن چنين اشاره شده است: «يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ«».» مفسران گفته اند كه منظور از راجفه دميدن نخستين در صور است و آن فرياد عظيمى است كه مانند رعد باعث اضطراب و تحيّر شده و مردم را بهت زده و بيهوش مى كند و نيز مى فرمايد: تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ«» كه مرحله دوم دميدن در صور است. منظور از حلائل القيامه، گرفتاريهاى اندوهبار و بزرگ رستاخيز است.
و لحق بكل منسك اهله،
هر كسى در آن روز (قيامت) به مقصود و معبود و مقتداى خود كه در دنيا مورد توجهش بوده مى پيوندد چنان كه رسول اكرم فرموده است: «آدمى در قيامت با دوست خود محشور مى شود و اگر سنگى را دوست بدارد البته با همان محشور مى شود«».»
فلم يجز… بحقّه،
امام (ع) در اين جمله ها كمال دادگرى خداوند را در پهنه رستاخيز بيان مى فرمايد كه در آن روز تمام حركتها حتى حركت يك چشم بر هم زدن در فضا و يا صداى قدمى آهسته در زمين واقع نمى شود مگر اين كه در راستاى عدل الهى و بر طبق حق و حقيقت است و پس از بيان گستردگى عدل الهى در جهان آخرت به منظور اين كه شنونده را بر آن دارد كه اعمال خود را بر طبق حق و عدل قرار دهد، و در رفتارش روش پيامبران و اولياى خدا را سر مشق قرار دهد تا در قيامت سند زنده و دليل روشنى داشته باشد به اين مطلب توجه داده است كه در رستاخيز و روز حساب بسيارى از پاسخها و استدلالها باطل و عذرهاى فراوانى ناموجّه و مردود است و اين كه پس از بيان حال سعادتمندان در آخرت و معرفى آنان كه به دنيا بىاعتنا و از آن گريزان بوده اند به ذكر صحنه هاى وحشتزاى آخرت پرداخته به اين سبب است كه شنونده را وادار كند تا براى رسيدن به سعادتى جاويدان به آنان اقتدا كند، به دنيا بىاعتنا باشد و به آن دل خوش نكند و در پايان انسان را راهنمايى مى كند تا در اعمالش روش نيكو در پيش گيرد كه در قيامت عذرش پذيرفته و دليلش قانع كننده باشد و براى اين كار دستور جامع بيان فرموده است:
1- شايسته ترين و معقولترين كارها را برگزيند و انجام دهد
2- تشريفات دنيا و كالاهاى آن نابود شدنى است پس بايد كمالات اخروى را برگزيند كه باقى و جاويدان است و مكرّرا چگونگى اين برگزيدن را توضيح داده ايم.
3- خود را آماده سفر به سوى خداوند كند و اين امر، جز با رياضتى كه از عبادت و زهد و بى اعتنايى به دنيا بر مى خيزد، امكانپذير نيست.
4- اين كه به درخشش نجات بنگرد يعنى پس از زهد حقيقى و عبادت واقعى كه نفس سركش امّاره را درهم مى شكند وجهه معنوى و انديشه خويش را به خداوند متوجه كند تا درخشندگيهاى نور الهى را حسّ كرده و بارقههاى اميد نجات را مشاهده كند و درهاى سلامت را بر روى خود باز ببيند، چنان كه در دو فصل قبل در خطبه 211 صفحه 54 به اين معنى اشاره فرموده است: و تدافعته الابواب الى باب السلامه در باره سالكى كه راههاى رياضت در بهشت رابر رويش مىگشايد.
5- و نيز به او دستور مى دهد كه بار خود را محكم بر پشت مركبها ببندد، يعنى در پيمودن راه خدا و عمل كردن براى خشنودى او كوشش فراوان كند، لفظ مطايا كه به معناى مركبها و وسايل سوارى است براى ابزارها و وسايل كار، و لفظ ارحال«» را كه به معناى بار بستن است براى انجام دادن و به كار بستن وسايل كار استعاره فرموده است.
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن ميثم بحرانی)، ج 4 ، صفحهى 138-153