خطبه207ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه216صبحی صالح)

و من خطبة له ( عليه ‏السلام ) خطبها بصفين‏

أَمَّا بَعْدُ- فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِي عَلَيْكُمْ حَقّاً بِوِلَايَةِ أَمْرِكُمْ- وَ لَكُمْ عَلَيَّ مِنَ الْحَقِّ مِثْلُ الَّذِي لِي عَلَيْكُمْ- فَالْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْيَاءِ فِي التَّوَاصُفِ- وَ أَضْيَقُهَا فِي التَّنَاصُفِ- لَا يَجْرِي لِأَحَدٍ إِلَّا جَرَى عَلَيْهِ- وَ لَا يَجْرِي عَلَيْهِ إِلَّا جَرَى لَهُ- وَ لَوْ كَانَ لِأَحَدٍ أَنْ يَجْرِيَ لَهُ وَ لَا يَجْرِيَ عَلَيْهِ- لَكَانَ ذَلِكَ خَالِصاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ دُونَ خَلْقِهِ- لِقُدْرَتِهِ عَلَى عِبَادِهِ- وَ لِعَدْلِهِ فِي كُلِّ مَا جَرَتْ عَلَيْهِ صُرُوفُ قَضَائِهِ- وَ لَكِنَّهُ سُبْحَانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَى الْعِبَادِ أَنْ يُطِيعُوهُ- وَ جَعَلَ جَزَاءَهُمْ عَلَيْهِ مُضَاعَفَةَ الثَّوَابِ- تَفَضُّلًا مِنْهُ وَ تَوَسُّعاً بِمَا هُوَ مِنَ الْمَزِيدِ أَهْلُهُ

ثُمَّ جَعَلَ سُبْحَانَهُ مِنْ حُقُوقِهِ حُقُوقاً- افْتَرَضَهَا لِبَعْضِ النَّاسِ عَلَى بَعْضٍ- فَجَعَلَهَا تَتَكَافَأُ فِي وُجُوهِهَا- وَ يُوجِبُ بَعْضُهَا بَعْضاً- وَ لَا يُسْتَوْجَبُ بَعْضُهَا إِلَّا بِبَعْضٍ- .

وَ أَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحَانَهُ مِنْ تِلْكَ الْحُقُوقِ- حَقُّ الْوَالِي عَلَى الرَّعِيَّةِ وَ حَقُّ الرَّعِيَّةِ عَلَى الْوَالِي- فَرِيضَةٌ فَرَضَهَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِكُلٍّ عَلَى كُلٍّ- فَجَعَلَهَا نِظَاماً لِأُلْفَتِهِمْ وَ عِزّاً لِدِينِهِمْ- فَلَيْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِيَّةُ إِلَّا بِصَلَاحِ الْوُلَاةِ- وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ إِلَّا بِاسْتِقَامَةِ الرَّعِيَّةِ-

فَإِذَا أَدَّتْ الرَّعِيَّةُ إِلَى الْوَالِي حَقَّهُ- وَ أَدَّى الْوَالِي إِلَيْهَا حَقَّهَا- عَزَّ الْحَقُّ بَيْنَهُمْ وَ قَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّينِ- وَ اعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ وَ جَرَتْ عَلَى أَذْلَالِهَا السُّنَنُ- فَصَلَحَ بِذَلِكَ الزَّمَانُ- وَ طُمِعَ فِي بَقَاءِ الدَّوْلَةِ وَ يَئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ- .

وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِيَّةُ وَالِيَهَا- أَوْ أَجْحَفَ الْوَالِي بِرَعِيَّتِهِ- اخْتَلَفَتْ هُنَالِكَ الْكَلِمَةُ- وَ ظَهَرَتْ مَعَالِمُ الْجَوْرِ وَ كَثُرَ الْإِدْغَالُ فِي الدِّينِ- وَ تُرِكَتْ مَحَاجُّ السُّنَنِ فَعُمِلَ بِالْهَوَى- وَ عُطِّلَتِ الْأَحْكَامُ وَ كَثُرَتْ عِلَلُ النُّفُوسِ- فَلَا يُسْتَوْحَشُ لِعَظِيمِ حَقٍّ عُطِّلَ- وَ لَا لِعَظِيمِ بَاطِلٍ فُعِلَ- فَهُنَالِكَ تَذِلُّ الْأَبْرَارُ وَ تَعِزُّ الْأَشْرَارُ- وَ تَعْظُمُ تَبِعَاتُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عِنْدَ الْعِبَادِ- .

فَعَلَيْكُمْ بِالتَّنَاصُحِ فِي ذَلِكَ وَ حُسْنِ التَّعَاوُنِ عَلَيْهِ- فَلَيْسَ أَحَدٌ وَ إِنِ اشْتَدَّ عَلَى رِضَا اللَّهِ حِرْصُهُ- وَ طَالَ فِي الْعَمَلِ اجْتِهَادُهُ- بِبَالِغٍ حَقِيقَةَ مَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ أَهْلُهُ مِنَ الطَّاعَةِ لَهُ- وَ لَكِنْ مِنْ وَاجِبِ حُقُوقِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ- النَّصِيحَةُ بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ- وَ التَّعَاوُنُ عَلَى إِقَامَةِ الْحَقِّ بَيْنَهُمْ- وَ لَيْسَ امْرُؤٌ وَ إِنْ عَظُمَتْ فِي الْحَقِّ مَنْزِلَتُهُ- وَ تَقَدَّمَتْ فِي الدِّينِ فَضِيلَتُهُ- بِفَوْقِ أَنْ يُعَانَ عَلَى مَا حَمَّلَهُ اللَّهُ مِنْ حَقِّهِ- وَ لَا امْرُؤٌ وَ إِنْ صَغَّرَتْهُ النُّفُوسُ- وَ اقْتَحَمَتْهُ الْعُيُونُ- بِدُونِ أَنْ يُعِينَ عَلَى ذَلِكَ أَوْ يُعَانَ عَلَيْهِ

فَأَجَابَهُ ع رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ- بِكَلَامٍ طَوِيلٍ يُكْثِرُ فِيهِ الثَّنَاءَ عَلَيْهِ- وَ يَذْكُرُ سَمْعَهُ وَ طَاعَتَهُ لَهُ فَقَالَ ع:

إِنَّ مِنْ حَقِّ مَنْ عَظُمَ جَلَالُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ فِي نَفْسِهِ- وَ جَلَّ مَوْضِعُهُ مِنْ قَلْبِهِ- أَنْ يَصْغُرَ عِنْدَهُ لِعِظَمِ ذَلِكَ كُلُّ مَا سِوَاهُ- وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ كَانَ كَذَلِكَ لَمَنْ عَظُمَتْ نِعْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ- وَ لَطُفَ إِحْسَانُهُ إِلَيْهِ فَإِنَّهُ لَمْ تَعْظُمْ نِعْمَةُ اللَّهِ عَلَى أَحَدٍ- إِلَّا ازْدَادَ حَقُّ اللَّهِ عَلَيْهِ عِظَماً-

وَ إِنَّ مِنْ أَسْخَفِ حَالَاتِ الْوُلَاةِ عِنْدَ صَالِحِ النَّاسِ- أَنْ يُظَنَّ بِهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ- وَ يُوضَعَ أَمْرُهُمْ عَلَى الْكِبْرِ- وَ قَدْ كَرِهْتُ أَنْ يَكُونَ جَالَ فِي ظَنِّكُمْ أَنِّي أُحِبُّ الْإِطْرَاءَ- وَ اسْتِمَاعَ الثَّنَاءِ وَ لَسْتُ بِحَمْدِ اللَّهِ كَذَلِكَ- وَ لَوْ كُنْتُ أُحِبُّ أَنْ يُقَالَ ذَلِكَ- لَتَرَكْتُهُ انْحِطَاطاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ- عَنْ تَنَاوُلِ مَا هُوَ أَحَقُّ بِهِ مِنَ الْعَظَمَةِ وَ الْكِبْرِيَاءِ-

وَ رُبَّمَا اسْتَحْلَى النَّاسُ الثَّنَاءَ بَعْدَ الْبَلَاءِ- فَلَا تُثْنُوا عَلَيَّ بِجَمِيلِ ثَنَاءٍ- لِإِخْرَاجِي نَفْسِي إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ إِلَيْكُمْ مِنَ التَّقِيَّةِ- فِي حُقُوقٍ لَمْ أَفْرُغْ مِنْ أَدَائِهَا وَ فَرَائِضَ لَا بُدَّ مِنْ إِمْضَائِهَا- فَلَا تُكَلِّمُونِي بِمَا تُكَلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَةُ- وَ لَا تَتَحَفَّظُوا مِنِّي بِمَا يُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادِرَةِ- وَ لَا تُخَالِطُونِي بِالْمُصَانَعَةِ وَ لَا تَظُنُّوا بِي اسْتِثْقَالًا فِي حَقٍّ قِيلَ لِي- وَ لَا الْتِمَاسَ إِعْظَامٍ لِنَفْسِي- فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ يُقَالَ لَهُ- أَوِ الْعَدْلَ أَنْ يُعْرَضَ عَلَيْهِ كَانَ الْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَيْهِ-

فَلَا تَكُفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بِحَقٍّ أَوْ مَشُورَةٍ بِعَدْلٍ- فَإِنِّي لَسْتُ فِي نَفْسِي بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ- وَ لَا آمَنُ ذَلِكَ مِنْ فِعْلِي- إِلَّا أَنْ يَكْفِيَ اللَّهُ مِنْ نَفْسِي مَا هُوَ أَمْلَكُ بِهِ مِنِّي- فَإِنَّمَا أَنَا وَ أَنْتُمْ عَبِيدٌ مَمْلُوكُونَ لِرَبٍّ لَا رَبَّ غَيْرُهُ- يَمْلِكُ مِنَّا مَا لَا نَمْلِكُ مِنْ أَنْفُسِنَا- وَ أَخْرَجَنَا مِمَّا كُنَّا فِيهِ إِلَى مَا صَلَحْنَا عَلَيْهِ- فَأَبْدَلَنَا بَعْدَ الضَّلَالَةِ بِالْهُدَى وَ أَعْطَانَا الْبَصِيرَةَ بَعْدَ الْعَمَى‏

 

لغات

اذلالها«»: چهره ‏ها و روشهاى آن (معالم دين).
ادغال: تباه كردن.
اسخف: ناتوان و كوچك كرد.
اجحف بهم: ريشه آنها را از بين برد.
اقتحمته: با حمله و از روى دشمنى داخل آن شد.
بادره: خشم گرفتن.

ترجمه

«اما بعد، خداوند سبحان به اين دليل كه من سرپرست شمايم براى من بر شما حقى قرار داده و نيز در مقابل براى شما همانند آن، حقى بر گردن من مقرر فرموده است، پس حق در مرحله سخن و تعريف و توصيف، از همه چيز گسترده‏تر است، ولى هنگام عمل دايره‏اى كوچكتر و گستردگى كمترى دارد، هيچ كس را بر ديگرى حقى نيست مگر اين كه آن، ديگرى را نيز بر او حقى ثابت است.
(حق هميشه دو طرف دارد) اگر قرار بود حق به سود كسى باشد كه در برابر، ديگران را بر ذمّه او حقى و مسئوليتى نباشد، ذات اقدس پروردگار بود، نه آفريده‏هاى او، و اين ويژگى، به علّت قدرت او بر بندگان و گسترش عدالتش در امورى است كه فرمان حق در آنها جريان دارد ولى او، حق خود را بر بندگان و وظيفه آنها را چنين قرار داده است كه او را عبادت و اطاعت كنند و در برابر، پاداش آنان را بر خود حقّى قرار داد و اين تفضّلى از او بر بندگان است نه به خاطر استحقاق آنان.

از جمله حقوقى كه خداوند مقرر فرموده است حق برخى از مردم بر ديگرى است، و اين حقوق را آن چنان با يكديگر متقابل و براى افراد مساوى قرار داده است كه هر كدام از آنها ديگرى را در پى دارد، و هيچ قسمت از آن جز با واجب شدن قسمت ديگر ثابت نمى‏ شود.

بزرگترين حق از اين حقوق واجب الهى، حقّ والى بر رعيت و حق مردم بر گردن فرمانرواست، و اين فريضه‏اى است كه خداوند سبحان براى هر يك بر گردن ديگرى واجب فرموده و آن را مايه الفت و باعث شرافت دينشان‏ قرار داده است، پس صلاح امّت تنها در سايه صالح بودن فرمانرواست، و از طرفى فرمانروا صالح نمى ‏شود، مگر اين كه رعيت صلاح و استقامت يابد،

و هر گاه ملّت حقّ والى و فرمانرواى خود را ادا كند و بر عكس فرمانروا نيز حق رعيت را رعايت كند، حق ميان آنها قوت و عزّت يافته و راههاى ديانت مستقيم و نشانه ‏هاى دادگرى معتدل شده و سنتهاى شرعى در راه خود به جريان خواهد افتاد، و آن گاه، زمان، زمان صلح مى ‏شود و در آن موقع براى ادامه حكومت اميدوارى زياد شده و طمع دشمنان مبدّل به يأس و نااميدى مى ‏شود.

امّا، وقتى كه رعيّت بر والى چيره شود، يا فرمانروا نسبت به مردم استبداد به كار برد، در آن موقع است كه اختلاف آراء پيش آيد و نشانه‏ هاى ظلم و ستم آشكار شود و دستبرد در برنامه ‏هاى دينى بسيار مى‏ شود، و بزرگراه هاى سنن و آداب مذهبى متروك خواهد ماند، و كارها بر طبق هوا و هوس انجام خواهد يافت، از حقوق بزرگى كه تعطيل مى‏ شود و باطلهاى سترگى كه رواج مى ‏يابد هيچ كسى را وحشتى نيست.
در چنين وضعى نيكان خوار و بى‏ مقدار و بدان نيرومند و عزيز و كيفرهاى الهى بر بندگان سنگين و بزرگ خواهد شد، بنا بر اين هر كدام از شما ديگرى را در اداى اين حقوق نصيحت و در انجام دادن آن به خوبى همكارى كنيد.
هيچ كس را توانى نيست كه طاعتى شايسته خداوند انجام دهد، اگر چه سخت براى بدست آوردن خشنودى پروردگار حرص بورزد و در انجام دادن عبادات كوشش فراوان كند، امّا از حقوق واجب الهى بر بندگان است كه به اندازه قدرت و توانايى خود براى برقرارى حق و عدالت، يكديگر را نصيحت كنند، در جامعه كسى نيست كه براى انجام دادن وظيفه خود نياز به كمك پروردگار نداشته باشد، اگر چه درجه و مقامش در رسيدن به حقّ، بالا و سابقه ‏اش در دين زياد باشد، و بر عكس هيچ شخصى يافت نمى ‏شود كه نتواند كمك به حق كند يا از آن كمك بگيرد، اگر چه مردم او را كوچك شمرده و با ديده حقارت بنگرند.»

پس از بيانات فوق، يكى از ياران آن حضرت از جاى برخاست و باسخنان طولانى كه در مدح و ثناى آن بزرگوار ايراد كرد، پاسخ مثبت داد و آمادگى خود را براى شنيدن و عمل به دستورهاى او در تمام اوضاع و احوال ابراز كرد، و سپس امام (ع) به گفتار خود چنين ادامه دادند.

«سزاوار است كسى كه حلال الهى در نظر او بزرگ و مقام حق در قلبش با عظمت است به جز حق همه چيز پيش او كوچك باشد، و سزاوارترين كس به اين مقام، شخصى است كه نعمت خدا بر او افزون است و مشمول لطف و احسان خاصّ حقّ تعالى مى‏ باشد زيرا، هر اندازه نعمت خدا بر كسى زياد شود حقّ خدا بر گردن او بسيار باشد و وظيفه‏ اش سنگينتر، از بدترين حالات زمامداران در نزد صالحان آن است كه گمان برده شود، آنان فخر و مباهات را دوست داشته و كارشان صورت خودستايى به خود گيرد، من از اين امر ناراحتم كه در گمان شما چنين خطور كند كه از تمجيد و تعريف زياد خوشم مى ‏آيد، ولى خداى را سپاس كه چنين نيستم و اگر هم دوست مى ‏داشتم كه مرا تمجيد كنند، به دليل خضوع در برابر عظمت و كبريايى پروردگار، كه ويژه اوست، آن را ترك مى‏ كردم، اگر چه برخى از مردم در برابر تلاشها و مجاهدتهايشان ستايش را دوست مى‏ دارند، اما شما مرا با سخنان زيباى خود نستاييد، زيرا، من مى‏ خواهم خود را از مسئوليت حقوقى كه بر گردنم هست خارج كنم، يعنى حقوقى كه خداوند و شما بر من داريد كه بطور كامل از انجام دادن آن فراغت نيافته‏ ام، و واجباتى كه بجاى نياورده ‏ام و بايد آنها را به مرحله ‏اى اجرا در آورم. بنا بر اين آن گونه كه با فرمانروايان ستمگر سخن مى‏ گوييد با من نگوييد و چنان كه نزد حكّام خشمگين خود را جمع و جور مى‏ كنيد پيش من چنان نباشيد و بطور ظاهر سازى و ساختگى با من رفتار نكنيد، هرگز گمان نداشته باشيد كه اگر حقّى به من گفته شود مرا گران مى‏آيد و يا بخواهم خود را بزرگ جلوه دهم، زيرا، شخصى كه شنيدن حق يا عرضه داشتن عدالت بر او، برايش ناگوار آيد، عمل كردن به آن براى او مشكل‏تر است، با توجه به اين، از گفتن سخن حق و يا مشورت عدالت خواهانه خوددارى نكنيد، زيرا، من خود را برتر از آن كه اشتباه كنم نمى‏دانم، و در كارها از آن ايمن نيستم مگر آن كه خدا مرا حفظ كند، من و شمابندگان مملوك خدائيم كه جز او پروردگارى نيست، او چيزى از ما را مالك است، كه ما خود، مالك آن نيستيم او ما را از گمراهى كه داشتيم نجات داده و به سوى رستگارى و هدايت رهنمون ساخت، و پس از نابينايى و كوردلى به ما بينايى و بصيرت عطا فرمود.»

 

شرح

غرض امام در اين فصل آن است كه وحدت و اتفاق آنان را براى عمل كردن به دستورهاى خود جلب كند و به اين سبب نخست اشاره فرموده است به اين كه هر كدام از دو طرف بر ديگرى حقى دارند كه بايد از عهده آن برآيند: حق او بر گردن يارانش همان حق ولايت و سرپرستى است كه بر آنان دارد، و حق ياران بر او همان است كه رعيّت بر گردن والى و زمامدار خود دارد و لوازم اين حقوق متقابل را بايد طرفين رعايت كنند.
فالحقّ اوسع… قضائه،
اهميت حق خود را بر ذمّه اصحابش بيان كرده و آن را اثبات فرموده است، و گويا آنها را به دليل كم انصافى و رعايت نكردن آن توبيخ و سرزنش كرده است، و منظور حضرت از جمله بالا آن است كه مردم وقتى در صدد تعريف و توصيف زبانى براى حق برآيند زمينه آن بسيار گسترده است، چون بر زبان راندن ساده است، ولى هر گاه حاكم بر حق و عادلى ميان آنان حاضر شده و عمل كردن به حق را از ايشان بخواهد عرصه بر آنها تنگ مى‏شود زيرا عملا زير بار حق رفتن و به عدالت رفتار كردن كارى دشوار است، چون لازمه آن ترك بعضى از خواسته‏هاى دل و امور مورد پسند انسان است، در اين عبارت از باب استعاره، براى كلمه حق «صفت سعه و ضيق را كه از لوازم جا و مكان محسوس است آورده است زيرا حق را به اعتبار اين كه دامنه توصيف آن زياد و عمل كردن به آن دشوار است تشبيه به مكانى كرده است كه براى بعضى امور وسيع و پهناور است ولى گنجايش امور ديگرى را ندارد.

و لا يجرى لاحد الا جرى عليه،
حضرت با بيان اين جمله حق را براى آنان‏تشريح فرموده و نفوس آنها را براى عمل كردن به آن آماده ساخته است، و سپس در جمله: و لا يجرى عليه الاجرى له كه سبب سودآورى حق را يادآورى فرموده به دلهاى آنان اطمينان و آرامش داده است.
و بار ديگر با جمله لو كان لأحد أن يجرى… با يك قضيّه شرطيه متصله حق خدا را بر گردن آنان اثبات و تشريح فرموده است.

لقدرته… صروف قضائه،
در اين عبارت علّت استدلال فوق و ملازمه ميان مقدم و تالى را كه در قضيّه شرطيه گذشت، بيان مى ‏دارد و با دو دليل، اولويّت ذات خداوندى را براى اين ويژگى- كه تنها علت سودآورى حق متوجه او باشد نه، سبب ديگر آن- اثبات مى ‏فرمايد:

1- خداوند توانايى كامل براى انتقام و گرفتن حق خود دارد.
2- هيچ شخصى را بر او حقّى نيست، زيرا عدالتش در تمام متصرفاتش جارى و سارى است. پس از اين كه در جمله بالا اولويت حق تعالى را اثبات فرموده است در جمله بعد: و لكنّه تعالى جعل… عليه با استثنا كردن نقيض تالى، آن را نفى كرده است كه توضيح آن چنين است: خداوند براى خود بر گردن بندگان حقّى قرار داده كه او را اطاعت كنند تا براى آنان نيز حقّى بر عهده خداوند ثابت شود كه عبارت از پاداش عبادت است، و به اين طريق ثابت مى‏شود كه در مورد خداوند تواناى دادگر، نيز حق يك طرفه نيست، بلكه همان طور كه بندگان را بر انجام دادن عبادات موّظف فرموده است، پاداش و جزاى كارهاى آنان را هم وظيفه‏اى بر عهده خود مقرر ساخته است، و با اين بيان عموميّت اين مطلب ثابت مى‏ شود كه: حق،امرى متقابل است حتى در مورد ذات اقدس حق.

مضاعفه الثواب… اهله،
در اين جمله امام امر را بالاتر برده و توجه داده است كه آنچه خدا بر عهده خود قرار داده مهمتر از حقّى است كه براى خود بر گردن ديگران مقرر فرموده چنان كه قرآن مى‏ گويد: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ

أَمْثالِها وَ…«»»، علاوه بر آن كه اين تعيين مسئوليت بر عهده خود بر او واجب نيست ولى از باب تفضّلى است كه ذات اقدس او سزاوار آن است و آن خود نيز جزئى از نعمتهاى بى ‏پايان اوست، تا آن كه بندگان بياموزند و با بهترين وجه در ادا كردن حقوق و انجام دادن وظايف واجب خود بكوشند و متخلّق به اخلاق الهى شوند، و اين تفضّل خداوند را با افزونى شكر و سپاس او جبران كنند.

اقسام حقوق

ثمّ جعل سبحانه… ببعض،
اين جمله از سخنان حضرت همانند مقدمه ‏اى است براى اثبات اين كه حق او بر گردن مردم امر واجبى از سوى خداوند است، تا آنان را بيشتر وادار به انجام دادن آن كند، و مى ‏فرمايد: حقوقى كه هر يك از افراد مردم بر ديگرى دارد خود از حقوق خداوند است، زيرا حقّ خدا اطاعت اوست و اداى اين حقوق هم اطاعت خداست و حقوق واجب الهى اينهاست:

1- حق پدر و مادر بر گردن فرزند و عكس آن.
2- حق هر يك از زن و شوهر بر يكديگر.
3- و حق والى و فرمانده بر رعيت و فرمانبر و عكس آن.

فجعلها تتكافأ فى وجوهها،
در دنباله ذكر بعضى از اقسام حقوق تقابل ميان حق و مسئوليت را بيان فرموده است كه خداوند در مقابل هر حقى وظيفه‏اى براى صاحبش قرار داده است، از باب مثال، حق زمامدار پيروى دستورهاى او، و حق مردم هم عدالت و حسن رفتار اوست، و هر كدام از اينها در برابر ديگرى لازم است.

بزرگترين حق: و اعظم ما افترض اللَّه…،
امام عليه السلام در اين فراز از سخنان خود حقوق متقابل والى و رعيت را از بزرگترين حقوق دانسته است، زيرا: اكثر مصالح معاش و معاد انسانها بر محور آن مى‏ چرخد، و سپس با جمله فريضة فرضها اللَّه… على كلّ بر اهميت و وجوب آن تاكيد فرموده است.

ويژگيهاى حقوق متقابل والى و رعيت: فجعلها نظاما… عند العباد،
امام در اين قسمت از سخنان خود امورى را كه لازمه حقوق متقابل والى بر رعيت و عكس آن است بيان فرموده:

1- در صورتى كه هر يك از دو طرف وظيفه خود را انجام دهند، اين حقوق باعث الفت و مهربانيشان مى ‏شود، و ما بارها در گذشته يادآور شده‏ ايم كه بزرگترين هدف صاحب شريعت ايجاد الفت و مهربانى است، و هدف از اجتماع مردم براى نماز كه شبانه روز پنج مرتبه در مساجد و هفته ‏اى يك بار در روز جمعه و سالى دوبار در دو عيد فطر و قربان بر پا مى‏ شود نيز به وجود آوردن پيوند الفت و مهربانى در ميان افراد است، و از طرفى عمل كردن به حق و عدالت و گرد آمدن براى پيروى از رهبر و زمامدار عادل، خود از علل و موجبات انس و الفت و دوستى و محبت در راه خداست، و اين باعث مى ‏شود كه مردم همانند يك تن شوند كه به مصالح خودآگاه و به آن عمل مى ‏كند و مفاسد خويش را مى‏ شناسد و از آن دورى مى‏جويد.
2- دومين فايده و ويژگى حقوق متقابل زمامدار و رعيت آن است كه خداوند آن را مايه عزت و سر بلندى دين و مسلمانان قرار داده است، و روشن است كه هر گاه اجتماع، سبب الفت و محبت شود، باعث بزرگى و قوّت و مغلوبيت دشمنان و اعزاز و احترام دين نيز خواهد بود، و در اين مورد امام (ع) تاكيد فراوان دارد كه خير و صلاح رعيت وابسته به خير و صلاح فرمانرواست، و اين امرى است كه كليه عقول آن را مى ‏پذيرند و تمام انديشه‏ هاى حقيقت جو باآن موافقند، چنان كه گويند: «هر گاه فرمانده استقامت و استوارى داشته باشد، رعيت هم در رستگارى و هدايت خواهند بود«»» و شاعرى چنين گويد: «تا وقتى جامعه اهل صلاح و سداد باشند، امور را به فرمانروايان صالح و نيكوكار واگذار خواهند كرد.
ولى اگر از حق رو گردان شوند رهبرى آنان به دست اشخاص بد، و ناشايست خواهد افتاد«».» و نيز بيان فرموده است كه صلاح حال فرمانروايان هم وابسته به صلاح حال مردم و پيروى آنها از زمامدارشان است و بر عكس تباهى روزگار آنان نيز بستگى به مخالفتشان با رأى والى دارد، پس موقعى كه هر دو طرف حقوق متقابل خود را درست ادا كنند، حق ميان ايشان عزّت پيدا خواهد كرد، مخالفى براى آن وجود نخواهد داشت.
3- فايده سوم حقوق متقابل والى و فرمانروا بر پايى راه و روشهاى دين به وسيله پا فشارى در قوانين دين و عمل به آنهاست.
4- فايده چهارم: آنجا كه شايسته عدل و مقام دادگسترى است آن چنان به عدالت گرايد كه از جور و ستمگرى نشانى در آن نباشد.
5- آداب و سنن بدون كمترين انحرافى در جهت و مسير خود به جريان خواهد افتاد.
6- در باره فايده ششم امام مى ‏فرمايد: زمان، زمان صلاح مى ‏شود، شارح در مقام شرح مى‏ گويد: نسبت دادن صلاح به زمان، از باب مجاز است زيرا صلاح در حقيقت به مردم زمان و نظم و هماهنگى كارهاى دنيوى و اخروى آنان بر مى ‏گردد،و چون زمان ظرف وقوع تمام اينهاست و زمان از عواملى است كه صلاح و فساد را مهيّا مى ‏كند آن را گاهى به صلاح و زمانى به فساد متّصف مى‏ كند.
7- آخرين فايده: اميدوارى براى بقاى آن حكومت زياد شده و بر عكس، طمع دشمنان و اميد آنان به نابودى و فساد حكومت، به يأس و نوميدى مبدّل مى ‏شود.

زيانهاى ناشى از عدم رعايت حقوق متقابل از ناحيه فرمانروا و مردم

فاذا غلبت…،
اين فرمايش امام (ع) اشاره به بسيارى از ناگواريهايى است كه در صورت مخالفت رعيّت با دستورهاى زمامدار و ظلم و استبداد او نسبت به مردم لازم مى ‏آيد، و آنها از اين قرارند:

1- اختلاف آرا و عقايد كه از آن به عنوان اختلاف كلمه تعبير فرموده است، زيرا اختلاف عقيده علت اختلاف در كلمه و باعث پيدايش فرقه‏ هاى گوناگون مى ‏شود.
2- علامتها و نشانه‏ هاى جور و ستم آشكار مى ‏شود، و اين امرى روشن است چون با نبودن اسباب عدل، فقدان عدل و ظهور ظلم و ستمگرى ضرورى است.
3- فساد و تباهى در دين زياد مى ‏شود، زيرا نظرات مردم با رأى پيشواى عادل كه جمع كننده آراء است هماهنگى ندارد و هر فردى به جانب خواسته خود كه تباه كننده دين و مخالف با آن است، مى ‏رود.
4- راه و روش آداب و سنتها، از جانب زمامدار به واسطه ستمگريهايش، و از ناحيه مردم، به علّت بر هم خوردن نظام فكريشان، متروك خواهد ماند.
5- كارها بر پايه هوسها و تمايلات نفسانى انجام مى ‏شود و علت آن قبلا گذشت.
6- تعطيل احكام شرع كه در اثر عمل بر طبق هوا و هوس واقع مى ‏شود.
7- «و كثرة علل النفوس»
شارح براى «علل» دو معنى آورده است از اين قرار:

الف: فراوانى بيماريهاى اخلاقى و گرفتار شدن به عادتهاى زشت از قبيل: غش در معاملات، بيمارى حسد، دشمنيها، خودپسنديها، كبر، غرور و جز اينها.
ب: مراد از علل نفوس: صورتهاى واقعى عمل به منكرات است، از باب مثال: هر گاه شخصى گناهى را مرتكب مى ‏شود عقيده و انديشه فاسدى را به وجود آورده است.
8- از تعطيل شدن حق، هر چند بزرگ و مهم باشد، براى كسى وحشت و ناراحتى پيدا نمى ‏شود، و علت آن عادت كردن مردم به پايمال شدن حقوق و تعطيل احكام الهى است، و در مقابل نيز اگر بزرگترين گناهان و كارهاى باطل صورت گيرد، احساس مسئوليت نمى‏ شود، زيرا همگانى است و مطابق هوسهاى عموم انجام يافته است.
9- نيكان خوار مى‏ شوند، زيرا حق با تعطيل شدنش خوار شده است و آنها هم كه اهل حقّند، خوار مى ‏شوند.
10- بدها پس از آن كه در دولت و عزت حق خوار بودند به دليل آن كه اهل باطلند، با عزّت يافتن باطل، عزّت و بها پيدا خواهند كرد.
11- مردم به دليل خارج شدن از اطاعت و عبادت خداوند، دچار بزرگترين كيفرها و مجازاتها خواهند شد.

امام عليه السلام پس از آن كه پى آمدهاى فرمانبردارى و نافرمانى خداوند سبحان را بيان كرده، مردم را توصيه فرموده است كه يكديگر را براى عمل كردن به حق و كمك به آن، سفارش و تشويق كنند.

فليس احد… من الطاعه له،
در اين عبارت امام عليه السلام دستور خود را در باره امر به اطاعت پروردگار تاكيد و مبالغه فرموده و چنين بيان مى‏ كند كه از ميان مردم، كسى كه بتواند حق اطاعت الهى را ادا كند بسيار اندك است، اگر چه براى انجام دادن كارهاى عبادى كه باعث خشنودى خداوند متعال مى ‏شود، سعى فراوان‏ داشته باشد و كوشش بسيار كند، امّا اكنون كه بندگان خدا نمى ‏توانند حق مطلب را ادا كنند، لازم است كه به اندازه قدرت و توان خود، از جدّ و جهد و خير انديشى و كمك به يكديگر براى برقرارى حقوق الهى در ميان خود كوتاهى نكنند.

و ليس امرو و إن عظمت… حمّله اللَّه تعالى من حقّه…،
معناى اين عبارت آن است كه آدمى به هر درجه و مقام از عبادت پروردگار برسد باز هم در عبادت و اطاعت نيازمند به كمك و معاونت است، زيرا، از طرفى خداوند متعال تكليف هر كس را به اندازه طاقت و توانش قرار داده، و از طرفى ديگر قدرت و توانايى در برخى اعمال عبادى مشروط به كمك ديگرى است، بنا بر اين هيچكس بى‏نياز از كمك نيست.

و لا امرؤ و ان صغّرته النفوس…، او يعان عليه.
در اين جمله امام (ع) اين مطلب را بيان داشته است كه سزاوار هيچكس نيست خود را كمتر از آن بداند كه در اطاعت از خدا كمك بگيرد، و يا مورد كمك واقع شود، زيرا، اگر چه شخصى را همه مردم كوچك بشمارند، حد اقل مى ‏تواند، به اطاعت خداوند و اداى حق او به مردم كمك كند، هر چند به عنوان قبول كردن و پذيرفتن صدقات باشد، و نيز مردم مى ‏توانند به وسيله او يكديگر را در اطاعت حق تعالى كمك كنند به اين طريق كه به او مقامى و موقعيتى اجتماعى بدهند تا دوستى آنها را محكم يا از آنان دفع ضرر كند.
كلمه اقتحام در جمله و اقتحمته العيون كه به معناى هجوم آوردن و به عنف داخل شدن مى ‏باشد، در اين مورد به عنوان استعاره به كار رفته است، زيرا وقتى جامعه از روى تكبّر كسى را كوچك شمارد و با ديده حقارت به او بنگرد مانند آن است كه او را مورد حمله قرار داده و به زور بر او وارد شده است.
و غرض از ايراد اين جمله آن است كه مردم را وادار كند تا از يكديگر كمك بگيرند و در امور دينى با هم متّحد باشند، و چنان نباشند كه ناتوانان وحاجتمندان بر اثر ضعف و احتياجشان خوار و بى ‏ارزش شمرده شوند و بر عكس، اغنياء نسبت به نيازمندان بى‏ اعتنا باشند و نيرومندان بر ضعفا و ناتوانان تكبّر ورزيده و آنها را حقير شمارند، بلكه همه آنان به سبب اتّحاد همانند يك تن باشند.

پاسخ به كسى كه در مدح آن حضرت مبالغه كرد: اما آنچه از سخنان امام در پاسخ شخصى كه برخاست و او را بسيار ستود، برمى ‏آيد، آن است كه مى ‏خواهد او را از زياده روى در تعريف و ستايشهاى فراوان منع كند، و يا اين كه بطور كلّى ستودن اشخاص را جلو رويشان اگر چه سزاوار آن باشند، از كارهاى ناپسند و زشت به حساب آورد و علّت آن هم روشن است، زيرا اين عمل در بيشتر اشخاص باعث پيدايش خود بزرگ بينى و خود پسندى، در نفس و كردار مى ‏شود.

انّ من حق من عظم… احسانه اليه،
در اين جمله حضرت (ع) با يك استدلال منطقى توضيح داده است كه: هر كس مورد لطف و احسان و نعمت فراوان الهى واقع شود سزاوار است كه غير از ذات اقدس او، همه چيز در نظرش حقير و كوچك شمرده شود.
صورت استدلالى كه در اين سخن امام (ع) مقدّر است قياسى است مركب از شكل اول كه مقدمات آن چنين است:

مقدمه اول (صغرى): هر كس كه مورد لطف و عنايت و احسان و نعمت حق تعالى واقع شود سزاوار است كه از همه بيشتر عظمت و احترام الهى دل و جان او را فرا گيرد.
مقدمه دوم (كبرى): و هر كس چنين باشد (از همه بيشتر….) شايسته است كه بجز ذات پروردگار همه چيز در نزد او حقير و كوچك به شمار آيد.
شارح، مقدمه اول را جمله: «انّ من حقّ من عظم…» گرفته است، و راجع به مقدمه دوم قياس مى‏ گويد: از عبارت «لعظم ذلك» استفاده مى ‏شود

يعنى به دليل عظمت و بزرگى خدا در دل او، لازم است كه همه چيز، جز حق تعالى در نظر او كوچك و حقير باشد، آنچه در اين استدلال منطقى بيان شده گر چه قاعده كلى و مطلب عمومى است ولى در حقيقت مراد، خود حضرت است، زيرا بزرگترين نعمت خداوند، در دنيا خلافت مسلمين و در آخرت هم كمالات معنوى است كه همه آنها، ويژه وجود خود اوست، بنا بر اين او خود سزاوارترين مردم است كه جلال الهى و عظمت ربّانى قلب و روح او را فرا گرفته باشد و به آن سبب همه چيز جز خداوند در نظرش بى‏ارزش و حقير نمايد.

و من اسخف حالات الولاة… و الكبرياء،
امام (ع) در اين قسمت از سخنان خود به منظور تكميل مطلب فوق، گويا مى‏ خواهد چنين بيان كند: كسى كه بايد همه چيز بجز ذات پروردگار در نظرش بى ‏مقدار باشد، سزاوار نيست كه بر خود ببالد و فخر و مباهات را دوست بدارد، و خود را بزرگ بداند و يا حتى چنين گمانى در باره او بشود، زيرا اين دو صفت ويژه خداوند است و هيچ كس در خور آن نيست، و نيز نبايد چنان باشد كه او را مانند جبّاران مورد خطاب قرار دهند و همچون ستمگران احترام كنند، و قد كرهت… در اين جمله تصريح فرموده است كه مراد از شخص مورد ذكر، خود آن حضرت است.

و لو كنت احبّ ان يقال فى ذلك،
اين سخن كه امام مقام خود را پايين آورده و امر معمولى را كه در اغلب اشخاص وجود دارد براى خود پذيرفته ولى سپس به دليل ديگرى خود را تبرئه مى‏ فرمايد، به اين بيان كه: اگر به فرض هم تحت تأثير لذّت‏جويى واقع شده و آن را دوست داشته ‏ام، امّا به علّت اين كه خود را كوچكتر از آن مى ‏دانم كه متّصف به عظمت و كبريايى شوم كه ويژه ذات حق تعالى است، آن را ترك گفته و دوستى آن را از دلم بيرون كرده ‏ام، و در اين فرمايش امام عليه السلام به موضوع ديگرى نيز اشاره فرموده است كه: زياده‏ روى در ستايش شخص باعث پيدايش تكبر مى ‏شود و به اين سبب امام آن را دوست نمى ‏دارد و ترك كرده است.

و ربّما استحلى الناس الثناء بعد البلاء،
در اين عبارت حضرت (ع) كسى را كه برخاست و زياد او را ستود، در عملش معذور دانسته و گوئى چنين مى ‏فرمايد: اى ستايشگر تو در كار خود معذورى چون مى‏ بينى كه هميشه براى خدا مى‏ كوشم و جهاد مى ‏كنم و هم ديگران را بر آن بسيار تشويق مى‏ كنم و عادت مردم است كه هر گاه جمعى در جهاد و يا ديگر عبادات و اعمال نيك، به خوبى از عهده برآيند، ستايش را در باره آنان حق و بجا مى‏ دانند.

فلا تثنوا علىّ بجميل ثناء… من امضائها،
پس از آن كه در جمله قبل مرد ثناگو را، به علت اين كه دل آزرده نشود، معذور دانست، در اين عبارت تكليف را روشن كرده و اصل مقصود را بيان فرموده است كه: درست است كه معمول چنين و ليكن مرا از اين قاعده مستثنا كنيد و اگر چه مى‏ بينيد كه بسيار در راه حق مى ‏كوشم مرا ثنا نگوييد و ستايش نكنيد. چرا كه من در حقيقت وظيفه خود را در برابر خدا و شما مردم كه بر گردنم باقى است و تاكنون از عهده آن بر نيامده ‏ام، انجام مى ‏دهم. وظيفه الهى من عبارت است از سپاس نعمتهاى او و بجا آوردن كارهاى واجب، و وظيفه مردمى من راهنمايى و هدايت شما به سوى حقيقت و بهترين راه و عمل بر طبق آن است.

توضيح مترجم: (اين معنى كه گذشت بر تقديرى است كه عبارت متن من التقيّه باشد چنان كه در نسخه شرح ابن ابى الحديد، و خويى و فيض الاسلام چنين است) ولى بر طبق نسخه‏اى كه از خط مرحوم سيد رضى نقل شده كه متن اين نسخه نيز چنين است معناى آن چنين مى ‏شود: اگر در عبادت خدا مى‏ كوشم و براى راهنمايى شما جديت دارم فقط به علت توجّه به خدا و حقانيّت ذات بارى تعالى است و موقعى كه چنين باشد چگونه در مقابل عبادات و اعمال خوداستحقاق ستايش و تمجيد داشته باشم. اين طرز بيان امام حاكى از كمال تواضع اوست و درسى است كه تا چه حدّ بايد انسان در پيشگاه حق تعالى اخلاص داشته باشد و دل را از دوستى باطل و ميل به آن باز دارد و نيز از خصوصيات آن حضرت است كه خدا را فقط براى خدا عبادت مى‏ كرد و توجّهى به غير نداشت، نه ترسى از غير او داشت و نه طمعى.

فلا تكلّمونى… بعدل،
در اين عبارت، حضرت به منظور راهنمايى و ارشاد ياران خود كه چگونه رفتارى با او داشته باشند، از چند چيز آنها را باز داشته است:

1- چنان كه معمولا با ستمگران سخن مى‏ گويند- مثلا آنها را زياد تمجيد مى ‏كنند- با او چنين سخن نگويند، زيرا اين عمل در نفس شخص مورد ستايش ايجاد غرور و تكبّر مى‏ كند و نيز چون او جبّار و ستمگر نيست اين كار، توصيف از چيزى در غير مورد و محلّ خود مى ‏باشد.
2- محافظه كاريهايى كه معمولا نزد بعضى از پادشاهان و زمامداران خشمگين و زود رنج به عمل مى ‏آيد- مثلا از ترس يا احترام در پيش آنان با هم شوخى نمى‏ كنند يا از حرف زدن خوددارى مى‏ كنند و يا با آنها مشورت انجام نمى‏ دهند و حتى به اين سبب ايشان را از برخى امور آگاه نمى ‏سازند و جلو روى آنها ايستاده باقى مى ‏مانند و نمى ‏نشينند- نزد او به عمل نياورند، چرا كه اين ملاحظه كاريها بسيارى از مصالح امور را از بين مى ‏برد و موجب آن مى ‏شود كه نفس، شيفته فخر و مباهات و كبر و خود بزرگ بينى شود، و نيز اين كار مانند مورد قبلى وضع شيئى در غير ما وضع له است.
3- با او در گفتار و رفتار، ظاهر سازى و دورويى نداشته باشند، زيرا اين كار، سبب تباهى دين و دنيا خواهد بود.
4- اگر چه تحمل حق تلخ است ولى او تذكر مى ‏دهد كه مبادا تصوركنند كه شايد از حقيقت گويى خوشش نمى ‏آيد و در مقابل حرف حق ناراحت مى ‏شود. امام (ع) لفظ «مرار» (تلخى) را براى سختى و دشوارى حق استعاره فرموده است، چون عدالت او و آنچه لازمه عدل است كه قبول حق به هر صورت باشد راهنمايى مى ‏كند كه اين گمان را به او نبرند كه او بزرگى خودش را طالب است، و دليلش آن است كه امام (ع) به غير خودش كه شايسته عظمت و ستايش است يعنى خداوند، شناخت كامل دارد.
يك اصطلاح منطقى و استدلال قياسى: فانه من استثقل… اثقل. در اين جمله امام (ع) به منظور تأييد بر حقيقت پذيرى خود كه در سخن قبل بيان فرمود، با يك استدلال قياسى كه مى‏توان آن را به صورت شكل دوم«» از اشكال چهارگانه منطقى در آورد، احتجاج فرموده است، كه به اين طريق بيان مى‏شود: مقدمه اول: هر كس از شنيدن حرف حق و توصيف عدالت نگران و ناراحت شود، عمل بر طبق آن دو، بر او گرانتر و دشوارتر خواهد بود.
مقدمه دوم: امّا براى من عمل كردن به حق و عدالت هيچ گونه سختى و دشوارى ندارد، و اين خود كاملا از رفتار او كه بدون هيچ رنجشى با تمام وجود در خدمت حق و اجراى عدالت بود معلوم مى‏شود.
پس از بيان مقدمات نتيجه استدلال چنين است: كه حرفهاى حق ديگران و درخواست اجراى عدل و داد براى او گران و دشوار نيست.
5- مطلب پنجمى كه حضرت ياران خود را از آن منع فرموده آن است كه از حقيقت گويى و همفكرى و مشورت با او، در بيان و اجراى عدل و داد، خوددارى‏ نكنند، زيرا چنين ملاحظه كاريهايى مايه بروز باطل و فساد در جامعه خواهد شد.

فانّى لست…. منّى،
حضرت در اين عبارت كه تواضع فرموده و خود را جايز الخطا و نيازمند به كمك پروردگار دانسته يارانش را بيش از پيش به همراهى و نزديك شدن به خود وادار كرده است.

الّا ان يكفى اللَّه من نفسى،
منظور از «نفسى» آن خصوصيّت نفسانى است كه آدمى را به كارهاى زشت و بد، وا مى ‏دارد و امام از خدا مى ‏خواهد كه او را از شرّ آن حفظ فرمايد زيرا او را براى اين امر از خود نيرومندتر مى ‏داند، و در اين گفتار، عصمت و پاكى خود را در مقابل گناهان، از ناحيه پروردگار متعال مى ‏بيند.

فانّما انا و أنتم…،
در اين عبارت تمام ياران را توجه مى‏دهد كه بايد همه ما در مقابل فرمان او تسليم و در پيشگاه عظمت او كمال ذلّت را داشته باشيم، زيرا به دليل اين كه تمام نفوس و خواسته‏ها و خاطره‏ هاى آن از طرف اوست و او مبدأ و سرچشمه فيضها و استعدادهاست، لذا او مالك تمام آنها مى ‏باشد.  

آخرين سخن امام (ع) در اين خطبه: و اخرجنا ممّا كنّا فيه،
خدا ما را از آن بيرون برده است، يعنى از گمراهى دوران جاهليت پيش از اسلام و دورى از درك حقيقت و نيافتن راهى كه درست و صحيح بوده است، معناى راه يافتن به سوى خرا و آگاهى در امور دنيوى، و اين ويژگى تنها با بعثت پيامبر اكرم اسلام و پيشرفت نبوّت او برقار شد توفيق از خداوند است.

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه(ابن ‏ميثم بحرانی)، ج 4 ، صفحه‏ى 92-73

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.