(خطبه210صبحی صالح)
و من كلام له ( عليه السلام ) و قد سأله سائل عن أحاديث البدع و عما في أيدي الناس من اختلاف الخبر فقال ( عليه السلام )
إِنَّ فِي أَيْدِي النَّاسِ حَقّاً وَ بَاطِلًا- وَ صِدْقاً وَ كَذِباً وَ نَاسِخاً وَ مَنْسُوخاً- وَ عَامّاً وَ خَاصّاً- وَ مُحْكَماً وَ مُتَشَابِهاً وَ حِفْظاً وَ وَهْماً- وَ لَقَدْ كُذِبَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ
ص عَلَى عَهْدِهِ- حَتَّى قَامَ خَطِيباً فَقَالَ- مَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ- وَ إِنَّمَا أَتَاكَ بِالْحَدِيثِ أَرْبَعَةُ رِجَالٍ لَيْسَ لَهُمْ خَامِسٌ رَجُلٌ مُنَافِقٌ
مُظْهِرٌ لِلْإِيمَانِ مُتَصَنِّعٌ بِالْإِسْلَامِ- لَا يَتَأَثَّمُ وَ لَا يَتَحَرَّجُ- يَكْذِبُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص مُتَعَمِّداً- فَلَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ كَاذِبٌ لَمْ يَقْبَلُوا مِنْهُ- وَ لَمْ يُصَدِّقُوا
قَوْلَهُ- وَ لَكِنَّهُمْ قَالُوا صَاحِبُ رَسُولِ اللَّهِ ص- رَآهُ وَ سَمِعَ مِنْهُ وَ لَقِفَ عَنْهُ فَيَأْخُذُونَ بِقَوْلِهِ- وَ قَدْ أَخْبَرَكَ اللَّهُ عَنِ الْمُنَافِقِينَ بِمَا أَخْبَرَكَ- وَ وَصَفَهُمْ بِمَا وَصَفَهُمْ
بِهِ لَكَ ثُمَّ بَقُوا بَعْدَهُ- فَتَقَرَّبُوا إِلَى أَئِمَّةِ الضَّلَالَةِ- وَ الدُّعَاةِ إِلَى النَّارِ بِالزُّورِ وَ الْبُهْتَانِ- فَوَلَّوْهُمُ الْأَعْمَالَ وَ جَعَلُوهُمْ حُكَّاماً عَلَى رِقَابِ النَّاسِ- فَأَكَلُوا بِهِمُ الدُّنْيَا
وَ إِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوكِ وَ الدُّنْيَا- إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ فَهَذَا أَحَدُ الْأَرْبَعَةِ وَ رَجُلٌ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ شَيْئاً لَمْ يَحْفَظْهُ عَلَى وَجْهِهِ- فَوَهِمَ فِيهِ وَ لَمْ يَتَعَمَّدْ كَذِباً
فَهُوَ فِي يَدَيْهِ- وَ يَرْوِيهِ وَ يَعْمَلُ بِهِ- وَ يَقُولُ أَنَا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص- فَلَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ أَنَّهُ وَهِمَ فِيهِ لَمْ يَقْبَلُوهُ مِنْهُ- وَ لَوْ عَلِمَ هُوَ أَنَّهُ كَذَلِكَ لَرَفَضَهُ وَ
رَجُلٌ ثَالِثٌ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص شَيْئاً- يَأْمُرُ بِهِ ثُمَّ إِنَّهُ نَهَى عَنْهُ وَ هُوَلَا يَعْلَمُ- أَوْ سَمِعَهُ يَنْهَى عَنْ شَيْءٍ ثُمَّ أَمَرَ بِهِ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ- فَحَفِظَ الْمَنْسُوخَ وَ لَمْ
يَحْفَظِ النَّاسِخَ- فَلَوْ عَلِمَ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضَهُ- وَ لَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ إِذْ سَمِعُوهُ مِنْهُ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضُوهُ وَ آخَرُ رَابِعٌ- لَمْ يَكْذِبْ عَلَى اللَّهِ وَ لَا عَلَى رَسُولِهِ-
مُبْغِضٌ لِلْكَذِبِ خَوْفاً مِنَ اللَّهِ وَ تَعْظِيماً لِرَسُولِ اللَّهِ ص- وَ لَمْ يَهِمْ بَلْ حَفِظَ مَا سَمِعَ عَلَى وَجْهِهِ- فَجَاءَ بِهِ عَلَى سَمْعِهِ- لَمْ يَزِدْ فِيهِ وَ لَمْ يَنْقُصْ مِنْهُ- فَهُوَ
حَفِظَ النَّاسِخَ فَعَمِلَ بِهِ- وَ حَفِظَ الْمَنْسُوخَ فَجَنَّبَ عَنْهُ- وَ عَرَفَ الْخَاصَّ وَ الْعَامَّ فَوَضَعَ كُلَّ شَيْءٍ مَوْضِعَهُ- وَ عَرَفَ الْمُتَشَابِهَ- وَ مُحْكَمه وَ قَدْ كَانَ يَكُونُ مِنْ
رَسُولِ اللَّهِ ص الْكَلَامُ- لَهُ وَجْهَانِ فَكَلَامٌ خَاصٌّ وَ كَلَامٌ عَامٌّ- فَيَسْمَعُهُ مَنْ لَا يَعْرِفُ مَا عَنَى اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِهِ- وَ لَا مَا عَنَى رَسُولُ اللَّهِ ص- فَيَحْمِلُهُ السَّامِعُ وَ
يُوَجِّهُهُ عَلَى غَيْرِ مَعْرِفَةٍ بِمَعْنَاهُ- وَ مَا قُصِدَ بِهِ وَ مَا خَرَجَ مِنْ أَجْلِهِ- وَ لَيْسَ كُلُّ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص مَنْ كَانَ يَسْأَلُهُ وَ يَسْتَفْهِمُهُ- حَتَّى إِنْ كَانُوا لَيُحِبُّونَ أَنْ
يَجِيءَ الْأَعْرَابِيُّ وَ الطَّارِئُ- فَيَسْأَلَهُ ع حَتَّى يَسْمَعُوا- وَ كَانَ لَا يَمُرُّ بِي مِنْ ذَلِكَ شَيْءٌ إِلَّا سَأَلْتُهُ عَنْهُ وَ حَفِظْتُهُ- فَهَذِهِ وُجُوهُ مَا عَلَيْهِ النَّاسُ فِي اخْتِلَافِهِمْ وَ
عِلَلِهِمْ فِي رِوَايَاتِهِمْ
لغات
احاديث البدع: رواياتى است كه پس از پيامبر به دروغ از او نقل شده است، و كارهايى هم كه در دين بر اساس آن روايات پايه گذارى شده نيز بدعت ناميده مى شود.
تبوّء مقعده: به جايگاه خود فرود آمد و در آن استقرار يافت.
لقف عنه: با شتاب آن را دريافت كرد.
و هم به كسر (ه): اشتباه كرد، و هم به فتح (ه) مى خواست كارى را انجام دهد ولى قوه واهمه او را به جانب ديگرى برد.
جنّب عنه: از او كناره گيرى كرد.
ترجمه
«آنچه از احاديث كه در ميان مردم وجود دارد مخلوطى است از حق و باطل، راست و دروغ، ناسخ و منسوخ، عامّ و خاص، محكم و متشابه و
احاديثى كه به خوبى محفوظ مانده و رواياتى كه طبق ظنّ و گمان نقل شده است.
برخى از مردم در زمان رسول خدا (ص) اخبار دروغى به آن حضرت نسبت دادند تا آنجا كه روزى در ميان جمعيت بپا خاست و بر اين عمل اعتراض
كرد و چنين فرمود: «هر كس عمدا بر من دروغ بندد، جايگاهش آتش دوزخ و جهنم سوزان است«»» همانا كسانى كه براى تو اخبار و احاديث را نقل
مى كنند از چهار گروه بيرون نيستند.
1- منافقان، منافق كسى است كه اظهار ايمان مى كند و خود را به اسلام نسبت مى دهد، از گناه نمى ترسد و دورى نمى كند، از روى عمد بر پيامبر خدا
دروغ مى بندد، اگر مردم مى دانستند كه او منافق و دروغگوست حرف او را قبول نمى كردند، امّا مى گويند: او صحابى پيامبر است، رسول خدا را
ديده و از او شنيده و مطالب را از آن حضرت دريافت كرده است، در نتيجه گفتار او را مى پذيرند، در حالى كه خداوند وضع منافقان را چنان كه بايد
روشن ساخته و اوصاف آنان را براى تو بر شمرده است، امّا آنان پس از درگذشت پيامبر (ص) باقى ماندند و به پيشوايان ضلالت و گمراهى و كسانى
كه با دروغ و بهتان مردم را به دوزخ مى كشاندند، تقرب جستند، كارهاى ايشان را تقليد كردند و آنها را فرمانروايان جامعه قرار داده و بر گردن مردم
سوارشان كردند، و به وسيله ايشان به خوردن دنيا مشغول شدند، اصولا مردم، همراه پادشاهان و دنيا هستند، مگر كسى كه خداوند او را از گناه
نگهدارى فرمايد. اين بود يكى از گروههاى چهارگانه.
2- اشتباه كاران، شخصى كه از رسول خدا چيزهايى شنيده ولى درست آن را حفظ نكرده است، پس دچار اشتباه شده ولى به عمد دروغ به پيامبر
نبسته است، پس آنچه دارد و مى داند، روايت مى كند و به كار مى بندد، و مى گويد: من آن را از رسول خدا شنيده ام، در حالى كه اگر مسلمانان مى
دانستند كه اشتباه كرده آن را از او نمى پذيرفتند، و اگر خود او نيز به اشتباهش پى برده بود آن را رها مى كرد و به آن عمل نمى كرد.
3- اهل شبهه: سوم كسى كه چيزى را از رسول خدا شنيده كه به آن امر مى كرده (امر موقّت بوده) ولى بعدا كه از آن نهى كرده آن را نشنيده يا چيزى
را شنيده كه حضرت از آن نهى مى كرده و بعدا كه به آن، امر كرده نشنيده است، بنا بر اين، مطلب اول را كه نسخ شده به خاطر سپرده امّا به مطلب
بعدى كه ناسخ آن است توجّه نكرده است و اگر مى دانست كه آنچه شنيده نسخ شده است آن را ترك مىكرد و اگر مسلمانان نيز هنگامى كه كلام او را
مى شنيدند، مى دانستند كه نسخ شده است آن را از او نمى پذيرفتند.
4- حافظان راستگو: قسم چهارم شخصى كه به خدا و رسول او دروغ نبسته است و به واسطه خوف از خدا و احترام رسول گرامى اش دروغ را
دشمن مى دارد، و از اشتباه هم مصون است، بلكه آنچه را شنيده به درستى حفظ كرده و بدون كم و زياد نقل مى كند، ناسخ را حفظ مى كند و به آن
عمل مى كندو منسوخ را حفظ مى كند و از آن دورى مى گزيند، عام و خاص و محكم و متشابه را شناخته و هر كدام را در جاى مناسب خود قرار مى دهد.
گاهى از رسول خدا سخنانى صادر مىشده كه داراى دو وجه بوده است: يك وجه خاصّ و يك وجه عامّ، پس كسى كه مقصود خدا و پيامبر را درك
نكرده بود آن را مى شنيد و بدون شناخت معنى و مقصود و هدف از آن، به توجيه آن سخن مى پرداخت، و اين چنين نبود كه تمام اصحاب رسول
خدا از آن حضرت سؤال كنند و براى فهميدن آن كنجكاوى كنند، تا آنجا كه دوست مى داشتند عربى از بيابان يا غريبى از راه دور برسد و از آن
حضرت چيزى سؤال كند تا آنها پاسخش را بشنوند، امّا من هرگز چيزى به قلبم خطور نمى كرد مگر آن كه آن را مى پرسيدم و كاملا به ذهنم
مى سپردم، اين است وجوه اختلاف مردم در احاديث و اختلاف رواياتشان.»
شرح
ان فى ايدى الناس… و حفظا و وهما،
در اين عبارات سخنانى را كه از قول رسول اكرم براى مردم نقل مى شود بر شمرده است، صدق و كذب از ويژگيهاى خبر است ولى حقّ و باطل اعمّ از اين دو است، زيرا شامل افعال نيز مى شود، و ناسخ و منسوخ، عام و خاص و متشابه را نيز فرا مى گيرد.
و امّا الحفظ، مقصود از كلمه «حفظا» چيزى است كه از بيان رسول خدا بطور كامل حفظ شده باشد، «وهم» سخنى است كه در آن غلط و اشتباه رخ داده باشد مثلا خيال كرده كه عامّ است در صورتى كه خاصّ مىباشد يا ثابت بودن آن را تصور كرده در حالى كه نسخ شده باشد، و جز اينها.
و قد كذب على رسول اللَّه (ص) على عهده…. النّار،
از جمله دروغهايى كه بر پيامبر بسته اند اين است كه مردى عباى آن حضرت را به سرقت گرفت و نزد گروهى از مردم آمد و گفت: پيامبر عبايش را به عنوان نشانى به من داده است، كه فلان زن را به من تزويج كنيد، مردم گفتار او را نپذيرفتند، و بلافاصله كسى را براى تحقيق خدمت حضرت روانه كردند، در آن حال مرد دروغگو برخاست و آب نوشيد، مارى او را گزيد و در حال بمرد، پيامبر كه جريان را شنيد به على (ع) فرمود: شمشير را بگير و برو، و چون او را يافتى و دست بر او پيدا كردى، وى را به آتش بسوزان، پس على (ع)، به قصد يافتن او آمد و او را يافت و دستور سوزاندن وى را صادر فرمود.
اين نمونه اى از دروغها بود كه بر پيامبر بسته شده و در متن خطبه به آن اشاره فرموده است.
بايد بدانى كه دانشمندان در توضيح اين مطلب كه بر پيامبر (ص) ناگزير دروغ مى بندند دليلى آورده و گفته اند: از پيامبر (ص) روايت شده كه
فرمود: «بزودى بر من دروغ مى بندند«»» اگر اين حديث، راست و درست باشد ناگزيربايد بر پيامبر دروغ ببندند چون اگر دروغ نبندند گفتار پيامبر
كذب خواهد شد و اگر اين حديث دروغ باشد محقّقا بر پيامبر دروغ بسته شده است (خود اين حديث دروغ آن را اثبات مى كند).
امام (ع) در اين قسمت از خطبه رجال حديث را به چهار گروه منحصر كرده است و دليل بر انحصار در چهار قسم گفتار آن حضرت است كه فرمود: براى آنان پنجمى وجود ندارد و مناسبت انحصار در چهار قسم اين است كه نقل كننده حديث يكى از اين چهار گروه است.
1- منافق است كه احاديث را به دلخواه خود نقل مى كند، چه اصل حديث دروغ باشد، يا راست باشد و مطابق هوا و هوس خود آن را تحريف و كم و زياد كند، چنين شخصى خود گمراه است و ديگران را هم به قصد و عمد گمراه مى كند.
2- منافق نيست اما حديث را مطابق فهم و پندار خود روايت مى كند، اين شخص از روى سهو و اشتباه گمراه شده و ديگران را گمراه مى كند.
3- آنچه را كه شنيده درست نقل مى كند، (در حالى كه به شرايط و خصوصيات آن از قبيل عامّ و خاصّ، ناسخ و منسوخ و جز اينها آگاهى چندانى ندارد.) اين شخص نيز گمراه و گمراه كننده است، امّا بطور عرضى، نه ذاتى و عمدى.
4- قسم چهارم شخصى كه به خوبى حفظ كرده و درست نقل مىكند و به شرايط آن نيز آگاهى و بصيرت كامل دارد، تنها اين فرد است كه هم خود در راه راست قدم گذارده و هم ديگران را به صراط مستقيم هدايت مىكند.
امام (ع) با اين سخن: رجل منافق… فهذا احد الاربعه،
به اوّلين قسم از اقسام چهارگانه اشاره فرموده است.
متصنّع بالاسلام، اسلام را شعار خود قرار داده، و تظاهر به آن مى كند.
لا يتأثّم، اشاره به اين معنا دارد كه: چون شخص منافق به عنوان يك فردگنهكار كه در آخرت به كيفر و عذاب دچار خواهد شد شهرت ندارد، بنا بر اين كسى از او، ترس و بيمى نداشته از او دورى نمى كند، و علّت آن كه جامعه گفته هاى او را مى پذيرند آن است كه تظاهر به اسلام و مصاحبت پيامبر كرده و ادّعا مى كند كه خود سخنان آن حضرت را شنيده، در حالى كه مردم از نفاق باطنى او بىخبرند، آنجا كه خداوند متعال در رابطه با كيفر منافقان مى فرمايد: «إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ.«»»، و نيز هنگامى كه به توصيف حال آنها پرداخته و بيان مى كند: «إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ«».»، اين آيه دليل بر آن است كه منافقان كاذب و دروغگو هستند، زيرا به زبان شهادت به حقانيت پيامبر مى دهند در صورتى كه عقيده آنان بر خلاف اين است و چنين مردمى از دروغ بستن بر پيامبر باكى ندارند. أئمّة الضّلال، منظور از اين كلمه خلفاى بنى اميه است، و آنان كه مردم را به آتش دوزخ فرا مى خواندند، كسانى بودند كه مردم را به پيروى از بنى اميّه در امورى كه بر خلاف دين و اسلام بود مى خواندند و اين متابعت و پيروى كردن موجب رفتن به جهنّم و دخول در آتش دوزخ بود.
بالزّور و البهتان،
اشاره به امورى است كه وسيله تقرّب جستن منافقان به بنى اميّه بود، از باب نمونه: اخبارى در فضيلت و ولايت و فرمانروا بودن آنان از قول پيامبر جعل مىكردند و در مقابل، از آنها مال و ثروت و پول و پاداش مىگرفتند، و سرپرستى كارها و فرمانروايى بر مردم به آنان داده مى شد.
و انّما النّاس… الّا من عصم،
امام (ع) در اين گفتار به علّت و انگيزهكارى كه منافق انجام مى دهد اشاره مى كند، زيرا: بديهى است كه دوستى و علاقه به دنيا بر منافقان و جز آنها چيره مى باشد، به دليل آن كه امور دنيا بر ايشان محسوس و با آن در تماسند، ولى نسبت به آخرت و خصوصيات آن و هدفى كه از خلقت آنان در دنيا اراده شده آگاهى ندارند، علاقه اى نشان نمى دهند، مگر كسى را كه خداوند هدايت فرموده و با كششى معنوى به طرف خود، او را از امور باطل مادّى و دنيوى حفظ كرده است.
و در اين جمله به مطلب ديگرى نيز اشاره شده است و آن كمياب بودن وجود نيكان و صالحان است چنان كه خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: «… قالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلى نِعاجِهِ وَ إِنَّ كَثِيراً.«»»، و در آيه ديگر نيز فرموده است: «… يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ.«»»، سپس امام عليه السلام به بيان حالت منافقان با پيشوايان ضلالت پرداخته و چنين فرموده است: ثمّ بقوا بعده، اين امر بديهى است كه بلافاصله پس از وفات رسول اكرم هنوز پيشوايان گمراهى بطور رسمى وجود نداشتند، بنا بر اين مى توان سخن امام را به دو وجه توجيه كرد:
1- چون حضرت يقين دارد كه در آينده نزديك چنين امرى پيش مىآيد آن را به منزله واقع فرض كرده، و كلام فوق را بيان فرموده است.
2- اشاره به كسانى است كه پس از پيامبر اكرم باقى مانده و از اطرافيان معاويه شدند، چون او در آن هنگام پيشواى گمراهان بود.
و رجل سمع من رسول اللَّه (ص) شيئا لم يحفظه… لرفضه…،
اشاره به قسم دوم از ناقلان روايت است.
شارح در توضيح اين قسمت از سخنان حضرت كه در معرّفى اين گروه آمده، براى چنين شخصى دو اشتباه ذكر كرده است: لفظى، معنوى: سخنى را كه از پيامبر شنيده، نتوانسته است بدرستى لفظ آن را ضبط كند، و معناى آن را هم درست درك نكرده، و هنگامى كه مىخواهد آن را براى ديگران بازگو كند، معنايى كه خود تصور كرده است- در حالى كه بر خلاف اراده پيامبر است- با لفظى از خود بيان مىكند، بنا بر اين آنچه را كه گفته، هم از نظر معنى و هم از جهت لفظ بر خلاف گفته پيامبر است، اما تعمدى در اين جهت نداشته، زيرا: آن را كه به نظر خود از پيامبر شنيده، روايت كرده و به آنچه كه در فكر و انديشه او درست بوده عمل كرده و آن را به رسول خدا نسبت داده است، علّت به غلط افتادن مردم و پذيرفتن گفتار او آن است كه آنها به اشتباه او آگاهى نداشتند، و علت اشتباه كردن خود او در نقل روايت و عمل به آن، توهّم و پندار او به هنگام شنيدن بوده است، كه اگر توجه به اين امر داشت نقل آن روايت و عمل به آن را ترك مى كرد.
و رجل سمع… لرفضه،
اشاره به قسم سوم است، كه علت به غلط افتادن ناقل و همچنين سبب گمراه شدن مردم با شنيدن از او، يك موضوع است و آن آگاه نبودن آنان از نسخ روايت است.
و آخر رابع… و محكمه….
امام با اين جمله به گروه چهارم اشاره فرموده و در جمله بعد آن را توضيح داده است: و عرف الخاص و العام فوضع كلّ شيئى موضعه يعنى، از جمله مزيّتهاى گروه چهارم آن است كه موارد عامّ و خاصّ روايات را دانسته و هر كدام را به جاى خود به كار برده اند.
سپس امام (ع) به درستى و واقعيت قسم سوم آگاهى داده و چنين فرموده است: و قد كان يكون من رسول اللَّه (ص).
اين امر در زمان پيامبر اكرم وجود داشته است كه برخى اشخاص سخنى را از آن حضرت مى شنيدند كه داراى دو وجه بوده است، يكى خاصّ و ديگرى عامّ، و شنونده توجه به اين كه يكى از آنها مخصّص ديگرى است، نداشته است، و يا اين كه تنها سخن عام را شنيده و تخصيص دهنده آن را كه بعدا صادر شده، نشنيده است و لذا آن را به معناى عامّش نقل مى كند و از معناى واقعى آن كه خاصّ است بى خبر است، و يا اصل سخن عام است ولى او آن را منحصر به موردى خاص مى داند و جز در آن مورد خاصّ به آن عمل نمى كند و مردم از او پيروى مى كنند.
و ليس كلّ اصحاب رسول اللَّه…،
اين جمله پاسخ پرسش تقديرى است، گويا چنين سؤال مى شود: با اين كه اصحاب و اطرافيان پيامبر اكرم زياد بوده اند و او نيز با ياران خود در بيان حديث بسيار بردبار و متواضع بوده است پس چرا در گفتار آن حضرت به اشتباه افتاده اند امام عليه السلام در پاسخ مى فرمايد كه: براى تمام آنها امكان توضيح خواستن و سؤال كردن نبود و احترام و عظمت آن حضرت بسيارى را از اين كار باز مىداشت، و حتى مى خواستند و انتظار مى كشيدند كه ديگرى يا مسافرى از راه دور بيايد و سؤالى مطرح كند تا پاسخ آن را بشنوند و استفاده كنند و براى آنها نيز باب سؤال باز شود، اما راجع به خودش، توجه مىدهد كه در سؤال و توضيح خواستن از تمام مسائل مشكل كوشش فراوان داشته و پاسخها را دقيقا حفظ مى كرده است، تا اين كه مردم براى درك فضيلت و كسب نورانيت به او مراجعه كنند.
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن ميثم بحرانی)، ج 4 ، صفحهى 45-35