(خطبه201صبحی صالح)
و من كلام له ( عليه السلام ) يعظ بسلوك الطريق الواضح
أَيُّهَا النَّاسُ- لَا تَسْتَوْحِشُوا فِي طَرِيقِ الْهُدَى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ- فَإِنَّ النَّاسَ قَدِ اجْتَمَعُوا عَلَى مَائِدَةٍ شِبَعُهَا قَصِيرٌ- وَ جُوعُهَا طَوِيلٌ- أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا يَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ- وَ إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ- فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا- فَقَالَ سُبْحَانَهُ فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِينَ- فَمَا كَانَ إِلَّا أَنْ خَارَتْ أَرْضُهُمْ بِالْخَسْفَةِ- خُوَارَ السِّكَّةِ الْمُحْمَاةِ فِي الْأَرْضِ الْخَوَّارَةِ- أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ سَلَكَ الطَّرِيقَ الْوَاضِحَ وَرَدَ الْمَاءَ- وَ مَنْ خَالَفَ وَقَعَ فِي التِّيهِ
لغات
سكّة: آهن سر گاو آهن كه به وسيله آن زمين را شخم مى زنند
خوارها: صداى آن (آهن گاو آهن) در زمين
الأرض الخوّارة: زمين سست، ضعيف
ترجمه
از سخنان آن حضرت عليه السّلام است:
«اى مردم در راه هدايت و رستگارى از كمى اهل آن بيم نداشته باشيد، زيرا مردم در پيرامون سفرهاى گرد آمده اند كه مدّت سيرى آن كوتاه، و گرسنگى آن دراز است.
اى مردم خشنودى و خشم (بركارى) مردم را در كنار هم قرار مى دهد (و در پاداش و كيفر شريك يكديگر مى سازد) ناقه ثمود را تنها يك تن پى كرد ليكن چون همگى آنها به اين كار رضا دادند، خداوند عذاب خود را بر همه آنان گسترش داد، خداى سبحان فرموده است: «فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِينَ»«» پس سرزمين آنها همچون آهن شخم زنى گداخته اى كه در زمين سست فرو رود صدا كرد و فرو رفت.
اى مردم هر كس راه روشن و آشكار را بپويد به آب و آبادانى مى رسد، و آن كس كه مخالفت كند در بيابان بى آب و گياه سرگردان خواهد شد».
شرح
خلاصه اين خطبه مبتنى است بر اين كه امير مؤمنان (ع) كسانى از اصحاب خود را كه در طريق حقّ و هدايت گام بر مى دارند با ذكر اين كه راه آنها راه رستگارى است به استقامت و پايدارى در اين راه ترغيب مى كند، و چون معمولا انسان از تنهايى دچار وحشت مىشود. و اگر راهى را كه مشغول پيمودن آن است دراز و دشوار باشد و همراهان او اندك باشند گرفتار بيم و هراس مىگردد، امير مؤمنان (ع) آنان را نهى مىكند از اين كه در طريق هدايت به سبب كمى رفيق و همراه، دستخوش ترس و هراس شوند، و اين كنايه است از اين كه اگر برخى از اصحاب او را وسوسه فرا گيرد كه به دليل اين كه شماره آنان اندك و دشمنانشان بسيار است بر طريق حقّ نيستند آگاه باشند كه اگر چه شمار آنها اندك است امّا در راه هدايت و رستگارى سير مىكنند، اين وسوسه ناشى از اين است كه در راهها عدّه كم در معرض خطر، و سلامت با كثرت و عدّه بيشتر است.
فرموده است: فإنّ النّاس اجتمعوا… تا طويل.
اين گفتار گوياى اين است كه علّت كمى عدّه اهل هدايت و سالكان راه حقّ اين است كه مردم دور جيفه دنيا را گرفته و در گرد آن اجتماع كرده اند، واژه مائدة (سفره) را براى دنيا استعاره فرموده، زيرا همان گونه كه سفره محلّ گرد آمدن طعامهاى رنگارنگ است دنيا نيز محلّ اجتماع لذّتهاى گوناگون است، ذكركوتاهى مدّت سيرى و بهرهبردارى از اين سفره كنايه از كوتاهى مدّت عمر آدمى در اين دنياست، و دراز بودن زمان گرسنگى اشاره به عذابها و شكنجه هاى طولانى است كه بر اثر فرو رفتن در خوشيها و لذّتهاى دنيا در آخرت دامنگير انسان مى گردد، واژه جوع براى نياز طولانى انسان پس از مرگ به طعامهاى حقيقى روحانى كه عبارت از كمالات نفسانى است استعاره شده همان كمالاتى كه انسان در دنيا بر اثر غفلت آنها را از دست داده است، بدين جهت است كه واژه مذكور به مائده كه استعاره براى دنياست نسبت داده شده است، شايد هم اين كلمه براى اندوه و افسوسى كه پس از مرگ بر اثر جدايى از لذّتهاى دنيوى و اين كه ديگر به آنها دست نخواهند يافت و محروميّت او از آنها طولانى خواهد بود استعاره شده باشد، و در اين عبارت صنعت مقابله رعايت گرديده، زيرا گرسنگى در برابر سيرى، و درازى در مقابل كوتاهى قرار داده شده است.
فرموده است: أيّها النّاس… تا السّخط.
معناى سخن مذكور اين است كه رضايت و خشنودى مردم به منكرات و گناهان، آنان را در عذاب خداوند شريك يكديگر مىسازد و به گرد هم در مىآورد. هر چند بيشتر اين مردم مرتكب اعمال مذكور نشده باشند، همچنين خشم و غضب آنها نسبت به كسانى كه دوستدار اعمال خدا پسندانهاند آنان را در جرگه به جا آورندگان منكرات قرار مىدهد، مصداق اين گفتار داستان قوم ثمود است كه به سبب پى كردن ناقه، عذاب خداوند همگى آنان را فرا گرفت در صورتى كه همه آنان مرتكب اين نافرمانى نشده بودند، ليكن خداوند عمل مذكور را در قرآن به همه آنها نسبت داده و فرموده است: «فعقروها» يعنى: آنها ناقه را پى كردند، و عذاب نيز همگى آنان را فرا گرفت زيرا همه آنان به پى كردن ناقه خشنودى داشتند، ضمير هاء در فعل عمّوه به رجل يا به عقر كه مدلول جمله عقر مىباشد برگشت دارد، يعنى: زيرا با اظهار خشنودى به اين گناه، عمل زشت آن مرد را ميان خود تعميم دادند، و خداوند در قرآن به همين معنا اشاره، و فرموده است: «وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً»«» روشن است كسى كه به انجام يافتن كارى راضى و خشنود باشد، با انجام دهنده آن كار، شريك و به منزله اوست، همچنين كسانى كه به اعمال خدا پسندانه رضا و خشنودى داشته، و به آنچه باعث غضب و خشم حقّ تعالى مىشود خشمگين باشند، خداوند آنان را در شمول رحمت خود شريك يكديگر مىسازد و در گرد هم قرار مىگيرند.
فرموده است: فما كان إلّا أن خارت أرضهم… تا الخوّارة.
اين گفتار تفسيرى است بر آيه شريفه «فَأَصْبَحُوا نادِمِينَ» و چگونگى عذابى را كه بر قوم ثمود رسيد بيان مىكند، چنان كه قرآن نيز با ذكر «فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ»«» آن را توضيح داده است.
امير مؤمنان (ع) چگونگى اين عذاب را بيان مىك ند و صدايى را كه از سرزمين آنها به هنگام خسف يا فرو رفتن در زمين بلند شد، به آواز آهن گاوآهن تفتيده اى كه در زمين به آسانى فرو مى رود تشبيه فرموده است، قيد گداختگى آهن مذكور براى بيان شدّت صدا و سرعت فرو رفتن خانه ها و ديار آنها در زمين است، زيرا اگر آهن مذكور گداخته باشد آوازى زياده بر معمول از آن بر مى خيزد و بيشتر به داخل زمين فرو مى رود.
امّا داستان قوم ثمود اين است كه: بنا بر آنچه نقل شده است آنها بازماندگان قوم عادند كه پس از آن كه قوم مذكور نابود گرديد، شمار اينها به تدريج زياد شد، و از عمر طولانى برخوردار بودند، چنان كه وقتى يكى از آنها خانه اى براى خود بنا مى كرد، هر چند آن را محكم و استوار مى ساخت هنوز او زنده و در قيد حيات بود كه آن خانه فرسوده و ويران مى شد، از اين رو آنها كوهها را تراشيده و در آنها خانه براى خود بنا كردند، و با خوشى و فراخى در زندگى، روزگار مى گذرانيدند، امّا از فرمان خداوند سرپيچى كردند و در روى زمين به تباهى، و پرستش بتان پرداختند، خداوند صالح (ع) را به پيامبرى به سوى آنها برانگيخت و چون قوم ثمود عرب بودند، و صالح از نظر نسب و تبار از طبقه متوسّط آنها بود، هنگامى كه آنها را به فرمانبردارى خداوند دعوت كرد آنها سرباز زدند و جز اندكى از آنها كه مستضعف و تهيدست بودند دعوت او را نپذيرفتند، از اين رو صالح آنها را از رفتارى كه داشتند بر حذر داشت و از عذاب خداوند بيم داد، آنها از او خواستند كه آيه و نشانه اى به آنها بنماياند، صالح گفت چه آيه و نشانه اى مى خواهيد گفتند در عيد ما كه در فلان روز سال است به همراه ما بيرون بيا و پروردگار خويش را بخوان، و ما نيز خدايان خود را مى خوانيم، اگر دعاى تو اجابت شد ما پيرو تو مى شويم، و اگر دعاى ما پذيرفته گرديد از ما پيروى كن، صالح پيشنهاد آنها را پذيرفت و در زمانى كه معيّن شده بود با آنها بيرون آمد، آنان خدايان خود را ندا دادند، ليكن پاسخى از آنها بر نيامد و دعايشان اجابت نشد، از اين رو بزرگ آنها رو به صالح كرده ضمن اشاره به سنگ بزرگى كه جدا در كنارى از كوه قرار داشت و به آن كاثبه مى گفتند گفت: از اين سنگ ناقه اى براى ما بيرون بياور كه پيكرى ستبر و پر كرك داشته باشد، اگر چنين كنى ما تو را تصديق كرده دعوتت را پذيرا خواهيم شد، صالح بر آنچه گفتند از آنها عهد و پيمان گرفت، سپس به نماز ايستاد و دعا كرد، ناگهان آن سنگ مانند شتر باردارى كه بچّه اش را بزايد، ناقه اى ده ماهه ستبر و پر كرك آن چنان كه درخواست كرده بودند از آن جدا شد و اين جريان را بزرگان آنان نظاره گر بودند، پس از اين ناقه صالح بچّه اى كه از حيث درشتى مانند خودش بود به دنيا آورد، بزرگ قوم و شمارى از آنها پس از مشاهده اين معجزه به صالح پيغمبر ايمان آوردند، ليكن فرزندان اينها را گروهى از سران آنها از ايمان آوردن به صالح منع كردند، مدّتى از اين واقعه گذشت، و ناقه با بچّه اش در ميان درختان مى چريد و يك روز در ميان به سوى آبشخور مى آمد، و سر در چاه آب مى كرد و آب آن را تا ته مى نوشيد، سپس ميان پاهاى خود را باز مى كرد، و مردم آنچه مى خواستند از آن شير مى دوشيدند و ظرفهاى خود را از شيرآن پر كرده هم مى آشاميدند و هم ذخيره مى كردند، و چون فصل تابستان و گرما فرا مى رسيد، ناقه به بيرون آبادى مى رفت، و هنگامى كه شتران و گاو و گوسفندان قوم ناقه را مى ديدند از آن به داخل آبادى مى گريختند، و چون سرما فرا مى رسيد ناقه به درون آبادى مى رفت و حيوانات آنها به بيابان فرار مى كردند، و اين كار بر آنها گران آمد، در اين ميان دو زن به نامهاى عنيزة امّ غنم و صدقه دختر مختار«» كه اغنام و مواشى زياد داشتند، و از اين راه به آنها زيان رسيده بود، مردم را به پى كردن ناقه تشويق كردند، در نتيجه مردى به نام قدار الاحمر دست و پاى ناقه را قطع كرد و كشت، و سپس مردم گوشت آن را ميان خود قسمت كرده و پختند، پس از آن بچّه ناقه از آن سرزمين دور شد و به كوهى كه آن را غادة مى ناميدند بالا رفت، و در آن جا سه بار فرياد برآورد، صالح پيغمبر كه اين آواز را شنيد به مردم گفت بچّه ناقه را دريابيد شايد خداوند عذاب را از شما برطرف كند امّا آنها نتوانستند بر آن دست يابند، و پس از فريادى كه بچّه ناقه زد همان سنگ آغوش باز كرد و آن حيوان در آن داخل گرديد، صالح پيغمبر به مردم گفت: در بامداد فردا رخسار شما زرد و در روز بعد سرخ و در روز سوّم سياه خواهد شد، و سپس عذاب خداوند شما را فرا خواهد گرفت، و چون مردم نشانه هاى عذاب را مشاهده كردند تصميم گرفتند صالح را به قتل برسانند، ليكن خداوند او را نجات داد و به سرزمين فلسطين در آمد.
چون روز چهارم فرا رسيد، مردم به هنگام چاشت تلخى مرگ را حنوط خويش كردند، و سفره زمين را كفن خود ساختند و خروش آسمانى در رسيد، و زمين بلرزيد و به سختى شكافته گرديد و آنها را پس از آن كه دلهاشان از جا كنده شده بود در كام خود فرو برد و نابود شدند. و هدايت و توفيق با خداوند است.
ترجمه شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحرانی ج 3 ، صفحه ى 861 -855