(خطبه179صبحی صالح)
و من خطبة له ( عليه السلام ) في الشهادة و التقوى.
و قيل إنه خطبها بعد مقتل عثمان في أول خلافته اللّه و رسوله
لَا يَشْغَلُهُ شَأْنٌ وَ لَا يُغَيِّرُهُ زَمَانٌ- وَ لَا يَحْوِيهِ مَكَانٌ وَ لَا يَصِفُهُ لِسَانٌ- لَا يَعْزُبُ عَنْهُ عَدَدُ قَطْرِ الْمَاءِ وَ لَا نُجُومِ السَّمَاءِ- وَ لَا سَوَافِي الرِّيحِ فِي الْهَوَاءِ- وَ لَا دَبِيبُ النَّمْلِ عَلَى الصَّفَا- وَ لَا مَقِيلُ الذَّرِّ فِي اللَّيْلَةِ الظَّلْمَاءِ- يَعْلَمُ مَسَاقِطَ الْأَوْرَاقِ وَ خَفِيَّ طَرْفِ الْأَحْدَاقِ- وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ غَيْرَ مَعْدُولٍ بِهِ- وَ لَا مَشْكُوكٍ فِيهِ وَ لَا مَكْفُورٍ دِينُهُ- وَ لَا مَجْحُودٍ تَكْوِينُهُ شَهَادَةَ مَنْ صَدَقَتْ نِيَّتُهُ- وَ صَفَتْ دِخْلَتُهُ وَ خَلَصَ يَقِينُهُ وَ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ- وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ الَمْجُتْبَىَ مِنْ خَلَائِقِهِ- وَ الْمُعْتَامُ لِشَرْحِ حَقَائِقِهِ وَ الْمُخْتَصُّ بِعَقَائِلِ كَرَامَاتِهِ- وَ الْمُصْطَفَى لِكَرَائِمِ رِسَالَاتِهِ- وَ الْمُوَضَّحَةُ بِهِ أَشْرَاطُ الْهُدَى وَ الْمَجْلُوُّ بِهِ غِرْبِيبُ الْعَمَى أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ الدُّنْيَا تَغُرُّ الْمُؤَمِّلَ لَهَا وَ الْمُخْلِدَ إِلَيْهَا- وَ لَا تَنْفَسُ بِمَنْ نَافَسَ فِيهَا وَ تَغْلِبُ مَنْ غَلَبَ عَلَيْهَا- وَ ايْمُ اللَّهِ مَا كَانَ قَوْمٌ قَطُّ فِي غَضِّ نِعْمَةٍ مِنْ عَيْشٍ- فَزَالَ عَنْهُمْ إِلَّا بِذُنُوبٍ اجْتَرَحُوهَا- لِ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ- وَ لَوْ أَنَّ النَّاسَ حِينَ تَنْزِلُ بِهِمُ النِّقَمُ وَ تَزُولُ عَنْهُمُ النِّعَمُ- فَزِعُوا إِلَى رَبِّهِمْ بِصِدْقٍ مِنْ نِيَّاتِهِمْ وَ وَلَهٍ مِنْ قُلُوبِهِمْ- لَرَدَّ عَلَيْهِمْ كُلَّ شَارِدٍ وَ أَصْلَحَ لَهُمْ كُلَّ فَاسِدٍ- وَ إِنِّي لَأَخْشَى عَلَيْكُمْ أَنْ تَكُونُوا فِي فَتْرَةٍ- وَ قَدْ كَانَتْ أُمُورٌ مَضَتْ مِلْتُمْ فِيهَا مَيْلَةً- كُنْتُمْ فِيهَا عِنْدِي غَيْرَ مَحْمُودِينَ- وَ لَئِنْ رُدَّ عَلَيْكُمْ أَمْرُكُمْ إِنَّكُمْ لَسُعَدَاءُ- وَ مَا عَلَيَّ إِلَّا الْجُهْدُ- وَ لَوْ أَشَاءُ أَنْ أَقُولَ لَقُلْتُ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ
امام (ع) اين خطبه را پس از كشته شدن عثمان، و در آغاز خلافت خود ايراد فرموده است.
لغات
دخلة: به كسر و ضمّ اوّل، باطن هر چيزى است
عقائل الشّيء: بهترين هر چيز
غربيب: سياه
لا تنفس: بخل نمى ورزد
معتام: انتخاب شده
أشراط الهدى: نشانه هاى هدايت
مخلد: تسليم كننده
غضّ: تر و تازه
ترجمه
از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:
خداوند را هيچ كارى از كار ديگر باز ندارد. زمان دگرگونش نكند و مكان را گنجاى او نباشد.
زبانها از وصفش ناتوان اند. شماره قطره هاى آب و شمار ستارگان آسمان و ذرات خاك را كه باد به هوا برمى دارد، مى داند. و رفتن مورى بر سنگى صاف و خوابگاه مورى در شبى تاريك بر او پوشيده نيست.
افتادن برگهاى درختان و بسته شدن و باز شدن آهسته پلكها را مى داند.
شهادت مى دهم كه جز الله خدايى نيست. هيچ چيز همتاى او نيست و در او ترديد روا نبود، نه دينش را توان پوشيده داشت و نه آفرينش را انكار توان كرد.
شهادت مى دهم، شهادت كسى كه نيتش صادق است و باطنش از هر شائبه مبرّاست و يقينش خالص است و كفّه ترازوى عملش به نيكى سنگين است.
شهادت مى دهم كه محمد (صلى الله عليه و آله) بنده او و پيامبر اوست كه از ميان همه آفريدگانش برگزيد و براى شرح حقايق دينش، اختيار كرد
و به گراميترين كراماتش مخصوص گردانيد و براى رسانيدن پيامهاى نيكو انتخاب نمود.
به وجود او نشانه هاى هدايت آشكار شد و ظلمت كورى و گمراهى روشنى گرفت.
اى مردم، دنيا كسى را كه آرزوى او را در دل پرورد و خواستار او باشد مى فريبد و با كسى كه براى به دست آوردن آن با ديگران رقابت و همچشمى كند بخل نمى ورزد.
و مغلوب مى سازد كسى را كه بر او چيره گردد.
به خدا سوگند، قومى كه در فراخى نعمت و كاميابى بوده اند و نعمتشان روى به زوال نهاده، زوال نعمت را سببى جز ارتكاب گناهان نبوده است،زيرا خدا بر بندگانش ستم روا ندارد.
اگر مردم هنگامى كه محنت و بلايى بر آنها فرود مى آيد و نعمتهايشان زوال مى يابد، از روى صدق و صفاى نيت و شيفتگى دل به درگاه خداوندى زارى كنند، خداوند نعمت رميده را به آنان بازمىگرداند و كارهاى تباهشان را به صلاح مى آورد.
مى ترسم از مهلت داده شدگانى باشيد كه غافلگير مى شوند.
كارهايى صورت پذيرفت و شما به آنها مايل شديد كه در آن هنگام نزد من ناستوده بوديد.
اگر راه و روشى كه در روزگاران گذشته داشته ايد به شما بازگردد، اهل سعادت خواهيد بود.
بر من جز كوشش نيست.
اگر خواهم كه بگويم مى گويم. خدا آنچه را گذشته است ببخشايد.
شرح
اين خطبه را با اشاره به مسائلى از توحيد و خداشناسى به شرح زير آغاز فرموده است:
1- لا يشغله شأن عن شأن:
هيچ كارى او را از كار ديگر باز نمى دارد زيرا باز ماندن از كارى يا به سبب نقص قدرت و يا نارسايى دانش است، در حالى كه علم و قدرت حقّ تعالى بر همه چيز احاطه دارد، در اين صورت هيچ مقدور و معلومى او را از مقدور و معلوم ديگر باز نمى دارد، اين دو مسأله در كتابهاى كلام و حكمت به تفصيل توضيح داده شده است.
2- لا يغيّره زمان:
گذشت روزگار در او دگرگونى پديد نمى آورد، زيرا او آفريننده زمان و منزّه از آن است كه اين پديده بر او عارض گردد، از اين رو دگرگونى و تغيير به ساحت مقدّس او راه ندارد، ديگر اين كه خداوند متعال واجب الوجود است، و هر چيزى كه در ذات يا صفات دستخوش دگرگونى شود واجب الوجود نيست، بنا بر اين «آن كه تغيّر نپذيرد تويى».
3- و لا يحويه مكان:
هيچ جايى او را در بر نمى گيرد، زيرا خداوند متعال مبرّا از جسميّت و لوازم آن است، و هر چه جسم نباشد بى نياز از امكان است، نتيجه اين است كه بارى تعالى منزّه از مكان و لواحق آن است.
4- و لا يصفه لسان:
يعنى هيچ زبانى نمى تواند خدا را آن چنان كه هست توصيف كند، زيرا خداوند از هر گونه تركيب منزّه است، و در نتيجه عقل نمى تواند چگونگى او را درك كند چه رسد به زبان كه ترجمان عقل است.
5- و لا يعزب عنه عدد قطر الماء… تا الأحداق.
اين گفتار اشاره است به علم خداوند كه به همه امور كلى و جزيى احاطه دارد، و اين موضوعى مهمّ و شگرف است كه خردها از آن در حيرتند، و ما در كتاب مختصر خود به نام «القواعد الإلهيّة» بدان اشاره كرده ايم.
امام (ع) پس از تنزيه بارى تعالى به كلمه توحيد شهادت مى دهد و بر وحدانيّت او به داشتن صفاتى كه براى خداوند بر شمرده و به شرح زير است گواهى داده است:
اوّل- غير معدول به است
يعنى: همتا و مانندى ندارد.
دوّم- و لا مشكوك فيه
يعنى: در وجود و هستى او هيچ گونه شكّ و ريبى نيست، زيرا شكّ، با اقرار به وحدانيّت او منافات دارد.
سوّم- و لا مكفور دينه:
زيرا انكار دين خدا متضمّن نقصان در شناخت اوست، پس اعتراف به دين، نشانه كمال معرفت، و تماميّت شهادت بر وحدانيّت اوست.
چهارم- و لا مجحود تكوينه
يعنى: در اين كه او موجودات را آفريده و پروردگار آنهاست انكارى نيست.
سپس به دنبال ذكر كلمه توحيد و توصيف وحدانيّت او، حال گوينده اين شهادت را در هنگام اداى آن بيان مى كند كه او در اين گواهى نيّتش صادق است يعنى اعتقادش قطعى است، و درونش پاكيزه است يعنى پاك از ريا و نفاق است، و يقين او در باره وجود پروردگار جهان و يگانگى او از هر گونه شكّ و شبهه صافى و خالص است، و با اداى اين شهادت و ايفاى حقوق آن كه انجام دادن كارهاى شايسته است وزنه اعمال او سنگين است. پس از اين به ذكر جزء ديگر شهادتين كه گواهى بر حقانيّت رسالت پيامبر اكرم (ص) است مى پردازد، و اوصافى به شرح زير براى آن حضرت بيان مى كند:
1- او پسنديده و برگزيده خداوند از ميان خلايق است،
اين سخن به تكريم و گراميداشت پيامبر اكرم (ص) برگشت دارد، به سبب اين كه وجود مقدّس او را شايسته و آماده پذيرش انوار رسالت حقّ و تحمّل بار نبوّت شمرده است.
2- المعتام لشرح حقائقه
يعنى: براى روشن ساختن حقايق الهى كه بر مردم پوشيده است و بيان احكام شرع خود او را انتخاب كرده است.
3- المختصّ بعقائل كراماته
يعنى: او به كرامات و عطاياى نفيس و گرانقدر اختصاص يافته كه عبارت از كمالات نفسانى و علوم و مكارم اخلاق است تا به وسيله اينها نفوس ناقص را كامل گرداند و درماندگان طريق معرفت را به مقصد برساند.
4- و المصطفى لكرائم رسالاته
يعنى: او برگزيده شده تا رسالتهاى كريمانه خداوند را به مردم ابلاغ فرمايد، اين كه رسالت به صورت جمع آمده و رسالتها گفته شده از نظر تعدّد اوامرى است كه از جانب خداوند بر او نازل شده، بديهى است هر دستورى كه به او داده شده تا به مردم ابلاغ كند رسالتى گرامى و پيامى ارزشمند بوده است.
5- الموضّحة به أشراط الهدى:
منظور از اشراط يا نشانه هاى هدايت، قانونهاى شريعت و دلايل كتاب و سنّت است.
6- المجلّوبه غربيب العمى:
واژه غربيب براى شدّت تاريكى جهل، و واژه جلا را براى از ميان رفتن اين تاريكى بر اثر تابش انوار نبوّت، استعاره آورده است.
پس از اين مردم را مخاطب قرار داده، آنان را به زشتيها و عيبهاى دنيا آگاه مى كند، از جمله اين كه روزگار آرزومندان و شيفتگان خود را كه دل به آن خوش داشته و بر آن اعتماد كرده اند مى فريبد، زيرا كسى كه به دنيا دل بسته و آرزوهايى را در سر مى پروراند پيوسته در باره آنچه در انديشه دارد نشانه هايى خيالى و دلايل موهومى به ذهن او مى رسد و مى پندارد كه خواستهاى او قابل حصول و ثمر بخش است و همين پندار موجب درازى آرزوهاى او مى گردد، امّا گاهى پيش از آن كه به اين آرزوها برسد نابود مى شود. و گاهى هم پس از تحمّل رنجهاى دراز پوچى و بطلان اين دلائل و خيالات بر او آشكار مى گردد.
يكى ديگر از زشتيهاى دنيا اين است كه هر كس در راه رسيدن به آن بكوشد و آن را دوست بدارد، دنيا در باره او بخل نمى ورزد، و راه رسيدن او را به سر منزل نابودى آسان مى گرداند، و وى را هدف تير مصيبتهاى شگرف و نابهنگام قرار مى دهد.
ديگر اين كه هر كس به دنيا دست يابد، دنيا بر او چيره مى شود، يعنى هر كس در اين جهان سلطنت و قدرتى پيدا كند دنيا بزودى بر او غلبه يافته به هلاكتش مى رساند.
صفات مذكور از قبيل اين كه دنيا آرزومندان خود را مى فريبد، و هر جا غلبه يابند بر آنها چيره مى شود و بر دوستان خود رحم نمى كند كه همه از شئون دشمنى حيله گر است، استعاره اند، وجه مناسبت اين است كه زندگى دنيا و شيفتگى و دلبستگى به آن، و دولت و قوّت يافتن در آن همگى مستلزم نابودى در دنيا و آخرت است همچنان كه فريفته شدن به دشمن مكّارى كه دوستى هيچ كس را در دل ندارد و بر كسى اعتماد نمى كند موجب هلاكت و نابودى است.
سپس تذكّر مى دهد كه شكر منعم واجب است، و بايد از قصور خود در سپاس نعمتهاى خداوند به او پناه برد، و سوگند ياد مى كند كه نعمت از مردم گرفته نمى شود جز به سبب گناهانى كه مرتكب مى شوند، و اين سخن اشاره است به اين كه گناه، موجب زوال نعمت و نزول عذاب و انتقام خداوند است، زيرا اگر مردمى با وجود ارتكاب گناه، مستحقّ افاضه نعمت و بخشش باشند، سلب و منع نعمت از اين مردم كه شايستگى و آمادگى آن را دارند عين ظلم است، و اين از خداوند كه فيّاض مطلق است محال است، چنان كه فرموده است: «وَ ما رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ«»» و نيز اشاره به همين معنا دارد آيه شريفه: «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ«»» يعنى خداوند آنچه را به قومى داده دگرگون نمى كند مگر آن گاه كه در نتيجه به جا آوردن گناه استعداد دگرگونى پيدا كنند.
فرموده است: و لو أنّ النّاس… تا كلّ فاسد.
اين سخنان گوياى اين است كه با نيّت راست و قلب مشتاق به خدا پناه بردن، و از هر چه جز اوست گسستن، انسان را آماده مى كند كه خداوند خواستهاى او را بر آورد، خواه اين كه مطلوب او برگشت نعمت از دست رفته و يا درخواست نعمتهايى تازه باشد و يا خواهان اين باشد كه سختى و بدبختى از او دور شود، و يا بخواهد اينها بر دشمنش فرود آيد، مراد از ردّ شارد برگشت نعمت از دست رفته، و منظور از اصلاح فاسد، به صلاح آوردن ساير احوال است.
فرموده است: و إنّي لأخشى عليكم أن تكونوا في فترة.
واژه فترت (دوران) كنايه از وضع جاهليّت است و مجازا نام ظرف به مظروف داده شده است يعنى بيم دارم در تعصّبات نادرستى كه داريد و برخاسته از هوا و هوسهاى گوناگون است احوال دوران جاهليّت را داشته باشيد.
فرموده است: و قد كانت امور… تا محمودين.
طايفه اماميّه گفته اند: منظور از امورى كه مردم بدان رغبت كردند مقدّم داشتن خلفاى پيشين بر آن حضرت است، ديگران گفته اند: مراد تمايلات و اقدامات آنان در قبال آن حضرت است كه به هنگام تشكيل شورا عثمان را بر او مقدّم داشته و به خلافت برگزيدند، و گفتارها و كارهايى كه در اين شورا جريان يافت.
فرموده است: و لئن ردّ عليكم امركم.
يعنى: اگر صلاح حال و روش درستى كه در زمان پيامبر خدا (ص) داشتيد به شما باز گردد بىشكّ نزد خداوند از سعادتمندان و در دنيا از نيكبختان خواهيد بود، و ما علىّ إلّا الجهد يعنى: بر من جز اين نيست كه در بازگردانيدن آن احوال و دگرگونى اوضاع كنونى كوشش كنم.
فرموده است: و لو أشاء أن أقول لقلت.
از اين گفتار چنين دانسته مىشود كه اگر آن حضرت در اين باره سخن گفته بود، مقتضاى سخنش اين بود كه بگويد: كسانى كه بر وى پيشى گرفتند بر او ستم كردند، و در اين عمل مرتكب خطا شدند، و معايبى از آنها ذكر كند كه از نظر آن حضرت مقتضى وجوب تأخّر آنها از اوست، و در واقع اين كه مىفرمايد: اگر بخواهم بگويم مىگفتم، اين تتمّه در درون اين گفتار است كه: نمىگويم و نخواسته ام بگويم.
فرموده است: عفا اللّه عمّا سلف.
اين عبارت قرآنى اشاره به گذشت و بردبارى آن حضرت در باره آنهاست نسبت به آنچه پيش از اين انجام داده اند، عادت بر اين است هنگامى كه كسى قصد چشم پوشى از گناه ديگرى دارد چنين كلماتى را بر زبان مى آورد، و بهترين عبارات در اين مورد الفاظ قرآن است كه آن بزرگوار همان را بر زبان جارى ساخته اند. و توفيق از خداوند است.
ترجمه شرح نهج البلاغه (ابن میثم بحرانی)، ج ۳