(خطبه 172صبحی صالح)
و من خطبة له ( عليهالسلام ) حمد الله
بخش اول
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا تُوَارِي عَنْهُ سَمَاءٌ سَمَاءً- وَ لَا أَرْضٌ أَرْضاً
ترجمه
از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است:
«ستايش ويژه خداوندى است كه آسمانى آسمان ديگر، و زمينى زمين ديگر را از او نمىپوشاند.»
شرح
امير مؤمنان (ع) خداوند را از نظر احاطهاى كه دانش او به آسمانها و زمينها دارد مورد حمد و سپاس قرار داده، و اين خود مستلزم تنزيه حقّ تعالى از صفات آفريدگان است. زيرا اعتقاد مردم اين بود كه برخى اجرام آسمانى و زمينى از آنچه در پشت آنها قرار دارد پنهان و پوشيدهاند امّا علم پروردگار متعال بر همه چيز احاطه دارد، نه چيزى مىتواند حايل و مانع آن شود، و نه رازى بر او پوشيده و نهفته مىباشد.
بخشى از اين خطبه است:
وَ قَدْ قَالَ قَائِلٌ إِنَّكَ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ لَحَرِيصٌ- فَقُلْتُ بَلْ أَنْتُمْ وَ اللَّهِ لَأَحْرَصُ وَ أَبْعَدُ وَ أَنَا أَخَصُّ وَ أَقْرَبُ- وَ إِنَّمَا طَلَبْتُ حَقّاً لِي وَ أَنْتُمْ تَحُولُونَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ- وَ تَضْرِبُونَ وَجْهِي دُونَهُ- فَلَمَّا قَرَّعْتُهُ بِالْحُجَّةِ فِي الْمَلَإِ الْحَاضِرِينَ- هَبَّ كَأَنَّهُ بُهِتَ لَا يَدْرِي مَا يُجِيبُنِي بِهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْشٍ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ- فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ صَغَّرُوا عَظِيمَ مَنْزِلَتِيَ- وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي أَمْراً هُوَ لِي- ثُمَّ قَالُوا أَلَا إِنَّ فِي الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ وَ فِي الْحَقِّ أَنْ تَتْرُكَهُ
ترجمه
«گوينده اى به من گفت اى فرزند ابو طالب تو به خلافت خيلى حرص مىورزى، پاسخ دادم بلكه به خدا سوگند شما به اين امر حريصتر و از شايستگى دورتريد، و من به آن سزاوارتر و نزديكترم، تنها من حقّى را كه از آنم مىباشد مطالبه مىكنم، و شما ميان من و آن حايل مىشويد و مرا از آن دور مىگردانيد، و هنگامى كه در ميان حاضران دليل آن را گوشزد او كردم مبهوت شد و نمىدانست در پاسخ من چه بگويد بار خدايا من در برابر قريش و كسانى كه آنها را كمك مىكنند از تو يارى مىجويم زيرا اينان پيوند خويشى مرا بريدند، و مقام بزرگ مرا كوچك شمردند، و در امرى كه ويژه من است براى دشمنى با من همدست شدند، پس از آن گفتند: آگاه باش حقّ آن است كه آن را بگيرى يا آن را رها كنى.»
شرح
امير مؤمنان (ع) در اين بخش از خطبه به آنچه در شورا پس از كشته شدن عمر جريان يافت اشاره مىكند، كسى كه سخن مذكور را به امام (ع) گفته سعد بن ابى وقّاص است، با اين كه سعد مذكور از كسانى است كه حديث رسول اكرم (ص) در باره على (ع) را روايت كرده كه فرموده است: «أنت منّى بمنزلة هرون من موسى«»» و اين مايه شگفتى است.
پاسخ امام (ع) به او كه فرموده است: بلكه به خدا سوگند شما حريصتر و دورتريد به اين معناست كه براى رسيدن به خلافت آزمندتر، و از شايستگى و استحقاق دورتريد، و اين گفتار به گونه استدلال و به صورت قياس ضمير از شكل اوّل است كه مخاطب را خاموش مىكند، صغراى اين قياس همان است كه ذكر شده و كبراى آن كه محذوف است اين است: هر كس به اين امر حريصتر و از آن دورتر باشد نمىتواند ديگرى را كه به آن نزديكتر و شايستهتر است حريصتر خوانده و او را سرزنش كند.
فرموده است: و أنا أخصّ و أقرب.
اين نيز صغراى قياس ضمير است كه امير مؤمنان (ع) در اثبات اولويّت خود براى طلب خلافت بيان فرموده و كبراى قياس مذكور اين است كه: هر كس به اين امر بيشتر اختصاص دارد و بدان نزديكتر است به مطالبه آن اولى و سزاوارتر مىباشد.
روايت شده كه اين سخنان را امير مؤمنان (ع) در روز سقيفه فرموده، و كسى كه به آن حضرت گفته است بر اين امر حرص مىورزى ابو عبيدة بن جرّاح بوده است، ليكن روايت پيش درستتر به نظر مىآيد و مشهورتر است، و نيز به جاى فعل «بهت» هبّ نيز روايت شده است يعنى بيدار شد، گويى از دلايلى كه اقامه گرديد بكلّى فراموشى و غفلت داشته و پس از آن بيدار و هشيار گرديده است.
پس از اين امير مؤمنان (ع) براى دفع آزار قريش و كسانى كه به آنها كمك و مساعدت مىكنند از خداوند متعال درخواست يارى و از اعمال آنها به او شكايت مىكند، از جمله اعمال آنها اين كه پيوند خويشاوندى را بريده و قرابت او را با پيامبر خدا (ص) ناديده گرفتهاند، ديگر اين كه مقام و منزلت او را كوچك شمرده، و به سخنان صريح رسول اكرم (ص) در باره او توجّه نكردهاند و بر دشمنى با او در امر خلافت كه خود را سزاوارتر از آنها بدان مىداند همدست شده يار و متّفق گشتهاند:
فرموده است: ثمّ قالوا… تا آخر.
يعنى: قريش به اين بسنده نكردند كه حقّ مرا بگيرند و خاموش مانده نگويند حقّ ماست، بلكه آن را از من گرفتند و مدّعى شدند كه اين حقّ خود آنهاست، و اين در حالى بود كه بر خود واجب مىديدم از كشمكش و نزاع بر سر خلافت دورى جويم، و اى كاش آنهايى كه به غصب حقّ من پرداختند، حقانيّت مرا اعتراف مىكردند كه در اين صورت درد سبكتر و مصيبت آسانتر بود.
در عبارت إنّ في الحقّ أن تأخذه فعل تأخذه و همچنين فعل تتركه در جمله بعد هر دو با نون متكلم نيز روايت شده، و نسخه شريف رضىّ رضوان اللّه عليه به همين گونه است و مراد اين است كه سران قريش پس از آن كه حقّ مرا غصب كردند گفتند: ما در اين امر هر گونه بخواهيم رفتار مىكنيم، و آن را به هر كس جز تو بخواهيم مىدهيم و مىگيريم.
بخشى از اين خطبه است كه در باره اصحاب جمل است:
فَخَرَجُوا يَجُرُّونَ حُرْمَةَ رَسُولِ اللَّهِ ص- كَمَا تُجَرُّ الْأَمَةُ عِنْدَ شِرَائِهَا- مُتَوَجِّهِينَ بِهَا إِلَى الْبَصْرَةِ- فَحَبَسَا نِسَاءَهُمَا فِي بُيُوتِهِمَا- وَ أَبْرَزَا حَبِيسَ رَسُولِ اللَّهِ ص لَهُمَا وَ لِغَيْرِهِمَا- فِي جَيْشٍ مَا مِنْهُمْ رَجُلٌ إِلَّا وَ قَدْ أَعْطَانِي الطَّاعَةَ- وَ سَمَحَ لِي بِالْبَيْعَةِ طَائِعاً غَيْرَ مُكْرَهٍ- فَقَدِمُوا عَلَى عَامِلِي بِهَا- وَ خُزَّانِ بَيْتِ مَالِ الْمُسْلِمِينَ وَ غَيْرِهِمْ مِنْ أَهْلِهَا- فَقَتَلُوا طَائِفَةً صَبْراً وَ طَائِفَةً غَدْراً- فَوَاللَّهِ لَوْ لَمْ يُصِيبُوا مِنَ الْمُسْلِمِينَ- إِلَّا رَجُلًا وَاحِداً مُعْتَمِدِينَ لِقَتْلِهِ- بِلَا جُرْمٍ جَرَّهُ لَحَلَّ لِي قَتْلُ ذَلِكَ الْجَيْشِ كُلِّهِ- إِذْ حَضَرُوهُ فَلَمْ يُنْكِرُوا- وَ لَمْ يَدْفَعُوا عَنْهُ بِلِسَانٍ وَ لَا بِيَدٍ- دَعْ مَا أَنَّهُمْ قَدْ قَتَلُوا مِنَ الْمُسْلِمِينَ- مِثْلَ الْعِدَّةِ الَّتِي دَخَلُوا بِهَا عَلَيْهِمْ
لغت
بلا جرم جرّه: بى آن كه گناهى را مرتكب شده باشد.
ترجمه
«اينان از (مكّه) بيرون شده به سوى بصره رو آوردند و همسر پيامبر خدا (ص) را مانند كنيزى كه خريدارى شده باشد به همراه خود مىكشاندند، طلحه و زبير زنان خويش را در خانههاى خود مستور نگه داشته، و حرم رسول خدا (ص) را از پشت پرده بيرون آورده، در برابر ديدگان خود و ديگران قرار دادند، اينها با سپاهى بدان سو رفتهاند كه هيچ يك از آنها نيست مگر اين كه فرمان مرا گردن نهاده، و با رغبت و بىهيچ اكراه و اجبارى بيعت مرا پذيرفته است، اينها به فرماندار من در آن جا و كارگزاران بيت المال مسلمانان و مردم اين شهر يورش برده گروهى را به زندان انداخته و كشتند و برخى را با حيله و نيرنگ از پاى در آوردند، به خدا سوگند اگر تنها به يك تن از مسلمانان دست يافته و بى آن كه گناهى كرده باشد از روى عمد او را كشته بودند، كشتن همه آنان براى من روا بود، زيرا اينها حضور داشتند، و جلو اين كار زشت را نگرفتند و با زبان و دست از آن مسلمان دفاع نكردند، بگذريم از اين كه آنها گروهى از مسلمانان را به اندازه شمار خودشان كه وارد آن شهر شدند كشتهاند.»
شرح
امير مؤمنان (ع) در اين بخش از خطبه عذر خود را در جنگ با اصحاب جمل بيان كرده و سه گناه بزرگ آنها را كه موجب جواز قتل و جنگ با آنهاست بر شمرده است:
1- حرم پيامبر خدا (ص) و پردهنشين خانه او را مانند كنيزكان در هنگام خريد و فروش، به همراه خود كشانده و زنان خويش را در پرده نگه داشته و محافظت مىكنند، ضمير تثنيه در فعل حبسا براى طلحه و زبير است، وجه تشبيه، از ميان بردن و كاهش يافتن حرمت رسول خدا (ص) به سبب بيرون آوردن او از خانه است، و اين عمل، جسارت و گستاخى به پيامبر خداست (ص).
عكرمه از ابن عبّاس نقل كرده است كه روزى پيامبر اكرم (ص) به زنانش كه همگى نزد او گرد آمده بودند فرمود: «كاش مىدانستم كدام يك از شما دارنده آن شتر پر مو است كه سگان حوأب بر او بانگ زنند، و مردم بسيارى از راست و چپ آن كشته گردند كه همگى به دوزخ در آيند و او جان بدر برد پس از آن كه به هلاكت نزديك شود». و نيز حبيب بن عمير روايت كرده است: هنگامى كه عايشه و طلحه و زبير از مكّه به سوى بصره روان گرديدند، شب هنگام بر آب حوأب وارد شدند، و اين جوى آبى متعلّق به قبيله بنى عامر بن صعصعه بود، در اين موقع سگان بر آنها بانگ زدند و در نتيجه پارس آنها شتران سركش و چموش رميده و گريختند، يكى از آنان گفت: خدا لعنت كند حوأب را كه چه قدر سگانش زياد است، در اين هنگام كه عايشه نام حوأب را شنيد، پرسيد: آيا اين آب حوأب است. آن مرد پاسخ داد بلى، عايشه گفت: مرا باز گردانيد، مردم پرسيدند چه شده و او را چه پيش آمده است، عايشه گفت: من از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه مىگفت: سگان حوأب را مىبينم كه به يكى از زنان من بانگ برآوردهاند و پس از آن به من فرمود: اى حميراء زنهار از اين كه آن زن تو باشى، زبير در پاسخ عايشه گفت: خدا تو را رحمت كند آسوده باش كه ما فرسنگهاى بسيارى است كه از آب حوأب گذشته و دور شدهايم عايشه گفت: كسانى را نزد خوددارى كه گواهى دهند اين سگانى كه بانگ بر آوردهاند سگان آب حوأب نيستند طلحه و زبير به فريب و اغفال او پرداختند، و پنجاه نفر از عربهاى بيابان نشين را حاضر كردند و در برابر پاداشى كه براى آنها قرار دادند، نزد عايشه رفتند و پس از سوگند گواهى دادن كه اين آب حوأب نيست، و اين را نخستين گواهى دروغى مىدانم كه در اسلام اتّفاق افتاده است.
بارى عايشه پذيرفت، و به راه خود ادامه داد.
در باره جمله «و تنجو بعد ما كادت» كه در حديث پيامبر اكرم (ص) آمده است، طايفه اماميّه گفتهاند: مراد رهايى از قتل است بعد از آن كه نزديك بود كشته شود، و آنانى كه خواستهاند او را معذور بدارند چنين معنا كردهاند كه: به وسيله توبه از آتش رهايى مىيابد پس از آن كه به سبب عملى كه انجام داده نزديك بوده دچار آتش دوزخ گردد.
2- يكى ديگر از گناهان بزرگ جنگ افروزان واقعه جمل، شكستن بيعت آن بزرگوار است كه پس از آن كه طاعت او را گردن نهادند، با جمعيّتى كه همگى دست بيعت به آن حضرت داده بودند، سر به طغيان و سركشى برداشتند.
3- گناه بزرگ ديگر اينها كشتن فرماندار آن حضرت در بصره و كارگزاران بيت المال مسلمانان در آن شهر بود كه برخى
را صبرا كشتند يعنى اسير كرده و كشتند و بعضى را غدرا به شهادت رسانيدند يعنى غدر و خيانت به كار برده پس از دادن امان به كشتار آنها پرداختند.
خلاصه قضيّه بنا بر آنچه نقل كردهاند اين است كه: طلحه و زبير و عايشه هنگامى كه در مسير خود به چاه ابو موسى كه نزديك بصره بود رسيدند، به عثمان بن حنيف انصارى كه در اين هنگام از سوى على (ع) فرماندار بصره بود نوشتند كه سراى حكومتى را براى ما خالى كن، عثمان بن حنيف وقتى نامه آنان را خواند احنف بن قيس و حكيم بن جبلّه عبدى را نزد خود فرا خواند و نامه را براى آنان قرائت كرد، احنف گفت: اينها اگر براى خونخواهى از كشندگان عثمان به اين كوشش برخاستهاند، آنها خود همان كسانى هستند كه بر سر عثمان ريخته و او را كشتهاند، به خدا سوگند من اينها را چنين مىبينم كه از ما جدا نمىشوند مگر اين كه ميان ما دشمنى انداخته و خون ما را بر زمين بريزند، و گمانم اين است كه بويژه نسبت به تو رفتارى در پيش گيرند كه تاب تحمّل آن را ندارى، بنا بر اين اعتقاد من اين است كه براى مقابله با آنها آماده شوى، و به اتّفاق كسانى از مردم بصره كه با تو همراه و همگامند به سوى آنها بشتابى، زيرا تو امروز حاكم و فرماندار آنانى و همگى فرمان تو را پذيرايند، پس به همراه اين مردم به سوى آنان روان شو، و قبل از آن كه تو را در يك خانه ديدار كنند و مردم از آنها نسبت به تو فرمانبردارتر شوند، بر آنها پيشدستى كن، حكيم بن جبلّه نيز همين سخنان را گفت، پس از اين عثمان بن حنيف گفت: رأى درست همين است ليكن من شرّ و بدى را خوش نمىدارم و نمىخواهم آن را آغاز كنم و اميدوارم تا آن هنگام كه نامه امير المؤمنين (ع) به من برسد و فرمان او را بدانم و به كار بندم عافيت و سلامت برقرار باشد، حكيم بن جبلّه گفت: پس به من اجازه ده به همراه مردم به سوى آنان بروم و با آنها گفتگو كنم اگر فرمانبردارى از امير المؤمنين (ع) را پذيرفتند چه بهتر و گرنه متقابلا مخالفت و دشمنى خود را به آنان اعلام كنيم و از آنها جدا شويم، عثمان گفت: اگر من اين اجازه را داشتم خود به سوى آنان مىرفتم، حكيم گفت: امّا به خدا سوگند اگر در اين شهر بر تو در آيند دلهاى بسيارى از اين مردم به اينها گرايش خواهد يافت و بىترديد تو را از مقامى كه دارى بر كنار خواهند كرد، با اين حال تو بهتر مىدانى چه كنى، امّا عثمان سخن او را نپذيرفت.
از طرفى چون على (ع) خبر حركت بيعت شكنان را به بصره شنيد، به عثمان ابن حنيف نامهاى بدين شرح نوشت: از بنده خدا على امير المؤمنين به سوى عثمان بن حنيف امّا بعد، همانا ستمكارانى كه با خدا پيمان بستند و آن را شكستند به سوى شهر تو رهسپار شدهاند، و شيطان آنان را به سوى آنچه خداوند بدان خشنودى ندارد كشانيده است، فَقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا تُكَلَّفُ إِلَّا«».
اينك هنگامى كه بر تو وارد شوند آنان را به فرمانبردارى و وفاى به عهد دعوت كن تا به پيمان و ميثاقى كه از آن كنارهگيرى كردهاند باز گردند و بدان وفادار باشند، اگر دعوتت را پذيرفتند تا هنگامى كه نزد تو هستند با آنان به نيكى رفتار كن، و اگر سرباز زدند، و جز عهد شكنى و سرپيچى و مخالفت را نخواهند با آنان كارزار كن تا خداوند ميان تو و آنان حكم كند و او بهترين داوران است، اين نامه را از محلّ ربذه نوشته و فرستادم و به خواست خداوند شتابان به سوى تو رهسپارم اين نامه دستخط عبد اللّه بن ابى رافع و به تاريخ ماه صفر سال سى و شش است.
چون اين نامه به عثمان رسيد ابى الاسود الدؤلى و عمران بن الحصين را به سوى آن گروه بيعت شكن فرستاد، آنان بر عايشه وارد شدند و از انگيزه آمدن او به همراه آن گروه پرسش كردند، عايشه به آنها گفت: شما طلحه و زبير را ديدار كنيد، آنها زبير را ديدار و با او سخن گفتند، زبير گفت: ما آمدهايم كه خون عثمان را مطالبه و مردم را دعوت كنيم كه امر خلافت را به شورا باز گردانند تا مردم به ميل خود خليفه را برگزينند، فرستادگان به او گفتند: عثمان در بصره كشته نشده تا شما خون او را در اين جا مطالبه كنيد، و تو كشندگان عثمان را مىشناسى و مىدانى در كجايند، و تو و همكارت و عايشه بيش از همه بر او سخت گرفتيد و مردم را به كشتن او بر انگيختيد پس خودتان را قصاص كنيد، امّا اين كه مىگوييد خلافت به شورا ارجاع شود اين چگونه ممكن است با آن كه شما از روى ميل و رغبت و بىهيچ اكراه و اجبار با على (ع) بيعت كردهايد، اى ابا عبد اللّه (كنيه زبير است) هنوز ديرى از آن زمان نگذشته كه پيامبر خدا (ص) رحلت كرده بود، و تو در پيش روى اين مرد ايستاده و دست به شمشير خود برده بودى و مىگفتى: هيچ كس براى خلافت از او سزاوارتر نيست، و از بيعت با ابى بكر سرباز زدى، آن كردار با اين گفتار چگونه سازگار است زبير در پاسخ آنها گفت نزد طلحه برويد، فرستادگان نزد طلحه رفتند ديدند او با برخوردى خشن و رفتارى تند و ارادهاى استوار در پى برانگيختن فتنه و آشوب است، آنان به سوى عثمان باز گشته و او را از آنچه گذشته بود آگاه كردند، ابو الاسود گفت: اى پسر حنيف من آمدهام و مىگويم به سوى اينان كوچ كن و آنها را طعمه نيزه و شمشير خود قرار ده و شكيبا و استوار باش، و با زره پوشيده و آستين بالا زده براى جنگ، در برابر آنها نمايان شو، ابن حنيف گفت: آرى به حرمين سوگند همين كار را خواهم كرد، و به جارچيان خود فرمان داد كه در ميان مردم فرياد برآوردند السّلاح، السّلاح يعنى هر چه زودتر و بيشتر سلاح برگيريد، در نتيجه مردم نزد او گرد آمده و به سوى آن طاغيان حركت كردند تا به محلّى كه مربد نام داشت رسيدند، و اين محلّ پر از سپاهيان سواره و پياده شده بود، در اين هنگام طلحه به پا خاست و اشاره كرد كه مردم خاموش باشند تا سخن بگويد، و پس از مدّتى سعى و كوشش، مردم سكوت اختيار كردند، طلحه گفت: امّا بعد، همانا عثمان بن عفّان در اسلام از پيشتازان و دارندگان برترى و هجرت گزيدگان نخستينى بود كه خداوند از آنان خرسند بوده و آنها نيز از او خشنودند، و قرآن گوياى فضيلت آنهاست، و هم يكى از پيشوايان و زمامدارانى است كه پس از ابو بكر و عمر دو يار پيامبر خدا (ص) بر شما حكومت كرده است، او كارهايى مرتكب شد كه ما را بر او خشمگين كرد از اين رو نزد او رفتيم و از وى خواستيم خشنودى ما را فراهم كند، پس از آن او خشم ما را بر طرف ساخت، ليكن مردى بر او يورش برد، و بى آن كه رضايت و موافقت مردم را به دست آورد، و با مردم كنكاش و مشورت كند زمام خلافت را از چنگ او ربود و او را كشت، و در اين كار گروهى ناپاك و ناپرهيزكار او را يارى دادند و عثمان مظلومانه و بىگناه و توبه كار كشته شد، اينك اى مردم ما به سوى شما آمدهايم كه خون او را مطالبه و شما را دعوت كنيم كه براى خونخواهى او قيام كنيد، اگر خداوند ما را بر كشتن آنها توانايى داد، به قصاص خون عثمان آنها را خواهيم كشت، و امر خلافت را در ميان مسلمانان به صورت شورا قرار خواهيم داد، و خليفهگرى عثمان براى همگى اين امّت رحمت بود، زيرا هر كس اين امر را بىموافقت و خشنودى همگى مردم و مشورت با آنها به چنگ آورده باشد حكومت او گزنده و درد آور بوده و مصيبتى بزرگ مىباشد.
پس از طلحه، زبير به پا خاست و مانند او سخن گفت، گروهى از مردم بصره در برابر اين دو نفر برخاسته و گفتند: آيا شما در زمره كسانى كه با على (ع) بيعت كردهاند نبودهايد چرا با او بيعت كرديد و سپس آن را شكستيد گفتند: ما با او بيعت نكردهايم و در برابر هيچ كس تعهّدى نداريم، و او ما را مجبور كرد كه دست بيعت به او دهيم، پس از اين گروهى از مردم گفتند اين دو نفر از روى راستى و درستى سخن گفتند. و دسته ديگر فرياد برآوردند كه اينها نه راست گفتند نه درست، بدين گونه فريادها بلند شد، و عايشه در حالى كه بر شترش سوار بود به ميان مردم در آمد و به آواز بلند ندا داد كه اى مردم سخن كوتاه كنيد و خاموش شويد، مردمان براى او سكوت كردند، آن گاه عايشه گفت: همانا امير المؤمنين عثمان در سنّتها، دگرگونيها و بدعتهايى پديد آورد، ولى همين كه با آب توبه به شستشوى اعمال نارواى خود پرداخت مظلوم و توبه كار كشته شد، و تنها به اين سبب بر او خشمگين شدند كه با تازيانه مىزد و جوانان را امير و حاكم مىكرد و دسته محدودى را زير نظر و حمايت خود داشت، از اين رو او را به ناحقّ در ماه حرام و شهرى كه رعايت حرمت آن واجب است مانند شتر به قتل رسانيدند، آگاه باشيد قريش خودش را نشانه تيرهايش قرار داده، و دستهايش را نانخورش خويش ساخته و با كشتن عثمان به چيزى دست نيافته، و راه درستى را نپيموده است، آگاه باشيد به خدا سوگند بر قريش حوادث ناگوار و بلاهاى سختى وارد خواهد شد آن چنان كه خفته را بيدار كند و نشسته را بر پاى دارد، طايفهاى بر آنها چيره خواهد شد كه بر آنها رحم نمىكند و آنها را به بدترين عذاب دچار مىسازد، اى مردم گناه عثمان به آن اندازه نرسيده بود كه كشتن او را واجب گرداند و شما مانند جامهاى كه شسته شود خون او را محو كرده از ميان برديد، آرى شما به او ستم كرديد و پس از آن كه توبه كرده و از گناه بيرون آمده بود او را كشتيد، سپس بىمشورت مردم از طريق زور و غلبه و بر خلاف حقّ خلافت را به فرزند ابو طالب منتقل و با او بيعت كرديد، آيا شما مىپنداريد كه من براى تازيانه عثمان و زبان او از شما جانبدارى و به وى خشمناك مىشوم، ليكن در برابر شمشيرهاى شما كه بر عثمان فرود آمد خشمگين نمىشوم هان اى مردم، عثمان مظلومانه كشته شده است، كشندگان او را بخواهيد و پس از آن كه بر آنها دست يافتيد همگى آنان را بكشيد، سپس خلافت را بر عهده شورايى بگذاريد كه افراد آن از گروهى باشند كه امير المؤمنين عمر آنها را برگزيده بود، و آنانى كه در ريختن خون عثمان شركت داشتهاند نبايد در اين شورا داخل شوند، راوى گفته است: در اين هنگام جمعيّت به تلاطم در آمد و اوضاع درهم شد، گروهى مىگفتند: سخن درست همين است، دسته اى مىگفتند: اين را با خلافت چه كار او زنى بيش نيست، و وظيفهاش نشستن در خانهاش مىباشد، بالاخره سر و صداها زياد شد و جار و جنجالها بالا گرفت تا آن جا كه با كفشهاى خود همديگر را مىزدند، و سنگريزه به هم پرتاب مىكردند، بدين گونه مردم دو پاره شدند، پارهاى با عثمان بن حنيف بودند، و دستهاى با طلحه و زبير، سپس طلحه و زبير براى دستگيرى عثمان بن حنيف از مربد به شهر رو آوردند، ليكن متوجّه شدند كه عثمان و يارانش تمام راهها و كوچهها را گرفته و راه ورود آنها را بستهاند، ناگزير به حركت ادامه داده به جايى كه محلّ دبّاغان بود رسيدند، در اين جا ياران پسر حنيف با آنها روبرو شدند، طلحه و زبير و همراهان آنها با نيزه به جنگ پرداختند.
در اين هنگام حكيم بن جبلّه به آنها يورش برد و او و يارانش آن قدر با آنها جنگيدند تا آنان را از همه راهها و كوچهها بيرون كردند، و در آن ميان زنها نيز از پشت بامها متجاوزان را سنگباران مىكردند، ناگزير به قبرستان بنى مازن روى آوردند، و در آن جا مدّت درازى درنگ كردند تا سوارانشان به آنها بپيوندند، سپس از مسيرى كه سيل شكن شهر بصره بود حركت كرده تا به محلّى كه رابوقه نام داشت رسيدند و از آن جا به سبخه دار الرزق آمدند، و در اين محلّ فرود آمدند، هنگامى كه طلحه و زبير به سبخه وارد شدند، عبد اللّه بن حكيم تميمى به همراه نامههايى كه طلحه و زبير به او نوشته بودند نزد آنها آمد، پس از ورود رو به طلحه كرده، گفت: اى ابا محمّد آيا اين نامههاى تو نيست طلحه پاسخ داد آرى.
عبد الله گفت: تو ديروز ما را به سرنگونى عثمان از خلافت و كشتن او دعوت مىكردى و پس از آن كه او را به قتل رسانيدهاى نزد ما آمده و خونخواه او شدهاى، به جانم سوگند اين اعمال را به خاطر عقيدهات انجام نمىدهى، و در اين كارها جز دنيا را نمىخواهى، آرام باش تا بگويم كه اگر هم كارهايت از روى رأى و اعتقاد بوده است تو بيعت على (ع) و تعهّدات ناشى از آن را پذيرفته و با رضا و رغبت دست بيعت به او دادهاى، سپس بيعت خويش را شكسته و نزد ما آمدهاى تا در فتنه و آشوب خود ما را داخل گردانى، طلحه گفت: همانا علىّ (ع) هنگامى مرا به بيعت خويش فرا خواند كه مردم با او بيعت كرده بودند، از اين رو دانستم كه اگر نپذيرم موضوع پايان نخواهد يافت، و علىّ (ع) يارانش را بر من خواهد شورانيد.
بارى در بامداد روز بعد طلحه و زبير صفوف خود را براى جنگ آراسته و آماده كردند، عثمان بن حنيف با يارانش نيز بيرون آمده، در برابر آنها قرار گرفتند، عثمان طلحه و زبير را مخاطب قرار داده آنها را به خداوند و اسلام سوگند داد كه از جنگ و برادر كشى دست بردارند، و آنان را به بيعتى كه كردهاند يادآورى و سخنانش را سه بار تكرار كرد، طلحه و زبير او را به سختى به باد فحش و ناسزا گرفتند، و مادرش را به زشتى نام بردند، عثمان به زبير گفت: بدان به خدا سوگند اگر مادرت صفيّه«» و خويشاوندى او با پيامبر خدا (ص) نبود پاسخت را مىدادم ليكن او تو را در سايه شير خود قرار داده است، امّا تو اى پسر زن چموش (مقصودش طلحه است) امرى كه ميان من و تو است دشوار، و بالاتر از گفتار است، من سرانجام تلخ و اندوهبارى را كه اين كار براى تو و زبير دارد به شما اعلام مىكنم، سپس گفت: بار خدايا من حجّت را به اين دو مرد تمام كردم و سعى خود را به كار بردم، سپس به آنها يورش برد و نبرد سختى ميان دو طرف در گرفت، ليكن گروهى مانع ادامه زد و خورد شده موافقت كردند كه صلحنامهاى ميان آنها منعقد شود، قرار داد صلح به شرح زير نوشته شد: «اين موافقتنامهاى است كه ميان عثمان بن حنيف انصارى و مؤمنانى كه شيعه علىّ بن ابى طالب (ع) بوده و پيرو اويند از يك سو، و طلحه و زبير و مؤمنان و مسلمانانى كه شيعه و پيرو آنهايند از سوى ديگر منعقد مىشود بدين قرار كه:
دار الامارة (سراى حكومتى) و رحبه (ميدان يا دو كناره رودخانه) و مسجد و بيت المال و منبر در اختيار عثمان بن حنيف انصارى باشد، طلحه و زبير و همراهان آنها مىتوانند در بصره به هر كجا بخواهند فرود آيند، و بايد در راه و بازار و لنگرگاه و آبشخور و مؤسّسات عمومى به يكديگر زيان نرسانند و وضع به همين قرار باشد تا زمانى كه امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب وارد شود، در آن هنگام چنانچه طلحه و زبير و ياران آنها بخواهند مىتوانند به امت اسلام كه راه خود را برگزيده و بيعت على (ع) را پذيرفته بپيوندند و يا هر كدام از آنها راهى را كه خواهان آنند در پيش گيرند و به جنگ و صلح يا خروج و اقامت اقدام كنند، هر دو طرف در اجراى آنچه در اين موافقتنامه نوشته شده در برابر خداوند و ميثاق محكمى كه در باره وفاى به عهد و پيمان از هر يك از پيامبران خود گرفته مسئول و متعهّد مىباشند»، سپس موافقتنامه مهر و عثمان به سراى حكومتى وارد شد و به ياران خود فرمان داد كه به نزد مردم خود بازگردند و به درمان زخمهاى آنان پردازند، چند روزى بدين گونه گذشت، پس از آن چون طلحه و زبير نيروى خود را كمتر و دچار ضعف و سستى مىديدند و از ورود على (ع) به بصره بيمناك بودند به قبايل و طوايف عرب نامه نوشته آنها را به خونخواهى عثمان و خلع على (ع) از خلافت دعوت كردند، قبايل ازد وضبّه و قيس غيلان به جز يك يا دو مرد كه كار آنها را ناخوش داشته و از آنها دورى گزيدند همگى با اين كارها موافقت و با آنها بيعت كردند، همچنين هلال بن وكيع با افراد خود از قبيله بنى عمرو بن تميم و بيشتر مردم بنى حنظله و بنى دارم دست بيعت به آنان دادند، هنگامى كه كارها براى طلحه و زبير روبراه و مطابق دلخواه شد، در شبى تاريك كه باد مىوزيد و باران مىباريد با ياران خود كه همه در زير جامه زره پوشيده بودند از محلّ خود بيرون آمده و در وقت برگزارى نماز صبح به مسجد رسيدند، ليكن عثمان بن حنيف پيش از آنها به مسجد وارد شده بود، و چون اقامه نماز گفته شد عثمان پيش رفت تا نماز جماعت را برگزار كند، ياران طلحه و زبير او را عقب زدند و زبير را جلو آوردند، پس از آن پاسبانهاى بيت المال مداخله كرده، زبير را عقب زده، عثمان را مقدّم كردند و بالاخره ياران زبير غلبه يافته او را پيش آورده و عثمان را پس زدند، و وضع به همين گونه ادامه داشت تا اين كه نزديك بود آفتاب طلوع كند، در اين هنگام مردم فرياد برآوردند: اى ياران محمّد (ص) آيا از خداوند نمىترسيد اينك آفتاب بر آمده است، و چون در اين كشمكش زبير پيروز شده بود نماز را او با مردم به جا آورد و هنگامى كه از نماز باز مىگشت به يارانش كه همگى مسلّح بودند فرياد زد كه عثمان را دستگير كنيد و يارانش پس از زد و خوردى كه ميان او و مروان بن حكم با شمشير انجام گرفت وى را اسير و تا سر حدّ مرگ مورد ضرب قرار دادند، سپس موهاى ابرو و مژهها و ديگر موهاى سر و صورت او را كندند، و افراد مسلّح او را كه هفتاد نفر بودند دستگير و به همراه عثمان بن حنيف نزد عايشه روانه كردند، عايشه به يكى از فرزندان عثمان بن عفّان گفت گردن او را بزند، زيرا طايفه انصار به قتل پدرش كمك كرده و او را كشتهاند امّا عثمان بن حنيف فرياد زد اى عايشه و اى طلحه و زبير برادر من سهل ابن حنيف خليفه علىّ بن ابى طالب (ع) در مدينه است، سوگند به خدا اگر مرا بكشيد او در ميان پدر زادگان و قوم و خويش و قبيله شما شمشير را روان خواهد ساخت و كسى از شما باقى نخواهد گذاشت، از اين رو از گفتار او بيمناك شدند و دست از كشتن او بازداشته وى را رها كردند.
عايشه نزد زبير پيغام فرستاد كه: خبر چگونگى رفتار افراد مسلّح عثمان با تو پيش از اين به من رسيده همه را از دم تيغ بگذران، به خدا سوگند زبير همگى آنان را مانند گوسفند سر بريد، تعداد آنها هفتاد نفر بود و عبد اللّه پسر زبير سرپرستى اين كار را داشت، از پاسداران مسلّح عدّه اندكى باقى مانده بود كه بيت المال را در محافظت خود گرفته و گفتند: تا هنگامى كه امير المؤمنين وارد نشده بيت المال را تسليم نمىكنيم، زبير با دستهاى از سپاهيان خود شبانه به آنها يورش برد و پس از جنگ و پيكار آنها را كشت و پنجاه تن را به اسارت گرفت و اين اسيران را نيز پس از شكنجه و آزار به قتل رسانيد، نقل شده كه شمار پاسداران مسلّحى كه در آن روز كشته شدهاند چهار صد نفر بوده است.
غدر و پيمان شكنى طلحه و زبير نسبت به عثمان بن حنيف غدر و خيانتى بود كه پس از شكستن بيعت خود با على (ع) انجام دادند و خيانت در خيانت بود، و اين پاسداران مسلّحى كه كشته شدند نخستين گروه مسلمانى هستند كه پس از اسارت و شكنجه و آزار، گردن آنها زده شده است.
بارى عثمان بن حنيف را مخيّر كردند كه در بصره اقامت كند و يا به على (ع) بپيوندد. او كوچ كردن از آن جا را برگزيد و آنان نيز او را رها كردند و به على (ع) پيوست، هنگامى كه آن حضرت را ديدار كرد گريست و عرض كرد من پيش از اين مردى سالخورده بودم و اكنون كه بر تو وارد شدهام جوانى ساده و ا مردم، امام (ع) فرمود: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ و آن را سه بار تكرار كرد، اين كه امام (ع) در خطبه مذكور فرموده است كه به كارگزار من در بصره و خازنان بيت المال مسلمانان يورش بردند و سخنانى كه به دنبال آن فرموده اشاره به همين ماجراست، پس از اين امام (ع) سوگند ياد مىكند كه اگر تنها يك تن از مسلمانان را به عمد و بى آن كه گناهى مرتكب شده باشد كشته بودند، كشتن همگى اين سپاه ياغى براى او روا بود، واژه إن در جمله و إن لو لم يصيبوا… زايده است«».
اگر گفته شود: آنچه از اين گفتار امام (ع) دانسته مىشود اين است كه قتل همگى اين سپاه به اين علّت كه انكار منكر نكردند و از اعمال زشت طلحه و زبير جلوگيرى به عمل نياوردند جايز بوده است، بنا بر اين آيا كشتن هر كسى كه انكار منكر نكند رواست عبد الحميد بن ابى الحديد در شرح خود بر نهج البلاغه پاسخ داده است كه: كشتن آنان جايز بوده، زيرا آنها اعتقاد داشتهاند كشتارهايى كه به دست اين بيعت شكنان انجام گرفته مباح بوده، در حالى كه خداوند چنين اعمالى را حرام فرموده است لذا اين اعتقاد آنها به منزله اعتقاد به مباح بودن زنا و جواز شرب خمر مىباشد.
قطب راوندى«» كه يكى ديگر از شارحان نهج البلاغة مىباشد گفته است: جواز قتل آنها به سبب اين است كه آنان داخل در عموم آيه شريفه: «إِنَّما جَزاءُ الَّذِينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا«»…» بوده و از مصاديق آن مىباشند، زيرا آنها با خدا و پيامبرش (ص) به جنگ برخاستند و جنگ با على (ع) جنگ با پيامبر (ص) است، چنان كه آن حضرت فرموده است: حربك يا علىّ حربي ديگر اين كه در زمين به ايجاد فساد و تباهى پرداختند، ابن ابى الحديد به اين پاسخ اعتراض كرده گفته است: اشكال در جواز قتل همه سپاهيان است به جرم اين كه از كشتن يك تن مسلمان جلوگيرى نكردند، و تعليلى كه در سخن امام (ع) براى روا بودن اين امر شده، عدم انكار منكر است نه شمول آيه شريفه.
آنچه من در اين باره مىگويم اين است كه پاسخ دوّم قويتر و پاسخ نخستين ضعيف است، زيرا اگر چه كشتن كسى كه معتقد به مباح بودن آنچه حرمت آن از ضروريّات دين است مانند زنا و شرب خمر، واجب است ليكن نمىتوانم بگويم اين وجوب شامل كسى است كه از طريق تأويل آيات، محرّماتى از دين را حلال بداند مانند وجوب كشتن اين سپاهيان به سبب كشتارى كه كرده و طغيانى كه مرتكب شدهاند، زيرا اگر چه فساد اعمال آنها روشن و مسلّم است ليكن همه اين كارها را بر اساس تأويلاتى كه براى خود داشتهاند به جا آوردهاند بنا بر اين تفاوت ميان اعتقاد به حلال بودن شرب خمر و زنا، و اعتقاد اينها به مباح بودن آنچه مرتكب شدهاند روشن است.
امّا اعتراضى كه بر پاسخ دوّم شده نيز ضعيف است، زيرا در پاسخ اين معترض مىتوان گفت: اگر يك تن مسلمان بىگناه از روى عمد به وسيله يكى از افراد سپاهى كشته شود و ديگر افراد اين سپاه حضور داشته و با وجود قدرت، از اين عمل زشت جلوگيرى نكنند، خود دارى آنها نشانه رضاى خاطر آنان بوده و كسى كه راضى به قتل ديگرى است شريك قاتل اوست، بويژه اگر همنشين و يار و همكار او باشد، مانند همبستگى و يك پارچگى كه در ميان سپاهيان برقرار است، امّا خروج و سركشى اين سپاه بر ضدّ امام عادل به منزله جنگ با خدا و پيامبر (ص) است و كشتن كارگزار آن حضرت و خازنان بيت المال و تاراج آن، و ايجاد تفرقه و اختلاف ميان مسلمانان و به تباهى كشانيدن نظام اجتماعى آنان همان سعى در فساد بر روى زمين است كه مدلول آيه شريفه مىباشد.
فرموده است: دع… تا آخر.
يعنى: اگر تنها يك تن از مسلمانان به دست آنها كشته شده بود قتل همگى آنان براى من روا بود چه رسد به اين كه به اندازه عدّهاى كه به همراه آنها وارد بصره شدند، از مسلمانان كشتهاند، كلمه ما در جمله: دع ما أنّهم، زايده است، و اين شباهت و همگونى در اين جا از نظر كثرت كشتار مسلمانها به وسيله آنهاست، و سخن امام (ع) درست است زيرا آنها جمعيّت بسيارى از دوستان آن حضرت و نگهبانان بيت المال را كشتند، و چنان كه ذكر شد و امام (ع) در گفتار خود بدان اشاره فرمود، برخى را از طريق غدر و پيمان شكنى و بعضى را پس از اسارت و شكنجه و آزار به قتل رسانيدند. و توفيق از خداوند است.
ترجمه شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحرانی ج 3 ،