google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
160-180 ترجمه خطبه ها شرح ابن میثمترجمه خطبه ها شرح ابن میثم

خطبه164 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه165صبحی صالح)

و من خطبة له ( عليه ‏السلام ) يذكر فيها عجيب خلقة الطاوس‏ خلقة الطيور

اِبْتَدَعَهُمْ خَلْقاً عَجِيباً مِنْ حَيَوَانٍ وَ مَوَاتٍ وَ سَاكِنٍ وَ ذِي حَرَكَاتٍ وَ أَقَامَ مِنْ شَوَاهِدِ اَلْبَيِّنَاتِ عَلَى لَطِيفِ صَنْعَتِهِ وَ عَظِيمِ قُدْرَتِهِ مَا اِنْقَادَتْ لَهُ اَلْعُقُولُ مُعْتَرِفَةً بِهِ وَ مَسَلِّمَةً لَهُ وَ نَعَقَتْ فِي أَسْمَاعِنَا دَلاَئِلُهُ عَلَى وَحْدَانِيَّتِهِ وَ مَا ذَرَأَ مِنْ مُخْتَلِفِ صُوَرِ اَلْأَطْيَارِ اَلَّتِي أَسْكَنَهَا أَخَادِيدَ اَلْأَرْضِ وَ خُرُوقَ فِجَاجِهَا وَ رَوَاسِيَ أَعْلاَمِهَا مِنْ ذَاتِ أَجْنِحَةٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ هَيْئَاتٍ مُتَبَايِنَةٍ مُصَرَّفَةٍ فِي زِمَامِ اَلتَّسْخِيرِ وَ مُرَفْرِفَةٍ بِأَجْنِحَتِهَا فِي مَخَارِقِ اَلْجَوِّ اَلْمُنْفَسِحِ وَ اَلْفَضَاءِ اَلْمُنْفَرِجِ كَوَّنَهَا بَعْدَ إِذْ لَمْ تَكُنْ فِي عَجَائِبِ صُوَرٍ ظَاهِرَةٍ وَ رَكَّبَهَا فِي حِقَاقِ مَفَاصِلَ مُحْتَجِبَةٍ وَ مَنَعَ بَعْضَهَا بِعَبَالَةِ خَلْقِهِ أَنْ يَسْمُوَ فِي اَلْهَوَاءِ خُفُوفاً وَ جَعَلَهُ يَدِفُّ دَفِيفاً وَ نَسَقَهَا عَلَى اِخْتِلاَفِهَا فِي اَلْأَصَابِيغِ بِلَطِيفِ قُدْرَتِهِ وَ دَقِيقِ صَنْعَتِهِ فَمِنْهَا مَغْمُوسٌ فِي قَالَبِ لَوْنٍ لاَ يَشُوبُهُ غَيْرُ لَوْنِ مَا غُمِسَ فِيهِ وَ مِنْهَا مَغْمُوسٌ فِي لَوْنِ صِبْغٍ قَدْ طُوِّقَ بِخِلاَفِ مَا صُبِغَ بِهِ وَ مِنْ أَعْجَبِهَا خَلْقاً اَلطَّاوُسُ اَلَّذِي أَقَامَهُ فِي أَحْكَمِ تَعْدِيلٍ وَ نَضَّدَ أَلْوَانَهُ فِي أَحْسَنِ تَنْضِيدٍ بِجَنَاحٍ أَشْرَجَ قَصَبَهُ وَ ذَنَبٍ أَطَالَ مَسْحَبَهُ إِذَا دَرَجَ إِلَى اَلْأُنْثَى نَشَرَهُ مِنْ طَيِّهِ وَ سَمَا بِهِ مُطِلاًّ عَلَى رَأْسِهِ كَأَنَّهُ قِلْعُ دَارِيٍّ عَنَجَهُ نُوتِيُّهُ يَخْتَالُ بِأَلْوَانِهِ وَ يَمِيسُ بِزَيَفَانِهِ يُفْضِي كَإِفْضَاءِ اَلدِّيَكَةِ وَ يَؤُرُّ بِمَلاَقِحِهِ أَرَّ اَلْفُحُولِ اَلْمُغْتَلِمَةِ لِلضِّرَابِ أُحِيلُكَ مِنْ ذَلِكَ عَلَى مُعَايَنَةٍ لاَ كَمَنْ يُحِيلُ عَلَى ضَعِيفٍ إِسْنَادُهُ وَ لَوْ كَانَ كَزَعْمِ مَنْ يَزْعُمُ أَنَّهُ يُلْقِحُ بِدَمْعَةٍ تَسْفَحُهَا مَدَامِعُهُ فَتَقِفُ فِي ضَفَّتَيْ جُفُونِهِ وَ أَنَّ أُنْثَاهُ تَطْعَمُ ذَلِكَ ثُمَّ تَبِيضُ لاَ مِنْ لِقَاحِ فَحْلٍ سِوَى اَلدَّمْعِ اَلْمُنْبَجِسِ لَمَا كَانَ ذَلِكَ بِأَعْجَبَ مِنْ مُطَاعَمَةِ اَلْغُرَابِ تَخَالُ قَصَبَهُ مَدَارِيَ مِنْ فِضَّةٍ وَ مَا أُنْبِتَ عَلَيْهَا مِنْ عَجِيبِ دَارَاتِهِ وَ شُمُوسِهِ خَالِصَ اَلْعِقْيَانِ وَ فِلَذَ اَلزَّبَرْجَدِ فَإِنْ شَبَّهْتَهُ بِمَا أَنْبَتَتِ اَلْأَرْضُ قُلْتَ جَنًى جُنِيَ مِنْ زَهْرَةِ كُلِّ رَبِيعٍ وَ إِنْ ضَاهَيْتَهُ بِالْمَلاَبِسِ فَهُوَ كَمَوْشِيِّ اَلْحُلَلِ أَوْ كَمُونِقِ عَصْبِ ؟ اَلْيَمَنِ ؟ وَ إِنْ شَاكَلْتَهُ بِالْحُلِيِّ فَهُوَ كَفُصُوصٍ ذَاتِ أَلْوَانٍ قَدْ نُطِّقَتْ بِاللُّجَيْنِ اَلْمُكَلَّلِ يَمْشِي مَشْيَ اَلْمَرِحِ اَلْمُخْتَالِ وَ يَتَصَفَّحُ ذَنَبَهُ وَ جَنَاحَيْهِ فَيُقَهْقِهُ ضَاحِكاً لِجَمَالِ سِرْبَالِهِ وَ أَصَابِيغِ وِشَاحِهِ فَإِذَا رَمَى بِبَصَرِهِ إِلَى قَوَائِمِهِ زَقَا مُعْوِلاً بِصَوْتٍ يَكَادُ يُبِينُ عَنِ اِسْتِغَاثَتِهِ وَ يَشْهَدُ بِصَادِقِ تَوَجُّعِهِ لِأَنَّ قَوَائِمَهُ حُمْشٌ كَقَوَائِمِ اَلدِّيَكَةِ اَلْخِلاَسِيَّةِ وَ قَدْ نَجَمَتْ مِنْ ظُنْبُوبِ سَاقِهِ صِيصِيَةٌ خَفِيَّةٌ وَ لَهُ فِي مَوْضِعِ اَلْعُرْفِ قُنْزُعَةٌ خَضْرَاءُ مُوَشَّاةٌ وَ مَخْرَجُ عَنُقِهِ كَالْإِبْرِيقِ وَ مَغْرِزُهَا إِلَى حَيْثُ بَطْنُهُ كَصِبْغِ اَلْوَسِمَةِ اَلْيَمَانِيَّةِ أَوْ كَحَرِيرَةٍ مُلْبَسَةٍ مِرْآةً ذَاتَ صِقَالٍ وَ كَأَنَّهُ مُتَلَفِّعٌ بِمِعْجَرٍ أَسْحَمَ إِلاَّ أَنَّهُ يُخَيَّلُ لِكَثْرَةِ مَائِهِ وَ شِدَّةِ بَرِيقِهِ أَنَّ اَلْخُضْرَةَ اَلنَّاضِرَةَ مُمْتَزِجَةٌ بِهِ وَ مَعَ فَتْقِ سَمْعِهِ خَطٌّ كَمُسْتَدَقِّ اَلْقَلَمِ فِي لَوْنِ اَلْأُقْحُوَانِ أَبْيَضُ يَقَقٌ فَهُوَ بِبَيَاضِهِ فِي سَوَادِ مَا هُنَالِكَ يَأْتَلِقُ وَ قَلَّ صِبْغٌ إِلاَّ وَ قَدْ أَخَذَ مِنْهُ بِقِسْطٍ وَ عَلاَهُ بِكَثْرَةِ صِقَالِهِ وَ بَرِيقِهِ وَ بَصِيصِ دِيبَاجِهِ وَ رَوْنَقِهِ فَهُوَ كَالْأَزَاهِيرِ اَلْمَبْثُوثَةِ لَمْ تُرَبِّهَا أَمْطَارُ رَبِيعٍ وَ لاَ شُمُوسُ قَيْظٍ وَ قَدْ يَنْحَسِرُ مِنْ رِيشِهِ وَ يَعْرَى مِنْ لِبَاسِهِ فَيَسْقُطُ تَتْرَى وَ يَنْبُتُ تِبَاعاً فَيَنْحَتُّ مِنْ قَصَبِهِ اِنْحِتَاتَ أَوْرَاقِ اَلْأَغْصَانِ ثُمَّ يَتَلاَحَقُ نَامِياً حَتَّى يَعُودَ كَهَيْئَتِهِ قَبْلَ سُقُوطِهِ لاَ يُخَالِفُ سَالِفَ أَلْوَانِهِ وَ لاَ يَقَعُ لَوْنٌ فِي غَيْرِ مَكَانِهِ وَ إِذَا تَصَفَّحْتَ شَعْرَةً مِنْ شَعَرَاتِ قَصَبِهِ أَرَتْكَ حُمْرَةً وَرْدِيَّةً وَ تَارَةً خُضْرَةً زَبَرْجَدِيَّةً وَ أَحْيَاناً صُفْرَةً عَسْجَدِيَّةً فَكَيْفَ تَصِلُ إِلَى صِفَةِ هَذَا عَمَائِقُ اَلْفِطَنِ أَوْ تَبْلُغُهُ قَرَائِحُ اَلْعُقُولِ أَوْ تَسْتَنْظِمُ وَصْفَهُ أَقْوَالُ اَلْوَاصِفِينَ وَ أَقَلُّ أَجْزَائِهِ قَدْ أَعْجَزَ اَلْأَوْهَامَ أَنْ تُدْرِكَهُ وَ اَلْأَلْسِنَةَ أَنْ تَصِفَهُ فَسُبْحَانَ اَلَّذِي بَهَرَ اَلْعُقُولَ عَنْ وَصْفِ خَلْقٍ جَلاَّهُ لِلْعُيُونِ فَأَدْرَكَتْهُ مَحْدُوداً مُكَوَّناً وَ مُؤَلَّفاً مُلَوَّناً وَ أَعْجَزَ اَلْأَلْسُنَ عَنْ تَلْخِيصِ صِفَتِهِ وَ قَعَدَ بِهَا عَنْ تَأْدِيَةِ نَعْتِهِ وَ سُبْحَانَ مَنْ أَدْمَجَ قَوَائِمَ اَلذَّرَّةِ وَ اَلْهَمَجَةِ إِلَى مَا فَوْقَهُمَا مِنْ خَلْقِ اَلْحِيتَانِ وَ اَلْفِيَلَةِ وَ وَأَى عَلَى نَفْسِهِ أَلاَّ يَضْطَرِبَ شَبَحٌ مِمَّا أَوْلَجَ فِيهِ اَلرُّوحَ إِلاَّ وَ جَعَلَ اَلْحِمَامَ مَوْعِدَهُ وَ اَلْفَنَاءَ غَايَتَهُ

بخش اول
لغات

نعقت: فرياد زد

عبالة: ستبرى بدن

اخاديد: شكافها و درّه‏هاى زمين

نسق: نظم

زيفان: با كبر و ناز خراميدن

ملاقح: آلات پيوند و اعضاى تناسلى

قلع الدّاري: بادبان منسوب به دارين، و آن جزيره‏اى است در سواحل قطيف از شهرهاى بحرين كه گفته مى‏شود عطريّات از هند به آن جا آورده مى‏شده و اكنون ويران است و در آن آبادى و سكنه‏اى نيست، و داراى آثار باستانى است.

عنجه: آن را كج كرد

يختال: دچار خودپسندى مى‏شود.

ضفّتى جفونه: دو سوى پلكهايش

داراته: خطهاى دايره مانند نى پرهايش

فلذ: جمع فلذة، تكّه يا قطعه

عصب: جامه‏هايى است كه در يمن بافته مى‏شود

نطّقت باللّجين: به نقره آراسته و به او بسته شده است

معول: ناله كننده

نجمت: پديدار شد.

قنزعة: كاكل سر

تلّفع: لباس پوشيدن

يأتلق: مى‏درخشد

أدمجه: استوار گردانيد آن را

ذرّه: مورچه

مداري: جمع مدرى، چوبى است كه مانند انگشتان دست شاخه‏هاى نوك تيزى دارد كه موادّ خوراكى را با آن پاك مى‏كردند

جنىّ: بر وزن فعيل به معناى مفعول، چيده شده

حمش: باريكى الدّيكة الخلاسيّة: خروس دو رگه كه از نژاد مرغ هندى و ايرانى به وجود آمده باشد.

صيصية: ناخن پشت پاى خروس

أرّ: عمل زناشويى

نوتيّ: ناخداى كشتى

فجاج: جمع فجّ، راه ميان دو كوه

إغتلام: شهوت شديد

منبجس: منفجر

يقق: سپيدى خالص

همجة: مگسهاى ريز كه مانند پشّه‏اند.
تترى: پياپى

ترجمه

از خطبه ‏هاى آن حضرت عليه السّلام است ، در آن شگفتيهاى آفرينش طاووس را بيان مى‏فرمايد :

«خداوند آفريدگانى شگفت‏انگيز از جاندار و بى‏جان و آرام و جنبان پديد آورده، و دلايلى روشن بر لطف آفرينش و عظمت توانايى خويش اقامه كرده است، آن چنان كه خردها در برابر او رام گشته و زبان به اعتراف گشوده و سر بر فرمان او نهاده، و آواى نشانه‏هاى يگانگى او در گوشهاى ما طنين انداخته است، مرغان را به اشكال گوناگون بيافريد، برخى را در شكافهاى زمين، و گروهى را در زمينهاى پهناور، و دسته‏اى را بر ستيغ كوهها جاى داده است، پرندگانى كه داراى بالهاى گوناگون و شكلهاى متفاوتند، همه رشته فرمانبردارى او را بر گردن دارند، و در امواج هواى باز و فضاى پهناور پر و بال مى‏زنند، آنها را با اشكال شگرف و نمايان، از نيستى به هستى در آورد، و كالبدشان را با استخوانهاى مفاصل كه پنهان است پيوست داد، و برخى از آنها را به سبب ستبرى و سنگينى اندام از اين كه به آسانى و سرعت اوج گيرند بازداشت، و آنها را آن چنان قرار داد كه نزديك زمين به پرواز در آيند، و آنها را با همه اختلافى كه دارند به لطف قدرت، و دقّت صنعت خود به رنگهاى گوناگون در آورد، برخى از آنها را در قالب رنگى قرار داده كه رنگ ديگرى با آن آميخته نيست، و دسته‏اى را به گونه ديگرى رنگ آميزى كرده و طوقى به رنگ ديگر بر گردن آنها قرار داده است.
و از شگفت انگيزترين اينها آفرينش طاوس است كه آن را به بهترين نحو موزون و متناسب بيافريده، و رنگهاى آن را به نيكوترين وجهى در كنار هم چيده و تنظيم كرده است، با بالى كه ريشه‏هاى آن را به هم پيوسته و با دمى كه دنباله آن را طولانى قرار داده است، هنگامى كه به سوى جفت خود گام بر مى‏دارد، دم تا شده‏اش را مى‏گشايد، و آن را بالا برده، سايبان خود مى‏گرداند، در اين موقع دمش به بادبان كشتى شهر دارين«» مى‏ماند كه ناخدايش هر لحظه آن را به سويى مى‏چرخاند، به رنگهاى خود مى‏بالد، و با حركت دادن دم به خويش مى‏نازد، مانند خروس با ماده‏اش مى‏آميزد و مانند نرهاى پر شهوت با او در آميخته باردارش مى‏كند، من شما را حواله مى‏دهم كه اين را به چشم ببينيد، و مانند كسى ديگر به سند ضعيفى رجوع نمى‏دهم، و اگر چنان باشد كه برخى گمان مى‏كنند آبستنى طاوس به سبب قطره‏هاى اشكى است كه از چشمان جنس نر سرازير مى‏گردد و به دور پلكهاى آن حلقه مى‏زند، و طاوس ماده آن را مى‏نوشد، و بدون اين كه نر با آن بياميزد تخم گذارى مى‏كند، پندارى است كه از آنچه در باره منقار در منقار نهادن و جفتگيرى كلاغ مى‏گويند شگفت‏تر نيست.

بارى به نظر مى‏آيد نى پرهاى طاوس ميله‏هايى از نقره است، و آنچه بر آنها روييده دايره‏هايى شگفت‏انگيز همچون هاله به گرد ماه است، و خورشيدهايى كه بر آنها نقش بسته از زرناب و پاره‏هايى از زبرجد است، و اگر پرهايش را به آنچه از زمين مى‏رويد تشبيه كنى، بايد گفت دسته گلى است كه از همه گلهاى بهاران چيده شده است، و اگر آن را به پوشيدنيها مانند كنى همچون حلّه‏هاى پر نقش و نگار، و يا جامه‏هاى خوشرنگ و زيباى يمانى است، و چنانچه آن را به زر و زيورها همانند گردانى شبيه نگينهاى رنگارنگى است كه در ميان نقره جواهرنشان نصب شده باشد، اين مرغ رنگين بال، خود پسندانه و متكبّرانه مى‏خرامد، و به دم و بالهايش مى‏نگرد، و از زيبايى پوشش و دلارايى رنگهايش قهقهه سر مى‏دهد.
امّا هنگامى كه به پاهايش نظر مى‏اندازد، به زارى فغان مى‏كشد، و به آوازى كه بيانگر درخواست كمك و يارى و گوياى درد واقعى اوست ناله مى‏كند، زيرا پاهايش مانند پاهاى خروس خلاسىّ«» باريك و زشت است و در يك سوى پايش ناخنكى پنهان روييده شده است.
در محلّ يال آن كاكلى سبز رنگ و پر نقش و نگار قرار گرفته، و برآمدگى گردنش همچون ابريق، و از گلوگاه تا روى شكمش به رنگ وسمه يمانى و يا همچون لباس ديبايى است كه مانند آينه صيقلى شده باشد، و گويى چادر سياهى به خود پيچيده كه از بسيارى شادابى و برّاقى، رنگ سبز پر طراوتى به آن آميخته شده است، و در كنار شكاف گوش آن خطّى است به رنگ گل بابونه بسيار سفيد و به باريكى سر قلم كه سفيدى اين خطّ در ميان آن سياهى مى‏درخشد، و كمتر رنگى است كه طاوس را از آن بهره‏اى نباشد، و رنگهاى آن به سبب جلا و برّاقى و درخشش حرير گونه و شادابى بر ديگر رنگها برترى دارد، او مانند گلهاى پراكنده‏اى است كه بارانهاى بهارى و گرماى تابستان آنها را پرورش نداده است.

طاوس گاهى از پرهاى خود جدا مى‏شود، و از جامه خود بيرون مى‏آيد، پرهاى آن پياپى ريخته مى‏شود ولى پس از آن پى در پى مى‏رويند، و همچون برگ درختانند كه از بيخ فرو مى‏ريزند و دوباره پشت سر هم مى‏رويند، تا اين كه طاوس به شكل نخستين خود باز مى‏گردد، رنگ پرهاى نو با كهنه آن هيچ تفاوتى پيدا نمى‏كند، و رنگى در جاى رنگ ديگر قرار نمى‏گيرد، و اگر يك مو از پرهاى آن را بررسى كنى، گاهى به رنگ گلى و بار ديگر به رنگ سبز زبرجدى و ديگر بار زرد طلايى رنگ نشان داده مى‏شود.
بنا بر اين چگونه مى‏تواند ژرفاى انديشه‏ها، و ذوق و درك خردها، به راز آفرينش اين مخلوق دست يابد، و يا سخن پردازان اوصاف آن را به رشته نظم در آورند، و حال آن كه كوچكترين اجزاى آن، انديشه‏ها را از درك چگونگى خود زبون، و زبانها را از توصيف آن ناتوان ساخته است.

پس منزّه است خداوندى كه خردها را از وصف آفريده‏اى كه در پيش ديده آنها جلوه‏گر است حيران گردانيده، با اين كه آن را محدود، مخلوق، مركّب و رنگين مى‏بينند، و زبانها را از بيان فشرده‏اى از حال آن ناتوان، و از اداى وصف آن درمانده ساخته است.

پاك و منزّه است خداوندى كه براى مورچگان خرد و پشّه‏هاى ريز، دست‏ و پا قرار داده، و بزرگتر از اينها مانند ماهيهاى بزرگ و فيلها را بيافريده است، و بر خويش واجب فرمود هر جسمى كه روح در آن دميده نجنبد مگر اين كه مرگ وعده‏گاه آن و نيستى پايان آن باشد.»

شرح

هدف از اين خطبه بيان عجايب خلقت و شگفتيهاى آفرينش إلهى به منظور توجّه به آنها و تفكّر در عظمت و قدرت اوست، معناى واژه ابتداع را پيش از اين گفته‏ايم، و مراد از موات هر چيزى است كه جاندار نيست، و مقصود از ساكن آنچه مانند زمين است مى‏باشد، و دارندگان حركت، افلاك و ستارگانند، شواهد البيّنات عبارت از دلايلى است كه در نزد عقول بشرى با مشاهده ظرافتهايى كه در آفرينش آفريدگان به كار رفته، و گوياى لطف صفت و كمال قدرت اوست ثابت و محقّق گشته است، و در برابر اين دلايل و راههاى روشنى كه براى شناخت خداوند و اقرار به وجود او و لزوم فرمانبردارى از اوامرش موجود است سر تسليم فرود آورده‏اند، و چون اين دلايل شدّت ظهور و بانگ بلندى در گوش عقل دارد براى اين آواز و رسوخ آن در گوشها واژه نعيق را استعاره فرموده است، نخستين ما در جمله ما انقادت له مفعول فأقام در جمله پيش است، و ضمير له به ما در جمله مذكور باز مى‏گردد، و ضمير به در جمله معترفة به و له در عبارت مسلّمة له به الى اللّه برگشت دارد، و ضمير دلائله محتمل است به هر يك از اين دو باز گردد، دوّمين ما در جمله و ما ذرأ بنا بر اين كه به ضمير دلائله كه مضاف اليه است عطف شده است، محّلا مجرور است، و معنا چنين است كه: دلايل يگانگى او و براهين آنچه را بيافريده در گوشهاى ما بانگ برآورده است، و ما پيش از اين بيان كرده‏ايم كه چگونه كثرت مخلوقات و تنوّع و اختلاف آنها دليل بر يگانگى و يكتايى او است، پرندگانى را كه خداوند در شكافهاى زمين جاى داده از قبيل مرغ سنگخواره و نوعى جغد است، و آنها را كه در زمينهاى پهناور سكنا بخشيده امثال كبك است، و مرغانى را كه بر ستيغ كوهها نشيمن داده مانند شاهين و صقر (به فارسى آن را چرغ گويند) و ديگر مرغان بلند پرواز است.

پس از اين امام (ع) اختلاف مرغان را از نظر چگونگى بالها و شكل، و كيفيّت آفرينش آنها بر حسب قدرت و حكمتى كه خداوند دارد بيان مى‏كند، و سپس به نحوه پيدايش و ايجاد آنها به صورتهاى گوناگون و رنگهاى متفاوت و به هم پيوستن اجزاى بدن آنها، و درشتى و ستبرى برخى از اين مرغان اشاره مى‏كند كه به سبب سنگينى جثّه مانند شتر مرغ قادر به پرواز در هوا نيستند، و به دنبال اين گفتار از لطف حكمت و ظرافتى كه در تنظيم رنگهاى گوناگون اين مرغان به كار رفته و رنگ آميزيهاى شگفت‏آورى كه از آنها شده سخن گفته و مى‏فرمايد برخى از اينها در قالب يك رنگ آفريده گرديده امّا بر گردن آنها طوقى به رنگ ديگر قرار داده شده است همانند فاختگان، سپس بيان حال طاوس را آغاز مى‏كند، و از لطافت و ظرافت آفرينش آن، و اين كه همه رنگها در خلقت آن به كار رفته سخن مى‏گويد، و چه نيكو و كامل آن را توصيف فرموده به گونه‏اى كه بيانى رساتر و بليغتر از اين سخنان كه مشتمل بر همه حكمتها و لطايف موجود در اين مخلوق است ممكن نيست، امّا برخى از الفاظ آن حضرت نيازمند توضيح است كه در زير بيان مى‏شود: مراد از قصب (نى) نى پرهاى دم و دو بال طاوس است، و مقصود از إشراج به هم پيوند دادن و پيوسته كردن بن و ريشه آنها به اعصاب و استخوانهاى اين حيوان و در آوردن آنها در يكديگر است، گفتار آن حضرت در باره چگونگى به جنبش در آمدن طاوس نر براى آميزش با ماده خود توصيف كسى است كه آن را به چشم ديده و با دقّت آن را مورد بررسى قرار داده باشد، تشبيه دم آن در هنگامى كه در صدد جماع و آميزش است به بادبان كشتى دارين تشبيهى بسيار زيباست، زيرا طاوس در اين حالت پرهاى دمش را مى‏گشايد و آن را پخش، و سپس آن را بلند كرده و راست نگه مى‏دارد و در اين موقع درست همچون بادبان كشتى مى‏ماند كه بر پا شده باشد، و اين تشبيه را با ذكر جمله عنجه نوتيّه (ناخدا بادبان‏ را به هر سو مى‏گرداند) كامل فرموده است، زيرا كشتيبانان شراع يا بادبان كشتى را گاهى سخت و محكم، و زمانى سست و رها مى‏كنند و در موقعى آن را به سوى راست و زمانى به سمت چپ مى‏چرخانند، و اين به مقتضاى مسير و مقصد آنهاست كه لازم مى‏آيد از سويى به سوى ديگر حركت كنند، از اين رو اين حيوان را در هنگامى كه براى آميزش با ماده‏اش مى‏خرامد و با عشوه و ناز دمش را مى‏گشايد و به هر سو مى‏گرداند به كشتيبانان و كارى كه در گشودن و گردانيدن بادبان كشتى مى‏كنند تشبيه كرده است، اين مشابهت را آن چنان كه بايد، كسانى مى‏توانند درك كنند كه طاوس را در اين حال ديده، و كشتى را در پيمودن دريا مشاهده كرده باشند، و به همين سبب فرموده است كه من تو را به ديدن اين جريان حواله مى‏دهم، نه مانند آن كس كه تو را به سندى ضعيف رجوع دهد، اين كه امام (ع) در جمله كأنّه قلع دارىّ واژه دارين را ذكر فرموده براى اين است كه اين كلمه نام بندرى بوده كه در زمان آن حضرت آباد و معمور بوده است.

فرموده است: و لو كان كزعم من يزعم… تا المنجس.

يعنى اگر حال طاوس در آميزش با ماده خود آن چنان باشد كه مى‏پندارند، و اين اشاره به گفتار كسانى است كه پنداشته‏اند اشك طاوس نر سرازير شده بر گرد پلكهاى آن حلقه مى‏زند سپس طاوس ماده مى‏آيد و از آن مى‏نوشد و در نتيجه باردار مى‏گردد، در برخى از نسخه‏ها به جاى تسفحها مدامعه، تنجشها مدامعه روايت شده كه در اين صورت به معناى اين است كه چشمانش پر از اشك مى‏شود و در آن حلقه مى‏زند، بارى امام (ع) اين پندار را درست نمى‏داند و فرموده است: اين گمان از آنچه در باره آبستنى كلاغ مى‏گويند شگفت‏آورتر نيست، در باره آبستن شدن كلاغ، عربها بر اين گمان بودند كه اين حيوان جفت‏گيرى نمى‏كند، و از مثلهاى عرب است كه: أخفى من سفاد الغراب يعنى فلان چيز پوشيده‏تر از جفت‏گيرى كلاغ است، چنين گمان مى‏كردند كه آبستنى كلاغ بر اثر اين است كه نر و ماده آن، منقار در منقار يكديگر مى‏نهند، و ماده آن باچشيدن جزيى از آبى كه در سنگدان نر است باردار مى‏شود. البتّه اين كار در بسيارى از پرندگان مانند كبوتر و جز آن مقدّمه نزديكى و آميزش آنهاست، و در طاوس و كلاغ نيز غير ممكن نيست امّا امكان آن در اينها بعيد به نظر مى‏رسد.

علاوه بر اين شيخ در كتاب شفا نقل كرده كه: آبستن شدن كبك به سبب شنيدن صداى كبك نر و بادى است كه از سوى آن به ماده مى‏وزد، و گفته است: گروهى از اين پرندگان كه نام برده شد، هنگامى كه نر و ماده آنها با يكديگر برخورد مى‏كنند، منقارهاى خود را به يكديگر چسبانده و درهم فرو مى‏برند و اين همان جفتگيرى و آميزش آنهاست، جاحظ«» در كتاب الحيوان نقل كرده است كه: طاوس ماده گاهى بر اثر وزش باد تخمگذارى مى‏كند، و اين به سبب آن است كه باد در عبور خود از پستيها و بلنديها از كنار طاوس نر مى‏گذرد و بوى آن را به همراه خود مى‏برد و طاوس ماده بر اثر آن تخم مى‏گذارد. و هم گفته است كه اين گونه تخمها به ندرت مبدّل به جوجه مى‏گردد. بايد بگويم كه اين جريان در مرغ خانگى نيز ديده مى‏شود، ولى همان گونه كه جاحظ گفته است اين قبيل تخمها خيلى كم به جوجه تبديل مى‏شود.
سپس امام (ع) نى دم طاوس را به دايره‏هايى سيمين تشبيه فرموده است، و كسانى كه شكل دم طاوس را هنگام برخاستن، و سپيدى ته پرها و پخش و گستردگى آنها را براى آميزش با ماده‏اش ديده‏اند مى‏دانند كه اين تشبيه تا چه اندازه درست و بجاست. همچنين خطوط زرد دايره مانندى را كه بر پهناى پرهاى دم آن نقش بسته در شدّت و صافى، زردى و تابش و درخشش آن به زرناب تشبيه فرموده، و دايره‏هاى سبز رنگى را كه در وسط دواير زرد مذكور قرار گرفته به پاره‏هاى زبرجد همانند فرموده و به سبب گردى و درخشندگى كه دارند واژه‏
شموس (خورشيدها) را براى آنها استعاره كرده است
سپس فرموده است: فإن شبّهته بما… تا كلّ ربيع.

وجه شباهت رنگهاى جوراجور پر و بال و دم و يال طاوس به گلهاى بهارى، اجتماع رنگهاى گوناگون و زيبايى و خرّمى و تر و تازگى آنهاست، و همينها نيز وجه مشابهت آن به جامه‏هاى پر نقش و نگار، و بردهاى دل انگيز يمانى، و زر و زيور آلات و نگينهاى رنگارنگى است كه در ميان نقره جا داده شده و به انواع جواهر آراسته و همچون تاجى مرصّع در آن ميان باشد.
پس از اين امام (ع) از خراميدن و آواز و قهقهه طاوس سخن مى‏گويد، و اين هنگامى است كه اين مرغ، به پر و بال رنگين خود مى‏نگرد، و به زيبايى جامه پر نقش و نگار خود به شگفت مى‏آيد، واژه‏هاى ضحك (خنده) و قهقهه (خنده صدا دار) و سربال (جامه) همه استعاره‏اند، اين كه فرموده است زمانى كه طاوس به پاهايش مى‏نگرد و به سبب مشاهده زشتى و باريكى پاهاى خود مانند دردمندان فرياد مى‏كشد و پس از اظهار كبر و غرور ابراز فروتنى و زبونى مى‏كند نيز همه بر سبيل استعاره است، و اين كه پاهاى طاوس به پاهاى خروس خلاسىّ تشبيه شده به سبب باريكى و درازى و ناهموارى و برآمدگى پشت پاى آن است، و در ادامه اين سخنان به ناخن پشت پا و كاكل آن اشاره مى‏كند، كاكل طاوس عبارت از پرهاى اندك و درازى است كه در ميان پرهاى سر طاوس به رنگ سبز و پر نقش و نگار تقريبا در قسمت ثلث عقب سر آن ظاهر مى‏گردد، و در باره گردنش محلّ برآمدگى آن را به ابريق تشبيه مى‏كند كه وجه شباهت آن روشن است، همچنين از فرق سر تا شكمش در سياهى و برّاقى رنگ وسمه و يا ديباى سياهرنگى را دارد كه آن را پوشيده و مانند آيينه صيقلى شده، و با درخشندگى به تابش و نمايش در آمده، و يا همچون چادر سياهى است كه بر خود پيچيده باشد، جز اين كه بيننده به سبب بسيارى شادابى‏ و درخشندگى، آن را آميخته به رنگ سبز تر و تازه‏اى مشاهده مى‏كند.
سپس امام (ع) آميزه سپيدى را كه در كنار گوش طاوس نقش بسته، و در باريكى و استقامت به خطّ نازكى مى‏ماند كه قلم آن را ترسيم كرده باشد، و در سپيدى به رنگ گل بابونه مى‏ماند بيان مى‏كند، و در باره رنگهاى گوناگون و فراوان آن به اجمال مى‏فرمايد: كمتر رنگى است كه طاوس از آن بهره‏مند نبوده، و بر آن برترى نداشته باشد، منظور از اين برترى بسيارى جلا و برّاقى و درخشندگى ديبا گونه آن است، و واژه ديبا براى پرهاى آن استعاره شده است، پس از اين امام (ع) پرهاى رنگارنگ طاوس را به انواع گلهايى پراكنده تشبيه مى‏كند، و با ذكر اين كه اين گلها را بارانهاى بهارى به بار نياورده و پرورش نداده است به كمال قدرت آفريننده آنها اشاره مى‏كند و منظور از اين سخن اين است كه چون پرهاى رنگين طاوس را به انواع گلها تشبيه كرده، و گلها بر حسب معمول و آنچه در ذهن آدمى است بر اثر بارانهاى بهارى و تابش نور خورشيد پديد مى‏آيد، تذكّر مى‏دهد كه اينها را بارانهاى بهار و آفتاب تابستان به وجود نياورده، و با اين گفتار عظمت صانع متعال را بيان مى‏كند كه بدون ريزش باران و تابش خورشيد اين همه رنگهاى گوناگون را در اين حيوان آفريده است.
پس از اين حالت ديگر طاوس را كه اين نيز موجب عبرت و توجّه به حكمت و قدرت صانع متعال است تذكّر مى‏دهد و آن فرو ريختن و برهنه شدن طاوس اندك اندك از اين پرهاى زيباى خويش است، و اين كه پرهاى آن همگى بى‏كم و كاست دوباره با همان رنگهاى نخستين در جاى خود مى‏رويد تا آن جا كه تصوّر مى‏شود اين همان است كه بوده است، و اين ريختن و روييدن پرهاى طاوس را به فرو ريختن برگهاى شاخه‏هاى درختان و روييدن دوباره آنها تشبيه فرموده است.
سپس به مراتب حكمت و عظمت قدرت حقّ تعالى در پديد آوردن هر مويى از موهاى طاوس اشاره مى‏كند كه اگر نيكو مورد دقّت و بررسى قرار گيرد، از نظر تابندگى و درخشندگى كه دارد گاهى همچون گل، سرخ، و زمانى مانند زبرجد سبز و موقعى همانند طلا زرد به نظر مى‏آيد.
پس از اين گفتار شيوا و رسا، به ژرفاى انديشه انديشمندان و عمق افكار دانايان اشاره مى‏كند كه دور است از اين كه بتوانند اين آفريده را توصيف كنند، يعنى ناتوانند از اين كه علّت اين رنگها و سبب اختلاف آنها، و اختصاص هر رنگى را در جاى خود و علل هيأت و شكل آنها و ديگر ويژگيهايى را كه آن حضرت شمرده دريابند و شرح دهند، زيرا كمترين جزء آن مايه سرگشتگى انديشه‏ها در درك علل، و فروماندن زبانها از بيان چگونگى آن است، و احتمال دارد منظور آن بزرگوار عجز و ناتوانى انسان از دقّت و بررسى و شرح صفات ظاهرى اين حيوان باشد، زيرا هر چند گفتار آن حضرت در اين باره در كمال بلاغت و منتهاى گويايى و رسايى است، امّا با اين همه در خلال اين اوصاف نكات و دقايقى است كه به وصف در نمى‏آيد، و در الفاظ نمى‏گنجد، و اين به مقصود آن حضرت نزديكتر است، زيرا آنچه پس از اين بعد از تنزيه حق تعالى فرموده كه پروردگار خردها را از توصيف آفريده‏اى كه آن را در معرض ديد آنها قرار داده و آن را محدود و رنگين و مركّب و مخلوق مى‏بينند، ناتوان، و زبانها را از بيان فشرده‏اى از چگونگى و بيان اوصاف آن عاجز و زبون ساخته مؤيّد اين گفتار است، پس از اين سخنان دوباره با توجّه به يكى ديگر از مظاهر حكمت و آثار قدرت حقّ تعالى به تقديس ذات لا يزال او مى‏پردازد، كه به مورچگان خرد و مگسهاى ريز دست و پا بخشيده و بدين وسيله به آنها توانايى داده و همچنين ديگر جاندارانى كه از اينها برتر و بزرگترند همچون ماهيهاى نهنگ آسا و حيوانات بيابانى مانند فيل كه به آنها اسباب نيرومندى و قدرت عطا فرموده است، سپس در باره اين كه خداوند متعال به مقتضاى حكمت و تقدير خود، مرگ را براى هر زنده و جاندارى ضرورى قرار داده است اشاره، و با اين سخن مرگ را كه نابود كننده لذّتهاست يادآورى مى‏كند.
بايد دانست كه براى طاوس احوال ديگرى كه بيشتر آنها به اين حيوان‏ ويژگى دارد ذكر شده و گفته‏اند: حدّاكثر عمر طاوس بيست و پنج سال است، و در سال سوّم عمر خود شروع به تخمگذارى مى‏كند، و در سال فقط يك بار در طول سه روز دوازده دانه تخم مى‏گذارد، و پس از سى روز كه آنها را زير بال و پر خود مى‏گيرد بدل به جوجه مى‏شوند. پرهاى اين حيوان هنگام فرو ريختن برگ درختان مى‏ريزد، و زمانى كه پيدايش برگ درختان آغاز مى‏شود، پرهاى آن شروع به روييدن مى‏كند.

 
بخشى از اين خطبه است كه در اوصاف بهشت است:
فَلَوْ رَمَيْتَ بِبَصَرِ قَلْبِكَ نَحْوَ مَا يُوصَفُ لَكَ مِنْهَا- لَعَزَفَتْ نَفْسُكَ عَنْ بَدَائِعِ مَا أُخْرِجَ إِلَى الدُّنْيَا- مِنْ شَهَوَاتِهَا وَ لَذَّاتِهَا وَ زَخَارِفِ مَنَاظِرِهَا- وَ لَذَهِلَتْ بِالْفِكْرِ فِي اصْطِفَاقِ أَشْجَارٍ- غُيِّبَتْ عُرُوقُهَا فِي كُثْبَانِ الْمِسْكِ عَلَى سَوَاحِلِ أَنْهَارِهَا- وَ فِي تَعْلِيقِ كَبَائِسِ اللُّؤْلُؤِ الرَّطْبِ فِي عَسَالِيجِهَا وَ أَفْنَانِهَا- وَ طُلُوعِ تِلْكَ الثِّمَارِ مُخْتَلِفَةً فِي غُلُفِ أَكْمَامِهَا- تُجْنَى مِنْ غَيْرِ تَكَلُّفٍ فَتَأْتِي عَلَى مُنْيَةِ مُجْتَنِيهَا- وَ يُطَافُ عَلَى نُزَّالِهَا فِي أَفْنِيَةِ قُصُورِهَا- بِالْأَعْسَالِ الْمُصَفَّقَةِ وَ الْخُمُورِ الْمُرَوَّقَةِ- قَوْمٌ لَمْ تَزَلِ الْكَرَامَةُ تَتَمَادَى بِهِمْ- حَتَّى حَلُّوا دَارَ الْقَرَارِ وَ أَمِنُوا نُقْلَةَ الْأَسْفَارِ- فَلَوْ شَغَلْتَ قَلْبَكَ أَيُّهَا الْمُسْتَمِعُ- بِالْوُصُولِ إِلَى مَا يَهْجُمُ عَلَيْكَ مِنْ تِلْكَ الْمَنَاظِرِ الْمُونِقَةِ- لَزَهِقَتْ نَفْسُكَ شَوْقاً إِلَيْهَا- وَ لَتَحَمَّلْتَ مِنْ مَجْلِسِي هَذَا- إِلَى مُجَاوَرَةِ أَهْلِ الْقُبُورِ اسْتِعْجَالًا بِهَا- جَعَلَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ مِمَّنْ يَسْعَى بِقَلْبِهِ- إِلَى مَنَازِلِ الْأَبْرَارِ بِرَحْمَتِهِ

لغات

عزفت: رها كرد و منصرف شد

عساليج: مفرد آن عسلوج به معناى شاخه است

أكمام: جمع كمامه به كسر كاف پوسته خوشه خرما

العسل المصفّق: عسل مصفّا

كبائس: جمع كباسه به معناى خوشه است

أفنان: مفرد آن فنن نيز به معناى شاخه است

ترجمه

«اگر با ديده دل خويش به آنچه در باره بهشت برايت گفته شده است بنگرى، نفس تو از شهوتها و لذّتها و ديدنيهاى بديع و فريباى دنيا دلزده‏ مى‏شود و انديشه‏ات مدهوش به هم خوردن شاخسارهاى درختانى مى‏گردد كه ريشه‏هاى آنها در تپه‏هايى از مشك بر كنار جويبارهاى بهشت پنهان گشته، و بر خوشه‏هاى مرواريد تازه كه بر شاخه‏هاى كوچك و بزرگ آن آويزان است، و پيدايش ميوه‏هاى گوناگون كه از درون غلافهاى خود سر بيرون كرده و بى‏هيچ رنجى به دلخواه در دسترس قرار مى‏گيرد واله و دلباخته مى‏شوى، كسانى كه به بهشت در مى‏آيند بر آستانه كاخهاى آن (جامهاى) عسل مصفّا و آشاميدنيهاى روح افزا به دور آنها به گردش در مى‏آيد، اينها گروهى هستند كه كرامت و بخشش إلهى، پيوسته شامل حال آنهاست، تا آن گاه كه به سراى جاويد در آيند و از رنج سفرها و زحمت نقل و انتقالها آسوده شوند.

پس اى شنونده اگر دل را به ياد ديدنيها و مناظر دلربايى كه در آن جا به تو رو مى‏آورد مشغول بدارى، از شوق وصول به آنها جان از تن تهى خواهى كرد، و براى رسيدن به آنها از اين جا با شتاب به ديار مردگان و همسايگى آنان خواهى شتافت، خداوند به لطف و رحمت خويش ما و شما را از آنانى قرار دهد كه براى رسيدن به سر منزل نيكان از دل و جان مى‏كوشند.»

شرح

فرموده است: فلو رميت ببصر قلبك.

اين جمله استعاره لطيفى است، يعنى اگر با ديده بصيرت بنگرى، و در معناى آنچه از لذّتها و خوشيهاى بهشت برايت تعريف و توصيف مى‏شود بينديشى، بهره‏ها و خوشيهاى دنيا را هر چه هم زيبا و شگرف باشد، با كاميابيها و لذّتهاى بهشت در خور مقايسه و برابرى نديده، و در ميان آنها جز نيستى كه زاييده وهم و خيال است نمى‏يابى، و در اين هنگام مى‏بينى كه نفس تو از دنيا بيزار، و از متاع آن و آنچه در آن خوشى و لذّت شمرده مى‏شود روگردان است، و انديشه‏ات سرتاسر متوجّه به هم خوردن برگها و خم شدن شاخه‏هاى پربار درختان بهشت است، پس از اين امام (ع) به گونه‏اى درختان و نهرها و جويبارهاى بهشت و ديگر چيزهايى كه آنها را بر شمرده توصيف مى‏كند كه رساتر و گوياتر از آن‏ ممكن نيست.

اينك باغهاى محسوس دنيا در پيش روى ماست، اگر از قواعد تأويل و حقايق الفاظ عرب و مجازات و استعارات و تشبيهات و تمثيلات و ديگر صنايع علم بيان كه در آغاز اين كتاب شرح داده شده آگاهى و از درك علوم الهى بهره‏اى داشته باشى مى‏توانى همين بهشت محسوس را نمونه و نردبانى براى شناخت و درك بهشت معقول و لذايذ آن قرار دهى، مثلا درختان بهشت را استعاره براى فرشتگان آسمانها بدانى و به هم خوردن برگهاى آنها ترشيح اين استعاره باشد و تپّه‏هاى مشك براى معارف و كمالاتى كه از سوى پروردگار بخشنده به آنان عطا شده و در آنها فرو رفته، و براى آنها آفريده شده‏اند و مانند درختان كه بر پشته‏ها مى‏رويند از آنها به وجود آمده‏اند استعاره باشد، همچنين واژه انهار (رودها) براى آن دسته از فرشتگان كه از تعلّق به اجرام فلكى مجرّدند، و مانند نهرها كه مبدأ حيات و سبب بقاى درختانند، به منزله اصول و مبادى فرشتگان آسمانى مى‏باشند، استعاره مى‏باشد، و مرواريد تازه و ثمراتى كه ذكر شده استعاره براى علوم و كمالاتى مى‏باشد كه از اين ارواح عاليه بر نفوس مستعدّ بى‏هيچ مضايقه افاضه مى‏شود، و اين علوم و معارف همان ثمرات و ميوه‏هايى مى‏باشد كه هر كدام بر طبق ميل خواهنده و بر حسب استعداد چيننده در دسترس او قرار مى‏گيرد.
بايد گفته شود كه نيروى بلند پرواز خيال از عبارات مذكور و اشياى محسوسى كه در خلال آنها نام برده شده افاضات مذكور را نقل و برداشت مى‏كند و هر كس به مقتضاى ميل و رغبت خود صورت آنچه را كه مرغوب و مطلوب اوست به آنها مى‏پوشاند، از اين رو در بهشت آنچه دل مى‏خواهد و چشم از آن لذّت مى‏برد موجود است، و هر كس شايستگى چيزى را دارد به محض اراده براى او حاضر مى‏گردد. همچنين واژه عسل و خمر براى افاضاتى كه مورد رغبت و موجب لذّت نفس است استعاره شده، و ذكر اينها براى اين است كه برخى نفوس كه به‏ اين گونه آشاميدنيها رغبت دارند آن مشروبات بهشتى را شبيه اينها انگاشته و آن را به صورتى كه دلخواه آنان است تصوّر كنند.  

 

فرموده است: ثمّ قوم لم تزل الكرامة… تا الأسفار.

امام (ع) واژه تمادى را كه از افعال عقلاست براى تأخير بخشش و كرامت الهى نسبت به مؤمنان و به درازا كشيدن انتظار آنان در دنيا تا ورود به سراى جاويد و رسيدن به بخششهاى خداوند و آسودگى از سفرها استعاره فرموده است.
آن بزرگوار پس از ذكر اين سخنان، شنوندگان را به آنچه در ديار آخرت است تشويق مى‏كند.

فرموده است: فلو شغلت قلبك.

يعنى: هرگاه دل خويش را براى رسيدن به آنچه به تو هجوم خواهد آورد آماده و مشغول گردانى (منظور از اين هجوم، و عبارت ما يهجم عليك افاضه و سرازير شدن اين حالات روح‏افزا و شگرف است) در اين صورت قالب از جان تهى خواهى كرد يعنى از شوق وصول به اينها خواهى مرد، و با شتاب براى همسايگى مردگان كوچ خواهى كرد، زيرا آنان به آنچه تو مشتاق آنى نزديكند.
سپس امام (ع) سخنانش را با دعا براى خود و شنوندگان پايان مى‏دهد، و از خداوند متعال مى‏خواهد آنان را براى سلوك در راه او، و سپردن مراحلى كه آنان را به سر منزل پاكان و نيكوكاران برساند آمادگى و توفيق دهد، بديهى است منازل پاكان همان درجات و مقامات بهشت است. و توفيق از خداوند است.

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن‏ ميثم بحرانی ج 3

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=