(خطبه156 صبحی صالح)
و من كلام له ( عليه السلام )خاطب به أهل البصرة على جهة اقتصاص الملاحم
فَمَنِ اِسْتَطَاعَ عِنْدَ ذَلِكَ أَنْ يَعْتَقِلَ نَفْسَهُ عَلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلْيَفْعَلْ فَإِنْ أَطَعْتُمُونِي فَإِنِّي حَامِلُكُمْ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ عَلَى سَبِيلِ اَلْجَنَّةِ وَ إِنْ كَانَ ذَا مَشَقَّةٍ شَدِيدَةٍ وَ مَذَاقَةٍ مَرِيرَةٍ وَ أَمَّا فُلاَنَةُ فَأَدْرَكَهَا رَأْيُ اَلنِّسَاءِ وَ ضِغْنٌ غَلاَ فِي صَدْرِهَا كَمِرْجَلِ اَلْقَيْنِ وَ لَوْ دُعِيَتْ لِتَنَالَ مِنْ غَيْرِي مَا أَتَتْ إِلَيَّ لَمْ تَفْعَلْ وَ لَهَا بَعْدُ حُرْمَتُهَا اَلْأُولَى وَ اَلْحِسَابُ عَلَى اَللَّهِ
بخش اول
لغات
اعتقل نفسه: خود را باز داشت و زندانى كرد
مرجل: ديگ ضغن: كينه
ترجمه
از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است كه در آن مردم بصره را مخاطب ساخته و از پيشامدهاى سخت آينده آنان را آگاه مى كند :
«هر كس در آن روزگار بتواند خويشتن را به اطاعت پروردگار عزّ و جل پايبند سازد بايد چنين كند، اگر از من فرمانبردارى كنيد من به خواست خداوند شما را به راه بهشت رهنمون خواهم بود، هر چند راهى است پر از سختى و تلخى.
امّا بر آن زن انديشه سست زنان چيره شد، و كينهاى كه در سينهاش، مانند ديگ آهنگران جوش مىزد وى را فرا گرفت، اگر از او خواسته شده بود رفتارى كه با من كرده با ديگرى انجام دهد اقدام نمىكرد، با اين همه حرمت نخستين او برجاست، و حساب او با خداوند تعالى است.»
شرح
فرموده است: عند ذلك.
مقتضاى سخن مذكور اين است كه امام (ع) پيش از اين خطبه در باره فتنه ها و جنگهايى كه ميان مسلمانان روى خواهد داد سخنانى ايراد فرموده باشد، و در اين جا گوشزد مىكند كه هر كس اين رويدادها را درك كند بر او لازم است كه خود را وقف طاعت پروردگار كند، و از در آمدن در اين آشوبها و آميختن به اين فتنه ها دورى ورزد، مراد از سبيل الجنّة يعنى راه بهشت همان دين استوار حقّ است، و آشكار است كه وارد ساختن آنها به اين راه و رسانيدن آنان به بهشت، مشروط به اطاعت آنها از آن بزرگوار است، زيرا چنان كه فرموده است: لا رأى لمن لا يطاع«». همچنين تذكّر مىدهد كه سختيها و تلخيها با دين حقّ همراه است مانند جهاد و ديگر تكاليفى كه آميخته به رنج و سختى است، واژه فلانة كنايه از عايشه است كه رأى زنانه، او را وادار كرد در جنگ بصره همكارى و كارگردانى كند، و مىدانيم كه انديشه زنان از ضعف و سستى مايه مىگيرد، در حديث است:
مردمى كه در كار خود به زن تكيه كنند پيروز نمىشوند«»، همچنين آمده است كه: زنان را عقل و دين اندك است«» و پيش از اين در باره اخلاق زنان سخنانى گفته شده است،
امّا در مورد كينه عايشه علل بسيارى نقل شده است، از آن جمله كينه و عداوت عايشه نسبت به فاطمه (ع) است كه پس از مرگ خديجه مادر فاطمه (ع) به عقد پيامبر (ص) در آمده و بر جاى او نشسته بود، و پديد آمدن كدورت ميان زن و دختر شوهر كه مادرش ديگرى باشد امرى معمول و عادى است و گفته اند كه: سبب دشمنى زن نسبت به دختر شوهر غالبا بر اثر اين است كه زن خيال مىكند دختر جانشين مادرش كه هووى اوست بوده و شباهت به او دارد.
از اين رو او را هووى خود به حساب مىآورد و كينه و دشمنى او را در دل مىگيرد، سپس اين خيال توسعه مىيابد، و علل و اسباب ديگرى آن را قوّت مىدهد، بويژه اگر شوهر، دخترش را گرامى بدارد و به او ارج نهد، اين دشمنى به اوج خود مىرسد چنان كه اين امر از پيامبر خدا (ص) در باره فاطمه (ع) نقل شده است، امّا سبب دشمنى دختر نسبت به زن پدر اين است كه خيال مىكند وى هوو و دشمن مادر اوست و چون دشمن مادرش است ناچار دشمن او نيز مىباشد، و اگر مرد به زنش ميل و رغبت نشان دهد اين خيال در دختر تقويت مىگردد، چنان كه نقل شده پيامبر خدا (ص) عايشه را بر زنان ديگر خود ترجيح مىداده و به او رغبت داشته است، بديهى است نفوس بشرى بويژه زنان در برابر امورى كوچكتر و بى اهميّتتر از اين بيتاب و خشمگين مىشوند چه رسد به صدور چنين امرى از پيامبر گرامى (ص)، شكّ نيست كه اين كينه و دشمنى به همسر فاطمه (ع) نيز سرايت مىكند، زيرا بسيارى از كينه هايى كه در دل مردان است به سبب زنان به وجود آمده است، يكى از حكما گفته است اگر در دنيا دشمنى و كشمكشى يافتى كه به سبب زن پديد نيامده باشد سپاس خداوند را به جاى آور كه اين امرى بس شگفت است، و فاطمه (ع) بسيارى از اوقات نزد شوهرش از عايشه شكايت مى كرد.
ديگر از اسباب دشمنى و كينه عايشه نسبت به امير المؤمنين على (ع) موضوع قذف يا متّهم شدن عايشه است، نقل شده است كه على (ع) از جمله كسانى بوده است كه به منظور حرمت پيامبر گرامى (ص) در برابر گفتار منافقان، طلاق عايشه را به آن حضرت يادآورى كرده، و در آن هنگام كه پيامبر (ص) در اين باره با او مشورت فرموده گفته است: إن هى إلّا شسع نعلك«» همچنين گفته است: از خادمه بازپرسى كن و او را بترسان و اگر بر انكار خود پافشارى كند او را بزن، اين سخنان همه به گوش عايشه مى رسيد و چند برابر آنها را از ديگران كه معمولا در اين گونه وقايع اخبار پخش مى كنند مى شنيد، و زنان به او گفتند كه على و فاطمه (ع) از اين پيشامد خوشحالند از اين رو قضيّه مهمّ شد و شدّت يافت، سپس هنگامى كه آيه قرآن بر براءت عايشه نازل شد و پيامبر خدا (ص) با او آشتى كرد، عايشه بر پاكى خود از اين تهمت، زبان به افتخار و مباهات گشود، و ضمن آن همچون كسى كه پس از شكست پيروز شود، و بعد از مغلوب شدن انتقام گيرد به زبان درازى و نارواگويى پرداخت، و اين سخنان نيز به گوش علىّ و فاطمه (ع) رسيد«».
انگيزه ديگر اين كينه و دشمنى اين بود كه پيامبر (ص) دستور فرمود كه در خانه ابى بكر كه به مسجد باز مى شد بسته شود و در خانه دامادش على (ع) به درون مسجد باز گردد.
علّت ديگر فرستادن پيامبر (ص) على (ع) را به همراه سوره برائت به مكّه است كه پيامبر (ص) آن را از ابو بكر گرفت و به على (ع) داد تا اين مأموريّت را او به انجام برساند.
علل و اسباب جزيى ديگرى نيز در پيدايش اين كينه و دشمنى وجود داشته كه قراين احوال به آنها گواهى مى دهد و در خور گفتن نيست، و بالاخره اين امور همه از اسبابى است كه دشمنيها را برمى انگيزد و كينه ها را در دل مستحكم مى سازد.
فرموده است: و لو دعيت… تا آخر.
اين گفتار حقّ و درست است، زيرا انگيزه اى كه عايشه براى كارهاى خود در قبال آن حضرت داشت در برابر ديگران نداشت.
فرموده است: و لها بعد حرمتها الاولى.
اين سخن مىتواند دليل خوددارى آن حضرت از مجازات عايشه باشد، زيرا از نظر امام (ع) عايشه مستحق تنبيه و مجازات بود، حرمت او به سبب همسرى وى با پيامبر خدا (ص) بوده است.
فرموده است: و الحساب على اللّه.
امام (ع) گوشزد مىكند كه اگر چه او در اين دنيا با عايشه در برابر كارهايى كه از او سر زده با نرمش و گذشت رفتار كرده امّا در آخرت متولّى حساب او خداوند متعال است، شايد اين سخن را امام (ع) زمانى فرموده كه عايشه توبه خود را اظهار نكرده و يا آن حضرت بدان آگاه نشده بوده است، زيرا سخن مزبور به معناى وعده عذاب الهى براى عايشه است«».
بخشى از اين خطبه است:
منها: سَبِيلٌ أَبْلَجُ الْمِنْهَاجِ أَنْوَرُ السِّرَاجِ- فَبِالْإِيمَانِ يُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحَاتِ- وَ بِالصَّالِحَاتِ يُسْتَدَلُّ عَلَى الْإِيمَانِ وَ بِالْإِيمَانِ يُعْمَرُ الْعِلْمُ- وَ بِالْعِلْمِ يُرْهَبُ الْمَوْتُ وَ بِالْمَوْتِ تُخْتَمُ الدُّنْيَا- وَ بِالدُّنْيَا تُحْرَزُ الْآخِرَةُ- وَ إِنَّ الْخَلْقَ لَا مَقْصَرَ لَهُمْ عَنِ الْقِيَامَةِ- مُرْقِلِينَ فِي مِضْمَارِهَا إِلَى الْغَايَةِ الْقُصْوَى
لغات
ازلفت: پيش آورده شد، نزديك شد
لا مقصر له عن كذا: براى او از آن گريزگاهى نيست، و مقصر به معناى زندان است.
إرقال: نوعى دويدن
ترجمه
«راه ايمان روشنترين راه و تابانترين چراغ است، به وسيله ايمان به كردار شايسته راه برده مىشود و با كردار شايسته به ايمان استدلال مى گردد، به وسيله ايمان ديار علم آباد مى شود و به سبب علم و آگاهى مرگ مورد ترس و هراس قرار مىگيرد، و با مرگ زندگى دنيا پايان مى يابد، و به وسيله دنيا آخرت به دست مى آيد، و با بر پايى رستاخيز بهشت به پرهيزگاران نزديك و دوزخ براى گمراهان آشكار مىگردد، مردم را براى گريز از قيامت جايى نيست، و همه در آن ميدان شتابان به سوى سر منزل آخرين خود روانند.»
شرح
آغاز اين بخش از خطبه در توصيف ايمان است، و منظور از ايمان تصديق قلبى به يگانگى خداوند و به تمامى آنچه پيامبر اكرم (ص) از جانب خداوند آورده است، مىباشد، و شكّ نيست كه آن روشنترين و آشكارترين راه به سوى بهشت و فروزانترين چراغ در ظلمات جهل و نادانى است، واژه سراج استعاره است، مراد از صالحات، اعمال شايسته از قبيل عبادات و محاسن اخلاق است كه از طريق شرع وارد شده است، و روشن است كه اينها از آثار ايمان و ثمرات آن است، و از باب دلالت علّت بر معلول مىتوان استدلال كرد كه كسى كه ايمان در قلب او جا گرفته بر اين اعمال مواظبت دارد، همچنين از باب دلالت معلول بر علّت مىتوان حكم كرد كه كسى كه داراى عبادات و مكارم اخلاق است صاحب ايمان است.
اين كه فرموده است: و بالإيمان يعمر العلم براى اين است كه ايمان به تفسيرى كه از آن ذكر شد اگر با برهان و استدلال همراه شود علم خواهد بود، و اين روح همه علوم است، و چون با ثمرات علم كه اعمال صالحه است همراه شودبه آن ايمان گفته مىشود، زيرا كردار شايسته از كمالات ايمان است و بدون آن كامل نبوده و سودى در آن نيست، همچنين اگر علم با عمل مقرون نباشد فايده آن در آخرت اندك بلكه بىفايده مىباشد و مانند ويرانهاى است كه سودى از آن حاصل نيست، و همان گونه كه ويرانه قابليّت سكنا ندارد علم خالى از عمل نيز فاقد سود و ارزش مىباشد، از اين رو امام (ع) در جاى ديگر فرموده است: العلم مقرون بالعمل يعنى علم قرين و همنشين عمل است و فرموده است: علم عمل را آواز مىدهد كه به سوى او بيايد اگر نيايد علم از او كوچ مىكند.
امّا اين كه فرموده است: بالعلم يرهب الموت براى اين است كه داشتن معارف الهى و آگاهى به غرضى كه در آفرينش انسان است و مقايسه دنيا با آخرت و علم به احوال معاد همه مستلزم ياد مرگ و پيوسته در انديشه آن بودن است و همين توجّه مداوم موجب بيم و هراس از مرگ، و عمل براى آن و احوال پس از آن است.
فرموده است: و بالموت تختم الدّنيا.
معناى عبارت مذكور روشن است، زيرا دنياى انسان عبارت از كليّه اعمال بدنى است كه در طول دوران پيش از مرگ انجام مىدهد و با فرا رسيدن مرگ همه آنها پايان مىيابد.
فرموده است: و بالدّنيا تحرز الآخرة.
اشاره است به اين كه دنيا محلّ آماده شدن و به دست آوردن زاد و توشه براى روز آخرت است و در اين جاست كه انسان كمال لازم را براى رسيدن به سعادت آن جهان به دست مى آورد. و ما پيش از اين در اين باره سخن گفته ايم.
فرموده است: بالقيامة تزلف الجنّة للمتّقين و تبرز الجحيم للغاوين.
اين گفتار اشاره لطيفى است به آنچه ما بارها آن را ذكر كرده ايم، و آن عبارت از اين است كه با رسيدن مرگ و بر طرف شدن حجاب بدن، انسان در مى يابد كه چه سرنوشتى براى خود فراهم كرده و چه خوب و بدى را از پيش براى خويش فرستاده است، و اگر چه ثمره و آثار كارهاى خوب و بدى كه انسان در دنيا انجام مىدهد عايد نفس مىشود، ليكن تألّم و التذاذ ناشى از اين امور زمانى حاصل مىشود كه حجاب تن از چهره جان زدوده شده باشد، و گفتار خداوند متعال به همين امر اشاره دارد در آن جا كه فرموده است: «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً«»» واژه إزلاف و بروز اين معنا را تأييد مىكنند زيرا اين واژهها معناى ظهور و آشكار شدن دارند كه مراد ظهور ادراك در اين هنگام است.
فرموده است: و إنّ الخلق لا مقصر لهم عن القيامة… تا آخر.
عبارت بالا با همه پر معنايى در نهايت زيبايى است، و اشاره است به اين كه انسان ناگزير از ورود به عرصه قيامت است، مضمار يا ميدان آزمايش، همين دوران زندگى دنياست، واژه مضمار استعاره است زيرا همان گونه كه اسبان در مضمار براى مسابقه مهيّا مىشوند، انسان نيز در صحنه دوران زندگى خود براى مسابقه در محضر پروردگار و به دست آوردن درجات آماده مىگردد، و ما پيش از اين در ذيل گفتار امام (ع) كه فرموده است: ألا و إنّ اليوم المضمار و غدا السّباق شرح آن را دادهايم، واژه مرقلين حال است، و إرقال يا دويدن، كنايه از سير معنوى انسانها در مدّت عمر خود به سوى آخرت، و تندى و شتابى است كه زمان در آماده كردن ابدان براى ويرانى و نابودى دارد، مراد از غاية القصوى سعادت يا شقاوت اخروى است.
بخشى ديگر از اين خطبه است:
خُلُقِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ- وَ إِنَّهُمَا لَا يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ- وَ لَا يَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ- وَ عَلَيْكُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ- فَإِنَّهُ الْحَبْلُ الْمَتِينُ وَ النُّورُ الْمُبِينُ- وَ الشِّفَاءُ النَّافِعُ وَ الرِّيُّ النَّاقِعُ- وَ الْعِصْمَةُ لِلْمُتَمَسِّكِ وَ النَّجَاةُ لِلْمُتَعَلِّقِ- لَا يَعْوَجُّ فَيُقَامَ وَ لَا يَزِيغُ فَيُسْتَعْتَبَ- وَ لَا تُخْلِقُهُ كَثْرَةُ الرَّدِّ وَ وُلُوجُ السَّمْعِ- مَنْ قَالَ بِهِ صَدَقَ وَ مَنْ عَمِلَ بِهِ سَبَقَ و قام إليه رجل فقال: يا أمير المؤمنين، أخبرنا عن الفتنة، و هل سألت رسول اللّه- صلى اللّه عليه و آله فقال عليه السلام: إِنَّهُ لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ قَوْلَهُ- الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا- أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ- عَلِمْتُ أَنَّ الْفِتْنَةَ لَا تَنْزِلُ بِنَا- وَ رَسُولُ اللَّهِ ص بَيْنَ أَظْهُرِنَا- فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الْفِتْنَةُ الَّتِي أَخْبَرَكَ اللَّهُ تَعَالَى بِهَا- فَقَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّ أُمَّتِي سَيُفْتَنُونَ بَعْدِي- فَقُلْتُ يَا رَسُولُ اللَّهِ- أَ وَ لَيْسَ قَدْ قُلْتَ لِي يَوْمَ أُحُدٍ- حَيْثُ اسْتُشْهِدَ مَنِ اسْتُشْهِدَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ- وَ حِيزَتْ عَنِّي الشَّهَادَةُ فَشَقَّ ذَلِكَ عَلَيَّ- فَقُلْتَ لِي أَبْشِرْ فَإِنَّ الشَّهَادَةَ مِنْ وَرَائِكَ- فَقَالَ لِي إِنَّ ذَلِكَ لَكَذَلِكَ فَكَيْفَ صَبْرُكَ إِذاً- فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَيْسَ هَذَا مِنْ مَوَاطِنِ الصَّبْرِ- وَ لَكِنْ مِنْ مَوَاطِنِ الْبُشْرَى وَ الشُّكْرِ- وَ قَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّ الْقَوْمَ سَيُفْتَنُونَ بِأَمْوَالِهِمْ- وَ يَمُنُّونَ بِدِينِهِمْ عَلَى رَبِّهِمْ- وَ يَتَمَنَّوْنَ رَحْمَتَهُ وَ يَأْمَنُونَ سَطْوَتَهُ- وَ يَسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ الْكَاذِبَةِ- وَ الْأَهْوَاءِ السَّاهِيَةِ فَيَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِيذِ- وَ السُّحْتَ بِالْهَدِيَّةِ وَ الرِّبَا بِالْبَيْعِ- قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ- فَبِأَيِّ الْمَنَازِلِ أُنْزِلُهُمْ عِنْدَ ذَلِكَ- أَ بِمَنْزِلَةِ رِدَّةٍ أَمْ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ فَقَالَ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ
ترجمه
«(مردگان) از بستر گورها بيرون آمده و به سوى آخرين منزلگاه خود رهسپار مى شوند، هر سرايى را اهلى است كه آن را به سراى ديگر تبديل نمىكنند، و از آن به جاى ديگر منتقل نمىشوند.
امر به معروف و نهى از منكر دو خلق از اخلاق خداوند سبحان است، اينها نه اجل كسى را نزديك مىكنند و نه از روزى كسى مىكاهند، بر شما باد به كتاب خدا چه آن ريسمانى است استوار و نورى است آشكار، درمانى است پر منفعت، و سيراب كنندهاى است فرو نشاننده عطش، نگهدارنده كسى است كه به آن چنگ زند، و رهايى دهنده كسى است كه به آن دست آويزد، كژى در آن نيست تا راست گردد، و از حقّ منحرف نمىشود تا پوزش بخواهد، و تكرار قرائت و شنيدن پياپى موجب كهنگى آن نمىگردد، كسى كه به قرآن سخن گويد راست گفته، و آن كس كه به آن عمل كند بر ديگران پيشى گرفته است.» در اين هنگام مردى به پا خاست و گفت اى امير مؤمنان ما را از آن فتنه آگاه كن، آيا در باره آن از پيامبر خدا (ص) پرسش كرده اى امام (ع) فرمود: «در آن هنگام كه خداوند سبحان آيه «الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ«»» را نازل فرمود دانستم تا زمانى كه پيامبر خدا (ص) در ميان ماست اين فتنه بر ما فرود نمىآيد، از اين رو گفتم اى رسول خدا اين فتنهاى كه خداوند تو را بدان آگاهى داده چيست فرمود:
اى على امّتم پس از من مورد آزمايش قرار خواهند گرفت، گفتم اى پيامبر خدا آيا جز اين است در جنگ احد هنگامى كه گروهى از مسلمانان به شهادت رسيدند و من بدان نائل نشدم و اين بر من گران آمد به من فرمودى مژده باد تو را كه پس از اين شهيد خواهى شد، فرمود: همين طور است ولى در آن هنگام شكيبايى تو چگونه خواهد بود گفتم اى پيامبر خدا اين از موارد شكيبايى نيست بلكه جاى سپاس و خوشحالى است فرمود: اى على اين مردم به وسيله اموالشان آزمايش خواهند شد و به دين خود بر پروردگار منّت مى نهند و رحمت او را آرزو مىكنند، و از خشم او خود را در امان مىبينند، با شبهات دروغ، و هوسهاى گمراه كننده، حرام خدا را حلال مىشمارند، شراب را به نام نبيذ و رشوه را به عنوان هديّه و ربا را به نام معامله حلال مىكنند، گفتم اى پيامبر خدا در اين هنگام اين مردم را در چه مرتبه اى قرار دهم آيا در زمره كسانى كه از دين برگشته و مرتدّ شده اند و يا كسانى كه مورد آزمايش قرار گرفته اند فرمود آنها را در مرحله فتنه و آزمايش قرار بده»
شرح
آغاز اين خطبه در بيان احوال مردگان در روز رستاخيز و انتقال آنها به سر منزل آخرين است، و آن يا بهشت است و يا دوزخ بديهى است براى هر يك از بهشت و دوزخ اهلى است كه محلّ خود را به جاى ديگر تبديل نمىكنند، و لازم است كه مراد از اهل دوزخ كافران باشند تا آنچه فرموده كه اينها جاى خود را تبديل نمىكنند و از آن جا منتقل نمىشوند صحيح باشد، زيرا درست است كه گنهكاران اهل قبله در دوزخ معذّب مىشوند ليكن در شرع ثابت است كه آنها در آتش مخلّد نشده و از آن جا منتقل مىشوند.
فرموده است: و إنّ الأمر بالمعروف و النّهى عن المنكر… تا من رزق.
اين گفتار در ترغيب مردم براى قيام به امر به معروف و نهى از منكر است، و بيان مىكند كه اينها دو خلق از خلقهاى خداوندند. بايد دانست كه اطلاق واژه خلق بر خداوند استعاره است، زيرا خلق ملكهاى نفسانى است كه منشأ كارهاى خوب و بد انسان است، و چون بارى تعالى منزّه از كيفيّت و هيأت است اين واژه به نحو حقيقت بر او صادق نيست ليكن از آن جايى كه امر به معروف و نهى از منكر از اخلاق فاضله و شبيه صفات كمال و جلالى است كه براى خداوند اعتبار مىكنيم، لذا براى آنها واژه اخلاق استعاره و به خداوند نسبت داده شده است، زيرا آنچه از خداوند صادر مىشود، و مندرج در تحت صفات كمال و جلال اوست مشتمل بر امر به معروف و نهى از منكر و افعال خيرى است كه نظام جهان وبقاى آن بر آنها مبتنى است مانند حكمت و قدرت وجود و لطف و بىنيازى خداوند، و همه اينها از اخلاق فاضله كه منشأ افعال خير و شرّ است شناخته مىشوند، از اين رو واژه اخلاق براى اينها استعاره و اطلاق شده است.
در باره اين كه امر به معروف و نهى از منكر مرگ را نزديك و روزى را كم نمى كنند، بايد دانست كه بسيارى از نابخردان و سست نظران به سبب توهّم يكى از اين دو امر از امر به معروف و نهى از منكر خوددارى مىكنند بويژه نسبت به پادشاهان كه به همين سبب آنان را از ارتكاب منكرات نهى نمى كنند.
سپس امام (ع) مردم را به مواظبت بر كتاب خدا و تمسّك به آن ترغيب، و اوصافى را در فضيلت قرآن به شرح زير بيان مىفرمايد:
1- اين كه قرآن حبل متين است: واژه حبل (ريسمان) استعاره است، وجه مناسبت اين است كه همان گونه كه ريسمان وسيله نجات براى كسى است كه بدان چنگ زند، قرآن نيز براى كسى كه بدان تمسّك جويد سبب رهايى از سقوط در دركات دوزخ است، واژه متين (استوار) ترشيح اين استعاره است.
2- قرآن نور مبين است: واژه نور نيز استعاره است، بدين مناسبت كه قرآن انسان را در طريق سير الى الله به مقاصد حقيقى راهنمايى مىكند، و از ظلمت سرگردانى رهايى مىدهد.
3- قرآن شفاى نافع است: يعنى شفا بخش درد نادانى است. همچنين رىّ النّاقع به معناى اين است كه تشنگان را از آب زندگى جاويد مانند علوم و كمالاتى كه باقى و پايدار مىماند سيراب مىگرداند.
4- اين كه قرآن براى كسى كه به آن چنگ زند نگهدارنده و براى آن كه بدان دست آويزد رهايى است، معناى اين عبارت شبيه همان است كه در ذيل جمله قرآن حبل متين است گفته شد.
5- قرآن كژ نيست تا راست شود زيرا مانند آلات و ادوات محسوس نيست.
6- قرآن منحرف نمىشود تا پوزش بخواهد، يعنى مانند حاكمان از او خواسته شود كه خشنودى مردم را تأمين و به حقّ بازگشت كند.
7- اين كه قرآن با تكرار قرائت و كثرت استماع كهنه نمىشود: يعنى كثرت گردش آن بر زبانها و ورود پياپى آن به گوشها آن را كهنه نمىگرداند، و اين از ويژگيهاى قرآن كريم است، زيرا هر سخنى چه نثر و چه نظم هنگامى كه زياد خوانده شود بر گوشها سنگين و زشت مىآيد جز قرآن كريم كه همواره تازگى دارد و در همه ادوار هر اندازه بيشتر خوانده و تكرار مىشود، دلنشينى و حسن و زيبايى آن افزونتر مىگردد، شايد راز اين امر، كثرت اسرار و مطالب مهمّى است كه قرآن حامل آنها بوده و آگاهى بر آنها جز براى افرادى معدود ميسّر نيست، و در عين حال اوج فصاحت و شيرينى و گوارايى محتواى آن است.
امّا گفتار آن بزرگوار در باره آنچه از پيامبر اكرم (ص) پرسش فرموده و پاسخ پيامبر (ص) به او، بسيارى از محدّثان از طريق آن حضرت از رسول گرامى (ص) روايت كرده اند كه به او فرموده است: خداوند جهاد با فتنه گران را بر تو واجب ساخته است چنان كه جهاد با مشركان را بر من واجب كرده است. امام (ع) فرمود: من گفتم اى پيامبر خدا اين چه فتنه اى است كه جهاد در برابر آن بر من واجب شده است فرمود: اين فتنه را گروهى پديد مى آورند كه بر يگانگى خدا و پيامبرى من گواهى مى دهند، امّا با سنّت من مخالفت مى كنند، گفتم اى پيامبر خدا به چه حجّتى با آنها بجنگم در حالى كه همان گونه كه من اقرار به شهادتين دارم آنها نيز شهادت مى دهند، فرمود: به دليل بدعتهاى آنها در دين و مخالفت آنها در اين امر، گفتم اى پيامبر خدا تو مرا به فوز شهادت وعده دادهاى از خداوند بخواه در آن شتاب فرمايد و آن را در پيش روى خودت مقدّر گرداند پيامبر (ص) فرمود: در اين صورت چه كسى با ناكثان و قاسطان و مارقان كارزار مىكند آگاه باش كه من به تو وعده شهادت دادهام و شهيد خواهى شد بر فرق سرت شمشير زده مىشود و از خون آن محاسنت خضاب خواهد شد در اين هنگام شكيبايى تو چگونه خواهد بود، گفتم اى پيامبر خدا اين از موارد صبر نيست بلكه جاى شكر و سپاس است فرمود: آرى درست است پس خود را براى مبارزه با دشمنان آماده كن زيرا مورد خصومت و دشمنى هستى، گفتم اى پيامبر خدا كاش اندكى روشنتر بيان مىكردى فرمود: همانا امّتم پس از من مورد فتنه و آزمايش قرار مىگيرند، قرآن را تأويل و به رأى خود عمل مىكنند، شراب را نبيذ، و حرام را هديّه و ربا را داد و ستد خوانده و حلال مىشمارند كتاب خدا تحريف مىشود و سخنان گمراه كننده غلبه مىيابد پس در اين هنگام تو پلاس خانه خود باش تا اين كه امر بر عهده تو افتد و هنگامى كه تو آن را عهده دار شوى دلها جوشان و نگران شود، واوضاع بر ضدّ تو دگرگون گردد، پس در اين موقع طبق تأويل قرآن به نبرد پرداز همان گونه كه مطابق تنزيل آن جنگيدهاى، زيرا اوضاع اخير آنها با احوال نخستين آنان تفاوتى ندارد گفتم اى پيامبر خدا اين فتنه زدگان را چه منزلت و حكمى است، فريب خوردگانند يا مرتدّ و از دين برگشتگان فرمود: اينها دستخوش فتنه و آزمايش شده و در آن حيران و سرگردان مى مانند تا اين كه عدالت آنها را فرا گيرد، گفتم اى پيامبر خدا عدالت به وسيله ما به آنها مىرسد يا به دست غير از ما فرمود به دست ما، زيرا عدالت توسّط ما آغاز شده و در پايان نيز به وسيله ما برقرار خواهد شد، و به واسطه ما خداوند دلها را پس از شرك، الفت و نزديكى خواهد داد، گفتم سپاس خداوند را بر نعمتهايى كه به ما بخشيده است.
در اين خطبه مطلب مبهمى كه لازم به توضيح باشد نيست، جز آن جا كه فرموده است: «اين از موارد صبر نيست بلكه جاى شكر و سپاس است» زيرا چنان كه در صفحات پيش دانسته شده صبر و شكر دو در از درهاى بهشت و دو مقام از مقامات سالكان الى اللّه است همچنين مىدانيم كه مقام شكر بالاتر از مقام صبر است، و آن حضرت كه پيشواى عارفان و سرور خداشناسان پس از سيّد رسولان است (ص) سزاوارتر است به اين كه در سخنان گهربار خود به اين مطلب اشاره فرمايد.
امّا خبرهاى پيامبر خدا (ص) به اين كه مردم در اموال خود آزمايش خواهند شد، و به دين خود بر پروردگارشان منّت مى نهند، و رحمت او را آروز مى كنند، و از خشم او خود را ايمن مىبينند و ساير آنچه خبر داده تا… بالبيع همه امورى است كه در زمان ما و از قرنهايى پيش تا كنون مشهود بوده و هست، و اين كه امام (ع) پرسيده است اين مردم به منزله فريب خوردگان يا در حكم مرتدّان و از دين برگشتگانند براى اين است كه بر اقرار به شهادتين باقى هستند هر چند بر اثر شبهات و لغزشهايى كه پرده بر ديده باطن آنها كشيده محرّمات الهى را چنان كه گفته شد مرتكب مىشوند. و توفيق از خداوند است.
ترجمه شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحرانی ج 3 ،