(خطبه150صبحی صالح)
و من خطبة له ( عليه السلام ) يومي فيها إلى الملاحم و يصف فئة من أهل الضلال
وَ أَخَذُوا يَمِيناً وَ شِمَالاً ظَعْناً فِي مَسَالِكِ اَلْغَيِّ وَ تَرْكاً لِمَذَاهِبِ اَلرُّشْدِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوا مَا هُوَ كَائِنٌ مُرْصَدٌ وَ لاَ تَسْتَبْطِئُوا مَا يَجِيءُ بِهِ اَلْغَدُ فَكَمْ مِنْ مُسْتَعْجِلٍ بِمَا إِنْ أَدْرَكَهُ وَدَّ أَنَّهُ لَمْ يُدْرِكْهُ وَ مَا أَقْرَبَ اَلْيَوْمَ مِنْ تَبَاشِيرِ غَدٍ يَا قَوْمِ هَذَا إِبَّانُ وُرُودِ كُلِّ مَوْعُودٍ وَ دُنُوٍّ مِنْ طَلْعَةِ مَا لاَ تَعْرِفُونَ أَلاَ وَ إِنَّ مَنْ أَدْرَكَهَا مِنَّا يَسْرِي فِيهَا بِسِرَاجٍ مُنِيرٍ وَ يَحْذُو فِيهَا عَلَى مِثَالِ اَلصَّالِحِينَ لِيَحُلَّ فِيهَا رِبْقاً وَ يُعْتِقَ فِيهَا رِقّاً وَ يَصْدَعَ شَعْباً وَ يَشْعَبَ صَدْعاً فِي سُتْرَةٍ عَنِ اَلنَّاسِ لاَ يُبْصِرُ اَلْقَائِفُ أَثَرَهُ وَ لَوْ تَابَعَ نَظَرَهُ ثُمَّ لَيُشْحَذَنَّ فِيهَا قَوْمٌ شَحْذَ اَلْقَيْنِ اَلنَّصْلَ تُجْلَى بِالتَّنْزِيلِ أَبْصَارُهُمْ وَ يُرْمَى بِالتَّفْسِيرِ فِي مَسَامِعِهِمْ وَ يُغْبَقُونَ كَأْسَ اَلْحِكْمَةِ بَعْدَ اَلصَّبُوحِ
بخش اول
لغات
ابّان الشّىء: با كسر همزه و باى مشدّد هنگام آن چيز
الربق: با راى مكسور و سكون با، ريسمانى كه داراى حلقه هايى است و چهار پايان را با آن مى بندند.
صدع: شكاف
شحذ: تيز كردن
قين: آهنگر
شعب: شكاف را به هم آوردن
غبوق: هر چه در شب نوشند
صبوح: آنچه در بامداد نوشند
ترجمه
از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است كه درباره فتنه ها و حوادث سخت آينده ايراد فرموده است :
«به چپ و راست مى گرايند، و در راههاى ضلالت گام بر مى دارند و جادّه هاى مستقيم هدايت را رها مى سازند، در باره آنچه شدنى و آمدنى است شتاب مكنيد، و آنچه را كه فردا با خود آورد دير نشماريد، چه بسيار كسانى كه در باره چيزى شتاب مىكنند كه اگر بدان دست يابند دوست داشتند كه به آن دست نمى يافتند، و چه قدر امروز به سپيده صبح فردا نزديك است.
اى ياران من اينك هنگام فرا رسيدن آن حوادثى است كه وعده داده شده، و نزديك شدن طليعه فتنه هايى است كه بدانها آگاهى نداريد، هان كسى كه از ما با اين رويدادها روبرو شود، با چراغى روشنى بخش در ميان ظلمات آن فتنه ها گام بر مىدارد، و همانند شايستگان و نيكان رفتار مىكند، تا گرهى از كار گرفتارى بگشايد، و اسيرى را از بند برهاند، و جمعيّت فتنه گر را پراكنده سازد، و حقّ جويان پراكنده را گرد هم آورد، او در پشت پرده غيبت است، جويندگان اثر پاى او را نيابند اگر چه بسيار پيگيرى و جستجو كنند، سپس در گير و دار اين فتنه ها زنگار دل گروهى زدوده مىگردد، و آبديده و صيقلى مى شوند، همان گونه كه آهنگر شمشير را برّندگى و صيقل مىدهد، چشمانشان هر چه بيشتر به انوار قرآن روشن مىگردد، و تفسير آيات آن در گوش دلهايشان جا مىگيرد، و در شامگاهان و بامدادان از جام حكمت و معرفت حق به آنان نوشيده مىشود.»
شرح
فرموده است: و أخذوا يمينا و شمالا… تا الرّشد.
اين گفتار اشاره است به فرقه هايى كه در اسلام از راه راست كه مبتنى بر كتاب و سنّت است، منحرف و گمراه شده به سوى افراط يا تفريط گراييدند، چنان كه آن حضرت پيشتر در اين باره فرموده است: «راست و چپ گمراهى است و راه ميانه راه رستگارى است»، و ما تفسير اين سخن را پيش از اين بطور كامل بيان كردهايم، مسالك الغيّ يا راههاى گمراهى، دو طرف فضيلتها مانند حكمت، عفّت، شجاعت، عدالت و فروع آنهاست كه زشت بوده و به آنها رذيله گفته مى شود، و مذاهب الرّشد يا راههاى درست، عبارت از همان فضيلتهاست، طعنا و تركا هر دو مصدر يا مفعول مطلقند كه جانشين حال شده اند.
فرموده است: فلا تستعجلوا ما هو كائن مرصد.
اين عجله و شتاب اشاره است به فتنه هايى كه پيامبر خدا (ص) از وقوع آنها در آينده، خبر داده است و آنها انتظار آن را داشتند، و در بسيارى از اوقات در باره رويدادهاى مذكور از آن حضرت مى پرسيدند، از اين رو فرموده است: در باره آنچه شدنى است، و از وقوع آن گريزى نيست، و آماده و مورد انتظار است شتاب مكنيد، و فتنه ها و حوادثى را كه فردا فرا مىرسد دير نشماريد.
فرموده است: فكم من مستعجل… تا لم يدركه.
اين بيان نكوهشى است بر شتاب كردن و دير انگاشتن آنها نسبت به فرا رسيدن آنچه به آنها وعده داده شده است مانند قول خداوند متعال كه «وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ«»…» واژه تباشير در جمله و ما أقرب اليوم من تباشير غد به معناى مژده و بشارت است، يعنى: چه نزديك است امروز به مژده فردا، چنان كه در جاى ديگر فرموده است… ما أقرب اليوم من غد و يا فرموده است: و إنّ غدا للنّاظرين قريب (فردا براى بينندگان نزديك است)، سپس نزديك بودن وقوع فتنههايى را كه وعده داده شده گوشزد كرده و فرموده است: اينك زمان وقوع آنچه وعده داده شده فرا رسيده، يا هنگام ظهور فتنه و آشوبهاى موعود كه چگونگى آنها را نمىدانيد نزديك گشته است.
فرموده است: ألا و إنّ من أدركها منّا… تا نظره.
يعنى: هر كس از ائمّه طاهرين (ع) از خاندان او، اين فتنه ها را درك كند، و با اين آشوبها همزمان شود، با چراغى روشنى بخش از ميان ظلمات اين حوادث خواهد گذشت، واژه سراج (چراغ) را براى كمالات نفسانى او كه با فروغ علوم و اخلاق فاضله راه حق را روشن مى سازد استعاره آورده است و با واژه منير آن را ترشيح داده است، اين گفتار خبر از اين است كه آن كس كه در زمان وقوع اين فتنه ها قرار گرفته، و از خاندان اوست، از كمال معرفت حقّ برخوردار، و از باطل جداست، و اين حوادث شبههاى براى او به وجود نمى آورد، و در صدق و صفاى عقيده اش تأثيرى نمى گذارد، او با پيروى از انوار هدايت حقّ تعالى بر صراط مستقيم گام بر مى دارد، و به اصلاح اوضاع مىپردازد، و هيچ چيزى او را از اين راه باز نمىدارد، بلكه در اين كار به راه پدران شايسته خود مىرود، و به صفات فاضله و اخلاق كريمه ملتزم و متعهّد مىباشد، از اين رو هر جا گرهى در كار است آن را باز، و مشكل شبهات مردم را بر طرف مىكند، و قيد شكّ را از گردن نفوس آنها مىگشايد، يا اين كه با دادن فديه، اسيران را از بند رهايى داده و آزاد مىگرداند، همچنين گمراهيها را كه به هم پيوند خورده و نفوذ ناپذير شده است تا آن جا كه ممكن است، دستخوش نابودى و پراكندگى مىسازد و آنچه را از امور دين گرفتار نابسامانى و پراكندگى شده اصلاح، و رخنههاى فساد و تباهى را مسدود مىگرداند، او پنهان از ديده مردم است. پيگير و ردشناس اثر پاى او را نمىبيند، هر چند بسيار جستجو و پيگيرى كند.
به راستى ائمّه اهل البيت (ع) در ميان مردم همواره ناشناخته و مقهور بودهاند، كسى آنها را نمىشناخت مگر اين كه آنها خودشان را به او معرّفى مىكردند، تا آن جا كه اگر كسى در پى شناخت آنها بود، و آنها نمىخواستند او آنها را بشناسد خود را به وى معرّفى نمىكردند، من نمىگويم كه شخص امامان (ع) شناخته و سرشناس نبودند، بلكه منظورم اين است كه كسى نمىدانست كه آنها صاحبان حقّ و به خلافت و ولايت امر سزاوارترند.
فرموده است: ثمّ ليشحذنّ فيها قوم… تا آخر.
يعنى: در خلال بروز اين فتنه ها و آشوبها گروهى صيقلى مىشوند، و به همان گونه كه آهنگر شمشير را تيز و برّا مىكند و به آن جلا مىدهد، زنگارتيرگيها از دل و انديشه آنها زدوده مىشود، و براى پذيرش دانش و حكمت آماده مىشوند، واژه شحذ (تيز كردن) براى آماده كردن افكار و انديشه ها استعاره شده است و وجه مناسبت اين است كه هر يك از اين دو براى استفاده كامل و مفيد مهيّا مىشوند، و اين گروه مانند تيغ كه اگر بر چيزى وارد شود آن را مىبرّد و تا عمق آن فرو مىرود، در مسائل علم و حكمت فرو مىروند.
پس از آن امام (ع) اين برّندگى و آمادگى را تفسير مىكند و مىفرمايد ديدگان آنها به انوار تنزيل روشنى گرفته است، يعنى با تلاوت قرآن كريم، و تدبّر در آيات آن، چشم بصيرت آنها براى ادراك حكمت و اسرار علوم آماده گرديده است، زيرا كتاب الهى مشتمل بر اينهاست، و يرمى بالتّفسير في مسامعهم يعنى: تفسير واقعى آيات قرآن از جانب امام وقت به آنها القا مىشود، سپس استفاده و كاميابى آنها را از حكمت، و مواظبت آنها را بر فرا گيرى و حفظ آن، پس از آن كه قابليّت آن را يافتهاند به غبوق و صبوح تعبير فرموده است. اين دو واژه استعارهاند زيرا معناى حقيقى آنها آشاميدن محسوس در اوقات مخصوص است و اينانى كه مورد اشارهاند و داراى قابليّت دريافت حكمت و علوم الهى هستند علماى امّتند كه جامع كمالات نفسانى، و پويندگان راه خداوندند و كسانى مىباشند كه از نظر آن حضرت و ائمّه اهل البيت (ع) پس از او، پسنديده و پذيرفته هستند.
از اين خطبه است :
وَ طَالَ اَلْأَمَدُ بِهِمْ لِيَسْتَكْمِلُوا اَلْخِزْيَ وَ يَسْتَوْجِبُوا اَلْغِيَرَ حَتَّى إِذَا اِخْلَوْلَقَ اَلْأَجَلُ وَ اِسْتَرَاحَ قَوْمٌ إِلَى اَلْفِتَنِ وَ أَشَالُوا عَنْ لَقَاحِ حَرْبِهِمْ لَمْ يَمُنُّوا عَلَى اَللَّهِ بِالصَّبْرِ وَ لَمْ يَسْتَعْظِمُوا بَذْلَ أَنْفُسِهِمْ فِي اَلْحَقِّ حَتَّى إِذَا وَافَقَ وَارِدُ اَلْقَضَاءِ اِنْقِطَاعَ مُدَّةِ اَلْبَلاَءِ حَمَلُوا بَصَائِرَهُمْ عَلَى أَسْيَافِهِمْ وَ دَانُوا لِرَبِّهِمْ بِأَمْرِ وَاعِظِهِمْ حَتَّى إِذَا قَبَضَ اَللَّهُ رَسُولَهُ ص رَجَعَ قَوْمٌ عَلَى اَلْأَعْقَابِ وَ غَالَتْهُمُ
اَلسُّبُلُ وَ اِتَّكَلُوا عَلَى اَلْوَلاَئِجِ وَ وَصَلُوا غَيْرَ اَلرَّحِمِ وَ هَجَرُوا اَلسَّبَبَ اَلَّذِي أُمِرُوا بِمَوَدَّتِهِ وَ نَقَلُوا اَلْبِنَاءَ عَنْ رَصِّ أَسَاسِهِ فَبَنَوْهُ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ مَعَادِنُ كُلِّ خَطِيئَةٍ وَ أَبْوَابُ كُلِّ ضَارِبٍ فِي غَمْرَةٍ قَدْ مَارُوا فِي اَلْحَيْرَةِ وَ ذَهَلُوا فِي اَلسَّكْرَةِ عَلَى سُنَّةٍ مِنْ ؟ آلِ فِرْعَوْنَ ؟ مِنْ مُنْقَطِعٍ إِلَى اَلدُّنْيَا رَاكِنٍ أَوْ مُفَارِقٍ لِلدِّينِ مُبَايِنٍ
لغات
أمدّ: وقت
وليجة: راز دار، كسى كه از ميان خانواده، و عشيره راز دار انسان است
رصّ الأساس: بنيان را استوار كرد
اشتيال: بلند شدن
ماروا: حركت كردند.
ترجمه
«دوران (نافرمانى و گناه) آنان به درازا كشيد براى اين كه رسوايى خود را به كمال رسانند، و مستوجب عقوبتها و دگرگون شدن نعمتها شوند، تا اجل آنها به سر رسيد، و گروهى از اين فتنه ها آسودگى يافتند، و دست از نبرد با آنها باز داشتند، امّا همان خدا پرستان و ايثارگران راه حقّ، براى پايدارى و مبارزه با آنها بر خدا منّت ننهادند و ايثار جان خويش را در راه او بزرگ نشمردند، تا اين كه فرمان الهى به دوران اين گرفتارى پايان داد، اينان در اين هنگام آگاهى و بينش خود را با شمشيرهايشان حمل كردند، و به فرمان راهنماى خود، به پروردگار خويش تقرّب جستند، تا اين كه خداوند پيامبرش را به سوى خويش فرا خواند، گروهى به گمراهى نخست خويش بازگشتند، و راههاى باطل و آراى فاسد، آنها را به هلاكت كشانيد، و بر دوستانى جز خدا و رسول اعتماد كردند، و پيوند خود را با غير از خويشاوندان پيامبر (ص) برقرار ساختند، و از كسانى كه به دوستى آنان فرمان داده شده بودند، دورى گزيدند، و بناى استوار دين را از جاى خود منتقل كردند، و در جايى كه شايستگى نداشت بنيان نهادند، آنها معادن همه گناهان، و درهاى ورودى همه گمراهان، به وادى جهل و ضلالتند، آنها دچار امواج متلاطم حيرت و سرگردانى شدند، و به روش آل فرعون در مستى غفلت فرو رفتند، برخى تنها به دنيا رو آورده و از غير آن بريدند، و دستهاى از دين جدا شده و راهى مخالف آن در پيش گرفتند.»
شرح
اين خطبه دنباله سخنانى است كه امام (ع) پيش از اين بيان فرموده و سيّد رضىّ رضوان اللّه عليه آن را ذكر نكرده است، در اين گفتار گروه گمراهى را كه بر مردم چيره شده و قدرت يافته، و خداوند نيز به آنها مهلت داده بود توصيف فرموده است.
فرموده است: و طال الأمد بهم ليستكملوا الخزى… تا حتّى إذا.
اين سخن شبيه گفتار خداوند متعال است كه فرموده است: «وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا«»» همچنين «وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً«»»
فرموده است: حتّى إذا اخلو لق الأجل.
يعنى: تا اين كه دوران آنها كهنه گردد، و اين كنايه از سر آمدن روزگار آنها، و به پايان رسيدن مدّتى است كه قلم قضاى الهى براى آنها نوشته و مقدّر كرده بود.
فرموده است: و استراح قوم إلى الفتن.
اين سخن اشاره به كسانى است كه از پيروان و ياوران حقّ به شمار مىآيند، و از مشاركت در وقايعى كه در آخر الزّمان روى مىدهد خوددارى كرده گوشه نشينى اختيار مىكنند، سيتريح إليها، يعنى: درگيرى مردم را با يكديگر آسايشى براى خود شمرده صلاح خود را در بريدن از مردم و گوشهگيرى و گمنامى تشخيص مىدهند، و أشالوا عن لقاح حربهم يعنى: خود را از هيجانات جنگ دور داشتند واژه لقاح به فتح لام را براى جوش و خروش جنگ استعاره آورده است، و اين به مناسبت شباهتى است كه با هيجان ناقه دارد.
فرموده است: لم يمنّوا.
اين جمله جواب شرطى است كه در إذا خلو لق الأجل مىباشد، و در باره ضمير يمنّوا يكى از شارحان گفته است: كه به عارفان و خداشناسانى برگشت دارد كه در خطبه پيش، از آنان سخن گفته شده است، در اين جا مىفرمايد: هنگامى كه دستهاى كه ذكر آنها گذشت در برابر گروه ستمگر و سركش، تسليم شوند، و از جنگ با آنها كنارهگيرى كرده، فتنه آنها را وسيله آسايش و استراحت خود قرار دهند، خداوند متعال گروهى را كه به حكمت خود مخصوص گردانيده، و به علوم خود آگاه ساخته بر مىانگيزاند، اينان به پا مىخيزند و شكيبايى خود را در راه اجراى فرمان خداوند، بر او منّت نمىگذارند، به جاى بالصّبر، بالنّصر نيز روايت شده است، يعنى پيروزى براى خدا را بر او منّت قرار ندادند و فداكارى و از جان گذشتگى خود را در راه حقّ بزرگ نشمردند، تا اين كه قضا و قدر الهى با پايان يافتن دوران اين گروه ستمكار، و بر طرف شدن اين بلاى فراگير موافق شد، از اين پس اين خداشناسان بينش خود را بر شمشيرهايشان حمل كردند، در اين سخن نكته لطيفى است كه عبارت است از اين كه آنها عقايد قلبى خود را براى مردم آشكار كردند، و به همراه شمشيرهاى برهنه خود، پرده از روى اعتقادات خويش برداشتند، و اين كار آنها مانند اين است كه بصيرت و بينش خود را بر شمشيرهايشان حمل كردهاند، و همان گونه كه شمشير برهنه از ديد كسى پوشيده نيست، اعتقاد و بينش آنها نيز در نهايت پيدايى و ظهور است، برخى گفتهاند بصائر جمع بصيرت، و به معناى خون است، و مراد اين است كه در صدد انتقام برآمده و خونهايى را كه گروه ستمكار و سركش به ناحقّ ريختهاند خونخواهى مىكنند، و مانند اين است كه مطالبه خونهاى مظلومان بر شمشيرهاى آنها كه براى جنگ از نيام بيرون آمده، حمل شده است، مقصود از واعظهم امام قائم (ع) است.
اين نيز محتمل است كه منظور از ضمير جمع در يمنّوا و ما بعد آن گروهى باشد كه در قبال اين فتنه و آشوبها كنارهگيرى و آسودگى را اختيار كرده، و از جنگ با آشوبگران دست باز داشتند، زيرا از اين جهت راه تسليم را در پيش گرفته و از جنگ خوددارى كردند كه به آنها اجازه قيام داده نشده بود، و به سبب عدم حضور ولىّ امر و قائم بحقّ، توان مقاومت در برابر ستمگران را نداشتند، و هم در آن هنگام كه در برابر اوضاع، روش مسالمت در پيش گرفتند و شكيبائى مىكردند، از مشاهده منكرات رنج مىبردند و دلهاى آنها در سوز و گداز بود، و اگر پشتيبان و پناهى مىداشتند در راه نصرت حق بذل جان را مهمّ نمىشمردند، تا بالأخره فرمان خداوند براى قطع مدّت بلا و به سر آمدن دوران اين گروه ستم پيشه فرا مىرسد، و كسى كه براى يارى حقّ قيام مىكند و مردم را به سوى آن مىخواند ظاهر مىگردد، در اين هنگام اين مردم اعتقادات درونى خود را بر شمشيرهايشان حمل و آشكار كرده، و به فرمان كسى كه در ميان آنها ظاهر شده و پند دهنده و ترساننده آنها و مبلّغ حقّ است، براى اجراى اوامر پروردگار قيام مىكنند. در اين توجيه ضمير لم يمنّوا به نزديكترين مرجع كه قوم در جمله پيش است برگشت دارد.
فرموده است: حتّى إذا قبض اللّه رسوله… تا رجع.
اين بخش از خطبه منقطع از مطالب بخش قبلى است، زيرا اين قسمت تصريح دارد بر پايان گرفتن اين جريان در زمان حيات پيامبر اكرم (ص)، و همچنين در بيان احوال مردم با او و پيش از او و بعد از اوست. و در سخنان پيش چيزى از اين مطالب وجود ندارد، مگر اين كه جمله من طال الأمد بهم را كه در صدر بخش نخست خطبه است، بر گمراهان عصر جاهليّت و دوران پيش از اسلام حمل كنيم، در اين صورت مفاد جملات بعد اين است: تا اين كه دوران اين مردم به پايان نزديك شد و گروهى از آنها با غارت و تاراج اموال ديگران، به ايجاد فتنه
و خونريزى پرداخته و سود و آسودگى خود را در اين كارها يافتند، و اشّالوا عن لقاح حربهم يعنى: خود را براى جنگ آماده كردند، چنان كه ناقه با بلند كردن دم، اظهار آمادگى و جفت جويى مىكند، و در اين هنگام شائل ناميده مىشود، به اين ترتيب ضمير لم يمنّوا به صحابه پيامبر (ص) كه پيش از اين در اين خطبه از آنها ياد شده است برگشت دارد، همان صحابهاى كه هنگامى كه پيامبر اكرم (ص) در ميان آنان قيام كرد، در ركاب او نبرد كردند، و شكيبايى خود را در برابر سختيها و كوششهاى خويش را براى يارى حقّ بر خدا منّت ننهادند، و نثار جان را در راه او بزرگ نشمردند، تا اين كه قضاى الهى بر پايان گرفتن دوران بلا و گرفتارى و خاتمه يافتن سلطه كفر و جاهليّت جارى شد. اينان يعنى همين كسانى كه پيروزى خود را بر خدا منّت ننهادند، بينش و اعتقاد خود را كه در آغاز اسلام پنهان مىداشتند بر شمشيرهاى خود حمل كردند، يعنى عقايد خويش را چنان كه پيش از اين بيان كرديم آشكار ساختند، يا اين كه از كافران خونخواهى كرده و انتقام خونهايى را كه از آنها ريخته شده بود از آنان گرفتند، و به فرمان پند دهنده خود كه پيامبر اكرم (ص) است فرمانبردار پروردگار خويش شدند.
با توجيهى كه ذكر شد مىتوانيم اين بخش خطبه را كه با جمله: حتّى إذا قبض اللّه رسوله آغاز مىشود دنباله بخش پيشين بدانيم.
فرموده است: رجع قوم على الأعقاب… تا آخر.
بنا بر مذهب طايفه اماميّه، اين سخن اشاره است به عدول صحابه كه خلافت را از آن حضرت و فرزندانش به خلفاى سه گانه انتقال دادند، و بنا بر مذهب كسانى كه خلافت آن سه را صحيح دانستهاند، محتمل است كه مراد آن حضرت از اين گروه، آن عدّه از اصحاب است كه به جاهليّت خود بازگشت كرده، و در زمان خلافتش سر به طغيان برداشته و بر او خروج كردند، مانند معاويه و طلحه و زبير و جز آنها كه مدّعى شدند آنها به خلافت از آن بزرگوار و فرزندانش سزاوارترند، رجوع على الاعقاب كنايه از اين است كه اين گروه از اوامر خداوند وپيامبرش سرپيچى كرده، و از اطاعت و انقياد در برابر شريعت و وصيّت پيامبر گرامى (ص) در باره خاندانش سرباز زده و از دين خدا برگشته اند، غالتهم السّبل كنايه از اين است كه حقّ و ناحقّ، درهم آميخته، و راههاى باطل، آنان را به سوى خود ربوده و به نابودى كشانيده است. مراد از سبل، راههاى باطل، و نظريات فاسد و نادرست است، چنان كه در عرف مردم گفته مىشود: أخذته الطّريق إلى مضيق يعنى: راه، او را به تنگنا كشانيده است، عبارت و غالتهم السّبل هم از نظر مفردات جمله و هم از لحاظ تركيب، مجاز است، امّا در مفرد براى اين كه سير آنها در راههاى باطل از روى علم و دانش نيست، و چون نمىدانند كه در بيراهه گام بر مىدارند بطور ناگهانى دچار نابودى مىشوند، از اين رو واژه غيله كه به معناى ترور كردن و به ناگهانى كشتن است مناسب حال آنهاست، امّا در تركيب براى اين كه نسبت دادن غيله به سبل نمىتواند بطور حقيقى باشد، زيرا ترور كردن و به ناگهانى كسى را كشتن تنها از ذوى العقول برمىآيد. و منظور از واتّكلوا على الولائج يعنى بر خاصّان خود اعتماد كردهاند، اين است كه هر كدام از اينها در نظريّه فاسد و رأى نادرست خود، تكيه بر وابستگان و دوستان خاصّ خويش دارد، و مقصود از جمله وصلوا غير الرّحم اين است كه پيوند خود را با پيامبر خدا (ص) بريدهاند، حذف مضاف اليه رحم براى اين است كه از نظر شنونده معلوم است، همچنين مراد از سببى كه مردم مأمور و موظّفند بدان تمسّك جويند و نسبت به آن دوستى ورزند اهل بيت (ع) است، و اين كه واژه سبب در مورد آنها به كار رفته براى اين است كه آنها وسيله هدايت خلايق به سوى آفريدگارند، چنان كه پيامبر گرامى (ص) فرموده است: خلّفت فيكم الثّقلين: كتاب اللّه و عترتي أهل بيتي، حبلان ممدودان من السّماء إلى الأرض لم يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض يعنى: دو چيز گرانبها در ميان شما به جاى مىگذارم كه آن كتاب خدا و عترت من كه خاندان منند مىباشد، اينها دو ريسمان كشيده از آسمان به زمينند كه از يكديگر جدا نمىشوند تا در كنار حوض بر من وارد گردند. در اين حديث شريف واژه حبل (ريسمان) را براى اهل بيت (ع) استعاره آورده است، و سبب در لغت نيز به همين معناست، و اين كه امر به مودّت و دوستى آنها شده به دليل قول خداوند متعال است كه فرموده است: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى«»».
فرموده است: و نقلوا البناء عن رصّ أساسه فبنوه في غير موضعه.
اين گفتار اشاره به اين است كه امر خلافت را از آن حضرت و فرزندانش به ديگران عدول دادند، بديهى است قطع صله رحم موجب خروج از دايره فضيلت عدالت، و دچار شدن به رذيلت ظلم است، همچنين عدم مودّت و دلبستگى به اولى القربى يعنى خويشاوندان پيامبر خدا (ص) كوتاهى در تحصيل فضيلتى است كه در ذيل صفت عفّت مندرج است، و نيز نقل بناى خلافت از محلّى كه خداوند براى آن قرار داده بود، داخل در صفت زشت و ناپسند ظلم مىباشد، سپس امام (ع) اين منحرفان از جادّه عدالت، و آلودگان به ستم و بيدادگرى را به گونهاى كوتاه و فشرده توصيف مىكند كه: اينها معدن هر خطا و گناهند، يعنى اين ستم پيشگان براى ارتكاب هر گناهى آمادگى دارند و مهيّاى آن هستند، و گمان هر خطا و ناروا به آنها مىرود، واژه معادن در جمله معادن كلّ خطيئة استعاره است، جمله أبواب كلّ ضارب فى غمرة نيز به همين معنا و مفاد آن اين است كه: اينان براى هر نادانى كه در طريق گمراهى گام بر مىدارد، درهاى گشادهاند، واژه أبواب را براى آنان به اين اعتبار استعاره فرموده كه هر كسى بر اثر تيرگيهاى جهل، يا به منظور القاى شبهه فتنهاى برپا كند، و در اين راه از آنها كمك بخواهد، آنان همين درها را به روى او مىگشايند، و او را كمك، و رأى فاسد او را تحسين مىكنند، و با اين كار خود چنين نشان مىدهند كه آنها درهاى رسيدن به مرادند، و او براى رسيدن به مقصودش بايد از همين در داخل شود.
فرموده است: قد ماروا في الحيرة.
يعنى اينها در كار خود دچار شك و ترديدند، و چون راه حقّ را نمىدانند تا به سوى آن رو آورند گرفتار سرگردانى و حيرتند، و ذهلوا في السّكرة يعنى فكر و انديشه آنها در ظلمت نادانى و مستى بىخبرى فرو رفته و در نتيجه سنّت و روش آل فرعون را در پيش گرفتهاند، اين كه واژه (سنّة) نكره ذكر شده براى اين است كه پيروى آل فرعون را در برخى از شيوهها دارند، و مراد از آل فرعون پيروان اوست.
فرموده است: من منقطع إلى الدّنيا… تا آخر.
اين عبارات در بيان چگونگى روشها و شيوه هاى مردمى است كه از سنّتهاى آل فرعون پيروى مىكنند، برخى از اينها از همه چيز بريده، و به دنيا رو آورده، و در لذّات آن فرو رفته، و همه نيروى خود را در راه به دست آوردن آن به كار گرفتهاند، برخى ديگر اگر چه از دنيا چيزى در دست ندارند، ليكن از دين جدا و با آن در تضادّند، اين قضيّه نسبت به اين دسته منفصله مانعة الخلوّ«» است، و محتمل است مانعة الجمع«» بودن اين دو حال مراد باشد، و منظور از مفارق للدّين كسى است كه به دنيا و خوشيهاى آن رغبتى ندارد، مانند بسيارى از كسانى كه مدّعى زهد مىشوند و نسبت به دنيا اظهار نفرت و بىميلى مىكنند و گمان دارند كه داراى مقام و مرتبهاى مىباشند و حال اين كه راه صحيح دين را نمىدانند و نسبت به آن نادانند، و ناآگاهى آنها به اين كه چگونه بايد در راه حقّ سير و سلوك كرد آنان را از صراط مستقيم بيرون برده، و به جانب چپ و راست اين راه كشانيده است. و توفيق از خداوند است.
ترجمه شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحرانی جلد 3