(خطبه148صبحی صالح)
و من كلام له ( عليهالسلام ) في ذكر أهل البصرة
كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا يَرْجُو اَلْأَمْرَ لَهُ وَ يَعْطِفُهُ عَلَيْهِ دُونَ صَاحِبِهِ لاَ يَمُتَّانِ إِلَى اَللَّهِ بِحَبْلٍ وَ لاَ يَمُدَّانِ إِلَيْهِ بِسَبَبٍ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا حَامِلُ ضَبٍّ لِصَاحِبِهِ وَ عَمَّا قَلِيلٍ يُكْشَفُ قِنَاعُهُ بِهِ وَ اَللَّهِ لَئِنْ أَصَابُوا اَلَّذِي يُرِيدُونَ لَيَنْتَزِعَنَّ هَذَا نَفْسَ هَذَا وَ لَيَأْتِيَنَّ هَذَا عَلَى هَذَا قَدْ قَامَتِ اَلْفِئَةُ اَلْبَاغِيَةُ فَأَيْنَ اَلْمُحْتَسِبُونَ فَقَدْ سُنَّتْ لَهُمُ اَلسُّنَنُ وَ قُدِّمَ لَهُمُ اَلْخَبَرُ وَ لِكُلِّ ضَلَّةٍ عِلَّةٌ وَ لِكُلِّ نَاكِثٍ شُبْهَةٌ وَ اَللَّهِ لاَ أَكُونُ كَمُسْتَمِعِ اَللَّدْمِ يَسْمَعُ اَلنَّاعِيَ وَ يَحْضُرُ اَلْبَاكِيَ
لغات
متّ إليه بكذا: به وسيله آن به او تقرّب جست
محتسبون: خواستاران اجر و ثواب آخرت
ضبّ: كينه و خيانت
لدم: مانند محزون با دست بر سينه زدن
ترجمه
از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه درباره مردم بصره بيان فرموده است :
«هر يك از آن دو (طلحه و زبير) اميدوار است كه حكومت از آن او شود و آن را به جانب خود مىكشد نه به سوى رفيقش، اين دو نفر به رشتهاى كه آنها را به خدا پيوند دهد، و به اسبابى كه آنها را به او مربوط سازد چنگ نزدهاند، هر كدام از آنها كينه ديگرى را در دل دارد، و بزودى پرده از روى آن برداشته مى شود، به خدا سوگند اگر به خواست خود برسند، اين جان آن را مى گيرد، و آن، اين را از ميان برمىدارد، گروه ستمگر و ياغى به پا خاسته است، كجايند آنانى كه پاداشهاى آخرت را مى جويند، بى شكّ راهها براى آنان روشن شده، و خبرها پيش از اين به آنان داده شده است.
براى هر گمراهى انگيزهاى، و براى هر پيمان شكنى بهانهاى است، به خدا سوگند من آن كس نيستم كه آواز نوحه گر را گوش دهد و خبر مرگ را بشنود، و گريه كننده را ببيند، ليكن عبرت نگيرد و آرام بنشيند.»
شرح
ضمير تثنيه در جمله كلّ واحد منهما به طلحه و زبير برگشت دارد، و مراد از امر در جمله يرجو الأمر، خلافت است، و اين هنگامى بود كه طلحه و زبير به همراه عايشه رهسپار بصره شده بودند، يعطفه إليه يعنى: آن را به سوى خود مىكشد و گمان مىكند كه او از رفيقش به خلافت سزاوارتر است.
فرموده است: لا يمتّان… تا بسبب.
يعنى طلحه و زبير هيچ دليل و عذرى ندارند كه در باره اقدام به جنگ با او، و مسلمانانى كه در اين ميان نابود مىشوند در پيشگاه خداوند ارائه دهند.
فرموده است: كلّ واحد منهما حامل ضبّ لصاحبه.
يعنى هر يك از آنها كينه ديگرى را در سينه خود دارد، كه بزودى آشكار و پرده از روى آن برداشته مىشود. واژه قناع (چيزى كه با آن سر و روى را بپوشانند) را براى پوشش باطن استعاره فرموده است، و اين مثل است براى كسى كه با دوستش دورويى مىكند و با همه حسد و بىمهرى كه در درون خود به او دارد، نسبت به او اظهار دوستى مىكند، عرب در بدرفتارى مثل به سوسمار مىزند، و مىگويد: اعقّ من ضبّ يعنى از سوسمار بدرفتارتر است براى اين كه سوسمار گاهى جوجه هاى خود را نيز مى خورد.
پس از اين امام (ع) سوگند ياد مى كند كه اگر اين دو نفر به مقصود خود برسند هر يك از آنها براى كشتن همكارش خواهد كوشيد، و اين از چيزهايى است كه در آن شكّى نيست، زيرا اين عادت همواره جارى است كه دو سلطان در يك اقليم نگنجد، راز اين مطلب اين است كه طبايع بشرى در باره كمالات نسبت به يكديگر بخيلند، و هر كس آن را براى خود مىخواهد، و از ديگرى دريغ مى دارد، و اين خصلت بر حسب قوّت و ضعف كمالات در آدميان متفاوت است، بديهى است در نهاد آدمى هيچ چيزى قويتر از سلطه جويى و بزرگتر از حبّ رياست و سلطنت نيست، بويژه در نهاد كسانى كه معتقد باشند با تحصيل آن مىتوانند آخرت را نيز به دست آورند، روشن است كه تحصيل دنيا و آخرت بالاترين كمال مطلوب براى انسان است، و هيچ چيزى در نفس آدمى نمىتواند با اين هدف مقاومت كند، و او براى رسيدن به اين مقصود به هر كارى كه ممكن است دست مىزند، و از كشتن فرزند و پدر و برادر نيز كوتاهى نمىكند، از اين رو گفته اند الملك عقيم يعنى پادشاهى فرزند ندارد و نازاست، در مورد طلحه و زبير چنان كه نقل شده پيش از آن كه به مقصود برسند و قبل از آن كه جنگ آغاز گردد، در باره اين كه كدام يك به امامت در نماز سزاوارترند ميان خود اختلاف كردند، و عايشه مقرّر كرد كه يك روز محمّد بن طلحه و روز ديگر عبد اللّه بن زبير با مردم نماز گزارند، تا زمانى كه جنگ پايان يابد، ليكن پس از اين عبد اللّه بن زبير ادّعا كرد كه عثمان در يوم الدّار به خلافت او تصريح كرده است، و به اين دليل در نماز جانشين او مىباشد، و در موقع ديگر مدّعى نصّ صريحى از او شد، از طرف ديگر طلحه به دليل اين كه سميّه دختر ابى بكر زن اوست، از مردم خواست به عنوان امير المؤمنين به او سلام دهند، زبير نيز به عنوان اين كه أسماء خواهر سميّه همسرش مىباشد همين درخواست را از مردم كرد، و عايشه دستور داد كه هر دو را به عنوان امير المؤمنين سلام دهند، در باره فرماندهى جنگ نيز ميان آنها اختلاف شد، نخست هر كدام از آن دو نفر فرماندهى را براى خود مىخواست و سپس از آن منصرف شدند، در هر حال داستان آنها در تاريخ ثبت و روشن است.
فرموده است: قد قامت الفئة الباغية.
اين جمله اشاره به همين سردمداران جنگ جمل است كه در باره آنها از پيش خبر داده بود، كه: امرت أن اقاتل النّاكثين و القاسطين و المارقين يعنى: مأمور شدهام كه با ناكثين (اصحاب جمل) و قاسطين (معاويه و ياران او) و مارقين (خوارج) كارزار كنم.
فرموده است: فأين المحتسبون و قد سنّت لهم السّنن.
يعنى در اين هنگام كه راه، روشن گشته است خواستاران پاداشهاى الهى در كجايند به جاى المحتسبون المحسنون (نيكو كاران) نيز روايت شده است.
فرموده است: و قدّم لهم الخبر.
يعنى آنانى كه پيامبر خدا (ص) خروج و طغيان گروه باغيه (ستمگر) و ناكثه (پيمان شكن) و مارقه (از دين بيرون شونده) را به آنها خبر داده است، بنا بر اين سزاوار است كه اين گمراهان بپرهيزند از اين كه همان گروهى باشند كه پيغمبر (ص) از آنها خبر داده است.
فرموده است: و لكلّ ضلّة علّة.
يعنى براى هر گمراهى سبب و علّتى است، و اين بيان به خروج اين گروه از دين اشاره دارد، و علّت در مورد اينها تجاوز و حسد آنهاست، همچنين براى هر پيمان شكنى شبههاى است كه چشم بصيرت او را از اين كه حق را ببيند مى پوشاند، مانند همين كسانى كه خونخواهى عثمان را مى كردند.
فرموده است: و اللّه لا أكون… تا آخر.
امام (ع) سوگند ياد كرده است، اين چنين نيستم، يعنى: پس از شنيدن اين كه آنها چيرگى يافته و مردم را بر ضدّ او بر انگيخته و به تهديد آن حضرت پرداخته اند، از آنها غافل بماند، و در برابر سركشى آنها شكيبايى كند تا اين كه او را غافلگير كنند، مانند كسى كه صداى زدن و آواى گريه و شيون را كه نشانه خطر است مىشنود، ليكن تا صحنه خطر را نبيند و گريه كننده را مشاهده نكند، قضيّه را باور نمىكند، در حالى كه سزاوارتر اين است كه به نشانه هاى خطر بسنده كند و خود را براى پيكار با دشمن آماده سازد.
ترجمه شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحرانی جلد 3