(خطبه138صبحی صالح)
و من خطبة له ( عليه السلام ) يومئ فيها إلى ذكر الملاحم
يَعْطِفُ اَلْهَوَى عَلَى اَلْهُدَى إِذَا عَطَفُوا اَلْهُدَى عَلَى اَلْهَوَى وَ يَعْطِفُ اَلرَّأْيَ عَلَى ؟ اَلْقُرْآنِ ؟
إِذَا عَطَفُوا ؟ اَلْقُرْآنَ ؟ عَلَى اَلرَّأْيِ
بخش اول
ترجمه
از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است در آن به رويدادهاى مهمّ آينده اشاره مى فرمايد :
« در آن هنگام كه مردم زمانه رستگارى را به هواى نفس بدل كرده باشند او هواى نفس را به رستگارى باز مىگرداند و در آن زمان كه قرآن را به رأى و انديشه خود مبدّل ساخته اند او آرا و انديشه ها را به قرآن بازگشت مى دهد . »
شرح
اين خطبه در توصيف امام منتظر ( ع ) است كه طبق احاديث و اخبار ، ظهور آن حضرت در آخر الزّمان وعده داده شده است .
فرموده است : يعطف الهوى على الهدى .
يعنى : نفوس سرگردانى را كه از راه حق باز مانده ، و در وادى ظلمانى هوسها و خواهشهاى نفسانى گام بر مى دارند ، به راه خويش باز مىگرداند . و آنها را از تباهيها و اعتقادهاى فاسد گوناگون مى رهاند و به پيروى از انوار هدايت خويش ، وا مىدارد ، اين دگرگونى در آخر الزّمان واقع خواهد شد كه مردم از پيروى انوار هدايت آلهى ، و حركت در راه روشن حقّ برمى گردند ، و به تبعيّت ازخواهشهاى نفسانى و اعتقادهاى باطل مىپردازند ، و دين ضعيف و ناتوان خواهد شد ، و مردم گمان مى كنند كه حقّ و هدايت همين گمراهيهايى است كه به آنها دچارند .
همچنين درباره اين كه فرموده است : و يعطف الّرأي على القران إذا عطفوا القران على الرّأي يعنى : او هر نظريّهاى را كه با قرآن سازگار نباشد ، طرد مى كند ، و مردم را به آنچه موافق قرآن است و با كتاب الهى مخالفت ندارد ، برمىگرداند و اين تحوّلات هنگامى روى خواهد داد كه مردم قرآن را بر طبق آرا و افكار خويش تأويل كنند ، و آيات آن را با انديشه ها و خواهشهاى نفسانى خود تطبيق دهند ، چنان كه ارباب مذاهب مختلف اسلامى چنين كرده ، هر كدام به دنبال خيالات و اوهام خويش به راه افتادهاند ، و هر يك از آنها مىپندارند كه آنچه را قرآن حقّ و صحيح معرّفى مىكند همان است كه او يافته و تشخيص داده است ، و جز آن حقّى وجود ندارد . و توفيق از خداست .
بخشى از اين خطبه است :
حَتَّى تَقُومَ اَلْحَرْبُ بِكُمْ عَلَى سَاقٍ بَادِياً نَوَاجِذُهَا مَمْلُوءَةً أَخْلاَفُهَا حُلْواً رَضَاعُهَا عَلْقَماً عَاقِبَتُهَا أَلاَ وَ فِي غَدٍ وَ سَيَأْتِي غَدٌ بِمَا لاَ تَعْرِفُونَ يَأْخُذُ اَلْوَالِي مِنْ غَيْرِهَا عُمَّالَهَا عَلَى مَسَاوِئِ أَعْمَالِهَا وَ تُخْرِجُ لَهُ اَلْأَرْضُ أَفَالِيذَ كَبِدِهَا وَ تُلْقِي إِلَيْهِ سِلْماً مَقَالِيدَهَا فَيُرِيكُمْ كَيْفَ عَدْلُ اَلسِّيرَةِ وَ يُحْيِي مَيِّتَ اَلْكِتَابِ وَ اَلسُّنَّةِ
لغات
أخلاف النّاقة : نوكهاى پستان ماده شتر
أفاليذ : جمع بر جمع است و مفرد آن فلذه است كه به معناى پاره جگر مىباشد .
ترجمه
« تا اين كه جنگ در منتهاى شدّت خود به شما رو آورد . و چون شير خشمگين دندانهايش را بنماياند ، آن مانند شترى است كه پستانهايش از شير پر شده است و نوشيدن آن در آغاز شيرين و در پايان تلخ باشد ، آگاه باشيد در فردا ، فردايى كه نمىدانيد با چه رويدادهايى همراه خواهد بود ، آن حاكم كه از غير آن طايفه است ، كارگزاران آنها را بر بدى كردارشان بازخواست مى كند ، و زمين بهترين اندوخته هايش را براى او بيرون مىآورد ، و كليدهايش را به او تسليم مى كند ، در آن هنگام روش عدل و داد را به شما نشان خواهد داد ، و آنچه را از كتاب و سنّت مرده و از ميان رفته زنده خواهد كرد . »
شرح
فرموده است : حتّى تقوم الحرب بكم على ساق . . . تا عاقبتها .
يعنى : تا اين كه جنگ با منتهاى شدّت به شما رو آورد ، گويا مراد ، بيان نتيجه سستى آنها در يارى و فرمانبردارى از آن حضرت در راه پيشبرد جنگ و روبرو شدن با دشمن است ، و مانند اين است كه گفته باشد : شما پيوسته از يارى و كمك دست باز داشتهايد و از رفتن به سوى جنگ خوددارى و كنارهگيرى مىكنيد تا اين كه دشمن نيرو يابد ، و جنگ را در نهايت سختى بر شما تحميل كند اصطلاح قيامها على السّاق به معناى اين است كه جنگ به منتهاى شدّت و اوج خود برسد ، و جمله باديا نواجذها يعنى دندانهاى خود را آشكار مىسازد كنايه از سختيها و مصيبتهايى است كه با جنگ همراه است ، و اين از اوصاف شير است كه در هنگام خشم دندانهايش ظاهر مىشود ، و ذكر اين وصف براى اين است كه امام ( ع ) براى جنگ واژه اسد را كه به معناى شير است استعاره فرموده است .
برخى از شارحان گفته اند كه دندانها در هنگام خنديدن نمايان مىشود ، و در اين جا مراد اين است كه همان گونه كه در موقع شدّت خنده ، دندانها آشكار مىشود ، جنگ نهايت حدّت خود را نمايان ، و سختيهاى خود را بر آنان وارد خواهد ساخت ، نواجذ عبارت از دندانهاى آسياست كه از همه دندانها كنارهتر و دورترند ، و اين خود كنايه از اين است كه آنچه را دور مىپندارند به آنها روى خواهد آورد .
مى گويم اگر چه اين سخن خالى از احتمال نيست ، ليكن جنگ ميدان خشم و كين است ، و جاى خنديدن نيست ، از اين رو آنچه در پيش گفته شد ، به نظر مناسبتر مى آيد .
جمله مملوّة أخلافها
در توصيف ناقه ( شتر ماده ) است كه براى بيان آمادگى جنگ استعاره شده است ، يعنى : همان گونه كه پستانهاى ناقه از شير پر گشته ، آماده دوشيدن است ، جنگ نيز افراد و وسايل خود را به حدّ كمال فراهم ساخته مهيّاى درگيرى است .
فرموده است : حلوا رضاعها ،
اين جمله نيز براى شيرخوارگان از اين ناقه استعاره شده ، و اين كه گفته شده در آغاز شير آن شيرين است ، اشاره به اين است كه دلير مردان و پيكارگران ، در آغاز نبرد به سوى آن رو مىآورند ، و هر كدام از آنها دوست دارد كه با همآورد خويش بجنگد ، و مانند شيرخواره كه مىكوشد از شير مادر شيرين كام شود ، براى به دست آوردن حلاوت پيروزى تلاش مى كند .
همچنين واژه علقم ( حنظل ) را براى تلخى فرجام اين جنگ استعاره آورده است .
جهت مناسبت ، شباهت تلخى حنظل و تلخكامى حاصل از سرانجام اين جنگ ، و همگونى است كه در اين دو تلخى حسّى و روحى وجود دارد ، واژههاى باديا ،مملوّة ، حلوا و علقما بنابراين كه حالند منصوبند ، و كلمات پس از آنها بر حسب اين كه فاعلند مرفوع شدهاند ، و درباره اين كه واژه علقما كه اسم جامد است چگونه ممكن است لفظ عاقبتها را كه پس از آن است رفع داده باشد بايد گفت كه اين واژه جانشين اسم فاعل شده و مانند اين است كه : مريرة عاقبتها گفته شده باشد .
فرموده است : ألا و في غد ،
اين عبارت مبتنى بر آگاهى دادن از امورى است كه در آينده واقع خواهد شد .
فرموده است : و سيأتى غد بما لا تعرفون
يعنى : فردايى خواهد آمد ، كه به چگونگى آن آگاهى نداريد ، اين جمله براى بزرگ شمردن رويدادهايى است كه وقوع آنها وعده داده شده ، همچنين نمايانگر مقام فضيلت آن بزرگوار است كه آنچه را ديگران نمى دانند مى داند ، و نيز در حكم جمله معترضه است مانند آنچه خداوند متعال فرموده است : « فلا اُقسِمُ بِمَواقِعِ الْنُّجُوْمِ وَ إنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُوْنَ عَظِيْمٌ إنّه لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ [ 1 ] » كه جمله و إنّه لقسم معترضه است .
فرموده است : يأخذ الوالى من غيرها عمّالها .
گويا امام ( ع ) پيش از اين ، درباره اقوامى كه داراى پادشاهى و فرمانروايى بوده اند سخن رانده ، و در دنباله آن بيان مى كند كه آن حكمرانى كه خواهد آمد از آن اقوام و طايفه ها نيست ، و بدين طريق به امام منتظر ( ع ) اشاره مى كند . يأخذ عمّالها على مساوى أعمالها يعنى : آنان را مورد بازخواست قرار داده ، گناهان و خطاهاى آنها را كيفر مى دهد .
فرموده است : و تخرج الأرض أفاليذ كبدها .
امام ( ع ) واژه كبد ( جگر ) را براى گنجها و خزاين زمين استعاره فرموده است ، براى اين كه گنجهايى كه در اندرون زمين نهفته است ، مانند كبد يا جگر در بدن انسان پنهان و پر ارج است ، ذكر افاليذ ( پارهها ) براى ترشيح اين استعاره است ، در حديثى كه از پيامبر خدا ( ص ) نقل شده عينا چنين آمده است كه « و قادت له الأرض أفلاذ كبدها » يعنى : زمين پاره هاى جگرش را براى او مى برد ،
برخى از مفسّران آيه شريفه « و أخْرَجَتِ ألأرْضُ أَثْقَالَهَا [ 2 ] » را بر همين معنا تفسير كرده اند ، درباره اين كه چگونه زمين گنجها و وديعه هاى گرانبهاى خود را بيرون مى آورد ، برخى از پژوهشگران گفته اند : گفتار امام ( ع ) اشاره به اين است كه همه پادشاهان و فرمانروايان روى زمين كليدهاى كشور و قلمرو حكومت خود را خواه و ناخواه به او تسليم ، و گنجينه ها و ذخاير خود را به سوى وى فرستاده تقديم او مى كنند ، و بطور مجاز اخراج اين اشيا به زمين نسبت داده شده است ، زيرا منابع و معادن هر سرزمين به وسيله مردم آن استخراج مىشود ، و بعيد دانستهاند كه زمين خود ، بيرون آورنده گنجها و نهفتههاى ارزندهاش باشد ، امّا آنهايى كه ظواهر آيات و اخبار را رها نمىكنند ، و به آنها پايبندى دارند مىتوانند بگويند خداوند بيرون آورنده حقيقى اين اشيا از اندرون زمين است ، و اين خود از جمله معجزات امام منتظر ( ع ) خواهد بود ، و هيچ منعى هم وجود ندارد .
فرموده است : و تلقى إليه سلما مقاليدها
يعنى : زمين كليدهايش را به او تسليم مىكند ، در اين جا نيز القاى كليدها بطور مجاز ، به زمين نسبت داده شده است ، زيرا مردم زمينند كه سر تسليم فرود آورده و كليد گنجها و ذخاير سرزمينهاى خود را تقديم او مىكنند ، اين عبارت اشاره دارد به اين كه همگى مردم روى زمين مطيع او مىشوند ، و اوامر او را گردن مىنهند ، و به زير فرمان او در مىآيند ، واژه سلما مصدرى است كه جانشين حال شده است . سپس امام ( ع ) آگاهى مىدهد كه او شيوه عدل و دادگرى خويش را به مردم نشان خواهد داد ، و آنچه را از كتاب خدا و سنّت پيامبر ( ص ) مرده و ترك شده ، زنده و بر پا خواهد داشت . واژه ميّت براى آنچه از كتاب و سنّت متروك مانده ، و آثار و فوايد آن مانند مردگان منقطع گشته استعاره شده است .
اگر گفته شود : كه فعل ويريكم دلالت مى كند بر اين كه مردمى كه طرف خطابند وقايعى را كه آن حضرت خبر داده است ، درك و لمس خواهند كرد و حال اين كه در اين جا گفته شده كه اين حوادث در آخر الزّمان روى خواهد داد ،
سبب اين چيست ؟
پاسخ اين است كه خطاب به حاضران امّت ، به منزله خطاب به همگى امّت اسلام مىباشد ، و اين مانند خطابهايى است كه قرآن كريم با مردم همزمان پيامبر اكرم ( ص ) دارد ، و همه انسانها را تا روز رستاخيز شامل مىشود ، در اين جا نيز چنين است ، بديهى است عمر افرادى كه در آن زمان مخاطب قرار گرفته اند ، بر حسب معمول تا ظهور امام منتظر ( ع ) امتداد پيدا نمى كند و از جمع امّت ، به تدريج خارج مى شوند ، و همانها كه زمان آن حضرت را درك خواهند كرد باقى مىمانند و طرف خطاب خواهند بود . و توفيق از خداوند است .
بخشى از اين خطبه است :
كَأَنِّي بِهِ قَدْ نَعَقَ ؟ بِالشَّامِ ؟ وَ فَحَصَ بِرَايَاتِهِ فِي ضَوَاحِي ؟ كُوفَانَ ؟ فَعَطَفَ عَلَيْهَا عَطْفَ اَلضَّرُوسِ وَ فَرَشَ اَلْأَرْضَ بِالرُّءُوسِ قَدْ فَغَرَتْ فَاغِرَتُهُ وَ ثَقُلَتْ فِي اَلْأَرْضِ وَطْأَتُهُ بَعِيدَ اَلْجَوْلَةِ عَظِيمَ اَلصَّوْلَةِ وَ اَللَّهِ لَيُشَرِّدَنَّكُمْ فِي أَطْرَافِ اَلْأَرْضِ حَتَّى لاَ يَبْقَى مِنْكُمْ إِلاَّ قَلِيلٌ كَالْكُحْلِ فِي اَلْعَيْنِ فَلاَ تَزَالُونَ كَذَلِكَ حَتَّى تَئُوبَ إِلَى اَلْعَرَبِ عَوَازِبُ أَحْلاَمِهَا فَالْزَمُوا اَلسُّنَنَ اَلْقَائِمَةَ وَ اَلْآثَارَ اَلْبَيِّنَةَ وَ اَلْعَهْدَ اَلْقَرِيبَ اَلَّذِي عَلَيْهِ بَاقِي اَلنُّبُوَّةِ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَلشَّيْطَانَ إِنَّمَا يُسَنِّي لَكُمْ طُرُقَهُ لِتَتَّبِعُوا عَقِبَهُ
لغات
نعق : با عين و غين ، فرياد زد
فحص المطر التّراب : باران خاك را زير و رو كرد ،
فحص : كاوش
كوفان : يكى از نامهاى كوفه است
ضروس : شتر ماده بدخو كه دوشنده شيرش را مى گزد
فغرت فاغرته : دهانش سخت گشوده است ، با آوردن فاعل از لفظ فعل معنا تأكيد شده است .
يسنّي : آسان مى گرداند
ضواحى : اطراف شهر كه ديده مى شود .
عقب : با قاف مكسور ، پاشنه پا
ترجمه
« گويا او را مى نگرم كه چون حيوانى در شام بانگ بر آورده ، و پرچمهايش را در پيرامون كوفه بر زمين نشانده و همچون شترى گزنده و بدخو به سوى آن رو آورده ، و زمين را از سرهاى كشتگان مفروش ساخته است ، دهان حرص خود را سخت گشوده ، و جاى پايش در زمين استوار گشته است ، تاخت و تاز او گسترده و هجومش سخت و بزرگ است ، به خدا سوگند شما را در اطراف زمين تار و مار مى كند تا اين كه مانند اندك سرمه اى كه در چشم مىماند جز كمى از شما باقى نماند ، اين وضع همچنان ادامه مىيابد تا آن گاه كه خرد و انديشه از دست رفته عرب به آنها باز گردد .
پس سنّتهاى جاودانه و آثار روشن اسلام را به كار بنديد ، و به پيمان نزديكى كه نبوّت بدان كامل و استوار است پايدار باشيد ، و بدانيد شيطان راههاى خود را براى شما هموار مىسازد ، تا از او پيروى كنيد . »
شرح
امام ( ع ) در اين بخش از خطبه از پيدايش مردى به اين صفات خبر مى دهد ،
برخى از شارحان گفته اند : اين مرد عبد الملك بن مروان است ، براى اين كه پدرش او را جانشين خويش ساخت و پس از درگذشت او به حكومت شام رسيد ، و پس از آن كه مصعب بن زبير ، مختار بن ابى عبيده ثقفى را به قتل رسانيد ، او براى جنگ با مصعب رهسپار كوفه شد ، سپاهيان آنها در محلّى به نام مسكن ( با كسر كاف ) كه از توابع كوفه است با يكديگر به كارزار پرداختند ، در اين جنگ مصعب كشته ، و عبد الملك وارد كوفه شد ، مردم اين شهر با او بيعت كردند ، سپس عبد الملك ، حجّاج بن يوسف را براى پيكار با عبد اللّه بن زبير به مكّه فرستاد ، حجّاج عبد اللّه را كشت و خانه كعبه را ويران كرد ، و اين اتفاق در سال 73 هجرى روى داد ، سپس عبد الملك در جريان وقايع عبد الرّحمان بن اشعث گروه بسيار زيادى از اعراب را به قتل رسانيد و به وسيله حجّاج بن يوسف مردم را مورد آزار و كشتار بسيار قرار داد .
در اين خطبه نكات و لطايفى به شرح زير است :
1 امام ( ع ) براى اين مرد و دعوت و تبليغ او در شام و فرمانهايى كه صادر مى كند ، واژه نعيق را بطور مجاز به كاربرده ، و نيز واژه فحص را براى جنايات آن مرد در كوفه و اين كه اوضاع مردم آن جا را واژگون مى كند ، و نيز براى نارسايى او در درك احوال مردم ، استعاره آورده است ، سپس توجّه و هجوم او را به شهر كوفه به حمله شتر گزنده تشبيه فرموده ، و وجه تشبيه ، شدّت خشم و كينه و آزارى است كه در نتيجه يورش او حاصل مىشود .
2 اين كه زمين را از سرها مفروش مى كند ، اشاره است به كشتار زيادى كه در كوفه به عمل خواهد آورد كه تاريخ گوياى آن است ، با به كار بردن واژه فغر برخى از صفات درّندگان براى او استعاره شده كه كنايه است از اين كه نفوس بسيارى را كشتار ، و با مردم با درّنده خويى و خشم و آزار رفتار خواهد كرد ،
همچنين واژه ثقلت وطأته في الأرض ، اشاره است به اين كه در زمين نيرومندى و توانايى بسيار خواهد يافت .
3 عبارت بعيد الجولة : حاكى از اين است كه قلمرو فرمانروايى او وسيع بوده ، و كشورهاى دور دست نيز عرصه تاخت و تاز سواره ها و پياده هاى سپاه او خواهد شد ، واژههاى بعيد و عظيم هر دو حال و منصوبند و كسانى كه آنها را مرفوع روايت كردهاند آنها را خبر مبتداى محذوفى دانسته اند .
4 امام ( ع ) پس از بيان صفات عمومى او ، به شرح آنچه اين ستمگر در آينده با مردم خواهد كرد ، و آنها را در اطراف شهرها و نقاط دور پراكنده و آواره خواهد ساخت پرداخته ، و گفتار خود را با سوگند به خداوند متعال تأكيد فرموده است ، اين سخنان به عبد الملك بن مروان و فرزندانش كه جانشين وى شدند ، و رفتار آنها با صحابه و تابعانى كه تا زمان آنها در قيد حيات بودند اشاره دارد ، و كارهاى آنها در مورد بدگويى و تحقير و طرد و كشتار صحابه و تابعان روشن است ، اين كه بازمانده آنها را به غبارى كه از سرمه در چشم باقى مىماند تشبيه فرموده براى بيان اين است كه شمار بسيار كمى از اين دسته باقى خواهد ماند .
5 اين كه امام ( ع ) خبر داده است كه فلا تزالون كذلك ( پيوسته چنين خواهيد بود ) مراد اين است كه احوال مردم در روزگار حكومت عبد الملك و فرزندانش كه جانشين او شدند به گونهاى كه توصيف شد ادامه خواهد داشت تا اين كه اعراب خرد از دست رفته خود را بازيابند ، يعنى عقل عملى خويش را كه رها كرده بودند ، براى برقرارى نظام احوال خود به كار گيرند ، منظور از عرب ، بنى عبّاس و عربهايى است كه در روزگار حكومت خاندان عبّاس آنها را يارى و پيروى كردند مانند قحطبة بن شبيب الطّائى و دو فرزندش حميد و حسن . همچنين بنى زريق ابى طاهر بن الحسين ، و اسحاق بن ابراهيم مصعبى و امثال اينها از قبيله خزاعه و ديگر عربها ، گفته شده كه ابو مسلم نيز از نژاد عرب بوده است ، در هر حال همه اينها در زمان حكومت بنى اميّه خوار و تهيدست و مقهور بودند ، و هيچ كدام از اينها نمى توانست حركت يا نهضتى به پا كند ، تا اين كه خداوند حميّت و غيرت آنها را به آنان باز گردانيد ، و براى حفظ دين و رهايى مسلمانان از ستم بنى مروان به جنبش درآمدند ، و توانستند حكومت آنها را سرنگون و دولت بنى عبّاس را بر پا دارند .
اگر گفته شود كه فعل تؤوب كه در خطبه است دلالت دارد كه دولت بنى مروان به سبب قيام اعراب و بيدارى و بازگشت عقول خفته آنها ، ساقط خواهد شد ،
در حالى كه عبد الملك پس از مدّتى فرمانروايى مرد ، و پس از او فرزندانش حكومت كردند ، و دولت آنها به وسيله قيام اعراب از ميان نرفت ، در اين صورت دخول حتّى بر فعل مذكور كه براى انتهاى غايت و به پايان رسيدن مدّت به كار مىرود چه سودى دارد ؟
پاسخ اين است كه مراد از اين انتهاى غايت ، به نهايت رسيدن دولت عبد الملك نيست ، بلكه منظور از آن به پايان رسيدن روزگار پريشانى و آوارگى مردم در اطراف و اكناف شهرها و كشورهاست ، اين بيچارگى و پريشانى احوال اگر چه مربوط به عبد الملك و دوران فرمانروايى اوست ، ليكن در زمان حكومت فرزندانش نيز ادامه داشته و تا زمان انقراض حكومت اين خاندان همچنان برقرار بوده است ، و در اين جا مقصود به پايان رسيدن تمام اين دوران است . برخى از شارحان چنين پاسخ دادهاند كه : حكومت فرزندان عبد الملك به منزله حكومت خود اوست ، و حكمرانى آنها زمانى به پايان رسيد كه عقول خفته اعراب بيدار گشت و در برابر آنها به پا خاستند ، ليكن اين پاسخ را كسانى دادهاند كه در سخنان آن حضرت دقّت به كار نبرده ، و الفاظ خطبه را بررسى نكردهاند تا بدانند حتّى كه انتهاى مدّت را مىرساند براى چه منظورى در اين جا به كار رفته و متعلّق به چيست ؟
پس از اين امام ( ع ) دستور مىدهد كه احكام خداوند را اجرا و سنّتهاى پيامبر ( ص ) را كه از او به جا مانده و برقرار است مواظبت ، و آثار روشن ، و ميثاق نزديكى را كه ميان او و آنهاست رعايت كنند ، صدور دستور مذكور براى اين است كه هم در زمان حال و هم در هنگامى كه سختيها و بدبختيها به آنها هجوم مىآورد اين امور را رعايت كنند ، و به اين معناست كه در هنگام وقوع رويدادهاى مذكور وظيفه آنها انجام دادن اين كارهاست .
پس از آن امام ( ع ) درباره اين كه دسترسى به اسباب ارتكاب گناه آسان است تذكّر مىدهد ، كه نفس امّاره راههاى آن را هموار مىكند ، و موانع به جا آوردن اعمال حرام را از پيش پاى انسان بر مى دارد ، به اين صورت كه نخست خرد او را فرمانبردار خويش مىگرداند ، و سپس او را از راه خدا بيرون برده به وادى گمراهى مىكشاند و در آنجا او را دچار هلاكت ابدى مى سازد .
ترجمه نهج البلاغه شرح ابن میثم بحرانی جلد3
[ 1 ] سوره واقعه ( 56 ) آيه ( 75 ) يعنى : سوگند به موقع نزول ستارگان ، و اين قسم اگر بدانيد سوگند بزرگى است ، همانا اين قرآن بسيار گرامى است .
[ 2 ] سوره زلزلة ( 99 ) آيه ( 2 ) يعنى : و زمين بارهاى سنگين خود را بيرون افكند .