(خطبه111صبحی صالح)
و من خطبة له ( عليه السلام ) في ذم الدنيا
أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي أُحَذِّرُكُمُ الدُّنْيَا- فَإِنَّهَا حُلْوَةٌ خَضِرَةٌ- حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ وَ تَحَبَّبَتْ بِالْعَاجِلَةِ- وَ رَاقَتْ بِالْقَلِيلِ وَ تَحَلَّتْ بِالْآمَالِ- وَ تَزَيَّنَتْ بِالْغُرُورِ لَا تَدُومُ حَبْرَتُهَا- وَ لَا تُؤْمَنُ فَجْعَتُهَا- غَرَّارَةٌ ضَرَّارَةٌ حَائِلَةٌ زَائِلَةٌ- نَافِدَةٌ بَائِدَةٌ أَكَّالَةٌ غَوَّالَةٌ- لَا تَعْدُو- إِذَا تَنَاهَتْ إِلَى أُمْنِيَّةِ أَهْلِ الرَّغْبَةِ فِيهَا وَ الرِّضَاءِ بِهَا- أَنْ تَكُونَ كَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى سُبْحَانَهُ- كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ- فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ- فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ- وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ مُقْتَدِراً- لَمْ يَكُنِ امْرُؤٌ مِنْهَا فِي حَبْرَةٍ- إِلَّا أَعْقَبَتْهُ بَعْدَهَا عَبْرَةً- وَ لَمْ يَلْقَ فِي سَرَّائِهَا بَطْناً- إِلَّا مَنَحَتْهُ مِنْ ضَرَّائِهَا ظَهْراً- وَ لَمْ تَطُلَّهُ فِيهَا دِيمَةُ رَخَاءٍ- إِلَّا هَتَنَتْ عَلَيْهِ مُزْنَةُ بَلَاءٍ- وَ حَرِيٌّ إِذَا أَصْبَحَتْ لَهُ مُنْتَصِرَةً- أَنْ تُمْسِيَ لَهُ مُتَنَكِّرَةً- وَ إِنْ جَانِبٌ مِنْهَا اعْذَوْذَبَ وَ احْلَوْلَى- أَمَرَّ مِنْهَا جَانِبٌ فَأَوْبَى- لَا يَنَالُ امْرُؤٌ مِنْ غَضَارَتِهَا رَغَباً- إِلَّا أَرْهَقَتْهُ مِنْ نَوَائِبِهَا تَعَباً- وَ لَا يُمْسِي مِنْهَا فِي جَنَاحِ أَمْنٍ- إِلَّا أَصْبَحَ عَلَى قَوَادِمِ خَوْفٍ- غَرَّارَةٌ غُرُورٌ مَا فِيهَا فَانِيَةٌ- فَانٍ مَنْ عَلَيْهَا- لَا خَيْرَ فِي شَيْءٍ مِنْ أَزْوَادِهَا إِلَّا التَّقْوَى- مَنْ أَقَلَّ مِنْهَا اسْتَكْثَرَ مِمَّا يُؤْمِنُهُ- وَ مَنِ اسْتَكْثَرَ مِنْهَا اسْتَكْثَرَ مِمَّا يُوبِقُهُ- وَ زَالَ عَمَّا قَلِيلٍ عَنْهُ- كَمْ مِنْ وَاثِقٍ بِهَا قَدْ فَجَعَتْهُ- وَ ذِي طُمَأْنِينَةٍ إِلَيْهَا قَدْ صَرَعَتْهُ- وَ ذِي أُبَّهَةٍ قَدْ جَعَلَتْهُ حَقِيراً- وَ ذِي نَخْوَةٍ قَدْ رَدَّتْهُ ذَلِيلًا- سُلْطَانُهَا دُوَّلٌ وَ عَيْشُهَا رَنِقٌ- وَ عَذْبُهَا أُجَاجٌ وَ حُلْوُهَا صَبِرٌ- وَ غِذَاؤُهَا سِمَامٌ وَ أَسْبَابُهَا رِمَامٌ- حَيُّهَا بِعَرَضِ مَوْتٍ- وَ صَحِيحُهَا بِعَرَضِ سُقْمٍ- مُلْكُهَا مَسْلُوبٌ- وَ عَزِيزُهَا مَغْلُوبٌ- وَ مَوْفُورُهَا مَنْكُوبٌ- وَ جَارُهَا مَحْرُوبٌ- أَ لَسْتُمْ فِي مَسَاكِنِ- مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ أَطْوَلَ أَعْمَاراً- وَ أَبْقَى آثَاراً وَ أَبْعَدَ آمَالًا- وَ أَعَدَّ عَدِيداً وَ أَكْثَفَ جُنُوداً- تَعَبَّدُوا لِلدُّنْيَا أَيَّ تَعَبُّدٍ- وَ آثَرُوهَا أَيَّ إِيْثَارٍ- ثُمَّ ظَعَنُوا عَنْهَا بِغَيْرِزَادٍ مُبَلِّغٍ- وَ لَا ظَهْرٍ قَاطِعٍ- فَهَلْ بَلَغَكُمْ أَنَّ الدُّنْيَا سَخَتْ لَهُمْ نَفْساً بِفِدْيَةٍ- أَوْ أَعَانَتْهُمْ بِمَعُونَةٍ- أَوْ أَحْسَنَتْ لَهُمْ صُحْبَةً- بَلْ أَرْهَقَتْهُمْ بِالْقَوَادِحِ- وَ أَوْهَقَتْهُمْ بِالْقَوَارِعِ- وَ ضَعْضَعَتْهُمْ بِالنَّوَائِبِ- وَ عَفَّرَتْهُمْ لِلْمَنَاخِرِ وَ وَطِئَتْهُمْ بِالْمَنَاسِمِ- وَ أَعَانَتْ عَلَيْهِمْ رَيْبَ الْمَنُونِ- فَقَدْ رَأَيْتُمْ تَنَكُّرَهَا لِمَنْ دَانَ لَهَا- وَ آثَرَهَا وَ أَخْلَدَ إِلَيْهَا- حِينَ ظَعَنُوا عَنْهَا لِفِرَاقِ الْأَبَدِ- وَ هَلْ زَوَّدَتْهُمْ إِلَّا السَّغَبَ- أَوْ أَحَلَّتْهُمْ إِلَّا الضَّنْكَ- أَوْ نَوَّرَتْ لَهُمْ إِلَّا الظُّلْمَةَ- أَوْ أَعْقَبَتْهُمْ إِلَّا النَّدَامَةَ- أَ فَهَذِهِ تُؤْثِرُونَ أَمْ إِلَيْهَا تَطْمَئِنُّونَ- أَمْ عَلَيْهَا تَحْرِصُونَ- فَبِئْسَتِ الدَّارُ لِمَنْ لَمْ يَتَّهِمْهَا- وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا عَلَى وَجَلٍ مِنْهَا- فَاعْلَمُوا وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ- بِأَنَّكُمْ تَارِكُوهَا وَ ظَاعِنُونَ عَنْهَا- وَ اتَّعِظُوا فِيهَا بِالَّذِينَ قَالُوا- مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً- حُمِلُوا إِلَى قُبُورِهِمْ- فَلَا يُدْعَوْنَ رُكْبَاناً- وَ أُنْزِلُوا الْأَجْدَاثَ فَلَا يُدْعَوْنَ ضِيفَاناً- وَ جُعِلَ لَهُمْ مِنَ الصَّفِيحِ أَجْنَانٌ- وَ مِنَ التُّرَابِ أَكْفَانٌ وَ مِنَ الرُّفَاتِ جِيرَانٌ- فَهُمْ جِيرَةٌ لَا يُجِيبُونَ دَاعِياً- وَ لَا يَمْنَعُونَ ضَيْماً وَ لَا يُبَالُونَ مَنْدَبَةً- إِنْ جِيدُوا لَمْ يَفْرَحُوا- وَ إِنْ قُحِطُوا لَمْ يَقْنَطُوا- جَمِيعٌ وَ هُمْ آحَادٌ وَ جِيرَةٌ وَ هُمْ أَبْعَادٌ- مُتَدَانُونَ لَا يَتَزَاوَرُونَ- وَ قَرِيبُونَ لَا يَتَقَارَبُونَ- حُلَمَاءُ قَدْ ذَهَبَتْ أَضْغَانُهُمْ- وَ جُهَلَاءُ قَدْ مَاتَتْ أَحْقَادُهُمْ- لَا يُخْشَى فَجْعُهُمْ- وَ لَا يُرْجَى دَفْعُهُمْ- اسْتَبْدَلُوا بِظَهْرِ الْأَرْضِ بَطْناً- وَ بِالسَّعَةِ ضِيقاً وَ بِالْأَهْلِ غُرْبَةً- وَ بِالنُّورِ ظُلْمَةً فَجَاءُوهَا كَمَا فَارَقُوهَا- حُفَاةً عُرَاةً قَدْ ظَعَنُوا عَنْهَا بِأَعْمَالِهِمْ- إِلَى الْحَيَاةِ الدَّائِمَةِ وَ الدَّارِ الْبَاقِيَةِ كَمَا قَالَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى- كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ- نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ
لغات
حبرة: شادى
أوبى: دردمند كرده است
أوبقه: او را نابود كرد
رمام: پوسيدهها و خردشدهها
فدحه الأمر: آن كار او را غافلگير و گرانبار كرد
مناسم: كف پاى شتران
فجعة: مصيبت
غضارة: خوشى زندگى
أبّهة: بزرگى
محروب: كسى كه داراييش غارت شده است
قارعة: پيشآمد بسيار ناگوار
سغب: گرسنگى
غوّالة: غافلگير كننده
قوادم الطّير: پرهاى بزرگ بال پرنده
رتق: تيره شد
أرهقتهم: آنان را فرا گرفت
ضعضعتهم: آنان را خوار كرد
أجنان: جمع جنن جمع جنّد و اين به معناى پوشش يا گور است.
ترجمه
از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:
«أمّا بعد، شما را از دنيا بر حذر مى دارم، زيرا ظاهرش شيرين و سبز و خرّم است. شهوات و خواستنيها آن را در ميان گرفته، و با متاع كم دوامش اظهار دوستى، و با مايه اندكش جلوه گرى و خودنمايى مى كند، آرزوها را زيور خويش ساخته، و با فريب و غرور، آرايش كرده است، شادى و نعمت آن پايدار نيست، و از درد و رنجش ايمن نمى توان بود، بسيار فريبنده و زيانبار است، متغيّر و از ميان رفتنى است، نابود شدنى و پايان پذير است، شكمخواره اى است كه همه را هلاك مى كند و اگر هم شيفتگان خود و آنهايى را كه بدان خشنودند، به نهايت آرزوى خود برساند، بيش از اين نيست كه آنان مصداق گفتار خداوند متعال مى باشند كه فرموده است: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ«»» هيچ كس از دنيا شادمان نگشته مگر اين كه در پى آن اشك و آه، او را فرا گرفته است، هنوز از خوشيهاى اقبال آن بهره اى نبرده، ناراحتيهاى ادبار آن فرا رسيده است، از باران خوشى و آسودگى هنوز نمى بر او نباريده كه ابر بلا و بدبختى پياپى بر او باريده است، شايسته است كه دنيا در بامداد يار و ياور كسى باشد و در شامگاه با او دشمن و ناآشنا گردد، اگر از سويى شيرين و گوارا شود، از سوى ديگر تلخ و دردناك مى گردد، هيچ كس از خوشيهاى آن بهره اى نبرده، مگر اين كه رنج مصيبتهاى خود را به او رسانيده، و شبى را در زير بال امن او نياسوده، جز اين كه در بامداد بر شهپر ترس و بيم او قرار داشته است، بسيار فريبكار است، و آنچه در آن است همه غرور و فريب است، فانى است و هر كه در آن است نيز دستخوش نابودى است، جز تقوا و پرهيزگارى هيچ خير و خوبى در زاد و توشه آن نيست، هر كس به اندك آن بسنده كرد آرامش بيشترى يافت، و كسى كه از آن بهره بسيار برگرفت اسباب هلاكت خود را زياد كرد، و هر چه را به دست آورد به زودى از كف داد، چه بسيارند كسانى كه به آن اعتماد كردند، و آنان را دردمند ساخت، و كسانى كه به آن آرامش يافتند و آنان را بر زمين زد، و چه مردان با عظمت و شكوهى را كه خرد و زبون گردانيد، و چه فخر فروشان و متكبّرانى را كه به خاك مذلّت افكند، قدرت و دولت آن در گردش و ناپايدار، و زندگى آن تيره و مكدّر است، گوارايش شور، و شيرينش تلخ، و طعامش زهرناك و ريسمانهاى خرگاه وجودش پوسيده است، زنده اش در تير رس مرگ، و تندرستش در معرض بيمارى است، ملك و دارايى آن از دست مى رود، و قدرتمند آن مغلوب، و ثروتمند آن دچار نكبت مى گردد، و همسايه اش غارتزده مى شود.
آيا شما در جاهايى كه پيشنيانتان سكنى كرده بودند مسكن نگزيده ايد همانانى كه از شما عمرشان درازتر، و آثارشان پايدارتر، و آرزوهايشان بلندتر، و شمارشان بيشتر و آماده تر، و سپاهشان انبوهتر بود دنيا را پرستش كردند چه پرستشى، و آن را برگزيدند چه برگزيدنى سپس از آن كوچ كردند، بى آن كه توشه اى از آن بردارند كه آنان را به منزل برساند، و يا مركبى داشته باشند كه راه را بدان بسپرند، آيا به شما خبر رسيده كه دنيا در برابر اين زيانها به آنها غرامت و فديه داده، و يا كمكى به آنها كرده، و يا براى آنها همنشين خوبى شده است، بلكه بر عكس، آنها را در زير فشار حوادث قرار داده، و با مصيبتهاى سخت خوارشان ساخته، و بينى آنها را به خاك ماليده، و در زير سمّ مركب حوادث لگد كوبشان كرده، و گردش روزگار را بر ضدّ آنها بر انگيخته است.
شما قطعا ديده ايد كه دنيا نسبت به كسانى كه به خاطر آن، خويش را پست كردند و آن را برگزيدند، و به آن دلگرم شدند، چگونه رخ درهم كشيد، و با آنان بيگانه شد، تا آن گاه كه براى هميشه از آن كوچ كردند، آيا جز گرسنگى به آنها توشه اى، و جز فشار و تنگى به آنها منزلگهى داده، و جز تاريكى، چراغى براى آنها افروخته، و جز پشيمانى چيزى براى آنها فراهم كرده است آيا شما هم مى خواهيد چنين دنيايى را برگزينيد يا به آن اطمينان كنيد يا به آن حرص ورزيد به راستى بد سرايى است براى كسى كه در باره آن بدگمان، و در زندگى از آن بيمناك نباشد، پس بدانيد، و خودتان مى دانيد كه دنيا را سرانجام ترك، و از آن كوچ خواهيد كرد، اينك از آنانى پند گيريد كه گفتند: «مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً«»» امّا همين مردم را بر مركب چوبين (تابوت) سوار كرده و به سوى گورهايشان بردند، در حالى كه آنها را سواران نمى خوانند و در قبرهايشان فرود آوردند در حالى كه آنها را مهمانان نمى گويند، از تخته سنگها براى آنها گور ساختند، و از خاك، كفن براى آنها فراهم كردند، و از استخوانهاى خرد شده و پوسيده، همسايگانى براى آنها تعيين شد، ليكن همسايگانى كه سخن كسى را پاسخ نمى گويند، و ستمى را دفع نمى كنند، و به گريه و زارى كسى اعتنايى ندارند، اگر باران بر آنها باريده شود شاد نمى شوند، و اگر قحطى آنها را فرا گيرد، نوميد نمى گردند، اينها گرد همند ليكن تنهايند، همسايه اند ولى از همديگر دور، به هم نزديكند ليكن يكديگر را ديدار نمى كنند، خويشاوندند امّا اظهار خويشى ندارند، بردبارانى هستند كه كينه هايشان از ميان رفته، و نادانانى هستند كه كينه و حسدشان مرده است، از درد و اندوه آنها بيمى، و به كمك آنها اميدى نيست. آنان به جاى زيستن در روى زمين اندرون آن را برگزيدند، و گشادگى جا را به تنگى، و همدمى با كسان خود را به غربت و دورى. و روشنى را به تاريكى بدل كردند، و به زمين همان گونه باز گشتند كه پيش از اين پا برهنه و عريان به آن در آمده بودند، و با كوله بار اعمال خود به سوى سراى ابدى كوچ كردند، چنان كه خداوند متعال فرموده است: «كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ«».»
شرح
بايد دانست كه اساس اين خطبه بر پرهيز دادن مردم از دنياست، و امام (ع) با ذكر نقايص آن، مردم را از بديها و تباهيهاى آن بر حذر مى دارد، و در آن چندنكته است:
1- واژه حلاوت (شيرينى) و خضرت (سبزى) را كه به حسّ ذايقه و باصره تعلّق دارد، براى هر چه نفس از آن شكفته مى شود و لذّت مى برد، استعاره فرموده است،
و جهت تشبيه اين است كه چشيدن شيرينى و ديدن سبزه مانند ديگر چيزهاى لذيذ، مطبوع و لذّت بخش است. و اين كه تنها به لذّت حاصل از اين دو حسّ اشاره فرموده براى اين است كه لذّتى كه از طريق اين دو حسّ به دست مى آيد در مقايسه با ديگر حواسّ بيشتر، و به وسيله آنها التذاذ نفس زيادتر است.
2- دنيا را چنين توصيف فرموده است كه در لابلاى شهوتها قرار گرفته و محفوف به آنهاست،
و نيز در حديث آمده است كه: حفّت الجنّة بالمكاره، و حفّت النّار بالشّهوات، يعنى بهشت، در ميان ناگواريها، و آتش در درون شهوتها قرار داده شده است، برخى از اصحاب تأويل گفته اند: اين حديث هشدارى است بر اين كه آتش، همين دنياست، و محبّت آن پس از جدايى از دنيا عذاب آن است، من در پاسخ اين توجيه مى گويم كه: چنين معنايى از گفتار امام (ع) فهميده نمى شود، ليكن در حديث مذكور ممكن است مراد، آتش غير محسوس باشد كه در اين صورت، قريب به گفتار اين گروه خواهد بود، و هم امكان دارد كه منظور همين آتش محسوس باشد، و بنا بر هر دو فرض كوشش در ارضاى تمايلات و شهوات، و تلاش براى كسب لذّات موجب دخول در آتش، و استفاده از آنها در حدّ متعادل و شايسته موجب خروج و رهايى از آن خواهد بود، و چون مانند اين است كه شهوتها و رغبتها دنيا را از هر سو در ميان گرفته و آن را احاطه كرده اند و جز از طريق شهوات، راهى به سوى آن نيست، محفوف به شهوات گفته شده است، منظور از عاجله در جمله تحبّبت بالعاجلة لذّات موجودى است كه به سبب آنها، دلها به دنيا مايل مى شود و دوستى آن را پيدا مى كند، از اين رو به زنى كه به مال و جمال خود، اظهار دوستى و دلربايى مى كند تشبيه، و واژه تحبّب براى آن استعاره شده است، جمله راقت بالقليل نيز همين مفاد را دارد، يعنى با مايه اندك خود، كه در برابر كالاى آخرت چه از حيث كميّت و چه كيفيّت بسيار ناچيز است، خودنمايى و دلارايى مى كند، و به همين معناست آنچه در باره آراستگى دنيا به زيور آرزوهاى دروغ و پوچ فرموده كه همه در واقع باطل و بيهوده بوده و اگر غفلت از سرانجام آنها در ميان نبود، اين آمال و آرزوها در چشم خواستاران دنيا جلوهاى نداشت.
3- امام (ع) واژه هاى غرّاره و غوّاله را كه به معناى بسيار فريبكار و حيله گر مى باشد براى توصيف دنيا استعاره فرموده است،
يعنى دنيا مردم را در غفلت بسيار فرو مى برد و هر چه بيشتر مى فريبد، و نيز صفت أكّاله را كه از اوصاف درّندگان است به آن داده، زيرا دنيا نيز مردم را مى كشد، و در كام مرگ فرو مى برد. اطلاق دو صفت اوّل كه غرّاره و ضرّاره است كنايه از اين است كه دنيا با فريبكارى و حيله گرى انسان را به خود مشغول، و از هدفى كه براى آن آفريده شده غافل مى كند، و در لذّات خود فرو مى برد، و دادن صفت اكّاله به آن، اشاره است به اين كه مانند درّندگان با پنجه مرگ، مردمان را مى كشد، و در درون خاك نابود مى سازد.
4- معناى گفتار امام (ع) از جمله لا تعدوا تا مقتدرا
اين است كه اگر دنيا به دوستداران خود و كسانى كه بدان خشنودند، منتهاى يكرنگى و صفاى خويش را نشان دهد و آنها را به مراد خود برساند بيش از اين نيست كه دنيا خود را در نظر آنها شكوفا و زيبا جلوه داده و خوشيهاى خود را براى آنها آراسته است. ولى ديرى نمى گذرد كه آنچه به آنها داده آن چنان از آنها مى گيرد كه گويا اصلا در دست آنها چيزى نبوده است، و اين مفهوم همان مثلى است كه قرآن كريم آورده و امام (ع) بدان تمثّل جسته است «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ…«»».
5- امام (ع) از حزن و اندوهى كه در پى هر شادى و سرور است، به اشك تعبير فرموده،
و در مورد اين كه براى راحتى و آسايش دنيا بطن (شكم) و براى سختى و بدبختى آن ظهر (پشت) را به كار برده، دو احتمال است يكى از آنها اين است كه مراد داخل و بيرون سپر باشد، زيرا مطابق معمول در هنگام جنگ، انسان ظهر يا پشت سپر رزمندگان را مى بيند، و در حال صلح، سپر به كنارى انداخته مى شود، و داخل يا بطن آن نمودار مى گردد، از اين رو مثل شده كه در باره ياغى يا دشمن پس از تسليم گفته مى شود: قلّب له ظهر المجنّ يعنى: روى سپر را برايش واژگون كرد، همچنان كه على (ع) در يكى از نامه هايش به ابن عبّاس نوشته است: قلّبت لابن عمّك ظهر المجنّ يعنى: براى پسر عمّت روى سپر را واژگون كرده اى، و در اين جا نيز حوادث دنيا به سپر تشبيه شده است و مراد از بطن آن، اقبال و صلح و سازش دنيا، و غرض از ظهر، ادبار و ناسازگارى و ستيزه گرى آن است.
احتمال ديگر اين كه منظور همان بطن و ظهر دنيا باشد، براى اين كه معمول است اگر كسى دوستش را با خوشرويى و خوشحالى ملاقات كند آغوش خود را براى او باز مى كند و اگر بخواهد با او اظهار بيگانگى و مخالفت كند روى از او مى گرداند و پشت به او مى كند، بنا بر اين، حالات مذكور براى دنيا استعاره شده، و امام از آن به اقبال و ادبار دنيا تعبير فرموده است.
6- دليل اين كه امام (ع) در جمله و لا يمسى منها في جناح أمن إلّا أصبح على قوادم خوف در تشبيه دنيا به ذكر جناح اكتفا فرموده
اين است كه جناح يا بال پيوسته در حركت و تغيير است و با ذكر آن به سرعت دگرگونيها و تحوّلات دنيا اشاره مى كند، و اين كه ترس را به پرهاى بزرگ جلو بال (قوادم) نسبت و اختصاص داده به اين سبب است كه اين پرها به منزله سر بالند، و در سرعت حركات و تغييرات بال نقش اساسى را دارند، و چون امام (ع) در مقام نكوهش دنيا و بيم دادن از آن است، اين اختصاص نيكو و زيباست، زيرا مراد آن بزرگوار اين است كه اگر در زير بال آن ايمنى و آسايشى به دست آيد، اين امن و امان دستخوش دگرگونيهاى سريع بوده، و ترس و بيم سريعتر و بيشتر متوجّه او خواهد بود، امام (ع) ايمنى را به بال و بيم را به شهپرهاى آن نسبت داده تا زيادتى خوف را بر ايمنى برساند.
7- در جمله لا خير في شيء من أزوادها إلّا التَّقوى
يعنى: جز تقوا هيچ خير و فايده اى در زاد و توشه دنيا نيست، چيزى را استثنا فرموده كه غرض اصلى در آفرينش جهان بوده و در همين دنيا موجود است، و آن تقوايى است كه انسان را به مرتبه قرب پروردگار برساند، و اين كه تقوا را از جمله زاد و توشه دنيا شمرده براى اين است كه آن را جز در دنيا نمى توان به دست آورد، و امام (ع) پيش از اين در گفتار خود بدان اشاره و فرموده است: فتزوّدوا من الدّنيا ما تحررون به أنفسكم غدا يعنى: از دنيا توشه اى برگيريد كه در فرداى قيامت شما را حفظ و نگهدارى كند و آشكار است كه در هر چه غير از تقوا و پرهيزگارى است، و خير و فايده اى نيست زيرا فانى و از ميان رفتنى است و براى آخرت نيز زيانبار است.
8- من أقلّ منها استكثر ممّا يؤمنه:
هر كس بهره كمتر از آن برگرفت، از آنچه او را ايمن مى گرداند بيشتر برخوردار شد، مراد اختيار زهد در دنياست، و پيش از اين گفته شد كه چگونه مى توان از عذاب خداوند ايمنى يافت، و مراد از عبارت: و من استكثر منها استكثر ممّا يوبقه يعنى: هر كس بهره بيشتر از آن برد، به آنچه او را هلاك مى سازد بيشتر گرفتار شده است، ملكات بد و صفات زشتى است كه از دلبستگى به خوشيها و لذّات زودگذر و ناپايدار دنيا پديد مى آيد و پس از زوال آنها و رفتن از دنيا موجب هلاكت و نابودى اوست.
9- واژه عذب (گوارايى) و حلو (شيرينى) را براى لذّات دنيا،و الفاظ اجاج (شورى) و صبر (تلخى) را براى بيمارى و دگرگونيهايى كه خوشيها و لذّات آن را تيره و مكدّر مى سازد، استعاره فرموده، و وجه تشبيه اشتراك آنها در احساس لذّت و الم است.
10- واژه هاى غذاء و سمام را براى لذّات دنيا استعاره آورده است،
سمام جمع سمّ است كه به معناى زهر مى باشد، و وجه مشابهت آن با لذّتهاى دنيوى اين
است كه همان گونه كه آشاميدن سمّ موجب نابودى است، فرو رفتن در لذّات دنيا نيز باعث هلاكت در آخرت است.
امام (ع) به بيانات خود در باره بر حذر داشتن مردم از شيفتگى و دلبستگى به لذّتهاى دنيا ادامه داده و به آنها هشدار مى دهد كه به منزلگاه گذشتگان، و گورهاى آنان بنگرند، آنهايى كه از عمرهاى درازتر و نيروى بيشتر برخوردار بودند، و با همه محبّت زياد و پرستشى كه نسبت به دنيا داشتند، چگونه دنيا احوال آنها را دگرگون، و به فرجامى بد گرفتار ساخت. استفهام امام (ع) از اين كه آيا شادى و سرور آنها دوام يافت و روزگار با آنها به نيكى رفتار كرد، بر سبيل انكار است، چنان كه پس از آن تصريح مىفرمايد كه: بل ارهقتهم بالفوادح«» يعنى: بلكه آنها را گرانبار ساخت، واژه هاى إرهاق (فرو پوشانيدن) و تضعضع (خوارى) و تعفير (بينى را به خاك رسانيدن) و وطىء (لگدمال كردن) و همچنين جمله إعانة ريب المنون عليهم (كمك گردش روزگار در ضدّيت با آنان) را براى دنيا و لذّات آن استعاره آورده است. امام (ع) افعال زنده ها را به دنيا نسبت داده چون دنيا شباهت به زنى دارد كه خود را آرايش كرده و براى دست يافتن به مردان و ربودن اموال آنان و مانند اينها، آنان را فريب مى دهد.
11- امام (ع) پس از آن كه از بدگويى دنيا و بر شمردن زشتيهاى آن،
و بر حذر داشتن مردم از دلبستگى به آن، فراغت يافته، با سرزنش از شنوندگان خود پرسيده است، چگونه اين دنيا را با همه اين زشتيها و بديها برگزيده، و به آن اطمينان كرده ايد و بر آن حرص مى ورزيد سپس دوباره بطور فشرده، به نكوهش آن پرداخته و فرموده است: دنيا براى كسى كه به آن بد گمان نيست بد خانه اى است، يعنى: دنيا براى شخصى كه با آن عقد دوستى و همدمى بندد و آن را هدف و مقصود اصلى خود قرار دهد، و به آن اعتماد كند، دوستى زشت و خانه اى بد است، زيرا مايه هلاكت او در آخرت خواهد بود، امّا براى كسى كه نسبت به آن بد گمان است، و خود را از فريب و نيرنگ آن در امان نمى بيند و پيوسته از آن در بيم و هراس، و براى آخرت خود كار مى كند، خانه اى خوب و دلپسند مى باشد زيرا وسيله سعادت او در آخرت است.
امام (ع) پس از آن به مردم دستور مى دهد، بر طبق يقين و آگاهى كه بر ترك و جدايى دنيا دارند، عمل كنند، زيرا آنچه باعث كار نكردن براى آخرت مى شود، اشتغال به دنيا و سرگرم شدن به آن است، ليكن كسى كه داناست به اين كه جدائى از دنيا حتمى است و مى داند چه عذابهاى دردناكى براى آنهايى كه كار آخرت را نكرده اند، آماده شده است توجّه به اين حقيقت او را از دنيا روگردان و به كار و كوشش در جهت تحصيل ثوابهاى اخروى وا مى دارد، سپس امام (ع) براى مزيد تنبّه آنها اوضاع گذشتگان را يادآورى مى فرمايد كه چگونه پس از رفتن از دنيا احوال آنها دگرگون گشته، و آنچه را مايه انس و الفت زندگان، و از عادات و لوازم استراحت آنان بوده از دست داده اند، زيرا از جمله عادات و رسوم آنها بوده كه اگر سوار مى شدند، آنها را راكبان (سوارگان) مى گفتند، و اگر در جايى فرود مى آمدند آنها را ضيفان (ميهمانان) مى ناميدند، و اگر همسايه كسى مى شدند دعوت او را اجابت و از وى دفع ستم مى كردند و اگر باران براى آنها مى آمد شادمان مى شدند، و اگر دچار خشكسالى مى شدند نوميد مى گشتند، همچنين اگر نزديك و خويشاوند بودند به ديدار يكديگر مى شتافتند، و در برابر كينه توزيها بردبارى مى كردند، و در مقابل حسد ورزيها ناآگاهى نشان مى دادند، هم مى ترسيدند و هم اميدوار بودند، امّا سرانجام همه اين صفات از آنها گرفته شده و به آنچه ضدّ اين صفات است شناخته شده اند.
12- فجاءوها كما فارقوها
يعنى: روزى كه به دنيا آمدند و در آن زندگى را شروع كردند، با روزى كه از آن بيرون رفتند، و از آن جدا شدند با يكديگر شباهت دارد، از جمله وجوه شباهت اين آغاز و انجام، لختى و پا برهنگى انسان دراين دو موقع است، و اين خود كنايه بر نفرت و انزجار از دنياست. و امام (ع) در تأييد اين گفتار، به آيه كريمه (كما بدأنا…) كه در خطبه ذكر شده استشهاد فرموده است. جمله قد ظعنوا عنها از نظر نحوى حال و محلّا منصوب است، همچنان كه حفاة و عراة بنا بر اين كه حالند منصوب مى باشند و عامل در آنها جمله فارقوهاست، و حفاة و عراة كه حالند بعد از جمله فجاءوها در تقديرند، امام و برىّ«» رحمة اللّه عليه گفته است: فراق انسانها از دنيا هنگامى است كه از آن آفريده شدند، و آمدن آنها به دنيا زمانى است كه به خاك سپرده شدند، زيرا خداوند متعال فرموده است: «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ…«»» به نظر مى آيد آنچه ايشان را به اين تأويل برانگيخته اين است كه اگر مراد از آمدن به دنيا تولّد در اين جهان باشد، در اين صورت آمدن مشبّه، و جدا شدن مشبّه به خواهد بود و اين خلاف فرض است، زيرا مقصود، تشبيه زمان رفتن انسان، به زمان تولّد اوست، كه در اين صورت رفتن او از دنيا مشبّه و آمدنش به اين جهان مشبّه به است، ليكن بايد دانست كه اگر ميان دو چيز، واقعا مشابهت وجود داشته باشد، مى توانيم يكى از آن دو را اصل، و ديگرى را فرع، و يا ميان آن دو مساوات، برقرار كنيم بى آن كه اصل و فرعى در نظر بگيريم، بنا بر اين تشبيهى كه در جمله فجاءوها كما فارقوها مى باشد، اگر بر وجه دوّم كه مساوات است حمل شود سزاوارتر است تا اين كه به چنين تأويل دور و دشوارى كه ذكر كرده است، بپردازيم، ضمنا توجّه شود كه حرف «من» در آيه شريفه «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ…» براى بيان جنس است، و آيه دلالت بر مفارقت و انفعال ندارد. و توفيق از خداست.
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن ميثم بحرانی)، ج 3