google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
100-120 ترجمه خطبه ها شرح ابن میثمترجمه خطبه ها شرح ابن میثم

خطبه105ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه108صبحی صالح)

 و من خطبة له ( عليه‏السلام ) و هي من خطب الملاحم‏ اللّه تعالى‏

 
 
الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ- وَ الظَّاهِرِ لِقُلُوبِهِمْ بِحُجَّتِهِ- خَلَقَ الْخَلْقَ مِنْ غَيْرِ رَوِيَّةٍ- إِذْ كَانَتِ الرَّوِيَّاتُ لَا تَلِيقُ إِلَّا بِذَوِي الضَّمَائِرِ- وَ لَيْسَ بِذِي ضَمِيرٍ فِي نَفْسِهِ- خَرَقَ عِلْمُهُ بَاطِنَ غَيْبِ السُّتُرَاتِ- وَ أَحَاطَ بِغُمُوضِ عَقَائِدِ السَّرِيرَاتِ

 
فصل اول
ترجمه

 از خطبه ‏هاى آن حضرت عليه السّلام است كه در آن از رويدادهاى سخت آينده خبر مى‏ دهد:
«ستايش ويژه خداوندى است كه با آفرينش خود، بر بندگانش تجلّى كرده، و با حجّت و برهان خويش در دلهاى آنان آشكار مى‏ شود، آفريدگان را بى‏ آن كه نياز به تفكّر داشته باشد آفريد، زيرا انديشه ‏ها جز براى صاحبان ضمير سزاوار نيست، و خداوند در ذات خويش صاحب ضمير نيست، دانش او اعماق پرده‏هاى غيب را شكافته است، و بر پيچيده‏ ترين انديشه ‏ها و اسرار احاطه دارد.»

 
شرح
امام (ع) خداوند را بر پنج چيز ستايش فرموده است:

1- اين كه از طريق آفرينش مخلوقات بر آفريدگان تجلّى كرده و خود را به آنان نمايانده است، و چنان كه در فصول پيش مكرّر گفته شده، مراد از تجلّى اين است كه خداوند معرفت خود را از طريق توجّه به آثار صنع خويش در دلهاى بندگانش قرار داده و خود را از اين راه به آنان نشان داده است، تا آن جا كه هرذرّه‏اى از مخلوقات او به آينه‏ اى شباهت دارد كه خالق متعال، خود را براى بندگانش در آن نمايان ساخته است، و آنان به اندازه قابليّت خود، او را مى ‏بينند، و اين مشاهده بر حسب شعاع بصيرت و درجات معرفت آنان، متفاوت مى ‏باشد، برخى نخست مصنوع و بعد از آن صانع را مى‏ بينند، برخى هر دو را با هم مشاهده مى ‏كنند، بعضى نخست آفريدگار و پس از او به آفريدگان توجّه مى ‏كنند، برخى هم جز خدا چيزى نمى‏ بينند.
2- اين كه او با حجّت و برهان خويش در دلهاى آدميان نمايان است، يعنى هستى او در دل كسانى كه به سبب انديشه‏ هاى باطل و گفتار نادرست او را انكار مى‏ كنند، روشن است، زيرا دلائل هستى خويش را عليه اينها ظاهر، و برهان وجود خود را بر آنها ثابت فرموده است، و اين برهان همان احساسى است كه نفوس منكران در برابر عظمت و استحكام نظام آفرينش دارند، هر چند براى توجّه بدان به اندكى تنبّه و هشيارى نيازمندند، چنان كه حقّ تعالى فرموده است: «وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ«»» همچنين ملاحظه آيات قدرت إلهى در آسمانها و زمين كه خداوند متعال فرموده است: أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ‏ءٍ«»» و اين نزديك به معنايى است كه در قسمت اوّل گفته شد.
3- اين كه خداوند آفريدگان را بدون نياز به تفكّر و طرح و برنامه ريزى آفريده است، و در باره بى‏نيازى پروردگار به انديشه و فكر، استدلال فرموده است به اين كه تفكّر و انديشيدن در خور صاحبان ضمير و آنانى است كه داراى قلب و حواسّ جسمانى باشند، و پروردگار در ذات مقدّس خود منزّه از ضمير است، و اين معنا شكل دوّم قياس منطقى است، به اين ترتيب كه فكر و انديشه از آن صاحب ضمير است، و هيچ چيزى از واجب الوجود صاحب ضمير نيست، نتيجه‏ اين است كه به هيچ روى تفكّر و انديشه در خور واجب الوجود نيست، و هر دو مقدّمه در اين قياس روشن و بديهى است، چنان كه پيش از اين مكرّر گفته شده است.
4- اين كه علم خداوند اعماق پرده ‏هاى غيب را مى‏ شكافد، و اين بيان اشاره است به اين كه دانش او هر پنهان و ناديده را فرا مى ‏گيرد به گونه‏ اى كه هيچ چيز از او پوشيده نيست و هيچ حاجبى مانع نفوذ علم او نمى ‏باشد.
5- اين كه بر انديشه‏ هاى پيچيده و نهفته ‏هاى باطن موجودات احاطه دارد به اين معناست كه دقيقترين رازهاى درون دلها را مى ‏داند، چنان كه خداوند متعال فرموده است: «يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى‏«»».

 
از اين خطبه است كه در باره پيامبر اكرم (ص) فرموده است:
اخْتَارَهُ مِنْ شَجَرَةِ الْأَنْبِيَاءِ- وَ مِشْكَاةِ الضِّيَاءِ وَ ذُؤَابَةِ الْعَلْيَاءِ- وَ سُرَّةِ الْبَطْحَاءِ وَ مَصَابِيحِ الظُّلْمَةِ- وَ يَنَابِيعِ الْحِكْمَةِ
لغات
ذؤابة: موهاى افراشته (گيسو)

سرّة الوادي: بهترين جاى درّه بطحاء

مكّة: سرزمين هموار مكّه
ترجمه
«او را از تبار پيامبران، از كانون نور، از شريفترين دودمانها، از مركز بطحاء، از چراغهاى روشنى بخش تاريكيها و از سرچشمه‏ هاى حكمت برگزيد.»

 

شرح
در اين بخش استعاراتى است:

1- واژه «شجرة» براى طايفه پيامبران استعاره شده است، و وجه مشابهت‏ اين است كه اين طايفه مانند درختان، داراى ميوه و شاخه‏اند كه شاخه‏هاى آنها انبيا و رسولان، و ميوه آنها علوم و كمالات نفسانى است.
2- واژه «مشكاة» براى فرزندان ابراهيم (ع) استعاره شده است، و جهت مشابهت اين است كه پيامبران از ميان فرزندان ابراهيم (ع) برخاسته‏ اند، و از خانه‏ هاى آنان انوار نبوّت و هدايت سر برآورده و تابيده است همچنان كه نور چراغ از مشكات كه جايگاه آن است مى ‏تابد.
3- واژه «ذؤابة» ظاهرا اشاره به قريش است، و وجه مشابهت اين است كه قريش مانند گيسوان كه از سر آويزان است خود را به شاخه ‏هاى شرف و بلندى مرتبه پدران خود آويخته ‏اند.
4- «سرّة البطحاء» اشاره است به اين كه خداوند پيامبر (ص) را از برترين خاندانهاى مكّه برگزيده است.
5- واژه «مصابيح» نيز استعاره براى پيامبران است، و وجه مشابهت آشكار است، سابقا نيز بطور مكرّر، آنان به مصابيح ظلمات جهل تعبير شده‏ اند، يعنى پيامبران در تاريكيهاى جهالت و نادانى همچون چراغها هستند.
6- واژه «ينابيع» استعاره است، و وجه مشابهت اين است كه همان گونه كه آب از چشمه‏ ها فوران مى‏ كند دانش و حكمت نيز از پيامبران ريزش دارد.

 
نيز از اين خطبه است:
طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْكَمَ مَرَاهِمَهُ- وَ أَحْمَى مَوَاسِمَهُ يَضَعُ ذَلِكَ حَيْثُ الْحَاجَةُ إِلَيْهِ- مِنْ قُلُوبٍ عُمْيٍ وَ آذَانٍ صُمٍّ- وَ أَلْسِنَةٍ بُكْمٍ- مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَةِ- وَ مَوَاطِنَ الْحَيْرَةِ لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِأَضْوَاءِ الْحِكْمَةِ- وَ لَمْ يَقْدَحُوا بِزِنَادِ الْعُلُومِ الثَّاقِبَةِ- فَهُمْ فِي ذَلِكَ كَالْأَنْعَامِ السَّائِمَةِ- وَ الصُّخُورِ الْقَاسِيَةِ- قَدِ انْجَابَتِ السَّرَائِرُ لِأَهْلِ الْبَصَائِرِ- وَ وَضَحَتْ مَحَجَّةُ الْحَقِّ لِخَابِطِهَا- وَ أَسْفَرَتِ السَّاعَةُ عَنْ وَجْهِهَا- وَ ظَهَرَتِ الْعَلَامَةُ لِمُتَوَسِّمِهَا- مَا لِي أَرَاكُمْ أَشْبَاحاً بِلَا أَرْوَاحٍ- وَ أَرْوَاحاً بِلَا أَشْبَاحٍ- وَ نُسَّاكاً بِلَا صَلَاحٍ- وَ تُجَّاراً بِلَا أَرْبَاحٍ- وَ أَيْقَاظاً نُوَّماً- وَ شُهُوداً غُيَّباً- وَ نَاظِرَةً عَمْيَاءَ- وَ سَامِعَةً صَمَّاءَ- وَ نَاطِقَةً بَكْمَاءَ رَايَةُ ضَلَالٍ قَدْ قَامَتْ عَلَى قُطْبِهَا- وَ تَفَرَّقَتْ بِشُعَبِهَا- تَكِيلُكُمْ بِصَاعِهَا- وَ تَخْبِطُكُمْ بِبَاعِهَا- قَائِدُهَا خَارِجٌ مِنَ الْمِلَّةِ- قَائِمٌ عَلَى الضِّلَّةِ- فَلَا يَبْقَى يَوْمَئِذٍ مِنْكُمْ إِلَّا ثُفَالَةٌ كَثُفَالَةِ الْقِدْرِ- أَوْ نُفَاضَةٌ كَنُفَاضَةِ الْعِكْمِ- تَعْرُكُكُمْ عَرْكَ الْأَدِيمِ- وَ تَدُوسُكُمْ دَوْسَ الْحَصِيدِ- وَ تَسْتَخْلِصُ الْمُؤْمِنَ مِنْ بَيْنِكُمُ- اسْتِخْلَاصَ الطَّيْرِ الْحَبَّةَ الْبَطِينَةَ- مِنْ بَيْنِ هَزِيلِ الْحَبِّ أَيْنَ تَذْهَبُ بِكُمُ الْمَذَاهِبُ- وَ تَتِيهُ بِكُمُ الْغَيَاهِبُ- وَ تَخْدَعُكُمُ الْكَوَاذِبُ- وَ مِنْ أَيْنَ تُؤْتَوْنَ- وَ أَنَّى تُؤْفَكُونَ- فَ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ- وَ لِكُلِّ غَيْبَةٍ إِيَابٌ- فَاسْتَمِعُوا مِنْ رَبَّانِيِّكُمْ- وَ أَحْضِرُوهُ قُلُوبَكُمْ- وَ اسْتَيْقِظُوا إِنْ هَتَفَ بِكُمْ- 190 وَ لْيَصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ- وَ لْيَجْمَعْ شَمْلَهُ- وَ لْيُحْضِرْ ذِهْنَهُ- فَلَقَدْ فَلَقَ لَكُمُ الْأَمْرَ فَلْقَ الْخَرَزَةِ- وَ قَرَفَهُ قَرْفَ الصَّمْغَةِ فَعِنْدَ ذَلِكَ أَخَذَ الْبَاطِلُ مَآخِذَهُ- وَ رَكِبَ الْجَهْلُ مَرَاكِبَهُ- وَ عَظُمَتِ الطَّاغِيَةُ وَ قَلَّتِ الدَّاعِيَةُ- وَ صَالَ الدَّهْرُ صِيَالَ السَّبُعِ الْعَقُورِ- وَ هَدَرَ فَنِيقُ الْبَاطِلِ بَعْدَ كُظُومٍ- وَ تَوَاخَى النَّاسُ عَلَى الْفُجُورِ- وَ تَهَاجَرُوا عَلَى الدِّينِ- وَ تَحَابُّوا عَلَى الْكَذِبِ- وَ تَبَاغَضُوا عَلَى الصِّدْقِ- فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ كَانَ الْوَلَدُ غَيْظاً- وَ الْمَطَرُ قَيْظاً وَ تَفِيضُ اللِّئَامُ فَيْضاً- وَ تَغِيضُ الْكِرَامُ غَيْضاً- وَ كَانَ أَهْلُ ذَلِكَ الزَّمَانِ ذِئَاباً- وَ سَلَاطِينُهُ سِبَاعاً وَ أَوْسَاطُهُ أُكَّالًا- وَ فُقَرَاؤُهُ أَمْوَاتاً وَ غَارَ الصِّدْقُ- وَ فَاضَ الْكَذِبُ- وَ اسْتُعْمِلَتِ الْمَوَدَّةُ بِاللِّسَانِ- وَ تَشَاجَرَ النَّاسُ بِالْقُلُوبِ- وَ صَارَ الْفُسُوقُ نَسَباً- وَ الْعَفَافُ عَجَباً- وَ لُبِسَ الْإِسْلَامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً

 
لغات
مواسم: ميخهايى كه با آنها داغ مى‏ كنند

متوسّم: زيرك

عكم: لنگه بار

غياهب: تاريكيه

فنيق: شتر نر

انجابت: پيدا شد

ضلّة: گمراهى

بطينة: پر

تؤفكون: باز گردانيده مى‏ شويد

كظوم الجمل: باز ايستادن شتر از نشخوار

 
ترجمه
«او پزشكى است كه با طبّ خويش پيوسته در گردش است، داروها و مرهم‏هاى خود را بخوبى آماده ساخته و ابزار داغ كردن را (براى سوزاندن‏ زخمها) تفتيده و گداخته كرده است، تا بر هر جا كه نياز داشته باشد بگذارد بر دلهاى كور، بر گوشهاى كر، بر زبانهاى گنگ، او با داروهاى خويش بيماران غفلت زده و سرگشته را رسيدگى و درمان مى‏ كند، همانهايى كه از فروغ حكمت بهره نگرفته و انديشه خود را به انوار دانشهايى كه اعماق جان را روشنى بخشد تابان و فروزان نكرده‏ اند، اينها در چنين احوالى چون چار پايان چرنده غافل، و مانند سنگهاى سخت بى‏ درك و جامدند.
اينك براى صاحبان بصيرت و بينش، پوشيده‏ها آشكار، و راه حقّ براى گمراهان هويدا شده، و رستاخيز، نقاب از چهره برداشته، و براى هوشمندان و حقيقت جويان، نشانه ‏هاى آن نمودار گشته است.
چرا شما را پيكرهايى بى‏ جان، و جانهايى بى‏ بدن و توان مى‏ بينم چه شده كه شما را عابدانى بى‏ تقوا، سوداگرانى بى ‏سود، بيدارانى در خواب، حاضرانى غايب، بينندگانى كور، شنوايانى كر و گويندگانى لال و بى ‏زبان مشاهده مى‏ كنم درفش گمراهى با شدّت در مركز خود بر پا شده، و شاخه‏ هاى آن همه جا پراكنده گشته است، ياران و پيروان آن شما را با پيمانه خود مى‏ سنجند و با همه قدرت شما را مى‏ كوبند، رهبر اين گروه از كيش مسلمانى بيرون و بر ضلالت و گمراهى پايدار است، در آن روزگار از شما جز شمار اندكى مانند آنچه در ته ديگ و يا در ته جوال به جا مى‏ ماند باقى نخواهد ماند، او همان گونه كه چرم دبّاغى را مالش مى‏ دهند شما را به هم مى ‏مالد، و همچون گندم خرمن شده درهم مى ‏كوبد، و همچون پرنده‏ اى كه دانه‏ هاى درشت را از ريز جدا مى‏ كند مؤمنان را از ميان شما بيرون مى‏ كشد (و از ميان مى ‏برد).
بالاخره اين راهها شما را به كجا مى‏ برد، و اين تاريكيها تا كى شما را سرگردان و حيران مى‏ سازد و اين دروغها تا چه زمان شما را فريب مى ‏دهد اين گمراهيها را از كجا براى شما مى ‏آورند، و كى از اين غفلت و نادانى باز مى ‏گرديد
براى هر زمانى حدّى و براى هر غيبتى بازگشتى مقرّر است، سخن عالم ربّانى خود را بشنويد، و دلهاى خود را براى گفتار او آماده سازيد، و چون شما را بانگ زند بيدار شويد، آن كه كاروان را راهنمايى مى‏ كند بايد به كاروانيان راست گويد و افراد پراكنده را گرد آورد و حواس خويش را مجتمع سازد، اين مرد ربّانى شما، حقايق را برايتان مانند مهره‏اى كه آن را براى شناسايى مى ‏شكافند، روشن و باز كرده، و همچون صمغى كه از درخت خارج مى‏ كنند، حقّ را از باطل براى شما جدا كرده است.
آرى در اين هنگام، باطل در مواضع خود جا گرفته، و سپاه جهل و نادانى بر مركب‏هاى خويش سوار شده و طاغوت عظمت يافته، و دعوت كنندگان راه حق كم شده، و روزگار همچون درنده ‏اى گزنده حمله كرده و باطل مانند شتر نر پس از مدّتى خاموشى به صدا در آمده است، مردم در انجام دادن معاصى با يكديگر همكار و برادر شوند و در امر دين و اجراى اوامر خداوند از يكديگر جدا و گريزان باشند، براى دروغ با هم دوستى مى‏ كنند، و بر سر صدق و راستى با يكديگر دشمنى مى‏ ورزند. در اين روزگار فرزند مايه خشم شود، و باران سبب گرمى گردد، فرومايگان بسيار و نيكان كمياب شوند، مردم اين زمان مانند گرگان، و سرانشان چون درّندگان و دسته متوسّط، طعمه آنان و مستمندان بسان مردگانند، راستى، كاستى گيرد و دروغ شايع و بسيار گردد، به زبان اظهار دوستى مى‏ كنند، و به دل با يكديگر دشمنى مى‏ ورزند، مردم از اين كه فسق و فجور به آنها نسبت داده شود مباهات مى‏ كنند، و از پاكدامنى در شگفت مى ‏شوند، و اسلام در دست اينها به پوستينى مى‏ ماند كه وارونه به تن شود.»

 
شرح
فرموده است: طبيب دوّار بطبّه.
اين جمله به طريق استعاره اشاره به خود آن حضرت دارد، زيرا او پزشك بيمارى جهل و طبيب اخلاق نكوهيده و پست است، و اين كه او با طبّ خويش در سير و گردش است كنايه است از اين كه وى براى درمان جاهلان و گمراهان‏ خود را عرضه مى‏ كند و خويشتن را بر اين امر منصوب و موظّف داشته است، واژه مراهم (جمع مرهم به معناى دارو) استعاره است براى دانشها و صفات پسنديده و برجسته‏ اى كه نزد آن حضرت است، واژه مواسم نيز استعاره است براى تعزيرات و حدود شرعى و اجراى آنها در باره كسى كه ارشاد و تعليم در او سودمند نمى ‏افتد، بنا بر اين او همچون پزشك حاذقى است كه همه داروها و مرهم‏ها، و اسباب داغ كردن و سوزاندن زخمها را براى كسى كه مرهم او را سودمند نيست در اختيار دارد، تا هر جا كه نياز باشد اين داروها و اسباب را به كار برد، براى درمان دلهاى كور تا آنها را جهت پذيرش انوار علوم، و هدايت به جادّه حق آمادگى دهد و چشم بصيرت آنان را بدين طريق بينايى بخشد، و براى معالجه گوشهاى كر تا آنها را جهت قبول موعظه و اندرز مهيّا سازد، واژه صمم (كرى) بطور مجاز بر كسى كه موعظه و ارشاد در گوش او فرو نمى ‏رود و همچون كران است اطلاق شده و اين از باب اطلاق اسم ملزوم بر لازم آن است. زيرا كرى مستلزم عدم بهره‏مندى از موعظه و ارشاد است. همچنين براى درمان زبانهاى گنگ تا آنان را به ذكر خدا و سخنان حكمت آميز گويا سازد، واژه بكم (لالى) بطور مجاز بر زبانهايى اطلاق شده كه بدانچه مطلوب و شايسته است گويا نيست و اين حالت باعث شده كه همانند افراد لال و بى‏ زبان باشند.

 
فرموده است: متّبع.
واژه متّبع (پيگير) صفت براى طبيب است، و عبارات مواضع الغفلة و مواطن الحيرة كنايه از دلهاى جاهلان است، و اشاره مى‏ فرمايد كه اينها كسانى هستند كه از انوار حكمت و معرفت كسب روشنى نكرده‏ اند يعنى از دانش و اخلاق چيزى به دست‏ نياورده‏ اند، و همچون آتش زنه كه به وسيله آن آتش پديد مى‏ آورند نتوانسته ‏اند به وسيله فرا گرفتن علومى كه پرده ‏هاى جهل و نادانى آنها را بدرد مشعل معرفت را در جان خويش بر افروزند و شبستان دل را بدان روشنى بخشند.

 
فرموده است: فهم فى ذلك
يعنى آنها كه از فروغ حكمت و معرفت روشنى‏ نمى‏ گيرند و وضعى اين چنين دارند مانند چهار پايان چرنده و يا سنگهاى سخت و نفوذ ناپذير مى ‏باشند و وجه مشابهت اينها با چهار پايان اين است كه چون اين گونه مردم در جهل و غفلت با حيوانات يكسانند، و در شهوت و غضب مانند چهار پايان چرنده پاى بند عقل نيستند، و از آن بهره نمى‏ گيرند، بدانها تشبيه شده ‏اند، و به سبب سخت دلى و تأثير ناپذيرى و نترسيدن از ياد و آيات خدا به سنگهاى سخت همانند شده‏ اند، چنان كه خداوند متعال فرموده است «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً«»».

 
فرموده است: قد انجابت السّرائر لأهل البصائر.
اين گفتار اشاره است به اين كه آنچه پس از آن حضرت به وسيله سلاطين بنى اميّه واقع خواهد شد و ستم فراگير آنها، بر نفس قدسى او و كسانى كه داراى فراست و تجربه و سلامت درك و انديشه ‏اند مكشوف و آشكار است، و شايد هم مراد از سرائر، اسرار شريعت باشد كه در نزد اهل آن پيدا و روشن است.

 
فرموده است: و وضحت محجّة الحقّ لخابطها.
مراد وضوح شريعت و نمايان بودن راه خداست، فايده جمله پيش، توجّه دادن مردم به انديشيدن در عواقب امور است، و فايده جمله اخير كشانيدن آنها به پيروى از احكام دين و سلوك در جادّه حقّ است، زيرا پس از وضوح دين و روشن بودن راه حقّ براى گمراهان و آنانى كه در وادى جهل و نادانى سرگردانند عذرى باقى نيست.

 
فرموده است: و اسفرت السّاعة عن وجهها.
يعنى رستاخيز چهره خود را نمايان ساخته است، و چون نخستين چيزى كه از انسان و غيره ديده مى‏ شود چهره اوست، فتنه ‏ها و آشوبهايى را كه رو آورده، به چهره قيامت تعبير فرموده است.
فرموده است: و ظهرت العلامة لمتوسّمها.
يعنى نشانه فرا رسيدن روز رستاخيز، براى اهل فراست و هوش ظاهر شده، كه عبارت است از فتنه‏ ها و آشوبهايى كه از بنى اميّه و حاكمان پس از آنها در انتظار است، و ذكر نمودار شدن چهره رستاخيز و نشانه‏ هاى آن به منظور هشدار دادن و ترغيب مردم به عمل براى چنين روزى است.

 
فرموده است: مالي أراكم أشباحا بلا أرواح.
امام (ع) آنان را به سبب اين كه از خرد خود سود نمى ‏برند، و با موعظه و يادآورى به جنبش در نمى‏ آيند به جمادهاى بى‏ روح تشبيه فرموده چنان كه خداوند متعال فرموده است: «كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ«»».

 
فرموده است: و أرواحا بلا أشباح.
توجيهات مختلفى در اين باره شده است:

1- اين كه اين جمله و جمله پيش اشاره به نقصان و كمبود آنان دارد، يعنى برخى از آنها مانند پيكرهاى بى‏ جانند چنان كه پيش از اين گفته شد، و برخى ديگر كه جانى در تن و اندكى فهم دارند، توان اين را ندارند كه به جنگ پردازند و به همراه آن حضرت پيكار كنند، و همچون جانهايى هستند كه فاقد بدنند، بنا بر اين اين مردم برخى در راه افراط و زياده روى و برخى ديگر در طريق تفريط و تقصيرند.
2- گفته شده كنايه است از اين كه هنگامى كه براى نبرد با دشمن فرا خوانده مى‏ شوند برخى از آنها درنگ مى ‏كنند و به پا نمى‏ خيزند همچنان كه تن بى‏جان و جان بى ‏تن از جا برنمى‏ خيزد.
3- برخى گفته ‏اند مراد اين است كه اين مردم اگر دچار بيم و هراس شوند هوش و خرد خود را از دست مى‏ دهند، و همچون كالبدهايى بى‏ جان مى‏ شوند، و اگرايمنى يابند سعى در كارهاى خود را رها و فرصتها و مصالح اسلام را ضايع مى‏ كنند، و به مانند ارواحى مى‏ شوند كه هيچگونه تعلّق مادّى و نياز به لوازم جسمانى ندارند.
فرموده است: و نسّاكا بلاصلاح.
اشاره است به كسانى از آنها كه به زهد و پارسايى تظاهر مى‏ كنند، در حالى كه بى‏ ميلى آنها به دنيا برخاسته از صلاح باطن و پاكى نفس نيست، گفته شده مراد كسانى است كه از روى جهل و ناآگاهى زهد را پيشه خود ساخته ‏اند و اين گونه افراد اگر هم طاعت و عبادتى به جا آورند. چون اعمال آنها از روى علم نيست، صحيح و مقبول درگاه خداوند نبوده و اداى تكليف نكرده‏ اند، چنان كه از پيامبر خدا (ص) روايت شده است كه: الزّاهد الجاهل مسخرة الشّيطان، يعنى: زاهد نادان بازيچه شيطان است.

 
فرموده است: و تجّارا بلا أرباح.
اشاره به كسانى از آنهاست كه با اعمال فاسد و نادرست خود به سوداگرى پرداخته و معتقدند كه اين كارها را براى تقرّب به خداوند انجام مى‏ دهند و مستلزم ثواب و پاداش براى آنهاست در صورتى كه چنين نيست، واژه تجّار و ربح هر دو استعاره است و وجه مشابهت آنها آشكار است.

 
فرموده است: و أيقاظا نوّما
منظور از اين كه خفتگانند خوابيدن نفوس آنها در گور طبيعت و بستر غفلت است و از اين نظر در حكم بيدارانى هستند كه چشمهاى آنها گشوده و خردهايشان خفته است.

 
فرموده است: و شهودا غيّبا.
يعنى بدنهاى آنها حاضر، ولى خردهاى آنها از درك مقاصد دين و كسب فروغ مواعظ و اوامر الهى غايب است.

 
فرموده است: و ناظرة عمياء.

مراد چشمهاى بينايى است كه كورند، يعنى از دقّت در آثار صنع الهى و پند گرفتن و سود بردن از آنها براى امر آخرت همچون كورانند و از چشمهايى كه دارند فايده‏ اى عايد آنها نيست.

 
فرموده است: و سامعة صمّاء.
يعنى: و گوشهايى كه آوازها را مى‏ شنوند ولى از شنيدن نداى حقّ و استفاده از آن كر و عاجزند، از اين رو مانند كرانند كه سود لازم را از گوش خود نمى ‏برند.

 
فرموده است: و ناطقة بكماء.
يعنى: زبانهايى كه گوياست امّا از آنچه سزاوار است سخن گويند خاموش، و مانند لالان و بى ‏زبانانند. واژه‏ هاى عمياء و صمّاء و بكماء براى آنچه ذكر شد به طريق استعاره آمده، و در الفاظ رعايت تضادّ شده و مراد دارندگان چشم و گوش و زبان است كه داراى صفات مذكور بوده و از فوايد آنچه دارند بى‏ بهره‏ اند.

 
فرموده است: راية ضلالة.
امام (ع) پس از آن كه آنها را مورد سرزنش و نكوهش قرار داده و كاستيهاى آنان را گوشزدشان فرموده اينك آنچه را بايد از آن دورى جويند، و خود را براى مقابله با آن آماده سازند براى آنها بيان مى‏ كند، و اين عبارت است از ظهور فتنه ‏ها و آشوبهايى كه از بنى ‏اميّه انتظار مى‏ رود، تعبير راية ضلالة كنايه از ظهور اين آشوبهاست و تقدير آن هذه راية ضلالة مى ‏باشد، و منظور از قيامها على قطبها گرد آمدن مردم در پيرامون رئيس و رهبر اين فتنه‏ هاست و واژه قطب به طريق استعاره كنايه از اوست، و منظور از تفرّق و تشعّب اين فتنه ‏ها گسترش آن در نقاط مختلف روى زمين و پديد آمدن فتنه‏ هاى ديگرى بر اثر آن است، و چون در اين آشوبها مردم دسته دسته گرفتار و هلاك مى ‏شوند واژه كيل را كه به معناى پيمانه است استعاره فرموده زيرا كسى كه چيزى را كيل مى ‏كند پيمانه پيمانه از آن برمى ‏دارد تا كار توزين آن را به پايان رساند، و با واژه صاع كه به معناى پيمانه است استعاره‏
ترشيح شده است، همچنين براى كشتار بى ‏رحمانه ‏اى كه رهبر اين فتنه‏ ها مرتكب مى ‏شود و احكام ستمگرانه‏اى كه بر خلاف قانون دين و نظام حقّ صادر مى‏ كند واژه خبط استعاره شده زيرا اعمال او شباهت به شتر جوان رمنده‏ اى دارد كه در هنگام گريز از شتران ديگر با هر چه برخورد كند آن را در زير دست و پاى خود له مى‏ كند، و با ذكر واژه باع«» استعاره را ترشيح داده است، و اين كه امام (ع) در جمله و تحبطكم بباعها بيديها (به دستهايش) نفرموده زيرا ذكر باع براى بيان شدّت خبط و لگدمال كردن بليغتر است.

 
فرموده است: قائدها خارج عن الملّة.
يعنى رهبر اين فتنه از دين بيرون است و از دستور خدا پيروى نمى‏ كند و بر گمراهى و ضلالت استوار مى‏ باشد.

 
فرموده است: فلا يبقى يومئذ منكم إلّا ثفالة كثفالة القدر.
واژه ثقاله استعاره و كنايه است از افراد فرومايه ‏اى كه فايده ‏اى در وجود آنها نيست و نام و آوازه خوبى ندارند، و آنان را به ته مانده ديگ كه ارزشى ندارد و مورد توجّه نيست تشبيه فرموده، همچنين آنها را به خرده‏ هايى كه از توشه و يا گندم و كاه و مانند آنها در ته جوال باقى مى ‏ماند همانند كرده است، سپس واژه عرك را كه به معناى مالش دادن چرم است استعاره آورده و گوشزد فرموده كه همان گونه كه چرم را مالش و نرمش مى‏ دهند، فتنه ‏ها و بلواها آنان را دگرگون كرده زبون و خوار مى‏ سازد، و نيز واژه دوش را كه به معناى كوبيدن است براى خوارى و تحقير مردم به وسيله بنى اميّه و شدّت گرفتارى جامعه به اين بليّه به طريق استعاره آورده، و آن را به كوبيدن خرمن گندم و مانند آن تشبيه فرموده و وجه مشابهت معلوم است. پس از آن به كوشش پيگير اهل ضلالت عليه مؤمنان و اين كه همگى فكر خود را براى شناسايى و دستيابى بر آنان به كار مى‏ برند تا آنها را آسيب برسانند و در رنج وزحمت اندازند اشاره مى‏ كند، و كوشش آنها را براى شناسايى و دستگيرى مؤمنان به دانه چيدن مرغان تشبيه مى ‏فرمايد كه دانه‏ هاى پر و چاق را از دانه ‏هاى لاغر و ميان تهى با منقار خود جدا كرده ريزرارها و درشت را بر مى‏ دارند، سپس از اين كه بر گمراهى و سرگردانى خود همچنان پايدارند آنها را مورد نكوهش قرار مى ‏دهد، و با شگفتى از آنها مى‏ پرسد كه تا كى به دنبال اعتقادات نادرست و روشهاى باطلند و از آنچه آنان را در ظلمات حيرت و نادانى سرگردان و گرفتار ساخته و از پندارهاى دروغينى كه آنها را فريب داده پرسش و آنان را به سوى خويش دعوت و از اين كه جز خدا مطلوب ديگرى دارند سرزنش مى‏ كند، و آنها را از اختيار راهى جز طريق شرع و دين نهى مى‏ فرمايد، سپس در باره اين كه اين كژيها از چه ناحيه ‏اى بر آنها وارد، و اين بيماريها و نارواييها از كجا براى آنان آورده مى‏ شود پرسش مى ‏كند، و آن حضرت خود مى‏ داند كه آنچه به آنها مى‏ رسد از ناحيه جهالت و نادانى آنهاست ليكن سخن را به مقتضاى بلاغت ادا فرموده است، و چنان كه گفته‏ ايم اين گونه سخن تجاهل العارف«» ناميده مى‏ شود، همان گونه كه خداوند متعال فرمود: «فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ» و نيز فرموده است: «فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ» يعنى كى و در چه هنگام از اين غفلت و ناآگاهى كه دچاريد باز مى‏ گرديد

 
فرموده است: و لكلّ أجل كتاب و لكلّ غيبة إياب.
مردم را با اشاره به نزديك بودن مرگ، مى ‏ترساند و به آنان گوشزد مى‏ فرمايد كه ممكن است مرگ ناگهان فرا رسد، و از نظر عمل در زمره زيانكارترين افراد قرار گيرند، سپس به آنها تذكّر مى‏ دهد كه به موعظه‏ هاى او گوش فرا دهند، و مراد از ربّانى، دانشمندى است كه در علوم الهى، ماهر و عامل باشد، پس از آن‏ دستور مى‏ دهد كه دلهاى خود را براى پذيرش آنچه مى‏ گويد حاضر سازند، و منظور از حضور دل اين است كه ذهن خود را متوجّه گفتار او كنند، و هنگامى كه آنها را صدا مى‏ كند و ندا مى‏ دهد از خواب غفلت بيدار شوند، و اين كه فرموده است و ليصدق رائد أهله يعنى كسى كه جلوتر از كاروان در پى آب و علف حركت مى‏ كند، و هدايت آن را بر عهده دارد بايد به كاروانيان راست گويد مثلى است كه امام (ع) براى بيان مقصود خود به آن تمثّل جسته است، و اصل مثل لا يكذب رائد أهله مى ‏باشد، و واژه رائد را براى فكر استعاره آورده است، زيرا رائد كسى است كه كاروانيان او را براى يافتن آب و گياه جلوتر از كاروان روانه مى‏ كنند، و فكر هم كه براى پيدا كردن سرچشمه زندگى بخش علوم و مرغزارهاى كمالات از جانب نفس برانگيخته مى‏ شود بدان شباهت دارد، پس رائد كنايه از فكر و اهل كاروان طبق اين بيان عبارت از نفس مى ‏باشد، و مانند اين است كه فرموده باشد: بايد انديشه ‏ها و خيالات شما در برابر نفوس شما راستگو باشند، و صدق و راستى افكار در برابر نفوس اين است كه رفتار آنها كه ملهم از افكار و انديشه ‏هاى آنهاست زير فرمان عقل، و دور از مشاركت هوا و هوس باشد، زيرا اگر نفس با مشاركت هوا و شهوت اين رائد را روانه كند، ره آورد او جز دروغ و فريب نخواهد بود، و محتمل است كه مراد از رائد اشخاصى باشند كه نزد امام (ع) حضور داشته‏ اند، زيرا هر يك از آن حاضران داراى عشيره و قبيله‏ اى بوده كه به سوى آن باز مى ‏گشته ‏اند و آن حضرت دستور مى‏ دهد كه با قبيله خود سخن از روى صدق و راستى گويند، و آنچه را شنيده ‏اند به گونه ‏اى كه سزاوار است به گوش آنها برسانند و خيرخواه آنها باشند، و همان گونه كه رائد پس از آن كه جاى مناسب با آب و گياه را يافت نزد كاروانيان باز مى‏ گردد، و آنان را بشارت داده كاروان را بدانجا راهنمايى مى‏ كند آنان نيز افراد قبيله خود را دعوت و به سوى او هدايت كنند.

 
فرموده است: و ليجمع شمله.

يعنى رائد يا فرستاده بايد آنچه مايه پراكندگى خاطر است از خود دور، و امور و مقاصد دنيوى خويش را جمع و جور كند، و معناى و ليحضر ذهنه اين است كه هوش و حواس خود را به آنچه امام (ع) بيان مى‏كند متوجّه سازد.

 
فرموده است: و لقد فلق لكم الأمر فلق الخزرة.
يعنى: آنچه را از دين و احكام شريعت نمى‏ دانستيد براى شما بيان داشته، يا بنا به قولى يعنى: فتنه و آشوبهايى را كه در آينده روى خواهد داد براى شما آشكار كرده است، و نيز تاريكى جهل و نادانى را مانند مهره ‏اى كه آن را شكاف مى‏ دهند تا بشناسند براى شما شكافته و روشن ساخته است: و قرفه قرف الصّمغة يعنى: آگاهى و دانش خود را در اين باره به شما القا كرده، و شرايط خيرخواهى و ارشاد را به جا آورده، و همان گونه كه صمغ را از درخت جدا مى‏ كنند و چيزى از آن باقى نمى‏ گذارند در اين باره نيز چيزى فروگذار نكرده و مطلبى باقى نگذاشته است، گفته مى‏ شود: تركته على مثل مقرف الصّمغه و اين مثل در جايى است كه كارى را به تمامى انجام دهند و چيزى از آن باقى نگذارند، زيرا صمغ آن چنان از درخت كنده مى ‏شود كه چيزى از آن بر جاى نمى ‏ماند.

 
فرموده است: فعند ذلك.
اين جمله مربوط است به عبارت من بين هزيل الحبّ (از ميان دانه‏هاى لاغر) يعنى هنگامى كه فتنه ‏هاى مذكور بر پا و رهبر ضلالت و گمراهى اين كارها را نسبت به شما مرتكب شود، سپاه باطل پايگاههاى خود را مستحكم ساخته در سنگرهاى خود قرار مى‏ گيرد: و يركب الجهل مراكبه نيز به همين معناست، يعنى اين هنگام حمله آن است، و جهل در اين جا به فردى تشبيه شده كه بر مركب خود سوار شده و آماده حمله و هجوم است، و واژه مراكب اشاره به خيل جاهلان و بى‏ دانشهايى است كه در گرد او در آمده ‏اند.

 
فرموده است: و عظمت الطّاغية.
يعنى: فتنه طغيانگر از حدّ و اندازه خود در مى ‏گذرد و هر چه گسترده ‏تر مى‏ شود،و قلّت الرّاعية مراد از راعيه پاسداران دين و كسانى است كه از حريم آن نگهبانى مى‏كنند و به معناى الفرقة الرّاعيه است (گروه پاسداران دين)، و به جاى واژه راعيه داعيه نيز روايت شده يعنى گروه دعوت كنندگان به سوى خدا.

 
فرموده است: وصال الدّهر صيال السّبع العقور.
صفت صيال را كه به معناى خيز كردن و حمله بردن است براى روزگار به مناسبت شباهتى كه به درّنده‏ ها دارد استعاره آورده است، زيرا روزگار در پيدايش اين آشوبها و بديها عاملى زورمند، و در شدّت حمله و هجوم، همانند درّنده ‏اى خون آشام است، سپس واژه فنيق (شتر نر ارزشمند) را براى باطل استعاره فرموده و با واژه ‏هاى هدير (آواز كبوتر و شتر) وكظوم (شترى كه نشخوار نكند) ترشيح كرده است، وجه مشابهت ميان اين دو اين است كه باطل در پيدايى و حرمت و نيرومندى كه اهل آن دارد همانند شتر نرى است كه پيوسته از مستى كف بر لب مى‏ آورد. و منظور از هدير ظهور و قدرت اهل باطل و غرض از كظوم ناپيدايى و گمنامى آنهاست در زمانى كه حقّ ظهور مى‏ كند و به قدرت مى‏ رسد.

 
فرموده است: و نواخى النّاس على الفجور.
يعنى مردم آن زمان در ارتكاب معاصى و به جا آوردن فسق و فجور و پيروى از خواهشهاى نفسانى با يكديگر همبستگى و دوستى دارند، و تهاجروا على الدّين يعنى هر كس را ديندار احساس كنند، او را از خود رانده و از او دورى مى‏ جويند و او نيز از آنها دورى اختيار مى‏ كند، و التحابّ على الكذب كه به معناى دوستى كردن به خاطر دروغ است نيز داخل در معناى برادرى و همبستگى به خاطر فجور و كارهاى زشت است همچنان كه: التّباغض على الصّدق كه به معناى دشمنى كردن به سبب راستگويى است، داخل در معناى دورى جستن از يكديگر به سبب ديندارى است، و منظور از تكرار اين معانى نفرت دادن شنوندگان از اين امور ناپسند و زشت و ترسانيدن آنهاست از اين كه امور مذكور اتّفاق افتد.

 
فرموده است: فإذا كان ذلك، كان الولد غيظا.

يعنى هنگامى كه اين رويدادها واقع شود، هر كسى براى رهايى خود از اين گرفتاريها به خود مشغول است، و فرزند كه گراميترين محبوب آدمى است براى پدرش مايه خشم و دلتنگى است يعنى فرزند براى پدر موجب رنج و غضب مى‏ شود. و اطلاق واژه غيظ (خشم) بر فرزند از باب اطلاق نام سبب بر مسبّب است.

 
فرموده است: و المطر قيظا.
اين كه باران موجب بروز گرما باشد از نشانه‏ هاى اين شرور و بلاهاست بلكه خود اين نيز بلاست زيرا باعث مى ‏شود كه گياهى روييده نشود، و كشت و زراعت پا نگيرد، و ميوه ‏ها و محصولات موجود تباه شود، و شايد كنايه از اين باشد كه در اين دوران آنچه مايه خير و بركت است، به شرّ و آفت بدل مى‏ شود.

 
فرموده است: و كان أهل ذلك الزّمان… تا أمواتا.
مردم هر زمان به سه طبقه منقسم مى‏ شوند: پادشاهان و اشراف، طبقه متوسّط، طبقه پايين، اگر دوران عدل و داد باشد، عدالت از پادشاهان به اشراف و از آنها به طبقه متوسّط و از اين طبقه به توده مردم و طبقات پايين سرازير و در ميان همه گسترده خواهد شد، و اگر جور و ستم حاكم باشد، ظلم و بيداد نيز به همين گونه دامن همه را خواهد گرفت و در اين زمان پادشاهان، همچون درّندگان خون آشام هر ثروتمند و صاحب مالى را شكار مى ‏كنند، مردم اين زمان و برجستگان آنها در برابر افراد متوسّط همچون گرگان خونخوارند كه آنها را طعمه و شكار خود قرار مى ‏دهند، و تهيدستان و بينوايان مانند مردگانند زيرا آنچه مايه ادامه زندگى آنهاست به وسيله طبقه بالاتر از آنها گرفته شده است، امام (ع) واژه اموات را بر سبيل مجاز، براى بيان اين منظور به كار برده است كه بلا و سختى به منتهاى شدّت خود مى‏ رسد، زيرا مرگ نهايت سختى است و اين از باب اطلاق نام سبب نهايى بر مسبّب است. سپس واژه غيض (كم شدن و فرو رفتن آب در زمين) را براى نقصان راستى، و فيض (لبريز شدن آب) را براى رواج و فراوانى دروغ، به‏ مناسبت شباهتى كه ميان اينها و آب است استعاره فرموده است. استعمال المودّة باللّسان يعنى: دوستى را بر زبان دارند اشاره به نفاق و دورويى مردم است كه به زبان اظهار مهر و محبّت مى‏ كنند ولى دلهايشان از همديگر دور و آكنده از دشمنى و حسد مى باشد،

در عبارت: التّشاجر بالقلوب، واژه تشاجر (نيزه زدن) با دلها را به مناسبت شباهتى كه قلوب به نيزه ‏ها دارند استعاره فرموده است زيرا همان گونه كه با نيزه به دشمن حمله مى ‏شود، دلهاى برخى براى نابود كردن بعضى ديگر مصمّم مى‏ شود، و با نسبتهاى ناروا به بدگويى و طعن ديگران مى‏ پردازد، واژه نسب نيز براى فسوق استعاره است، و وجه مشابهت اين است كه فسق و فجور در آن زمان موجب همبستگى و هميارى و دوستى بوده، چنان كه نسب و خويشاوندى چنين است، و عفاف و پاكدامنى موجب تعجّب و شگفتى مى‏ شود، زيرا در ميان آنان كمياب و نادر است،

عبارت: لبس الإسلام لبس الفرو مقلوبا زيباترين و رساترين تشبيه است، مشبّه به پوشيدن پوستين و وجه تشبيه وارونه بودن آن است توضيح مطلب اين است كه چون غرض اسلام تهذيب باطن است تا دل، پاكيزه و از تعاليم آن بهره‏مند شود و آثار و فوايد ايمان در آن حاصل گردد، امّا منافقان اين هدف را دگرگون كرده و بدون اين كه اسلام را به دلهاى خود راه دهند تنها به زبان آن را به كار مى‏برند، لذا معامله اين منافقان با اسلام به وارونه پوشيدن پوستين تشبيه شده است. زيرا اصل در پوستين اين است كه راسته پوشيده شود تا حيوانى كه پوستين لباس اوست از آن سود ببرد، ليكن مردم آن را وارونه استعمال مى‏ كنند و توفيق از خداست.

ترجمه ‏شرح‏ نهج ‏البلاغه(ابن ‏ميثم بحرانی)، ج 3

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=