92 و من خطبة له ع
أَمَّا بَعْدَ حَمْدِ اللَّهِ وَ الثَّنَاءِ عَلَيْهِ- أَيُّهَا النَّاسُ- فَإِنِّي فَقَأْتُ عَيْنَ الْفِتْنَةِ- وَ لَمْ يَكُنْ لِيَجْتَرِئَ عَلَيْهَا أَحَدٌ غَيْرِي- بَعْدَ أَنْ مَاجَ غَيْهَبُهَا- وَ اشْتَدَّ كَلَبُهَا- فَاسْأَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي- فَوَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ- لَا تَسْأَلُونَنِي عَنْ شَيْءٍ- فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ السَّاعَةِ- وَ لَا عَنْ فِئَةٍ تَهْدِي مِائَةً وَ تُضِلُّ مِائَةً- إِلَّا أَنْبَأْتُكُمْ بِنَاعِقِهَا- وَ قَائِدِهَا وَ سَائِقِهَا وَ مُنَاخِ رِكَابِهَا- وَ مَحَطِّ رِحَالِهَا- وَ مَنْ يُقْتَلُ مِنْ أَهْلِهَا قَتْلًا- وَ مَنْ يَمُوتُ مِنْهُمْ مَوْتاً- وَ لَوْ قَدْ فَقَدْتُمُونِي- وَ نَزَلَتْ بِكُمْ كَرَائِهُ الْأُمُورِ- وَ حَوَازِبُ الْخُطُوبِ- لَأَطْرَقَ كَثِيرٌ مِنَ السَّائِلِينَ- وَ فَشِلَ كَثِيرٌ مِنَ الْمَسْئُولِينَ- وَ ذَلِكَ إِذَا قَلَّصَتْ حَرْبُكُمْ- وَ شَمَّرَتْ عَنْ سَاقٍ- وَ كَانَتِ الدُّنْيَا عَلَيْكُمْ ضِيقاً- تَسْتَطِيلُونَ أَيَّامَ الْبَلَاءِ عَلَيْكُمْ- حَتَّى يَفْتَحَ اللَّهُ لِبَقِيَّةِ الْأَبْرَارِ مِنْكُمْ- إِنَّ الْفِتَنَ إِذَا أَقْبَلَتْ شَبَّهَتْ- وَ إِذَا أَدْبَرَتْ نَبَّهَتْ- يُنْكَرْنَ مُقْبِلَاتٍ- وَ يُعْرَفْنَ مُدْبِرَاتٍ- يَحُمْنَ حَوْمَ الرِّيَاحِ يُصِبْنَ بَلَداً- وَ يُخْطِئْنَ بَلَداً- أَلَا وَ إِنَّ أَخْوَفَ الْفِتَنِ عِنْدِي عَلَيْكُمْ فِتْنَةُ بَنِي أُمَيَّةَ- فَإِنَّهَا فِتْنَةٌ عَمْيَاءُ مُظْلِمَةٌ عَمَّتْ خُطَّتُهَا- وَ خَصَّتْ بَلِيَّتُهَا- وَ أَصَابَ الْبَلَاءُ مَنْ أَبْصَرَ فِيهَا- وَ أَخْطَأَ الْبَلَاءُ مَنْ عَمِيَ عَنْهَا- وَ ايْمُ اللَّهِ لَتَجِدُنَّ بَنِي أُمَيَّةَ لَكُمْ- أَرْبَابَ سُوءٍ بَعْدِي كَالنَّابِ الضَّرُوسِ- تَعْذِمُبِفِيهَا وَ تَخْبِطُ بِيَدِهَا- وَ تَزْبِنُ بِرِجْلِهَا وَ تَمْنَعُ دَرَّهَا- لَا يَزَالُونَ بِكُمْ حَتَّى لَا يَتْرُكُوا مِنْكُمْ إِلَّا نَافِعاً لَهُمْ- أَوْ غَيْرَ ضَائِرٍ بِهِمْ- وَ لَا يَزَالُ بَلَاؤُهُمْ عَنْكُمْ- حَتَّى لَا يَكُونَ انْتِصَارُ أَحَدِكُمْ مِنْهُمْ- إِلَّا مِثْلَ انْتِصَارِ الْعَبْدِ مِنْ رَبِّهِ- وَ الصَّاحِبِ مِنْ مُسْتَصْحِبِهِ- تَرِدُ عَلَيْكُمْ فِتْنَتُهُمْ شَوْهاً مَخْشِيَّةً- وَ قِطَعاً جَاهِلِيَّةً- لَيْسَ فِيهَا مَنَارُ هُدًى وَ لَا عَلَمٌ يُرَى- نَحْنُ أَهْلَ الْبَيْتِ مِنْهَا بِنَجَاةٍ وَ لَسْنَا فِيهَا بِدُعَاةٍ- ثُمَّ يُفَرِّجُهَا اللَّهُ عَنْكُمْ كَتَفْرِيجِ الْأَدِيمِ- بِمَنْ يَسُومُهُمْ خَسْفاً وَ يَسُوقُهُمْ عُنْفاً- وَ يَسْقِيهِمْ بِكَأْسٍ مُصَبَّرَةٍ لَا يُعْطِيهِمْ إِلَّا السَّيْفَ- وَ لَا يُحْلِسُهُمْ إِلَّا الْخَوْفَ- فَعِنْدَ ذَلِكَ تَوَدُّ قُرَيْشٌ بِالدُّنْيَا- وَ مَا فِيهَا لَوْ يَرَوْنَنِي مَقَاماً وَاحِداً- وَ لَوْ قَدْرَ جَزْرِ جَزُورٍ- لِأَقْبَلَ مِنْهُمْ مَا أَطْلُبُ الْيَوْمَ بَعْضَهُ فَلَا يُعْطُونَنِيه
مطابق نسخه 93 صبحی صالح
شرح وترجمه فارسی
(92) از سخنان آن حضرت (ع )
در اين خطبه كه با عبارت ( اما بعد حمدالله والثناء عليه ايهاالناس فانى فقات عين الفتنة )(پس از حمد و ثناى خداوند، اى مردم ، همانا كه چشم فتنه را از چشمخانه بيرون كشيدم ) شروع مى شود پس از توضيحات لغوى و اينكه كسى جز على عليه السلام ياراى جنگ با عايشه و طلحه و زبير را نداشته است و همگان از جنگ با اهل قبله بيم داشته اند، به مناسبت آنكه اميرالمؤ منين عليه السلام در همين خطبه فرموده است (فاسئلونى قبل ان تفقدونى ) (پيش از آنكه مرا از دست بدهيد از من بپرسيد) بحثى بسيار جالب درباره امور غيبى كه على عليه السلام از آنها خبر داده و صورت گرفته است ايراد كرده است ) :
فصلى درباره امور غيبى كه امام عليه السلام خبر داده و محقق شده است
بدان كه على عليه السلام در اين فصل به خداوندى كه جانش در دست اوست سوگند خورده است كه آنان از او چيزى از امورى را كه تا روز قيامت ميان آنان واقع نخواهد شد نخواهد پرسيد مگر آنكه از آن به ايشان خبر خواهد داد. همچنين از هر گروه صد نفرى كه به هدايت يا ضلالت باشند نمى پرسند مگر اينكه به همه موارد آنان كه چه كسى رهبر آنان و گرداننده ايشان است و كجا فرو مى آيند و چه كسى از ايشان كشته مى شود و چه كسى به مرگ طبيعى مى ميرد خبر خواهد داد. اين ادعا كه على عليه السلام كرده است نه ادعاى ربوبيت است و نه ادعاى پيامبرى بلكه مى گفته است پيامبر صلى الله عليه و آله او را به اين امور خبر داده است .
ما اخبارى را كه على عليه السلام داده است آزموده و آن را مطابق با حقيقت يافته ايم . به همين سبب استدلال مى كنيم كه ادعاى على عليه السلام راست و صدق است ، همچون خبرى كه در مورد خود داده و گفته است ضربتى بر سرش زده خواهد شد كه ريش او را از آن خضاب خواهد شد. و خبر دادن او از كشته شدن پسرش حسين عليه السلام و آنچه به هنگام عبور از سرزمين كربلاء اظهار فرموده است ،
و خبر دادن او به اينكه معاويه پس او پادشاهى خواهد كرد و مسائل حجاج و يوسف بن عمر و آنچه از اخبار خوارج در نهروان گفته بود و خبر دادن او به يارانش كه كداميك از ايشان كشته و كدام بردار كشيده خواهند شد، و خبر دادن از جنگهاى جمل و صفين و نهروان و خبر دادن از شمار سپاهيانى كه به هنگام حركت او به بصره از كوفه به يارى او خواهند آمد و پيشگويى او در مورد عبدالله بن زبير كه فرمود : (حيله گرى كينه توز است . آهنگ كارى دارد كه به آن نمى رسد دام دين براى شكار دنيا مى گستراند و سپس بردار كشيده قريش خواهد بود) و خبر دادن على عليه السلام از نابودى بصره با طغيان آب ، هلاك شد مردم آن بار ديگر به دست (زنج ) – كه قومى در اين كلمه تصحيف كرده و آن را (ريح ) (باد و طوفان ) خوانده اند –
و خبر دادن ظهور پرچمهاى سياه از ناحيه خراسان و نام بردن او از گروهى از خراسانيان كه به بنى رزيق با تقديم راى بدون نقطه بر زاى نقطه دار معروف اند و آنان خاندان مصعب هستند كه طاهر بن حسين و فرزندانش از ايشان اند و اسحاق بن ابراهيم كه اينان و افراد پيش از ايشان همگى از داعيان حكومت بنى عباس بوده اند.
و خبر دادن على عليه السلام از اينكه گروهى از فرزند زادگان او در طبرستان ظاهر مى شوند و به حكومت مى رسند – همچون ناصر و داعى و ديگران – كه در اين باره چنين فرموده است : (همانا براى آل محمد در طالقان گنجينه يى است كه هرگاه خداوند بخواهد آن را آشكار مى فرمايد تا به فرمان خدا قيام و مردم را به دين خدا فرا خواند) و خبر دادن از كشته شدن محمد، نفس زكيه در مدينه كه درباره او فرموده است : (او نزديك احجارالزيت كشته مى شود).
و خبر دادن در مورد برادر محمد، يعنى ابراهيم ، كه در منطقه (باحمرا) كشته خواهد، با اين عبارت كه (او پس از پيروز شدن كشته و پس از غالب شدن مغلوب مى شود) و اين گفتار اميرالمؤ منين در مورد همين ابراهيم كه فرمود : (تيرى ناشناخته به او مى رسد كه مرگش در آن است . بدبختا آن تير زننده ، دستش شل و بازويش ناتوان باد!) و خبر دادن او از كشته شدگان منطقه (فخ ) و اينكه (آنان بهترين مردم زمين هستند).
و خبر دادن او از تشكيل حكومت علوى در مغرب (مراكش ) و تصريح او به نام (كتامة ) كه ايشان همان گروهى هستند كه ابوعبدالله داعى معلم را يارى دادن و گفتار ديگر او كه در آن به پدر عبيدالله المهدى اشاره كرده و فرموده است : (او نخستين ايشان است و سپس صاحب قيروان كه گشاده روى سپيد چهره و داراى نسب پاك و خالص و از اعقاب كسى است كه (ذوالبداء) و پوشيده در رداء است ). عبيدالله مهدى شخصى سپيده چهره بود كه سپيدى رويش با سرخى آميخته و تنومند بود، منظور از ذولبداء اسماعيل پسر امام جعفر صادق عليه السلام است و جسد او پس از مرگ پوشيده به رداء بود و پدرش چون اسماعيل مرد، او را در ردايى پوشاند و سران شيعه را كنار جسد او دعوت كرد تا آنرا ببيند و مرگش را بدانند و شبهه ايشان برطرف شود.
خبر دادن على عليه السلام در مورد آل بويه و گفتارش درباره آنان كه از آن جمله اين است : (و از ناحيه ديلمان پسران صيادى خروج مى كنند) و پدر ايشان ماهيگير بود كه فقط به اندازه قوت روزانه خود و عيالش ماهى مى گرفت و با فروش آن روزگار مى گذارند و خداوند متعال سه پسر بلافصل او را پادشاهى داد و ذريه ايشان را چندان پراكنده كرده كه به پادشاهى ايشان مثلها زده مى شد. گفتار ديگر اميرالمؤ منين عليه السلام درباره آل بويه كه فرمود : (سپس كار حكومت ايشان چنان بالا گرفت كه زوراء (بغداد) را تصرف و خليفگان را از خلافت منع كرد). كسى پرسيد : اى اميرالمؤ منين ، مدت پادشاهى آنان چه اندازه خواهد بود، فرمود : (صد سال يا اندكى بيشتر). و اين گفتار او در مورد ايشان : (و آن اسرافكار خوشگذاران را كه پسركى است كه دست او او قطع شده است ، پسر عمويش كنار دجله خواهد كشت ) كه اين سخنان اشاره به عزالدوله بختيار پسر معزالدوله است ، يك دست معزالدوله به سبب گريز و سستى در جنگ قطع شده بود، و پسرش عزالدوله اسرافكار و خوشگذرانى بود كه زن باره و باده گسار بود و پسر عمويش عضدالدوله – فنا خسرو او را در ناحيه قصر الحبص (كاخ گچ ) كنار دجله در جنگ كشت و پادشاهى او را از او ربود. و اينكه فرموده است آنان خليفگان را خلع مى كنند) همين گونه بوده است كه معزالدوله (مستكفى ) را از خلافت خلع و به جاى او (مطيع ) گماشت و بهاءالدوله پسر عضد الدوله (طائع ) را از خلافت خلع كرد و (قادر) را به خلافت نشاند و مدت پادشاهى آل بويه نيز چنان بود كه على عليه السلام خبر داده بود.
خبر دادن او به عبدالله بن عباس – رحمه الله – كه حكومت به فرزندان او منتقل خواهد شد و چنين بود كه چون على پسر عبدالله بن عباس متولد شد پدرش او را به حضور على عليه السلام آورد. اميرالمؤ منين او را گرفت و با آب دهان خويش دهان كودك را خيس كرد و با يك دانه خرما كه آن را قبلا در دهان خيس كرده بود كام او را برداشت و او را به پدرش باز داد و فرمود :اين پدر پادشاهان را بگير.
همين روايت كه آورديم صحيح است و آن را ابوالعباس مبرد در كتاب الكامل خود آورده است و روايتى كه شمار خليفگان در آن ذكر شده است صحيح نيست و از كتاب مورد اعتماد نقل نشده است .
و چه بسيار اخبار غيبى كه بيان فرموده و همينگونه صحيح بوده است كه اگر بخواهيم همه را بياوريم بايد جزوه هايى بسيار به آن اختصاص دهيم و كتابهاى سيره آن اخبار را به صورت مشروح آورده اند.
اگر بگويى ، به چه سبب مردم به مناسبت اين اخبار غيبى كه صدق و راستى آن را مشاهده كردند در مورد على عليه السلام غلو و ادعاى الوهيت كردند و حال آنكه در مورد رسول خدا صلى الله عليه و آله اخبار غيبى راست و درست را از آن حضرت مى شنيدند و يقين پيدا مى كردند چنين غلو نكرده و درباره ايشان مدعى الوهيت نشده اند، حال آنكه پيامبر بدين امر سزاورارتر بود زيرا او اصل مورد اطاعت است و معجزات آن حضرت بزرگتر و اخبار غيبى ايشان بيشتر بوده است .
مى گويم : كسانى كه افتخار مصاحبت با رسول خدا صلى الله عليه و آله را داشتند و معجزات ايشان را ديدند و اخبار غيبى راست و منطبق بر حقيقت را آشكارا مى شنيدند و مى ديدند مردمى به مراتب انديشمندتر و خردمندتر و عاقلتر از اين گروه كم خرد و كوته انديش بودند كه اميرالمؤ منين عليه السلام را در آخرين روزهاى زندگى اش درك كردند. مانند عبدالله بن سبا و ياران او، و اينان در سستى بينش و ناتوانى عقل مشهور بودند و شگفت نيست كه امثال ايشان معجزات را چنان كه شايد و بايد درك نكنند و معتقد شوند كه جوهر الهى در ذات چنان شخصى حلول كرده است كه در معتقدات ايشان چنين كارها از بشر جز حلول جوهر الهى در او صورت نمى گيرد.
وانگهى گفته شده است : گروهى از اين افراد از نسل مسيحيان و يهوديان هستند كه از پدران و نياكان خويش حلول جوهر الهى را در پيامبران و سران خود شنيده اند و در مورد على عليه السلام نيز چنان اعتقادى پيدا كرده اند. ممكن است اصل اين اعتقاد از گروهى ملحد باشد كه خواسته اند اين گونه الحاد را با اسلام بياميزند و چنين اعتقاد پيدا كرده اند، و اگر همين گروه به روزگار پيامبر صلى الله عليه و آله هم بودند، براى آنكه مسلمانان را گمراه كنند و در دل ايشان شبهه پديد آوردند، در مورد ايشان نيز همين سخن را مى گفتند، و ميان اصحاب پيامبر نظير ايشان نبوده است . هر چند ميان آنان هم منافقان و زنديقانى بوده اند ولى به چنين فتنه يى راه نبرده اند و چنين كيد و مكرى بر خاطرشان خطور نكرده است .
ديگر از تفاوتهايى كه ميان اين گروه و اعراب معاصر رسول خدا صلى الله عليه و آله به نظر من مى رسد، اين است كه اين عراقيان بويژه ساكنان كوفه و طينت مردم عراق اين است كه ميان ايشان همواره صاحبان مكتبهاى فكرى عجيب و مذاهب نوظهور پديد مى آيند و مردم اين اقليم مردمى دقيق و اهل نظرند و همواره درباره آراء و عقايد بحث مى كنند و نسبت به مذاهب معترضند. به روزگار خسروان ساسانى از ميان ايشان افرادى چون مانى ، ديضان ، و مزدك و كسان ديگرى جز ايشان ظهور كرده اند، حال آنكه طينت و اذهان حجازيان بدينگونه نيست و آنچه بر مردم حجاز غلبه دارد شتابزدگى و خشونت طبيعت و بيقرارى است و كسانى از ايشان هم كه شهرنشين هستند، نظير مردم مكه و مدينه و طائف ، سرشت ايشان نيز، به علاقه مجاورت ، نزديك و شبيه سرشت صحرانشينان است و از ديرباز ميان ايشان حكيم و فيلسوف و صاحبنظر و اهل جدل و ستيز نبوده است و كسى ايجاد شبهه نمى كرده و مذهب تازه يى نمى آورده است . به همين جهت مى بينيم كه سخنان غلات از مردم ناحيه عراق و كوفه برخاسته است كه على عليه السلام ميان آنان مدتى ساكن بوده است نه در ايام اقامت او در مدينه كه بيشتر عمر خود را آنجا گذرانده است . و اين فرقى است كه بين پيامبر (ص ) و على عليه السلام در اين باره به نظر من رسيده است .
(ابن ابى الحديد سپس درباره عمارت ديگر اين خطبه توضيحات لغوى و معنوى داده است و درباره اين گفتار اميرالمؤ منين كه فرموده است ( فعند ذلك تود قريش بالدنيا و مافيها لويرو ننى مقاما واحدا ولو قدر جزر و جزور لا قبل منهم ما الطلب اليوم بعضه فلا يعطوننيه ) (در آن هنگام قريش دوست خواهد داشت در قبال دنيا و آنچه در آن است يك بار هر چند به اندازه كشتن شترى مرا ببيند تا از ايشان آنچه را كه امروز بخشى از آنرا مى خواهم و نمى دهند بپذيرممى گويد : اين سخن خبردادن از ظهور سياه جامگان (دارندگان رايت سياه ) و انقراض پادشاهى بنى اميه است و همان گونه كه خبر داده بود صورت گرفت و همين گفتار او، كه درودهاى خدا بر او باد، منطبق با واقع بود و همه مورخان نقل كرده اند كه مروان بن محمد در جنگ زاب همين كه عبدالله بن على بن عبدالله بن عباس را در صف خراسانيان مقابل خويش ديد گفت : دوست مى داشتم زير اين رايت به جاى اين جوان على بن ابيطالب حضور مى داشت . و اين داستان طولانى مشهور است .
اين خطبه را گروهى از مورخان و سيره نويسان نقل كرده اند و خطبه متداول و نقل شده در حد تواتر است . على عليه السلام اين خطبه را پس از پاپان يافتن جنگ نهروان ايراد فرموده است و در آن نيز عباراتى است كه سيد رضى رحمه الله نقل نكرده است . از جمله اين گفتار على عليه السلام كه فرموده است :(هيچ كس جز من ياراى آن نداشت كه بر آن كار قيام كند و اگر من ميان شما نمى بودم هرگز با اصحاب جمل و نهروان جنگ نمى شد، و به خدا سوگند، اگر نه اين است كه بيم آن دارم توكل و اعتماد بر گفته من كنيد و عمل را رها سازيد و به شما مى گفتم كه خداوند بر زبان پيامبرتان صلى الله عليه و آله چه پاداشى بر كسى كه به گمراهى ايشان و هدايتم ما دانا باشد و با آنان جنگ كند قرار داده است ، پيش از آنك مرا از دست دهيد از من بپرسيد كه من بزودى مى ميرم يا كشته مى شوم ، نه كه ، كشته مى شوم ، چه چيز شقى ترين امت را از خضاب كردن اين به خون بازداشته است ) و دست به ريش و سر خود نهاد.
بخشى ديگر از اين خطبه در مورد بنى اميه است كه ضمن آن فرموده است : (اهل باطل اين ملت بر اهل حق آن غلبه پيدا مى كنند و پيروز مى شوند آنچنان كه جهان انباشته از جور و ستم و عدوان و بدعتها مى شود تا آنكه خداوند جبروت آن حكومت و پايه هايش را درهم مى شكند و ميخهاى آن را بيرون مى كشد، همانا كه شما آن حكومت را درك مى كنيد در آن حال قومى را كه اصحاب درفشهاى بدر و حنين بوده اند يارى دهيد تا به شما پاداش داده شود و دشمن آنان را يارى مدهيد؟ در آن صورت بلا شما را از پاى در خواهد آورد و بدبختى به شما خواهد رسيد.)
و از همين خطبه است : (مگر همچون انتصار بنده از صاحب خودش كه چون او را ببيند ناچار از او فرمان مى برد و چون غايب باشد دشنامش مى دهد، و به خدا سوگند اگر آنان شما را زير سنگها پراكنده سازند باز خداوندتان شما را براى بدترين روزى ؟ بهره ايشان است جمع خواهد فرمود.)
و از همين خطبه است : (در آن حال به اهل بيت پيامبرتان بنگريد، اگر آنان بر زمين نشستند شما هم بر زمين بنشينيد و اگر از شما يارى خواستند يارى شان دهيد و خداوند فتنه را به مردى از خاندان ما از ميان برمى دارد. پدرم فداى پسر بهترين كنيزان باد! كه به آن ستمگران چيزى جز شمشير نمى دهد، آن هم با سراسيمگى آنان هشت ماه شمشيرش را از دوش خود بر نمى دارد تا آنجا كه قريش مى گويند : اگر اين از پسران و اعقاب فاطمه مى بود بر ما رحمت مى آورد. خداوند او را به جان بنى اميه مى افكند تا آنان را درهم شكسته و ريزريز كند. (هر جا در آيند نفرين شدگان اند. گرفته مى شود كشته مى شوند كشته شدنى ، سنت خداوند در مورد آنان كه از اين پيش درگذشته و هرگز براى سنت خداوند دگرگونى نيابى )
اگر گفته شود : چرا على فرموده است : (اگر من ميان شما نبودم با اصحاب جمل و نهروان جنگ نمى شد) و از جنگ صفين نام نبرده است ؟ در پاسخ گفته خواهد شد : زيرا در مورد اصحاب جمل و نهروان شبه قوى بود و طلحه و زبير به بهشت وعده داده بودند و به عايشه هم وعده داده شده بود كه در آخرت هم مانند دنيا همسر پيامبر خواهد بود. حال طلحه و زبير در پيشگامى در مسلمانى و جهاد و هجرت هم معلوم بود، همچنين حال عايشه در محبت پيامبر صلى الله عليه و آله به او و ستودنش و نزول قرآن درباره اش معلوم بود.
اهل نهروان هم همگى اهل قرآن و عبادت و كوشش و رويگردان از اين جهان و متوجه به امور آخرت بودند و ايشان از اسلام و كمى توجه به دين مشهور بود، اما معاويه فاسق و تبهكارى بود كه به انحراف از اسلام و كمى توجه به دين مشهور بود، همچنين يار و ياورش عمرو بن عاص و سفلگان و سبكسران و بيخردان شاميان كه با آن دو بودند و از آن دو پيروى مى كردند چنان بودند كه جواز جنگ با ايشان و روا بودن كشتن ايشان بر كسى پوشيده نبود و اين بر خلاف احوال اصحاب جمل و نهروان است .
و اگر گفته شود : اين مردى كه به وجود او وعده داده شده و على عليه السلام در مورد او فرموده است : (پدرم فداى بهترين كنيزان باد) كيست ؟ گفته خواهد شد : اماميه چنين مى پندارند كه او امام دوازدهم ايشان و پسر كنيزى به نام نرجس است ، ولى ياران معتزلى ما مى پندارند كه او از اعقاب فاطمه عليه السلام است كه در آينده متولد خواهد شد و مادرش كنيزى است و اينك آن شخص موجود نيست .
و اگر گفته شود چه كسى از بنى اميه در آن هنگام زنده خواهد بود كه على در مورد آنان و انتقام اين مرد از ايشان چنين فرموده است تا آنجا كه ايشان تقاضا مى كنند و دوست مى دارند كه كاش خود على عليه السلام به عوض ان مرد عهده دار كار ايشان باشد، گفته مى شود : اماميه معتقد به رجعت هستند و چنين مى پندارند كه چون امام منتظر ايشان ظهور كند قومى از بنى اميه و ديگران عينا به جهان بر مى گردند و امام منتظر دستهاى گروهى از ايشان را خواهد بريد و به چشم گروهى از ايشان ميل خواهد كشيد و برخى را بردار خواهد آميخت و از همه دشمنان آل محمد صلى الله عليه و آله و متقدم و متاخرشان انتقام خواهد گرفت .
ولى ياران معتزلى ما چنين مى پندارند كه خداوند متعال در آخرالزمان مردى از فرزندزادگان فاطمه عليه السلام را كه اكنون موجود نيست خواهد آفريد و او زمين را از عدل و داد آكنده خواهد كرد آن چنان كه آكنده از جور و ستم است و او از ستمگران انتقام خواهد كشيد و به سخت ترين صورت آنان را عقاب خواهد كرد، و همچنين كه در اين خبر و اخبار ديگر آمده است مادرش كنيزى است و نام مرد همچون نام رسول خدا صلى الله عليه و آله محمد است و او هنگامى ظاهر مى شود كه بر بيشتر نواحى اسلام پادشاهى از اعقاب بنى اميه يعنى سفيانى كه در اخبار صحيح به وجود او وعده داده شده است و از اعقاب ابوسفيان بن حرب است پادشاهى خواهد داشت ، و آن امام فاطمى آن پادشاه و پيروان بنى اميه او را خواهد كشت و در اين هنگام مسيح عليه السلام از آسمان فرود مى آيد و نشانه هاى رستاخيز آشكار مى گردد و تكليف برداشته مى شود و هنگام نفه صور و قيام اجساد فرا مى رسد همانگونه كه كتاب عزيز بر آن گوياست .
و اگر گفته شود شما در گذشته گفتيد درباره سفاح و عمويش عبدالله بن على و سياه جامگان چنين وعده يى داده شده است و آنچه اينك مى گوييد مخالف آن است ، گفته خواهد شد : آن سخن تفسيرى بود كه سيد رضى رحمه الله از سخن على عليه السلام در نهج البلاغه كرده است و اين تفسير و شرحى كه ما كرديم بخشى است كه سيد رضى آنرا نياورده و مربوط به جمله پدرم فداى پسر بهترين كنيز باد) و (و اگر اين از اعقاب فاطمه مى بود بر ما رحم مى كرد) است و ميان اين دو شرح و تفسير تناقضى نيست .
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 3 //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى