91 و من كلام له ع لما أراده الناس على البيعة- بعد قتل عثمان رضي الله عنه
دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي- فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً- لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ- لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ- وَ لَا تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ- وَ إِنَّ الآْفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ- وَ الْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَكَّرَتْ- . وَ اعْلَمُوا أَنِّي إِنْ أَجَبْتُكُمْ- رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ- وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ- وَ إِنْ تَرَكْتُمُونِي فَأَنَا كَأَحَدِكُمْ- وَ لَعَلِّي أَسْمَعُكُمْ وَ أَطْوَعُكُمْ- لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ- وَ أَنَا لَكُمْ وَزِيراً- خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيراً
مطابق نسخه 92 صبحی صالح
شرح وترجمه فارسی
(91)
از سخنان آن حضرت در پاسخ به تقاضاى مردم براى بيعت ، پس ازقتل عثمان
(در اين خطبه كه پس از كشته شدن عثمان و تقاضاى مردم براى بيعت با على عليه السلام ايراد شده است و با عبارت(دعونى والتمسوا غيرى ) (مرا واگذاريد و كسى ديگر غير از مرا جستجو كنيد) شروع مى شود پس از پاره اى توضيحات لغوى بحث كوتاهى از لحاظ كلامى آورده است :)
مى گويد : معتزله همين گفتار على عليه السلام را بر ظاهر آن حمل كرده و مى گويند : دليل بر آن است كه از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله نصى بر امامت على عليه السلام موجود نيست ، هر چند كه على عليه السلام از همگان براى خلافت سزاوارتر و شايسته تر بوده است ، و اگر چنين نصى مى بود جايز نبود بگويد : (مرا وانهيد و ديگرى را جز من بجوييد.) و يا با بگويد : (شايد من نسبت به كسى كه شما به امارت گماريد شنواتر و فرمانبردارتر باشم .) و يا بگويد : (و اگر من براى شما وزير باشم بهتر از آن است كه امير شما باشم .)
حال آنكه اماميه آن را بر وجهى ديگر حمل كرده مى گويند : آنان كه مى خواستند با على عليه السلام بيعت كنند همانها بودند كه قبلا با خلفاى ديگر بيعت كردند ولى عثمان همه يا بيشتر آنان را از عطا و مقررى خود محروم ساخته بود و حق ايشان را نپرداخته بود و بنى اميه به روزگار عثمان اموال را به خود اختصاص داده و ريشه كن كرده بودند و چون عثمان كشته شد آنان به على عليه السلام گفتند :
ما با تو بيعت مى كنيم به شرط آنكه ميان ما با روش ابوبكر و عمر رفتار كنى كه آن دو چيزى از اموال را براى خود و اهل خويش بر نمى داشتند. خواستند با على عليه السلام بيعت كنند به شرط آنكه بيت المال را ميان ايشان به گونه ابوبكر و عمر تقسيم كند. در اين هنگام بود كه على عليه السلام تقاضا كرد او را معاف دارند و كس ديگرى را جستجو كنند كه ميان آنان به روش ابوبكر و عمر رفتار كند و براى آنان سخنى فرمود كه در آن رمزى نهفته بود و آن اين گفتار اوست كه مى فرمايد : (ما با كارى روياروى خواهيم بود كه داراى رنگها و وجوهى است كه دلها براى آن پايدار و عقلها در آن ثابت نمى ماند. آفاق تيره و تار و راه روشن ناشناخته است .)
شيعيان مى گويند : اين سخنى است كه آن را باطن و ژرفاى شگرفى است و در واقع خبردادن از امور پوشيده يى است كه او را از آن آگاه بوده و آنان بدان نادان بوده اند و آن عبارت بود از بيم دادن نسبت به جنگ داخلى مسلمانان و اختلاف كلمه و ظهور فتنه .
معنى گفتار او كه مى فرمايد : (آن را رنگها و وجوهى است ) اين است كه موضع شبهه و تاويل خواهد بود. برخى مى گويند : على درست و برحق رفتار كرد. و برخى مى گويند خطا كرد. اين موضوع درباره جنگهاى على عليه السلام يعنى جمل و صفين و نهروان و تخطئه آنان همين گونه شد و مذاهب مختلف و براستى پراكنده در مورد او و آنان پيش آمد.
معنى گفتار على عليه السلام كه مى فرمايد : (آفاق تيره و تار و راه روشن ناشناخته است ) اين است كه شبه بر دلها و عقلها چيره شده است و بيشتر مردم نمى دانند راه حق كجا و كدام است ، در اين صورت اگر من براى شما وزيرى باشم كه از سوى رسول خدا و به شريعت و احكام او ميان شما فتوى دهم براى شما بهتر از آن است كه اميرى باشم كه آنچه شما تدبير مى كنيد انجام دهم و هر چه مى خواهيد بر او حكم كنيد. و من مى دانم كه مرا قدرتى در ميان شما به روش پيامبر صلى الله عليه و آله رفتار كنم و همچون او كه در ميان يارانش با تدبير مستقل عمل مى كرد عمل كنم نيست و اين به سبب تباهى احوال شما و ممكن نبودن اصلاح شماست .
برخى از شيعيان ، كلام على عليه السلام را به معنى ديگرى حمل كرده و گفته اند : اين سخن گفتار كسى است كه گله مند و از ياران خود شاكى است و به آنان مى گويند : مرا واگذاريد و كس ديگرى غير از مرا بجوييد و اين از راه دلتنگى و افسردگى و ناراحتى از كردار ايشان است زيرا آنان پيش از اين عدول كرده بودند و كس ديگرى را بر او برگزيده بودند و چون به جستجوى او بر آمدند به آنان پاسخ شخص گله مند و سرزنش كننده دارد.
گروهى ديگر از شيعيان اين سخن را به گونه اى ديگر توجيه كرده اند و مى گويند : على عليه السلام اين سخن را به طريق نيشخند و تمسخر فرموده است . يعنى بر طبق اعتقاد شما اگر من وزير شما باشم بهتر از آن است كه امير شما باشم و نظير گفتار خداوند است كه مى فرمايد : (بچش كه تو نيرومند گرامى هستى ) يعنى خودت براى خودت چنين مى پندارى . و بدان آنچه كه آنان گفته اند بعيد نيست به شرط آنكه دليلى براى آن وجود داشته باشد؛ ولى اگر دليل وجود نداشته باشد جايز نيست كه معنى ظاهرى آنرا به چيزى ديگر تاويل كرد و ما در اين مورد به ظاهر اين گفتار تمسك مى جوييم مگر آنكه دليلى بر طبق عقيده آنان ارائه شود كه مانع از معنى ظاهرى باشد و اگر جايز باشد كه بدون ارائه دليل قطعى معنى ظاهرى الفاظ را رها كرد چه اعتماد و وثوقى به گفتار خداوند عزوجل و به گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله باقى مى ماند، و ما در مباحث گذشته چگونگى احوال را پس از كشته شدن عثمان و چگونگى انجام بيعت علوى آورديم .
آنچه از طلحه و زبير به هنگام تقسيم اموال سر زد
ما اينجا و درباره اين موضوع ، آنچه را كه شيخ ما ابوجعفر اسكافى در كتاب خود كه بر رد كتاب العثمانيه شيخ ديگر ما، جاحظ نوشته است مى آوريم و آنچه را كه اسكافى گفته است در مباحث گذشته نياورديم .
ابوجعفر اسكافى مى گويد : همينكه اصحاب پس از كشته شدن عثمان براى تبادل نظر در موضوع امامت در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله جمع شدند، ابوالهيثم بن التيهان و رفاعة بن رافع و مالك بن عجلان و ابوايوب انصارى و عمار بن ياسر به على عليه السلام اشاره كردند و فضل و سابقه جهاد و قرابت او را تذكر دادند و مردم پيشنهاد ايشان را پذيرفتند. هر يك از ايشان نيز برخاستند و درباره فضايل على عليه السلام سخنرانى كردند.
برخى او را بر مردم روزگار خودش و برخى ديگر او را بر همه مسلمانان برترى دادند آن گاه با على عليه السلام بيعت شد. روز دوم پس از بيعت – كه روز شنبه يازده شب باقى مانده از ماه ذيحجه بود – على به منبر رفت . نخست حمد و ثناى خدا را بجا آورد و از پيامبر صلى الله عليه و آله ياد كرد و بر او درود فرستاد، از نعمت خدا بر مسلمانان ياد فرمود آن گاه فرمود مردم را به زهد و پارسايى در دنيا و رغبت به آخرت تشويق فرمود و پس از آن چنين گفت :اما بعد، همانا هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله رحلت فرمود مردم ابوبكر را به خلافت برگزيدند سپس ابوبكر عمر را خليفه ساخت و او با روش ابوبكر عمل كرد و او خلافت را در شورايى قرار داد كه از ميان ايشان حكومت به عثمان رسيد. او كارهايى انجام داد كه شما دانستيد و زشت شمريديد، او محاصره و كشته شد. سپس همگان با ميل و رغبت خود پيش من آمديد و از من خواستيد حكومت را بپذيرم و همانا من مردى از شمايم ، آنچه به سود شماست به سود من و آنچه به زيان شماست به زيان من هم هست .
خداوند دروازه فتنه ميان شما و اهل قبله را گشوده و فتنه هايى چون پاره هاى شب سياه روى آورده است و اين كار را جز مردم بصير و شكيبا و داناى به موقعيت امور تحمل نمى كنند. من شما را به راه روشن پيامبرتان ، كه درود خدا بر او و خاندانش باد، خواهم برد و به آنچه فرمان داده شده ام در مورد شما عمل خواهم كرد، اگر براى من مستقيم شويد، و از خداوند بايد يارى جست . همانا كه موضع من نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از رحلت او همچون موضع من به روزگار زندگى اوست . اينك در پى آنچه به آن امر مى شويد باشيد و از آنچه از آن نهى مى شويد باز ايستيد و در هيچ كارى شتاب نكنيد تا براى شما آن را روشن بيان كنم ؛ كه ما را در مورد هر كاى كه شما آنرا خوش نمى داريد عذرى موجه است و همانا كه خداوند از فراز آسمان و عرش خود مى داند كه من حكومت بر امت محمد صلى الله عليه و آله را خوش نمى داشتم تا آنكه راى شما به اتفاق بر من قرار گرفت زيرا خودم شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود : (هر والى كه پس از من عهده دار حكومت گردد او را بر لبه صراط نگه مى دارند و فرشتگان كارنامه اش را مى گشايند و اگر دادگر بوده خداوند به عدل او نجاتش مى دهد و اگر ستمگر بوده است صراط او را چنان مى جنباند كه مفاصل از اختيارش بيرون و در آتش سرنگون مى شود و نخست بينى و چهره اش در آتش قرار مى گيرد، ولى اينك كه راى شما بر من قرار گرفته و جمع شده است نمى توانم شما را به حال خود رها كنم .
على عليه السلام سپس به چپ و راست خود نگريست و فرمود : هان ! مبادا فردا گروهى از شما كه دنيا آنان را فرا گرفته است و براى خود زمينهاى آباد و جويبارها فراهم ساخته اند و بر اسبهاى راهوار سوار مى شوند و كنيزكان زيبا رو را به خدمت مى گيرند، و در واقع اين كار مايه ننگ و درماندگى ايشان است ، همين كه آنان را از آنچه در آن فرو مى روند باز دارم و به حقوق خودشان كه آگاهند برگردانم ، آن را خوش نداشته باشند و كارى ناروا بشمرند و بگويند پسر ابوطالب ما را از حقوق خودمان منع كرد! همانا هر مرد از مهاجران و انصار كه افتخار مصاحبت پيامبر صلى الله عليه و آله را مايه فضيلت و برترى بر ديگران مى داند بايد بداند كه فضيلت رخشنده فردا در پيشگاه خداوند است و مزد و پاداش او بر عهده خداوند است . همانا هر كس كه دعوت خدا و پيامبر را پاسخ داده و دين ما را تصديق كرده است و در آيين ما درآمده و بر قبله ما روى آورده است مستوجب حقوق و حدود اسلام است .
شما همگان بندگان شما همگان بندگان خدايى و اموال هم از آن خداوند است كه ميان شما به صورت مساوى تقسيم خواهد شد و در آن مورد هيچ كس را بر ديگرى فضيلتى نيست . بديهى است پرهيزگاران را فردا در پيشگاه خداوند نيكوترين پاداش و برترين ثواب فراهم آمده است و خداوند اين جهان را براى پرهيزگاران پاداش و مزد قرار نداده است (و آنچه در پيشگاه خداوند است براى نيكان بهتر است ) چون به خواست خدا فردا فرا رسيد صبح زود پيش ما آييد كه نزد ما اموالى است كه بايد ميان شما تقسيم كنيم و نبايد هيچ كس از شما، چه عرب و چه عجم از آمدن خوددارى كند و چه از كسانى باشد كه مقررى مى گيرند و چه نمى گيرند، همين قدر كه مسلمان آزاد باشد، حاضر باشد. اين سخن را مى گويم و براى خودم و شما آمرزش مى خواهم . سپس از منبر فرود آمد.
شيخ ما ابوجعفر اسكافى مى گويد : اين سخنان على عليه السلام نخستين چيزى بود كه آنرا خوش نداشتند و موجب كينه توزى آنان به او شد و از چگونگى اعطاء و تقسيم كردن او به طور مساوى ناراحت شدند. چون فردا فرا رسيد على عليه السلام صبح زود آمد و مردم هم براى گرفتن اموال آمدند. على به كاتب خود عبيدالله بن ابى رافع فرمود : نخست از مهاجران شروع كن و آنانرا بخواه و به هر مردى كه حاضر شد سه دينار بده و سپس از انصار شروع كن و با آنان هم همينگونه رفتار كن و به هر يك از مردم كه حاضر شدند اعم از سرخ و سياه همينگونه پرداخت كن .
سهل بن حنيف گفت : اى اميرالمؤ منين اين مرد ديروز غلام من بود و امروز او را آزاد كرده ام . فرمود : به او هم همين مقدار كه به تو مى دهيم مى پردازيم . و به هر يك از آن دو سه دينار داد، و هيچكس را بر ديگرى برترى نداد. در آن روز طلحه و زبير و عبدالله بن عمر و سعيد بن عاص و مروان بن حكم و تنى چند از قريش و ديگران هنگام تقسيم كردن اموال حاضر نشدند.
اسكافى مى گويد : عبيدالله بن ابى رافع شنيد كه عبدالله بن زبير به پدرش و طلحه و مروان و سعيد بن عاص مى گويد : ديروز بر ما پوشيده نماند كه على در سخن خودش چه چيزى را اراده كرده است . سعيد بن عاص در حالى كه به زيد بن ثابت مى نگريست گفت : آرى (به در مى گويد كه ديوار بشنود) عبيدالله بن ابى رافع به سعيد و عبدالله بن زبير گفت : خداوند در كتاب خويش مى فرمايد (ولى بيشتر ايشان از حق كراهت دارند) عبيدالله بن ابى رافع اين موضوع را به على عليه السلام خبر داد. فرمود : به خدا سوگند، اگر براى ايشان به سلامت باقى بمانم آنرا را بر راه روشن و طريق صحيح وامى دار. خدا سعيد بن عاص را بكشد كه از گفتار ديروز من و اينكه به او نگريستم چنين فهميده است كه قصد من او و ياران اوست كه به هلاكت درافتاده اند.
گويد : فرداى آن روز پس از نماز صبح كه هنوز مردم در مسجد بودند زبير و طلحه آمدند و جايى دورتر از على عليه السلام نشستند. سپس مروان و سعيد و عبدالله بن زبير آمدند و كنار آن دو نشستند. سپس گروهى ديگر از قريش آمدند و به آنان پيوستند و ساعتى آهسته با يكديگر سخن گفتند. وليد بن عقبه بن ابى معيط برخاست و پيش على عليه السلام آمد و گفت : اى اباالحسن ! تو همه را سوگوار كرده اى (خونهايى از ما بر عهده توست ) در مورد خودم ، پدرم را در جنگ بدر كشتى و ديروز در جنگ خانه عثمان بردارم را نصرت ندادى و زبون ساختى . اما سعيد بن عاص ، پدرش را – كه گاو نر قريش بود – در جنگ بدر كشتى ؛ اما مروان ، پدرش را هنگامى كه عثمان او را به خود ملحق ساخت سفله و فرومايه خواندى و حال آنكه ما فرزندزادگان عبدمنفاف برادران و افراد نظير تو هستيم . اينك با تو بيعت مى كنيم به شرط آنكه اموالى را كه روزگار عثمان به ما رسيده است ببخشى و كشندگان عثمان را بكشى و ما اگر از تو بيمناك شويم ترا رها مى كنيم و به شام مى رويم .
على عليه السلام فرمود : اما آنچه درباره خونهاى خود كه بر گردن من است گفتيد، حق و حقيقت ، خونى شماست ، اما اينكه آنچه را به دست آورده ايد پرداخت آن را از عهده شما بردارم براى من حقى نيست كه پرداخت حق خدا را از شما يا غير شما بردارم ، و اينكه كشندگان عثمان را بكشم ، اگر امروز كشتن آنان بر من واجب باشد ديروز آنان را مى كشتم ، و اين حق براى شما محفوظ است كه اگر از من بيمناك باشيد امانتان دهم و اگر من از شما بيمناك باشم تبعيدتان كنم .
وليد برخاست و پيش ياران خويش رفت و آنان در حالى كه اظهار دشمنى و ستيز مى كردند پراكنده شدند. چون اين كار از ايشان آشكار شد، عمار بن ياسر به ياران خويش گفت : برخيزيد پيش اين گروه برادرانتان برويم كه از آنان چيزهايى به ما رسيده و كارهايى ديده ايم كه خوش نمى داريم و از آن بوى ستيز و طعنه زدن نسبت به امامشان احساس مى شود و سفلگان و ستمگران ميان آنان و زبير و اين چپ دست نافرمان (يعنى طلحه ) درافتاده اند.
ابوالهيثم و عمار و ابوتراب و سهل بن حنيف و جماعتى همراه ايشان به حضور على عليه السلام رفتند و گفتند : اى اميرالمؤ منين ! در كار خود بنگر و اين قوم خود، يعنى گروه قريش را، پند و اندرز بده كه آنان پيمانت را شكسته و با عهد تو مخالفت كرده اند، در نهان ما را هم به كنار نهادن تو فرا مى خوانند . خدايت به سعادت رهبرى فرمايد! و اين بدان سبب است كه ايشان مساوات و برابرى را خوش نمى دارند و ايثار از دست داده اند و چون ميان ايشان و غير عرب مساوات بر قرار كرده اى ناراحت شده اند و با دشمن تو رايزنى كرده و او را بزرگ ساخته اند و اينك براى پراكنده ساختن جماعت و دلجويى از گمراهان آشكارا خون عثمان را طلب مى كنند. هر چه راى توست آن را اعمال فرماى .
على عليه السلام در حالى كه ردايى به تن داشت و بردى قطرى به كمر بسته بود و شمشيرى بر دوش داشت و بر كمانى تكيه كرده بود گفت :اما بعد، ما خداوند را مى ستاييم كه پروردگار و ولى ما و خداوند و ولى نعمت ماست ، پروردگارى كه نعمتهاى او نهان و آشكار و به لطف او و بدون نيرو و كوشش ما به ما مى رسد تا ما را بيامرزد كه آيا سپاسگذاريم يا كافر نعمت . هر كس سپاس خدا را بجا آورد بر نعمتش مى افزايد و هر كس كفران نعمت كند عذابش مى كند. بهترين مردم نزد خداوند از لحاظ منزلت و نزديكترين ايشان به خداوند كسى است كه مطيع تر فرمان او باشد و از همگان بيشتر فرمان او را به كار بندد و سنت پيامبر را بيشتر پيروى كند و كتاب خدا را بيشتر زنده بدارد. براى هيچ كس پيش ما فضيلتى جز به اطاعت از خدا و رسول نيست .
اينك كتاب خدا در دسترس ما و عهد و روش پيامبر ميان ما معلوم و شناخته شده است و اين موضوع را فقط كسى نمى داند كه نادان و ستيزه جو و منكر حق باشد. خداوند متعال فرموده است : (اى مردم ، ما شما را از يك مرد و يك زن بيافريديم و شما را شاخه شاخه و خاندان خاندان قرار داديم تا يكديگر را باز شناسيد همانا گرامى تر شما نزد خدا پرهيزكارتر شماست .) آن گاه با صداى بلند و تا آنجا كه مى توانست فرياد برآورد، : خداى را فرمان نمى دارد. آنگاه گفت : اى گروه مهاجران و انصار، آيا با اسلام خود به خدا و رسولش منت مى گزاريد! نه ، كه خداوند بر شما منت نهاده كه شما را به ايمان هدايت فرموده است اگر راستگوييد.
سپس گفت : منم ابواحسن ! – و اين را به هنگام خشم مى گفت – و افزود : هان ! اين دنيايى كه شما آن را تمنى مى كنيد و به آن رغبت مى ورزيد و چنان شده است كه شما را به خشم مى آورد يا شاد مى كند، خانه و جايگاهى نيست كه براى آن آفريده شده باشيد، پس فريبتان ندهد كه از آن برحذر داشته شده ايد، و نعمتهاى خدا را با شكيبايى در اطاعت از او و تسليم و زبونى در قبال فرمان او بر خود تمام بخواهيد. اما در اين درآمد و اموال كسى را بر ديگران فضيلتى نيست و مال از آن خداوند و شما هم بندگان تسليم فرمان اوييد و اين كتاب خداوند است كه به آن اقرار آورده تسليم شده ايم و عهد پيامبرمان ميان ماست و هر كس به آن راضى نيست هر گونه مى خواهد رفتار كند، زيرا آن كس كه به فرمان خدا عمل كند و بر حكم او حكم دهد بر او بيمى نيست .
على عليه السلام آن گاه از منبر فرود آمد و دو ركعت نماز گزارد و عمار بن ياسر و عبدالرحمان بن حسل قرشى را نزد طلحه و زبير كه در گوشه مسجد بودند فرستاد. آن دو پيش ايشان رفتند و آنان را فراخواندند، برخاستند و آمدند كنار على عليه السلام نشستند. به آن دو فرمودند : شما را به خدا سوگند مى دهم مگر چنين نبود كه شما دو تن با كمال ميل براى بيعت پيش من آمديد و مرا به حكومت فرا خوانديد و حال آنكه من آن را خوش نداشتم ؟ گفتند : آرى چنين بود. سپس فرمود : شما بدون آنكه مجبور و در فشار باشيد با من بيعت كرديد و عهد بستيد؟ گفتند : همين گونه است . فرمود : پس چه چيزى شما را پس از آنكه به اين حالى كه مى بينم وادار كرده است ؟ گفتند : ما با تو بيعت كرديم به شرط آنكه كارها را بدون اطلاع و راى ما تمام نكنى و در هر كار با ما رايزنى كنى و در آن بر ما استبداد نورزى و ما را بر ديگران چندان فضيلت است كه مى دانى و حال آنكه اموال را تقسيم و بدون اطلاع و رايزنى با ما انجام مى دهى
فرمود : همانا از اندك ، خشم گرفته ايد و بسيار را وانهاده ايد؛ از خداوند آمرزش بخواهيد تا شما را بيامرزد.
اينك به من بگوييد آيا من شما را از حقى كه براى شما واجب شده بازداشته و بر شما ستم روا داشته ام ؟ گفتند : پناه بر خدا، هرگز! فرمود : آيا از اين اموال چيزى را ويژه خود قرار داده ام ؟ گفتند : پناه بر خدا هرگز! فرمود؟ آيا كارى و حقى از يكى از مسلمانان تباه شده است كه از انجام آن ناتوان شده يا بى اطلاع باشم ؟ گفتند : پناه بر خدا هرگز! فرمود : پس چه كارى از كارهاى مرا ناخوش داشتيد كه مخالفت با مرا انديشيده ايد؟ گفتند : مخالفت تو با عمر بن خطاب در چگونگى تقسيم مال ! كه تو حق ما را همچون ديگران قرار دادى و ميان ما و كسانى كه با ما سنجيده نمى شوند تساوى برقرار كردى خداوند اين اموال را پناه شمشيرها و نيزه هاى ما و زحمت بسيار سواران و پيادگان فراهم و دعوت ما را پيروز فرمود و با زور و زحمت آن سرزمينها و اموال را بدست آورديم و نبايد با كسانى كه با كراهت به اسلام معتقد شده اند يكسان باشيم .
على عليه السلام در پاسخ فرمود : با كسانى كه با كراهت به اسلام معتقد شده اند يكسان باشيم . على عليه السلام در پاسخ فرمود : اما آنچه در مورد مشورت با شما گفتيد، به خدا سوگند مرا رغبتى به حكومت نبود و شما دو تن مرا به آن دعوت كرديد و سپس همگان مرا به خلافت گماشتيد و ترسيدم كه اگر پيشنهاد شما را نپذيرم امت به اختلاف افتد و چون حكومت به من رسيد به كتاب خدا و سنت رسول خدا نگريستم و به هر چه آن دو مرا دلالت كرد پرداخت و از آن پيروى كردم و به آراى شما و ديگران در آن مورد نيازى پيدا نكردم و بديهى است اگر كارى پيش آيد كه حكم آن در كتاب خدا و سنت و روشن نشده و نيازمند به مشورت باشد بدون ترديد با شما دو نفر مشورت خواهم كرد.
اما در مورد اموال و اين روش قسمت ، من در آن مورد از خودم حكم و عملى نكرده ام من و شما شاهد بوده ايم كه پيامبر صلى الله عليه و آله همين گونه حكم و رفتار فرمود، وانگهى كتاب خدا در اين مورد گوياست و آن كتابى است كه نبايد آن را باطلى از پيش روى و از پشت سرش فروفرستادنى است از درستكار ستوده ) و اين سخن كه مى گوييد (بهره ما از اموالى كه خداوند در پناه شمشيرها و نيزه هاى ما به ما ارزانى داشته ما و ديگران را برابر قرار دادى ) از دير باز گروهى بر مسلمانى سبقت گرفته و اسلام را با شمشيرها و نيزه هاى خود يارى داده اند و رسول خدا صلى الله عليه و آله در تقسيم اموال ، آنان را بر ديگران برترى نداده و آنان را به سبب پيشگامى و سبقت بر ديگران برنگزيده است ، و خداوند سبحان پيشگامان و مجاهدان را روز قيامت پاداش عنايت خواهد فرمود. به خدا سوگند، براى شما و غير شما پيش من چيزى جز همين نيست . خداوند دل ما و شما را به حق هدايت و به ما و شما شكيبايى عنايت فرمايد. سپس فرمود : خداوند رحمت كند مردى را كه چون حقى بيند بر انجام آن يارى دهد و چون ستمى بيند و در دفع آن كوشا و در قبال هر كسى كه با حق مخالفت مى كند ياور حق باشد.
شيخ ما ابوجعفر اسكافى مى گويد : روايتى هم شده است كه طلحه و زبير به هنگام بيعت با على عليه السلام به او گفته اند : ما با تو بيعت مى كنيم به شرط آنكه در اين حكومت شريك تو باشيم . على عليه السلام به آن دو فرمود : نه ، شما در برداشتن سهمى از غنايم چون خود من خواهيد برد و من براى خودم نه تنها نسبت به شما بلكه نسبت به برده حبشى بينى بريده يى هم درهمى و كمتر از درهمى از افزون برنخواهم داشت و اين دو پسر من همين گونه خواهند بود و اگر چيزى جز كلمه شركت را نمى پذيريد، شما دو تن به هنگام ناتوانى و تنگدستى يار من خواهيد بود نه به هنگام استقامت و قوت .
ابوجعفر اسكافى گويد : آن دو شرطى بستند كه با امانت سازگار نبود و على عليه السلام براى آن دو شرطى فرمود كه در دين و شريعت واجب است .
ابوجعفر، كه خدايش رحمت كناد، همچنين مى گويد : روايت شده است كه زبير در حضور مردم گفته است : اين پاداش ما از سوى على است ! براى او در كار عثمان قيام كرديم تا كشته شد و چون با يارى ما به آنچه مى خواست رسيد كسانى را كه ما از آنان برتر بوديم بر ما برترى داد.
طلحه گفت : سرزنش جز بر خود ما نيست ، ما سه تن از اهل شورى باقى مانده بوديم ، يكى از ما – يعنى سعد بن ابى وقاص – على را خوش نداشت ، ما دو تن با او بيعت كرديم ، آنچه در دست ما بود به او داديم ، ولى او آنچه را در دست داشت از ما بازداشت . امروز چنانيم كه در مورد اميدى كه ديروز داشتيم اشتباه كرده ايم و در مورد فردا همين را هم كه امروز به اشتباه خود پى برده ايم اميد نداريم .اگر بگويى ، ابوبكر هم اموال را همان گونه كه على عليه السلام قسمت مى كرد به تساوى پرداخت ، پس چرا مردم كار او را زشت نشمردند آن چنان كه به روزگار اميراالمؤ منين زشت شمردند و فرق ميان اين دو حالت چيست ؟ مى گويم : ابوبكر بدون فاصله زمانى ، همان گونه كه پيامبر صلى الله عليه و آله اموال را تقسيم مى فرمود عمل كرد.
چون عمر عهده دار خلافت شد و گروهى را بر گروه ديگر برترى داد، مردم چگونگى تقسيم اول را فراموش كردند و كار عمر را پذيرا شدند. روزگار عمر هم طولانى بود و محبت و مال و فراوانى عطا در دل مردم (مهاجر و انصار) ريشه دوانيد، گروه ديگرى هم كه بر آنان ستم شده بود به قناعت روى آوردند و براى هيچيك از آن دو گروه تصور نمى شد كه ممكن است اين حالت دگرگون شود يا تغييرى بپذيرد. چون عثمان به حكومت رسيد. كار را همان گونه كه عمر انجام داده بود انجام داد و اعتماد و وثوق آن قوم به دريافت آن چنانى اموال بيشتر شد و هر كس به كارى عادت كند و انس بگيرد ترك آن كار بر او دشوار مى شود. چون اميرالمؤ منين على عليه السلام عهده دار كار شد خواست تقسيم اموال را به شيوه روزگار پيامبر صلى الله عليه و آله و ابوبكر برگرداند بر ايشان بسيار دشوار آمد چه ، آن را فراموش كرده و دور انداخته بودند. فاصله زمانى هم بيست و دو سال بود. در نتيجه اين كار را آن چنان زشت و بزرگ شمردند كه شكستن بيعت و سرپيچى از اطاعت پيش آمد و خداوند امر و فرمان خود را جارى مى فرمايد.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 3 //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى