google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
80-100 ترجمه خطبه ها شرح ابن میثمترجمه خطبه ها شرح ابن میثم

خطبه 88 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی قسمت دوم (خلقت و اندازه‏ گيرى، تدبير امور، صفت آسمان ، چگونگى آفرينش و خلقت آسمانها )

 

(خطبه 91 صبحی صالح)

بخش سوم خطبه اشباح كه در باره خلقت و اندازه‏ گيرى و تدبير امور بحث مى‏ كند

قَدَّرَ مَا خَلَقَ فَأَحْكَمَ تَقْدِيرَهُ وَ دَبَّرَهُ فَأَلْطَفَ تَدْبِيرَهُ-  وَ وَجَّهَهُ لِوِجْهَتِهِ فَلَمْ يَتَعَدَّ حُدُودَ مَنْزِلَتِهِ-  وَ لَمْ يَقْصُرْ دُونَ الِانْتِهَاءِ إِلَى غَايَتِهِ-  وَ لَمْ يَسْتَصْعِبْ إِذْ أُمِرَ بِالْمُضِيِّ عَلَى إِرَادَتِهِ-  فَكَيْفَ وَ إِنَّمَا صَدَرَتِ الْأُمُورُ عَنْ مَشِيئَتِهِ-  الْمُنْشِئُ أَصْنَافَ الْأَشْيَاءِ بِلَا رَوِيَّةِ فِكْرٍ آلَ إِلَيْهَا-  وَ لَا قَرِيحَةِ غَرِيزَةٍ أَضْمَرَ عَلَيْهَا-  وَ لَا تَجْرِبَةٍ أَفَادَهَا مِنْ حَوَادِثِ الدُّهُورِ-  وَ لَا شَرِيكٍ‏ أَعَانَهُ عَلَى ابْتِدَاعِ عَجَائِبِ الْأُمُورِ-  فَتَمَّ خَلْقُهُ بِأَمْرِهِ وَ أَذْعَنَ لِطَاعَتِهِ وَ أَجَابَ إِلَى دَعْوَتِهِ-  لَمْ يَعْتَرِضْ دُونَهُ رَيْثُ الْمُبْطِئِ وَ لَا أَنَاةُ الْمُتَلَكِّئِ-  فَأَقَامَ مِنَ الْأَشْيَاءِ أَوَدَهَا وَ نَهَجَ حُدُودَهَا-  وَ لَاءَمَ بِقُدْرَتِهِ بَيْنَ مُتَضَادِّهَا-  وَ وَصَلَ أَسْبَابَ قَرَائِنِهَا وَ فَرَّقَهَا أَجْنَاساً-  مُخْتَلِفَاتٍ فِي الْحُدُودِ وَ الْأَقْدَارِ وَ الْغَرَائِزِ وَ الْهَيْئَاتِ-  بَدَايَا خَلَائِقَ أَحْكَمَ صُنْعَهَا وَ فَطَرَهَا عَلَى مَا أَرَادَ وَ ابْتَدَعَهَا

لغات

آل: بازگشت، رجوع كرد.

اذعن: خاضع شد، خوار شد.

ريث: آرامى، آهستگى.

اناة: درنگ كردن.

متلكّى: باز ايستادن از كار، توقف كردن در انجام عمل.

اود: كجى، اعوجاج.

بدايا: جمع بديه: آفرينش عجيب، خلقت شگفت آور.

ترجمه

«خداوند متعال بقا و هستى آنچه آفريده تعيين كرده و آن را محكم و استوار گردانيده است. و سپس از روى لطف و مهر آنها را منظم كرده است، و هر يك را به آنچه براى آن خلق شده اختصاص داده و مخصوص گردانيده، بنا بر اين هيچ يك از آفريده ‏ها از جايگاه خويش قدم فراتر ننهاده، از رسيدن به نهايت مقصود مقرّر، كوتاهى نورزيده است (وظيفه خود را به بهترين وجهى بانجام رسانده) و مأموريّتى كه از جانب خداوند بوى محوّل گرديده سخت و دشوار ندانسته، و مطابق اراده و خواست حق تعالى، عمل كرده و از وظيفه سر برنتافته است. چگونه مى‏ تواند سركشى كند با وجودى كه تمام اشيا به مشيّت و اراده او به وجود آمده و اوامر تكوينيّه او را فرمان برده، طوق بندگى و خضوع در برابر خداوند را برگردن افكنده‏ اند.

خداوندى كه بدون به كار افتادن انديشه و بى آن كه قبلا پيش بينى كرده و از تجربه ‏ها و پيشامدهاى روزگار استفاده كند و يا اين كه در اختراع كارهاى شگفت‏ انگيز جهان نياز به شريك و انبازى پيدا كرده باشد، موجودات را ايجاد و آفرينش را بيافريد. پس همين كه كار خلقت پايان يافت، طاعتش را قبول كرده و دعوتش را پذيرفتند. آفريده ‏اى نبود كه در آفرينش درنگ و سستى كند و انجام فرمانش را به تأخير اندازد. خداوند كجى و اعوجاج اشيا را راست گردانيد و حدودشان را واضح و روشن قرار داد. با قدرت قادر بي چون ميان اضداد الفت افتاد (بطورى به هم پيوستند كه گسستنى در كارشان نيست) در ميان انواع گوناگون آفريدگان كه از حيث حدّ و اندازه، غريزه و هيئت (خلق و خوى، هيكل) با هم مختلف بودند، آن اسباب (عشق و ميل و جذب) را بر قرار كرد (تا بدينوسيله حيات و نظام اجتماع تشكيل) وه كه چه شگفت و محكم است صنعت خلقت خلايق كه آفريدگار جهان آنها را طبق ميل و اراده خويش ابداع و ايجاد كرد»

شرح

فقوله عليه السلام: قدرّ ما خلق فأحكم تقديره

اين جمله امام (ع) اشاره به اين است كه هر مصنوعى و مخلوقى در وجود برابر حكمت الهى اندازه‏ گيرى دقيق شده است، بدان حد كه اگر از مقدار معيّن فزونى گيرد و يا نقصان پيدا كند در مصلحت آن شيئى خللى پديد مى‏آيد و منفعت مقرّر بر وجود آن دگرگون مى ‏شود.

قوله عليه السلام: و دبّره فألطف تدبيره:

هر شيئى را برابر ارزش و مصلحت وجودى‏ اش بيافريد، و با ظرافت و باريك بينى خاصّى در همه ذاتيّات و اوصاف آن تصرّف كرد، و بدون آن كه كسى جز خداوند بر آن آگاهى و اطّلاعى داشته باشد، تمام تغييرات لازم كلّى و جزئى را در باره آن موجود بانجام رساند.

قوله عليه السلام: و وجّهه لوجهته الى قوله الى غايته:

تمام استعداد شي‏ء موجود را به وى افاضه كرد، و براى هدفى كه آن را آفريده بود آماده ‏اش ساخت و چون سرنوشت معيّنى در لوح محفوظ برايش رقم خورده بود، از جايگاه معلومى كه مقرّر بود بدان برسد تجاوز نكرد. يعنى نه از سر منزل معلوم و مقصود فراتر گام نهاد و نه در كمتر از آن حد توقّف كرد. چه اگر غير از اين انجام مى‏ گرفت در علم‏ خداوند دگرگونى بوجود مى‏ آمد و اين أمر محالى است.

قوله عليه السلام: و لم يستصعب إذ امر بالمضّى على إرادته:

چون خداوند آفريده را امر كرده است تا در جهت رسيدن به كمال مطلوب وجوديش برابر اراده وى حركت كند و حكمت الهى نيز او را به سمت نهايت مطلوبش به پيش مى ‏برد، تخلّف پديده از حركت در غير آن جهت ممكن نيست و سرپيچى از دستور و فرمان محال است.

امر كردن خداوند به پديده، اشاره به اين است كه اسباب كمال يافتن آن را مطابق قضاى الهى تا رسيدن به مطلوب آماده مى ‏سازد.

قوله عليه السلام: و كيف و إنّما صدرت الأمور عن مشيئته:

تقدير كلام حضرت چنين است «اى و كيف يستصعب» يعنى، چگونه پديده از فرمان خداوند سرپيچى مى‏ كند (هرگز نمى‏ تواند تخلّف و سرپيچى نمايد) پس از بيان عدم امكان سرپيچى و تخلّف آفريده از دستورات الهى، به علت عدم امكان سرپيچى و فرمانبردارى سريع و تسليم بودن در برابر فرمان حق متعال اشاره كرده، و دليل آن را مستند بودن تمام آثار مخلوق به مشيّت پروردگار مى‏داند. زيرا هر اثرى لزوما از مؤثّر خود تبعيّت مى‏كند، و تمام پديده‏ ها در سلسله نياز و حاجت به اراده حق تعالى متّكى هستند، و وجوبا از آنجا مدد مى‏ گيرند، حقيقت اين موضوع در علم الهى باثبات رسيده است.

قوله عليه السلام: المنشى‏ء اصناف الأشياء إلى قوله عجائب الأمور:

پيش از اين در شرح خطبه اول توضيح اين مطلب كه: روش، فكر و انديشه و تجربه، از چيزهائى است كه بانسان مربوط بوده و بوى اختصاص دارد، گذشت. و اين كه بارى تعالى از تمام اين ويژگيها در زمينه ايجاد و آفرينش پديده‏ ها پاك و مبرّا است.

(يعنى خداوند بدون الگو و مدل، فكر و انديشه و تجربه موجودات را آفريده است) در خلقت و آفرينش از شريك داشتن نيز بدليل برهان توحيد چنان كه‏ گذشت پاك و منزه مى ‏باشد. (در آفرينش به دستيار و معين نيازمند نيست، چه او از همه جهت يگانه است، يكتا و بى همتا است) مقصود از «قريحة الغريزه» نيروى انديشه براى عقل مى ‏باشد.

قوله عليه السلام: فأتمّ [فتمّ خ‏] خلقه و أذعن لطاعته و اجاب الى دعوته.

خداوند به تمام مخلوقات و آفريده ‏هايش به لحاظ جود و بخشندگى، آنچه نيازشان بوده افاده فرموده است، پس اگر از كسى يا شيئى كمالى فوت گردد، از جهت نداشتن استعداد و عدم پذيرش است، (بدين معنا كه فيض دهنده بخلى ندارد، نقص در فيض گيرنده است) آفريده ‏ها و مخلوقات در نيازمندى محض، و جنبه امكانى كه دارند، بخوارى و ندارى خود، مقر و معترفند، در دگرگونى، مغلوب قدرت اويند و دعوت او را اجابت مى‏ كنند، يعنى هنگامى كه كلمه «كن» وجودى القا شود فورا اجابت كرده، وجود مى ‏يابند (به محض اين كه خداوند بگويد باشيد بلا درنگ وجود پيدا مى‏ كنند).

قوله عليه السلام: و لم يعترض دونه ريث المبطئ و لا أناة المتلكّى‏ء:

اين جمله امام (ع) براى منزّه دانستن فعل و امر خداوند از تخلّف آورده شده است، بدين معنى كه اشيا در اطاعت فرمان و دستور خداوند، سستى، كندى و درنگى ندارند.

امر خداوند را بدون توقّف و درنگ اطاعت مى‏ كنند. تمام اشياء مغلوب اراده حق تعالى هستند و در اجابت فرمان او نهايت سرعت را به كار مى‏ گيرند.

إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ«».

در امر خداوند متعال يعنى كلمه «كُن» افاضه هر آن چيزى است كه در مأمور لازم بوده، و آمادگى كامل در اجابت وجود دارد، زيرا با فرمان «باش» شيئى‏وجوب وجود مى ‏يابد، يعنى قادر بر وجود يافتن نيست، چه رسد به اين كه در اجابت امر و اطاعت و فرمانبردارى، سستى و كندى و سهل انگارى كند، بلكه همچون چشم برهم زدن كار سريع انجام مى‏ گيرد. چنان كه خداوند متعال مى‏ فرمايد: وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ«».

ما در شرح كلام امام (ع) «بطوء، و اناة و تلكّى» را صفت آفريده ‏ها گرفته و چنين توضيح داديم كه اشيا در پذيرش و انجام دستورات خداوند، بدون درنگ و توقّف انجام وظيفه مى‏ كنند. احتمال ديگر اين است كه بگوييم فعل خداوند از اين جهت كه مستند بخداوند مى ‏باشد، منزه است از درنگ و توقّف، (يعنى كار خداوند متّصف به كندى، توقّف و درنگ نمى‏شود) زيرا كندى، سستى، توقّف و درنگ از عوارض حركت و حركت از عوارض جسم است. اين صفات بر فعل كسى عارض مى ‏شوند، كه كارهايش را با وسيله انجام دهد، و كارهايش متّصف به حركت شديد، و ضعيف گردد، و چنان كه دانسته و آگاهى خداوند از تمام اين ويژگيها و خصوصيات منزّه و پاك مى ‏باشد.

قوله عليه السلام: فاقام من الاشياء أودها إلى قوله و الهيئات.

مقصود از «أقام… اودها» بر طرف كردن ناهموارى اشياست، تا هر چيزى آماده پذيرش لازمه وجودى خويش گرديده، كمالى كه از جانب حق بوى افاضه مى‏ شود، دريافت دارد و منظور از «نهجه لجددها «لحدودها»، يا «لحدودها» مطابق هر دو عبارت، روشن كردن سمت هدف حركت هر چيزى است كه به مقصد نهايى وجودى‏ اش برسد و به آن دست يابد.

سخن امام (ع) كه فرمود: ملائمته…

«ميان امور گوناگون متفاوت و متضاد رابطه و اتّصال بر قرار كرد» بدين معنى است كه خداوند، ميان عناصر چهار گانه‏ (آب و آتش و باد و خاك)-  كه در اصطلاح قدما طبايع چهارگانه مى ‏ناميدند-  با وجودى كه در چگونگى صفات متضاد هستند در مزاج واحد انسانى جمع آورى كرده است. ما در باره اين موضوع، قبلا به تفصيل سخن گفته ‏ايم.

عبارت و وصله لأسباب قرائنها، اشاره به اين است كه موجودات از امورى كه لازمه وجودى‏شان باشد، (مانند هيأت، شكل و غريزه و…) جدا نيستند و بخوبى روشن است كه نزديكى دو چيز مستلزم نزديكى و اتصال اسباب وجودى آنهاست، چه محال است كه موجود، بدون اسباب تحقق وجودى‏اش، استحكام و استوارى يابد. اتصال و استناد اشياء متّكى به كمال قدرت خداوند است، زيرا او سبب ساز همه سببهاست.

بعضى از شارحان نهج البلاغه، مقصود از «قرائن» را نفوس دانسته‏ اند، با توجّه به اين احتمال معناى اتصال اسباب بوسيله خداوند، ارشاد خلق است به پرستش حق تعالى و آنچه لازمه معاش آدمى و جهت دادن او به سوى كمال مى‏ باشد زيرا به مثل اگر كسى بگويد: «وصل الملك اسباب فلان» از اين جمله چنين فهميده مى ‏شود كه، پادشاه ارتباط شخص مورد اشاره را با خود بر قرار كرده و او را به پاداش و نعمت دادن، مورد نوازش قرار داده است.

معناى احتمالى دوّم هر چند احتمال بدى نيست. امّا معناى احتمالى اوّل ظاهر و روشن‏تر است.

قوله عليه السلام: و فرّقها أجناسا مختلفات فى الحدود و الأقدار و الغرائز….

مقصود از جنس و حدّ آن چيزى نيست كه «اهل منطق» آن را در عرف خود اصطلاح كرده‏ اند، بلكه منظور از اختلاف، اختلاف كلّى و جزئى است كه قبلا متذكر شديم (اختلاف در عناصر، هيأت، شكل و غريزه و…) در لغت به اين نوع اختلاف هم اختلاف در جنسيّت مى‏ گويند. «حدّ شيئى» به نهايت و آنچه بر آن‏ احاطه دارد، اطلاق مى‏ شود. منظور از «اقدار» اندازه‏ هاست و به شكل نيز مقدار گفته شده است.

مقصود از غرائز در كلام امام (ع) قواى نفسانى، اخلاق، هيأت و صفات مى‏ باشند. و اگر كلمه «حدود» را در عبارت حضرت، بر معناى عرفى‏ اش «حدّ كامل يا ناقص» حمل كنيم معناى زيبايى است، زيرا حكمت آفريدگار پاك و منزّه ايجاب مى‏ كند كه بعضى از موجودات از بعضى ديگر، با حدود و حقايقشان تميز داده شوند و برخى با شكل و هيأت و بعضى ديگر با غرايز و اخلاقشان، برابر آنچه كه نظام وجود و دستور آفرينش و اراده الهى حكم مى‏ كند.

قوله عليه السلام: بدايا خلايق احكم صنعها و فطرها على ما اراد و أبتدعها:

يعنى اين كه بر شمرديم شگفتيهاى آفرينش در باره مخلوقات بود كه برابر اراده خداوند خلقت و صنعشان استوار گرديده است.

 

بخش چهارم خطبه اشباح كه در صفت آسمان ايراد شده است.

وَ نَظَمَ بِلَا تَعْلِيقٍ رَهَوَاتِ فُرَجِهَا-  وَ لَاحَمَ صُدُوعَ انْفِرَاجِهَا وَ وَشَّجَ بَيْنَهَا وَ بَيْنَ أَزْوَاجِهَا-  وَ ذَلَّلَ لِلْهَابِطِينَ بِأَمْرِهِ-  وَ الصَّاعِدِينَ بِأَعْمَالِ خَلْقِهِ حُزُونَةَ مِعْرَاجِهَا-  وَ نَادَاهَا بَعْدَ إِذْ هِيَ دُخَانٌ فَالْتَحَمَتْ عُرَى أَشْرَاجِهَا-  وَ فَتَقَ بَعْدَ الِارْتِتَاقِ صَوَامِتَ أَبْوَابِهَا-  وَ أَقَامَ رَصَداً مِنَ الشُّهُبِ الثَّوَاقِبِ عَلَى نِقَابِهَا-  وَ أَمْسَكَهَا مِنْ أَنْ تُمُورَ فِي خَرْقِ الْهَوَاءِ بِأَيْدِهِ-  وَ أَمَرَهَا أَنْ تَقِفَ مُسْتَسْلِمَةً لِأَمْرِهِ-  وَ جَعَلَ شَمْسَهَا آيَةً مُبْصِرَةً لِنَهَارِهَا-  وَ قَمَرَهَا آيَةً مَمْحُوَّةً مِنْ لَيْلِهَا-  وَ أَجْرَاهُمَا فِي مَنَاقِلِ مَجْرَاهُمَا-  وَ قَدَّرَ سَيْرَهُمَا فِي مَدَارِجِ دَرَجِهِمَا-  لِيُمَيِّزَ بَيْنَ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ بِهِمَا-  وَ لِيُعْلَمَ عَدَدُ السِّنِينَ وَ الْحِسَابُ بِمَقَادِيرِهِمَا-  ثُمَّ عَلَّقَ فِي جَوِّهَا فَلَكَهَا وَ نَاطَ بِهَا زِينَتَهَا-  مِنْ خَفِيَّاتِ دَرَارِيِّهَا وَ مَصَابِيحِ كَوَاكِبِهَا-  وَ رَمَى مُسْتَرِقِي السَّمْعِ بِثَوَاقِبِ شُهُبِهَا-  وَ أَجْرَاهَا عَلَى أَذْلَالِ تَسْخِيرِهَا مِنْ ثَبَاتِ ثَابِتِهَا-  وَ مَسِيرِ سَائِرِهَا وَ هُبُوطِهَا وَ صُعُودِهَا وَ نُحُوسِهَا وَ سُعُودِهَا

لغات

رهوات: جمع رهوه: شكاف وسيع.

ايده: قوت و نيروى حق تعالى.

بايده: هلاك شونده.

مار: قبول حركت كرد.

اشراج: جمع شرج، دستگيره‏ هايى كه به صندوقچه و جامه ‏دان دوخته مى ‏شود و به آن وسيله صندوقچه نقل و انتقال داده مى‏ شود و گاهى به نخها و رشته‏ هايى اطلاق مى‏ شود كه جامه‏ دان را با آن مى ‏دوزند.

ارتتاق: چسباندن، متصل كردن.

نقاب: جمع نقب، راه كوهستانى.

ناط: آويخته.

صدوع: شكافها.

و شبح: با تشديد، مشبك كرد.

حزونه: امر مشكل و دشوار.

در آرى: ستارگان روشن و درخشان

ترجمه

«خداوند آسمان را بدون اين كه به چيزى آويخته باشد، منظّم و پابرجا كرد، شكافهاى وسيعش را به هم پيوست، پست و بلنديهايش را هموار كرد و باز شده ‏هايش را، متّصل ساخت. ميان هر يك از آنها با آسمان ديگرى، رابطه بر قرار كرد (ثوابت و سيّارات را با قواى جاذبه و دافعه بهم ربط داد) دشوارى بالا و پايين رفتن فرشتگان كه به امر خداوند اعمال بندگان را به آسمانها بالا مى ‏برند، نرم و آسان ساخت.

پس آسمانى را كه از دود بوجود آمده بود. فرمان داد تا بهم چسبيده، ناپيوستگيهايش ترميم شود و پس از به هم پيوستن بخشهاى مختلف آسمان، درهاى بسته ‏اش را به روى اهل زمين بگشود. (شايد مقصود از گشودن درهاى آسمان نزول باران رحمت باشد).

(آن گاه) بر سر هر رهگذر و معبرى، (براى منع نفوذ شياطين) از ستارگان فروزان در كمين گاهها نگاهبانانى گذاشت، و به دست توانمند خود آسمان را در ميان شكاف هوا، از درهم فرو ريختن نگه داشت و به آن نهيب زد، تا در جاى خود درنگ كرده، سر تسليم در برابر فرمانش فرود آورد. سپس خورشيد را نشانه روشنى بخش روز و ماه را كه داراى نورى كم‏رنگ و تاريك است نشانه شب قرار داد (ماه گاهى اول شب و گاهى آخر شب از انظار مخفى است و سه شب، آخرهر ماه در تمام شب ديده نمى‏ شود).

خورشيد و ماه را، در مسير و درجاتشان روان ساخت و براى هر يك اندازه و حدّى معيّنى فرمود، تا شب و روز بوسيله آن دو تميز داده شود، و از اندازه و سيرشان حساب سال و ماه معلوم گردد. پس در فضاى آسمان فلك را معلّق نگاهداشت و به وسيله ستارگانى كه همچون درّ سفيد درخشان و مانند چراغ در شب فروزان و به سبب دورى، بعضا از ما نهان هستند، آسمان را زينت بخشيد.

و با شهاب ثاقب، شياطينى كه استراق سمع داشته باشند، از آسمان دور ساخت.

آسمان را مسخّر فرمان خود كرد، و در آن ثوابت و سيّارات را بحركت در آورده، مسير حركت پايين و بالا رفتن، و يا سعد و نحس بودنشان را تعيين كرد.»

شرح

بخش چهارم اين خطبه مشتمل بر چگونگى آفرينش و خلقت آسمانهاست.

قوله عليه السلام: و نظم بلا تعليق الى قوله انفراجها

اقتضاى ظاهر اين جمله اين است كه آسمانها داراى شكافهاى وسيع و قسمتهاى مختلفى بوده اند. معناى كلام امام (ع) مطابق نظريّه متكلّمين روشن است، چون بعقيده متكلمين اجسام از اجزاى لا يتجزّا تركيب يافته‏اند، و پيش از تركيب داراى شكاف و شقوق بوده ‏اند.

امّا نظر غير متكلّمين در معناى اين جمله امام (ع) يكى از دو احتمال زير است:

1-  چون آسمانها از اجزا تركيب يافته‏ اند، و ميان اجزاى هر مركّبى مباينت و جدايى است چه تركيب و تأليف كننده ‏اى باشد يا خير، امام (ع) لفظ «رهوات و فرج» را به لحاظ جدايى و مباينت ميان اجزاى آسمان استعاره آورده است. با قطع نظر از اين كه تركيب كننده خداست يا جز او. بنا بر اين مقصود از نظم بخشيدن به شكافهاى وسيع آسمان، افاضه صورت به قسمتهاى مختلف آن است، بحدّى كه نظم و تركيبش كامل گرديده و قسمتهاى مختلف آسمان بهم پيوسته شده است.

2-  احتمال دوّم اين است كه امام (ع) با كلمه «فرج» به جدايى و مباينتى كه ميان طبقات آسمان وجود دارد اشاره كرده باشد، و مقصود از نظم «رهوات‏ و ملاحمة صدوع» آسمانها چسبيدگى و مماس بودن آنها بر يكديگر و عدم خلأ در ميان آنها باشد. (در احتمال ارتباط يافتن اجزا با يكديگر، و در احتمال دوم، پيوسته شدن طبقات آسمان با هم فرض شده است).

امام (ع) با كلمه «بلا تعليق» به كمال قدرت خداوند تعالى توجّه داده است.

قضاوت اوهام اين است كه آسمان، همچون سنگى كه در هوا معلق بماند، در خلأ متوقّف گرديده. و اين موجب حيرت و شگفتى عقول شده است. امام (ع) با كلمه «بلا تعليق» آنها را بر شگفتى و بزرگ شمردن اين امر تحريك كرده است.

قوله عليه السلام: و وشّج بينها و بين ازواجها:

مقصود امام (ع) از «ازواج» نفوس فرشتگان آسمانى است كه نزديك و قرين يكديگرند. و به هر قرينى زوج گفته مى ‏شود. يعنى ميان نفوس آسمانى ارتباط بر قرار كرد، بدين سان كه هر جرم آسمانى آن چيزى را پذيرفت كه ديگر جرم آن را پذيرا نبود.

قوله عليه السلام: و ذلّل للها بطين بأمره الى قوله انفراجها:

در باره اين حقيقت پيش از اين اشاره‏اى شد، كه فرشتگان مانند ديگر حيوانات جسمانى نيستند. بنا بر اين بالا و پايين رفتن آنها مانند بالا و پايين رفتن افراد محسوس نيست، و گر نه حق تعالى جلّ قدسه-  كه از تصور گمان كنندگان فراتر است-  لزوما در سمتى قرار مى‏ گرفت، تا صعود بسوى او انجام پذيرد، و فرود از نزد او تحقّق يابد. بنا بر اين لفظ «نزول» كه بر جهت محسوس فرودين اطلاق مى‏ شود استعاره آورده شده است براى نزول عقلانى: بدين معنى كه، بخششهاى ارزشمند، از آسمان جود خداوندى، بر سرزمينهاى قابل فيض فرود مى‏ آيد. با توجّه به اين معنى فرود آمدن فرشتگان عبارت خواهد بود از: رساندن فيض به موجوداتى كه از نظر مقام پايين‏تر از فرشته‏ اند و فرشتگان واسطه ميان موجودات و آفريدگار مى ‏باشند. بنا بر اين، منظور از فرشتگان، فرستادگانى هستند كه مأمور رساندن وحى‏اند و يا مأموريّت ديگرى دارند. و مقصود از فرشتگان بالا رونده، فرشتگانى‏ هستند كه اعمال خلايق را نزد خداوند مى‏ برند.

با برداشتى كه از معناى نزول كرديم، معناى صعود عبارت خواهد بود از: صورى كه در ذات فرشتگان بالا رونده نقش مى‏ بندد، و چنان كه سابقا توضيح داده شد علم خداوند نسبت به امورى كه در مقطع زمانى دور قرار دارند و يا امور معدومه‏اى كه محقّقا وجود خواهند يافت، و به زمان دورى وابستگى دارند، به گونه نقش بستن صورتهاى معقول آنها در لوح محفوظ است.

معناى «صعود» هم مانند لفظ «هبوط» استعاره براى معناى ياد شده است، يعنى صعود از سرزمين نفوس به الواح محفوظ، چنان كه توضيح داده شد.

امّا معناى باز بودن راههاى آسمان بدانسان كه نگاهبانان منقاد و مطيع باشند و عبور بر فرشتگان سهل آسان باشد، اين است، كه حجاب و منعى براى فرشتگان وجود ندارد، زيرا علم فرشتگان بر اعمال و رفتار مردمان و آنچه بر اين جهان مى ‏گذرد نافذ است چنان كه جسم بسته و متّصل مانع از نفوذ بعضى اجسام لطيفه در خود نمى‏ شود (حرارت، اصوات، اشعّه از جسم عبور مى‏ كند) و از خود عبور مى‏ دهد، آسمانها مانع آگاهى فرشتگان نسبت به امور اين عالم نمى‏ شوند بنا بر اين بمنزله جسم شكافدار بوده و بر آن عبارت «انفراج» اطلاق مى ‏شود. و اين كه نگاهبانان درهاى آسمان براى عبور فرشتگان تسليم و منقادند، بدين معناست كه به هيچ وجه مانع نفوذ و آگاهى فرشتگان مقرّب الهى به اين عالم نمى‏ شوند.

قوله عليه السلام: و ناداها بعد إذ هى دخان فالتحمت عرى أشراجها و افتتق بعد الارتتاق صوامت ابوابها:

در اين عبارت حضرت دو معناى احتمالى وجود دارد.

احتمال اوّل: معناى دود بودن آسمان را قبلا دانسته‏ اى (نيازى به توضيح مجدّد نيست) ندا كردن خداوند آسمانرا، إشاره به فرمانبردارى و اطاعت آسمانهاست، چنان كه خداوند تعالى فرموده است: فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ وَ«». مقصود از «التحام» آسمان ضميمه شدن اجزاى داراى صورت، با اجزاى صورت پذير است، چنان كه دو طرف زنبيل يا اشيايى از اين قبيل، با روابطى به يكديگر متصل مى‏ شود. (عرب در باره ارتباط يافتن اجزاى يك شيئى وقتى «تشريج عرى» مى‏ گويد كه اجزاى آن شيئى نسبت به يكديگر حالت جذب و انجذاب داشته باشند) منظور از باز شدن درهاى آسمان پس از بسته بودن آنها، اين است كه گشايش درهاى آسمان، موجب نزول رحمت خداوند شود و فرشتگانى كه تدبير اين جهان را به عهده دارند، بواسطه نزول و حركت آنها، انواع رحمت حق نزول مى ‏يابد. بنا بر اين حركات فرشتگان شبيه درها مى ‏باشد. چه همانها، درهاى رحمت حق و كليدهاى جود خداوندى‏اند.

احتمال دوّم اين كه عرب آنچه را در بالا قرار داشته باشد، آسمان مى‏ گويد.

بنا بر اين ممكن است، مقصود از آسمان معناى عام، و شامل آسمان مورد نظر هم بشود. و جمله «و ناداها» اشاره به آسمان ابرها باشد، و دود بودن آسمان منظور بخارى است كه پيش از انجماد شبيه دود مى‏باشد. لفظ دود، از بخار استعاره آورده شده است.

اتّصال يافتن اجزاى مختلف آسمان، اشاره به پيوستگى اجزاى بخار است كه بصورت ابر در آيد و (باز شدن درهاى بسته)

كنايه از نزول باران ابرها باشد. چنان كه خداوند متعال فرموده است: فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ«».

قوله عليه السلام: و اقام رصدا من الشّهب الثّواقب على نقابها

اين عبارت‏ حضرت، دو معناى احتمالى دارد.

1-  لفظ: «نقاب» كه به معنى راه كوهستانى است، استعاره از عدم ممنوعيّت وابستگى علوم بماوراى عالم جسمانيّات و مجرّدات باشد. (يعنى ممكن است علوم از ماوراى عالم ماده سرچشمه بگيرند، ولى، راه براى استراق سمع شياطين مسدود است، امّا در حقيقت ذات، راههاى آسمان گشوده است.) پيش از اين معناى شهاب هاى پرّان كه در كمين شياطين هستند توضيح داده شد.

2-  احتمال دوّم اين است كه لفظ «رصد» استعاره از تيرهاى محسوس قابل رويت، و كلمه «نقاب» استعاره را ترشيحيه كرده باشد، زيرا لازمه كمين گاه و نگاهبانى اين است كه از درها، و معابر حراست و حفاظت به عمل آورند.

وجه حكمت و سرّ اين موضوع اين است كه عربها معتقد بودند شياطين، به آسمان بالا مى‏ روند و گفتار فرشتگان را كه براى ما غيب محسوب مى ‏شود، گوش مى‏ دهند و سپس دريافتهاى خود را به كاهنان و ساحران و مانند اينها منتقل مى‏ كنند.

پس از آن كه دوران روشنگرى و نهى از كهانت و مانند اين امور فرا رسيد، چنان كه گفتيم و به لحاظ اين كه كهانت و سحر موجب فساد ذهنى مردم و انحراف افكار و دلها از مقصد شريعت مى‏ شد، خداوند بمردم اعلام كرد كه شهاب هاى پرّان آسمانى را دور كننده شيطانهاى گوش فرا دارنده قرار داديم، و هر كه از شيطانها حرف شنوى داشته باشد، از ناحيه آنها رجم خواهد شد.

درهاى آسمان بر شياطين بسته است، شياطين دسترسى بحقايق آسمان ندارند، تا اعتقاد به كهانت را در انديشه مردم وارد كنند و اعتقاد آنها را به كهانت و غيب گويى مستند بدانند. آيات كريمه قرآن اين اوهام باطل را كه در حقيقت شيطان نفسانى هستند، درهم مى‏ شكند و اين عقايد را از ريشه و بن بر مى ‏كند.

قوله عليه السلام: و امسكها من ان تمور فى خرق الهواء بايده و امرها ان تقف مستسلمة لأمره

يعنى خداوند آسمان را از بحركت در آمدن بوسيله بادهاى ايجاد شده بشدّت و زنده حفظ كرده است، حكمت حكيمانه خداوندى بر اين مقرّر شده است كه آسمان با قدرت قهر آميزش استحكام و استقرار داشته و رام فرمان او باشد.

در كلام امام (ع) دو عبارت «أمر» به كار رفته است: امر اوّل به معناى حكم الهى و قضاى خداوندى، و امر دوّم به معناى قدرت و غلبه فرمان حق تعالى است، الزاما تحقق مى ‏يابد.

قوله عليه السلام: و جعل شمسها آية مبصرة لنهارها و قمرها آية ممحوّة من ليلها

اين عبارت امام (ع) شبيه كلام خداوند است كه مى‏فرمايد: وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً«».

آيت حق بودن شب و روز به اين دليل است كه هر دو بر كمال قدرت حق تعالى دلالت دارند. از پيشوايان دين در تفسير روشنگر بودن روز پس از محو ساختن و از بين بردن شب وجوهى بشرح زير نقل كرده‏ اند.

1-  روشنگر بودن روز به اين دليل است كه خورشيد در تمام سال بحال خود ثابت است و نور مى‏ دهد و محو آيت شب به لحاظ حالات مختلفى است كه براى ماه پيش مى‏ آيد، گاهى ماه پيداست و نور مى‏ دهد و گاه در محاق است و مخفى، تغيير و دگرگونى ماه آن قدر زياد است كه دو شب بر يك حال نبوده و هر شبى در منزلگاه خاصى است و زيادى و نقصان مى‏ پذيرد.

2-  روايت شده است كه ابن كوّاء از سياهيها در چهره ماه سؤال كرد، حضرت در پاسخ فرمود، آن نشانه محو آيت شب مى ‏باشد.

3-  ابن كثير گفته است كه منظور از دو آيت شب و روز، تاريكى شب و روشنى روز است، تقدير چنين است: ما شب و روز را داراى دو نشانه (ظلمت و ضياء) قرار داديم. آيت شب را محو كرديم، يعنى براى ماه نور ذاتى قرار نداديم، ماه از خورشيد نور مى‏ گيرد روز، روشنگر است، يعنى روشنايى خورشيد ذاتى است.

كلمه «من» در عبارت امام (ع) يا براى بيان ابتداى غايت و يا براى بيان جنس بكار رفته است، و متعلّق به كلمه «ممحوّة» يا «بجعل» مى ‏باشد. معناى ديگر، اين كه ماه را، از نشانه‏ هاى شب قرار داد.

قوله عليه السلام: فأجراهما فى مناقل مجراهما و قدّر سيرهما فى مدارج درجهما

خداوند مسير خورشيد و ماه را در برجها و منزلها مقدّر و مقرر فرموده است.

براى تبيين كلام امام (ع) در اينجا، لازم است كه مفهوم «درج-  بروج و منازل» توضيح داده شود. شرح مطلب اين است كه، مردم دور فلك را كه ستارگان در آن سير مى‏ كنند به دوازده قسم تقسيم كرده و هر قسمى را برج ناميده‏ اند و باز هر برجى را به چند قسم تقسيم كرده و هر قسمى را درجه و رتبه ناميده، و هر يك از اين برجها را اسمى است بدين شرح: حمل-  ثور-  جوزا-  سرطان-  اسد-  سنبله-  ميزان-  عقرب-  قوس-  جدى-  دلو و حوت.

خورشيد، هر برجى از آسمان را در سى روز طى مى‏ كند و ماه هر برجى از آن را در بيشتر از دو روز و كمتر از سه روز به اتمام مى ‏رساند. منازل و مراحل سير ماه بيست و هشت منزل است و اسامى آنها عبارت است از: 1-  شرطين 2-  بطين 3-  ثريّا 4-  دبران 5-  هقعه 6-  هنعه 7-  ذراع 8-  نژة 9-  طرفه 10-  جبه 11-  زبرة 12-  صرفه 13-  عوا 14-  سماك 15-  غفر 16-  زبانا 17-  إكليل 18-  قلب 19-  شولة 20-  نعايم 21-  بلدة 22-  سعد الذّابح 23-  سعد بلع 24-  سعد السعود 25-  سعد الأخبية 26-  الفرغ المقدّم 27-  الفرغ الموخّر 28-  رشاء.

ماه هر روزى در يكى از منازل ياد شده فوق قرار دارد چنان كه خداوند متعال مى‏ فرمايد: لَا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَها أَنْ،…  ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ«».

قوله عليه السلام: ليميّز بين اللّيل و النّهار إلى قوله بمقاديرهما

يعنى اندازه‏ گيرى مسير و حركت مشخّص كننده ماه و سال است. پيش از اين در خطبه اول تفسير و تفصيل اين مطلب گذشت.

قوله عليه السلام: ثمّ علّق فى جوّها فلكها

پس از آن كه امام (ع) اشاره به كيفيت تركيب ستارگان كرد حال با بيان اين عبارت اشاره به جايگاه استقرار ستارگان كرده مى‏ فرمايد: هر يك در فضاى فلك خود آويخته هستند.

اگر بپرسى كه امام (ع) ابتدا فرموده بود، كه ستارگان و سيّارات معلق نيستند و در اين عبارت مى‏ فرمايد در جو فضاى فلك شان آويخته‏ اند معناى اين دو كلام را چگونه توجيه مى‏ كنيد در پاسخ مى‏ گوييم: تعليق و وابستگى امرى نسبى است به اعتبارى مى‏ توان گفت معلّق و وابسته ‏اند، و به اعتبارى مى ‏شود گفت وابسته نيستند. در عبارت اوّل كه فرمود وابسته نيستند، منظور اين است كه به جسم ديگرى در ما فوق خود، وابستگى ندارند. و مقصود از وابستگى در عبارت دوّم اين است كه در فضا به قدرت و اراده خداوند معلّق و وابسته هستند. ميان اين دو كلام تناقض و منافاتى نيست.

و فلك اسم جنس است براى هر جسم مدوّرى كه بر آن اين نام صدق كند.

قوله عليه السلام: و ناط بها زينتها من خفيّات دراريها و مصابيح كواكبها:

اين كلام امام (ع) شبيه كلام خداوند است كه فرمود: وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ«».

و اين سخن حضرت كه گوش فرا دارنده به آسمانها، با تيرهاى شهاب هدف‏ گرفته مى‏ شوند، شبيه اين فرموده حق تعالى است، كه: إِلَّا مَنْ خَطِفَ«».

توضيح اين بيان امام (ع) پيش از اين به تفضيل داده شد. در باره اين كه چرا امام (ع) كلمه «شهب» را تكرار كرده ‏اند، بايد گفت كه ذكر شهاب در جمله اول براى بيان اين حقيقت بود كه شهب دامى براى شياطين بحساب مى ‏آيند، و در جمله دوّم براى بيان اين حقيقت است كه گوش فرا دارندگان به آسمان با شهاب هاى پرّان رمى شده و دور مى‏ گردند. (بعبارت روشن‏تر) شهب در يك جمله بمعنى كمين گاه و در جمله‏اى ديگر بمعنى تير به كار رفته، تكرار سخن براى فزونى معنى است.

قوله عليه السلام: و أجراها على اذلال تسخيرها:

اين عبارت امام (ع) مانند اين آيه شريفه است كه: إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ«» مقصود از «إذلال» يا ذلّة: ممكن بودن، حاجت داشتن و نيازمند ايجاد و اداره بودن است. و منظور از ثوابت و سيّار كه در كلام امام (ع) آمده است، هر كدام مفهوم خاصّى دارد كه ذيلا شرح مى‏ دهيم: مقصود از سيّارات هفت ستاره است و عبارتند از: زحل، مشترى، مرّيخ، خورشيد، زهره، عطارد و ماه.

خورشيد و ماه را «نيّرين» و پنج ستاره ديگر را «متحيّرين» مى‏ گويند: دليل متحيّر گفتن به اين ستارگان اين است كه حركت مستقيم انجام مى‏ دهند و پس از توقّفى كوتاه به جايگاه اوّل بازگشت نموده، و پس از توقّفى ديگر بحال استقامت، باز مى‏ گردند. امّا خورشيد و ماه، همواره حالت استقامت و يكنواختى دارند. و ديگر ستارگان آسمان جز اين هفت ستاره كه ياد شد، ثوابت شمرده مى‏ شوند، و در فلك هشتم قرار دارند. هر يك از هفت ستاره سيّار حركتى مخصوص به خود دارد، كه مخالف حركت ستارگان ديگر است.

صعود و نزول هر يك از سيّاره ‏هاى هفت گانه به هدفى صورت مى‏ گيرد. صعود و بالا رفتن آنها براى رسيدن به شرف«» خود است. شرف خورشيد در درجه 19 از برج حمل و شرف ماه در درجه سوّم از برج «ثور» و شرف «زحل» در مرتبه 21 از برج «ميزان» و شرف «مشترى» در مرتبه 15 از برج «سرطان» و شرف مرّيخ در درجه 28 از برج «جدى» و شرف زهره در مرتبه 27 از برج «حوت» و شرف عطارد در رتبه 25 از برج «سنبله» و شرف سياره «رأس» در درجه سوّم از برج «جوزا» و شرف «ذنب» در مرتبه سوّم از برج «قوس» و برج «شرف» تمام مراتبش شرف است. جز اين كه بعضى از مراتب به نسبت بعضى ديگر از مراتب قوّت بيشترى دارد. ما دام كه ستارگان به سمت شرف پيش روند بالا مى‏ روند ازدياد پيدا مى‏ كنند به نهايت مرحله كمال كه برسند، فرود مى‏ آيند و نقص پيدا مى‏ كنند. فرود آمدن هر ستاره‏اى ضدّ و مقابل شرف و صعود آن ستاره است.

امّا در باره سعد و نحس بودن ستارگان گفته ‏اند: زحل و مرّيخ نحس ‏اند، نحوست زحل از مرّيخ بيشتر است مشترى و زهره سعد هستند. سعد بودن مشترى بيشتر است. عطارد با ستارگان سعد، سعد است و با ستارگان نحس، نحس مى‏ باشد. خورشيد و ماه در حالت، تثليث و تسديس سعد هستند، در حالت مقابله تربيع و مقارنه نحس ‏اند. ستاره رأس سعد و ذنب و كبد هر دو نحس‏ اند.

معناى سعد و نحس ستارگان اين است، كه به هم پيوستن سعدها سبب اصلاح امور اين عالم مى ‏شود و لزوما به هم رسيدن نحسها موجب فساد و دگرگونى امور و اشياى اين جهان مى‏ گردد«».

 

ترجمه‏ شرح‏ نهج ‏البلاغه(ابن‏ ميثم بحرانی)، ج 2    ، صفحه ‏ى 740-729

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=