34 و من خطبة له ع في استنفار الناس إلى أهل الشام
– : أُفٍّ لَكُمْ لَقَدْ سَئِمْتُ عِتَابَكُمْ- أَ رَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الآْخِرَةِ عِوَضاً- وَ بِالذُّلِّ مِنَ الْعِزِّ خَلَفاً- إِذَا دَعَوْتُكُمْ إِلَى جِهَادِ عَدُوِّكُمْ دَارَتْ أَعْيُنُكُمْ- كَأَنَّكُمْ مِنَ الْمَوْتِ فِي غَمْرَةٍ- وَ مِنَ الذُّهُولِ فِي سَكْرَةٍ- يُرْتَجُ عَلَيْكُمْ حِوَارِي فَتَعْمَهُونَ- فَكَأَنَّ قُلُوبَكُمْ مَأْلُوسَةٌ فَأَنْتُمْ لَا تَعْقِلُونَ- مَا أَنْتُمْ لِي بِثِقَةٍ سَجِيسَ اللَّيَالِي- وَ مَا أَنْتُمْ بِرُكْنٍ يُمَالُ بِكُمْ- وَ لَا زَوَافِرَ عِزٍّ يُفْتَقَرُ إِلَيْكُمْ- مَا أَنْتُمْ إِلَّا كَإِبِلٍ ضَلَّ رُعَاتُهَا- فَكُلَّمَا جُمِعَتْ مِنْ جَانِبٍ انْتَشَرَتْ مِنْ آخَرَ- لَبِئْسَ لَعَمْرُ اللَّهِ سُعْرُ نَارِ الْحَرْبِ أَنْتُمْ- تُكَادُونَ وَ لَا تَكِيدُونَ- وَ تُنْتَقَصُ أَطْرَافُكُمْ فَلَا تَمْتَعِضُونَ- لَا يُنَامُ عَنْكُمْ وَ أَنْتُمْ فِي غَفْلَةٍ سَاهُونَ- غُلِبَ وَ اللَّهِ الْمُتَخَاذِلُونَ- وَ ايْمُ اللَّهِ- إِنِّي لَأَظُنُّ بِكُمْ أَنْ لَوْ حَمِسَ الْوَغَى- وَ اسْتَحَرَّ الْمَوْتُ- قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنِ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ انْفِرَاجَ الرَّأْسِ- وَ اللَّهِ إِنَّ امْرَأً يُمَكِّنُ عَدُوَّهُ مِنْ نَفْسِهِ- يَعْرُقُ لَحْمَهُ وَ يَهْشِمُ عَظْمَهُ- وَ يَفْرِي جِلْدَهُ لَعَظِيمٌ عَجْزُهُ- ضَعِيفٌ مَا ضُمَّتْ عَلَيْهِ جَوَانِحُ صَدْرِهِ- أَنْتَ فَكُنْ ذَاكَ إِنْ شِئْتَ- فَأَمَّا أَنَا فَوَاللَّهِ دُونَ أَنْ أُعْطِيَ ذَلِكَ ضَرْبٌ بِالْمَشْرَفِيَّةِ- تَطِيرُ مِنْهُ فَرَاشُ الْهَامِ- وَ تَطِيحُ السَّوَاعِدُ وَ الْأَقْدَامُ- وَ يَفْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ ذَلِكَ مَا يَشَاءُ- أَيُّهَا النَّاسُ- إِنَّ لِي عَلَيْكُمْ حَقّاً وَ لَكُمْ عَلَيَّ حَقٌّ- فَأَمَّا حَقُّكُمْ عَلَيَّ فَالنَّصِيحَةُلَكُمْ- وَ تَوْفِيرُ فَيْئِكُمْ عَلَيْكُمْ- وَ تَعْلِيمُكُمْ كَيْلَا تَجْهَلُوا وَ تَأْدِيبُكُمْ كَيْمَا تَعْلَمُوا- وَ أَمَّا حَقِّي عَلَيْكُمْ فَالْوَفَاءُ بِالْبَيْعَةِ- وَ النَّصِيحَةُ فِي الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِيبِ- وَ الْإِجَابَةُ حِينَ أَدْعُوكُمْ وَ الطَّاعَةُ حِينَ آمُرُكُمْ
شرح وترجمه فارسی
(34): خطبه يى كه امير المومنين عليه السلام پس از جنگ نهروان ايراد فرموده و از مردم خواسته است براى جنگ با شاميان آماده شوند.
در اين خطبه كه با عبارت اف لكم لقد سئمت عتابكم اف بر شما، همانا از سرزنش كردن شما هم رنجيده و دلتنگ شدم شروع مى شود، پس از توضيحات لغوى و آوردن ابياتى ، كه سروده خود ابن ابى الحديد است ، اين مطالب تاريخى طرح شده است :امير المومنين عليه السلام اين خطبه را پس از فراغ از جنگ خوارج ايراد فرموده است . على (ع ) در نهروان برخاست و حمد و ثناى خدا را بر زبان آورد و سپس چنين گفت : همانا خداوند شما را نيكو نصرت داد و هم اكنون و برفور به سوى دشمنان خود از مردم شام كنيد. آنان برخاستند و گفتند: اى اميرالمومنين ، تيرهاى ما تمام و شمشيرهاى ما كند و پيكانهاى نيزه هاى ما خميده و بيشتر آن كند و كژ شده است ، ما را به شهر خودمان برگردان تا با بهترين ساز و برگ آماده شويم ؛ و اى اميرالمومنين ، شايد هم به شمار كسانى كه از ما كشته شده اند بر ما افزوده شود و اين موجب نيروى بيشترى براى ما در مقابله با دشمن است .
على (ع ) در پاسخ ايشان اين آيه را تلاوت فرمود: اى قوم به سرزمين مقدسى كه خداوند براى شما رقم زده است در آييد و پشت به حكم خدا مكنيد كه زيانكار شويد. نپذيرفتند و گفتند: سرماى سختى است . فرمود: آنان هم همچون شما با اين سرما مواجه خواهند بود. همچنان پاسخى ندادند و نپذيرفتند. فرمود: اف بر شما كه اين سنت و عادتى است كه بر شما چيره است ؛ و سپس اين آيه را تلاوت كرد: قوم گفتند، اى موسى در آن سرزمين قومى ستمگر ساكنند و ما هرگز وارد آن نمى شويم مگر اينكه آنان بيرون روند و اگر از آن سرزمين بيرون رفتند ما وارد شدگان خواهيم بود.
در اين هنگام گروهى از ايشان برخاستند و گفتند: اى اميرالمومنين ، بسيارى از مردم زخمى هستند – خوارج بسيارى از سپاهيان على (ع ) را زخمى كرده بودند – اينك به كوفه باز گرد و چند روزى مقيم باش و سپس حركت كن ، خداوند براى تو خير مقدر فرمايد. و على (ع ) بدون اينكه راضى و موافق باشد به كوفه برگشت .
نصر بن مزاحم از عمر بن سعد از نمير بن و عله از ابى وداك نقل مى كند كه چون مردم ، بلافاصله پس از جنگ خوارج حركت به سوى شام را خوش نداشتند اميرالمومنين (ع ) آنان را در نخيله نام جايى در حومه كوفه فرود آورد و به مردم فرمان داد از لشكر گاه خود بيرون نروند و خود را آماده جهاد سازند و كمتر به ديدار زنان و فرزندان خود بروند تا آنكه همراه ايشان براى رويارويى با دشمن حركت فرمايد. و اگر مردم به اين پيشنهاد عمل مى كردند كاملا بر صواب بود، ولى نپذيرفتند و به آن عمل نكردند و پوشيده از لشكر گاه بيرون مى آمدند و وارد كوفه مى شدند و سرانجام آن حضرت را ترك كردند و فقط گروهى اندك از سران و سرشناسان با على (ع ) ماندند و لشكر گاه خالى شد، نه آنان كه به كوفه رفته بودند پيش او برگشتند و نه آن گروه كه آنجا مانده بودند شكيبايى كردند؛ و چون على (ع ) چنين ديد به كوفه برگشت .
نصر بن مزاحم مى گويد: على (ع ) براى مردم در كوفه خطبه يى ايراد فرمود كه نخستين خطبه او پس از باز گشت از جنگ خوارج بود و ضمن آن چنين فرمود:اى مردم ! آماده شويد براى جنگ با دشمنى كه جنگ با او مايه قربت به خداى عزوجل است ؛ قومى كه نسبت به حق سر گردانند و آنرا نمى بينند و به ستم و جوز وادار شده اند و از آن باز نمى گردند، از كتاب خدا دورند و از راه دين جدا شده اند، در سركشى خود سرگشته اند و در ژرفاى گمراهى فرو رفته اند. براى جنگ با آنان آنچه مى توانيد نيرو و اسبان آماده فراهم سازيد و بر خدا توكل كنيد و خداوند براى تو كل كافى است .
گويد: مردم نه حركت كردند و نه پراكنده شدند. على (ع ) چند روزى آنان را رها فرمود و سپس دوباره براى ايشان خطبه يى ايراد كرد و ضمن آن فرمود: واى بر شما، همانا از سرزنش كردن شما دلتنگ شدم . آيا به اين راضى شده ايد كه زندگى اين جهانى را عوض قيامت و آخرت بگيريد… يعنى همين خطبه كه مشغول شرح آن هستيم ، و در آن اين جملات را افزوده است : شما در آسايش ، شيران شرزه و به هنگام گرفتارى ، روبهان گريز پاييد و حال آنكه آنكس كه در جنگ است بايد همواره بيدار باشد و همانا كه مغلوب همواره ستم شده و حق او از او سلب شده خواهد بود.
اعمش از حكم بن عتيبة از قيس بن ابى حازم نقل مى كند كه مى گفته است : شنيدم على عليه السلام بر منبر كوفه چنين مى فرمود:
اى پسران مهاجران ، حركت كنيد و به رويارويى پيشوايان كفر و بازماندگان احزاب و دوستان شيطان برويد؛ به سوى كسى برويد كه به خوانخواهى كسى كه بر دوش كشنده گناهان بود قيام كرده است . سوگند به خداوندى كه دانه را مى شكافد و جان را پرورش مى دهد كه او تا روز قيامت گناهان آنان را بر دوش مى كشد و از گناهان ايشان هم چيزى نمى كاهد.
مى گويم ابن ابى الحديد: راوى اين سخن قيس بن ابى حازم است و او همان كسى است كه اين حديث را نقل مى كند:همانا شما روز قيامت پروردگار خويش را مى بينيد همانگونه كه ماه را در شب چهاردهم مى بينيد و هيچ شك و ترديدى در رؤ يت او نمى كنيد
و مشايخ متكلم ما او را مورد سرزنش و طعن قرار داده و گفته اند فاسق است و لذا روايتى را كه او نقل كند پذيرفته نمى شود، زيرا او مى گويد: شنيدم على بر منبر كوفه ، در حالى كه خطبه ايراد مى كرد، مى گفت : به جنگ باز ماندگان احزاب برويد؛ بغض و كينه اش در دلم جاى گرفت ، و هر كس نسبت به على عليه السلام كينه توزى كند روايتش پذيرفته نمى شود.
و اگر گفته شود: مشايخ شما درباره اين سخن على عليه السلام كه گفته است : به جنگ كسى برويد كه براى خونخواهى كسى كه بر دوش كشنده گناهان بود قيام كرده است چه مى گويند؟ آيا اين از سوى على (ع ) طعن درباره عثمان نيست !
در پاسخ گفته مى شود: در اين روايت آنچه بيشتر مشهور است همان بخش اول آن است و دنباله آن از شهرت برخوردار نيست ، و اگر هم صحيح باشد آنرا بر اين حمل مى كنيم كه اميرالمومنين عليه السلام معاويه را اراده فرموده است و ياوران او را جنگجويان براى حفظ خون او دانسته است كه آنان از خون او حمايت مى كردند و هر كس از خون كسى حمايت كند براى او جنگ كرده است .
حافظ ابو نعيم مى گويد: ابو عاصم ثقفى براى ما نقل كرد كه زنى از بنى عبس نزد على (ع ) آمد كه بر منبر كوفه مشغول ايراد همين خطبه بود، و گفت : اى اميرالمومنين ، سه چيز دلها را بر تو به هيجان مى آورد. على (ع ) پرسيد: واى بر تو، آن سه چيست ؟ گفت : نخست اينكه به قضيه كشته شدن عثمان راضى هستى ، ديگر آنكه سفلگان را گرد خود جمع كرده اى و ديگر بيتابى تو به هنگام گرفتارى است . فرمود: همانا كه تو زنى هستى ، برو كنارى بنشين و دامن زير پاى كش . گفت : نه ، به خدا سوگند نشستنى جز در سايه شمشيرها نخواهد بود.
عمرو بن شمر جعفى از جابر، از رفيع بن فرقد بجلى نقل مى كند كه مى گفته است : شنيدم على (ع ) چنين مى گفت :
اى مردم كوفه ! شما را با تازيانه يى كه با آن ، سفلگان را پند مى دهم زدم و نديدم كه بس كنيد! و با تازيانه يى كه با آن حدود را جارى مى كنم شما را زدم و نديدم كه از نادانى باز ايستيد! فقط همين باقى مانده است كه شما را با شمشير بزنم ، هر چند مى دانم آن هم شما را روبراه نمى سازد، ولى خوش نمى دارم به اين كار مبادرت كنم . جاى شگفتى است ميان رفتار شما و رفتار مردم شام ! امير آنان از فرمان خدا سرپيچى مى كند و آنان از او فرمان مى برند و امير شما از خداوند اطاعت مى كند و شما از فرمان او سرپيچى مى كنيد! به خدا سوگند اگر با اين شمشير خود بينى مؤ من را قطع كنم كه نسبت به من كينه بورزد هرگز كينه توزى نخواهد كرد و اگر دنيا را با هر چه در آن است به كافر دهم هرگز مرا دوست نخواهد داشت و اين همان حكم و قضايى است كه بر زبان پيامبر (ص ) جارى شده و فرموده است : هرگز مومنى به من كينه و خشم نمى گيرد و هيچ كافرى مرا دوست نمى دارد؛ و هر كس بار ستم بر دوش دارد همانا كه نااميد و زيانكار است . اى مردم كوفه ! به خدا سوگند بايد در جنگ با دشمن خود پايدار و شكيبا باشيد و گرنه خداوند قومى را، كه شما از آنان بر حق سزاوارتريد، بر شما چيره مى فرمايد و آنان شما را سخت عذاب خواهند داد! آيا از يك بار كشته شدن با شمشير به مرگ بر روى بستر مى گريزيد! و حال آنكه به خدا سوگند مرگ بر بستر سخت تر از ضربه هزار شمشير است .
مى گويم : ابن ابى الحديد: اين سخن ابوالعيناء چه زيبا و پسنديده است كه چون متوكل به او گفت : تا چه وقت ، گاه مردم را مى ستايى و گاه نكوهش و هجو مى كنى ؟ گفت : تا هنگامى كه بدى و نيكى مى كنند. و مى بينيد كه اين اميرالمومنين على عليه السلام است كه پس از پيامبر (ص ) سرور همه آدميان است و مردم كوفه و كوفه را پس از يارى خواستن از ايشان براى جنگ با اصحاب جمل آنچنان مى ستايد كه برخى از آنرا درگذشته آورديم و بقيه آنرا هم خواهيم آورد و مدحى كم و اندك نيست ، و چون چشمش به كوفه مى افتد مى فرمايد: آفرين بر تو و بر اهل تو، هيچ ستمگرى آهنگ تو نمى كند مگر اينكه خداوند او را در هم مى شكند؛ و كوفه و مردمش را ستايش مى كند همانگونه كه بصره را نكوهش و بر آن و مردمش نفرين مى كند. ولى همينكه مردم كوفه به هنگام حكميت او را خوار و زبون كردند و از يارى دادنش براى جنگ با شاميان خوددارى كردند و خوارج از ميان ايشان خروج كردند و مارقين از ايشان برخاستند و از ايشان خواست براى جنگ حركت كنند و نپذيرفتند و از ايشان يارى و فرياد رسى خواست و انجام ندادند و از ايشان نشانه هاى سستى و علائم شكست را مشاهده فرمود همين مدح و ستايش به نكوهش و اين تعريف به گله مندى و فرو كوفتن و نكوهيدن مبدل مى شود.
و اين موضوعى است كه در طبيعت آدمى سرشته شده است . پيامبر (ص ) هم همينگونه بوده اند و قرآن عزيز هم همينگونه است . هنگامى كه انصار قيام كردند و يارى دادند آنان را مى ستايد و چون در جنگ تبوك ياران پيامبر (ص ) از حركت درنگ كردند، آنان را نكوهش مى كند و مى فرمايد: آنان كه از جهاد در التزام رسول خدا خوددارى كردند شاد شدند و جهاد با اموال و جانهايشان در راه خدا برايشان سخت ناخوشايند است و بقيه آيات ، تا آنكه خداوند از ايشان راضى شد؛ و باز مى فرمايد: و بر آن سه تن كه تخلف ورزيدند يعنى از رسول خداتا آنكه زمين با همه فراخى بر آنها تنگ شد..
مناقب على عليه السلام و ذكر گزينه هايى از اخبار او در موردعدل و زهدش
على بن محمد بن ابو سيف مدائنى از فضيل بن جعد نقل مى كند كه مى گفته است : مهمترين سبب در خوددارى عرب از يارى دادن اميرالمومنين على عليه السلام موضوع مال بود كه او هيچ شريفى را بر وضيع و هيچ عربى را بر عجم فضيلت نمى داد و با سالاران و اميران قبائل بدانگونه كه پادشاهان رفتار مى كردند رفتار نمى فرمود و هيچكس را با مال به خويشتن جذب نمى كرد و حال آنكه معاويه بر خلاف اين موضوع بود و به همين سبب مردم على (ع ) را رها كردند و به معاويه پيوستند. على (ع ) نزد مالك اشتر از كوتاهى و يارى ندادن ياران خويش و فرار كردن و پيوستن برخى از ايشان به معاويه شكايت كرد.
اشتر گفت : اى اميرالمومنين !ما به يارى برخى از بصريان و كوفيان با مردم بصره جنگ كرديم و راى مردم متحد بود، ولى بعدها اختلاف و ستيز كردند و نيتها سست و شمار مردم كم شد. تو آنان را به عدل و داد گرفته اى و ميان ايشان به حق رفتار مى كنى و داد ناتوان را از شريف مى گيرى ؛ چرا كه شريف را در نظر توارج و منزلتى بر وضيع نيست . و چون حق همگانى و عمومى شد گروهى از كسانى كه همراه تو بودند از آن ناليدند و چون در وادى عدل و داد قرار گرفتند از آن اندوهگين شدند. از سوى ديگر پاداشهاى معاويه را نسبت به توانگران و شريفان ديدند و نفسهاى ايشان به دنيا گراييد و كسانى كه دنيا دوست نباشند اندكند و بيشتر مردم فروشنده حق و خريدار باطلند و دنيا را بر مى گزينند؛ اينك اى اميرالمومنين ، اگر مال ببخشى گردنهاى مردم به سوى تو خم مى شود و خير خواهى آنان و دوستى ايشان ويژه تو خواهد شد. اى سالار مومنان !خدا كارت را سامان دهاد و دشمنانت را خوار و جمعشان را پراكنده و نيرنگشان را سست و امورشان را پريشان كناد؛ كه خداوند به آنچه آنان انجام مى دهند آگاه است .
على (ع ) در پاسخ اشتر فرمود: اما آنچه در مورد كار و روش ما كه منطبق بر عدل است گفتى ؛ همانا كه خداى عزوجل مى فرمايد: هر كس كار پسنديده كند براى خود او سودمند است و هر كس بدمى كند بر نفس خويش ستم مى كند و پروردگارت نسبت به بندگان ستمگر نيست . و من از اينكه مبادا در انجام آنچه گفتى عدالت كوتاهى كرده باشم ، بيشتر ترسانم .
و اما اينكه گفتى : حق بر آنان سنگين آمده و بدين سبب از ما جدا شده اند؛ بنابراين خداوند به خوبى آگاه است كه آنان از ستم و بيداد از ما جدا نشده اند و به عدل و داد پناه نبرده اند، بلكه فقط در جستجوى دنيا، كه به هر حال از آنان زايل خواهد گشت ، بر آمده اند كه از آن دور مانده بودند؛ و روز قيامت بدون ترديد از ايشان پرسيده خواهد شد: آيا اين كار را براى دنيا انجام داده اند يا براى خدا عمل كرده اند؟
و اما آنچه در مورد بذل اموال و برگزيدن رجال گفتى ؛ ما را نشايد كه به مردى از در آمد عمومى چيزى بيش از حقش بدهيم و خداوند سبحان و متعال كه سخنش حق است ، فرموده است : چه بسيار گروههاى اندك كه به فرمان خدا بر گروههاى بيشتر چيره شده اند و خداوند همراه صابران است . و همانا خداوند محمد (ص ) را تنها مبعوث فرمود؛ و زان پس شمار يارانش را فزود، و گروهش را پس از زبونى نيرو و عزت بخشيد؛ و اگر خداوند اراده فرموده باشد كه اين امارت بر عهده ما باشد دشوارى آنرا براى ما آسان مى فرمايد و ناهمواريش را هموار مى سازد؛ و من از راى و پيشنهاد تو فقط چيزى را مى پذيرم كه موجب رضايت خداوند باشد و تو نزد من از امين ترين مردم و خير خواه ترين ايشان هستى و به خواست خداوند از معتمدترين آنها در نظرم به شمار مى روى .
شعبى مى گويد: در حالى كه نوجوان بودم همراه ديگر نوجوانان وارد رحبه كوفه شدم . ناگاه ديدم على عليه السلام كنار دو كوت طلا و نقره درهمهاى سيمين و دينارهاى زرين ايستاده است و چوبدستى در دست دارد كه مردم را با آن دور مى كند و سپس كنار آن دو كوت آمد و ميان مردم تقسيم كرد، آنچنان كه از آن هيچ چيز باقى نماند؛ و سپس برگشت و چيزى از آن را، نه كم و نه زياد، به خانه خويش نبرد. شعبى مى گويد: من پيش پدرم برگشتم و گفتم : امروز من بهترين مردم يا ابله ترين ايشان را ديدم . گفت : پسركم ، چه كسى را ديده اى ؟ گفتم : على بن ابى طالب اميرالمومنين را ديدم كه چنين رفتار كرد و داستان را براى او گفتم . پدرم گريست و گفت : پسركم بدون ترديد بهترين مردم را ديده اى .
محمد بن فضيل ، از هارون بن عنترة ، از زاذان نقل مى كند كه مى گفته است : همراه قنبر غلام على (ع ) بودم پيش على رفتيم . قنبر گفت : اى اميرالمومنين ، برخيز كه براى تو چيزى اندوخته و پنهان كرده ام . على فرمود: اى واى بر تو، چه چيزى است ؟ قنبر گفت : برخيز و با من بيا. على (ع ) برخاست و همراه قنبر به خانه رفت . ناگاه جوالى را ديد كه آكنده از پياله ها و جامهاى زرين و سيمين بود. قنبر گفت : اى اميرالمؤ منين چون ديدم هيچ چيزى را باقى نمى گذارى و تقسيم مى كنى ، اين جوال را از بيت المال براى تو اندوخته كردم . على (ع ) فرمود: اى قنبر، واى بر تو!گويا دوست داشته اى كه به خانه من آتش بزرگى درآورى !سپس شمشيرش را كشيد و چندان ضربه بر آن جوال زد كه هر يك از جامها و پياله ها از نيمه يا يك سوم شكسته شد و سپس مردم را فرا خواند و فرمود: آنرا طبق حصه و سهم تقسيم فرمود. در آن ميان به مقدراى سوزن و جوال دوز در بيت المال برخورد و فرمود: اينها را هم حتما تقسيم كنيد. مردم گفتند: نيازى به آن نداريم . اين سوزنها و جوال دوزها از آنجا در بيت المال جمع شده بود كه على (ع ) از هر پيشه ور از جنسى كه توليد مى كرد مى پذيرفت . على (ع ) خنديد و گفت : بايد چيزهاى بد بيت المال همراه چيزهاى خوب و گران آن گرفته شود.
عبدالرحمان بن عجلان روايت مى كند و مى گويد: على (ع ) انواع دانه هاى ريز مثل زيره و كنجد و خشخاش و سپند را هم ميان مردم تقسيم مى فرمود.
مجمع تيمى نقل و روايت مى كند كه على (ع ) هر جمعه بيت المال را جارو مى كرد و در آن دو ركعت نماز مى گزارد و مى فرمود: باشد كه روز رستاخيز براى من گواهى دهد.
بكر بن عيسى از عاصم بن كليب جرمى از قول پدرش نقل مى كند كه مى گفته است : در حضور على (ع ) بودم . از ناحيه جبل براى او مالى رسيده بود؛ او برخاست ، ما هم همراهش برخاستيم و مردم آمدند و ازدحام كردند. على (ع ) مقدارى پاره هاى ريسمان را به دست خويش گره زد و به يكديگر پيوست و سپس برگرد اموال كشيد و فرمود: به هيچكس روا ندارم كه از اين ريسمان بگذرد و مردم همگان از اين سوى ريسمان نشستند. على (ع ) خود آن سوى ريسمان رفت و فرمود: سالارهاى بخشهاى هفتگانه كجايند؟ و كوفه در آن روزگار هفت بخش بود. آنان شروع به جابجا كردن محتويات جوالها كردند، بطورى كه به هفت بخش مساوى تقسيم شد؛ از جمله گرده نانى بود كه آن را هم به هفت بخش مساوى تقسيم كرد و فرمود هر بخش آنرا روى يكى از بخشهاى اموال نهند و سپس اين بيت را خواند:
اين برچيده من است و گزينه اش در آن است و حال آنكه دست هر كس كه چيزى مى چيند به سوى دهان اوست .
سپس قرعه كشى فرمود و به سالارهاى محله هاى هفتگانه داد و هر يك از ايشان افراد خود را فرا خواندند و جوالهاى خود را بردند.
مجمع از ابى رجاء روايت مى كند كه على عليه السلام شمشيرى را به بازار آورد و فرمود: چه كسى اين شمشير را از من مى خرد؟ سوگند به كسى كه جان على در دست اوست ، اگر پول خريد جامه يى مى داشتم اين را نمى فروختم . من گفتم : ازارى به تو مى فروشم و براى پرداخت بهاى آن تا هنگامى كه مقررى خود را دريافت دارى مهلت مى دهم ؛ و چنان كردم ، و چون على (ع ) مقررى خود را دريافت كرد بهاى آن ازار را به من پرداخت فرمود.
هارون بن سعيد مى گويد: عبدالله بن جعفر بن ابى طالب به على عليه السلام گفت : اى اميرالمومنين ، اگر دستور دهى به من كمك هزينه يا خرجى دهند بسيار خوب است !كه به خدا سوگند خرجى ندارم ، مگر آنكه مركب خود را بفروشم . فرمود: نه ، به خدا سوگند براى تو چيزى ندارم ، مگر اينكه به عمويت دستور دهى چيزى بدزدد و به تو بدهد.
بكر بن عيسى مى گويد: على عليه السلام همواره مى فرمود: اى مردم كوفه ، اگر من از شهر شما با چيزى بيشتر از مركب و بار مختصر خود و غلامم فلانى بروم خائن خواهم بود. هزينه اميرالمومنين (ع ) از درآمد غله او در ينبع مدينه برايش مى رسيد و از همان درآمد به مردم نان و گوشت مى داد و حال آنكه خودش تريدى كه با اندكى روغن زيتون بود مى خورد.
ابو اسحاق همدانى مى گويد: دو زن كه يكى عرب و ديگرى از موالى بود پيش على (ع ) آمدند و از او چيزى خواستند. على (ع ) به هر يك مقدارى درهم و گندم به طور مساوى داد. يكى از آن دو گفت : من زنى عرب هستم و اين يكى عجم است . على فرمود: به خدا سوگند من در مال عمومى براى فرزندان اسماعيل فضيلتى بر فرزندان اسحاق نمى بينم .
معاوية بن عمار از جعفر بن محمد (ع ) نقل مى كند كه مى گفته است : هيچگاه براى على (ع ) در راه خدا دو كار پيش نمى آمد مگر آنكه دشوارتر آن دو را بر مى گزيد؛ و اى مردم كوفه ، شما مى دانيد كه او به هنگام حكومت در شهر شما از اموال خود در مدينه ارتزاق مى كرد و آرد خود را از بيم آنكه چيزى ديگر بر آن افزوده شود در كيسه يى مى نهاد و سرش را مهر مى كرد و چه كسى در دنيا زاهدتر از على عليه السلام بوده است !؟
نضر بن منصور از عقبة بن علقمه نقل مى كند كه مى گفته است : در كوفه به خانه على عليه السلام رفتم و ديدم برابر او ماست بسيار ترشيده اى كه بوى آن مرا آزار مى داد قرار دارد و چند قطعه نان خشك . گفتم : اى اميرالمومنين ، آيا چنين خوراكى مى خورى !به من فرمود: اى اباالجنوب ، پيامبر (ص ) نانى خشكتر از اين مى خورد؛ و سپس به جامه خود اشاره كرد و فرمود: و جامه يى خشن تر از اين مى پوشيد و اگر من آنچنان كه او رفتار مى فرمود رفتار نكنم بيم آن دارم كه به او ملحق نشوم .
عمران بن مسلمه از سويد بن علقمه نقل مى كند كه مى گفته است : در كوفه به خانه على (ع ) رفتم ؛ كاسه ماست ترشيده يى برابرش بود كه از شدت ترشى ، من بوى آنرا احساس مى كردم ، و گرده نان جوى در دست داشت كه سبوسهاى جو روى آن ديده مى شد و آنرا با زور مى شكست و گاهى هم از زانوى خود براى شكستن آن كمك مى گرفت . فضه كنيز او ايستاده بود؛ من گفتم : اى فضة ، آيا در مورد اين پيرمرد از خدا نمى ترسيد!مگر نمى توانيد آرد نانش را ببيزيد؟ گفت : خوش نداريم اجبر باشيم و خلاف دستور كار كنيم .
از هنگامى كه در خدمت و مصاحبت او بيم از ما عهد گرفته است كه آردى را براى او نبيزيم و نخاله اش را جدا نكنيم . سويد مى گويد: على عليه السلام نمى شنيد كه فضه چه مى گويد، به سوى او برگشت و فرمود: چه مى گويى ؟ گفت : از او بپرس . اميرالمومنين به من فرمود به و چه گفتى ؟ گفتم : من به فضه گفتم چه خوب بود آردش را مى بيختيد!على (ع ) گريست و فرمود: پدر و مادرم فداى آن كسى باد كه هيچگاه سه روز پياپى از نان گندم سير نشد تا از دنيا رفت و هرگز آردى را كه او نانش را مى خورد نبيختند؛ و منظور على رسول خدا (ص ) بود.
يوسف بن يعقوب از صالح كيسه فروش نقل مى كند كه مى گفته است : مادر بزرگش على (ع ) را در كوفه ديده است كه مقدارى خرما را بر دوش مى كشد، بر او سلام داده و گفته است : اى اميرالمومنين ، اين بار را به من بده كه به خانه ات ببرم . فرموده است : پدر افراد خانواده سزاوارتر به حمل آن است . گويد: على (ع ) سپس به من گفت : ميل ندارى از اين خرما بخورى ؟ گفتم : نمى خواهم . على (ع ) آنرا خانه خود برد و سپس در حالى كه همان ملافه را كه خرما در آن بود رداى خويش قرار داده و هنوز پوست خرما بر آن ديده مى شد باز گشت و با مردم نماز جمعه گزارد.
محمد بن فضيل بن غزوان مى گويد: به على عليه السلام گفته شد: چه مقدار صدقه مى دهى ، چه مقدار مال خود را خرج مى كنى ! آيا از اين كار اندكى نمى كاهى ؟ فرمود: به خدا سوگند، اگر بدانم كه خداوند متعال يك صدقه واجب را از من قبول مى فرمايد از اين كار باز مى ايستم ، ولى به خدا سوگند نمى دانم كه خداوند سبحان چيزى را از من مى پذيرد يا نه !
عنبسة عابد از عبدالله بن حسين بن حسن نقل مى كند كه على عليه السلام به روزگار زندگى پيامبر (ص ) هزار برده را با پولى كه از دسترنج و عرق ريزى پيشانى خود بدست آورده بود آزاد فرمود و چون عهده دار خلافت شد اموال بسيار براى او مى رسيد و شيرينى او چيزى جز خرما و جامه اش چيزى جز كرباس نبود.
عوام بن حوشب از ابو صادق روايت مى كند كه چون على عليه السلام با ليلى دختر مسعود نهشلى ازدواج كرد، براى او در خانه على (ع ) خيمه و پرده يى زدند. على (ع ) آمد و آنرا برداشت و فرمود: براى اهل على همان كه در آن هستند كافى است !
حاتم بن اسماعيل مدنى ، از جعفر بن محمد (ع ) نقل مى كند كه على عليه السلام به هنگام خلافت خويش پيراهن كهنه يى را به چهار درهم خريد، سپس خياط را خواست و آستين پيراهن را روى دست خود باز كرد و دستور داد آنچه را بلندتر از انگشتان است ببرد.
ما اين اخبار و روايات را هر چند خارج از موضوع اين فصل بود به مقتضاى حال آورديم ، زيرا خواستيم اين مساءله را روشن سازيم كه اميرالمومنين عليه السلام در خلافت خود به روش پادشاهان رفتار نكرده است و همچون آنان ، كه اموال را در مصالح پادشاهى به هر كس بخواهند مى بخشند يا براى لذت پرستى خود خرج مى كنند، نبوده است ؛ چه او اهل دنيا نبوده است و مردى صاحب حق و خداپرست بوده است كه هيچ چيزى را عوض خدا و رسولش قرار نمى داده است .
على بن ابى سيف مدائنى روايت مى كند كه گروهى از ياران على عليه السلام پيش او رفتند و گفتند: اى اميرالمومنين ، اين اموال را به گونه يى عطا فرماى اشراف عرب و قريش را بر بردگان آزاد شده و مردم غير عرب ترجيح دهى و كسانى از مردم را كه از مخالفت و گريز ايشان بيم دارى با پرداخت مال بيشتر دلجويى كن . آنان اين سخنان را از اين روى به على (ع ) گفتند كه معاويه با اموال چنان مى كرد. اميرالمومنين به ايشان فرمود: آيا پيشنهاد مى كنيد پيروزى را با ستم بدست آورم ؟! نه ، به خدا سوگند تا گاهى كه خورشيد بر مى آيد و ستاره يى در آسمان مى درخشد هرگز چنين نخواهم كرد. به خدا سوگند اگر اين اموال از خودم بود باز هم ميان آنان به تساوى قسمت مى كردم ، چه رسد به اينكه اين اموال از خودم مردم است سپس مدتى طولانى اندوهگين سكوت كرد و سه بار فرمود: مرگ پايان كار زودتر و شتابان تر از اين خواهد رسيد.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۱ //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى