google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
220-240 ترجمه خطبه ها شرح ابن میثمترجمه خطبه ها شرح ابن میثم

خطبه 234 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی قسمت پنجم خطبه قاصعه

فصل پنجم خطبه قاصعه

أَلاَ وَ قَدْ أَمَرَنِيَ اَللَّهُ بِقِتَالِ أَهْلِ اَلْبَغْيِ وَ اَلنَّكْثِ وَ اَلْفَسَادِ فِي اَلْأَرْضِ فَأَمَّا ؟ اَلنَّاكِثُونَ ؟

فَقَدْ قَاتَلْتُ وَ أَمَّا ؟ اَلْقَاسِطُونَ ؟ فَقَدْ جَاهَدْتُ وَ أَمَّا ؟ اَلْمَارِقَةُ ؟ فَقَدْ دَوَّخْتُ وَ أَمَّا شَيْطَانُ اَلرَّدْهَةِ فَقَدْ كُفِيتُهُ بِصَعْقَةٍ سُمِعَتْ لَهَا وَجْبَةُ قَلْبِهِ وَ رَجَّةُ صَدْرِهِ وَ بَقِيَتْ بَقِيَّةٌ مِنْ أَهْلِ اَلْبَغْيِ وَ لَئِنْ أَذِنَ اَللَّهُ فِي اَلْكَرَّةِ عَلَيْهِمْ لَأُدِيلَنَّ مِنْهُمْ إِلاَّ مَا يَتَشَذَّرُ فِي أَطْرَافِ اَلْبِلاَدِ تَشَذُّراً أَنَا وَضَعْتُ فِي اَلصِّغَرِ بِكَلاَكِلِ اَلْعَرَبِ وَ كَسَرْتُ نَوَاجِمَ قُرُونِ ؟ رَبِيعَةَ ؟ وَ ؟ مُضَرَ ؟ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِي مِنْ ؟ رَسُولِ اَللَّهِ ص ؟ بِالْقَرَابَةِ اَلْقَرِيبَةِ وَ اَلْمَنْزِلَةِ اَلْخَصِيصَةِ وَضَعَنِي فِي حِجْرِهِ وَ أَنَا وَلِيدٌ يَضُمُّنِي إِلَى صَدْرِهِ وَ يَكْنُفُنِي فِي فِرَاشِهِ وَ يُمِسُّنِي جَسَدَهُ وَ يُشِمُّنِي عَرْفَهُ وَ كَانَ يَمْضَغُ اَلشَّيْ‏ءَ ثُمَّ يُلْقِمُنِيهِ وَ مَا وَجَدَ لِي كَذْبَةً فِي قَوْلٍ وَ لاَ خَطْلَةً فِي فِعْلٍ وَ لَقَدْ قَرَنَ اَللَّهُ بِهِ ص مِنْ لَدُنْ أَنْ كَانَ فَطِيماًأَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلاَئِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ اَلْمَكَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخْلاَقِ اَلْعَالَمِ لَيْلَهُ وَ نَهَارَهُ وَ لَقَدْ كُنْتُ أَتَّبِعُهُ اِتِّبَاعَ اَلْفَصِيلِ أَثَرَ أُمِّهِ يَرْفَعُ لِي فِي كُلِّ يَوْمٍ مِنْ أَخْلاَقِهِ عَلَماً وَ يَأْمُرُنِي بِالاِقْتِدَاءِ بِهِ وَ لَقَدْ كَانَ يُجَاوِرُ فِي كُلِّ سَنَةٍ ؟ بِحِرَاءَ ؟ فَأَرَاهُ وَ لاَ يَرَاهُ غَيْرِي وَ لَمْ يَجْمَعْ بَيْتٌ وَاحِدٌ يَوْمَئِذٍ فِي اَلْإِسْلاَمِ غَيْرَ ؟ رَسُولِ اَللَّهِ ص ؟ وَ ؟ خَدِيجَةَ ؟ وَ أَنَا ثَالِثُهُمَا أَرَى نُورَ اَلْوَحْيِ وَ اَلرِّسَالَةِ وَ أَشُمُّ رِيحَ اَلنُّبُوَّةِ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ اَلشَّيْطَانِ حِينَ نَزَلَ اَلْوَحْيُ عَلَيْهِ ص فَقُلْتُ يَا ؟ رَسُولَ اَللَّهِ ؟ مَا هَذِهِ اَلرَّنَّةُ فَقَالَ هَذَا اَلشَّيْطَانُ قَدْ أَيِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى إِلاَّ أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ وَ لَكِنَّكَ لَوَزِيرٌ وَ إِنَّكَ لَعَلَى خَيْرٍ وَ لَقَدْ كُنْتُ مَعَهُ ص لَمَّا أَتَاهُ اَلْمَلَأُ مِنْ ؟ قُرَيْشٍ ؟ فَقَالُوا لَهُ يَا ؟ مُحَمَّدُ ؟ إِنَّكَ قَدِ اِدَّعَيْتَ عَظِيماً لَمْ يَدَّعِهِ آبَاؤُكَ وَ لاَ أَحَدٌ مِنْ بَيْتِكَ وَ نَحْنُ نَسْأَلُكَ أَمْراً إِنْ أَنْتَ أَجَبْتَنَا إِلَيْهِ وَ أَرَيْتَنَاهُ عَلِمْنَا أَنَّكَ نَبِيٌّ وَ رَسُولٌ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ عَلِمْنَا أَنَّكَ سَاحِرٌ كَذَّابٌ فَقَالَ ص وَ مَا تَسْأَلُونَ قَالُوا تَدْعُو لَنَا هَذِهِ اَلشَّجَرَةَ حَتَّى تَنْقَلِعَ بِعُرُوقِهَا وَ تَقِفَ بَيْنَ يَدَيْكَ فَقَالَ ص إِنَّ اَللَّهَ عَلى‏ كُلِّ 213 شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ 23 28 2 : 20 فَإِنْ فَعَلَ اَللَّهُ لَكُمْ ذَلِكَ أَ تُؤْمِنُونَ وَ تَشْهَدُونَ بِالْحَقِّ قَالُوا نَعَمْ قَالَ فَإِنِّي سَأُرِيكُمْ مَا تَطْلُبُونَ وَ إِنِّي لَأَعْلَمُ أَنَّكُمْ لاَ تَفِيئُونَ إِلَى خَيْرٍ وَ إِنَّ فِيكُمْ مَنْ يُطْرَحُ فِي اَلْقَلِيبِ وَ مَنْ يُحَزِّبُ اَلْأَحْزَابَ ثُمَّ قَالَ ص يَا أَيَّتُهَا اَلشَّجَرَةُ إِنْ كُنْتِ تُؤْمِنِينَ بِاللَّهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ وَ تَعْلَمِينَ أَنِّي رَسُولُ اَللَّهِ فَانْقَلِعِي بِعُرُوقِكِ حَتَّى تَقِفِي بَيْنَ يَدَيَّ بِإِذْنِ اَللَّهِ وَ اَلَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لاَنْقَلَعَتْ بِعُرُوقِهَا وَ جَاءَتْ وَ لَهَا دَوِيٌّ شَدِيدٌ وَ قَصْفٌ كَقَصْفِ أَجْنِحَةِ اَلطَّيْرِ حَتَّى وَقَفَتْ بَيْنَ يَدَيْ ؟ رَسُولِ اَللَّهِ ص ؟

مُرَفْرِفَةً وَ أَلْقَتْ بِغُصْنِهَا اَلْأَعْلَى عَلَى ؟ رَسُولِ اَللَّهِ ص ؟ وَ بِبَعْضِ أَغْصَانِهَا عَلَى مَنْكِبِي وَ كُنْتُ عَنْ يَمِينِهِ ص فَلَمَّا نَظَرَ اَلْقَوْمُ إِلَى ذَلِكَ قَالُوا عُلُوّاً وَ اِسْتِكْبَاراً فَمُرْهَا فَلْيَأْتِكَ نِصْفُهَا وَ يَبْقَى نِصْفُهَا فَأَمَرَهَا بِذَلِكَ فَأَقْبَلَ إِلَيْهِ نِصْفُهَا كَأَعْجَبِ إِقْبَالٍ وَ أَشَدِّهِ دَوِيّاً فَكَادَتْ تَلْتَفُّ ؟ بِرَسُولِ اَللَّهِ ص ؟ فَقَالُوا كُفْراً وَ عُتُوّاً فَمُرْ هَذَا اَلنِّصْفَ فَلْيَرْجِعْ إِلَى نِصْفِهِ كَمَا كَانَ فَأَمَرَهُ ص فَرَجَعَ فَقُلْتُ أَنَا لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ إِنِّي أَوَّلُ مُؤْمِنٍ بِكَ ؟ يَا رَسُولَ اَللَّهِ ؟ وَ أَوَّلُ مَنْ أَقَرَّ بِأَنَّ اَلشَّجَرَةَ فَعَلَتْ مَا فَعَلَتْ بِأَمْرِ اَللَّهِ تَعَالَى تَصْدِيقاً بِنُبُوَّتِكَ وَ إِجْلاَلاً لِكَلِمَتِكَ فَقَالَ اَلْقَوْمُ كُلُّهُمْ بَلْ ساحِرٌ كَذَّابٌ 11 12 38 : 4 عَجِيبُ اَلسِّحْرِ خَفِيفٌ فِيهِ وَ هَلْ يُصَدِّقُكَ فِي أَمْرِكَ إِلاَّ مِثْلُ هَذَا يَعْنُونَنِي وَ إِنِّي لَمِنْ قَوْمٍ لاَ تَأْخُذُهُمْ فِي اَللَّهِ لَوْمَةُ لاَئِمٍ سِيمَاهُمْ سِيمَا اَلصِّدِّيقِينَ وَ كَلاَمُهُمْ كَلاَمُ اَلْأَبْرَارِ عُمَّارُ اَللَّيْلِ وَ مَنَارُ اَلنَّهَارِ مُتَمَسِّكُونَ بِحَبْلِ ؟ اَلْقُرْآنِ ؟ يُحْيُونَ سُنَنَ اَللَّهِ وَ سُنَنَ رَسُولِهِ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ وَ لاَ يَعْلُونَ وَ لاَ يَغُلُّونَ وَ لاَ يُفْسِدُونَ قُلُوبُهُمْ فِي اَلْجِنَانِ وَ أَجْسَادُهُمْ فِي اَلْعَمَلِ

 

لغات

نكث : پيمان شكنى قسوط : ستمكارى دوخت

القوم : بر آن گروه چيره شدم و آنان را مغلوب ساختم .

ردهه : گودالى در كوه كه آب در آن جمع مى‏شود .

صعقه : حالت غشوه كه از صداى مهيب و جز آن پيدا مى‏شود .

وجبه : مفرد وجيب به معناى تپش و ضربان قلب

رجّه : مفرد رجّ ، حركت و جنبش

كرّه : بازگشت

لاديلنّهم : آنان را شكست مى‏دهم و بر آنان پيروز خواهم شد

تشذّر : پراكندگى و جدايى

كلكل : سينه

نواجم : جمع ناجمه : طلوع كننده و خارج شونده

يكنفنى فى فراشه : مرا در رختخوابش مى‏پيچاند ، نگهدارى مى‏كرد ، و در بر مى‏گرفت .

عرفه : بوى آن خطله : گفتار يا كردار بدو زشت .

فطيم : از شير گرفته شده .

حراء : با مد و كسر ، كوهى است در مكه ، دو وجه در آن جايز است : مذكر و مؤنث و نيز به صورت منصرف و غير منصرف به كار مى‏رود .

رنّه : صدايى كه هنگام درد و غم و جز آن از شخص ظاهر مى‏شود

قليب : چاه ، پيش از آن كه سنگچين شود هم مذكر و هم مؤنث است ابو عبيده گفته است چاه معمولى و كهنه قديمى .

دوى : صداى وزيدن باد و زنبور عسل قصف : صداى پرواز پرنده و پر زدنش در هوا .

سيماء : مقصور هم به كار مى‏رود ، علت و اثرى كه شيئى به آن شناخته مى‏شود .

غلّ يغلّ من المغنم : در غنيمت خيانت كرد ،

ابو عبيده مى‏گويد در اين مورد يغلّ به ضم است اما در مورد خيانت از معدن يغلّ به كسر و در مورد خيانت مطلق اغلّ يغلّ آورده مى‏شود .

منار : علامتها ، نشانه‏ ها

 

ترجمه

در اين فصل امام ( ع ) نخست موقعيت وظيفه شناسى خود ، و تسليم در برابر فرمانهاى الهى و تحمل رنجها و گرفتاريهاى در راه خدا را كه بر خود هموار ساخته ، بيان مى‏فرمايد و سپس به شرح حال خود در زمان پيامبر پرداخته و چگونگى و تربيتش را از اول تا آخر عمر بيان فرموده و در آخر به نيرومندى و استقامت خود در امر ديانت اشاره كرده است ، و اين است سخن امام ( ع ) :

« هان اى مردم ، خدا مرا فرمان داده است كه با ستمكاران و پيمان شكنان و تباهكاران روى زمين بجنگم ، من هم با ناكثان جنگيدم ، و با قاسطان جهاد كردم ، مارقين را مغلوب و مقهور خود كردم ، و اما شيطان افتاده در گودال ، به سبب صداى ترسناك خود كه فرياد تپش دل و لرزشش شنيده مى‏شد از شرّش در امان ماندم ، تنها بقيه‏اى از ستمگران مانده‏اند كه اگر خداوند به من رخصت دهد بسويشان حمله برم ، دولت و توانايى را از ايشان بگيرم ، بجز اندكى كه در شهرها پراكنده شوند .

من در خردى سينه‏هاى عرب را بر زمين افكندم و شاخه‏هاى نو بر آمده قبيله ‏هاى ربيعه و مضر را شكستم ، و شما ، مقام بلند خويشاوندى و موقعيت ويژه مرا در خدمت رسول خدا مى‏دانيد ، در حالى كه كودك بودم مرا در دامنش پروراند و به سينه‏اش مى‏چسباند و در بسترش مرا در آغوش مى‏گرفت و بدن مباركش با بدن من مماس مى‏شد ، و بوى خوشش را به من مى‏رساند ، غذا را مى‏جويد و سپس در دهان من مى‏گذارد ، و هيچ گاه دروغى در گفتار و خطا و اشتباه در كردار از من نيافت .

از زمانى كه پيامبر ( ص ) از شير گرفته شد ، خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خود را همراه او ساخت تا شبانه روز ، وى را به راههاى صحيح و اخلاق پسنديده سوق دهد ، من نيز پيوسته پشت سر او راه مى‏رفتم ، همچنان كه بچه بيشتر به دنبال گامهاى مادرش قدم بر مى‏دارد ، و در هر روز براى من پرچمى از اخلاق حسنه‏اش بر مى‏افراشت ، و مرا به پيروى آن امر مى‏كرد ، همه ساله در حرا مجاور مى‏شد و در آن جا تنها من او را مى‏ديدم و جز من كسى وى را نمى‏ديد ، در آن زمان اسلام در خانه‏اى نيامده بود مگر خانه پيامبر خدا و خديجه ، و من سومين آنها بودم ،نور وحى و رسالت را مى‏ديدم و بوى خوش نبوت را احساس مى‏كردم . وقتى در هنگام فرود آمدن وحى صداى ناله شيطان را شنيدم از پيامبر سؤال كردم كه اين ناله و فرياد چيست ؟ پيامبر فرمود : اين شيطان است كه از عبادت خود مايوس و نااميد شده است آنچه را كه من مى‏شنوم و مى‏بينم تو نيز مى‏شنوى و مى‏بينى جز اين كه تو پيامبر نيستى بلكه وزير من مى ‏باشى و پيوسته قرين خير و نيكى هستى و با آن حضرت بودم هنگامى كه گروهى از قريش حضورش شرفياب شدند و عرض كردند : يا محمد ( ص ) تو امر بزرگى را ادعا كرده‏اى كه هيچ يك از پدران و بستگانت چنين ادعايى نكرده‏اند ، اكنون ما دو مطلب از تو سؤال مى‏كنيم اگر پاسخ دارى و درستى آن را به ما نماياندى درمى‏يابيم كه تو پيغمبر و فرستاده خدايى و گرنه خواهيم دانست كه ساحر و بسيار دروغگو مى‏باشى ، پيامبر خدا فرمود مطلبتان چيست ؟ گفتند از خدا بخواه كه اين درخت از ريشه كنده شود و بيايد جلوى روى تو قرار گيرد ، حضرت فرمود ، خدا به هر چيزى تواناست ، پس آيا اگر اين كار را خدا انجام دهد شما ايمان مى‏آوريد و شهادت به حق خواهيد داد ؟

پاسخ دادند : آرى ،پيامبر فرمود : هم اكنون خواسته شما را برمى‏آورم اما مى‏دانم كه راه خير را نمى‏پيماييد در ميان شما كسى هست كه به چاه درخواهد افتاد و كسى است كه لشكر جمع خواهد كرد . آن گاه فرمود : اى درخت ، اگر ايمان به خدا و روز قيامت دارى و مى‏دانى كه من پيامبر خدايم به اذن خدا ، از ريشه درآى و جلو روى من توقف كن . سوگند به خدايى كه وى را به حق مبعوث فرموده است كه آن درخت با ريشه‏ هاى خود از زمين كنده شد و شروع به آمدن كرد در حالى كه زمزمه‏اى شديد و صدايى چون آواز بر هم خوردن بالهاى پرنده با خود داشت و لرزان و بال زنان در مقابل آن حضرت ايستاد و بلندترين شاخه‏اش را روى سر پيامبر افكند و برخى ديگر از شاخه ‏هايش را بر روى شانه من قرار داد كه در جانب راست آن جناب ايستاده بودم ، وقتى كه آن مردم چنين ديدند با گردن‏كشى و ناسپاسى گفتند : امر كن نيمى از آن اين جا بيايد و نيم ديگرش بر جاى خود بماند ، پيغمبر خدا چنين دستور داد ، پس نيمى از آن چنان شتابان آمد كه با شگفت‏ترين روى آوردن و سخت‏ترين صدايش همراه ، و نزديك بود كه به رسول خدا بچسبد ، باز هم از روى ناسپاسى و ستيزه‏جويى گفتند : به اين نيمه بگو كه باز گردد و همچنان كه بود به نيمه خود بپيوندد ، پس پيامبر آن را چنين امر كرد ، آن نيز به جاى خود برگشت ، پس من گفتم :

لا اله الا اللَّه ، يا رسول اللَّه ، من اول شخص ايمان آورنده به تو هستم و نخستين اقرار كننده به اين كه آنچه را اين درخت انجام داد ، به امر خداى تعالى و به منظور بزرگداشت سخن تو و گواهى دادن به پيامبرى تو بود ، اما آن جمعيت همگى يكصدا گفتند : چه ساحر بسيار دروغگويى است كه در سحر خود چابك است ، آيا جز اين شخص كسى تو را در اين امر تصديق مى‏كند ؟ آنان مرا قصد داشتند ، و من از گروهى مى‏باشم كه سرزنش هيچ سرزنش كننده‏اى آنان را از مسير در راه خدا باز نمى‏دارد ، چهره‏شان چهره صديقان و سخنشان سخن نيكان است ، آباد كنندگان شب و نشانه‏هاى روزانه ، چنگ زنندگان به رشته محكم قرآن مى‏باشند ، سنتهاى خدا و رسولش را زنده مى‏كنند ، استكبار و گردنكشى ندارند ، خيانت و تباهكارى نمى‏كنند ، دلهايشان در باغهاى بهشت و بدنهايشان در كار عبادت و بندگى است . »

شرح

امام ( ع ) در اين فصل از خطبه قاصعه به جهانيان گوشزد مى‏فرمايد كه جنگش با اين گروه از مردم به فرمان خدا بوده است كه از زبان پيامبر صادر شده است فرمان خدا يا قرآن است و يا سنت ، اما قرآن اين است : « فَإنْ بَغَتْ إحديُهما عَلَى الأخْرى‏ فَقاتِلُوا الَّتى تَبْغى حتّى تَفِى‏ء إلى أمْرِ اللَّه [ 67 ] » و اما سنت كه آن هم در حقيقت فرمان خداست ، اين است كه پيامبر فرمود يا على بزودى پس از من با اين سه گروه خواهى جنگيد : ناكثين ، قاسطين و مارقين ، ناكثين اهل جنگ جمل بودند ، زيرا بيعتى را كه با حضرت بسته بودند شكستند و قاسطين يعنى متجاوزان و ستمگران اهل شام ، پيروان معاويه و حاضر شدگان در جنگ صفين بودند ، و مارقين هم شامل خوارج نهروان مى‏شود بايد توجه داشت كه بر هر سه گروه ستمكارى صدق مى‏كند و همچنين قاسطين چون همه‏شان از صراط مستقيم عدالت بيرون شده و به ظلم و جور ، رو آورده بودند .

و ليكن اين كه هر گروه را به اسمى نامگذارى كرده‏اند ، صرفا عرف و اصطلاح شرعى مى‏باشد و اما دليل نامگذارى خوارج به مارقين گفتار پيامبر اكرم است كه درباره ذو الثّديه فرمود : از اصل و نسب اين مرد ، قومى برمى‏خيزند كه از دين خارج مى‏شوند چنان كه تير از هدف انحراف مى‏يابد و ما اين حديث را در گذشته ذكر كرده‏ايم .

واژه ضئضى‏ء ، به معناى اصل و ريشه است . و اين مطلب كه خبر از آينده است از علامتهاى پيامبرى رسول خدا مى‏باشد ، و اين كه امام ( ع ) مى‏فرمايد : با قاسطين جنگيدم و مارقين را شكست دادم اين سخن دليل بر آن است كه اين خطبه در آخر خلافت وى و پس از جنگهاى صفين و نهروان ايراد شده است .

مراد حضرت از شيطان ردهه همان ذو الثديه است كه از خوارج مى‏باشد ،زيرا در حديث وارد است كه پيغمبر اكرم در مورد او فرمود : شيطان در چاله افتاده ،كه مردى از قبيله بجيله از او مى‏ترسد و به اعتبار اين كه گمراه و گمراه كننده است وى را شيطان ناميد ، و اما اين كه او را به گودال نسبت داد به اين دليل است كه وقتى امام در ميان كشته‏ها به جستجويش پرداخت وى را در ميان گودالى يافت كه بر اثر ريزش آب حفر شده بود ، و چون پيامبر قبلا از چگونگى قتل وى خبر داشت لذا او را چنين توصيف فرمود ، و از زيد بن رويم نقل شده است كه امير المؤمنين در جنگ نهروان به من فرمود : امروز چهار هزار نفر از خوارج كشته مى‏شوند كه يكى از ايشان ذو الثديه است ، و وقتى كه تمام خوارج را به قتل رساند در صدد برآمد كه جسد ذو الثديه را بيابد ، ممكن نشد و چون از جستجوى آن خسته شده بود به من دستور داد چهار هزار قطعه از نى آماده كنم ، و خودش سوار بر قاطر مخصوص پيامبر شد پشت سر من مى‏آمد و به من گفت روى هر كدام از كشتگان يك قطعه از نى بگذار مردم نظاره مى‏كردند من كارم را به آخر رساندم جسدها تمام شد اما يكى از تكه‏هاى نى در دست من باقى ماند ، رو به آن حضرت كردم ديدم چهره‏اش درهم شد و با خود مى‏گفت : به خدا سوگند دروغ نگفته‏ام و دروغ به من گفته نشده ، در اين حال از گودالى كه جاى ريزش آب بود صداى شرشر آب شنيده شد ، به من فرمود : آن جا را دقت كن ، موقعى كه خوب نگاه كردم ديدم يكى از كشته‏ها در آب فرو رفته ، پايش به دستم آمد آن را كشيدم و گفتم اين پاى آدمى است حضرت زود از مركب پياده شد ، پاى ديگرش را گرفت و دو نفرى او را به بيرون گودال كشانديم معلوم شد كه اوست ، اين جا بود كه صداى تكبيرش بلند شد و به سجده افتاد و مردمى كه حاضر بودند نيز تكبير گفتند و به سجده افتادند .

منظور از واژه صعقه حالت غشوه و مرگى است كه در اثر شمشير وى بر ذو الثديه عارض شد و لازمه آن لرزش و حركات سينه و ضربان قلب او بود كه شنيدن آن را بيان فرموده است و بعضى گفته‏اند مراد صاعقه و صيحه عذاب است زيرا روايت شده است كه وقتى على ( ع ) در مقابل دشمنان قرار گرفت فريادى چنان هول انگيز سر داد كه همه ترسيدند و ذو الثديه از شدت ترس فرار كرد و ناپديد شد تا بالاخره جسدش را در ميان آن گودال يافتند ، بعضى ديگر از شارحان احتمال داده‏اند كه مقصود از شيطان همان ابليس مشهور است چنان كه در خطبه اول شرح كرديم ، كه همان قوه و هميّه است و به خاطر مشابهت لفظ ردهه را كه حفره‏اى در دامنه كوه است به منظور استعاره از قسمت ميانى دماغ كه جايگاه قوه مذكور است ، آورده و گاهى در اصطلاح اهل تجريد و معنويت از دماغ و قواى آن تعبير به جبل و از شياطين گاهى به جن و گاهى به ملائكه مى‏شود و چون پيامبران و اولياى خدا بعضى اوقات امور معنوى و حقايق مجرد از ماده از قبيل فرشتگان ، جن و شياطين را با كمك نيرويى كه بر ايشان حاصل شده ،به صورت محسوس در مى‏يابند كه اين مطلب در مقدمات كتاب بيان شده و در آينده نيز به آن اشاره خواهيم كرد بنابراين مى‏توان گفت كه امام ( ع ) شيطان واقعى را با صورت محسوس كه داراى قفسه سينه و قلب بوده ، مشاهده كرده و چون داراى مقام عصمت بود پيروزى بر شيطان و رانده شدن و بيچارگى وى را مشاهده مى‏كرد لذا از پيشگاه خداوند توانا صيحه عذاب آورى را مى‏شنيد كه بر شيطان وارد شده و در اثر آن صداى ضربان قلب و حركتهاى سينه وى را شنيد همچنان كه ناله‏هاى او را مى‏شنيد كه بقيه سخنان حضرت حكايت از اين معنا دارد .

منظور امام از بقيه اهل بغى معاويه و واماندگان از لشكر شامند در مقابل جنگ با آن حضرت كه فريبكارى را پيشه كردند و آن حكميّت خائنانه را بر قرار ساختند و اين كه فرمود اگر خدا رخصت دهد كه به جانب آنها برگردد بر آنان غلبه خواهد كرد و زندگيشان واژگونه مى‏شود ، از باب اطمينان به وعده‏اى بود كه خداى سبحان بطور كلى داده است كه هر كس مورد تجاوز و ستم واقع شود او را يارى خواهد كرد [ 68 ] و آيه شريفه « يا ايها الناس انما بغيكم على انفسكم » [ 69 ] و نيز آيه ديگر كه مى‏فرمايد « إنْ تَنَضْرُو اللَّه يَنْصُرْكُمْ [ 70 ] » و جز اينها . . .

 

و لا أذن اللَّه فى الكّرة . . . تشذّرا ،

اذن خدا كنايه از فراهم شدن اسباب برگشت به سوى آنها و مهلت داشتن براى تجهيز وسايل و امكانات مى‏باشد ،در اين عبارت ما به معناى من ، به كار رفته از باب اطلاق اسم عام بر خاصّ ، يا اين كه ما ، به معناى الذى است .

 

انا وضعت بكلكل العرب . . . ،

در اين قسمت حضرت فضيلت و برترى خود را از نظر شجاعت و بزرگوارى بر ديگران خاطر نشان ساخته است اما نه فقط به منظور مفاخره و مباهات كه صفتى ناپسند و مذموم است و حتى اساس اين خطبه را بر آن نهاده است ، بلكه مراد آن است كه با اين سخنان دل دشمنان را از بيم و ترس ، پر كند و روحيه دوستانش را تقويت نمايد .

واژه كلكل را استعاره از گروهى از بزرگان عرب قرار داده كه در صدر اسلام آنها را به قتل رساند و جمعيتشان را پراكنده ساخت و دليل مشابهت در اين مورد آن است كه اين گروه در حقيقت مركز قدرت و نيروى عرب بودند ، چنان كه سينه موجود زنده جايگاه نيرو ، و قوت او مى‏باشد و بنابر قرائت كلاكل به صورت جمع نيز استعاره از همان اشراف عرب است كه امام با آنها جنگيد و آنان را كشت ، و وجه شبه همان است كه ذكر شد و احتمال ديگر آن است كه مجاز باشد از باب اطلاق جزء بر كل يعنى مراد از سينه يا سينه‏هاى عرب ، خود عربها باشد . و حرف « باء » در كلمه بكلكل زايد است و مراد از وضع آنها ، ذليل و خوار ساختنشان مى‏باشد ، وضعته فاتضع ، اين سخن را عرب وقتى مى‏گويد كه قدر و منزلت شخصى را پايين آورده باشد و ممكن است حرف باء براى الصاق باشد يعنى پستى و خوارى را همراه آنان ساختم و لفظ قرون استعاره از بزرگان دو قبيله ربيعه و مضر است كه با آنها جنگيد و آنان را به قتل رساند ، و وجه شبه آن است كه اين گونه افراد نسبت به قبيله خود ، حربه دفاعى و وسيله حمله به دشمن مى‏باشند چنان كه شاخها براى حيوانها وسيله دفاع و حمله است و با ذكر واژه كسر كه به معناى شكستن است اين استعاره را ترشيح فرموده است كه كنايه از كشتن آنان مى‏باشد ، و مراد از نواجم قرون افراد سرشناس و مشهور از اين دو قبيله است ، اين مطلب كه حضرت عده‏اى از بزرگان قبيله مضر را در اوايل اسلام به قتل رسانده امرى روشن و معروف است اما يادآورى قرون ( شاخها ) ى ربيعه اشاره به كسانى از آنهاست كه در جنگهاى جمل و صفين حاضر بودند و حضرت با يارانش آنان را به قتل رساند و هر كس در اين جنگها دقت كند نام اين افراد را مى‏تواند دريابد .

 

و قد علمتم موضعى . . . ،

در اين عبارت حضرت شرح مى‏دهد كه چگونه از اول عمر در خدمت رسول خدا بوده و در سايه تربيت وى آماده كمالات نفسانى علمى و اخلاقى برتر شده و مناسبتها و اولويتهايى را بيان مى‏دارد كه در حصول اين تربيت و ملازمت ، مؤثر بوده است و اينك به ذكر آنها مى‏پردازيم :

1 نخست خويشاوندى نزديك وى با رسول خداست كه با يكديگر پسر عمو بودند ، پدرهايشان برادران اصلى از يك پدر و مادر بودند و ديگر اولاد عبد المطّلب ، از يك پدر و مادر نبودند جز زبير كه ( مادرش صفيّه دختر عبد المطّلب با پدر پيغمبر و على ( ع ) از يك پدر و مادر بودند ) .

2 دوم موقعيت خاصى كه با رسول خدا داشته و آن را با اين مطلب كه پيامبر او را در كنار خود مى‏گرفت هنگامى كه كودك بود و ساير آنچه را كه بيان فرموده است ، شرح مطلب اين است كه مجاهد مى‏گويد يكى از نعمتهاى خداوند بر على ( ع ) كه درباره وى انجام و خير او را اراده فرمود ، آن است كه در يكى از سالها قحطى و خشكسالى سختى قريش را فرا گرفت ، ابو طالب كه داراى فرزندان و عيالات زيادى بود ، طبعا بسيار در مضيقه قرار داشت ، از اين رو پيامبر اكرم به عمويش عباس كه از بقيه بنى هاشم وضعش بهتر بود گفت مى‏دانى كه برادرت ابو طالب عيالمند است و سختى معيشت وى را مى‏آزارد چه مى‏شود برويم و هر كداممان يكى از فرزندانش را تكفل كنيم تا تخفيفى در زندگانى او پديد آيد ؟

او هم پذيرفت و دو نفرى پيش ابو طالب رفتند و پيشنهاد خود را بيان داشتند ،ابو طالب گفت عقيل را پيش من بگذاريد و هر چه مى‏خواهيد انجام دهيد ، پس پيغمبر اكرم على را انتخاب كرد و عباس هم جعفر را برگزيد ، و از طرفى تنها ابو طالب بود كه مدتها كفالت پيامبر را به عهده داشت و او را در دامن خود پروراند و بعدها او را در آغاز پيامبريش حمايت كرد و از شرّ مشركانش رهانيد و هنگام ظهور دعوتش ، وى را يارى كرد و اين مطلب از امورى است كه ويژگى موقعيّت على را در نزد پيامبر تاكيد مى‏كند .

ويژگى ديگر على ( ع ) با پيامبر ، خويشاوندى سببى و مصاهرت آن دو بزرگوار مى‏باشد ، كه باعث پيدايش نسل اطهر و فرزندان معصوم و ائمه اطهار شد ، در مورد اين كه حضرت مى‏فرمايد پيامبر اكرم لقمه را مى‏جويد و در دهان من مى‏گذاشت مطلبى را حسن بن زيد بن على بن الحسين ( ع ) ، از پدرش زيد نقل كرده است كه پيغمبر خدا ( ص ) لقمه گوشت يا خرما را در دهان مى‏جويد تا نرم شود و آن را در دهان على ( ع ) كه طفلى كوچك در دامن پيامبر بود ،مى‏گذاشت .

3 موقعيت سوّم كه حضرت با پيامبر اكرم داشته اين است كه هرگز گفته‏اى خطا و عملى خلاف از او ديده نشد ، و اين مطلب به آن دليل بود كه تربيت در دامن رسول خدا و عبادات و رياضتهاى شرعى ، عامل چيرگى عقل بر دو نيروى خشم و شهوت و سبب مغلوبيّت نفس اماره است كه خود سرچشمه خطاى در گفتار و خلاف در رفتار مى‏باشد ، و در نتيجه اين امور ترك رذايل و دورى از گناه و معصيت ، ملكه نفسانى و خلق و خوى وى گرديد و اين همان مقام عصمت از هر گونه خطاست كه در حق آن حضرت و بقيه معصومين از فرزندان وى ادعا شده است و جاى هيچ گونه انكارى نيست :

منظور از فرشته‏اى كه مى‏فرمايد از اول زندگى همدم پيامبر بود جبرئيل است كه در اصطلاح گروهى از دانشمندان اسلامى تعبير به عقل فعال مى‏شود و همراهى با او اشاره به آن است كه نفس مقدس آن حضرت از اول طفوليت تحت تربيت وى بود و بر حسب استعداد كاملى كه در طبيعت او وجود داشت علوم و مكارم اخلاقى و بقيه راههاى رسيدن به مقام قرب الهى را به او افاضه مى‏كرد . و در ضمن يادآورى موقعيتهاى خود با پيامبر ، اشاره به تربيت آن حضرت به وسيله فرشته وحى مى‏كند تا خاطر نشان سازد كه علوم و معارف و مكارم اخلاقى و سجاياى نفسانى رسول اكرم در خود وى نيز به وسيله تبعيت از پيامبر ، تحقق يافته است .

از مطالبى كه درباره پيامبر با فرشته و نگهداريش به سبب او ، ذكر شده روايتى است كه از امام باقر ( ع ) نقل شده است كه فرمود : خداوند بر حضرت محمد ( ص ) فرشته با عظمتى را موكل ساخته بود كه از آغاز انفصال از شير خوارگى او را به كارهاى خير و مناسب ، راهنمايى كند و به مكارم اخلاق وادار سازد و ، وى را از شرور و خويهاى نامناسب باز دارد ، و او كسى است كه در سن جوانى كه هنوز به درجه پيامبرى نرسيده بود پيوسته اين ندا به گوشش مى‏رسيد :

السلام عليك يا محمد يا رسول اللَّه و چنان گمان مى‏كرد كه اين ندا از سوى سنگها و يا داخل زمين است امّا هر چه دقت مى‏كرد چيزى را مشاهده نمى‏كرد . . .

 

4 و لقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر أمّه ،

اشاره به موقعيت ديگرش با پيامبر است كه پيرويش از وى ، هيچ وقت قطع نشد زيرا فرمود پيوسته به دنبال پيامبر مى‏رفتم چنان كه بچه شتر هميشه به دنبال مادرش مى‏رود .

5 فايده و ثمره تبعيت و ملازمت خودش را با پيامبر ( ص ) به اين طريق بيان مى‏فرمايد كه هر روزه علامت و پرچمى از اخلاق پسنديده و خويهاى شايسته‏اش را براى من برمى‏افراشت و هر لحظه مرا به اقتداى به وى امر و ترغيب مى‏كرد ، كلمه علم كه به معناى پرچم و علامت است استعاره از درخشندگيهاى اخلاقى است زيرا اينها نيز همانند علامت و پرچم راهنماى آدمى به سوى سعادت و خوشبختى مى‏باشد .

6 ويژگى ششم آن حضرت با پيامبر آن است كه هر ساله در دامنه كوه حراء مدتى مجاور پيامبر ( ص ) بود ، پس در اين مكان تنها او بود كه پيامبر را مى‏ديد و جز وى ديگرى حضرت را نمى‏ديد .

در كتب صحاح نقل شده است كه پيغمبر اكرم سالانه مدت يك ماه در حراء سكونت مى‏گرفت و در اين ماه هر كسى از بينوايان كه مى‏آمد از خوان نعمت آن حضرت استفاده مى‏كرد و موقعى كه آن مدت سپرى مى‏شد به سوى مكه بر مى‏گشت و پس از هفت بار طواف كعبه به خانه خود مى‏رفت و اين وضع ادامه داشت تا سالى كه خداوند او را براى رسالت برگزيد ، كه آن سال در ماه رمضان به همراه خانواده‏اش خديجه و حضرت على و يك نفر خدمتگزار به حراء آمد . طبرى و ديگران مى‏گويند كه حضرت رسول قبل از بعثت هر گاه وقت نماز مى‏شد ، پنهان از ابو طالب و بقيه عموها و ساير فاميلش تنها با على به سوى دامنه كوههاى خارج مكه رهسپار مى‏شدند آن جا نماز مى‏خواندند و هنگام شب مراجعت مى‏كردند و اين امر مدتها ادامه داشت تا آن كه يك روز حضرت ابو طالب در آن جا با آنها بر خورد كه مشغول نماز بودند به پيامبر رو آورد و گفت فرزند برادرم اين چه دينى است كه تو به آن عمل مى‏كنى ؟ حضرت فرمود : عمو جان ، اين دين خدا و فرشتگان و تمام پيامبران او ، و نيز آيين جدمان ابراهيم است كه خداوند مرا براى ابلاغ آن به بندگانش فرستاده است . عمو جان ،اكنون تو براى پاسخ دادن به آن و يارى كردن من و جان نثارى و بذل نصيحت در راه پيشرفت آن از ديگران سزاوارترى ، ابو طالب گفت : فرزند برادرم من كه معذورم و نمى‏توانم از دين خود و كيش و آيين پدران و اجدادم برگردم ، اما به خدا سوگند تا زنده‏ام نمى‏گذارم از كسى گزندى بر تو وارد شود .

در روايت ديگر چنين نقل كرده است كه حضرت ابو طالب به على ( ع ) گفت : فرزندم اين دين كه به آن عمل مى‏كنى چيست ؟ او پاسخ داد ، پدر من ايمان به خدا آورده و پيغمبرش را پذيرفته‏ام و آنچه او از طرف خدا آورده تصديق دارم و براى خدا با وى نماز مى‏خوانم ، ابو طالب فرمود : البته او محمد ( ص ) جز به خير و نيكى دعوت نمى‏كند همراهى با او را ترك مكن .

 

7 لم يجمع بيت واحد . . . و انا ثالثهما ،

در اين عبارت اشاره مى‏كند به اين مطلب كه او نخستين مردى است كه اسلام آورد و به پيغمبر گرويد . تفصيل بيشتر اين امر در خطبه‏هاى پيشين بيان شده است در خطبه شماره 68 : آيا من به خدا دروغ مى‏بندم و حال آن كه من اولين ايمان آورنده به او مى‏باشم [ 71 ] ، و در خطبه شماره 56 : پس از من بيزارى مجوييد زيرا من بر فطرت توحيد زاده شده‏ام ، و بر همه مردم در اسلام آوردن و هجرت كردن سبقت جسته‏ام [ 72 ] .

طبرى در تاريخ خود از عباد بن عبد اللَّه نقل مى‏كند كه شنيدم امير المؤمنين فرمود : من بنده خدا و برادر رسول خدايم و من صديق اكبرم و پس از من هر كس چنين ادعايى كند ، دروغگو و افترا زننده است و من هفت سال پيش از بقيه مردم نماز بجا مى‏آوردم ، و بنا به روايت ديگر فرمود : من صدّيق و فاروق نخستينم كه هفت سال پيش از ابو بكر ايمان آوردم و نماز خواندم ، و به وجوه ديگرى نيز اين مطلب نقل شده است :

الف ابن مسعود مى‏گويد : به مكه وارد شدم ، رفتم نزد عباس بن عبد المطلب كه آن روز فروشنده عطر بود و نزديك زمزم نشسته بود ، در حالى كه ما نزد او حضور داشتيم ناگهان مردى با دو جامه سفيد از باب صفا جلو آمد در حالى كه زلفهاى مجعّد و پيچ در پيچ تا نيمه‏هاى دو گوش او را فرا گرفته بود ،داراى قامتى بلند و دماغى عقابى بود كه ميانه آن بر آمده و سوراخهايش تنگ مى‏نمود ، چشمهايش درشت و سياه و ريشش انبوه و پر پشت بود ، دندانهايى روشن و درخشان داشت رنگ چهره‏اش سفيد متمايل به قرمز بود ، كودكى نزديك به بلوغ يا نوجوانى بالغ با صورتى زيبا در پهلوى راست او قرار داشت به دنبال ايشان زنى روان بود كه موارد زينت خود را پوشيده بود ، اين چند نفر به طرف حجر روان شدند ، نخست آن مرد و سپس آن جوان نورس حجر را لمس كردند و بعد به طواف خانه پرداختند و پس از آن سنگ را قبله قرار دادند ،نوجوان در پهلوى آن مرد و آن زن هم پشت سرشان قرار گرفت ، اركان نماز را بطور كامل انجام دادند وقتى كه ما اين وضع بى‏سابقه را مشاهده كرديم به عباس گفتيم ما كه تا كنون چنين دينى در ميان شما متدينين نديده‏ايم . گفت : آرى به خدا سوگند چنين است گفتيم اينها چه كسانى مى‏باشند ؟ آنان را براى ما معرفى كرد ، و سپس گفت : به خدا قسم در روى اين زمين ، جز اين سه نفر به اين دين يافت نمى‏شود و نظير اين داستان از عفيف بن قيس نيز نقل شده است .

ب از معقل بن يسار نقل شده است كه گفت : نزد پيامبر بودم به من فرمود : آيا مى‏خواهى به عيادت فاطمه ( ع ) بر وى ؟ عرض كردم : البته كه مى‏آيم ،برخاستيم و با هم رفتيم ، پيامبر به دخترش فرمود : حالت چطور است ؟ فاطمه عرض كرد : به خدا سوگند بيماريم طولانى شده و حزن و اندوهم شدت يافته است زنها به من مى‏گويند پدرت به تو شوهرى داده است كه ثروت و مالى ندارد پيامبر فرمود : آيا خوشحال نيستى كه ترا شوهرى داده‏ام كه پيشتازترين افراد امتم در اسلام آوردن است و دانشش از همه بيشتر و فضيلت حلم و بردبارى وى بر تمام آنها راجح مى‏باشد ؟ فاطمه عرض كرد : البته كه خوشحالم ،اى رسول گرامى .

همين حديث از ابو ايوب انصارى ، امام جعفر صادق ( ع ) ، سدّى ،ابن عباس ، جابر بن عبد اللَّه انصارى ، اسماء بنت عميس ، و ام ايمن ، نيز روايت شده است .

ج ابو رافع مى‏گويد : براى ديدن ابو ذر و خدا حافظى با وى به سرزمين ربذه رفتم ، ابو ذر ضمن سخنانى به من گفت : در آينده نزديك براى شما آزمايشى بزرگ در پيش است پس تقواى الهى را پيشه خود سازيد ، و دست از دامن على بن ابيطالب بر نداريد ، از او پيروى كنيد زيرا من از پيامبر اكرم شنيدم كه با وى فرمود اى على ( ع ) تو نخستين شخصى هستى كه به من ايمان آورده و اولين فردى مى‏باشى كه در روز رستاخيز با من مصافحه مى‏كنى ، و تو صديق اكبر و فاروق هستى كه حق را از باطل جدا مى‏كنى ؟ و تو يعسوب المؤمنين مى‏باشى .

د ابو ايوب انصارى مى‏گويد كه پيامبر خدا فرمود : فرشتگان الهى هفت سال بر من و بر على ( ع ) دعا و صلوات نثار كردند به دليل اين كه در آن مدت بجز وى مردى با من نماز نخواند .

اين را نيز بدانيد كه برخى از اشخاص نادان به اين امر اعتراض كرده و گفته‏اند : على بن ابيطالب هنگامى كه اسلام آورد به سن بلوغ نرسيده بود بنابراين ايمان و اسلامش معتبر نيست ولى از اين اعتراض به چند وجه پاسخ داده شده است كه به ذكر آن مى‏پردازيم :

1 در مرحله اول ، اين را قبول نداريم كه حضرت على ( ع ) هنگام اسلام آوردن بالغ نبوده است و چند دليل نقلى براى آن وجود دارد كه هم اكنون خاطر نشان مى‏كنيم :

الف شداد بن أوس گفت : از خبّاب بن الارتّ پرسيدم كه حضرت على هنگام مسلمان شدن چند ساله بود ؟ او گفت : در آن موقع پانزده سال از عمرش مى‏گذشت و در آن روز بالغ و كامل در بلوغ بود .

ب ابو قتاده از حسن بصرى نقل كرده است كه نخستين مسلمان على بن ابيطالب بود ، وى در آن موقع پانزده ساله بوده است .

ج حذيفه يمانى گفت : هنگامى كه على ( ع ) چهارده سال از سنش مى‏گذشت و با پيامبر شبانه روز نماز مى‏خواند ، ما بت پرست بوديم و به پرستش سنگها و شرب خمر و ميگسارى بسر مى‏برديم ، در آن موقع قريش به آن حضرت نسبت سفاهت و نادانى مى‏دادند اما هيچ كس به دفاع از وى برنمى‏خاست بجز على بن ابيطالب .

2 پاسخ دوم از اعتراض بر بالغ نبودن على ( ع ) هنگام اسلام آوردن آن است كه آنچه از اطلاق واژه كافر و مسلم تبادر به ذهن مى‏كند بالغ بودن ( ذهن ) و كودك نبودن از اين جهت است نه از نظر سنّى و تبادر به ذهن هم خود دليل بر حقيقت است . بنابراين به ظاهر امر رجوع مى‏كنيم كه گفته‏اند : على اسلام آورد و خود اين كلام دليل است بر آن كه در آن وقت بالغ بود و نسبت به آنچه انجام مى‏داد عقل داشت ، بعلاوه كه در سرزمينهاى گرم مثل شهر مكه و نواحى آن ، بطور معمول طبيعتهاى سالم ، پيش از پانزده سالگى به حد بلوغ مى‏رسند و حتى بعضى در سن دوازده سالگى حالت احتلام براى‏شان اتفاق افتاده است .

3 پاسخ سوم كه ريشه اعتراض را در هم مى‏شكند و اساس و بنيان آن را ويران مى‏سازد اين است كه اگر اسلام آوردن آن حضرت در زمان بلوغش بوده است كه مقصود حاصل است و اگر بالغ نبوده ، باز كافر بر او اطلاق نمى‏شود زيرا مولود بر فطرت بوده است ، پس اين كه مى‏گويند على ( ع ) در فلان سنّ اسلام آورده ، مراد آن است كه در اين موقع به عبادت خداوند آغاز كرده و اطاعت فرمان خدا و رسولش را گردن نهاده است . بنابراين اسلام وى اسلامى فطرى و ايمان خالصى بود كه بر زمينه پاك و نفس مقدس او وارد شد ، نفس مقدس او كه هرگز به ناشايستگي هاى جهالت و بت پرستى و عقايد باطلى كه بر ضد حق است آلوده نشده بود اين عقايد باطله معمولا در نفوس آنان كه سالها عمر خود را در بى‏ايمانى و شرك گذرانده و سپس اسلام مى‏ آورند ، جايگزين مى‏شود ، آرى ايمان على ( ع ) به خدا و پيامبر وى موقعى تحقق يافت كه صفحه دلش آن چنان از كدورتهاى باطل پاك و مصفّا بود كه تمثالى از حق و تصويرى از حقيقت را مجسم مى‏ساخت ( اين بود جايگاه ايمان على ( ع ) ) اما ديگران موقعى ايمان آوردند كه سالها در كفر و شرك گذرانده بودند ، بنابراين تحقق و جايگزينى ايمان در دلهاى آنان در صورتى ميسر مى‏شود كه با زحمتهاى زياد و ممارستهاى طولانى ، آثار باطل و ملكات سوء را از خود محو كنند ، پس چقدر فرق است ميان اين دو مسلمان ، ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا .

8 هشتمين ويژگى امير المومنين و موقعيت او با پيامبر اكرم آن است كه او نور وحى را رؤيت و رايچه طيبه نبوت را احساس مى‏كرد و ناله بى‏تابانه شيطان را مى‏شنيد ، و اين امور از بالاترين مراتب اوليا مى‏باشد .

نكته‏ هاى بلاغى : امام ( ع ) لفظ نور و روشنايى را استعاره آورده است از آنچه كه با چشم بصيرت جاودانه خود مشاهده كرده و مشاهدات وى عبارت است از اسرار وحى و نبوت و علوم تنزيل و دقايق تأويل اينها بر صفحه نفس قدسى او . وجه استعاره آن است كه اين علوم و اسرار انسان را از تاريكيهاى جهل و نادانى در طريق حق به سوى حق تعالى راهنمايى مى‏كند چنان كه نور مادى در راههاى محسوس راه انسان را روشن مى‏سازد و چون روشنايى ، خود بهره بصرى است با آوردن واژه رويت و ديدن اين استعاره را ترشيح فرموده ، و كلمه ريح را نيز از موقعيت و مقام پيامبرى و رازهاى آن استعاره آورده و براى ترشيح از واژه شمّ بوييد استفاده فرموده است به دليل آن كه ، بهره حس شامّه است .

اما اين كه حضرت صداى ناله شيطان را مى‏شنيد ، پيش از اين درباره چگونگى شنيدن انسان صداى فرشته و شيطان و ديدن صورت او ، توضيح داديم ، كه اين امور در صورتى ميسر است كه نفس آدمى براى طلب معانى معقول و فرود آوردن آن به طرف صفحه خيال ، از قوه مخيله كمك بگيرد تا آن را به شهود سمعى ، حس مشترك برساند .

از اين مطالب چنين استفاده مى‏شود كه امام ( ع ) آمادگى داشت كه صداى گريه شيطان را بشنود ، اين ديو حيله‏گر ، هنگامى كه از پيروى مردم و تسليم آنان در برابر دستورهاى گمراه كننده‏اش نااميد شد ، فريادش به ناله بلند شد ، زيرا متوجه شد كه خلق حاضر نيستند در برابر او خضوع كنند و ، وى را بپرستند .

توضيح اين كه نفس مقدس امام ( ع ) معناى شيطان را همراه با مفهوم يأس و اندوه تصور مى‏كرد و سپس نيروى تصوير ساز مخيله‏اش آن را به صورت فرياد زننده اندوهگين تصوير و به سوى صفحه خيال پايينش مى‏آورد ، اين بود كه آن حضرت ناله دردناك شيطان را مى‏شنيد . و اين معنا را سخن رسول خدا تأييد مى‏كند موقعى كه در مورد اين امور از پيامبر سؤالهايى مطرح ساخت ،

فرمود : آنچه را كه من مى‏شنوم ، تو نيز آن را مى‏شنوى و آنچه مى‏بينم تو نيز مى‏بينى اما تو پيامبر نيستى ، اين فرمايش رسول خدا گواه روشنى است بر اين كه آن حضرت به مقامى رسيده بود كه آواز وحى و سخن فرشته و صداى شيطان را مى‏شنيد و بالاخره روح پاك و نفس قدسى امام ، تمام كمالات ديدنى و شنيدنى و غير آن را دارا بود بجز مقام نبوت و پيامبرى كه اين مطلب براى هيچ فردى از افراد انسانى حاصل نمى‏شود ، مگر با دارا بودن شرايطى كه ما در مقدّمات كتاب آنها را مشروحا بيان داشتيم و در همان مورد فرق ميان نبى و ديگر دارندگان نفوس كامله را خاطر نشان كرديم و اكنون خلاصه‏اى از گذشته را تكرار مى‏كنيم و آن ، آن است كه آدمى از سوى آسمان مورد خطاب واقع شود و مسؤوليت يابد كه تمام امور دنيوى و اخروى جامعه بشريت را اصلاح سازد و اين خود بالاترين و كاملترين مقام از هر مقامى است كه آدمى امكان وصول به آن را دارد .

از امام صادق ( ع ) روايت شده است كه حضرت على ( ع ) پيش از ماموريت پيامبر براى رسالت همراه آن حضرت نور وحى را مى‏ديد و صداى آن را مى‏شنيد و پيامبر اكرم به او فرمود اگر اين نبود كه من آخرين پيغمبرم ، تو هم در نبوت با من شريك مى‏بودى ، اكنون اگر چه تو پيامبر نيستى ، اما وصى پيغمبر خدا و وارث او بلكه تو سرور اوصياء و پيشواى با تقواترين آنها مى‏باشى ،بطور كلى پس از آن كه رسول اكرم از امير المؤمنين ( ع ) نفى مقام نبوت كرد امر وزارت را براى او تثبيت فرمود و خود اين امر دليل شايستگى آن حضرت است كه لياقت دارد ، پس از پيامبر اكرم امور معاش و معاد جامعه انسانى را به نحو احسن اداره كند ، و سپس درباره وى گواهى مى‏دهد كه آن حضرت بر طريق خير و در مسير آن است و اين اشاره است به طريقه پسنديده و پايدارى وى در رفتارى كه در خدمت و تحت تربيت او داشت و اين مطلب نيز خير كثير مى‏باشد .

در امر مصاحبت آن حضرت با پيامبر و شنيدنش صداى ناله دردآور شيطان را از مسند احمد حنبل چنين نقل مى‏كنند كه على ( ع ) فرمود : در شب معراج خدمت پيامبر بودم ، او در حجر اسماعيل مشغول نماز و من نيز نماز مى‏خواندم ، پس از آن كه هر دو نمازمان را بجاى آورديم من ناله دردناك شديدى را شنيدم ، خدمت آن حضرت عرض كردم يا رسول اللَّه اين چه فريادى است ؟

فرمود مگر نمى‏دانى ، اين صداى ناله شيطان است چون دانسته است كه من در اين شب به آسمان بالا مى‏روم و او نااميد شده است از اين كه در روى زمين عبادت شود لذا فرياد دردناكش بلند شده است .

اما درباره امر وزارت كه پيامبر اكرم براى امير المؤمنين ( ع ) تثبيت كرد ، از خودش روايت شده است كه وقتى آيه « وَ أَنْذِرْ عَشيَرتَكَ الأقْرَبينَ [ 73 ] » نازل شد ،رسول خدا مرا خواست و به من امر فرمود كه يك صاع از طعام حاضر سازم و ران گوسفندى بر آن بگذارم و اندكى شير بياورم ، آنچه دستور داد انجام دادم و پس از تهيه غذا ماموريت جمع آورى اولاد عبد المطلب را به من محوّل فرمود :

من رفتم آنها را فرا خواندم حاضر شدند ، چهل نفر مرد بودند كه در ميان آنان عموهايش ابو طالب ، حمزه ، عباس و ابو لهب وجود داشتند وقتى همه جمع شدند دستور داد غذا را آوردند آن را جلو خود بر زمين گذاشت ، پاره‏اى از گوشت برداشت و قطعه قطعه كرد و آنها را در تمام قسمتهاى ظرف غذا انداخت و به حاضران گفت به نام خدا تناول كنيد ، همه خوردند و كاملا سير شدند ، به خداى محمد ( ص ) سوگند هر يك از آنان به اندازه همه غذايى كه براى تمام جمعيت آورده بودم مى‏خورد .

پس از خوردن غذا ، فرمود : يا على ( ع ) مهمانان را سيراب كن ظرف شير را حاضر ساختم همه از آن نوشيدند تا سيراب شدند به خدا سوگند هر يكى از آنان مانند همان كاسه شيرى كه جمعيت را سيراب كرد به تنهايى مى‏نوشيد ، سپس رو كرد به آنان و فرمود اى فرزندان عبد المطلب به خدا قسم ، در سر تا سر جهان عرب جوانى را سراغ ندارم كه براى فاميل خود ، امرى را آورده باشد برتر و با فضيلت‏تر از آنچه من براى شما آورده‏ام ، من خوبى دنيا و آخرت را براى شما آورده‏ام و خداوند به من دستور داده است كه شما را به آن دعوت كنم ، كدام يك از شما حاضر است در اين راه به كمك من برخيزد ، تا برادر و وصى و جانشين من در ميان همه شما باشد ؟

همگى سرها را به زير افكندند ، من كه سنّم از همه كمتر و چشمم از همه بيمارتر و شكمم بزرگتر و ساقهاى پايم باريكتر بود ( كنايه از اظهار كوچكى و فروتنى آن حضرت است ) گفتم : يا رسول اللَّه من آماده‏ام تو را در اين امر ، كمك و يارى كنم ، حضرت مرتبه دوم مطلب را اعاده فرمود ، باز هم مردم از پاسخ دادن خوددارى كردند و من نيز آنچه اول گفته بودم تكرار كردم ،اين بار پيامبر دست به گردن من گرفت و به خويشان خود گفت : اين است برادر ، و ، وصى و خليفه من در ميان شما ، بنابراين سخنان او را بشنويد و اطاعت كنيد اما مردم برخاستند ، در حالى كه مى‏رفتند خنده مسخره آميز بر لب داشتند و به ابو طالب گفتند : اكنون محمد ( ص ) تو را دستور داد كه گوش به حرفهاى بچه‏ات بدهى و از وى پيروى و اطاعت كنى .

9 ويژگى نهم امير المؤمنين با پيامبر اكرم آن است كه وقتى جمعيت فراوانى از قريش حضور آن حضرت آمدند سؤالاتى كردند و داستان معجزه درخت كه در قبل شرح داديم اتفاق افتاد على ( ع ) آن جا بود ، آنها انكار كردند ولى على ( ع ) تصديق كرد و ايمانش را براى چندمين مرتبه آشكار كرد .

در مباحث گذشته آگاه شدى كه هيولاى عالم كون و فساد و اصل جهان هستى ، در تصرف نفوس مقدّسه پيامبران قرار گرفته و از آن كسب فيض مى‏كند ،تا آن اندازه كه شايستگى پيدا مى‏كنند كه امور خارق عادت را بپذيرند كه از گستره قدرت ديگر انسانها خارج است . اصل معجزه پيامبر درباره درخت و پرسشهاى مردم و چگونگى درخواست حضرت از درخت و اطاعت كردن آن ،و چگونگى نپذيرفتن مردم و انكار كردن آنان و تصديق امير المومنين اين معجزه در متن سخن امام ( ع ) كاملا تشريح شده است از جمله و لقد كنت . . . تا يعنونى .

و اما اين كه پيش از اجراى معجزه پيامبر به آنان فرمود من آنچه شما مى‏خواهيد به شما مى‏نمايانم اما مى‏دانم كه به سوى خير و خوبى گرد نمى‏آييد بلكه برخى در چاه خواهيد افتاد و برخى ديگر به گروههاى گوناگون خواهيد گراييد اين امر از علم غيب الهى است كه به اولياى خود ارزانى داشته و آن حضرت به حسب گستردگى نيروى روح قدسيش آن را درك فرموده و از آينده خبر داده است .

منظور از چاه همان چاه بدر است و كسانى كه در آن افتادند عبارتند از :

عتبه و شيبه پسران ربيعه و اميّة بن عبد الشمس و نيز ابو جهل و ، وليد بن مغيره و جز اينها كه پس از پايان يافتن جنگ بدر به چاه ، ريخته شدند و اين خبر از علامتهاى پيغمبرى رسول خداست و آنها كه گروههاى مختلف تشكيل مى‏دهند عبارتند از ابو سفيان ، عمرو بن عبدود ، صفوان بن اميّه ، عكرمة بن ابى جهل ، سهل بن عمرو و جز اينها .

داستان درخت در مورد معجزه پيامبر ، مشهور و زبانزد خاص و عام مى‏باشد ، اهل حديث در كتابهاى خود ، آن را ذكر كرده ‏اند و متكلمان هم در باب معجزات رسول خدا آن را آورده‏اند و بعضى خلاصه آن را چنين روايت كرده‏اند كه : آن حضرت ، درختى را به سوى خود خواند ، آن هم به پيامبر روى آورد ، در حالى كه زمين را مى‏شكافت ، بيهقى در كتاب دلايل النبوه اين داستان را آورده است .

با اين كه در عرف عقلاء خطاب ويژه عاقلان است اما حضرت رسول در اين داستان ، درخت را كه غير عاقل است مورد خطاب قرار داد و فرمود : اى درخت اگر ايمان به خدا و پيامبرى من دارى . . . تا آخر ، اين خطاب از باب استعاره است كه حضرت با توجه قدسى خود استعداد پذيرش امر خدا را در آن بر انگيخت و آن را آماده اطاعت امر خود فرمود ، كه در حقيقت ، امر خداست ، از اين رو ، در عبارت متن ، درخت تشبيه شده است به موجودى خردمند و عاقل كه مى‏تواند دعوت وى را پاسخ مثبت دهد و پيش او ، بيايد .

فايده اين خطاب آن است كه تحقق يافتن خواسته پيامبر از درخت به دنبال دعوت و خطاب ، امرى است كه بر شگفتى اصل مطلب مى‏افزايد و چون در نظر حاضران شگفت ‏انگيزتر است ، براى جايگزينى در دلها رساتر خواهد بود ، توضيح اين كه اصل اين مطلب كه درخت از جاى خود كنده شود و به سوى ديگرى برود ، مسأله شگفت‏انگيزى است زيرا از درخت كه موجود بى‏شعورى است چنين امرى هرگز انتظار نمى‏رود و وقتى كه اصل اين مطلب شگفت‏انگيز باشد ، پس انجام شدن آن در پاسخ خطاب و درخواست پيامبر ،شگفت‏تر خواهد بود .

زيرا شنيدن نداى حضرت و درك كردن آن از ناحيه درخت ، خود ، امر عجيب ديگرى است كه طبيعت درخت اين اقتضا را ندارد و چون شگفت انگيزتر است در اذهان و نفوس جايگزين‏تر است . با اين فايده‏اى كه ذكر شده ديگر اين سخن و خطاب عبارتى سفيهانه و بيهوده نيست .

امام و برى ( ره ) اين معنا را به گفتار خداوند تشبيه كرده است كه مى‏فرمايد « وَ قيْلَ يا أرْضُ ابْلَعى مائكِ وَ يا سَماءُ اَقِلعى [ 74 ] » و در توجيه اين معجزه گفته است حقيقت خطاب به خداوند است كه گويا حضرت در پيشگاه خدا عرض مى‏كند : خدايا اگر اين درخت كه از آثار وجود توست ، قادر است گواهى به وجود تو بدهد و تو آگاهى كه من فرستاده تو هستم ، پس آنچه را كه من از آن خواسته‏ام شاهد بر صدق مدعايم قرار ده ، و چون درخت محل چيزى است كه آن حضرت از خدا خواست ، به اين دليل درخت را مورد خطاب خواسته خود قرار داد ، بنابراين در اين خطاب مجاز به كار برده شده ، از باب جايگزين ساختن مسبب به جاى سبب ، احتمال ديگر اين است كه مخاطب در اصل فرشتگانى باشند كه موكل بر درخت مى‏باشند .

اما بنابر رأى طايفه اشعريه ، خطاب بدون هيچ گونه توجيهى درست است زيرا آنان مى‏گويند براى حصول حيات ، ساختمان مخصوصى كه دست و پا و گوش و چشم و بقيه اعضاء باشد لازم نيست ، پس به اين طريق ممكن است كه خداوند در وجود درخت ايجاد فهم و شنوايى كرده باشد و به اين طريق درخت ، خطاب حضرت را درك كرده باشد .

_________________________________________

[ 67 ] سوره حجرات ( 49 ) قسمتى از آيه ( 8 ) يعنى : . . . و اگر يكى از دو طايفه بر ديگرى ستم كند پس با آن كه ستم مى‏كند بجنگيد تا بازگشت به فرمان خدا كند .

[ 68 ] استفاده شده از آيه ( 60 ) سوره حج ( 22 ) است : . . . ثم بغى عليه ينصرنه اللَّه .

[ 69 ] سوره يونس ( 10 ) قسمتى از آيه ( 22 ) ، يعنى : اى مردم هر ظلم و ستمى كه انجام دهيد بر نفس خود كنيد .

[ 70 ] سوره محمد ( 47 ) قسمتى از آيه ( 6 ) ، يعنى : اگر خدا را يارى كنيد شما را يارى مى‏كند .

[ 71 ] اين خطبه در مذمت اهل عراق است . ( مترجم )

[ 72 ] اين خطبه در توصيف مردى مذموم و بيان برترى خود بر او بود .

[ 73 ] الشعراء ( 26 ) آيه ( 214 ) ، يعنى : اول خويشاوندان نزديكترت را از عذاب الهى بر حذر دار .

[ 74 ] سوره هود ( 11 ) ، آيه ( 46 ) ، يعنى : اى زمين آنچه آب بر روى خود دارى همه را فرو ببر و اى آسمان از فرو ريختن آب خود دارى كن .

 

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا
-+=