فصل پنجم خطبه قاصعه
أَلاَ وَ قَدْ أَمَرَنِيَ اَللَّهُ بِقِتَالِ أَهْلِ اَلْبَغْيِ وَ اَلنَّكْثِ وَ اَلْفَسَادِ فِي اَلْأَرْضِ فَأَمَّا ؟ اَلنَّاكِثُونَ ؟
فَقَدْ قَاتَلْتُ وَ أَمَّا ؟ اَلْقَاسِطُونَ ؟ فَقَدْ جَاهَدْتُ وَ أَمَّا ؟ اَلْمَارِقَةُ ؟ فَقَدْ دَوَّخْتُ وَ أَمَّا شَيْطَانُ اَلرَّدْهَةِ فَقَدْ كُفِيتُهُ بِصَعْقَةٍ سُمِعَتْ لَهَا وَجْبَةُ قَلْبِهِ وَ رَجَّةُ صَدْرِهِ وَ بَقِيَتْ بَقِيَّةٌ مِنْ أَهْلِ اَلْبَغْيِ وَ لَئِنْ أَذِنَ اَللَّهُ فِي اَلْكَرَّةِ عَلَيْهِمْ لَأُدِيلَنَّ مِنْهُمْ إِلاَّ مَا يَتَشَذَّرُ فِي أَطْرَافِ اَلْبِلاَدِ تَشَذُّراً أَنَا وَضَعْتُ فِي اَلصِّغَرِ بِكَلاَكِلِ اَلْعَرَبِ وَ كَسَرْتُ نَوَاجِمَ قُرُونِ ؟ رَبِيعَةَ ؟ وَ ؟ مُضَرَ ؟ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِي مِنْ ؟ رَسُولِ اَللَّهِ ص ؟ بِالْقَرَابَةِ اَلْقَرِيبَةِ وَ اَلْمَنْزِلَةِ اَلْخَصِيصَةِ وَضَعَنِي فِي حِجْرِهِ وَ أَنَا وَلِيدٌ يَضُمُّنِي إِلَى صَدْرِهِ وَ يَكْنُفُنِي فِي فِرَاشِهِ وَ يُمِسُّنِي جَسَدَهُ وَ يُشِمُّنِي عَرْفَهُ وَ كَانَ يَمْضَغُ اَلشَّيْءَ ثُمَّ يُلْقِمُنِيهِ وَ مَا وَجَدَ لِي كَذْبَةً فِي قَوْلٍ وَ لاَ خَطْلَةً فِي فِعْلٍ وَ لَقَدْ قَرَنَ اَللَّهُ بِهِ ص مِنْ لَدُنْ أَنْ كَانَ فَطِيماًأَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلاَئِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ اَلْمَكَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخْلاَقِ اَلْعَالَمِ لَيْلَهُ وَ نَهَارَهُ وَ لَقَدْ كُنْتُ أَتَّبِعُهُ اِتِّبَاعَ اَلْفَصِيلِ أَثَرَ أُمِّهِ يَرْفَعُ لِي فِي كُلِّ يَوْمٍ مِنْ أَخْلاَقِهِ عَلَماً وَ يَأْمُرُنِي بِالاِقْتِدَاءِ بِهِ وَ لَقَدْ كَانَ يُجَاوِرُ فِي كُلِّ سَنَةٍ ؟ بِحِرَاءَ ؟ فَأَرَاهُ وَ لاَ يَرَاهُ غَيْرِي وَ لَمْ يَجْمَعْ بَيْتٌ وَاحِدٌ يَوْمَئِذٍ فِي اَلْإِسْلاَمِ غَيْرَ ؟ رَسُولِ اَللَّهِ ص ؟ وَ ؟ خَدِيجَةَ ؟ وَ أَنَا ثَالِثُهُمَا أَرَى نُورَ اَلْوَحْيِ وَ اَلرِّسَالَةِ وَ أَشُمُّ رِيحَ اَلنُّبُوَّةِ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ اَلشَّيْطَانِ حِينَ نَزَلَ اَلْوَحْيُ عَلَيْهِ ص فَقُلْتُ يَا ؟ رَسُولَ اَللَّهِ ؟ مَا هَذِهِ اَلرَّنَّةُ فَقَالَ هَذَا اَلشَّيْطَانُ قَدْ أَيِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى إِلاَّ أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ وَ لَكِنَّكَ لَوَزِيرٌ وَ إِنَّكَ لَعَلَى خَيْرٍ وَ لَقَدْ كُنْتُ مَعَهُ ص لَمَّا أَتَاهُ اَلْمَلَأُ مِنْ ؟ قُرَيْشٍ ؟ فَقَالُوا لَهُ يَا ؟ مُحَمَّدُ ؟ إِنَّكَ قَدِ اِدَّعَيْتَ عَظِيماً لَمْ يَدَّعِهِ آبَاؤُكَ وَ لاَ أَحَدٌ مِنْ بَيْتِكَ وَ نَحْنُ نَسْأَلُكَ أَمْراً إِنْ أَنْتَ أَجَبْتَنَا إِلَيْهِ وَ أَرَيْتَنَاهُ عَلِمْنَا أَنَّكَ نَبِيٌّ وَ رَسُولٌ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ عَلِمْنَا أَنَّكَ سَاحِرٌ كَذَّابٌ فَقَالَ ص وَ مَا تَسْأَلُونَ قَالُوا تَدْعُو لَنَا هَذِهِ اَلشَّجَرَةَ حَتَّى تَنْقَلِعَ بِعُرُوقِهَا وَ تَقِفَ بَيْنَ يَدَيْكَ فَقَالَ ص إِنَّ اَللَّهَ عَلى كُلِّ 213 شَيْءٍ قَدِيرٌ 23 28 2 : 20 فَإِنْ فَعَلَ اَللَّهُ لَكُمْ ذَلِكَ أَ تُؤْمِنُونَ وَ تَشْهَدُونَ بِالْحَقِّ قَالُوا نَعَمْ قَالَ فَإِنِّي سَأُرِيكُمْ مَا تَطْلُبُونَ وَ إِنِّي لَأَعْلَمُ أَنَّكُمْ لاَ تَفِيئُونَ إِلَى خَيْرٍ وَ إِنَّ فِيكُمْ مَنْ يُطْرَحُ فِي اَلْقَلِيبِ وَ مَنْ يُحَزِّبُ اَلْأَحْزَابَ ثُمَّ قَالَ ص يَا أَيَّتُهَا اَلشَّجَرَةُ إِنْ كُنْتِ تُؤْمِنِينَ بِاللَّهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ وَ تَعْلَمِينَ أَنِّي رَسُولُ اَللَّهِ فَانْقَلِعِي بِعُرُوقِكِ حَتَّى تَقِفِي بَيْنَ يَدَيَّ بِإِذْنِ اَللَّهِ وَ اَلَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لاَنْقَلَعَتْ بِعُرُوقِهَا وَ جَاءَتْ وَ لَهَا دَوِيٌّ شَدِيدٌ وَ قَصْفٌ كَقَصْفِ أَجْنِحَةِ اَلطَّيْرِ حَتَّى وَقَفَتْ بَيْنَ يَدَيْ ؟ رَسُولِ اَللَّهِ ص ؟
مُرَفْرِفَةً وَ أَلْقَتْ بِغُصْنِهَا اَلْأَعْلَى عَلَى ؟ رَسُولِ اَللَّهِ ص ؟ وَ بِبَعْضِ أَغْصَانِهَا عَلَى مَنْكِبِي وَ كُنْتُ عَنْ يَمِينِهِ ص فَلَمَّا نَظَرَ اَلْقَوْمُ إِلَى ذَلِكَ قَالُوا عُلُوّاً وَ اِسْتِكْبَاراً فَمُرْهَا فَلْيَأْتِكَ نِصْفُهَا وَ يَبْقَى نِصْفُهَا فَأَمَرَهَا بِذَلِكَ فَأَقْبَلَ إِلَيْهِ نِصْفُهَا كَأَعْجَبِ إِقْبَالٍ وَ أَشَدِّهِ دَوِيّاً فَكَادَتْ تَلْتَفُّ ؟ بِرَسُولِ اَللَّهِ ص ؟ فَقَالُوا كُفْراً وَ عُتُوّاً فَمُرْ هَذَا اَلنِّصْفَ فَلْيَرْجِعْ إِلَى نِصْفِهِ كَمَا كَانَ فَأَمَرَهُ ص فَرَجَعَ فَقُلْتُ أَنَا لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ إِنِّي أَوَّلُ مُؤْمِنٍ بِكَ ؟ يَا رَسُولَ اَللَّهِ ؟ وَ أَوَّلُ مَنْ أَقَرَّ بِأَنَّ اَلشَّجَرَةَ فَعَلَتْ مَا فَعَلَتْ بِأَمْرِ اَللَّهِ تَعَالَى تَصْدِيقاً بِنُبُوَّتِكَ وَ إِجْلاَلاً لِكَلِمَتِكَ فَقَالَ اَلْقَوْمُ كُلُّهُمْ بَلْ ساحِرٌ كَذَّابٌ 11 12 38 : 4 عَجِيبُ اَلسِّحْرِ خَفِيفٌ فِيهِ وَ هَلْ يُصَدِّقُكَ فِي أَمْرِكَ إِلاَّ مِثْلُ هَذَا يَعْنُونَنِي وَ إِنِّي لَمِنْ قَوْمٍ لاَ تَأْخُذُهُمْ فِي اَللَّهِ لَوْمَةُ لاَئِمٍ سِيمَاهُمْ سِيمَا اَلصِّدِّيقِينَ وَ كَلاَمُهُمْ كَلاَمُ اَلْأَبْرَارِ عُمَّارُ اَللَّيْلِ وَ مَنَارُ اَلنَّهَارِ مُتَمَسِّكُونَ بِحَبْلِ ؟ اَلْقُرْآنِ ؟ يُحْيُونَ سُنَنَ اَللَّهِ وَ سُنَنَ رَسُولِهِ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ وَ لاَ يَعْلُونَ وَ لاَ يَغُلُّونَ وَ لاَ يُفْسِدُونَ قُلُوبُهُمْ فِي اَلْجِنَانِ وَ أَجْسَادُهُمْ فِي اَلْعَمَلِ
لغات
نكث : پيمان شكنى قسوط : ستمكارى دوخت
القوم : بر آن گروه چيره شدم و آنان را مغلوب ساختم .
ردهه : گودالى در كوه كه آب در آن جمع مىشود .
صعقه : حالت غشوه كه از صداى مهيب و جز آن پيدا مىشود .
وجبه : مفرد وجيب به معناى تپش و ضربان قلب
رجّه : مفرد رجّ ، حركت و جنبش
كرّه : بازگشت
لاديلنّهم : آنان را شكست مىدهم و بر آنان پيروز خواهم شد
تشذّر : پراكندگى و جدايى
كلكل : سينه
نواجم : جمع ناجمه : طلوع كننده و خارج شونده
يكنفنى فى فراشه : مرا در رختخوابش مىپيچاند ، نگهدارى مىكرد ، و در بر مىگرفت .
عرفه : بوى آن خطله : گفتار يا كردار بدو زشت .
فطيم : از شير گرفته شده .
حراء : با مد و كسر ، كوهى است در مكه ، دو وجه در آن جايز است : مذكر و مؤنث و نيز به صورت منصرف و غير منصرف به كار مىرود .
رنّه : صدايى كه هنگام درد و غم و جز آن از شخص ظاهر مىشود
قليب : چاه ، پيش از آن كه سنگچين شود هم مذكر و هم مؤنث است ابو عبيده گفته است چاه معمولى و كهنه قديمى .
دوى : صداى وزيدن باد و زنبور عسل قصف : صداى پرواز پرنده و پر زدنش در هوا .
سيماء : مقصور هم به كار مىرود ، علت و اثرى كه شيئى به آن شناخته مىشود .
غلّ يغلّ من المغنم : در غنيمت خيانت كرد ،
ابو عبيده مىگويد در اين مورد يغلّ به ضم است اما در مورد خيانت از معدن يغلّ به كسر و در مورد خيانت مطلق اغلّ يغلّ آورده مىشود .
منار : علامتها ، نشانه ها
ترجمه
در اين فصل امام ( ع ) نخست موقعيت وظيفه شناسى خود ، و تسليم در برابر فرمانهاى الهى و تحمل رنجها و گرفتاريهاى در راه خدا را كه بر خود هموار ساخته ، بيان مىفرمايد و سپس به شرح حال خود در زمان پيامبر پرداخته و چگونگى و تربيتش را از اول تا آخر عمر بيان فرموده و در آخر به نيرومندى و استقامت خود در امر ديانت اشاره كرده است ، و اين است سخن امام ( ع ) :
« هان اى مردم ، خدا مرا فرمان داده است كه با ستمكاران و پيمان شكنان و تباهكاران روى زمين بجنگم ، من هم با ناكثان جنگيدم ، و با قاسطان جهاد كردم ، مارقين را مغلوب و مقهور خود كردم ، و اما شيطان افتاده در گودال ، به سبب صداى ترسناك خود كه فرياد تپش دل و لرزشش شنيده مىشد از شرّش در امان ماندم ، تنها بقيهاى از ستمگران ماندهاند كه اگر خداوند به من رخصت دهد بسويشان حمله برم ، دولت و توانايى را از ايشان بگيرم ، بجز اندكى كه در شهرها پراكنده شوند .
من در خردى سينههاى عرب را بر زمين افكندم و شاخههاى نو بر آمده قبيله هاى ربيعه و مضر را شكستم ، و شما ، مقام بلند خويشاوندى و موقعيت ويژه مرا در خدمت رسول خدا مىدانيد ، در حالى كه كودك بودم مرا در دامنش پروراند و به سينهاش مىچسباند و در بسترش مرا در آغوش مىگرفت و بدن مباركش با بدن من مماس مىشد ، و بوى خوشش را به من مىرساند ، غذا را مىجويد و سپس در دهان من مىگذارد ، و هيچ گاه دروغى در گفتار و خطا و اشتباه در كردار از من نيافت .
از زمانى كه پيامبر ( ص ) از شير گرفته شد ، خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خود را همراه او ساخت تا شبانه روز ، وى را به راههاى صحيح و اخلاق پسنديده سوق دهد ، من نيز پيوسته پشت سر او راه مىرفتم ، همچنان كه بچه بيشتر به دنبال گامهاى مادرش قدم بر مىدارد ، و در هر روز براى من پرچمى از اخلاق حسنهاش بر مىافراشت ، و مرا به پيروى آن امر مىكرد ، همه ساله در حرا مجاور مىشد و در آن جا تنها من او را مىديدم و جز من كسى وى را نمىديد ، در آن زمان اسلام در خانهاى نيامده بود مگر خانه پيامبر خدا و خديجه ، و من سومين آنها بودم ،نور وحى و رسالت را مىديدم و بوى خوش نبوت را احساس مىكردم . وقتى در هنگام فرود آمدن وحى صداى ناله شيطان را شنيدم از پيامبر سؤال كردم كه اين ناله و فرياد چيست ؟ پيامبر فرمود : اين شيطان است كه از عبادت خود مايوس و نااميد شده است آنچه را كه من مىشنوم و مىبينم تو نيز مىشنوى و مىبينى جز اين كه تو پيامبر نيستى بلكه وزير من مى باشى و پيوسته قرين خير و نيكى هستى و با آن حضرت بودم هنگامى كه گروهى از قريش حضورش شرفياب شدند و عرض كردند : يا محمد ( ص ) تو امر بزرگى را ادعا كردهاى كه هيچ يك از پدران و بستگانت چنين ادعايى نكردهاند ، اكنون ما دو مطلب از تو سؤال مىكنيم اگر پاسخ دارى و درستى آن را به ما نماياندى درمىيابيم كه تو پيغمبر و فرستاده خدايى و گرنه خواهيم دانست كه ساحر و بسيار دروغگو مىباشى ، پيامبر خدا فرمود مطلبتان چيست ؟ گفتند از خدا بخواه كه اين درخت از ريشه كنده شود و بيايد جلوى روى تو قرار گيرد ، حضرت فرمود ، خدا به هر چيزى تواناست ، پس آيا اگر اين كار را خدا انجام دهد شما ايمان مىآوريد و شهادت به حق خواهيد داد ؟
پاسخ دادند : آرى ،پيامبر فرمود : هم اكنون خواسته شما را برمىآورم اما مىدانم كه راه خير را نمىپيماييد در ميان شما كسى هست كه به چاه درخواهد افتاد و كسى است كه لشكر جمع خواهد كرد . آن گاه فرمود : اى درخت ، اگر ايمان به خدا و روز قيامت دارى و مىدانى كه من پيامبر خدايم به اذن خدا ، از ريشه درآى و جلو روى من توقف كن . سوگند به خدايى كه وى را به حق مبعوث فرموده است كه آن درخت با ريشه هاى خود از زمين كنده شد و شروع به آمدن كرد در حالى كه زمزمهاى شديد و صدايى چون آواز بر هم خوردن بالهاى پرنده با خود داشت و لرزان و بال زنان در مقابل آن حضرت ايستاد و بلندترين شاخهاش را روى سر پيامبر افكند و برخى ديگر از شاخه هايش را بر روى شانه من قرار داد كه در جانب راست آن جناب ايستاده بودم ، وقتى كه آن مردم چنين ديدند با گردنكشى و ناسپاسى گفتند : امر كن نيمى از آن اين جا بيايد و نيم ديگرش بر جاى خود بماند ، پيغمبر خدا چنين دستور داد ، پس نيمى از آن چنان شتابان آمد كه با شگفتترين روى آوردن و سختترين صدايش همراه ، و نزديك بود كه به رسول خدا بچسبد ، باز هم از روى ناسپاسى و ستيزهجويى گفتند : به اين نيمه بگو كه باز گردد و همچنان كه بود به نيمه خود بپيوندد ، پس پيامبر آن را چنين امر كرد ، آن نيز به جاى خود برگشت ، پس من گفتم :
لا اله الا اللَّه ، يا رسول اللَّه ، من اول شخص ايمان آورنده به تو هستم و نخستين اقرار كننده به اين كه آنچه را اين درخت انجام داد ، به امر خداى تعالى و به منظور بزرگداشت سخن تو و گواهى دادن به پيامبرى تو بود ، اما آن جمعيت همگى يكصدا گفتند : چه ساحر بسيار دروغگويى است كه در سحر خود چابك است ، آيا جز اين شخص كسى تو را در اين امر تصديق مىكند ؟ آنان مرا قصد داشتند ، و من از گروهى مىباشم كه سرزنش هيچ سرزنش كنندهاى آنان را از مسير در راه خدا باز نمىدارد ، چهرهشان چهره صديقان و سخنشان سخن نيكان است ، آباد كنندگان شب و نشانههاى روزانه ، چنگ زنندگان به رشته محكم قرآن مىباشند ، سنتهاى خدا و رسولش را زنده مىكنند ، استكبار و گردنكشى ندارند ، خيانت و تباهكارى نمىكنند ، دلهايشان در باغهاى بهشت و بدنهايشان در كار عبادت و بندگى است . »
شرح
امام ( ع ) در اين فصل از خطبه قاصعه به جهانيان گوشزد مىفرمايد كه جنگش با اين گروه از مردم به فرمان خدا بوده است كه از زبان پيامبر صادر شده است فرمان خدا يا قرآن است و يا سنت ، اما قرآن اين است : « فَإنْ بَغَتْ إحديُهما عَلَى الأخْرى فَقاتِلُوا الَّتى تَبْغى حتّى تَفِىء إلى أمْرِ اللَّه [ 67 ] » و اما سنت كه آن هم در حقيقت فرمان خداست ، اين است كه پيامبر فرمود يا على بزودى پس از من با اين سه گروه خواهى جنگيد : ناكثين ، قاسطين و مارقين ، ناكثين اهل جنگ جمل بودند ، زيرا بيعتى را كه با حضرت بسته بودند شكستند و قاسطين يعنى متجاوزان و ستمگران اهل شام ، پيروان معاويه و حاضر شدگان در جنگ صفين بودند ، و مارقين هم شامل خوارج نهروان مىشود بايد توجه داشت كه بر هر سه گروه ستمكارى صدق مىكند و همچنين قاسطين چون همهشان از صراط مستقيم عدالت بيرون شده و به ظلم و جور ، رو آورده بودند .
و ليكن اين كه هر گروه را به اسمى نامگذارى كردهاند ، صرفا عرف و اصطلاح شرعى مىباشد و اما دليل نامگذارى خوارج به مارقين گفتار پيامبر اكرم است كه درباره ذو الثّديه فرمود : از اصل و نسب اين مرد ، قومى برمىخيزند كه از دين خارج مىشوند چنان كه تير از هدف انحراف مىيابد و ما اين حديث را در گذشته ذكر كردهايم .
واژه ضئضىء ، به معناى اصل و ريشه است . و اين مطلب كه خبر از آينده است از علامتهاى پيامبرى رسول خدا مىباشد ، و اين كه امام ( ع ) مىفرمايد : با قاسطين جنگيدم و مارقين را شكست دادم اين سخن دليل بر آن است كه اين خطبه در آخر خلافت وى و پس از جنگهاى صفين و نهروان ايراد شده است .
مراد حضرت از شيطان ردهه همان ذو الثديه است كه از خوارج مىباشد ،زيرا در حديث وارد است كه پيغمبر اكرم در مورد او فرمود : شيطان در چاله افتاده ،كه مردى از قبيله بجيله از او مىترسد و به اعتبار اين كه گمراه و گمراه كننده است وى را شيطان ناميد ، و اما اين كه او را به گودال نسبت داد به اين دليل است كه وقتى امام در ميان كشتهها به جستجويش پرداخت وى را در ميان گودالى يافت كه بر اثر ريزش آب حفر شده بود ، و چون پيامبر قبلا از چگونگى قتل وى خبر داشت لذا او را چنين توصيف فرمود ، و از زيد بن رويم نقل شده است كه امير المؤمنين در جنگ نهروان به من فرمود : امروز چهار هزار نفر از خوارج كشته مىشوند كه يكى از ايشان ذو الثديه است ، و وقتى كه تمام خوارج را به قتل رساند در صدد برآمد كه جسد ذو الثديه را بيابد ، ممكن نشد و چون از جستجوى آن خسته شده بود به من دستور داد چهار هزار قطعه از نى آماده كنم ، و خودش سوار بر قاطر مخصوص پيامبر شد پشت سر من مىآمد و به من گفت روى هر كدام از كشتگان يك قطعه از نى بگذار مردم نظاره مىكردند من كارم را به آخر رساندم جسدها تمام شد اما يكى از تكههاى نى در دست من باقى ماند ، رو به آن حضرت كردم ديدم چهرهاش درهم شد و با خود مىگفت : به خدا سوگند دروغ نگفتهام و دروغ به من گفته نشده ، در اين حال از گودالى كه جاى ريزش آب بود صداى شرشر آب شنيده شد ، به من فرمود : آن جا را دقت كن ، موقعى كه خوب نگاه كردم ديدم يكى از كشتهها در آب فرو رفته ، پايش به دستم آمد آن را كشيدم و گفتم اين پاى آدمى است حضرت زود از مركب پياده شد ، پاى ديگرش را گرفت و دو نفرى او را به بيرون گودال كشانديم معلوم شد كه اوست ، اين جا بود كه صداى تكبيرش بلند شد و به سجده افتاد و مردمى كه حاضر بودند نيز تكبير گفتند و به سجده افتادند .
منظور از واژه صعقه حالت غشوه و مرگى است كه در اثر شمشير وى بر ذو الثديه عارض شد و لازمه آن لرزش و حركات سينه و ضربان قلب او بود كه شنيدن آن را بيان فرموده است و بعضى گفتهاند مراد صاعقه و صيحه عذاب است زيرا روايت شده است كه وقتى على ( ع ) در مقابل دشمنان قرار گرفت فريادى چنان هول انگيز سر داد كه همه ترسيدند و ذو الثديه از شدت ترس فرار كرد و ناپديد شد تا بالاخره جسدش را در ميان آن گودال يافتند ، بعضى ديگر از شارحان احتمال دادهاند كه مقصود از شيطان همان ابليس مشهور است چنان كه در خطبه اول شرح كرديم ، كه همان قوه و هميّه است و به خاطر مشابهت لفظ ردهه را كه حفرهاى در دامنه كوه است به منظور استعاره از قسمت ميانى دماغ كه جايگاه قوه مذكور است ، آورده و گاهى در اصطلاح اهل تجريد و معنويت از دماغ و قواى آن تعبير به جبل و از شياطين گاهى به جن و گاهى به ملائكه مىشود و چون پيامبران و اولياى خدا بعضى اوقات امور معنوى و حقايق مجرد از ماده از قبيل فرشتگان ، جن و شياطين را با كمك نيرويى كه بر ايشان حاصل شده ،به صورت محسوس در مىيابند كه اين مطلب در مقدمات كتاب بيان شده و در آينده نيز به آن اشاره خواهيم كرد بنابراين مىتوان گفت كه امام ( ع ) شيطان واقعى را با صورت محسوس كه داراى قفسه سينه و قلب بوده ، مشاهده كرده و چون داراى مقام عصمت بود پيروزى بر شيطان و رانده شدن و بيچارگى وى را مشاهده مىكرد لذا از پيشگاه خداوند توانا صيحه عذاب آورى را مىشنيد كه بر شيطان وارد شده و در اثر آن صداى ضربان قلب و حركتهاى سينه وى را شنيد همچنان كه نالههاى او را مىشنيد كه بقيه سخنان حضرت حكايت از اين معنا دارد .
منظور امام از بقيه اهل بغى معاويه و واماندگان از لشكر شامند در مقابل جنگ با آن حضرت كه فريبكارى را پيشه كردند و آن حكميّت خائنانه را بر قرار ساختند و اين كه فرمود اگر خدا رخصت دهد كه به جانب آنها برگردد بر آنان غلبه خواهد كرد و زندگيشان واژگونه مىشود ، از باب اطمينان به وعدهاى بود كه خداى سبحان بطور كلى داده است كه هر كس مورد تجاوز و ستم واقع شود او را يارى خواهد كرد [ 68 ] و آيه شريفه « يا ايها الناس انما بغيكم على انفسكم » [ 69 ] و نيز آيه ديگر كه مىفرمايد « إنْ تَنَضْرُو اللَّه يَنْصُرْكُمْ [ 70 ] » و جز اينها . . .
و لا أذن اللَّه فى الكّرة . . . تشذّرا ،
اذن خدا كنايه از فراهم شدن اسباب برگشت به سوى آنها و مهلت داشتن براى تجهيز وسايل و امكانات مىباشد ،در اين عبارت ما به معناى من ، به كار رفته از باب اطلاق اسم عام بر خاصّ ، يا اين كه ما ، به معناى الذى است .
انا وضعت بكلكل العرب . . . ،
در اين قسمت حضرت فضيلت و برترى خود را از نظر شجاعت و بزرگوارى بر ديگران خاطر نشان ساخته است اما نه فقط به منظور مفاخره و مباهات كه صفتى ناپسند و مذموم است و حتى اساس اين خطبه را بر آن نهاده است ، بلكه مراد آن است كه با اين سخنان دل دشمنان را از بيم و ترس ، پر كند و روحيه دوستانش را تقويت نمايد .
واژه كلكل را استعاره از گروهى از بزرگان عرب قرار داده كه در صدر اسلام آنها را به قتل رساند و جمعيتشان را پراكنده ساخت و دليل مشابهت در اين مورد آن است كه اين گروه در حقيقت مركز قدرت و نيروى عرب بودند ، چنان كه سينه موجود زنده جايگاه نيرو ، و قوت او مىباشد و بنابر قرائت كلاكل به صورت جمع نيز استعاره از همان اشراف عرب است كه امام با آنها جنگيد و آنان را كشت ، و وجه شبه همان است كه ذكر شد و احتمال ديگر آن است كه مجاز باشد از باب اطلاق جزء بر كل يعنى مراد از سينه يا سينههاى عرب ، خود عربها باشد . و حرف « باء » در كلمه بكلكل زايد است و مراد از وضع آنها ، ذليل و خوار ساختنشان مىباشد ، وضعته فاتضع ، اين سخن را عرب وقتى مىگويد كه قدر و منزلت شخصى را پايين آورده باشد و ممكن است حرف باء براى الصاق باشد يعنى پستى و خوارى را همراه آنان ساختم و لفظ قرون استعاره از بزرگان دو قبيله ربيعه و مضر است كه با آنها جنگيد و آنان را به قتل رساند ، و وجه شبه آن است كه اين گونه افراد نسبت به قبيله خود ، حربه دفاعى و وسيله حمله به دشمن مىباشند چنان كه شاخها براى حيوانها وسيله دفاع و حمله است و با ذكر واژه كسر كه به معناى شكستن است اين استعاره را ترشيح فرموده است كه كنايه از كشتن آنان مىباشد ، و مراد از نواجم قرون افراد سرشناس و مشهور از اين دو قبيله است ، اين مطلب كه حضرت عدهاى از بزرگان قبيله مضر را در اوايل اسلام به قتل رسانده امرى روشن و معروف است اما يادآورى قرون ( شاخها ) ى ربيعه اشاره به كسانى از آنهاست كه در جنگهاى جمل و صفين حاضر بودند و حضرت با يارانش آنان را به قتل رساند و هر كس در اين جنگها دقت كند نام اين افراد را مىتواند دريابد .
و قد علمتم موضعى . . . ،
در اين عبارت حضرت شرح مىدهد كه چگونه از اول عمر در خدمت رسول خدا بوده و در سايه تربيت وى آماده كمالات نفسانى علمى و اخلاقى برتر شده و مناسبتها و اولويتهايى را بيان مىدارد كه در حصول اين تربيت و ملازمت ، مؤثر بوده است و اينك به ذكر آنها مىپردازيم :
1 نخست خويشاوندى نزديك وى با رسول خداست كه با يكديگر پسر عمو بودند ، پدرهايشان برادران اصلى از يك پدر و مادر بودند و ديگر اولاد عبد المطّلب ، از يك پدر و مادر نبودند جز زبير كه ( مادرش صفيّه دختر عبد المطّلب با پدر پيغمبر و على ( ع ) از يك پدر و مادر بودند ) .
2 دوم موقعيت خاصى كه با رسول خدا داشته و آن را با اين مطلب كه پيامبر او را در كنار خود مىگرفت هنگامى كه كودك بود و ساير آنچه را كه بيان فرموده است ، شرح مطلب اين است كه مجاهد مىگويد يكى از نعمتهاى خداوند بر على ( ع ) كه درباره وى انجام و خير او را اراده فرمود ، آن است كه در يكى از سالها قحطى و خشكسالى سختى قريش را فرا گرفت ، ابو طالب كه داراى فرزندان و عيالات زيادى بود ، طبعا بسيار در مضيقه قرار داشت ، از اين رو پيامبر اكرم به عمويش عباس كه از بقيه بنى هاشم وضعش بهتر بود گفت مىدانى كه برادرت ابو طالب عيالمند است و سختى معيشت وى را مىآزارد چه مىشود برويم و هر كداممان يكى از فرزندانش را تكفل كنيم تا تخفيفى در زندگانى او پديد آيد ؟
او هم پذيرفت و دو نفرى پيش ابو طالب رفتند و پيشنهاد خود را بيان داشتند ،ابو طالب گفت عقيل را پيش من بگذاريد و هر چه مىخواهيد انجام دهيد ، پس پيغمبر اكرم على را انتخاب كرد و عباس هم جعفر را برگزيد ، و از طرفى تنها ابو طالب بود كه مدتها كفالت پيامبر را به عهده داشت و او را در دامن خود پروراند و بعدها او را در آغاز پيامبريش حمايت كرد و از شرّ مشركانش رهانيد و هنگام ظهور دعوتش ، وى را يارى كرد و اين مطلب از امورى است كه ويژگى موقعيّت على را در نزد پيامبر تاكيد مىكند .
ويژگى ديگر على ( ع ) با پيامبر ، خويشاوندى سببى و مصاهرت آن دو بزرگوار مىباشد ، كه باعث پيدايش نسل اطهر و فرزندان معصوم و ائمه اطهار شد ، در مورد اين كه حضرت مىفرمايد پيامبر اكرم لقمه را مىجويد و در دهان من مىگذاشت مطلبى را حسن بن زيد بن على بن الحسين ( ع ) ، از پدرش زيد نقل كرده است كه پيغمبر خدا ( ص ) لقمه گوشت يا خرما را در دهان مىجويد تا نرم شود و آن را در دهان على ( ع ) كه طفلى كوچك در دامن پيامبر بود ،مىگذاشت .
3 موقعيت سوّم كه حضرت با پيامبر اكرم داشته اين است كه هرگز گفتهاى خطا و عملى خلاف از او ديده نشد ، و اين مطلب به آن دليل بود كه تربيت در دامن رسول خدا و عبادات و رياضتهاى شرعى ، عامل چيرگى عقل بر دو نيروى خشم و شهوت و سبب مغلوبيّت نفس اماره است كه خود سرچشمه خطاى در گفتار و خلاف در رفتار مىباشد ، و در نتيجه اين امور ترك رذايل و دورى از گناه و معصيت ، ملكه نفسانى و خلق و خوى وى گرديد و اين همان مقام عصمت از هر گونه خطاست كه در حق آن حضرت و بقيه معصومين از فرزندان وى ادعا شده است و جاى هيچ گونه انكارى نيست :
منظور از فرشتهاى كه مىفرمايد از اول زندگى همدم پيامبر بود جبرئيل است كه در اصطلاح گروهى از دانشمندان اسلامى تعبير به عقل فعال مىشود و همراهى با او اشاره به آن است كه نفس مقدس آن حضرت از اول طفوليت تحت تربيت وى بود و بر حسب استعداد كاملى كه در طبيعت او وجود داشت علوم و مكارم اخلاقى و بقيه راههاى رسيدن به مقام قرب الهى را به او افاضه مىكرد . و در ضمن يادآورى موقعيتهاى خود با پيامبر ، اشاره به تربيت آن حضرت به وسيله فرشته وحى مىكند تا خاطر نشان سازد كه علوم و معارف و مكارم اخلاقى و سجاياى نفسانى رسول اكرم در خود وى نيز به وسيله تبعيت از پيامبر ، تحقق يافته است .
از مطالبى كه درباره پيامبر با فرشته و نگهداريش به سبب او ، ذكر شده روايتى است كه از امام باقر ( ع ) نقل شده است كه فرمود : خداوند بر حضرت محمد ( ص ) فرشته با عظمتى را موكل ساخته بود كه از آغاز انفصال از شير خوارگى او را به كارهاى خير و مناسب ، راهنمايى كند و به مكارم اخلاق وادار سازد و ، وى را از شرور و خويهاى نامناسب باز دارد ، و او كسى است كه در سن جوانى كه هنوز به درجه پيامبرى نرسيده بود پيوسته اين ندا به گوشش مىرسيد :
السلام عليك يا محمد يا رسول اللَّه و چنان گمان مىكرد كه اين ندا از سوى سنگها و يا داخل زمين است امّا هر چه دقت مىكرد چيزى را مشاهده نمىكرد . . .
4 و لقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر أمّه ،
اشاره به موقعيت ديگرش با پيامبر است كه پيرويش از وى ، هيچ وقت قطع نشد زيرا فرمود پيوسته به دنبال پيامبر مىرفتم چنان كه بچه شتر هميشه به دنبال مادرش مىرود .
5 فايده و ثمره تبعيت و ملازمت خودش را با پيامبر ( ص ) به اين طريق بيان مىفرمايد كه هر روزه علامت و پرچمى از اخلاق پسنديده و خويهاى شايستهاش را براى من برمىافراشت و هر لحظه مرا به اقتداى به وى امر و ترغيب مىكرد ، كلمه علم كه به معناى پرچم و علامت است استعاره از درخشندگيهاى اخلاقى است زيرا اينها نيز همانند علامت و پرچم راهنماى آدمى به سوى سعادت و خوشبختى مىباشد .
6 ويژگى ششم آن حضرت با پيامبر آن است كه هر ساله در دامنه كوه حراء مدتى مجاور پيامبر ( ص ) بود ، پس در اين مكان تنها او بود كه پيامبر را مىديد و جز وى ديگرى حضرت را نمىديد .
در كتب صحاح نقل شده است كه پيغمبر اكرم سالانه مدت يك ماه در حراء سكونت مىگرفت و در اين ماه هر كسى از بينوايان كه مىآمد از خوان نعمت آن حضرت استفاده مىكرد و موقعى كه آن مدت سپرى مىشد به سوى مكه بر مىگشت و پس از هفت بار طواف كعبه به خانه خود مىرفت و اين وضع ادامه داشت تا سالى كه خداوند او را براى رسالت برگزيد ، كه آن سال در ماه رمضان به همراه خانوادهاش خديجه و حضرت على و يك نفر خدمتگزار به حراء آمد . طبرى و ديگران مىگويند كه حضرت رسول قبل از بعثت هر گاه وقت نماز مىشد ، پنهان از ابو طالب و بقيه عموها و ساير فاميلش تنها با على به سوى دامنه كوههاى خارج مكه رهسپار مىشدند آن جا نماز مىخواندند و هنگام شب مراجعت مىكردند و اين امر مدتها ادامه داشت تا آن كه يك روز حضرت ابو طالب در آن جا با آنها بر خورد كه مشغول نماز بودند به پيامبر رو آورد و گفت فرزند برادرم اين چه دينى است كه تو به آن عمل مىكنى ؟ حضرت فرمود : عمو جان ، اين دين خدا و فرشتگان و تمام پيامبران او ، و نيز آيين جدمان ابراهيم است كه خداوند مرا براى ابلاغ آن به بندگانش فرستاده است . عمو جان ،اكنون تو براى پاسخ دادن به آن و يارى كردن من و جان نثارى و بذل نصيحت در راه پيشرفت آن از ديگران سزاوارترى ، ابو طالب گفت : فرزند برادرم من كه معذورم و نمىتوانم از دين خود و كيش و آيين پدران و اجدادم برگردم ، اما به خدا سوگند تا زندهام نمىگذارم از كسى گزندى بر تو وارد شود .
در روايت ديگر چنين نقل كرده است كه حضرت ابو طالب به على ( ع ) گفت : فرزندم اين دين كه به آن عمل مىكنى چيست ؟ او پاسخ داد ، پدر من ايمان به خدا آورده و پيغمبرش را پذيرفتهام و آنچه او از طرف خدا آورده تصديق دارم و براى خدا با وى نماز مىخوانم ، ابو طالب فرمود : البته او محمد ( ص ) جز به خير و نيكى دعوت نمىكند همراهى با او را ترك مكن .
7 لم يجمع بيت واحد . . . و انا ثالثهما ،
در اين عبارت اشاره مىكند به اين مطلب كه او نخستين مردى است كه اسلام آورد و به پيغمبر گرويد . تفصيل بيشتر اين امر در خطبههاى پيشين بيان شده است در خطبه شماره 68 : آيا من به خدا دروغ مىبندم و حال آن كه من اولين ايمان آورنده به او مىباشم [ 71 ] ، و در خطبه شماره 56 : پس از من بيزارى مجوييد زيرا من بر فطرت توحيد زاده شدهام ، و بر همه مردم در اسلام آوردن و هجرت كردن سبقت جستهام [ 72 ] .
طبرى در تاريخ خود از عباد بن عبد اللَّه نقل مىكند كه شنيدم امير المؤمنين فرمود : من بنده خدا و برادر رسول خدايم و من صديق اكبرم و پس از من هر كس چنين ادعايى كند ، دروغگو و افترا زننده است و من هفت سال پيش از بقيه مردم نماز بجا مىآوردم ، و بنا به روايت ديگر فرمود : من صدّيق و فاروق نخستينم كه هفت سال پيش از ابو بكر ايمان آوردم و نماز خواندم ، و به وجوه ديگرى نيز اين مطلب نقل شده است :
الف ابن مسعود مىگويد : به مكه وارد شدم ، رفتم نزد عباس بن عبد المطلب كه آن روز فروشنده عطر بود و نزديك زمزم نشسته بود ، در حالى كه ما نزد او حضور داشتيم ناگهان مردى با دو جامه سفيد از باب صفا جلو آمد در حالى كه زلفهاى مجعّد و پيچ در پيچ تا نيمههاى دو گوش او را فرا گرفته بود ،داراى قامتى بلند و دماغى عقابى بود كه ميانه آن بر آمده و سوراخهايش تنگ مىنمود ، چشمهايش درشت و سياه و ريشش انبوه و پر پشت بود ، دندانهايى روشن و درخشان داشت رنگ چهرهاش سفيد متمايل به قرمز بود ، كودكى نزديك به بلوغ يا نوجوانى بالغ با صورتى زيبا در پهلوى راست او قرار داشت به دنبال ايشان زنى روان بود كه موارد زينت خود را پوشيده بود ، اين چند نفر به طرف حجر روان شدند ، نخست آن مرد و سپس آن جوان نورس حجر را لمس كردند و بعد به طواف خانه پرداختند و پس از آن سنگ را قبله قرار دادند ،نوجوان در پهلوى آن مرد و آن زن هم پشت سرشان قرار گرفت ، اركان نماز را بطور كامل انجام دادند وقتى كه ما اين وضع بىسابقه را مشاهده كرديم به عباس گفتيم ما كه تا كنون چنين دينى در ميان شما متدينين نديدهايم . گفت : آرى به خدا سوگند چنين است گفتيم اينها چه كسانى مىباشند ؟ آنان را براى ما معرفى كرد ، و سپس گفت : به خدا قسم در روى اين زمين ، جز اين سه نفر به اين دين يافت نمىشود و نظير اين داستان از عفيف بن قيس نيز نقل شده است .
ب از معقل بن يسار نقل شده است كه گفت : نزد پيامبر بودم به من فرمود : آيا مىخواهى به عيادت فاطمه ( ع ) بر وى ؟ عرض كردم : البته كه مىآيم ،برخاستيم و با هم رفتيم ، پيامبر به دخترش فرمود : حالت چطور است ؟ فاطمه عرض كرد : به خدا سوگند بيماريم طولانى شده و حزن و اندوهم شدت يافته است زنها به من مىگويند پدرت به تو شوهرى داده است كه ثروت و مالى ندارد پيامبر فرمود : آيا خوشحال نيستى كه ترا شوهرى دادهام كه پيشتازترين افراد امتم در اسلام آوردن است و دانشش از همه بيشتر و فضيلت حلم و بردبارى وى بر تمام آنها راجح مىباشد ؟ فاطمه عرض كرد : البته كه خوشحالم ،اى رسول گرامى .
همين حديث از ابو ايوب انصارى ، امام جعفر صادق ( ع ) ، سدّى ،ابن عباس ، جابر بن عبد اللَّه انصارى ، اسماء بنت عميس ، و ام ايمن ، نيز روايت شده است .
ج ابو رافع مىگويد : براى ديدن ابو ذر و خدا حافظى با وى به سرزمين ربذه رفتم ، ابو ذر ضمن سخنانى به من گفت : در آينده نزديك براى شما آزمايشى بزرگ در پيش است پس تقواى الهى را پيشه خود سازيد ، و دست از دامن على بن ابيطالب بر نداريد ، از او پيروى كنيد زيرا من از پيامبر اكرم شنيدم كه با وى فرمود اى على ( ع ) تو نخستين شخصى هستى كه به من ايمان آورده و اولين فردى مىباشى كه در روز رستاخيز با من مصافحه مىكنى ، و تو صديق اكبر و فاروق هستى كه حق را از باطل جدا مىكنى ؟ و تو يعسوب المؤمنين مىباشى .
د ابو ايوب انصارى مىگويد كه پيامبر خدا فرمود : فرشتگان الهى هفت سال بر من و بر على ( ع ) دعا و صلوات نثار كردند به دليل اين كه در آن مدت بجز وى مردى با من نماز نخواند .
اين را نيز بدانيد كه برخى از اشخاص نادان به اين امر اعتراض كرده و گفتهاند : على بن ابيطالب هنگامى كه اسلام آورد به سن بلوغ نرسيده بود بنابراين ايمان و اسلامش معتبر نيست ولى از اين اعتراض به چند وجه پاسخ داده شده است كه به ذكر آن مىپردازيم :
1 در مرحله اول ، اين را قبول نداريم كه حضرت على ( ع ) هنگام اسلام آوردن بالغ نبوده است و چند دليل نقلى براى آن وجود دارد كه هم اكنون خاطر نشان مىكنيم :
الف شداد بن أوس گفت : از خبّاب بن الارتّ پرسيدم كه حضرت على هنگام مسلمان شدن چند ساله بود ؟ او گفت : در آن موقع پانزده سال از عمرش مىگذشت و در آن روز بالغ و كامل در بلوغ بود .
ب ابو قتاده از حسن بصرى نقل كرده است كه نخستين مسلمان على بن ابيطالب بود ، وى در آن موقع پانزده ساله بوده است .
ج حذيفه يمانى گفت : هنگامى كه على ( ع ) چهارده سال از سنش مىگذشت و با پيامبر شبانه روز نماز مىخواند ، ما بت پرست بوديم و به پرستش سنگها و شرب خمر و ميگسارى بسر مىبرديم ، در آن موقع قريش به آن حضرت نسبت سفاهت و نادانى مىدادند اما هيچ كس به دفاع از وى برنمىخاست بجز على بن ابيطالب .
2 پاسخ دوم از اعتراض بر بالغ نبودن على ( ع ) هنگام اسلام آوردن آن است كه آنچه از اطلاق واژه كافر و مسلم تبادر به ذهن مىكند بالغ بودن ( ذهن ) و كودك نبودن از اين جهت است نه از نظر سنّى و تبادر به ذهن هم خود دليل بر حقيقت است . بنابراين به ظاهر امر رجوع مىكنيم كه گفتهاند : على اسلام آورد و خود اين كلام دليل است بر آن كه در آن وقت بالغ بود و نسبت به آنچه انجام مىداد عقل داشت ، بعلاوه كه در سرزمينهاى گرم مثل شهر مكه و نواحى آن ، بطور معمول طبيعتهاى سالم ، پيش از پانزده سالگى به حد بلوغ مىرسند و حتى بعضى در سن دوازده سالگى حالت احتلام براىشان اتفاق افتاده است .
3 پاسخ سوم كه ريشه اعتراض را در هم مىشكند و اساس و بنيان آن را ويران مىسازد اين است كه اگر اسلام آوردن آن حضرت در زمان بلوغش بوده است كه مقصود حاصل است و اگر بالغ نبوده ، باز كافر بر او اطلاق نمىشود زيرا مولود بر فطرت بوده است ، پس اين كه مىگويند على ( ع ) در فلان سنّ اسلام آورده ، مراد آن است كه در اين موقع به عبادت خداوند آغاز كرده و اطاعت فرمان خدا و رسولش را گردن نهاده است . بنابراين اسلام وى اسلامى فطرى و ايمان خالصى بود كه بر زمينه پاك و نفس مقدس او وارد شد ، نفس مقدس او كه هرگز به ناشايستگي هاى جهالت و بت پرستى و عقايد باطلى كه بر ضد حق است آلوده نشده بود اين عقايد باطله معمولا در نفوس آنان كه سالها عمر خود را در بىايمانى و شرك گذرانده و سپس اسلام مى آورند ، جايگزين مىشود ، آرى ايمان على ( ع ) به خدا و پيامبر وى موقعى تحقق يافت كه صفحه دلش آن چنان از كدورتهاى باطل پاك و مصفّا بود كه تمثالى از حق و تصويرى از حقيقت را مجسم مىساخت ( اين بود جايگاه ايمان على ( ع ) ) اما ديگران موقعى ايمان آوردند كه سالها در كفر و شرك گذرانده بودند ، بنابراين تحقق و جايگزينى ايمان در دلهاى آنان در صورتى ميسر مىشود كه با زحمتهاى زياد و ممارستهاى طولانى ، آثار باطل و ملكات سوء را از خود محو كنند ، پس چقدر فرق است ميان اين دو مسلمان ، ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا .
8 هشتمين ويژگى امير المومنين و موقعيت او با پيامبر اكرم آن است كه او نور وحى را رؤيت و رايچه طيبه نبوت را احساس مىكرد و ناله بىتابانه شيطان را مىشنيد ، و اين امور از بالاترين مراتب اوليا مىباشد .
نكته هاى بلاغى : امام ( ع ) لفظ نور و روشنايى را استعاره آورده است از آنچه كه با چشم بصيرت جاودانه خود مشاهده كرده و مشاهدات وى عبارت است از اسرار وحى و نبوت و علوم تنزيل و دقايق تأويل اينها بر صفحه نفس قدسى او . وجه استعاره آن است كه اين علوم و اسرار انسان را از تاريكيهاى جهل و نادانى در طريق حق به سوى حق تعالى راهنمايى مىكند چنان كه نور مادى در راههاى محسوس راه انسان را روشن مىسازد و چون روشنايى ، خود بهره بصرى است با آوردن واژه رويت و ديدن اين استعاره را ترشيح فرموده ، و كلمه ريح را نيز از موقعيت و مقام پيامبرى و رازهاى آن استعاره آورده و براى ترشيح از واژه شمّ بوييد استفاده فرموده است به دليل آن كه ، بهره حس شامّه است .
اما اين كه حضرت صداى ناله شيطان را مىشنيد ، پيش از اين درباره چگونگى شنيدن انسان صداى فرشته و شيطان و ديدن صورت او ، توضيح داديم ، كه اين امور در صورتى ميسر است كه نفس آدمى براى طلب معانى معقول و فرود آوردن آن به طرف صفحه خيال ، از قوه مخيله كمك بگيرد تا آن را به شهود سمعى ، حس مشترك برساند .
از اين مطالب چنين استفاده مىشود كه امام ( ع ) آمادگى داشت كه صداى گريه شيطان را بشنود ، اين ديو حيلهگر ، هنگامى كه از پيروى مردم و تسليم آنان در برابر دستورهاى گمراه كنندهاش نااميد شد ، فريادش به ناله بلند شد ، زيرا متوجه شد كه خلق حاضر نيستند در برابر او خضوع كنند و ، وى را بپرستند .
توضيح اين كه نفس مقدس امام ( ع ) معناى شيطان را همراه با مفهوم يأس و اندوه تصور مىكرد و سپس نيروى تصوير ساز مخيلهاش آن را به صورت فرياد زننده اندوهگين تصوير و به سوى صفحه خيال پايينش مىآورد ، اين بود كه آن حضرت ناله دردناك شيطان را مىشنيد . و اين معنا را سخن رسول خدا تأييد مىكند موقعى كه در مورد اين امور از پيامبر سؤالهايى مطرح ساخت ،
فرمود : آنچه را كه من مىشنوم ، تو نيز آن را مىشنوى و آنچه مىبينم تو نيز مىبينى اما تو پيامبر نيستى ، اين فرمايش رسول خدا گواه روشنى است بر اين كه آن حضرت به مقامى رسيده بود كه آواز وحى و سخن فرشته و صداى شيطان را مىشنيد و بالاخره روح پاك و نفس قدسى امام ، تمام كمالات ديدنى و شنيدنى و غير آن را دارا بود بجز مقام نبوت و پيامبرى كه اين مطلب براى هيچ فردى از افراد انسانى حاصل نمىشود ، مگر با دارا بودن شرايطى كه ما در مقدّمات كتاب آنها را مشروحا بيان داشتيم و در همان مورد فرق ميان نبى و ديگر دارندگان نفوس كامله را خاطر نشان كرديم و اكنون خلاصهاى از گذشته را تكرار مىكنيم و آن ، آن است كه آدمى از سوى آسمان مورد خطاب واقع شود و مسؤوليت يابد كه تمام امور دنيوى و اخروى جامعه بشريت را اصلاح سازد و اين خود بالاترين و كاملترين مقام از هر مقامى است كه آدمى امكان وصول به آن را دارد .
از امام صادق ( ع ) روايت شده است كه حضرت على ( ع ) پيش از ماموريت پيامبر براى رسالت همراه آن حضرت نور وحى را مىديد و صداى آن را مىشنيد و پيامبر اكرم به او فرمود اگر اين نبود كه من آخرين پيغمبرم ، تو هم در نبوت با من شريك مىبودى ، اكنون اگر چه تو پيامبر نيستى ، اما وصى پيغمبر خدا و وارث او بلكه تو سرور اوصياء و پيشواى با تقواترين آنها مىباشى ،بطور كلى پس از آن كه رسول اكرم از امير المؤمنين ( ع ) نفى مقام نبوت كرد امر وزارت را براى او تثبيت فرمود و خود اين امر دليل شايستگى آن حضرت است كه لياقت دارد ، پس از پيامبر اكرم امور معاش و معاد جامعه انسانى را به نحو احسن اداره كند ، و سپس درباره وى گواهى مىدهد كه آن حضرت بر طريق خير و در مسير آن است و اين اشاره است به طريقه پسنديده و پايدارى وى در رفتارى كه در خدمت و تحت تربيت او داشت و اين مطلب نيز خير كثير مىباشد .
در امر مصاحبت آن حضرت با پيامبر و شنيدنش صداى ناله دردآور شيطان را از مسند احمد حنبل چنين نقل مىكنند كه على ( ع ) فرمود : در شب معراج خدمت پيامبر بودم ، او در حجر اسماعيل مشغول نماز و من نيز نماز مىخواندم ، پس از آن كه هر دو نمازمان را بجاى آورديم من ناله دردناك شديدى را شنيدم ، خدمت آن حضرت عرض كردم يا رسول اللَّه اين چه فريادى است ؟
فرمود مگر نمىدانى ، اين صداى ناله شيطان است چون دانسته است كه من در اين شب به آسمان بالا مىروم و او نااميد شده است از اين كه در روى زمين عبادت شود لذا فرياد دردناكش بلند شده است .
اما درباره امر وزارت كه پيامبر اكرم براى امير المؤمنين ( ع ) تثبيت كرد ، از خودش روايت شده است كه وقتى آيه « وَ أَنْذِرْ عَشيَرتَكَ الأقْرَبينَ [ 73 ] » نازل شد ،رسول خدا مرا خواست و به من امر فرمود كه يك صاع از طعام حاضر سازم و ران گوسفندى بر آن بگذارم و اندكى شير بياورم ، آنچه دستور داد انجام دادم و پس از تهيه غذا ماموريت جمع آورى اولاد عبد المطلب را به من محوّل فرمود :
من رفتم آنها را فرا خواندم حاضر شدند ، چهل نفر مرد بودند كه در ميان آنان عموهايش ابو طالب ، حمزه ، عباس و ابو لهب وجود داشتند وقتى همه جمع شدند دستور داد غذا را آوردند آن را جلو خود بر زمين گذاشت ، پارهاى از گوشت برداشت و قطعه قطعه كرد و آنها را در تمام قسمتهاى ظرف غذا انداخت و به حاضران گفت به نام خدا تناول كنيد ، همه خوردند و كاملا سير شدند ، به خداى محمد ( ص ) سوگند هر يك از آنان به اندازه همه غذايى كه براى تمام جمعيت آورده بودم مىخورد .
پس از خوردن غذا ، فرمود : يا على ( ع ) مهمانان را سيراب كن ظرف شير را حاضر ساختم همه از آن نوشيدند تا سيراب شدند به خدا سوگند هر يكى از آنان مانند همان كاسه شيرى كه جمعيت را سيراب كرد به تنهايى مىنوشيد ، سپس رو كرد به آنان و فرمود اى فرزندان عبد المطلب به خدا قسم ، در سر تا سر جهان عرب جوانى را سراغ ندارم كه براى فاميل خود ، امرى را آورده باشد برتر و با فضيلتتر از آنچه من براى شما آوردهام ، من خوبى دنيا و آخرت را براى شما آوردهام و خداوند به من دستور داده است كه شما را به آن دعوت كنم ، كدام يك از شما حاضر است در اين راه به كمك من برخيزد ، تا برادر و وصى و جانشين من در ميان همه شما باشد ؟
همگى سرها را به زير افكندند ، من كه سنّم از همه كمتر و چشمم از همه بيمارتر و شكمم بزرگتر و ساقهاى پايم باريكتر بود ( كنايه از اظهار كوچكى و فروتنى آن حضرت است ) گفتم : يا رسول اللَّه من آمادهام تو را در اين امر ، كمك و يارى كنم ، حضرت مرتبه دوم مطلب را اعاده فرمود ، باز هم مردم از پاسخ دادن خوددارى كردند و من نيز آنچه اول گفته بودم تكرار كردم ،اين بار پيامبر دست به گردن من گرفت و به خويشان خود گفت : اين است برادر ، و ، وصى و خليفه من در ميان شما ، بنابراين سخنان او را بشنويد و اطاعت كنيد اما مردم برخاستند ، در حالى كه مىرفتند خنده مسخره آميز بر لب داشتند و به ابو طالب گفتند : اكنون محمد ( ص ) تو را دستور داد كه گوش به حرفهاى بچهات بدهى و از وى پيروى و اطاعت كنى .
9 ويژگى نهم امير المؤمنين با پيامبر اكرم آن است كه وقتى جمعيت فراوانى از قريش حضور آن حضرت آمدند سؤالاتى كردند و داستان معجزه درخت كه در قبل شرح داديم اتفاق افتاد على ( ع ) آن جا بود ، آنها انكار كردند ولى على ( ع ) تصديق كرد و ايمانش را براى چندمين مرتبه آشكار كرد .
در مباحث گذشته آگاه شدى كه هيولاى عالم كون و فساد و اصل جهان هستى ، در تصرف نفوس مقدّسه پيامبران قرار گرفته و از آن كسب فيض مىكند ،تا آن اندازه كه شايستگى پيدا مىكنند كه امور خارق عادت را بپذيرند كه از گستره قدرت ديگر انسانها خارج است . اصل معجزه پيامبر درباره درخت و پرسشهاى مردم و چگونگى درخواست حضرت از درخت و اطاعت كردن آن ،و چگونگى نپذيرفتن مردم و انكار كردن آنان و تصديق امير المومنين اين معجزه در متن سخن امام ( ع ) كاملا تشريح شده است از جمله و لقد كنت . . . تا يعنونى .
و اما اين كه پيش از اجراى معجزه پيامبر به آنان فرمود من آنچه شما مىخواهيد به شما مىنمايانم اما مىدانم كه به سوى خير و خوبى گرد نمىآييد بلكه برخى در چاه خواهيد افتاد و برخى ديگر به گروههاى گوناگون خواهيد گراييد اين امر از علم غيب الهى است كه به اولياى خود ارزانى داشته و آن حضرت به حسب گستردگى نيروى روح قدسيش آن را درك فرموده و از آينده خبر داده است .
منظور از چاه همان چاه بدر است و كسانى كه در آن افتادند عبارتند از :
عتبه و شيبه پسران ربيعه و اميّة بن عبد الشمس و نيز ابو جهل و ، وليد بن مغيره و جز اينها كه پس از پايان يافتن جنگ بدر به چاه ، ريخته شدند و اين خبر از علامتهاى پيغمبرى رسول خداست و آنها كه گروههاى مختلف تشكيل مىدهند عبارتند از ابو سفيان ، عمرو بن عبدود ، صفوان بن اميّه ، عكرمة بن ابى جهل ، سهل بن عمرو و جز اينها .
داستان درخت در مورد معجزه پيامبر ، مشهور و زبانزد خاص و عام مىباشد ، اهل حديث در كتابهاى خود ، آن را ذكر كرده اند و متكلمان هم در باب معجزات رسول خدا آن را آوردهاند و بعضى خلاصه آن را چنين روايت كردهاند كه : آن حضرت ، درختى را به سوى خود خواند ، آن هم به پيامبر روى آورد ، در حالى كه زمين را مىشكافت ، بيهقى در كتاب دلايل النبوه اين داستان را آورده است .
با اين كه در عرف عقلاء خطاب ويژه عاقلان است اما حضرت رسول در اين داستان ، درخت را كه غير عاقل است مورد خطاب قرار داد و فرمود : اى درخت اگر ايمان به خدا و پيامبرى من دارى . . . تا آخر ، اين خطاب از باب استعاره است كه حضرت با توجه قدسى خود استعداد پذيرش امر خدا را در آن بر انگيخت و آن را آماده اطاعت امر خود فرمود ، كه در حقيقت ، امر خداست ، از اين رو ، در عبارت متن ، درخت تشبيه شده است به موجودى خردمند و عاقل كه مىتواند دعوت وى را پاسخ مثبت دهد و پيش او ، بيايد .
فايده اين خطاب آن است كه تحقق يافتن خواسته پيامبر از درخت به دنبال دعوت و خطاب ، امرى است كه بر شگفتى اصل مطلب مىافزايد و چون در نظر حاضران شگفت انگيزتر است ، براى جايگزينى در دلها رساتر خواهد بود ، توضيح اين كه اصل اين مطلب كه درخت از جاى خود كنده شود و به سوى ديگرى برود ، مسأله شگفتانگيزى است زيرا از درخت كه موجود بىشعورى است چنين امرى هرگز انتظار نمىرود و وقتى كه اصل اين مطلب شگفتانگيز باشد ، پس انجام شدن آن در پاسخ خطاب و درخواست پيامبر ،شگفتتر خواهد بود .
زيرا شنيدن نداى حضرت و درك كردن آن از ناحيه درخت ، خود ، امر عجيب ديگرى است كه طبيعت درخت اين اقتضا را ندارد و چون شگفت انگيزتر است در اذهان و نفوس جايگزينتر است . با اين فايدهاى كه ذكر شده ديگر اين سخن و خطاب عبارتى سفيهانه و بيهوده نيست .
امام و برى ( ره ) اين معنا را به گفتار خداوند تشبيه كرده است كه مىفرمايد « وَ قيْلَ يا أرْضُ ابْلَعى مائكِ وَ يا سَماءُ اَقِلعى [ 74 ] » و در توجيه اين معجزه گفته است حقيقت خطاب به خداوند است كه گويا حضرت در پيشگاه خدا عرض مىكند : خدايا اگر اين درخت كه از آثار وجود توست ، قادر است گواهى به وجود تو بدهد و تو آگاهى كه من فرستاده تو هستم ، پس آنچه را كه من از آن خواستهام شاهد بر صدق مدعايم قرار ده ، و چون درخت محل چيزى است كه آن حضرت از خدا خواست ، به اين دليل درخت را مورد خطاب خواسته خود قرار داد ، بنابراين در اين خطاب مجاز به كار برده شده ، از باب جايگزين ساختن مسبب به جاى سبب ، احتمال ديگر اين است كه مخاطب در اصل فرشتگانى باشند كه موكل بر درخت مىباشند .
اما بنابر رأى طايفه اشعريه ، خطاب بدون هيچ گونه توجيهى درست است زيرا آنان مىگويند براى حصول حيات ، ساختمان مخصوصى كه دست و پا و گوش و چشم و بقيه اعضاء باشد لازم نيست ، پس به اين طريق ممكن است كه خداوند در وجود درخت ايجاد فهم و شنوايى كرده باشد و به اين طريق درخت ، خطاب حضرت را درك كرده باشد .
_________________________________________
[ 67 ] سوره حجرات ( 49 ) قسمتى از آيه ( 8 ) يعنى : . . . و اگر يكى از دو طايفه بر ديگرى ستم كند پس با آن كه ستم مىكند بجنگيد تا بازگشت به فرمان خدا كند .
[ 68 ] استفاده شده از آيه ( 60 ) سوره حج ( 22 ) است : . . . ثم بغى عليه ينصرنه اللَّه .
[ 69 ] سوره يونس ( 10 ) قسمتى از آيه ( 22 ) ، يعنى : اى مردم هر ظلم و ستمى كه انجام دهيد بر نفس خود كنيد .
[ 70 ] سوره محمد ( 47 ) قسمتى از آيه ( 6 ) ، يعنى : اگر خدا را يارى كنيد شما را يارى مىكند .
[ 71 ] اين خطبه در مذمت اهل عراق است . ( مترجم )
[ 72 ] اين خطبه در توصيف مردى مذموم و بيان برترى خود بر او بود .
[ 73 ] الشعراء ( 26 ) آيه ( 214 ) ، يعنى : اول خويشاوندان نزديكترت را از عذاب الهى بر حذر دار .
[ 74 ] سوره هود ( 11 ) ، آيه ( 46 ) ، يعنى : اى زمين آنچه آب بر روى خود دارى همه را فرو ببر و اى آسمان از فرو ريختن آب خود دارى كن .