233 از خطبه هاى آن حضرت ( ع ) است :
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلْفَاشِي فِي اَلْخَلْقِ حَمْدُهُ وَ اَلْغَالِبِ جُنْدُهُ وَ اَلْمُتَعَالِي جَدُّهُ أَحْمَدُهُ عَلَى نِعَمِهِ اَلتُّؤَامِ وَ آلاَئِهِ اَلْعِظَامِ اَلَّذِي عَظُمَ حِلْمُهُ فَعَفَا وَ عَدَلَ فِي كُلِّ مَا قَضَى وَ عَلِمَ مَا يَمْضِي وَ مَا مَضَى مُبْتَدِعِ اَلْخَلاَئِقِ بِعِلْمِهِ وَ مُنْشِئِهِمْ بِحُكْمِهِ بِلاَ اِقْتِدَاءٍ وَ لاَ تَعْلِيمٍ وَ لاَ اِحْتِذَاءٍ لِمِثَالِ صَانِعٍ حَكِيمٍ وَ لاَ إِصَابَةِ خَطَإٍ وَ لاَ حَضْرَةِ مَلَإٍ وَ أَشْهَدُ أَنَّ ؟ مُحَمَّداً ؟ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اِبْتَعَثَهُ وَ اَلنَّاسُ يَضْرِبُونَ فِي غَمْرَةٍ وَ يَمُوجُونَ فِي حَيْرَةٍ قَدْ قَادَتْهُمْ أَزِمَّةُ اَلْحَيْنِ وَ اِسْتَغْلَقَتْ عَلَى أَفْئِدَتِهِمْ أَقْفَالُ اَلرَّيْنِ أُوصِيكُمْ عِبَادَ اَللَّهِ أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اَللَّهِ فَإِنَّهَا حَقُّ اَللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ اَلْمُوجِبَةُ عَلَى اَللَّهِ حَقَّكُمْ وَ أَنْ تَسْتَعِينُوا عَلَيْهَا بِاللَّهِ وَ تَسْتَعِينُوا بِهَا عَلَى اَللَّهِ فَإِنَّ اَلتَّقْوَى فِي اَلْيَوْمِ اَلْحِرْزُ وَ اَلْجُنَّةُ وَ فِي غَدٍ اَلطَّرِيقُ إِلَى اَلْجَنَّةِ مَسْلَكُهَا وَاضِحٌ وَ سَالِكُهَا رَابِحٌ وَ مُسْتَوْدَعُهَا حَافِظٌ لَمْ تَبْرَحْ عَارِضَةً نَفْسَهَا عَلَى اَلْأُمَمِ اَلْمَاضِينَ مِنْكُمْ وَ اَلْغَابِرِينَ لِحَاجَتِهِمْ إِلَيْهَا غَداً إِذَا أَعَادَ اَللَّهُ مَا أَبْدَى وَ أَخَذَ مَا أَعْطَى وَ سَأَلَ عَمَّا أَسْدَى فَمَا أَقَلَّ مَنْ قَبِلَهَا وَ حَمَلَهَا حَقَّ حَمْلِهَا أُولَئِكَ اَلْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ هُمْ أَهْلُ صِفَةِ اَللَّهِ سُبْحَانَهُ إِذْ يَقُولُ وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ اَلشَّكُورُ 19 23 34 : 13 فَأَهْطِعُوا بِأَسْمَاعِكُمْ إِلَيْهَا وَ أَلِظُّوا بِجِدِّكُمْ عَلَيْهَا وَ اِعْتَاضُوهَا مِنْ كُلِّ سَلَفٍ خَلَفاً وَ مِنْ كُلِّ مُخَالِفٍ مُوَافِقاً أَيْقِظُوا بِهَا نَوْمَكُمْ وَ اِقْطَعُوا بِهَا يَوْمَكُمْ وَ أَشْعِرُوهَا قُلُوبَكُمْ وَ اِرْحَضُوا بِهَا ذُنُوبَكُمْ وَ دَاوُوا بِهَا اَلْأَسْقَامَ وَ بَادِرُوا بِهَا اَلْحِمَامَ وَ اِعْتَبِرُوا بِمَنْ أَضَاعَهَا وَ لاَ يَعْتَبِرَنَّ بِكُمْ مَنْ أَطَاعَهَا أَلاَ فَصُونُوهَا وَ تَصَوَّنُوا بِهَا وَ كُونُوا عَنِ اَلدُّنْيَا نُزَّاهاً وَ إِلَى اَلْآخِرَةِ وُلاَّهاً وَ لاَ تَضَعُوا مَنْ رَفَعَتْهُ اَلتَّقْوَى وَ لاَ تَرْفَعُوا مَنْ رَفَعَتْهُ اَلدُّنْيَا وَ لاَ تَشِيمُوا بَارِقَهَا وَ لاَ تَسْمَعُوا نَاطِقَهَا وَ لاَ تُجِيبُوا نَاعِقَهَا وَ لاَ تَسْتَضِيئُوا بِإِشْرَاقِهَا وَ لاَ تُفْتَنُوا بِأَعْلاَقِهَا فَإِنَّ بَرْقَهَا خَالِبٌ وَ نُطْقَهَا كَاذِبٌ وَ أَمْوَالَهَا مَحْرُوبَةٌ وَ أَعْلاَقَهَا مَسْلُوبَةٌ أَلاَ وَ هِيَ اَلْمُتَصَدِّيَةُ اَلْعَنُونُ وَ اَلْجَامِحَةُ اَلْحَرُونُ وَ اَلْمَائِنَةُ اَلْخَئُونُ وَ اَلْجَحُودُ اَلْكَنُودُ وَ اَلْعَنُودُ اَلصَّدُودُ وَ اَلْحَيُودُ اَلْمَيُودُ حَالُهَا اِنْتِقَالٌ وَ وَطْأَتُهَا زِلْزَالٌ وَ عِزُّهَا ذُلٌّ وَ جِدُّهَا هَزْلٌ وَ عُلْوُهَا سُفْلٌ دَارُ حَرَبٍ وَ سَلَبٍ وَ نَهْبٍ وَ عَطَبٍ أَهْلُهَا عَلَى سَاقٍ وَ سِيَاقٍ وَ لَحَاقٍ وَ فِرَاقٍ قَدْ تَحَيَّرَتْ مَذَاهِبُهَا وَ أَعْجَزَتْ مَهَارِبُهَا وَ خَابَتْ مَطَالِبُهَا فَأَسْلَمَتْهُمُ اَلْمَعَاقِلُ وَ لَفَظَتْهُمُ اَلْمَنَازِلُ وَ أَعْيَتْهُمُ اَلْمَحَاوِلُ فَمِنْ نَاجٍ مَعْقُورٍ وَ لَحْمٍ مَجْزُورٍ وَ شِلْوٍ مَذْبُوحٍ وَ دَمٍ مَسْفُوحٍ وَ عَاضٍّ عَلَى يَدَيْهِ وَ صَافِقٍ بِكَفَّيْهِ وَ مُرْتَفِقٍ بِخَدَّيْهِ وَ زَارٍ عَلَى رَأْيِهِ وَ رَاجِعٍ عَنْ عَزْمِهِ وَ قَدْ أَدْبَرَتِ اَلْحِيلَةُ وَ أَقْبَلَتِ اَلْغِيلَةُ وَ لاَتَ حِينَ مَنَاصٍ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ قَدْ فَاتَ مَا فَاتَ وَ ذَهَبَ مَا ذَهَبَ وَ مَضَتِ اَلدُّنْيَا لِحَالِ بَالِهَا فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ اَلسَّماءُ وَ اَلْأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرِينَ
لغات
فاشى : فراوان و همه جا گير
جدّ : در اين مورد به معناى عظمت و بزرگوارى است چنان كه انس بن مالك مىگويد : كان احدنا اذا قرء البقرة و آل عمران ، جدّفينا ( هر يك از ما ، چنان بود كه هر گاه سوره بقره و آل عمران را مىخواند ،عظمتى در ميان ما پيدا مىكرد )
تؤام : جمع توءم : چند فرزند كه در يك زمان در شكم مادر باشند ، خليل نحوى مىگويد :
اصل اين كلمه ووْءَم بر وزن فوعل بوده ، و او اول تبديل به ياء شده است چنان كه و ولج تبديل به تولج شده است .
آلاء : نعمتها ، مفردش ألى به فتح همزه و گاهى مكسور مثل الى حرف جرّ تلفظ مىشود .
ضرب : سير و گردش غمره : سختى و نيز غبار نادانى كه عقل آدمى را فرا مىگيرد .
حين : هلاكت
رين : مهر شدن و چيرگى گناه ، تا جايى كه روى درك و بصيرت انسان پوشيده شود .
غابر : باقى مانده و گذشته . ( متضادّ )
اسدى : اعمال خير خود را جلو فرستاد .
اهطع : شتاب كرد
واكظ على كذا : آن را مواظبت كرد و به آن تداوم بخشيد
مواكظه : ادامه دادن به امرى
كظّوا : همراهى كنيد يعنى بر آن مداومت داشته باشيد .
شعار : لباس زيرين كه به تن چسبيده است به معناى علامت نيز به كار مىرود
رحض : شستن
نّزّاه : جمع نازه ، كسى كه دورى مىكند از آنچه سبب بدگويى مىشود .
ولاّه : جمع واله : كسى كه از بسيارى سرور ،
حيران و سرگردان است .
شيم : نگاه كردن به برق و انتظار كشيدن اين كه ابر آن در كجا مىبارد .
ناعق : صيحه زننده
اعلاق : جمع علق ، شيئى پر ارزش .
برق خالب : برقى كه باران ندارد .
مال محروب : مالى كه تمامش گرفته شده باشد متصدّيه : خودنمايى كننده
عنون : بسيار اعتراض كننده و نيز حيوانى كه در راه رفتن از ديگران جلو مىافتد .
جموح : حيوان چموش كه صاحبش نمىتواند بر او چيره شود .
حرون : حيوانى كه هر گاه راه رفتن برايش سخت باشد از رفتن باز مىايستد .
مائنه : دروغگو
كنود : ناسپاس
عنود : حيوانى كه از جادّه و چراگاه و علفزار علفزار منحرف مىشود صدود ، و نيز حيود و ميود : به معناى رو گرداننده و متمايل به چپ و راست مىباشد .
حرب : گرفتن و تصرف كردن مال
سلب : آنچه از زره و جز آن ، كه در جنگ به غنيمت گرفته مىشود .
عطب : هلاكت
ساق : سختى
سياق : مصدر ساقه ، سوقا و سياقا مىباشد و به معناى جان كندن و روح از بدن بيرون آمدن است .
معاقل : حصارها و پناهگاهها مىباشد .
لفظتهم : آنان را دور افكند .
محاول : جمع محاوله به معناى چاره انديشى است .
معقور : مجروح
مجزور : قطع شده
شلو : تكهاى از گوشت پس از سر بريدن حيوان
اشلاء الانسان : اعضاى او كه پس از پوسيدن بدن از هم جدا مىشود .
مسفوح : ريخته شده
غيله : گرفتن ناگهانى
مناص : مصدر ميمى ناص نيوص نوصا به معناى فرار كردن و پريدن مىباشد .
لات : حرف سلب است ، اخفش مىگويد علماى نحو اين كلمه را مانند ليس دانسته و اسمش را در تقدير گرفتهاند و اين كلمه هر وقت با كلمه حين به كار مىرود ، ولى گاهى هم حذف مىشود ، مثل قول مازن بن مالك : « حنت و لات حنت [ 1 ] » كه كلمه حين حذف شده و بعضى اين عبارت را و لات حين مناص ، خوانده و خبر آن را مقدر گرفتهاند اما ابو عبيده مىگويد اصل اين كلمه لاء بوده و حرف تا ، بر سر حين افزوده شده ، گر چه در اين جات ، جدا نوشته شده است ، چنانكه ابو و جره گفته است : « العاطفون تحين ما من عاطف [ 2 ] » مورّج معتقد است كه ت در لات حرف زيادى است چنان كه در ثمّت و ربّت افزوده شده است .
بال : به معناى حال و شأن و امر ، و نيز به معناى قلب مىآيد .
ترجمه
« حمد خداى را كه ستايشش آشكار و لشكرش غالب و بزرگيش برتر است ، او را بر نعمتهاى پى در پى و بخششهاى بزرگش مىستايم ، خداوندى كه چون بردباريش زياد است عفو مىكند و در تمام داوريهاى خود عدل و داد را رعايت مىفرمايد و به آينده و گذشته آگاه است ، با دانش و آگاهى خود ، ايجاد كننده آفريدهها و با امر و فرمان خود خلق كننده آنان مى باشد ، در حالى كه نه پيروى از كسى كرده و نه آموزشى يافته و نه بهرهمند از نمونه صنعت كار دانا و دور انديشى بوده ، نه به خطا و اشتباهى برخورده و نه از حضور جماعتى استفاده كرده است و شهادت مىدهم كه محمد ( ص ) بنده او و فرستاده وى مى باشد ، او را برانگيخت ، در حالى كه مردم در گمراهى به سر مى بردند ، و در سرگردانى غوطهور بودند ، مهارهاى هلاكت آنان را مى كشيد و قفلهاى شك و گمراهى بر دلهاى آنها ، نهاده شده بود .
اى بندگان خدا ، شما را به تقواى الهى سفارش مىكنم ، كه حقى از خداوند بر شما و ثابت كننده حقى از شما بر وى مىباشد ، و شما را سفارش مىكنم كه از تقوا براى خدا و از خدا براى تقوا كمك بگيريد ، زيرا تقوا ، امروز پناهگاه و سپر و فردا ، راه به سوى بهشت است ، راهش روشن ، و روندهاش سود برنده و امانت دارش حافظ و نگهدار مىباشد و پيوسته خود را بر مردم زمانهاى گذشته و باقيمانده ، نشان داده و جلوهگرى مى كند زيرا همه آنان فردا به آن نيازمند مىباشند فردايى كه خداوند باز گرداند آنچه پديد آورده و بگيرد آنچه را كه بخشيده و پرسش فرمايد از آنچه عطا فرموده است ، چه قدر اندكند آنان كه تقوا را پذيرفته و براستى آن را مورد عمل قرار داده اند ، آرى آنان به عدد بسيار كمند چنان كه خداوند در وصف آنها فرموده است « و قليلٌ من عبادى الشكور [ 3 ] » پس گوشهايتان را به سوى آن متوجّه سازيد و در مواظبت كردن آن بكوشيد و آن را جانشين هر چه گذشته است قرار دهيد و در عوض هر چه مخالف حق است آن را انتخاب كنيد ، با داشتن تقوا خوابتان را به بيدارى مبدّل سازيد و روزهايتان را با آن به سر بريد و آن را شعار دلهاى خود قرار دهيد و گناهانتان را با آن بشوييد و بيماريهايتان را با آن درمان سازيد و با آن بر مرگ پيشى گيريد و از كسى كه تقوا را ضايع ساخته عبرت گيريد و مبادا كسى كه آن را پيروى مى كند از شما عبرت بگيرد ، بهوش باشيد تقوا را حفظ كنيد و خود را به سبب آن نيز مواظبت كنيد ، و از دنيا دورى كنيد و به آخرت مشتاق و شيفته باشيد آن را كه تقوا مايه بلندى مقامش شده ، پست و بىمقدار ندانيد و كسى را كه دنيا بلندش ساخته بلند مقام ندانيد ، به ابر درخشنده دنيا چشم ندوزيد و به گوينده آن گوش فرا ندهيد و فرياد زننده آن را پاسخ مگوييد ، و با درخشندگى آن روشنايى مجوييد ، به كالاهاى نفيس آن فريفته نشويد چرا كه برق آن بىباران و گفتار آن دروغ و دارائيهايش غارت شده و كالاهاى آن ربوده شده است .
بهوش باشيد كه دنيا همچون زن بدكارهاى است كه خود را نشان داده و روى بگرداند و مانند اسب سركشى است كه هنگام حركت بايستد و فرمان نبرد و دروغگوى بسيار خيانتكار و ستيزه گر ناسپاسگزار مى باشد ، و از راه راست و جايگاه نعمت منحرف شونده و رو گردان و پيوسته متغير و در اضطراب است ،شأن آن زوال و فنا و قدمهايش بىثبات و متزلزل مىباشد ، عزّتش خوارى و كوشش وى مسخره و بلندى آن پستى است ، دنيا خانه ستاندن و ربودن و غارت و هلاكت مىباشد ساكنانش در حال جان كندن و ملحق شدن به رفتگان و جدايى از بازماندگان به سر مى برند ، راههاى دنيا سرگردان كننده و گريز گاههايش توانفرسا و جستجوها در آن نوميد كننده و يأس آور مى باشد ، به اين دليل است كه پناهگاههاى دنيا اهلش را به خود واگذاشته ، و استراحتگاهاى آن ايشان را دور افكنده و چاره جوييها در وى ، آنان را ناتوان كرده است و در نتيجه برخى از آنان كه نجات يافته اند ، مجروح و بعضى چون گوشت پاره پاره و يا عضوى بريده و خون ريخته شده مى باشند و عده اى از روى ندامت و پشيمانى دستهاى خود را به دندان مى گزند ، و يا از روى حسرت دستهاى خود را بر هم مىزنند ، و از پريشانى و اندوه مرفقهاى خود را در زير چانه گرفته و بر عقيده فاسد اشك مى بارند و از تصميم و اراده خويش در حال بازگشتن مى باشد و حال آن كه هنگام چاره انديشى گذشته و مرگ آن چنان ناگهان رو آورده كه هيچ گونه فرصتى باقى نمانده است ،آرى چه زود فرصت گذشت و گاه چاره سپرى شد ، آنچه فوت شد ، سرانجام از دست رفت ، و آنچه گذشت ديگر گذشت و دنيا به حال خود و طبق ميل خود به پايان رسيد ( پس بر حال آنها به آسمان و زمين گريست و نه آنان مهلت داده شدند ) . »
شرح
در اين خطبه شريف حضرت خدا را به صفتهايى ستوده كه ويژه ذات بارى تعالى مىباشد :
1 خداوند متعال ذاتى است كه حمد و ثناى وى در تمام زمينههاى او آشكار و پيداست زيرا موقعى كه صحنه وجود پر از نعمتهاى آشكار او باشد هر يك از آنها با زبان حال يا مقال ، حكايت از ستايش ذات وى نيز دارد چنان كه قرآن مجيد از اين موضوع پرده بر مىدارد : « وَ لَهُ الْحَمْدُ فىِ السَّماواتِ وَ الأرْضِ و عَشيّاً وَ حِينَ تْظهِرُونَ [ 4 ] . »
2 صفت دوم آن كه لشكرش پيروز است ، لشكريان خدا ، فرشتگان و يارى كنندگان دين او از ساكنان زمين مىباشند ، چنان كه مىفرمايد : « و للَّه جُنُوْدُ السَّماواتِ وَ الاْرضِ [ 5 ] » و نيز مىفرمايد : « و اَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها [ 6 ] » و پيروزى لشكريان خداوند امرى است بسيار آشكار چنان كه در قرآن بدين امر اشاره مىفرمايد : « وَ إنَّ جُنُدنا لَهُمُ الغالِبُونَ [ 7 ] » و نيز مىفرمايد : « فَإنَّ حِزْبَ اللَّه هُمْ الْغالِبُونَ [ 8 ] » امام ( ع ) با بيان اين ويژگى شنوندگان را تشويق كرده است كه بكوشند تا خود را جزء لشكريان پيروز خداوند قرار دهند و در اين راه ثابت قدم باشند .
3 سومين ويژگى خداوند آن است كه مقام عظمت الهى بسيار بالاست ،
خداوند در قرآن نيز مىفرمايد : « و أنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا ولَداً ، [ 9 ] » با توجه به ويژگى قبل كه پيروزى لشكر الهى است ممكن است شبههاى به وجود آيد كه شايد خداوند نياز به چنين لشكرى دارد از اين رو اين خصوصيت ذكر شده است كه شأن و مقام پروردگار بالاتر از اين امور ، مىباشد و سپس به امرى اشاره مىفرمايد كه در حقيقت علت و سبب وجوب حمد و ثناى الهى بر بنده اش مىباشد و آن عبارت از نعمتهاى ظاهرى و معنوى است كه بطور دوام بنده را احاطه كرده است تا جايى كه وى را قدرت آن نيست كه از عهده سپاس آن برآيد .
4 چهارم از ويژگيهاى حق تعالى عظمت حلم اوست كه سبب عفو و بخشش عظيم وى شده است ، حلم در انسان صفتى است فرع بر شجاعت و آن خصوصيتى است كه انسان با وجود آن در مقابل ناملايمات مقاوم و استوار مىماند ، و حلم در خداوند عبارت از آن است كه از گناه بندگان و مخالفت آنان در برابر اوامر و نواهيش ، براى وى انفعالى دست نمىدهد و در هنگام مشاهده منكرات غضبش او را از جا در نمىبرد و وادار به انتقام عجولانه نمىسازد ، با اين كه هيچ امرى از تحت قدرت و توانايى وى بيرون نيست و هر وقت مىتواند هر كارى را انجام دهد . فرق ميان حق تعالى و انسان در اين صفت ( حلم ) آن است كه عدم انفعال در خدا عدم مطلق است اما در بنده خدا ، عدم چيزى است كه از شأنش تاثّر و انفعال مىباشد و به اين دليل حلم در خداوند كاملتر و گستردهتر از حلم در ديگران است و چون لازمه صفت حلم ، عفو و گذشت كردن از گناهان و صرف نظر از آنها مىباشد ، بدين جهت مهلت دادن خداوند بنده و شتاب نكردن در كيفر گناهان را عفو ناميده است و از اين رو به دنبال توصيف خداوند به صفت بزرگ حلم ، عفو ، و گذشت را ذكر كرده و عطف با حرف فانيز دليل بر آن است كه با وجود صفت حلم ، كه ملزوم است لازمه آن كه عفو از گناهان است بىدرنگ تحقق مىيابد .
5 و عدل فى كلّ ما قضى ،
خداوند در تمام قضاوتها و جزئيات آفرينش خود عدالت و ميانه روى را رعايت فرموده است زيرا عدل عبارت است از ميانه روى در كارها و گفتارها و دورى از افراط و تفريط است و آنچه را هم كه حق تعالى انجام دهد يا انجام ندهد ، دستور به انجام دادن و يا انجام ندادن بدهد ، تمام آن بر طبق حكمت و نظام احسن مىباشد ، چون در جاى خودش كه از علم الهى بحث كرديم توضيح دادهايم كه گفتار و كردار خدا درست ميانگين ، و حد وسط افراط و تفريط است كه همان عدل مىباشد .
بعضى گفتهاند : قضى به معناى فرمان داد ، مىباشد چنان كه در آيه است :
پروردگارت فرمان داد كه جز او را نپرستيد و اين سخن همان گفتار ماست .
چون آنچه امر به ايجاد يا نهى از ايجادش فرموده در حقيقت امر به وقوع يا عدم وقوع آن كرده است . 6 به امور گذشته و آينده جهان هستى آگاهى دارد ، اين مطلب اشاره به احاطه علم الهى بر تمام كليات و جزئيات مىباشد كه در خطبههاى گذشته بطور مشروح بيان شده است .
7 مبتدع الخلايق بعلمه ،
با علم و آگاهيش عالم هستى را آفريده است ، چنان كه از ظاهر عبارت بر مىآيد علم و دانش خداوند سبب و علت آفرينش موجودات مىباشد ، و سبب نيز به دليل سبب بودنش بر مسبب تقدم دارد ، چنان كه عقيده اكثر فلاسفه اين است اما متكلمان اين مطلب را ردّ مىكنند زيرا مىگويند علم تابع معلوم است و تابع نمىتواند سبب و علت چيزى باشد بنابراين ، حرف « با » طبق عقيده فلاسفه براى سببيّت است و به عقيده متكلمان براى مصاحبت است اما به نظر ما كه معتقديم صفات خداوند زايد بر ذاتش نيست بلكه ذات او با علم و قدرت و اراده و بالاخره با تمام صفات كمالش يكى است و اختلافى كه به نظر مىرسد بر حسب اعتباراتى است كه عقلهاى محدود و ناتوان ما از مقايسه با مخلوقات به وجود مىآورند ،
چنان كه تحقيق آن در خطبه اول كتاب بيان شده است ، بنابراين فرقى نمىكند كه آفرينش مخلوقات مستند به ذات حق تعالى يا به علم و قدرت ، و يا به ديگرى ا ز صفات وى باشد و اين مسأله كه آيا علم تابع معلوم است و نمىتواند سبب معلوم خود باشد و يا اين كه خود متبوع است و مىتواند علت آفرينش باشد در جاى مناسب خود ، بحث و تحقيق شده است و از مواردى است كه عده زيادى را به ورطه خطا و اشتباه افكنده است . ممكن است واژه مبتدع را به معناى آفريننده نگيريم تا دچار اشكال بالا نشويم بلكه آن را به معناى محكم كننده و ابداع كننده و خلاصه كسى بگيريم كه منظره بديعى را به وجود مىآورد كه از زيبايى آن بيننده به شگفتى در مىآيد ، و معلوم است كه اين مطلب از علم بر مىخيزد و به اين دليل است كه محكم كارى و زيبايى عمل را نسبت به علم و دانش فاعل آن عمل ، مىدهند .
8 و منشئهم بحكمه ،
آخرين صفتى كه حضرت در اين خطبه براى حق تعالى بيان فرموده آن است كه خداوند تمام موجودات را با حكمت و مصلحت و تدبير خويش به وجود آورده است ، با اين معنا اين صفت مثل صفت قبل خواهد بود ، ولى ممكن است حكم را به معناى قدرت و توانايى بگيريم يعنى خداوند با قدرت خود عالم هستى را ايجاد فرمود .
بلا اقتداء و لا تعليم ،
يعنى حق تعالى در آفرينش و ابداع و استحكام موجودات نه از كسى پيروى كرده و نه آن را از ديگرى آموخته است .
و لا اصابة خطاء ، يعنى چنان نيست كه خداوند آفرينش موجودات را نخست عجولانه و اشتباهى و بدون علم و آگاهى انجام داده و پس از آن كه برايش آگاهى پيدا شده آن را از سر گرفته و به طريق صحيح انجام داده باشد زيرا اگر چنين باشد لازم آيد كه علم به اين امور در خداوند حادث شده باشد و حال آن كه محال است كه حق تعالى محل حوادث باشد .
نظير اين اعتراض را متكلمان بر خودشان وارد كرده و پاسخ دادهاند ،آن جا كه در مورد استدلال بر اين كه خداوند بر تمام معلومات علم و آگاهى دارد مىگويند چون خداوند به بعضى امور علم دارد و اين علم را از هيچ راه به دست نياورده نه از طريق حس و نه از راه تفكر و استدلال ، بنابراين بايد علم او به بقيه امور هم ، چنين باشد ، زيرا وجهى براى تخصيص در اين امر نيست پس از اين استدلال بر خود ، اشكال كردهاند كه اگر چنين باشد ، چرا نتوانيم بگوييم كه نخست كارهاى خود را با اضطراب و شتاب انجام داده و بعد آنها را درك كرده و بر كيفيت صنع آنها پى برد و از اين راه كارهايى را كه با اضطراب به وجود آورده و مختلف بوده ، مستحكم و استوار ساخت ؟ امّا از اين اشكال پاسخ دادهاند كه با اين فرض نيز بايد پيش از ايجاد اضطرابآميز افعال علم به مفردات آنها داشته باشد ، علمى كه از هيچ طريق آن را كسب نكرده است و چون براى تخصيص به اين امرهم دليلى وجود ندارد ، پس به تمام افعال خود ( نه تنها به مفردات ) علم و آگاهى دارد كه از هيچ طريق آن را به دست نياورده است .
امّا اين پاسخ به هر تقدير باطل است زيرا اگر مفردات افعال را فعل خدا ندانيم چنان كه طرفداران اجزاى لا يتجزّا مىگويند ، اين اجزاء از فعل خدا نيستند از محل بحث خارج است ، چرا كه سخن در امورى است كه فعل خدا باشد و در اين مورد مىگوييم از علم به مفردات فعل ، علم به خود فعل لازم نمىآيد ، و اگر مفردات را فعل خدا بدانيم گفته شما كه بايد خدا عالم به مفردات باشد ، پيش از آن كه آنها را به وجود آورد ، مصادره به مطلوب است .
پاسخ واقعى اشكال فوق آن است كه اگر خداوند علم به افعال خود پيدا كند پس از آن كه علم به آن نداشته اين علم در ذات خدا حادث خواهد بود ،و لازم مىآيد كه خداوند محل حوادث واقع شود ، و اين امر هم به دلايلى كه در گذشته بيان شده بر خداوند متعال محال است .
و لا حضرة ملاء ،
يعنى آفرينش حق تعالى موجودات را در حضور جمعى از عقلا نبوده است تا آن كه هر كدام براى بهتر شدن آن اظهار نظر كنند زيرا هر جاعتى را كه تصور كنيم آفريده خدا مىباشد ، بنابراين هرگز چنين نبوده كه براى خلقت خداوند جز ذات اقدس وى ناظرى وجود داشته باشد ، و لازمه احتياج هم ، امكان است ، در حالى كه امكان و ويژگيهاى آن از ساحت قرب خداوندى بدور مىباشد و در قرآن به اين مطلب اشاره دارد كه مىفرمايد :
« ما أشْهَدَتْهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأرْضِ وَ لا خَلْقَ أنْفُسِهِمْ وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً [ 10 ] » . تمام اين مطالب را حضرت به منظور آن آورده است كه فعل حق تعالى را از ويژگيهاى افعال بندگان منزه سازد .
پس از ستايش و بيان اوصاف حق تعالى و تنزيه وى از ويژگيهاى ناروا به چگونگى وضعيت مردم در زمان بعثت پيامبر اسلام پرداخته است . و او در و الناس ، حاليه است يعنى مردم در آن هنگام از نظر فرهنگ در جهل و نادانى و در گردابى از ضلالت و گمراهى سر گردان بودند ، احتمال ديگر آن كه : مردم در سختى به سر مىبردند و از نظر معيشت زندگى در وضعيت سختى دچار بودند ، اموالشان به سرقت و غارت مىرفت و هرج و مرج و خونريزى امنيت را از ميان جامعه برده بود ، اين مطلب را قبلا در خطبه ديگرى نيز بيان فرموده است ، خداوند محمد ( ص ) را فرستاد تا جهانيان را از گناهان بر حذر دارد و در جهت حفظ آثار وحى امانت را رعايت كند ، در حالى كه شما جامعه عرب در بدترين عقيده به سر مىبرديد و در بدترين موقعيتى قرار داشتيد 11 .
و قادتهم ازمّة الحين ،
تمام مردم در آن موقع بر اثر ناامنيها و سختيهاى زندگى در شرف مرگ و فناء بودند زيرا وقتى كه بر جامعهاى نظام عدل و قانون صحيحى حكومت نكند ، استبداد و ستمگرى به زودى آنان را در ورطه فنا و نابودى سقوط مىدهد ، واژه ازمّه كه به معناى مهار شتر است بطور استعاره در انسانها به كار رفته و فعل قاد كه از ماده قود و به معناى كشاندن مىباشد به عنوان ترشيح اين استعاره بيان شده است .
و استغلقت . . . الرّين ،
و مردم آن روزگار بر دلهايشان قفلهاى جهل و نادانى زده شده بود و چنان قلبهاى آنان از گناه پوشانده شده بود كه قادر نبودند از انوار الهى بهرهمند شوند و از راهنماييهاى شريعت و ديانت راه به سويى بيابند .
در اين جا امام ( ع ) از حجابهاى جهل و چهرههاى زشتى كه بر اثر توجه زياد به دنيا براى انسان به وجود مىآيد تعبير به قفل فرموده است زيرا چنان كه قفل بر هر چه زده شود مانع از تصرف در آن مىشود اين امور نيز دلها را از پذيرفتن حق مانع مىشود ، ماده استغلاق را هم به عنوان ترشيح آورده و چون اين موانع و قفلهاى زده شده بر دلها هر لحظه رو به افزايش است مثل آن است كه آدمى در جستجوى آن است و آن را طلب مىكند ، به اين دليل آن را از باب استفعال كه به معناى طلب و درخواست است آورده است . براى امام ( ع ) معمول است كه پس از بيان هر مطلبى سفارش به تقوا مىكند ، زيرا كه تقوا مهمترين مطلب است اين جا نيز بر طبق معمول پس از بيان شرح حال مردم زمان پيامبر ، سفارش به تقوا كرده و به دو دليل مردم را بدان تشويق فرموده است :
1 تقوا حقى است از خداوند بر گردن بندگان و از آنان خواسته است كه آن را انجام دهند .
2 تقواى بندگان حقّى را براى آنان بر خداوند واجب مىسازد كه مزد طاعت و بندگى آنها باشد زيرا حق تعالى به دليل فيّاضيّت ذات و لطف بىپايانش بر خود لازم ساخته است كه جزاى نيكوكاران را ضايع نفرمايد و سپس اشاره فرموده است به آنچه كه سزاوار است شخص پرهيزگار انجام دهد و آن ، درخواست كمك از خداوند و توجه كامل به اوست زيرا اين مطلب اصل و اساس همه مطالب است و نيز اشاره كرده به فايده تقوا در تقرب و وصول به ساحل درياى عزت و جلال حضرت احديت ظاهر شود ، نهايت مطلوب بنده خدا رسيدن به جوار قرب حق تعالى و نظر انداختن به عظمت و جلال كبريايى او ، و در امان بودن از غضب و سالم ماندن از حسابرسى دقيق وى مىباشد ، به دليل اين كه او حاكم على الاطلاق است و براى رسيدن به اين مطلوب تقوا مهمترين وسيله است و سعادتمند كسى است كه براى نجات از گرفتاريهاى اخروى از تقوا كمك بگيرد زيرا جز تقوا وسيله نجاتى از شدايد آن جهان وجود ندارد سرانجام به ذكر فوايد ديگرى براى تقوا پرداخته كه باعث دلبستگى بيشترى به آن مىشود :
1 تقوا در زندگانى دنيا ، آدمى را از ناملايمات محافظت مىكند چنان كه در قرآن مىفرمايد : « وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّه يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبْ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّه فَهُوَ حَسْبُهُ [ 12 ] » .
2 فايده اخروى ، تقوا در روز قيامت راهى براى ورود به بهشت است ،و اين امرى روشن است .
3 راه پرهيزكارى واضح و روشن است زيرا شارع مقدس پيامبر اكرم ،راههاى تقوا را بيان كرده و مسير آن را مشخص فرموده و تا اين كه براى هيچ فردى پوشيده نباشد ، مگر جاهل و نادان باشد .
4 آن كه در اين راه قدم گذارد و اين مسير را بپيمايد سود مىبرد ، كلمه سود كه مربوط به امور مادى است استعاره از نتيجههاى دنيوى و اخروى است كه شخص متقى از داشتن تقوا ، كسب مىكند و وجه اين استعاره آن است كه شخص پرهيزگار به سبب حركتها و كارهايش و داشتن تقوا كه مانند سرمايهاى براى او مىباشد ثواب كسب مىكند چنان كه بازرگان به وسيله سرمايه خود سود به دست مى آورد .
واژه مستودع با فتح دال به معناى قبول كننده وديعه ، و با كسر آن به معناى فاعل و وديعه دهنده مى باشد .
اگر به فتح گرفته شود منظور آن است كه قبول كننده امانت به سبب آن خود را از كيفر الهى محافظت مىكند و مىتوان حافظ را به معناى محفوظ گرفت يعنى آن كه امانت تقوا به او سپرده شده از عذاب الهى محفوظ است و اگر به كسر دال گرفته شود ، كسى كه تقوا را به امانت سپرده ممكن است حق تعالى باشد زيرا تقوا ، همان امانتى است كه خداوند بر آسمانها و زمين آن را عرضه داشت و آنها از حمل آن خوددارى كردند و از آن ترسيدند اما انسان آن را پذيرفت و بديهى است كه خداوند بنده خود را كه امانتش را پذيرفته از هر گونه انحراف و سردرگمى نگهدارى مىفرمايد و نيز ممكن است فرشتگان را فاعل امانت گرفت زيرا آنان واسطه ميان خدا و خلق و حافظان از طرف او مىباشند چنان كه در قرآن مىفرمايد : « و يُرْسلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً [ 13 ] » و در جاى ديگر مىگويد : « و إنَّ عَلَيْكُمْ لَحافظينَ كراماً كاتبينَ يعْلَمُونَ ما تَفْعَلُوْنَ [ 14 ] » .
لم تبرح عارضة نفسها . . . الغابرين ،
در اين عبارت مطلب بسيار لطيفى را با زبان استعاره و تشبيه بيان فرموده ، تقوا را به زن صالحهاى تشبيه كرده است كه پيوسته خود را در معرض تزويج و بهرهگيرى قرار مىدهد يعنى تقوا هميشه آماده است كه آدميان آن را بپذيرند و سپس به منظور تشويق و توجه كردن بيشتر مردم مىفرمايد : علت اين كه تقوا اين چنين خود را جلوه مىدهد آن است كه فرداى قيامت همگان به آن نيازمند و محتاجند ، مىتوان همين علّت را وجه شبه دانست ( وجه مشابهت دنيا به زن ، نياز مردم به هر دو است ) .
اذا اعاذ . . . اسدى ، چون در عبارت قبلى از روز قيامت تعبير به فردا كرده ،در پى آن اين عبارت را به منظور قرينه بيان كرده است تا كلمه غد را از معناى حقيقى خارج سازد و معناى مجازى آن را كه فرداى قيامت است اراده فرموده و معين كرده كه آن وقتى است كه هر چه خداوند از اول آفرينش ايجاد كرده در آن روز آنها را به نيستى بر مىگرداند و آنچه از هستى دنيوى و متعلقات آن كه به موجودات داده همه را از آنها مىگيرد و ندايش بلند مىشود : حاكميت جهان هستى در امروز با چه كسى است ؟ و باز خود مىفرمايد : تنها از آن خداى يكتاى غالب است .
در حديث آمده است : خداوند متعال در آن هنگام تمام جواهر پر ارزش دنيا از قبيل طلا و نقره را جمع مىكند تا به اندازه كوههاى عظيمى مىشود و آن گاه مىگويد اينها فتنه اولاد آدم بود و سپس آن توده از طلا و نقره را به جانب دوزخ سوق مىدهد و آن را وسيله داغ نهادن بر پيشانيهاى گنهكاران قرار مىدهد و از مردم سؤال مىكند درباره نعمتهايى كه در دنيا به آنان عطا كرده بود كه با آن همه نعمت و ثروت چه اعمالى انجام دادند ، از آنان كه اموال دنيا را اندوخته كردند و در راههاى رضاى خدا صرف نكردند سؤال مىكند ، و نيز از كسانى كه آن را در راههاى نامشروع و غير رضاى خدا خرج و صرف كردند مىپرسد كه چرا چنين كرديد و به آنان خطاب مىكند : « أذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فى حَياتِكُم الدُّنيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها [ 15 ] . »
دسته اول را كه پولها را اندوخته كرده بودند خداوند چنان كه معين ساخته به اين طريق مجازات مىكند « وَ الَّذينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ و الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فى سَبيلِ اللَّه فَبْشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أليمٍ يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها فى نارِ جَهَنَّم [ 16 ] » . و دسته دوم را كه اموال را در راههاى نامشروع خرج مىكردند به طريق ديگر كيفر مىدهد چنان كه مىفرمايد : « فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ ما كُنْتُم تَعْمَلُونَ [ 17 ] » .
فما اقلّ من قبلها :
امام ( ع ) از اين كه پذيرندگان صفت تقوا و عاملان به شرايط آن كه همان امانت الهى است اندكند . اظهار شگفتى و تعجب كرده و سپس فرموده است اين گروه به عدد قليل ، توصيف شدگان حق تعالى مىباشند كه در قرآن فرموده است و قليل من عبادى الشّكور [ 18 ] . و بعد به پيروان خود دستور مىدهد كه امور ذيل را انجام دهند :
1 اهطعوا باسماعكم اليها ،
اين كه براى شنيدن فوايد تقوا بشتابند و به گفته مناديان آن گوش فرا دهند تا حقيقت آن را بشناسند و از روى بصيرت به آن عمل كنند . 2 كوشش كنند كه هرگز دست ، از پرهيزگارى بر ندارند و پيوسته همراه آن باشند . به روايت ديگر به جاى اهطعوا ، انقطعوا آمده و معنايش اين است كه خود را از دلبستگيهاى دنيا بر كنيد و به شنيدن اوصاف تقوا گوش فرا دهيد : البته ممكن است كه يكى از اين دو كلمه تغيير يافته ديگرى باشد به اين دليل كه هر گاه حرف ن و ق پهلوى يكديگر قرار گيرند مانند ه نوشته مىشود .
[ 383 ]
3 تقوا را به جاى تمام آنچه كه در گذشته از دنيا دوست مىداشتند قرار دهند و آن بهترين جانشين از هر محبوبى است زيرا گرانبهاترين نتيجهها را كه سعادت هميشگى است براى انسان به بار مىآورد .
4 در مقابل هر نوع مخالفى تنها تقوا را موافق خود سازد ، به اين معنا كه هر كس بر خلاف حق و تقوا قدم بردارد گر چه عزيزترين دوست آدم باشد بايد از او دست برداشت و راه پرهيزگارى را كه راه حق است ، پيش گرفت و از تمايل به راه مخالف حق پرهيز كرد ، چنان كه از افلاطون حكيم نقل شده است كه :
سقراط را دوست مىدارم و حقيقت را هم دوست مىدارم اما در هنگامى كه حرف سقراط مخالف حق باشد حق را دوستتر مىدارم .
5 به پيروان خود دستور مىدهد كه با توجه به تقوا و پرهيزگارى ،
خوابشان را به بيدارى مبدّل سازند يعنى شب زندهدار باشند خواب شبانه را از خود دور كنند و تمام آن را به عبادت به سر برند .
برخى از شارحان نهج البلاغه مىگويند : مراد آن است كسانى را كه در خواب فرو رفتهاند با توجه به تقوا بيدارشان سازند منظور از خواب ، غفلت و جهل و بىخبرى است و مقصود از بيدار كردن آنان ، بيرون آوردنشان از خوابگاههاى طبيعت و وادار كردن ايشان به انجام دادن عبادات است تا لياقت كمالات علمى و عملى را دريافت كنند .
6 ششمين دستورى كه امام به اصحاب خود درباره صفت تقوا مىدهد آن است كه سراسر روزهاى عمر خود را با توجه به تقوا و پرهيزگارى بگذرانند .
7 تقوا را شعار دلهاى خود قرار دهند ، شعار به معناى لباس زيرين است كه به عنوان استعاره به كار رفته است يعنى همچنان كه شعار در زير لباسهاست و به باطن بدن چسبيده است ، تقواى حقيقى نيز دل آدمى را فرا گرفته و در باطن اثر مىگذارد و ممكن است از عبارت سخن امام ( ع ) اين اراده شده باشد كه تقوا را با دلهاى خود قرين كنند ، تا با دلهاى ستمكاران متفاوت باشد ، و نيز ممكن است معناى عبارت چنين باشد : دلهاى خود را آگاه كنيد و تقوا را به دلهايتان بشناسانيد تا به حقيقت آن و آثار و فوايدش پى ببرند ، و به اين معنا كلمه شعار از ماده شعور خواهد بود .
8 گناهانشان را به وسيله تقوا و پرهيزگارى بشويند ، شستن در اين مورد نيز به عنوان استعاره به كار رفته است زيرا همچنان كه با شستن آلودگيهاى جامه و چرك آن از بين مىرود به سبب تقوا هم آلودگى گناه و پليديهاى مادّى از چهره روح و صفحه قلب آدمى پاك مىشود .
9 دستور ديگر امام آن است كه با توجه به تقوا و عمل كردن به شرايط آن ، بيماريهاى درونى خويش را درمان كند و امراض مهلكه گناه و رذايل اخلاقى از قبيل نفاق و دو رويى و ريا و خودنمايى و حسد ورزيدن و تكبر و بخل و فرومايگى و ساير صفات زشت را از خود دور سازند تا دل آنان به نور علم و يقين نورانى شده و از شرّ جهل و شك و ترديد خلاصى يابند و چون تقوا تمام كارهاى خوب و ملكات پسنديده را در بر دارد . داروى اين دردهاست و درمانى است كه درد در پى ندارد .
10 با پرهيزگارى و عمل به شرايط تقوا آن چنان قدردان فرا رسيدن مرگ شوند كه براى دست يافتن به آن بر يكديگر پيشى بگيرند و مسابقه دهند .
11 از اوضاع و احوال گذشتگان تاريخ كه تقوا را ضايع ساختند ،عبرت بگيرند مردمى كه به خاطر علاقه به دنيا و لذتهاى زودگذرش پرهيزكارى را كنار گذاشتند و در نتيجه به هلاكت ابدى و سوء عاقبت دچار شدند بايد از كار آنان و سرانجامشان پند گرفت و تقوا را پيشه خود ساخت تا به سرنوشت آنها كه سقوط در ورطه دوزخ و افسوس بر گذشته است دچار نشد .
12 به ياران خود دستور مىدهد كه نكند بر اثر ترك تقوا و انجام دادن اعمال زشت و گرفتار شدن به سوء عاقبت آن ، مايه عبرت ديگران شوند در اين قسمت حضرت لطيفهاى به كار برده و بطور كنايه كه هشدارى است به شنونده ،اصحاب خود را به ترك گناه و توجه به صفت تقوا وادار فرموده است چنان كه معمول است بعضى اوقات كه شخصى مىخواهد ، ديگرى را نصيحت كند مىگويد : كارى نكنى كه مردم بر تو بخندند ، يعنى عمل خلاف انجام مده كه مايه مسخره ديگران واقع شوى .
13 به شدت و با تمام نيرو از تقوا محافظت كنند مبادا آن را به ريا و سمعه آلوده سازند ، دامن پاك تقوا را به سبب سوء اخلاق و انجام دادن گناه لكهدار نكنند .
14 و نيز تقوا را محافظ خود قرار دهند يعنى با اتصاف به پرهيزكارى خود را از انجام دادن گناه و تمايل به صفتهاى ناشايسته و پىآمدهاى نارواى آن بدور دارند تا از كيفر الهى و عذاب آخرت ايمن باشند .
15 خود را از آلودگيهاى دنيا دور كنند ، و از آنچه كه خداوند حرام كرده و از آن در دنيا مذمت فرموده و در آخرت وعده عذاب داده خوددارى كنند .
16 كارى كنند كه نسبت به آخرت عاشق و شيدا باشند و اين مطلب كمال توجه به تقوا و پرهيزكارى را مىرساند زيرا در موقعى اين حالت دست مىدهد كه آدمى بكلى از علايق دنيا چشم بپوشد و به عبادات و اعمال نيك بپردازد كه در اين صورت عشق به آخرت و پيشگاه پروردگار در آدمى به وجود مىآيد .
17 يكى ديگر از دستورهايى كه امام به ياران خود در رابطه با توجه كردن به تقوا مىدهد آن است كه پرهيزگاران و اهل تقوا را حقير نشمارند ، از آنها بدگويى نكنند آنان را مورد تمسخر و ضرب و شتم قرار ندهند ، و كارى انجام ندهند كه باعث اهانت به ايشان باشد و همه اينها گناه است به دليل اين كه باعث توهين به شخص پرهيزكارى است كه خداوند او را دوست مىدارد و مقامش را بالا برده است .
18 مطلب ديگر كه به اصحاب خود خاطر نشان ساخته آن است كه مثل دنيا پرستان اهل دنيا را بلند مقام ندانند و كسانى را كه در ميان خلق به سبب موقعيتهاى مالى و رياستى و جسمانى داراى وجاهتى مىباشند خيلى مورد اهميت و احترام قرار ندهند زيرا كسى كه به دليل علايق دنيوى و امور مادى كسى را بلند مرتبه شمارد خود از تقوا بدور است و احترام او ، علامت دلبستگى به وى و توجه به دنيا خواهد بود و بر عكس بىتوجهى به چنين شخصى دليل بىعلاقگى به دنيا و اهل آن و نشانه زهد انسان مىباشد كه از علامتهاى تقواست .
19 به ابر درخشنده دنيا چشم ندوزيد ، ابر درخشنده كنايه از زرق و برقهاى دنياست كه دنيا دوستان پيوسته چشم طمع به آن دوختهاند كه روزى به آن دست يابند و از لذتهاى آن بهرهمند شوند مانند ابرى كه صداى غرّش و درخشندگى برقش منتظران را متوجه خود مىكند ، انتظار مىكشند تا از بارش بارانش بهرهمند شوند .
20 و نيز پيروان خود را از گوش دادن به سخنان ستايش كنندگان دنيا نهى فرموده است ، خواه اين كه دنيا پرستان آن را با زبان بستايند و يا با اعمال خود محبوبيّت آن را آشكار كنند ، و يا زينتهاى دنيوى با جلوهگريهايشان جلب توجه كنند زيرا اعتنا كردن و با اهميت نگريستن به هر كدام از امور فوق ، سبب دورى و انحراف از مسير تقوا و آخرت و سقوط در سياهچال هلاكت و گرفتار كيفر ابدى شدن مىباشد .
21 و لا تجيبوا ناعقها ،
به سر و صداى دعوت كنندگان به دنيا پاسخ مثبت ندهيد ، به دليل اين كه واژه نعق ، به معناى صداى قار قار كلاغ مىباشد ،گويا امام ( ع ) دعوت كنندگان به دنيا را به خاطر زشتى معنويشان ، تشبيه به اين پرنده كرده كه باطنشان به سبب دنياپرستى ، سياه و زشت و فريادهايشان دلخراش و كريه است و سرانجامى خشونتزا دارد . 22 از جلوهگرى و درخشندگى دنيا روشنايى مجوييد . در اين قسمت واژههاى درخشندگى و روشنايى جستن به عنوان استعاره به كار برده شده است ، زيرا همچنان كه درخشندگى نور محسوس سبب راهيابى انسان مى شود ، افكار و انديشه هاى مربوط به مصالح دنيا هم آدمى را براى به دست آوردن امور مادّى و دنيايى راهنمايى مىكنند و به احتمال ديگر مىتوان گفت درخشندگى دنيا استعاره از امور لذت بخش و زينتهاى دنياست كه باعث سرور و ابتهاج مىشود و طلب روشنايى استعاره از خوشحالى و سرورى است كه از اين امور به دست مىآيد .
23 آخرين دستورى كه حضرت در اين مورد به پيروان خود مىدهد آن است كه فريفته كالاهاى پر قيمت دنيا نشوند يعنى از دوستى دنيا و فرو رفتن در خوشيهاى آن بپرهيزند زيرا اين امور سبب فريب خوردن آنان و انحرافشان از راه خدا و گرفتارى و اندوه ابدى آنان مىشود و خداوند در قرآن به اين مطلب اشاره فرموده است « إنَّما أموالُكُمْ وَ أوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ [ 19 ] » ، اهل تفسير گفتهاند مراد از فتنه بلا و محنت و رو گرداندن از آخرت مىباشد ، انسان به خاطر مال دنيا و فرزندان خود چه بسا كه به گناهان بزرگ دچار شود و به حرام بيفتد مگر كسانى كه خداوند آنان را از لغزش و گناه محافظت فرمايد . از ابو بريده روايت شده است كه روزى پيامبر اكرم روى منبر براى ما سخنرانى مىكرد ناگهان دو فرزندش امام حسن و امام حسين به مسجد وارد شدند ، در حالى كه پيراهنهاى سرخ عربى به تن داشتند و همچنان كه قدم بر مىداشتند گاهى بر زمين مى افتادند ، رسول خدا كه چنين ديد ، فورى از منبر پايين آمد و آن دو را بلند كرد و جلو روى خود نشاند و سپس فرمود : خداى بزرگ درست فرموده است كه انما اموالكم و اولادكم فتنه ، من همين كه ديدم اين دو كودك راه مىروند و زمين مىخورند ، نتوانستم تحمل كنم تا اين كه فرود آمدم و آنها را بلند كردم .
پس از بيان دستورهاى متعدد به شرح عيبهاى دنيا پرداخته و از اين طريق علت بىارزشى دنيا را روشن ساخته است :
فانّ برقها خالب ،
صفت خالب كه به معناى ابر بىباران است ، استعاره از آرزوهاى دنيا مىباشد كه معمولا برآورده نمىشود و اگر مقدار اندكى از آن برآورده شود آن هم چنان در معرض زوال است كه گويا حاصل نشده و از اين رو به برقى شباهت دارد كه يا به كلى خالى از آب است و يا اگر مقدار كمى هم داشته باشد ارزش و اعتبارى ندارد و بدين سبب سزاوار نيست كه آدمى چشم به آن بدوزد .
و نطقها كاذب ،
به سخنهايى كه در ستايش دنيا اظهار مىشود گوش فرا ندهيد كه جز ، و هم و خيال و دروغ چيزى نيست ، زرق و برق دنيا با زبان حال خود را مىستايد ، دنيا طلبان آدمى را به اندوختن مال دنيا تشويق مىكنند و لذتهاى آن را به رخ مىكشند تا انسان گول خورده و به سويش بشتابد ، به هيچ كدام از اين نويدها گوش ندهيد زيرا تمام اينها خالى از واقعيت مىباشد .
و اموالها مخروبه ،
سزاوار نيست كه آدمى براى به دست آوردن مال و ثروت دنيا فكر و انديشه خود را به زحمت اندازد و يا از داشتن آن خوشحال و شادمان باشد زيرا سرانجام بايد تمامى آن را از دست بدهد .
و اعلاقها مسلوبه ،
تعلّقات دنيا و آنچه مايه دلبستگى به آن است عاقبت از آدمى گرفته مىشود ، بنابراين نبايد فريفته دنيا و محو تعلقات آن بشويد . پس از بيان ادله عدم دلبستگى به دنيا در جملههاى بعد به شرح اوصاف و عيوب ديگرى براى آن پرداخته و به عنوان تشبيه و استعاره آنها را اظهار فرموده است :
1 انها المتصديّه العنون ،
بعضى شارحان گفتهاند اين جمله استعاره است از ويژگى زن بدكارهاى كه پيوسته خود را بر مردان عرضه مىكند تا آنان را به سوى خود بكشاند و احتمال ديگر آن است كه استعاره از صفت اسب يا ناقهاى باشد كه در هنگام راه رفتن پا را بر زمين مىكوبد و نامنظم و غير عادى راه مىرود .
و كلمه عنون به معناى حيوانى كه پيوسته در راه رفتن از همه جلوتر مىرود نيز مىباشد ، و خلاصه در اين جمله حضرت دنيا را از سه جهت به سه چيز تشبيه كرده است :
الف نخست آن را به زن فاجرهاى تشبيه كرده كه پيوسته در پى جلب انسان و فريب وى مىباشد .
ب از طرف ديگر آن را به اسب يا ناقهاى مانند ساخته است كه در هنگام راه رفتن چموشى مىكند ، چون دنيا نيز براى آدمى بر يك منوال باقى نمىماند بلكه پيوسته در حال دگرگونى و نوسان مىباشد .
ج و نيز به دليل سرعت سر رسيد و زودگذر بودنش آن را به چهار پاى تندرويى تشبيه كرده است كه پيوسته از همه زودتر راه را به پايان مىرساند .
2 الجامحه الحرون ،
در اين عبارت حضرت دنيا را به طريق استعاره به چهار پاى چموشى تشبيه كرده است كه كنترل را از دست صاحبش گرفته است اگر بخواهد آن را از حركت باز دارد سركشى مىكند و اگر سعى در راه رفتنش كند در جاى خود توقف مىكند و گام از گام بر نمىدارد ، و بالاخره به هيچ رو در اطاعت راكبش قرار نمىگيرد ، دنيا نيز چنين است هيچ گاه مطابق ميل اهلش جارى نمىشود بلكه در هنگام شدت نياز و كمال احتياج به آن ، پشت به او كرده و در حسرت رهايش مىسازد .
3 الماثنه الخوون ،
صفت دروغگويى را براى دنيا استعاره آورده است به دليل آن كه زرق و برقهاى دنيا ، مردم را به خود جلب كرده ، فكر مىكنند كه متاعهاى دنيا هميشه برايشان باقى است ولى يكبار متوجه مىشوند كه چه زود از دست آنها رفت و باقى نماند ، اين جا معلوم مىشود كه آن زرق و برقها سرابى بيش نبوده و توهمهايشان دروغ از كار درآمد ، وصف خيانتكار هم به اين اعتبار است كه گويا دنيا با جلوههاى گول زننده و زينتهاى فريبكارانه خود به آنان وعده مىداده است كه پيوسته با آنها باقى خواهد ماند ، اما با از بين رفتن و نابوديش خيانتكارى و پيمان شكنى وى آشكار شد .
4 الجحود الكنود ،
با ذكر اين دو صفت دنيا را در بى وفايى به زنى مانند ساخته است كه نعمت وجود شوهر خود را كفران كرده تمام نيكيهاى وى را ناديده مىانگارد و پيوسته با فريبكارى به سر مىبرد ، دنيا نيز رسمش بر آن است كه دلبستگانش را فريبكارانه وا مىگذارد و از آنان كه با وى اظهار تمايل مىكنند و براى دست يافتن به آن مىكوشند و به زينتهاى آن مغرورند ، متنفّر است و سرانجام آنان را به هلاكت سپرده و به ديگرى رو مىآورد .
5 العنود الصّدور ،
اين جا دنيا را به ناقهاى همانند كرده است كه از چراگاه مخصوص و هميشگى شتران كناره گرفته و آخور خود را از ديگران جدا ساخته است ، دنيا نيز طبق روش دلخواه مردم رفتار نمىكند و از راهها و مقصدهايى كه به آن منظور آن را مىطلبند سرپيچى مىكند و از هر كس كه بيشتر به وى ميل و رغبت داشته باشد بيشتر اعراض و دورى مىكند .
6 الحيود الميود ،
نسبت به دلبستگانش بىعلاقه و پيوسته در حال دگرگونى و تغيير است گاهى به برخى رو مىآورد و زمانى از او اعراض و به ديگرى اقبال مىكند گاهى به سود انسان و گاهى به زيان او مىباشد .
7 حالها انتقال ،
خاصيت ذاتى دنيا بر آن است كه هر لحظه در حالتى و متوجه به ديگرى است به احتمال ديگر ، معناى كلام امام ( ع ) اين است : آنچه از دنيا به نظر ظاهر ، حاضر و ثابت مىنمايد در حقيقت چنان نيست بلكه سيّال و متغير است زمان حاضرش هم مانند گذشته و آيندهاش بىثبات و قرار مىباشد .
8 وطأتها زلزال ،
لگدكوب كردن دنيا ، لرزش و اضطراب به وجود مىآورد منظور از لگدكوب ساختن ، مبتلا شدن آدمى به شدايد و مصيبتهاى دنيا مىباشد . زيرا چنان كه اگر حيوانى گامهاى خود را بر چيزى بگذارد سنگينى خود را بر رويش انداخته و ، وى را حقير و پست شمرده ، سختيها و گرفتاريهاى دنيا نيز اهلش را اين چنين تحت فشار قرار داده و پست و بىمقدار مىداند ، و مراد از واژه زلزال اضطراب و ناراحتى و دگرگونى احوال مبتلايان به ناگواريهاى دنيا مىباشد .
9 عزّها ذلّ ،
عزّتى كه از ناحيه آرايشها و آرايشگريهاى دنيا ، براى ملوك و پادشاهان و ساير اهل دنيا ، حاصل مىشود ، همه آنها در آخرت عين ذلّت و خوارى است زيرا عزت دنيا سبب انحراف از حقيقت دين و تقوا مىشود كه لازمه آن ذلّت در پيشگاه حق تعالى مىباشد و به اين معنا در قرآن اشاره شده است هنگامى كه خداوند متعال گفتار رئيس منافقان را نقل مىكند : « لَئنْ رجَعنا إلىَ الْمَدينَة لَيُخْرِجَنَّ الأعزُّ مِنْها الاَذَلَّ و للَّه العِزَّةُ وَ لِرَسُولِه وَ لِلْمؤْمِنينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقينَ لا يَعْلَمُون [ 20 ] » چنان كه مفسران گفتهاند ، كسى كه چنين حرفى گفته ،
عبد اللَّه ابىّ رئيس گروه منافقها بوده و منظورش از عزيزتر خودش و از ذليلتر پيامبر است اما حق تعالى حرف او را ردّ كرده و مىفرمايد : « و للَّه العِزَّةُ وَ لِرَسُولِه [ 21 ] » .
[ 392 ]
10 و جدها ، هزل ،
لفظ جدّ ، كه به معناى دست زدن به كار با توجه و كوشش مىباشد دو مطلب را مىفهماند .
الف گاهى دنيا آن چنان خوشيهاى خود را به بعضى اشخاص متوجه مىسازد مثل دوستى كه عنايت كاملى به دوست خود داشته باشد .
ب و موقعى كه از آدمى برمىگردد و بخت او را واژگون مىسازد مثل دشمنى مىباشد كه تصميم قطعى براى از بين بردن دشمن خود دارد ، و حضرت اين اقبال و ادبار دنيا را كه به صورت جدّى براى اشخاص ظاهر مىشود شوخى و مسخره مىخواند ، به علت اين كه دوام و ثباتى ندارد زيرا تا انسان مىخواهد از خوشيهاى آن بهرهاى ببرد از دستش مىرود و باز همين كه مىرود تا به سختيها و مصائبش خو بگيرد ، عوض مىشود گويا اين دنيا با اهل خود بازى و شوخى دارد ، ( چرخ بازيگر ، از اين بازيچهها بسيار دارد ) .
احتمال ديگر در سخن امام ( ع ) آن است كه جدّ و هزل ، مربوط به كارهاى مردم باشد يعنى جديت و كوشش اهل دنيا براى به دست آوردن مال و منال آن مثل بازى و شوخى بىدوام و زودگذر است زيرا با از بين رفتن فرصتهاى دنيا ،
آن نيز از بين مىرود .
11 و علوّها سفل ،
بلندى مقام و مرتبهاى كه به سبب دنيا و براى اهل آن حاصل مىشود ، در حقيقت تنزّل و پستى است زيرا كه مايه انحطاط و پايين آمدن مقام انسانى در سراى آخرت و پيشگاه پروردگار مىشود ، معناى اين عبارت شبيه عبارت شماره 9 كه در صفحه قبل گذشت مىباشد عزّها ذلّ .
12 دار حرب و . . . ،
اين عبارت نيز شبيه جمله اموالها محروبه صفحه مىباشد يعنى دنيا و خوشگذرانيهايش به سبب مرگ و ناگواريهاى ديگر پيوسته در محلّ سلب شدن از انسان مىباشد ، امروز در تصرف عدهاى است و فردا از آنان گرفته شده و ديگرى آن را در اختيار مىگيرد ، شبيه ميدان جنگ كه هر كس كشته شد ديگرى سلاح و لباس وى را مالك مىشود واژههاى نهب و عطب كه به دنبال عبارت بالا ذكر شده قريب به اين معناست ، دنيا سراى غارتگرى و وادى هلاكت است .
13 اهلها ساق و . . . ،
اهل دنيا پيوسته در شدايد و ناراحتى به سر مىبرند و اين حال انسان مىباشد ، مرحوم قطب الدين راوندى در شرح عبارت فوق گفته است مراد آن است كه مردم دنيا هر كدام بىدرنگ در پى ديگرى به سوى آخرت روانند و فاصلهاى ميانشان نمىافتد مانند ضرب المثلى كه گفتهاند :
ولدت فلانة ثلاثه بنين على ساق يعنى فلانه زن ، سه پسر پشت سر هم زاييد در حالى كه ميان آنها به آمدن دخترى فاصله واقع نشد ، اما ابن ابى الحديد اين معنا را نپذيرفته بلكه واژه ساق را كنايه از امر شديد دانسته چنان كه در اول بيان داشتيم . بعضى هم آن را مصدر دانستهاند يعنى اهل دنيا به سوى آخرت رانده مىشوند . كلمه لحاق به اين معناست كه هر كدام از مردم دنيا در به وجود آمدن و از ميان رفتن به ديگرى ملحق مىشود و لفظ فراق يعنى ميانشان جدايى و فراق مىافتد چنان كه گفتهاند الدنيا مولود يولد و مفقود يفقد ، دنيا چيزى است كه پيوسته زاييده مىشود و سپس نابود مىشود . ممكن است منظور از لحاق ،ملحق شدن زندگان به مردگان در عدم باشد .
14 قد تحيّرت مذاهبها ،
راههاى دنيا باعث سرگردانى آدمى است منظور از اين راهها نه جادههاى حسّى روى زمين است و نه مذاهب اعتقادى بلكه مقصود روشهاى عقلى و تدبيرهاى خردمندانهاى است كه عقلا به منظور دست يافتن به منافع دنيا و دفع شرور آن به كار مىبرند و اين كه امام ( ع ) سرگردانى و حيرت را به اين روشها نسبت داده و مىفرمايد : راههاى دنيا سرگردان است ،
از باب مجاز و ذكر پذيرنده به جاى انجام دهنده مىباشد زيرا حقيقت امر آن است كه روندگان اين راهها ، دچار حيرت و سرگردانى مىباشند .
15 و اعجزت مهاربها ،
گريزگاههاى دنيا فراريانش را درمانده و ناتوان ساخته است ، هر كس بخواهد از شرور و بديهاى اين جهانى بگريزد تا خود را نجات دهد قدرت بر اين امر ندارد ، در اين عبارت مفعول به ، حذف شده است به علت آن كه هدف بيان ناتوان ساختن فرارگاههاى دنياست و به مفعول توجّهى نيست .
16 و خابت مطالبها ،
نوميد شد خواستههاى دنيا ، يعنى امور دنيوى كه مورد علاقه انسانهاست آنان را از وصال خود مأيوس و نااميد مىسازد ،در اين جا كه حضرت صفت نااميدى را نسبت به مطالب دنيا مىدهد تشبيه و استعاره به كار برده است زيرا آرزوهاى دراز و خواستههاى نفسانى كه در ذهن آدمى جلوه مىكند ، اما در عالم وجود تحقق نمىيابد و انسان به آن نمىرسد مانند شخصى است كه اظهار دوستى مىكند و ، وعده وصال مىدهد اما به وعده خود وفا نمىكند و انسان را نااميد مىسازد ، امام ( ع ) پس از بيان اين ويژگى براى دنيا ، برخى از پىآمدهاى آن را كه گواه بر مطلب مىباشد ، بيان فرموده است :
الف پس پناهگاههاى عالم آنان را ترك كرد و به خود ، واگذارشان ساخت ، زيرا موقعى كه حفاظتهاى دنيايى و حصارهاى محكم آن سبب نجات انسان نمىشود و جلو تيرهاى بلا و دردهاى مرگ آور را نمىگيرد شبيه كسى است كه پناهندهاش را به خود راه ندهد بلكه وى را تسليم دشمن كند .
ب منزلهاى دنيا ، آنان را به دور انداخت ، اين جا نيز مانند قسمتهاى بالا استعاره و تشبيه به كار رفته است ، اين كه انسانها با مردن از استراحتگاههاى دنيا بيرون برده مىشوند و راه آخرت مىپيمايند چنين تشبيه شده است كه گويا همين منزلها ساكنان خود را از درون خود بدور افكندهاند .
ج انقلابات روزگار ، ايشان را عاجز و ناتوان ساخت .
پس از بيان ويژگيهاى دنيا ، مردم را به اعتبار اين كه مرده و زنده آنان از بلاهاى آن بى بهره نيستند ، به چند گروه تقسيم كرده است :
1 عده اى اگر چه از مرگ نجات يافته و نمرده اند ، اما مجروح و زخمى باقى مانده اند .
2 گروهى كشته شده و به حالت گوشتهاى قطعه قطعه درآمده اند .
3 برخى پس از مرگ اعضايى از هم جدا شده مىباشند . احتمال مىرود كه « مذبوح » صفت « شلو » باشد و از ذبح شقّ و شكافتن را بطور كلى اراده كرده است همچنان كه در اصل لغت بدين معناست .
4 پارهاى خونهايشان بر زمين ريخته است .
5 تعدادى به دليل پشيمانى از گناهانى كه در دنيا مرتكب شدهاند ، دستهاى خود را با دندانهايشان مىگزند .
6 گروهى دست بر روى دست مىزنند و اظهار ندامت و پشيمانى مىكنند .
7 عدهاى به علامت پشيمانى و حسرت ، كف دستهاى خود را بر دو طرف صورت خود نهاده و بر مرفقهاى خويش تكيه مىكنند .
8 گروهى انديشهاى را كه در دنيا داشتهاند مورد سرزنش قرار مىدهند ،
زيرا همان بوده است كه آنان را واداشت كه تمام همّ خود را به دنيا متوجه سازند و از انديشه عالم آخرت بيرون روند ، و اينك پس از مرگ به كيفر كردارهاى ناشايست خود ، دچار شدهاند ، و تعلّقات دنيا و گناهان به صورت غل و زنجيرهاى آتشين به گردنهايشان افتاده است و به اين دليل از افكار دوران گذشته خود ، اظهار تنفر و انزجار مىكنند .
9 و بالاخره ، گروهى كه فكر مىكردند ، براى هميشه در اين سراى خواهند ماند و در انديشه آباد ساختن دنياى خود بودند ولى با فرا رسيدن مرگ بيدار شده و از اين تصميم خود برگشتند .
و قد ادبرت الحيلة ،
پس از بيان حالت پشيمانى گروهها ( كه شامل شمارههاى 5 تا 9 مىشود ) هشدار مىدهد كه اين پشيمانيها سودى ندارد زيرا چاره از دست رفته است .
و اقبلت الغيلة ،
هلاكت و سقوط آنان در ورطه هولناك دوزخ به آنان رو آورده و نزديكشان شده است ، و موقع فرار نيست ، چنان كه خداوند متعال نيز مىفرمايد : « كَمْ أهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا وَ لاتَ حينَ مَناصٍ [ 22 ] » ، يعنى با فريادهاى خود يارى مىطلبيدند ولى موقع نجات و خلاصى باقى نمانده بود .
هيهات ، هيهات ، هنگام فرار گذشته و بسيار دور شده است ، امام ( ع ) اين كلمه را كه دلالت بر سپرى شدن موقع فرار از رنج و عذاب عالم آخرت دارد ،دوبار ياد كرده تا مفيد تاكيد باشد و اين سخن در حقيقت نقطه مقابل گفتار كافران در دنياست كه چون منكر روز قيامتند در برابر وعد و وعيدهاى خدا و پيامبران به مردم مىگويند : هيهات هيهات لما توعدون ، آنچه پيامبران به شما وعده مىدهند بسيار دور است و منظورشان آن است كه اينها همه فريب و دروغ است و اين سخن امام ( ع ) گويا جزا و جواب گفتار آنان مىباشد .
و قد فات ما فات . . . ذهب ،
ديگر آن موقعيت و فرصت دنيايى كه داشتيد به پايان رسيده و آرزوى برگشت به آن ، مورد ندارد زيرا امرى است غير ممكن چنان كه در قرآن نيز به اين درخواست و برآورده نشدنش تصريح فرموده است : « قالَ رَبِّ ارْجعُونى لَعَلىِّ أعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ كَلاّ [ 23 ] » هنگامى كه مرگ كافر و گنهكار فرا مىرسد مىگويد : بارالها مرا به دنيا بازگردان تا شايد به تدارك گذشته عمل صالحى انجام دهم ، به او خطاب شود : بس كن .
و مضت الدنيا لحال بالها ،
دنيا به دنبال كار خود رفت ، اين عبارت شبيه جملهاى است كه در خطبه شقشقيه مىفرمايد : حتى مضى الاول لسبيله ، تا سرانجام اولى راه خود را گرفت و رفت ، و نيز مثل قول كسى كه مىگويد : امض لشأنك ، به سوى هدف خودت برو ، واژه بال كه به معناى قلب است براى دنيا استعاره است زيرا دنيا به شخصى مانند شده است كه دنبال هدف و خواسته دل خود رفته است ، به احتمال ديگر مىتوان بال را در همان معناى حال گرفت و چون در لفظ اختلاف دارند ، مضاف و مضاف اليه بود نشان هم بىاشكال است .
بنابراين معناى عبارت چنين مىشود : دنيا به هر حال چه خوب و چه بد ، گذشت .
و اقبلت الآخره ،
و آخرت با همه سختيها و ناگواريهايش فرا رسيد ، و در آخر به منظور كسب نورانيت بيشتر از كلام خداوند سخن خود را به آيه قرآن پايان داده و مىفرمايد : « فما بَكَتْ عَلَيْهُم السَّماءُ وَ الْأرْضُ [ 24 ] » ، يعنى اهل ناز و نعمت كه باغها و مزارع از خود باقى گذاشتند و رفتند كسى بر آنها نگريست و با آن كه تكيه و اعتمادشان بر دنيا بود نتوانستند طرفى از آن ببندند ، بلكه بر آنها پشت كرد و پى كار خود رفت ، برخى مفسّران برآنند كه منظور از آسمان و زمين كه در آيه شريفه ذكر شده ، اهل آسمان يعنى ملائكه و اهل زمين مىباشد ، كه در هر دو جا مضاف حذف شده و اين اشاره به آن است كه اين گونه اشخاص كه از دنيا مىروند شايسته آن نيستند كه كسى بر آنها تأسف بخورد يا بر حالشان بگريد ،بعضى گفتهاند بدون اين كه مضافى محذوف بگيريم ، مراد مبالغه در تحقير اهل دنياست زيرا در ميان عربها معروف است كه اگر فرد يا شخصيّتى از دنيا برود مىگويند زمين و آسمان بر حالش گريست ، و در اين كه اين مطلب را از آنان نفى كرده اشاره بر آن است كه اينها ارزش آن را ندارند كه كسى بر ايشان چنين بگويد ، از ابن عباس سؤال شد ، آيا آسمان و زمين براى كسى مىگريد ؟ گفت .
آرى وقتى كسى از دنيا مىرود در زمين مكانى كه آن جا نماز مىخوانده و در آسمان جايى كه اعمالش به آن محلّ بالا مىرفته بر حال او مىگريند ، پس اين كه در اين آيه گريه آسمان و زمين را از آنان نفى كرده ، اشاره به آن است كه آنها اهل عبادت نبودهاند تا جايگاه عبادتشان از زمين و محلّ بالا رفتن آن از آسمان بر آنها بگريد ، و شبيه اين معنا از انس بن مالك نقل شده است كه مىگويد : پيامبر خدا فرمود : براى هر مسلمانى دو در به سوى آسمان باز است از يك در اعمال و عباداتش بالا مىرود و از در ديگر روزيش به زمين مىآيد و هر گاه اين شخص از دنيا مىرود ، هر دو در بر او مىگريند ، و اين است معناى آيه شريفه .
در خاتمه بايد توجه داشت كه گريه زمين و آسمان امرى مجازى است و از باب ذكر لازم ( گريه ) و اراده ملزوم ( فراق ) مىباشد ، به دليل آن كه هر گاه كسى محبوب خود را از دست داد ، در فراقش مىگريد ، اين جا نيز مراكز عبادت او در زمين و محلهاى بالا رفتن آن در آسمان ، با مردن وى محبوب خود را از دست داده و به فراق و دورى او مبتلا شدهاند . توفيق از خداست .
__________________________________________
[ 1 ] نزديك شدى و حال آن كه هنگام نزديك شدن نيست .
[ 2 ] مهربانى مىكنند هنگامى كه مهربانى كنندهاى نيست .
[ 3 ] سوره سبأ ( 34 ) قسمتى از آيه ( 13 ) ، يعنى : بندگان بسيار سپاسگزار من اندكند .
[ 4 ] سوره روم ( 30 ) آيه ( 17 ) ، يعنى : و ستايش در آسمانها و زمين و هنگام شب و هنگام ظهر مخصوص اوست .
[ 5 ] سوره فتح ( 48 ) آيه ( 6 ) ، يعنى : براى خدا لشكرهايى در آسمانها و زمين مىباشد .
[ 6 ] سوره توبه ( 9 ) قسمتى از آيه ( 39 ) ، يعنى : و او را به لشكرهايى كه شما آنان را نديدهايد مدد فرمود .
[ 7 ] سوره صافات ( 37 ) آيه ( 172 ) ، يعنى : بدرستى كه ارتش ما بطور حتم پيروز است .
[ 8 ] سوره مائده ( 5 ) قسمتى از آيه ( 55 ) ، يعنى : بدرستى كه حزب خداوند غالب است .
[ 9 ] سوره جن ( 72 ) آيه ( 3 ) ، يعنى : همانا بسيار بلند مرتبه است شأن و اقتدار پروردگار ما و هرگز فرزند و همسرى نگرفته است .
[ 10 ] سوره كهف ( 18 ) آيه ( 50 ) يعنى : من مردم را نه در آفرينش خودشان و نه در آفرينش آسمانها و زمين به گواهى نگرفتم و من هرگز گمراهان را مددكار خود نكردهام .
( 11 ) خطبه شماره 25 .
[ 12 ] سوره طلاق ( 65 ) آيههاى ( 2 و 3 ) يعنى : هر كس پرهيزكار شود خدا راه بيرون شدن از بلا را برايش مىگشايد و از جايى كه گمان نبرد به او روزى عطا مىكند و هر كه بر خدا توكل كند ، خدا او را كفايت كند .
[ 13 ] سوره انعام ( 6 ) قسمتى از آيه ( 60 ) ، يعنى : . . . و براى حفظ شما فرشتگان را به نگهبانى مىفرستد .
[ 14 ] سوره انفطار ( 82 ) آيههاى ( 9 و 10 و 11 ) ، يعنى : همانا نگهبانها بر مراقبت احوال و اعمال شما مامورند آنها نويسندگان اعمال شما و مقرّبان خدايند ، مىدانند هر چه شما انجام مىدهيد .
[ 15 ] سوره احقاف ( 46 ) قسمتى از آيه ( 19 ) ، يعنى : شما خوشيهايتان را در زندگانى دنيا به شهوترانى و عصيان برديد و از آن لذتها در دنيا برخوردار بوديد .
[ 16 ] سوره توبه ( 9 ) قسمتى از آيههاى ( 33 و 34 ) يعنى : كسانى را كه طلا و نقره را جمع مىكنند و در راه خدا به مصرف نمىرسانند به عذابى بسيار دردناك مژده بده روزى كه در آتش گداخته شود .
[ 17 ] سوره جاثيه ( 45 ) آيه ( 28 ) يعنى : پس امروز مجازات مىشويد در برابر آنچه از كارهايى كه انجام دادهايد .
[ 18 ] ترجمه و نشانى اين آيه شريفه در صفحات پيشين گذشت .
[ 19 ] سوره انفال ( 8 ) آيه ( 28 ) يعنى : همانا كالاهاى دنيا و فرزندانتان فتنه است .
[ 20 ] سوره منافقون ( 63 ) آيه ( 7 ) يعنى : هر گاه به مدينه برگرديم بايد آن كه عزيزتر است ، ذليلتر را از شهر بيرون كند و حال آن كه عزت ويژه خدا و پيامبر او و مؤمنان مىباشد اما منافقان آگاه نيستند .
[ 21 ] سوره منافقون ( 63 ) قسمتى از آيه ( 7 ) ، يعنى : عزت از آن خدا و پيامبر و مؤمنان مىباشد .
[ 22 ] سوره ص ( 38 ) آيه ( 2 ) ، يعنى : پيش از اينها طوايف بسيارى را به هلاكت رسانيديم ، پس فريادها كردند و هيچ راه نجاتى برايشان نبود .
[ 23 ] سوره مؤمنون ( 23 ) آيه ( 99 ) يعنى : بارالها مرا به دنيا باز گردان تا شايد به تدارك گذشته عمل صالحى انجام دهم به او خطاب شود : بس كن .
[ 24 ] سوره دخان ( 44 ) آيه ( 28 ) يعنى : بر مرگ آن گذشتگان هيچ چشم زمين و آسمان نگريست و مهلت داده نشدند .