google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
220-240 ترجمه خطبه ها شرح ابن میثمترجمه خطبه ها شرح ابن میثم

خطبه 233 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

233 از خطبه‏ هاى آن حضرت ( ع ) است :

 

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلْفَاشِي فِي اَلْخَلْقِ حَمْدُهُ وَ اَلْغَالِبِ جُنْدُهُ وَ اَلْمُتَعَالِي جَدُّهُ أَحْمَدُهُ عَلَى نِعَمِهِ اَلتُّؤَامِ وَ آلاَئِهِ اَلْعِظَامِ اَلَّذِي عَظُمَ حِلْمُهُ فَعَفَا وَ عَدَلَ فِي كُلِّ مَا قَضَى وَ عَلِمَ مَا يَمْضِي وَ مَا مَضَى مُبْتَدِعِ اَلْخَلاَئِقِ بِعِلْمِهِ وَ مُنْشِئِهِمْ بِحُكْمِهِ بِلاَ اِقْتِدَاءٍ وَ لاَ تَعْلِيمٍ وَ لاَ اِحْتِذَاءٍ لِمِثَالِ صَانِعٍ حَكِيمٍ وَ لاَ إِصَابَةِ خَطَإٍ وَ لاَ حَضْرَةِ مَلَإٍ وَ أَشْهَدُ أَنَّ ؟ مُحَمَّداً ؟ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اِبْتَعَثَهُ وَ اَلنَّاسُ يَضْرِبُونَ فِي غَمْرَةٍ وَ يَمُوجُونَ فِي حَيْرَةٍ قَدْ قَادَتْهُمْ أَزِمَّةُ اَلْحَيْنِ وَ اِسْتَغْلَقَتْ عَلَى أَفْئِدَتِهِمْ أَقْفَالُ اَلرَّيْنِ أُوصِيكُمْ عِبَادَ اَللَّهِ أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اَللَّهِ فَإِنَّهَا حَقُّ اَللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ اَلْمُوجِبَةُ عَلَى اَللَّهِ حَقَّكُمْ وَ أَنْ تَسْتَعِينُوا عَلَيْهَا بِاللَّهِ وَ تَسْتَعِينُوا بِهَا عَلَى اَللَّهِ فَإِنَّ اَلتَّقْوَى فِي اَلْيَوْمِ اَلْحِرْزُ وَ اَلْجُنَّةُ وَ فِي غَدٍ اَلطَّرِيقُ إِلَى اَلْجَنَّةِ مَسْلَكُهَا وَاضِحٌ وَ سَالِكُهَا رَابِحٌ وَ مُسْتَوْدَعُهَا حَافِظٌ لَمْ تَبْرَحْ عَارِضَةً نَفْسَهَا عَلَى اَلْأُمَمِ اَلْمَاضِينَ مِنْكُمْ وَ اَلْغَابِرِينَ لِحَاجَتِهِمْ إِلَيْهَا غَداً إِذَا أَعَادَ اَللَّهُ مَا أَبْدَى وَ أَخَذَ مَا أَعْطَى وَ سَأَلَ عَمَّا أَسْدَى فَمَا أَقَلَّ مَنْ قَبِلَهَا وَ حَمَلَهَا حَقَّ حَمْلِهَا أُولَئِكَ اَلْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ هُمْ أَهْلُ صِفَةِ اَللَّهِ سُبْحَانَهُ إِذْ يَقُولُ وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ اَلشَّكُورُ 19 23 34 : 13 فَأَهْطِعُوا بِأَسْمَاعِكُمْ إِلَيْهَا وَ أَلِظُّوا بِجِدِّكُمْ عَلَيْهَا وَ اِعْتَاضُوهَا مِنْ كُلِّ سَلَفٍ خَلَفاً وَ مِنْ كُلِّ مُخَالِفٍ مُوَافِقاً أَيْقِظُوا بِهَا نَوْمَكُمْ وَ اِقْطَعُوا بِهَا يَوْمَكُمْ وَ أَشْعِرُوهَا قُلُوبَكُمْ وَ اِرْحَضُوا بِهَا ذُنُوبَكُمْ وَ دَاوُوا بِهَا اَلْأَسْقَامَ وَ بَادِرُوا بِهَا اَلْحِمَامَ وَ اِعْتَبِرُوا بِمَنْ أَضَاعَهَا وَ لاَ يَعْتَبِرَنَّ بِكُمْ مَنْ أَطَاعَهَا أَلاَ فَصُونُوهَا وَ تَصَوَّنُوا بِهَا وَ كُونُوا عَنِ اَلدُّنْيَا نُزَّاهاً وَ إِلَى اَلْآخِرَةِ وُلاَّهاً وَ لاَ تَضَعُوا مَنْ رَفَعَتْهُ اَلتَّقْوَى وَ لاَ تَرْفَعُوا مَنْ رَفَعَتْهُ اَلدُّنْيَا وَ لاَ تَشِيمُوا بَارِقَهَا وَ لاَ تَسْمَعُوا نَاطِقَهَا وَ لاَ تُجِيبُوا نَاعِقَهَا وَ لاَ تَسْتَضِيئُوا بِإِشْرَاقِهَا وَ لاَ تُفْتَنُوا بِأَعْلاَقِهَا فَإِنَّ بَرْقَهَا خَالِبٌ وَ نُطْقَهَا كَاذِبٌ وَ أَمْوَالَهَا مَحْرُوبَةٌ وَ أَعْلاَقَهَا مَسْلُوبَةٌ أَلاَ وَ هِيَ اَلْمُتَصَدِّيَةُ اَلْعَنُونُ وَ اَلْجَامِحَةُ اَلْحَرُونُ وَ اَلْمَائِنَةُ اَلْخَئُونُ وَ اَلْجَحُودُ اَلْكَنُودُ وَ اَلْعَنُودُ اَلصَّدُودُ وَ اَلْحَيُودُ اَلْمَيُودُ حَالُهَا اِنْتِقَالٌ وَ وَطْأَتُهَا زِلْزَالٌ وَ عِزُّهَا ذُلٌّ وَ جِدُّهَا هَزْلٌ وَ عُلْوُهَا سُفْلٌ دَارُ حَرَبٍ وَ سَلَبٍ وَ نَهْبٍ وَ عَطَبٍ أَهْلُهَا عَلَى سَاقٍ وَ سِيَاقٍ وَ لَحَاقٍ وَ فِرَاقٍ قَدْ تَحَيَّرَتْ مَذَاهِبُهَا وَ أَعْجَزَتْ مَهَارِبُهَا وَ خَابَتْ مَطَالِبُهَا فَأَسْلَمَتْهُمُ اَلْمَعَاقِلُ وَ لَفَظَتْهُمُ اَلْمَنَازِلُ وَ أَعْيَتْهُمُ اَلْمَحَاوِلُ فَمِنْ نَاجٍ مَعْقُورٍ وَ لَحْمٍ مَجْزُورٍ وَ شِلْوٍ مَذْبُوحٍ وَ دَمٍ مَسْفُوحٍ وَ عَاضٍّ عَلَى يَدَيْهِ وَ صَافِقٍ بِكَفَّيْهِ وَ مُرْتَفِقٍ بِخَدَّيْهِ وَ زَارٍ عَلَى رَأْيِهِ وَ رَاجِعٍ عَنْ عَزْمِهِ وَ قَدْ أَدْبَرَتِ اَلْحِيلَةُ وَ أَقْبَلَتِ اَلْغِيلَةُ وَ لاَتَ حِينَ مَنَاصٍ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ قَدْ فَاتَ مَا فَاتَ وَ ذَهَبَ مَا ذَهَبَ وَ مَضَتِ اَلدُّنْيَا لِحَالِ بَالِهَا فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ اَلسَّماءُ وَ اَلْأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرِينَ

 

لغات

فاشى : فراوان و همه جا گير

جدّ : در اين مورد به معناى عظمت و بزرگوارى است چنان كه انس بن مالك مى‏گويد : كان احدنا اذا قرء البقرة و آل عمران ، جدّفينا ( هر يك از ما ، چنان بود كه هر گاه سوره بقره و آل عمران را مى‏خواند ،عظمتى در ميان ما پيدا مى‏كرد )

تؤام : جمع توءم : چند فرزند كه در يك زمان در شكم مادر باشند ، خليل نحوى مى‏گويد :

اصل اين كلمه ووْءَم بر وزن فوعل بوده ، و او اول تبديل به ياء شده است چنان كه و ولج تبديل به تولج شده است .

آلاء : نعمتها ، مفردش ألى به فتح همزه و گاهى مكسور مثل الى حرف جرّ تلفظ مى‏شود .

ضرب : سير و گردش غمره : سختى و نيز غبار نادانى كه عقل آدمى را فرا مى‏گيرد .

حين : هلاكت

رين : مهر شدن و چيرگى گناه ، تا جايى كه روى درك و بصيرت انسان پوشيده شود .

غابر : باقى مانده و گذشته . ( متضادّ )

اسدى : اعمال خير خود را جلو فرستاد .

اهطع : شتاب كرد

واكظ على كذا : آن را مواظبت كرد و به آن تداوم بخشيد

مواكظه : ادامه دادن به امرى

كظّوا : همراهى كنيد يعنى بر آن مداومت داشته باشيد .

شعار : لباس زيرين كه به تن چسبيده است به معناى علامت نيز به كار مى‏رود

رحض : شستن

نّزّاه : جمع نازه ، كسى كه دورى مى‏كند از آنچه سبب بدگويى مى‏شود .

ولاّه : جمع واله : كسى كه از بسيارى سرور ،

حيران و سرگردان است .

شيم : نگاه كردن به برق و انتظار كشيدن اين كه ابر آن در كجا مى‏بارد .

ناعق : صيحه زننده

اعلاق : جمع علق ، شيئى پر ارزش .

برق خالب : برقى كه باران ندارد .

مال محروب : مالى كه تمامش گرفته شده باشد متصدّيه : خودنمايى كننده

عنون : بسيار اعتراض كننده و نيز حيوانى كه در راه رفتن از ديگران جلو مى‏افتد .

جموح : حيوان چموش كه صاحبش نمى‏تواند بر او چيره شود .

حرون : حيوانى كه هر گاه راه رفتن برايش سخت باشد از رفتن باز مى‏ايستد .

مائنه : دروغگو

كنود : ناسپاس

عنود : حيوانى كه از جادّه و چراگاه و علفزار علفزار منحرف مى‏شود صدود ، و نيز حيود و ميود : به معناى رو گرداننده و متمايل به چپ و راست مى‏باشد .

حرب : گرفتن و تصرف كردن مال

سلب : آنچه از زره و جز آن ، كه در جنگ به غنيمت گرفته مى‏شود .

عطب : هلاكت

ساق : سختى

سياق : مصدر ساقه ، سوقا و سياقا مى‏باشد و به معناى جان كندن و روح از بدن بيرون آمدن است .

معاقل : حصارها و پناهگاهها مى‏باشد .

لفظتهم : آنان را دور افكند .

محاول : جمع محاوله به معناى چاره انديشى است .

معقور : مجروح

مجزور : قطع شده

شلو : تكه‏اى از گوشت پس از سر بريدن حيوان

اشلاء الانسان : اعضاى او كه پس از پوسيدن بدن از هم جدا مى‏شود .

مسفوح : ريخته شده

غيله : گرفتن ناگهانى

مناص : مصدر ميمى ناص نيوص نوصا به معناى فرار كردن و پريدن مى‏باشد .

لات : حرف سلب است ، اخفش مى‏گويد علماى نحو اين كلمه را مانند ليس دانسته و اسمش را در تقدير گرفته‏اند و اين كلمه هر وقت با كلمه حين به كار مى‏رود ، ولى گاهى هم حذف مى‏شود ، مثل قول مازن بن مالك : « حنت و لات حنت [ 1 ] » كه كلمه حين حذف شده و بعضى اين عبارت را و لات حين مناص ، خوانده و خبر آن را مقدر گرفته‏اند اما ابو عبيده مى‏گويد اصل اين كلمه لاء بوده و حرف تا ، بر سر حين افزوده شده ، گر چه در اين جات ، جدا نوشته شده است ، چنانكه ابو و جره گفته است : « العاطفون تحين ما من عاطف [ 2 ] » مورّج معتقد است كه ت در لات حرف زيادى است چنان كه در ثمّت و ربّت افزوده شده است .

بال : به معناى حال و شأن و امر ، و نيز به معناى قلب مى‏آيد .

 

ترجمه

« حمد خداى را كه ستايشش آشكار و لشكرش غالب و بزرگيش برتر است ، او را بر نعمتهاى پى در پى و بخششهاى بزرگش مى‏ستايم ، خداوندى كه چون بردباريش زياد است عفو مى‏كند و در تمام داوريهاى خود عدل و داد را رعايت مى‏فرمايد و به آينده و گذشته آگاه است ، با دانش و آگاهى خود ، ايجاد كننده آفريده‏ها و با امر و فرمان خود خلق كننده آنان مى‏ باشد ، در حالى كه نه پيروى از كسى كرده و نه آموزشى يافته و نه بهره‏مند از نمونه صنعت كار دانا و دور انديشى بوده ، نه به خطا و اشتباهى برخورده و نه از حضور جماعتى استفاده كرده است و شهادت مى‏دهم كه محمد ( ص ) بنده او و فرستاده وى مى‏ باشد ، او را برانگيخت ، در حالى كه مردم در گمراهى به سر مى‏ بردند ، و در سرگردانى غوطه‏ور بودند ، مهارهاى هلاكت آنان را مى‏ كشيد و قفلهاى شك و گمراهى بر دلهاى آنها ، نهاده شده بود .

اى بندگان خدا ، شما را به تقواى الهى سفارش مى‏كنم ، كه حقى از خداوند بر شما و ثابت كننده حقى از شما بر وى مى‏باشد ، و شما را سفارش مى‏كنم كه از تقوا براى خدا و از خدا براى تقوا كمك بگيريد ، زيرا تقوا ، امروز پناهگاه و سپر و فردا ، راه به سوى بهشت است ، راهش روشن ، و رونده‏اش سود برنده و امانت دارش حافظ و نگهدار مى‏باشد و پيوسته خود را بر مردم زمانهاى گذشته و باقيمانده ، نشان داده و جلوه‏گرى مى‏ كند زيرا همه آنان فردا به آن نيازمند مى‏باشند فردايى كه خداوند باز گرداند آنچه پديد آورده و بگيرد آنچه را كه بخشيده و پرسش فرمايد از آنچه عطا فرموده است ، چه قدر اندكند آنان كه تقوا را پذيرفته و براستى آن را مورد عمل قرار داده ‏اند ، آرى آنان به عدد بسيار كمند چنان كه خداوند در وصف آنها فرموده است « و قليلٌ من عبادى الشكور [ 3 ] » پس گوشهايتان را به سوى آن متوجّه سازيد و در مواظبت كردن آن بكوشيد و آن را جانشين هر چه گذشته است قرار دهيد و در عوض هر چه مخالف حق است آن را انتخاب كنيد ، با داشتن تقوا خوابتان را به بيدارى مبدّل سازيد و روزهايتان را با آن به سر بريد و آن را شعار دلهاى خود قرار دهيد و گناهانتان را با آن بشوييد و بيماريهايتان را با آن درمان سازيد و با آن بر مرگ پيشى گيريد و از كسى كه تقوا را ضايع ساخته عبرت گيريد و مبادا كسى كه آن را پيروى مى‏ كند از شما عبرت بگيرد ، بهوش باشيد تقوا را حفظ كنيد و خود را به سبب آن نيز مواظبت كنيد ، و از دنيا دورى كنيد و به آخرت مشتاق و شيفته باشيد آن را كه تقوا مايه بلندى مقامش شده ، پست و بى‏مقدار ندانيد و كسى را كه دنيا بلندش ساخته بلند مقام ندانيد ، به ابر درخشنده دنيا چشم ندوزيد و به گوينده آن گوش فرا ندهيد و فرياد زننده آن را پاسخ مگوييد ، و با درخشندگى آن روشنايى مجوييد ، به كالاهاى نفيس آن فريفته نشويد چرا كه برق آن بى‏باران و گفتار آن دروغ و دارائيهايش غارت شده و كالاهاى آن ربوده شده است .

بهوش باشيد كه دنيا همچون زن بدكاره‏اى است كه خود را نشان داده و روى بگرداند و مانند اسب سركشى است كه هنگام حركت بايستد و فرمان نبرد و دروغگوى بسيار خيانتكار و ستيزه‏ گر ناسپاسگزار مى‏ باشد ، و از راه راست و جايگاه نعمت منحرف شونده و رو گردان و پيوسته متغير و در اضطراب است ،شأن آن زوال و فنا و قدمهايش بى‏ثبات و متزلزل مى‏باشد ، عزّتش خوارى و كوشش وى مسخره و بلندى آن پستى است ، دنيا خانه ستاندن و ربودن و غارت و هلاكت مى‏باشد ساكنانش در حال جان كندن و ملحق شدن به رفتگان و جدايى از بازماندگان به سر مى‏ برند ، راههاى دنيا سرگردان كننده و گريز گاههايش توانفرسا و جستجوها در آن نوميد كننده و يأس ‏آور مى ‏باشد ، به اين دليل است كه پناهگاههاى دنيا اهلش را به خود واگذاشته ، و استراحتگاهاى آن ايشان را دور افكنده و چاره جوييها در وى ، آنان را ناتوان كرده است و در نتيجه برخى از آنان كه نجات يافته ‏اند ، مجروح و بعضى چون گوشت پاره پاره و يا عضوى بريده و خون ريخته شده مى‏ باشند و عده ‏اى از روى ندامت و پشيمانى دستهاى خود را به دندان مى‏ گزند ، و يا از روى حسرت دستهاى خود را بر هم مى‏زنند ، و از پريشانى و اندوه مرفقهاى خود را در زير چانه گرفته و بر عقيده فاسد اشك مى‏ بارند و از تصميم و اراده خويش در حال بازگشتن مى ‏باشد و حال آن كه هنگام چاره انديشى گذشته و مرگ آن چنان ناگهان رو آورده كه هيچ گونه فرصتى باقى نمانده است ،آرى چه زود فرصت گذشت و گاه چاره سپرى شد ، آنچه فوت شد ، سرانجام از دست رفت ، و آنچه گذشت ديگر گذشت و دنيا به حال خود و طبق ميل خود به پايان رسيد ( پس بر حال آنها به آسمان و زمين گريست و نه آنان مهلت داده شدند ) . »

 

شرح

در اين خطبه شريف حضرت خدا را به صفتهايى ستوده كه ويژه ذات بارى تعالى مى‏باشد :

1 خداوند متعال ذاتى است كه حمد و ثناى وى در تمام زمينه‏هاى او آشكار و پيداست زيرا موقعى كه صحنه وجود پر از نعمتهاى آشكار او باشد هر يك از آنها با زبان حال يا مقال ، حكايت از ستايش ذات وى نيز دارد چنان كه قرآن مجيد از اين موضوع پرده بر مى‏دارد : « وَ لَهُ الْحَمْدُ فىِ السَّماواتِ وَ الأرْضِ و عَشيّاً وَ حِينَ تْظهِرُونَ [ 4 ] . »

2 صفت دوم آن كه لشكرش پيروز است ، لشكريان خدا ، فرشتگان و يارى كنندگان دين او از ساكنان زمين مى‏باشند ، چنان كه مى‏فرمايد : « و للَّه جُنُوْدُ السَّماواتِ وَ الاْرضِ [ 5 ] » و نيز مى‏فرمايد : « و اَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها [ 6 ] » و پيروزى لشكريان خداوند امرى است بسيار آشكار چنان كه در قرآن بدين امر اشاره مى‏فرمايد : « وَ إنَّ جُنُدنا لَهُمُ الغالِبُونَ [ 7 ] » و نيز مى‏فرمايد : « فَإنَّ حِزْبَ اللَّه هُمْ الْغالِبُونَ [ 8 ] » امام ( ع ) با بيان اين ويژگى شنوندگان را تشويق كرده است كه بكوشند تا خود را جزء لشكريان پيروز خداوند قرار دهند و در اين راه ثابت قدم باشند .

3 سومين ويژگى خداوند آن است كه مقام عظمت الهى بسيار بالاست ،

خداوند در قرآن نيز مى‏فرمايد : « و أنَّهُ تَعالى‏ جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا ولَداً ، [ 9 ] » با توجه به ويژگى قبل كه پيروزى لشكر الهى است ممكن است شبهه‏اى به وجود آيد كه شايد خداوند نياز به چنين لشكرى دارد از اين رو اين خصوصيت ذكر شده است كه شأن و مقام پروردگار بالاتر از اين امور ، مى‏باشد و سپس به امرى اشاره مى‏فرمايد كه در حقيقت علت و سبب وجوب حمد و ثناى الهى بر بنده‏ اش مى‏باشد و آن عبارت از نعمتهاى ظاهرى و معنوى است كه بطور دوام بنده را احاطه كرده است تا جايى كه وى را قدرت آن نيست كه از عهده سپاس آن برآيد .

4 چهارم از ويژگيهاى حق تعالى عظمت حلم اوست كه سبب عفو و بخشش عظيم وى شده است ، حلم در انسان صفتى است فرع بر شجاعت و آن خصوصيتى است كه انسان با وجود آن در مقابل ناملايمات مقاوم و استوار مى‏ماند ، و حلم در خداوند عبارت از آن است كه از گناه بندگان و مخالفت آنان در برابر اوامر و نواهيش ، براى وى انفعالى دست نمى‏دهد و در هنگام مشاهده منكرات غضبش او را از جا در نمى‏برد و وادار به انتقام عجولانه نمى‏سازد ، با اين كه هيچ امرى از تحت قدرت و توانايى وى بيرون نيست و هر وقت مى‏تواند هر كارى را انجام دهد . فرق ميان حق تعالى و انسان در اين صفت ( حلم ) آن است كه عدم انفعال در خدا عدم مطلق است اما در بنده خدا ، عدم چيزى است كه از شأنش تاثّر و انفعال مى‏باشد و به اين دليل حلم در خداوند كاملتر و گسترده‏تر از حلم در ديگران است و چون لازمه صفت حلم ، عفو و گذشت كردن از گناهان و صرف نظر از آنها مى‏باشد ، بدين جهت مهلت دادن خداوند بنده و شتاب نكردن در كيفر گناهان را عفو ناميده است و از اين رو به دنبال توصيف خداوند به صفت بزرگ حلم ، عفو ، و گذشت را ذكر كرده و عطف با حرف فانيز دليل بر آن است كه با وجود صفت حلم ، كه ملزوم است لازمه آن كه عفو از گناهان است بى‏درنگ تحقق مى‏يابد .

 

5 و عدل فى كلّ ما قضى ،

خداوند در تمام قضاوتها و جزئيات آفرينش خود عدالت و ميانه روى را رعايت فرموده است زيرا عدل عبارت است از ميانه روى در كارها و گفتارها و دورى از افراط و تفريط است و آنچه را هم كه حق تعالى انجام دهد يا انجام ندهد ، دستور به انجام دادن و يا انجام ندادن بدهد ، تمام آن بر طبق حكمت و نظام احسن مى‏باشد ، چون در جاى خودش كه از علم الهى بحث كرديم توضيح داده‏ايم كه گفتار و كردار خدا درست ميانگين ، و حد وسط افراط و تفريط است كه همان عدل مى‏باشد .

بعضى گفته‏اند : قضى به معناى فرمان داد ، مى‏باشد چنان كه در آيه است :

پروردگارت فرمان داد كه جز او را نپرستيد و اين سخن همان گفتار ماست .

چون آنچه امر به ايجاد يا نهى از ايجادش فرموده در حقيقت امر به وقوع يا عدم وقوع آن كرده است . 6 به امور گذشته و آينده جهان هستى آگاهى دارد ، اين مطلب اشاره به احاطه علم الهى بر تمام كليات و جزئيات مى‏باشد كه در خطبه‏هاى گذشته بطور مشروح بيان شده است .

 

7 مبتدع الخلايق بعلمه ،

با علم و آگاهيش عالم هستى را آفريده است ، چنان كه از ظاهر عبارت بر مى‏آيد علم و دانش خداوند سبب و علت آفرينش موجودات مى‏باشد ، و سبب نيز به دليل سبب بودنش بر مسبب تقدم دارد ، چنان كه عقيده اكثر فلاسفه اين است اما متكلمان اين مطلب را ردّ مى‏كنند زيرا مى‏گويند علم تابع معلوم است و تابع نمى‏تواند سبب و علت چيزى باشد بنابراين ، حرف « با » طبق عقيده فلاسفه براى سببيّت است و به عقيده متكلمان براى مصاحبت است اما به نظر ما كه معتقديم صفات خداوند زايد بر ذاتش نيست بلكه ذات او با علم و قدرت و اراده و بالاخره با تمام صفات كمالش يكى است و اختلافى كه به نظر مى‏رسد بر حسب اعتباراتى است كه عقلهاى محدود و ناتوان ما از مقايسه با مخلوقات به وجود مى‏آورند ،

چنان كه تحقيق آن در خطبه اول كتاب بيان شده است ، بنابراين فرقى نمى‏كند كه آفرينش مخلوقات مستند به ذات حق تعالى يا به علم و قدرت ، و يا به ديگرى ا ز صفات وى باشد و اين مسأله كه آيا علم تابع معلوم است و نمى‏تواند سبب معلوم خود باشد و يا اين كه خود متبوع است و مى‏تواند علت آفرينش باشد در جاى مناسب خود ، بحث و تحقيق شده است و از مواردى است كه عده زيادى را به ورطه خطا و اشتباه افكنده است . ممكن است واژه مبتدع را به معناى آفريننده نگيريم تا دچار اشكال بالا نشويم بلكه آن را به معناى محكم كننده و ابداع كننده و خلاصه كسى بگيريم كه منظره بديعى را به وجود مى‏آورد كه از زيبايى آن بيننده به شگفتى در مى‏آيد ، و معلوم است كه اين مطلب از علم بر مى‏خيزد و به اين دليل است كه محكم كارى و زيبايى عمل را نسبت به علم و دانش فاعل آن عمل ، مى‏دهند .

 

8 و منشئهم بحكمه ،

آخرين صفتى كه حضرت در اين خطبه براى حق تعالى بيان فرموده آن است كه خداوند تمام موجودات را با حكمت و مصلحت و تدبير خويش به وجود آورده است ، با اين معنا اين صفت مثل صفت قبل خواهد بود ، ولى ممكن است حكم را به معناى قدرت و توانايى بگيريم يعنى خداوند با قدرت خود عالم هستى را ايجاد فرمود .

 

بلا اقتداء و لا تعليم ،

يعنى حق تعالى در آفرينش و ابداع و استحكام موجودات نه از كسى پيروى كرده و نه آن را از ديگرى آموخته است .

و لا اصابة خطاء ، يعنى چنان نيست كه خداوند آفرينش موجودات را نخست عجولانه و اشتباهى و بدون علم و آگاهى انجام داده و پس از آن كه برايش آگاهى پيدا شده آن را از سر گرفته و به طريق صحيح انجام داده باشد زيرا اگر چنين باشد لازم آيد كه علم به اين امور در خداوند حادث شده باشد و حال آن كه محال است كه حق تعالى محل حوادث باشد .

نظير اين اعتراض را متكلمان بر خودشان وارد كرده و پاسخ داده‏اند ،آن جا كه در مورد استدلال بر اين كه خداوند بر تمام معلومات علم و آگاهى دارد مى‏گويند چون خداوند به بعضى امور علم دارد و اين علم را از هيچ راه به دست نياورده نه از طريق حس و نه از راه تفكر و استدلال ، بنابراين بايد علم او به بقيه امور هم ، چنين باشد ، زيرا وجهى براى تخصيص در اين امر نيست پس از اين استدلال بر خود ، اشكال كرده‏اند كه اگر چنين باشد ، چرا نتوانيم بگوييم كه نخست كارهاى خود را با اضطراب و شتاب انجام داده و بعد آنها را درك كرده و بر كيفيت صنع آنها پى برد و از اين راه كارهايى را كه با اضطراب به وجود آورده و مختلف بوده ، مستحكم و استوار ساخت ؟ امّا از اين اشكال پاسخ داده‏اند كه با اين فرض نيز بايد پيش از ايجاد اضطراب‏آميز افعال علم به مفردات آنها داشته باشد ، علمى كه از هيچ طريق آن را كسب نكرده است و چون براى تخصيص به اين امرهم دليلى وجود ندارد ، پس به تمام افعال خود ( نه تنها به مفردات ) علم و آگاهى دارد كه از هيچ طريق آن را به دست نياورده است .

امّا اين پاسخ به هر تقدير باطل است زيرا اگر مفردات افعال را فعل خدا ندانيم چنان كه طرفداران اجزاى لا يتجزّا مى‏گويند ، اين اجزاء از فعل خدا نيستند از محل بحث خارج است ، چرا كه سخن در امورى است كه فعل خدا باشد و در اين مورد مى‏گوييم از علم به مفردات فعل ، علم به خود فعل لازم نمى‏آيد ، و اگر مفردات را فعل خدا بدانيم گفته شما كه بايد خدا عالم به مفردات باشد ، پيش از آن كه آنها را به وجود آورد ، مصادره به مطلوب است .

پاسخ واقعى اشكال فوق آن است كه اگر خداوند علم به افعال خود پيدا كند پس از آن كه علم به آن نداشته اين علم در ذات خدا حادث خواهد بود ،و لازم مى‏آيد كه خداوند محل حوادث واقع شود ، و اين امر هم به دلايلى كه در گذشته بيان شده بر خداوند متعال محال است .

 

و لا حضرة ملاء ،

يعنى آفرينش حق تعالى موجودات را در حضور جمعى از عقلا نبوده است تا آن كه هر كدام براى بهتر شدن آن اظهار نظر كنند زيرا هر جاعتى را كه تصور كنيم آفريده خدا مى‏باشد ، بنابراين هرگز چنين نبوده كه براى خلقت خداوند جز ذات اقدس وى ناظرى وجود داشته باشد ، و لازمه احتياج هم ، امكان است ، در حالى كه امكان و ويژگيهاى آن از ساحت قرب خداوندى بدور مى‏باشد و در قرآن به اين مطلب اشاره دارد كه مى‏فرمايد :

« ما أشْهَدَتْهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأرْضِ وَ لا خَلْقَ أنْفُسِهِمْ وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً [ 10 ] » . تمام اين مطالب را حضرت به منظور آن آورده است كه فعل حق تعالى را از ويژگيهاى افعال بندگان منزه سازد .

پس از ستايش و بيان اوصاف حق تعالى و تنزيه وى از ويژگيهاى ناروا به چگونگى وضعيت مردم در زمان بعثت پيامبر اسلام پرداخته است . و او در و الناس ، حاليه است يعنى مردم در آن هنگام از نظر فرهنگ در جهل و نادانى و در گردابى از ضلالت و گمراهى سر گردان بودند ، احتمال ديگر آن كه : مردم در سختى به سر مى‏بردند و از نظر معيشت زندگى در وضعيت سختى دچار بودند ، اموالشان به سرقت و غارت مى‏رفت و هرج و مرج و خونريزى امنيت را از ميان جامعه برده بود ، اين مطلب را قبلا در خطبه ديگرى نيز بيان فرموده است ، خداوند محمد ( ص ) را فرستاد تا جهانيان را از گناهان بر حذر دارد و در جهت حفظ آثار وحى امانت را رعايت كند ، در حالى كه شما جامعه عرب در بدترين عقيده به سر مى‏برديد و در بدترين موقعيتى قرار داشتيد 11 .

 

و قادتهم ازمّة الحين ،

تمام مردم در آن موقع بر اثر ناامنيها و سختيهاى زندگى در شرف مرگ و فناء بودند زيرا وقتى كه بر جامعه‏اى نظام عدل و قانون صحيحى حكومت نكند ، استبداد و ستمگرى به زودى آنان را در ورطه فنا و نابودى سقوط مى‏دهد ، واژه ازمّه كه به معناى مهار شتر است بطور استعاره در انسانها به كار رفته و فعل قاد كه از ماده قود و به معناى كشاندن مى‏باشد به عنوان ترشيح اين استعاره بيان شده است .

 

و استغلقت . . . الرّين ،

و مردم آن روزگار بر دلهايشان قفلهاى جهل و نادانى زده شده بود و چنان قلبهاى آنان از گناه پوشانده شده بود كه قادر نبودند از انوار الهى بهره‏مند شوند و از راهنماييهاى شريعت و ديانت راه به سويى بيابند .

در اين جا امام ( ع ) از حجابهاى جهل و چهره‏هاى زشتى كه بر اثر توجه زياد به دنيا براى انسان به وجود مى‏آيد تعبير به قفل فرموده است زيرا چنان كه قفل بر هر چه زده شود مانع از تصرف در آن مى‏شود اين امور نيز دلها را از پذيرفتن حق مانع مى‏شود ، ماده استغلاق را هم به عنوان ترشيح آورده و چون اين موانع و قفلهاى زده شده بر دلها هر لحظه رو به افزايش است مثل آن است كه آدمى در جستجوى آن است و آن را طلب مى‏كند ، به اين دليل آن را از باب استفعال كه به معناى طلب و درخواست است آورده است . براى امام ( ع ) معمول است كه پس از بيان هر مطلبى سفارش به تقوا مى‏كند ، زيرا كه تقوا مهمترين مطلب است اين جا نيز بر طبق معمول پس از بيان شرح حال مردم زمان پيامبر ، سفارش به تقوا كرده و به دو دليل مردم را بدان تشويق فرموده است :

1 تقوا حقى است از خداوند بر گردن بندگان و از آنان خواسته است كه آن را انجام دهند .

2 تقواى بندگان حقّى را براى آنان بر خداوند واجب مى‏سازد كه مزد طاعت و بندگى آنها باشد زيرا حق تعالى به دليل فيّاضيّت ذات و لطف بى‏پايانش بر خود لازم ساخته است كه جزاى نيكوكاران را ضايع نفرمايد و سپس اشاره فرموده است به آنچه كه سزاوار است شخص پرهيزگار انجام دهد و آن ، درخواست كمك از خداوند و توجه كامل به اوست زيرا اين مطلب اصل و اساس همه مطالب است و نيز اشاره كرده به فايده تقوا در تقرب و وصول به ساحل درياى عزت و جلال حضرت احديت ظاهر شود ، نهايت مطلوب بنده خدا رسيدن به جوار قرب حق تعالى و نظر انداختن به عظمت و جلال كبريايى او ، و در امان بودن از غضب و سالم ماندن از حسابرسى دقيق وى مى‏باشد ، به دليل اين كه او حاكم على الاطلاق است و براى رسيدن به اين مطلوب تقوا مهمترين وسيله است و سعادتمند كسى است كه براى نجات از گرفتاريهاى اخروى از تقوا كمك بگيرد زيرا جز تقوا وسيله نجاتى از شدايد آن جهان وجود ندارد سرانجام به ذكر فوايد ديگرى براى تقوا پرداخته كه باعث دلبستگى بيشترى به آن مى‏شود :

1 تقوا در زندگانى دنيا ، آدمى را از ناملايمات محافظت مى‏كند چنان كه در قرآن مى‏فرمايد : « وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّه يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبْ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّه فَهُوَ حَسْبُهُ [ 12 ] » .

2 فايده اخروى ، تقوا در روز قيامت راهى براى ورود به بهشت است ،و اين امرى روشن است .

3 راه پرهيزكارى واضح و روشن است زيرا شارع مقدس پيامبر اكرم ،راههاى تقوا را بيان كرده و مسير آن را مشخص فرموده و تا اين كه براى هيچ فردى پوشيده نباشد ، مگر جاهل و نادان باشد .

4 آن كه در اين راه قدم گذارد و اين مسير را بپيمايد سود مى‏برد ، كلمه سود كه مربوط به امور مادى است استعاره از نتيجه‏هاى دنيوى و اخروى است كه شخص متقى از داشتن تقوا ، كسب مى‏كند و وجه اين استعاره آن است كه شخص پرهيزگار به سبب حركتها و كارهايش و داشتن تقوا كه مانند سرمايه‏اى براى او مى‏باشد ثواب كسب مى‏كند چنان كه بازرگان به وسيله سرمايه خود سود به دست مى ‏آورد .

واژه مستودع با فتح دال به معناى قبول كننده وديعه ، و با كسر آن به معناى فاعل و وديعه دهنده مى‏ باشد .

اگر به فتح گرفته شود منظور آن است كه قبول كننده امانت به سبب آن خود را از كيفر الهى محافظت مى‏كند و مى‏توان حافظ را به معناى محفوظ گرفت يعنى آن كه امانت تقوا به او سپرده شده از عذاب الهى محفوظ است و اگر به كسر دال گرفته شود ، كسى كه تقوا را به امانت سپرده ممكن است حق تعالى باشد زيرا تقوا ، همان امانتى است كه خداوند بر آسمانها و زمين آن را عرضه داشت و آنها از حمل آن خوددارى كردند و از آن ترسيدند اما انسان آن را پذيرفت و بديهى است كه خداوند بنده خود را كه امانتش را پذيرفته از هر گونه انحراف و سردرگمى نگهدارى مى‏فرمايد و نيز ممكن است فرشتگان را فاعل امانت گرفت زيرا آنان واسطه ميان خدا و خلق و حافظان از طرف او مى‏باشند چنان كه در قرآن مى‏فرمايد : « و يُرْسلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً [ 13 ] » و در جاى ديگر مى‏گويد : « و إنَّ عَلَيْكُمْ لَحافظينَ كراماً كاتبينَ يعْلَمُونَ ما تَفْعَلُوْنَ [ 14 ] » .

 

لم تبرح عارضة نفسها . . . الغابرين ،

در اين عبارت مطلب بسيار لطيفى را با زبان استعاره و تشبيه بيان فرموده ، تقوا را به زن صالحه‏اى تشبيه كرده است كه پيوسته خود را در معرض تزويج و بهره‏گيرى قرار مى‏دهد يعنى تقوا هميشه آماده است كه آدميان آن را بپذيرند و سپس به منظور تشويق و توجه كردن بيشتر مردم مى‏فرمايد : علت اين كه تقوا اين چنين خود را جلوه مى‏دهد آن است كه فرداى قيامت همگان به آن نيازمند و محتاجند ، مى‏توان همين علّت را وجه شبه دانست ( وجه مشابهت دنيا به زن ، نياز مردم به هر دو است ) .

اذا اعاذ . . . اسدى ، چون در عبارت قبلى از روز قيامت تعبير به فردا كرده ،در پى آن اين عبارت را به منظور قرينه بيان كرده است تا كلمه غد را از معناى حقيقى خارج سازد و معناى مجازى آن را كه فرداى قيامت است اراده فرموده و معين كرده كه آن وقتى است كه هر چه خداوند از اول آفرينش ايجاد كرده در آن روز آنها را به نيستى بر مى‏گرداند و آنچه از هستى دنيوى و متعلقات آن كه به موجودات داده همه را از آنها مى‏گيرد و ندايش بلند مى‏شود : حاكميت جهان هستى در امروز با چه كسى است ؟ و باز خود مى‏فرمايد : تنها از آن خداى يكتاى غالب است .

در حديث آمده است : خداوند متعال در آن هنگام تمام جواهر پر ارزش دنيا از قبيل طلا و نقره را جمع مى‏كند تا به اندازه كوههاى عظيمى مى‏شود و آن گاه مى‏گويد اينها فتنه اولاد آدم بود و سپس آن توده از طلا و نقره را به جانب دوزخ سوق مى‏دهد و آن را وسيله داغ نهادن بر پيشانيهاى گنهكاران قرار مى‏دهد و از مردم سؤال مى‏كند درباره نعمتهايى كه در دنيا به آنان عطا كرده بود كه با آن همه نعمت و ثروت چه اعمالى انجام دادند ، از آنان كه اموال دنيا را اندوخته كردند و در راههاى رضاى خدا صرف نكردند سؤال مى‏كند ، و نيز از كسانى كه آن را در راههاى نامشروع و غير رضاى خدا خرج و صرف كردند مى‏پرسد كه چرا چنين كرديد و به آنان خطاب مى‏كند : « أذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فى حَياتِكُم الدُّنيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها [ 15 ] . »

دسته اول را كه پولها را اندوخته كرده بودند خداوند چنان كه معين ساخته به اين طريق مجازات مى‏كند « وَ الَّذينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ و الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فى سَبيلِ اللَّه فَبْشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أليمٍ يَوْمَ يُحْمى‏ عَلَيْها فى نارِ جَهَنَّم [ 16 ] » . و دسته دوم را كه اموال را در راههاى نامشروع خرج مى‏كردند به طريق ديگر كيفر مى‏دهد چنان كه مى‏فرمايد : « فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ ما كُنْتُم تَعْمَلُونَ [ 17 ] » .

فما اقلّ من قبلها :

امام ( ع ) از اين كه پذيرندگان صفت تقوا و عاملان به شرايط آن كه همان امانت الهى است اندكند . اظهار شگفتى و تعجب كرده و سپس فرموده است اين گروه به عدد قليل ، توصيف شدگان حق تعالى مى‏باشند كه در قرآن فرموده است و قليل من عبادى الشّكور [ 18 ] . و بعد به پيروان خود دستور مى‏دهد كه امور ذيل را انجام دهند :

1 اهطعوا باسماعكم اليها ،

اين كه براى شنيدن فوايد تقوا بشتابند و به گفته مناديان آن گوش فرا دهند تا حقيقت آن را بشناسند و از روى بصيرت به آن عمل كنند . 2 كوشش كنند كه هرگز دست ، از پرهيزگارى بر ندارند و پيوسته همراه آن باشند . به روايت ديگر به جاى اهطعوا ، انقطعوا آمده و معنايش اين است كه خود را از دلبستگيهاى دنيا بر كنيد و به شنيدن اوصاف تقوا گوش فرا دهيد : البته ممكن است كه يكى از اين دو كلمه تغيير يافته ديگرى باشد به اين دليل كه هر گاه حرف ن و ق پهلوى يكديگر قرار گيرند مانند ه نوشته مى‏شود .

[ 383 ]

3 تقوا را به جاى تمام آنچه كه در گذشته از دنيا دوست مى‏داشتند قرار دهند و آن بهترين جانشين از هر محبوبى است زيرا گرانبهاترين نتيجه‏ها را كه سعادت هميشگى است براى انسان به بار مى‏آورد .

4 در مقابل هر نوع مخالفى تنها تقوا را موافق خود سازد ، به اين معنا كه هر كس بر خلاف حق و تقوا قدم بردارد گر چه عزيزترين دوست آدم باشد بايد از او دست برداشت و راه پرهيزگارى را كه راه حق است ، پيش گرفت و از تمايل به راه مخالف حق پرهيز كرد ، چنان كه از افلاطون حكيم نقل شده است كه :

سقراط را دوست مى‏دارم و حقيقت را هم دوست مى‏دارم اما در هنگامى كه حرف سقراط مخالف حق باشد حق را دوست‏تر مى‏دارم .

5 به پيروان خود دستور مى‏دهد كه با توجه به تقوا و پرهيزگارى ،

خوابشان را به بيدارى مبدّل سازند يعنى شب زنده‏دار باشند خواب شبانه را از خود دور كنند و تمام آن را به عبادت به سر برند .

برخى از شارحان نهج البلاغه مى‏گويند : مراد آن است كسانى را كه در خواب فرو رفته‏اند با توجه به تقوا بيدارشان سازند منظور از خواب ، غفلت و جهل و بى‏خبرى است و مقصود از بيدار كردن آنان ، بيرون آوردنشان از خوابگاههاى طبيعت و وادار كردن ايشان به انجام دادن عبادات است تا لياقت كمالات علمى و عملى را دريافت كنند .

6 ششمين دستورى كه امام به اصحاب خود درباره صفت تقوا مى‏دهد آن است كه سراسر روزهاى عمر خود را با توجه به تقوا و پرهيزگارى بگذرانند .

7 تقوا را شعار دلهاى خود قرار دهند ، شعار به معناى لباس زيرين است كه به عنوان استعاره به كار رفته است يعنى همچنان كه شعار در زير لباسهاست و به باطن بدن چسبيده است ، تقواى حقيقى نيز دل آدمى را فرا گرفته و در باطن اثر مى‏گذارد و ممكن است از عبارت سخن امام ( ع ) اين اراده شده باشد كه تقوا را با دلهاى خود قرين كنند ، تا با دلهاى ستمكاران متفاوت باشد ، و نيز ممكن است معناى عبارت چنين باشد : دلهاى خود را آگاه كنيد و تقوا را به دلهايتان بشناسانيد تا به حقيقت آن و آثار و فوايدش پى ببرند ، و به اين معنا كلمه شعار از ماده شعور خواهد بود .

8 گناهانشان را به وسيله تقوا و پرهيزگارى بشويند ، شستن در اين مورد نيز به عنوان استعاره به كار رفته است زيرا همچنان كه با شستن آلودگيهاى جامه و چرك آن از بين مى‏رود به سبب تقوا هم آلودگى گناه و پليديهاى مادّى از چهره روح و صفحه قلب آدمى پاك مى‏شود .

9 دستور ديگر امام آن است كه با توجه به تقوا و عمل كردن به شرايط آن ، بيماريهاى درونى خويش را درمان كند و امراض مهلكه گناه و رذايل اخلاقى از قبيل نفاق و دو رويى و ريا و خودنمايى و حسد ورزيدن و تكبر و بخل و فرومايگى و ساير صفات زشت را از خود دور سازند تا دل آنان به نور علم و يقين نورانى شده و از شرّ جهل و شك و ترديد خلاصى يابند و چون تقوا تمام كارهاى خوب و ملكات پسنديده را در بر دارد . داروى اين دردهاست و درمانى است كه درد در پى ندارد .

10 با پرهيزگارى و عمل به شرايط تقوا آن چنان قدردان فرا رسيدن مرگ شوند كه براى دست يافتن به آن بر يكديگر پيشى بگيرند و مسابقه دهند .

11 از اوضاع و احوال گذشتگان تاريخ كه تقوا را ضايع ساختند ،عبرت بگيرند مردمى كه به خاطر علاقه به دنيا و لذتهاى زودگذرش پرهيزكارى را كنار گذاشتند و در نتيجه به هلاكت ابدى و سوء عاقبت دچار شدند بايد از كار آنان و سرانجامشان پند گرفت و تقوا را پيشه خود ساخت تا به سرنوشت آنها كه سقوط در ورطه دوزخ و افسوس بر گذشته است دچار نشد .

12 به ياران خود دستور مى‏دهد كه نكند بر اثر ترك تقوا و انجام دادن اعمال زشت و گرفتار شدن به سوء عاقبت آن ، مايه عبرت ديگران شوند در اين قسمت حضرت لطيفه‏اى به كار برده و بطور كنايه كه هشدارى است به شنونده ،اصحاب خود را به ترك گناه و توجه به صفت تقوا وادار فرموده است چنان كه معمول است بعضى اوقات كه شخصى مى‏خواهد ، ديگرى را نصيحت كند مى‏گويد : كارى نكنى كه مردم بر تو بخندند ، يعنى عمل خلاف انجام مده كه مايه مسخره ديگران واقع شوى .

13 به شدت و با تمام نيرو از تقوا محافظت كنند مبادا آن را به ريا و سمعه آلوده سازند ، دامن پاك تقوا را به سبب سوء اخلاق و انجام دادن گناه لكه‏دار نكنند .

14 و نيز تقوا را محافظ خود قرار دهند يعنى با اتصاف به پرهيزكارى خود را از انجام دادن گناه و تمايل به صفتهاى ناشايسته و پى‏آمدهاى نارواى آن بدور دارند تا از كيفر الهى و عذاب آخرت ايمن باشند .

15 خود را از آلودگيهاى دنيا دور كنند ، و از آنچه كه خداوند حرام كرده و از آن در دنيا مذمت فرموده و در آخرت وعده عذاب داده خوددارى كنند .

16 كارى كنند كه نسبت به آخرت عاشق و شيدا باشند و اين مطلب كمال توجه به تقوا و پرهيزكارى را مى‏رساند زيرا در موقعى اين حالت دست مى‏دهد كه آدمى بكلى از علايق دنيا چشم بپوشد و به عبادات و اعمال نيك بپردازد كه در اين صورت عشق به آخرت و پيشگاه پروردگار در آدمى به وجود مى‏آيد .

17 يكى ديگر از دستورهايى كه امام به ياران خود در رابطه با توجه كردن به تقوا مى‏دهد آن است كه پرهيزگاران و اهل تقوا را حقير نشمارند ، از آنها بدگويى نكنند آنان را مورد تمسخر و ضرب و شتم قرار ندهند ، و كارى انجام ندهند كه باعث اهانت به ايشان باشد و همه اينها گناه است به دليل اين كه باعث توهين به شخص پرهيزكارى است كه خداوند او را دوست مى‏دارد و مقامش را بالا برده است .

18 مطلب ديگر كه به اصحاب خود خاطر نشان ساخته آن است كه مثل دنيا پرستان اهل دنيا را بلند مقام ندانند و كسانى را كه در ميان خلق به سبب موقعيتهاى مالى و رياستى و جسمانى داراى وجاهتى مى‏باشند خيلى مورد اهميت و احترام قرار ندهند زيرا كسى كه به دليل علايق دنيوى و امور مادى كسى را بلند مرتبه شمارد خود از تقوا بدور است و احترام او ، علامت دلبستگى به وى و توجه به دنيا خواهد بود و بر عكس بى‏توجهى به چنين شخصى دليل بى‏علاقگى به دنيا و اهل آن و نشانه زهد انسان مى‏باشد كه از علامتهاى تقواست .

19 به ابر درخشنده دنيا چشم ندوزيد ، ابر درخشنده كنايه از زرق و برقهاى دنياست كه دنيا دوستان پيوسته چشم طمع به آن دوخته‏اند كه روزى به آن دست يابند و از لذتهاى آن بهره‏مند شوند مانند ابرى كه صداى غرّش و درخشندگى برقش منتظران را متوجه خود مى‏كند ، انتظار مى‏كشند تا از بارش بارانش بهره‏مند شوند .

20 و نيز پيروان خود را از گوش دادن به سخنان ستايش كنندگان دنيا نهى فرموده است ، خواه اين كه دنيا پرستان آن را با زبان بستايند و يا با اعمال خود محبوبيّت آن را آشكار كنند ، و يا زينتهاى دنيوى با جلوه‏گريهايشان جلب توجه كنند زيرا اعتنا كردن و با اهميت نگريستن به هر كدام از امور فوق ، سبب دورى و انحراف از مسير تقوا و آخرت و سقوط در سياهچال هلاكت و گرفتار كيفر ابدى شدن مى‏باشد .

 

21 و لا تجيبوا ناعقها ،

به سر و صداى دعوت كنندگان به دنيا پاسخ مثبت ندهيد ، به دليل اين كه واژه نعق ، به معناى صداى قار قار كلاغ مى‏باشد ،گويا امام ( ع ) دعوت كنندگان به دنيا را به خاطر زشتى معنويشان ، تشبيه به اين پرنده كرده كه باطنشان به سبب دنياپرستى ، سياه و زشت و فريادهايشان دلخراش و كريه است و سرانجامى خشونتزا دارد . 22 از جلوه‏گرى و درخشندگى دنيا روشنايى مجوييد . در اين قسمت واژه‏هاى درخشندگى و روشنايى جستن به عنوان استعاره به كار برده شده است ، زيرا همچنان كه درخشندگى نور محسوس سبب راهيابى انسان مى‏ شود ، افكار و انديشه‏ هاى مربوط به مصالح دنيا هم آدمى را براى به دست آوردن امور مادّى و دنيايى راهنمايى مى‏كنند و به احتمال ديگر مى‏توان گفت درخشندگى دنيا استعاره از امور لذت بخش و زينتهاى دنياست كه باعث سرور و ابتهاج مى‏شود و طلب روشنايى استعاره از خوشحالى و سرورى است كه از اين امور به دست مى‏آيد .

23 آخرين دستورى كه حضرت در اين مورد به پيروان خود مى‏دهد آن است كه فريفته كالاهاى پر قيمت دنيا نشوند يعنى از دوستى دنيا و فرو رفتن در خوشيهاى آن بپرهيزند زيرا اين امور سبب فريب خوردن آنان و انحرافشان از راه خدا و گرفتارى و اندوه ابدى آنان مى‏شود و خداوند در قرآن به اين مطلب اشاره فرموده است « إنَّما أموالُكُمْ وَ أوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ [ 19 ] » ، اهل تفسير گفته‏اند مراد از فتنه بلا و محنت و رو گرداندن از آخرت مى‏باشد ، انسان به خاطر مال دنيا و فرزندان خود چه بسا كه به گناهان بزرگ دچار شود و به حرام بيفتد مگر كسانى كه خداوند آنان را از لغزش و گناه محافظت فرمايد . از ابو بريده روايت شده است كه روزى پيامبر اكرم روى منبر براى ما سخنرانى مى‏كرد ناگهان دو فرزندش امام حسن و امام حسين به مسجد وارد شدند ، در حالى كه پيراهنهاى سرخ عربى به تن داشتند و همچنان كه قدم بر مى‏داشتند گاهى بر زمين مى‏ افتادند ، رسول خدا كه چنين ديد ، فورى از منبر پايين آمد و آن دو را بلند كرد و جلو روى خود نشاند و سپس فرمود : خداى بزرگ درست فرموده است كه انما اموالكم و اولادكم فتنه ، من همين كه ديدم اين دو كودك راه مى‏روند و زمين مى‏خورند ، نتوانستم تحمل كنم تا اين كه فرود آمدم و آنها را بلند كردم .

پس از بيان دستورهاى متعدد به شرح عيبهاى دنيا پرداخته و از اين طريق علت بى‏ارزشى دنيا را روشن ساخته است :

 

فانّ برقها خالب ،

صفت خالب كه به معناى ابر بى‏باران است ، استعاره از آرزوهاى دنيا مى‏باشد كه معمولا برآورده نمى‏شود و اگر مقدار اندكى از آن برآورده شود آن هم چنان در معرض زوال است كه گويا حاصل نشده و از اين رو به برقى شباهت دارد كه يا به كلى خالى از آب است و يا اگر مقدار كمى هم داشته باشد ارزش و اعتبارى ندارد و بدين سبب سزاوار نيست كه آدمى چشم به آن بدوزد .

 

و نطقها كاذب ،

به سخنهايى كه در ستايش دنيا اظهار مى‏شود گوش فرا ندهيد كه جز ، و هم و خيال و دروغ چيزى نيست ، زرق و برق دنيا با زبان حال خود را مى‏ستايد ، دنيا طلبان آدمى را به اندوختن مال دنيا تشويق مى‏كنند و لذتهاى آن را به رخ مى‏كشند تا انسان گول خورده و به سويش بشتابد ، به هيچ كدام از اين نويدها گوش ندهيد زيرا تمام اينها خالى از واقعيت مى‏باشد .

 

و اموالها مخروبه ،

سزاوار نيست كه آدمى براى به دست آوردن مال و ثروت دنيا فكر و انديشه خود را به زحمت اندازد و يا از داشتن آن خوشحال و شادمان باشد زيرا سرانجام بايد تمامى آن را از دست بدهد .

 

و اعلاقها مسلوبه ،

تعلّقات دنيا و آنچه مايه دلبستگى به آن است عاقبت از آدمى گرفته مى‏شود ، بنابراين نبايد فريفته دنيا و محو تعلقات آن بشويد . پس از بيان ادله عدم دلبستگى به دنيا در جمله‏هاى بعد به شرح اوصاف و عيوب ديگرى براى آن پرداخته و به عنوان تشبيه و استعاره آنها را اظهار فرموده است :

 

1 انها المتصديّه العنون ،

بعضى شارحان گفته‏اند اين جمله استعاره است از ويژگى زن بدكاره‏اى كه پيوسته خود را بر مردان عرضه مى‏كند تا آنان را به سوى خود بكشاند و احتمال ديگر آن است كه استعاره از صفت اسب يا ناقه‏اى باشد كه در هنگام راه رفتن پا را بر زمين مى‏كوبد و نامنظم و غير عادى راه مى‏رود .

و كلمه عنون به معناى حيوانى كه پيوسته در راه رفتن از همه جلوتر مى‏رود نيز مى‏باشد ، و خلاصه در اين جمله حضرت دنيا را از سه جهت به سه چيز تشبيه كرده است :

الف نخست آن را به زن فاجره‏اى تشبيه كرده كه پيوسته در پى جلب انسان و فريب وى مى‏باشد .

ب از طرف ديگر آن را به اسب يا ناقه‏اى مانند ساخته است كه در هنگام راه رفتن چموشى مى‏كند ، چون دنيا نيز براى آدمى بر يك منوال باقى نمى‏ماند بلكه پيوسته در حال دگرگونى و نوسان مى‏باشد .

ج و نيز به دليل سرعت سر رسيد و زودگذر بودنش آن را به چهار پاى تندرويى تشبيه كرده است كه پيوسته از همه زودتر راه را به پايان مى‏رساند .

2 الجامحه الحرون ،

در اين عبارت حضرت دنيا را به طريق استعاره به چهار پاى چموشى تشبيه كرده است كه كنترل را از دست صاحبش گرفته است اگر بخواهد آن را از حركت باز دارد سركشى مى‏كند و اگر سعى در راه رفتنش كند در جاى خود توقف مى‏كند و گام از گام بر نمى‏دارد ، و بالاخره به هيچ رو در اطاعت راكبش قرار نمى‏گيرد ، دنيا نيز چنين است هيچ گاه مطابق ميل اهلش جارى نمى‏شود بلكه در هنگام شدت نياز و كمال احتياج به آن ، پشت به او كرده و در حسرت رهايش مى‏سازد .

 

3 الماثنه الخوون ،

صفت دروغگويى را براى دنيا استعاره آورده است به دليل آن كه زرق و برقهاى دنيا ، مردم را به خود جلب كرده ، فكر مى‏كنند كه متاعهاى دنيا هميشه برايشان باقى است ولى يكبار متوجه مى‏شوند كه چه زود از دست آنها رفت و باقى نماند ، اين جا معلوم مى‏شود كه آن زرق و برقها سرابى بيش نبوده و توهمهايشان دروغ از كار درآمد ، وصف خيانتكار هم به اين اعتبار است كه گويا دنيا با جلوه‏هاى گول زننده و زينتهاى فريبكارانه خود به آنان وعده مى‏داده است كه پيوسته با آنها باقى خواهد ماند ، اما با از بين رفتن و نابوديش خيانتكارى و پيمان شكنى وى آشكار شد .

 

4 الجحود الكنود ،

با ذكر اين دو صفت دنيا را در بى وفايى به زنى مانند ساخته است كه نعمت وجود شوهر خود را كفران كرده تمام نيكيهاى وى را ناديده مى‏انگارد و پيوسته با فريبكارى به سر مى‏برد ، دنيا نيز رسمش بر آن است كه دلبستگانش را فريبكارانه وا مى‏گذارد و از آنان كه با وى اظهار تمايل مى‏كنند و براى دست يافتن به آن مى‏كوشند و به زينتهاى آن مغرورند ، متنفّر است و سرانجام آنان را به هلاكت سپرده و به ديگرى رو مى‏آورد .

 

5 العنود الصّدور ،

اين جا دنيا را به ناقه‏اى همانند كرده است كه از چراگاه مخصوص و هميشگى شتران كناره گرفته و آخور خود را از ديگران جدا ساخته است ، دنيا نيز طبق روش دلخواه مردم رفتار نمى‏كند و از راهها و مقصدهايى كه به آن منظور آن را مى‏طلبند سرپيچى مى‏كند و از هر كس كه بيشتر به وى ميل و رغبت داشته باشد بيشتر اعراض و دورى مى‏كند .

 

6 الحيود الميود ،

نسبت به دلبستگانش بى‏علاقه و پيوسته در حال دگرگونى و تغيير است گاهى به برخى رو مى‏آورد و زمانى از او اعراض و به ديگرى اقبال مى‏كند گاهى به سود انسان و گاهى به زيان او مى‏باشد .

 

7 حالها انتقال ،

خاصيت ذاتى دنيا بر آن است كه هر لحظه در حالتى و متوجه به ديگرى است به احتمال ديگر ، معناى كلام امام ( ع ) اين است : آنچه از دنيا به نظر ظاهر ، حاضر و ثابت مى‏نمايد در حقيقت چنان نيست بلكه سيّال و متغير است زمان حاضرش هم مانند گذشته و آينده‏اش بى‏ثبات و قرار مى‏باشد .

 

8 وطأتها زلزال ،

لگدكوب كردن دنيا ، لرزش و اضطراب به وجود مى‏آورد منظور از لگدكوب ساختن ، مبتلا شدن آدمى به شدايد و مصيبتهاى دنيا مى‏باشد . زيرا چنان كه اگر حيوانى گامهاى خود را بر چيزى بگذارد سنگينى خود را بر رويش انداخته و ، وى را حقير و پست شمرده ، سختيها و گرفتاريهاى دنيا نيز اهلش را اين چنين تحت فشار قرار داده و پست و بى‏مقدار مى‏داند ، و مراد از واژه زلزال اضطراب و ناراحتى و دگرگونى احوال مبتلايان به ناگواريهاى دنيا مى‏باشد .

 

9 عزّها ذلّ ،

عزّتى كه از ناحيه آرايشها و آرايشگريهاى دنيا ، براى ملوك و پادشاهان و ساير اهل دنيا ، حاصل مى‏شود ، همه آنها در آخرت عين ذلّت و خوارى است زيرا عزت دنيا سبب انحراف از حقيقت دين و تقوا مى‏شود كه لازمه آن ذلّت در پيشگاه حق تعالى مى‏باشد و به اين معنا در قرآن اشاره شده است هنگامى كه خداوند متعال گفتار رئيس منافقان را نقل مى‏كند : « لَئنْ رجَعنا إلىَ الْمَدينَة لَيُخْرِجَنَّ الأعزُّ مِنْها الاَذَلَّ و للَّه العِزَّةُ وَ لِرَسُولِه وَ لِلْمؤْمِنينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقينَ لا يَعْلَمُون [ 20 ] » چنان كه مفسران گفته‏اند ، كسى كه چنين حرفى گفته ،

عبد اللَّه ابىّ رئيس گروه منافقها بوده و منظورش از عزيزتر خودش و از ذليلتر پيامبر است اما حق تعالى حرف او را ردّ كرده و مى‏فرمايد : « و للَّه العِزَّةُ وَ لِرَسُولِه [ 21 ] » .

 

[ 392 ]

10 و جدها ، هزل ،

لفظ جدّ ، كه به معناى دست زدن به كار با توجه و كوشش مى‏باشد دو مطلب را مى‏فهماند .

الف گاهى دنيا آن چنان خوشيهاى خود را به بعضى اشخاص متوجه مى‏سازد مثل دوستى كه عنايت كاملى به دوست خود داشته باشد .

ب و موقعى كه از آدمى برمى‏گردد و بخت او را واژگون مى‏سازد مثل دشمنى مى‏باشد كه تصميم قطعى براى از بين بردن دشمن خود دارد ، و حضرت اين اقبال و ادبار دنيا را كه به صورت جدّى براى اشخاص ظاهر مى‏شود شوخى و مسخره مى‏خواند ، به علت اين كه دوام و ثباتى ندارد زيرا تا انسان مى‏خواهد از خوشيهاى آن بهره‏اى ببرد از دستش مى‏رود و باز همين كه مى‏رود تا به سختيها و مصائبش خو بگيرد ، عوض مى‏شود گويا اين دنيا با اهل خود بازى و شوخى دارد ، ( چرخ بازيگر ، از اين بازيچه‏ها بسيار دارد ) .

احتمال ديگر در سخن امام ( ع ) آن است كه جدّ و هزل ، مربوط به كارهاى مردم باشد يعنى جديت و كوشش اهل دنيا براى به دست آوردن مال و منال آن مثل بازى و شوخى بى‏دوام و زودگذر است زيرا با از بين رفتن فرصتهاى دنيا ،

آن نيز از بين مى‏رود .

11 و علوّها سفل ،

بلندى مقام و مرتبه‏اى كه به سبب دنيا و براى اهل آن حاصل مى‏شود ، در حقيقت تنزّل و پستى است زيرا كه مايه انحطاط و پايين آمدن مقام انسانى در سراى آخرت و پيشگاه پروردگار مى‏شود ، معناى اين عبارت شبيه عبارت شماره 9 كه در صفحه قبل گذشت مى‏باشد عزّها ذلّ .

12 دار حرب و . . . ،

اين عبارت نيز شبيه جمله اموالها محروبه صفحه مى‏باشد يعنى دنيا و خوشگذرانيهايش به سبب مرگ و ناگواريهاى ديگر پيوسته در محلّ سلب شدن از انسان مى‏باشد ، امروز در تصرف عده‏اى است و فردا از آنان گرفته شده و ديگرى آن را در اختيار مى‏گيرد ، شبيه ميدان جنگ كه هر كس كشته شد ديگرى سلاح و لباس وى را مالك مى‏شود واژه‏هاى نهب و عطب كه به دنبال عبارت بالا ذكر شده قريب به اين معناست ، دنيا سراى غارتگرى و وادى هلاكت است .

 

13 اهلها ساق و . . . ،

اهل دنيا پيوسته در شدايد و ناراحتى به سر مى‏برند و اين حال انسان مى‏باشد ، مرحوم قطب الدين راوندى در شرح عبارت فوق گفته است مراد آن است كه مردم دنيا هر كدام بى‏درنگ در پى ديگرى به سوى آخرت روانند و فاصله‏اى ميانشان نمى‏افتد مانند ضرب المثلى كه گفته‏اند :

ولدت فلانة ثلاثه بنين على ساق يعنى فلانه زن ، سه پسر پشت سر هم زاييد در حالى كه ميان آنها به آمدن دخترى فاصله واقع نشد ، اما ابن ابى الحديد اين معنا را نپذيرفته بلكه واژه ساق را كنايه از امر شديد دانسته چنان كه در اول بيان داشتيم . بعضى هم آن را مصدر دانسته‏اند يعنى اهل دنيا به سوى آخرت رانده مى‏شوند . كلمه لحاق به اين معناست كه هر كدام از مردم دنيا در به وجود آمدن و از ميان رفتن به ديگرى ملحق مى‏شود و لفظ فراق يعنى ميانشان جدايى و فراق مى‏افتد چنان كه گفته‏اند الدنيا مولود يولد و مفقود يفقد ، دنيا چيزى است كه پيوسته زاييده مى‏شود و سپس نابود مى‏شود . ممكن است منظور از لحاق ،ملحق شدن زندگان به مردگان در عدم باشد .

 

14 قد تحيّرت مذاهبها ،

راههاى دنيا باعث سرگردانى آدمى است منظور از اين راهها نه جاده‏هاى حسّى روى زمين است و نه مذاهب اعتقادى بلكه مقصود روشهاى عقلى و تدبيرهاى خردمندانه‏اى است كه عقلا به منظور دست يافتن به منافع دنيا و دفع شرور آن به كار مى‏برند و اين كه امام ( ع ) سرگردانى و حيرت را به اين روشها نسبت داده و مى‏فرمايد : راههاى دنيا سرگردان است ،

از باب مجاز و ذكر پذيرنده به جاى انجام دهنده مى‏باشد زيرا حقيقت امر آن است كه روندگان اين راهها ، دچار حيرت و سرگردانى مى‏باشند .

 

15 و اعجزت مهاربها ،

گريزگاههاى دنيا فراريانش را درمانده و ناتوان ساخته است ، هر كس بخواهد از شرور و بديهاى اين جهانى بگريزد تا خود را نجات دهد قدرت بر اين امر ندارد ، در اين عبارت مفعول به ، حذف شده است به علت آن كه هدف بيان ناتوان ساختن فرارگاههاى دنياست و به مفعول توجّهى نيست .

 

16 و خابت مطالبها ،

نوميد شد خواسته‏هاى دنيا ، يعنى امور دنيوى كه مورد علاقه انسانهاست آنان را از وصال خود مأيوس و نااميد مى‏سازد ،در اين جا كه حضرت صفت نااميدى را نسبت به مطالب دنيا مى‏دهد تشبيه و استعاره به كار برده است زيرا آرزوهاى دراز و خواسته‏هاى نفسانى كه در ذهن آدمى جلوه مى‏كند ، اما در عالم وجود تحقق نمى‏يابد و انسان به آن نمى‏رسد مانند شخصى است كه اظهار دوستى مى‏كند و ، وعده وصال مى‏دهد اما به وعده خود وفا نمى‏كند و انسان را نااميد مى‏سازد ، امام ( ع ) پس از بيان اين ويژگى براى دنيا ، برخى از پى‏آمدهاى آن را كه گواه بر مطلب مى‏باشد ، بيان فرموده است :

الف پس پناهگاههاى عالم آنان را ترك كرد و به خود ، واگذارشان ساخت ، زيرا موقعى كه حفاظتهاى دنيايى و حصارهاى محكم آن سبب نجات انسان نمى‏شود و جلو تيرهاى بلا و دردهاى مرگ آور را نمى‏گيرد شبيه كسى است كه پناهنده‏اش را به خود راه ندهد بلكه وى را تسليم دشمن كند .

ب منزلهاى دنيا ، آنان را به دور انداخت ، اين جا نيز مانند قسمتهاى بالا استعاره و تشبيه به كار رفته است ، اين كه انسانها با مردن از استراحتگاههاى دنيا بيرون برده مى‏شوند و راه آخرت مى‏پيمايند چنين تشبيه شده است كه گويا همين منزلها ساكنان خود را از درون خود بدور افكنده‏اند .

ج انقلابات روزگار ، ايشان را عاجز و ناتوان ساخت .

پس از بيان ويژگيهاى دنيا ، مردم را به اعتبار اين كه مرده و زنده آنان از بلاهاى آن بى ‏بهره نيستند ، به چند گروه تقسيم كرده است :

1 عده ‏اى اگر چه از مرگ نجات يافته و نمرده ‏اند ، اما مجروح و زخمى باقى مانده ‏اند .

2 گروهى كشته شده و به حالت گوشتهاى قطعه قطعه درآمده ‏اند .

3 برخى پس از مرگ اعضايى از هم جدا شده مى‏باشند . احتمال مى‏رود كه « مذبوح » صفت « شلو » باشد و از ذبح شقّ و شكافتن را بطور كلى اراده كرده است همچنان كه در اصل لغت بدين معناست .

4 پاره‏اى خونهايشان بر زمين ريخته است .

5 تعدادى به دليل پشيمانى از گناهانى كه در دنيا مرتكب شده‏اند ، دستهاى خود را با دندانهايشان مى‏گزند .

6 گروهى دست بر روى دست مى‏زنند و اظهار ندامت و پشيمانى مى‏كنند .

7 عده‏اى به علامت پشيمانى و حسرت ، كف دستهاى خود را بر دو طرف صورت خود نهاده و بر مرفقهاى خويش تكيه مى‏كنند .

8 گروهى انديشه‏اى را كه در دنيا داشته‏اند مورد سرزنش قرار مى‏دهند ،

زيرا همان بوده است كه آنان را واداشت كه تمام همّ خود را به دنيا متوجه سازند و از انديشه عالم آخرت بيرون روند ، و اينك پس از مرگ به كيفر كردارهاى ناشايست خود ، دچار شده‏اند ، و تعلّقات دنيا و گناهان به صورت غل و زنجيرهاى آتشين به گردنهايشان افتاده است و به اين دليل از افكار دوران گذشته خود ، اظهار تنفر و انزجار مى‏كنند .

9 و بالاخره ، گروهى كه فكر مى‏كردند ، براى هميشه در اين سراى خواهند ماند و در انديشه آباد ساختن دنياى خود بودند ولى با فرا رسيدن مرگ بيدار شده و از اين تصميم خود برگشتند .

 

و قد ادبرت الحيلة ،

پس از بيان حالت پشيمانى گروهها ( كه شامل شماره‏هاى 5 تا 9 مى‏شود ) هشدار مى‏دهد كه اين پشيمانيها سودى ندارد زيرا چاره از دست رفته است .

 

و اقبلت الغيلة ،

هلاكت و سقوط آنان در ورطه هولناك دوزخ به آنان رو آورده و نزديكشان شده است ، و موقع فرار نيست ، چنان كه خداوند متعال نيز مى‏فرمايد : « كَمْ أهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا وَ لاتَ حينَ مَناصٍ [ 22 ] » ، يعنى با فريادهاى خود يارى مى‏طلبيدند ولى موقع نجات و خلاصى باقى نمانده بود .

هيهات ، هيهات ، هنگام فرار گذشته و بسيار دور شده است ، امام ( ع ) اين كلمه را كه دلالت بر سپرى شدن موقع فرار از رنج و عذاب عالم آخرت دارد ،دوبار ياد كرده تا مفيد تاكيد باشد و اين سخن در حقيقت نقطه مقابل گفتار كافران در دنياست كه چون منكر روز قيامتند در برابر وعد و وعيدهاى خدا و پيامبران به مردم مى‏گويند : هيهات هيهات لما توعدون ، آنچه پيامبران به شما وعده مى‏دهند بسيار دور است و منظورشان آن است كه اينها همه فريب و دروغ است و اين سخن امام ( ع ) گويا جزا و جواب گفتار آنان مى‏باشد .

 

و قد فات ما فات . . . ذهب ،

ديگر آن موقعيت و فرصت دنيايى كه داشتيد به پايان رسيده و آرزوى برگشت به آن ، مورد ندارد زيرا امرى است غير ممكن چنان كه در قرآن نيز به اين درخواست و برآورده نشدنش تصريح فرموده است : « قالَ رَبِّ ارْجعُونى لَعَلىِّ أعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ كَلاّ [ 23 ] » هنگامى كه مرگ كافر و گنهكار فرا مى‏رسد مى‏گويد : بارالها مرا به دنيا بازگردان تا شايد به تدارك گذشته عمل صالحى انجام دهم ، به او خطاب شود : بس كن .

 

و مضت الدنيا لحال بالها ،

دنيا به دنبال كار خود رفت ، اين عبارت شبيه جمله‏اى است كه در خطبه شقشقيه مى‏فرمايد : حتى مضى الاول لسبيله ، تا سرانجام اولى راه خود را گرفت و رفت ، و نيز مثل قول كسى كه مى‏گويد : امض لشأنك ، به سوى هدف خودت برو ، واژه بال كه به معناى قلب است براى دنيا استعاره است زيرا دنيا به شخصى مانند شده است كه دنبال هدف و خواسته دل خود رفته است ، به احتمال ديگر مى‏توان بال را در همان معناى حال گرفت و چون در لفظ اختلاف دارند ، مضاف و مضاف اليه بود نشان هم بى‏اشكال است .

بنابراين معناى عبارت چنين مى‏شود : دنيا به هر حال چه خوب و چه بد ، گذشت .

 

و اقبلت الآخره ،

و آخرت با همه سختيها و ناگواريهايش فرا رسيد ، و در آخر به منظور كسب نورانيت بيشتر از كلام خداوند سخن خود را به آيه قرآن پايان داده و مى‏فرمايد : « فما بَكَتْ عَلَيْهُم السَّماءُ وَ الْأرْضُ [ 24 ] » ، يعنى اهل ناز و نعمت كه باغها و مزارع از خود باقى گذاشتند و رفتند كسى بر آنها نگريست و با آن كه تكيه و اعتمادشان بر دنيا بود نتوانستند طرفى از آن ببندند ، بلكه بر آنها پشت كرد و پى كار خود رفت ، برخى مفسّران برآنند كه منظور از آسمان و زمين كه در آيه شريفه ذكر شده ، اهل آسمان يعنى ملائكه و اهل زمين مى‏باشد ، كه در هر دو جا مضاف حذف شده و اين اشاره به آن است كه اين گونه اشخاص كه از دنيا مى‏روند شايسته آن نيستند كه كسى بر آنها تأسف بخورد يا بر حالشان بگريد ،بعضى گفته‏اند بدون اين كه مضافى محذوف بگيريم ، مراد مبالغه در تحقير اهل دنياست زيرا در ميان عربها معروف است كه اگر فرد يا شخصيّتى از دنيا برود مى‏گويند زمين و آسمان بر حالش گريست ، و در اين كه اين مطلب را از آنان نفى كرده اشاره بر آن است كه اينها ارزش آن را ندارند كه كسى بر ايشان چنين بگويد ، از ابن عباس سؤال شد ، آيا آسمان و زمين براى كسى مى‏گريد ؟ گفت .

آرى وقتى كسى از دنيا مى‏رود در زمين مكانى كه آن جا نماز مى‏خوانده و در آسمان جايى كه اعمالش به آن محلّ بالا مى‏رفته بر حال او مى‏گريند ، پس اين كه در اين آيه گريه آسمان و زمين را از آنان نفى كرده ، اشاره به آن است كه آنها اهل عبادت نبوده‏اند تا جايگاه عبادتشان از زمين و محلّ بالا رفتن آن از آسمان بر آنها بگريد ، و شبيه اين معنا از انس بن مالك نقل شده است كه مى‏گويد : پيامبر خدا فرمود : براى هر مسلمانى دو در به سوى آسمان باز است از يك در اعمال و عباداتش بالا مى‏رود و از در ديگر روزيش به زمين مى‏آيد و هر گاه اين شخص از دنيا مى‏رود ، هر دو در بر او مى‏گريند ، و اين است معناى آيه شريفه .

در خاتمه بايد توجه داشت كه گريه زمين و آسمان امرى مجازى است و از باب ذكر لازم ( گريه ) و اراده ملزوم ( فراق ) مى‏باشد ، به دليل آن كه هر گاه كسى محبوب خود را از دست داد ، در فراقش مى‏گريد ، اين جا نيز مراكز عبادت او در زمين و محلهاى بالا رفتن آن در آسمان ، با مردن وى محبوب خود را از دست داده و به فراق و دورى او مبتلا شده‏اند . توفيق از خداست .

__________________________________________

[ 1 ] نزديك شدى و حال آن كه هنگام نزديك شدن نيست .

[ 2 ] مهربانى مى‏كنند هنگامى كه مهربانى كننده‏اى نيست .

[ 3 ] سوره سبأ ( 34 ) قسمتى از آيه ( 13 ) ، يعنى : بندگان بسيار سپاسگزار من اندكند .

[ 4 ] سوره روم ( 30 ) آيه ( 17 ) ، يعنى : و ستايش در آسمانها و زمين و هنگام شب و هنگام ظهر مخصوص اوست .

[ 5 ] سوره فتح ( 48 ) آيه ( 6 ) ، يعنى : براى خدا لشكرهايى در آسمانها و زمين مى‏باشد .

[ 6 ] سوره توبه ( 9 ) قسمتى از آيه ( 39 ) ، يعنى : و او را به لشكرهايى كه شما آنان را نديده‏ايد مدد فرمود .

[ 7 ] سوره صافات ( 37 ) آيه ( 172 ) ، يعنى : بدرستى كه ارتش ما بطور حتم پيروز است .

[ 8 ] سوره مائده ( 5 ) قسمتى از آيه ( 55 ) ، يعنى : بدرستى كه حزب خداوند غالب است .

[ 9 ] سوره جن ( 72 ) آيه ( 3 ) ، يعنى : همانا بسيار بلند مرتبه است شأن و اقتدار پروردگار ما و هرگز فرزند و همسرى نگرفته است .

[ 10 ] سوره كهف ( 18 ) آيه ( 50 ) يعنى : من مردم را نه در آفرينش خودشان و نه در آفرينش آسمانها و زمين به گواهى نگرفتم و من هرگز گمراهان را مددكار خود نكرده‏ام .

( 11 ) خطبه شماره 25 .

[ 12 ] سوره طلاق ( 65 ) آيه‏هاى ( 2 و 3 ) يعنى : هر كس پرهيزكار شود خدا راه بيرون شدن از بلا را برايش مى‏گشايد و از جايى كه گمان نبرد به او روزى عطا مى‏كند و هر كه بر خدا توكل كند ، خدا او را كفايت كند .

[ 13 ] سوره انعام ( 6 ) قسمتى از آيه ( 60 ) ، يعنى : . . . و براى حفظ شما فرشتگان را به نگهبانى مى‏فرستد .

[ 14 ] سوره انفطار ( 82 ) آيه‏هاى ( 9 و 10 و 11 ) ، يعنى : همانا نگهبانها بر مراقبت احوال و اعمال شما مامورند آنها نويسندگان اعمال شما و مقرّبان خدايند ، مى‏دانند هر چه شما انجام مى‏دهيد .

[ 15 ] سوره احقاف ( 46 ) قسمتى از آيه ( 19 ) ، يعنى : شما خوشيهايتان را در زندگانى دنيا به شهوترانى و عصيان برديد و از آن لذتها در دنيا برخوردار بوديد .

[ 16 ] سوره توبه ( 9 ) قسمتى از آيه‏هاى ( 33 و 34 ) يعنى : كسانى را كه طلا و نقره را جمع مى‏كنند و در راه خدا به مصرف نمى‏رسانند به عذابى بسيار دردناك مژده بده روزى كه در آتش گداخته شود .

[ 17 ] سوره جاثيه ( 45 ) آيه ( 28 ) يعنى : پس امروز مجازات مى‏شويد در برابر آنچه از كارهايى كه انجام داده‏ايد .

[ 18 ] ترجمه و نشانى اين آيه شريفه در صفحات پيشين گذشت .

[ 19 ] سوره انفال ( 8 ) آيه ( 28 ) يعنى : همانا كالاهاى دنيا و فرزندانتان فتنه است .

[ 20 ] سوره منافقون ( 63 ) آيه ( 7 ) يعنى : هر گاه به مدينه برگرديم بايد آن كه عزيزتر است ، ذليلتر را از شهر بيرون كند و حال آن كه عزت ويژه خدا و پيامبر او و مؤمنان مى‏باشد اما منافقان آگاه نيستند .

[ 21 ] سوره منافقون ( 63 ) قسمتى از آيه ( 7 ) ، يعنى : عزت از آن خدا و پيامبر و مؤمنان مى‏باشد .

[ 22 ] سوره ص ( 38 ) آيه ( 2 ) ، يعنى : پيش از اينها طوايف بسيارى را به هلاكت رسانيديم ، پس فريادها كردند و هيچ راه نجاتى برايشان نبود .

[ 23 ] سوره مؤمنون ( 23 ) آيه ( 99 ) يعنى : بارالها مرا به دنيا باز گردان تا شايد به تدارك گذشته عمل صالحى انجام دهم به او خطاب شود : بس كن .

[ 24 ] سوره دخان ( 44 ) آيه ( 28 ) يعنى : بر مرگ آن گذشتگان هيچ چشم زمين و آسمان نگريست و مهلت داده نشدند .

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=