google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
220-240 ترجمه خطبه ها شرح ابن میثمترجمه خطبه ها شرح ابن میثم

خطبه 227 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

227 از خطبه‏ هاى آن حضرت ( ع ) است

قسمت اوّل خطبه

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي لاَ تُدْرِكُهُ اَلشَّوَاهِدُ وَ لاَ تَحْوِيهِ اَلْمَشَاهِدُ وَ لاَ تَرَاهُ اَلنَّوَاظِرُ وَ لاَ تَحْجُبُهُ اَلسَّوَاتِرُ اَلدَّالِّ عَلَى قِدَمِهِ بِحُدُوثِ خَلْقِهِ وَ بِحُدُوثِ خَلْقِهِ عَلَى وُجُودِهِ وَ بِاشْتِبَاهِهِمْ عَلَى أَنْ لاَ شَبَهَ لَهُ اَلَّذِي صَدَقَ فِي مِيعَادِهِ وَ اِرْتَفَعَ عَنْ ظُلْمِ عِبَادِهِ وَ قَامَ بِالْقِسْطِ فِي خَلْقِهِ وَ عَدَلَ عَلَيْهِمْ فِي حُكْمِهِ مُسْتَشْهِدٌ بِحُدُوثِ اَلْأَشْيَاءِ عَلَى أَزَلِيَّتِهِ وَ بِمَا وَسَمَهَا بِهِ مِنَ اَلْعَجْزِ عَلَى قُدْرَتِهِ وَ بِمَا اِضْطَرَّهَا إِلَيْهِ مِنَ اَلْفَنَاءِ عَلَى دَوَامِهِ وَاحِدٌ لاَ بِعَدَدٍ وَ دَائِمٌ لاَ بِأَمَدٍ وَ قَائِمٌ لاَ بِعَمَدٍ تَتَلَقَّاهُ اَلْأَذْهَانُ لاَ بِمُشَاعَرَةٍ وَ تَشْهَدُ لَهُ اَلْمَرَائِي لاَ بِمُحَاضَرَةٍ لَمْ تُحِطْ بِهِ اَلْأَوْهَامُ بَلْ تَجَلَّى لَهَا بِهَا وَ بِهَا اِمْتَنَعَ مِنْهَا وَ إِلَيْهَا حَاكَمَهَا لَيْسَ بِذِي كِبَرٍ اِمْتَدَّتْ بِهِ اَلنِّهَايَاتُ فَكَبَّرَتْهُ تَجْسِيماً وَ لاَ بِذِي عِظَمٍ تَنَاهَتْ بِهِ اَلْغَايَاتُ فَعَظَّمَتْهُ تَجْسِيداً بَلْ كَبُرَ شَأْناً وَ عَظُمَ سُلْطَاناً وَ أَشْهَدُ أَنَّ ؟ مُحَمَّداً ؟ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اَلصَّفِيُّ وَ أَمِينُهُ اَلرَّضِيُّ ص أَرْسَلَهُ بِوُجُوبِ اَلْحُجَجِ وَ ظُهُورِ اَلْفَلَجِ وَ إِيضَاحِ اَلْمَنْهَجِ فَبَلَّغَ اَلرِّسَالَةَ صَادِعاً بِهَا وَ حَمَلَ عَلَى اَلْمَحَجَّةِ دَالاًّ عَلَيْهَا وَ أَقَامَ أَعْلاَمَ اَلاِهْتِدَاءِ وَ مَنَارَ اَلضِّيَاءِ وَ جَعَلَ أَمْرَاسَ اَلْإِسْلاَمِ مَتِينَةً وَ عُرَى اَلْإِيمَانِ وَثِيقَةً

 

لغات

مشاهد : مكانهاى حضور و مجلسها

مرائى : جمع مرآة به فتح ميم صورت ، منظر ،
مثل : فلان حسن فى مرآة العين و فى رأى العين :يعنى چهره زيبا و منظرى نيكو دارد .
فلج : با لام ساكن : پيروزى
امراس : جمع مرس به فتح راء و اين خود نيز جمع مرسه است كه به معناى ريسمان مى‏باشد .

 

ترجمه

« سپاس و ستايش ويژه ذات بارى تعالى است كه حواس ظاهرى او را در نيابند و مكانها وى را در بر نگيرند ، ديده‏ها او را نبينند و پوششها وى را مستور نسازند ، خدايى كه با حدوث آفرينش موجودات و اسرار خلقتش ،هستى و ازليّت خويش را آشكار فرموده است همانندى آفريده‏ها دليل بى‏همانندى اوست ، وعده‏ هايش صادق ، و او بالاتر از آن است كه بر بندگان ستم كند ، درباره آفريده‏هايش با نظم و اعتدال رفتار كرده و در اجراى احكام بر آنان به عدل و داد ، دستور مى‏دهد ، حدوث و پيدايش موجودات و از بين رفتن و فناى آنها دليل بر جاودانگى او و ناتوانى ايشان نشانه قدرت وى مى‏باشد .يكى است اما نه به شماره ( واحد عددى است ) هميشگى است ولى نه در محدوده زمان ، برقرار است ليكن بر پايه‏اى تكيه ندارد ( بلكه به ذات خويش قائم است ) ذهنها او را دريابد نه به كمك حواس ظاهر ، ديدگان گواه بر هستى وى هستند نه به گونه‏اى كه وجود خدا در آنها حضور يابد ، افكار بر او احاطه وى هستند نه به گونه ‏اى كه وجود خدا در آنها حضور يابد ، افكار بر او احاطه ندارند ، بلكه به وسيله افكار بر آنها تجلى كرده است و انديشه ‏ها از محيط شدن به ذات حق ابا دارند و خداوند آنها را كه ادعاى پى بردن و احاطه بر كنه ذات دارند به محاكمه مى‏كشد ، حق تعالى بزرگ است امّا نه به اين معنا كه حدّ و مرز جسمش طولانى است او عظمت دارد اما نه اين كه بدنى با استخوان بندى و حدودى مادّى داشته باشد بلكه شأن و مقامش بزرگ و حكومتش با عظمت مى‏باشد .باد بنده و فرستاده پاك و امين پسنديده اوست كه وى را با برهانهاى ثابت و استوار و پيروزى آشكار و راه و روش روشن فرستاد و او نيز پيغامهاى الهى را به جامعه رساند ، در حالى كه حق را از باطل جدا ساخت ، و مردم را به راههاى روشن راهنمايى كرد ، و پرچمهاى هدايت و نشانه‏ هاى روشنايى بخش را بر پا داشت ، و ريسمانهاى اسلام را محكم و دستگيره‏هاى ايمان و يقين را ، استوار كرد . »

 

 

شرح

امام ( ع ) در اين خطبه نخست خداى را ستوده و سپس ذات اقدس وى را از چند امر ، منزّه و دور دانسته است :

 
1 خداوند به حواس ظاهر در نمى‏آيد ، حضرت از حواس به عنوان شواهد تعبير فرموده است زيرا آنها مدركات خود را مشاهده مى‏كنند و با آن تماس مى‏گيرند ، و پيش از اين بارها ثابت شده است كه خداوند از درك شدن به حواس پاك و منزه است.
 2 مكانها او را در بر نمى‏گيرد و بر او احاطه نمى‏يابد و اين از بديهيات است كه خداوند جا و مكان ندارد.
 3 چشمها او را نمى‏بينند ، ذكر اين صفت پس از نفى درك شواهد كه عموميت دارد ، به اين دليل است كه ممكن است برخى تصور كنند كه گر چه خداوند را بقيّه حواس نتوانند درك كنند ولى چشمها مى‏توانند او را ببينند ، چنان كه تعدادى از مردم اين عقيده را دارند و مى‏گويند : نفى ديده شدن از ذات حق تعالى گمراهى بلكه كفر است ( پاك و منزه است ذات بارى از آنچه اين ستمكاران و اهل باطل مى‏گويند . )
  4 با پرده‏هاى مادى و حجابهاى جسمانى ذات اقدس حق تعالى پوشيده نمى‏ شود زيرا چنين پوششى خاصّ اجسام است و حق تعالى از جسم بودن پاك و مبرّاست.
 
5 حادث و پديده نيست ، و دليل بر آن ، حادث بودن آفريده‏هايش مى‏باشد ، در اين مورد امام ( ع ) حدوث آفرينش را دليل بر دو امر دانسته است :الف بر قديم بودن ذات حق تعالى . ب بر اصل وجود و هستى خداوند ، و شرح اين مطلب در خطبه 151 ذيل الحمد للَّه دال على وجوده بخلقه . . . ذكر شد 1 ، جز آن كه در آن جا ، هستى آفريده‏ها را دليل بر وجود خدا دانسته ، ولى در اين خطبه حدوث آنها را دليل قرار داده است و چون هستى ممكنات دليل بر هستى صانع آنها مى‏باشد . پس سزاوار است كه حدوث آنها دليل بر قدم حق تعالى باشد قديم بودن و ازليّت براى خداوند به يك معناست .
 
6 شبيه و مانندى براى او نيست زيرا همانندى ويژه آفريده‏هاى وى است ، اين مطلب نيز در بيان خطبه نام برده فوق به تفصيل شرح شده است .
 
7 خداوند در وعده‏هاى خود صادق است يعنى آنچه در كتابهاى پيامبرانش خبر داده در تحقق آن شكّى نيست خواه مربوط به امور دنيا باشد چنان كه وعده نصرت به پيامبر و يارانش داده كه مى‏فرمايد : « وَعَدَكُم اللَّهُ مَغانِمَ كَثيرَةً تأخُذُوْنَها [ 2 ] . . . » و نيز وعده داده است كه آنان را در زمين خليفه قرار دهد :« وَعَد اللَّهُ الَّذين آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فىِ الأرْضِ [ 3 ] . » و خواه مربوط به آخرت باشد چنان كه بندگان صالحش را وعده بهشت و ثواب جزيل داده است ، و خلف وعد كذب است و آن هم بر خداى متعال محال است چنان كه در قرآن مى‏فرمايد : « إنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْميعادَ [ 4 ] . »
 
8 به بندگانش ستم روا نمى‏دارد ، بر خلاف سلاطين و پادشاهان روى زمين كه هر گاه ستم كردن بر زير دستان به سودشان باشد و از آن لذت ببرند و يا در ترك آن ضررى احساس كنند در حق آنان روا مى‏دارند ، و اين خود معلول طبيعت مادى بشرى است كه اين را براى خود كمال مى‏داند ، ولى ذات اقدس پروردگار از چنين خاصيّتى مبرّا و دور است.
 
9 در ميان آفريده‏هايش به عدل رفتار مى‏كند و نظام خلقت را بر پايه عدل استوار فرموده است ، اين مطلب آن چنان روشن است كه نيازى به توضيح ندارد .
 
10 به دليل حدوث مخلوقاتش بر ازليّت و بى‏آغازيش استدلال ، و به دليل اهميت اين موضوع ، به اختلاف عبارت آن را تكرار فرموده است .
 
11 به ناتوانى مخلوقات بر كمال قدرت وى استدلال مى‏شود . آنچه غير از ذات خداست بطور كلّى داغ نقص قدرت بلكه كمال عجز و ناتوانى بر پيشانى دارد ، زيرا همگى نيازمند به او هستند و او مبدأ وجودى همه آنهاست و هيچ كدام از سببها و علّتها ، علّت واقعى نيستند بلكه همه از معدّات مى‏باشند پس در حقيقت هيچ قدرتى نيست مگر از او و براى او ، و شكل منطقى استدلال با يك قياس استثنايى چنين است : اگر خداوند نسبت به وجود امرى عجز و ناتوانى مى‏داشت ، مبدأ وجودى آن واقع نمى‏شد ، امّا او مبدأ تمام هستيهاست ،پس قدرت كامله‏اش بر تمام آنها ثابت است .يادآورى : از باب اصطلاح ، عجز در موردى به كار مى‏رود كه از آن انتظار قدرت مى‏رود مثل اين كه به ديوار نمى‏گويند عاجز است زيرا از آن انتظار قدرت و توانايى نمى‏رود .
 
12 جاودانه است زيرا جز ذات اقدس وى همه چيز محكوم به فناست .قدرت و حاكميّت حق تعالى بر آنچه از آفريده‏هايش كه آمادگى فنا دارند ،صورت عدم افاضه مى‏فرمايد ، چنان كه قرآن به اين معنا اشاره مى‏كند : « و نُفِخَ فى الصُّور فَصَعِقَ مَنْ فى السَّمواتِ وَ مَنْ فىِ الارضِ ، اِلاّ مَنْ شاء . . . » [ 5 ] شكل استدلال براى اثبات اين صفت بر طبق قياس استثنايى چنين است : اگر خدا هم مانند بقيه مخلوقات مقهور فنا و نيستى بود جايز الفنا و ممكن مى‏بود و حال آن كه واجب الوجود بالذات است ، پس مقهور فنا نيست بلكه جاويد است و براى هميشه ثابت مى‏باشد .
 
13 حق تعالى يكتا و أحد است ، واحد نيست كه در سلسله اعداد در آيد ،بلكه مبدأ تمام كثرات و شمارنده همه آنهاست ، در مباحث گذشته بارها اين معنا را بيان داشتيم كه : اطلاق وحدت بر خدا چگونه و به چه معناست و اين جا ، نيازى به اعاده آن نيست .
 
14 جاودانه است نه در محدوده زمان ، اين نيز در گذشته روشن شد كه دائم بودن وجود حق تعالى به معناى مساوى بودن وجود او با وجود زمان است ، زيرا وى پس از آفرينش مجرّدات زمان را ايجاد فرمود و مساوى با زمان بودن به معناى در زمان بودن نيست و به دليل اين كه واژه امد به معناى نهايت زمان و سرانجام فرصتى است كه براى موجود زمانى تحقّق دارد و نيز ثابت شده است كه خداوند موجودى زمانى نيست بنابراين ثابت مى‏شود كه وى جاودانى و بدون زمان است .
 
15 استوار است امّا بر پايه‏اى متكى نيست كه او را بر پاى دارد مانند همه ممكنات و اين در حقيقت همان معناى واجب الوجود است كه ما در شرح جمله الحمد للَّه الدال على وجوده بخلقه مبرهن ساختيم و نيز بسيارى از مباحث اين فصل در آن خطبه ذكر شده است .
 
16 انديشه‏ها او را دريابند ، ولى نه با حواسّ ظاهر ، يعنى ذهنها به اندازه توان خود به سبب صفات سلبى و نسبى وى را مى‏شناسند ، و اين كه امام مى‏فرمايد : لا بمشاعره ، مقصود آن است كه اين تصور ، نه از طريق حواس ظاهر است و نه تصورى است شبيه به آنچه از آن طريق و به وسيله آنها به دست مى‏آيد ، بلكه بر وجهى شايسته‏تر و با عقل صرف ، دور از علايق مادّى و توابع آن ، از قبيل : وضع ، مكان ، مقدار و . . . درك مى‏شود .
 
17 ديدگان گواه بر هستى وى هستند ، نه بر حضورش ، اين صفت اشاره به آن است كه چشمها عقول را وادار مى‏كنند تا از روى آثار قدرت و لطيفه‏هاى صفت و خلاصه آنچه كه با آنها درك مى‏شود به وجود حق تعالى گواهى دهند و چون اين گواهى امرى است بسيار روشن ، چنان است كه گويا خداوند در ميان همه ديدنيها مشهود است هر چند كه چشم ، او را به حضور نمى‏آورد و با ذات وى تماسّ نمى‏گيرد ، و احتمال ديگر در معناى عبارت امام ( ع ) آن است كه وجود ديدنيها و زيباييهاى آن ، شاهد بر وجود صانع سبحانه و تعالى مى‏باشد ، نه بر حضور حسى او .
 
18 حق تعالى در وهم و خيال نگنجد ، خداوند به دليل اين كه مجرّد از ماده است عقل بر او احاطه ندارد ، چه رسد به نيروى واهمه ، زيرا اين قوه به معانى جزئيّه‏اى تعلق مى‏گيرد كه از محسوسها و امور مادّى به دست مى‏آيند .طرز استدلال و شكل قياسى كه در اين جا تشكيل مى‏شود چنين است : هيچ واجب الوجودى با نيرويى كه اشياى مادى و داراى وضع را درك مى‏كند ، ادراك نمى‏شود ، و هر چه با ، وهم درك شود تعلق به امر مادّيى دارد كه داراى وضع است ، و نتيجه اين مقدمات اين است : هيچ واجب الوجودى به وسيله و هم بكلّى درك نمى‏شود ، تا چه رسد به احاطه اين نيرو بر او ، كه حقيقت وى را درك كند ، اين مطلبى است كه بارها در مباحث قبل ذكر شده است .
 
19 حق تعالى خود را براى اوهام و خيالها ، روشن و متجلّى ساخته است ، چون ثابت شده است كه نيروى واهمه ، تنها محسوسهاى جزيى را در مى‏يابد ، پس معناى تجلّى خداوند براى اوهام آن است كه حق تعالى در صورتهاى جزيى تمام آنچه كه به وسيله وهمها درك مى‏شوند ، نشان داده است كه او صانع و موجد آنهاست ، زيرا اوهام ، موقعى كه به خود و تغييرات عارضه بر خود مى‏نگرند ، در مى‏يابند كه موجدى دارند و اين تغييرات از ناحيه اوست و اين ادراك جزيى غير از ادراك عقلى است كه كلّى مى‏باشد .حرف باء در كلمه بها به معناى سببيّت است يعنى اصل وجود اين قوا دليل اساسى براى تجلّى خداوند در خود آنهاست و ممكن است كه به معناى فى باشد يعنى : خداوند براى آنها در وجودشان ظهور فرموده است ، واژه بل براى برگشتن از امرى ناممكن ( احاطه ) و اثبات آنچه ممكن است يعنى تجلى و ظهور حق تعالى .
 
 

20 و بها امتنع منها ،

نقصانى كه در قواى ادراكى آدمى وجود دارد آنها را از احاطه بر وجود خداوند باز داشته است زيرا چنان كه پيش از اين خاطر نشان ساختيم قوه واهمه و خيال ، اختصاص به جزئيات حسّى دارد و براى درك معانى كلّى و مجرّد از مادّه آماده نيست . دليلهاى ديگرى هم براى آن وجود دارد كه از جمله آنها ، علوّ ساحت اقدس ربوبى از انواع تركيب است علاوه بر نقصى كه در قواى ادراكى مى‏باشد . اين صفت به تعبير ديگر چنين بيان مى‏شود : نيروى واهمه با اعتراف خود از درك ذات حق تعالى عاجز است ، به دليل اين كه هم خودش ناقص است و هم ، كنه ذات حق درك شدنى نيست ،هنگامى كه توجه به خدا مى‏كند و مى‏خواهد وى را بشناسد به عجز و ناتوانى خود اعتراف مى‏كند .

 

21 و اليها حاكمها ،

حق تعالى اوهام را حاكم قرار داده يعنى ميان خودشان و خود ، داور ( حكم ) قرار داده است ، با اين توضيح كه وقتى به طلب ذات حق روى مى‏آورند و از آن به خردها رجوع مى‏كنند با كمال افسوس اقرار مى‏كنند كه با زحمت و رنج بسيار نمى‏توان به كنه ذات حق پى برد و او را شناخت و به عجز و ناتوانى خود اعتراف دارند . زيرا موقعى كه از يك طرف به نيازمندى ، نقصان ذاتى و مخلوقيت خود و از طرف ديگر به بى‏ نيازى ، كمال ، و خالقيت خدا و خلاصه ، تمام صفات مصنوعيّت خويش و صانعيّت خداوند بر مى‏خورند ، به عجز از شناخت حق اقرار مى‏كنند .

 
برخى از شارحان نهج البلاغه گفته‏اند كه مراد امام ( ع ) از كلمه اوهام در اين جا ، عقول است ، و بديهى است كه عقول نيز بر حق تعالى احاطه نمى‏يابند زيرا وى ، مركب و محدود نيست بنابراين منظور از : تجلى خداوند براى عقول كشف حقايقى است كه عقول مى‏توانند به آن برسند يعنى صفات ثبوتيه و سلبيه خداوند و جمله و بها امتنع منها يعنى با عقل و دلالت عقلى معلوم مى‏ شود كه ذات حق درك شدنى نيست و عبارت اليها حاكمها يعنى خداوند عقلهايى را كه ادعاى درك كنه و احاطه كامل به وجود وى دارند طرف دعواى خود شمرده و سپس ايشان را به نزد عقلهاى سالم و دور از غرض براى محاكمه آورده و اينها آنان را محكوم كرده‏اند كه چنين ادعايى ناصحيح است .
 
آنچه اين شارح احتمال داده كه اوهام را بر عقول اطلاق كرده اگر چه بطور مجاز درست است ولى اين جا قرينه‏اى وجود ندارد و بدون ضرورت ، غير حقيقت اراده شده است .برخى ديگر گفته‏اند تقدير عبارت امام اين است : لم تحط به اهل الاوهام ،يعنى صاحبان و هم و خيال احاطه به ذات خدا پيدا نمى‏كنند ، و مضاف حذف شده است اما اگر با نظر دقيق تامّل شود معناى سخن امام همان است كه ما در اول خاطر نشان ساختيم و يا حدّاقل شبيه به آن است . آرى اين واژه‏هاى پر معنا ،از لطيفه‏هاى سخنان امام و شامل بسيارى از اسرار حكمت مى‏باشد .
 
22 صفت ديگر خداوند كه حاكى بر جسم نبودن وى مى‏باشد : كونه تعالى ليس بذى كبر . . . تجسميا ، مى‏باشد ، توضيح ، اين كه واژه كبير سه اطلاق دارد :1 آنچه كه مقدارش زياد حجمش بزرگ باشد .2 حيوانى كه سنّش بالا باشد .3 بزرگ قدر ، و والا مقام .امام ( ع ) در اين صفت ، بزرگى به معناى اول را از خداوند نفى مى‏فرمايد زيرا اگر خدا به آن معنا كبير باشد لازمه‏اش داشتن جهات سه‏گانه و جسميّت است كه باطل مى‏باشد و دور بودن معناى دوم از خداوند نيز امرى است روشن . كلمه تجسيما مصدر منصوب و در مورد حال است يعنى به حالت جسم بودن . امتداد جسم را به نهايات كه جهات سه‏گانه است اسناد داده است به اين دليل كه آخرين مرحله‏اى مى‏باشد كه طبيعت با كشش و امتدادش به آن منتهى و در آن جا متوقّف مى‏ماند و نيز دليل اين كه جهات را علت بزرگ شدن دانسته اين است كه بزرگ شدن لازمه كشيده شدن به سوى جهات است .
 
 

23 و لا بذى عظم . . . تجسيدا ،

در اين صفت نيز نفى جسميت از خداوند شده است از سه معنايى كه براى كبير گفتيم اوّل و سوّمش را براى عظيم نيز گفته‏اند اما بر معناى دوم اطلاق نمى‏شود ، و مراد امام در اين جا ، نفى معناى اوّل آن از خداست چون خدا جسم نيست و اسناد تناهى به غايات نيازى به دليل ندارد زيرا غايات سبب تناهى و محل انقطاع آن مى‏باشند و نيز اسناد تعظيم به آن مانند اسناد تكبير است كه ذكر شد . ( اين عبارات در شماره قبل توضيح داده شد ) .

 
24 حق تعالى داراى شأن و مقامى بزرگ است .
 
25 سلطنتى با شكوه دارد ، با توجه به توضيحى كه در شماره‏هاى 22 و23 بيان داشتيم كه امير المؤمنين ( ع ) صفت بزرگ بودن به دو معناى اوّل در هر كدام از آنها را ، شايسته ذات اقدس احديت ندانست اما در دو صفت اخير معناى سوّمى از آنها را براى حضرتش اثبات كرد كه عبارت از بزرگى مقام و عظمت جلال وى باشد .
 
و اما نصب دو كلمه شأنا و سلطانا به واسطه تميز بودن است و معناى عبارت چنين است شأن و مقام او ، بالاست و حاكميت و تسلّطش با عظمت است او سرچشمه مقام هر صاحب مقام و سرانجام سلطنت هر صاحب قدرتى است بالاتر از رتبه او ، و عظيمتر از حكومت وى وجود ندارد ، جز او خدايى نيست ، او بزرگ مقام ، بلند مرتبه ، صاحب كبريايى ، عظمت و جلال است .
 
امام ( ع ) پس از حمد خداوند و ستايش وى ، به آنچه شايسته اوست ،سخن خود را با گواهى بر بندگى پيامبر ( ص ) تكميل كرد ، بندگى كه مبدأ كمال علمى و نظرى براى نفس انسانى است ، و سپس ويژگيهايى را براى آن حضرت بر شمرده است كه هر كدام منشأ كمال در جهت عمل است ، او برگزيده خدا و امين وحى و پسنديده اوست و نيز به رسالت پيامبر و دلايل و حجتهاى محكمى كه با خود آورده اشاره فرموده است و منظور از اين حجّتها ممكن است يا خصوص معجزات باشد و يا امرى عمومى‏تر يعنى آنچه از طرف خدا بر مردم اتمام حجتى باشد كه در قيامت نگويند اگر براى ما پيامبرى فرستاده بودى تو را اطاعت مى‏كرديم ، و به اين معنى تمام راههاى فروع دين و ادلّه احكام آن را فرا مى‏گيرد و معناى وجوب حجّتها ، دليلهايى است كه پذيرش آنها براى مردم حتمى و عمل طبق آن ، لازم بوده است .
 
و ظهور الفلح : پيروزى آشكار بر بقيّه اديان و غلبه يافتن بر اهل آن ، چه كسانى كه براى خدا شريك قايل بودند و چه آنان كه وجود خدا را منكراند . و ايضاح المنهج : پيامبر اسلام راه خدا و شريعت وى را واضح و روشن مى‏كند ، چنان كه قرآن به اين معنى اشاره دارد : « هو الذى ارسل رسول بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله . . . »
 

 

فبلّغ الرسالة . . . ،

اين جمله اشاره است به اين كه پيامبر اكرم امانت الهى را كه عبارت از وحى بود ، به حق ادا فرمود ، و منظور از صدعه بالرّساله روشن و آشكارا ساختن ماموريت رسالت مى‏باشد و در گذشته 7 معلوم شد كه اصل صدع به معناى شقّ و جدا كردن است كه گويا پيامبر ( ص ) با اظهار نبوّت و رسالت خود ، شق عصاى مشركان كرده و جمع شرور آنان را پراكنده و متفرّق ساخته است ، و معناى حمله على الحجّه ، دعوت جامعه و مجذوب ساختن آنها براى گام نهادن در راه روشن خدا و شريعت اوست ، و اين دعوت براى آنان كه اهل تعقّل و استدلالند همراه با حكمت و موعظه نيكو و مجادله به نحو احسن است امّا براى كسانى كه به استدلال توجّهى ندارند با جنگ و شمشير توأم خواهد بود ، و منظور از بپا داشتن پرچمهاى هدايت ، نشان دادن دليلها مى‏باشد كه عبارت است از معجزه‏ها و كليه قوانين دينى و منار الضياء نيز به معناى دليلهاى روشن است و واژه‏هاى محّجه ، أعلام و منار ، به عنوان استعاره به كار رفته و دو كلمه صادعا و دالاّ حال و منصوب و كلمه‏هاى امراس و عرى استعاره از دين و ايمان است كه بر آن چنگ مى‏زنند و به آن متمسّك مى‏شوند و واژه‏هاى متانه و وثاقه ترشيح هاى اين استعاره‏اند .

 

 

قسمت دوم خطبه در بيان شگفتى آفرينش بعضى از جانوران :

وَ لَوْ فَكَّرُوا فِي عَظِيمِ اَلْقُدْرَةِ وَ جَسِيمِ اَلنِّعْمَةِ لَرَجَعُوا إِلَى اَلطَّرِيقِ وَ خَافُوا عَذَابَ اَلْحَرِيقِ وَ لَكِنِ اَلْقُلُوبُ عَلِيلَةٌ وَ اَلْبَصَائِرُ مَدْخُولَةٌ أَ لاَ يَنْظُرُونَ إِلَى صَغِيرِ مَا خَلَقَ كَيْفَ أَحْكَمَ خَلْقَهُ وَ أَتْقَنَ تَرْكِيبَهُ وَ فَلَقَ لَهُ اَلسَّمْعَ وَ اَلْبَصَرَ وَ سَوَّى لَهُ اَلْعَظْمَ وَ اَلْبَشَرَ اُنْظُرُوا إِلَى اَلنَّمْلَةِ فِي صِغَرِ جُثَّتِهَا وَ لَطَافَةِ هَيْئَتِهَا لاَ تَكَادُ تُنَالُ بِلَحْظِ اَلْبَصَرِ وَ لاَ بِمُسْتَدْرَكِ اَلْفِكَرِ كَيْفَ دَبَّتْ عَلَى أَرْضِهَا وَ صُبَّتْ عَلَى رِزْقِهَا تَنْقُلُ اَلْحَبَّةَ إِلَى جُحْرِهَا وَ تُعِدُّهَا فِي مُسْتَقَرِّهَا تَجْمَعُ فِي حَرِّهَا لِبَرْدِهَا وَ فِي وِرْدِهَا لِصَدَرِهَا مَكْفُولٌ بِرِزْقِهَا مَرْزُوقَةٌ بِوِفْقِهَا لاَ يُغْفِلُهَا اَلْمَنَّانُ وَ لاَ يَحْرِمُهَا اَلدَّيَّانُ وَ لَوْ فِي اَلصَّفَا اَلْيَابِسِ وَ اَلْحَجَرِ اَلْجَامِسِ وَ لَوْ فَكَّرْتَ فِي مَجَارِي أَكْلِهَا وَ فِي عُلْوِهَا وَ سُفْلِهَا وَ مَا فِي اَلْجَوْفِ مِنْ شَرَاسِيفِ بَطْنِهَا وَ مَا فِي اَلرَّأْسِ مِنْ عَيْنِهَا وَ أُذُنِهَا لَقَضَيْتَ مِنْ خَلْقِهَا عَجَباً وَ لَقِيتَ مِنْ وَصْفِهَا تَعَباً فَتَعَالَى اَلَّذِي أَقَامَهَا عَلَى قَوَائِمِهَا وَ بَنَاهَا عَلَى دَعَائِمِهَا لَمْ يَشْرَكْهُ فِي فِطْرَتِهَا فَاطِرٌ وَ لَمْ يُعِنْهُ عَلَى خَلْقِهَا قَادِرٌ وَ لَوْ ضَرَبْتَ فِي مَذَاهِبِ فِكْرِكَ لِتَبْلُغَ غَايَاتِهِ مَا دَلَّتْكَ اَلدَّلاَلَةُ إِلاَّ عَلَى أَنَّ فَاطِرَ اَلنَّمْلَةِ هُوَ فَاطِرُ اَلنَّخْلَةِ لِدَقِيقِ تَفْصِيلِ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ غَامِضِ اِخْتِلاَفِ كُلِّ حَيٍّ وَ مَا اَلْجَلِيلُ وَ اَللَّطِيفُ وَ اَلثَّقِيلُ وَ اَلْخَفِيفُ وَ اَلْقَوِيُّ وَ اَلضَّعِيفُ فِي خَلْقِهِ إِلاَّ سَوَاءٌ وَ كَذَلِكَ اَلسَّمَاءُ وَ اَلْهَوَاءُ وَ اَلرِّيَاحُ وَ اَلْمَاءُ فَانْظُرْ إِلَى اَلشَّمْسِ وَ اَلْقَمَرِ وَ اَلنَّبَاتِ وَ اَلشَّجَرِ وَ اَلْمَاءِ وَ اَلْحَجَرِ وَ اِخْتِلاَفِ هَذَا اَللَّيْلِ وَ اَلنَّهَارِ وَ تَفَجُّرِ هَذِهِ اَلْبِحَارِ وَ كَثْرَةِ هَذِهِ اَلْجِبَالِ وَ طُولِ هَذِهِ اَلْقِلاَلِ وَ تَفَرُّقِ هَذِهِ اَللُّغَاتِ وَ اَلْأَلْسُنِ اَلْمُخْتَلِفَاتِ فَالْوَيْلُ لِمَنْ أَنْكَرَ اَلْمُقَدِّرَ وَ جَحَدَ اَلْمُدَبِّرَ زَعَمُوا أَنَّهُمْ كَالنَّبَاتِ مَا لَهُمْ زَارِعٌ وَ لاَ لاِخْتِلاَفِ صُوَرِهِمْ[ 236 ]صَانِعٌ وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى حُجَّةٍ فِيمَا اِدَّعَوْا وَ لاَ تَحْقِيقٍ لِمَا أَوْعَوْا وَ هَلْ يَكُونُ بِنَاءٌ مِنْ غَيْرِ بَانٍ أَوْ جِنَايَةٌ مِنْ غَيْرِ جَانٍ وَ إِنْ شِئْتَ قُلْتَ فِي اَلْجَرَادَةِ إِذْ خَلَقَ لَهَا عَيْنَيْنِ حَمْرَاوَيْنِ وَ أَسْرَجَ لَهَا حَدَقَتَيْنِ قَمْرَاوَيْنِ وَ جَعَلَ لَهَا اَلسَّمْعَ اَلْخَفِيَّ وَ فَتَحَ لَهَا اَلْفَمَ اَلسَّوِيَّ وَ جَعَلَ لَهَا اَلْحِسَّ اَلْقَوِيَّ وَ نَابَيْنِ بِهِمَا تَقْرِضُ وَ مِنْجَلَيْنِ بِهِمَا تَقْبِضُ يَرْهَبُهَا اَلزُّرَّاعُ فِي زَرْعِهِمْ وَ لاَ يَسْتَطِيعُونَ ذَبَّهَا وَ لَوْ أَجْلَبُوا بِجَمْعِهِمْ حَتَّى تَرِدَ اَلْحَرْثَ فِي نَزَوَاتِهَا وَ تَقْضِيَ مِنْهُ شَهَوَاتِهَا وَ خَلْقُهَا كُلُّهُ لاَ يُكَوِّنُ إِصْبَعاً مُسْتَدِقَّةً فَتَبَارَكَ اَللَّهُ اَلَّذِي يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً 4 11 13 : 15 وَ يُعَفِّرُ لَهُ خَدّاً وَ وَجْهاً وَ يُلْقِي إِلَيْهِ بِالطَّاعَةِ سِلْماً وَ ضَعْفاً وَ يُعْطِي لَهُ اَلْقِيَادَ رَهْبَةً وَ خَوْفاً فَالطَّيْرُ مُسَخَّرَةٌ لِأَمْرِهِ أَحْصَى عَدَدَ اَلرِّيشِ مِنْهَا وَ اَلنَّفَسِ وَ أَرْسَى قَوَائِمَهَا عَلَى اَلنَّدَى وَ اَلْيَبَسِ وَ قَدَّرَ أَقْوَاتَهَا وَ أَحْصَى أَجْنَاسَهَا فَهَذَا غُرَابٌ وَ هَذَا عُقَابٌ وَ هَذَا حَمَامٌ وَ هَذَا نَعَامٌ دَعَا كُلَّ طَائِرٍ بِاسْمِهِ وَ كَفَلَ لَهُ بِرِزْقِهِ وَ أَنْشَأَ اَلسَّحَابَ اَلثِّقَالَ فَأَهْطَلَ دِيَمَهَا وَ عَدَّدَ قِسَمَهَا فَبَلَّ اَلْأَرْضَ بَعْدَ جُفُوفِهَا وَ أَخْرَجَ نَبْتَهَا بَعْدَ جُدُوبِهَا

 

لغات

دخل : عيب بشرة : ظاهر پوست بدن جامس : خشك و بى ‏رطوبت

شراسيف : اطراف دنده‏ها كه شكم را در بر مى‏گيرند .
ضرب فى الارض : سير و گردش در زمين
حدقه : سياهى ميان چشم
قمر : سفيدى و روشنايى چشم ،
حدقه قمراء : حدقه روشن و سفيد
اجلبوا : جمع كردند نزوات : پرشها و حركات
تعفير : در خاك غلطيدن

 

ترجمه

« اگر انسانها در عظمت قدرت خداوندى و نعمتهاى فراوان او مى‏انديشيدند به راه حق ، باز مى‏گشتند و از عذاب آتش مى‏هراسيدند ، امّا اين دلها بيمار و چشمها عيبناك است ، آيا به موجود كوچكى كه حق تعالى آفريده است نگاه نمى‏كنند كه چگونه آن را استوار آفريده و مواد تركيبى و بهم پيوستگى وى را محكم كرده و برايش گوش و چشم ايجاد فرمود و استخوان بندى و پوست بدن وى را نظام بخشيد ، به مورچه و كوچكى جثّه و ظرافت اندام وى كه به چشم در نمى‏آيد و به آسانى در انديشه نمى‏گنجد ، نگاه كنيد كه چگونه بر روى زمين راه مى‏رود و به جانب روزى خود راه مى‏يابد ، دانه را به لانه خود مى‏برد و در جايگاه مناسب نگهداريش مى‏كند ، در تابستان براى زمستان و در هنگام تمكن و قدرت ،براى زمانى كه امكان جنب و جوش ندارد ، آذوقه خود را ذخيره مى‏كند ، در حالى كه روزيش تضمين شده و خوراك موافق با طبعش آماده شده است ، خداى منّان و پاداش دهنده از وى غفلت نمى‏كند و محرومش نمى ‏سازد اگر چه در دل سنگى صاف و ميان صخره‏اى خشك باشد ، اگر در مجارى خوراك و قسمتهاى بالا و پايين دستگاه گوارش و اعضايى كه براى حفظ آن آفريده شده و چشمها و گوشهاى وى انديشه كنى در تعجب فرو رفته و به شگفتى خلقتش اعتراف خواهى كرد و از بيان توصيف آن به زحمت خواهى افتاد ، پس بلند مرتبه است ،خداوندى كه مورچه را بر روى دست و پايش برقرار ساخت و پيكره وجودش را با استحكام خاصّ بنا گذاشت ، هيچ آفريننده‏اى در خلقت اين حشره با او شركت نداشته و هيچ قدرتى در آفرينش وى او را يارى نكرده است ، و اگر راههاى انديشه خود را تا به آخر بپيمايى سرانجام به آن جا خواهى رسيد كه آفريننده اين مورچه ريز ، همان آفريدگار درخت ( تنومند ) خرماست ، زيرا هر دو از جنبه دقّت و پيچيدگى شبيه هم هستند ، اگر چه تفاوتهايى با همديگر دارند و در زمينه آفرينش خداوند ، موجودات بزرگ و كوچك ، سنگين و سبك ، توانا و ناتوان همه يكسانند ،و خلقت آسمان ، هوا ، باد و آب نيز چنين است ، پس اكنون به خورشيد و ماه ، گياه و درخت ، آب و سنگ و اختلاف اين شب و روز ، و جريان اين درياها و فراوانى اين كوهها و بلندى اين قله‏ها و ناهمگونى اين لغتها و زبانهاى گوناگون با دقت نگاه كن ( تا خداى را بشناسى ) و واى بر كسى كه ناظم و مدبّر اينها را انكار كند ، اين منكران مى‏ پندارند كه خود همانند گياه ( خودرو ) بدون زارعند و براى شكلهاى گوناگونشان سازنده‏اى نيست ، در حالى كه براى ادّعاى خود دليلى اقامه نكرده وبراى آنچه در مغز خود پرورانده تحقيقى به عمل نياورده ‏اند و آيا ممكن است كه ساختمانى بدون سازنده و يا جنايتى بدون جنايتگر پديد آيد ؟

اگر مايلى ، درباره ملخ بينديش كه خداوند برايش دو چشم سرخ آفريد و براى آنها دو حدقه مانند ماه تابان روشن ساخت ، و گوشى پوشيده و پنهان برايش قرار داد و دهانى به تناسب خلقتش به او ارزانى كرد ، احساس وى را تقويت كرد و دو دندان كه وسيله قطع و دو داس ( شاخك ) كه وسيله جمع‏آورى است به او عنايت فرمود ، كشاورزان براى زراعت خود از آن مى‏ترسند و قادر بر دفعش نيستند ، اگر چه تمامشان دست به دست همديگر بدهند ، بلكه نيرومندانه پيش مى‏آيد تا وارد كشتزار شده و آنچه ميل دارد مى‏خورد ، با آن كه تمام پيكر او به اندازه يك انگشت باريك هم نيست .
 
پس بزرگوار است خداوندى كه تمام ساكنان آسمانها و زمين از روى اجبار يا اختيار در برابرش خاضعانه سجده مى‏كنند و صورت و جبين برايش به خاك مى‏سايند و طوق بندگى او را در حال تندرستى و ناتوانى به گردن مى‏اندازند و از ترس و بيم ، زمام اختيار خود را به وى مى‏سپارند ، پرندگان مسخّر فرمانش هستند و او شماره پرها و نفسهاى آنها را مى‏داند ، پاهاى آنها را قدرت مقاومت در دريا و خشكى داده و روزيشان را مقدّر فرموده و اقسام و انواع آنها را مشخص كرده است ، كه اين ، زاغ است و آن عقاب ، يكى كبوتر است و آن ديگرى شتر مرغ هر پرنده‏اى را به نامى خوانده و روزيش را تكفّل كرده است ، ابرهاى سنگين را ايجاد فرموده و بارانهاى شديد و پى در پى از آن فرو فرستاده و سهم باران هر جايى را مشخّص ساخته است ، پس ( با اين كار ) زمين خشك را آبيارى كرده و گياهان را پس از خشكيدن دوباره رويانده است . »

 

شرح

و لو فكروا . . . مدخوله ،

حرف لو براى اين وضع شده است كه نبودن يك امرى را به نبودن امر ديگرى وابسته بداند . ( خواه اين دو امر ، لازم و ملزوم باشند يا اين كه هيچ رابطه ميانشان نباشد ) اما بيشتر در موردى به كار مى‏رود كه[ 239 ]نبودن ملزوم باعث تحقّق نيافتن لازم شده باشد و اين مطلب دو صورت دارد :1 اين كه نسبت ميان لازم و ملزوم از نسبت چهارگانه تساوى باشد ،خواه حقيقى و خواه وضعى .2 ملزوم ، علّت براى لازم باشد تا نبودن آن ملزوم دليل نبودن اين لازم باشد ، اما اگر ميان آنها ( لازم و ملزوم ) رابطه عليت نباشد ، عكس آن هم ممكن است يعنى نبودن ملزوم وابسته به نبودن لازم باشد بطورى كه از آيه قرآن چنين بر مى‏آيد : « لَوْ كانَ فيهما آلِهةٌ إلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتا . . . » [ 8 ] ( در اين آيه از عدم لازم كه عبارت از نبودن فساد است ، بر عدم ملزوم كه نبودن خدايان باشد ، استدلال شده ) ، در اين خطبه امام ( ع ) لو را بر طبق صورت دوم به كار برده يعنى جمله شرطيه را علّت جمله جزا دانسته و فرموده است : علّت اين كه مردم از گمراهى و نادانى به طرف حقيقت بر نگشتند و از كيفر آخرت نترسيدند آن است كه در عظمت آفرينش و آفريده‏هاى حيرت‏انگيز و نعمتهاى فراوان حق تعالى نيانديشيدند ، بنابراين از عدم علت استدلال بر عدم معلول شده است ، زيرا تفكّر در اين امور ، سبب توجّه انسان به دين خدا و پيمودن راه ديانت و شريعت مى‏شود ، چنان كه قرآن نيز بدين معنا اشاره مى‏فرمايد : « أوَ لَمْ يَنْظُرُوْا فى مَلَكُوْتِ السَّموات وَ الْأرضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْئى . . . ؟ » [ 9 ] و جاى ديگر چنين مى‏گويد « أفَلَمْ يَنْظُروا إلىَ السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها . . . » [ 10 ] و جز اينها .

 
 

و لكن القلوب . . . مدخوله ،

امام ( ع ) در اين جملات بيان مى‏كند ، اين كه مردم در عظمت آفرينش نمى‏انديشند ، به آن سبب است كه شرط انديشيدن يعنى سلامت دل و چشم بصيرت از آنها رخت بر بسته است ، زيرا قلبهايشان بيمار و ديده حق بينشان معيوب است و علّت آن هم توجه به زرق و برق امور پست مادى كه همانند پرده‏اى ديده دل آدمى را مى‏پوشاند و چشم بصيرت او را آنچنان بى‏نور مى‏سازد كه از درك راه روشن حق ، وى را باز مى‏دارد .

 

ا لا ينظرون . . . البشر ،

در اين قسمت حضرت آنان را كه از انديشيدن در عظمت حق تعالى و شگفتى آفرينش او غافلند آگاه كرده و آنها را به تفكر وامى‏دارد و با اين عمل به بهترين وجه ، نظم و ترتيب سخنورى را رعايت فرموده است زيرا بطور معمول هر گاه خطيبى بخواهد براى جمعى به سخنرانى بپردازد نخست بطور اجمال كليّاتى از آنچه منظور نظر دارد براى شنوندگان مى‏گويد تا ذهن آنها را براى شنيدن اصل گفتار آماده سازد ، و سپس به تفصيل مطلب مى‏پردازد ، اين جا نيز به دليل اين كه مى‏خواهد بطور تفصيل برخى از آفريده‏هاى عجيب الخلقه خداوند را براى آنان بيان كند و آنها را به تفكر وادار سازد ، در اوّل به عظمت و بزرگى قدرت كامله حق تعالى اشاره كرده و شنوندگانى را كه از انديشيدن در خلقت خدا غافلند مورد سرزنش و ملامت قرار مى‏دهد تا بفهماند كه مى‏خواهد مطلبى را به تفصيل بيان دارد ، و به دنبال آن به منظور توجه دادن به اين كه چگونه زيبايى خلقت در مخلوقى ريز و كوچك روشن و آشكار است هيأتى آراسته و قوى ، چشمانى بينا و استخوان بندى عظيم با داشتن جثه‏اى به ظاهر كوچك و اين صفتها را براى آن موجود ، بدون ذكر نامش بيان كرده است تا اين كه دلها براى درك آن تمايل بيشتر پيدا كنند و نفسها براى دريافت عظمت الهى آماده شوند ، و در پايان آن به ذكر نام وى پرداخته و مى‏فرمايد :

 

انظروا الى النمله ،

به مورچه نگاه كنيد ، معناى واژه هيئتها قيافه ظاهرى و تصوير عضوهاى آن مى‏باشد و معلوم است كه ظرافت و تدبير انديشى كامل كه در آن به كار رفته علاوه بر آن كه با يك نظر و ديدن ابتدايى فهميده نمى‏شود حتى با تفكر آغازين همچنان كه بايد و شايد به تصور انسان نمى‏آيد ، بلكه نيازمند به امعان نظر بيشتر و تعمق فكرى زيادترى مى‏باشد ، حرف باء در بمستدرك متعلق به تنال است .

 

و لا [ تنال ] بمستدرك الفكر ،

بر خلاف آنچه كه ما در معناى اين جمله بيان داشتيم برخى با توجّه به واو عطف چنين گفته‏اند : صورت ظاهرى مورچه كه با چشم آدمى ديده مى‏شود آن چنان حيرت‏آور است كه عقل از تصور آن ناتوان مى‏ماند ، ولى اين معنا درست نيست زيرا كار فكر و بهره انديشه آن نيست كه صورت ظاهر مورچه را ادراك كند بلكه در شگفتيهاى آفرينش آن مى‏انديشد تا به حكمت و تدبير صانع و آفريننده آن پى برد . در محل اعراب جمله لا تكاد تنال سه احتمال ذكر شده :

 
1 حال ، در محل نصب ، و عامل آن فعل انظروا مى‏باشد.
.2 جمله مستأنفه باشد كه محل اعراب ندارد و كلمه كيف بدل از نمله و در محل جرّ است.
.3 احتمال ديگر اين كه آغاز سخن باشد و از معناى آن تعجّب اراده شود .و كيف صبّت در معناى اين فعل دو احتمال ذكر شده است .
الف : مورچه با هدايت و الهام خداوند به جانب روزى خود كشانده شد .
ب : بر عكس آن ، بلكه روزى مورچه همانند باران بر رويش ريخت .امام ( ع ) در اين جمله سرعتى را كه اين حيوان در طلب روزى خود به كارمى‏برد تشبيه به ريختن آب كرده و فعل صبّت براى آن استعاره آورده است .
اگر سؤال شود : با آن كه تمام حيوانات در روى زمين براى طلب روزى به دويدن مشغولند ، چرا حضرت تنها كار مورچه را مورد تحيّر و سزاوار تفكّر دانسته است ؟
در پاسخ مى‏گوييم : فقط دويدن وى نيست بلكه آنچه جالب توجه است هيأتى است كه از مجموعه كارهاى اين جانور ، به تصور انسان درمى‏آيد ، از قبيل : كوچكى جسم و دست و پاهاى آن چنان متحرك و با همه اين ظرافت داراى حواس چشم و گوش و بقيه اعضاى ظاهرى و دستگاه گوارشى مى‏باشد و با توجّه به مسافتى كه مى‏پيمايد و با راهيابى سريع و صحيح بر آذوقه خود دست مى‏يابد و سپس آن را به لانه خود مى‏برد ، و جز اينها ، وقتى كه آدمى به اين مجموعه مى‏نگرد جاى تعجّب و حيرت است كه بايد بيانديشد و بر عظمت آفرينش و حكمت و تدبير آفريننده اعتراف و اذعان كند .

 

تجمع فى حرّها لبردها ،

يعنى در تابستان آذوقه زمستان خود را فراهم مى‏كند .و فى ورودها لصدرها :در هنگام حضور قدرت و توانايى جنب و جوش و حركت ، خوراك خود را براى روزهاى عجز و ناتوانيش آماده مى‏كند زيرا در زمستان بر اثر سرما از كار و حركت مى‏افتد و مجبور است در تنگناهاى زمين و جاهاى گرم خود را پنهان كند .از جمله داستانهاى شگفتى كه دانشمندان از كارهاى حيرت‏آور مورچه نقل كرده‏اند حكايتى است كه ابو عثمان ، عمرو بن بحر جاحظ در كتاب الحيوان با عباراتى فصيح ذكر كرده و مى‏گويد : مورچه در هنگام فرصت هرگز احتياط را از دست نمى‏دهد و اوقات خود را ضايع نمى‏كند ، در تابستان آذوقه زمستانش را فراهم مى‏كند ، به دليل قدرت تشخيص و عاقبت انديشى كه در وى وجود دارد ، دانه‏ هايى را كه براى فصل زمستان در زير زمين ذخيره كرده و[ 243 ]احتمال پوسيدگى و كرم افتادگى در آن مى‏رود ، با خود بيرون مى ‏آورد و پهن مى‏كند تا خشك شده و از فاسد شدن مصون ماند و اغلب اوقات اين كار را در شب انجام مى‏دهد كه كسى متوجه نشود و شبهاى مهتابى را انتخاب مى‏كند ،زيرا كه در شب مهتابى بهتر مى‏ بيند و اگر جايش نمناك باشد از ترس سبز شدن دانه‏ها ، موضع جوانه زدن آنها را با نيش خود سوراخ و گاهى به دو نيمه مساوى تقسيم مى‏ كند ، امّا اگر دانه گشنيز باشد كه بر خلاف بقيّه حبوبات دو نيمه آن هم سبز مى‏شود ، آن را چهار بخش مى‏كند و از اين امور نتيجه مى‏گيريم كه اين حيوان در زيركى و هوشمندى بر ساير حيوانات برترى دارد ، و نيز ( جاحظ ) مى‏گويد : يكى از آشنايان من ، لانه مورى را حفّارى مى‏كرد و ديد كه هر نوع از دانه‏ها را از ديگران جدا ، مرتب و منظم ساخته ، و مى‏گويد مشاهده كرديم كه هر دانه از آنها را روى ديگرى چيده و لابلايشان را به وسيله برگهاى كاه و غير آن پر كرده است ، و پس از تمام اين ويژگيها با جثّه‏اى چنين ريز و وزنى با اين سبكى و نيروى شامّه به اين ظرافت و قوه بويايى وى نيز بر آنچه در ساير حيوانات يافت مى‏شود برترى دارد ، از باب مثال اگر ملخ مرده يا پاره‏اى از آن در جايى از روى زمين بيفتد كه بكلّى مورچه در آن جا سابقه‏اى نداشته است ،طولى نمى‏كشد كه مورچه‏اى دوان دوان از راههاى بسيار دور مى‏آيد خود را به آن مى‏رساند و آن را با خود مى‏برد و اگر از حمل آن عاجز باشد فورا به لانه برمى‏گردد و هنوز انسان فكرش را نكرده ، مشاهده مى‏كند كه مى‏آيد در حالى كه پشت سرش خطّى سياه و طولانى از صف مورچگان به منظور حمل بار مورد نظر تشكيل يافت و اين مايه شگفتى است كه حسّ بويايى وى حتى از حس كردن انسان گرسنه بوى غذا را قويتر و نيرومندتر است ، مطلب ديگر همّت بلند و جرأت او بر حمل و نقل اجسامى كه صد برابر وزن خود يا بيشتر از آن مى‏باشد و در ميان حيوانها هيچ موجودى يافت نمى‏شود كه مانند مورچه[ 244 ]چند برابر وزن خود را حمل كند ، و چنان كه از داستان سليمان پيامبر با مورچه استفاده مى‏شود ، وى مى‏تواند از دور با بقيّه موران ارتباط برقرار سازد : « قالَتْ نَمْلةٌ : يا أيّها النَّملُ ادْخُلوا مَساكِنَهُمْ لا يَحْطِمنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشعُروُن فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِن قَولِها . . . »

 
[ 11 ] گر چه اين گفته مورچه را حمل بر حقيقت نكرده‏اند ، اما معناى مجازى آن كه بقيه را آگاه كرده و از هيبت سليمان و لشكريانش آنان را بر حذر داشته ، امرى معتبر است ، از داستانهاى عجيب ديگر آن است كه شخصى مشغول ساختن آلات اصطرلاب بود ، حلقه‏اى را از ميان كوره آتش درآورد و روى زمين انداخت تا سرد شود بر حسب اتفاق بر روى مورچه‏اى كه بر روى زمين بود قرار گرفت و هر چه حيوان تلاش كرد كه خود را نجات دهد حرارت مانع او مى‏شد ، به هر سو مى‏گريخت تا سرانجام نقطه‏اى را گرفت و همان جا ماند تا جانش گرفته شد ولى پس از كاوش و تحقيق معلوم شد كه او نقطه‏اى از ميان دايره را انتخاب كرده است كه محل دقيق مركز آن بوده و جاى قرار گرفتن پايه مركزى پرگار مى‏باشد ، و اين كار حكايت از دقّت احساس وى مى‏كند زيرا آن جا ، دورترين نقطه از خط آتشين محيط دايره است و حرارت آن كمتر حس مى‏شود و از كارهاى حيرت‏آور اين حيوان آن است كه هرگز متعرض جانورانى از قبيل سرگين غلتان و ملخ و سوسك سياه نمى‏شود مگر در صورتى كه اينها از كار افتاده يا زخمى و يا دست و يا پايشان قطع شده باشد كه در اين موقع آنها را مورد حمله قرار داده و از پا درمى‏آورد و حتى اگر مارى هر چند از افعيهاى مصرى باشد كه ضربت خورده يا مجروح باشد از حمله او در امان نيست و به آن حمله مى‏برد تا وى را بخورد و اگر مار كوچكترين زخمى داشته باشد از مورچه خلاصى ندارد تمام اينها امورى است كه وقتى انسان در آن فكر كند جاى آن دارد كه بگويد : مورچه در بسيارى از كارهاى خود از اكثر انسانها با هوشتر و زيركتر است زيرا آدمى هر كه باشد گاهى دچار ضعف و اشتباه مى‏شود در حالى كه اين حيوان هرگز اشتباه نمى‏كند و ضعفى از خود نشان نمى‏دهد [ 12 ] .
 

 

مكفولة و مرزوقة ،

هر دو منصوب و حال مى‏باشند .

 

و رزقها و وفقها ،

روزى مطابق ميل و درخور نيرو و به اندازه كفايتش . اين عبارت به اين طريق نيز روايت شده است مكفول برزقها مرزوقة لوفقها ، اين همه عنايات را امام ( ع ) نسبت به ذات بارى تعالى داده است : لا يغفلها المنّان . . .و با توجه به لطفى كه خداوند درباره آفريده‏هاى خود دارد ، روزى آنها را مى‏دهد و از آنان غفلت نمى‏فرمايد . و لا يحرمها الدّيّان اين سخن حضرت بيانگر اين حقيقت است كه چون خداوند ديّان و بسيار جزا دهنده است آفريده‏هاى خود را از پاداش محروم نمى‏سازد ، همين كه اين حيوان قدم به عالم وجود گذارده و تحت فرمان تكوينى خدا قرار گرفته با توجه به الطاف بى‏پايان او ،گويا پيروى از اوامر تشريعى وى كرده و عبادتى را انجام داده و به اين دليل مشمول معناى نام ديّان او شده و مستوجب پاداش اعمال نيك و عبادات مى‏باشد ، پاداشى كه عبارت از ماده بقاء و ادامه هستى آن است و اگر چه روى صخره‏اى صاف و خشك و در دل سنگى سخت باشد خداوند درهاى روزى وى را بر رويش مى‏گشايد . سپس امام ( ع ) شگفتيهاى چندى كه در اعضاى مورچه قرار دارد و انسان را به تفكر وادار مى‏كند بيان فرموده است :

 
 

1 از آن جمله مواضع خوردن و مجارى تغذيه وى مى‏باشد : دهان و حلق و بقيه آنها

.2 قسمتهاى بالاى تنه آن ، از سر گرفته تا كمر و ميانه آن و قسمتهاى پايين بدنش
.3 قسمتهاى داخلى وى از قبيل دنده‏هاى قوسى شكل يا چيزى كه همان فايده را دارد بطور مجاز اين نام را به آن داده‏اند كه اطراف شكم را فرا گرفته است
.4 اعضايى كه در جزء مهمّ بدن يعنى سر قرار دارد ، از قبيل چشم و گوش وى كه مجراى دو نيروى بينايى و شنوايى وى مى‏باشند .تمام اينها كه ذكر شد با نهايت كوچكى و ظرافتى كه دارند آدمى را به شگفتى و دقت وادار مى‏كند كه بيانديشد و به حكمت و تدبير سازنده آن پى ببرد ، مادّه قضا كه در اين جا به كار رفته به معناى انجام دادن است يعنى اگر در اين امور كه گذشت تفكر و انديشه كنى تعجب خواهى كرد ، احتمال ديگرى هم داده شده كه به معناى مرگ باشد يعنى از شدت تعجب خواهى مرد و بنابر احتمال اخير ، نصب كلمه عجبا به دليل مفعول له بودن است ، و پس از بيان اين شگفتيها كه آدمى را به تعجب و تفكر وامى‏داشت صانع حكيم و مدبّر آنها را به عظمت و تعالىّ ياد كرده و علّت آن را هم بعضى از آثار صنع حضرتش در خلقت اين موجود ريز عجيب قرار داده است كه عبارت از آن است كه چگونه جثّه كوچك آن را روى دست و پايى به ظاهر ضعيف و پايه‏هايى ظريف قرار داده و در آن استخوانها و رگ و پى ، مرتب و منظم استوار ساخته است بدون اين كه در آفرينش اين اعجوبه خلقت شريكى داشته يا ديگرى وى را كمك كرده باشد و اين خود از يك سو ، تدبير و حكمتى را كه در اين اندام ريز نهفته است نشان مى‏دهد و از سوى ديگر حكايت از عظمت خالق و آفريننده آن دارد .

 

و لو ضربت . . . النّخله ،

اگر مركب نفست را در ميدانهاى انديشه به جولان درآورى و راههاى استدلال را بطور كامل بپيمايى همه‏شان با تو يك سخن مى‏گويند كه : آفريننده مورچه با اين كوچكى همان آفريننده درخت با عظمت خرما مى‏باشد پس او كه خالق اين دو موجود متفاوت است صانعى با حكمت و پروردگارى مدبّر است .

 

لدقيق تفصيل كل شيئى . . . حىّ ،

در اين جمله ، حضرت ادعاى خود را مبنى بر اين كه نمله و نخله در استناد به صانع يگانه با هم اشتراك دارند به اين طريق بيان فرموده است كه هر موجود ممكنى در سلسله آفرينش با همه مشتركاتى كه با بقيّه دارد ، داراى ساختمان ويژه خود نيز مى‏باشد و شكل منطقى اين استدلال چنين است هر كدام از مورچه و درخت خرما را خصوصياتى از جهات مختلف حجم و رنگ و غير اينها مى‏باشد كه در ديگرى نيست و هر موجودى كه چنين باشد وى را صانعى حكيم به اين صورت درآورده است و نتيجه دو مقدمه فوق آن است كه اين دو موجود نيازمند به صانعى مدبّر مى‏باشند تا به هر يك آنچه را كه ويژه وى و در خور آن است عنايت فرمايد ، اين گونه دليل آوردن را متكلّمان استدلال به امكان صفات ناميده‏اند و توضيح آن را قبلا در شرح اين سخن امام ( ع ) : الحمد للَّه الدالّ على وجوده بخلقه بيان داشتيم 13 .

 

و ما الجليل و اللطيف . . . سواء ،

امام ( ع ) با اين جمله ادعاى قبلى خود را مؤكّد ساخته و كسانى را كه مى‏گويند نسبت دادن دو موجود ، كه يكى در نهايت كوچكى و ديگرى داراى عظمت آن چنانى مى‏باشد ، به خداوند يكتا بعيد است ،ردّ كرده و اشاره مى‏فرمايد كه تمام آفريده‏ها گر چه در صفتها و صورتها متفاوتند ولى در اين كه مقدور خداوند مى‏باشند تفاوتى ندارند او مى‏تواند صورت نخل

 

خرما بسازد يا اندام مور ضعيف بپردازد و چنان نيست كه براى او بعضى آسان و برخى ديگر سخت باشد ، چون اگر چنين باشد نقص در خدا لازم آيد و اين مطلبى است كه در كتابهاى حكمت و كلام بطلانش ثابت شده است ، البته تفاوت و اختلاف و نقصى كه وجود دارد از ناحيه قابل و استعدادهاى مختلف آن مى‏باشد .و اللطيف اين كلمه در اين مورد به معناى كوچكى جثّه است ولى به چند معناى ديگر نيز آمده است ، دقت و ظرافت ، شفّاف مانند هوا ، ولى چنان كه بيان شد در اين جا منظور همان اوّلى مى‏باشد و به اين دليل آن را در مقابل جليل قرار داده است .

 

و كذلك السماء ، و الماء ،

حضرت در اين عبارت آسمان ، هوا بادها و آب را به آفريده‏هايى از قبيل مورچه و درخت خرما و اعضاى آنها و بقيّه امور فوق الذكر ، تشبيه كرده و وجه مشابهت هم عبارت است از نيازمندى در آفرينش و كيفيت تركيب و حالات مختلف ، به صانعى حكيم و آفريننده‏اى مدبّر .نخست آفريده‏هاى گوناگون و ويژگيهاى آنها را ذكر فرموده و به قدرت خداوند نسبت داده است زيرا اين خود روشنترين دليل بر كمال قدرت وى مى‏باشد ، و سپس به ذكر آسمان و بقيّه مشبّهات پرداخته و آنها را ، نه از آن رو كه با هم تضادّ و اختلاف دارند ، بلكه به آن سبب كه هر يك داراى حكمت و منفعتى مى‏باشند و موادّ اوليه اجسام و مركبات را تشكيل مى‏دهند ، واژه هوا ،اعم از كلمه رياح مى‏باشد زيرا رياح يا بادها ، اختصاص به مورد حركت دارد بر خلاف هوا كه شامل ساكن هم مى‏شود .

 

فانظروا . . . المختلفات ،

در اين قسمت ، امام ( ع ) آدمى را توجه مى‏دهد كه بطور مشروح به حالات برخى از آفريده‏ها و آنچه ويژه هر كدام از آنهاست بنگرد ، در صفتها ، شكلها ، اندازه‏ها ، روشنيها ، رنگها و ساير خصوصيات و منافعى[ 249 ]كه از آنها به دست مى‏آيد ، بيانديشيد زيرا اين اختلاف احوال با اشتراك در اصل جسميت حكايت از نيازمندى به مدبّرى حكيم دارد كه به هر كدام آنچه را شايسته آن بوده عطا فرموده است و استدلال مذكور را در همه اين موارد جارى ساخته است و چون جريان اين احتجاج و درك اين دليل در تمام اينها احتياج به يك ديدى آگاهانه و انديشه‏اى عالمانه دارد ، آن را مورد امر و دستور قرار داده و فرموده است : انظروا . . . و خصوصياتى كه با توجّه به آنها ، از وجود اشياى مذكور ( در متن خطبه ) استدلال بر وجود صانع حكيم مى‏شود ، از حدّ و شماره بيرون است ولى برخى از آنها را تحت چند موضوع كه حضرت بيان فرموده‏اند توضيح مى‏دهيم :

 
1 خورشيد و ماه و عظمت جسمانى و روشنايى كه از آن دو صادر مى‏شود و گردشهاى متعدد آنها و پى‏آمدهاى اين حركتها كه عبارت از پيدايش فصول و آثارى است كه در وجود موادّ تركيبى جهان از قبيل معادن و گياهان و حيوانها وجود دارد چنان كه خداوند متعال به دليل اعطاى اين نعمت عظيم بر آدميان منّت نهاده و مى‏فرمايد :« هُوَ الَّذى جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السَّنينَ وَ الحِسابَ » [ 14 ] و اينها را خدا جز به حق و مصلحت نيافريده است و او ، آيات خود را براى اهل معرفت مفصّل بيان مى‏كند
.2 گياهان و درختها و موادّ جسمانى و اشكال و رنگهاى مختلف و شاخ و برگها و ميوه‏هاى گوناگون آنها و سود و زيانهايى كه در زندگى موجودات دارند كه در قرآن به آن توجه داده است : « ينبتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيتونَ » [ 15 ] .
 
 

3 آب و سنگ كه اوّلى در نهايت نرمى و لطافت است و دومى ،بر عكس ، بسيار زبر و سخت با آن كه اغلب آبها از دل سنگ بيرون مى‏آيد ، و نيز آثار سودمند و يا زيانبارى كه در اين دو مادّه متخالف ، براى مخلوقات ديگر وجود دارد ، قرآن در اين زمينه نيز موارد مختلفى را بيان فرموده و از جمله آنها اين آيات است كه هم درباره اهميّت آب و فوايد آن است و هم روياندن گياهان و درختان و ميوه‏ها و موارد استفاده از آنها را بيان فرموده است : « قُتِلَ الإنْسانُ ما أكْفَرَهُ . . . متاعاً لَّكُمْ وَ لأَنْعامِكُم » [ 16 ] و در جاى ديگر مى‏فرمايد : « . . . أنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَكَهُ يَنابيعَ فىِ الأرْضِ . . . » [ 17 ]

 
4 يكى از مواردى كه حضرت توجّه به آن فرموده است ، شب و روز مى‏باشد كه چگونه پشت سر همديگر مى‏آيند و با اختلاف كوتاه و بلند مى‏شوند ،و همچنين منافعى كه بر وجود هر يك از آنها بار مى‏شود كه پروردگار سبحان از آن ياد فرموده است : « وَ جَعَلْنَا الَّليْلَ لِباساً وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً . . . ألْفافاً . » [ 18 ]
 
5 موضوع پنجم دريا و جوش و خروش آن و فوايد و منفعتهايى كه از آن نصيب ديگران مى‏شود چنان كه خداوند مى‏فرمايد « مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ . . . يَخْرُجُ مِنْهُماَ الّلُّؤلُؤُ وَ الْمَرْجانُ . » [ 19 ][ 16 ] سوره عبس ( 80 ) آيه ( 16 تا 31 ) يعنى : كشته باد انسان بى‏ايمان ، تا چه حد كفر مى‏ورزد . . . تا شما و حيوانهايتان از آن ( درختها و ميوه‏ها كه به سبب آمدن باران ( آب ) روييده و رشد كرده‏اند ) بهره‏مند شويد .
 
 
6 ساختمان كوهها و بلنديهاى آن و عرض و طولشان و همچنين معادن گوهرها و فلزات و مواد قيمتى كه در درون آنها قرار دارد.
 
7 آخرين موضوع لغتها و لهجه‏ هاى گوناگون و زبانهاى مختلف است كه اهل هر كشورى و شهرى و سرزمينى و بلكه هر فردى بطورى خاص سخن مى‏گويد ، اجمالا وقتى كه انسان در اين موضوعها و ويژگيهاى آن ، بيانديشد ، با وضوح ، وجود صانع حكيم و مدبّرى را دريافت مى‏كند و خلاصه استدلال آن است كه تمام موجودات مزبور ، جسم و ماده محسوس مى‏باشند ، اما هر كدام ويژگيها و صفاتى مخصوص به خود دارند ، حال بايد ديد اين امتيازات از چه ناحيه‏اى مى‏باشد ؟
 
اگر بگوييم به دليل جسميت است لازمه‏اش آن است كه تمام صفات همه آنها يكى باشد زيرا علت آن كه جسميت است يكى است و اين امرى باطل است ، چون ميان موجودات تمايزى وجود نخواهد داشت ، و نيز اين خصوصيات از ناحيه عوارض جسميت هم نيست زيرا عوارض هم از صفات خصوصند و مثل بقيّه ، علّت و سبب مى‏خواهند و در نهايت تسلسل لازم مى‏آيد ، و چون اين دو امر باطل شد ، پس ريشه اين امتيازات از خارج وجود آنهاست يعنى از ناحيه فاعل حكيم و خداوند متعال است ، كه روى مصلحت و حكمت خويش به هر كدام آنچه را كه شايسته آن است عطا فرموده ،شرح اين استدلال و شكل برهان در چند مورد گذشته بيان شده است ، پس از آن كه امام ( ع ) با ذكر آثار آفرينش ، خالق و آفريننده جهان را اثبات فرمود ، كسانى را كه منكر خدا باشند نفرين كرده و يا خبر از آينده داده است كه حتما ويل نصيب او خواهد شد ، سيبويه نحوى گفته است : ويل هم براى دعا ( نفرين ) و هم براى وعده و خبر از آينده مى‏آيد ، اما از عطاء بن سيّار نقل شده است كه ويل نام يك وادى از جهنّم است كه اگر كوهها در آن قرار گيرند ، از شدّت حرارت آب مى‏شوند .
 
اين كلمه مبتدا و مرفوع است و خبر آن لمن انكر مى‏باشد . واژه مدبّر به معناى كسى است كه بر سرانجام امور و مصالح آن كه همان مرحله قضاست ، آگاهى كامل دارد ، و قدر ، امورى است كه بر طبق اين آگاهى انجام مى‏شود ، همان طور كه در گذشته شرح داده شده است .چنان كه متداول و معمول است امام ( ع ) پس از بيان دليلهايى بر اثبات وجود حق تعالى ، منكران خدا را نفرين كرده و وعده عذاب الهى داده است و منظور از منكران ، گروهى از عرب مى‏باشند كه مبدأ و معاد را انكار كرده و دهرى مذهب شدند و گفتند : روزگار است كه همه ما را نيست و نابود مى‏كند ،و ما عقيده و مذهب آنها را ضمن شرح نخستين خطبه بطور مشروح بيان داشته‏ايم و اجمالا ، ايشان كسانى هستند كه خداوند متعال در كتاب كريمش عقيده‏شان را چنين معرّفى مى‏فرمايد : « ما هِىَ إلاّ حَياتُنا الدُّنْيا نَمُوْتُ وَ نَحْيى‏ وَ ما يَهْلِكُنا إلاّ الدَّهْرُ . . . » [ 20 ]

 

زعموا . . . صانع ،

در اين قسمت به اين موضوع اشاره شده است كه منكران خدا و قيامت به غلط و از روى اشتباه خود را همانند گياهان خودرو ، دانسته و براى خويش صانعى قائل نيستند و در اين جمله تمثيل [ 21 ] به كار رفته است كه اصل ( مشبه به ) ، گياه و فرع ( مشبه ) ، وجود خود آنها ، مى‏باشد و حكم اين تمثيل يا نتيجه تشبيه ، عبارت از توهم آنهاست كه آفريننده‏اى ندارند ، و جامع ميان اين دو ، يا وجه شبه ، ممكن است همان توارد مرگ و زندگى بر آنها باشد چنان كه قرآن اشاره مى‏كند مى‏ميريم و زنده مى‏شويم و يا امر ديگر از امورى كه ميان آنها مشترك است ، گر چه منكرانى كه مورد سخن امام ( ع ) بودند توجّهى به اين جامع نداشتند زيرا مراعات اين اصطلاحات و جزئيات تمثيل ، از امور تخصّصى است كه آنان از اين علم بى‏بهره بوده‏اند ، و در جاى خود ثابت شده است كه با فرض تحقّق شرايط تمثيل ، اعتبار چندانى ندارد ، بلكه به دلايلى فاسد است ،زيرا حداكثر افاده ظن و گمان ضعيف يا قوى مى‏كند و مفيد يقين نيست .

 

و لم يلجاوا . . . جان ،

در اين جملات حضرت ادّعاى كافران را مبنى بر انكار حق و قيامت ، مردود دانسته است به دليل اين كه آنان براى عقيده خود هيچ دليلى ندارند . و هل يكون . . . جان ، ممكن است اين قسمت هشدارى باشد بر اين كه اصل وجود آنها و آفرينش گياهان دليل بر وجود صانع است و نقيض ادّعاى آنان را اثبات مى‏كند و به صورت استفهام اشاره به حدّ وسط و كبراى قياس كرده است كه ترتيب آن با شكل اول چنين مى‏شود : آنها مصنوعند و هيچ مصنوعى بى‏صانع نيست ، پس هيچ كدام از آنان بى‏صانع و آفريننده نيست ،امام ( ع ) به كبراى قياس ، فقط اشاره‏اى فرموده بدون اين كه تصريح به آن كند ،زيرا امرى بديهى است و خلافش ترجيح بلا مرجّح است كه نزد همه عقلا حتى كودكان و حيوانها زشت و محال است از باب مثال : درازگوش كه صداى چوب را مى‏شنود از ترس مى‏دود ، به دليل آن كه غريزه‏اش مى‏گويد صداى چوب بدون وجود چوب محال است . پس فرارش ترجيح بلا مرجّح نيست و بر فرض اين كه گياه بدون زارع سبز شود دليل بر آن نمى‏شود كه فاعل نداشته باشد ، زيرا زارع فاعل و وجود دهنده نيست ، او فقط كارش آماده كردن بذر و زمين است ولى فاعل حقيقى و هستى بخش به زراعت و گياه ، پروردگار حكيم است كه از حواسّ ظاهرى ما ، دور مى‏باشد ، ديدگان او را در نمى‏يابند و اوهام و انديشه‏ها از درك ذات اقدس وى ناتوانند و او از آنچه منكران ستمگر[ 254 ]مى‏گويند مبرّا و بدور است .

 

ان شئت قلت فى الجراده . . . مستدقّه ،

در اين عبارات يكى ديگر از موجودات عجيب عالم آفرينش را مدّ نظر آورده و با آن بر وجود حق تعالى استدلال فرموده ، و آن پرنده‏اى است به نام ملخ يعنى چنان كه در آفرينش مورچه و غير آن دلايلى بر وجود صانع حكيم يافت مى‏شود ، در وجود ملخ نيز به روشنى مى‏توان دليل وجود خداوند را دريافت ، و به قسمتهايى از دقايق حكمت كه در آفرينش اين موجود به چشم مى‏خورد توجه داده است :1 دارا بودن دو چشم سرخ ، با دو حدقه سفيد و روشن ، و به اعتبار سرخى آتشين و روشنگرى قوى كه در حدقه چشم اين حشره وجود دارد ، فعل اسرج را برايش استعاره آورده است كه به معناى روشن كردن چراغ مى‏باشد .2 اين پرنده ، داراى گوشى است كه از چشم بينندگان پوشيده مى‏باشد ،بعضى از شارحان گفته‏اند : واژه خفى كه به عنوان صفت براى سمع آمده ، در حقيقت صفت مقبول است و بطور مجاز بر قابل اطلاق شده ، يعنى گوشى كه صداهاى لطيف و بسيار ضعيف را مى‏شنود .

 

3 و جعل لها الحسّ القوىّ

مراد از حسّ قوّه واهمه و مقصود از نيرومندى آن مهارت و هوشمنديى است كه در طريقه زندگى و فعّاليتهايش ، به آن الهام شده است ، هنگامى كه فردى بسيار زيرك و با هوش باشد درباره‏اش مى‏گويند : له حسّ حاذق ، بنابراين يكى از شگفتيهاى ملخ ، دارا بودن زيركى خاص و هوشمندى وى مى‏باشد .4 و از جمله دقّتهاى حكيمانه‏اى كه در وجود اين حشره يافت مى‏شود ،ساختمان پاهاى وى مى‏باشد ، قسمت پايين كه بر آن تكيه مى‏كند و روى آن مى‏نشيند ، مثل ارّه داراى دندانه است ، و اين موضوع داراى فوايدى است :وسيله كاوش و جستجوى مطلوب وى مى‏باشد ، در هنگام نشستن ، دمش را از آسيبها نگهدارى مى‏كند و در موقع پرواز تكيه‏گاه اوست .

 

يرهبها الزّرّاع . . . شهواتهما ،

موقعى كه گروهى از اين حشره ، به زراعتها و درختهاى سرزمينى هجوم آورند بكلّى آن را محو و نابود مى‏سازند و هيچ قدرتى توان دفع آن را ندارد حتى اگر رئيس كشورى با تمام قدرت و لشكرش براى اين امر بسيج شود كارى از او ساخته نيست [ 22 ] ، و اين قويترين دليل بر عظمت آفريننده و تدبير وى مى‏باشد زيرا ناتوانترين موجود بر تواناترين مخلوق چيره شده و حكمت الهى است كه براى آفريده‏اى ضعيف چنان وسايل پيروزى را فراهم كند كه هيچ كس نتواند در برابر آن مقاومت كند ، تا هر جا كه مى‏خواهد وارد شود و تمايلات خود را ارضاء كند ، با اختيار خود مى‏آيد و با ميل خود هم كوچ مى‏كند .يكى ديگر از مسائل اسرارآميز كه در وجود ملخ نهاده شده آن است كه اين حشره براى گذاردن تخمهاى خود ، جاهاى سخت و روى سنگهاى صاف را انتخاب مى‏كند و آن را به توسط دم خود مى‏شكافد و اين امر حاكى از ويژگى مخصوص و رازى نهفته در دم ملخ مى‏باشد و گرنه بطور عادى وى را چنان نيرويى نيست تا سنگهاى سختى را كه كلنگ هم در آنها كارگر نيست اين چنين بشكافد و سوراخ كند . و بالاخره موقعى كه در داخل اين كانالها قرار گرفت تخم گذارى مى‏كند ، اين جا مركزى مناسب براى حفاظت و رشد آنها مى‏باشد و هنگامى كه روح در آنها دميده مى‏شود ، بچه ملخها از داخل تخمها بيرون مى‏آيند در حالى كه رنگى متمايل به سفيد در بالهايش آشكار مى‏شود و روى پاى خود مى‏ايستد و به پرواز در مى‏آيد ، و نيز نقل شده است كه هر گاه ملخها مجبور شوند از آب عبور كنند تا خود را به مزرعه‏اى برسانند ، عدّه‏اى از آنها خود را روى آب ، پل عبور ديگران قرار مى‏دهند ، و اين عمل را بعضى از مردم شعور مرموزى مى‏دانند كه از ناحيه خداوند بر ملخها الهام مى‏شود ، ولى برخى ديگر اين مطلب را قبول نداشته ، بلكه اين عمل را قانونى طبيعى مى‏دانند و چنين توجيه مى‏كنند كه وقتى گروه اول از ملخها به منظور رسيدن به سبزه‏زار ،خود را بر روى آب افكندند . حالت قرار گرفتن آنها بر روى آب به نظر گروههاى بعدى مثل زمين خشك مى‏آيد لذا اين گروه بر روى گروه اول شروع به راه رفتن مى‏كنند ، نه اين كه حكايت از الهام و شعورى داشته باشد ،ويژگيهاى ديگرى از شگفتيهاى آفرينش اين حشره ذكر كرده‏اند كه ما را نيازى به آوردن آن در اين جا نيست .

 

و خلقها كلّه لا يكون اصبعا مستدقّه ،

حرف واو ، از براى حال است و معناى جمله چنين مى‏باشد ، خداوند ملخ را چنان كه وصف كردم ، آفريد و عجايبى در وى به وديعت نهاد تا جايى كه كليّه كشاورزان از خطرش بيمناكند ،در حالى كه تمام جثّه‏اش از يك انگشت كوچك هم كمتر است ، اين جمله را ،امام ( ع ) به منظور رفع توهم بيان فرموده ، زيرا اگر كسى كه اين همه اعمال عجيب و آثار شگفت را از اين حشره مى‏شنود ، خودش را نديده باشد ممكن است بيانديشد كه شايد اين موجود با اين قدرت و آثار ، داراى پيكرى درشت و عظيم الجثّه باشد لذا حضرت اين شبهه را برطرف كرده و كوچكى جسم وى را در مقايسه با انگشت كوچك بيان فرموده ، و ذكر اين مطلب ، بيشتر شنونده را به وجود آفريدگار معتقد مى‏سازد ، پس از آن كه برخى از ظرافتها و شگفتيهاى آفرينش الهى را بيان داشته ، براى روشنتر شدن عظمت مقام پروردگار ، او را به عنوان معبود تمام ممكنات معرّفى فرموده و با اين كه مجموعه جهان هستى در نيازمندى و احتياج و خضوع امكانى ، در مقابل قدرت كامله وى شريك مى‏باشند ، امّا هر كدام به نوعى خاص خود او را مى‏پرستند ، و در پيشگاه او ، به سجده مى‏پردازند ، كه از ديگرى ساخته نيست ، امير المؤمنين ( ع ) در اين سخنان گهربار خود به فرمايش خداوند متعال اشاره كرده كه مى‏فرمايد : « وَ للَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فىِ السَّمواتِ وَ الأرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً . » [ 23 ]

 

و يعفّر له خدّا و وجها ،

سجده كردن و صورت بر خاك گذاشتن كه در سخن امام ( ع ) مى‏باشد ، براى مخلوقاتى كه داراى چهره مادّى و صورت ظاهر باشند ، حقيقى و بدون توجيه است ، اما براى آنهايى كه بدين گونه نيستند و سجده كردن برايشان صدق نمى‏كند ، اين امور مجازى خواهد بود ، سجده ،استعاره است از خضوع خاصّ هر موجودى ، و واژه‏هاى تعفير و خدّ و وجه ،ترشيحهاى اين استعاره مى‏باشند اگر چه در مورد اخير هم مى‏توان سجده را حقيقى دانست زيرا در كتابهاى لغت ، سجود به معناى خضوع نيز آورده است ،و با توجه به آنچه گفتيم لفظ اعطاء القياد و صفتهاى رهبة و خوفا در قسمت دوم استعاره است ، و دو كلمه آخر كه منصوبند ، مفعول له مى‏باشند .

 
 

فالطّير مسخّرة لامره ،

پرندگان مسخّر فرمان حق تعالى مى‏باشند ، چنان كه خداوند متعال در قرآن مجيد مى‏فرمايد : « أوَ لَمْ يَرَوْا إلَى الطَّيْرِ مُسخَّراتٍ فى جَوِّ السَّماءِ ، ما يُمْسِكُهُنَّ إلاّ اللَّهُ . . . » [ 24 ] مسخّر خدا ، يعنى تحت تصرف وى مى‏باشند ، و تصرف خداوند درموجودات بر دو نوع است ، تصرف عام كه همان اصل آفرينش است ، همه را از كتم عدم به عرصه وجود در آورده و سپس به فنا و زوال رهسپارشان مى‏كند ، و تصرف خاص آن است كه هر فردى را در مسير خاصش راهنمايى مى‏كند و آنچه مايه امتياز او بر ديگران است به وى عطا مى‏كند خداوند شماره موهاى پر مرغان و عدد نفسهاى آنها را مى‏داند ، و اين نشانه‏اى از تسخير و تصرف عامّ علمى وى در پرندگان است زيرا داشتن پر ، و نفس كشيدن در همه پرندگان وجود دارد و اين جا چه در ، دريا و چه در خشكى ، بر روى پاهايشان نگهداشته است و اين اشاره به تصرف و علمى است كه ناشى از قدرت كامله الهى مى‏باشد ، و اندازه‏گيرى خوراكيها و تعيين آنچه به صلاح آنهاست همه تحت قدرت و علم خداوند متعال است ، خلاصه اين كه تعيين اندازه‏ها و آماده كردن آنها در مرحله آفرينش به اعتبار قدرت او و دانستن شماره افراد و اجناس موجودات و خاصّه پرندگان در رابطه با علم حق تعالى مى‏باشد .

 

 

فهذا غراب . . . نعام ،

در اين قسمت انواع مختلف پرندگان را نام مى‏برد ،منظور از واژه اجناس در اين جا ، جنسهاى اصطلاحى و منطقى نيست بلكه مراد معناى لغوى آن است كه شامل نوع منطقى مى‏شود ، و حضرت در هر دو قرين از اين چهار قسم ، سجع متوازى را رعايت فرموده است ( كه در پاورقى صفحه 142 آن را تعريف كرديم ) .

 

دعا كلّ طائر باسمه ،

فعل دعا ، در اين عبارت ، استعاره از امرى است كه خداوند براى تكوين و ايجاد شيئى صادر مى‏كند ، زيرا ميان دعا و امر مشابهتى وجود دارد كه در معناى هر دو ، طلب ايجاد شى‏ء مطلوب نهفته است ، چنان كه خداوند در قرآن مى‏فرمايد : « فَقالَ لَها وَ للأرْضِ ائتِيا طَوْعاً وَ كَرْهاً ، قالَتا : أتَيْنا طائعينَ » [ 25 ]

 
 
و كلمه اسم را براى اين استعاره ، به عنوان ترشيح آورده است زيرا هر كس را به نامش مى‏خوانند و صدا مى‏زنند ، احتمال ديگر آن است كه اسم را به معناى علامت ، كه معناى لغوى آن مى‏باشد ، بگيريم ، به دليل اين كه هر نوعى از پرندگان داراى نشانه و علامتى مخصوص است كه در ديگران نيست ، و معناى عبارت امام ( ع ) اين است كه خداى تعالى ، پرندگان را با توجّه به علامتهاى خاصّ و ويژگيهايى كه در علمش و در لوح محفوظ برايشان وجود داشته ، آفريده است . بعضى از شارحان برآنند كه حضرت با اين كلمه ، اسماء اجناس را اراده فرموده است يعنى در لوح محفوظ تمام لغتهايى را كه در آينده ، مردم براى موجودات وضع مى‏كنند ،ثبت كرده ، و هنگام آفرينش هر نوع ، آن را با همان نام ، صدا مى‏كند و آن نيز به سرعت دعوت حق را لبيك مى‏گويد ، اگر آدمى تدبير حكيمانه پروردگار را در آفرينش پرنده ملاحظه كند در حيرت فرو خواهد رفت ، آفريننده حكيم وى را به منظور سبك بودن وزن و جمع و جور بودن اندامش ، عوض چهار دست و پا ، فقط دو پا و براى هر كدام چهار انگشت قرار داده و محلّ خروج مدفوع و بولش را يكى ساخته ، و سپس براى اين كه بتواند در فضا به آسانى پرواز كند و هوا را بشكافد ، سينه وى را به صورت محدب ساخته ، چنان كه سينه كشتى را چنين مى‏سازند تا به آسانى آب را درهم شكافته و به جريان خود در دريا ادامه دهد ، و بالها و دمش را با موهاى طولانى مجهّز ساخته است تا بتواند به آسانى پرواز كند و كليّه بدنش را به وسيله پرها ، چنان پوشانده كه هوا به داخل آنها راه يافته و وى را نشاط مى‏بخشد ، و چون غذايش را كه دانه يا گوشت است بدون نياز به جويدن مى‏بلعد ، به جاى رديفى از دندانهاى بى‏فايده به وى منقارى سخت محكم عنايت كرده و حرارت داخل بدنش را افزايش داده است تا اين كه غذايش را بدون احتياج به جويدن به مصرف سوخت بدنش برساند ، خداوند پرندگان را چنان آفريده است كه با تخم گذارى تكثير نسل كنند نه با زاييدن زيرا اگر بنا بود بزايند مى‏بايست جوجه در شكم پرورش يابد و در اين صورت با ، بار سنگين به آسانى نمى‏توانستند در آسمان به پرواز درآيند لذا پروردگار سبحان به جاى شكم ، تخم آنها را با ظرفيّت مناسب و حرارت مشترك از طرف نر و ماده ، آماده پرورش فرزندانشان قرار داده است ، به منظور بقاى نسل اين موجود ، حق تعالى آن چنان وى را به فرزندش علاقه‏مند ساخته است كه دانه را نخست خود مى‏بلعد و پس از آن كه ظرف دو شب آن را در چينه دانش نرم و آماده كرد به دهان جوجه وارد ، و وى را تغذيه مى‏كند .
 
وجود چينه‏دان در پرندگان از كارهاى حكيمانه خالق متعال است ، چينه‏دان مانند توبره‏اى در جلو سينه مرغان آويخته شده تا غذاهايى را كه مى‏خواهند مورد استفاده قرار دهند به سرعت در آن جا ريخته و به مرور دانه دانه به طرف سنگدان بكشانند و يكى از حكمتهاى وجود چينه‏ دان همين است كه كار تغذيه را سرعت مى‏بخشد زيرا به سرعت دانه‏ها را از زمين مى‏چيند و آن را پر مى‏كند و سپس از سر فرصت آنها را به سنگدان منتقل مى‏كند ، از اسرار عجيب ديگر در پرندگان پرهاى زيبا و متعادلى است كه در طاووس و درّاج و جز آنها مشاهده مى‏شود و آن چنان عالمانه ساخته شده است كه گويا نقّاشى ماهر آن را نقاشى كرده ، از عجايب ديگر پايه بى‏مانندى است كه در هر يك از پرها وجود دارد و موها به رديف در دو طرف آن قرار گرفته و مانند لوله آب باعث تغذيه و آبيارى موها مى‏باشد و از ماده عصبى سخت و محكم ساخته شده تا موها را سفت بگيرد پس پاك و منزّه است خداوندى كه تمام موجودات را جفت آفريد و شماره همه مخلوقات را مى‏داند و علم وى بر همه اشياء احاطه دارد .

 

انشأ السحاب . . . ،

در جمله‏ هاى آخر اين خطبه حضرت اشاره به برخى از آثار قدرت بى‏پايان حق تعالى كرده است ، كه از آن جمله آفرينش ابرهاى باران‏زا مى‏باشد كه به هر طرف از روى زمين كه مصلحت مى‏داند قسمتى از آنها را روانه و زمين خشك را با رطوبت بارانها آماده رويش گياه و درخت و سبزه مى‏سازد ، چنان كه خداوند در قرآن مجيد نيز به اين امر اشاره فرموده است : « اولم يروا انّا نسوق الماء الى الارض الجُرُز فنخرجُ به زرعاً تأكل منه انعامُهُم و انفسهم افلا يبصرون . » [ 26 ]

 

_________________________________________

( 1 ) صفحه 228 ، ج 3 .
[ 2 ] سوره فتح ( 48 ) قسمتى از آيه ( 19 ) ، يعنى : خدا به شما نويد داده است كه غنيمتهاى فراوانى به دست آوريد .
[ 3 ] سوره نور ( 24 ) قسمتى از آيه ( 54 ) ، يعنى : خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده‏اند وعده داده است كه آنان را در روى زمين خليفه قرار دهد .
[ 4 ] سوره رعد ( 13 ) قسمتى از آيه ( 30 ) ، يعنى : بدرستى كه خداوند خلف وعد انجام نمى‏دهد .
[ 5 ] سوره زمر ( 39 ) قسمتى از آيه ( 68 ) ، يعنى : فرياد عظيم در صور دميده شود تا جز آنچه كه خدا بقايش را خواسته هر كه در آسمانها و زمين است مدهوش و محكوم به فنا شوند .
[ 6 ] زيرا ، هدايتى كه در اين آيه شريفه ذكر شده به معناى روشن ساختن راه و جمله ليظهره على الدين كله اشاره به برخى از هدفهاى بعثت پيامبر است و عبارت : بظهور الفلج در سخن امام نيز به همين معنا مى‏باشد و فلج به ضمّ فاء و سكون لام به معناى پيروزى و با ضمّ لام به معناى شاعر و سخنران نيز جايز است .

[ 6 ] سوره توبه ( 9 ) قسمتى از آيه ( 32 ) ، يعنى : خداوند ، پيامبرش را با هدايت و آيين راستين فرستاد ، تا وى را بر تمام اديان غلبه دهد .
( 7 ) صفحه 169 ضمن شرح خطبه 222 . امام ( ع ) با اين طرز بيان و عبارات دقيق ، اشاره مى‏كند به اين كه اصول اسلامى بايد آن چنان روشن و استوار در دلها جايگزين شود كه انسانها براى نجات از تمام مهلكه‏هاى دنيا و آخرت به آن تمسّك جويند و آن را پيوسته دليل رسيدن به كليه اهداف غايى خود بدانند . توفيق از خداوند است
[ 8 ] سوره انبياء ( 21 ) قسمتى از آيه ( 21 ) ، يعنى : اگر در زمين و آسمان چند خدايى بود جهان به تباهى كشيده مى‏شد .

[ 9 ] سوره اعراف ( 7 ) قسمتى از آيه ( 184 ) ، يعنى : آيا در ملكوت و قواى آسمانها و زمين و هر چه خدا آفريده ، با انديشه نمى‏نگرند ؟
[ 10 ] سوره ق ( 50 ) قسمتى از آيه ( 15 ) ، يعنى : آيا آسمان را بر فراز خود نمى‏نگرند كه چگونه بناى آن را استوار ساختيم ؟
[ 11 ] سوره نمل ( 27 ) قسمتى از آيه‏هاى ( 17 و 18 ) يعنى : مورچه‏اى به ديگران گفت : اى مورچگان ، به خانه‏هاى خود برويد كه سليمان و لشكريانش ناآگاهانه شما را پايمال نكنند ، پس حضرت سليمان از گفته او خنده‏اش گرفت . . .

[ 12 ] مطالبى كه از صفحه 201 تا به اين جا درباره مورچه ذكر شد همه را شارح از كتاب حيوان جاحظ نقل كرده است . ( مترجم )
( 13 ) خطبه 151 ، ج 3 كتاب . ( مترجم )
[ 14 ] سوره يونس ( 10 ) آيه ( 4 ) يعنى : او خداوندى است كه خورشيد را روشنى بخش و ماه را تابان و برايش منازلى معين ساخت تا شماره سالها و حساب را بدانيد . [ 15 ] سوره نحل ( 16 ) آيه ( 11 ) يعنى : براى شما زراعت و درختان زيتون و . . . را مى‏روياند .

[ 17 ] سوره زمر ( 39 ) آيه ( 20 ) يعنى : خداوند از آسمان آب فرستاد ، پس آن را به عنوان چشمه‏ها در زمين جارى كرد . [ 18 ] سوره النباء ( 78 ) آيه ( 9 و 10 ) يعنى : شب را وسيله پوشش و روز را وقت تحصيل معاش ، قرار داديم و باغهاى پر درخت پديد آورديم . [ 19 ] سوره الرحمن ( 55 ) آيه ( 18 و 21 ) يعنى : دو دريا را به هم درآميخت تا مختلط شدند . . . از آن دو دريا ، لؤلؤ و مرجان بيرون مى‏آيد .
[ 20 ] سوره جاثيه ( 45 ) بخشى از آيه ( 23 ) ، يعنى : . . . زندگانى ما ، جز همين نشأت دنيا و مرگ و حيات طبيعى ، نيست و همين روزگار است كه ما را از بين مى‏برد . . . [ 21 ] تمثيل يكى از استدلالهاى منطقى است و داراى چهار ركن مى‏باشد : 1 اصل ، جزء اوّل كه حكم آن مشخص است به تعبير ديگر مشبه به مثل خمر 2 فرع ، آنچه كه مى‏خواهيم حكمى برايش ثابت كنيم ، يا مشبّه مثل كلمه نبيند 3 جامع يا وجه شبه مثل مسكر بودن 4 حكم ، حالتى كه براى اصل ثابت است و مى‏خواهيم آن را براى فرع نيز ثابت كنيم .
[ 22 ] با توجه به اين كه در متن خطبه ، امام ( ع ) مى‏فرمايد : كشاورزان اگر چه تمامشان براى دفع ملخهاى زراعتخوار اقدام كنند نمى‏توانند آنها را دفع كنند ، واقعيّتى انكار ناپذير است اما شارح ( ابن ميثم ) كه در شرح مى‏گويد : سلطان كشورى با تمام نيروهايش از دفع ملخها عاجز است در صورتى صحيح مى‏باشد كه ما زمان شارح را ملاك قرار دهيم امّا در شرايط كنونى كه هواپيما و هليكوپتر با سمپاشهاى هوايى ملخها را دفع مى‏كنند ، سخن شارح صادق نيست مگر آن كه بگوييم اگر مشيّت خدا باشد هيچ قدرتى ياراى مقابله با ملخ‏ها را ندارد . ( ويراستار )
[ 23 ] سوره رعد ( 13 ) بخشى از آيه ( 14 ) ، يعنى : تمام ساكنان آسمانها و زمين با ميل و اشتياق يا جبر و اكراه پيوسته در برابر عظمت بارى تعالى در حالت سجده‏اند .
[ 24 ] سوره نحل ( 16 ) آيه ( 10 ) ، يعنى : آيا پرندگان را نمى‏نگرند كه در جوّ آسمان مسخّر فرمان حق تعالى هستند و بجز خدا آنها را نگهبانى نيست .
[ 25 ] سوره فصّلت ( 41 ) آيه ( 10 ) ، يعنى : . . . پس به آسمان و زمين گفت : بشتابيد ، با شوق و رغبت يا جبر و كراهت ، آنها در پاسخ گفتند : با كمال شوق آمديم . . .
[ 26 ] سوره سجده ( 32 ) و آيه ( 26 ) يعنى : آيا نديديد كه ما آب باران را به سوى زمين خشك و بى‏آب و گياه مى‏بريم ، پس حاصلى كه مردم و چهار پايانشان از آن بخورند مى‏رويانيم ، آيا باز هم چشم بصيرت نمى‏گشايند .
Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=