201 و من كلام له ع- قاله لما اضطرب عليه أصحابه في أمر الحكومة
يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ لَمْ يَزَلْ أَمْرِي مَعَكُمْ عَلَى مَا أُحِبُّ- حَتَّى نَهِكَتْكُمُ الْحَرْبُ- وَ قَدْ وَ اللَّهِ أَخَذَتْ مِنْكُمْ وَ تَرَكَتْ- وَ هِيَ لِعَدُوِّكُمْ أَنْهَكُ- . لَقَدْ كُنْتُ أَمْسِ أَمِيراً فَأَصْبَحْتُ الْيَوْمَ مَأْمُوراً- وَ كُنْتُ أَمْسِ نَاهِياً فَأَصْبَحْتُ الْيَوْمَ مَنْهِيّاً- وَ قَدْ أَحْبَبْتُمُ الْبَقَاءَ وَ لَيْسَ لِي أَنْ أَحْمِلَكُمْ عَلَى مَا تَكْرَهُون
مطابق خطبه 208 نسخه صبحی صالح
شرح وترجمه فارسی
(201) : از سخنان آن حضرت به هنگامى كه يارانش در موضوع حكميت نگران و بر او معترض شدند
اين خطبه چنين آغاز مى شود: ايهاالناس انه لم يزل امرى معكم على ما احب حتى نهكتكم الحرب (اى مردم همواره كار من با شما چنان بود كه دوست مى داشتم تا آنكه جنگ شما را سست كرد.
ابن ابى الحديد در شرح عبارت و هى لعدوكم انهك مى گويد:
قتل و كشتان ميان مردم شام بسيار بيشتر و سستى ميان آنان آشكارتر بود و اگر نه اين بود كه عراقيان در قبال برافراشتن قرآنها سست و از لحاظ عقيده تباه شدند، شاميان ريشه كن مى شدند چرا كه مالك اشتر به معاويه رسيده و گردنش را گرفته بود و از نيروى شام چيزى جز حركتى شبيه حركت دم مارمولك پس از قطع آن باقى نمانده بود كه به چپ و راست مى جهيد. ولى بر مقدرات آسمانى نمى توان پيروز شد.
اما اين گفتار على عليه السلام كه مى فرمايد ديروز امير بودم و امروز ماءمور ما شرح حال ايشان ياران على (ع ) را پيش از اين به تفصيل آورده و گفته ايم كه چون عمرو عاص و همراهانش همين احساس نابودى و پيروزى اهل حق را بر خود نمودند از راه فريب قرآنها را برافراشتند و عراقيان اميرالمومنين عليه السلام را مجبور به ترك جنگ و دست بازداشتن از ادامه آن كردند و در اين باره چندگونه بودند.
برخى از ايشان چنان بودند كه با برافراشتن قرآنها گرفتار شبهه شدند و گمان كردند شاميان آن كار را براى فريب و حيله سازى نكردند بلكه آن را بر حق و براى فرا خواندن به احكام دين ، طبق كتاب خدا، انجام داده اند و چنين پنداشتند كه تسليم شدن در قبال برهان و حجت شايسته و سزاوارتر از پافشارى در جنگ است .
برخى ديگر از جنگ خسته شده بودند و صلح را ترجيح مى دادند و همين كه آن شبهه به وجود آمد آن را براى توقف جنگ مناسب ديدند و با توجه به سلامت طلبى همان را دستاويز قرار دادند.
برخى از ايشان هم در باطن على عليه السلام را دوست نمى داشتند ولى به ظاهر او اطاعت مى كردند. همانگونه كه بسيارى از مردم به ظاهر از سلطان اطاعت مى كنند و در باطن او را دشمن مى دارند. آنان چون راهى براى خوارساختن و جلوگيرى از پيروزى پيدا كردند بر آن كار پيشى گرفتند. به همين سبب جمهور لشكريانش بر او جمع شدند و از او خواستند كه جنگ را رها و از ادامه آن خوددارى كند. على عليه السلام از پذيرفتن اين پيشنهاد مانند هر كسى كه فريب و مكر را بداند خوددارى فرمود و به آنان گفت اين مكر و فريب است و من بر آن قوم آشناتر از شمايم ، اينان اصحاب قرآن و دين نيستند.
من در كودكى و بزرگى با ايشان مصاحبت داشته ام و ايشان را شناخته ام و ديده ام كه رويگرداندن از دين و توجه به دنيا خوى ايشان است . اينك به برافراشتن قرآنها توجه مكنيد و بر ادامه جنگ استوار باشيد كه شما آنان را فرو گرفته ايد و از ايشان جز توانى اندك و رمقى سست باقى نمانده است . ولى ايشان نپذيرفتند و بر خوددارى از جنگ پافشارى كردند، و به او فرمان دادند به ياران جنگجوى خود كه اشتر بر آنان فرماندهى داشت پيام فرستد تا بازآيند و او را تهديد كردند كه اگر چنان نكند او را به معاويه تسليم نخواهند كرد.
على عليه السلام كسى پيش اشتر فرستاد و به او فرمان بازگشت و خوددارى از جنگ داد. اشتر از پذيرفتن اين پيام سر باز زد و گفت : چگونه برگردم و حال آنكه نشانه هاى پذيرفتن اين پيام سرباز زد و گفت : چگونه برگردم و حال آنكه نشانه هاى پيروزى آشكار شده است ؛ به على (ع ) بگوييد فقط يك ساعت ديگر به من مهلت دهد و از آنچه پيش آمده بود خبر نداشت ، چون فرستاده با اين پيام نزد على (ع ) برگشت آنان خشمگين شدند و به جنبش درآمدند و ستيز كردند و گفتند: پوشيده و نهانى به اشتر پيام فرستاده اى كه پايدارى كند و او را از خوددارى از جنگ نهى كرده اى و اگر او را هم اكنون برنگردانى تو را مى كشيم همان گونه كه عثمان را كشتيم . فرستادگان پيش اشتر آمدند و به او گفتند: آيا خوش مى دارى كه اينجا پيروز شوى و حال آنكه پنجاه هزار شمشير بر اميرالمومنين كشيده شده است . اشتر پرسيد. چه خبر است ؟ فرستاده گفت : على عليه السلام را همه لشكريان محاصره كرده اند و او ميان ايشان روى زمين بر قطعه چرمى نشسته و خاموش است و درخشش شمشيرها بر سرش مى درخشد و آنان مى گويند اگر اشتر را برنگردانى تو را مى كشيم . گفت : اى واى بر شما! سبب اين كار چيست ؟ گفتند: برافراشتن قرآنها. اشتر گفت : به خدا سوگند، هنگامى كه ديدم قرآنها برافراشته شد دانستم كه موجب پريشانى و فتنه خواهد شد.
اشتر سپس شتابان عقب نشينى كرد و برگشت و اميرالمومنين على عليه السلام را با خطر روياروى ديد كه يارانش او را به دو كار تهديد مى كنند كه يا به معاويه تسليمش كنند يا او را بكشند و از ميان همه لشكريان براى على عليه السلام ياورى جز دو پسرش و پسرعمويش و گروهى بسيار اندك شمارشان به دو تن نمى رسد، باقى نمانده است . اشتر همين كه سپاهيان را ديد به آنان ناسزا گفت و دشنامشان داد و گفت : اى واى بر شما، آيا پس از پيروزى و فتح اينك بايد زبونى و پراكندگى شما را فرو گيرد! اى سست انديشان ، اى كسانى كه شبيه زنان هستيد و اى سلفگان نابخرد! آنان هم به اشتر دشنام دادند و ناسزا گفتند و مجبورش كردند گفتند قرآنها را بنگر، قرآنها را! بايد تسليم حكم قرآن شد و هيچ چيز ديگر را مصلحت نمى دانيم . ناچار اميرالمومنين عليه السلام با ارتكاب و تسليم شدن به اين كار خطر بزرگ را دفع كرد و به همين سبب است كه مى فرمايد من امير بودم و اينك ماءمور شدم و نهى كننده بودم و اينك نهى شونده شدم پيش از اين در مورد حكميت و آنچه در آن گذشت به تفصيل سخن گفتيم و نيازى به تكرار آن نيست .
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 5 //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى