خطبه (2)
على عليه السلام اين خطبه را پس از بازگشت از صفين ايراد فرموده است [ضمن همين خطبه على (ع) فرموده است: «وصيت و وراثت در خاندان و اهل بيت محمد (ص) است».در اين مورد ابن ابى الحديد چنين آورده است]: اما در مورد وصيت براى ما شكى وجود ندارد كه على عليه السلام وصى پيامبر (ص) بوده است، هر چند در اين باره كسانى كه از نظر ما منسوب به ستيز و دشمنى هستند مخالفت كنند. البته ما از وصيت اراده نص و خلافت نمىكنيم و مىگوييم منظور وصايت در امور ديگرى است كه اگر بررسى و روشن شود از خلافت بسيار شريفتر و جليلتر است.اما در مورد وراثت، شيعيان آنرا بر وراثت مالى و خلافت معنى و حمل مى كنندو حال آنكه ما آنرا به وراثت علم معنى مى كنيم.
پس از اين سخن، على عليه السلام فرموده است كه اينك حق به اهل آن بازگشته و رسيده است. اقتضاى اين سخن چنين است كه حق پيش از آن در كسانى كه اهل آن نبوده اند بوده است. ما اين موضوع را به چيز ديگرى غير از آنچه شيعيان تأويل مى كنند تأويل مى كنيم و مىگوييم: على (ع) براى خلافت شايسته تر و محقتر بوده است، ولى نه از لحاظ نص، بلكه از لحاظ افضليت، كه او پس از پيامبر (ص) افضل افراد بشر و از همه مسلمانان براى خلافت سزاوارتر و محقتر است، و ليكن خودش با توجه به مصلحتى كه آنرا مى دانسته است و تفرسى كه خودش و مسلمانان كرده اند، كه ممكن است به سبب حسادت و كينه اعراب نسبت به او اساس اسلام مضطرب و اختلاف نظر پيدا شود، اين حق خود را ترك فرموده است، و جايز است كسى كه به چيزى شايسته تر است و آنرا به طور موقت ترك مىكند، چون آنرا در يابد، بگويد كه اكنون كار به اهل آن برگشته است.
و اگر گفته شود معنى اين گفتار على عليه السلام چيست كه فرموده است: «هيچكس از اين امت قابل مقايسه با آل محمد (ص) نيست و كسانى كه همواره نعمت آنان بر ايشان جارى بوده است با آنان برابر نيستند» در پاسخ گفته مىشود: در اين موضوع هيچ شبهه نيست كه آن كس كه نعمت مىبخشد برتر و شريفتر از آن كسى است كه نعمت بر او بخشيده مىشود، و در اين هم ترديد نيست كه محمد (ص) و خويشاوندان نزديك او از بنى هاشم به ويژه على عليه السلام بر همه مردم نعمتى را عرضه داشته اند كه ارزش و اهميت آنرا نمى توان سنجيد و آن دعوت مردم به اسلام و هدايت ايشان به سوى آن است. و هر چند اين محمد (ص) است كه در مورد دعوت و قيام خود با دست و زبان مردم را هدايت فرموده است و خداوند متعال او را با فرشتگان و تأييد خود يارى داده است، و او سرورى است كه بايد از او پيروى كرد و گزيدهترين برگزيدگان و فرمانبردارى از او واجب است، ولى براى على (ع) هم در اين هدايت به عنوان شخص دوم و كسى كه گام بر جاى قدم پيامبر نهاده چندان حق است كه قابل انكار نيست. و اگر فقط اهميت پيكار و جهاد او را با شمشير در عهد پيامبر و به روزگار حكومت خودش و كوشش او را در فاصله ميان دو پيكار در راه نشر علم و تفسير قرآن و هدايت عرب در نظر بگيريم، با توجه به آنكه اهميت همين دو موضوع افزون از حد تصور است و هيچكس ديگر براى خود آن را تصور هم نمىكند، براى وجوب حق و نعمت او بر همگان كافى و بسنده است.
و اگر گفته شود: ترديدى نيست كه در اين سخن على (ع) تعريض بر كسانى است كه در خلافت بر او مقدم شدهاند، و او را بر آنان چه حق نعمتى است گفته خواهد شد: او را بر ايشان حق دو نعمت است. نخست نعمت جهاد از سوى ايشان، در حالى كه آنان از آن كار فرومانده و نشسته بودند، و هر كس انصاف دهد مىداند كه اگر شمشير على نبود، مشركان آنانى را كه او مىگويد و ديگر مسلمانان را از دم كشته بودند. آثار شجاعت على عليه السلام در جنگهاى بدر و احد و خندق و خيبر و حنين كه شرك در آن دهان گشوده بود معلوم است و اگر على (ع) با شمشير خود آن را نمى بست، همه مسلمانان را فرو مى خورد. دوم علم و دانش على (ع) است كه اگر نمى بود، در بسيارى از موارد، احكام بر خلاف حق صادر مى شد و عمر خود، اين موضوع را در مورد او اعتراف كرده و اين خبر مشهور است كه «اگر على نبود عمر به هلاكت مى افتاد».
و ممكن است اين گفتار على (ع) را به گونه ديگرى توجيه كرد و آن چنين است كه اعراب معمولا قبيله يى را، كه سالار بزرگ از آن است، بر ديگر قبايل برترى مى دهند و افرادى را كه به سالار نزديكترند بر ديگر افراد همان قبيله ترجيح مى دهند، مثلا بنى دارم به حاجب و برادرانش و به زرارة پدر ايشان، بر ديگر قبايل افتخار مىكنند و خود را از بنى تميم برتر مىدانند و جايز است كه يكى از افراد خاندان دارم بگويد هيچكس از بنى تميم با افراد خاندان دارم مقايسه نمى شود و آنرا كه بر ديگران رياست داشته با آنان برابر نمى شمرد و منظور گوينده اين است كه يكى از افراد خاندان دارم بر بنى تميم رياست و سرورى داشته است. بدينگونه چون رسول خدا (ص) سالار و سرور همگان است و بر همه حق نعمت دارد، براى هر يك از افراد خاندان هاشم به ويژه براى على (ع) رواست كه چنين كلماتى بگويد.
و بدان كه على (ع) مدعى تقدم و شرف و نعمت بر همگان بوده است، نخست به وجود پسر عموى گرانقدرش، كه سلام و درود خدا بر او و خاندانش باد، و سپس به وجود خودش و به وجود پدرش ابو طالب، و هر كس كه علوم سيره و تاريخ اسلام را خوانده باشد مىداند كه اگر ابو طالب نبود، اسلام هم چيزى در خور ذكر و نام نمى بود.
و كسى نمىتواند بگويد: چگونه اين سخن را درباره دين و آيينى كه خداوند متعال خود متكفل آشكار و پيروز ساختن آن است مى گوييد و چه ابو طالب مى بود و چه نمى بود وعده خداوند صورت مى گرفت. در پاسخ مى گوييم: در اين صورت پيامبر (ص) را هم نبايد ستود و نبايد گفت اين محمد (ص) است كه مردم را از گمراهى به هدايت رهنمونى و ايشان را از نادانى نجات داده و رهايى بخشيده است و او را بر مسلمانان حق است و اگر او نمى بود خداوند متعال در زمين عبادت نمى شد.
همچنين نبايد ابو بكر را ستود و نبايد گفت كه او را در اسلام اثر و حقى است، و نيز عبد الرحمان بن عوف و سعد بن ابى وقاص و طلحه و عثمان و ديگر پيشگامان نخست كه از رسول خدا پيروى كردهاند حقى ندارند، و حال آنكه براى ابو بكر در انفاق در راه خدا و خريدن بردگان معذب و آزاد كردن ايشان حق نعمتى غير قابل انكار است و مى دانيم كه اگر ابو بكر نبود پس از رحلت پيامبر (ص) مرتد شدن ادامه مى يافت و مسيلمه و طليحه و ادعاى پيامبرى ايشان پيروز مى شد. و نبايد گفت اگر عمر نبود فتوحات صورت نمى گرفت و لشكرها مجهز نمى شد و كار دين پس از سستى نيرو نمى گرفت و دعوت اسلامى چنين منتشر نمى شد.
و اگر در پاسخ بگوييد: در همه اين موارد آنان را مىستاييم و بر آنان ستايش مىشود، زيرا خداوند متعال اين كارها را به دست آنان اجراء فرموده و به ايشان چنين توفيقى ارزانى داشته است و در حقيقت فاعل همه اين امور، خداوند متعال است و اينان ابزار و وسايطى بودهاند كه اين كارها به دست ايشان صورت گرفته است و ستايش و اعتراف به قدر و منزلت ايشان از اين بابت است، مى گوييم: در مورد ابو طالب هم همين گونه است.
و بدان اين گفتار على (ع) كه فرموده است: «اكنون زمانى است كه حق به اهل آن برگشته است» تا آخر خطبه، در نظر من بعيد است كه چنين كلماتى را پس از بازگشت از صفين فرموده باشد، زيرا در آن هنگام در حالى كه از موضوع حكميت و مكر و خدعه عمرو عاص، زمام حكومت آن حضرت پريشان بود و به ظاهر كار معاويه استوار شده بود و به كوفه برگشت و از سوى ديگر ميان لشكر خود نوعى از سركشى و بىوفايى ملاحظه فرمود و اين گونه سخنان در چنين موردى گفته نمىشود، و چنين به نظر مىرسد و صحصحتر هم هست كه امير المومنين عليه السلام اين كلمات را در آغاز بيعت خود و پيش از آنكه از مدينه به بصره حركت كند ايراد فرموده باشد. و سيد رضى كه خدايش رحمت كناد، بدون توجه، همان چيزى را كه در كتابهاى پيش از خود ديده و شنيده، نقل كرده است و اين اشتباه را افراد پيش از او مرتكب شدهاند و آنچه ما تذكر داديم روشن و واضح است.
آنچه درباره وصى بودن على عليه السلام در شعر آمده است
از جمله اشعارى كه در صدر اسلام سروده شده و متضمن اين موضوع است كه على عليه السلام به عقيده شاعر، وصى رسول خدا بوده است، گفتار عبد الله بن- ابى سفيان بن حرث بن عبد المطلب است كه چنين سروده است: «و از جمله افراد خاندان ما على است. همانكه سالار خيبر و سالار جنگ بدرى است كه لشكرهايش چون سيل خروشان بود. او وصى پيامبر مصطفى (ص) و پسر عموى اوست. چه كسى مى تواند همانند و نزديك به او باشد».
عبد الرحمان بن جعيل چنين سروده است: «سوگند به جان خودم با شخصى بيعت كرديد كه نگهبان دين و معروف به پارسايى و پاكدامنى و موفق است. على كه وصى مصطفى و پسر عموى او و نخستين نمازگزار و بسيار متدين و پرهيزگار است».
ابو الهيثم بن التيهان كه از انصار و شركت كنندگان در جنگ بدر است چنين سروده است: «ما آنانيم كه قريش و آن كافران، روز بدر، چگونگى پيكار ما را ديدهاند… همانا كه وصى، امام و ولى ماست. آنچه پوشيده بود آشكار و رازها نمودار شد.»
عمر بن حارثه انصارى، كه روز جنگ جمل همراه محمد بن حنفيه بود، هنگامى كه على (ع) محمد بن حنفيه را به سبب سستى در حمله سرزنش فرمود چنين سرود: «اى ابا حسن تو مشخص كننده همه كارهايى و آنچه حلال و حرام است به وسيله تو مشخص و روشن مىشود. مردان را كنار رايتى جمع كردى كه روز جنگ، پسرت آنرا بر دوش مىكشد… پسرى كه نامش نام پيامبر و شبيه وصى است و رنگ رايت او چون گل سياوش (خونرنگ) است.» مردى از قبيله ازد در جنگ جمل چنين سروده است: «اين على است و همو وصى است و پيامبر (ص) روزى كه عقد برادرى مىبست او را برادر خويش قرار داد و فرمود اين پس از من ولى است.
شنونده فرمانبردار اين سخن را شنيد و بدبخت گمراه آنرا فراموش كرد.» روز جنگ جمل غلامى از قبيله بنىضبة كه جوان بود و بر خود نشان زده بود از لشكر عايشه بيرون آمد و اين رجز را مى خواند: «ما افراد قبيله ضبة دشمنان على هستيم. همان كسى كه از ديرباز به وصى معروف است و همان سوار كار ورزيده روزگار پيامبر و من در مورد فضيلت على كور نيستم، ولى خبر كشته شدن پسر پرهيزگار عفان را مىدهم و اين ولى بايد خون آن ولى را طلب كند.» سعيد بن قيس همدانى كه در جنگ جمل در لشكر على (ع) بود چنين سروده است: «اين چه جنگى است كه آتش آن برافروخته شده و در آن نيزهها شكسته گرديده است به وصى بگو هر چند افراد قبيله قحطان دشمن پيش مىآيند، ولى همدانيان را فراخوان تا ترا از آن كفايت كنند.» زياد بن لبيد انصارى، كه از ياران على (ع) است، در جنگ جمل چنين سروده است: «ما در مورد حمايت از وصى اعتنا نخواهيم كرد كه چه كسى خشمگين مىشود و همانا كه انصار در جنگ كوشايند و اهل بازى و شوخى نيستند.»
حجر بن عدى كندى هم روز جمل چنين سروده است: «پروردگارا على را براى ما به سلامت دار. آن فرخنده درخشان را براى ما به سلامت دار، آن مومن يكتاپرست پرهيزگار را كه سست رأى و گمراه نيست، بلكه راهنماى موفق هدايت شده است. خدايا او را نگهدار و پيامبر و سنت او را در او نگهدار، كه او ولى و دوستدار پيامبر بود و پيامبر او را پس از خود به وصايت برگزيد.
» خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين انصارى كه از شركت كنندگان در جنگ بدر بوده است و در جنگ جمل از ياران على عليه السلام بوده چنين سروده است: «… اى وصى پيامبر جنگ، دشمنان را از اينجا به فرار و گريز واداشت و كوچها روان شد.» و همو خطاب به عايشه در جنگ جمل چنين سروده است: «اى عايشه از على و بر شمردن معايبى كه در او نيست در گذر، كه تو همچون مادر اويى. او از ميان همه افراد خاندان رسول خدا وصى اوست تو خود از گواهان اين موضوع هستى و شاهد آن بودهاى.» پسر بديل بن ورقاء خزاعى در جنگ جمل چنين سروده است: «اى قوم واى بر اين حادثه بزرگى كه پيش آمده است. جنگ با وصى و چاره در جنگ نيست.» عمرو بن احيحة در جنگ جمل در مورد خطبهيى كه امام حسن بن على (ع) پس از خطبه عبد الله بن زبير ايراد كرد، اشعارى سروده و ضمن آن گفته است: «خداوند اجازه نفرموده است كه كسى ديگر به آنچه كه پسر وصى و پسر نجيب قيام كرده است قيام كند. آرى، آن كسى كه نسبش از يك سو به پيامبر و از سوى ديگر به وصى مىرسد و هيچ شائبهيى در او نيست براى تو بهتر است.» زحر بن قيس جعفى هم در جنگ جمل چنين سروده است: «بر شما ضربه مىزنم تا هنگامى كه براى على كه پس از پيامبر، بهترين فرد قريش است اقرار كنيد، همان كسى كه خداوندش آراسته و او را وصى نام نهاده است. آرى، ولى پشتيبان ولى است، همانگونه كه گمراه تابع فرمان گمراه است.
»
تمام اين اشعار و رجزها را ابو مخنف لوط بن يحيى در كتاب جمل خويش آورده است و او از روايان حديث است و نيز از كسانى است كه امامت را در اختيار مردم مىداند و معتقد است كه بايد امام را مردم برگزينند و از شيعه نيست و از رجال آنان شمرده نمىشود.
از جمله اشعارى كه درباره جنگ صفين سروده شده و در آن براى على (ع) عنوان وصى ذكر شده است، اشعارى است كه آنها را نصر بن مزاحم بن يسار منقرى كه او هم از بزرگان و رجال نقل و حديث است، در كتاب صفين خود آورده است.
نصر بن مزاحم مىگويد: زحر بن قيس جعفى اينچنين سروده است: «خداوند بر احمد، كه رسول پروردگار كامل نعمت است، درود فرستاده است… و پس از او بر خليفه قائم ما… يعنى على كه وصى پيامبر است.» نصر مىگويد: از جمله اشعار منسوب به اشعث بن قيس ابيات زير است: «فرستاده، يعنى فرستاده على، پيش ما آمد و مسلمانان از آمدن او شاد شدند، فرستاده وصىيى كه وصى پيامبر است و او را ميان مؤمنان سبق فضيلت است.» ديگر از اشعار منسوب به اشعث اين ابيات است: «فرستاده، يعنى فرستاده وصى، پيش ما آمد، فرستاده على كه پاكيزهترين افراد خاندان هاشم است. او وزير و داماد پيامبر و بهترين مردم جهان است.» نصر بن مزاحم مى گويد از جمله اشعارى كه امير المومنين على (ع) در جنگ صفين سروده اين ابيات است: «شگفتا كه چيزى ناپسند مى شنوم و چنان دروغى بر خداوند بستهاند كه موى را سپيد مى كند. اگر احمد (ص) آگاه شود كه وصيت را با شخص ابترى قرين كرده اند، راضى نخواهد بود…» جرير بن عبد الله بجلى ابيات زير را براى شرحبيل بن سمط كندى، كه سالار يمامه و از ياران معاويه بود، نوشت: اى پسر سمط از خواسته نفس خود پيروى مكن كه در جهان براى تو در برابر دين هيچ چيزى عوض و بدل نخواهد بود… او از تمام اهل پيامبر، وصى رسول خداوند است و سوار كار و حمايت كننده اوست، كه به او مثل زده مىشود.» نعمان بن عجلان انصارى هم در اين باره چنين سروده است: «چگونه ممكن است در حالى كه وصى پيامبر امام ماست پراكندگى پيش آيد و چيزى جز سرگردانى و زبونى نخواهد بود… معاويه گمراه را به حال خود واگذاريد و از دين و آيين وصى پيروى كنيد…» عبد الرحمان بن ذؤيب اسلمى نيز چنين سروده است: «همانا به معاوية بن حرب ابلاغ كن… كه تسليم شو و گرنه، وصى لشكرى را مىآورد تا ترا از گمراهى و شك و ترديد باز دارد.» مغيرة بن حارث بن عبد المطلب در اين مورد اين چنين سروده است: «اى سپاه مرگ پايدارى كنيد لشكر معاويه شما را به هراس نيندازد كه حق آشكار شده است… وصى رسول خدا پيشواى شما و ميان شماست…» عبد الله بن عباس بن عبد المطلب هم چنين سروده است: «على از ميان همه افراد خاندان، وصى اوست و هر گاه گفته شود هماورد كيست همو سواركار پيامبر است…» اشعارى كه متضمن اين كلمه است بسيار فراوان است و ما در اين فصل، برخى از اشعارى را كه در جنگهاى جمل و صفين سروده شده است آورديم. درموارد ديگر افزون از شمار و بيرون از اندازه است و اگر بيم از پر حرفى نبود مى توانستيم صفحات بسيار ديگرى از آن بياوريم.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1 //ترجمه دكتر محمود مهدوى دامغانى