google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
180-200 ترجمه خطبه ها شرح ابن ابی الحدیدترجمه خطبه ها شرح ابن ابی الحدید

خطبه 194 شرح ابن ابی الحدید (با ترجمه فارسی کتاب جلوه های تاریخ دکتر دامغانی)(داستان صالح و ثمود)

194 و من كلام له ع

أَيُّهَا النَّاسُ- لَا تَسْتَوْحِشُوا فِي طَرِيقِ الْهُدَى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ- فَإِنَّ النَّاسَ اجْتَمَعُوا عَلَى مَائِدَةٍ شِبَعُهَا قَصِيرٌ- وَ جُوعُهَا طَوِيلٌ- أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا يَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ- وَ إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ- فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا- فَقَالَ سُبْحَانَهُ فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِينَ- فَمَا كَانَ إِلَّا أَنْ خَارَتْ أَرْضُهُمْ بِالْخَسْفَةِ- خُوَارَ السِّكَّةِ الْمُحْمَاةِ فِي الْأَرْضِ الْخَوَّارَةِ- أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ سَلَكَ الطَّرِيقَ الْوَاضِحَ وَرَدَ الْمَاءَ- وَ مَنْ خَالَفَ وَقَعَ فِي التِّيه‏

مطابق خطبه 201 نسخه صبحی صالح

شرح وترجمه فارسی

(194) : از سخنان آن حضرت (ع )

اين خطبه با عبارت ايهاالناس لا تستوحشوا فى طريق الهدى لقلة اهله (اى مردم در راه هدايت از كمى رهروان دلگير مشويد)  شروع مى شود.

داستان صالح و ثمود

مفسران گفته اند كه چون قوم عاد نابود شدند قوم ثمود سرزمينهاى آنان را آباد كردند و جانشين آنان شدند و شمارشان بسيار بود و عمرى طولانى داشتند، آن چنان كه كسى از ايشان خانه يى محكم و استوار براى خويش مى ساخت و در دوره زندگيش ويران مى شد. آنان خانه هايى در دل كوهها تراشيدند و در رفاه و آسايش بودند، ولى سركشى كردند و در زمين تباهى به بار آوردند و بت پرستى پيشه ساختند.

خداوند صالح (ع ) را به پيامبرى براى ايشان مبعوث فرمود. آنان قومى عرب بودند و صالح از كسانى بود كه از نظر نسب از طبقه متوسط بود در نتيجه فقط اندكى از مستضعفان به او گرويدند، صالح (ع ) آنان را بيم داد و برحذر داشت .

آنان معجزه اى از او خواستند؛ گفت : چه معجزه يى مى خواهيد؟ گفتند روز عيد  با ما در جشن شركت كن تو خداى خويش را بخوان ما هم خداى خويش را مى خوانيم اگر دعاى تو برآورده شد ما از تو پيروى مى كنيم و اگر دعاى ما پذيرفته و برآورده شد تو از ما پيروى كن . فرمود: آرى ، و با ايشان بيرون آمد. آنان بتهاى خويش را فرا خواندند و از آنان خواستند پاسخ دهند و نيازشان را برآورند و پاسخى داده نشد. سالارشان كه جندع بن عمرو بود به صخره اى كه به تنهايى كنار كوه قرار داشت اشاره كرد و نام آن صخره كائبة بود و به صالح گفت براى ما ناقه يى پشمالو و شكم بزرگ كه شبيه شتران بختى خراسان باشد از اين سنگ بيرون آور و اگر چنين كردى تو را تصديق مى كنيم و دعوتت را مى پذيريم .

صالح (ع ) از آنان عهد و پيمانهاى استوار گرفت و گفت : اگر چنين كنم آيا ايمان مى آوريد و تصديق مى كنيد! گفتند آرى . صالح نخست نماز گزارد و سپس پروردگار خويش را فرا خواند، آن سنگ چنان به ناله و اضطراب درآمد كه ناقه براى زاييدن كره خود چنان مى كند و ناگاه سنگ شكافته شد و ناقه اى شكم بزرگ و پشمالو و تنومند كه ده ماهه باردار بود از آن بيرون آمد و بزرگان ايشان نگاه مى كردند، سپس از آن ناقه كره اى كه به بزرگى مادر بود زاييده شد. جندع و گروهى از قوم او به صالح ايمان آوردند ولى گروهى از سران ايشان مانع ايمان آوردن پيروان شدند.

آن ناقه با كره خود علفها را مى چريد و آب مى آشاميد و روز در ميان ظاهر مى شد روزى كه نوبت او بود سر خود را داخل چاه مى كرد و سر بر نمى داشت تا همه آب چاه را مى آشاميد و سپس ميان پاى خود را مى گشود و آنان هر چه شير مى خواستند از او مى دوشيدند آنچنان كه همه ظرفهاى آنان آكنده از شير مى شد و مى آشاميدند و اندوخته مى كردند. چون هوا گرم و تابستان مى شد او پشت دره مى رفت در نتيجه چهارپايان آن قوم مى گريختند و به اين سوى دره مى آمدند و چون هوا سرد مى شد و زمستان فرا مى رسيد آن ناقه به اين سوى دره مى آمد و دامهاى ايشان به سوى ديگر مى گريختند و اين كار بر ايشان دشوار آمد و دو زن به نامهاى عنيزة يا غنم و صدفة دختر مختار كه داراى دامهاى بسيار بودند و به آنان زيان بسيار مى رسيد، كشتن و پى كردن ناقه را در نظر آن قوم آراستند و سرانجام آن را پى كردند. شخصى به نام قداراحمر ناقه را پى كرد و كشت و سپس گوشتش ‍ را تقسيم كردند و پختند.

كره ناقه به كوهى كه نامش قاره بود بالا رفت و سه بار نعره زد، صالح (ع ) به آنان مى گفت بكوشيد كره ناقه را بدست آوريد شايد عذاب از شما برداشته شود، ولى آنان بر آن كار يارا نيافتند، پس از سه بار نعره زدن كره شتر، آن صخره دهان گشود و كره شتر در آن درآمد. صالح به ايشان گفت : فردا بامداد چهره هايتان زرد و پس فردا چهره هايتان سرخ و روز بعد از آن چهره هايتان سياه مى شود و سپس عذاب شما را فرو مى گيرد.

قوم چون آن نشانه ها را ديدند در صدد كشتن صالح برآمدند و خداوند او را از آنان نجات داد و او به سرزمين فلسطين رفت . چون روز چهارم فرا رسيد و روز برآمد آنان صبر زرد به جاى حنوط بر خويش ماليدند و سفره هاى چرمى را چون كفن بر خود پيچيدند، ناگهان بانگى آسمانى و فرورفتن و زلزله يى بسيار سخت ايشان را فرا رسيد كه دلهاى ايشان پاره شد و نابود گرديدند.

در حديث آمده است كه پيامبر (ص ) در جنگ تبوك از ناحيه حجر عبور كرد و به ياران خود فرمود هيچيك از شما وارد اين شهر نشود و از آب آن مياشاميد و در سرزمين اين قوم عذاب شده وارد نشويد مگر آنكه فقط در حال گريستن از آن بگذاريد كه مبادا نظير آنچه بر سر ايشان آمده است بر شما برسد.

محدثان روايت كرده اند كه پيامبر (ص ) به على عليه السلام فرمود: آيا مى دانى بدبخت ترين پيشينيان كيست ؟ گفت : آرى . آن كس كه ناقه ى صالح را پى كرد. پيامبر پرسيد: آيا مى دانى بدبخت ترين پسينيان كيست ؟ گفت : خدا و رسولش داناترند.
فرمود: آن كس كه بر اين سر تو ضربه زند و ريش تو را به خون بياميزد.

جلوه‏ تاریخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید، ج 5 //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=