(خطبه110صبحی صالح)
و من خطبة له ( عليه السلام ) في أركان الدين الإسلام
إِنَّ أَفْضَلَ مَا تَوَسَّلَ بِهِ الْمُتَوَسِّلُونَ- إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى- الْإِيمَانُ بِهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِهِ- فَإِنَّهُ ذِرْوَةُ الْإِسْلَامِ- وَ كَلِمَةُ الْإِخْلَاصِ فَإِنَّهَا الْفِطْرَةُ- وَ إِقَامُ الصَّلَاةِ فَإِنَّهَا الْمِلَّةُ- وَ إِيتَاءُ الزَّكَاةِ فَإِنَّهَا فَرِيضَةٌ وَاجِبَةٌ- وَ صَوْمُ شَهْرِ رَمَضَانَ فَإِنَّهُ جُنَّةٌ مِنَ الْعِقَابِ- وَ حَجُّ الْبَيْتِ وَ اعْتِمَارُهُ- فَإِنَّهُمَا يَنْفِيَانِ الْفَقْرَ وَ يَرْحَضَانِ الذَّنْبَ- وَ صِلَةُ الرَّحِمِ- فَإِنَّهَا مَثْرَاةٌ فِي الْمَالِ وَ مَنْسَأَةٌ فِي الْأَجَلِ- وَ صَدَقَةُ السِّرِّ فَإِنَّهَا تُكَفِّرُ الْخَطِيئَةَ- وَ صَدَقَةُ الْعَلَانِيَةِ فَإِنَّهَا تَدْفَعُ مِيتَةَ السُّوءِ- وَ صَنَائِعُ الْمَعْرُوفِ فَإِنَّهَا تَقِي مَصَارِعَ الْهَوَانِ- أَفِيضُوا فِي ذِكْرِ اللَّهِ فَإِنَّهُ أَحْسَنُ الذِّكْرِ- وَ ارْغَبُوا فِيمَا وَعَدَ الْمُتَّقِينَ فَإِنَّ وَعْدَهُ أَصْدَقُ الْوَعْدِ- وَ اقْتَدُوا بِهَدْيِ نَبِيِّكُمْ فَإِنَّهُ أَفْضَلُ الْهَدْيِ- وَ اسْتَنُّوا بِسُنَّتِهِ فَإِنَّهَا أَهْدَى السُّنَنِ وَ تَعَلَّمُوا الْقُرْآنَ فَإِنَّهُ أَحْسَنُ الْحَدِيثِ- وَ تَفَقَّهُوا فِيهِ فَإِنَّهُ رَبِيعُ الْقُلُوبِ- وَ اسْتَشْفُوا بِنُورِهِ فَإِنَّهُ شِفَاءُ الصُّدُورِ- وَ أَحْسِنُوا تِلَاوَتَهُ فَإِنَّهُ أَنْفَعُ الْقَصَصِ- وَ إِنَّ الْعَالِمَ الْعَامِلَ بِغَيْرِ عِلْمِهِ- كَالْجَاهِلِ الْحَائِرِ الَّذِي لَا يَسْتَفِيقُ مِنْ جَهْلِهِ- بَلِ الْحُجَّةُ عَلَيْهِ أَعْظَمُ وَ الْحَسْرَةُ لَهُ أَلْزَمُ- وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ أَلْوَمُ
لغات
ذروة الشّىء: بلندى آن چيز
يرحضان: مى شويند،
رحض: شستن
الإفاضة في الذّكر: شتافتن در ذكر
ملّة: كيش
مثراة: محلّ افزايش ثروت
هدي: راهنمايى كردن، و اين واژه مصدر و ضدّ اضلال به معناى گمراهى است
جنّة: سپر
منسأة: محلّ تأخير انداختن
ترجمه
از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است:
«برترين وسيله اى كه متوسلان مى توانند با چنگ زدن به آن به خداوند سبحان تقرّب جويند، ايمان به او و پيامبرش و جهاد در راه اوست، زيرا جهاد قلّه بلند اسلام است، همچنين كلمه اخلاص (گفتن لا اله الّا اللّه) مى باشد، كه نداى فطرت است، ديگر به پاداشتن نماز است كه آيين دين است، و نيز دادن زكات كه تكليفى واجب است، همچنين روزه ماه رمضان است كه سپرى در برابر عذاب خداوند مى باشد، ديگر حجّ و عمره خانه خداست كه اين دو فقر و نادارى را از ميان مى برند و گناهان را مى شويند، نيز صله رحم است كه سبب افزايش مال و درازى عمر است، و هم صدقه دادن به بينوايان در پنهانى است كه كفّاره گناهان است، ديگر صدقه دادن آشكار است كه از مرگهاى ناگهانى و بد، پيشگيرى مى كند، همچنين به جا آوردن اعمال نيك است كه انسان را از افتادن در ورطه خوارى نگه مى دارد.
خداوند را زياد ياد كنيد كه آن نيكوترين ذكر است، و به آنچه خداوند پرهيزكاران را وعده داده است دل بنديد كه وعده او راستترين وعده هاست، و روش پيامبرتان را پيروى كنيد كه بهترين روشهاست، و به سنّت او رفتار كنيد كه هدايت كننده ترين سنّتهاست، و قرآن را بياموزيد كه بهترين گفته هاست، و در آن بينديشيد كه قرآن بهار دلهاست، و از نور آن شفا بجوييد كه قرآن شفابخش سينه هاست، و آن را نيكو تلاوت كنيد كه آن سودمندترين سرگذشتهاست، به راستى عالمى كه به علم خود عمل نكند مانند جاهل سرگردانى است كه هرگز از جهل خود به هوش نمى آيد، بلكه برهان حقّ عليه او كاملتر، و افسوس و حسرت براى او لازمتر، و نزد خداوند از هر كس نكوهيده تر است.»
شرح
امام (ع) در اين خطبه به برترين وسايلى كه انسان را به خداوند سبحان نزديك مى گرداند
و آن ايمان كامل است اشاره فرموده و ايمان به خدا همان گواهى بر هستى اوست، و اين اصل، و پايه ايمان است و پس از آن به ذكر لوازم و مراتب كمال آن مى پردازد و مى فرمايد:
1- التّصّديق برسوله:
اين كه گواهى بر رسالت پيامبر (ص) را بر ديگر عبادات مقدّم داشته براى اين است كه ايمان به نبوّت اصل و پايه عبادات است، و بدون داشتن اعتقاد به آن هيچ عبادتى صحيح نيست.
2- الجهاد فى سبيله:
در صفحات گذشته فضيلت جهاد شرح داده شده، و امام (ع) در اين جا از آن به ذروة الإسلام تعبير فرموده است، و واژه ذروه را كه به معناى كوهان شتر است، براى جهاد استعاره فرموده و اين به ملاحظه مرتبه بلند و مقام ارجمندى است كه جهاد در اسلام دارد، و نيز شباهتى است كه از اين جهت ميان جهاد و كوهان شتر موجود است، و اين كه جهاد را بر نماز مقدّم داشته، بدين سبب است كه آن كسى كه به جهاد مىشتابد يقين به لقاى پروردگار دارد، و ايمانش به آنچه پيامبر گرامى (ص) از جانب خداوند آورده راسخ است، از اين رو خود را در مهلكهاى كه پديد آمده مىاندازد، در حالى كه برنابودى خود گمان غالب و يا يقين دارد و نيز براى اين است كه جهاد در ايجاد وحدت دينى در سرتاسر جهان نقش اصلى را داراست.
3- كلمة الإخلاص:
اين همان كلمه توحيد يعنى لا إله إلّا اللّه است، كه مستلزم نفى هر نوع شريك و مانند از خداوند است، و چون اخلاص به همين معناست، لذا به آن، كلمه اخلاص گفته شده است، امّا جهت فضيلت آن اين است كه اين كلمه، آواى فطرت انسان است، و خداوند نهاد او را با آن سرشته، و بر اين فطرت و جبلّت وى را آفريده است، همچنان كه خردهايى كه از آلودگى علايق بدنى و تيرگيهاى نفسانى مصون، و از عوارض و تأثيرات تربيتهاى انحرافى محفوظ و به دور مانده است، گواه و معترف است، كه اقرار بر يگانگى پروردگار و تنزيه وى از شريك و مانند، از همان آغاز آفرينش با سرشت انسان در آميخته، و پيمان آن در عهد أ لست با او بسته شده، و به آن، نام فطرت داده شده است هر چند اطلاق اين نام بر سبيل مجاز و از باب اطلاق نام ملزوم بر لازم آن مى باشد.
4- إقامة الصّلاة:
در بيان امام (ع) نماز به دين تعبير شده، هر چند اين فريضه يكى از اركان دين است، و اين تعبير به مناسبت اين است كه نماز از اركان مهمّ و ستون عمده آيين مقدّس اسلام به شمار آمده است، از اين رو اطلاق آن به طريق مجاز بوده و از باب ناميدن جزء به نام كلّ مى باشد.
بايد دانست كه نماز داراى فضايل و اسرارى است كه آگاهى به آنها ضرورى است، امّا فضيلتهاى آن، گذشته از قرآن كريم كه بطور مؤكّد امر به اتيان آن مى كند، اخبار بسيارى در باره اهميّت آن وارد شده است كه از آن جمله
پيامبر اكرم (ص) فرموده است: الصّلاة عمود الدّين من تركها فقد هدم الدّين يعنى نماز پايه دين است هر كس آن را ترك كند، دين را ويران كرده است،
همچنين فرموده است: مفتاح الجنّة الصّلاة يعنى كليد بهشت نماز است،
و نيز در فضيلت كامل به جا آوردن نماز فرموده است: إنّ الرّجلين من امّتى يقومان في الصّلاة و ركوعهما و سجودهما واحد و إنّما بين صلاتيهما ما بين السّماء و الأرض يعنى: دو تن از امّت من براى نماز به پا مى خيزند و ركوع و سجود آنها يكى است، ولى ميان نماز آن دو تفاوت از زمين تا آسمان است،
همچنين فرموده است: أما يخاف الّذى يحوّل وجهه في الصّلاة أن يحوّل اللّه وجهه وجه حمار يعنى: آيا كسى كه در نماز روى مى گرداند بيم ندارد كه خداوند چهره او را به چهره الاغ برگرداند،
و نيز از سخنان آن بزرگوار است كه: من صلّى ركعتين لم يحدّث فيهما نفسه بشىء من الدّنيا غفر اللّه له ذنوبه يعنى: هر كس دو ركعت نماز به جاى آورد، و در آن خيال دنيا را از دل بيرون كند، خداوند گناهان او را مى آمرزد.
امّا اسرار نماز دو گونه است: عامّ و خاصّ، ما در شرح خطبه اوّل آن جا كه در باره حجّ سخن رانده ايم سرّ عمومى همگى عبادات را روشن كرده ايم، و گفته ايم كه اين اعمال، غرض ثانوى مرد خداشناس را كه عبارت از تربيت نفس و خلاصى از گناه است تأمين مى كند، ديگر اين كه عبادات در رام كردن نفس سركش امّاره براى فرمانبردارى از نفس مطمئنّه، و عادت دادن آن، به پيروى از اين، انسان را يارى مىدهد، و چون به اين نكته توجّه شود دانسته خواهد شد كه همگى آيات و اخبارى كه در فضيلت عبادات وارد شده است، معنا و مقصود آنها به همين نكته برگشت دارد، مثلا اين كه خداوند فرموده است: «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ«»» يعنى، نماز انسان را از كارهاى زشت و ناپسند باز مى دارد، براى اين است كه سبب ارتكاب اين گونه اعمال، سركشى نيروى شهوانى، و بيرون رفتن آن از فرمان عقل است، و چون نماز موجب اين است كه اين نيروى طغيانگر تحت فرمان عقل در آيد، و عقل هم انسان را از انجام اين كارها نهى مى كند لذا نماز، انسان را بدينسان از فحشا و منكر منع مى كند، و او را از ارتكاب اين اعمال باز مى دارد همچنين با ملاحظه آنچه گفته شد، معناى اين كه نماز ستون دين است نيز دانسته مى شود، زيرا پيامبر اكرم (ص) فرموده است: بنى الإسلام على خمس، فكلّ منها عماد بحسب شرائطه، فمن أخلّ بها فقد هدم بنيانه الّذي يصعد به إلى اللّه، يعنى: اسلام بر پنج پايه استوار شده، و هر يك از آنها با شرايطى كه دارد ستون آن است، پس هر كس در انجام دادن شرايط هر يك از آنها كوتاهى كند، بنايى را كه به وسيله آن به سوى خداوند بالا مى رود ويران كرده است، حديث اين كه نماز كليد بهشت است نيز به همين معناست، زيرا به وسيله نماز است كه ابواب وصول به رحمت و مغفرت خداوند به روى انسان باز مى شود، و در اين جاست كه تفاوت ميان نماز آن دو تن مسلمان كه پيامبر اكرم (ص) در حديث خود بدآنها اشاره فرموده است آشكار مى گردد، زيرا اگر فايده نماز رو آوردن به درگاه خداوند و سركوب كردن شيطان باشد، نماز آن كس كه با خشوع و خوف و خشيت در برابر خداوند ايستاده، و همه دل را متوجّه عظمت و جلال او ساخته است، با نماز آن نادان كه عبادتش از اين اوصاف بيرون است و شيطان روى دل او را از جانب قبله به سمت ديگر برگردانيده است، چگونه مى تواند برابر باشد، و تفاوت آن از كجاست تا به كجا، همچنين حديث آن بزرگوار مبنى بر تهديد كسى كه در هنگام نماز روى خود را به جانب ديگر بر مى گرداند نيز بر همين اساس است، زيرا آن حضرت نهى مى كند از اين كه نمازگزار در حال نماز دل از توجّه به سوى خدا بردارد، و از ملاحظه عظمت و جلال او غافل شود، براى اين كه هر كس در حال نماز به راست يا چپ خود متوجّه شود، دل از جدا برداشته و از مشاهده انوار كبريائيش غافل شده است، و چنين كسى ممكن است غفلت او ادامه يابد و در نتيجه نابخردى، و نارسايى او در فهم امور متعالى، و بىاعتنايى به كسب علوم، و عدم تقرّب به خدا، چهره دلش به چهره الاغ مبدّل گردد، همچنين است حديث آن حضرت در باره اين كه خداوند گناه نمازگزارى را كه در حال نماز حديث نفس را ترك و خيال دنيا را از دل بيرون مى كند مى آمرزد زيرا او در حال نماز رو به سوى خدا داشته و دل از غير او برداشته است، بنا بر اين خلاصه و روح عبادت، توجّه به خدا و روى دل به سوى او داشتن است، از اين رو پيامبر گرامى (ص) فرموده است: إنّما فرضت الصّلوة و امر بالحجّ و الطّواف و اشعرت المناسك لإقامة ذكر اللّه يعنى جز اين نيست كه نماز، واجب، و به حجّ و طواف امر، و مناسك تشريع شده است، تا ياد خدا به پا داشته شود، و اگر در ذكر و عبادتى كه به جا آورده مى شود، آن كه مراد از ذكر و معبود و مطلوب است در دل نبوده، و بيمى از هيبت و جلال او جان را فرا نگرفته باشد، اين ذكر و عبادت مربوط به او نخواهد بود،
عايشه گفته است: پيامبر خدا (ص) با ما سخن مى گفت، و ما نيز با او سخن مى گفتيم، و چون وقت نماز فرا مى رسيد چنان متوجّه خدا و از همه چيز منقطع مى شد كه گويا همديگر را نمى شناسيم، همچنين على (ع) در هنگامى كه وقت نماز مى شد، چنان به خودمى پيچيد و مى لرزيد و رنگ رخسارش دگرگون مى گشت كه به او گفته مى شد: اى امير مؤمنان تو را چه شده است مى فرمود: هنگام اداى امانتى فرا رسيده كه خداوند آن را بر آسمانها و زمين عرضه كرد، و آنها از پذيرفتن آن سرباز زدند و ترسيدند، و نيز علىّ بن الحسين (ع) در هنگامى كه آماده براى وضو مى شد چنان رنگ رخسارش زرد مى گشت كه اهل خانهاش به او عرض مى كردند: اين چه حالتى است كه هنگام وضو شما را فرا مى گيرد در پاسخ مى فرمود: نمى دانيد در پيشگاه چه كسى مى ايستم، آنچه ذكر شد همه بر لزوم حضور قلب، و توجّه به عظمت بارى تعالى و انقطاع از غير او در حال عبادت دلالت دارد.
امّا اسرار خاصّ نماز: چنان كه مى دانيم اين فريضه جز ذكر، قرائت، ركوع، سجود، قيام و قعود چيز ديگرى نيست، امّا ذكر روشن است كه عبارت از گفتگو و مناجات با پروردگار متعال است، و غرض از آنها، حصول توجّه به سوى او و يادآورى است بر آنچه نيروهاى شيطانى را تحت رهبرى عقل، قرار مى دهد و تكرار آن باعث ادامه حصول اين مقصود است، و غرض از قرائت و ذكر و حمد و ثناى بارى تعالى و تضرّع و دعا همين است، و منظور از آنها ادا و تكرار حروف و اصوات و به كار واداشتن زبان نيست، زيرا اگر غرض اين باشد تحريك زبان به هذيان و ياوه گويى كه خود نيز موجب به كار گرفتن زبان است، براى انسان آسانتر مى باشد، و ما به خواست خداوند در آينده در فصول مناسبترى راجع به خواندن ذكر و فضيلت و فايده آن، سخن خواهيم گفت.
امّا غرض از ركوع و سجود و قيام و قعود، تعظيم و بزرگداشت خداوند متعال است، كه اين خود مستلزم توجّه و التفات به سوى او، و همچنين متضمّن ذكر و ياد اوست، زيرا اگر جايز باشد كه انسان خدا را با به جا آوردن افعالى تعظيم كند در حالى كه از او غافل باشد، روا خواهد بود كه انسان بتى را در پيش روى خود قرار دهد، و در حالى كه غافل از آن است، آن را تعظيم كند، حديثى كه معاذ بن جبل روايت كرده است اين مطلب را تأييد مى كند كه: من عرف من على يمينه و شماله متعمّدا فى الصّلاة فلا صلاة له: يعنى هر كس در حال نماز از روى عمد دريابد چه كسى در سمت راست و چپ او قرار دارد، نمازى بر او نيست، و نيز در حديث آمده است كه إنّ العبد ليصلّي الصّلاة لا يكتب له سدسها و لا عشرها و إنّما يكتب للعبد من صلاته ما عقل منها يعنى: بنده خدا نماز مى گزارد، (حتّى) يك ششم ويك دهم آن برايش نوشته نمى شود، جز اين نيست كه از نماز بنده آنچه فهميده و درك كرده پذيرفته و نوشته مى شود.
چون دانسته شد كه پايه و زير بناى نماز، اقبال و توجّه به سوى خداوند متعال است، اكنون بايد بدانيم كه التفات و توجّه، مستلزم يادآورى و درك است، و غرض از آن، دقّت و ادراك مقام كبريايى و عظمت اوست، و دقّت، جز انديشيدن نيست كه اين نيز به منزله ديده بصيرت و مردمك چشم خرد انسان است، بديهى است تذكّر و ادراك مقام كبريايى خداوند موجب تعظيم اوست، زيرا عظمت و جلال او بزرگتر و برتر از آن است كه كسى آن را درك كند و در برابر آن سر فرود نياورد، تعظيم خداوند و درك مقام ربوبى، نيز مستلزم پديد آمدن بيم و اميد يا خوف و رجاست، زيرا ما هنگامى كه عظمت و قدرت يكى از پادشاهان روى زمين را تصوّر مى كنيم، بى اختيار احساس مى كنيم كه در برابر او توان سخن گفتن و پاسخگويى را نداريم، و لازم مى دانيم، در روبرو شدن با او آرام و فروتن باشيم، و بسا مى شود كه در اين هنگام دچار لرزش تن و لكنت زبان نيز بشويم. آشكار است كه منشأ اين احساس بيم ناشى از تصوّر بزرگى مقام پادشاه است، بنا بر اين تصوّر مقام عظمت و جلال پادشاه پادشاهان و درهم شكننده سركشان و فرمانرواى همه جهانها و جهانيان براى انسان چگونه خواهد بود، رجا و اميد نيز همين گونه است، يعنى: هنگامى كه عظمت و قدرت پروردگار را تصوّر مى كنيم، و مى نگريم كه هر چه هست از آن اوست، اميد ما به او برانگيخته مى شود. بويژه اين كه در ضمن آيات مربوط به خوف و رجا به اين نكته تأكيد شده است.
همچنين تصوّر عظمت و جلال پروردگار، موجب پيدايش شرم و حيا در انسان است، زيرا تصوّر مقام كبريايى او باعث اين است كه انسان همواره احساس كوتاهى و تقصير كند و خود را گنهكار بداند، و همين احساس و توهّم موجب شرم و حيا از خداوند سبحان مى شود.
5- إيتاء الزّكاة:
دادن زكات يكى از اركان مهمّ دين است، و امام (ع) با ذكر اين كه دادن زكات، فريضه اى واجب است، به اهميّت و فضيلت آن اشاره فرموده است، قطب راوندى گفته است: مراد از فريضه، سهمى است از مال كه براى فقيران مستحقّ جدا مى گردد و زكات ناميده مى شود، و معناى آن در عرف شرع همين است، زيرا فريضه به معناى واجب است و همگى عبادات نيز واجبند، و فرض و واجب هر دو يك معنا دارد كه در گفتار حضرت به صورت مكرّر آمده است.
آنچه قطب راوندى گفته وجه نيكويى است. و چنان كه روشن خواهيم كرد اشاره به يكى از اسرار زكات دارد، ولى اين عبادت، ضمن اين كه راز مشترك همگى عبادات را كه عبارت از توجّه به سوى خداوند متعال، و جلب رضا و محبّت اوست، داراست، اسرار خاصّى نيز دارد، كه در زير بيان مى شود:
1- منظور از كلمه شهادت يعنى گفتن لا إله إلّا اللّه توحيد مطلق خداوند، و يكتا و بىهمتا دانستن او از طريق توجّه به اوست، و اين شناخت و اقرار، كامل نمى شود مگر اين كه انسان هر محبوبى جز او را نفى و رها كند زيرا محبّت مشاركت نمى پذيرد، و فايده و تأثير توحيد زبانى نيز در درون و نهاد انسان اندك است، از اين رو مرتبه دوستى خداوند با جدايى و دورى از علايق و دلبستگيها آزمايش مى شود، و چون ثروت محبوب انسان و وسيله بهره بردارى او از دنيا و دلبستگى به آن است، و نيز موجب مى شود كه آدمى از مرگ متنفّر شود، براى اين كه صدق ادّعاى محبّت انسان نسبت به محبوب، شناخته شود، در اين دو قسمت مورد آزمايش قرار مى گيرد، و از او خواسته مى شود از دوستى مال كه معشوق اوست دست بردارد، چنان كه در اين باره خداوند متعال فرموده است: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ«»» و مردمى كه اين معنا را دريافته اند از اين حيث به گروهى چند منقسم شده اند، گروهى دوستى و محبّت خود را نسبت به معشوق حقيقى خالص گردانيده و به عهد خود وفا كرده، و اموال خود را در راه او بذل و انفاق نموده اند، و از آن چيزى براى خود باقى نگذاشته اند تا آن جا كه به يكى از افراد اين طايفه گفته شده است، چه مبلغى زكات را در دويست درهم واجب مى دانى گفت: امّا بر عوام مطابق حكم شرع، پنج درهم فرض است، ليكن برما بذل همه آن واجب است.
دسته اى از اين مرتبه پايين آمده، به منظور رفع نيازهاى آينده خويش، و انجام امور خير در اوقات خود، از بذل همگى مال خوددارى كرده، و نيّت خود را در اندوختن آن، ميانه روى در تأمين نيازمنديها، و دورى جستن از خوشگذرانى و تنعّم قرار داده، و ما زاد آن را بخشش و انفاق كرده اند، با اين حال اين دسته هم در واجبات مالى اكتفا به حدّ شرعى نكرده اند، نخعى و شعبى و مجاهد از اين دسته اند، چنان كه به شعبى گفته شد: آيا در مال جز زكات حقّ ديگرى وجود دارد گفت: آرى، نشنيده اى كه خداوند متعال فرموده است: «لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ«»» و اينها در عمل خود به آيه «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ«»» استدلال كرده، و انفاق را منحصر به زكات ندانسته بلكه آن را از حقوق مسلمان بر مسلمان دانسته اند، به اين معنا كه بر مسلمان متمكّن واجب است، هر زمان مسلمان نيازمندى را بيابد، نياز او را از مالى كه زياده بر حقّ زكات در دست دارد، برآورد.
برخى هم به اداى واجب اكتفا، و زكات را بدون زيادتى و نقصان از مال، اخراج كرده اند و البتّه اين پستترين مراتب مذكور بوده و منحصر به عوام و نادانهاست، زيرا اينها سرّ بذل مال را نمى دانند، و نسبت به آن بخل مى ورزند، و دوستى و دلبستگى آنها به آخرت ضعيف است، از اين رو لازم است ثروتمندان و مالداران خود را از پليدى بخل، پاك كنند، زيرا اين خوى زشت از جمله صفات نابود كننده است،
چنان كه على (ع) فرموده است: ثلاث مهلكات: شحّ مطاع، و هوى متّبع، و إعجاب المرء بنفسه يعنى: سه چيز نابود كننده است: بخلى كه به كار برده شود، و هواى نفس كه پيروى گردد، و خود پسندى، علّت اين كه بخل از مهلكات به شمار آمده اين است كه منشأ آن حبّ مال است، و مى دانيم كه دنيا و آخرت ضدّ يكديگرند، و نزديكى به يكى، موجب دورى از ديگرى است، علاوه بر اين چنان كه پيش از اين توضيح داديم، دوستى مال انسان را از توجّه به خدا و رو آوردن به سوى او منصرف و دور مى گرداند، و همين امر موجب هلاكت او در آخرت است. براى برطرف كردن اين خوى زشت، بايد نفس را تدريجا به بذل و بخشش عادت داد، زيرا دوستى چيزى را يكباره از دل بيرون كردن ميسّر نمى شود مگر اين كه نفس را اندك اندك به جدايى از آن وادار كرد، تا اين كه به آن خو كند، بنا بر اين زكات به تعبيرى كه ذكر شد طهور است يعنى نفس را از پليدى بخل كه موجب هلاكت است پاك مى سازد، بديهى است پاكيزه شدن نفس از اين طريق، به مقدار مالى كه در راه زكات مى پردازد بستگى دارد، همچنين منوط است به اين كه تا چه اندازه نسبت به مصرف اين مال در راه خدا و طاعت و محبّت او شادمان شده، و از اين كه توانسته است چيزى را كه مايه روگردانى او از قبله معبود شده دور گرداند، خوشحال شده باشد.
2- دوّمين راز فريضه زكات شكر نعمتهاى خداست، زيرا نعمتهايى كه پروردگار متعال به بندگان ارزانى فرموده است برخى در جان و تن ماست. و اين گونه نعمتها را با انجام عبادتهاى بدنى مى توان شكر گزارى كرد، و برخى در مال ماست كه بايد با اداى عبادتهاى مالى شكر آنها را به جا آورد، و به حقّ بايد گفت كه پستتر و دورتر از رحمت خدا كسى است كه بينوايى را بنگرد كه دستش از مال تهى و به او نيازمند شده، و وى به خود اجازه ندهد كه به شكرانه اين كه خداوند متعال او را از ديگران بىنياز و ديگران را به او نيازمند ساخته، يك دهم يا يك چهلم از آنچه دارد به او بدهد.
3- سوّمين راز زكات، مربوط به اصلاح امور شهرها، و بهبود احوال مردم آنهاست، براى اين كه خداوند زكات را بر توانگران واجب فرموده تا از اين طريق بينوايان و تهيدستان را در اموال آنان شركت دهد و فقر آنان را بر طرف سازد، و اين كه امام (ع) از زكات به فريضه واجب تعبير فرموده اشاره به همين نكته است، و در اين راز نيز دو راز ديگر نهفته است، يكى اين كه زكات، فقرا را كمك مى كند تا به بندگى و عبادت خدا پردازند، و به سبب دويدن به دنبال روزى، از طاعت او باز نمانند، ديگر براى اين است كه اندوه و حسد بينوايان نسبت به توانگران از ميان برود، و از كوشش در ايجاد فساد در روى زمين باز ايستند، و اختلال در امور اجتماعى پديد نيايد، چون با پرداخت همين مقدار مال به عنوان زكات، قلوب آنان آرامش مى يابد، و بدان دل مى بندند و دوام آن را از خدا مى خواهند و با توانگران دوستى و به آنان دلبستگى پيدا مى كنند، و در نتيجه موجبات مشاركت و همكارى ميان مردم، و همدمى و همدلى آنها كه همگى عامل وحدت و انسجام جامعه، و نظام گيتى، و قوام دين، و بقاى نوع انسان و راز ايجاد اوست، فراهم و برقرار مى شود.
6- صوم شهر رمضان:
اين كه روزه ماه رمضان را سپر، در برابر عذاب و عقاب إلهى تعبير فرموده، و با اين كه ديگر عبادات نيز همين صفت را دارند، آن را به روزه اختصاص داده براى اين است كه روزه بيش از هر عبادت ديگر، مانع انسان از معصيت، و نگه دار او از عذاب خداوند است، زيرا روزه موجب سركوبى شياطينى است كه دشمنان خدايند و از هر سو انسان را احاطه كرده اند، بديهى است وسيله و ابزار شيطان، اميال و شهوات آدمى است، و آنچه رغبتها و شهوتها را تقويت مى كند و آنها را برمى انگيزد، خوردن و آشاميدن است،
چنان كه پيامبر گرامى (ص) فرموده است: إنّ الشيطان ليجرى من ابن آدم مجرى الدّم، فضيّقوا مجاريه بالجوع يعنى: شيطان مانند خون در وجود فرزند آدم، رسوخ و جريان دارد، پس راههاى ورودش را با گرسنگى تنگ سازيد،
همچنين به عايشه فرمود:پيوسته در بهشت را بكوب، عايشه عرض كرد با چه فرمود با گرسنگى، بى گمان روزه در سركوب شيطان، و بستن راهها و تنگ ساختن گذرگاههاى او ويژگى دارد و از هر عبادت ديگر مؤثّرتر و قويتر است، و چون عذاب و عقابى كه متوجّه افراد انسان مى شود به نسبت دورى و نزديكى او به شيطان، متفاوت بوده و شدّت و ضعف دارد، و روزه بيش از هر عبادت ديگر انسان را از شيطان دور مى گرداند، و به سبب اين عبادت مى توان در نهايت دورى از عذاب خداوند قرار گرفت، لذا به سپر، در برابر عذاب خداوند توصيف شده، و اين ويژگى به آن داده شده است.
بايد دانست كه عبادات اگر چه امورى عدمى هستند، و از پيش نبوده بعدا تحقّق مى يابند، ولى نمى توان آنها را عدم صرف دانست بلكه عدم آنها از مقوله عدم ملكه است، و اين كه فقدان عبادت در انسان شديدا حركتى پديد مى آورد، و او را كم و بيش در حالتى قرار مى دهد كه به ياد عبادت مى افتد، چيزى است كه نمى توان آن را بيهوده و ناديده گرفت، بلكه همين حركت و تذكّر سبب نيّت و موجب تقرّب به خداوند سبحان مى شود، و اين رمز همه عبادات است.
7- حجّ البيت و اعتماره:
ما به اسرار حجّ و عمره خانه خدا ضمن شرح خطبه اوّل اشاره كرده ايم و آنچه امام (ع) در اين جا فرموده اين است كه حجّ و عمره، فقر و نادارى را از ميان مى برد، و گناهان را مى شويد، بنا بر اين در اين واجب سود دنيا و آخرت گرد آمده است، امّا سود دنيوى حج و عمره از ميان بردن نادارى است چون در موسم حج داد و ستد به جريان مى افتد و در آن هنگام بازارها در مكّه بر پا مىشود، در نتيجه فقر و نادارى از ميان مى رود، و سود آخرت به سبب اين است كه حجّ و عمره، گناهان را از صحيفه اعمال انسان مى شويد و محو مى كند، و به اين مطلب در آن جا كه از اسرار عبادات سخن گفته شده اشاره كرده ايم. بارى منافعى را كه امام (ع) براى حجّ و عمره بيان داشته همان است كه قرآن كريم در باره آنها ذكر كرده است كه «لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ» يعنى: تا سودهايى را كه براى آنها دارد مشاهده كنند، بيشتر مفسّران گفته اند، منظور سودهاى اين جهانى است كه از راه بازرگانى به دست آنها مى رسد، و اين را از سعيد بن جبير، و همچنين به روايت ابى رزين از ابن عبّاس نقل كرده اند، و برخى از آنها به نقل از مجاهد و به روايت عطا از ابن عبّاس، منافع را اعمّ دانسته و بر سودهاى دنيوى مانند بازرگانى و ثوابهاى اخروى حمل و تفسير كرده اند.
8- صلة الرّحم:
امام (ع) دو فايده از فوايد صله رحم را ذكر فرموده است:
1- مثراة في المال:
سبب فزونى مال است، و اين از دو جهت مى باشد اوّل اين كه عنايت خداوندى براى هر زنده اى، بهره اى از روزى قرار داده كه آن را براى بقاى وجود خويش، در مدّت زندگى به دست مى آورد، و هنگامى كه عنايت إلهى شخصى را مهيّا فرمايد كه به اصلاح امور معيشت جمعيّتى اقدام كند، و كمك و اعانت آنها را بر عهده گيرد، از باب لطف واجب است كه بر حسب آمادگى و استعدادى كه اين شخص دارد، روزى آن جمعيّت را در دست او جارى، و كمك و اعانتى را كه به آنها مى كند، نصيب وى گرداند، خواه اين جمعيّت با او پيوند خويشاوندى داشته و يا اين كه مورد مهر و محبّت او قرار گرفته باشند، چنان كه اگر قصد داشته باشد رشته پيوند خود را با يكى از آنها قطع كند، به اندازه روزى شخصى كه پيوندش را با او قطع كرده در مالش نقصان پديد مى آيد، بنا بر اين معناى اين كه صله رحم موجب افزايش مال مى باشد همين است. دوّم اين كه صله رحم از خويهاى پسنديده اى است كه طبيعت آدمى بدان رغبت دارد، و موجب دلجويى خاطر است، از اين رو كسى كه پيوند خود را با خويشانش استوار مى كند از نظر همه مردم بخشوده و مورد شفقت است، و همين امر سبب مى شود كه خير انديشان و توانمندان مانند پادشاهان و جز آنها به يارى و كمك او پردازند، و دارايى او افزون شود.
2- منساة فى الأجل:
اين كه صله رحم موجب به تأخير افتادن مرگ مى گردد، به دو سبب است اوّل اين كه صله رحم باعث مى شود كه افراد خويشاوند نسبت به كسى كه با آنها پيوند خويشى برقرار ساخته مهربانى و يارى و همكارى كنند و همين امر موجب مى شود كه هر چه بيشتر از آزار دشمنان مصون و از دستبرد مرگ در امان ماند و سبب زيادتى عمر او شود. دوّم اين كه صله رحم سبب مى شود كه افراد خانواده قلبا در بقاى كسى كه با آنان پيوند برقرار كرده بكوشند و دعاى خود را نثار او كنند، و همين دعا و كوشش آنها براى بقاى وجود وى يكى از اسباب دوام عمر و تأخير مرگ اوست، بنا بر اين پيوند خويشاوندى موجب به عقب افتادن مرگ و درازى عمر مى شود.
9- صدقة السرّ:
امام (ع) يكى از فوايد بخشش در پنهانى را كه كفّاره گناه مى باشد، نام برده است. و با اين كه ديگر عبادات نيز موجب محو معاصى است اين وصف را تنها بدان اختصاص داده است، و اين از آن جهت است كه صدقه پنهانى از ريا و تظاهر دورتر، و نيّت، از شايبه اين كه عمل، جز براى خدا باشد خالصتر است، بنا بر اين اخلاص در آن كاملتر بوده و بيشتر موجب تقرّب به درگاه خداوند و محو گناهان خواهد بود.
10- صدقة العلانية:
امام (ع) پيشگيرى از مرگ بد را از جمله آثار و فوايد صدقه آشكار ذكر فرموده است، توضيح مطلب اين است: كه بخشش آشكار سبب مى شود كه انسان به نيكوكارى و انجام دادن كارهاى خير شهرت يابد و به نيكى و خوشنامى ياد شود، و چون مرگهاى بد مانند سوختن، و غرق شدن و بر دار رفتن، و كشته شدن و مانند اينها حالات ناگوار و مصيبت بارى است كه مرگ را هر چه بيشتر مورد نفرت و انزجار قرار مى دهد، و اين اتّفاقات از روى قصد و عمد براى كسى كه مورد محبّت مردم مى باشد، و به بخشش و ترحّم و دستگيرى از فقرا و بينوايان، و ايثار و گذشت در راه آنها مشهور شده كمتر روى مى دهد، در نتيجه صدقه آشكار سبب بر طرف شدن مرگ بد خواهد بود.
11- صنائع المعروف:
امام (ع) از جمله آثار و فوايدى كه براى نيكوكارى و انجام دادن امور خير بيان فرموده اين است كه انسان را از افتادن به پرتگاه ذلّت و زبونى نگه مى دارد، تفسير اين مطلب، قريب به مضمونى است كه پيش از اين گفته شد، زيرا نيكوكارى موجب نزديك شدن دلهاى مردم به يكديگر، و اتّفاق آنها بر محبّت نيكوكار است، و كسى كه داراى بهره اى از اين صفت باشد، كمتر اتّفاق مىافتد كه دچار خوارى و زبونى شود.
امام (ع) پس از فراغ از بيان آنچه موجب كامل شدن مراتب ايمان مى شود،
به ذكر امورى كه ايمان را در دل استوار و پايدار مى سازد، مى پردازد كه عبارت است از:
1- الاندفاع في ذكر اللّه:
پيوسته به ياد خدا بودن و به ذكر او شتافتن، از امورى است كه پايه ايمان به خدا را در دل محكم مى كند و امام (ع) به سبب اين كه ياد خدا نيكوترين ذكر است، مردم را بدان ترغيب فرموده است، زيرا ياد او موجب به دست آمدن كمالاتى است كه باعث سعادت آخرت است، همچنين سبب وصول به درجات قرب إلهى است، و ما در آينده آن جا كه در باره توبه سخن مى گوييم، فضيلت ذكر و فوايد آن را بيان خواهيم داشت.
2- الرّغبة فيما وعد المتّقين:
شوق و رغبت به كسب ثوابها و تحصيل پاداشهايى كه خداوند در آخرت به پرهيزگاران وعده داده، از ديگر امورى است كه بدان تأكيد شده، و از لوازم طاعت و عمل براى اوست و چون تخلّف از جانب خداوند نسبت به آنچه فرموده و آگاهى داده محال است، لذا وعده او راستترين وعده هاست.
3- الاقتداء بهدي النّبيّ (ص):
ديگر پيروى از روش پيامبر (ص) است كه معناى آن آشكار مى باشد.
4- اتباع سنّته (ص):
چون پيامبر (ص) ما اشرف پيامبران است، سنّت و طريقه او نيز بهترين و شريفترين سنّتهاست، و پيروى از راه و روش او از هر راه و رسم ديگرى به هدايت مقرونتر و به خداوند نزديكتر است.
5- تعلّم القرآن:
اين كه آموختن قرآن از جمله چيزهايى است كه ايمان به خدا و پيامبرش (ص) را تحكيم و تقويت مى كند روشن است، و اين كه امام (ع) از قرآن به بهار دلها تعبير فرموده بدين جهت است كه اين كتاب إلهى جامع انواع علوم ارزشمند، و حاوى اسرار شگفتآور دقيقى است كه گلزارى فرح انگيز براى دلهاست، همچنان كه فصل بهار، بستر گلهاى زيبا و با طراوتى است كه چشمان را روشنى، و دلها را سرور و شادى مى بخشد.
6- الاستشفاء بنوره:
اين كه قرآن شفا بخش دلها از تاريكى و بيمارى جهل است، بى نياز از توضيح است.
7- حسن تلاوته:
قرآن را نيكو قرائت كردن، يكى از اسباب فهم معانى قرآن، و باعث تدبّر و انديشه در آيات آن است، و با تلاوت نيكوى آن است كه فوايد آن ظاهر، و از قصّه هاى آن عبرت و منفعت حاصل مى شود، البتّه قرآن زمانى پربارترين قصّه ها و گفته هاست كه همان گونه كه پيش از اين بيان داشته ايم، حقّ تلاوت آن ادا، و چنان كه شايسته و سزاوار است قرائت شود.
پس از اين امام (ع) بيانات خود را در باره امورى كه ذكر فرموده و اعمالى كه بر شمرده و شايسته است اين اعمال مطابق علم و فقه انجام شود، با اشاره به نقصان ارزش دانشمندى كه به دانش خود عمل نمى كند، تأكيد مى فرمايد و نخست او را با نادانى كه از راه حقّ و صراط مستقيم منحرف شده، برابر ساخته، و سپس از او نيز پستتر شمرده است. امّا علّت اين كه چنين دانشمندى با نادان گمراه برابر است اين است كه هر دو از ثمرات جهل كه همان گمراهى و انحراف است بطوريكسان برخوردارند، و در عدم انتفاع از فوايد دانش و ثمرات آن كه اعمال صالح است با يكديگر برابرند، و اين كه امام (ع) او را از نادان منحرف نيز پستتر و زبونتر شمرده به سه دليل است:
1- اين كه حجّت، عليه او بزرگتر و كاملتر مى باشد از اين روست كه جاهلان و نادانان مى توانند بگويند «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ» يعنى: ما از اين غافل بوديم و نمى دانستيم، امّا عالم نمى تواند چنين چيزى بگويد، چنان كه پيامبر گرامى (ص) فرموده است: العلم علمان: علم على اللّسان فذلك حجّة اللّه على بن آدم، و علم في القلب فذلك العلم النّافع يعنى: «دانش دو گونه است: دانشى كه بر زبان جارى است، و اين برهان خدا عليه فرزند آدم است، و ديگر دانشى است كه در دل جاى دارد، و آن دانشى كه سود مى دهد همين است»، مراد اين است كه اين گونه دانش موجب فرمانبردارى خدا، و عمل به اوامر و نواهى اوست.
2- اين كه افسوس و حسرت براى چنين دانشمندى لازمتر و سزاوارتر مى باشد، بدين سبب است كه جاهلان، آگاه نيستند كه به علت جهالت و غفلت، چه مدارج كمالى را از دست مى دهند، و پس از مردن، اگر چه از نعمتهاى بهشت محروم، و از آنچه خداوند براى دوستان آگاه خود آماده ساخته محجوبند، ولى چون لذّات بهشت را نديده، و حلاوت معرفت إلهى را نچشيده اند، افسوس و حسرت آنها بر اين حرمان، و اسف و اندوه آنان بر كوتاهى و تقصيرى كه در تحصيل اين مدارج كرده اند زياد نيست، بر عكس كسى كه به مسائل مزبور آگاه، و به برترى نعمتهاى آخرت در مقايسه با لذّات دنيا دانا باشد، پس از مرگ هنگامى كه در مى يابد آنچه او را از رسيدن به لذّتهاى آخرت باز داشته، و از وصول به درجات قرب خداوند محروم ساخته، كوتاهى و تقصير او در عمل به دانش خود بوده، با توجّه به اين كه مى دانسته در صورت تقصير در عمل چه كمالات و درجاتى را از دست خواهد داد، تأسّف و اندوه او هر چه بيشتر، و حسرت او از هر كس زيادتر خواهد بود. اين قضيّه مانند اين است كه كسى ارزش گوهر گرانبهايى را بشناسد، و بداند كه با چه مبلغى مى تواند آن را به دست بياورد و توان آن را دارد، سپس به جاى كوشش در تحصيل آن به بازى سرگرم شود، تا اين كه فرصت از دست او برود، در اين صورت آه و افسوس او شديد و پشيمانى وى از كوتاهى و تقصيرى كه در اين راه كرده است، بسيار خواهد بود، امّا كسى كه ارزش گوهر را ندانسته چنين حسرت و ندامتى نخواهد داشت.
3- و هو عند اللّه ألوم، يعنى: عالمى كه دانش خود را به كار نبسته، نزد خداوند نكوهيدهتر، و بيشتر مورد سرزنش و ملامت است. شدّت نكوهش در باره كسى كه جان از تنش بيرون رفته بر سبيل مجاز بوده و تعبيرى از اين است كه زبان كسى كه از روى علم و آگاهى، خدا را معصيت كرده است، از پوزش و عذرخواهى، ناتوان و منقطع خواهد شد، و اين كه او بيشتر مورد نكوهش و سرزنش خداوند خواهد بود، براى اين است كه اقدام عالم بر ارتكاب گناهى كه قبح و زشتى آن را مى داند ناشى از نهايت تسليم و انقياد او در برابر نفس امّاره، و نشانه منتهاى اطاعت و فرمانبردارى او از شيطان و ياران اوست، و اين عمل او، با كردار نادان ناآگاه قابل مقايسه و برابرى نيست، زيرا در عالم، نيروى بازدارنده اى كه همان آگاهى او به زشتى گناه است وجود دارد، و او آن را مغلوب هواى نفس ساخته و پيروى از انگيزه شيطانى را بر آن ترجيح داده است، امّا در نادان چنين نيروى بازدارنده و آگاهى كه در برابر انگيزه هاى شيطان ايستادگى و مقابله كند وجود ندارد، و شكّ نيست كه شدّت ملامت، بستگى به درجه اطاعت او از شيطان دارد، بويژه اگر اين اطاعت و تسليم، با علم و آگاهى به عواقب آن كه هلاكت ابدى است، واقع شده باشد، بنا بر اين روشن است كه عالم بى عمل در نزد خداوند نكوهيده تر و سرافكنده تر است. توفيق و محفوظ ماندن از شرّ شيطان بسته به لطف خداست.
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن ميثم بحرانی)، ج 3