(خطبه ۵۹،۶۰،۶۱ صبحی صالح )
و قال ع لَما عَزْم عَلى حَرْبِ الخَوارج وَ قیلَ لَه : إ نَ القوَمَ عبروا جَسر النَهْرَوان :
مَصَارِعُهُمْ دُونَ النُّطْفَهِ وَ اللَّهِ لاَ یُفْلِتُ مِنْهُمْ عَشَرَهٌ وَ لاَ یَهْلِکُ مِنْکُمْ عَشَرَهٌ.
قال الشریف :
یَعْنی بِالنطفه ماء النَهْر وَ هِی اءَفْصَحُ کِنایَه عَن الماءِ وَ إ نْ کانَ کثیرا جَما وَ قَدْ اءشرَنا إ لى ذلک فیما تَقَدّم عِنْدَ مَضی ما اءشبَهه .
ترجمه :
آن حضرت فرمود: هنگامى که آهنگ جنگ با خوارج داشت به او گفتند که ایشان ازپل نهروان گذشته اند:
قتلگاهشان این سوى آب است . به خدا سوگند، حتى ده تن از ایشان زنده نماند و حتى ، ده تن از شما کشته نشود.
شریف رضى گوید:
مراد از (نطفه )، در کلام امام ، آب نهروان است و این فصیح ترین تعبیر است از آب . هر چند، هم بسیار باشد.
ترجمه عبدالمحمد آیتی
شرح
سیّد رضى (ره) در بیان عبارت زیباى حضرت (که «نطفه» را کنایه از آب نهر بکار برده اند) فرموده: منظور امام (ع) از واژه «نطفه» آب نهر است، و این فصیحترین کنایه است، هر چند آب نهر زیاد و فراوان باشد. (شارح مى گوید)، خلاصه داستان خوارج چنین است:
هنگامى که حضرت به قصد تعقیب خوارج بیرون آمد یکى از یارانش به حضور رسید عرض کرد: بشارت باد شما را یا امیر المؤمنین زیرا بمجرّد خبر رسیدن شما به منطقه، آنها از رود عبور کرده رفتند. خداوند پیروزى را نصیبتان گرداند. حضرت فرمود: «خدا را در نظر بگیر تو خود دیدى که از نهرگذشتند» عرض کرد، آرى خود دیدم. امام (ع) فرمود: «به خدا سوگند از رود نگذشته و نخواهند گذشت، قتلگاه آنها پیش از رود قرار دارد. سوگند به آن که دانه را شکافت و جنبندگان را زندگى بخشید جز سه نفر آنان به نهر نخواهند رسید، پیش از آن که به اردوگاه کنار رود برسند خداوند آنها را خواهد کشت افترا زنان زیان مى برند.» پس از این فرموده حضرت گروه زیادى از یاران امام (ع) یکى بعد از دیگرى آمدند، همان طور که گزارشگر اول گفته بود گزارش کردند حضرت حرکت کرده، بر اسب سوار شد و به سوى نهر براه افتاد تا به کنار رود رسید، و تمام خوارج را ملاحظه کرد که غلافهاى شمشیر خود را شکسته، اسبهایشان را پى کرده، به نوعى خاص بر زانوهاى خود نشسته، ذکر خاصّى را به صورت هماهنگ و با صداى بلند و غنادار مى خوانند.
روایت شده است که جوانى از یاران حضرت، به هنگامى که امام از محلّ خوارج و قتلگاه آنان خبر داد با خود گفت، سوگند به خدا، در نزد آن حضرت موضع مى گیرم، چنانچه دیدم از نهر گذشته اند، نوک نیزه ام را در چشمش فرو خواهم کرد، آیا ادّعاى غیب دانى مى کند امّا بر خلاف وسوسه باطنى من آنها را دیدم که از نهر عبور نکرده اند. از اسب فرود آمدم و آنچه بر قلبم گذشته بود، با امام (ع) در میان گذاشته و از آن بزرگوار طلب آمرزش کردم. حضرت فرمود: خداست که تمام گناهان را مى آمرزد از خدا طلب آمرزش کن. در باره این خبر غیبى که حضرت فرمود: خوارج از ده نفر کمتر نجات مى یابند و از یاران من کمتر از ده نفر کشته مى شوند روایت شده است که امام (ع) به ابو ایّوب انصارى که میمنه سپاه را داشت، فرمود، هنگامى که با خوارج روبرو شدیم بر آنها حمله ور شوید، به خدا سوگند، ده نفر از آنها نجات نخواهد یافت و از شما ده نفر هم کشته نمى شود. پس از قتل خوارج دریافتند که از آنها نه نفر فرار کرده اند و از یاران امام (ع) هشت نفر کشته شده اند این دو خبر از کرامات و معجزات آن بزرگوار بود.
از فرموده هاى حضرت است هنگامى که خوارج کشته شدند به حضرت عرض کردند یا امیر المؤمنین تمام خوارج کشته شده اند.
بخش دوم خطبه
(خطبه ۶۰صبحی صالح )
و قال ع لِما قَتَل الخَوارج فَقیلَ لَه : یا اءمیرالمؤ منین هلک القوم باءجمعهم :
کَلَّا وَ اللَّهِ؛ إِنَّهُمْ نُطَفٌ فِی اءَصْلاَبِ الرِّجَالِ وَ قَرَارَاتِ النِّسَاءِ کُلَّمَا نَجَمَ مِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ حَتَّى یَکُونَ آخِرُهُمْ لُصُوصا سَلَّابِینَ.
لغات
نجم: ظاهر گردد، آشکار شود.
سلّاب: دزد، سارق.
ترجمه :
و آن حضرت فرمود: هنگامى که همه خوارج کشته شدند و او را گفتند، یا امیرالمؤ منین ، همه آن قوم طعمه تیغ هلاکت گردیدند، فرمود:
به خدا سوگند، که آنها نطفه هایى هستند در پشت مردان و زهدان زنان . هر زمان از ایشان کسى سر برآورد و سرش قطع شود تا کسى باقى نماند، جز مشتى دزد و راهزن .
ترجمه عبدالمحمد آیتی
شرح
این سخن امام (ع) براى ردّ گفتار و ادّعاى شخصى است که به عرض رساند، تمام خوارج به هلاکت رسیده کسى از آنها باقى نماند بیان این که خوارج به صورت نطفه در صلب مردها و رحم زنها باقى خواهند ماند، به این حقیقت اشاره دارد که بطور یقین گروهى وجود خواهند داشت که طرز تفکر و اندیشه نادرست خوارج را داشته باشند گر چه در زمان حاضر در پشت پدران و رحم مادرانشان هستند، ولى در آینده متولّد خواهند شد چه آنها که در زمان حضرت به صورت نطفه وجود داشته و از صلب پدران به رحم مادران انتقال یافته بودند و چه آنها که بعدها از صلب پدران به رحم مادران انتقال مى یافتند فرموده امام (ع) همه را شامل مى شود.
سپس براى بقاى خوارج در بستر زمان خصوصیاتى را بیان کرده اند، بدین شرح:
از آنها رؤسایى با نفود قیام خواهند کرد. امام (ع) از ظهور و خروج آنان به عبارت «قرن» به صورت استعاره ترشیحى تعبیر فرموده اند: «هرگاه شاخه اى از خوارج بروید، بریده خواهد شد: کلّما نجم منهم قرن قطع نجم و قطع از ویژگیهاى گیاه است که به کنایه براى بوجود آمدن و از بین رفتن خوارج استعمال شده است.
در عاقبت امر، رذالت و بیچارگى را براى آنها پیش بینى کرده مى فرمایند: آنها سرانجام دزدان سر راه بگیرى خواهند شد.
گروه زیادى از خوارج، پس از آن حضرت به مقام ریاست رسیدند، زیرا آن نه نفرى که در جنگ نهروان فرار کردند، هر کدام به محلّى رفتند و فزونى یافتند به علاوه این نه نفر گروهى از هم فکران خوارج در اطراف پراکنده بودند که حضرت بر آنها دست نیافت. از آن نه نفر، دو نفر به عمان، دو نفر به کرمان، دو نفر به سجستان، دو نفر به جزیره و یک نفر به تلّ مورون رفتند. و بسرعت نوآورى در باره دیانت از ناحیه آنها در همه جا پراکنده شد، و در نهایت به بیست گروه و فرقه تقسیم شدند. بزرگان خوارج را شش فرقه و بترتیب زیر نام برده اند.
۱- فرقه ازارقه: پیروان نافع بن ازرق، که از بزرگترین فرقه هاى خوارج بودند.
این گروه از شهر بصره به قصد تصرّف اهواز خارج شدند. و بر اهواز و حومه آن و بخشى از سرزمین فارس و کرمان، در زمان فرمانروایى عبد اللّه زبیر مسلّط شدند.
از فرماندهان خوارج ده نفر و به اسامى ذیل به همراه نافع بن ازرق بودند.
اوّل: عطیّه بن اسود حنفى. دوّم: عبد اللّه ما خول و دو برادرش. سوّم: عثمان بن زبیر. چهارم: عمر بن عمیر العمیرى. پنجم: قطرّى بن فجاه مازنى. ششم: عبده بن هلال شیبانى. هفتم: صخر التیمى: هشتم: صالح عبدى. نهم: عبد ربّه الکبیر. دهم عبد ربّه الصغیر.
نامبردگان با سى هزار سوار که به همراه داشتند، بر اهواز و اطراف آن استیلا یافتند.
از طرف عبد اللّه زبیر مهلّب بن صفره، براى پیکار با آنها گسیل شد. مهلّب و فرزندانش نه سال تمام با خوارج جنگ کردند تا سرانجام، به هنگام امارت حجاج بن یوسف ثقفى، جنگ پایان یافته خوارج متلاشى شدند، فرمانده کل، نافع بن ازرق، پیش از آن که، مهلّب کاملا بر اوضاع مسلّط شود وفات یافت، خوارج پس از وى با قطرى بن فجاه مازنى بیعت کرده او را امیر المؤمنین نامیدند.
۲- فرقه دوّم، فرقه نجدات، که رهبرشان نجده بن عامر حنفى بود. دو فرمانده دیگر نیز به همراه نجده بودند که به یکى عطیّه و به دیگرى ابو فدیک مىگفتند. ابو فدیک به علّت شبههاى که پیش آمد از نجده جدا شد و سپس او را کشت. پیروان نجده به دو دسته بزرگ به رهبرى عطیه و ابو فدیک تقسیم شدند. در زمان حکومت عبد الملک مروان، هر دو نفر بقتل رسیدند.
۳- فرقه بیهسیّه، پیروان، ابى بیهس الهیصیم بن جابر. ابى بیهس ساکن حجاز بود، و عثمان بن حیّان مزنى در مدینه پس از آن که دست و پایش را قطع کرد او را به قتل رساند. این قتل در زمان خلیفه اموى ولید بن عبد الملک و به اشاره او صورت گرفت.
۴- فرقه عجارده، پیروان عبد الکریم بن عجرد. این فرقه، به دسته هاى کوچک فراوانى تقسیم مى شدند و هر یک براى خود رئیسى داشتند.
۵- فرقه أباضیّه، پیروان عبد اللّه بن أباض مى باشند، و در روزگار ریاست مروان بن محمّد، عبد اللّه بن محمد بن عطیّه به دستور مروان بر علیه عبد اللّه بن أباض قیام کرده، پس از جنگى که صورت گرفت وى را به قتل رساند.
۶- فرقه ثعالبه: پیروان ثعلبه بن عامر. این گروه نیز بدسته هاى مختلف فراوانى تقسیم شدند که براى هر دسته فرمانده مشهورى بود. نام رؤساى این فرق و چگونگى اموال آنها و این که چه کسانى آنها را کشتند در کتابهاى تاریخ به تفصیل نگاشته شده است.
امّا فرموده حضرت که سرانجام اینان به صورت، دزدانى قطّاع الطریق در خواهند آمد، اشاره به رفتارى بود که در نهایت، پیروان خوارج، در اطراف بلاد اصفهان، اهواز، و قراء عراق انجام مىدادند. آنها زندگى خود را از غارت اموال بیت المال و کشتن اشخاصى که مرام آنها را قبول نداشتند تأمین مى کردند.
خوارج پس از آن که بوسیله مهلّب ضعیف شده و متلاشى شدند، دست به دزدى، راهزنى، آدمکشى آشکار و یا ترر مىزدند، شرح کامل زندگى و اعمال رفتارشان را در کتابهاى تاریخى باید جست.
امام علیه السلام در باره خوارج فرمود :
بخش سوم خطبه
(خطبه ۶۱ صبحی صالح)
و قال ع فِى الخوارج :
لاَ تُقَاتِلُوا الْخَوَارِجَ بَعْدِی فَلَیْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَاءَخْطَاءَهُ کَمَنْ طَلَبَ الْبَاطِلَ فَاءَدْرَکَهُ.
قال الشریف : یَعْنی : مُعاویه وَ اءصحابه .
ترجمه :
و آن حضرت فرمود در باب خوارج :
پس از من خوارج را مکشید. زیرا کسى که خواستار حق بوده و به طلب آن برخاسته و به خطا رفته ، همانند کسى نیست که به طلب باطل برخیزد و به آن دست یابد. (مراد معاویه است و اصحاب او)
ترجمه عبدالمحمد آیتی
شرح
مى گویم (شارح): آن حضرت پس از خود، کشتن خوارج را نهى فرموده است و دلیل جواز قتل را باطل خواهى اشخاص دانسته و با توضیحى که داده، باطل خواهى را در اندیشه خوارج نفى کرده است.
روشن است وقتى که خواست باطل در فکر خوارج، منتفى باشد، جواز قتل آنها نیز منتفى است. عبارت امام (ع) به این حقیقت اشاره دارد، که خوارج باطل را با علم به این که باطل است خواهان نبودند. آنها در حقیقت حق خواه بودند ولى ندانسته در باطل افتادند. آن که هدفش جز حقیقت نباشد، کشتنش روا نیست.
زیبایى سخن حضرت در ضمن یک برهان شرطیّه متّصله آشکار مى شود. و به طریق ذیل:
الف: اگر آنان سزاوار قتل مى بودند لزوما باید از جهت باطل خواهى آنها مى بود و با علم به این که آنچه مى طلبند باطل است.
ب: ولى آنها از این لحاظ سزاوار کیفر قتل نبودند، زیرا، باطل را بدان سبب که باطل است نمى خواستند.
ج. در نتیجه خوارج سزاوار مجازات قتل نبودند.
با روشن شدن کلام حضرت، فرق است میان حق خواهى، که ندانسته در باطل قرار مى گیرد، و باطل خواهى که، در پوشش حق خواهى آن را مطرح مى کند، و در نهایت به باطلى که مى خواهد رسد. سزاوار مجازات قتل، باطل خواه است و نه حق طلب. منظور حضرت از باطل خواهى که بدان دست یابد معاویه است.
کلام امام (ع) بخوبى صراحت دارد بر این که خوارج حق خواه بودند، و به روشنى بیان مى دارد، که رؤساء و بزرگان آنها، در نهایت مواظبت و مراقبت عبادات خود بودند، چنان که حضرت رسول (ص) به هنگام توصیف خوارج فرمودند: نماز شما در برابر نماز آنها بسیار حقیر و ناچیز است.
خوارج به نیکوکارى و مواظبت بر حفظ قرآن و درس آن شهرت داشتند، اشکالى که بر خوارج وارد بود، این بود، که در پرده درى و بى باکى افراط مى کردند.
حق را بدان شدّت طلب و پىگیرى مى کردند که از تعادل فضیلت خارج شدند، به پستى و رذیلت افراط افتادند، گرفتار فسق گردیدند و دین خود را از دست دادند.
اگر سؤال شود که چرا امام (ع) از کشتن خوارج نهى فرمود با این که خود تعدادى از آنها را کشت به دو طریق پاسخ گفته اند:
۱- حضرت از کشتن خوارج پس از خود بدین سبب نهى فرموده، که آنها به کار خود بپردازند و سرگرم خودسازى شوند و در زمین فساد و تباهى راه بیندازند، امام (ع) هنگامى دست به کشتار آنها زد که فساد بر پا کردند و گروهى از شایستگان اصحاب آن بزرگوار را و از جمله عبد اللّه خبّاب را کشتند و شکم همسر عبد اللّه را با وجودى که حامله بود پاره کردند و مردم را به کارهاى بدعت آمیز فرا خواندند. با این حال امام وقتى که براى تنبیه آنها حرکت کرد به اصحابش دستور داد، تا آنها جنگ را آغاز نکنند. «شما شروع کننده جنگ نباشید» امام (ع) دست به کشتار آنها نزد، مگر هنگامى که آنها جماعتى از یاران حضرت را کشتند.
۲- احتمال دیگر در پاسخ اشکال این است. از دیدگاه او که امامى عادل بود، حق را در مجازات آنها دانسته و آنها را به اعمال بدشان کیفر داد. و نهى از کشتن آنها را بعد از خود به این سبب صادر کرد که مى دانست حکومت به دست کسانى خواهد افتاد که مطابق موازین شرعى افراد را مجازات نمى کنند. آنها حق را نمى شناسند تا بدان عمل کنند. پس یقینا رعایت حدود الهى نمى شود.
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم بحرانی)، ج ۲ ، صفحه ى ۳۳۷-۳۳۰