از خطبه هاى آن حضرت است:
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّهِ- فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّهِ أَوْلِیَائِهِ وَ هُوَ لِبَاسُ التَّقْوَى- وَ دِرْعُ اللَّهِ الْحَصِینَهُ وَ جُنَّتُهُ الْوَثِیقَهُ- فَمَنْ تَرَکَهُ رَغْبَهً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ وَ شَمِلَهُ الْبَلَاءُ- وَ دُیِّثَ بِالصَّغَارِ وَ الْقَمَاءَهِ- وَ ضُرِبَ عَلَى قَلْبِهِ بِالْإِسْهَابِ- وَ أُدِیلَ الْحَقُّ مِنْهُ بِتَضْیِیعِ الْجِهَادِ- وَ سِیمَ الْخَسْفَ وَ مُنِعَ النَّصَفَ- أَلَا وَ إِنِّی قَدْ دَعَوْتُکُمْ إِلَى قِتَالِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ- لَیْلًا وَ نَهَاراً وَ سِرّاً وَ إِعْلَاناً- وَ قُلْتُ لَکُمُ اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ یَغْزُوکُمْ- فَوَاللَّهِ مَا غُزِیَ قَوْمٌ فِی عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا- فَتَوَاکَلْتُمْ وَ تَخَاذَلْتُمْ- حَتَّى شُنَّتْ عَلَیْکُمُ الْغَارَاتُ- وَ مُلِکَتْ عَلَیْکُمُ الْأَوْطَانُ- وَ هَذَا أَخُو غَامِدٍ [وَ] قَدْ وَرَدَتْ خَیْلُهُ الْأَنْبَارَ- وَ قَدْ قَتَلَ حَسَّانَ بْنَ حَسَّانَ الْبَکْرِیَّ- وَ أَزَالَ خَیْلَکُمْ عَنْ مَسَالِحِهَا- وَ لَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ کَانَ یَدْخُلُ- عَلَى الْمَرْأَهِ الْمُسْلِمَهِ وَ الْأُخْرَى الْمُعَاهِدَهِ- فَیَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلُبَهَا وَ قَلَائِدَهَا وَ رُعُثَهَا- مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلَّا بِالِاسْتِرْجَاعِ وَ الِاسْتِرْحَامِ- ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِینَ- مَا نَالَ رَجُلًا مِنْهُمْ کَلْمٌ وَ لَا أُرِیقَ لَهُمْ دَمٌ- فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً- مَا کَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ کَانَ بِهِ عِنْدِی جَدِیراً- فَیَا عَجَباً عَجَباً وَ اللَّهِ یُمِیتُ الْقَلْبَ وَ یَجْلِبُ الْهَمَّ- مِنَ اجْتِمَاعِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِمْ- وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ- فَقُبْحاً لَکُمْ وَ تَرَحاً حِینَ صِرْتُمْ غَرَضاً یُرْمَى- یُغَارُ عَلَیْکُمْ وَ لَا تُغِیرُونَ- وَ تُغْزَوْنَ وَ لَا تَغْزُونَ وَ یُعْصَى اللَّهُ وَ تَرْضَوْنَ- فَإِذَا أَمَرْتُکُمْ بِالسَّیْرِ إِلَیْهِمْ فِی أَیَّامِ الْحَرِّ- قُلْتُمْ هَذِهِ حَمَارَّهُ الْقَیْظِ- أَمْهِلْنَا یُسَبَّخْ عَنَّا الْحَرُّ- وَ إِذَا أَمَرْتُکُمْ بِالسَّیْرِ إِلَیْهِمْ فِی الشِّتَاءِ- قُلْتُمْ هَذِهِ صَبَارَّهُ الْقُرِّ- أَمْهِلْنَا یَنْسَلِخْ عَنَّا الْبَرْدُ- کُلُّ هَذَا فِرَاراً مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ- فَإِذَا کُنْتُمْ مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ تَفِرُّونَ- فَأَنْتُمْ وَ اللَّهِ مِنَ السَّیْفِ أَفَرُّ یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ- حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ- لَوَدِدْتُ أَنِّی لَمْ أَرَکُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْکُمْ مَعْرِفَهً- وَ اللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ سَدَماً- قَاتَلَکُمُ اللَّهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِی قَیْحاً- وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِی غَیْظاً- وَ جَرَّعْتُمُونِی نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً- وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَیَّ رَأْیِی بِالْعِصْیَانِ وَ الْخِذْلَانِ- حَتَّى لَقَدْ قَالَتْ قُرَیْشٌ- إِنَّ ابْنَ أَبِی طَالِبٍ رَجُلٌ شُجَاعٌ- وَ لَکِنْ لَا عِلْمَ لَهُ بِالْحَرْبِ- لِلَّهِ أَبُوهُمْ- وَ هَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً وَ أَقْدَمُ فِیهَا مَقَاماً مِنِّی- لَقَدْ نَهَضْتُ فِیهَا وَ مَا بَلَغْتُ الْعِشْرِینَ- وَ هَا أَنَا ذَا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَى السِّتِّینَ- وَ لَکِنْ لَا رَأْیَ لِمَنْ لَا یُطَاعُ
لغات
جنه: وسیله اى که، جنگجو به هنگام کارزار، خود را در پناه آن مخفى مى کند خواه از وسایل جنگى باشد یا نه، این وسیله را به فارسى سپر مى گویند.
دیّث: به معناى خوار شده، واژه دیّوث به معناى بى غیرت از همین ریشه است.
صغار: خوارى، بیچارگى،حقارت
قمّآء: با الف مدّ دار مصدر است از فعل قمأ و مصدر دیگر آن قمأه آمده است، و صفت مشبهه آن قمئ به معنى خوارى، کوچکى به کار رفته، راوندى بر خلاف مشهور این لغت را با الف کوتاه روایت کرده است.
اسدل الرّجل«»: اسدل فعل مجهول است، و به شخصى گفته مى شود، که بر اثر ناراحتى و رنجى عقلش را از دست داده باشد.
ادیل الحق من فلان: دشمن بر او پیروز گردید.
سامه خسفا: کلمه خسف یا خسف به فتح و ضمّ (خ) ضبط شده، و به معناى: خوارى را نصیب او کرد، یا او را به کارى دشوار وادار کرد آمده است.
نصف: به فتح (ن) و سکون (ص) اغلب و بضمّ (ن) هم گاهى آمده، اسم مصدر از انصاف به معنى عدالت است.
عقر الشیء: اصل و ریشه هر چیز را مىگویند.
تواکل: آن که وظیفه خود را به دیگران محوّل کند، و دیگران نیز وظیفه خود را بدو، واگذارند، در نتیجه هیچ کارى انجام نشود.
شنّ الغاره و اشنّها: از همه سو هجوم برد، و بر آنها دستبرد زد.
غامد: نام قبیله اى از مردم (یمن) که از فامیل (ازد) و قبیله ازد بعد اوت ورزى و دشمن پیشگى مشهور بوده اند.
مسالح: جمع مسلحه به معنى محدوده اى است که مردان مسلّح، براى جلوگیرى از حمله دشمن، به حال آماده باش، مستقر و به اصطلاح مرزداران و مرزبانان، باشند مرز معاهده: زن کافر ذمّى، که در کشور اسلامى امنیت حقوقى دارد.
حجل: به فتح و کسر (ح) وسیله زینتى فلزى، که زنهاى عرب، بر پاى خود مى بسته اند خلخال.
قلب: نوعى دستبند است که دست را محکم مى گیرد، و به هنگام تکان دادن دست، صدا نمى کند.
رعاث: جمع رعثه به فتح (را) و به سکون و فتح (ع) ضبط شده و به معناى گوشواره است.
حمارّه القیظ: به تشدید (را) شدّت گرما، گرماى سخت
رعاث: به نوعى زیور طلایى نیز گفته شده است.
استرجاع: گفتن انا للّه و انّا الیه راجعون
استرحام: ترحّم خواهى، درخواست بخشش
وافر: کامل، تمام کلم: جراحت، زخم ترح: حزن، اندوه
غرض: هدف، قصد
ربّات الحجال: زنها، حجال جمع حجله خانه عروس که با انواع پارچه هاى رنگارنگ پوشیده و آذین بندى شود.
سدم: غمى که در اثر پشیمانى به انسان دست دهد.
سبّخ الحرّ: گرما فروکش کرد، سبک شد، از آن کاسته شد.
صبارّه القرّ: با تشدید (را) شدّت سرما، سرماى سخت
ینسلخ: سپرى گردد، وقت گرما و سرما بگذرد
قیح: خونابه و چرکى که از جراحت پدید آید.
شحنتم: پر کردید، دلم را آکنده ساختید.
نغب: جمع نغبه به ضمّ (ن) به معنى جرعه
تهّام: به فتح (ت)، غم و اندوه مراس: علاج، درمان
ذرّفت: با تشدید (را) یعنى فزونى یافتم، عمرم زیاد شده است.
ترجمه
از خطبه هاى پایان عمر شریف حضرت است، که اطرافیان خود را بر عدم آمادگى براى جهاد توبیخ و سرزنش کرده و فرموده اند:
اما بعد. جهاد درى است از درهاى بهشت که خداوند بر روى بندگان خاص خود گشوده است. جهاد جامه پرهیزگارى و جوشن استوار خدایى و سپر ستبر اوست. هر که آن را ناخوش دارد و از آن رخ برتابد، خداوند جامه خوارى و زبونى بر او پوشاند و محنت و بلایش در میان گیرد و دلش را در پرده دارد و به کیفر آنکه از جهاد تن زده است از حق دور افتد و کارش به مذلت کشد و از عدالت بى بهره ماند.
شب و روز، در نهان و آشکارا، شما را به نبرد با این قوم فرا خواندم و گفتم که پیش از آنکه سپاه بر سرتان کشند، بر آنها بتازید. به خدا سوگند، به هیچ قومى درخانه هایشان تاخت نیاوردند. مگر آنکه زبون خصم گشتند. شما نیز آن قدر از کارزار سر بر تافتید و کار را به گردن یکدیگر انداختید و یکدیگر را نصرت ندادید، تا هرچه داشتید به باد یغما رفت و سرزمینتان جولانگاه دشمنانتان گردید. و اکنون، این مرد غامدى«» است، که با سپاه خود به شهر انبار«» در آمده است و حسّان بن حسّان البکرى را کشته است و مرزدارانتان را رانده است و کار را به آنجا رسانیده اند که شنیده ا م که یکى از آنها بر زن مسلمانى داخل شده و دیگرى، بر زنى از اهل ذمّه و، خلخال و دستبندو گردنبند و گوشواره اش را ربوده است. و آن زن جز آنکه انّا لله… گوید و از او ترحم جوید چاره اى نداشته است. آنها پیروزمندانه، با غنایم، بى آنکه زخمى بردارند، یا قطرهاى از خونشان ریخته شود، بازگشته اند.
اگر مرد مسلمانى پس از این رسوایى از اندوه بمیرد، نه تنها نباید ملامتش کرد بلکه مرگ را سزاوارتر است. اى شگفتا، به خدا سوگند، که همدست بودن این قوم با یکدیگر با آنکه بر باطلاند- و جدایى شما از یکدیگر- با آنکه بر حقید- دل را مى میراند و اندوه را بر آدمى چیره مى سازد. وقتى مى نگرم که شما را آماج تاخت و تاز خود قرار مى دهند و از جاى نمى جنبید، بر شما مى تازند و شما براى پیکار دست فرا نمى کنید، مى گویم، که اى قباحت و ذلت نصیبتان باد خدا را معصیت مى کنند و شما بدان خشنودید.
چون در گرماى تابستان به کارزارتان فراخوانم، مى گویید که در این گرماى سخت چه جاى نبرد است، مهلتمان ده تا گرما فروکش کند و، چون در سرماى زمستان به کارزارتان فراخوانم، مىگویید که در این سورت سرما، چه جاى نبرد است مهلتمان ده تا سورت سرما بشکند. این همه که از سرما و گرما مى گریزید به خدا قسم از شمشیر گریزانترید.اى به صورت مردان عارى از مردانگى، با عقل کودکان و خرد زنان به حجله آرمیده، کاش نه شما را دیده بودم و نه مىشناختمتان. این آشنایى براى من، به خدا سوگند، جز پشیمانى و اندوه هیچ ثمرهاى نداشت.
مرگ بر شما باد، که دلم را مالامال خون گردانیدید و سینه ام را از خشم آکنده ساختید و جام زندگیم را از شرنگ
غم لبریز کردید و با نافرمانیهاى خود اندیشه ام را تباه ساختید. تا آنجا که قریش گفتند: پسر ابو طالب مردى دلیر است ولى از آیین لشکرکشى و فنون نبرد آگاه نیست خدا پدرشان را بیامرزد آیا در میان رزم آوران، رزمدیده تر از من مى شناسند، یا کسى را که پیش از من قدم به میدان جنگ نهاده باشد وقتى که من به آوردگاه مى رفتم، هنوز به بیست سالگى نرسیده بودم و حال آنکه، اکنون از شصت سالگى برگذشته ام. آرى، کسى را که از او فرمان نمىبرند چه رأى و اندیشه اى تواند بود.
ترجمه نهج البلاغه(آیتى)، صفحه ى ۸۳
شرح
خطبه بیست و ششم از خطبه هاى معروفى است که ابو العبّاس مبرّد و دیگران آن را نقل کرده اند. دلیل مشهور ایراد این خطبه این است که، مردى به نام علج از مردم شهر انبار، بر آن حضرت وارد شد و خبر داد که سفیان بن عوفّ غامدى به فرماندهى سپاه معاویه به شهر انبار وارد شده و کارگزار آن حضرت حسّان بن حسّان بکرى را به شهادت رسانده است.
حضرت با شنیدن این خبر ناگوار به منبر رفت و خطاب به مردم فرمود: «برادر شما حسّان بکرى در شهر انبار دچار مصیبت و گرفتارى شد. او با وجود این که سخت درمانده شده بود، از حادثه نهراسید، نعمتهاى آماده نزد خداوند را، بر زندگى دنیا ترجیح داد و آخرت را برگزید.
پس به سوى دشمن بشتابید، آنان را تعقیب کنید، و اگر بر آنها دست یافتید، چنان گوشمالىشان دهید که براى همیشه از زندگى، در عراق قطع امید کنند.» پس از اداى این جملات، به امید شنیدن پاسخ مناسب ماند، اما مردم خاموش ماندند سکوتى مرگبار همگان را فرا گرفت هیچ کس، حتى یک کلمه بر زبان نراند.
حضرت که با سکوت آنان روبرو شد، از منبر پایین آمد، پیاده به سوى اردوگاه نخیله به راه افتاد مردم پشت سر آن حضرت آمدند و در محلّ اردوگاه سپاه، برخى از بزرگان کوفه، اطرافش را گرفتند و از آن حضرت درخواست کردند به منزل بازگردد و سپس معروض داشتند که امر جنگ را به عهده خواهند گرفت.
حضرت با ناراحتى فرمود: «شما نه به درد خود مى خورید و نه مرا به کار مى آیید» ولى آنان همچنان بر تقاضاى بازگشت آن حضرت اصرار ورزیدند، تا سرانجام به منزل بازگشت، و یکى از فرماندهان خود به نام سعید بن قیس همدانى را با هشت هزار نفر، به تعقیب، سفیان بن عوف غامدى فرستاد.
سعید بن قیس آنها را تا محلّى به نام ادانى در سرزمین قنّسرین تعقیب کرد اما بر آنان دست نیافته، بازگشت.
به هنگام بازگشت سعید بن قیس، حضرت کسالت داشت، و بر ایراد سخنرانى در میان مردم قادر نبود، جلو باب السدّه«» در حالى که حسن و حسین علیهم السلام و عبد اللّه جعفر او را همراهى مىکردند، نشست. و خدمتگزارش «سعد» را فرا خواند، و کاغذى را که بر آن همین خطبه را نوشته بود به وى داد و فرمود، براى مردم چنان با صداى بلند بخواند، که همگان و خود آن حضرت بشنوند.
در روایت دیگرى، مبرّد علّت ایراد این خطبه را چنین نقل مى کند: هنگامى که، خبر ورود لشکر معاویه به شهر انبار، و کشته شدن حسّان بن حسّان بکرى، به آن حضرت رسید، خشمگین از منزل بیرون شد، در حالى که از فرط ناراحتى عباى مبارکش را بر زمین مى کشید، به اردوگاه نخیله آمد، و مردم آن بزرگوار را همراهى مى کردند، بر بالاى بلندیى قرار گرفت، خداى را ستایش کرد و بر پیامبر (ص) رحمت و درود فرستاد، سپس این خطبه را ایراد فرمود.
به عقیده شارح روایت دوّم مبرّد، در جهت ایراد خطبه با مقتضاى حال مناسبتر و روشنتر به نظر مى رسد.
نقل شده است، هنگامى که حضرت سخنان خود را به پایان رساندند، مردى از جاى برخاست، در حالى که به برادرزادهاش اشاره مى کرد، عرضه داشت، یا على (ع) من و همین پسر برادرم، مصداق این آیه کریمه قرآنیم که حق تعالى فرموده است: قالَ رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلَّا نَفْسِی وَ«».
بنا بر این فرمان مبارک را صادر فرما، به خدا سوگند به سوى دشمن خواهیم رفت هر چند میان ما و دشمن سنگهاى سخت، و خارهاى تیز قرار داشته باشد حضرت براى آنان دعاى خیر کرد و فرمود: شما دو نفر کجا و خواست من که گوشمالى دشمن و تنبیه دایمى آنهاست کجا«» (حال که معناى واژههاى بکار رفته، روشن شد، شرح خطبه را آغاز مى کنیم)
گفتار حضرت از: جمله «امّا بعد»… تا «منع النصف» که، اول خطبه مبارکه است، بیان مقصود آن بزرگوار، از انگیزش اصحاب خود بر پیکار در راه خدا مى باشد، که توضیح و تذکرى است بر امر جهاد، و بزرگداشت آن، و بیان اشتباه آنان که از رفتن به جهاد کوتاهى مى کنند.
لحن کلام حضرت چنان است که گویا قصد دارد شنوندگان را بر پیکار دشمنانشان بسیج کند، بنا بر این پیکار در راه خدا را به اوصافى مى ستاید، از آن جمله: این که- درى از درهاى بهشت به نام جهاد است.
در توضیح و تشریح فرموده حضرت باید گفت: گاهى مقصود از جهاد، پیکار با دشمن ظاهرى است، چنان که از ظاهر عبارت همین معنى استفاده مى شود. و گاه جهاد با دشمن نهانى، یعنى نفس امّاره مورد نظر مى باشد، هر کدام از این دو نوع جهاد، درى از درهاى بهشت است زیرا جهاد با نفس، از جهاد با دشمن ظاهرى حاصل مى شود، چه این که، لازمه جهاد با دشمن ظاهرى، آمادگى نفسانى است. بیان مطلب این که: شما بخوبى مى دانید، که ملاقات خداوند سبحان، و باریابى به مشاهده حضرت حق، نتیجه آفرینش و ثمره کوشش بندگان نیک خداوند است.
و از طرفى، به ضرورت ثابت شده، که پیکار در راه خدا، یکى از عبادتهاى پنجگانه آیین حضرت محمّد (ص) است، و در علم طریقت و سلوک به سوى خداوند (عرفان) نیز مسلّم شده است که انجام عبادات شرعى، جلوگیرى از سرکشى نفس امّاره نفس مطمأنّه را موجب مىشود و یا آن را تهسیل مى کند.
رامسازى و فرمانبردارى نفس، بهر طریق حاصل شود، موجب ورود، به بهشتى مىشود که پرهیزکاران بدان وعده داده شده اند.
از مجموع این مقدمات روشن شد، که جهاد مشروع، درى از درهاى بهشت، همان در با عظمتى است که پیکارگران سالک الى اللّه، به بهشت ریاضت نفسانى و مغلوب کردن شیطان، ورود مى یابند.
با توجّه و دقّت در مطالب فوق، بر این راز آگاهى یافتیم و دانستیم که نماز، روزه، و امور عبادى دیگر هر یک، درى از درهاى بهشت مى باشند زیرا انجام فرایض دینى، بدان سان که، خداوند مقرر فرموده، موجب ورود به بهشت مى شود.
چرا که باب دخول و ورود، در هر چیزى آن است که انسان، از آن طریق وارد آن عمل مى شود. معناى فرموده رسول خدا (ص) در باره نماز: إنّها مفتاح الجنه «نماز کلید بهشت است»، نیز، همین است. و مضمون عبارت دیگر آن حضرت در باره فضیلت روزه: إنّ للجنّه بابا یقال له الریّان لا یدخله الّا الصّائمون، «براى بهشت درى است به نام «ریّان» که جز روزهداران، از آن در وارد نمى شوند»، نیز بیان همین حقیقت است. دومین صفتى که حضرت براى جهاد آوردهاند، این است که، جهاد درى است، که خداوند براى دوستان مخصوصش گشوده است. منظور از دوستان مخصوص آنهایى هستند، که در محبّت و پرستش به خلوص رسیده باشند.
با این توضیح روشن شد، که جهاد، تنها براى رضاى خدا، بى هیچ هدف دیگرى، از ویژگیهاى دوستان خداست، دلیل درستى این ادّعا، این است که مرد مسلمان هنگامى که به قصد جهاد ترک خانواده، فرزند، مال و منال مى کند و به ستیز با دشمنى که مى داند به یقین نیرومندتر از اوست، اقدام مىنماید،- وظیفه ایستادگى یک نفر در برابر ده نفر مشرک- و با علم به این که اگر مغلوب دشمن کافر شود، زن و فرزندش را به اسیرى مى برند، و امثال این پیشامدها و در هر حال، شکیبا، شکرگزار، معترف به بندگى خدا و تسلیم فرمان حق باشد، در حقیقت
چنین کسى دوست خداست، و از غیر خدا، هر که و هر چه باشد دورى جسته، و شیطانش را مغلوب و ابلیس را ناامید ساخته است.
با توضیحى که در باره جهاد در راه خدا داده شد که داراى دو ویژگى عمده پیکار با شیطان و خالص شدن براى خداست، جاى یک اشکال در مطلب باقى مىماند، و آن این که: منظور از انجام امور عبادى، جهاد با شیطان و خالص شدن براى خدا خوانده شد، اما جهاد هم به همین دو صفت متصف شد که موجب مبارزه با شیطان و خالص شدن براى خدا مى شود به این ترتیب مزیّت و برتریى براى دیگر امور عبادى نسبت به جهاد باقى نمىماند. بنا بر این معناى سخن صحابه رسول خدا (ص) که از پیکار سخت مشرکین برگشته بودند، و حضرت به آنها فرمود: «ما از جهاد کوچک بازگشته ایم و به سوى جهاد اکبر مىرویم» چیست در پاسخ این اشکال، احتمال دو معنى را مىتوان، داد به عبارت دیگر این اشکال مفروض را به دو طریق زیر جواب مى دهیم: ۱- تمام فایده ذاتى جنگ با مشرکین، جهاد با نفس نیست، بلکه از نتایج بزرگ پیکار با دشمن آشکار، پیروزى بر دشمن کافر، گرایش مردم به دین حق و بسامان کردن کارشان، بر مبناى دیانت است. براى همین است که افراد متمایل به اسلام مىتوانند، مسلمانان را در جهاد یارى دهند، هر چند هنوز کافر باشند.
بر خلاف دیگر امور عبادى، که، اهدافشان، جز پیکار با نفس نیست، بى شک پیکار بزرگ به دو اعتبار زیر همین است و بس.
الف: اعتبار نخست این که، زیان و ضرر، در دشمن فرق مىکند، ضرر دشمن آشکار (کفّار) زیان دنیایى و ناپایدار است، امّا زیان شیطان نفس، اخروى و پاینده است. بدیهى است آن که زیانش بزرگتر باشد، پیکار با او بزرگتر و مهمتر است.
ب: اعتبار دوّم پیکار با شیطان نفس، مبارزه با دشمنى دایمى و همیشگى است پیوسته، نیرنگ و فریب را به کار مىگیرد، چه بسا که براى رسیدن به مقصودش، به لباس دوست نصیحتگیر دلسوز در آید. بى تردید رهایى یافتن از چنین خصم فریبکارى، دشوارتر، و پیکار با او بزرگتر از دشمنى است که خصومت خود را آشکارا بیان مى دارد، و در تمامى عمرش، یک یا دو بار، با انسان درگیر مى شود. بدین دلیل است که جهاد با دشمن ظاهرى را جهاد کوچک و پیکار با نفس را جهاد اکبر نامیده اند.
۲– در پاسخ اشکال باید گفت، هر چند بپذیریم، که مقصود از جهاد اصغر جهاد با نفس باشد، ولى باید دانست که، جهاد با نفس در حین کارزار با دشمن آشکار، آسانتر انجام مى گیرد، زیرا خصلتهاى نفسانى مانند، خشم و شهوت، به هنگام مقابله با دشمن، در جهت هیجان تعقیب خصم قرار دارند و فرمانبر عواطف اخلاقى و عقلانى انسانند، تا چه صلاح بداند، و به کدام سمت فرمان دهد. در این حال نفس انسانى، در رامسازى جنبه هاى شهوانى، چندان زحمتى ندارد.
بر خلاف دیگر عبادات، که طبعا، خواهشهاى نفسانى، در برابر عواطف اخلاقى و عبادى واکنش نشان مى دهند براى این است، که جهاد با خواهشهاى نفسانى، در مورد دیگر عبادات، دشوارتر و بزرگتر از جهاد با نفس در حال جنگ است.
این توضیح ما بود، حقیقت امر را خداوند داناست.
سوّمین توصیفى که براى جهاد ذکر فرموده اند، این است که جهاد پوشش پرهیزکارى، زره محکم خداوندى، و سپر مطمئن است امام (ع) به عنوان استعاره، لفظ لباس، زره، و سپر را براى جهاد بکار گرفته و سپس زره و سپر را، به دو صفت محکم و مورد اعتماد ستوده است.
جهت مشابهت جهاد به اوصاف مذکور، این است: همچنان که انسان با پوشیدن لباس، از رنج گرما و سرما رها مى شود، با جهاد، از شرّ دشمن و یا عذاب آخرت، در امان مى ماند، و با زره سپر حمله دشمن را دفع مى کند.
حضرت به دنبال توصیف جهاد و ویژگیهاى آن، ترک کنندگان جهاد را توبیخ مى کند و مى فرماید: بر حذر باد که جهاد را از روى بىمیلى و بدون عذر رها کند، که ترک جهاد، پیامدهاى نفرتبار خواهد داشت، از آن جمله: ۱- رها کننده جهاد، آماده مى شود که خداوند لباس ذلّت و خوارى را بر- وى بپوشاند.
حضرت عبارت «ثوب» یعنى جامه را براى ذلّت و خوارى استعاره آورده، و لباس را به لحاظ شمول و فراگیرى خوارى به عاریه و استعاره بیان داشته است.
جهت تشبیه، فراگیرى همه جانبه خوارى و ذلت است بدان سان که جامه بدن را از همه سو مى پوشاند، بلاى دشمن از همه سو ترک کنندگان جهاد را فرا مى گیرد و ذلیل و خوارشان مى گرداند، و خرد آنان را در مصلحت اندیشى کارشان زایل مى سازد.
توضیح مطلب این که: خوارى و ذلت به سراغ آنها مى آید، به دلیل یورش مکرر دشمن و غارت مال و منال، که این خود سبب ایجاد این گمان مى شود، که دشمن بسیار قوى و نیرومند است. و از این رو، در دلها ترس شکست و خوارى پدید مى آید.
بدین هنگام، فراگیرى بلاى دشمن امرى یقین مى گردد و تفکّر باطنى انسان را در به دست آوردن راههاى درست مقابله با خصم، در عقب راندن دشمن و مقاومت در برابر او، از میان مى برد. دلیل درماندگى در برابر دشمن: یا امیدوار نبودن به مقاومت، کم همتى را در آنان به وجود مىآورد، و یا نگرانى به دلیل ترس از نیافتن جنبه مصلحتى، درماندگى را سبب مى گردد.
عبارت امام: و ان یضرب على قلبه بالأشهاب،
بر دل رها کنندگان جهاد،خوارى و ذلّت از دست دادن عقل و آگاهى مهر خورده و تثبیت شده است. جمله استعارهاى است، بمانند سخن حق تعالى: وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّهُ وَ الْمَسْکَنَهُ«».
با این توضیح کلمه «اسهاب» به معناى از دست دادن خرد است.
وجه مشابهت در استعاره فراگیرى و فروپوشى، خوارى است، چنان که ساختمان و بارگاه برافراشته، افراد داخل خود را مى پوشاند. و یا لازمه خوارى و بیچارگى، کمخردى است. چنان که فلسفه وجودى گل این است که دیوار را مى پوشاند: احتمال دیگر در مفهوم کلمه «اسهاب» پر حرفى بدون فایده است، زیرا انسان به هنگام وحشت و ترس بسیار، سخنان نابجا بر زبان جارى مى کند، ولى از گفتار زیادش نتیجهاى نمى گیرد و سایر امور مانند: پیروى نکردن از حق عدم پیروزى بر دشمن، انصاف و عدالت ندیدن از خصم و مشکلات فراوان دیگر ناشى از ترک جهاد در راه خدا با کفّار است در حالى که امکان پیکار با دشمن را داشته است. به نحوى روشن است که همه این امور مورد تنفّر است و براى افراد زیان دنیا و آخرت را به دنبال دارد.
در قرآن مجید، آیات فراوانى در ترغیب به جهاد و فضیلت آن نازل شده است از جمله: لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِینَ دَرَجَهً… لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ«»
در جایى دیگر مىفرماید: وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَ جِهادِهِ«» و در مقامى دیگر مى فرماید: وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما یُجاهِدُ لِنَفْسِهِ«».
و جز این موارد… که در قرآن در باره جهاد فراوان یاد شده است.
حضرت پس از آن که در آغاز خطبه به اجمال، تشویق به جهاد و توبیخ نسبت به ترک آن را یادآور شد. از جمله: الا و انّى قد دعوتکم مى خواهند موضوع را بیشتر تفصیل دهند و یاران خود را، بی اگاهاند، که پیش از وقوع این حوادث، اصحابش را مکرّر به مبارزه و پیکار با معاویه و اطرافیانش فرا خوانده است. قصد حضرت این است که نصیحت پیشین خود را یادآور گردد، که قبل از آمدن دشمن به داخل خانه باید به سراغ وى رفت و این قاعده کلّى را به تجربه و برهان ثابت شده یادآور شود که: هیچ جمعیّتى در درون خانه اش مورد هجوم قرار نمى گیرد.
جز این که خوارو ذلیل مى شود.
پیش از این به منظور بیان علت اشاره کردیم که توهّمات ذهنى روى جسم و بدن تأثیرى شگفت دارند. گاهى موجب فزونى قوّت و نیرو و گاهى سبب نقصان آن مى گردند. گاهى توهّم بیمارى، موجب بیمارى شخص سالم، و گاهى بر عکس توهم سلامت سبب صحت و بهبود بیمار مى شود.
علّت خوارى و ذلّت کسى که در داخل خانه اش مورد حمله قرار گیرد هر چند شجاع باشد، همین توهّمات است: توهّم از ناحیه هر دو گروه، توهم آن که مورد حمله قرار گرفته این است، که اگر دشمن قوى و نیرومند نبود، حمله نمى کرد.
این توهم سبب ضعف و سستى مى شود، نفسها تحت تأثیر قرار مى گیرد، و از مقاومت باز مى ماند، در تحرّک و تلاش ناتوان مى شود غیرت، شجاعت و حمایت از ناموس را از دست مى دهد و دچار اخلاق پست، خوارى و ذلّت مى گردد.
خیالات وهم انگیز حمله کنندگان نیز موجب مىشود که گمان کنند چون آنها حمله را آغاز کرده اند، دشمن ضعیف و ناتوان است. این پندار طمع و دلبستگى آنان را بر عجز و ناتوانى خصم، فزونى مى بخشد و این باور را در آنها به وجود مى آورد که مخالفان قادر به مقاومت نیستند.
امام (ع) پس از بیان این که ترس بیجاى پیروانش، از دشمن باعث سهل انگارى آنان در کارها و متفرّق شدنشان از اطراف آن حضرت شده که در نتیجه فرمانش را اجرا نمى کنند و در مقابل هجوم دشمن و چیره شدنش بر سرزمینشان برنمى خیزند. و نیز پس از حکم کلّى در باره روش هر دشمن به دشمن معیّن و آشکار اشاره فرموده است، تا آن که هر چه بیشتر به درستى سخن آن حضرت را دریابند و هرچه زودتر بر خصم یورش برند و او را از پا در آورند. از این رو جریان ورود سپاه دشمن به شهر انبار و کشتن کارگزار آن حضرت و بیرون راندن سپاه از مرز و قرارگاهشان، و بى حرمتى نسبت به زنان مسلمان و زنان اهل کتاب تحت ذمه اسلام، و ربودن اموال مسلمانان را به تفصیل بر شمرده است که نیازى به توضیح بیشتر آن نیست.
سپس این داستان را به این عبارت: «سزاوار است مسلمان با غیرت و تعصّب در راه خدا از غم و اندوه آن بمیرد،» پایان مى دهد، زیرا دیدن چنین پیشامدهاى منکر و ناروایى براى مسلمانان. و خوددارى یاران آن حضرت از پایدارى در برابر دشمن این امر را ایجاب مى کند.
تمام این بیانات به این منظور است که امام مى خواهد براى توبیخ و سرزنش یاران خود محملى به دست آورد زیرا آنان از اوامر آن حضرت سرپیچى کرده و رایزنى با آن حضرت را که امرى شایسته، و سودمندتر بود نپذیرفته بودند و سپس براى تأیید این مطلب، از کارهاى آنها با شگفتى ناله سر مى دهد و ناراحتى و تعجّب خود را نشان مى دهد: کلمه «عجبا» را به صورت نکره بیان فرموده تا چنان وانمود کند که گویا امرمورد تعجب مشخص معیّن نیست و به وسیله «ندا» حضور یافته است، و آنرا تکرار فرموده تا این که شدّت امر را بیان کند. در نصب عجبا- عجبا چند احتمال است: نخست این که کلمه عجبا اوّل منصوب به حرف ندا و کلمه دوم مفعول مطلق باشد که فایده معنوى آن چنین مى شود: گویا وقتى که مورد تعجب به وسیله ندا مشخص شد حضرت مى فرماید: تعجب مى کنم تعجّبى تأسف ا نگیز و ناگوار.
گفته حضرت در این عبارت شبیه کلام خداوند متعال در مناداى «یا بشرى» است، در قراءتى که بدون اضافه خوانده نشده است.
۲- این که کلمه «عجبا» اوّل، مفعول مطلق و دومى تأکید آن باشد.
۳- این که «عجبا» اول مفعول مطلق باشد، بنا بر این در دو احتمال اخیر منادى که یا قوم و مانند آن باشد محذوف است.
توصیف امام (ع) از امرى که مورد تعجب است، به این که دل را مى میراند و غم را مى افزاید، باید مورد توجه قرار گیرد، زیرا شگفتى انسان از پدیدار شدن امرى گاهى به این دلیل است که صرف نظر از شگفت انگیز بودن خود آن امر، علل و اسباب آن به دلیل روشن نبودن بر انسان پوشیده است. به همین مناسبت اهل لغت و زبان شناسان کلمه «ما افعله» را به عنوان فعل تعجب به کار مى برند مثل «ما احسن زیدا» زیرا در حقیقت این سؤال از اسباب و علل زیبایى و حسن زید است و هر چه مطلب از ذهن دورتر و اسباب و علل آن پوشیده تر باشد بیشتر تعجّب برانگیز مى شود، پس هرگاه مورد پرستش امرى با عظمت و اهمیت باشد، اندیشه انسان در پى جستجوى علت آن پویاتر است. گاهى ممکن است نیروى فکرى انسان از فهمیدن آن ناتوان باشد، در این صورت به سبب عدم آگاهى نسبت به منشأ آن، فکر وى دچار غم و اندوه مى شود، زیرا امرى که حادث شده مانند بیماریى است که علاج آن جز به وسیله آگاهى از سبب و علت آن امکانپذیر نیست و اندوهى که در اثر بىاطّلاعى از سبب شیء در ذهن انسان پیدا شد مرگ قلبى نامیده مى شود و در این عبارت امام به طور مجاز لفظ مرگ (یمیت) را به جاى غم و اندوه به کار مى برد. یعنى چیزى را به اعتبار آینده اش نامگذارى فرموده و به عبارت دیگر نام مسبّب (موت را) روى سبب (غم) گذاشته است.
اکنون که مطلب روشن شد مى گوییم وضع پیروان امام که در عین آگاهى از بر حق بودن راهشان متفرّق شدند، در حالى که از نظر شجاعت همتاى خصم خود بودند و مى دانستند که اگر به دستور امامشان رفتار کنند خوشنودى پروردگار را به دست خواهند آورد، و بر عکس ایشان حالت دشمنان آن حضرت که در راه باطل خود، محکم و استوار بودند، از جمله شگفتیهاست، که قلب شخص ناآگاه از علّت آن را مى میراند. علت این که چرا بایستى حضرت از رفتار پیروانش اندوهگین باشد بسیار روشن است، زیرا او همانند طبیبى بود که به معالجه بیمارانى گمارده شده باشد که هم داراى بیمارى خطرناکى هستند و هم به دستور طبیب خود در پرهیز از غذاى نامناسب و مصرف دارو رفتار نمى کنند و واضح است که چنین حالتى بر اندوه طبیب مى افزاید.
پس از این که امام (ع) از حالت مردم زمان خود اظهار شگفتى مى کند و آن را با شدّت توصیف مى فرماید، به منظور بهتر جایگزین شدن در ذهنها امرى را که مورد شگفتى واقع شده به یاد مى آورد و آن گاه کسانى را که چنین حالتى دارند، به دلیل تمرّدشان از فرمان خود به دورى از خیر و گرفتار شدن به حزن و اندوه نفرین مى فرماید و در پایان آنها را به صفاتى که باعث خجلت و شرمسارى است. و انسانهاى با مروّت و غیور از آن تنفّر دارند مورد نکوهش و سرزنش قرار مى دهد. صفات ناپسند آنها این بود که نسبت به انجام وظایف خود کوتاهى ورزیدند و هدف تیرهاى دشمنان واقع شدند و با آن که مى توانستند به دفاع برخیزند و بر دشمن بتازند سستى کردند تا دشمن پیش آمد و بر آنها تاخت و هستى آنها را به غارت برد. علاوه بر این هنگامى که معصیت الهى واقع مى شد، عکس العملى از خود نشان نمى دادند و گاهى خشنود هم مى شدند. امام (ع) پس از توبیخ و سرزنش آنان به شرح عذرهاى گوناگونى که در مقابل سرپیچى از دستورهاى او مىآوردند پرداخته است، به این بیان که گاهى به بهانه شدت گرما و زمانى به بهانه سختى سرما و بهانه جوییهاى دیگر در انجام وظیفه کوتاهى مى کردند که هر انسان خردمندى از آن بوى تنبلى و سستى را درمى یابد و درک مى کند که مقصود از این بهانه ها چیزى جز فرار از مسئولیت نبوده است: فانتم و اللّه من السّیف افرّ، امام (ع) در این عبارت با فرض پذیرفتن این که گرما و سرما، مانع کارزار آنها بوده همان را دلیل ناتوانى و ضعف آنها قرار مى دهد و مى فرماید: «به خدا سوگند هنگامى که شما از سرما و گرما این چنین مى ترسید، از شمشیر بیشتر خواهید ترسید، زیرا کسى که از امر آسانى فرار کند از امور دشوار زودتر فرار مى کند چون تحمل سرما و گرما کجا و حمله با شمشیر و کشتار کجا» حضرت پس از سرزنش شدید یارانش، آنها را به خاطر داشتن سه خصلت مذمّت و نکوهش مى کند: اوّل آن که از آنها صفت مردانگى را نفى مى کند و آنها را نامردانى مردنما مى خواند، زیرا لازمه مردانگى دارا بودن صفات کمال انسانى از قبیل شجاعت، عزّت نفس، بزرگ منشى و تعصّب ناموسى است.
در حالى که این صفات در آنها دیده نمىشد اگر چه به صورت شبیه مردان بودند. از این جهت خطاب به آنها مىفرماید: اى مرد نمایان نامرد خصوصیّت دوم این که آنها را از جهت کم خردى تشبیه به کودکان کرده است زیرا کودکان و خردسالان بالقوه عاقلند و نه بالفعل، و گاهى هم چیزهایى از آنها به ظهور مى رسد که صورت ظاهر عقلایى دارد، مثلا کودک در موردى که باید خشمناک شود، گاهى بى خیال مى ماند و گاهى بى مورد بردبارى مى کند و در وجود او همانند انسانهاى کامل خصوصیتى وجود ندارد که آرامشى بجا و درست براى انسان ایجاد کند. بنا بر این، عقل کودکان دچار کمبود و نقصان است، و چون کسانى که دستورهاى آن حضرت را به رفتن به جنگ نادیده گرفتند ترکشان به واسطه یک امر خیالى بود که براى خود مصلحتى در ترک جنگ مى دیدند. چنان که در جنگ صفّین اهل شام (معاویه و یارانش) آنها را با بلند کردن قرآنها بر سر نیزه گول زدند و به پذیرش حکمیّت وادارشان کردند. آنها در قبول حکمیّت حکمت و مصلحتى تصور مى کردند و مى گفتند که شامیان برادران دینى ما هستند و کشتن آنها سزاوار نیست، البتّه این سخنى حق بود که در غیر حق به کار برده مى شد، مانند خوشنودى کودکان از امرى ناچیز که در برابر از دست دادن چیزى پر بها حاصل شده باشد. سوم آن که امام (ع) آنها را در عقل به زنان تشبیه کرده، زیرا که هر دو از جهت نقصان و نارسا بودن اندیشه در امور ویژه کشوردارى و جنگ همسان هستند، و سپس به آنها مى فهماند که از دیدار و آشنایى با آنها بیزار است چرا که آشنایى با آنها سبب پشیمانى حضرت شد، به این دلیل که لازم بود در کارشان دخالت کند و همچنین موجب اندوه آن حضرت شد، به سبب آن که در دفاع از دین کوتاهى کردند.
زیرا شخصى که به کارى اقدام کند، تصورش این است که آن را مىتواند اصلاح کند اما اگر، پس از ورود به کار و تصمیم به تنظیم آن متوجه شود که قادر به اصلاح آن نیست لزوما از وقتى که در باره آن صرف کرده پشیمان مى شود و از جهت این که آن کار درست در نمىآید اندوهگین مى شود و این حالت را حضرت با اصحاب خود داشت.
اندوهناکى پیامبران الهى، در برابر گناهان پیروانشان نیز ناشى از همین امر بوده است تا آنجا که خداوند آنها را مورد عتاب قرار داده است، چنان که در باره پیامبر اسلام مى فرماید: وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ لا تَحْزَنْ یَمْکُرُونَ«» و نیز مى فرماید: لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ«».
امام (ع) پس از بیان صفات ناپسند آنان به نفرین کردن و شکایت از آنها مى پردازد. و مى فرماید: قاتلکم اللّه… خدا شما را هلاک کند. حضرت با این جمله شدیدترین نفرین را نثار آنها کرده است زیرا مقاتله که عملى طرفینى است خود موجب دشمنى مى شود و دشمن خدا بودن، هم پىآمدهایى از قبیل لعن و طرد و دورى از لطف و نیکى دشمن را همراه دارد، و چون لفظ مقاتله و دشمنى به طور حقیقى نسبت به خداوند ممکن نیست، بنا بر این لفظ قاتل در این جا به معناى مجازى به کار رفته است، یعنى دورى از رحمت الهى.
مفسران گفته اند وقتى عرب مى گوید: «قاتلکم اللّه» یعنى لعنت خدا بر شما باد ابن انبارى از علماى نحو مى گوید: کلمه مقاتله از قتل است ولى نسبت به خداوند به معناى لعنت است زیرا کسى را که خدا لعنت کند مانند آن است که کشته و هلاک شده باشد.
فرمایش امام (ع): لقد ملأتم قلبى قیحا
«دل مرا خون کردید»، این جمله نهایت دردهاى دل و تألّمات روحى آن حضرت را از دست یارانش مى رساند زیرا هر چه آن حضرت در بهتر کردن وضع آنها تلاش و کوشش مى کرد و نصایح مشفقانه مى فرمود آنها توجهى به دستورهاى او نمى کردند. شارح در این جا ظرافت سخن امام را از لحاظ علم معانى و بیان ذکر مى کند که: حضرت مجازا از دردهاى دل خویش به چرک و خون تعبیر فرموده و به جاى ذکر مقدمه ذى المقدمه را آورده است، زیرا نهایت درد یک عضو، چرکین شدن آن است و نیز اطلاق لفظ «سخن» بر عمل آنها به عنوان مسبب دردهاى دل آن حضرت یک نوع مجاز است زیرا سخن به معناى پر کردن در حقیقت رابطه میان دو جسم است ولى در این جا از آن رابطه میان دل و فعل که دوّمى امرى غیر جسمانى است اراده شده است.
و همچنین جمله: جرّ عتمونى نغب التهمام انفاسا، «کاسه هاى غم و اندوه را جرعه جرعه در کام من ریختید»، یعنى لحظه به لحظه غم را به سوى من روانه کردید این جمله نیز بطور مجاز به کار برده شده است زیرا جرعه جرعه ریختن معمولا در مورد وارد کردن آب و مانند آن در گلو به کار مى رود. عارض شدن اندوه بر نفس آن حضرت و دردهاى جسمانى که لازمه آن، غم و اندوه است و تکرار آن از طرف یاران، شبیه نوشیدنیى ناگوار بوده که جرعه جرعه به کام آن حضرت ریخته شود.
کلمه «انفاسا» سخن امام (ع) مجاز درجه دوم است زیرا نفس در لغت به طور حقیقى هوایى است که وارد دستگاه تنفّسى مى شود. بعدها این کلمه در عرف عام براى آنچه که به قدر نیاز در هنگام داخل شدن هوا نوشیده مىشود به کار برده شده است، یعنى لفظى که براى کل وضع شده «نفسا» در جز به کار برده اند.
در این مورد امام (ع) این لفظ را در آن مقدار از غم و اندوهى که لحظه به لحظه از ناحیه یارانش بر او وارد مى شده به کاربرده، و این درجه دوم از مجاز است.
و افسدتم رأیى بالعصیان
«با رعایت نکردن دستورهاى من اندیشه ام را تباه ساختید.» این جمله حاوى آخرین شکایت آن حضرت از اصحاب خویش است و معناى تباه کردن رأى آن حضرت آن است که در اثر بى توجهى به دستورهایش، خود به خود وجود آن حضرت از نظر دیگران بى فایده تلقّى شده است تا آنجا که قریش گفتند: اگر چه او مرد قهرمانى است ولى در کارهاى جنگى مهارتى ندارد، زیرا وقتى که عامّه مردم از ملّتى بى تدبیرى و یا اندیشه ناسالمى مشاهده کردند معمولا آنرا به رئیس و سرپرست آن ملّت نسبت مى دهندولى خبر ندارند که او شخصیت باهوشى است که در امور چنان نظر مى دهد که گویا همه شنیدنیهاى آینده دور را هم اکنون مى شنود و دیدنیهاى آن را هم مى بیند. ولى ناراحتیها و شکستها به لحاظ کوتاهى اصحاب او پیش آمده است.
للّه درّ ابوهم:
«خدا پدرشان را بیامرزد» این جمله را عرب در مورد ستایش از امرى مى آورد. امام (ع) با این جمله، نسبتى را که قریش به او داده بودند که در امور جنگى آگاهى و مهارتى ندارد ردّ کرده و سپس در مقام سؤال برآمده و به طریق انکار مى پرسد که آیا بیناتر و پیشقدمتر از او در جنگ کسى وجود داشته است و آن گاه حضور خود در جنگ و تحمّل کردن مشقّات آن را در بیشتر دوران عمر حتى پیش از ده سالگى تا پایان زندگى گواه صدق ادّعاى خود ذکر مى کند و روشن مى فرماید که بر خلاف و ادعاى قریش سبب تباهى حال یارانش کم تجربگى او در جنگ نیست بلکه علت اصلى توجّه نکردن آنها به چاره اندیشیهاى آن حضرت است و در این مقام مى فرماید: و لکن لا رأى لمن لا یطاع، «کسى که دستورش اجراء نشود اندیشه اى ندارد» زیرا اندیشهاى که پذیرفته نشود به منزله اندیشهاى بى اثر خواهد بود، اگر چه درست و بجا باشد، و نمونه کامل این ادّعا وجود مقدس آن حضرت است.
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم بحرانی)، ج ۲ ، صفحه ى۸۷ -۶۶