google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
20-40 ترجمه خطبه ها شرح ابن ابی الحدیدترجمه خطبه ها شرح ابن ابی الحدید

خطبه ۲۲ ترجمه شرح ابن ابی الحدید (خونخواهی عثمان )(با ترجمه فارسی کتاب جلوه های تاریخ دکتر دامغانی)

22 و من خطبة له ع

أَلَا وَ إِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ ذَمَرَ حِزْبَهُ وَ اسْتَجْلَبَ جَلَبَهُ- لِيَعُودَ الْجَوْرُ إِلَى أَوْطَانِهِ وَ يَرْجِعَ الْبَاطِلُ إِلَى نِصَابِهِ- وَ اللَّهِ مَا أَنْكَرُوا عَلَيَّ مُنْكَراً- وَ لَا جَعَلُوا بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ نَصَفاً- وَ إِنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَكُوهُ وَ دَماً هُمْ سَفَكُوهُ- فَإِنْ كُنْتُ شَرِيكَهُمْ فِيهِ فَإِنَّ لَهُمْ لَنَصِيبَهُمْ مِنْهُ- وَ إِنْ كَانُوا وَلُوهُ دُونِي فَمَا التَّبِعَةُ إِلَّا عِنْدَهُمْ- وَ إِنَّ أَعْظَمَ حُجَّتِهِمْ لَعَلَى أَنْفُسِهِمْ- يَرْتَضِعُونَ أُمّاً قَدْ فَطَمَتْ وَ يُحْيُونَ بِدْعَةً قَدْ أُمِيتَتْ- يَا خَيْبَةَ الدَّاعِي مَنْ دَعَا وَ إِلَامَ أُجِيبَ- وَ إِنِّي لَرَاضٍ بِحُجَّةِ اللَّهِ عَلَيْهِمْ وَ عِلْمِهِ فِيهِمْ- فَإِنْ أَبَوْا أَعْطَيْتُهُمْ حَدَّ السَّيْفِ- وَ كَفَى بِهِ شَافِياً مِنَ الْبَاطِلِ وَ نَاصِراً لِلْحَقِّ- وَ مِنَ الْعَجَبِ بَعْثَتُهُمْ إِلَيَّ أَنْ أَبْرُزَ لِلطِّعَانِ وَ أَنْ أَصْبِرَ لِلْجِلَادِ- هَبِلَتْهُمُ الْهَبُولُ- لَقَدْ كُنْتُ وَ مَا أُهَدَّدُ بِالْحَرْبِ وَ لَا أُرَهَّبُ بِالضَّرْبِ- وَ إِنِّي لَعَلَى يَقِينٍ مِنْ رَبِّي وَ غَيْرِ شُبْهَةٍ مِنْ دِينِي‏

مطابق خطبه 22 نسخه صبحی صالح

شرح وترجمه فارسی

این خطبه با عبارت «الا و ان الشیطان قد ذمر حزبه» (آگاه باشید که همانا شیطان گروه خویش را برانگیخته است) شروع مى‏ شود.
این خطبه آنچنان که قطب راوندى گفته و پنداشته است، از خطبه‏ هاى ایراد شده در جنگ صفین نیست، بلکه از خطبه‏ هاى جنگ جمل است و ابو مخنف که خدایش رحمت کناد بسیارى از آنرا نقل کرده است. او مى‏ گوید: مسافر بن عفیف بن-ابى الاخنس نقل مى ‏کند که چون فرستادگان على علیه السلام از پیش طلحه و زبیر و عایشه برگشتند و آنان به على (ع) اعلان جنگ داده بودند، برخاست و حمد و ثناى خدا را بجا آورد و بر رسول خدا سلام و درود فرستاد و چنین گفت: اى مردم من این گروه را زیر نظر گرفتم و مدارا کردم که شاید تبهکارى را بس کنند و به حق باز گردند و در مورد پیمان گسلى ایشان آنان را سرزنش کردم و جور و ستم آنان را بر ایشان گفتم، ولى آزرم نکردند و اینک براى من پیام فرستاده‏ اند که براى نیزه زدن به میدان روم و براى شمشیر زدن شکیبا باشم، و حال آنکه نفس تو آرزوهاى یاوه به تو مى‏ دهد و ترا مى‏ فریبد. مادرشان بى ‏فرزند گردد، مرا از دیرباز هیچگاه از جنگ و ضربه شمشیر نترسانده و بیم نداده ‏اند آرى: آن کس که با قبیله قاره مسابقه تیراندازى بدهد داد قبیله را مى‏ دهد. حال چون رعد و برق بانگى برآرند و بدرخشند. آنان از دیرباز مرا دیده‏ اند و چگونگى حمله و کشتار مرا مى‏ شناسند.

مرا چگونه دیده‏ اند من ابو الحسنم، همانى که تندى و تیزى حمله مشرکان را کند کرده و جماعت ایشان را پراکنده ساخته‏ ام. امروز هم با همان دل با دشمن خود رویاروى خواهم شد و من به امید وعده ‏اى هستم که پروردگار من براى نصرت و تأییدم داده است، و در کار خود که بر حق است یقین دارم و در مورد دین خود هیچ شبهه ندارم.

اى مردم نه آن کس که استوار و پا برجاست از چنگال مرگ در امان است و نه آن کس که مى‏ گریزد مى‏ تواند مرگ را از تعقیب خود باز دارد و ناتوان سازد.

از مرگ هیچ چاره و گریزگاهى نیست و آن کس که کشته هم نشود خواهد مرد. همانا بهترین مرگ کشته شدن است و سوگند به کسى که جان على در دست اوست همانا هزار ضربه شمشیر سبک‏تر و آسان‏تر از یک مرگ در بستر است.

بار خدایا طلحه پیمان و بیعت مرا گسست. او خود مردم را بر عثمان شوراند تا او را کشت و سپس تهمت نارواى کشتن او را به من بست. پروردگارا، او را مهلت مده خداوندا زبیر پیوند خویشاوندى مرا برید و بیعت مرا شکست و دشمن مرا بر ضد من یارى داد، امروز به هر گونه که مى ‏خواهى شر او را از من کفایت فرماى.و سپس از منبر فرو آمد.

خطبه على (ع) در مدینه در آغاز خلافت

بدان که گفتار امیر المومنین على علیه السلام و گفتار بیشتر یاران و کارگزارانش در جنگ جمل بر همین الفاظ و معانى که در این فصل خواهد آمد دور مى‏ زند، از جمله خطبه‏ اى است که آنرا ابو الحسن على بن محمد مدائنى از قول عبد الله بن جناده نقل مى‏ کند که مى‏ گفته است: از حجاز به قصد رفتن به عراق حرکت کردم و این در آغاز خلافت على (ع) بود. نخست به مکه رفتم و عمره گزاردم و سپس به مدینه آمدم و چون وارد مسجد پیامبر (ص) شدم، منادى مردم را به مسجد فرا خواند و مردم جمع شدند.

على علیه السلام در حالى که شمشیر بر دوش داشت آمد و همه نگاهها به سوى او کشیده شد. او نخست حمد و ثناى خداى را بر زبان آورد و بر پیامبر (ص) درود فرستاد و سپس چنین فرمود: اما بعد، چون خداى پیامبر خویش را که درودش بر او و خاندانش باد به سوى خود باز گرفت، ما با خود گفتیم که ما افراد خاندان و عترت و وارثان اوییم و از میان همه مردم، ما اولیاى اوییم، و هیچکس با ما در مورد حکومت ستیز نخواهد کرد و هیچ آزمندى به حق ما طمع نخواهد بست، ولى ناگهان قوم ما در قبال ما خود را تراشیدند و حکومت پیامبر ما را از دست ما ربودند و غصب کردند و امارت براى کسى غیر از ما فراهم شد. ما رعیت شدیم آنچنان که هر ناتوانى در ما طمع بست و هر فرومایه و زبونى بر ما عزت و تکبر فروخت.

چشمهاى ما از این پیشامد گریست و سینه‏ ها به بیم افتاد و جانها بى‏ تابى کرد، و به خدا سوگند که اگر بیم جدایى و پراکندگى میان مسلمانان و اینکه کفر به قدرت خود برگردد و دین نابود شود نبود، ما به گونه دیگرى- غیر از آنچه بودیم و تحمل کردیم- مى‏ بودیم. والیانى حکومت را عهده‏ دار شدند که براى مردم خواهان خیر نبودند. و سپس اى مردم، شما مرا از خانه‏ ام بیرون کشیدید و با من بیعت کردید در حالى که امیرى بر شما را نمى‏ پسندیدم،زیرا فراست و زیرکى من آنچه را که در دلهاى بسیارى از شما بود براى من گواهى مى‏ کرد.

این دو مرد هم پیشاپیش همه بیعت کنندگان با من بیعت کردند و شما این موضوع را مى‏ دانید و اینک آن دو پیمان شکنى و مکر کردند و با عایشه به بصره رفته‏ اند تا جمع شما را به پراکندگى بکشند و قدرت و شجاعت شما را میان خودتان رویاروى قرار دهند. پروردگارا ایشان را در قبال کارى که کرده‏ اند سخت فروگیر و شکست و فرو افتادن آن دو را جبران مفرماى و لغزش آن دو را میامرز و آنان را به اندازه فاصله میان دو بار دوشیدن ناقه‏ اى [اندکى‏] مهلت مده، که آن دو اینک حقى را که خود آنرا رها کردند مى‏ طلبند و خونى را که خود آنرا بر زمین ریختند مى‏ خواهند. پروردگارا از تو مى‏ خواهم تا وعده خویش را برآرى که خود فرموده ‏اى و سخنت بر حق است که بر آن کس که ستم شود خداى او را نصرت خواهد داد. پروردگارا وعده خویش را براى من برآور و مرا به خودم وا مگذار که تو بر هر کارى توانایى. و سپس از منبر فرو آمد.

خطبه على (ع) هنگام حرکت براى بصره

کلبى روایت کرده است که چون على علیه السلام آهنگ رفتن به بصره فرمود برخاست و براى مردم خطبه خواند و پس از حمد و ثناى خداوند و درود بر رسول خدا (ص) چنین فرمود: چون خداوند متعال پیامبرش را به سوى خود فرا گرفت، قریش در مورد حکومت بر ضد ما بپا خاست و ما را از حقى که به آن از همه مردم سزاوارتر بودیم باز داشت. و چنان دیدم که شکیبایى بر آن کار بهتر از پراکنده ساختن مسلمانان و ریختن خون ایشان است که بسیارى از مردم تازه مسلمان بودند و دین همچون مشگ آکنده از شیر بود که اندک غفلتى آنرا تباه مى‏ کرد و اندک تخلفى آنرا باژگونه مى‏ ساخت.

گروهى حکومت را بدست گرفتند که در کار خود چندان کوششى نکردند و آنان به سراى دیگر که سراى جزاء است منتقل شدند و خداوند ولى ایشان است تا کارهاى بد ایشان را پاکیزه فرماید و از لغزشهاى ایشان در گذرد. ولى طلحه و زبیر را چه مى‏ شود و آنان را که بر این حکومت راهى نیست یک سال و حتى یک ماه بر حکومت من شکیبایى نکردند و برانگیخته و از دایره فرمان بیرون شدند و در کارى با من به ستیز پرداختند که خداوند براى آن دو در آن راهى قرار نداده است، آن هم پس از اینکه با آزادى و بدون آنکه مجبور باشند بیعت کردند.

اکنون از پستان مادرى که شیرش باز گرفته شده است مى‏ خواهند شیر بخورند، و بدعتى را که مرده است مى‏ خواهند زنده کنند. آیا به گمان واهى خود خون عثمان را مى‏ خواهند که به خدا سوگند گرفتارى آن فقط نزد آنان و میان خودشان است و بزرگترین حجت و برهان آن دو به زیان خودشان است، و من به حجت خدا و رفتارش با آنان خشنودم. اکنون اگر تسلیم شوند و باز گردند، بهره آنان محرز است و جان خویش را به غنیمت خواهند برد که چه بزرگ غنیمتى است و اگر نپذیرند و سرپیچى کنند، من لبه شمشیر به ایشان خواهم داد و آن بهترین یاور حق و شفا دهنده باطل است و سپس از منبر فرو آمد.

خطبه على (ع) در ذوقار

ابو مخنف از زید بن صوحان نقل مى ‏کند که مى‏ گفته است: در ذوقار همراه على علیه السلام بودم و او عمامه اى سیاه بسته بود و جامه‏ اى سبز که به سیاهى مى ‏زد بر خود پیچیده و خطبه ایراد مى‏ کرد و چنین فرمود: سپاس و ستایش خداى را در هر کار و در همه حال به بامدادان و شامگاهان، و گواهى مى‏ دهم که خدایى جز خداى یگانه نیست و محمد بنده و رسول اوست که او را براى رحمت به بندگان و حیات بخشیدن به سرزمینها مبعوث فرموده است، به روزگارى که زمین از فتنه آکنده و آشفته بود و شیطان در همه جاى آن پرستش مى‏ شد و دشمن خداوند- ابلیس- بر عقاید مردمش چیره بود. محمد بن عبد الله بن عبد المطلب‏ همان بزرگوارى است که خداوند به برکت وجودش آتشهاى زمین را خاموش کرد و شراره‏هاى آنرا فرو نشاند و سران و سالارهاى کفر را ریشه کن ساخت و کژى آنرا با او راست کرد، امام هدایت و پیامبر برگزیده بود، درود خداوند بر او و خاندانش باد.

و همانا آنچه را که به آن مأمور بود نیکو به انجام رساند و پیامهاى پروردگار خویش را تبلیغ کرد و رساند و خداوند به برکت وجود او میان مردم را اصلاح فرمود و راهها را ایمن ساخت و خونها را محفوظ بداشت و میان دلهایى که نسبت به یکدیگر کینه‏ هاى ژرف داشتند الفت داد، تا آنگاه که مرگ او فرا رسید و خداوند او را در کمال ستودگى به پیشگاه خود فرا گرفت. سپس مردم ابو بکر را به خلافت برگزیدند و او به اندازه توان کوشید و سپس ابو بکر عمر را به خلافت برگزید، او هم به اندازه توان خود کوشید و سپس مردم عثمان را به خلافت برگزیدند. او به شما دست یازید و دشنام داد و شما به او دشنام مى ‏دادید تا کارش آن چنان شد که شد.  آنگاه پیش من آمدید که با من بیعت کنید، گفتم: مرا نیازى به خلافت نیست و به خانه خود رفتم. آمدید و مرا از خانه بیرون آورید. من دست خویش را جمع کردم و شما آنرا گشودید و براى بیعت چنان بر من ازدحام کردید و هجوم آوردید که پنداشتم قاتل من خواهید بود و برخى از شما قاتل برخى دیگر. با من بیعت کردید و من از آن شاد و خرم نبودم.

و خداوند سبحان مى‏ داند که من حکومت میان امت محمد (ص) را خوش نمى‏ داشتم که خود از او شنیدم مى‏ فرمود: «هیچ والى عهده‏ دار کارى از امت من نمى‏ شود مگر اینکه روز قیامت در حالى که دستهایش بر گردنش بسته است او را پیش مردم مى‏ آورند و به کارنامه‏ اش رسیدگى مى‏ شود، اگر عادل بوده باشد رهایى مى‏ یابد و اگر ستمگر بوده باشد زبون و هلاک مى‏ شود.» سرانجام سران شما هم بر من جمع شدند و طلحه و زبیر با من بیعت کردند و حال آنکه آثار مکر و فریب را در چهره‏ شان و پیمان گسلى را در چشمهایشان مى‏ دیدم.

سپس آن دو براى عمره گزاردن از من اجازه خواستند و به آن دو گفتم که قصدشان عمره گزاردن نیست. به مکه رفتند عایشه را به سبکى کشیدند و او را گول زدند و فرزندان آزاد شدگان از بردگى با آن دو همراه شدند و به بصره رفتند و مسلمانان را در آن شهر کشتند و گناه بزرگ انجام دادند. و چه جاى شگفتى است که آن دو در فرمانبردارى از ابو بکر و عمر پایدارى کردند و نسبت به من ستم روا داشتند و آن‏ دو مى‏ دانند که من فروتر از هیچیک نیستم و اگر مى‏ خواستم بگویم همانا مى‏ گفتم، معاویه از شام براى آن دو نامه‏ اى نوشته و آنان را در آن گول زده بود و آنرا از من پوشیده داشتند. آن دو بیرون رفتند و به سفلگان چنین وانمود کردند که خون عثمان را طلب مى‏ کنند. به خدا سوگند که آن دو نتوانستند کار ناروایى را به من نسبت دهند و میان من و خودشان انصاف ندادند و همانا که خون عثمان بر عهده آن دو است و باید از آن دو مطالبه شود. این چه ادعاى واهى و پوچى است به چه چیز فرا مى‏ خواند و به چه چیز مى‏ رسد به خدا سوگند که آن دو به گمراهى سخت و نادانى شگرف در افتاده ‏اند و شیطان گروه خود را براى آن دو برانگیخته و سواران و پیادگان خود را گرد آن دو فراهم آورده است تا ستم را به جایگاه خود و باطل را به پایگاه خویش برساند.

على (ع) آنگاه دستهاى خویش را بلند کرد و عرضه داشت: پروردگارا، همانا که طلحه و زبیر از من بریدند [پیوند خویشاوندى مرا بریدند] و بر من ستم کردند و بر من شورش کردند و بیعت مرا گسستند. پروردگارا، آنچه را گره زده ‏اند بگشاى و آنچه را استوار کرده ‏اند از هم گسسته فرماى و آن دو را هرگز میامرز و در آنچه کرده ‏اند و آرزو بسته‏ اند فرجامى ناخوش بهره‏ شان فرماى.

ابو مخنف مى‏ گوید: در این هنگام مالک اشتر برخاست و چنین گفت: سپاس و ستایش خداوندى را که بر ما منت گزارد و افزونى فرمود و نسبت به ما احسان پسندیده معمول داشت. اى امیر المومنین سخن ترا شنیدیم و همانا درست مى‏ گویى و موفقى و تو پسر عمو و داماد و وصى پیامبر مایى و نخستین کسى هستى که او را تصدیق کرده و همراهش نماز گزارده ‏اى. در همه جنگهاى او شرکت کردى و در این مورد بر همه امت فضیلت دارى.

هر کس از تو پیروى کند به بهره خود رسیده و مژده رستگارى یافته است و آن کس که از فرمان تو سر پیچیده و از تو روى گردانده به جایگاه خویش در دوزخ روى کرده است. اى امیر المومنین سوگند به جان خودم که کار طلحه و زبیر و عایشه براى ما کار مهمى نیست و همانا آن دو مرد در آن کار در آمده‏ اند و بدون اینکه تو بدعتى آورده و ستمى کرده باشى از تو جدا گشته‏ اند، اگر مى‏ پندارند که خون عثمان را طلب مى‏ کنند باید نخست از خود قصاص بگیرند که آن دو نخستین کسانند که مردم را بر او شوراندند و آنان را به ریختن خونش وا داشتند، و خدا را گواه مى‏ گیرم که اگر به بیعتى که از آن بیرون رفته ‏اند باز نگردند آن دو را به عثمان ملحق خواهیم ساخت که شمشیرهاى ما بر دوشهاى ماست و دلهاى ما در سینه‏ هایمان استوار است و ما امروز همانگونه‏ ایم که دیروز بودیم. و سپس بر جاى خود نشست.

جلوه‏ تاريخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحديد، ج 1 //ترجمه دكتر محمود مهدوى دامغانى

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=