أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْأَمْرَ یَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ- کَقَطَرَاتِ الْمَطَرِ إِلَى کُلِّ نَفْسٍ بِمَا قُسِمَ لَهَا- مِنْ زِیَادَهٍ أَوْ نُقْصَانٍ- فَإِنْ رَأَى أَحَدُکُمْ لِأَخِیهِ غَفِیرَهً- فِی أَهْلٍ أَوْ مَالٍ أَوْ نَفْسٍ- فَلَا تَکُونَنَّ لَهُ فِتْنَهً- فَإِنَّ الْمَرْءَ الْمُسْلِمَ مَا لَمْ یَغْشَ دَنَاءَهً تَظْهَرُ- فَیَخْشَعُ لَهَا إِذَا ذُکِرَتْ وَ یُغْرَى بِهَا لِئَامُ النَّاسِ- کَانَ کَالْفَالِجِ الْیَاسِرِ الَّذِی یَنْتَظِرُ أَوَّلَ فَوْزَهٍ- مِنْ قِدَاحِهِ تُوجِبُ لَهُ الْمَغْنَمَ وَ یُرْفَعُ بِهَا عَنْهُ الْمَغْرَمُ- وَ کَذَلِکَ الْمَرْءُ الْمُسْلِمُ الْبَرِیءُ مِنَ الْخِیَانَهِ- یَنْتَظِرُ مِنَ اللَّهِ إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ- إِمَّا دَاعِیَ اللَّهِ فَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ لَهُ- وَ إِمَّا رِزْقَ اللَّهِ فَإِذَا هُوَ ذُو أَهْلٍ وَ مَالٍ- وَ مَعَهُ دِینُهُ وَ حَسَبُهُ- إِنَّ الْمَالَ وَ الْبَنِینَ حَرْثُ الدُّنْیَا- وَ الْعَمَلَ الصَّالِحَ حَرْثُ الْآخِرَهِ- وَ قَدْ یَجْمَعُهُمَا اللَّهُ تَعَالَى لِأَقْوَامٍ- فَاحْذَرُوا مِنَ اللَّهِ مَا حَذَّرَکُمْ مِنْ نَفْسِهِ- وَ اخْشَوْهُ خَشْیَهً لَیْسَتْ بِتَعْذِیرٍ- وَ اعْمَلُوا فِی غَیْرِ رِیَاءٍ وَ لَا سُمْعَهٍ- فَإِنَّهُ مَنْ یَعْمَلْ لِغَیْرِ اللَّهِ یَکِلْهُ اللَّهُ لِمَنْ عَمِلَ لَهُ- نَسْأَلُ اللَّهَ مَنَازِلَ الشُّهَدَاءِ وَ مُعَایَشَهَ السُّعَدَاءِ- وَ مُرَافَقَهَ الْأَنْبِیَاءِ- أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ لَا یَسْتَغْنِی الرَّجُلُ- وَ إِنْ کَانَ ذَا مَالٍ عَنْ عَشِیرَتِهِ وَ دِفَاعِهِمْ عَنْهُ بِأَیْدِیهِمْ وَ أَلْسِنَتِهِمْ- وَ هُمْ أَعْظَمُ النَّاسِ حَیْطَهً مِنْ وَرَائِهِ وَ أَلَمُّهُمْ لِشَعَثِهِ- وَ أَعْطَفُهُمْ عَلَیْهِ عِنْدَ نَازِلَهٍ إِذَا نَزَلَتْ بِهِ- وَ لِسَانُ الصِّدْقِ یَجْعَلُهُ اللَّهُ لِلْمَرْءِ فِی النَّاسِ- خَیْرٌ لَهُ مِنَ الْمَالِ یُوَرِّثُهُ غَیْرَهُ
فصل اول
لغات
غفیره: به فتح غین، زیادى. فراوانى، کثرت و در بعضى از نسخه ها عفوه به کسر عین نقل شده است و به معناى برگزیده مى باشد.
تغرى: غرى یغرى بالامر، هرگاه راجع به چیزى یا امرى حرص ورزیده شود. مثلا مى گویى اغریته به، هرگاه شخصى را با کوشش و تلاش و حرص فراوان به کارى وادار کنى.
فالج: دست یابنده، پیروز یاسر: قمار باز، میسر نوعى بازى قمار که عرب جاهلى بدان گرفتار بوده است.
قداح: تیرهایى که با آنها بازى قمار انجام مى شده است.
تعذیر: اظهار عذر از کسى که در حقیقت عذرى نداشته است.
عشیره الرّجل: قبیله شخص، همنشینان و یاوران او.
حیطه«»: به کسر «ح» محافظت کردن و رعایت نمودن.
الم: جمع. شعث: پراکندگى و انتشار امور و کارها.
ترجمه
«پس از حمد و ستایش خداوند و رحمت و درود بر رسول گرامى اسلام (ص) به یقین امور (روزى و غیر آن) از آسمان مانند قطرات باران بر زمین نازل مى شود و به هر کسى کم یا زیاد، به اندازه قسمتش بهره مى رسد بنا بر این اگر هر یک از شما براى برادر ایمانى اش، فزونیى از جهت مال و ثروت، تشخّص و عنوان ببیند، نباید موجب گمراهى، انحراف و حسد او شود، زیرا، مرد مسلمان، ما دام که، آبروى خویش را حفظ کرده و خفّت و خوارى از خویش ظاهر نساخته است که بدان سبب حرفش سر زبانهاى اشخاص پست و سفله بیفتد، و یادآورى آنها موجب سرافکندگى و شرم شود مانند قمار بازى است که از اوّلین تیرهاى قمارش امید بردن و سود را داشته و غرامت را منتفى بداند و همچنین، مرد مسلمانى که از خیانت بدور باشد، از خداوند یکى از دو نیکى را انتظار مى کشد: یا دعوت خداوند (مرگ) را در این صورت آنچه از نعمت در نزد خداوند است، از زندگى این دنیا براى او بهتر است یا رزق خداوند را از داشتن خانواده مال و ثروت که دین و شرافتش محفوظ باشد. براستى مال و فرزندان کشت و ثمره این جهانند و عمل صالح کشت آخرت است.
گاهى خداوند هر دو را براى افرادى فراهم مى کند. از خداوند آن چنان بترسید و برحذر باشید که شما را نسبت به آن، از خود برحذر داشته است. ترسى که از روى حقیقت باشد، نه از روى عذر و بهانه، عمل را بدون ریا و بدون قصد شهرت انجام دهید، زیرا کسى که کار را براى غیر خدا انجام دهد، خداوند پاداش عملش را به همان غیر واگذار مى کند. از خداوند رتبه هاى شهیدان و زندگى سعادتمندان و همنشینى پیامبران را مسألت مى نمایم.
اى مردم هیچ کس اگر چه مالدار باشد از خویشان و قبیله خود، از دفاع آنان، با دست و زبانشان بى نیاز نیست. عشیره انسان، در حفظ و رعایت حقوق شخص، برترین اشخاص اند که، در پریشانى او را کمک مى کنند و بهتر مى توانند پراکندگى و گرفتارى او را مرتفع سازند و در هنگام پیشآمدهاى سخت و ناگوار از دیگران مهربانترند. موقعى که خداوند، زبان راستین (نام نیکو) براى انسان در میان مردم قرار مى دهد، از مالى که دیگرى به ارث مى گذارد بهتر است»
شرح
امام (ع) جملات آغاز خطبه را به این دلیل آورده اند، تا مقصود خود را از ایراد این خطبه روشن کنند. خلاصه کلام حضرت به این حقیقت اشاره دارد که آنچه از زیادى و نقصان و دگرگونی ها پدید آید و به مصلحت مردم باشد، چه در امور دنیا و یا آخرت. از زیادى و فراوانى مال و منال، دانش و علم، جاه و مقام، تندرستى و سلامت، تشکیل خانواده و… به تقدیر خداوند است، که به قلم قضاى پروردگار بر لوح محفوظ نگاشته شده است. لوحى که گنجینه، همه چیز است.
منظور از کلمه (امر) در بیان حضرت، فرمان مقدّر الهى بر وجود جهان ممکنات است، که از آن در کلام خداوند تعالى: إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْءٍ إِذا أَرَدْناهُ به «کن» تعبیر شده است.
غرض حضرت از نزول امر، رسیدن نصیب و بهره هر کس به اندازه مقدّرو مقرّر است. این اختصاص یا بى بهره و نصیب، همان است، که در آیه کریمه وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ توضیح داده شده است.
مقصود از آسمان بلنداى بخشش خداوندى و زمین عالم کون و فساد است. که از باب استعاره به کار گرفتن، دو لفظ محسوس (آسمان و زمین) براى دو معناى معقول (بخشش و نابود شونده) در فرموده حضرت منظور شده است.
وجه استعاره در هر دو موضع «آسمان و زمین» و مشارکت معنى آنها، به ترتیب در بلندى و پستى مکان و مقام است، و با توجّه به معنى استعاره اى، معناى حقیقى، آسمان و زمین در فرموده آن حضرت (ع) منظور نیست. گذشته از این براى نزول سمت و جهتى لحاظ نمى توان کرد، که بعدا نزول امر باشد. زیرا لازمه آن، تعیین جایگاه و مکان، براى خداوند است، و خداوند بلند مرتبه تر از آن است، که برایش مکان و جایگاهى تصور شود.
معنى سخن حضرت به صورت استعاره همان بود که شرح شد، گر چه در نظر گرفتن معناى حقیقى آسمان و زمین، با تأویل و توجیه دیگرى هم محتمل به نظر مى رسد. بدین سان، که چون گردش فلک از جمله شرایط معده اند که بواسطه آن پدیده هاى نو، در زمین پدید مى آیند، پس آسمان به این توجیه، مبدأ حدوث و نزول امور است. اما تشبیه حضرت تقسیم روزى را، در میان بندگان خدا به ریزش باران، به این دلیل است که: به دست آمدن روزى، و فراهم ساختن زندگى، خانواده و نظایر آن نصیب هر کس از این امور، کم یا زیاد، گوناگون است چنان که بارندگى به نسبت هر یک از مزارع و اراضى مختلف است.
این عبارت حضرت على (ع) نیز از باب تشبیه معقول، به محسوس است.
نزول باران، در زمین هاى مختلف امور محسوس، تقدیر و تقسیم روزى بندگان خداوند، از امور معقول مى باشد.
فاذا رأى أحدکم لأخیه (المسلم) غفیره فى اهل او مال او نفس، فلا تکوننّ له فتنه یعنى هرگاه یکى از شما، براى برادر مسلمانش فزونى، برترى در خانواده یا مال و سرمایه و یا شخصیت اجتماعیش ببیند، این امور نباید موجب گمراهى و ضلالتش شود.
این فراز شروع و آغازى است، براى تربیت کردن کسانى که در زندگى خانوادگى و یا مال و جان آنها نقص و کمبودى، پدید آمده، و بدین لحاظ دچار انحراف اخلاقى و دورى از مسیر حق شده اند. حضرت با این بیانات آنان را از ژاژخواهى نهى مى فرمایند: بر حال کسانى که، به وجهى در مال، خانواده و شخصیت، فزونى و برترى و یا ارزشمندى یافته اند، حسرت نخورید و به راه ناحق نروید.
بعضى از شارحان نهج البلاغه کلمه فتنه را در فرموده حضرت، به معنى حسد و بدخواهى گرفته، منظور آن جناب را از این عبارت، نهى از حسد و بدخواهى تفسیر کرده اند، ولى به نظر ما «افتنان» در این عبارت گمراهى از طریق حق است. انحراف از راه حق، به دلیل دوستى امر ناچیز، از امور دنیوى است. از طرفى سرگرم شدن به اندیشه اى نادرست، و کناره گیرى از پیمودن راه خدا، با وجود لزوم و وجوبى که در پیمودن راه حق مى باشد، افتتان است. چون بطور معمول و طبیعى، بیچارگان و مستمندان، بدلیل کمبود، در مال و منال و… همواره نسبت به کسانى که داراى ثروت فراوان، و تشخّص و تعیّن اجتماعى هستند، دچارحسد و بدخواهى مى شوند.
بعضى از فقرا یا خود را نسبت به دارندگان مال و منال، شایسته تر مى دانند، این تصوّر موجب حسد آنان مى شود، و یا خود را هم ردیف و هم سان صاحبان مال و جاه مى دانند، و بدین توهّم دچار غبطه، مى شوند.
و برخى از آنها بر خلاف گروه یاد شده، خود را شایسته داشتن مال و منال نمى دانند، ولى ذاتا مایلند، که خدمتگزار ثروتمندان باشند. در این صورت با تمام وجود آنان را دوست مى دارند. مانند بسیارى از فقرا که طبعا علاقه مند به خدمتگزارى ثروتمندانند، و خالصانه در خدمت به آنها تلاش مى کنند، در این کوشش و تلاش، قصدى جز کسب مال و مقام و… ندارند.
شاید، گمان سود بردن فقرا از ثروتمندان، از جهت مال و ثروتى که دارند، همین نتیجه اشتباه آمیزى باشد، که همواره مستمندان بدان دچار هستند.
توجّه به حقیقت فوق- برازندگى عده اى از نظر ثروت و تشخصهاى اجتماعى- براى فقرا موجب نهایت بدخواهى و غبطه، و یا سبب میل و علاقه به ثروتمندان به لحاظ مکنت، تعیّن و تشخّصى که براى آنان فراهم است مى شود. از طرفى این حقیقت هم بر کسى پوشیده نیست که حسد و مانند آن از اخلاق رذیله اى است، که انسان را از توجّه به خداوند متعال، و پیمودن راه راست باز مى دارد.
با در نظر گرفتن مطالب فوق، آن افتتان که امیر مؤمنان (ع) افراد را از آن نهى فرموده اند، باید همان گمراهى و دورى جستن از کلّ اخلاق پست و رذیله باشد، نه صرف حسد که یکى از اخلاق نارواى اجتماعى است. چنان که بعضى از شارحان بزرگوار فرموده اند:
فانّ المرء المسلم… و معه دینه و حسبه
شارح بزرگوار طبق معمول بدوا اعراب بعضى از کلمات را بیان کرده مى فرمایند: «ما» در «ما لم یغش» بمعنى زمان و مدت، و «کالفالج» خبر «انّ» است. فعل تظهر صفت است براى دناءه فعل فیخشع اگر بر معنى لغوى کلمه، به معنى خشوع که فروهشتن چشم و طمأنینه است حمل شود، لزوما فعل یخشع به فعل «تطهر» عطف مى گردد. و اگر به معناى عرفى کلمه، که خضوع در برابر خداوند و ترس از عدل الهى است، در نظر گرفته شود، فا در اوّل فعل یخشع، به معنى ابتدائیّت به کار رفته، و معناى جمله فرق مى کند. کلمه «یاسر» بمعنى قمارباز، صفت است براى «فالج» کلمه «اذا» براى مفاجات (که بیان عمل ناگهانى را مىکند) به کار رفته است.
امیر المؤمنین (ع) پس از برحذر داشتن و نهى از در افتادن به ضلالت و گمراهى، لغزش و بدخواهى، نسبت به صاحبان جاه و مقام و نعمت، بر آن شده اند، تا برکنارى از رذایل اخلاقى را بیشتر توضیح دهند، تنفّر و دورى از کارهاى زشت را شدّت بخشند، و آراسته شدن به صفات حسنه و تزکیه نفس را توصیه کنند. بیان این حقیقت را ضمن یک تشبیه و تقسیم چنین گوشزد مى فرمایند: فأنّ المرء المسلم… مرد مسلمانى که به این دلیل کار پست و بى ارزشى را- که لزوما مخفى نمى ماند و روزى آشکار مى شود- رها مى کند. با ترک کار پست اخلاقى جانش را از آلودگى به فساد اخلاق باز مى دارد، چرا که مرتکب خلاف، هرگاه، عمل زشتش، در میان مردم بازگو شود، موجب شرمسارى و سرافکندگى و ملامت مى گردد، بعلاوه سبب ترغیب و تشویق فرومایگان بى بندبار و ناآگاهان جامعه مى شود، که کارهاى مشابه آن را انجام مى دهند، و موجب هتک حرمت و پرده درى مى گردد. پس آن ترک کننده به قمارباز موفّقى ماند که به انتظار توفیق بردن مال و یا لااقل پوچ در آمدن تیر قمارش و ضرر نکشیدن از این بابت، نشسته است.
خلاصه مقال این که هر چند، نه بخاطر رضاى خدا، بلکه به لحاظ ترس از ملامت گناه کار زشت را ترک کند، باز هم خوب و قرین توفیق است. شرح فوق از سخن امیر مؤمنان (ع) با توجّه به معنى لغوى «فعل یخشع» که سرافکندگى و شرمسارى است بیان شده ولى اگر معناى عرفى و شرعى «یخشع» که خضوع و تضرّع در پیشگاه حضرت حق است در نظر گرفته شود، توضیح فرموده حضرت چنین خواهد بود: مرد مسلمان هنگامى که کارى را پست و بى ارزش دید، از ارتکاب آن خوددارى مى کند و به وقت یادآورى زشتى آن، در برابر خداوند به وحشت مى افتد و خاضع مى گردد و از ترس گرفتار شدن به کار بد و ابتلاى به معصیت، به خداوند پناه مى برد. مانند قماربازى که هم امید پیروزى و هم بیم ضرر دارد. مضطرب است که در قمار زندگى چه خواهد شد. به هر حال چنین فردى انتظار بردن و نباختن را دارد، اندیشه اش پیرامون زندگى روزمرّه دور مى زند. مسلمان مبرّا و پاک از خطا نیز انتظار مى کشد، امّا یکى از دو نیکى و خیر را که به شرح آن خواهیم رسید.
پیش از آنکه شارح به توضیح تشبیه کلام امام (ع) بپردازند، طبق وعده قبلى خود، کیفیّت بازى قمار جاهلیّت، یا همان میسر را بیان مى دارد و مى فرماید: حال وقت آن رسیده است که به چگونگى، بازى قمارى که میسر نامیده شده است بپردازیم، تا وجه تشبیه در کلام حضرت روشن شود.
تعداد چوبهایى که، «قداح» نامیده مى شده، و در بازى قمار (گوشت قربانى) گوسفند یا شتر به کار مى رفته، هفت تیر و به نامهاى ذیل بوده است: اوّل را «فذّ» مى نامیده اند. و به معناى یک سهم دوّم را «توأم» مى گفته اندبه معناى دو سهم سوّم را ضریب به معناى سه سهم، چهارم را حلس به کسر «ح» و به روایت احمد بن فارس در کتاب جمل حلس به فتح «ح» و کسر «ل» مى گفته اند به معنى چهار سهم پنجم را نافیش مى خوانده اند به معناى پنج سهم ششم را «مسیل» مى نامیده اند، به معنى شش سهم و هفتم «المعلّى» نامیده مى شده و بالاترین بهره یعنى هفت سهم را داشته است.
پس از این هفت چوبه تیر، تیرى که داراى سهمى در قمار باشد نبوده است، جز آن که چهار تیر دیگر هم با این هفت تیر داخل جعبه تیرها قرار مى داده اند و آن چهار چوبه تیر بى سهم، و پوچ را «ارغاد» مى گفته اند، و براى سنگینى وزن تیرهاى بازى در داخل کیسه یا جعبه مى گذاشته اند و به نامهاى ذیل مى نامیده اند: ۱- المصدر ۲- المضعف ۳- المنبح ۴- الصفیح.
وقتى که تیرهاى قمار آماده مى شد، هر یک از شرکت کنندگان در بازى به میل خود یکى از تیرها را مى گرفت و بر آن نام خود، یا علامتى را مى نوشت، پس از آن قربانیى را که معمولا شتر بود، به دست صاحبش نحر مى شد و به ده قسمت، به طریق ذیل تقسیم مى گردید: دنباله رانها را دو قسمت، رانها را بدو قسمت، بالاى شانه را، یک قسمت فقرات پشت را یک قسمت، جلو سینه را یک قسمت، دستها را دو قسمت آخرین جزء بدن شتر را یک قسمت مى کرد. سپس خاصره و گردن قربانى را به طور برابر تقسیم و بر اجزاى دهگانه مى افزود.
پس از تقسیم بندى مساوى چنانچه استخوان یا قطعه گوشتى باقى مى ماند، نحر کننده انتظار مى کشید، تا کدام برنده آن ما زاد را- هر چند که مورد ملامت قرار مى گرفت بردارد. اگر هیچ برنده اى در آن طمع نمى کرد، مال نحر کننده بود.
پس از طىّ مراحل یاد شده. مردى را که مشهور بود هرگز از پول خودش گوشت نخورده است- هر چند در نزد دیگران خورده باشد- حاضر مى کردند، و او را «حرضه» مى نامیدند. آن گاه دستهایش را در پارچه اى مى پیچیدند و بر سر انگشتانش پارچه مى بستند، که خصوصیّات تیرهاى قمار را تشخیص ندهد. جعبه تیر یا همان کیسه اى که تیرهاى قمار در آن بود در اختیارش مى گذاشتند.
مردى پشت سر او مى ایستاد که به او (رقیب) مى گفتند. پس از آن اجازه مى یافت که تیرها را یکى یکى بى آن که به آنها نگاه کند، بیرون آورد و تحویل دهد.
قماربازان به انتظار مى ایستادند که چه خواهد شد در بیم و امید هر کس تیرش از جعبه بیرون مى آمد به اندازه سهمى که تیرش نامگذارى شده بوده از گوشتها برنده مى شد. آن که تیرش وقتى بیرون مى آمد که دیگر سهمى باقى نمانده بود. به اندازه سهم تیرش باید به صاحب شتر غرامت مى داد.
به عنوان مثال اگر اتفاقا ابتدا تیرى که المعلى نام داشت و داراى هفت سهم بود بیرون مى آمد هفت قسمت گوشت را صاحب المعلى مى برد. و اگر پس از آن، تیر «المسیل» که شش سهم داشت بیرون مى آمد، سه سهم باقیمانده را صاحب مسیل مى برد، و سه سهم هم طلبکار مى شد، و چون دیگر سهمى نمانده بود، باید قماربازان دیگر که تیرشان برنده نشده بود، از گوشت شتر دیگرى غرامت و تاوان، مى دادند. چهار تیر اوغاد اگر بیرون مى آمد سهمى نداشت، و اگر هم مى ماند غرامت نمى داد، چون به اصطلاح پوچ و بى سهم بودند.
نقل شده است که بازى کنان خوردن این گوشتها را برخود حرام کرده بودند و به میهمانى اختصاص مى دادند.
پس از بیان کیفیت بازى قمار «میسر» وجه مشابهت مسلمانى که به دلیل شرمسارى و ملامت، از گناه پرهیز مى کند، با قمارباز پیروز در کلام على (ع) این است که قمارباز قبل از شروع بازى، موفقیّت بیرون آمدن تیرى را که برایش سودآور و برطرف کننده غرامت باشد، انتظار و امید دارد، مسلمان پاک از خیانت، و خود نگهدارنده از گناه، نیز چون رحمت خدا را مى طلبد. و خویشتندارى از معصیت را پیشه خود ساخته است، رسیدن به یکى از دو نیکى، احدى الحسنیین را انتظار مى کشد.
یکى از دو نیکى مورد انتظار براى مسلمان این است، که یاد خداوند او را به جوار رحمت خود، فرا خواند، بنا بر این از سختیهاى این دنیا خلاصى یابد. زیرا، آنچه خداوند، براى دوستان خویش آماده ساخته است، براى مؤمن از نعمتهاى دنیا، بهتر است و به نعمتهاى بى منتها و پایدار دست مى یابد، و چون دستیابى به نعمتهاى آخرت، مستلزم نبودن، زیان است، زیبایى تشبیه، این شخص به قمارباز پیروز که امید سود، بى غرامت و زیان را دارد کاملا روشن است.
فرض دوم یکى از دو نیکى محتمل است، که منظور از فرا خواندن حضرت حق شخص را فوت و مردن نباشد، بلکه مقصود، جاذبه هاى خداوندى و الهامات ربّانى باشد که او را به سمت زهد حقیقى مى کشاند، و توجه او را از امور پست این دنیا، به مقصدى که وعده آن را به پرهیزگاران داده است معطوف مى کند، بدینسان که درهاى روزى را به رویش، بگشاید، در کوتاهترین زمان ممکن، مال و ثروت و فرزند با حفظ شرافت و آبرو و دیانت برایش فراهم آورد و به رستگارى بزرگش نایل کند، و از کیفر دردناکش در امان دارد.
با توضیح فوق تشبیه جایگاه خود را یافته است. زیرا، در نزد خردمندهر یک از دو فضیلت. از به گمراهى افتادن ناشى از حسد بردن به دیگران، و عدم توجّه به خدا و آلوده ساختن. صحیفه نفس به پستیهاى اخلاقى از جمله حسد و مانند آن بهتر است.
با تشریح مطلب فوق این فصل از سخن امام (ع) چنان که مستلزم بازدارى و نهى از حسد ورزیدن، و دیگر مفاسد اخلاقى است، موجب ترغیب و امر به شکیبایى بر مصیبت و بلاهاى رسیده از جانب خداوند. و انتظار رحمت حق را داشتن نیز هست.
در توضیح و تکمیل مطلب قبل و بیان تشبیه که: واگذار کننده رذایل اخلاقى و انتظار دارنده نیکى از خداوند رستگار است توجه بیشترى به پستى و ناچیزى امورى داده اند که ریشه تمام جنجالها و کشمکشهاى رذایل اخلاقى هستند، که بزرگترین و با اهمیت ترین آنها را، در نزد مردم دو چیز دانسته و فرموده اند: انّ المال و البنین حرث الدّنیا: «ثروت و فرزندان، حاصل دنیایى انسانند» و این دو، بزرگترین اسباب اصلاح دنیاى انسان و برترین زینتهاى موجودند. چنان که خداوند متعال فرموده است: الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَهُ الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ العَمَل الصّالِح حَرْثُ الآخِرَهِ«» با این بیان حق تعالى بر پستى و ناچیزى مال و فرزندان، نسبت به کارهاى شایسته توجّه داده است بدین بیان که مال و فرزندان مزرعه و محصول دنیایى و کار شایسته و نیک سرمایه، آخرت است. از این بیان یک قیاس منطقى، بدین سان به دست مى آید که «صغرا» یش مال و فرزندان محصول دنیایند که در عبارت آمده است. «کبرا» ى آن بطور ضمنى و نهفته: محصول دنیایى در برابر محصول آخرت ناچیز است، مى باشد. نتیجه این مى شود که در حقیقت مال و فرزندان نسبت به ثواب آخرت ناچیز و حقیرند توضیح برهان: در مقدمه دوّم: و العمل الصالح حرث الآخره، ثابت شد که محصول آخرت کارهاى شایسته اند بنا بر این مال و فرزندان نسبت به عمل نیک پست و بى مقدارند.
اثبات مقدمه اول بسیار واضح و روشن است، زیرا مال و فرزندان براى غیر دنیا مفید نیستند اثبات مقدمه دوّم به دو طریق ممکن است:
۱– خداوند متعال فرموده است: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ما لَکُمْ إِذا قِیلَ«».
روشن است که منظور از کلمه قلیل در آیه کمیّت و مقدار نیست، بلکه پستى و بى ارزشى آن نسبت به متاع و زیباییهاى آخرت است.
۲– وجه دوّم آنکه محصول دنیایى از امور فانى شونده و از بین رونده است. و محصول آخرت از امور پایدار است، و موجب سعادت ابدى مى شود.
امور فانى و از بین رونده نسبت به امور شایسته و پایدار، بى ارزش و بى مقدارند.
چنان که فرموده پروردگار متعال گویاى این حقیقت است: الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَهُ الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ.
حضرت امیر مؤمنان (ع) با توضیح این مطلب شنوندگان را متوجه این حقیقت کرده اند که گاهى خداوند دنیا و آخرت را براى عده اى فراهم آورده، پس، توجّه و توکّل بر خداوند واجب است. بدین شرح که چون جمع کردن میان دنیا و آخرت و فراهم ساختن آن در سرشت هر عاقلى هست، و فراهم شدن آن براى بندگانى، که بخواهد، فقط از ناحیه خداوند- نه غیر او- میسور خواهد بود.
امام (ع) این موضوع را بدین سبب بیان فرموده اند تا جویندگان سعادت، تمام همّت خویش را در جهت فراهم آوردن دنیا و آخرت متوجه خداوند یعنى تقرّب به حضرت حق در آماده کردن اسباب آن، بنمایند و از آنچه بیهوده است، همچون حسد و بدخواهى کناره گیرى کنند.
سپس آن حضرت تاکید این حقیقت را در جذب نعمتهاى الهى، پرهیز کردن از امورى که خداوند، مردم را نسبت به آنها از خود بر حذر داشته، و فرمان به ترس حقیقى و خالى از عذر تراشى دانسته اند، که این خود مستلزم ترک محرمات، و رعایت حدود و مرزهایى است، که انسان را به وارستگى حقیقى مى رساند. و این موفقیّت را در سایه کار خدایى بدور از ریا و خودبینى امر فرموده اند.
کار بدون ریا همان پرستش خالصانه و پاک براى خداست، که موجب رام ساختن نفس امّاره براى نفس مطمئنه است. در علم طریقت و سلوک، به سوى خداوند متعال، ثابت شده است که، وارستگى و پرستش، چگونه انسان را به سعادت کامل و ابدى مى رساند.
در زمینه این که عمل، باید براى رضاى خدا باشد و نه غیر، آن حضرت مى فرمایند: فانّه من یعمل لغیر اللّه یکله اللّه لمن عمل له…
«براستى آن که براى غیر خدا عمل کند، خداوند پاداش کارش را به همان کسى که به خاطر او کار کرده است، محوّل مى کند.» بیان علت وجوب ترک ریا و خودخواهى در عمل: پس کسى که عملى را به منظور دیدن مردم و بلند آوازه شدن در میان خلق انجام دهد، تا از ناحیه انسانها خواسته هاى نفسانى خود مانند مال، جاه و مقام و جز اینها از اهداف باطل و پست امور زودگذر زندگى دنیایى را، ارضا کند، هدف خدایى ندارد، تا پاداش خدایى بگیرد.
قبلا روشن شد که توجّه نفس به امور یاد شده به معناى دورى از رحمت حق و آماده نبودن براى دریافت نعمتهاى الهى بوده، و از قبول بخشش حق در حجابى از خواسته هاى خود، فرو رفتن است.
با قبول این حقیقت که خداوند سبب ساز است. و تمام زنجیره ممکنات به وى پیوستگى دارد، ناگزیر، همه امور از ناحیه خداوند متعال، جارى و سارى مى گردد و اگر کارى براى غیر خداوند صورت گیرد، واگذارى پاداش از ناحیه حق تعالى به آن که کار به نیّت او انجام شده است، خواهد بود، و این موجب محرومیت و زیان انجام دهندگان عمل مى شود. بنا بر این هرکه جز براى خداوند کارى انجام دهد زیان کرده، و هر کس جز بر خداوند توکل کند خسران برده است.
توضیح این موضوع که «هر که براى خداوند کارى انجام دهد پاداشش با خدا و اگر براى غیر خدا انجام دهد اجر و مزدش به غیر واگذار مى شود».
در فصلى که حضرت از کسى که قضاوت مسائل مردم را با نداشتن اهلیت بپذیرد، عیبجویى کرده است، گذشت.
سخن امیر المؤمنین (ع) در باره محصول دنیا و آخرت به این جا که مى رسد، مى فرماید: نسأل اللّه منازل الشّهداء و معایشه السّعداء و مرافقه الأنبیاء:
«از خداوند، مقام و منزلت شهدا، زندگى با نیکان، و دوستى انبیا را، مسألت مى کنم.» چون هدف امیر مؤمنان (ع) کسب سعادت اخروى بوده، از خداوند این سه مرتبه والا را تقاضا کرده است. ضمنا شنوندگان را به پیروى از خود، در طلب این مراتب و عمل به آن علاقه مند مى سازد.
امام (ع)، درخواست رسیدن به مراتب سه گانه فوق را، از آسانترین آغاز، و به بلندترین مقام ختم کرده است. زیرا آن کس که سرانجامش شهادت باشد سعادتمند خواهد بود. و نهایت درجه سعادت، همجوارى و مصاحبت انبیاست.
آرى از تربیت کننده لایق و مربّى شایسته اى همچون على (ع) جز این انتظار نیست زیرا رسیدن به مرتبه عالى (مرافقت انبیا) جز با طىّ مراتب پایین مقدور نمى باشد.
سپس حضرت در ادامه بحث تربیتى خود خطاب به مردم مى فرماید: ایّها النّاس… انّه لا یستغنى الرّجل:
«اى مردم… محققا انسان بى نیاز نیست.» در فراز گذشته فقرا و مستمندان را از تعرّض به ثروتمندان و حسد بردن به آنان نهى فرموده است، در این بخش از گفتار، روى سخن با اغنیا و متوجّه ساختن آنان به وظیفه شان در حق فقرا و خویشاوندان و اقربا و بطور کلى افراد جامعه شان مى باشد.
آنان را به عدالت و رعایت انصاف، در زمینه امور مالى و هزینه زندگى مستمندان فرمان مى دهد تا شیرازه کار از دو سوى محکم و استوار شود.
حضرت على (ع) ثروتمندان را از دو نظر بر توجّه به فقرا و مستمندان و ترجیح بذل مال بر جمع و کنز آن تشویق فرموده اند به ترتیب ذیل:
۱– اوّل آن که اغنیا از فقرا و مستمندان بىنیاز نیستند، هر چند از لحاظ مالى، بى نیاز باشند. زیرا ثروتمند، بداشتن مال و منال، از مددکار مستغنى نیست یارانى را مى طلبند که، با دست توانمندشان، هجوم دشمنان را دفع کنند و با زبان گویایشان جلو بدگویى عیبجویان را ببندند. روشن است که حاجتمندترین افراد به داشتن یار و مددکار و پشتیبان، ثروتمندترین افرادند. این حقیقت را در باره پادشاهان و امثال آنها، صاحبان مال و مکنت ببینید.
سزاوارترین افراد، که هیچ کس از داشتن آنها و همراهىشان بى نیاز نیست، فامیل و نزدیکان انسانند، زیرا اقربا و خویشان به لحاظ عاطفى از همه مهربانترند، و بیش از هر کس مدافع و جانبدار شخص مى باشند. نزدیکان، در پریشانى خاطر و پراکندگى احوال، او را مدد مى کنند و اگر گرفتارى همچون فقر و بى چیزى و مانند آن به انسان، روى آورد، مهربانى و کمک مى کنند. البتّه، قرابت و خویشاوندى، این شفقت و مهربانى را ایجاب مى کند.
۲– سبب دوّم، توجّه دادن اغنیا و آگاه کردن آنان به فایده یکى از دو امر است: گردآورى مال و منال یا در راه خدا انفاق کردن آن کدام برتر و بهتر است سخن حضرت این است و لسان الصّدق یجعله اللّه للمرء: «زبان راستگویى که خداوند براى انسان قرار مى دهد…» منظور از «لسان الصدق» نام و آوازه و حسن شهرت در میان مردم است، که نتیجه بذل مال و انفاق در راه خداست. اما فایده جمعآورى مال و نبخشیدن آن، میراث گذارى براى دیگران است. با توجّه به این دو نتیجه، فایده برترى بخشش، بر جمعآورى و کنز آن روشن مى شود.
امیر مؤمنان (ع) هر چند مردم را بدین دلیل که بذل مال موجب حسن شهرت و نام نیک، در میان جامعه مى شود، ترغیب به بخشش فرموده اند، اما مقصود آن حضرت، از انگیزش، جز خیر و نیکى براى فقرا، و استوارى دوستى در میان آنان و تربیت ثروتمندان، و در روى گرداندن از جمع مال به بذل و انفاق و برکنارى از دوستى و جمع مال و ثروت، چیز دیگرى نیست زیرا در عرف مردم حسن شهرت و آوازه بلند، در بذل مال از نتایج حقیقى آن، یعنى کسب مراتب و درجات عالى آخرت که مورد نظر آن حضرت است رغبت انگیزتر و در نفوس مؤثّرتر است. هرگاه باب بذل و بخشش باز شود و نفوس انسانى بر کار خیر تمرینى را آغاز کند، نهایتا درخواهد یافت، که بهترین هدفى که مال براى آن باید صرف شود همان هدفى است که شارع مقدس تعیین و ترغیب کرده است.
بخشش و انفاق، طبق قصد شارع نتایج مهمّى را به بار مى آورد، از جمله:
۱– دوستى با فقرا را، که نظام بخشیدن به خیرخواهى است، استوار مى دارد. ۲– وحدت اجتماعى را بخصوص میان خویشان و اقربا برقرار مى سازد زیرا برقرارى دوستى و اتحاد در یک نظام اجتماعى متعادل از واجبات است و به مصلحت دنیا و آخرت انسان است. بدین استدلال، وقتى که انسان از فامیل و دوستان در زندگى بى نیاز نباشد، گرامى داشتن و نواختن آنان با بذل مال بهترین وسیله نفع بردن از آنها، در مقابل جانبدارى و حمایتى است که اقربا و خویشان از انسان به عمل مى آورند. پس شایسته است، که مراعات حال آنها را واجب دانست و به مختصرى از ما زاد مال، که گسیختگى زندگیشان را سامان مىبخشد، گرامىشان داشت.
نتیجه بحث:
فکر این موضوع که فایده جمع مال به ارث گذاشتن است و بس، و این بى حاصلى براى انسان موجب، برهم زدن شادی هاى زندگى است، کفایت مى کند که انگیزه خوبى براى بخشش و دست کشیدن از محبت و جمع آورى مال باشد
البته براى کسى که، با دیده بصیرت، به عاقبت امر بنگرد موفقیت جز از ناحیه خداوند میسور نیست.
فصل دوم خ۲۲
و منها أَلَا لَا یَعْدِلَنَّ أَحَدُکُمْ عَنِ الْقَرَابَهِ یَرَى بِهَا الْخَصَاصَهَ- أَنْ یَسُدَّهَا بِالَّذِی لَا یَزِیدُهُ إِنْ أَمْسَکَهُ- وَ لَا یَنْقُصُهُ إِنْ أَهْلَکَهُ- وَ مَنْ یَقْبِضْ یَدَهُ عَنْ عَشِیرَتِهِ- فَإِنَّمَا تُقْبَضُ مِنْهُ عَنْهُمْ یَدٌ وَاحِدَهٌ- وَ تُقْبَضُ مِنْهُمْ عَنْهُ أَیْدٍ کَثِیرَهٌ- وَ مَنْ تَلِنْ حَاشِیَتُهُ یَسْتَدِمْ مِنْ قَوْمِهِ الْمَوَدَّهَ
لغات
عدول: انحراف خصاصه: فقر و نیاز حاشیه الرجل: دوروبریها، اطرافیان، خدمتگزاران، پیروان، آنها که در خانواده جنبه اصالت ندارند.
ترجمه
«آگاه باشید، هرگاه فردى از شما خویشاوندان خود را در تنگدستى و بیچارگى ببیند، نباید از آنها روى برگرداند و مالى را که چه ببخشد یا نگه دارد، تأثیر چندانى در حال انفاق کننده ندارد از آنان دریغ دارد.
کسى که دست احسان و کمکش را بر خویشان و اقربا ببندد، در حقیقت یک دست احسان کننده را باز داشته و در عوض دستهاى بسیارى را از کمکرسانى به خود بسته است.
هر که با اقوام و اطرافیان خود به لطف و نرمى رفتار کند براى همیشه محبت خویشاوندان را نسبت به خود جلب کرده است.»
شرح
سیّد رضى (ره) در باره بعضى از لغات خطبه و فصاحت و بلاغت بخش دوّم خطبه فرموده اند: «غفیره»: در این خطبه به معنى زیادى و فراوانى است. از سخن عرب که به جمع کثیر جمّ غفیر، و جماء غفیر مى گویند گرفته شده است.
«عفوه»: من اهل و مال: به معنى منتخب و برگزیده اى از میان خانواده و مال نیز روایت شده است. عرب به خلاصه و برگزیده شیء عفوه مى گوید وقتى گفته شود: اکلت عفوه الطعام یعنى دستچین غذا، خوب و نابش را خوردم.
شریف رضى در باره فصاحت کلام حضرت مى گوید: عجب معناى بلند و تعجّب انگیزى را با جمله: و من یقبض عن عشیرته إلخ اراده فرموده اند، زیرا آن که خیر و نیکى را از خویشانش، دریغ مى دارد، در حقیقت یک دست است که بخشش را از آنها دریغ داشته است، ولى وقتى به یارى آنان احتیاج پیدا کند و به کمک آنها نیاز شدید داشته باشد، گروه زیادى از یارى دادن به او باز مى ایستند و از فریادرسى او خوددارى مى کنند. در نتیجه از یارى دستهاى زیادى محروم شده، و از قیام و اقدام قدمهاى استوار گروه زیادى بى بهره مانده است.
بخش دوم خطبه با این جمله آغاز مى شود: الا لا یعدلن عن القرابه: «آگاه باشید از خویشان فقیر و بى چیز کناره گیرى نکنید». شارح بدوا بعضى لغات و حالات را توضیح مى دهد: فعل یراى از نظر اعراب، در محل نصب است، چون حال است براى فاعل «یعدلن» فعل ان یسدّها از نظر اعراب در محل جرّ است، زیرا بدل از عن القرابه است با توضیح معانى و حالات بعضى از لغات: مقصود حضرت از بخش پایانى خطبه، تأیید و تأکید بر مطالبى است که قبلا به منظور تشویق و تحریص به بذل مال و انفاق به مستمندان بخصوص اقربا و خویشان متذکر شدند و اگر بخش دوّم را به طریقى به بخش اول خطبه ربط دهیم، بخش آخر خطبه بمنزله نتیجه بیان حضرت خواهد بود.
حاصل فرمایش آن بزرگوار از جمله الا لا یعدلن… تا اید کثیره، نهى از خرجهاى خدا ناپسندانه است.
حضرت، فعل ان یسدّها را که در معنى حقیقى بازداشتن جسمى از جسمى به صورت حسّى به کار مى رود، در بازداشتن و ممنوعیّت معقول، که جلوگیرى از تزلزل و از هم گسیختگى زندگى انسانى باشد، بطور کنایه استعارى، به کار برده اند. با توضیحى که داده شد، مضمون بیان آن بزرگوار این است که انسان نباید از اقربا، و خویشانى که در وضع زندگیشان، آشفتگى مى بیند فاصله بگیرد و از ترمیم اختلالات و از هم پاشیدگى وضع آنها، بوسیله ما زاد مالى، که زیادى و نقصانش در حال انفاق کننده تأثیرى ندارد، خوددارى کند.
بعضى ظاهر کلام حضرت «لا یزیده...» را در نظر گرفته و به صورت اشکال مطرح کرده اند که: مال هر چند اندک باشد، وقتى بدیگر اموال اضافه شود و انفاق نگردد، مال انسانى را فزونى مى بخشد، و اگر با انفاق نقصان یابد مال انسانى را کم مى گرداند. چگونه فرموده اند: لا یزیده ان امسکه «اگر نبخشد مال را زیاد نمى کند». و لا ینقصه ان اهلکه: «و اگر ببخشد چیزى را کم نمى گرداند.» این اشکال به دو طریق قابل پاسخگوئى است:
اول آن که محتمل است، حضرت زیادى و نقصان را، بطور مطلق در مال نسبت به خود مال اراده نفرموده باشند، بدین شرح که ضمیر یزیده و ینقصه به شخص انفاق کننده برگردد، نه بمال و ثروت، بدین معنى که امساک یا بخشش، زیادى و نقصانى در شخص پدید نمى آورد. این فزونى و یا کمبود جزئى، تأثیر چندانى به حال انفاق کننده ندارد زیرا مقدار اضافیى که در مال انسان باشد، به اندازهاى که بتوان بر حسب شریعت، ضرورتش را تحمّل کرد، بهبود بخشى حال انسان معتبر نیست و کمبود این مقدار هم، در آشفتگى و فساد حال انسان بى تأثیر است.
با این وصف اگر ما زاد مال را نگه دارد، تغییر محسوسى در وضعش پدید نمى آید، و اگر ببخشد، چیزى کم نمى شود. در همین زمینه است که انسان به عنوان نصیحت و اندرز، به شخصى که کارى را بر خود سخت مى گیرد، و لازم است که پند دهنده آن را سهل و آسان جلوه دهد مى گوید:
این کارى است، که اگر ترک کنى، ضررى ندارد، و اگر انجام دهى، سودى عایدت نمى کند، یعنى در صلاح حال تو چندان تاثیرى ندارد.
جواب دوم: محتمل است که منظور حضرت از زیادى و نقصان، اجر و پاداش اخروى و مدح و ستایش دنیوى باشد یعنى انفاق نکردن مال و نگهدارى آن شایستگى انسان را، در نزد خداوند فزون نمى گرداند ولى در نزد مردم، موجب فساد حال شخصى مى شود.
امّا در نزد خداوند، خوددارى از بخشش ما زاد مال، به بندگان خداوند که شدیدا بدان نیاز دارند در آخرت، موجب بدبختى بزرگ و عذاب دردناک مى گردد.
به دلیل فرموده حق تعالى که: «… یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ.»«» اما در نزد مردم نیز موجب فساد حال مى گردد در این باره کافى است که پیرامون گفته هاى مردم در بدگوئى از بخل و بخل کنندگان مطالعه کرد تا این حقیقت را دریافت. از طرفى بخشش و انفاق مال به مستمندان هم سبب نقصان نمى شود.
امّا در نزد خداوند، به دلیل وعده هائى، که به انفاق کنندگان در راه خود، از پاداشهایى خوب و ثوابهاى بزرگ داده و فرموده است: الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً…«».
در نزد مردم نیز انفاق نقصان آور نیست زیرا، همگان بر ستایش بخشندگان و صاحبان جود و انفاق، نظر داشته و کتابهاى نظم و نثر، انباشته از مدح وستایش آنان است.
در باره سخن حضرت: و من یقبض یده عن عشیرته توضیح و شرح همان است که سید رضى بیان کرده است، و آن عبارت از این بود که شخص هرگاه خیر و نیکى را از بستگانش دریغ کند، در حقیقت دست واحدى نفع و خیر را از آنان باز داشته، و هرگاه همین شخص نیازمند یارى اقربا و خویشانش باشد، از یارى و کمک به او سرباز مى زنند. پس در واقع از خود یارى دهى، دستهاى فراوانى را منع کرده است. شرح سید رضى (ره) پیرامون این جمله هر چند جالب و خوب است، ولى نیاز به تکمیل و توضیح بیشترى دارد که جنبه استدلالى پیدا کند. و بیان استدلال بدین شرح است: وقتى انسان، نفع و سودش، با دستهاى زیاد، کاملتر از نفعى که در خوددارى از انفاق و بخشش بدیگران مى برد بیشتر باشد، واجب است که با اعطا و بخشش به وسیله دست واحد (دست انفاق کننده) از منافع دستهاى زیادى دستهاى انفاق شده، مورد انفاق بهره مند شود در غیر این صورت، با خوددارى از نفع مختصرى که با دست واحدى انجام گرفته، موجب خوددارى، دستهاى زیادى از نفع رسانى به خود شده، سود بزرگى را بر خویشتن تباه ساخته است. بنا بر این توجّه، به سود اندک و آنى، سبب از بین رفتن منفعت بزرگترى شده است. این امر، نقض غرض و نادانى و ناآگاهى است. در تکمیل مطلب فوق حضرت مى فرماید:… و من تلن حاشیته من قومه المودّه: «آن که برخوردش را، با اطرافیانش، سهل و آسان کند، دوستى خویشان و نزدیکانش را استمرار بخشیده است.» این جمله حضرت در تکمیل تربیت ثروتمندان، بیان شده که سود خوش برخوردى و ملاطفت به اغنیا برمى گردد و رشته مصلحت در جهان از فروتنى و خوش برخوردى با مردمان، نظام مى یابد.
حضرت با بیان نتیجه اى که براى هر خردمندى مطلوب است، ثروتمندان را به تواضع واداشتهاند، که عبارت از استمرار دوستى و محبّت با مردم است. فروتنى و خوش برخوردى، به نفع خود اغنیاست و سبب مى شود که، مستمندان نسبت به آنها احساس نفرت نکنند، این نتیجه و ثمره همان مصلحتى است، که ثروتمندان جویاى آن هستند. خداوند متعال با همین طریقه و روش پیامبرش (ص) را تربیت فرموده است، آنجا که دستور مى دهد: وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ«» به حقیقت روشن است، که رمز این دستور، ایجاد مهربانى و محبّت، در میان مسلمانان و احساس آرامش، در کنار رسول خدا (ص) است و با این طرز رفتار، سخن آن حضرت را پذیرفته، و با اعتماد به کلامش، اطرافش را مى گیرند.
پر واضح است که هیچ یک از این فواید، در زمینه بدخلقى و خود بزرگ بینى حاصل نمى شود چنان که خداوند مى فرماید:… فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ…«» توضیح مطلب فوق پیرامون تربیت ثروتمندان، بدین سبب بود که منظور از حاشیته خطاب به اغنیا باشد. اما اگر مقصود از لفظ «حاشیته» در کلام حضرت، خدمتگزاران و پیروان باشند، سخن حضرت، به طریق دیگر جنبه تربیتى و فروتنى براى آنان را دارد، به شرح ذیل: قاعده، خدمتکاران و اطرافیان، حافظ آبروى انسانند، و درجه خردمندى شخص را تعیین مى کنند. مدیریّت، حسن تدبیر، مصلحت و شایستگى انسان، به میزان سختگیرى و درشت خویى، و یا نرم خویى و فروتنى خدمتکاران او نسبت به مراجعه کنندگان و مردم بستگى دارد و موجب نزدیکى، یا دورى، خشم یامحبّت، انس یا کدورت انسانها مى شود. حکیمى در این باره گفته است: خدمتکاران و اطرافیان به منزله اعضاى بدن هستند. دربان شخص آبروى او، نویسنده اش دل او، فرستاده اش زبان او خدمتگزارش دست و پا و چشم اوست.
چنان که هر یک از اعضا لازم است به وظیفه خود بدرستى عمل کنند، تا کارها به سامان برسد، جانشینان این اعضا نیز لازم است که بدرستى عمل کنند همچنان که خردمندان، به ترک وظیفه درست هر یک از اعضاء انسان را ملامت مى کنند با عدم انجام وظیفه صحیح این افراد نیز انسان را ملامت مى نمایند.
همچنان که دوستى انسانها با فروتنى و خوش برخوردى خود انسان ادامه مى یابد، خدمتگزاران نیز با رعایت آداب و رسوم نیک مورد قبول جامعه، موجب ادامه محبت مى شوند.
از با اهمیت ترین و سودمندترین خصلتها، خوش برخوردى، و ترک تکبّر نفرت زا مى باشد. قضاوت مردم، بر پایه خوبیها و بدیهایى که خدمتگزاران شخص دارند، قرار دارد. هر چند قضاوت صحیح در این باره این است که بگوییم اکثرا چنین است.
توفیق فقط از جانب خداوند است.
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج ۲ ، صفحه ى ۲۷-۳