حضرت على ( ع ) این خطبه را پس از بازگشت از جنگ صفین ایراد فرموده :
قسمت اول :حمدپروردگار ،شهادت به رسالت پیامبر (ص) ،هدف از رسالت وبیان شرایط اجتماعی واقتصادی هنگام بعثت
أَحْمَدُهُ اِسْتِتْمَاماً لِنِعْمَتِهِ وَ اِسْتِسْلاَماً لِعِزَّتِهِ وَ اِسْتِعْصَاماً مِنْ مَعْصِیَتِهِ وَ أَسْتَعِینُهُ فَاقَهً إِلَى کِفَایَتِهِ إِنَّهُ لاَ یَضِلُّ مَنْ هَدَاهُ وَ لاَ یَئِلُ مَنْ عَادَاهُ وَ لاَ یَفْتَقِرُ مَنْ کَفَاهُ فَإِنَّهُ أَرْجَحُ مَا وُزِنَ وَ أَفْضَلُ مَا خُزِنَ وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِیکَ لَهُ شَهَادَهً مُمْتَحَناً إِخْلاَصُهَا مُعْتَقَداً مُصَاصُهَا نَتَمَسَّکُ بِهَا أَبَداً مَا أَبْقَانَا وَ نَدَّخِرُهَا لِأَهَاوِیلِ مَا یَلْقَانَا فَإِنَّهَا عَزِیمَهُ اَلْإِیمَانِ وَ فَاتِحَهُ اَلْإِحْسَانِ وَ مَرْضَاهُ اَلرَّحْمَنِ وَ مَدْحَرَهُ اَلشَّیْطَانِ وَ أَشْهَدُ أَنَّ ؟ مُحَمَّداً ؟ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ بِالدِّینِ اَلْمَشْهُورِ وَ اَلْعَلَمِ اَلْمَأْثُورِ وَ اَلْکِتَابِ اَلْمَسْطُورِ وَ اَلنُّورِ اَلسَّاطِعِ وَ اَلضِّیَاءِ اَللاَّمِعِ وَ اَلْأَمْرِ اَلصَّادِعِ إِزَاحَهً لِلشُّبُهَاتِ وَ اِحْتِجَاجاً بِالْبَیِّنَاتِ وَ تَحْذِیراً بِالْآیَاتِ وَ تَخْوِیفاً بِالْمَثُلاَتِ وَ اَلنَّاسُ فِی فِتَنٍ اِنْجَذَمَ فِیهَا حَبْلُ اَلدِّینِ وَ تَزَعْزَعَتْ سَوَارِی اَلْیَقِینِ وَ اِخْتَلَفَ اَلنَّجْرُ وَ تَشَتَّتَ اَلْأَمْرُ وَ ضَاقَ اَلْمَخْرَجُ وَ عَمِیَ اَلْمَصْدَرُ فَالْهُدَى خَامِلٌ وَ اَلْعَمَى شَامِلٌ عُصِیَ اَلرَّحْمَنُ وَ نُصِرَ اَلشَّیْطَانُ وَ خُذِلَ اَلْإِیمَانُ فَانْهَارَتْ دَعَائِمُهُ وَ تَنَکَّرَتْ مَعَالِمُهُ وَ دَرَسَتْ سُبُلُهُ وَ عَفَتْ شُرُکُهُ أَطَاعُوا اَلشَّیْطَانَ فَسَلَکُوا مَسَالِکَهُ وَ وَرَدُوا مَنَاهِلَهُ بِهِمْ سَارَتْ أَعْلاَمُهُ وَ قَامَ لِوَاؤُهُ فِی فِتَنٍ دَاسَتْهُمْ بِأَخْفَافِهَا وَ وَطِئَتْهُمْ بِأَظْلاَفِهَا وَ قَامَتْ عَلَى سَنَابِکِهَا فَهُمْ فِیهَا تَائِهُونَ حَائِرُونَ جَاهِلُونَ مَفْتُونُونَ فِی خَیْرِ دَارٍ وَ شَرِّ جِیرَانٍ نَوْمُهُمْ سُهُودٌ وَ کُحْلُهُمْ دُمُوعٌ بِأَرْضٍ عَالِمُهَا مُلْجَمٌ وَ جَاهِلُهَا مُکْرَمٌ
لغات
صفّین : نام محلّى در شام .
لا یئل : پناهى ندارد ، موئل یعنى ملجأ
وئول :یعنى پناه بردن و نجات یافتن
اهاویل : کارهاى ترسناک ، آنچه را که نفس بزرگ مى انگارد
مأثور : منقول ، روایت شده .
فتن : جمع فتنه ، هر امرى که از قصد خدا دور باشد ، گرفتار بلا و محنت شدن و پیروى از هواى نفس .
سوارى : پایهها و استوانه ها
خامل : ساقط
معالم : آثار ، نشانه ها چیزى که به آن آگاهى حاصل مى شود یا بدان استدلال مى شود
سهود : مثل جمود ، مصدر است و مرادف سهاد و به معنى بیدار خوابى است .
استسلام : انقیاد ، رام شدن .
فاقه : فقر و بى چیزى
مصاص کل شىء : خالص هر چیز ذخیره : دست چین ، اندوخته عزیمه الایمان : عقیده قلبى
مدحره : جاى طرد کردن و دور ساختن
مثلات : جمع مثله یعنى عقوبت .
انجذم : منقطع شد .
زعزع : به حرکت در آمدن ، مضطرب شدن
النّجز : طبع ، سرشت ، اصل
انهارت : خراب شد .
شروک : جمع شرکه ، راه بزرگ و وسط آن
مناهل : جاى آب نوشیدن . آبشخور
سنابک : سم حیوانات ، مفرد آن سنبکه است
ترجمه
خداوند را به پاس تمام کردن نعمتش و فرمانبردارى در مقابل عزّتش و حفظ و نگهدارى از معصیتش سپاسگزارم و به دلیل احتیاجى که به کفایت او دارم از او یارى مى طلبم زیرا هر کس را او هدایت کند گمراه نمى شود ، هر کس با او دشمنى کند رستگار نمى گردد ، هر کس را او کفایت کند نیازمند نمى شود ،زیرا حمد خدا از هر چه سنجیده مى شود برتر و نسبت به آنچه مخزون شود بهترین ذخیره است.
گواهى مى دهم که خدایى جز او نیست و یگانه است و شریک ندارد ، ممکن است ضمیر « فانّه » به خدا برگردد ، در این صورت معناى جمله چنین است (چون خدا برتر از هر چیزى است که مورد سنجش قرار گیرد و بهترین ذخیره و پشتوانه هاست . ویراستار.)
گواهیى که از روى اخلاص مستحکم و اعتقادى پاکیزه برمى خیزد ، همیشه تا زنده ایم به آن شهادت متوسل مى شویم و توسّل به آن را براى مشکلاتى که در پیش داریم ( قیامت ) ذخیره مى کنیم ، زیرا کلمه شهادت لازمه ایمان و گشاینده باب احسان و خشنودى رحمان و راندن شیطان است .
گواهى مى دهم که محمّد ( ص ) بنده و رسول اوست . خداوند او را با دینى مشهور و نشانه اى رسیده و نقل شده و کتابى نوشته و نورى رخشان و روشنایى تابان ، و دستورى روشنگر براى دفع شبهات باطل فرستاد . با بیّناتى روشن استدلال کرد و با مثلها و آیات قرآنى مردم را از عذاب خدا بر حذر داشت . مردم در فتنه ها بودند و ریسمان دین گسیخته و پایه هاى یقین متزلزل و کار دیانت درهم ریخته و دستورات آن پراکنده و راه خروج از آن تنگ شده و راه حق گم و معصیت آشکار شده بود . در این شرایط خدا معصیت و شیطان یارى مى شد ، ایمان واگذار و دستوراتش متزلزل و نشانه هایش ناآشنا و از نظرها پوشیده شده بود . مردم از شیطان اطاعت کرده راه او را مى رفتند و به آبشخور او وارد مى شدند : علمهاى شیطان به وسیله آنها به راه مى افتاد و پرچمهایش برافراشته مى شد .
شیطان مردم را در زیر فتنه ها بکوفت و لگدمال کرد و مانند چهارپایان بر روى پیکر آنها ایستاد ، با این وضع همه مردم در فتنه ها ، و سرگردان و حیران بودند . در بهترین خانه ها ( کعبه معظمه ) و میان بدترین همسایگان ، خوابشان بى خوابى و سرمه چشمشان اشک بود . سرزمینى که دانشمند آن لجام خاموشى بر دهان داشت و جاهل افسار گسیخته و عزیز بود
شرح
مقصود از حمد در کلام امام ( ع ) شکر است و کلمه استتماماً و کلمات منصوب بعد آن مفعول له مى باشد . امام(ع ) براى شکر خود و نتیجه در نظر گرفته است :
اوّل آن که خداوند نعمت خود را تمام کرده است و بنده حق با زیادى شکر مستعدّ فراوانى نعمت مى شود . این کلام امام ( ع ) به آیه کریمه قرآن توجّه دارد که فرمود : « لَئنَ شَکَرْتُمْ لاَزیَدنَّکُمْ » آیه به ترغیب مزید نعمت ، شکرگزارى را مى طلبد .
دوّم این که شکرگزارى تسلیم شدن در برابر عزّت خداست زیرا بنده خداوند با کمال شکر آماده شناخت نعمت دهنده مى شود که آن خداوند سبحان است و شناخت خدا مستلزم انقیاد براى عزّت او و خشوع در برابر عزّت اوست .
این سخن امام ( ع ) به این آیه کریمه اشاره دارد : « وَ لئنْ کَفَرتُمْ اِنَّ عَذابى لَشَدیدٌ ».
این آیه شریفه متضمن ترسى است که مانع از مقابله نعمت خداوند تعالى به کفر است .
هنگامى که انسان استعداد تمامیّت نعمت و شایستگى کمال خضوع و انقیاد خداوند متعال را داشته باشد باید بداند که همه اینها جز با عنایت الهى که دست بنده را بگیرد و کششى که او را از غرقاب معاصى و اسباب آن دور سازد حاصل نمى شود و هر یک از امور خیر اسباب و مؤونهاى لازم دارد که انسان را از افراط و تفریط باز دارد به این دلیل امام ( ع ) براى شکرگزارى نتیجه دیگرى را که وسیله رسیدن به این دو فایده ( استتمام نعمت و انقیاد براى عزّت ) است معیّن مى سازد و آن توسّل به خداوند تعالى است براى دورى از معصیت .
امام (ع ) به دنبال شکرگزارى ، از خداوند براى استعداد طلب یارى مىکند و براى این استعداد شکر مجدّدى را تقاضا دارد و براى یارى طلبى خود علّتى را که نیازمند است بیان داشته و جذبه هاى الهى را براى دورى از افراط و تفریط مى داند شک نیست که دو فایده یاد شده ، بدون توسّل جستن به خدا و توکّل بر او حاصل نمى شود . این است معناى سخن امام ( ع ) که فرمود : استعصاما من معصیته و استعینه فاقه الى کفایته .
فرموده است : انّه لا یضلّ من هداه و لا یئل من عاداه و لا یفتقر من کفاه
این سخن امام ( ع ) علّت یارى طلبى و دلیل کفایت خواهى از خداوند است ، زیرا هر گاه حصول کفایت خداوند مانع از خواسته هاى افراط و تفریط باشد ایجاب مى کند که بنده مستقیماً به راه راست حرکت کند و این همان هدایتى است که خداوند هر کس را بخواهد بدان ارشاد مىکند . گویا امام ( ع ) چنین گفته است : « از خداوند مى طلبم که کفایتش را شامل حالم گرداند ،
کفایتى که هدایت و غناى حقیقى و ملک همیشگى است زیرا آن که خدا هدایتش کند گمراه نمى شود و آن که با خدا دشمنى کند و از شکر و استعانت او سرباز زند از عذابش رهایى نمى یابد .
امام ( ع ) در این خطبه لفظ دشمنى با خدا را به طور مطلق ذکر کرده است ولى در قرآن کریم این لفظ مجازاً بر لوازم دشمنى که اعراض از عبادت خدا و خشم نسبت به اوست به کار رفته است .
فرموده است : فانّه ارجح ماوزن و أفضل ماخزن
ضمیر در بالا به خداوند تعالى باز مىگردد ولى چون ذات مقدّس حق از وزن کردن و خزانه کردن که از صفات اجسام است مبرّا است ، شایسته این است که مقصود برترى شناخت خداوند در میزان عقل باشد زیرا شناخت غیر خدا با شناخت خدا در نزد عقل برابرى نمى کند بلکه بر قلب هیچ عارفى به هنگام اخلاص ، غیر خدا خطور نمى کند تا موازنه پیش آید و برترى سنجیده شود . مقصود از خزانه ، خزانه شناخت خداوند در سرّ نفوس قدسیّه است . قول دیگر این است که ضمیر به حمد باز مى گردد ، چنان که در جمله من کذب کان شرّ له ، ضمیر له به شرّ باز مىگردد .
فرموده است : وَ اَشْهَدُ اَنْ لا اِله اِلاّ اللَّه .
این کلام ، شریفترین کلامى است که توحید آفریدگار بدان اثبات مىشود .
ما در خطبه اوّل به زیبایى ترکیب و اداى کامل مقصودى که این جمله در بردارد اشاره کردیم و خلاصه آن که ، این کلام تمام مراتب توحیدى را در بردارد .
نحویان چنین پنداشته اند که در این کلمه خبرى براى « لا » مقدّر است و تقدیر کلام را چنین دانسته اند « لا اِله لَنا الاّ اللَّه » یا « لا اِلهَ موجودٌ الاّ اللَّه » هر خبرى که در این جا در تقدیر بگیریم کلمه را از آنچه که افاده اطلاق مى کند خارج مى سازد . و معناى خاصّى که در آن نیست به آن مى دهد و آن معنا چیزى است که انسان مخصوص خود مى پندارد پس بهتر آن که خبر لا ، اِلاّ اللَّه باشد و نیازى به تقدیر کلمه زیادى نباشد .
براى کلمه لا اله الاّ اللَّه فضایلى به ترتیب زیر نقل شده است :
اوّل گفته پیامبر ( ص ) که فرمود برترین ذکر لا له الاّ اللَّه ، و برترین دعا الحمد للَّه است .
دوّم ابن عمر از پیامبر ( ص ) نقل کرده که فرمود : « بر اهل لا اله الاّ اللَّه به هنگام مرگ و برانگیخته شدن در قیامت وحشتى نیست ، گویا مى بینم اهل لا اله الاَّ اللَّه را که به هنگام نفخ صور موهاى سرشان را از خاک پاک مىکنند و مى گویند :سپاس خدا را که از ما غم را بر طرف ساخت . »
سوّم روایت شده است وقتى مأمون از مرو بازگشته و به عراق مى رفت به نیشابور رسید و پیشاپیش او علىّ بن موسى الرضا ( ع ) بود . گروهى از بزرگان بپا خاستند و گفتند تو را به حق قرابتت با رسول خدا مى خوانیم ، ما را حدیثى کنى که سودمند باشد . امام ( ع ) از پدرش و پدرش از پدرانش و پدرانش از رسول خدا و رسول خدا از جبرئیل و جبرئیل از خداوند متعال روایت کرد که خداوند فرموده است : « کلمه لا اله الاّ اللَّه دژ محکم من است پس هر که داخل دژ استوار من شود از عذاب من در امان است ».
چهارم پیامبر خدا ( ص ) فرمود : با کافران مقاتله مى کنم تا بگویند لا اله الاّ اللَّه ، هر گاه این کلمه را گفتند از جانب من خون و مالشان در امان است و حسابشان با خداست .
بعضى از دانشمندان گفته اند خداوند تعالى عذاب را بر دو گونه قرار داده است : یکى شمشیرى که در دست مسلمین است و دیگرى عذاب آخرت . شمشیر در غلافى است که دیده مى شود و آتش در غلافى است که دیده نمى شود ، خداوند متعال به رسول خدا ( ص ) فرمود : « هر کس زبانش را از غلاف مرئى که دهان است در آورد و بگوید لا اله الا اللَّه شمشیرمان را در غلاف مرئى قرار مى دهیم و آن که زبان دلش را از غلافى که دیده نمى شود و آن غلاف شرک است درآورد و بگوید لا اله الا اللَّه شمشیر عذاب آخرت را در غلاف رحمت قرار مى دهیم ، خوب را به خوب و بد را به بد پاداش مى دهیم و در آن روز ستمى نیست.
فرموده است : شهاده ممتحنا اخلاصها معتقدا مصاصها
« شهادت » از نظر قواعد نحوى مصدر است و به دو صفت ( ممتحنا ،معتقدا ) که براى شاهد صفتند توصیف شده است .
کلمه « ممتحن » به معناى آزموده است . مقصود این است که شهادت دهنده در اخلاص شهادتى که آن را واجد است خود را آزموده و از شبهات باطل بدور بوده و از هر ذهنیّتى غیر خداوند متعال روى گردان است و در اداى این شهادت زیور توحید را پوشیده است و از آلودگیهاى شرک خفى چنان که لازمه توحید مطلق و اخلاص عملى است ، پاک و منزّه است .
فرموده است : نتمسّک بها ابدا ما ابقانا و ندّخرها لا هاویل ما یلقانا فانّها عزیمه الایمان ، الى قوله . . . و مدحره الشیطان .
این فراز از سخن امام ( ع ) اشاره به این است که انسان در مدّت زندگى دنیوىاش براى کارهاى مهم و آمادگى یافتن به وسیله آنها براى شداید قیامت لازم است به توحید تمسّک جوید و سپس دلیل تمسّک به توحید و ذخیره ساختن آن براى آخرت با چهار وصف توضیح داده شده است .
اوّل عقیده ایمانى و عزم راسخى است که خداوند تعالى از بندگان خویش خواسته است . علاوه بر این آنچه از شریعت از قواعد و فروع آن رسیده است شاخه هاى توحید و توابع و متممّ ها و امورى است که ما را بر اسرار توحید و رسیدن به اخلاص در توحید یارى مى دهد .
دوّم کلمه توحید کلید نیکوکارى است ، زیرا آن اوّل کلمه اى است که با آن باب شریعت باز مى شود و بنده خدا براى پیمودن راه اخلاص به وسیله افاضه احسان خدا و نعمتهاى پیاپى او آماده مى شود . چنان که توحید اوّلین خواسته خدا از بندگان است و در فطرت آنها سرشته و بر زبان انبیاى خود نیز جارى ساخته ، آخرین چیزى است که انسان را به اخلاص مىرساند و سعادت آخرت او را تأمین مى کند .
سوّم کلمه « توحید » باعث رضایت رحمان است و این که کلمه توحید رضایت پروردگار را جلب مى کند امرى است روشن ، زیرا توحید خوشنودى خدا را فراهم مى کند و سبب نزول رحمت کامل حق و مزید نعمت بر اشخاصى است که با آن منوّر شده اند و نیز خشم خدا را از انسان برطرف مى کند چنان که پیامبر فرمود : « بر پیکار با کافران مأمور شدهام تا لا اله الا اللَّه بگویند .
چهارم کلمه توحید موجب طرد و راندن شیطان است و این نیز بخوبى روشن است ، زیرا نهایت تلاش شیطان ایجاد شرک ظاهر یا خفى است و کلمه توحید ضد خواست شیطان است . ظاهر کلمه توحید ظاهر دعوت شیطان را دفع ، و باطن کلمه توحید باطن خواست او را ریشه کن مى کند ، و چنان که شرک داراى مراتب بى نهایت است ، اخلاص در کلمه توحید نیز بى نهایت است . هر مرتبه اى که از سلوک در اخلاص پیموده شود در مقابل آن مرتبه اى از شرک سقوط مى کند و تلاش شیطان در ایجاد آن مرتبه از شرک باطل مى شود تا اخلاص به قدر امکان کامل شود و بنیانهاى شیطان کاملاً نابود شده و هنگام تلاوت این آیه :
« رَبَّنا لا تُزغْ قُلُوبَنا بَعْدَ اِذْ هَدَیْتَنا وَهَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً اِنَّکَ اَنْتَ الْوَهّابُ »
شیطان کاملاً رانده و مأیوس مى شود .
فرموده است : و اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله رسول خدا فرموده است کسى که به یگانگى خدا شهادت دهد و شهادت دهد که محمد ( ص ) رسول و فرستاده اوست و زبانش به آنها گویا و قلبش بدانها مطمئن گردد ، آتش جهنم بر او حرام مى شود.
دلیل همراه شدن شهادت به رسالت پیامبر با کلمه توحید این است که هدف از شریعت اخلاص در توحید است و این اخلاص جز به پیمودن همه مراتب آن حاصل نمى شود و سلوک در مراتب اخلاص جز به شناخت چگونگى سلوک میسّر نمى شود و چنان که مى دانیم هدف از فرستادن پیامبران و وضع شرایع آموختن کیفیّت سلوک در درجات اخلاص است . بنابراین گواهى و اقرار به صدق تبلیغ کننده رسالت و روشن کننده راه اخلاص ، بعد از کلمه اخلاص برترین کلمه است زیرا شهادت بر رسالت پیامبر به منزله بابى است براى ورود به توحید ، و به همین دلیل مقرون به کلمه توحید شده است .
فرموده است : ارسله بالدّین المشهور ، الى قوله . . . و الامر الصّادع
تمام این فراز به بزرگداشت رسول گرامى در ارتباط با آنچه از دیانت آورده است اشاره دارد . و عبارت دین مشهور ، به دین پیامبر اشاره دارد که چگونگى پیمودن راه راست را مى شناساند ، و عبارت ، علم مأثور بیان کننده این حقیقت است که دین پیامبر اسلام هدایت کننده و پیشواى خلق است که آنها را به محضر خداوند که منظور همه ادیان آسمانى است هدایت مىکند ، همچنان که شأن علم این را اقتضا مى کند .
کلمه مأثورا در عبارت امام ( ع ) اشاره به یکى از دو معناى زیر دارد :
۱ دین اسلام مأثور است ، یعنى بر دیگر ادیان مقدّم است ، چنان که بیرق در جلو جمعیّت برافراشته مى شود و به وسیله آن جمعیت هدایت مى شوند .
۲ دین اسلام مأثور است ، یعنى از قرنى به قرنى براى هدایت انتقال مى یابد .
منظور از کتاب مسطور قرآن است که حقایق آن در لوح دل نوشته شده و نیز مقصود از نور ساطع و ضیاء لامع رمزى است که پیامبر ( ص ) آن را آورده و روشى است که آن را دوست مىدارد و به اجراى آن دستور داده است .
دین اسلام نورى است که آینه دلهایى آن را منعکس مى سازد که از شبهه و شرک پاک باشد .
توصیف دین به صادع بودن از جهت ناخشنود بودن از متخلّفان اوامر خدا و سرکوب کسانى است که راه حق را نمى روند و با میل و اختیار در جهت خلاف شریعت حرکت مى کنند تا آنجا که راه باطل آنها راه خدا را نقض مى کند
و آنچه از فساد که موافق طبعش مى باشد آشکار مى کند ، چنان که خداوند متعال « صدع » را به معنى آشکار کردن به کار برده است ، آنجا که مى فرماید : « فَاصْدع بما تُؤمَر وَ أعْرض عَنِ المشرکین ».
فرموده است : ازاحه للشّبهات ، الى قوله . . . تخویفا بالمثلات
این عبارت اشاره به امورى است که به مقصد بعثت نزدیک مى باشد . امام ( ع ) به سه مقصد از مقاصد بعثت به شرح زیر اشاره فرموده است :
اول بعثت ، از بین بردن شبهات است که از اهمّ مقاصد بعثت به شمار مى آید ، زیرا بر طرف کردن گرفتاریهاى دنیوى و شبهات باطل از دل مردم مهمترین مقصد شارع است .
دوّم علت زدودن شبهات به وسیله دین ، دلیل روشنى است که براى اثبات ادّعا اقامه مى شود و گفتارى راست که حقیقت را در عمق دل مردم جاى مى دهد همچنان که خداى تعالى فرموده است : « وَ جادِلْهم بِالّتى هِىَ اَحْسَن »
سوّم بر حذر داشتن گناهکاران از گناه به وسیله آیات نازله و ترساندن آنها از کیفرهایى که به جنایتکاران خواهد رسید ، همچنان که خداوند متعال فرموده است : « اَفَلَمْ یَهْدِ لَهُمْ کَمْ اَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ یَمْشُونَ فى مَساکِنِهِمْ اِنَّ فى ذلِکَ لایاتٍ لاُولىِ النُّهى »
این ترسانیدن ، براهین و گفتار دینى را که در آنها تحذیر و انذار هست براى کسانى که صفاى دل ندارند و صرف گفتار در آنها بى اثر است ثابت مىکند .
فرموده است : و النّاس فى فتن انجذم فیها حبل الدّین ، الى قوله . . . و قام لواؤه
احتمال دارد که « واو » در « و النّاس » واو ابتدا باشد ، در این صورت سخن امام ( ع ) آغازى است بر مذمّت روزگار و آنچه که در آن از بلا و محنت و ترسها و جنگها به خاطر اختلاف خواسته ها و تشتّت آرا وجود دارد . غرض امام ( ع ) از این عبارت ، توجه شنوندگان به آنچه از آن غفلت دارند مى باشد و فتنه هاى فراگیر و بدیهاى موجود را برمى شمارد تا مردم را از غفلت درآورد و آنها در پیمودن راه حق نهایت جدیّت و کوشش را به عمل آورند . از مذمتّهایى که به دلیل ویژگیهاى اخلاقى و گرفتارى به فتنه و آشوب یاد مى کند امورى هستند که هر چند زیادند ولى در نهایت به ترک مراسم شریعت و عدم پیمودن راه حق و در افتادن به راه باطل باز مى گردد . منظور از قطع ریسمان ( حبل ) دین اشاره به انحراف مردم از راه مستقیم و عدم توسل آنها به اوامر خداوند سبحان و در افتادن در فتنه ها مى باشد .
استعمال لفظ « حبل » در این جا و در قرآن کریم : « فاَعْتَصموا بحبل اللَّه جمیعاً » ، براى قانون شریعتى که توسّل و عمل به آن مطلوب است استعاره آورده شده است . و بدین سان استعمال کلمه سوارى استعاره است ، یا براى قواعد و ارکان دین که لزوماً باید آن را استوار ساخت مانند جهاد ، که در آن زمان از مردم بشدّت خواسته شده بود ، بنابراین مقصود از تزعزع ، عدم پایدارى و استقامت مردم بر جهاد است ، و یا منظور از سوارى ، اهل دین مى باشند ، کسانى که به امر دیانت قیامت و به آن عمل مى کنند و در این راه از ملامت هیچ ملامتگرى نمى هراسند . بنابراین تعبیر ، تزعزع مرگ یاران دین و یا ترس آنها از دشمنان کینه توز است . در هر صورت جمله به صورت استعاره لطیفى به کار رفته و وجه شباهت آن روشن است .
امام ( ع ) با عبارت « اختلاف نجر » اشاره کرده است به اختلاف اصل که همه مردم در آن شرکت دارند و فطرتى که خداوند همه مردم را بر آن فطرت آفریده که شریعت را الزامى مى داند ، زیرا همه مردم با سرشت اولیّه بر وجود رسول اتفاق نظر دارند و پس از آن در مرحله عمل هر گروهى مذهبى را گرفته و اختلاف نظر پیدا مى کنند .
معناى دیگرى که براى نجر کرده اند « حسب » مى باشد که به معناى دین است . بنابراین احتمال دارد که مقصود حضرت از اختلاف نجر اختلاف در دین باشد و با کلمه تشتّت امر به تفرّق کلمه مسلمین اشاره کرده اند
و منظور از جمله :و ضاق المخرج و عمى المصدر ،
این است که مردم پس از افتادن در شبهاتى که موجب تفرقه آنان مى شود راه خارج شدن از مشکلات بر آنها تنگ شده و یا راه خروج را نمى یابند و نمى بینند .
کلمه « عمى » در این عبارت اشاره به گفته حق تعالى است که مى فرماید :
« فأنّها لا تَعْمى الاَبصار و لِکْن تَعْمى القُلوبُ التّى فى الصدور » .
کلمه ) عمى ( استعاره زیبایى است در هدایت نیافتن ، زیرا کورى در حقیقت عبارت از نداشتن ملکه چشم است . وجه شباهت این است ، چنان که کور با چشمش مقصد محسوس را نمىتواند پیدا کند کسى که از نظر باطنى کور است به مقاصد معقولش راه نمى یابد ، چون بصیرتش را از دست داده و وجوه رشد و هدایت را تعقّل نمى کند .
جمله : بخمول الهدى ، به ظاهر نبودن هدایت در میان آنها اشاره دارد زیرا آنها سرچشمه هدایت را گم کرده و روشنى هدایت در آنها وجود ندارد و به این دلیل کلمه عمى را به طور عموم به کار برده است تا توضیح دهد که گمراهان در راه نیافتن و نپیمودن طریق مستقیم و عدم خروج از ظلمت و تاریکیهاى باطل با آنان اشتراک دارند.
سپس با جمله : بعصیانهم للرّحمن و نصرهم للشیّطان ، توضیح مى دهد که روش هدایت نیافتگان دورى از حق و یارى دادن باطل مى باشد که آرزوى شیطان است . بنابراین آن که یارى شیطان مى کند و از رحمان دورى دارد به باطل دست یازیده و ایمان را خوار و قواعد آن را سست کرده و از آن دورى جسته است و با ترک ایمان و خذلان آن خاستگاهى براى ایمانش باقى نمانده است .
مقصود از دعائم ممکن است دعوت کنندگان به حق و عمله ایمان باشد . و منظور از خراب شدن و از بین رفتن آن نبودن دعوت کنندگان به حق و یا نپذیرفتن سخنشان باشد .
مقصود از ناشناخته بودن معالم ، ناشناخته ماندن دعوت کنندگان به حق به دلیل کمى تعدادشان در میان مردم است . احتمال دیگر این که مقصود از دعائم ، قواعد دین مانند جهاد و غیره باشد و خراب شدن و از بین رفتن آن ، عدم قیام مردم به جهاد و امثال این باشد و منظور از ناشناخته بودن آثار دین محو شدن نشانه هاى دیانت از دل و قلب مردم باشد . و جمله : و بدروس سبله و عفى شرکه ، اشاره به این است که از دین اثرى که با آن شناخته شود ، باقى نماند .
تمام جملاتى که توضیح دادیم مبالغه در ضعف دین و رونق و رواج راه شیطان و مراحلى است که شیطان مردم را به انجام محرّمات خداوند جلب مى کند .
جمله : و اعلام الشّیطان و لواؤه ،
یا به پیشوایان شیطانى و دعوت کنندگان به باطل که مردم از آنها پیروى مى کنند اشاره دارد و یا اندیشه هاى باطلى است که شیطان در ذهن مردم مى آراید و مورد خواست آنها واقع مى شود . در این صور ذهنى مردم رام شیطان شده و از او تبعیّت مى کنند همان گونه که در جنگها مردم به دنبال پرچمها و بیرقها مى روند .
فرموده است : فى فتن داستهم باخفافها و وطئتهم باظلافها و قامت على سنابکها
احتمال دارد که « فى فتن » متعلق باشد به جمله سارت اعلامه و قام لواؤه . و نیز احتمال دارد که متعلق به فعل مقدّرى باشد که آن خبر دوّم براى کلمه « و الناس » باشد . این فتن همانى است که در ابتدا حضرت بدان اشاره داشت و اینک دوباره آن را با اوصافى اضافه آورده است و آن را به انواع حیوانات تشبیه کرده است و براى آن کف پا و ناخن و سم به عاریت گرفته که لگدمال مى کنند و با سمّ بر روى آنها مى ایستند . و نیز احتمال دارد که این جا کلماتى در تقدیر باشد یعنى ، آنها را با پاى شتران و سمّ گاوها و اسبها لگدمال کرده و بر روى آنها ایستاد ، به عنوان مضاف حذف شده ، و مضاف الیه به جاى آن قرار گرفته است.
با در نظر گرفتن این کلمات در تقدیر ، مجاز در نسبت است و نه در کلمه .
فرموده است : فهم فیها تائهون
” فا ” براى تعقیب و ” تائهون ” اشاره به سرگردانى آنها در گمراهى و انحراف از مقصد در تاریکیهاى فتنه است و منظور از حیرت آنها مشکوک بودنشان در این است که حق در کدام جهت است و ندانستند که حق با على ( ع ) است یا با معاویه ،و مقصود از جهلشان عدم آگاهى آنها از حق و اعتقاد بعضى از آنها در شبهه حکمیّت به بطلان آن بوده است و بعضى در شبهه خون عثمان اعتقاد باطل یافته اند و نظیر این شبهات که برخاسته از جهل مرکّب آنهاست و با فتنهاى که شیطان و پیروانش براى آنها پیش آوردند ، گول خوردند و از راه حق منحرف شدند .
فرموده است : فى خیر دار و شرّ جیران
احتمال دارد که این جار و مجرور به عنوان خبر سوّم مانند جمله : « فى فتن ،متعلّق به « سارت اعلامه » باشد و نیز جایز است که متعلّق به « تائهون » و افعال بعد از آن باشد . شارحان نهج البلاغه در مقصود کلام امام ( ع ) خیر دار ، اختلاف به نظر مى رسد .
بعضى گفته اند مقصود سرزمین شام است زیرا آن سرزمین مقدّسى بود ولى قاسطین در آن جا مأوا گرفته بودند و در همین زمینه معناى کلام امام ( ع ) را که فرمود : نومهم سهود و کحلهم دموع ، چنین دانسته اند که مردم شام به دلیل اهمیّتى که به کارشان مى دادند و خود را آماده پیکار با آن حضرت مى کردند خوابشان نمى برد و بر کشتگانشان گریه مى کردند و ممکن است مقصود از سرزمینى که دانشمندان آن به سکوت واداشته شده است خود آن حضرت و یاران او باشد و منظور از نادان محترم داشته معاویه و اطرافیانش باشد .
بعضى دیگر گفته اند منظور از خیر دار سرزمین عراق و بدترین همسایگان بعضى از اصحاب آن حضرت باشند که از جهاد سرپیچى کردند . و به این دلیل مردم عراق در کلام امام ( ع ) بدترین همسایگان شمرده شده اند که حق را خوار کردند و دین را یارى ندادند ، زیرا بهترین همسایه آن است که کمک کار دین خدا باشد .
با توجه به معناى دوّم منظور از نومهم سهود ، یعنى ترس مردم عراق از جنگ و سرگردانى آنها در اندیشه صحیح . و منظور از کحلهم دموع یعنى بر کشتگانشان مرتّب مى گریند . بنا به قولى براى پرداخت هزینه هاى جنگ گریه مى کنند ، زیرا آن که در بخشش به کمال رسیده باشد اشک نمى ریزد ، بعضى دیگر گفته اند مقصود از « خیردار » دار دنیاست ، زیرا دنیا جاى عمل شایسته است و بیشتر مردم دنیا نادان و بدکارند .
مقصود از « خیر » صفت تفضیلى نیست تا توهّم برترى دنیا بر آخرت پیش آید ، بلکه صرفاً اثبات فضیلت دنیاست . صفت تفضیلى چنان که براى اثبات افضلیت آورده مىشود براى اثبات فضیلت نیز آورده مى شود و دنیادار فضیلت است براى کسانى که به اوامر خدا قیام کنند و جهتى که خدا آنها را براى آن آفریده است ، یعنى مزرعه بودن دنیا براى آخرت را رعایت کنند . حدیثى نیز بدین معنى وارد شده است . با توجه به معناى سوّم ، معناى « اهلها شرّ جیران » یا این است که ساکنان دنیا بدترین سکنا گزیدگانند و یا این است که بدترین همسایگانند براى همسایگانشان که به آنها بر علیه دشمنان دین متوسّل شوند . به این دلیل بدترین همسایگانند که دین را یارى نمى کنند و با یارى کنندگان دین علیه دشمنان دین قیام نمى کنند . سخن امام ( ع ) که فرمود : نومهم سهود و کحلهم دموع ، ظاهراً به عموم مردم اعم از اصحاب خود و اصحاب معاویه هر کس که مورد توجّه حضرت در امر جنگ و دخول در کارزار بوده است مربوط مىشود .
امام ( ع ) در توصیف آن مردم به کم خوابى به دلیل ترس از جنگ ، و هجوم بعضى به بعضى ، و اهمیّت فراوانى که به جنگ مى دادند و در صحراى باطل حیران و سرگردان بودند مبالغه کرده است ، به حدّى که کم خوابى آنها را بیدار خوابى که در حقیقت خواب نیست نامیده و براى کم خوابى لفظ بیدار خوابى را به عاریه آورده است که گویا کم خوابى خود همان بیدار خوابى است . و از باب مبالغه در تشبیه جریان اشک را سرمه چشمشان دانسته است تا آنجا که گویا اشک ، همان سرمه است . وجه شباهت این است که به دلیل فراوانى جریان اشک چشمشان ، و همراهى آن با مژگان ، شباهت یافته است به چیزى که به طور عادت همواره در چشمشان همراهى مىباشد و آن عبارت از سرمه است و به همین دلیل لفظ « کحل » را براى اشک استعاره آورده است .
احتمال دارد که جمله : بارض عالمها ملجم و جاهلها مکرّم ، مانند جملات قبل متعلّق به « سارت اعلامه » باشد .
حال اگر کلام امام ( ع ) را که فرمود خیر دار به معناى دنیا بگیریم ، کلام دیگر امام ( ع ) بارض . . . اختصاص به مکان خاصّى از مردم دنیا پیدا مى کند . گویا ،چنین فرموده است که مردم در بهترین خانهاى زندگى مى کنند که دنیاست و در عین حال در سرزمینى هستند که وضع آن این است : دانشمندش مهر سکوت وخوارى از ناحیه مردم بر دهان دارد که نمى تواند امر به معروف و نهى از منکر کند زیرا دانش در بین آنها وجود ندارد و جهل بر آنها غلبه کرده است و نادانان آن سرزمین مورد احترامند به دلیل تناسبى که با نادانى و موافقتى که با باطل دارند ، و مقصود یا شام است یا عراق . اگر مقصود از خیردار شام یا عراق باشد « بارض » ویژگیهاى شام یا عراق را بیان مى کند و بدگویى که در سخن امام ( ع ) آمده است به مردم آن سرزمین مربوط مى شود که عالمشان به سکوت واداشته شده و جاهلشان مورد احترام است . هر چند امام ( ع ) مذمّت را به سرزمین نسبت داده ، ولى مربوط به انسانهاست . به این دلیل که اگر مذّمت را به سرزمین نسبت دهیم با توصیفى که براى زمین آورده و آن را خیردار خوانده منافات پیدا مى کند .
احتمال دیگر این که « واو » در والناس « واو » حالیه باشد و عمل کننده در حال فعل ارسل ، در این صورت فتنه مورد اشاره امام فتنه عرب جاهلى به هنگام بعثت پیامبر است و بهترین خانه مکّه و بدترین همسایگان قریش مى باشد و دانشمند به سکوت کشیده کسى بود که پیامبر را تصدیق و بعثت را حق مى دانست و بالجام تقیّه و ترس دهان خود را بسته بود ، و نادان مورد احترام تکذیب کنندگان پیامبر بودند و این احتمال زیبایى است .
بدان آنچه به ذهن مى رسد این است که این مقدار از خطبه را که سیّد رضى آورده فصول تلفیق شدهاى است که نظام خطبه واحدى را ندارد ،هر چند به صورت خطبه واحد آمده است ولى به دلیل اختلاف مقاصد و موضوع ،مطالب گوناگونى را بحث مىکند و نشان دهنده این است که کلمات مختلف امام به صورت تلفیقى خطبه واحدى را به وجود آورده است ، که البته خدا آگاهتر است .
قسمت دوم (در شأن آل نبى ( ص ))
هُمْ مَوْضِعُ سِرِّهِ وَ لَجَأُ أَمْرِهِ وَ عَیْبَهُ عِلْمِهِ وَ مَوْئِلُ حُکْمِهِ وَ کُهُوفُ کُتُبِهِ وَ جِبَالُ دِینِهِ بِهِمْ أَقَامَ اِنْحِنَاءَ ظَهْرِهِ وَ أَذْهَبَ اِرْتِعَادَ فَرَائِصِهِ
لغات
اللجأ : پناهگاه موئل : از آل یؤل گرفته شده و به معناى مرجع است .
انحنا : کجیها ،
اعوجاج فرائض : جمع فریصه ، گوشتى که میان پهلو و شانه قرار دارد و در حیوان همیشه مى لرزد .
ترجمه
آل نبى ( ص ) جایگاه سرّ خدا ، و پناهگاه دستورات او و خزانه دانش او ،مرجع حکمتهاى او و حافظ کتابهاى او ، و سبب استوارى دین او هستند ، خداوند به وسیله ایشان خمیدگى دین خود را راست کرد و لرزش دین را توسط آنان زایل فرمود .
شرح
میان قراین چهارگانه « سر ، امر ، علم ، حکم » سجع متوازى است ، تمام ضمایر مفرد عبارت فوق به خدا باز مى گردد خبر ضمیر ظهره و فرائصه که به رسول خدا باز مىگردد . به این دلیل که کلمه اللّه و رسول در آغاز خطبه به کار رفته است . قول دیگر این است که تمام ضمایر بدون استثنا به رسول باز مى گردد .
امام ( ع ) با بیان موضع سرّ اشاره به کمال استعداد نفوس امامان ( ع ) براى اسرار خدا و حکمت او دارد ، زیرا موضع حقیقى براى چیزى آنجایى است که شیئى را بپذیرد و آمادگى آن را داشته باشد . و با بیان ملجأ امره اشاره به این فرموده است که آنان یاران دین خدا و قیام کنندگان به دستورات او و حامیان دین مى باشند ، مردم به آنها پناه مى برند و دین به وسیله آنها استقرار و استحکام مى یابد و جمله : عیبه علمه ، مرادف « موضع سرّه » است . در عرف گفته مى شود فلان شخص عیبه علم است وقتى که جایگاه اسرار باشد .
کلمه « عیبه » استعاره از نفوس شریف امامان است . وجه شباهت نیز روشن است . همان طور که شأن عیبه حفظ و نگهدارى چیزى است که به او سپرده مى شود و از تلف و آلودگى آن را حفظ مى کند ، ذهن پاک امامان ( ع ) نگهدارنده علم خدا از نابودى و نگهدارنده آن از ذهن ناشایستگان است . به این دلیل استعاره آوردن لفظ « عیبه » براى ذهن امامان ( ع ) استعاره زیبایى است ، و منظور از این که آل پیامبر مرجع حکمتهاى خدا هستند . این است که هر گاه حکمت از ذهن دیگران برود براى یافتن حکمت باید بدانها رجوع کنند ، و باید از آنها بخواهند و باید از آنها به دست آورند .
و معناى این که آنها پناهگاه کتب الهى هستند این است که آل رسول ( ع ) کتب الهى را حفظ کرده ، درس مى دهند و تفسیر مى کنند ، علم و تأویل کتب الهى نزد آنهاست . کلمه کتب اشاره به قرآن و کتابهاى آسمانى قبل از قرآن مى باشد ، چنان که در جاى دیگر از امام ( ع ) نقل شده است که : « اگر براى من جایگاهى قرار دهند و بر آن بنشینم میان اهل تورات به توراتشان ، و میان اهل انجیل به انجیلشان ، و میان اهل زبور به زبورشان ، و میان پیروان قرآن به قرآنشان داورى خواهم کرد . به خدا سوگند هیچ آیهاى در صحرا یا دریا یا کوه و دشت یا آسمان و زمین یا شب و روز نازل نشده ، مگر این که من مى دانم درباره چه کسى و چه وقتى نازل شده است » . استعاره لفظ کهف شبیه استعاره لفظ عیبه براى امامان ( ع ) است .
مقصود از این که آل رسول جبال دین پیامبرند این است که از وساوس شیاطین و تبدیل و تحریف دین به امامان پناه برده مى شود ، چنان که شخص ترسناک از شئ آزار دهنده به کوه پناه مى برد ، و این جمله نیز استعاره زیبایى است براى آل نبى .
و مقصود از این که فرمود : بهم اقام انحناء ظهره ، این است که خداوند سبحان امامان را براى پیامبر بازوان و پشتوانه هایى قرار داد که ضعف خود را با آنان قوّت بخشد و پشت خود را بدانان استوار سازد و امر دین خود را به وسیله آنان تأیید فرماید .
انحناء ظهر کنایه از ضعف پیامبر در آغاز اسلام است . بنابراین سزاوار این بوده است که خداوند امامان را براى پشتیبانى دین مقرّر داشته و آنان را براى یارى دین و دفاع از آن و از بین بردن ضعف دین تقویت فرماید .
و معناى سخن امام ( ع ) که فرمود : و اذهب ارتعاد فرائصه ، این است که خداوند به وسیله آل پیامبر خوف و ترس را از پیامبر بدور کرد ، ترسى که از ناحیه مشرکان بر حوزه دین ممکن بود وارد شود و این عبارت کنایه از شیئى به بعضى از لوازم آن مى باشد ، زیرا لرزش فرائص از لوازم شدّت ترس است .
تمام صفاتى که براى خاندان پیامبر و نزدیکان او از بنى هاشم ذکر شد مانند : عبّاس ، حمزه ، جعفر و على بن ابیطالب ( ع ) درباره حمایت از پیامبر و گرویدنشان به دین و گرفتاریشان به خاطر دین روشن و واضح است .
قسمت سوم درباره مخالفان امام (ع)
زَرَعُوا اَلْفُجُورَ وَ سَقَوْهُ اَلْغُرُورَ وَ حَصَدُوا اَلثُّبُورَ لاَ یُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله مِنْ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ أَحَدٌ وَ لاَ یُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَیْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ اَلدِّینِ وَ عِمَادُ اَلْیَقِینِ إِلَیْهِمْ یَفِیءُ اَلْغَالِی وَ بِهِمْ یُلْحَقُ اَلتَّالِی وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ اَلْوِلاَیَهِ وَ فِیهِمُ اَلْوَصِیَّهُ وَ اَلْوِرَاثَهُ اَلْآنَ إِذْ رَجَعَ اَلْحَقُّ إِلَى أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَى مُنْتَقَلِهِ
لغات
غرور : بىخبرى ، غفلت
ثبور : هلاکت قیاس : چیزى را به چیزى سنجیدن و یکى را در حکم به دیگرى ملحق کردن
یفئ : باز مى گردد .
غلو : گذشتن از حدّى که گذشتن از آن حد شایسته نیست .
تالى : پیرو ولایت : سرپرستى و از جمله ولیّت الامر الیه ولیّا گرفته شده و به معناى آن نزدیکى به چیزى است
خصایص : جمع خصیصه ، خاص و مختصّ بودن به چیزى .
ترجمه
مخالفان ما فساد و تباهکارى و نافرمانى را در دلها کاشتند و از آب غرور و فریب آن سیراب ساختند و ( نتیجه ) آن را که هلاکت بود چیدند . هیچ یک از افراد این امّت با آل محمّد ( ص ) قابل مقایسه نیست ، آنان که همواره از نعمتهاى خاندان پیامبر برخوردار بوده اند با آل او برابر نیستند ، زیرا آل محمّد ( ص ) پایه هاى دین و استوانه یقین هستند . تند روان در دین به آل پیامبر بر مى گردند و عقب ماندگان به ایشان ملحق مى شوند . ویژگیهاى امامت حق آنهاست . و جانشینى و وراثت پیامبر از آنهاست .اکنون ( زمان حکومت امام على ( ع ) حق بازگشته و به جایى که از آنجا رفته بود منتقل شده است.
شرح
سخن امام ( ع ) که فرمود :ورعوا الفجور و سقوه الغرور
،استعارهاى زیباست ، زیرا کلمه « فجور » عبارت است از بیرون آمدن از ملکه عفّت و زهد و شکستن حدود عفّت و گرایش به افراط در جهت مخالف زهد ، و معناى زراعت افشاندن دانه در زمین است .
امام ( ع ) لفظ زرع را براى افشاندن بذر « فجور » در زمین دلها استعاره آورده است .
بعلاوه انتشار بذر و رشد آن در میان مخالفان دیانت شباهت به رشد بذر و انتشار آن در زمین پیدا کرده است و قرینه دیگرى است براى استعاره ،چون غرور و غفلت مخالفان دیانت به علّت عدولشان از راه راست و گرایش آنها به انحراف و پرتگاههاى هلاکت است و سببى است که آنها را به سرکشى و افزایش نادرستى و تجاوزشان از راه مستقیم مى کشاند و لذا شباهت پیدا کرده است به آبى که مایه زندگى ، زراعت و رشد و افزایش آن مى باشد . به این دلیل مناسب است لفظ سقى را که ویژگى خاص آب است براى ادامه غرور استعاره آورده و غفلت و غرور را به آنها نسبت دهد . و چون نتیجه نهایى فجور در دنیا هلاکتشان به وسیله شمشیر و در آخرت ابتلا به عذاب الهى است ناگزیر نتیجه فجور با نتیجه زراعت شباهت پیدا کرده و لفظ درو را که نتیجه نهایى زراعت است براى هلاکت آنها استعاره آورده و آنها را به درو شدن نسبت داده است .
جملات فوق علاوه بر زیبایى در استعاره ، بر ترصیع نیز دلالت مىکند .
وبرى ( ره ) گفته است این کلام امام ( ع ) اشاره به خوارج است . قول دیگر این است که درباره منافقان ، وارد شده همچنان که در بعضى نسخ بدان تصریح دارد . به نظر ما ( شارح ) احتمال دارد که سخن امام ( ع ) شامل تمام کسانى مى شود که مخالف آن حضرت بوده و از طاعتش ، با این گمان که یاورى دین را مى کنند و بدان پایبندند ، سرباز زدند . توضیح این که چنان که دانسته شد ، فجور عبارت بود از بیرون رفتن از تعادل به طرف افراط و هر که عدالت را کنار گذارد و ادّعا کند که طالب حق است . در حقیقت از عدالت در طلب حق بیرون رفته و به غلّو و فجور گرایش پیدا کرده است ( و مشمول سخن حضرت مى شود ) و یقیناً قاسطین که اصحاب معاویه اند ، و مارقین که خوارجند و کسانى که به این دو روش معتقد باشند مصداق کامل سخن حضرتند ، زیرا همه آنها با گمان این که طالبان حق و یارى کنندگان دین هستند با حضرت مى جنگیدند .
فرموده است : لا یقاس بآل محمّد ( ص ) من هذه الامّه احد ، الى آخر . . .
در این کلام امام ( ع ) آل محمّد ( ص ) را مىستاید و این ستایش مستلزم سقوط دیگران از رسیدن به درجه و شایستگى آنان مى باشد . این کلام امام ( ع ) هر چند در فضیلت بخشیدن آل محمّد ( ص ) بر تمام افراد مىباشد ، ولى چون زمینه کلام امام ( ع ) به مناسبت خاصّى یعنى جنگ با معاویه بوده است ، به فضیلت نفس امام ( ع ) و عدم شایستگى معاویه براى خلافت اشاره دارد . بنابراین جمله : لا یقاس بآل محمد من هذه الامه احد و لا یسوّى بهم من جرت نعمتهم علیه ابدا ،
اشاره به این دارد که میان آل محمّد و غیر آنها در فضیلت تناسبى نیست . و منظور از نعمت ، نعمت دین و ارشاد به آن است . درستى این داورى امام ( ع ) روشن است زیرا منعمى که هیچ کس نمى تواند پاداش نعمتش را تعیین کند حتماً هیچ کس نمى تواند مانند او شود . آل محمد ( ص ) کسانى هستند که بر حسب استحقاق و استعداد تامّ و کاملشان به این نعمت اختصاص یافته اند و اهلیّت چنین نعمتى را پیدا کرده اند ، غیر آنها چنین اهلیّتى را نداشته اند و به درجه آنها نمى رسند تا مانند آنها شوند . چنین نعمتى از ناحیه آنها به مردم افاضه مى شود و بقیه افراد امّت آماده دریافت آن نعمت مى باشند . تعلیم و ارشاد آل نبى به گونهاى است که مردم را به خداوند سبحان مى رساند .
مقصود کلام امام ( ع ) که فرمود : هم اساس الدین ، اشاره به این است که استقامت و ثبات و انتشار دین از ناحیه آل محمّد ( ص ) است ، همچنان که ساختمان بر پایه هایش استوار است . و منظور امام ( ع ) از عماد الیقین همین معنى است . و این که امام ( ع ) فرموده است : الیهم یفى الغالى ، اشاره به این است ، آنها که از فضایل انسانى که مدار آن بر حکمت و عفّت و شجاعت است به افراط گراییدهاند . چنان که توفیق یارشان مىشود به آل پیامبر رجوع مىکنند ، هدایت مى یابند و از آنها این فضایل را به دست مى آورند .
و مقصود از : بهم یلحق التّالى ، این است که عقب ماندگان از این فضایل که به تفریط گراییده اند براى کسب این فضایل ناگزیرند به آل محمّد ( ص ) رجوع کنند و به هدایت آنها به عنایت خداوند دست پیدا کنند ،
و این که فرموده است :و لهم خصائص حق الولایه ، اشاره به این است که سرپرستى امور مسلمین و جانشینى رسول خدا ( ص ) داراى ویژگیهاى خاصّى است که فقط در آل رسول موجود است و شرایطى دارد که باید شخص اهلیّت و استحقاق آن شرایط را داشته باشد و آن ویژگیها چنان که قبلاً بیان شد فضایل چهارگانه نفسانى هستند و بى شک آن فضایل را امام ( ع ) داراست . هر چند تمام یا بعضى از این فضایل در غیر آل نبى موجود باشد محققاً از آنها اقتباس شده است و آیا دریا با قطرات آن قابل مقایسه است ؟
فرموده امام ( ع ) : و فیهم الوصیّه و الوراثه ، اشاره به این است که جانشینى رسول خدا به آن حضرت اختصاص دارد و وراثت آن بزرگوار مخصوص اهل بیت پیامبر است .گفته اند امام ( ع ) از وراثت چیزى را قصد کرده است که از خلافت مهمتر است .
این که فرمود : الآن اذ رجع الحق الى اهله و نقل الى منتقله ، اشاره به این است که با این که او شایسته خلافت بوده است خلافت در نزد دیگران بوده است و حال که امامت به آن حضرت بازگشته ، پس از آن که در دست دیگران بوده است باید به آن حضرت رجوع شود احتمال دارد که مراد از حق ، حقّ دیگرى غیر از امامت باشد ولى آنچه در این جا به ذهن متبادر مى شود حق امامت است .
ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم ج۱ صفحه ۴۹۶-۴۷۲