کِتَابَ رَبِّکُمْ فِیکُمْ مُبَیِّناً حَلَالَهُ وَ حَرَامَهُ- وَ فَرَائِضَهُ وَ فَضَائِلَهُ وَ نَاسِخَهُ وَ مَنْسُوخَهُ- وَ رُخَصَهُ وَ عَزَائِمَهُ وَ خَاصَّهُ وَ عَامَّهُ- وَ عِبَرَهُ وَ أَمْثَالَهُ وَ مُرْسَلَهُ وَ مَحْدُودَهُ- وَ مُحْکَمَهُ وَ مُتَشَابِهَهُ مُفَسِّراً جُمَلَهُ مُجْمَلَهُ وَ مُبَیِّناً غَوَامِضَهُ- بَیْنَ مَأْخُوذٍ مِیثَاقُ عِلْمِهِ وَ مُوَسَّعٍ عَلَى الْعِبَادِ فِی جَهْلِهِ- وَ بَیْنَ مُثْبَتٍ فِی الْکِتَابِ فَرْضُهُ- وَ مَعْلُومٍ فِی السُّنَّهِ نَسْخُهُ- وَ وَاجِبٍ فِی السُّنَّهِ أَخْذُهُ- وَ مُرَخَّصٍ فِی الْکِتَابِ تَرْکُهُ- وَ بَیْنَ وَاجِبٍ لِوَقْتِهِ بِوَقْتِهِ وَ زَائِلٍ فِی مُسْتَقْبَلِهِ- وَ مُبَایَنٌ بَیْنَ مَحَارِمِهِ مِنْ کَبِیرٍ أَوْعَدَ عَلَیْهِ نِیرَانَهُ- أَوْ صَغِیرٍ أَرْصَدَ لَهُ غُفْرَانَهُ- وَ بَیْنَ مَقْبُولٍ فِی أَدْنَاهُ وَ مُوَسَّعٍ فِی أَقْصَاهُ
ترجمه
آن حضرت هم در میان شما کتاب خدا را به جا گذاشت، که بیان کننده حلال و حرام، مستحب و واجب، ناسخ و منسوخ رخصتها و عزیمتها، عام و خاص، عبرتها و امثال، مطلق و مقیّد، محکم و متشابه، و تفسیر کننده مجمل و بیان کننده مشکلات بود.
در قرآن امور دیگرى نیز هست. امورى که دانستن آنها را لازم مى داند و چیزهایى که ندانستن آنها منعى ندارد. امورى که وجوب آنها در کتاب ثابت است ولى در سنّت نسخشان معلوم شده و یا چیزى که عمل به آن در سنّت واجب است و در کتاب ترک آنها آزاد مىباشد. و چیزى که در وقت مخصوص واجب شده و در غیر وقت آن واجب نیست. قرآن بین چیزهاى حرام شده فرق گذارده. گناه کبیرهاى که وعده آتش داده شده و گناه صغیرهاى که قابل آمرزش است. و نیز امورى که اندک آن مورد پذیرش است و بسیارش شایسته و پسندیده و در عین حال تحمیلى هم نمى باشد.»
شرح
چون امام (ع) در اینجا یادى از کتاب عزیز فرموده است که در بردارنده حقایقى است که مستقیم یا غیر مستقیم به وسیله پیامبر (ص) بیان شده است که به حسب سنّت پیامبر همه مطالب الهى را داراست، ما به بیان شرافت و لوازم و شرایط تلاوت آن مىپردازیم و بقیّه مطالب عبادى را به جاى خود موکول مىکنیم:
فضیلت قرآن از چند جهت است:
اوّل– [از نظر قرآن] خداوند تعالى در این باره مى فرماید: وَ هذا ذِکْرٌ مُبارَکٌ أَنْزَلْناهُ أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ«» و نیز مى فرماید: کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ«» و باز مى فرماید: وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ یُفْتَرى مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ«».
دوّم [از نظر روایات] پیامبر خدا فرموده است: «آن که قرآن را بخواند و چنین تصوّر کند که کسى، برتر از قرآن را آورده است، آنچه را که خداوند بزرگ شمرده کوچک دانسته است». و باز پیامبر (ص) فرموده است: «در روز قیامت هیچ شفاعت کنندهاى از نظر مرتبه و مقام در نزد خداوند متعال، حتّى پیامبران و فرشتگان، برتر از قرآن نیست».
از اشاره پیامبر سرّ این حقیقت روشن مى شود که شفاعت قرآن در حقّ کسى است که آن را تدبّر کند و راه حق را که قرآن مشتمل آن است بپیماید و از این طریق به پیشگاه حضرت حق وصول یابد و در جوار فرشتگان مقرّب قرار گیرد. و نتیجه شفاعت جز این نیست که شخص مورد شفاعت به رضوان خدا دست یابد و چنان که مى دانید رضایت خدا بدون پیمودن راهى که قرآن عزیز آن را هدایت کند حاصل نمى شود و بدون شفاعت قرآن شفاعت هیچ شفیعى نزد خدا سودمند نیست چنان که خداوند فرموده: فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَهُ الشَّافِعِینَ فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْکِرَهِ مُعْرِضِینَ و باز پیامبر فرموده است «اگر چیزى ظرف قرآن قرار بگیرد آتش آن را نمىسوزاند» مقصود این است که هر کس وجودش ظرف قرآن باشد و در آن تدبر کند و راهى را که قرآن مى نماید برود آتش او را نمى سوزاند.
واضح است که آتش آخرت چنین کسى را نمى سوزاند، اما آتش دنیا به این دلیل در چنین شخصى تأثیر نمى کند که اولیاى خدا در قوّه نظرى و عملى کامل اند و به حق واصل شده اند در چنان حدّى هستند که عناصر از نفوس آنها متأثّر مى شوند. این نفوس چنان که در بدن خود تصرف مى کنند در عناصر نیز تصرّف مى کنند، بنا بر این آتش در بدن آنها تأثیر نمى کند. رسیدن به چنین مقامى را در مقدّمات بحث توضیح دادیم. و نیز پیامبر (ص) فرمود: «برترین عبادت امّت من قرائت قرآن است و اهل قرآن، اهل خدا و از خواص او هستند» مقصود پیامبر از قرائت قرآن با همان شرایطى است که بزودى بیان خواهیم کرد.
در آداب تلاوت قرآن است:
مداومت بر خواندن و درس قرآن احتیاج به آدابى دارد و الاسودى نمى بخشد، چنان که انس در این باره گفته است: «چه بسیار است تلاوت کننده قرآن که قرآن وى را لعنت مىکند». آنچه لازم است از آداب قرآن خواندن در این جا دانسته شود، همان چیزى است که امام ابو حامد غزالى در کتاب احیاء العلوم آن را خلاصه کرده است و ما چیزى بر آن اضافه نمى کنیم.
آدابى که غزالى بیان کرده است ده چیز است:
۱– آن که در حالى که انسان تلاوت قرآن را مى شنود عظمت کلام خدا و افاضه کمال و لطف حق به خلق را در فرو فرستادن قرآن از عرش، در حدّ فهم خلایق و رساندن معانى به ذهن آنها را تصوّر کند که چگونه حقایق الهى در ضمن حروف و اصواتى که از صفات بشر است تجلّى یافته، زیرا بشر از رسیدن به مدارج جلال و صفات کمال بدون وسیله عاجز است، چه اگر کنه جمال کلام حق در پوشش حروف قرار نمى گرفت براى شنیدن کلام خدا وسیله دریافتى نبود و از جلوه نور حق و عظمت سلطه اش آنچه ما بین زمین و آسمان بود متلاشى مى شد.
بنا بر این صورت و حرف جسدند براى حکمت، حکمت براى صورت و حرف نفس و روح به شمار مى رود. و چون شرافت اجساد و عزّتشان به شرافت ارواح مى باشد، شرافت حرف و صورت به شرافت حکمتى است که در آنها نهفته است.
۲- تعظیم
متکلّم- سزاوار است که در ذهن قرائت کننده قرآن عظمت متکلّم حاضر باشد و بداند آنچه که تلاوت مى کند کلام بشر نیست و این که در تلاوت کلام خدا نهایت ممنوعیّت وجود دارد. زیرا خداوند فرموده است: «لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»، «جز پاکان به آن دست نمى زنند.» چنان که ظاهر جلد قرآن و اوراق آن از تماس با ظاهر بدن ناپاک باید محفوظ باشد همچنین باطن معناى کلمات عزّت و جلال از باطن قلب انسان به دور است زیرا به نور قرآن دل روشن نمى شود، مگر از هر پلیدى پاک باشد و به نور عظمت خدا منوّر نمى شود مگر از تاریکى شرک به دور باشد. چنان که هر دستى صلاحیّت مسّ جلد قرآن را ندارد، هر انسانى نیز صلاحیّت تلاوت قرآن را ندارد و هر قلبى شایسته حمل انوار قرآن نمى باشد و به همین دلیل بود که عکرمه بن ابى جهل هر گاه قرآن را مى گشود غشّ مى کرد و مى گفت این کلام پروردگار من است و به سبب بزرگى گوینده، گفتار و سخن را تعظیم مى کرد.
مى دانى که عظمت متکلّم بدون اندیشه در صفات جلال و کمال و افعال او به قلب خطور نمى کند. هر گاه بیندیشى که کرسى، عرش، آسمانها، زمین و آنچه میان آنهاست مخلوق خدا هستند و خدا اداره آنها را به عهده دارد و روزى مى دهد و یگانه و قهّار است و همگان در قبضه قدرت او هستند آسمانها به اراده او برپا مى باشند و همگان به سوى او باز مى گردند و اوست کسى که مى گوید این گروه بهشتى اند عظمت متکلّم در ذهنت جا مى گیرد و آن گاه عظمت کلام مشخص مى شود.
۳- حضور قلب و عدم توجّه به امور دنیوى در وقت تلاوت.
در تفسیر کلام خدا که فرموده است: یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّهٍ، گفته اند با جدیّت و کوشش کتاب را دریافت کن. جدیّت و کوشش این است که به هنگام قرائت کتاب همه سرگرمیها و توجّه به غیر کتاب را ترک کنى.
حضور قلب هنگامى حاصل مى شود که عظمت کلامى که تلاوت مى کنى دریابى و با خواندن آن شادمان گشته و به آن انس گرفته و غفلت نکنى، چه اگر تلاوت کننده اهل باشد، در قرآن چیزهایى وجود دارد که دل به آن انس پیدا مى کند و چگونه با اندیشه کردن در غیر قرآن مى توانى با آن انس پیدا کنى در حالى که قرآن باغ عارفان و چمن اولیا و میدان تحرّک صاحبان خرد است.
۴- تدبیر
تدبیر حالتى است بالاتر از حضور قلب زیرا انسان گاهى توجّه به غیر قرآن ندارد ولى به شنیدن قرآن اکتفا کرده و در آن تدبّر نمى کند، با این که مقصود از تلاوت قرآن بنا به گفته حق متعال تدبّر است آنجا که مى فرماید:« أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها»، و باز مى فرماید:« أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً»، و باز فرموده است: رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا.
دقّت در باره قرآن انسان را توانایى مى بخشد که در باطن معناى آن بیندیشد. پیامبر (ص) فرموده است: «در عبارتى که در آن فهم نباشد خیرى نیست و قرائت محسوب نمى شود اگر تدبّر در آن نباشد و اگر اندیشیدن جز با تکرار برایتان ممکن نیست تکرار کنید».
از ابو ذر روایت شده است: «پیامبر خدا (ص) شبى را به قیام گذراند و مکرّر این آیه را تلاوت مىکرد إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ».
۵- تفهّم
تفهّم، آن است که تلاوت کننده قرآن از هر آیه اى آنچه را که شایسته است استنتاج کند. زیرا قرآن مشتمل بر ذکر اوصاف و افعال خداوند تعالى و احوال پیامبران و تکذیب کنندگان پیامبران و احوال ملائکه و بیان فرمانها و عذابها، بهشت و جهنّم و وعد و وعید مى باشد. تلاوت کننده باید در معانى اسماء و صفات خداوند تأمّل کند تا اسرار قرآن برایش کشف و گنجینه هاى راز و معادن حقایق آن به رویش باز شود و به این حقیقت امام على (ع) اشاره دارد آن جا که مى فرماید «خداوند چیزى را بر پیامبرش پوشیده نداشت ولى بر مردم پوشیده داشت مگر آنها که بر فهم قرآن دست یافتند پس باید براى بدست آوردن فهم قرآن حریص بود».
ابن مسعود گفته است هر که بخواهد به علم اوّلین و آخرین آگاه شود باید به قرآن متوسل شود. باید دانست که بیشترین علوم قرآن نهفته در اسماء و صفات خداست و خلایق از آن علوم جز به قدر فهمشان درک نمى کنند و خداوند به این حقیقت اشاره کرده و مى فرماید:« أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیَهٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رابِیاً» در این جا منظور از آب علم است که خداوند از آسمان بخشش خود بر ظرف قلوب نازل فرموده است و هر یک بر حسب استعداد و امکان از آن بهره مند شدند، هر چند بالاتر از آنچه آنها درک کرده اند مراحل دیگرى است که بر آن وقوف نیافته و گنجهایى که بر ژرفاى آن اطلاع پیدا نکرده اند.
آنچه گفتیم در باره اسماء و صفات خدا بود. امّا افعال حق متعال و آنچه که بدان از خلق آسمان و زمین و غیر اینها اشاره فرموده است، شایسته است که خواننده قرآن از خلق آسمان و زمین، صفات حق و جلال او را بفهمد، زیرا فعل فاعل مى خواهد، از عظمت فعل بر عظمت فاعل استدلال کند تا سرانجام فاعل را بدون فعل دریافته و در مقام اوّل فاعل را چنین بخواند: « هذا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِی ما ذا خَلَقَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ» و در مقام دوم چنین بخواند: « وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ، آن که حق را بشناسد خداوند را در همه چیز مى بیند و آن که به درجه عرفان دست یابد همه چیز را از درجه اعتبار ساقط دانسته و با خداوند هیچ چیز را نمى بیند و هر گاه این سخنان خداوند: أَ فَرَأَیْتُمْ ما تُمْنُونَ،… أَ فَرَأَیْتُمُ الْماءَ الَّذِی تَشْرَبُونَ،… أَ فَرَأَیْتُمُ النَّارَ الَّتِی تُورُونَ را تلاوت کند سزاوار نیست که نظر خود را در نطفه و آب و آتش محدود کند بلکه باید در منى که نطفه است و سپس در کیفیت تقسیم نطفه به گوشت و استخوان و عصب و عروق و غیره و پس از آن به چگونگى شکل پذیرى اعضاى مختلفه بدن (مدور- طویل و عریض- مستقیم، منحنى، سست، محکم، رقیق، غلیظ) و آنچه که در هر یک از اینها از نیرو نهاده شده است و منافعى که اگر چیزى از آنها مختل شود، امر آنها و مصالح بدن مختل مى شود، دقّت کند. تأمل کننده در این عجایب و امثال آنها به قدرت عجیب خداى تعالى و مبدأى که این آثار از او پدید آمده است توجه خواهد کرد، پس مدام شاهد کمال صانع از طریق مشاهده کمال صنع خواهد بود.
امّا احوال انبیا. از چگونگى تکذیب انبیا و قتل آنها به وسیله مردم بى نیازى خداوند از انبیا ثابت مى شود. و اگر همه انبیا را نیز به قتل مى رساندند به خداوند تأثیرى نداشت و به سلطه و قدرت او زیانى وارد نمى کرد. و هر گاه مى شنویم که خداوند آنها را یارى کرده است مى فهمیم که آنها مورد تأیید خداوند بوده اند. چنان که خداوند مى فرماید: « حَتَّى إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّیَ مَنْ نَشاءُ».
از مطالعه احوال تکذیب کنندگان انبیا مانند عاد و ثمود و چگونگى به هلاکت رسیدن آنها، به ترس از خداوند و عذاب او توجّه پیدا مى کنیم. بهره انسان از توجّه به عذاب خدا بهره اى نفسانى است که اگر مورد غفلت واقع شود و اسائه ادبى انجام گیرد چه بسا انسان به عذاب مبتلا شود و در موقعیّتى قرار گیرد که مال و فرزند به حال او نفعى نخواهد داشت. شنونده قرآن هرگاه احوال بهشت و جهنم را بشنود برایش به لحاظى خوف و به جهتى امید پیدا مى شود و چنین تصوّر خواهد کرد به هر اندازه که از یکى دور شود به دیگرى نزدیک خواهد شد.
بالاخره قرائت کننده قرآن از آیات فوق و دیگر آیات قرآن چنین مى فهمد که اسرار الهى قرآن به دلیل پایان نداشتن قابل شمارش و دسترسى به همه آنها نیستند. خداوند تعالى در این مورد مى فرماید: « قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً».
امام (ع) در این مورد فرموده است: «اگر بخواهم از تفسیر فاتحه الکتاب هفتاد شتر را بار مىکنم».
کسى که به هنگام تلاوت قرآن و یا شنیدن آن، معانى قرآن را ولو به کمترین مقدار، نفهمد مشمول این گفته حق تعالى قرار مى گیرد: « أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها». منظور از قفل موانعى است که بزودى آنها را ذکر خواهیم کرد.
۶– تلاوت کننده باید خود را از موانع فهم قرآن خالى گرداند.
زیرا بسیارند افرادى که به علل و موانعى که شیطان بر قلب آنها افکنده است، حجابى بر عجایب اسرار قرآن براى آنها به وجود آورده است و از فهم قرآن باز مانده اند.
در این باره پیامبر اسلام فرموده است: «اگر شیاطین بر دل بنى آدم دور نمى زدند مى توانست به ملکوت آسمانها بنگرد». معانى قرآن و اسرار آن از جمله ملکوت است.
حجابهایى که مانع از فهم قرآنند عبارتند از:
الف- سرگرم شدن به حروف و مخارج آنها که از توجّه به معنى باز مى دارد.
گفته اند که جلودار این موضوع شیطان بوده است که بر قرّاء گماشته شده تا توجّه آنها را از معانى قرآن منصرف کند و همیشه آنها را در تردید براى حروف وا مى داشته و به آنها تلقین مى کرده است که حروف از مخرجشان ادا نشده اند.
بنا بر این، تأمّل و دقّت قرّاء بر مخارج حروف مصروف مى شده است و در این صورت چگونه ممکن بوده است که معنى قرآن براى آنها کشف شود. بالاترین مضحکه شیطان کسانى هستند که پیروان این گونه فریبها باشند.
ب- پیروى از روش خاصّى که آن را شنیده و تفسیر ظاهرى که از ابن عباس یا مجاهد یا غیر اینها نقل شده باشد و قارى به دید تعصّب و بدون عمق علمى به آن بنگرد. در این صورت نظرش در اطراف شنیده هایش متوقّف مى ماند.
و اگر احیاناً بعضى از اسرار قرآن برایش روشن شود شیطان جهل او را بر آن تقلید کورکورانه اش محدود کند و مخالفت پدر و معلّمان را در ترک آنچه برایش ملکه شده تأثیر ندهد. صوفیّه به همین حقیقت اشاره کرده اند آنجا که مى گویند علم حجاب است. مقصود صوفیّه از علمى که حجاب است عقایدى است که بیشتر مردم در تعلیم و تقلید بر آن اصرار مى ورزند و جدلهایى است که متعصّبان مذهب گفته و نوشته و القا کرده اند نه علم حقیقى که با نور بصیرت دریافت مى شود.
تقلید گاهى باطل است مثل کسى که استوارى خدا بر عرش را بر معنى ظاهرش حمل مى کند، اگر بر قلبش قدّوسیّت خدا بگذرد که ذات مقدّس حق از هر آنچه که بر خلق رواست منزّه و پاک است در این مورد تقلید برایش جایز نیست مگر این که براى خدا دوّم و سوّمى (مثلى) فرض کند. در این صورت است که براى زدودن این فرض از ذهن، دچار وسوسه مى شود و یا دوگانگى حق را به تبع دیگران مى پذیرد و گاهى تقلید حق است و در عین حال از فهم جلوگیرى مى کند، زیرا حقى که مردم مکلّفند آن را بخواهند داراى مراتب، درجات، ظاهر و باطن است ظاهرگرایى محض مانع از رسیدن به باطن مى شود.
اگر اشکال شود که به چه دلیل جایز است انسانى که قرآن را مى شنود از ظاهر قرآن به باطن آن منتقل شود، با این که پیامبر اسلام فرموده است: «هر که قرآن را به رأى خودش تفسیر کند جایگاهش پر از آتش خواهد شد«»»، و بر نهى پیامبر از تفسیر به رأى آثار فراوانى مترتّب است.
از این اشکال به چند صورت پاسخ داده مىشود:
اوّل، این حدیث پیامبر (ص) «براى قرآن ظاهر و باطنى آغاز و انجامى است» و با این گفته امام (ع): «مگر بندهاى که خدا فهم قرآن را به او عطا کرده باشد» معارض است. اگر جز ترجمه ظاهرى نقل شده مورد بحث روا نباشد فایده این فهم چیست؟
دوم، اگر تفسیر قرآن از طریق عقل جایز نباشد، شرطش این است که از پیامبر شنیده شده باشد و این جز در باره بعضى از قرّاء ممکن نیست. امّا آنچه ابن عبّاس و ابن مسعود و غیر اینها در تفسیر قرآن از خودشان نقل کرده اند این تفسیر به رأى است و پذیرفتن آن جایز نیست.
سوّم، صحابه و مفسّران در تفسیر بعضى آیات اختلاف نظر دارند و نظرهاى گوناگونى را نقل کردهاند، به گونهاى که جمع بین آنها ممکن نیست و محال است همه آن اقوال از رسول خدا شنیده و نقل شده باشد.
چهارم– امام على (ع) براى ابن عباس دعا کرده و فرمود: «خدایا او را در دین فقیه گردان و تأویل کتاب را به او بیاموز». بنا بر این اگر تأویل قرآن مثل نزول قرآن شنیدنى و حفظ کردنى باشد، تخصیص یافتن ابن عباس به این حقیقت بى معنى خواهد بود.
پنجم– به دلیل گفته حق متعالى: « لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ» در این آیه خداوند استنباط را به رأى علما اثبات کرده است. روشن است که استنباط معنى قرآن بالاتر از شنیدن آن است.
با توجّه به توضیحات فوق بناچار باید نهى از تفسیر به رأى را به یکى از دو معناى زیر حمل کنیم:
۱– انسان در مورد چیزى نظر خاصّى داشته باشد و میل باطنى اش وى را به مقصد خاصّى سوق دهد، در این صورت قرآن را طبق میل خود تفسیر مى کند. چه، اگر این خواست و میل را نداشته باشد این معناى تأویلى به ذهنش نمى آید، خواه صحیح باشد و خواه ناصحیح. و این مانند کسى است که دیگران را براى مبارزه با قلب بى رحم فرا مى خواند و غرض خود را به قول خداى تعالى: اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ، اثبات مى کند و سخن او اشاره به این دارد که مقصود از قلب قسىّ، فرعون است. چنان که بعضى از وعّاظ براى زیبایى کلام و ترغیب مستمعان چنین استدلالاتى را به کار مى گیرند و این تفسیر به رأى گفته مى شود و جایز نیست.
۲- مفسّر قرآن به ظاهر عربى قرآن مبادرت ورزد بدون آن که از سماع و نقل و آنچه که متعلّق به غرایب قرآن و معانى الفاظ مبهم و یا آنچه مربوط به اختصار، حذف، اضمار، تقدیم، تأخیر و مجاز است کمک بگیرد.
بنا بر این کسى که به ظاهر تفسیر حکم کند به صرف فهم عربى به استنباط معنى بپردازد زیاد اشتباه خواهد کرد و در زمره مفسّران به رأى قرار مى گیرد، مانند اقسام تفسیر در باره این آیه شریفه: «وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ» این که به ظاهر عربى آیه نگاه کند چنین مى پندارد که مقصود این است که ناقه صالح بینا بوده و کور نبوده است [مبصره را صفت ناقه گرفته اند] در حالى که معنى آیه مبصره یعنى نشانه روشنگر است [مبصره صفت آیه است نه ناقه] و نیز پنداشتهاند که ظلم در آیه منظور ظلم به غیر است، در حالى که منظور به ناقه است و آیه به صورت منقول منقلب است. مانند آیه شریفه« وَ طُورِ سِینِینَ» و همچنین در باقى اجزاى بلاغت تفسیر به رأى صورت مى گیرد. بنا بر این هر کس به ظاهر عربى قرآن، در تفسیر، اکتفا کند بدون آن که از نقل کمک بگیرد تفسیر به رأى کرده است.
مقصود از نهى تفسیر به رأى همین معناست نه فهم اسرار معانى و روشن است که نقل اقوال براى فهم معنى کفایت نمى کند. براى استواران در علم، از اسرار قرآن به اندازه صفاى عقل و درجه استعداد و کوشش در تحقیق و در نظر گرفتن اسرار و پندها، کشف مى شود. و براى هر یک از اهل بینش به اندازه کوششان در ارتقاء به درجات معانى، درک و فهم حاصل مى شود با وجودى که همگان در فهم و درک ظاهر قرآن مشترکند. براى توضیح بیشتر معناى فوق مى توان فهم بعضى از اهل بینش را در مورد دعاى پیامبر (ص) در سجود مثال آورد: «از خشمت به رضایت پناه مى آورم و از عقوبتت به عافیتت و از خودت به خودت پناه مى آورم ثنایت را نمى توان شمرد، تو چنانى که خود خویشتن را ستوده اى».
عرفا در تفسیر این دعا گفته اند: به پیامبر گفته اند سجده کن تا به خدا نزدیک شوى. پیامبر در سجود قرب خدا را دریافت و در آن حال به صفات خدا نگریست و از بعضى صفات خدا به بعضى دیگر پناه برد زیرا که رضا و خشم دو صفت متضاداند و بر اثر پناه بردن از بعضى صفات به بعضى، تقرّب پیامبر به خدا بیشتر شد و از صفات به حقیقت ذات ارتقا یافت و در این مرحله گفت از خودت به خودت پناه مى برم و با این خواست و تقاضا نزدیکى او به خدا فزونى یافت. و چون در این مقام از قرب قرار گرفت به ثنا گفتن پرداخت و چنین گفت ثناى تو را نمى توانم بشمرم پس از آن متوجّه شد که در ثناى خدا قاصر است، در این حال عرض کرد: تو چنانى که خود، خویشتن را ستوده اى. آنچه عرفا در باره این دعا گفته اند از ظاهر کلام فهمیده نمى شود ولى ناقض آن هم نیست بلکه بیان کننده کمال پیامبر است که اسرار فراوانى را در خود دارد.
ج- سوّمین مانع فهم قرآن این است که تلاوت کننده به دنیا گرایش داشته باشد و از هواى نفس پیروى کند زیرا پیروى از هواى نفس موجب ظلمت دل مى شود و همچون زنگارى است بر آینه که مانع تجلّى حق تعالى در دل مى شود و آن بزرگترین حجاب است و بیشتر افراد با همین هواى نفس در حجاب قرار مى گیرند و هر چه شهوات در دل بیشتر تراکم پیدا کند دورى از اسرار الهى فزونتر مى شود و به همین سبب پیامبر (ص) فرموده است: «دنیا و آخرت متضاد یکدیگرند هر قدر به یکى نزدیک شوى از دیگرى دور مى شوى».
۷- ویژگى هفتم تلاوت کننده این است که هر خطابى که در قرآن از امر و نهى و وعد و وعید آماده است به نفس خود اختصاص دهد
و چنین فرض کند که مقصود از فرد مورد خطاب خود اوست مثلًا اگر داستان پیشینیان و انبیا را مى شنود بداند که مقصود نقل داستان نیست بلکه عبرت گرفتن از آن است. پس نباید چنین اعتقاد داشته باشد که آیات قرآن مخاطبین خاصى داشته و مقصود آیات آن افراد خاصّ بوده اند، زیرا قرآن و سایر خطابات شرعى که وارد شده است از باب «مقصود تویى، اى همسایه بشنو» مى باشد که به کنایه و یا تمثیل و یا شرح حال دیگران وظیفه انسانها را تعیین مى کند و تمام آیات قرآنى نور و هدایت و رحمت است. و به این دلیل است که خداوند همگان را به سپاسگزارى نعمت کتاب امر کرده و فرموده است:« وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِکُوهُنَّ ضِراراً».
هر گاه تلاوت کننده خود را مخاطب قرآن فرض کند صرف خواندن قرآن را پیشه خود نمى سازد. بلکه مانند بندهاى که کتاب مولاى خود را که براى او نوشته شده تا در آن تدبّر و مطابق آن عمل کند، به آن توجّه مى کند حکیمى در این باره گفته است این قرآن در بردارنده دستورالعمل هایى است که از جانب پروردگار نازل شده تا در نمازهاى خود به آنها بیندیشیم و در مکانهاى خلوت از امور ممنوعه خوددارى کنیم و در طاعت و فرمانبردارى به سنّتهاى آن عمل کنیم.
پس از این که تلاوت کننده قرآن، خود را مخاطب قرآن قرار داد، بر حسب اختلاف آیات دلش تأثّرات مختلفى مى یابد و براى او به حسب هر فهم و درکى، حال و وجدى پیدا مى شود که در آن حالت نفس خود را متوجه ترس، اندوه، امید و پندآموزى که بر او عارض شده مى کند. بنا بر این براى انجام کارى آماده و یا منفعل مى شود و بر اثر انفعال تأثّر و خشیت پیدا مى کند و هر چه معرفت او کاملتر شود در بیشتر احوال ترس بر دل او غلبه مى کند. به همین دلیل است که عرفا خود را در تنگنایى سخت مى بیند و لذا مغفرت و رحمت بدون تحقق شرایطى تحقق نمىیابد. و عارف خود را از رسیدن بدانها درمانده مى بیند.
چنان که خداوند تعالى مى فرماید: « وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى ». خداوند در این آیه شریفه و نیز در سوره و العصر آمرزش را مشروط به چهار شرط قرار داده (ایمان، عمل صالح، توصیه به حق، توصیه به صبر) و در جایى دیگر این شروط را مختصر کرده و در یک شرط که جامع الشرائط است آورده و فرموده است: وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ یعنى آمرزش خدا به نیکوکاران نزدیک است. و مى دانیم که احسان جامع همه شرایط است تأثّر بنده شایسته از تلاوت این است که به صفتى که آیه از آن حکایت مى کند در آید. یعنى به هنگام تلاوت آیه اى که بر عذاب دلالت مى کند از خدا بترسد و به هنگام آیه بشارت، به رحمت خدا دل ببندد و خوشحال شود و به هنگام ذکر صفات و اسماء خدا از جهت جلال و عظمت خدا، خاضع شده سرش را فرو اندازد و به هنگام ذکر کفّار و بیان عمل و اندیشه آنها در باره خدا که وى را داراى زن و فرزند مى دانستند از تأسف و زشتى بیان آنها صدایش گره مى خورد و دلش مى شکند و از آنچه که ستمکاران مى گویند خدا را والا و منزّه مى داند و به هنگام ذکر بهشت در باطن خود به آن شوق پیدا مى کند، و هنگام ذکر آتش (جهنّم) بدنش از ترس مى لرزد.
نقل شده که رسول خدا (ص) به ابن مسعود فرمود برایم قرآن بخوان، ابن مسعود مى گوید سوره نساء را گشودم و خواندم تا به این آیه رسیدم: « فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّهٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلى هؤُلاءِ شَهِیداً». دیدم که دو چشم پیامبر پر از اشک شده است و فرمود بس است. دستور پیامبر بر توقف قرائت قرآن براى این بود که این حالت معنوى، قلب پیامبر را بکلّى در خود غرق کرده بود.
خلاصه منظور از خواندن قرآن این است که این احوال را در انسان پدید آورد، قلب انسان را جذب کند و او را به کار خیر و ترک حرام وادارد. پیامبر خدا فرموده است. «قرآن را تا زمانى که قلبتان به آن توجّه دارد و بر جسمتان تأثیر مى گذارد بخوانید و هر گاه به آن توجه نداشتید خواندن را ترک کنید».
در این باره خداوند تعالى فرموده است:« إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ» در غیر این صورت خواندن قرآن و حرکت زبان زحمتى نمى خواهد.
در باره توجّه به قرآن شخصى نقل کرده است که قرآن را بر استادم قرائت کردم. بار دوّم که خواستم بخوانم از خواندن منع کرد و گفت: قرآن را نزد من خواندى، حال براى خدا بخوان و دقّت کن که خدا چه دستور مى دهد، و به تو چه مى فهماند تا بدان عمل کنى. رسول خدا وقتى از دنیا رفت بیست هزار صحابه داشت و از آنها فقط شش نفر حافظ قرآن بودند و در باره دو نفر اختلاف بود که آیا قرآن را حفظ دارند یا نه بیشتر صحابه یک یا دو سوره حفظ داشتند.
افرادى که سوره بقره و انعام را حفظ داشتند از علما شمرده مى شدند. این کم حفظ داشتن قرآن به دلیل مشغول بودن آنها به فهمیدن معانى قرآن بود تا حفظ کردن آن. کسى به نزد رسول خدا (ص) آمد تا قرآن فرا بگیرد، آیاتى را آموخت تا به این آیه رسیدن:« فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یَرَهُ»
، گفت، مرا بس است و بازگشت رسول خدا (ص) فرمود این مرد به محل خود بازگشت در حالى که فقیه و دانشمند بود.
چنین حالتى که خداوند تعالى بر قلب انسان به دنبال فهم قرآن پدید مى آورد کمیاب و پر ارزش است. امّا آن که قرآن را با زبان تلاوت مى کند و از عمل کردن به قرآن رو مى گرداند سزاوار است که مقصود در این گفتار خداوند باشد: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَهً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ أَعْمى» بهره زبان از قرآن صحیح ادا کردن حروف و بهره عقل درک معانى و بهره دل اثر پذیرى و متأثر شدن و اطاعت است.
۸- از ویژگیهاى دیگر تلاوت کننده قرآن ترقّى است و آن عبارت از توجّه قلب و عقل به قبله حقیقى مى باشد بدانگونه که کلام خدا را از خدا بشنود نه از خود.
قرائت به سه درجه تقسیم شده است:
۱– کمترین درجه این است که شخص چنین فرض کند که قرآن را نزد خدا مى خواند و خداوند ناظر اوست و از او مى شنود. حال تلاوت کننده در این هنگام طلب و تضرّع و خواهش است.
۲– تلاوت کننده حضور قلب داشته باشد به گونه اى که گویا خداوند او را با لطف خود مخاطب قرار داده و مناجات او را به انعام و احسان پذیرفته است و تلاوت کننده در مقام شرمسارى در برابر نعمتهاى خدا و توجّه به کلام و فهم سخن الهى است.
۳– تلاوت کننده از کلام، متکلّم، و از کلمات صفات را ببیند و به قلب و قرائت خود و نعمتهاى مادّى خدا توجهى نداشته باشد بلکه همّت را متوجّه متکلّم ساخته و اندیشه خود را به او منحصر سازد و در مشاهده او غرق شود که البته این درجه مقرّبان است. و امام جعفر صادق (ع) در این باره فرموده است: «خداوند تعالى در کلامش براى خلق تجلى یافته ولى خلق او را نمى بینند.» از حالتى که براى امام صادق به هنگام نماز عارض مى شد و بىهوش مى گردید سؤال شد، فرمود: «این آیه را مرتب بر قلب خود تکرار کردم تا آن را از گوینده اش (خدا) شنیدم، و جسم من تحمّل دیدن جلوه قدرت خدا را نداشت».
در این درجات حلاوت و شیرینى زیاد مى شود و مصداق قول خداوند تعالى قرار مى گیرد که: «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ» و از لحاظ مشاهده خدا، نه غیر آن مصداق این آیه قرار مى گیرد: وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ، زیرا رؤیت غیر خدا همراه با خدا شرک است و راه گریزى از شرک وجود ندارد بجز این که خداى را یگانه ببیند.
۹– تبرّى.
مقصود از تبرّى این است که شخص قدرت و توان را از خود نداند و به چشم رضا و تزکیه به خودش ننگرد. هر گاه آیات وعد و مدح شایستگان را تلاوت کند نفس خود را جزو آنها نپندارد و در آن آیات اهل یقین و راستگویان را در نظر آورد و علاقه مند باشد که خداوند او را در زمره صدیّقان قرار دهد. و هر گاه آیات خشم و نکوهش گناهکاران را بخواند خود را جزو آنها بپندارد و از لحاظ کسب شفقت خداوند و ترس از او خود را مخاطب این آیات فرض کند.
به یوسف بن استاط گفته شد هر گاه قرآن مى خوانى چه دعایى مى کنى گفت از خداوند متعال هفتاد مرتبه آمرزش گناهانم را مى طلبم.
هر گاه شخصى نفس خود را به هنگام قرائت گناهکار بداند موجب قرب و نزدیکى به خدا مى شود زیرا کسى که با وجود نزدیکى به خدا خود را دور ببیند، خداوند مقام خوف را به او لطف مى فرماید و این موجب مى شود تا به درجه بالاترى از قرب برسد. و کسى که با وجود دورى خود را نزدیک بداند به درجه پستترى تنزّل مى یابد و هر گاه به خود با چشم رضایت بنگرد خود حجاب خود مى شود، و اگر هرگز به نفس خود توجهى نداشته باشد جز خدا در قرائت خود مشاهده نمى کند و در این صورت ملکوت براى او کشف مى شود. مکاشفات تابع حال کاشف است. بنا بر این هر گاه آیات امیدوار کننده را تلاوت کند بر او بشارت غلبه مى کند و صورت بهشت برایش کشف مى شود چنان که گویا بهشت را مى بیند و اگر بر او خوف غلبه یابد آتش برایش کشف مى شود آن گونه که گویا اقسام عذاب را مى بیند. توضیح این که چون کلام خداوند تعالى به گونه هاى لطف، سهولت، شدّت، رجاء و خوف صادر شده است. و این بر حسب اوصافى است که در آیات وجود دارد زیرا بعضى از آنها رحمت و بعضى لطف و دستهاى انعام و دستهاى بر شدّت و سختى دلالت دارند. از لحاظ مشاهده کمالات و صفات، قلب در حالات مختلف دگرگون مى شود و به لحاظ هر حالتى از حالات آماده مکاشفه مناسب آن حال مى شود زیرا محال است که حال مستمع در برابر آیات مختلف یکسان باشد. در قرآن سخنانى در باره رضا، خشم، انعام، انتقام، جبروت، بهشت و توجّه دلسوزى آمده است. این نه ویژگى که توضیح دادیم آداب تلاوت بود و اکنون به متن برمىگردیم و مى گوییم:
فرموده است: و خلّف فیکم ما خلّفت الانبیاء…. و لا علم قائم
این فراز از کلام امام (ع) اشاره است به آنچه که واجب است در حکمت الهى بر زبان انبیا از عبادات شرعى و قوانین کلّى جارى شود تا با آنها یاد خداوند سبحان محفوظ بماند. لفظ علم قائم براى آثار باقى مانده از انبیا که اوصیا و اولیا به وسیله آن مردم را هدایت مىکنند و مراجعه مردم به آنهاست به صورت استعاره زیبایى آورده شده است.
کتاب ربّکم، عطف بیان است از جمله ما خلف الانبیاء لازم نیست که از کلمه کتاب، مشخّصى فهمیده شود، تا نتیجه این باشد که آنچه محمّد (ص) آورده است عین همان چیزى است که انبیاى سابق آوردهاند، زیرا این امر محالى است، بلکه مقصود دستور العمل هاى حقّى است که انبیا در میان امّتهاى خود به جا گذاشته اند و آنچه بر محمّد (ص) نازل شده است، دستورالعمل هایى از همان نوع است. توضیح این که قوانین کلّى که همه انبیا در آن اشتراک دارند عبارتند از توحید، منزّه بودن خداوند متعال، چگونگى بعث و قیامت و دیگر قواعد کلیّى که نظام کلّى جهان بر آنها استوار است مانند حرمت کذب، ظلم، قتل، زنا و غیر اینها از امورى که در آنها هیچ پیامبرى با پیامبر دیگر اختلاف ندارد.
این قوانین کلّى یاد شده به منزله ماهیّت واحد کلیّى هستند که در اشخاص مختلف وجود دارند و چنان که عوارضى بر ماهیّت شخص خاصّى عارض مى شود که در شخص دیگر نیست و ملاک اختلاف نزد اشخاص همین عوارض مى باشند که صورتهاى خاصّ شخص را مى سازند. همچنین کتابهایى که بر زبان انبیا نازل شده، آنها به منزله اشخاص مختلفى هستند که داراى ماهیّت واحدى مى باشند.
اختلاف کتب بر حسب کم یا زیادیى است که بر ماهیّت آنها به خاطر اختلاف مردم و زمان مکان عارض مىشود.
«مبیّنا» به عنوان حال منصوب است و عامل آن فعل خلّف و ذو الحال ضمیر فاعلى است که به پیامبر (ص) باز مىگردد [و معناى آن این است: در حالى که پیامبر بیان کننده حلال و حرام کتاب است].
فرموده است: حلاله و حرامه و فضائله و فرائضه و….
این جمله اشاره به احکام پنج گانه شرعى است که علم فقه بر آنها دور مىزند و آنها عبارتند از: وجوب، استحباب، حرام، کراهت، مباح.
امام (ع) با واژه حلال، مباح و مکروه را در نظر گرفته و از حرام امور ممنوعه و از فضائل امور مستحب و از فرائض امور واجب را منظور داشته است و از نسخ برداشتن حکم ثابتى که در گذشته به صراحت آمده است و جانشین کردن حکم دیگرى مراد است. بنا بر این ناسخ حکمى است که حکم قبل را از میان مى برد مانند سخن حق متعالى: فَإِذَا انْسَلَخَ که حکم قبلى را که: لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ بودن است از میان برداشته است. حکم ملغى شده را منسوخ مى گویند.
منظور حضرت از «رخصه» فعلى است که انجام آن به دلیل ضرورتى جایز شمرده شده باشد با وجود موجود بودن سبب حرمت آن، مانند کلام حق تعالى: فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ. و منظور حضرت از عزائم، احکام شرعى است که مطابق علت شرعى آن جریان دارد مانند کلام حق متعال: فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ و منظور حضرت از کلمه عام در این جا لفظى است که همه آنچه را که بر حسب وضع واحد شایسته است، فرا مى گیرد. مانند سخن حق متعال: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا… وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ و مقصود از خاص مفهومى است که تمام افراد مصداق را فرا نمى گیرد مانند سخن حق متعال: فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ مَقامُ.
خاص مطلق چیزى است که وقوع شرکت در مفهوم آن جایز نیست چنان که قبلا بیان شد.
العبر: جمع عبرت و به معنى اعتبار و از ریشه عبور که به معنى انتقال از جایى به جایى است، اشتقاق یافته است و بدین لحاظ که ذهن از شیئى به شیء دیگر انتقال مىیابد به کار بردن عبرت براى انتقال ذهن نیکو مىباشد.
در بیشتر موارد به کار بردن عبرت اختصاص دارد به انتقال ذهن انسان از مصائب و مکروهاتى که بر غیر وارد شده به خود انسان. در این صورت فرض چنین است که گویا آن مصیبت و امور ناگوار بر شخص عبرت آموز وارد شده و به همین لحاظ براى عبرت گیرنده تنفّرى از دنیا حاصل مى گردد و ذهنش به وراى دنیا مانند امر معاد و رجوع به پیشگاه پروردگار انتقال مى یابد و همین امر عبرت نامیده مى شود.
همچنین مصیبتهاى آینده موجب تذکر نفسانى و توجه او به محضر حضرت حق مى شود و تکرار تذکر بلا و محنتهاى دنیا ذهن انسان را به آخرت معطوف مىدارد و متوجه مى شود که دنیا خانه ناپایدار و آخرت خانه پایدار است مانند یادآورى قصّه اصحاب فیل و مانند سخن حق متعال که در باره فرعون فرموده است: فَقالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکالَ الْآخِرَهِ وَ الْأُولى إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَهً لِمَنْ یَخْشى«» و مانند این گفته حق تعالى: وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ.
چنان که گفتیم عبرت از مصائب حاصل مى شود و گاهى عبرت در هر چیزى که مفید پند گرفتن باشد به کار مىرود گر چه امر خوشایندى باشد، مانند قول خداوند تعالى: وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَهً نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِها«». و مانند این کلام حق متعال: قَدْ کانَ لَکُمْ آیَهٌ فِی فِئَتَیْنِ الْتَقَتا فِئَهٌ تُقاتِلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ أُخْرى کافِرَهٌ یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ وَ اللَّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ«» خداوند سبحان یارى مؤمنان را با جمعیّت کمشان و خوارى و شکست مشرکان را با وجود کثرتشان و این که جمعیّت مؤمنان را دو برابر کرد مثلى براى عبرت آورده است زیرا ذهن از نعمت خداوند در رابطه با پیروزى به این انتقال مىیابد که، او خداى مطلق و سزاوار پرستش، و در قدرت یگانه است، بر هر که بخواهد رحمت وجود مىبخشد و تمام وجود از ناحیه او افاضه مى شود.
معناى «امثال» در کلام امام (ع) که فرمود و امثاله روشن است چنان که خداوند متعال مىفرماید: ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوکاً لا یَقْدِرُ عَلى شَیْءٍ«» و باز فَعِتْقُ رقَبَهٍ در تمام این الفاظ طبیعت مورد نظر است نه مفهوم کل یا بعض دیگر دلیل جداگانه آمده باشد که معناى کل یا بعض را اثبات کند.
مقصود از مرسل الفاظ مطلق و مهمل است. الفاظ مطلق و مهمل الفاظى هستند که مانع شرکت مصادیق دیگر در مفهوم خود نمىباشند و در آنها کمیّت حکم و مقدار آن بیان نشده و مقیّد به قیدى که مفید عموم یا خصوص باشد نمى شوند. بنا بر این محتمل است که به معنى خاص یا عام آمده باشد مانند اسمهاى جمع نکره چنان که خداوند متعال مى فرماید: وَ بَیْنَهُما حِجابٌ وَ و مانند مفرد معرفه شده بالام یا مفرد نکره چنان که خداوند متعال مى فرماید: وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ«» و مىفرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ و باز مىفرماید: فعتق رقبه در تمام این الفاظ طبیعت مورد نظر است نه مفهوم کل یا بعض مگر دلیل جداگانه آمده باشد که معناى کل یا بعض را اثبات کند.
فرق میان مفهوم طبیعت و مفهوم عام این است که هر شیء داراى یک ماهیّتى است که با آن تحقّق مى یابد و این مفهوم ماهیّت با مفاهیم دیگر شیء مغایرت دارد. مثلًا مفهوم انسان جز این که انسان است هیچ معناى دیگرى ندارد و توضیحى در این که واحد است یا کثیر یا هیچ یک نمىدهد. بنا بر این مفهوم واحد، کثیر، عام و خاص با مفهوم ماهیّت تغایر دارند. با توضیح فوق روشن شد که لفظ دلالت کننده بر حقیقت از آن جهت که حقیقت است، بدون این که بر مفهومى دیگر دلالت داشته باشد لفظ مطلق و مهمل نامیده مى شود و اگر قید عموم بر آن اضافه شود به طورى که تعدّد ماهیّت و تکثّر آن را در همه موارد برساند لفظ عام گفته مىشود. و اگر قیدى داشته باشد که بر موارد خاصى دلالت کند لفظ خاص نامیده مى شود هر چند معناى عام و خاص ذاتاً از صفات معانى است نه الفاظ.
مقصود امام (ع) از کلمه محدود مقیّد مىباشد چنان که خداوند متعال در موارد زیادى در باره کفّار فرموده است: فتحریر رقبه مؤمنه در این آیه رقبه که معناى مطلق دارد مقیّد به صفت مؤمنه شده است.
در باره محکم، متشابه، مجمل و مبیّن که در کلام امام (ع) آمده است قبلًا در مقدّمه توضیح داده ایم، حال به عنوان مثال مى گوییم محکم مانند سخن خداى تعالى که مىفرماید: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، متشابه مانند: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى، مجمل مانند آیه شریفه: یا أَیُّهَا الَّذِینَ و وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلَّا، مبیّن مانند قول خداوند تعالى: وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ، منظور از تفسیر در کلام حضرت روشن کردن مشکلات و مسائل دقیق است.
تمام این ویژگیها را که امام (ع) به قرآن نسبت داد به این معنى است که قرآن در بردارنده و منشأ همه آنهاست و چون این مفاهیم به توضیح نیازمندند، پیامبر (ص) با سنّت کریمه خود آنها را بیان فرمود.
فرموده است: بین مأخوذ میثاق فى علمه… تا آخر
ضمایرى که در عبارت فوق به کار رفته به احکامى که قرآن مشتمل بر آنها است باز مى گردد. انواعى از آن احکام را به ترتیب زیر آورده است: ۱- احکامى که یاد گرفتن آنها واجب است و ندانستن آنها براى مردم جایز نیست مانند: یگانگى خداوند، امر معاد، عبادات پنج گانه و شرایط آنها.
۲– چیزهایى که یاد گرفتن همه آنها بر مردم لازم نیست و عذر ندانستن آنها پذیرفته است و ترک آنها جایز مانند آیات متشابه و حروف مقطّعه اوائل سورهها مثل کهیعص و حمعسق و مانند اینها.
۳– چیزهایى که در قرآن واجب بودن آنها معلوم است ولى در سنّت نسخ شده است مانند سخن حق متعال: وَ اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَهَ مِنْ نِسائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَهً مِنْکُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتَّى یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلًا وَ الَّذانِ یَأْتِیانِها مِنْکُمْ فَآذُوهُما فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما«» در صدر اسلام هر گاه زنى مرتکب زنا مى شد تا هنگام مرگ در خانه محبوس مى گردید و اگر دخترى زنا مى کرد به مقتضاى این دو آیه با گفتار و تندى تنبیه مى شد و سپس این حکم سنّت نسخ گردید و زنان به رجم و دختران به تازیانه مجازات مى شدند«».
۴– چیزى که در سنّت اثبات و در کتاب ترک آن جایز شده است. مانند توجّه به بیت المقدس که در آغاز اسلام اثبات شد و سپس با آیه شریفه: فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَهً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ«»، نسخ شد. و مانند اثبات نماز خوف به هنگام جنگ، در قرآن و جواز تأخیر آن تا پایان جنگ، در سنّت.
۵– امورى که در زمان خود واجب است و در غیر زمان خود وجوب آن از بین مىرود. مانند حج واجب که در عمر یک مرتبه واجب است و نذرى که مقیّد به وقت معیّنى باشد. زیرا وجوب این دو تابع وقت معیّنى است و با یک بار انجام هر چند بارها تکرار شود وجوب تکرار نمى شود.
فرموده است: و مباین بین محارمه
از نظر اعراب، این جمله بر مجرورهاى سابق عطف گرفته شده در معناى کلام و تقدیر آن لطفى است و آن این که چون محارم جایگاه حکمى است که حرمت نامیده مى شود معناى جمله به این ترتیب خواهد بود که احکام میان امور واجب و حرام دور مى زند و سخن امام (ع) که فرمود: و گناهانى که به آنها وعده آتش داده شده است و گناهان صغیرهاى که آمرزش آنها ممکن است. توضیحى براى مباین و اشارهاى است به این که امور حرام در شدّت و ضعف تفاوت دارند، بعضى از آنها به طور اجمال انسان را از رحمت خدا دور مى کند، مانند قتل که گناه کبیره است و خداوند تعالى مى فرماید: وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ، و همچنین گناهان کبیره دیگر مانند ظلم و زنا و غیره. و برخى قابل آمرزشند مانند قول فقها: «کم فروشى یک دانه گندم و سرقت یک عدد پیاز» و مثل اینها که ممکن است مورد آمرزش قرار گیرد. خداوند تعالى در مورد آمرزش مزبور در قرآن کریم چنین فرموده است: وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالسَّیِّئَهِ قَبْلَ الْحَسَنَهِ وَ قَدْ«» و دیگر آیاتى که در آن وعده غفران و آمرزش داده شده است. در آیه مزبور غفران هر چند به طور عموم شامل همه گناهان مىشود ولى گناهان صغیره به طریق اولى داخل این بخشش است.
اگر عموم آیه را در نظر بگیریم آیه مزبور شامل گناهان صغیره مى شود. این که گناهان صغیره براى بخشش اولویّت دارند به این دلیل است که هنوز افراط وجود ملکه نفسانى نشدند زیرا در انجام آنها تکرارى صورت نگرفته است، بر خلاف گناهان کبیره که جز از نفوس مهیّاى شرّ که دور از رحمت خدایند سر نمى زند.
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم)، ج ۱ ، صفحه ى ۴۴۷- ۴۲۲