عَلَى ذَلِکَ نَسَلَتِ الْقُرُونُ وَ مَضَتِ الدُّهُورُ- وَ سَلَفَتِ الْآبَاءُ وَ خَلَفَتِ الْأَبْنَاءُ إِلَى أَنْ بَعَثَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مُحَمَّداً ص- رَسُولَ اللَّهِ ص لِإِنْجَازِ عِدَتِهِ وَ إِتْمَامِ نُبُوَّتِهِ- مَأْخُوذاً عَلَى النَّبِیِّینَ مِیثَاقُهُ- مَشْهُورَهً سِمَاتُهُ کَرِیماً مِیلَادُهُ- وَ أَهْلُ الْأَرْضِ یَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَهٌ- وَ أَهْوَاءٌ مُنْتَشِرَهٌ وَ طَرَائِقُ مُتَشَتِّتَهٌ- بَیْنَ مُشَبِّهٍ لِلَّهِ بِخَلْقِهِ أَوْ مُلْحِدٍ فِی اسْمِهِ- أَوْ مُشِیرٍ إِلَى غَیْرِهِ- فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلَالَهِ وَ أَنْقَذَهُمْ بِمَکَانِهِ مِنَ الْجَهَالَهِ- ثُمَّ اخْتَارَ سُبْحَانَهُ لِمُحَمَّدٍ ص لِقَاءَهُ- وَ رَضِیَ لَهُ مَا عِنْدَهُ وَ أَکْرَمَهُ عَنْ دَارِ الدُّنْیَا- وَ رَغِبَ بِهِ عَنْ مَقَامِ الْبَلْوَى- فَقَبَضَهُ إِلَیْهِ کَرِیماً- ص وَ خَلَّفَ فِیکُمْ مَا خَلَّفَتِ الْأَنْبِیَاءُ فِی أُمَمِهَا- إِذْ لَمْ یَتْرُکُوهُمْ هَمَلًا بِغَیْرِ طَرِیقٍ وَاضِحٍ وَ لَا عَلَمٍ قَائِمٍ-
ترجمه
به این ترتیب قرنها و روزگاران بسیار گذشت، پدران رفتند و فرزندان جاى آنها را گرفتند. تا این که خداوند سبحان محمد (ص) را به عنوان فرستاده خویش براى انجام وعدههاى خود و اتمام رسالتش فرستاد و از انبیاى گذشته پیمان اقرار به او گرفته شده بود. نشانه هاى او شهرت یافت. زمان و مکان ولادتش پسندیده، و در این روزگار مردم روى زمین داراى ملّتهاى پراکنده و هوسهاى گوناگون و عقاید متعدّد بودند، گروهى خدا را به خلق خود تشبیه مىکردند. و گروهى خدا را به اسامى دلخواه خود مىنامیدند و گروهى به غیر خدا توجّه داشتند. سپس خداوند به وسیله محمّد (ص) آنان را از گمراهى نجات داد و به وسیله شخصیّت او آنان را از نادانى رهایى بخشید. آن گاه براى محمّد (ص) مقام قرب و لقاى خودش را برگزید و مرتبهاى که براى هیچ کس فراهم نشده براى او پسندیده. توجّه او را از دنیا به سوى خود معطوف داشت و از بلا و مصیبت رهائیش داد و بزرگوارانه و با احترام روحش را قبض فرمود (درود بى پایان بر او و آلش باد).
پیامبر در بین شما (مردم) چیزى را که پیامبران پیشین در میان امّت خود گذاشتند به جا گذاشت. چون انبیا مردم را سرگردان و بدون رهبر و راه روشن رها نمى کرده اند.
شرح
فرموده است: مضت الدهور و سلفت الآباء…. الى قوله من الجهاله.
امام (ع) سیر نبوت را در این خطبه از آدم شروع و به پیامبر اسلام پایان مى دهد. ترتیب طبیعى نیز همین است. زیرا هدف از طینت نبوت خاتم الانبیا مى باشد چنان قرآن کریم به این حقیقت گویاست: ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ.
سپس امام (ع) کیفیت هدایت یافتن خلق و نظام یافتن امور معاش و معادشان را به وسیله پیامبر بیان داشته است تا ذهن شنوندگان را براى ارشاد و هدایت آماده سازد و مصالح دینى و دنیایى آنها را توضیح دهد لذا به این حقیقت اشاره فرموده است که پیامبر اسلام نتیجه وجودى همه انبیا و براى به پایان رساندن کار آنها مبعوث شده است آنجا که مىفرماید «خداوند متعال براى انجام وعده هایى که به زبان انبیاى پیشین به خلق داده بود محمّد (ص) را برانگیخت ونبوت را بدو پایان بخشید».
فرموده است: مأخوذا على النبیّین میثاقه
کلمه مأخوذ در عبارت امام (ع) به حال منصوب است و فعل آن بعث و ذو الحال پیامبر (ص) مى باشد. بقیه کلمات منصوب عبارت امام (ع) نیز به عنوان حال منصوباند. مقصود از گرفتن میثاق پیامبر از انبیا بنا بر آنچه که ذکر شد امر نهفته در فطرت آنهاست که اعتراف به حقانیت پیامبر اسلام و تصدیق دیانتش مى باشد. زیرا تصدیق نبوّت پیامبر اسلام از جمله عبادت حقّ سبحانه به شمار مىآید. معناى کلام این است که خداوند پیامبر را برانگیخت در حالى که تصدیق نبوّت او را از انبیا و دیگران گرفته بود. و نشانه هاى ظهور و بشارت به مقدم او با توجّه به نجابت خانوادگى و بزرگوارى نسب و اهمیت زمانى که به پیامبر مبعوث شد در میان آنها مشهور بود. پس از این که امام (ع) بیان مى فرماید که خداوند پیمان نبوّت پیامبر را از انبیاى قبل گرفته است و مزیّت بعثت پیامبر و فضیلت شرع رسول گرامى و چگونگى بهره مند شدن مردم از شریعت رسول اشاره کرده و مى فرماید «در روز بعثت پیامبر مردم مختلفى در روى زمین بودند و خواسته هاى مختلفى داشتند و آراى مختلف و متشتّت در میان گروههاى پراکنده وجود داشت».
«واو» در «و اهل الارض» نیز حالیه است و جمله محلا منصوب مىباشد و «اهواء» خبر براى مبتداى محذوف است و در اصل «اهوائهم اهواء متفرّقه» بوده است و همچنین کلمه «و طوائف» در اصل و طوائفهم طرایق متشتّه بوده است.
یعنى خداوند پیامبر را برانگیخت در حالى که در روز بعثت آن حضرت مردم دینهاى مختلف و نیز آراء گوناگون داشتند به شرح زیر: گروهى داراى شریعت بودند مانند یهود، نصارا، صائبین و مجوس که دیانت آنها از بین رفته بود. اگر چه بدانها منتسب بودند و به صورت کسانى که تشبّه به دیانت داشته باشند باقى مانده بودند. آنچه که در دست آنها مانده بود دیانت تشبیه و تجسّم بود، چنان که قرآن کریم از آنها چنین حکایت مىکند: وَ قالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ«»، وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ«». وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَهٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا«».
مجوس دو مبدأ را قبول داشتند. خیر را به یک مبدأ و شرّ را به مبدأ دیگر نسبت مى دادند. پندار آنها این بود که میان این دو مبدأ جنگى در گرفته است و فرشتگان میانجى شدند و میان آن دو بدین صورت صلح برقرار کردند که عالم سفلا مدّت هفت هزار سال به مبدأ شر اختصاص داشته باشد اما آنان که خواسته ها و افکار مختلف دارند و دستجات پراکنده اى هستند به چند دسته تقسیم مى شوند. بعضى از اعراب مکّه بودند که اهل دیانت نبودند و نیز بعضى دیگر که ساکن مکه نبودند عقیده به تعطیل داشتند و بعضى محصّله بودند، آنها که به تعطیل عقیده داشتند به سه دسته تقسیم مىشدند:
۱- دستهاى از آنها منکر خدا و بعثت و معاد بودند و طبیعت را زنده کننده و روزگار را نابود کننده مى دانستند. اینان همان کسانى هستند که قرآن از آنها چنین حکایت مى کند: وَ قالُوا ما هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یُهْلِکُنا إِلَّا الدَّهْرُ«». اینان زندگى و مرگ را در ترکیب و تحلیل طبیعت محسوس مى دانستند. حیات دهنده را طبیعت و هلاک کننده را روزگار مى دانستند. قرآن مى گوید: وَ قالُوا ما هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا«».
۲– دستهاى دیگر از آنها به خالق و ابتداى خلق اقرار داشتند ولى بعثت و معاد را منکر بودند و قرآن از آنها چنین حکایت مىکند: وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ قُلْ یُحْیِیهَا…«» ۳- گروهى دیگر از آنها به خداوند و نوعى بازگشت معتقد بودند ولى بت مىپرستیدند و چنین مىپنداشتند که بتها در نزد خدا آنها را شفاعت مى کنند، قرآن در این باره چنین مىفرماید: وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ«».
از همین دسته سوّم قبیله اى بودند که از بیان عقیده خوددارى مىکردند اینان پیروان بت لات در طائف بودند. قریش و بنو کنانه و غیره پیروان غزا در مکّه بودند و بعضى از اینان بتها را به صورت ملائکه مى ساختند و به وسیله آنها به ملائکه توجّه مىکردند و بعضى ملائکه را مى پرستیدند همچنان که خداوند مىفرماید: بَلْ کانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ.
امّا محصله در زمان جاهلیّت سه دسته از علوم را دارا بودند.
اوّل علم انساب و تاریخ و ادیان. دوّم تعبیر خواب. سوّم علم ستاره شناسى. کاهنان و ستارهشناسان از این دسته بودند. از پیامبر (ص) روایت شده است که فرمود: «کسى که از طریق ستاره شناسى چنین و چنان بگوید بر آنچه بر محمد (ص) نازل شده، کافر شده است».
از غیر اعراب نیز گروههایى وجود داشتند مانند براهمه هند. و خلاصه نظر آنها حسن و قبح عقلى باز مىگشت در تمام احکام به عقل رجوع مىکردند وشرایع را منکر بودند و به مردى نسبت داده مىشدند که نامش براهام بود. بعضى دیگر پیروان «بدده» بودند. بدّ در نزد آنها شخصى بود که در این جهان تولّد نیافته و فرزندى نداشت، ازدواج نکرده و طعام و شراب نمىخورد، نه پیر مىشود و نه مىمیرد. گروهى دیگر اهل اندیشه بودند، اینها کسانى بودند که به گردش افلاک و احوال نجوم آگاهى داشتند. گروهى به موجودات روحانى معتقد بودند. یعنى واسطه هاى روحانى را قبول داشتند که از نزد خدا به صورت بشر به رسالت آمده بودند، بدون آن که کتابى داشته باشند.
بعضى دیگر ستارگان را مى پرستیدند و دستهاى خورشید و جمعى ماه را پرستش مى کردند. در نهایت همه اینها بتپرست بودند زیرا به پیامبر حاضرى که مورد توجّه آنها باشد و در مشکلات به او رجوع کنند اعتقاد نداشتند. به این دلیل بود که پیروان روحانیّات و ستاره پرستان بتهایى را به شکل کواکب مى ساختند و آنها را مى پرستیدند. و اصل بت پرستى از این جا ناشى مى شد. هر چند بعید است کسى که مختصر ذکاوتى داشته باشد چوبى را به دست خود بسازد و سپس آن را خدا قرار دهد. ولى همین مردمان بر اطراف بتهاى دستساز مىچرخیدند و حوائجشان را به آنها مى گفتند بدون آن که از جانب شرع اجازه داشته باشند و یا دلیل و برهانى از جانب خدا وجود داشته باشد. همین طواف و عبادتشان براى بتها به منزله اثبات خدا بودن آنها بود. غیر از گروههایى که نام برده شد دستجاتى بودند که اندیشه هاى باطل و مرامهاى فاسدى داشتند که تعدادشان از شماره بیرون بود و به طور مفصّل در کتابهایى که در این باره نوشته شده ذکر شده است.
پس از توضیح اجمالى بر امتهاى فوق، معنى کلام امام (ع) که فرمود: «بین مشبّه للّه بخلقه» روشن مى شود که از اصحاب ادیان گذشته گروه هایى وجود داشتند که هر چند صانع و خالق را قبول داشتند ولى ذهن آنها خداوندى را قبول داشت که در نفس امر، به مصنوعات خداوند و اشیایى که داراى جسمانیّت ولوازم آن بودند شباهت داشت، و بعضى در باره نام خدا اعتقاد الحادى داشتند و از حق عدول کرده و اسمهایى که براى خدا شنیده بودند تحریف مى کردند و یا از اسامى خدا مشتقّاتى را ساخته با اندکى تفاوت و بر بتهاى خود مى گذاشتند چنان که مثلا لات را از اللّه و عزّا را از عزیز و منات را از منّان مشتق کرده بودند. این عقیده ابن عبّاس در باره ملحدان اسامى خداوند است. بعضى دیگر از مفسّران، ملحدان اسامى خدا را به دروغگویان اسماى خدا تفسیر کردهاند. بنا بر این تفسیر هر کس خدا را به نامى بنامد که عقل آن را نپذیرد و یا کتاب آسمانى به آن تکلّم نکرده باشد و یا اجازه شرعى بر چنین اسمى نرسیده باشد ملحد در نامهاى خداست. بعضى دیگر به عنوان خدا به غیر خدا توجه داشتند مانند دهریّه و غیره از بتپرستان.
کلام امام (ع) در این فراز به صورت قضیّه مانعه الخلوّ به کار رفته است.
هنگامى که عنایت خداوند بعثت پیامبر (ص) را اقتضا کرد تا خلق را به راه حق هدایت و آنها را از گمراهى پیشین خود به پیمودن راه مستقیم دلالت و به برکت نورانیّت حق متعال آنها را از ظلمات جهل نجات داده و ارشاد کند، پیامبر بپاخاست تا با حکمت و موعظه حسنه و با بهترین نوع و روش برهانى به راه حق دعوت کند.
پس خداوند به روشنایى نور پیامبر (ص) زنگار دلهاى خلق را زدود و به وسیله حق و صدقى که به پیامبر عنایت کرد باطل شیطان را از میان برد. بنا بر این زبانهاى به ذکر خدا گویا، چشمها به معرفت خدا روشن و دین خود را در دورترین بلاد عالم کامل و نعمت خود را به وسیله پیامبر بر عموم بندگان تمام کرد. چنان که خداوند فرموده است: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ«».
آن گاه خداوند سبحان ملاقات پیامبر را پسندیده چنان که او را ملاقات خدا را دوست مىداشت در این باره پیامبر (ص) فرمود: «آن که ملاقات خدا را دوست بدارد خدا ملاقات او را دوست مى دارد.» خداوند چنین پسندید که بزرگوارى کامل و نعمت شامل خود را در نزد خود و جوار رحمتش به پیامبر ارزانى دارد: فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر. پیامبر را در بردن از این دنیا اکرام فرمود و او را از مشکلات و اذیّت و آزار به دور داشت و چون اجلش فرا رسید قبض روحش کرد در حالى که از ناپاکیهاى گناه بد انسان که از مادر تولّد یافته بود پاک بود چنان که عرب در ضرب المثل مىگوید: ما برق بارق و ذرّ شارق، هیچ لحظهاى از عمرش گناه نکرد.
فرموده است: و خلّف فیکم ما خلّقت الانبیاء… و لا علم قائم
چون منظور از کسى که جانشین انبیا شده در این عبارت پیامبر اسلام است ممکن نیست همسان وجود او در هر وقتى پدید آید زیرا مادّهاى که کمال مثل پیامبر را قبول کند در کمتر ترکیبى از ترکیبات عنصرى تحقّق مى یابد.
بنا بر این واجب است که در امور مردم بعد از پیامبر سنّتى که شالوده آن بر وحى و امر و انزال روح القدس باشد تشریع شود. و لازم است که براى برقرارى آنچه که پیامبر آن را در امور و مصالح مردم شرع و سنّت قرار مىدهد تدبیر و اندیشه شود. فایده این تدبیر استوارى خلق و پایدارى آنها بر معرفت خالق و ذکر همیشگى خدا و معاد و جلوگیرى از فراموشى سنّت و شرع، بعد از انقطاع وحى مىباشد. پس لازم است که از جانب خدا کتابى در میان مردم باشد تا مردم را به ذکر خدا جلب و خدا را در همه حال در دل آنها زنده بدارد و شامل انواع بشارت براى فرمانبردارى از خدا و رسول، و وعده هاى عذاب بزرگ براى نافرمانى خدا ورسول در روز قیامت باشد. لزوماً چنین کتابى باید بزرگ داشته شود و تکرار و حفظ آن در میان مردم سنّت شود و بحث در معنى و مقصود آن و یاد دادن و یاد گرفتن آن رواج یابد تا یاد خداى سبحان و فرشتگان جهان برتر، دوام پیدا کند.
پس از قرآن سنّتهاى عملى که در اوقات مخصوصى مکررا انجام مىشود، در میان مردم رواج پیدا کند و آنها را بعضى از مردم براى بعضى دیگر با لفظ ادا مىکنند و قسمتى از آنها در دل و نیّت استقرار مىیابد. تا یاد معبود دوام یابد و در امر معاد مفید واقع شود در غیر این صورت فایده اى نخواهد داشت. و از جمله این سنّتهاى عملى عبادات پنجگانه روزانه، و آنچه که بدان مربوط است مى باشد.
ترجمه شرح نهج البلاغه (ابن میثم)، ج ۱ ، صفحه ى ۴۲۱- ۴۱۵