96 و من خطبة له عليه السلام
الله تعالى
الحمد للّه الأوّل فلا شيء قبله 2 ، و الآخر فلا شيء بعده 3 ، و الظّاهر فلا شيء فوقه 4 ، و الباطن فلا شيء دونه 5 .
و منها في ذكر الرسول صلى اللّه عليه و آله
مستقره خير مستقر 7 ، و منبته أشرف منبت 8 ، في معادن الكرامة 9 ،
و مماهد السّلامة 10 ، قد صرفت نحوه أفئدة الأبرار 11 ، و ثنيت إليه أزمّة الأبصار 12 ، دفن اللّه به الضّغائن 13 ، و أطفأ به الثّوائر 14 ،
ألّف به إخوانا 15 ، و فرّق به أقرانا 16 ، أعزّ به الذّلّة 17 ، و أذلّ به العزّة 18 .
كلامه بيان 19 ، و صمته لسان 20 .
ترجمه خطبه نود و ششم
از خطبهاى از آن حضرت است 1 حمد مر خداى راست ، خداوند اوّل كه چيزى پيش از او نبوده 2 و آخرى كه چيزى بعد از او نباشد 3 ظاهرى كه چيزى فوق او وجود ندارد 4 و باطنى كه چيزى نزديكتر از او نيست 5 و از اين خطبه جملاتى است درباره پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم 6 : قرارگاه او بهترين قرارگاه است 7 و منشأ روييدن وجود آن حضرت ، بهترين منشأها 8 در معادن كرامت 9 و گهوارههاى پاك و سالم 10 دلهاى نيكوكاران بسوى او گشته 11 و مهارهاى بصيرتهاى مردم بينا بآنها منعطف شده است 12 خداوند سبحان ببركت وجود او كينهها را مدفون ساخت 13 و هيجانهاى شديد عداوتها و خصومتها را بوسيله او خاموش فرمود 14 و به يمن وجود نازنين او انسانهاى جدا از هم را برادر ساخت 15 و بوسيله او همدستان كفّار را متفرّق نمود 16 پستى و خوارى را از بركت او عزيز 17 و با قدرت او عزّت ( نابجا ) را ذليل فرمود 18 سخنش آشكار كننده حقّ 19 و سكوت او زبانى است گويا 20
تفسير عمومى خطبه نود و ششم
2 ، 3 الحمد للّه الأوّل فلا شىء قبله ، و الآخر فلا شىء بعده ( حمد مر خداى راست ، خداوند اوّل كه چيزى پيش از او نبوده و آخرى كه چيزى بعد از او نباشد . ) مباحث مربوط به دو موضوع فوق ( اوّل مطلق كه پيش از او چيزى نبوده و آخر مطلق كه پس از او چيزى وجود نخواهد داشت ) در مجلّد سيزدهم از صفحه 215 تا صحفه 217 و در مجلّد يازدهم از صفحه 46 تا صفحه 49 مطرح شده است ،
مراجعه فرمائيد . 4 ، 5 و الظّاهر فلا شىء فوقه ، و الباطن فلا شىء دونه ( ظاهرى كه چيزى فوق او وجود ندارد و باطنى كه چيزى نزديكتر از او نيست . ) اين مطلب هم در مجلّد يازدهم از صفحه 46 تا صفحه 49 بررسى شده است ،مطالعه كنندگان محترم مىتوانند مراجعه فرمايند . نكتهاى كه بايد در تفسير جمله فوق در نظر گرفته شود ، اينست كه كلمه ظاهر در جمله فوق ممكن است بمعناى غالب بوده باشد كه هيچ چيزى غالبتر از او نيست .
بنابر اين معنى ، منظور از باطن ،احاطه مطلق ذات اقدس بر همه اشياء است بطوريكه هيچ چيزى نزديكتر از او به آن اشياء نمىباشد . و احتمال مىرود مقصود از ظاهر ، همان معناى متداول باشد كه آشكار بودن او است بوسيله آيات و علائم و تجلّيات قدرت . در اينصورت مقصود از باطن ،ذات اقدس ربوبى است كه مخفىتر از همه چيز است . 7 ، 10 مستقرّه خير مستقرّ ، و منبته أشرف منبت فى معادن الكرامة و مماهد السّلامة ( قرارگاه او بهترين قرارگاه است و منشأ روئيدن وجود آن حضرت بهترين منشأها در معادن كرامت و گهوارههاى پاك و سالم . ) مباحث مربوط به طهارت و سلامت و شرافت پدران و مادران پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در همين مجلّد در اوائل تفسير عمومى خطبه نود و چهارم بيان شده است ، مراجعه فرمائيد . 11 ، 12 قد صرفت نحوه أفئدة الأبرار ، و ثنيت إليه أزمّة الأبصار ( دلهاى نيكوكاران بسوى او گشته و مهارهاى بصيرتهاى مردم بينا باو منعطف شده است . )
دلهاى انسانهاى رشد يافته و جوياى كمال متمايل بسوى پيامبر اكرم است .
در جمله مورد تفسير ، اقتباسى از آيه مباركه زير وجود دارد :رَبَّنَآ إِنِّى أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِيَّتِى بِوَادٍ غَيْرِ ذِى زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَوةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِى إِلَيْهِمْ [ ابراهيم آيه 37] ( اى پروردگار ما ، من كسانى از نسلم را در بيابانى بى آب و گياه در نزد بيت محترم تو اسكان نمودم ، پروردگار ما ، تا نماز را بر پاى بدارند . پس اى خداى من ، دلهائى از مردم را بآنان متمايل فرما . )
آيه مباركه ميفرمايد : « دلهائى از مردم را » . واضح است كه هر دلى شايسته ميل و اشتياق به آل ابراهيم عليهم السّلام نبوده است ، چنانكه هر دلى لياقت ميل و علاقت به رسول اللّه و خاندان معصوم او ندارد . تنها دلهاى پاكان اولاد آدم و تكاپو گران ميدان مسابقه در خيرات و كمالاتند كه شايستگى علاقه و محبّت مزبور را دارا مىباشند .
قانون عمومى اينست كه « السّنخيّة علّة الانضمام » .( هم سنخ بودن دو انسان ، علّت اتّصال آن دو بهم مىباشد ) .
اين مطلب با توجّه دقيق به جمله اخير كه ميفرمايد : « و مهارهاى بصيرتهاى مردم بينا باو منعطف شده است » ، كاملا روشن ميشود كه بقول مولوى :
جنس رود سوى جنس بس بود اين امتحان
شه سوى شه ميرود خر سوى خر ميرود
پنبه برون كن زگوش عقل و بصر را مپوش
كان صنم حلّه پوش سوى بصر ميرود
هر چه نهالتر است جانب بستان برند
خشك چو هيزم شود زير تبر ميرود
ناى و دف و چنگ را از پى گوشى زنند
نقش جهان جانب نقش نگر ميرود
بايد گفت : در مقابل اين قانون ، اين قانون هم كلّيّت دارد كه :« عدم السّنخيّة علّة النّفور » .( نبودن سنخيت ميان دو انسان ، علّت گريز و نفرت آن دو از يكديگر ميباشد . ) البتّه ممكن است منظور از « عدم سنخيّت » رابطه تضادّ ميان طرفين بوده باشد ،نه عدم سنخيّت محض . درباره آيه فوق رواياتى وارد شده است كه اشاره به بعضى از آنها در اين مبحث لازم است .
از امير المؤمنين عليه السّلام روايت شده است كه فرمود :
و الأفئدة من النّاس تهوى إلينا و ذلك دعوة إبراهيم حيث قال أفئدة من النّاس تهوى إليهم [منهاج البراعة ج 7 ص 119 نقل از احتجاج طبرسى] . ( و دلهائى از مردم ميل بسوى ما مىكند و اينست دعاى حضرت ابراهيم خليل عليه السّلام كه عرض كرد : خدايا دلهائى از مردم را بآنان متمايل فرما . ) علىّ بن ابراهيم از امام صادق عليه السّلام نقل كرده است كه آن حضرت فرموده است :إنّه تعالى عنى بقوله : وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرَاتِ ، ثَمَراتِ الْقُلُوبِ أَىْ أَحِبَّهُمْ إِلَى الْنَّاسِ لِيَأْتُوا إِلَيْهِمْ [ مأخذ مزبور] .
( خداوند تعالى از كلام خود ( وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرَاتِ ) ثمرههاى دلها را قصد فرموده است ، يعنى خداوندا ، آل ابراهيم را براى مردم محبوب بفرما تا بطرف آنان بيايند . ) پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با داشتن امتيازات ماوراى طبيعى مانند نيروى گيرندگى وحى و قدرت ابلاغ ، تجسّمى از عالىترين اخلاق انسانى بوده است ،چنانكه در قرآن مجيد آمده است :وَ إِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ [ القلم آيه 4] .
( و قطعا روحيّه تو براخلاق عظيمى استوار است . ) وجود نازنين آن برگزيدهترين انسان ، تجسّمى از عدل و علم و صبر و شكيبائى و محبّت به انسانها و رحم و عطوفت و شهامت و حكمت و آزادى از هر زنجير راكد كننده روح و غير ذلك بوده است و چون اين صفات ، عاليترين آرمانهايى است كه ميتواند انسان را به اوج كمال برساند و هر شخصيّت كمال جو بايد اين صفات را بداند و بشناسد و آثار و نتايج آنها را مشاهده نمايد ، لذا طبيعى است كه با شديدترين تلاش و تكاپو در صدد پيدا كردن شخصيّتهائى كه داراى اين صفاتند بر مىآيند .
اين تلاش و تكاپو در پيدا كردن و مشاهده صفات مزبور در يك يا چند شخصيّت خلاصه نميشود ، بلكه چون اشتياق به داشتن آن صفات را در سطوح عميق روح خود احساس مىكند ، لذا با پيدا كردن شخصيّتهاى داراى صفات مزبور ، گويى روح خود را پيدا كرده است . و ميتوان گفت : دعاى حضرت ابراهيم خليل عليه السّلام كه « پرودگارا ،دلهاى انسانهائى را بسوى آنان ( آل ابراهيم ) متمايل فرما » دعا در حقّ انسانها است كه :« خداوندا ، آن مردم را توفيق عطا فرما كه با دريافت عظمت صفات آل ابراهيم در درونشان ، ميل و محبّت بآنان پيدا كنند و بوسيله پيوستگى بآنان ، در مسير رشد و كمال قرار بگيرند . » 13 ، 18 دفن اللّه به الضّغائن و أطفأ به الثّوائر . ألّف به إخوانا و فرّق به أقرانا .
أعزّ به الذّلة و أذلّ به العزّة ( خداوند سبحان به بركت وجود آن پيامبر عظيم الشّأن كينهها را مدفون ساخت و هيجانهاى شديد عداوتها و خصومتها را بوسيله او خاموش فرمود . و به يمن وجود نازنينش انسانهاى جدا از هم را برادر ساخت و بوسيله او همدستان كفّار را متفرّق نمود . پستى و خوارى را به بركت او عزيز ، و با قدرت او عزّت ( نابجا ) را ذليل فرمود . )
وقتى كه « حيات معقول » بروز مىكند ، كينه ها و تزاحمها فرو مىنشيند ،
برادرى و وحدت در ميان انسانها در مسير حيات حقيقتا بوجود مى آيد .واقعيّت چنين نبود كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پس از آنكه از طرف خداوند متعال مبعوث شد ، فورا مردم را دور خود جمع نمود و پس از يك خطابه زيبا فرمود كه شما مردم بايد پس از اين خصومتها و كينه توزى ها را كنار بگذاريد و با همديگر برادر شويد . بلكه جريان اينطور بود كه پيامبر اكرم اوّلا و با تدريج معناى حيات را براى آنان قابل درك ساخت و كم كم آنان را با طعم حقيقى حيات كه معادله فوق طبيعى :
همه 1 را در انحصار خود دارد آشنا ساخت ، آنگاه أوس و خزرج فهميدند كه انسانهاى داراى حيات حقيقى نمىتوانند با يكديگر خصومت بورزند
دو قبيله كاوس و خزرج نام داشت
يك ز ديگر جان خون آشام داشت
كينههاى كهنهشان از مصطفى
محو شد در نور اسلام و صفا
اوّلا اخوان شدند آن دشمنان
همچو اعداد عنب در بوستان
و ز دم المؤمنون اخوه به پند
در شكستند و تن واحد شدند
صورت انگورها اخوان بود
چون فشردى شيره واحد شود
غوره و انگور ضدّانند ليك
چونكه غوره پخته شد شد يار نيك
غورهاى كاو سنگ بست و خام ماند
در ازل حق كافر اصليش خواند
نى اخى ، نى نفس واحد باشد او
در شقاوت نحس ملحد باشد او
گر بگويم آنچه او دارد نهان
فتنه افهام خيزد در جهان
چشم كاو آن رو نبيند كور به
دود دوزخ از ارم مهجور به
غورههاى نيك كايشان قابلند
از دم اهل دل آخر يك دلند
سوى انگورى همى رانند تيز
تا دوئى برخيزد و كين و ستيز
پس در انگورى همىدرند پوست
تا يكى گردند وحدت وصف اوست
دوست دشمن گردد ايراهم دو است
هيچ يك با خويش جنگى در نبست
آفرين بر عشق كلّ اوستاد
صد هزاران ذرّه را داد اتّحاد
همچو خاك مفترق در رهگذر
يكسبوشان كرده دست كوزهگر
كاتّحاد جسمهاى ماء و طين
هست ناقص جان نمىماند بدين
اگر در ابيات فوق دقّت كافى شود خواهيم ديد كه مولوى به علّت اصلى احساس برادرى و وحدت واقعى ميان انسانها كاملا متوجّه شده است كه براى وصول به نعمت برادرى و وحدت بايستى نخست بندهاى فرديّت را كه منشأ تزاحم و تضادّها است ، گسيخت و آزاد شد . گسيختن بند و قيدهاى فرديّت كه اساسىترين معلولات خودخواهى و خود پرستى است ، بدون عبور از مرحله غورگى كه همان حيات طبيعى محض است كه مورچه و ملخ و خارپشت و لاكپشت و افعى هم دارند ، و ورود به مرحله انگورى كه همان « حيات معقول » است ، امكان پذير نيست . و بالعكس ، هر چه آدمى از « حيات معقول » محرومتر بوده و به حيات طبيعى محض نزديكتر باشد ، در معرض جدائى و گسيختگى و پراكندگى و تزاحم و تضادّ كشنده بيشتر قرار ميگيرد .
و بدانجهت كه بشر از آغاز تاريخ زندگيش در كره زمين تا امروز بجز در پر تو انبياى الهى ، طعم وحدت و برادرى واقعى را نچشيده و همواره در ميادين جنگ و جدال و كشتار و پايمال ساختن يكديگر زندگى كرده است ، بايد گفت : دروغترين ادّعائى كه بشر براه انداخته است ، ادّعاى تكامل است كه مطمئنّا آنرا هم براى بدست آوردن سلاحى بظاهر حقّ براى نابود كردن ضعيفان ، براه انداخته است . دانشمندان همين مدّعيان تكامل براى ما نوشتهاند :« در گذشته خطر بزرگ براى انسانها ، درندگان وحشى در بيابانها بود ، امروزه خطر بزرگ ، آدمهاى متمدّن و مدّعيان تكامل در خيابانها . » خداوند سبحان بوسيله پيامبر اكرم انسانهاى ذليل نما را براى مردم جامعه مطرح ساخت و اثبات كرد كه حيات حقيقى از آن همين عزيزان ذليل نما است كه نه تنها كسى سراغشان را نمىگرفت ، بلكه نگاه كردن بروى آنها را عار و ننگ ميدانستند ،
چنانكه مىگويند : پيش از نهضت مهاتما گاندى طبقه نخبه به روى هرى جانها ( مردم فقير و مستضعف ) نگاه نميكردند ، بلكه اصلا هرى جانها نمىبايست از آن راهى كه نخبگان ميرفتند ، عبور كنند خداوند متعال بوسيله پيامبرانش بلالها و صهيبها و ديگر عزيزان ذليل نما را به متن جامعه متمدّن و در مسير كمال كشيد و ذليلهاى عزيز نما مانند ابو لهبها و ابو جهلها را از كاروان انسانيّت جدا كرد و پستى و خوارى آنان را براى رهروان راه سعادت حقيقى اثبات فرمود . 19 ، 20 كلامه بيان ، و صمته لسان ( سخنش آشكار كننده حقّ و سكوتش زبانى است گويا . )
پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله اگر سخنى بگويد قطعا حقّ را بيان فرموده است و سكوت او نيز گوياى حقائقى است بدون استفاده از الفاظ .
اينكه همه سخنان آن حضرت بيان كننده حقائقى بود كه يا بوسيله وحى بر آن حضرت القاء مىشد و يا بدون واسطه به قلب مبارك او كه تصفيه و تزكيه شده بود ،الهام مىگشت ، جاى هيچ ترديدى نيست . امّا اينكه سكوت آنحضرت زبانى بود گويا ،بايد مورد تفسير قرار بگيرد . مىتوان گفت : سكوت خود بخود نميتواند داراى معنائى باشد كه بتوان از آن بهره بردارى نمود ، زيرا در موقع سكوت ، چيزى در عرصه وجود بروز نمىكند كه خود واقعيّتى تلقّى شود و يا قالب نشان دهنده واقعيّت ، مانند الفاظ كه قالبهائى براى نشان دادن معانى مىباشند . سكوت موقعى مىتواند داراى معانى بوده باشد و يا به تعبيرى كه امير المؤمنين عليه السّلام در اين خطبه فرموده است ،كه شخصيّت ساكت بتواند با سكوتش به جواز يا عدم جواز از آنچه كه شنيده است يا مىبيند دلالت نمايد . يعنى بينندگان ، سكوت آن شخصيّت را علامت رضايت تلقّى كنند ، چنانكه در بحث تقرير معصوم مشروحا آمده است . گاهى هم سكوت درباره مسائلى دشوار و مشكلات معارف است مانند سرّ قدر كه امير المؤمنين به سؤال كننده فرمود :بحر عميق لا تلجه ( قدر ، درياى عميقى است داخل مشو . ) سكوت در اين موارد بمعناى امر به لزوم خوددارى از ورود به آن مسائل است و اين گونه سكوت ، گوياترين سخن است .
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد ۱۷