23 كمّيّت و كيفيّت دخالت و تأثير انسان در تشكيل تاريخ خود چيست و چگونه است ؟
تعيين دقيق كمّيّت و كيفيّت دخالت و تأثير انسان در تشكيل تاريخ خود ،اگر امكانناپذير نباشد ، حدّاقلّ بسيار بسيار دشوار است ، زيرا چنانكه در مباحث اوّليّه اين رساله گفتيم : هم نظام ( سيستم ) موجوديّت مغزى و روانى انسان در حال انفرادى و اجتماعى و هم نظام اجتماع و محيط و منظومه شمسى مربوط به كيهان كه در آن زندگى مى كند باز بوده و قابل بستن نيست [ مگر با اعمال قرار داد و قدرت و زور آنهم براى مدّتى در حيطه اجتماع ] و مسلّم است كه واحدها و جرياناتى كه در يك نظام ( سيستم ) باز ، مشغول فعّاليّتند ، همواره در معرض دگرگونى مىباشند لذا بهيچ وجه از ديدگاه علمى نمى تواند سرنوشت كمّى و كيفى جريانات و واحدهاى فعّال در يك سيستم باز را تعيين و مشخّص نمود . و بهمين علّت است كه همواره تفسير و تحليل رويدادهاى مهمّ در تاريخ مانند بروز تمدّنها و زوال آنها و ظهور و اعتلا و سقوط امپراطورىها و شكوفائى و پژمردگى فرهنگها جز با تخمين و احتمال و « شايد » و « ممكن است » و غير ذلك تفسير و تحليل نمى شود .
با اينحال انديشه و اراده انسانها ، در هر مقطعى از تاريخ توانسته است آمال و اهداف و وسائل واقعى حيات خود را درك نموده و براى بدست آوردن آنها اقدام نمايد كه گاهى در حركت خود موفّق بوده است و گاهى ناموفّق و در آن صورت هم كه ناموفّق بوده است ، اشتياق بآن واقعيّات مانند آتش زير خاكستر بوده است كه بادهاى رويدادهاى محاسبه نشده براى بازيگران صحنه اجتماع كه عامل ناموفّق بودن مردم بودهاند ، از راه رسيده ، خاكسترها را بر كنار نموده و آتش اشتياق را نمودار ساخته و به فعّاليّت واداشته است .
3 آنچه كه مفيد بحال انسانها است همه موضوعات و رويدادها كه چه از طرف طبيعت و چه از ناحيه خود نوع انسانى ، به انسان روى مىآورند و با وى در حال تأثير و تأثّر قرار مىگيرند بر دو نوع عمده تقسيم ميگردند :
نوع يكم امورى هستند كه بروز مىكنند و بوجود مىآيند و زمانى نسبتاً كم و بيش ولى محدود ، در ارتباط با انسان قرار مىگيرند و سپس از منطقه ارتباط بيرون مىروند .
نوع دوم امورى هستند پايدار و ملايم هويّت انسانى در هر دو قلمرو مادّى و معنوى انسان . اين امور بجهت منفعتى كه به موجوديّت مادّى يا معنوى او دارند ، پايدار مىمانند و اگر هم در معرض دگرگونىها قرار بگيرند ،مطلوبيّت ماهيّت خود را از دست نمىدهند . البتّه منظور از منفعت در اين مورد اعمّ از منافع گوناگون مادّى و اقسام مختلف منافع معنوى مىباشد .
اين منفعت نه تنها بايد مزاحم اصول بنيادين حيات انسانى نباشد ، بلكه بالضّروره بايد ملايم و بر پا دارنده اصول مزبوره بوده باشد . لذا فرهنگهائى كه بوجود مىآيند و زمانى يا از بعضى جهات براى انسان لذّتبخش و سودمند بوده و سپس عامل ضرر به انسانها مىباشند و يا نفع بعضى جهات آنها موجب ضرر بزرگترى به جهات ديگر مىگردد ، اينگونه عوامل منفعت دير يا زود از صحنه حيات انسانها رخت برمىبندند و منتفى مىگردند .
منفعت گرايى در فلسفه تاريخ
گمان نمىرود خردمندى پيدا شود و در نفعگرائى انسانها كمترين ترديدى داشته باشد ، چنانكه گريز از ضرر براى انسانها بعنوان يك اصل كاملاً جدّى مطرح است . منفعت در قرآن مجيد با صراحت كامل مورد تذكّر قرار گرفته است از آن جمله :
1 إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اِخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ وَ مَآ أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَ بَثَّ فِيْهَا مِنْ كُلِّ دَآبَّةٍ وَ تَصْرِيفِ الِّريَاحِ وَ السَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَآءِ وَ الْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ [البقره آيه 164] ( قطعا ، در آفرينش آسمانها و زمين و تعاقب شب و روز و كشتى كه در دريا به نفع مردم حركت مىكند و در آن آب كه خداوند از آسمان فرستاده و زمين را بعد از مرگش حيات مىبخشد و در اينكه از هر نوع جنبنده در روى زمين منتشر ساخته و در وزش بادها و ابر مسخّر ميان آسمان و زمين آياتى است براى مردمى كه تعقّل مى نمايند . )
2 وَ أَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ [ الرّعد آيه 17] ( و امّا آنچه كه براى مردم نفع مىرساند در روى زمين مىماند . )
3 وَ الْأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْءٌ وَ مَنَافِعُ وَ مِنْهَا تَاْكُلُونَ [ النّحل آيه 5] ( و چهار پايان را آفريد ، در آن چهار پايان براى شما وسيله گرمى [ مانند پشم ] و منافعى است و از آنها مىخوريد . )
4 وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأتُوكَ رِجَالاً وَ عَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍ عَمِيقٍ . لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ . . . [ الحجّ آيه 27] ( اعلان كن در مردم وجوب حجّ را ، در حال پياده و سوار بر شترهاى لاغر بسوى تو خواهند آمد از هر راه دور مىآيند تا منافعى را كه براى آنان است مشاهده كنند و نام خداوندى را ذكر كنند . . . )
5 وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُّسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِهاَ وَ لَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْهَا تَأكُلُونَ . وَ عَلَيْهَا وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ [ المؤمنون آيه 21 و 22] ( و قطعا براى شما درباره چارپايان عبرتى است ، ما شما را از آنچه كه در شكمهاى آنهاست ( از شيرهايشان ) سيراب مىكنيم و براى شما است در آن چارپايان منافعى فراوان و از آنها مىخوريد . و بر آن چهارپا و بر كشتى حمل مىشويد . ) و در سوره يس آيه 73 و غافر آيه 80 و الحديد آيه 25 نيز موضوع منافع را گوشزد كرده است . كلمه خير در آيات قرآنى به هر دو معناى خير مادّى و خير معنوى آمده است .
از آنجمله : وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ [ العاديات آيه 8] ( و قطعاً انسان در محبّت خير شديد و مقاوم است . )
وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ [ البقره آيه 273] ( و هر چه كه از خيرات انفاق كنيد قطعاً خداوند بآن دانا است . ) در بعضى آيات ديگر محبّت شديد به مال كه نوعى خاصّ از نفع است تذكّر داده شده است . از آنجمله :
وَ تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً [ الفجر آيه 20] ( و شما مال را بسيار دوست مىداريد . ) ما در اين مبحث به تفصيل تعريف نفع و منفعت كه به لغت فارسى سود گفته مىشود ، نمىپردازيم و ببيان دو مفهوم بسيار روشن كه در ذهن همگان وجود دارد قناعت مىكنيم :
مفهوم يكم هر چيزى كه بحالى از حالات انسانى مفيد باشد آن را نافع و سودبخش و سودمند مىنامند ، خواه در برابر آن كار و كالا يا قيمتى پرداخته باشد يا نه . مانند نور و حرارت آفتاب و هواى قابل استنشاق در روى زمين و همچنين كار و تلاش عضلانى و فكرى در راه وصول به مقاصد مادّى و معنوى كه آرمان تلقّى شدهاند ، نيز نافع و سودمند ناميده مىشوند ، زيرا اينگونه كار و تلاش مفيد است . البتّه در نظر داريم كه مفيد بودن اشياء گاهى مربوط به ماهيّت خود آنهاست ، مانند خوراك گوارا و پوشاك و مسكن مناسب و غير ذلك و گاهى ديگر از جنبه وسيله بودن اشياء براى وصول به خواستههاى است ، مانند پولهائى كه ارزش آنها كاملاً اعتبارى ( قرار دادى ) است و مربوط به ماهيّت آنها نيست و مانند كار و تلاش براى آماده كردن زمينه وصول به منافع يعنى آن سودها مستقيماً در ماهيّت خود اشياء مىباشند چنانكه در بالا متذكّر شديم .
مفهوم دوم نفع تبادلى كه ناشى از داد و ستد مىباشد ، نفع به اين معنى عبارتست از سودى كه بيش از آنست كه واگذار كرده و از دست داده است بنابراين ، اگر يك صندلى را كه مثلا صد تومان خريده است ، بهمان صد تومان بفروشد ، سودى نبرده است ، يا در برابر آن صندلى مقدارى چوب بگيرد كه قيمتش معادل صد تومان مىباشد ، در اين دو صورت اگر چه صد تومان پول بعنوان وسيله و مقدارى چوب بقيمت صد تومان منفعت بمفهوم اوّل يعنى مفيد بحال انسان است ، ولى منفعت به مفهوم دوم نيست ، زيرا در مقابل آنچه كه دريافته داشته است ، كالائى داده است كه از نظر ارزش مساوى همان دريافت شده او مىباشد . از همين جاست اگر فرض كنيم ارزش كار يك بافنده در هشت ساعت مثلا صد و پنجاه تومان است ، اگر چه صد و پنجاه تومان بمفهوم اوّل منفعت محسوب شود ، زيرا مبلغ مزبور بجهت تبديل آن به كار و كالا داراى فايده وسيله ايست ، ولى بدانجهت كه در برابر آن مبلغ هشت ساعت انرژى كار مصرف نموده و فرض اينست كه دستمزد مزبور از نظر ارزش درست معادل همان هشت ساعت كار است ، لذا نفع و منفعت بمفهوم دوم بآن مبلغ دستمزد گفته نميشود .
تلاش انسان براى منفعت
طلب و جويندگى هر دو معناى نفع و منفعت را ميتوان به انسان نسبت داد و اين مسئلهاى نيست كه جاى ترديد باشد ، لذا از بحث و تفصيل درباره اثبات آن خوددارى مينمائيم . چيزى كه در اينمورد داراى اهمّيّت است و بايد آنرا مورد توجّه قرار بدهيم ، اينست كه تلاش براى بدست آوردن منفعت به مفهوم اوّل را كه مستند به ضرورت و جستجوى عامل و وسيله ادامه حيات انسانى است ، ميتوان به « صيانت ذات » نسبت داد . يعنى منفعتجوئى كه عبارتست از تلاش براى بدست آوردن هر چيزى كه مفيد به ادامه حيات است ،از فعّاليّتهاى كاملا طبيعى اصل الاصول « صيانت ذات » است كه هيچ كس را ترديدى در آن نيست .
آيات قرآنى كه بازگو كننده متن اصلى همه اديان حقّه الهى است كه بر مبناى فطرت اصلى انسان مقرّر شدهاند ، اين تلاش را نه تنها محكوم نكرده است ، بلكه چنانكه گفتيم تشويق و تحريك شديد براى بدست آوردن آن نيز نموده است . اگر براى منفعتگرائى انسان كيفيّت و حدّ و اندازهاى مقرّر نشود ، بدانجهت كه خودخواهى آدمى هيچ كيفيّت خاصّ و حدّ و اندازهاى براى خود نمىشناسد ، لذا تا بلعيدن همه موادّ مفيد و امتيازات دنيا ، بنام اصالت منفعت ( تيليتارنيسم ) پيش خواهد رفت و هر كس كه بخواهد از اين جهانخوارى جلوگيرى كند ، خواهد گفت : طبيعت انسانى منفعتگرا است و تو ميخواهى بر ضدّ طبيعت من كه انسانم ، قيام كنى اين حركت كه متأسّفانه سرتاسر تاريخ را بخود مشغول داشته است ، بدون پردهپوشى بايد گفت كه :
اساسى ترين عامل جدائى انسان از انسان گشته است . اين داستان غمانگيز چنين بوده است كه اقوياى ناآگاه و قدرتپرست همواره چنين پنداشته اند :كه عالم هستى با همه مزاياى مفيد و انسانهايش وسائلى براى ادامه حيات مطلوب آنان مىباشند و آنان بدون اينكه بزبان بياورند ، با كنايههاى روشن و طرز رفتار خود ، اين پندار انسانكش را ابراز نمودهاند . ناگوارتر و غمانگيزتر از اين داستان ، آن متفكّر نماها هستند كه بجاى اينكه براى دفاع از انسان برخيزند و اثبات كنند كه منفعت بيش از ضرورتهاى حيات ، نه تنها منفعت نيستند ، بلكه ضرر مىباشند ، و نفع ديگران را كه عامل بقاى حياتشان ميباشد ،در نظر گرفتن خود بزرگترين نفع است ، بجاى اين راهنمائى فلسفهاى بنام اصالت منفعت را پىريزى مىكنند و مردم را كه اكثرا بجهت عدم تربيت سودجو هستند و بلكه در برابر سود هوش و عقل از دست مىدهند ، مستتر و ناهشيارتر مىسازند و رسالت خود را كه تعديل حسّ منفعت خواهى است بفراموشى مىسپارند و با اين فراموشكارى صدمهاى جبران ناپذير به حيات انسانها وارد مىآورند ، زيرا منفعتخواهى نامحدود و بيحساب ، قطعا به ضرر ديگر انسانها تمام خواهد گشت زيرا :
ده تن از تو زرد روى و بينوا خسبد همى
تا بگلگون مى تو روى خويش را گلگون كنى
و اين ضرر مستقيما به ديگر انسانها وارد ميگردد ، و بطور غيرمستقيم و در زمانى نسبتا طولانى سراغ خود انسان منفعتپرست را ميگيرد و بنا بقانون علّيّت و يا عمل و عكس العمل
اين جهان كوه است و فعل ما ندا
سوى ما آيد نداها را صدا
دمار از روزگار او هم در مىآورد و همانگونه كه در پنجاه و دو عامل نكبت و سقوط گفتيم :« اين منفعتگرايان و اين قدرتپرستان نابخرد نمىدانند كه همان شيران بدور از عقلند كه در سرتاسر تاريخ آتش در نيزارهائى مىافروزند كه خود در آنها زندگى مىكنند » اين سه عامل اساسى ( خدا ، انسان ، آنچه كه به سود انسانها است ) مانند سه جزء معمولى از يك عامل مركّب نمىباشند . يعنى چنين نيست كه عامل محرّك تاريخ يك كلّ مجموعى است كه جزء يكم ، آن خدا و جزء دوم آن ، انسان و جزء سوم آن هر حقيقتى است كه به سود انسانها مىباشد ، بلكه هر يك از دو عامل دوم و سوم ( انسان و آنچه كه بسود اوست ) بعدى از تاريخ و كيفيّت اوّليّه و ثانويّه آن را مىسازند و خداوند سبحان فوق همه دو عامل اساسى و ديگر عوامل فرعى است كه نظاره و سلطه بر تاريخ و ايجاد اجزاء و عناصر و حفظ قوانين حاكمه بر آن را در اختيار دارد .
اهمّيّت عامل انسانى در شكل دادن به تاريخ در اينست كه خداوند او را مسلّط به طبيعت نموده و قدرت تفاهم و هماهنگى با بنى نوع خود را به او عنايت فرموده است ، بنابراين ،همه عوامل ديگر كه درباره عامل محرّك تاريخ گفته شده است ، در حقيقت مانند موادّ خامى است كه انسان مىتواند آنها را بقدر توانائى و معرفتى كه درباره آنها بدست آورده است ، در توجيه حيات خود استخدام نمايد و بوسيله آنها بتاريخ خود شكل بدهد .
ممكن است در اينجا اعتراضى شود كه گاهى بعضى از عوامل مزبور بعنوان محرّك تاريخ كه تأثير آنها را در تاريخ در درجه دوم قرار داديم ، بقدرى شيوع و اهمّيّت پيدا كند كه خود انسان را تحت تأثير قرار بدهد و نوعى كيفيّت جبرى را در تاريخ براى او پيش بياورد در اين صورت نقش انسان در سازندگى تاريخ يا ناچيز مىگردد و يا بكلّى از بين مىرود ، مانند عوامل سياسى .
پديده سياست با اينكه ساخته مغز آدمى است ، ولى اغلب بقدرى قدرت و نفوذ بدست مىآورد كه همه انسانهاى يك جامعه را دست بسته در برابر كارهاى انجام شده و يا آنچه بايد انجام بگيرد قرار ميدهد . پاسخ اين اعتراض روشن است ، زيرا اوّلا پديده سياست و فعّاليّتهاى مربوط ، عبارتست از مديريّتى كه انسان درباره جمعى از همنوعانش تصويب و انجام مىدهد . بنابراين ،اين خود انسان است كه با انتخاب روش خاصّى از سياست يا حقوق يا فرهنگ تاريخ خود را شكل مىدهد ، اگر چه اين شكلگيرى با جبر پديدهاى بوجود آيد كه از اختيار او خارج است .
ما با چنين جريانى درباره يك فرد از انسان نيز مواجه هستيم . يك فرد از انسان مىتواند كارى انجام بدهد يا شغلى را انتخاب نمايد كه بعدها نتواند از تأثير جبرى آنها خود را رها نمايد . بهمين جهت است كه در اسلام تأكيد شده است كه حكومت آنقدر بايد سالم و شايسته باشد كه مردم چنين تلقّى كنند كه خودشان حكومت مىكنند و يا اگر خودشان مديريّت سياسى را در اختيار مىگرفتند همان روش را اتّخاذ مىكردند كه حكومت در پيش گرفته است .
نيز بعضى ديگر از عوامل كه بعنوان عوامل محرّك تاريخ گفته شده است ،مانند قوّه ، حيات كلّى فعّال ، رگه هاى رسوب شده پيشين در اجتماعات و حقيقت و جمال نمىتوانند در تحريك و تشكيل تاريخ بالاتر از خود انسان بوده باشند ،زيرا قوّه مثلا يك وسيله ناآگاه در دست انسان است كه مىتواند از آن سوء استفاده كند و حتّى در راه نابودى خويشتن بكار بيندازد مانند اسلحه وحشتناك كه امروزه بشر آگاه را در يك اضطراب شديد فرو برده است و ميتواند از آن ،حسن استفاده كند ، مگر اينكه خود انسان با اختيار خويش تحت تسلّط قوّه درآيد و دست و پاى خود را ببندد .
حيات كلّى فعّال كه در فلسفه برگسون ديده ميشود بنياد زندگى انسان است كه توجيه آن بدست خود انسان است و او با فرهنگ و تعليم و تربيت صحيح مىتواند آن حيات كلّى فعّال را در مسير رشد و كمال خود قرار بدهد .رگه هاى رسوب شده پيشين در مردم اجتماعات اگر چه مانند عوامل وراثت در فرد انسانى زمينه اخلاقى و صفات خاصّى را بوجود بياورد ، ولى هرگز تعيين كننده قطعى همه ابعاد و اجزاء سرنوشت آن فرد نمىباشد ، همينطور رگههاى رسوب شده در يك اجتماع ، مانند ترسها و اميدها و تخيّلات و گرايشها و عناصر فرهنگى رسوب شده ، اگر چه مىتوانند زمينه تشكيل متن تاريخ جامعه و كيفيّت اوّليّه و ثانويّه آن را بوجود بياورند ، ولى توانائى ساختن سرنوشت قطعى و همه جانبه تاريخ آن قوم را ندارند . و اگر واقعيّت چنين بود كه رگه هاى رسوبى سازنده سرنوشت تاريخ ملّتى را بعهده بگيرند ، تحوّلات و دگرگونىها و بوجود آمدن شخصيّتهائى در جامعه كه از آن رگههاى رسوبى رويگردان مىباشند ، امكانناپذير مىگشت .
امّا ديگر امورى كه بعنوان عوامل محرّك تاريخ گفته شده است ، بعضى از آنها مانند كرات آسمانى و محيط محض طبيعى ، بهيچ وجه در تعيين متن تاريخ و كيفيّت اوّليّه و كيفيّت ثانويّه آن ، اثرى ندارند و بقول ناصر خسرو :
نكوهش مكن چرخ نيلوفرى را
برون كن ز سر باد خيره سرى را
برى دان ز افعال چرخ برين را
نكوهش نشايد ز دانش برى را
چو تو خود كنى اختر خويش را بد
مدار از فلك چشم نيك اخترى را
البتّه كرات فضائى كه با زمين ما در ارتباط طبيعى هستند و همچنين محيط طبيعى ما در تكوين موادّ اجزاء و عناصر انسانى و شئون او در تاريخ تأثير وسيلهاى و علل طبيعى در معلولات خود دارند ، ولى اينكه پس از تكوين موادّ اجزاء و عناصر تاريخ چه شكلى را بخود خواهد گرفت و دو نوع كيفيّت اوّلى و ثانويّه او چه خواهد شد ، از كرات فضائى و محيط طبيعى بر نمىآيد .
همه آن كشورها و جوامعى كه در آنها تمدّنها و فرهنگها بروز نموده و به اعتلاء رسيده و سپس راه زوال را پيش گرفتهاند ، اكنون هم داراى همان محيطهاى طبيعى خود مىباشند . نه محيط طبيعى مصر تغيير يافته است و نه يونان و نه بينالنّهرين ، ولى چه دگرگونىهائى كه در آنها به وجود نيامده است .
بعضى ديگر از امورى كه بعنوان عامل محرّك تاريخ گفته شده است ،مانند حقيقت و جمال و عدم رضايت ( قناعت ) مقدّس مىتوانند در بوجود آوردن ابعادى از كيفيّت تاريخ نقش بسيار مهمّى داشته باشند . مثلا عامل حقيقتجوئى و بيان حقيقت و واقعيّت داشتن حقيقت در برابر باطل و ثبات و پايدارى آن و اميد بخش و عامل تسليت بودن آن ، در فعّاليّت انسانهاى داراى شرف و فضيلت در زندگى جمعى بسيار مؤثّر مىباشد .
توضيح اينكه در همه دورانها در هر يك از جوامع ، انسانهاى رشد يافتهاى هستند كه با احساس تكليف و تعهّد برين براى حركتهاى اجتماعى و بوجود آوردن يا تشديد فداكارىها در راه بدست آوردن حقيقت ، فعّاليّت نموده ومينمايند و قطعى است كه وجود اين انسانهاى بزرگ كه با اشتياق سوزان دنبال حقيقت مىروند و مىخواهند حقيقت را در جامعه خويشتن قابل درك و عمل بسازند ، در حركت و شكلپذيرى تاريخ بسيار مؤثّر بوده است لذا با كمال صراحت مىتوان گفت : اين روحيّه حقيقتجوئى با در نظر گرفتن نسبيّت اشكال و مصاديق حقيقت و تنوّع عوامل آن ، مربوط به انسان است كه چنانكه گفتيم دومين عامل اساسى عامل محرّك و تعيين كننده كيفيّت اوّليّه و كيفيّت ثانويّه تاريخ مىباشد . همينطور جمال ( زيبايابى و زيباجوئى ) هر دو نوع زيبائى ( محسوس و معقول ) مسلّماً يكى از عوامل آماده كننده زمينه مناسب براى زندگى طبيعى و معنوى انسانها در تاريخ است .
گاهى زيبائى بمفهوم عامّ آن بطور مستقيم يا غير مستقيم در تاريخ اثر ميگذارد كلئوپاترا ، آنتوان سردار رومى و امثال او را كاملا كلافه كرده و موقعيّت آنتوان را در آن دوران تغيير داد و اُگوست كنت كه در طرز تفكّرات فلسفى فرانسه و سپس در مقدارى از قارّه اروپا با نوعى عينگرائى تند تأثيراتى گذاشته بود ، با عشق به زنى زيبا بنام كلوتلد دگرگون مىشود و تفكّراتش تلطيف ميگردد و در مكتب اومانيسم شكوفا مىشود . خلاصه بنظر مىرسد كه با نظر به نتائج مجموع مطالعات و تجارب و تحقيقاتى كه تاكنون درباره انسان و تاريخش بدست آمده است بايد گفت : سه عامل اساسى در بوجود آمدن و كيفيّت تاريخ اصيلترين عامل مىباشند كه عبارتند از :
1 خدا .
2 انسان .
3 واقعيّات مفيد براى انسان .
بقيّه عوامل در برخى كيفيّات ثانويّه تاريخ مؤثّرند و بعضى ديگر موادّ مهمّى هستند كه انسان با شناخت و در اختيار گرفتن آنها تاريخ خود را توجيه مىنمايد و بعضى ديگر مىتوانند تأثيرات مقطعى و يا مشروط داشته باشند .
معانى سنّت در آيات قرآنى و نهج البلاغه
سنّت بمعناى طريق و اصل و قانون و به معانى متعدّد ، در قرآن و نهج البلاغه آمده است .با نظر به آن آيات قرآنى و جملاتى از نهج البلاغه شامل كلمه سنّت و سنن [ كه جمع آنست ] توجّه و آموزش و تجربه اندوزى از سنّتهاى تاريخ امرى است لازم و بدون كوشش در اين مسير ، نه تنها شناسائى ما درباره سرگذشت بشرى و طرق و اصول و قوانين حاكمه در تاريخ ناقص خواهد بود ، بلكه از يك جهت بايد گفت : بدون كوشش مزبور ، معارف ما درباره هويّت انسان و مختصّات موقّت و پايدار و مفيد و مضرّ ، بقدرى ناچيز خواهد بود كه شايستگى توجّه و اعتناء را از دست خواهد داد .
بهر حال ، بر خلاف سطح بينان و مردم كم اطّلاع كه گمان مىكنند اسلام به تاريخ و سرگذشت بشرى توجّهى ندارد ، با در نظر گرفتن قصّههاى فراوانى كه خداوند متعال در قرآن براى شناساندن انسان در دو منطقه ( انسان آنچنانكه هست ) و ( انسان آنچنانكه بايد ) تذكّر داده و مخصوصا با در نظر داشتن تذكّر فراوان در انواع سنّتهائى كه در تاريخ مورد پيروى بوده يا مىبايست مورد پيروى و تبعيّت قرار بگيرد ، بطلان گمان آن مردم بىاطّلاع يا غرضورز با كمال وضوح اثبات مىشود [در قرآن مجيد در مواردى متعدّد ، خداوند متعال دستور به سير روى زمين و مطالعه و تحقيق در سرگذشت انسانها در امتداد تاريخ صادر فرموده است . از آن جمله در سوره الحجّ آيه 46 است كه در متن همين صفحه ديديم و مضمون اين دستور سازنده در موارد زير آمده است :يوسف آيه 109 ، الرّوم آيه 9 ، فاطر آيه 44 ، غافر آيه 21 ، و آيه 82 ، محمّد ( ص ) آيه 10 ، آلعمران آيه 137 ، الأنعام آيه 11 ، النّحل آيه 36 ، النّمل آيه 69 ، العنكبوت آيه 20 ، الرّوم آيه 42 .] .
ما اكنون مىپردازيم به بيان انواع سنّتها كه در قرآن و نهج البلاغه آمده است :
1 سنّت بمعناى طريق يا اصل نافذ در اجتماع كه از مدّتى پايدارى برخوردار بوده و اجتماع يا اجتماعاتى را تحت تأثير قرار داده است :
قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ [ آل عمران آيه 137] ( پيش از شما سنّتهائى گذشته است ، در روى زمين سير كنيد و ببينيد چگونه بود عاقبت تكذيب كنندگان . ) در اين آيه مباركه سير در روى زمين و بررسى و تحقيق در سنّتهائى كه در روى زمين بروز و مدّتى از زمان را در جريان بودهاند ، مورد دستور قرار گرفته است . مسلّم است كه اين سير و بررسى براى پر كردن حافظه و سياه كردن كاغذهاى سفيد فقط نيست ، بلكه از توجّه دادن مردم در ذيل آيه مباركه به سرنوشت نهائى تكذيب كنندگان پيامبران و پيامهاى خداوندى كه بوسيله آنان و بوسيله عقل و وجدان به مردم ابلاغ گشته است .
معلوم مىشود كه منظور از سير و بررسى ، شناخت علل و معلولات و اصول و قوانين حاكم در تاريخ بوده است . مخصوصاً آيه 46 از سوره الحجّ :
أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهاَ ( آيا آنان در روى زمين سير نكردهاند تا براى آنان دلهائى باشد بوسيله آنها تعقّل كنند . ) عظمت محتواى اين آيه مباركه وصفناپذير است ، زيرا مىتوان گفت : بنابر مفهوم اين آيه كسانى كه از سرگذشت انسانها در روى زمين و نتائج كارها و انديشههاى آنان و نمودها و محصولاتى كه از همه شئون حياتى و قواعد و سنّتهائى كه به موجوديّت انسانها و عموم شئون حياتى آنان حكمفرمابوده است ، از تعقّل بوسيله دلهاى آگاه محرومند . و بالعكس گشت و گذار و بررسى و تحقيق در سرگذشت انسانها در گذرگاه تاريخ ، دلهاى آنان را براى تعقّل آماده مى سازد .
2 قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَاقَدْ سَلَفَ وَ إِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ [الأنفال آيه 38] ( بآن كسانى كه كفر ورزيدهاند بگو : اگر از [ كفر و پليديها ] خود دارى كنند ، خطاهاى گذشته آنان آمرزيده مىشود و اگر بهمان كفر و پليديها برگردند ، سنّت گذشتگان [ كه عذاب و مشاهده نتايج دردناك عقايد منحرف و اعمال ناپاك است ] در گذشته ثابت شده است . ) يعنى اين يك قانون است كه انسان در گرو اعمال و انديشههاى خويش است عمل و عكس العمل يا « فعل و ردّ فعل » ، « كنش و واكنش » در همه شئون حياتى انسانها چه در حال انفرادى و چه در حال جمعى بدون استثناء حاكميّت دارد ، چنانكه قانون علّيّت با اشكال گوناگونش در هر دو قلمرو انسان و جهان حاكميّت دارد . به تجربه ثابت شده است كه ستمكاران نتيجه كار خود را در طول تاريخ مىبينند ، آنان كه گرياندهاند خود خواهند گريست ، آنانكه در راه خدمت به انسان فداكارى كردهاند ، پاداش خود را مانند يك واكنش ضرورى دريافته اند .
اين معنى براى سنّت در سوره الحجر آيه 13 و الإسراء آيه 77 و الكهف آيه 55 و الأحزاب آيه 38 و 63 و فاطر آيه 43 و غافر آيه 85 نيز منظور شده است . و در همه اين موارد بروز نتيجه اعمال انسانها در امتداد تاريخ مانند بروز معلول به دنبال علّت خود گوشزد شده است . در آيه 43 از سوره فاطربروز نتايج استكبار و حيله پردازىها ( غدر و مكر و نقشهكشىها براى اجراى ظلم و تعدّى ) را سنت غير قابل دگرگونى معرّفى فرموده است . و در سوره النّساء آيه 26 سنّتهاى شايستهاى را كه در تاريخ گذشته بشرى در جريان بودهاند توصيه مينمايد :
يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبِيِّنَ لَكُمْ وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ . . . ( خداوند مىخواهد براى شما بيان كند و شما را به سنّتهاى اقوام پيش از شما هدايت كند . ) بنابراين ، در فلسفه تاريخ از ديدگاه اسلام حتما اصل يا قانون عمل و عكس العمل ناشى از يك نظم ثابت در قلمرو حيات انسانها وجود دارد كه بدون پذيرش آن ، تاريخ بشر قابل تفسير و تحليل نمىباشد .
تقليد از گذشتگان در تاريخ و تكيه بر آنان
قرآن مجيد تقليد بىدليل از گذشتگان و تكيه بر آنان را دور از عقل و ناشايست مىداند و مردم را از تقليد و تكيه بر حذر مىدارد ، و ميدانيم كه اين يك پديده مستمرّ و فراگير در تاريخ بشرى است كه اساسىترين نقش را در ركود تاريخ بعهده داشته است . اگر همين امروز وضع فرهنگها و عقائد اقتصادى و حقوقى جوامع را مورد مطالعه و تحقيق قرار بدهيم ، خواهيم ديد كه اغلب اين فرهنگها و عقائد تقليد از گذشتگان مخصوصا تقليد از شخصيّتهائى چشمگير است باين عنوان كه آنان صاحبنظران و بانيان اين فرهنگها و عقائد مىباشند . نمونهاى از آيات قرآنى درباره اين جريان راكد كننده چنين است :
1 بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَآئَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ .وَ كَذلِكَ مَآ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلاَّ قَالَ مُتْرَفُوهَآ إِنَّا وَجَدْنَآ آبَآئَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ . قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُكُمْ بِأَهْدَى مِمَّا وَجَدْتُّمْ عَلَيْهِ آبَآئَكُمْ قَالُوا إِنَّا بِمَآ أُرْسِلْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ [ الزّخرف آيه 22 تا 24] ( بلكه آن تبهكاران [ در پاسخ پيامبر ] گفتند : ما پدرانمان را معتقد به عقائد امّتى دريافتيم و ما بر مبناى آثار آنان هدايت يافتيم و همچنين ما پيش از تو در هيچ آبادى مبلّغى نفرستاديم ، مگر اينكه خودكامگان آن آباديها گفتند كه ما پدرانمان را معتقد به عقائد امّتى دريافتيم و ما از آثار آنان پيروى مىكنيم . [ آن فرستاده خداوندى ] گفت : [ شما باز از پدرانتان تبعيّت خواهيد كرد ] اگر چه آنچه را كه من آوردهام هدايت كنندهتر از آن باشد كه پدرانتان را معتقد بآن يافتهايد ،آنان گفتند : ما بآنچه كه بشما فرستاده شده كفر مىورزيم . )
2 قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَآ أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَآئَنَا [ البقره آيه 170] ( كافران گفتند : بلكه ما از آنچه كه پدرانمان را معتقد بآن يافتهايم پيروى مىكنيم . ) مضمون اين دو آيه مباركه در سوره المائده آيه 104 و الأعراف آيه 28 و يونُس آيه 78 و الأنبياء آيه 53 وارد شده است . در بررسى فلسفه تاريخ و تحليل و تحقيق درباره اصول و عوامل اساسى آن ، توجّه و اهتمام به پديده تقليد و تبعيّت از گذشتگان ، مخصوصا از شخصيّتهاى چشمگير فوقالعاده اهمّيّت دارد . مخصوصا تقليد ا شخصيّتهائى كه بعنوان بنيانگذاران مكتبهاى اجتماعى ، اقتصادى ، سياسى و فلسفى بطور عموم در تاريخ براى خود جاى چشمگير باز نمودهاند . اهمّيّت تجديد نظر و بررسىهاى دقيقتر درباره شخصيّتها از آنجا ناشى مىشود كه آراء و عقائدى كه اين شخصيّتها از خود در تاريخ بيادگار مىگذارند ، معمولا با استناد به آن شخصيّتها از هر گونه اعتراض و انتقاد بركنار مىماند و بعبارت ديگر مافوق اعتراض و انتقاد قرار ميگيرد .
خلفاى بنى عبّاس امير المؤمنينهائى هستند كه نبايد جز با احترام و تجليل ازآنها نام برد چرا ؟ براى اينكه پدرانمان بهر يك از آنان امير المؤمنين گفتهاند پس آراء و عقائدشان هم لازم الاتّباع مىباشند مطابق آيات قرآنى :پدرانمان اگر مجبور نبودهاند غلط فرمودهاند كه بآنان امير المؤمنين گفته اند .
منطق راكد كننده اى است كه با كمال صراحت و بطور فراوان گفته مى شود :« تو بهتر مىفهمى يا ابن سينا » « تو بهتر مىفهمى يا ابن رشد » « تو بهتر مىفهمى يا صدر المتألّهين شيرازى » « تو بهتر مىفهمى يا جلال الدّين مولوى » و در مغرب زمين : « تو بهتر مىفهمى يا دكارت » « تو بهتر مىفهمى يا جان لاك » تو يا هگل تو يا كانت تو يا آدام اسميت تو يا ريكاردو تو يا جان استوارت ميل . . .
اين شخصيّتزدگى در تاريخ ، جريان بسيار اسفناكى است كه عقول و انديشهها و وجدانهاى مردم را تحت الشّعاع قرار ميدهد در صورتيكه بقول امير المؤمنين عليه السّلام : ارزش و عظمت مردان ( اعمّ از شخصيّتها و هر انسانى ) با حقّ سنجيده مىشود نه حقّ بوسيله مردان . پاسخ « تو بهتر مىفهمى » ها يك جمله است و آن اينست كه هم من و هم آن شخصيّت كه امروز به رخ من مىكشى ، بايد از حقيقت پيروى كنيم ، هر كسى كه بيشتر به حقيقت نزديك است ، او بهتر مىفهمد و بايد از او تبعيّت كرد .
با اينكه پيشرفت معارف انسانى در قلمروهاى مختلف انسان و جهان در دوران ما بسيار چشمگير بوده است ، ولى اين پيشرفت تاكنون نتوانسته است مردم را از بتپرستىهاى متنوّع نجات بدهد ، مانند شخصيّتپرستى ، نژادپرستى ، علمپرستى ، پولپرستى ، قدرت پرستى ، مقامپرستى ، شهرتپرستى ، محبوبيّتپرستى و غير ذلك . براى بوجود آمدن يك تاريخ سالم و مترقّيانه انسانى حتماً بايد با يك مبارزه عميق و گسترده با اين پرستشها ، انسانها را با خود واقعيّتها و حقائق آشنا ساخت . و استعدادهاى بسيار با ارزش آنان را مانند محبّت و عشق و فداكارى و پرستش و انديشه در مسير حقائق و واقعيّات قرار داد .
زندگى در پرتو حقائق نه در سايه اقوام و ملل و شخصيّتهاى گذشته
نتيجه بحث گذشته اين اصل سازنده است كه حيات حقيقى كه آدمى را به هدف تكاملى خود موفّق مىسازد و شواهد روشنى از تاريخ گذشتگان را مىتوان بر اين مدّعا منظور نمود ، اينست كه زندگى در پرتو حقائق است كه تاريخ حيات انسانى را قابل تفسير و توجيه مينمايد ، نه در سايه اقوام و ملل و شخصيّتهاى گذشته .
اگر بخواهيم شاهدى روشن و متقن براى اثبات مدّعاى فوق در نظر بگيريم ، جريان علوم در تاريخ مىتواند منظور ما را تأمين نمايد . همه ما ميدانيم از آن هنگام كه بشر توانست زنجير تقليد از اقوام و ملل و شخصيّتهاى علمى گذشته را از گردن خود باز كرده و به دور بيندازد ، گام در توسعه علم و اكتشافات گذاشت و به پيشرفتهاى محيّر العقول در اين ميدان توفيق يافت .
ما از قرن سوم تا اواخر قرن پنجم هجرى [ تقريبا ] با گسيختن جوامع اسلامى از تقليد در دانش و صنعت و هنر و ادب روياروى مىشويم و مىبينيم در نتيجه اين بريدن طناب تقليد و وابستگى بگذشته چه ارمغانهاى با ارزشى براى جوامع مسلمين تقديم كرد كه گفته مىشود : در يكى از كتابخانههاى يكى از خلفاى مصر تعداد ششهزار مجلّد كتاب فقط در رياضيّات و تعداد هجده هزار مجلّد كتاب فقط در فلسفه وجود داشته است .
بنا بنوشته پىير روسو در كتاب تاريخ علم ترجمه آقاى حسن صفّارى ص 118 تعداد ششصد هزار مجلّد كتاب در كتابخانه قرطبه از نقاط مختلف دنيا جمعآورى شده بود . راسل كه كارى با مذهب ندارد ( در باره مذهب به نوعى حسّاسيّت دچار است ) با كمال صراحت مىگويد اگر در قرون وسطى علمگرايى مسلمانان نبود ، قطعا علم سقوط مىكرد . در اين مسئله رجوع شود به رسالهاى از اينجانب بنام « علم از ديدگاه اسلام » و اگر مسلمين زنجير تقليد و تبعيّت از گذشتگان را از گردن خود باز نمىكردند ،سرنوشت علم يا سقوط حتمى بود و يا نامعلوم . آياتى در قرآن مجيد اين اصل را مورد تأكيد قرار مىدهد كه بعضى از آنها را در بحث گذشته آورديم و يكى از آياتى كه تكليف انسانها را در رابطه با گذشتگان تعيين مىفرمايد ، آيه 134 و 141 در سوره البقره است كه خداوند ميفرمايد :تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَ لَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ ( آن ، امّتى بود كه در گذشته است و براى او است آنچه كه اندوخته است و براى شما آن خواهد بود كه اندوخته ايد . )
تناوب متفرّق در تمدّنها
يكى ديگر از جريانات مستمرّ تاريخ ، تناوب تمدّنها در جوامع است بشر در سرگذشت تاريخى خود تمدّنهائى متعدّد ديده است كه توينبى و عدّهاى از متفكّران در تاريخ آنها را تا بيست و يك تمدّن شمردهاند . البتّه مسلّم است كه امثال اين ارقام درباره چنين موضوعات گسترده در بستر تاريخ كه ايهامهائى گوناگون آنها را فرا گرفته است ، نمىتواند جز حدس و تخمين چيزى ديگر بوده باشد . و بهر حال ، با نظر دقيق واقعگرايانه در تاريخ [ نه با تكيه بر اصول پيشساخته ] اين قضيّه را بايد قطعى تلقّى كرد كه بروز تمدّنها و اعتلاء و زوال آنها از قانون پيوستگى و « از ساده به پيچيده » ( از بساطت رو به تركيب ) تبعيّت ننموده است . يعنى شما نمىتوانيد بنشينيد و براى بروز تمدّن يونان مثلا علل كاملا مشخّص در آن سرزمين ، پيدا كنيد و آنگاه كمّيّت زمانى و مقدار گسترش و كيفيّت آن تمدّن را از جنبههاى علمى ، فلسفى ، صنعتى ، هنرى ، اجتماعى و سياسى و غير ذلك ، مورد تفسير و تحليل علمى خالص قرار بدهيد و آنگاه بپردازيد به تحقيق درباره اعتلاء و سقوط آن تمدّن با آن فرهنگ گسترده و عميقى كه در تاريخ عرضه كرده است .
تمدّن رم را در نظر بگيريد ، با اينكه درباره اين تمدّن و بروز و اعتلا ، و سقوط امپراطورى رم ، كتابها ( مانند تاريخ گيبون ) و غير ذلك نوشته شده است ، با اينحال تاكنون نه فلسفه قانع كنندهاى براى بروز و اعتلاى تمدّن رم عرضه شده است و نه براى سقوط و اضمحلال آن . وانگهى اين پديده شگفتانگيز چگونه تفسير مىشود كه حتّى در جريان يك تمدّن ،ميان گردانندگان آن فاصله و تفاوتى غير قابل تصوّر وجود داشته است .
در همين تمدّن رم ، نرون خونخوار و احمق و خودخواه را مىبينيم و ماركوس اورليوس را هم مىبينيم كه مردى است حكيم ، بسيار خردمند و متواضع و مردم دوست [ منهاى خصومت بىاساسى كه با مسيحىها داشته است ] در مقدار زيادى از تمدّنها با همين اختلاف شديد در وضع روحى گردانندگان آنها مواجه هستيم كه گاهى اختلاف در حدّى غير قابل تصوّر است چنانكه در تمدّن رم مىبينيم .
اگر واقعيّت چنين بود كه تمدّنها پديدههائى بودند كه از نظر هويّت و مختصّات و علل و انگيزهها و اهداف كاملا مشخّص و قابل شناخت بودند ،نمىبايست ميان تفكّرات و آرمانها و طرز عملكرد گردانندگان آنها آنهمه اختلاف شديد وجود داشته باشد . از طرف ديگر در طول تاريخ تا دوران اخير ديده نشده است كه تمدّنى كه در نقطهاى از دنيا ظهور مىكند ، از قرنها حتّى از يك قرن پيش قابل پيشبينى قطعى بوده و هويّت و مختصّات و مدّت بقاء و دوران زوالش با يك عدّه قوانين علمى محض و تفكّرات و تكاپوهاى عضلانى قابل ايجاد و ابقاء و نقل به جامعه يا جوامع ديگر بوده باشد . ممكن است بعضى از اشخاص گمان كنند كه اديان الهى همواره از يك نقطه از دنيا بروز كرده مانند مسيحيّت از ناصره و اسلام از مكّه و سپس به ديگر نقاط دنيا منتقل و گسترش يافته است و همچنين در دوران معاصر ما بعضى از مكتبهاى اقتصادى و سياسى از نقطهاى از دنيا بروز و به ديگر نقاط دنيا منتقل و گسترش يافته است .
پاسخ اين اعتراض بدين نحو است كه امّا پيشبينى قطعى بروز اديان و همچنين مكتبهاى اقتصادى و سياسى از طرق معمولى نه از راه اخبار غيبى ، تاكنون بهيچ وجه صورت نگرفته است . وانگهى مورد بحث ما تمدّنهاى اصيل نه تقليدى و وابسته است كه در انتقال مكتبهاى اقتصادى و سياسى در دوران معاصر ديده مىشود ، زيرا روشن است كه تمدّنهاى تقليدى نه از اصالت برخوردارند و نه از پايدارى و نه هضم واقعى از طرف ملّتى كه بطور تقليد تمدّنى را وارد نموده است ، باضافه اينكه اصلا داستان انتقال و گسترش اديان را نمىتوان با تمدّن بمعناى معمولى آن ، مقايسه كرد . زيرا هدف اعلاى اديان ايجاد زمينه تكامل با متوجّه ساختن انسانها بچند اصل اساسى است كه عبارتند از :
1 گرايش به مبدء و بوجود آورنده كمال كه خدا است .
2 نظاره و سلطه او بر جهان هستى و مشيّت او به آن كماليابى انسانى است كه از دو راه اساسى درونى ( عقل و وجدان ) و برونى ( پيامبران عظام ) آنرا امكانپذير ساخته است .
3 پيوستگى اين زندگانى به ابديّت با نظر به دلائلى متقن ، كه اگر وجود نداشته باشد ، نه تنها زندگى دنيوى انسانها قابل تفسير و توجيه نخواهد بود ،
بلكه خود جهان هستى هم ، معناى معقولى نخواهد داشت .
4 عدل و دادگرى مطلق خداوند سبحان كه داور مطلق است . و مقياس همه دادگريها آن عدل الهى است و بس .
5 رهبرى مستمرّ انسانها بوسيله شخصيّتهاى الهى كه يا مستقيماً بوسيله وحى دستورات خداوندى را بمردم ابلاغ نمايند ، يا بوسيله ولايتى كه از منابع وحى به اثبات رسيده باشد .
بروز اعتلا و سقوط جوامع و تمدّنها و فرهنگها از ديدگاه اسلام
در مقدّمه اين مبحث مهمّ ، اشارهاى مختصر به تعريف توصيفى فرهنگ و تمدّن مىنمائيم : مىتوان گفت : فرهنگ عبارتست از « شيوه انتخاب شده براى كيفيّت زندگى كه با گذشت زمان و مساعدت عوامل محيط طبيعى و پديدههاى روانى و رويدادهاى نافذ در حيات يك جامعه بوجود مىآيد » البتّه ميدانيم كه اين گونه معرّفى بيش از يك توصيف اجمالى نمىباشد ، ولى براى ديدگاه ما در اين مبحث كافى بنظر ميرسد . امّا تمدّن عبارتست از برقرارى آن نظم و هماهنگى در روابط انسانهاى يك جامعه كه تصادمها و تزاحمهاى ويرانگر را منتفى ساخته و مسابقه در مسير رشد و كمال را قائم مقام آنها بنمايد ،بطوريكه زندگى اجتماعى افراد و گروههاى آن جامعه موجب بروز و به فعليّت رسيدن استعدادهاى سازنده آنان بوده باشد . در اين زندگى متمدّن كه قطعا هر كسى ارزش واقعى كار و كالاى خود را در مىيابد و هر كسى توفيق و پيروزى ديگران را از آن خود و توفيق و پيروزى خود را از آن ديگران محسوب مينمايد ،انسان رو به كمال محور همه تكاپوها و تلاشها قرار مىگيرد .
لذا تمدّن در اين تعريف بر مبناى انسان محورى معرّفى مىگردد ، در صورتيكه در اغلب تعريفهاى ديگرى كه تاكنون در مغرب زمين گفته شده است ، اصالت در تمدّن از آن انسان نيست ، بلكه بطور بسيار ماهرانهاى اصالت انسانيّت در آن تعريفات حذف مىشود و بجاى آن ، بالا رفتن درآمد سرانه و افزايش كمّى و كيفى مصرف ، جزء تعريف قرار مىگيرد .
اين نكته را هم متذكّر مىشويم كه مقصود ما از « انسان محورى » آن معناى مضحك نيست كه مستلزم « انسان خدائى » مىباشد ، بلكه منظور ما اينست كه محور همه تلاشها و ارزشهاى مربوط به تمدّن بايد خدمتگزار انسان باشد نه اينكه انسان را قربانى ظواهر و پديدههاى فريبا بنام تمدّن نمايد و بعبارت روشنتر انسان در تعريف تمدّن هدف قرار ميگيرد ، و اين انسان شايستگى خود را براى هدف قرار گرفتن براى تمدّن از قرار گرفتنش در جاذبه كمال مطلق كه خدا است ناشى مىگردد . پس از توجّه به اين مقدّمه نخست اين مسئله را بعنوان يك اصل اساسى در نظر بگيريم كه تمدّن و فرهنگ با همه عناصر ممتازى كه دارند ، از ديدگاه اسلام در خدمت « حيات معقول » انسانها قرار مىگيرند نه « حيات معقول » انسانها در خدمت تمدّن و فرهنگى كه براى به فعليّت رسيدن استعدادهاى مثبت انسانى و اشباع احساسهاى برين او ،ساخته شدهاند .
و اگر در مواردى انسانها بايد در راه وصول به تمدّن و فرهنگ فداكارى نموده و دست از جان خود بشويند ، گذشت و جانبازى است كه انسان در ريشه كن كردن آفات تمدّن در خدمت « حيات معقول » و بوجود آوردن شرايط حيات مزبور براى انسانها انجام مىدهد نه براى دو پديده مزبور كه ارتباطى با « حيات معقول » انسانها نداشته باشند .
حال اجتماع انسانى در بروز و اعتلاء و سقوط تمدّنها و فرهنگها شبيه به حال فردى از انسان است كه تحت تأثير عواملى بروز مىكند و به اعتلاء ميرسد و سقوط مينمايد . مثلا احساس نياز چنانكه فرد را وادار به تلاش و تكاپو در عرصه طبيعت و منطقه روابط همنوعانش مينمايد ، همچنين جامعه را نيز رو به گسترش و عميق ساختن درك و معرفت و سازندگى در عرصه زندگى تحريك و تشويق مينمايد .
ما شاهد بروز تعدادى از اكتشافات در موقع بروز جنگها بودهايم .لذا ممكن است يك يا چند نياز موجب اكتشاف و بدست آوردن امتياز يا امتيازاتى باشد كه آنها هم بنوبت خود ، مردم را براى وصول به امتيازات زنجيرى ديگر موفّق بسازد . ولى داستان تمدّنها از نظر عوامل بوجود آورنده در نياز خلاصه نمىشود ، بلكه در موارد بسيار فراوان بقول بعضى از محقّقان در سرگذشت علم ، بارقهها و جهشهاى مغزى انسانها بوده است كه عناصر مهمّ تمدّن اصطلاحى را بوجود آوردهاند گاهى ديگر تمدّنها و فرهنگهاى مثبت ناشى از اكتساب و استفاده از تمدّنها و فرهنگهاى ديگر جوامع مىباشد .
البتّه اينگونه تمدّنها و فرهنگها گاهى بطور صورى و راكد مورد تقليد قرار مىگيرند كه در اينصورت نه تنها موجب پيشرفت جامعه مقلّد و پيرو نمىگردد ، بلكه ممكن است موجب عقبماندگى و باختن هويّت اصيل خود آن جامعه مقلّد بوده باشد . ما در دوران اخير در جوامعى متعدّد شاهد اينگونه انتقال تمدّنها و فرهنگهاى تقليدى مىباشيم كه چگونه هويّت اصيل خود جوامع مقلّد را محو و نابود ساخته است ، در صورتيكه اگر آن جوامع فريب امتيازات تقليدى آن تمدّنها و فرهنگها را نمىخوردند و با همان هويّت اصيل خود براه مىافتادند ، مىتوانستند از تمدّن و فرهنگ اصيل و آشنا با خويشتن برخوردار گردند . يكى ديگر از عوامل بروز تمدّنها و فرهنگها ، احساس لزوم جبران ضعف در برابر رقيبان است كه مىتوان گفت از اساسىترين عوامل محسوب مىگردد . با اينحال تشخيص عامل قطعى بروز و اعتلا و سقوط تمدّنها و فرهنگها ، با نظر به تعريفات و استدلالهاى رائج در اين مبحث حداقلّ بسيار دشوار است .
آنچه كه از قرآن مجيد و نهج البلاغه بر ميآيد اينست كه عامل اساسى آغاز و پايان منحنى تمدّنها و فرهنگها خود انسان است . براى مطالعه آيات قرآنى درباره عامل انسانى تاريخ به مبحث 18 ( نظريّاتى كه بعنوان عامل محرّك تاريخ تاكنون ارائه شده است ) و به مبحث 19 ( توضيحى در رابطه موجودات و رويدادهاى تاريخ بشرى با انسان ) مراجعه شود .
در آن آيات ديديم كه خداوند امورى را مانند كفران نعمت [ در از بين بردن اجتماع و تمدّن سبأ ] و فساد و خودكامگىها و ظلم و استكبار و اِفساد در روى زمين و انحراف از حقيقت عوامل سقوط تمدّنها و فرهنگهاى معرّفى فرموده است و از همان آيات بخوبى استفاده مىشود كه مفاهيم مقابل آن صفات رذل عوامل بروز و اعتلاء تمدّنها و فرهنگها مىباشد . يعنى از همان آيات با كمال وضوح برمىآيد كه سپاسگزارى نعمتهاى خداوندى و صلاح و اصلاح ميان انسانها و تهذّب و عدالت و حركت در مسير واقعيّات از عوامل مهمّ بروز و اعتلاى تمدّنها و فرهنگهاى انسانى صحيح مىباشند . خداوند سبحان در قرآن مجيد تصريح فرموده است كه :
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ القُرَى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَآءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ [ الاعراف آيه 96]
( و اگر اهل آباديها ايمان مىآوردند و تقوى مىورزيدند قطعاً بركات خود را از آسمان و زمين براى آنان باز مىكرديم ( نازل مىنموديم ) ولى آنان [ ايمان و تقوى و مناديان آن دو را يعنى پيامبران را ] تكذيب كردند و در نتيجه آنانرا به سبب اندوختههاى [ ناشايستشان ] مؤاخذه نموديم . ) آيات قرآنى در اينكه ظلم عامل سقوط جوامع و تمدّنها و فرهنگها است خيلى فراوان و تأكيد شگفتانگيزى دارند .
از آنجمله :1 وَ كَذلِكَ أَخْذُ رَبّكَ إِذَا أَخَذَ القُرَى وَ هِيَ ظَالِمَةٌ [هود آيه 102] ( و بدينسان است مؤاخذه پروردگار تو ، هنگامى كه آباديها را مؤاخذه ( ساقط و مضمحل ) ساخت در حاليكه آنها ستمكار بودند . )
2 فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ [الأنعام آيه 45 ] ( پس دنباله قومى كه ظلم كردند ، بريده شد و سپاس مر خدا را كه پرورنده عالميان است . )
3 وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُوا [يونُس آيه 13] ( ما مردم قرونى پيش از شما را بجهت ظلمى كه كردند نابود ساختيم . )
4 وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَ وَحْيِنَا وَ لاَ تُخَاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ [هود آيه 37 ] [ اى نوح ] ( و كشتى را با نظاره ما و بسبب وحيى كه بتو كرديم بساز و درباره كسانى كه ظلم كردهاند با من سخنى مگو ، قطعاً آنان غرق خواهند گشت . )
5 وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كَانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكَانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذَاقَهَا اللَّهُ لِباَسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ وَ لَقَدْ جَائَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ الْعَذَابُ وَ هُمْ ظَالِمُونَ [ النّحل آيه 112 و 113] ( و خداوند مثل آن آبادى را [ براى شما ] مىزند كه در امن و امان و آرامش بود و روزى او از هر طرف فراوان مىرسيد سپس آن آبادى به نعمتهاى خداوندى كفران ورزيد ، خداوند در نتيجه تبهكارىهائى كه انجام مىدادند لباس گرسنگى و ترس را به آن آبادى چشانيد و براى آنان پيامبرى از خودشان آمد ، او را تكذيب كردند ،پس عذاب آنانرا در حاليكه ستمكاران بودند در گرفت . )
6 وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ [هود آيه 67] ( و آنانرا كه ستم كردند صيحه ( فرياد شديد آسمانى ) گرفت و آنان در ديار خود در حاليكه به رو [ يا بزانو ] در افتاده بودند ، هلاك گشتند . )
7 وَ تِلْكَ الْقُرَى أَهْلَكْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً [ الكهف آيه 59] و آن آباديها را زمانيكه ( بجهت آنكه ) ظلم كردند ، نابود ساختيم و براى نابود شدنشان زمان معيّنى قرار داديم . )
8 وَ أَنَّهُ أَهْلَكَ عَاداً الْأُولَى . وَ ثَمُودَ فَمَآ أَبْقى . وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كَانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغَى [ النّجم آيه 50 تا 52] ( و خدا است كه عاد اولى ( عاد بن ارم پيش از قوم عاد معروف ) را هلاك كرد . و ثمود را و از آنان كسى را نگذاشت . و پيش از آنان قوم نوح را نابود ساخت آنان ظالمتر و طغيانگرتر بودند . )
9 هَلْ يُهْلَكُ إِلاَّ الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ [ الأنعام آيه 47] ( آيا كسى جز مردم ستمكار هلاك مىشود ؟ )
10 وَ مَا كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرَى إِلاَّ وَ أَهْلُهَا ظَالِمُونَ [ القصص آيه 59] ( و ما آباديها را به هلاكت نمىرسانيم مگر اينكه اهل آنها ستمكار باشند . ) امير المؤمنين عليه السّلام هم كه سخنانش گاهى اقتباسى از قرآن مجيد و گاهى ديگر تفسيرى از آن كتاب اللّه و در مواردى تطبيق كلّيّات آن به مصاديق و افراد آنها است ، ظلم را از اساسىترين عوامل سقوط و تباهى جوامع معرّفى فرموده است .
از آنجمله :
اللّه اللّه في عاجل البغي و آجل و خامة الظّلم . . . [خطبه قاصعه ص 294] ( خدا را ، خدا را در نظر بگيريد در نتيجه سريع ( در همين دنيا ) ستم و آينده وخيم ظلم . ) يكى ديگر از عوامل سقوط جوامع و نابودى تمدّنها و فرهنگها ،استكبار است كه مفهوم عامّ آن عبارت است از « هدف ديدن خود و وسيله ديدن ديگران » امير المؤمنين عليه السّلام در سقوط جوامع چنانكه در آيات قرآنى مشاهده خواهيم كرد ، استكبار را مطرح فرموده است .
او مىفرمايد :فاعتبروا بما أصاب الأمم المستكبرين من قبلكم من بأس اللّه وصولاته و وقائعه و مثلاته ، و اتّعظوا بمثاوي خدودهم ، و مصارع جنوبهم و استعيذوا باللّه من لواقح الكبر ، كما تستعيذونه من طوارق الدّهر . . . [خطبه قاصعه 290] ( عبرت بگيريد از آن غضب و حمله ها و مصيبتها و عذابهاى خداوندى كه به اقوام و ملل مستكبر پيش از شما وارد گشت و پند بگيريد از خاكى كه گونه هاى آن مستكبرين در آن جاى گرفت و از جايگاه سقوط پهلوهايشان و پناه ببريد به خداوند از عوامل كبر چنانكه پناه مىبريد به او از حوادث كوبنده روزگاران . ) از آن موارد نهج البلاغه كه امير المؤمنين عليه السّلام عوامل اعتلاء و سقوط جوامع و فرهنگها و تمدّنها را بيان فرموده است : خطبه قاصعه است كه مىفرمايد :
فإنكان لابدّ من العصبيّة ، فليكن تعصّبكم لمكارم الخصال و محامد الأفعال ، و محاسن الأمور الّتي تفاضلت فيها المجدآء و النّجدآء من بيوتات العرب و يعاسيب القبائل بالأخلاق الرّغيبة ، و الأحلام العظيمة و الأخطار الجليلة و الآثار المحمودة ، فتعصّبوا لخلال الحمد من الحفظ للجوار ، و الوفآء بالذّمام و الطّاعة للبرّ ، و المعصية للكبر ،و الأخذ بالفضل و الكفّ عن البغي ، و الإعظام للقتل ، و الإئصاف للخلق و الكظم للغيظ ، و اجتناب الفساد في الأرض ، و احذروا ما نزل بالأمم قبلكم من المثلات بسوء الأفعال ، و ذميم الأعمال ، فتذكّروا في الخير و الشّرّ أحوالهم ، و احذروا أن تكونوا أمثالهم .
فإذا تفكّرتم في تفاوت حاليهم ، فالزموا كلّ أمر لزمت العزّة به شأنهم ، و زاحت الأعدآء له عنهم ، و مدّت العافية به عليهم و انقادت النّعمة له معهم ، و وصلت الكرامة عليه حبلهم من الاجتناب للفرقة و اللّزوم للألفة ، و التّحآضّ عليها و التّواصي بها و اجتنبوا كلّ أمر كسر فقرتهم و أوهن منّتهم من تضاغن القلوب ، و تشاحن الصّدور ، و تدابر النّفوس ، و تخاذل الأيدي .
و تدبّروا أحوال الماضين من المؤمنين قبلكم ، كيف كانوا في حال التّمحيص و البلآء . ألم يكونوا أثقل الخلآئق أعبآء و أجهد العباد بلآء ، و أضيق أهل الدّنيا حالا . اتّخذتهم الفراعنة عبيدا فساموهم سوء العذاب ، و جرّعوهم المرار ،فلم تبرح الحال بهم في ذلّ الهلكة و قهر الغلبة ، لا يجدون حيلة في امتناع ، و لا سبيلا إلى دفاع . حتّى إذا رأى اللّه سبحانه جدّ الصّبر منهم على الأذى في محبّته ، و الاحتمال للمكروه من خوفه ، جعل لهم من مضائق البلآء فرجا فأبدلهم العزّ مكان الذّلّ ،و الأمن مكان الخوف ، فصاروا ملوكا حكّاما ، و أئمّة أعلاما ، و قد بلغت الكرامة من اللّه لهم ما لم تذهب الآمال إليه بهم . فانظروا كيف كانوا حيث كانت الأملآء مجتمعة ، و الأهوآء مؤتلفة ، و القلوب معتدلة ،و الأيدي مترادفة ، و السّيوف متناصرة ، و البصآئر نافذة و العزآئم واحدة . ألم يكونوا أربابا في أقطار الأرضين ، و ملوكا على رقاب العالمين .
فانظروا إلى ما صاروا إليه في آخر أمورهم ، حين وقعت الفرقة و تشتّت الألفة و اختلفت الكلمة و الأفئدة ، و تشعّبوا مختلفين ،و تفرّقوا متحاربين ، قد خلع اللّه عنهم لباس كرامته ، و سلبهم غضارة نعمته ، و بقى قصص أخبارهم فيكم عبرا للمعتبرين . فاعتبروا بحال ولد إسماعيل و بني إسحاق و بني إسرآئيل عليهم السّلام . فمآ أشدّ اعتدال الأحوال و أقرب اشتباه الأمثال ، تأمّلوآ أمرهم في حال تشتّتهم و تفرّقهم ، ليالي كانت الأكاسرة و القياصرة أربابا لهم ، يحتازونهم عن ريف الآفاق ، و بحر العراق و خضرة الدّنيا ، إلى منابت الشّيح و مهافي الرّيح و نكد المعاش ، فتركوهم عالة مساكين ، إخوان دبر و وبر ،أذلّ الأمم دارا ، و أجدبهم قرارا ، لا يأوون إلى جناح دعوة يعتصمون بها ، و لا إلى ظلّ ألفة يعتمدون على عزّها . فالأحوال مضطربة ،و الأيديي مختلفة ، و الكثرة متفرّقة ، في بلآء أزل . و أطباق جهل من بنات موؤدة ، و أصنام معبودة ، و أرحام مقطوعة و غارات مشنونة .
فانظروا إلى مواقع نعم اللّه عليهم ، حين بعث إليهم رسولا فعقد بملّته طاعتهم و جمع على دعوته ألفتهم ، كيف نشرت النّعمة عليهم جناح كرامتها ، و أسالت لهم جداول نعيمها ، و التفّت الملّة بهم في عوائد بركتها ، فأصبحوا في نعمتها غرقين ، و في خضرة عيشها فكهين . قد تربعّت الأمور بهم في ظلّ سلطان قاهر و آوتهم الحال إلى كنف عزّ غالب و تعطّفت الأمور عليهم في ذرى ملك ثابت .
فهم حكّام على العالمين ، و ملوك في أطراف الأرضين . يملكون الأمور على من كان يملكها عليهم ، و يمضون الأحكام فيمن كان يمضيها فيهم لا تغمز لهم قناة و لا تقرع لهم صفاة . [خطبه قاصعه از ص 295 تا 298] ( اگر چارهاى از تعصّب ورزيدن نيست ، پس تعصّب بورزيد به اخلاق شريفه و اعمال پسنديده و امور شايستهاى كه بزرگان و دلاوران از خاندانهاى عرب و رؤساى قبائل درباره آنها بيكديگر سبقت مىورزيدند [ آنان در اين امور شايسته و برازنده بيكديگر سبقت مىگرفتند ] :
اخلاق مورد رغبت و بردبارىها [ و يا آرمانهاى ] با عظمت و تكاپو در مخاطرات بزرگ و آثار پسنديده . [ حال كه بايد تعصّب بورزيد ] پس بياييد بخصلتهاى ستوده تعصب بورزيد مانند حفظ حقوق همسايگى و وفا به تعهّد و اطاعت از نيكوكارى و نافرمانى كبر و قرار گرفتن در انگيزگى فضيلت و خويشتن دارى از ظلم و بزرگ شمردن ( ناشايست بزرگ ) قتل نفس و انصاف براى خلق و فرو بردن غضب و پرهيز كردن از فساد در روى زمين و بترسيد از آن كيفرها و عذابها كه در نتيجه زشتى كارها و ناشايستى اعمال بر امّتهائى پيش از شما نازل گشت .
احوال آنان را در خير و شرّ متذكّر شويد و بترسيد از آن كه از جمله آنان باشيد . و هنگامى كه در احوال خير و شرّ آنان انديشيديد ، پس ملتزم شويد ( محكم بگيريد ) هر امرى را كه براى شأن آنان عزّت را ايجاب كرد و دشمن را از آنان دور ساخت و بوسيله آن ،آسايش بسوى آنان گسترش يافت و نعمت بجهت آن امر مطيع آنان گشت و كرامت و شرافت بر مبناى آن امر ، طناب آنان را بهم پيوست . [ آن امر كه موجب اينهمه عظمت و پيشرفت شده بود عبارت بود از ] : پرهيز از پراكندگى و التزام به الفت و انس و تحريك و توصيه به آن .
و بپرهيزيد از هر امرى كه ستون فقراتشان را شكست و قوّه آنان را سست نمود . [ امرى كه باعث شكست و پراكندگى و سقوطشان گشت عبارت بود از ] كينه توزى دلها ، و خصومت سينهها و روى گرداندن نفوس از يكديگر و خواركردن قدرتها همديگر را ( پراكنده شدن قدرتها ) در احوال مردمان با ايمان كه پيش از شما گذشتهاند ، بينديشيد كه آنان چگونه در تصفيه و آزمايش قرار گرفتند . آيا آنان سنگينبارترين مردم و كوشاترين خلق در هنگام آزمايش و گرفتارترين اهل دنيا در احوال زندگى نبودند .
فراعنه روزگاران آنان را به بردگى گرفتند و عذاب بدى بر آنان چشانيدند و با جرعههاى تلخ كامشان را آزردند . حال آن مستضعفان در خوارى هلاكت و زور غلبه مىگذشت ، چارهاى در امتناع از آن وضع رقّتبار نمىيافتند و راهى براى دفاع از خويش نمىديدند تا آنگاه كه خداوند سبحان از آن مردم تحمّل جدّى بر آزار و اذيّت در راه محبّتش و تحمّل ناگوارى از خوفش را ديد ، براى آنان از تنگناهاى بلاء فرج عطا فرمود و بجاى ذلّت عزّت و بجاى ترس امن و امان عنايت فرمود . پس آنان ملوك و زمامداران و پيشوايان و پرچمهاى هدايت گشتند و كرامت خداوندى براى آنان بحدّى رسيد كه حتّى آرزوهايشان بآن نمىرفت .
درست بنگريد كه آنان چگونه بودند : هنگامى كه جمعيّتهاى آنان هماهنگ و خواستههايشان موافق يكديگر و دلهايشان معتدل و دستها و قدرتهايشان پشتيبان يكديگر و شمشيرهايشان يار و ياور همديگر و بصيرتهايشان نافذ و تصميمها [ يا هدفهاى اصلى ] يشان يكى بود . آيا آنان سرورانى در نقاط زمين و فرمانروايانى بر عالميان نبودند پس بنگريد به سرنوشت پايان امور آنان هنگاميكه ميانشان جدائى افتاد و الفتها پراكنده گشت و سخن و دلها به اختلاف افتادند و در حال اختلاف با همديگر از هم شكافتند و هر يك راه خود پيش گرفت و در حال محاربه از هم متفرّق شدند .
خداوند لباس كرامتش را كه به آنان پوشانيده بود از تنشان كند و گسترش و طراوت نعمت خود را از آنان سلب نمود و داستانهاى اخبارشان را در ميان شما براى عبرتگيرى كسانى كه از احوال گذشتگان عبرت مىگيرند باقى گذاشت . عبرت بگيريد از حال فرزندان اسماعيل و اسحاق و اسرائيل عليهم السّلام ،چه شديد است برابرى احوال شما با آنان و چه نزديك است شباهت امثال آنان با شما .
در امر آنان در حال پراكندگى و جدائى آنان با يكديگر بينديشيد در آن شبها ( روزگار تاريك ) بينديشيد كه كسرىها ( سلاطين ايران ) و قيصرها ( امپراطوران رم ) ارباب آنان بودند ، آنان را از مناطق آب و درخت و هر گونه نباتات فراوان و از درياى عراق ( دو نهر بزرگ فرات و دجله ) و از دنياى سر سبز به جايگاههاى روييدن درمنه [ گياهى است كه اسب آن را مىچرد و براى دفع انگل هم بكار مىرود لغت نامه دهخدا مادّه د] و وزش بادها و تنگناى معاش منتقل نمودند .
پس آن سلاطين و امپراطوران فرزندان اسماعيل و اسحاق و اسرائيل عليهم السّلام را در حاليكه فقرا و بينوايان و دمساز شتران مجروح و داراى كرك بودند ،رهايشان كردند در حاليكه آنان پستترين امّتها از جهات جايگاه زندگى بودند و بىحاصلترين آنان از جهت قرارگاه . پناهگاهى براى دعوتى نداشتند كه به آن چنگ بزنند و راهى بسوى سايه الفتى نبود كه به عزّت آن اعتماد نمايند .
در نتيجه احوال و روزگار آنان مضطرب و قدرتهايشان مختلف و كثرتشان پراكنده در بلائى شديد و جهالت فراگير دخترانى كه زنده بگور مىشدند و بتهائى كه معبود قرار مىگرفتند و خويشاوندانى كه از يكديگر مىبريدند و يغماگرىهائى كه بر سر هم مىآوردند . پس بنگريد به موقعيّتهائى كه از نعمتهاى خداوندى نصيبشان گشت ، در آن هنگام كه پيامبرى براى آنان فرستاد با دينى كه آورده بود اطاعت آنان را منعقد ساخت و الفت و تشكّل آنان را با دعوتى كه فرمود ، صورت داد : [ با اين دعوت الهى و اجابتى كه آنان كردند ] چگونه نعمت بال كرامتش را بر آنان بگسترانيد و نهرهاى وسائل آزمايش خود را براى آنان جارى ساخت ، و ( دين ) آنان را در منافع بركتش بهم پيچيد ( جمع نمود و متشكّل ساخت ) آنان در نعمت ملّت غرق شدند و در طراوت عيش آن مسرور و شادان .
در اين هنگام كارهاى آنان در سايه يك سلطه پيروز براه افتاد و حالتى كه بآنان روى آورده بود ، آنان را به پناهگاه عزّتى پيروز پناهنده ساخت . امور دنيا در درجات عالى مالكيّت پا بر جا روى محبّت بآنان كرد . در نتيجه حاكمان همه عالميان گشتند و صاحبان سيطره در اقاليم زمين . در اين هنگام آنان درباره امور زندگى به كسانى مسلّط شدند كه آنان در آن امور مالكشان بودهاند . و احكام خود را درباره كسانى اجراء كردند كه آنان در گذشته درباره آن بينوايان اجراء مىكردند ، ديگر نه قبضه نيزهاى براى آنان فشرده مىشد و نه براى آنان سنگى كوبيده مىگشت . )
عوامل بروز و اعتلاء و سقوط جوامع و فرهنگها و تمدّنها از ديدگاه نهج البلاغه
مقدّمهاى در توصيف فرهنگ و تمدّن از ديدگاه اسلام و مكتبهاى معمولى
در مباحث گذشته اشاره كرديم كه بروز و اعتلاء و سقوط جوامع ، يك شباهت بسيار قابل توجّه با بروز و اعتلاء و سقوط فردى از شخصيّت انسان دارند ، چنانكه نظم قانونى ابعاد و استعدادهاى مادّى و معنوى يك فرد از انسان كه موجب به فعليّت رسيدن و جريان آن ابعاد و استعدادها در مجراى تكاملى خود مىگردد ، همچنان وقتى كه اعضاء پيكر يك اجتماع كه همان افراد تشكيل دهنده آن اجتماع است با نظم قانونى ، ابعاد و استعدادهاى خود را به فعليّت برساند موجب بروز و اعتلاى مدنيّت در آن جامعه كه موجب بروز و اعتلاى فرهنگ و تمدّن شايسته انسانى مىباشد ، حتمى و ضرورى خواهد بود . و بالعكس ، چنانكه با تباهى و اختلال در ابعاد و استعدادهاى يك فرد ،موجوديّت وى رو به سقوط خواهد رفت همچنان است اجتماعى كه متشكّل از افراد نوع انسانى است كه با بروز تباهى و اختلال در ابعاد و استعدادهاى آن جامعه ،قرار گرفتن آن در معرض سقوط ، قطعى خواهد بود .
امير المؤمنين عليه السّلام در جملات فوق عناصر اساسى آن ابعاد و استعدادها را بيان فرموده است كه ما بطور مختصر در اين مبحث متذكّر خواهيم گشت . پيش از بيان آن عناصر اساسى ،مجبوريم كه قبلا به اختلاف ديد اسلام و مكتبهاى معمولى درباره فرهنگ و تمدّن اشاره نمائيم : مكتبهاى معمولى مخصوصا آن نوع مكتبها كه در دو قرن اخير بوجود آمدهاند ، نتوانستهاند براى انسان هويّتى قابل تفسير و براى فرهنگ و تمدّن ، هويّت و هدف و غايتى منطقى و قابل قبول مطرح كنند .
كارى كه آن مكتبها انجام مىدهند يك مقدار پديدهها را بعنوان پديدههاى فرهنگى مىشمارند مانند فرهنگ هنرى ، فرهنگ اخلاقى ، فرهنگ آداب و رسوم ، و مىگويند : هنر و اخلاق و آداب و رسوم هر قومى از طرف سرگذشت تاريخى و محيطى و ريشههاى اصلى روانى رنگآميزى مخصوص مىشود ،اين رنگآميزى ، فرهنگ آن قوم و جامعه است و كارى با آن ندارند كه اين رنگآميزى فرهنگى درباره انسانهاى آن قوم و جامعه چه مىكند .
آيا آن رنگآميزى مردم جامعه را در گذشته خود ميخكوب مىكند ؟آيا آن رنگآميزى تضادّى در درون خود ندارد ؟ مثلا فرض كنيم فرهنگ هنرى يك جامعه ، امتناعى از نقّاشى صورتهاى ركيك و مشمئزّ كننده ندارد ،ولى اخلاق آنان با يك عدّه اصول رنگآميزى فرهنگى شده است كه با آنگونه نقّاشىها تضادّ دارد در اين موارد چه بايد كرد ؟ همچنين فرض كنيم فرهنگ مذهبى يك جامعه عبارت از عطوفت و محبّت و عاطفه ورزيدن در حدّ اعلاى آن است ولى فرهنگ صيانت ذات ( خود را داشتن ) ، ( حبّ ذات ) ، ( ابقاى ذات ) و غير ذلك ،نه تنها با فرهنگ مذهبى آنان تعديل نميشود ، بلكه اغلب فرهنگ صيانت ذات آنان بر فرهنگ مذهبى چيره و مسلّط مىگردد .
همه اين نابسامانىهاى فرهنگى كه در جوامع و ملل غير اسلامى و حتّى در جوامع اسلامى كه معناى فرهنگ و تمدّن را از ديدگاه اسلام نمىدانند و يا بآن عمل نمىكنند ، ناشى از بىهدفى و انسان محورى نبودن آن فرهنگها و تمدّنها است ، چنانكه در اين مبحث مشاهده خواهيم كرد ، و امّا تمدّن ، اين مفهوم بسيار درخشان و فوقالعاده جالب ، معنائى در مكتبهاى معمولى بشرى دارد كه در اسلام ديده نمىشود .
اگر بخواهيم معناى اجمالى تمدّن را از ديدگاه مكتبهاى امروزى در نظر بگيريم بايد بگوئيم : تمدّن عبارتست از رسيدن انسانهاى يك جامعه از نظر صنعت و علم و ديگر وسائل آسايش و پيروزى به مرحلهاى كه افراد و گروههاى جمعى آن جامعه ، هر چه را بخواهند ، بدون معطّلى و ناتوانى ، بآن خواسته خود برسند ، ولى خواستهها چيست ؟ هيچ هويّت خاصّ و قيد و شرطى براى آن خواستهها وجود ندارد با اين تعريف كه به تمدّن متذكّر شديم ،مىبينيم آنچه كه مطرح نيست ، انسانى است با هويّت خاصّ و هدفى كه آن تمدّن را توجيه منطقى نمايد . نتيجه عدم مراعات انسان با هويّت خاصّ و هدف والا براى فرهنگ و تمدّن همان پنجاه و دو پديده نكبت و سقوط است كه در مبحث « 20 گرايش تبهكاران به فساد و اِفساد در روى زمين و نتائج آن ، و پنجاه و دو پديده نكبت و سقوط كه با ادّعاى تكامل بهيچ وجه سازگار نميباشد . »
كه تاريخ بشر را تا امروز ننگ آلود نموده است بيان نموده ايم . اكنون ببينيم عوامل بروز و اعتلاى جوامع و فرهنگها و تمدّنها و عوامل سقوط آنها چيست ؟
عوامل بروز و اعتلاء در آغاز اين مبحث گفتيم كه يك فرد از انسان در عوامل بروز و اعتلا و سقوط شخصيّتش ، شباهت به عوامل بروز و اعتلاء و سقوط جوامع دارد . و اساس آن عوامل عبارتست از نظم قانونى ابعاد و استعدادهاى مادّى و معنوى انسان در هر دو قلمرو ( فرد و اجتماع ) و اختلال آن .
با نظر به وحدتى كه در هويّت شخصيّت انسانى وجود دارد ، بدون ملاحظه هويّت مزبور و وحدت آن ، نه بروز و اعتلائى براى انسان تصوّر مىرود و نه شكوفائى ، زيرا فقط وحدت هويّت شخصيّت انسانى است كه مىتواند مديريّت همه ابعاد و استعدادهاى موجوديّت انسانى را بعهده گرفته و آنها را در تشكّلى منظّم و بدون تضادّ تباه كننده به فعليّت برساند و بدون چنين هويّتى در شخصيّت ، هر يك از ابعاد و استعدادهاى آدمى را مىتوان تحت سلطه اراده عوامل قوىتر قرار داد و در نتيجه آنها را از انسان سلب نمود .
بعنوان مثال : انسانى را در نظر مىگيريم كه از عاليترين نبوغ هنرى برخوردار است ، ولى شخصيّت وى داراى آن وحدت و مديريّت نيست كه نبوغ مزبور را بطور منطقى مورد بهرهبردارى قرار بدهد ، مسلّم است كه نبوغ مزبور مانند ميوهاى خواهد بود در جنگلى بىصاحب يا در باغى بدون ديوار و باغبان ، كه هر حيوان و انسانى از آنجا عبور كند و آن ميوه را ببيند ، آن را خواهد چيد بدون آنكه قيد و شرطى دست او را بگيرد و مىدانيم كه درخت در آن جنگل يا باغ از چينندگان ميوهاش نخواهد پرسيد چرا ميوه مرا چيدى ؟
تو كيستى ؟ از كجا آمدى و بكجا مىروى ؟ امروزه ما در اغلب جوامع شاهد اينگونه ميوه چينىها از استعدادها و امتيازات انسانها مىباشيم كه فقط قوّت و سيطره عامل است كه دليل برخوردارى از آنها مىباشد ، بدون اينكه هويّت شخصيّت صاحب امتياز اختيارى در كمّيّت و كيفيّت بهرهبردارى خود و ديگران درباره آن استعدادها و امتيازات داشته باشد . اگر بخواهيم اين پديده را در صورت كلىّ آن مطرح كنيم ، بايد بگوئيم :
« انسان بيگانه از خود و از استعدادها و امتيازاتش » . با اين فرض جاى ترديد نيست در اينكه فرهنگ و تمدّن چنين انسانهائى نه از هويّت مستقلّى برخوردار خواهد بود و نه از هدفى مافوق خود . و آنچه كه براى « انسانهاى بيگانه از خود و از استعدادها و امتيازاتش » مطرح خواهد بود ، حياتى بدون وحدت هويّت كه با كشش لذّت و نفع ادامه ، و با منتفى شدن آن دو ، سقوط خواهد نمود .
آنچه كه بعنوان فرهنگ و تمدّن و بطور كلّى جامعه سالم از ديدگاه اسلام مطرح است ، آن است كه داراى هويّتى سازنده هويّت شخصيّت انسان بوده باشد . و ترديدى نيست در اينكه براى تحقّق و بوجود آمدن هويّت شخصيّت در انسان ، چنانكه شناخت عوامل وجودى آن ( خدا و طبيعت و قوانين آن ) لازم است ، همچنين به شناخت عواملى كه آينده اين هويّت و علّت بوجود آمدن آن را تشكيل مىدهند ، نيازمند مىباشد ، زيرا همانطور كه امير المؤمنين ( ع ) فرموده است :
إن لم تعلم من أين جئت لا تعلم إلى أين تذهب ( اگر ندانستهاى از كجا آمدهاى نخواهى دانست بكجا مىروى . ) همانطور اگر حيات آدمى فلسفه حركت خود را بسوى فردا نداند ،شناخت وى درباره مبدء هستى و اينكه از كجا آمده است ، ناقص خواهد بود . و بر مبناى چنين فرضى ( انسان ناآگاه از مبدء و مسير و علّت حركت و پايان سرنوشت ) از داشتن هويّتى كه بتواند شئون مثبت و منفى حيات او را توجيه قابل قبول بنمايد محروم مىباشد .
آن فرهنگ و تمدّنى كه نتواند هويّت مزبور را در انسان تحقّق ببخشد و يا نتواند دارنده چنان هويّتى را پيش ببرد ، اعتبارى از ديدگاه اسلام ندارد ،زيرا هويّتى ندارد كه بتواند در خدمت هويّت آدمى قرار بگيرد .
پس از دقّت در اين مقدّمه وارد مىشويم به ديدگاههاى امير المؤمنين عليه السّلام در نهج البلاغه درباره عوامل بروز و اعتلاء و سقوط جوامع و فرهنگها و تمدّنهاى آنها :
1 پاىبندى شديد به خصلتهاى نيكو
هر اجتماعى از انسانها كه تقيّدى به خصلتهاى نيكو نداشته باشد ، طعم انسانيّت را نخواهد چشيد ،اگر چه از همه سطوح و ابعاد عالم طبيعت آگاهى داشته و در حدّ اعلا از آنها برخوردار بوده باشد ، چنانكه در تعدادى از جوامع دوران ما مشاهده مىشود در حقيقت لزوم خصلتهاى نيكو براى يك جامعه متمدّن ، لزوم آب براى مادّه روينده نيازمند به آب است ، بهمين جهت در همين نهج البلاغه در دهها مورد مىبينيم كه امير المؤمنين عليه السّلام اصرار به داشتن و تقويت خصلتهاى نيكو فرموده است .
قرآن مجيد يك قسمت از آيات خود را به بيان ضرورت همين خصلتهاى نيكو قرار داده است . در يك جمله مختصر تقيّد به خصلتهاى نيكو كه انسان را متخلّق به اخلاق عالى مىنمايد ، هدف اعلاى بعثت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله معرّفى شده است . پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرموده است :بعثت لأتمّم مكارم الأخلاق ( من براى تتميم مكارم اخلاق مبعوث شدهام . ) بنظر مىرسد آغاز سقوط ارزشهاى انسانى و وارد كردن انسانها به تاريخ طبيعى حيوانى از موقعى است كه اخلاق را از قاموس زندگى بشرى حذف نمودند و وجدان را از كار انداختند و گفتند : وجدان پديدهاى است كه زندگى خانوادگى و اجتماعى آن را مىسازد و اصالتى در درون آدمى ندارد و براى اين نابكارى قيافه علمى پوشانيدند و اين موجود را كه در نتيجه تعليم و تربيت مىتوانست به تكاپوى
حمله ديگر بميرم از بشر
تا بر آرم از ملائك بال و پر
بار ديگر از ملك پرّان شوم
آنچه آن در و هم نايد آن شوم
وارد شود ، بحدّى از پستى و رذالت و حقارت كشانيدند كه
جز ذكرنى دين او نى ذكر او
سوى اسفل برد او را فكر او
با اينحال ، اين مبتلايان به بيمارى زندگى بىهدف و ابزار ناآگاه مصرف و استهلاك ، باور نمىكنند كه يكى از دلائل سقوط و ارتجاع و حركت قهقرائى آنان ، همين است كه مىگويد : من آن انسان زندهام كه در حدود 2000 راه را براى بازى با آلت تناسل و دروازه ورود انسانها به زندگى كشف كردهام و امّا صحبت از خصلتهاى نيكو كه يكى از آنها عبارتست از شناختن حقوق حيات مادّى و معنوى ديگر انسانها ، يا بايد براى شعر و خيالبافى بكار برود و يا براى جست و خيزهاى ماكياوليستهاى جوامع
2 و 3 پاىبندى شديد به اعمال پسنديده و پاىبندى شديد به امور نيكو و زيبا
كه ناشى از اخلاق مرغوب مىباشند . هر دو عامل بروز و اعتلاى تمدّن و فرهنگ پويا و هدفدار كه در سخنان امير المؤمنين عليه السّلام تذكّر داده شدهاند ، از عناصر اساسى آن انسانيّت مىباشند كه آدميان بدون آنها ، چنانكه در شماره « 1 » گفتيم ، در خوشىهاى بىاساس بيمارى زندگى بىهدف و موقعيّت ابزار ناآگاه براى مصرف و استهلاك ، غوطهور مىگردد و نه تنها از چنان بيمارى احساس ناراحتى نمىكند ، بلكه احساس همان نشاط و شادى را مىنمايد كه معتاد به هروئين و كسى كه روى زخم بدنش را مىخارد و لذّتى از آن خارش احساس مىكند و بديهى است كه تحريكات آن نشاط و شادى و لذّت تا نابودى خود زندگى ادامه پيدا مىكند .
4 آرمانهاى بزرگ
يكى از عناصر فوق العاده عالى تمدّن انسانى ،عظمت آرمانهائى است كه درون مردم جامعه متمدّن را براى عمل عينى بخود مشغول بدارد . مانند آرمان افزايش دائمى معرفت ، برخوردارى همه مردم از حقوق ضرورى حيات ، رخت بر بستن دروغ و مكرپردازى از زندگى بشرى ،تطابق رفتارها با انگيزههاى واقعى خود ، جريان سياستها بر مبناى هدفگيريهاى والا در قرار دادن انسانها در مسير تكامل ، و امثال اين آرمانها كه متأسّفانه مغز و روان مردم امروزى جوامع بجهت از دست دادن احساس ارزشها و كمالات ، از نداشتن آنها احساس هيچگونه رنج و نكبت نمىكند اين همان نكبت و رنج مغفول است كه ابن سينا در اشارات تذكّر داده است :
الآن إذا كنت في البدن و في شواغله و علائقه و لم تشتق إلى كمالك الممكن أولم تتألّم بحصول ضدّه فاعلم أنّ ذلك منك لا منه ( اكنون كه در مجاورت بدن و در اشتغالات و علائق مادّى آن فرو رفته و اشتياقى به وصول بآن كمال كه براى تو ممكن است ، در خود احساس نمىكنى و يا از حصول ضدّ كمال ( پستى و رذالت و حقارت ) در خويشتن احساس درد و رنج نمينمائى ، بدان كه اين نكبت مستند به خود تست نه بآن كمال و عظمتها كه براى تو امكانپذير است . ) چه نام فريبنده و اصطلاح گولزن است تمدّن ، در آن هنگام كه انسانهايش عشق را كه داراى اين قدرت است
عاشق شو ار نه روزى كار جهان سر آيد
ناخوانده درس مقصود از كارگاه هستى
مبدّل به درشكههاى كرايهاى ( به اصطلاح بالزاك ) نمايندمردم از داشتن آرمانهائى والا كه وصول به آنها امكانپذير است به « به به چه لذّت خوبست » قناعت بورزند اين بينوائى بنام « تمدّن » نتايج بسيار ناشايستى در بر دارد كه :
اوّل همه آنها از دست دادن تدريجى احساس ضرورت آرمانگرائى است كه زندگى را براى آدمى با معنى و زيبا مىسازد .
دوم تعاقب گرفتاريهاى غير قابل تفسير و توجيه در صورتيكه يكى از آرمانهاى بسيار والاى انسانيّت ، كوشش براى پيدا كردن علل گرفتاريها و تحمّل و شكيبائى در صورت عدم امكان بر طرف كردن آنهاست .
سوم مست و تخدير شدن در نتيجه نيل به نعمتها . مسلّم است كه با نبودن آرمانهاى والا ، هر عامل خوشى اگرچه بىپايهترين و محدودترين خوشىها بوده باشد ، همه سطوح و ابعاد شخصيّت را بخود مشغول ميدارد ، لذا تعقّل كار حقيقى خود را انجام نمىدهد ، منطق زمان و موقعيّتها گم مىشود . . .مجموع اين نتايج بىآرمانىها در كلمات امير المؤمنين عليه السّلام گوشزد شده است .
از آنجمله :ثمّ إنّكم معشر العرب أغراض بلايا قد اقتربت . فاتّقوا سكرات النّعمة و احذروا بوائق النّقمة [ خطبه 151 ص 21 ] سپس شما گروه عرب ، هدفهاى بلاهائى هستيد كه نزديك شده است ،بترسيد از مستىها و ناهشياريهائى كه از نعمتها سوء استفاده نمودهايد و بترسيد از مصيبتهاى بسيار ناگوار نقمت ؟
در خطبه 138 صفحه 196 مىفرمايد :
فلا تزالون كذلك حتّى تؤوب إلى العرب عوازب أحلامها بحال نكبت و پراكندگى ادامه خواهيد داد تا آنگاه كه آرمانهاى غايب از درون عرب به آنان برگردد .
تفصيلى درباره خصلتهاى نيكو كه امير المؤمنين عليه السّلام آنها را مورد توصيه قرار داده اند :
5 تكاپو در مخاطرات بزرگ و آثار پسنديده
هيچ پيشرفت و تمدّنى كه از اصالت برخوردار بوده باشند ، بدون تكاپو ، و ورود در مخاطرات بزرگ و تلاش در دشواريها و گلاويز شدن با مشكلات تحصيل دانش و معرفت درباره طبيعت و بنى نوع انسانى بدست نمىآيد ، زيرا همواره ميان ما انسانها و هدفهائى كه از طبيعت يا انسانها بايد بدست بياوريم ، فاصلههائى كم و بيش از مشكلات و مسائل مبهم وجود دارد كه حتما بايد از آن فاصلهها عبور كنيم تا به امتيازات مطلوب برسيم [ چه در علم و چه در صنعت و غير ذلك ] لذا دست به مخاطره زدن براى وصول به آن هدفها ، ضرورت يك تمدّن اصيل انسانى است . [يك نكته بسيار ضرورى كه بايد در اين مبحث مورد توجّه قرار بگيرد ، اينست كه همه جوامع بشرى در احساس ضرورت وصول به پيشرفتهاى مادّى مشتركند ، بهمين جهت همه آنان در برداشتن فاصلهها ميان خود و اهدافى كه در سطوح طبيعت و مغزهاى انسانها دارند به تلاش و تكاپوى شديد مىپردازند . و چون آن جوامع كه جز اهداف مادّى و استفاده از آنها در راه تحصيل قدرت براى خويشتن آرمانى ديگر ندارند لذا آن جامعهاى كه مىخواهد از تمدّن اصيل انسانى [ نه مادّى محض ] برخوردار شود مجبور است در برداشتن فاصلهها ما بين خود و اهداف عالى كه در پيش دارد همواره حال سبقت داشته باشد و بدان جهت كه اينگونه جوامع داراى آرمان اعلاى انسانى بوده و در امتيازاتى كه در اين دنيا بدست مىآورند همه را مشترك مىدانند لذا سبقتگيرى اينان در وصول به امتيازات با برداشتن فاصلهها ، ضرر و آسيبى از اينان به ديگران نمىرسد . ]
قرن سوم و چهارم تا نيمه قرن پنجم هجرى شاهد شديدترين تكاپوهاى علمى و معرفتى در جوامع اسلامى مىباشد كه محصول آنها نه تنها نجات دادن دانش از سقوط قطعى بوده است ، بلكه پيشبرد و گسترش و عميق ساختن دانشهاى متنوّع بوده است كه مورّخان علم چه در شرق و چه در غرب آنرا پذيرفتهاند .
عواملى ديگر براى اعتلاى تمدّن اسلامى در سخنان امير المؤمنين عليه السّلام تذكّر داده شده است . از آنجمله شدّت بخشيدن به احساس انسان دوستى و محبّت و خدمت بانسانها ، مخصوصا آن گروه از مردم كه يا رابطه خويشاوندى با انسان دارند و يا در يك محيط با همديگر زندگى مىنمايند ، مانند همسايه ها .
بعضى از راويان مىگويند : پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله درباره همسايگان بقدرى سفارش فرمود كه ما گمان كرديم : پيامبر ، همسايهها را وارثان يكديگر قرار خواهد داد . و بمقتضاى :
الأقربون أحقّ بالمعروف ( خويشاوندان به احسان و نيكوكارى شايسته ترند . ) و همچنين به مقتضاى آيه « 8 » از سوره الممتحنه كه مىفرمايد :
لا ينهاكم اللّه عن الّذين لم يقاتلوكم في الدّين و لم يخرجوكم من دياركم أن تبرّوهم و تقسطوا إليهم .( خداوند شما را از نيكوكارى و عدالت درباره كسانى كه با شما نجنگيده اند و شما را از ديارتان آواره نكرده اند ، ممنوع نساخته است . ) و همچنين با نظر به فرموده امير المؤمنين عليه السّلام در فرمان مالك اشتر و أشعر قلبك الرّحمة للرّعيّة و المحبّة لهم و اللّطف بهم و لا تكوننّ عليهم سبعا ضاريا تغتنم أكلهم فإنّهم صنفان : إمّا أخ لك في الدّين ، أو نظير لك في الخلق . . . ( مالكا : رحمت و محبّت و لطف به مردم جامعه را بر دلت قابل دريافت نما و براى آنان درنده خونخوار مباش كه خوردن آنان را غنيمت بدانى ، زيرا آنان بر دو صنفند : يا برادر دينى تواند يا در اصل خلقت نظير تو مىباشند كه همه شما فرزندان آدم و حوّائيد . ) بمقتضاى همه اين دلائل و دهها دلائل ديگر ، احساس وحدت در هويّت انسانها اساسىترين شرط بوجود آمدن يك تمدّن انسانى و اعتلاى آن خواهد بود .
از همين اصل روشن مىشود كه تفرقه و پراكندگى ، سقوط تمدّن و زوال هويّت جامعه را در بر دارد و امير المؤمنين عليه السّلام در مواردى از نهج البلاغه همين قانون را بارها گوشزد فرموده است ، از آن جمله :
در خطبه قاصعه صريحا فرموده است : تأمّلوا أمرهم في حال تشتّتهم و تفرّقهم ليالي كانت الأكاسرة و القياصرة أربابا لهم . . . ( بينديشيد درباره اولاد حضرت اسماعيل و اسحاق و اسرائيل عليهم السّلام . . . در حال پراكندگى و تفرقهاى كه كسرىها ( ى ايران ) و قيصرها ( ى روم ) را ارباب و مالكان آنان قرار داده بود . . . ) و عكس اين قاعده را نيز كه عبارتست از پيشرفت اجتماع و مدنيّت در سايه هماهنگى و اتّحاد در هدفگيريهاى انسانى ، در موارد متعدّد گوشزد فرموده است ، از آنجمله :
در همين خطبه مىفرمايد : فانظروا إلى مواقع نعم اللّه عليهم حين بعث إليهم رسولا فعقد بملّته طاعتهم و جمع على دعوته ألفتهم . كيف نشرت النّعمة عليهم جناح كرامتها و أسالت لهم جداول نعيمها و التفّت الملّة بهم في عوائد بركتها ،فأصبحوا في نعمتها غرقين ، و في خضرة عيشها فكهين . قد تربّعت الأمور بهم في ظلّ سلطان قاهر ، و آوتهم في أطراف الأرضين .
يملكون الأمور على من كان يملكها عليهم و يمضون الأحكام فيمن كان يمضيها فيهم ، لا تغمز لهم قناة و لا تفرع لهم صفاة ( پس به موقعيّتهائى كه از نعمتهاى خداوندى نصيبشان گشت بنگريد .
در آن هنگام كه پيامبرى براى آنان فرستاد ، با دينى كه آورده بود ،اطاعت آنان را منعقد ساخت و الفت و تشكّل آنان را با دعوتى كه فرمود ، صورت داد [ با اين دعوت الهى و اجابتى كه آنان نمودند ] چگونه نعمت بال كرامتش را بر آنان بگسترانيد و نهرهاى وسائل آزمايش خود را براى آنان جارى ساخت و ملّت ( دين ) آنان را در منافع بركتش بهم پيچيد ( جمع نمود و متشكّل ساخت ) آنان در نعمت ملّت غرق شدند و در طراوت عيش آن ، مسرور و شادمان . در اين هنگام كارهاى آنان در سايه يك سلطه پيروز براه افتاد و حالتى كه به آنان روى آورده بود به پناهگاه و عزّتى پيروز پناهنده ساخت . امور دنيا در درجات عالى مالكيّت پا بر جا روى محبّت به آنان كرد ، در نتيجه حاكمان همه عالميان گشتند و سيطره بر اقاليم زمين بدست آوردند .
در اين موقع آنان درباره امور زندگى به كسانى مسلّط شدند كه آن اشخاص در همان امور به آنان مسلّط بودند و احكام خود را درباره كسانى اجرا كردند كه آنان در گذشته درباره آن بينوايان اجرا ميكردند ديگر نه قبضه نيزهاى براى آنان فشرده مىشد و نه براى آنان سنگى كوبيده مىگشت . )
6 وفاء به عهد
اين پديده در ضرورتهاى حيات تمدّنى انسانها بدرجهاى از اهمّيّت است كه مىتوان گفت : اگر همه امتيازات تمدّن براى يك جامعه فراهم شود مگر اين پديده حياتى ، آن جامعه نمىتواند از تمدّن دم بزند ، امير المؤمنين عليه السّلام روى اين پديده حياتى اصرار شديد ميورزد .
در فرمان مالك اشتر با عبارات زير مواجه مىگرديم : و إن عقدت بينك و بين عدوّك عقدة أو ألبسته منك ذمّة فحط عهدك بالوفآء و ارع ذمّتك بالأمانة و اجعل نفسك جنّة دون مآ أعطيت فإنّه ليس من فرائض اللّه شيء النّاس أشدّ عليه اجتماعا مع تفرّق أهوائهم و تشتّت آرائهم من تعظيم الوفآء بالعهود ، و قد لزم ذلك المشركون فيما بينهم دون المسلمين لما استوبلوا من عواقب الغدر ، فلا تغدرنّ بذمّتك و لا تخيسنّ بعهدك ، و لا تختلنّ عدوّك ، فإنّه لا يجترىء على اللّه إلاّ جاهل شقيّ . و قد جعل اللّه عهده و ذمّته أمنا أفضاه بين العباد برحمته و حريما يسكنون إلى منعته ، و يستفيضون إلى جواره ، فلا إدغال ، و لا مدالسة و لا خداع فيه ، و لا تعقد عقدا تجوّز فيه العلل ،و لا تعوّلنّ على لحن قول بعد التّأكيد و التّوثقة . و لا يدعونّك ضيق أمرلزمك فيه عهد اللّه إلى طلب انفساخه بغير الحقّ ، فإنّ صبرك على ضيق أمر ترجو انفراجه و فضل عاقبته خير من غدر تخاف تبعته و أن تحيط بك من اللّه فيه طلبة لا تستقبل فيه دنياك و لا آخرتك
( مالكا ، اگر پيمانى ما بين خود و دشمنت منعقد نمودى يا ضمانتى از خويشتن را به او پوشانيدى ، پيمانت را با وفاء حفظ نما و با حفظ امانت عهده خود را مراعات كن . و شخصيّت خود را سپرى در برابر تعهّدى كه بستهاى بساز ، زيرا از دستورات خداوندى هيچ چيزى مانند تعظيم وفاء به تعهّدها كه مورد اتّفاق نظر همه اقوام و ملل ، با اين كه خواسته هاى آنان با همديگر مختلف و آراء آنان پراكنده مىباشد ،نيست . [ حتّى ] مشركين [ كه مانند مسلمين مقيّد به صفات حميده و اخلاق فاضله نيستند ] در ميان خود بجهت مهلك بودن تخلّف و حيلهبازى به تعهّدهاى خود ملتزم بودند . پس ، به عهده خود نيرنگبازى راه مينداز ، و به پيمانى كه بستهاى خيانت مكن و مكر و حيله مپرداز ، زيرا هيچ كس بخدا جرأت نمىورزد جز نادان شقىّ .
خداوند متعال عهد و عهده خود را با رحمت واسعهاش براى امن و اطمينان مردم بيكديگر در ميان آنان گسترده است و تعهّد را منطقهاى ممنوعه قرار داده است كه مردم بر نيروى آن تكيه كنند و بر آن پناهنده شوند . پس نبايد در تعهّد هيچگونه افساد و خيانت و نيرنگ بوده باشد . مالكا : هيچ تعهّدى برقرار مكن كه بتوانى آن را به غير مقصود اصلى تأويل نمائى و بتوانى آن را از محتواى اصليش منحرف بسازى و هرگز پس از صراحت و تأكيد و دادن اطمينان ، با گفتار كج خود تعهّد را مختلّ مساز . اگر تعهّد الهى موجب شد كه در تنگناى قرار گرفتى ، اين تنگناى و مشقّت باعث نشود كه فسخ ناحقّ آن تعهّد را مطالبه كنى ، زيرا تحمّل تنگناى و مشقّت امرى كه اميد به برطرف شدن و عاقبت نيكوى آن دارى ، بهتر از آن حيلهگريست كه همواره از عواقب وخيم آن در بيم و هراس باشى و بازخواست خداوندى از همه سو ترا احاطه كند و نتوانى از آن بازخواست نه در دنيا و نه در آخرت رها گردى . )
آيا يك انسان عاقل مىتواند ادّعا كند كه انسانها تمدّنى بوجود بياورند كه جريان پديده بسيار حسّاس و حياتى تعهّد بنحوى كه امير المؤمنين عليه السّلام در جملات فوق فرموده است ، نبوده باشد حقيقت اينست كه اگرتعهّد ميان انسانهاى يك جامعه و ميان آن جامعه و ديگر اقوام و ملل بترتيب فوق عمل نشود و اهمّيّتى كه امير المؤمنين عليه السّلام در جملات فوق بآن داده است ، نداشته باشد ، بلكه در جريان تعهّدها فقط منافع خاصّ طرفين تعهّد مراعات شود و جنبه انسانى آن كه عبارت است از گرو قرار گرفتن شخصيّت منظور نگردد ، ادّعاى تمدّن غير از فريفتن خود و ديگران ، هيچ معنايى نميتواند داشته باشد .
7 اطاعت از نيكوكارى
در اينجا مقصود از « اطاعت از نيكوكارى » تسليم آگاهانه و آزادانه در برابر عوامل و انگيزههاى نيكوكارى است . تسليم آگاهانه و آزادانه در برابر عوامل و انگيزههاى نيكوكارى ، يكى از آثار و نتايج گسيختن از جاذبه نيرومند طبيعت حيوانى و آغاز زندگى انسانى است .
بدون گسيختن از جاذبه مزبور ، اگر چه انسان مىتواند بوسيله علم و صنعتى كه بدست آورده است ، بر همه عوالم طبيعت و انسان مسلّط گردد ، قدرت اِسناد هيچ كارى بر خويشتن حقيقى خود را ندارد . مىتوان گفت چنين انسانى كليد دستگاه بزرگ ماشين است كه حدّو مرز حقيقى آن در خود آهن پارهها تمام نمىشود بلكه خود همان كليد نيز در جاذبه همان دستگاه بزرگ ماشينى مىپيچد ، بازى مىكند و مىبندد . خدا آخر و عاقبت اين كليد و ماشين پيچيده بهم و ناآگاه را خير كناد .
8 نافرمانى و اعراض از كبر
فساد و تباهى كه ناشى از كبر و تسليم در برابر آن است ، چنان ارواح بشرى را مىكوبد كه توانائى حركت و رشد را از آنها سلب مىكند .
امير المؤمنين عليه السّلام در خطبه قاصعه مىفرمايد : ألا فالحذر ، الحذر ، من طاعة ساداتكم و كبرآئكم الّذين تكبّروا عن حسبهم و ترفّعوا فوق نسبهم و ألقوا الهجينة على ربّهم و جاهدوا اللّه على ما صنع بهم مكابرة لقضائه و مغالبة لآلائه ، فإنّهم قواعد أساس العصبيّة و دعآئم أركان الفتنة و سيوف اعتزآء الجاهليّة . فاتّقوا اللّه و لا تكونوا لنعمه عليكم أضدادا و لا لفضله عندكم حسّادا . و لا تطيعوا الأدعيآء الّذين شربتم بصفوكم كدرهم و خلطتم بصحّتكم مرضهم و أدخلتم في حقّكم باطلهم و هم أساس الفسوق و أحلاس العقوق ، اتّخذهم إبليس مطايا ضلال و جندا بهم يصول على النّاس و تراجمة ينطق على ألسنتهم ،استراقا لعقولكم ، و دخولا في عيونكم و نفثا في أسماعكم .فجعلكم مرمى نبله و موطىء قدمه و مأخذيده فاعتبروا بمآ أصاب الأمم المستكبرين من قبلكم من بأس اللّه و صولاته و وقآئعه و مثلاته و اتّعظوا بمثاوي خدودهم و مصارع جنوبهم ، و استعيذوا باللّه من لواقح الكبر كما تستعيذونه من طوارق الدّهر . . .
( هشيار باشيد ، بپرهيزيد و بر حذر باشيد از اطاعت آن پيشروان و بزرگانتان كه با تكيه بر موقعيّت خود تكبّر ورزيدند و فوق نسبشان ( اصول روابط ولادت ) بزرگى جستند و كار زشت را بر پروردگارشان نسبت دادند . و با خدا درباره آنچه كه به آنان انجام داده بود بخصومت پرداختند ، آنان در اين خصومت ، در برابر قضاى خداوندى و نعمتهاى او ، زورگوئى و پيروزى طلبى نمودند . زيرا آنان قاعدههاى پايه عصبيّتاند و ستونهاى اركان فتنه و شمشيرهاى استناد [ ندا كننده ] به جاهليّت . پس براى خدا تقوى بورزيد و بآن نعمتهائى كه بشما داده است ، اضداد نباشيد و به فضل و برترى كه در ميان شما بوجود آمده است حسادت مكنيد . اطاعت مكنيد از مدّعيانى كه با درون نيّتهاى صاف خود ، تيرگىهاى آنان را آشاميديد و بيمارىهاى خباثت نفسانى آنان را با سلامت و صحّت روحى خودتان مخلوط ساختيد و باطل آنان را در حقّ خود داخل كرديد .
آنان اساس فسق و ملازمان انحراف و مقاومت [ در برابر پيامبر و امام عليهما السّلام ] مىباشند . شيطان آن نابكاران را مركبهائى براى گمراه كردن اتّخاذ كرد و لشكريانى براى حمله بر مردم و ترجمانهائى كه با زبانهاى آنان سخن مىگويد ، [ اين اعمالى كه شيطان انجام مىدهد ] براى ربودن عقلهاى شما است و گرفتن ديدگان و دميدن در گوشهاى شما . بدينسان شيطان شما را هدفهائى براى تير خود و جايگاههائى براى پا گذاشتن روى آن و دستگيرهاى براى دست خود قرار داد . پس عبرت بگيريد بوسيله مشاهده ناملايماتى كه به امّتهاى مستكبر در روزگار پيش از شما رسيد آن ناملايمات سطوت خداوندى و حملهها و عذابها و كيفرهاى او بود [ كه طعم آنها را بآن نابكاران خيرهسر چشانيد ] و پند بگيريد با ياد آوردن جايگاههائى كه صورتهايشان در آنها نهاده شد .
و پهلوهايشان در آن جايگاهها بخاك افتاد . بخداوند پناه ببريد از هر عامل كبر كه اين صفت رذل را بشما تزريق مىكند ، چنان كه از حوادث كوبنده روزگار ، به او پناه مىبريد . ) بنابر اين سخنان امير المؤمنين ، سقوط جامعه بجهت تكبّر افراد و پيشتازان آن ، حتمى خواهد بود ، دليل اين سقوط بقدرى روشن است كه نيازى به تفصيل ندارد ، همين مقدار ميگوئيم كه : كبر از اشتياق آدمى به تورّم خويشتن سرچشمه مىگيرد و اين اشتياق در هر انسانى بوجود بيايد و در هر جامعهاى كه شيوع پيدا كند ، بدون ترديد ، همه حقوق و تكاليف مقرّره ضرورت و عظمت و ارزش خود را از دست مىدهند و همه حركات و سكنات بر محور خود تورّم خواه مىچرخد .
بر اين فرض ، حقيقتى ديگر براى متكبّر مطرح نيست ، چه از سنخ انسان باشد و چه از مقوله ديگر واقعيّات ، تا با هماهنگى با انسان و برقرار كردن ارتباط صحيح ميان افراد و گروههاى انسانى و شناخت و برخوردارى از ديگر واقعيّات ، تمدّنى بوجود بيايد . در جملات امير المؤمنين عليه السّلام آب حيات اساسى و آفت كشنده تمدّنها بترتيب زير گوشزد شده است :
1 اطاعت مكنيد از مدّعيانى كه با درون و نيّتهاى صاف خود ،تيرگىهاى آنانرا آشاميديد و بيماريهاى خباثت نفسانى آنانرا با سلامت و صحّت روحى خودتان مخلوط ساختيد و باطل آنان را در حقّ خود داخل كرديد .
آب حيات اساسى تمدّن انسانى عبارتست از : 1 درون و نيّتهاى پاك و صاف مردم كه همواره طالب رشد و كمال خود و ديگران مىباشد . اينكه گفتيم : اين عامل آبحيات اساسى تمدّنها مىباشد ، براى اينست كه با بروز و تحقّق و تقويت اين حالت روحى ، اوّلين عامل مرگزاى تمدّن كه عبارتست از تزاحم و تصادم و كشتار ميان افراد و ميان گروههاى يك جامعه و ميان آنها و هيئت حاكمه از بين مىرود و زمينه براى تحقّق حيات اجتماعى انسان محورى آماده مىگردد . [ مقصود از انسان محورى را در آغاز مبحث « بروز و اعتلاء و سقوط جوامع و تمدّنها و فرهنگها » توضيح دادهايم ، لطفا مراجعه شود ] در برابر اين آب حيات اساسى تمدّن ، آفت كشنده و نابود كننده آن عبارت از درون و نيّتهاى آلوده و ناپاك مردم يك جامعه و تيرگىهاى درون و نيّتهاى پيشروان آن جامعه مىباشد ، اگر چه مردم آن جامعه داراى انسانىترين درون و عالىترين نيّتها بوده باشند . يعنى اگر هدفگيريها و همه سطوح روانى و مغزى افراد يك جامعه ، بهترين محتويات انسانى را هم داشته باشد ، بدانجهت كه درون پيشتازان و اداره كننده مردم آن جامعه ناپاك و كثيف و تيره مىباشد ، آن جامعه توفيق نيل به تمدّن را دارا نخواهد بود .
2 يكى ديگر از عوامل حياتى تمدّن عبارتست از صحّت و سلامت روحى افراد جامعه . مثل معروفى درميان مردم در جريانست كه مىگويد :« فلانى توانسته است طشت طلائى بدست بياورد ، ولى چه فايده استفادهاى كه از اين طشت طلائى بسيار گرانبها مىبرد ، اينست كه آنرا زير دهان خود ميگذارد و استفراغ خونى در آن مىنمايد » آرى ، آقايان تمدّن سازان دوران معاصر ما :بخود بيائيد و تمنّائى كه ما از شما داريم ، اينست كه صحّت و سلامت ارواح ما انسانها را بخودمان برگردانيد و طشت طلائى را برداريد و ببريد در موزه خانه نگهدارى كنيد كه روزى به درد انسانها بخورد در آنهنگام كه بخواهند بفكر تمدّن سازى بيفتند ، نخست خود انسان را بشناسند و دردها و درمانها و لذائذ و آلام و حيات و موت آن بينوا را در نظر بگيرند ، سپس طشت طلائى براى او بسازند و تمدّنى نسازند كه با هدفگيرى قدرتمندان در زندگى خود كه عبارتست از منفعت طلبى بدون كمترين قيد و شرط ، در جامعهاى كه افراد آن فقط براى بالا بردن درآمد سرانه تكاپو مىكنند ، بار ديگر مردم را وادار به دادن اين شعار بسيار پر معنى نمايند :
از طلا گشتن پشيمان گشته ايم
مرحمت فرموده ما را مس كنيد
در آن پنجاه و دو نكبت و عامل سقوط كه در مباحث گذشته يادآور شديم ، بيش از ده عدد از آنها [ مانند نگرانى و اضطراب دائمى مردم و خودستيزى يعنى تضادّ انسان با خويشتن ] انواعى از بيمارىهاى روانى است كه هيچ عاقلى نمىتواند آنها را ناديده بگيرد . [ در برابر اين عامل حياتى تمدّن مرضهاى روحى پيشتازان است كه ناشى از خباثت و حيوان صفتى و رذالت سردمداران است و آفت بزرگ تمدّن انسانى مىباشد ] بنابراين هرگاه كه اين عامل حياتى ( صحّت و سلامت روحى افراد جامعه ) منتفى شود ، خواه از خود مردم جامعه يا از سردمداران آن ، زوال و سقوط جامعه و يا تمدّن و فرهنگ آن ، امرى است قطعى .
3 عامل نهائى حياتبخش يك تمدّن ، عبارت است از جريان همه امور زندگى در دو قلمرو مادّى و معنوى بر مبناى حقّ . حقّ و قانون از يك نظر دو اصطلاح مختلف براى بيان واقعيّتى بايسته يا شايسته تحقّق بكار ميروند وقتى كه مىگوئيم : « نياز نتيجه به كار حقّ است » يعنى تلازم كار و نتيجه واقعيّتى است شايسته تحقّق . هنگامى كه مىگوئيم : « كلّ از جزء بزرگتر است » در حقيقت مىگوئيم : قانونى در دو مقوله كلّ و جزء حاكم است كه تحقّق آن بايسته است و آن بزرگتر بودن كلّ از جزء است [ البتّه مباحثى قابل توجّه در اصل يا قانون كلّ و جزء وجود دارد كه جاى آنها در اين مبحث نيست ، مانند اينكه آيا اين اصل يا قانون بايد به كلّ و جزءهاى محدود مقيّد شود يا در همه موارد صدق مىكند ؟ ] . تصوّر تمدّنى كه بر مبناى حقّ نباشد ، مانند تصوّر يك عمل رياضى است كه عدد و علامت در آن مطرح نباشد و مانند ساختمانى است كه بنياد نداشته باشد
نكته بسيار جالب درباره سه عامل حياتى تمدّن
امير المؤمنين عليه السّلام نكتهاى بسيار شگفتانگيز و جالب را درباره سه عامل حياتى تمدّن متذكّر شدهاند كه غفلت از آن ، موجب فرو رفتن در ابهامات فراوان مىباشد . اين نكته عبارتست از اينكه آنحضرت مىفرمايد : اگر « درون و نيّتهاى شما افراد جامعه پاك و صاف و درون و نيّتهاى پيشتازانتان تيره و آلوده باشد ، شما سقوط خواهيد كرد و نيز نمىفرمايد كه صحّت و سلامت ارواح شما و مرضهاى ناشى از خبث و كثافت درونى آنان موجب زوال جامعه و تمدّن و فرهنگ انسانى شما خواهد گشت و نمىفرمايد بر حقّ بودن شما و بر باطل بودن آنان رشته حيات اجتماعى متمدّن و يا فرهنگ انسانى شما را از هم خواهد گسيخت .
بلكه ميفرمايد : و لا تطيعوا الأدعيآء الّذين شربتم بصفوكم كدرهم و خلطتم بصحّتكم مرضهم و أدخلتم في حقّكم باطلهم ( اطاعت مكنيد مدّعيانى را كه با صفا و پاكىهاى درونتان تيرگىها و آلودگىهاى آنان را آشاميديد و بيمارىهاى درونى آنان را با صحّت و سلامت روحى خودتان در هم آميختيد و باطلشان را در حقّتان داخل كرديد . ) نكته اينست كه چنين نبود كه دو پديده متضادّ « پاك و ناپاك » ، « صحّت و بيمارى » ، « حقّ و باطل » در يك جامعه روياروى هم قرار گرفته و با يكديگر گلاويز گشتند و در نتيجه ناپاكى بر پاكى و بيمارى بر صحّت و باطل بر حقّ پيروز گشت ، بلكه جريان امر چنين است كه سردمداران حيله گر و پيشتازان قدرتمند ، با كمال مهارت توانستند ناپاكىهاى خود را چنان پاك و صاف قلمداد كنند كه پاكىها و صفاهاى درونى شما را خيره و با همديگر مخلوط بسازند و بكام شما فرو ريزند و انحرافات درونى خود را چنان وانمود كنند كه صحّت و استقامت و كمالطلبى ارواح شما را تحت سلطه خود قرار بدهند و باطلهاى ويرانگر خود را با حقّهاى سازنده شما چنان درهم و برهم كنند كه شما انسانهاى پاك و بى غلّ و غِش را فريب بدهند ، تا حدّى كه يقين كنيد كه سردمداران نابكارشما را در بهشت برين يك تمدّن انسانى اداره مىكنند آيا اين نكته بسيار شگفتانگيز و با عظمتى كه امير المؤمنين عليه السّلام متذكّر شدهاند ، داستان همه قرون و اعصارى كه تا همين لحظه بر جوامع انسانهاى بينوا گذشته است ، نمىباشد ؟
9 قرار گرفتن در شعاع انگيزگىهاى فضيلت
پيش از بحث و بررسى اين عامل ، جملهاى را كه از بعضى نويسندگان مغرب زمين شنيده شده است ،
مطرح مىكنيم كه گفته است :
« فضيلت محبوبيّت ذاتى ندارد ، بلكه براى نظم زندگى اجتماعى است ، پس اگر زندگى اجتماعى بطور صحيح برقرار شود ، نيازى به فضيلت نيست . »
البتّه اين عبارت را خود اينجانب در بعضى از آثار برشت ديدهام ، نهايت اين كه بخاطر ندارم آيا اين مطلب را از شخص ديگرى نقل نموده است ، يا نظريّه خود او مىباشد . بهر حال ، همانگونه كه مولوى در ردّ مطلبى كه به جالينوس نسبت داده شده است ، مىگويد : نقل شده است .
همچنانكه گفت جالينوس راد
از هواى اينجهان و از مراد
راضيم كز من بماند نيم جان
تا ز . . . استرى بينم جهان
سپس مولوى مىگويد : اثبات نشده است كه گوينده اين سخن [ كودكانه ] جالينوس بوده باشد ، بهر حال ، پاسخ من متوجّه كسى است كه چنين سخن [ احمقانه ] اى را گفته باشد . ما هم مىگوئيم : طرف سخن ما كسى است كه چنين سخن انسان سوز و ويرانگر و ضدّ ارزشهاى والاى انسانى و نابود كننده هدف عالى حيات و راننده ماشين حيات انسانها بسوى قهوهخانههاى پوچگرائى ( نيهيلستى ) را گفته باشد ، اگر برشت گوينده چنين سخنى است ، پاسخ ما متوجّه او است و اگر كسى ديگر است پاسخ متوجّه آن شخص مىباشد . نخست بايد توجّه داشته باشيم كه سخن فوق تازگى ندارد ، در گذشته يكى از شعراى بسيار زبردست و اديب متخصّص در ادبيّات جامعه ما كه حقّا از اين جهت در خورستايش است ، بدون داشتن گذرنامه رسمى از قلمرو ادبيّات وارد اقليم فلسفه و هستى شناسى شده چنين گفته بود :
انبياء حرف حكيمانه زدند
از پى نظم جهان چانه زدند
اگر صفحات گذشته تاريخ بشرى را با دقّت ورق بزنيم ، خواهيم ديد اين كوته نظرى كه كمالات بالقوّه و بالفعل انسان را قربانى زندگى منظّم زنبور عسلى و موريانهاى و خفّاشى مىنمايد ، مخصوصا اين حيوان اخيرى ( خفّاش ) كه با مراعات كمال نظم پس از رفتن نور خورشيد بازيگر ميدان هستى ميشود [ اين مضمون اقتباس از آن شعر سعدى است كه مىگويد :
قرص درخشنده چو پنهان شود
شب پره بازيگر ميدان شود
و اگر كوته نظران منكر عظمت نور خورشيد فضيلت انسانىاند از رونق و عظمت آن نور كاسته نمىشود .
شب پره گر وصل آفتاب نخواهد
رونق بازار آفتاب نكاهد]
تاريخى بس طولانى داشته و همواره بعنوان عامل تسليت بخش در برابر نداهاى وجدان و احساسات بسيار عالى و اصيل و نگرانىهاى بسيار مقدّس درباره هدف اعلاى حيات كه بدون عمل به فضيلتها قبل وصول نخواهد بود ، در استخدام آن كوته نظران قرار گرفته است . حال مقدارى مختصر به زندگى منهاى فضيلتها مىپردازيم تا ببينيم آيا بدون فضيلت ، تمدّن و فرهنگى مىتواند تحقّق پيدا كند يا نه ؟ البتّه اين سؤال در رتبه پس از اين سؤال است كه « آيا بدون فضيلت اصلا يك جامعه انسانى وجود دارد » و اگر ما نتوانيم در باره سؤال مزبور به نتيجه مثبت برسيم يعنى نتوانيم اثبات كنيم كه بدون فضيلت هم ممكن است جامعه انسانى وجود داشته باشد ، ديگر نيازى به بحث از تمدّن و فرهنگ نداريم و باصطلاح ، ما با قضيّهاى سالبه به انتفاء موضوع روبرو شدهايم .
فضيلت محبوبيّت ذاتى ندارد ، بلكه وسيلهاى براى نظم زندگى است تير خلاصى است كه در شكل ادبيّات يا فلسفه به مغز انسانيّت شليك شده است .
جائى كه مشاهده آنهمه نكبتها و بيچارگيها و تخديرها و كشتارها و بطور خلاصه مشاهده آن پنجاه و دو عامل نكبت و سقوط انسانيّت انسان نتواند كسى را قانع بسازد كه انسان در آتش بىفضيلتى كه با دست خود شعلهورش ساخته است ، مىسوزد و يك انسان با وجدان پاك نه تنها نبايد با بيان جملات شهرتزا و موجب مطرح شدن در اجتماع [ كه عجب مرد آزادمنشى است كه همه اصول و قوانين حيات را زير پا مىگذارد ] اين آتش انسان سوز را شعلهورترش بسازد ، بلكه اگر از حدّاقلّ عقل و وجدان برخوردار بوده باشد ، بايد بهر وسيله ايست در خاموش كردن چنين آتش انسانسوز تكاپو و تلاش بنمايد .
سقوط اين نمايندگان وفادار آدمكشان در ميدان تنازع در بقاء ،و اين استخدام شدگان براى هموار كردن ميدان اعدام انسان و انسانيّت شديدتر و تباهتر از آن است كه شما حتّى بتوانيد يك سخن منطقى با آنان در ميان بگذاريد و بگوئيد : آقايان نمايندگان وفادار آدمكشان در ميدان تنازع در بقاء و آقايان استخدام شدگان براى هموار كردن ميدان اعدام انسان و انسانيّت آيا تاريخ با آنهمه پيامبران و اولياء اللّه و حكماء و مصلحان كه براى اين انسان فضيلت و انسانيّت آموخته و به عمل بآن فضيلت تحريك كرده است و در مقابل كارنامه سياه و ننگآورى كه اين انسان با دست خود مىنويسد و آنرا با خواناترين خط امضاء مىنمايد ، براى لزوم كوشش در راه اصلاح انسانها با صفات حميده و نيكو و اخلاق عالى انسانى كافى نيست ؟ و بعبارت ديگر :
شما بكدامين مقدّس سوگند خوردهايد كه اين حيوان درنده را كه قابل تعديل است ، درندهترش كنيد روزى درباره عبارت فوق با بعضى از دانشمندان محقّق گفتگوئى داشتيم ، هر دو باين نتيجه رسيديم كه مىتواند بازگو كننده حقيقتى بوده باشد . گوينده و هواداران اين مطلب كه فضيلت محبوبيّت ذاتى ندارد ، بلكه وسيلهاى براى نظم زندگى است يا مبتلا به بيمارى مهلك تضادّ با خويشتن بودهاند كه موجب مىشود كه انسان اوّلاً خود را نشناسد بعد ديگران را يعنى ناتوانى او از شناختن خويشتن علّت نشناختن ديگران بوده باشد .
و يا مانند هابس و ماكياولى خود را يك حيوان درنده تلقّى كند و سپس همه انسانها را هم نوع خود بداند . ممكن است كه عامل اين مبارزه نابخردانه با انسان و انسانيّت ، مزدورى آگاهانه يا ناآگاهانه باشد و يا عاشقان خود باخته « طرح خويشتن » در جامعه و جوامع بودهاند كه براى وصول بچنين هدف احمقانه ،انسانيّت را زير پا نهاده و آنرا نابود كردهاند [ بخيال خويشتن ] . در ميان مردم مثلى است كه مىگويد : يك نفر عاشق شهرت اجتماعى گشته بود و بهر طريق ممكن مىخواست مردم جامعه او را بشناسند ، چون فاقد هر گونه امتياز چشمگير بود ، لذا نمىتوانست به معشوقه خود كه مشهور شدن در جامعه بوده است نائل گردد . در اين موضوع شب و روز فكر مىكرد كه چه بايد كرد تا در ميان مردم مشهور شود ؟ بالاخره مقدارى پول از اين و آن قرض كرد ،بعضى مىگويند : مقدارى هم پول مردم را بسرقت برد و عازم مكّه شد كه در مناسك حجّ ، مردم بسيار فراوانى براى عبادت در آنجا جمع مىشوند . بلكه كارى در آنجا انجام بدهد كه مشهور شود ، در مكّه بود كه بجاى انديشه در اينكه
در دير بود جايم ، به حرم رسيد پايم
به هزار در زدم تا ، در كبريا زدم من
قَدَم وجود در بارگه قِدم نهادم
عَلَم شهود در پيشگه خدا زدم من
باين كشف و ابداع و اختراع و الهام تاريخى رسيد كه بروم در چاه زمزم بول كنم و چون اين يك حادثه بىنظيرى است مردم آنرا بيكديگر بازگو خواهند كرد و مردم همه كشورهاى اسلامى و مقدارى هم از كشورهاى غير اسلامى خواهند فهميد كه اين من بودم كه به چاه زمزم بول كردم و از اين راه شهرت فراگير جهانى نصيب من خواهد گشت و اين كار را انجام داد . از بدبختى آن شهرتپرست چند نفر از مسلمين كه او را در حال بول به چاه زمزم ديدند ،چند دست كتك مفصّل و تمام عيار به او زدند و وقتى كه از آن ضاربين مىپرسيدند : چرا اين بيچاره را ميزنيد در پاسخ نمىگفتند كه او به چاه زمزم ادرار كرده است ، تا آن بدبخت بمقصودش كه شهرت بود برسد ، بلكه ميگفتند مقدارى پول در شهر ما سرقت نموده و باين جايگاه مقدّس آمده ، و ما او را مىزنيم تا پولهاى مسروقه را از وى بگيريم ، لطفا شما هم بما كمك كنيد .
در پايان اين مبحث بطور اجمال مىگوئيم : از ديدگاه اسلام ، اگر فضيلت انسانى ( اخلاق فاضله و عشق به كمال و خود را با مردم در لذائذ و آلام مشترك ديدن و گذشت و فداكارى در راه تحصيل سعادت واقعى انسانها نه در راه كامكارى آنان ) وجود نداشته باشد ، انسانيّتى وجود ندارد و اگر انسانيّتى وجود نداشته باشد ، ما جز با يك تاريخ طبيعى حيوانى خاصّ بنام انسان سر و كار نخواهيم داشت ، در نتيجه دنيا رقّاص خانهاى خواهد بود كه هر كس نرقصيد و لو با پايكوبى كشنده روى دلها و مغزهاى پاكترين انسانها زندگى را باخته است
10 خويشتندارى از ظلم
اين عامل اساسى تمدّن را در گذشته مطرح كردهايم ، لذا در اينجا تكرار نمىكنيم .و بزرگ شمردن ( ناشايست بزرگ ) تلقّى كردن قتل نفس ، اين مادّه شامل خودكشى و ديگركشى و كشتن به معناى ويران كردن قفس كالبد و رها شدن روح و كشتن روح نيز مىباشد . تمدّن امروزى خودكشى را مورد اهمّيّت قرار نمىدهد ، گويا چنين گمان مىكند كه آدمى چنان كه در عقيده و بيان آزاد است ، همچنان اختيار زندگى خود را نيز دارا مىباشد و نبايد كسى مزاحم ديگرى باشد حتّى در خودكشى لذا بر فرض محال يا بسيار بعيد اگرروزى فرا رسد كه همه مردم با اختيار خود ، دست به خودكشى بزنند ، ديگران نبايد فضولى كنند و مزاحم آزادى مردمى باشند كه مى خواهند خودكشى كنند شماره خودكشى هاى تمدّن امروزى بالاتر از آن عوامل است كه واقعا يك انسان را تا حدّ سيرى و اعراض از زندگى برساند [ اگر چنين چيزى امكانپذير باشد ، يعنى عواملى پيدا شوند كه خودكشى را قطعى و تجويز نمايند . ] درك علّت اين امر بسيار ساده است و آن اينست كه زندگى در تمدّن امروزى ، فلسفه و هدف خود را از دست داده است ، در حقيقت مردگانى متحرّك در روى زمين ،بحركت خود پايان مىبخشند ، نه اينكه يك زندگى واقعى را از بين مىبرند ،زيرا زندگى واقعى عامل ادامه خود را در درون خود دارد . همچنين تمدّن امروزى كشتن معمولى را كه عبارتست از تخريب قفس كالبد مادّى ، تا حدودى كه از رسوائى بىاعتنايى به جانهاى آدميان نجات پيدا كند ، مورد استفاده قرار مىدهد و مىگويد : قاتل يك شخص بيمار است و بايد با آماده كردن وسائل رفاه و آسايش ، وى معالجه شود اين مطلب اگر چه در بعضى موارد صحّت دارد ، ولى قابل تطبيق بر همه موارد قتل نفس نيست ، زيرا باستثناى بيماران روانى واقعى كه بايد اثبات و احراز شود ، جرأت كردن به منطقه ممنوعه جانهاى آدميان ، يك پديده سادهاى نيست كه روانشناسان و پزشكان روانى و حقوقدانان و سياستمداران با كمال بيخيالى ، با قيافه علم نمائى بگويند :
آرى ، اين قتل نفس علّت روانى داشته است اين علم نمائى شبيه به اين است كه شما بپرسيد : اين مرض چرا در اين انسان بوجود آمده است ؟ براى شما چنين پاسخ داده شود كه « بدانجهت كه علّتى دارد » مگر كسى پيدا مىشود كه احتياج معلول را به علّت نداند سؤال از آن قانون عامّ نيست ، بلكه سؤال از اين است كه آن علّت چه بوده است كه مرض فلانى را بوجود آورده است ؟
در مسئله مورد بحث ما ، قناعت كردن باينكه علّتى وجود داشته است كه قاتل دست به آدمكشى زده است معنائى جز توضيح واضحات ندارد كه براى فريفتن خود و مسخره ديگران مناسب است .
جاى شگفتى است كه بوجود آمدن قتل نفس عمدى كه يكى از كارهاى آگاهانه و آزادانه است كه گاهى پس از تفكّرات و تخيّلات و اراده و تصميمهاى طولانى انجام مىگيرد ، آيا با اين فرض فلسفهبافى ما اقتضاء ميكند كه با كلمه جبر و اضطرار و بازتاب و رفلكس و ناگهان و حتميّت و مانند اينها بازى كرده و بگوئيم : هيچگونه كار آگاهانه و آزادانه و زشت و وقيح صورت نگرفته است ، بلكه يك بيمار به مقتضاى بيمارى خود سرفهاى فرموده است ؟ اگر قاتل از آغاز جريان مغزى و روانى خود درباره قتل نفس ، يك لحظه ناچيز از اختيار برخوردار بوده باشد ، بهمان اندازه مسئول ، و وقاحت و كيفر مناسب دامنگير وى مىباشد ، اينست جنبه علمى و فلسفى و اخلاقى و دينى قضيّه قتل نفس . حال اگر تمدّن امروزى دستور مىفرمايد كه منطقه جانهاى آدميان براى بيماران آزاد است كه وارد شوند و انسانها را نابود كنند و اين بر عهده تمدّن است كه آن بيماران را در عالىترين محيطها از نظر آب و هوا و با بهترين غذاها و غير ذلك نوازش بدهد تا بعد از اين ، بدانند كه از اوّلين لحظات تفكّر درباره از پاى در آوردن يك انسان ، قانون جبر آنان را احاطه نموده است ، لذا قانون جبرى اقتضا مىكند كه با تفكّرات و ديگر فعّاليّتهاى مغزى و عضلانى كه بالاجبار بجريان افتادهاند ، به مبارزه بر نخيزند و بگذارند قانون كار خود را انجام بدهد آرى ، تمدّنى كه :
1 اختيار را از انسانها حذف مىكند و مىگويد : بر تمامى فعّاليّتهاى مغزى و روانى و عضلانى انسانها ، جبر حاكميّت دارد .
2 من جز قوّه چيزى و جز قوىّ كسى را برسميّت نمىشناسم
3 . . . وجدان و احكام آن ، ساخته اجتماع است
4 . . . هيچ نظاره و توجيهى از مافوق براى انسان وجود ندارد
5 . . . وصول به هدف هر چه باشد ، وسيله را هر چه باشد توجيه ميكند
6 . . . زندگى هدفى جز خور و خواب و خشم و شهوت ندارد
7 . . . آنچه كه بايد يك انسان انجام بدهد ، كوشش براى بدست آوردن قدرت براى تورّم خود طبيعىاش است و چشيدن لذّت براى خوش داشتن آن خود طبيعى متورّم و غير ذلك در اينصورت قطعى است كه هيچ منطقى براى بازخواست قاتل عمدى ندارد ، مخصوصا اگر قاتل عمدى هم مانند خود گردانندگان تمدّن امروزى مقدارى اصطلاح براى بافتن داشته باشد و بگويد :آقايان داوران ، شما با كدامين دليل مرا بيمار مىخوانيد و يا با كدامين دليل مرا مستحقّ كيفر قلمداد مىكنيد ، با اينكه من جز كارى طبيعى و جبرى چيزى انجام ندادهام كارى كه من كردهام ، عبارت است از مرخص كردن يك موجود جاندار بوسيله قدرتى كه در اختيار داشتم و مطابق قوانين جبرى علّت و معلول .
اين موجود جاندار بحكم انسان متمدّنى از گروه شما ( فرويد ) معلول اشباع غريزه جنسى آزادانه و بدون قيد و شرط و كارت رسمى براى زندگى ، بوده است . چه مىگوئيد و از من چه مىخواهيد ؟ تمدّنى كه اسلام براى انسان پيشنهاد مىكند ، بر مبناى آن اصالت انسانى است كه در آيه زير توضيح داده است :
أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْر نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياَهَا فَكَأَنَّمَآ أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً [ المائده آيه 32 ] ( قطعى است كه هر كسى يك فرد از انسان را نه بجهت قصاص يا اِفساد در روى زمين بكشد ، مانند اينست كه همه مردم را كشته است و كسى كه فردى از انسان را احياء كند مانند اينست كه همه مردم را احياء نموده است . ) با نظر به اين آيه است كه اسلام ارزش حيات انسانها را بالاتر از كميّتهاقرار داده و مىگويد : « همه 1 » زيرا همانگونه كه « همه انسانها » نهالهاى مورد توجّه باغ خداوندى هستند ، همچنان يك انسان كه نهالى از باغ وجود است و بتنهائى از جهت محبوبيّت نزد باغبان آن باغ تفاوتى نمىكند . كيفر قتل نفس عمدى آتش ابدى در سراى آخرتست ، حال به بينيم قتل نفس و احياى آن در تمدّن امروزى چگونه منظور مىشود ؟
اگر بخواهيم مقدارى از شواهد و دلائل اين مسئله را كه قتل نفس در تمدّن امروزى ، امرى است بسيار ناچيز و غير قابل اهمّيّت ، متذكّر شويم يك مجلّد كتاب بايد در اين مسئله بنويسيم . فقط به يك مطلب بعنوان نمونه اشاره مىكنيم و آن اينست كه امروزه مقدارى بسيار فراوان از انرژىهاى مغزى و عضلانى و سرمايههاى بسيار كلان ، صرف ساختن اسلحه براى آدمكشى مىشود .
اگر اين اسلحه فقط براى دفاع از خويشتن بود ، هيچ كسى اعتراض نداشت ،چنانكه دين اسلام نيز با نظر به آيه شريفه :وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ . . . [ الأنفال آيه 60] ( براى دفاع از خويشتن در برابر دشمنانتان هر چه بتوانيد نيرو آماده كنيد . . . ) تهيّه اسلحه را لازم ديده است .
البتّه اين يك اعتراض اصلى است كه با نياز قطعى بشر به اسلحه براى حفظ خويشتن ، ادّعاى تكامل تناقضى در بر دارد كه ناديده گرفتن آن هم يكى ديگر از علائم سقوط بشرى در پرتگاه ضدّ تكامل مىباشد . ولى ميدانيم كه حكمت واقعى وجود اسلحه نيست كه روى زمين را بصورت انبار اسلحه در آورده است ، بلكه با تراكم اسلحه و ركود سرمايه در آن ، و عدم توليد كار سازنده به شعلهور كردن آتش جنگها دامن زده مىشود ، تا تجارت اسلحه رواج داشته و سرمايهها بازدهى داشته باشند در صورتيكه در اسلام فروش اسلحه جنگ به مردمى كه در حال جنگند حرام مىباشد ، مگر وسائل دفاع ،مانند سپر و غير ذلك .
11 انصاف براى همه خلق
انصاف همان عدالت است كه مايه قوام حيات بشرى است ، هر دليلى كه براى ضرورت عدالت در روابط انسانها ، حتّى در رابطه انسان با خويشتن و با خدايش اقامه شود ، در حقيقت براى ضرورت انصاف هم اقامه شده است ، تفاوتى كه ممكن است ميان عدالت و انصاف در نظر گرفت اينست كه انصاف غالبا در مواردى بكار مىرود كه انسان عدالت را با دريافت ضرورت و ارزش آن و بحكم وجدان خود ، اجرا نمايد . لذا وقتى كه مىگوئيم يا مىشنويم : فلانى شخص منصفى است ، در حقيقت شخصى را در نظر مىآوريم كه عدالت را با استناد به احساس والاى درونيش بدون اجبار برونى اجرا مىنمايد . ضدّ انصاف عبارتست از ظلم و تعدّى ناشى از عدم احساس والا درباره عدل و داد . تضادّ ظلم و تعدّى با تمدّن ، حقيقتى است كه نيازى به شرح و تفصيل ندارد .
12 حلم و فرو بردن غضب
اين فضيلت عالى انسانى كه ناشى از تعديل هيجانات و مقاومت در برابر انگيزههاى محرّك است ، يكى از علامات بارز رشد مغزى و روانى انسان است . مقاومت و خويشتندارى در برابر عوامل هيجانانگيز كه از فرو نشاندن غليان حسّ انتقامجوئى سرچشمه ميگيرد ، نشان دهنده ظرفيّت با ارزش روان در مقابل علل و انگيزههائى است كه مغزها و ارواح سبك را به نوسان و اضطراب در مىآورند . اين فضيلت عظمى منشأ صبر و شكيبائى در مجراى رويدادها است كه از نظر ارزش كمتر فضيلتى بآن درجه مىرسد . آيات قرآنى بقدرى درباره اين فضيلت عظمى تشويق و تحريك نموده است كه مافوق آن قابل تصوّر نيست . از آن جمله در يكى از آيات فرموده است :
إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أُجُورَهُمْ بِغَيْرِ حِسَابٍ [ الزّمر آيه 10] ( جز اين نيست كه انسانهاى بردبار پاداشهاى خود را بىحساب دريافت مىكنند . )
سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ [ الرّعد آيه 24] ( درود بر شما باد در برابر صبرى كه كرديد و نيكو است خانه آخرت . )
وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ . الّذِينَ إِذَآ أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ . أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَّبِهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ [ البقره آيه 155 تا 157] ( قطعاً شما را به چيزى از گرسنگى و ترس و كاهش در اموال و نفوس و ميوهها آزمايش خواهيم كرد و بردباران [ در هنگام مصيبت ] را بشارت بده كسانى كه وقتى كه مصيبت به آنان اصابت كند مىگويند : ما از آن خدائيم و به سوى او بر مىگرديم . آنان هستند كه به درودها و رحمتى از پروردگارشان نائل مىگردند و آنان هستند هدايت يافتگان . ) انسانهائى كه گرفتار بيمارى غضب و هيجانات عصبى تندى مىباشند نمىتوانند طعم تمدّن را بچشند ، چه رسد به اينكه وظيفهاى در راه بوجود آوردن و اعتلاى آن ، به عهده بگيرند .
13 پرهيز كردن از فساد در روى زمين
فساد در روى زمين بزرگترين عامل تباهى تمدّنها و فرهنگها مىباشد . در طول تاريخ جوامع فراوانى وجود داشته است كه شيوع فساد در ميان آنان نابودشان ساخت .
فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَآءُ وَ الْأَرْضُ وَ مَا كَانُوا مُنْظَرِينَ [ الدّخان آيه 29]
( و آسمان و زمين به آن نابود شدگان اعمال زشت خود گريه براه نينداختند و آنان مهلت داده نشدند . ) فسادى كه براى تمدّن انسانى مهلكترين عامل است ، شامل انواع و اصناف و مصاديق فساد مىباشد . معناى كلّى فساد عبارتست از « اختلال در نظم و قانون لازم » اختلال در نظم و هماهنگى لازم در قلمرو زندگى انسانها كه فساد ناميده مىشود ، همان ضدّ قانون است كه در هر نقطه و موقعيّتى از جهان هستى بروز نمايد ، آنرا مختلّ و فاسد مىسازد اين ادّعا كه هرگونه فسادى مىتواند تمدّن انسانى را نابود بسازد ، مستند به هويّت خود تمدّن است ، زيرا هويّت تمدّن حقيقتى است متعيّن و داراى مختصّات واقعى كه بدون آنها يعنى با ورود اخلال حتّى بر يكى از آنها بوسيله عامل فساد ، تمدّن بدون ترديد بهمان اندازه دچار اختلال مىگردد .
ممكن است گفته شود : اگر مقصود از نظم و قانون كه اِفساد و اِخلال در آن موجب شكستن تمدّن و زوال آن مىباشد ، نظم و قانون و اصول و ارزشهاى انسانى است . اين اصول و ارزشها مدّتهاى طولانى است كه از كشورهاى صنعتى و سلطه جو كه اصطلاح تمدّن را براى روپوشى بر سقوط انسانيّت در آن سرزمينها بكار ميبرند ، رخت بر بسته است ، با اين حال سرنوشت بشر امروزى را بدست گرفته ، موجوديّت بشرى را دستخوش خواسته هاى خودكامانه و قدرتپرستانه خويش نمودهاند . پاسخ اين اعتراض بسيار روشن است و آن اينكه اگر كشورهاى صنعتى و سلطه جو كه قدرت مادّى وحشتناكى را از هر راهى كه خواسته و توانسته اند ، بدست آورده اند ، از يك تمدّن انسانى برخوردار بودند ، براى برطرف ساختن آن پنجاه و دو نكبت و عامل سقوط بشرى گامى برميداشتند در صورتى كه مى بينيم نه تنها گامى در اين راه برنداشتهاند ، بلكه خود عامل تشديد آنها را فراهمتر مى سازند .
وانگهى از تمدّنى كه گردانندگان آن ، از آگاهى و اختيار والاى انسانى محروم باشند و خود مهرههائى غير مسئول وناآگاه و مجبور براى گرداندن يك ماشين غير مسئول و ناآگاه و مجبور بوده باشند چه انتظارى مىتوان داشت ؟ انتظار تمدّن انسانى از اين مهرههاى غير مسئول و ناآگاه و مجبور درست مانند انتظار مراعات اصول انسانى و ارزشهاى انسانيّت از كوه آتشفشانى است كه جز مهار كردن آن با قدرت هيچ چارهاى ديگر ندارد .
14 التزام به انس و محبّت
و رحمت و لطف و تشكّل و هماهنگى و پرهيز از پراكندگى و از هر امرى كه موجب شكست و سستى قوا بوده باشد . اگر اين عامل يا عنصر تمدّن را بنياد اساسى تمدّن تلقّى كنيم ، كارى كاملا منطقى انجام دادهايم ، زيرا اگر انس و الفت و تشكّل بر مبناى اصيل انسانى نباشد قطعا بر مبناى سوداگرى خواهد بود ، يعنى آدمى با كسى انس و الفت خواهد گرفت و به كسى محبّت خواهد ورزيد كه در مقابل ، نفعى به او برسد يا ضررى از او دفع شود ، و حدّ اعلايش اينكه انس و الفت و محبّت از آن شخص دريافت كند و تشكّل با ديگرى فقط با اين انگيزه صورت خواهد گرفت كه نفعى بياورد و يا ضررى را دفع نمايد اين يكى از همان عوامل پنجاه و دو گانه نكبت و سقوط است كه در گذشته متذكّر شدهايم و حاصل اين عامل اينست :« پيوستن انسانها بيكديگر با عامل نياز و گسيختن از يكديگر با عامل سودجوئى » .
اين عامل در منابع اوّليّه اسلام شديداً مورد دستور قرار گرفته و محبّت فوق سوداگرى را از علائم ايمان معرّفى نموده است . آيا تاكنون در فرمان مالك اشتر اين عبارت را كه ذيلاً نقل مىكنيم ، ديدهايد ؟ و اگر نديدهايد ؟ و لو يكبار تحمّل زحمت فرموده بآن عبارت مراجعه كنيد كه ميفرمايد : و أشعر قلبك الرّحمة للرّعيّة و المحبّة لهم و اللّطف بهم ، و لا تكوننّ عليهم سبعا ضاريا تغتنم أكلهم ، فإنّهم صنفان : إمّآ أخ لك في الدّين أو نظير لك في الخلق . . .( مالكا ، رحمت و محبّت و لطف بر مردم جامعه را به قلبت قابل دريافت بساز و براى آنان درنده خونآشام مباش كه خوردنشان را غنيمت بشمارى ، زيرا آنان ( همه مردم جامعه ) يا برادر دينى تواند و يا در خلقت نظير تو مىباشند . ) در اين جملات درست دقّت بفرمائيد . امير المؤمنين نمىفرمايد : اى مالك براى مردم تحت حكومت خود رحمت و محبّت و لطف روا بدار .
بلكه دريافت و پذيرش با دل را به وى سفارش مىدهد و مىفرمايد : مالكا ، رحمت و محبّت و لطف بر مردم جامعه را به دلت قابل پذيرش و دريافت بنما . و باصطلاح ديگر :مالكا ، رحمت و محبّت و لطف بر مردم جامعه را از اعمال سطوح جانت دريافت نما و براى ملّت بگستران . ملاحظه مىشود كه امير المؤمنين مالك اشتر را براى رحمت و محبّت و لطف نمودن به مردم جامعه به دلش ارجاع مينمايد ، زيرا دل پاك آدمى است كه كانون انوار ربّانى و امواج رحمت و محبّت و لطف الهى است ، نه قواى معمولى مغز و نه غرائز و غير ذلك كه معمولا تجارت پيشه و سوداگرند .
نكته بسيار با اهمّيّت ديگر اينكه امير المؤمنين به يك يا دو موضوع قناعت نفرموده هر سه موضوع رحمت و محبّت و لطف را مورد توصيه قرار داده است ، و معناى چنين توصيهاى اينست كه انسانى كه در اين دنيا زندگى مىكند ، به هر سه موضوع نياز دارد ( رحمت ، محبّت و لطف ) چنانكه خداوند فيّاض مطلق بندگانش را با هر سه موضوع مورد عنايت قرار مىدهد . اين سه موضوع اگر از انسان به همنوع خود انسان ، عنايت شود بدين ترتيب است :
1 رحمت ( دلسوزى ) 2 محبّت ( قرار گرفتن در جاذبه شخص ) 3 لطف ،تعريف و حتّى ترجمه اين كلمه با عظمت با مفاهيم معمولى تقريبا امكانناپذير است . خداوند متعال با اين كلمه توصيف شده است و لطيف يكى از نامهاى آن ذات اقدس مىباشد ، اگر در ترجمه و توصيف اين كلمه بگوئيم : لطف عبارت است از نفوذ خير در نهايت ظرافت در يك موجود ، تا حدودى موفّق به توضيح آن كلمه گشتهايم ، بنابر اين ، معناى لطيف بودن خداوندى بر بندگانش اينست كه خير يا خيرات الهى در نهايت ظرافت در بندگانش نفوذ دارد .
در تمدّن اسلامى چنانكه زمامدار مأمور به رحمت و محبّت و لطف بر مردم است ، افراد مردم هم بايد در حقّ يكديگر هر سه موضوع مزبور را مبذول بدارند . بيائيد در تفاوت ما بين دو نوع تمدّن بينديشيم كه يكى مىگويد : بايد انسانها بيكديگر رحمت و محبّت و لطف بورزند كه معناى آن چنين است كه انسانها واقعاً مانند اعضاى يك پيكرند ، بلكه بالاتر از اين ، انسانها مانند امواج يك روحند ، مسلّم است تمدّنى كه بر اين مبنا استوار شود ، انسان را چگونه تلقّى مىكند و ميخواهد انسان را بكجا برساند ؟ تمدّن بر اين مبنا انسان را از منزلگه إِنَّا لِلَّهِ ( ما از آن كمال مطلقيم ) برداشته و با قرار دادن وى در تكاپوى مسابقه در خيرات و كمالات ، رهسپار منزلگه وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ مىنمايد . اين انسانها سر تا پا رحمت و محبّت و لطف براى يكديگرند ، چون همه افراد چنين تمدّن ، از دل برخوردارند و مىدانند كه
بجان زنده دلان سعديا كه ملك وجود
نيرزد آن كه دلى را ز خود بيازارى
و تمدّن ديگر مىگويد : خرد ، دل ، رحمت ، لطف و محبّت يعنى چه ؟ من اينها را نمى فهمم . اگر قدرت دارى بيا جلوتا با يكديگر به نزاع و كشمكش بپردازيم ،هر كس قوىتر باشد ، موجوديّت و حقّ زندگى از آن او است اين تمدّن بر مبناى قدرت موقّت است ، زيرا قدرت چنانكه براى هيچ فردى مطلق و ابدى نيست همچنان براى هيچ گروه و جامعهاى هم نمىتواند مطلق و ابدى بوده باشد ، اين گونه تمدّن نه از آگاهى برخوردار است كه آگاهى را ترويج كند و نه اختيارى براى آن مطرح است كه طعم آزادى و استقلال شخصيّت را به مردمش بچشاند و نه معنائى براى رحمت و محبّت و لطف و ديگر مختصّات روح انسانى مىفهمد كه اجراى آنرا به پيشتازان درباره مردم جامعه توصيه نمايد و همه مردم را نسبت بيكديگر از اين گونه صفات عاليه انسانى برخوردار بسازد .
بدينجهت است كه اين تمدّن سرتاسر تاريخ را بجاى بروز و اعتلاى مختصّات عالى انسانى كه علائم تكامل است ، بروز قدرتهاى ناآگاه و جبرى مىبيند كه بوسيله نابود ساختن ضعفاء شدّت و اوج مىگيرد [ نه اينكه به اعتلا برسد ، زيرا اعتلاء كلمهايست كه باردار ارزش عظمت است ] سپس بوسيله عوامل درونى خود تدريجاً رو به ضعف و نابودى مىرود و يا با دست عوامل ديگر كه قوىتر از آن قدرت است راه سقوط و نابودى را پيش مىگيرد . در جريان اين طومار پيچيدنها ، نقاطى از آشيانه زيبا را كه زمين ناميده مىشود تخريب مىنمايد و موادّ با ارزش و حياتى آنرا مستهلك ميسازند و آنگاه نام چنين جريان را تمدّن تكاملى مىگذارند
15 برخوردارى از نيروها
و پرهيز از هر امرى كه موجب شكست و سستى قوا بوده باشد ، بطوريكه عضلات و انديشهها و قدرتهاى مردم جامعه پشتيبان يكديگر بوده باشند . مجموع اين عوامل و نيروهاى تشكّل يافته در چهار مورد بكار خواهند افتاد .
مورد يكم برداشتن عوامل و نيروهاى مزاحم از مسير حركت ، خواه اين عوامل و نيروهاى مزاحم ، از همنوعان كه خود را انسان مىنامند بوده باشند ( عشّاق وفادار تنازع در بقاء ) و خواه از طبيعت كه با اشكالى گوناگون مىتواند سدّ راه انسانها بوده باشد .
مورد دوم تهيه وسائل رفاه و آسايش در زندگى و آماده ساختن معيشتى كه پاسخگوى نيازهاى مادّى آدمى بوده باشد . اين مورد به پيروى از نيازهاى متنوّع آدمى دامنه بسيار گستردهاى دارد كه بايد براى تحصيل آسودگى مغزى و روانى آنها را تا حدّ مقدور بدست بياورد .
ضرورت توجّه باين مورد براى بوجود آوردن تمدّن اسلامى ، بقدرى در منابع اوّليّه مانند قرآن و احاديث فراوان گوشزد شده است كه نيازى به بيان مفصّل آنها نداريم . فقط به عنوان نمونه به چند آيه از قرآن و جملاتى از نهج البلاغه اشاره مىكنيم : آيات قرآنى :
يك يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ . . . [ الأنفال آيه 24] ( اى كسانى كه ايمان آوردهايد ، اجابت كنيد ( بپذيريد ) خدا و رسول را هنگامى كه شما را به واقعيّاتى دعوت مىكنند كه شما را احياء مىكند . ) ترديدى نيست در اينكه مقصود از احياء مجرّد نفسزدن در اين دنيا نيست كه حيوانات هم بدون نيازى به بعثت انبيا و انديشه و تكاپو و ابداع و اكتشاف انجام مىدهند ، بلكه منظور دريافت « حيات معقول » است . و شكّى نيست در اينكه بدون آمادگى معيشت سالم و با تباهى منافع معيشت چه در قلمرو صنايع و چه در قلمرو كشاورزى و ديگر ابزار معيشت ، توقّع « حيات معقول » از مردم يك جامعه ، توقّعى است غير منطقى .
دو وَ جَعَلْنَا النَّهَارَ مَعَاشاً [النّبأ آيه 11] ( و ما روز را براى تكاپو در راه تحصيل معاش قرار داديم . )
سه وَ ابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لاَ تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا [ القصص آيه 77] ( در آنچه كه خداوند بتو داده است ، آخرت را طلب كن و نصيب خود را از دنيا فراموش منما . )
چهار وَ لَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ [ الأعراف آيه 10] ( و مائيم كه شما را در زمين جايگير و مستقرّ نموديم و براى شما در زمين معيشتها قرار داديم . ) و امّا روايات ، مىتوان گفت : رواياتى كه در ضرورت تنظيم معاش آمده است ، بيش از حدّ متواتر است . از آنجمله در كتاب كافى نقل شده است كه روزى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در حال نيايش با خدا چنين گفت : اللّهمّ بارك لنا في الخبز فإنّه لو لا الخبز ما صلّينا و لا صمنا و لا أدّينا فرآئض ربّنا [ الكافى محمّد بن يعقوب الكلينى] ( خداوندا ، براى ما درباره نان بركت عطا فرما ، زيرا اگر نان نباشد نه نماز مىگزاريم و نه روزه مىگيريم و نه واجبات پروردگارمان را ادا مىكنيم . )
امير المؤمنين عليه السّلام در خطبه يكم از نهج البلاغه در حكمت بعثت پيامبران چنين فرموده است : فبعث فيهم رسله و واتر إليهم أنبيآئه ، ليستأدوهم ميثاق فطرته و يذكّروهم منسيّ نعمته و يحتجّوا عليهم بالتّبليغ ، و يثيروا لهم دفائن العقول و يروهم آيات المقدرة : من سقف فوقهم مرفوع ، و مهاد تحتهم موضوع و معايش تحييهم . . .
( و خداوند متعال در ميان اولاد آدم رسولانى فرستاد و پيامبرانى فراوان بسوى آنان ارسال فرمود تا با اداى پيمان فطرى كه در نهاد آنان قرار داده بود ، تحريك بمرحله عمل و وفا نمايند و نعمت فراموش شده خداوندى را بيادشان بياورند و بوسيله تبليغ ، حجّت براى آنان بياورند و گنجهاى مخفى عقول در نهادشان را برانگيزانند و آيات قدرت الهى را كه در سقف بلند بالاى سرشان و گهواره نهاده شده در زيرشان تجسّم يافته است ، بآنان نشان بدهند [ و همچنين ] پيامبران را براى تعليم طرق معاشى كه آنان را احياء كند ، فرستاد . ) خلاصه با نظر به منابع فوق كه تنها بعنوان نمونه نقل شده قطعى است كه اسلام براى امكانپذير ساختن ورود انسانها به « حيات معقول » تنظيم معاش را در هر زمان و مكان با ابزار و اشكال مورد نياز ضرورى و لازم ميداند .
مورد سوم برداشتن عوامل مزاحم از سر راه حركتهاى معنوى بدانجهت كه انسانيّت انسان از ديدگاه اسلام با روح اوست نه با جسم او و با معناى اوست نه با ظاهر او ، لذا كوشش و تكاپو و صرف نيرو در راه برداشتن آفات و عوامل مزاحم جنبهها و حركات معنوى او ، يك امر ضرورى است .
متأسّفانه در تمدّنهائى كه فقط مادّيّات و ظواهر انسان مورد توجّه است ، نه تنها براى برداشتن عوامل مزاحم جنبهها و حركات معنوى انسان ، اهمّيّتى داده نمىشود ، بلكه غالبا عوامل مزبور تقويت نيز مىگردند تقويت اين عوامل اگر چه آنقدر ماهرانه انجام مىگيرد كه نتايج پليد و نكبتبار آنها ، براى همه كس روشن نمىگردد ولى نتايج مزبور همانطور كه در پنجاه و دو عامل نكبت و سقوط مشاهده كرديم قابل اجتناب نبوده ، آشكار و پنهان كار خود را خواهند كرد .
مورد چهارم براى صرف قوا و نيروها عبارتست از بوجود آوردن عوامل تقويت معنويّات در اشكال مختلفى كه دارند . اين عوامل بر دو قسمت مهمّ تقسيم مىگردند : قسمت يكم اخلاقيّات فاضله انسانى است كه ارتباط انسانهارا بحد اعلاى انسانيّت مىرساند ، مانند خيرخواهى بيكديگر ، صدق و صفا ،دريغ نكردن از بذل هر گونه خدمت و امتياز به انسان ديگر يا جامعه كه نيازمند آن است . و عمل دائمى به اين قانون اخلاقى « بخود بپسند آنچه را كه بديگران مىپسندى و بديگران مپسند آنچه را كه بخود نمىپسندى » كه ناشى از درك و پذيرش اين حقيقت است كه
جان گرگان و سگان از هم جدا است
متّحد جانهاى شيران خدا است
روح حيوانى سفال جامده است
روح انسانى كنفس واحده است
16 كوشش در هنگام آزمايشها و گرفتاريها
مخصوصا تحمّل و شكيبائى جدّى در برابر ناگواريها در راه محبّت خداوندى . اگر انسان بتواند اين امتياز را بدست بياورد قطعى است كه تلخىها و مصائب روزگار نمىتواند او را از پاى در آورد و جامعهاى كه افرادش از اين گونه انسانها تشكيل بيابند ، قطعى است كه آنجامعه در راه وصول به آرمانهاى اعلاى تمدّن انسانى و فرهنگى موفّق و پيروز خواهد گشت . اين جامعه تا بتواند هر گونه ناگواريها و بلاها را تحمّل مىنمايد ولى هويّت و استقلال خود را از دست نمىدهد و طبيعى است كه نتيجه چنين اصالت و مقاومت در زندگى و حفظ هويّت و استقلال ،تمدّنى شايسته تكيه بر آن است كه زمينه را براى « حيات معقول » آماده مىسازد در جملات مورد تفسير ، امير المؤمنين عليه السّلام محبّت خدا را انگيزه و غايت كوشش و تكاپو و تحمّل در هنگام آزمايشها و گرفتاريها معرّفى ميفرمايد : حتّى إذا راى اللّه سبحانه جدّ الصّبر منهم على الأذى في محبّته و الاحتمال للمكروه من خوفه ، جعل لهم من مضآئق البلآء فرجا ، فأبد لهم العزّ مكان الذّلّ و الأمن مكان الخوف ، فصاروا ملوكا حكّاما و أئمّة أعلاما ، و قد بلغت الكرامة من اللّه لهم ما لم تذهب الآمال إليهم .
( تا آنگاه كه خداوند سبحان از آن مردم تحمّل جدّى بر آزار و اذيّت در راه محبّتش و تحمّل ناگواريها از خوفش ( ترس از مشاهده نتايج كردارهاى خويشتن ) را ديد ، براى آنان از تنگناهاى بلاء ، فرج عطا فرمود و بجاى ذلّت ، عزّت و بجاى ترس ، امن و امان عنايت فرمود . پس آنان ملوك و زمامداران و پيشوايان و پرچمداران هدايت گشتند و كرامت خداوندى درباره آنان بحدّى رسيد كه حتّى آرزويشان هم به آن نميرفت . )
17 توافق در اميال و آرمانها ،
منظور از اين توافق ، آن نيست كه مردم يك جامعه داراى اميال و خواسته ها و هدفها و آرمانهاى متّحد بوده باشند زيرا بديهى است كه اين يك امر محال است ، بلكه منظور هماهنگى و سازگارى با يكديگر است كه نخستين نتيجه آن ، منتفى شدن تزاحمها و تصادمهاى شكننده يكديگر است . براى تخريب و نابود كردن يك جامعه ، كلنگ از آسمان نمىآيد ، بلكه عامل تخريب از ناسازگارى و ناهماهنگى آراء و اميال و خواستههاى مردم آن جامعه بوجود مىآيد . بهمين جهت است كه امير المؤمنين عليه السّلام نه تنها در خطبه قاصعه ، بلكه در خطبه ها و نامههاى خود در موارد متعدّد به پرهيز از اختلاف در آراء و اميال و آرمانها دستور دادهاند . و ما در سرتاسر تاريخ اين پديده را مانند يك قانون كلّى شاهديم كه قدرتمندان قدرتپرست و سلطهجو ، برّانترين اسلحهاى كه در تخريب يك جامعه براى تسلّط بر آن بكار بردهاند ، همان انداختن اختلاف و ناهماهنگى در ميان مردم آن جامعه بوده است . لذا مىتوان گفت : عامل هماهنگى ، سازگارى در هدفگيريها و آرمانها و خواسته ها و آراء ، عامل بقاى جامعه است و اصلا بدون آن ،جامعهاى وجود ندارد ، تا تمدّن و فرهنگش مطرح شود .
18 اعتدال دلها
مىتوانيم بگوئيم : اين عامل يكى از موارد عامل شماره 17 مىباشد ، زيرا توافق و هماهنگى و سازگارى مطلق در جامعه بدون اعتدال دلها امكانپذير نخواهد بود مقصود از اعتدال دلها رشد و حركت تكاملى دلها است كه با شكوفائى طبيعى خود ، هم امتيازات عالى خود را براى انسان نشان مىدهد و هم آمادگى هماهنگى و سازگارى با ديگر دلها را بوجود مي آورد .اعتدال دل تنها صحّت و بهبودى جسمانى آن نيست ، بلكه به فعليّت رسيدن استعدادها و امتيازاتى است كه خداوند در دلها بوديعت نهاده است . اگر دل معتدل شود ، رشد خود را دريافته و در حركت تكاملى خود قرار گرفته است .
مردم آن جامعه كه از دلهاى معتدل برخوردار نيستند ، عاملى براى اجتماع و هماهنگى و سازگارى ندارند و جامعهاى كه مردم آن از اين عامل حياتى بى بهره و محرومند ، بهيچ وجه نمىتوانند در پيشبرد علم و هنر و صنعت و اخلاق و ديگر معنويّات و ساير قواى گرداننده جامعه همكارى صميمانه ناشى از هماهنگى و سازگارى داشته باشند .
19 بصيرتهاى نافذ
اين عامل است كه نه تنها ضامن بقاى تمدّن و فرهنگ انسانى جامعه مىباشد ، بلكه موجب گسترش و عمق يافتن آگاهىها درباره واقعيّتها است ، بصيرتهاى نافذ مردم يك جامعه است كه آن جامعه و تمدّن و فرهنگش را از ركود و جمود نجات مىدهد و با گذشت زمانها و بروز پديدههاى تازه ، براى تحصيل واقعيّات همگام مىگردند ، بلكه هر اندازه كه بينائى ها و آگاهى هاى مردم يك جامعه قويتر و همه جانبهتر بوده باشد ، بجاى آنكه زمان بر آنان مسلّط شود ، آنان بر زمان مسلّط مىشوند و تازههائى را كه ديگران بدانها دست يافته و ابزار سلطهگرى بر ديگران قرار مىدهند ، يا با سبقت جوئى آنها را بدست مىآورند و محصولات مفيد و سازنده آن تازهها را در اختيار مردم مىگذارند و يا عوامل خنثى كردن سلطهگريها را بوسيله آن تازهها با بينائىهاى نافذ آماده نموده و سلطهگريها را نابود مى سازند .
اين امور كه بعنوان عوامل سازنده انسانهائى شايسته تمدّن و فرهنگ اصيل انسانى مطرح شد ، حقائقى هستند كه بدون آنها ، هويّتى براى شخصيّت انسانى وجود ندارد تا تمدّنى و فرهنگى بوجود بياورد و از آن دو برخوردار گردد ، لذا بنظر مىرسد هر جامعهاى كه از عوامل اساسى مزبور بيشتر وعميقتر برخوردار بوده باشد ، آن جامعه به همان مقدار از تمدّن و فرهنگ اصيل انسانى برخوردار مىباشد .
حالا فرض كنيم : كه جامعهاى بوجود آمده است كه از بعد صنعتى به وسايلى دست يافته است كه در يك دقيقه مىتواند همه كهكشانها را دور بزند و برگردد بمنزل خود . و هرگونه بيمارى را در يك لحظه تشخيص بدهد و آنرا معالجه نمايد و اگر بخواهد مىتواند هر تعداد نطفه ها را مطابق ميل خود مرد يا زن نمايد و اگر بخواهد پانصد سال عمر كند مىتواند و اگر بخواهد هيچ جنبندهاى را در روى زمين زنده نگذارد ، مىتواند و اگر بخواهد هر كس كه از مادر متولّد مىشود يك دانشمند كامل بوده باشد مىتواند . و اگر بخواهد همه روى زمين از زيباترين مناظر پوشيده باشد ،مىتواند . . .
ولى عوامل مزبوره نباشند ، يعنى جامعه متمدّن مزبور پاىبند خصلتهاى نيكو و اعمال پسنديده و اخلاق فاضله نباشد ، اسلام چنين جامعهاى را متمدّن و با فرهنگ نمىشناسد ، زيرا انسانهاى چنين جامعهاى هويّتى را كه مديريّت موجوديّت خود را داشته باشد ، فاقد است و هنگامى كه جامعهاى فاقد هويّت خود باشد ، كدامين فرهنگ و تمدّنى مىتواند آن را بسوى رشد و كمال تصعيد بدهد .
اگر جامعهاى با داشتن امتيازاتى كه گفتيم ، مقيّد به حفظ حقوق همسايگان و وفاء به عهد و پيمان و اطاعت از نيكوكاريها و اعراض از كبر و خودپرستى نباشد ، كدامين فرهنگ و تمدّن است كه بتواند بحال اين انسان مفيد باشد ، اصلا نمىتوان گفت : چنين جامعهاى قدرت پذيرش فرهنگ و تمدّنى مفيد دارد . اگر جامعهاى با داشتن امتيازات فوق ، غوطه ور در ستمگرى باشد و از آدمكشى هراسى نداشته باشد و درباره مردم انصاف نمودن را لازم نداند و تحمّل عوامل و انگيزههاى غضب را ننمايد و از اِفساد در روى زمين امتناعى نداشته باشد و افراد آن جامعه از پراكندگى و بيگانگى از يكديگر احساس ناراحتى ننمايند و از شكسته شدن قوا بيمى بخود راه ندهند و از تلخى آزمايشها و گرفتاريها فرار كنند ، اصلا مبدئى برين وكمالى اعلا بنام خدا براى آنان مطرح نباشد كه در راه محبّتش از هرگونه فداكارى و فرورفتن در سختىها مضايقه ننمايند ، جمعيّتها متفرّق شود و اميال و آرمانهاى مختلف و دلها نا معتدل ، قدرتها تجزئه شده ، بصيرتها مبدّل به نابينائىها و هدفگيريها و تصميمها ناهماهنگ و متشتّت . اين نكبتها و اختلالات ، هويّت انسانى را مختلّ مىسازد ، وقتى كه هويّتى در شخصيّت انسانى نبود همانطور كه در بالا گفتيم : نه فرهنگى مطرح است و نه تمدّنى . كسانى كه در اين مدّعا ترديدى دارند ، مىتوانند به پنجاه و دو پديده نكبت و سقوط مراجعه نمايند كه در مبحث « 20 گرايش تبهكاران به فساد و اِفساد در روى زمين و نتائج آن و پنجاه و دو پديده نكبت و سقوط كه با ادّعاى تكامل بهيچ وجه سازگار نمىباشد » متذكّر شده ايم .
چه انگيزهاى باعث شده است كه متفكّران دوران معاصر دين را بعنوان عامل يا يكى از عوامل مؤثر در تاريخ بحساب نميآورند ؟
متفكّران دوران معاصر ما [ مقصود از دوران معاصر دو قرن اخير است ] خيلى از مسائل را ناديده مىگيرند ، و آنها را مورد توجّه قرار نمىدهند ، ولى اين بىاعتنائى را نبايد يك انسان متفكّر كه علاقه به درك خود واقعيّات دارد مورد اعتناء قرار بدهد و بايد به كار جدى خود مشغول شود . مثلا خيلى از متفكّران دوران ما ، در اين مسئله كه چگونه مىتوان اصل « صيانت ذات » را بفعليّت رسانده و تنظيم نمود كه آدمى بدون ابتلاء به بيماريهاى خود بزرگبينى و خود كوچكبينى بتواند از همه عظمتها و استعدادهاى ذات بهرهمند شود ،بهيچ وجه انديشه جدّى نمىكنند خيلى از متفكّران دورانهاى اخير ، مسائل اخلاقى را بطور جدّى مورد تحقيق و بررسى قرار نمىدهند و عدّه فراوانى از متفكّران هستند كه درباره زيبائىهاى معقول يا نمىانديشند ، يا آنها را بسيار سطحى و بىاساس تلقّى مىكنند و حتّى متفكّرانى هستند كه نمىخواهند مباحث عميق مربوط به شناخت زيبائىهاى محسوس را طرح و مورد تحقيق قرار بدهند متفكّرانى هستند كه از مسائل مربوط به رشد و كمال معنوى روان يا روح نه تنها به سادگى مىگذرند ، بلكه گاهى از طرح چنين مسائلى گريزانند .
آدگارپش در صفحه 92 از كتاب انديشههاى فرويد اين عبارت را از فرويد نقل مىكند : « من از طرح مسائل توزين ناپذير خود را ناراحت مىيابم و من همواره باين ناراحتى اعتراف مىكنم » اين شخص كه با در هم آميختن علم با تخيّلات و تجسّمات ، خود را در دوران ما انسانشناس مطرح كرده است بنا به اعتراف خودش از طرح مسائل توزين ناپذير ناراحت است آيا براى اينكه اين آقا ناراحت نشود ، مىتوانيم از هزاران انسان بزرگ در شرق و غرب از سقراط و افلاطون و ارسطو گرفته تا فيلون اسكندرى و ابن سينا و ابن رشد و غزالى و مولوى و مير داماد و صدر المتألهين و دكارت و لايبنيتز و كانت خواهش كنيم كه آقايان لطفا مسائل توزين ناپذير معنوى را مطرح نكنيد ، زيرا در سالن آزمايشگاه علمى ما يك متخصّص درباره بيماريهاى روانى مخصوصا درباره عقدههاى درونى ، كه از عقده روانى و بيمارى خاصّ درونى درباره مسائل معنوى رنج مىبرد ، خوابيده است ، مبادا كه سر و صداى شما او را از خواب بپراند و برخيزد و با درونى عقدهدار وادار به مداواى عقدههاى درونى مردم گردد .
آيا اين آلرژى بيمار گونه كه موجب شده عاشق جلب شگفتى مردم ( فرويد ) را وادار به وحشت از طرح مسائل توزين ناپذير نمايد مىتوان تكليف ميليونها انسان بزرگ الهى را كه با احساسات و خردهاى خود بزرگترين گامها را در راه شناساندن انسان و اصلاح حال او برميدارند ، روشن بسازد و از آنها بخواهد كه بروند و با اسافل اعضاى خود بخلوت بنشينند و هويّت حيات و هدف آن را از آن اعضاء جستجو كنند و سپس به ريش عظماى بشريّت بخندند ؟ بنابر اين ، بىتوجّهى برخى از متفكّران دوران متأخّر به اديان الهى بعنوان عامل يا يكى از عوامل محرّك و مؤثّر در تاريخ نبايد تعيين كننده تكليف واقعيّات بوده باشد . بنظر مىرسد انگيزه اين بىتوجّهى شگفتانگيز دو عامل است :
عامل يكم بىاطّلاعى از هويّت دين و نقش آن در حيات انسانها است كه متأسّفانه افراد فراوانى از متفكّران و دانشمندان حرفهاى مبتلا به آن ميباشند و مىتوان گفت : اينان درباره دين دركى بالاتر از درك و معلومات مردم عامى كه با مقدارى از اصطلاحات آراسته شده باشد ، ندارند و همان اصطلاحات و معلومات محدوده را هم به تقليد از ديگران بدست آورده اند .
عامل دوم حسّاسيّت ( آلرژى ) شديدى است كه متفكّران حرفهاى درباره مسائل و اصول معنوى دارند ، چنانكه فرويد با صراحت تمام اعتراف كرده است و ما در گذشته بآن اشاره نموديم . و ما با قطع نظر از بىاطّلاعىها و حسّاسيّتهاى بيمار گونه بعضى از متفكّران حرفهاى ، بخود واقعيّت اصرار مىورزيم و به مفاد دلائلى كه براى ما اقامه و روشن مىگردد ، ارتباط خود را با واقعيّات تنظيم مىنمائيم . هنگامى كه در سرگذشت بشرى از قديمترين دورانها تاكنون به تحقيق مىپردازيم باين نتيجه ميرسيم كه هيچ تحوّل اساسى در هيچ يك از جوامع بشرى تاكنون صورت نگرفته است ، مگر اينكه پيشتازان آن تحوّلات رگ بينهايتگرائى و مطلقجوئى مردم آن جوامع را تحريك نمودهاند و با وعده سعادت مطلق و پيشرفت ابدى در ميدان حيات با كيفيّتى كه ايجاد كنندگان تحوّل منظور مينمودند ، براى انسان كه با چهره مطلق با نوعى حالت خداگونه در آن مكتب تبليغ شده است مقصود خود را عملى مينمودند .
شما اگر امروز با يك دقّت كافى در آرمانها و حيات بشرى كه مبنى بر آنها است ، مطالعه كنيد ، خواهيد ديد چه در شرق و چه در غرب ، جز حركت بدنبال عوامل لذّت و فرو رفتن در لذائذ و سپس نظاره بر رژه تكرار رويدادها ، چيزى ديگر مشاهده نمىشود ، انسانها براى خود « فردا » ى اميدبخشى كه موجب شود باستقبال آن بشتابند سراغ ندارند ، بلكه « فردا » ها مانند مهمانهاى ناخواندهاى كه ضمنا طلبكار بسيار خشن هم هستند از راه فرا مىرسند و مقدارى سربسر آدميان مىگذارند و مقدارى هم با آنان گلاويز مىشوند و با كمال بيرحمى طلب خود را كه « ديروز » ها سند آن را امضاء كرده و بدست فرداها سپردهاند مىگيرند و مىروند . علّت اساسى اين ورشكستگى روانى كه تقريباً فراگير عمومى جوامع دنيا شده است ، همانست كه بعد دينى روانهاى آدميان اشباع نمىشود و هزاران چارهجوئىها و تبليغات براى اثبات بىنيازى از دين ، جز تخديرهاى موقّت و بىاساس كه فقط مردمان معدودى را مىتوانند فريب بدهند ، قدرت كارسازى ندارند .
بقيّه تفسير عمومى خطبه نود و سوم
اين مطلب ( آگاهى امير المؤمنين عليه السّلام ) از پشت پرده ظواهر و اينكه اين آگاهى و اخبارى ( اخبار غيبى ) كه از امير المؤمنين عليه السّلام با تواتر اثبات شده است ، خود از بهترين دلائل اطّلاع آن حضرت از تاريخ و اصول زيربنائى ( فلسفه ) آن است ، لذا مطالعه كننده محترم اين مباحث را كه در بقيّه خطبه نود و سوم مطرح مىكنيم مىتواند در مباحث مربوط به تاريخ و فلسفه آن نيز مورد بهرهبردارى قرار بدهد . 7 ، 13 فاسئلوني قبل أن تفقدوني فو الّذي نفسي بيده لا تسئلوني عن شيء فيما بينكم و بين السّاعة و لا عن فئة تهدي مئة و تضلّ مئة إلاّ أنبأتكم بناعقها و قائدها و سائقها ، و مناخ ركابها و محطّ رحالها و من يقتل من أهلها قتلا ، و من يموت منهم موتا ( پس ، از من بپرسيد ، پيش از آنكه مرا گم كنيد ( مرا از دست بدهيد و من از ميان شما بروم ) سوگند بخدائى كه جانم بدست او است ، نخواهيد پرسيد از هيچ چيزى ميان موجوديّت كنونىتان تا روز قيامت و نه درباره گروهى كه صد كس را هدايت كند و گمراه كند صد كس را مگر اينكه شما را اطّلاع خواهم داد از دعوت و تبليغ كنندهاش و راننده و محرّكش و جايگاه فرود مراكب و بار و اثاثش . و اطّلاع خواهم داد از اهل آن مردم چه كسى كشته خواهد شد و چه كسى [ با اجل طبيعى ] خواهد مرد . )
بپرسيد تا بدانيد ، بپرسيد از من پيش از آن روز كه رخت از ميان شما بربنديم .
ابن ابى الحديد مىگويد : « صاحب كتاب استيعاب ( ابو عمرو محمّد بن عبد البرّ ) از جماعتى از راويان و علماى حديث روايت كرده است كه هيچ كس از صحابه رضى اللّه عنهم نگفته است : سلونى مگر علىّ بن ابيطالب و شيخ ما ابو جعفر اسكافى در كتاب نقض العثمانيّة از علىّ بن الجعد از ابن شبرمه روايت كرده است كه بر هيچ كس جائز نيست كه بر روى منبر بگويد سلونى مگر علىّ بن ابيطالب عليه السّلام » [شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد با تحقيق محمّد ابو الفضل ابراهيم ج 7 ص 46] ما درباره اثبات اين مسئله كه امير المؤمنين عليه السّلام فرموده است : سلوني قبل أن تفقدوني به تفصيل بيشترى نمىپردازيم و به نقل ابن ابى الحديد در بالا قناعت مىورزيم و جملاتى را هم از محقّق مرحوم آقا ميرزا حبيب اللّه هاشمى خوئى در اينجا مىآوريم و مسئله را پايان ميدهيم .
محقّق مزبور پس از نقل مطالب فوق از ابن ابى الحديد ، عبارات بعدى را مىنويسد : « در تذييل دوم از شرح كلام چهل و سوم براى ما چنين روايت شده است كه روزى ابن الجوزى بر بالاى منبر بود ، گفت : سلوني قبل أن تفقدوني زنى در آنجا بود ، از ابن الجوزى پرسيد : كه چه مىگوئى درباره اينكه علىّ بن ابيطالب در يك شب رفت و جنازه سلمان را تجهيز ( تغسيل و تكفين و تدفين ) نمود و برگشت ؟ ابن الجوزى گفت : آرى ، روايت شده است . زن پرسيد كه جنازه عثمان سه روز در روى زمين [ عبارت ابن ابى الحديد منبوذا فى المزابل است ] ماند و علىّ بن ابيطالب حاضر بود ؟ ابن الجوزى گفت . آرى . زن گفت : [ حتما كار على براى ] يكى از آن دو بر خطاء بوده است . ابن الجوزى گفت : اگر بدون اجازه شوهرت از خانهات بيرون آمده اى ، لعنت خدا بر تو و اگر با اجازه شوهرت بيرون آمدهاى لعنت خدا بر او . زن گفت : عائشه به جنگ على با اذن پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رفته است يا بدون اذن او ؟ ابن الجوزى از سخن گفتن بريده شد و پاسخى پيدا نكرد . » [منهاج البراعه ج 7 ص 74] در همين صفحه روايت ميكند كه « قتاده به كوفه داخل شد و مردم دور او را گرفتند ، قتاده گفت : از هر چه كه بخواهيد از من بپرسيد و ابو حنيفه كه در آن موقع پسرى جوان بود حاضر بوده ، گفت : از وى بپرسيد : مورچه سليمان عليه السّلام نر بود يا ماده ؟ وقتى از وى پرسيدند ، پاسخ نتوانست بدهد ، خود ابو حنيفه گفت : آن مورچه ماده بود ، به او گفته شد : از كجا فهميدى ؟ گفت : از كتاب خدا كه فرموده است :
قالت نملة و اگر نر بود خدا مىفرمود : قال نملة زيرا لفظ نملة هم در مورد نر بكار ميرود و هم در مورد ماده ، مانند لفظ حمامه ، شاة و آنها را با علامت تأنيث از هم تفكيك مىكنند » چنانكه هيچ كس اين جمله امير المؤمنين عليه السّلام لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا را منكر نشده و راويان و اهل حديث فراوانى نقل نمودهاند كه آنحضرت جمله مزبور را فرموده است ،
همانطور اينكه آن بزرگوار جمله سلونى را فرموده است ، هيچ كس آنرا مورد ترديد قرار نداده است امّا مردم بيمارگونه آن دوران از امير المؤمنين عليه السّلام چه پرسيدند و چه پاسخ گرفتند ؟ نقل آن سؤالات جز احساس شرم و سرافكندگى هيچ نتيجهاى در بر ندارد . بعنوان نمونه در مباحث گذشته ديديم كه يكى از آنان كه جمله سلونى را از امير المؤمنين عليه السّلام شنيد ، چنين سؤال كرد : يا على ، ريش من چند عدد مو دارد ؟ و شرمآورتر اينكه همين مردم مىخواستند تكليف زندگى آن قهرمان زندگى و مرگ را روشن كنند شايد اگر قدرتى را در خود مىديدند حقيقت زندگى و هدف اعلاى آن را به آن شهود كننده حقّ و حقيقت تعليم مىفرمودند در خاتمه اين مبحث جملاتى را از ابن ابى الحديد در پيرامون اخبار غيبى كه امير المؤمنين عليه السّلام فرموده و همه آنها مطابق واقع بوده است ، نقل ميكنيم :
پيش از نقل آن جملات يادآور مىشويم كه ما در مجلّد دهم از صفحه 251 تا صفحه 261 پانزده مورد از اخبار غيبى آن حضرت را با مقدّمهاى از صفحه 242 به بعد متذكّر شده ايم . براى تكميل آن مبحث اين پانزده مورد را هم در همين مبحث مىآوريم :
اخبار غيبى امير المؤمنين عليه السّلام
ابن ابى الحديد چنين مىگويد : « فصل في ذكر أمور غيبيّة أخبر بها الإمام ثمّ تحقّقت » فصلى است در ذكر امورى غيبى كه امام به آنها خبر داده و سپس آنها تحقّق يافتهاند . بدان كه امير المؤمنين عليه السّلام در اين فصل سوگند بخدائى ياد كرده است كه جانش در دست او است ، باينكه آنان ( مردم ) از هيچ حادثهاى ما بين موقعيّت خودشان در آن زمان تا روز قيامت نخواهند پرسيد مگر اينكه امير المؤمنين عليه السّلام بآنان درباره آن حادثه خبر خواهد داد و درباره طائفهاى كه بوسيله آن صد نفر هدايت خواهد گشت و صد نفر به ضلالت خواهد افتاد و درباره دعوت كنندگان و فرماندهان و رانندگان و جايگاههاى فرود آمدن مركبهاى آنان و همچنين درباره كسى از آنان كه كشته خواهد شدو كسى كه با مرگ طبيعى خود خواهد مرد .
اين ادّعا از آن حضرت ادّعاى خدائى و ادّعاى نبوّت نيست ، بلكه آن حضرت مىفرمود : از حضرت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله علم آن اخبار را دريافت نموده است . و ما اخبار غيبى امير المؤمنين عليه السّلام را امتحان ( تتبّع ) كرديم و آنها را موافق واقع ديديم و از اين راه بصدق ادّعاى مذكور از آن حضرت استدلال نموديم . از آنجمله :
1 خبر درباره ضربتى كه بر سر مباركش اصابت خواهد كرد و خون سرش ريش مباركش را خضاب خواهد كرد .
2 خبر درباره قتل امام حسين عليه السّلام .
3 اخبارى درباره كربلا و حادثهاى كه در آن روى خواهد داد ، در موقع عبور از آنجا بطرف صفّين .
4 خبر درباره ملك ( سلطنت ) معاويه بعد از وفات خود .
5 خبرى در توصيف معاويه و دستور او به سبّ امير المؤمنين عليه السّلام .
6 خبر درباره حجّاج بن يوسف .
7 . خبر درباره يوسف بن عمر .
8 . خبر درباره مارقين امر خوارج در نهروان .
9 اخبار درباره كشته شدههاى خوارج و آنان كه به دار كشيده خواهند شد .
10 اخبار درباره ناكثين ( طلحه و زبير ) و پيروانشان كه جنگ جمل را براه انداختند .
11 اخبار درباره قاسطين ( معاويه و عمرو بن عاص ) و دارو دسته آن دو .
12 خبر درباره شماره سپاهى كه از كوفه به آنحضرت وارد شدند در آنهنگام كه آن حضرت آماده حركت به بصره براى جنگ با اصحاب جمل گشته بود .
13خبر درباره عبد اللّه بن زبير : « چيزى را مىخواهد كه به آن نخواهد رسيد .او طناب [ دام ] دين را براى شكار دنيا مىگستراند .[ در اين جملات در توصيف عبد اللّه بن زبير خبّ ضبّ يروم أمرا و لا يدركه و هو بعد مصلوب قريش آمده است :( حيله گر و كينه توز ) امرى را مىخواهد و آن را در نخواهد يافت . او به اضافه اينكه به دار كشيده شده قريش است . )
14 خبر درباره هلاكت و غرق شدن بصره در آب .
15 خبر درباره هلاكت بصره بار ديگر بوسيله صاحب زنج كه خود را علىّ بن محمّد بن احمد بن عيسى بن زيد ناميده است .
16 اخبار درباره ظهور پرچمهاى سياه از طرف خراسان و تصريح فرمودن ايشان به قومى از اهالى آن كه بنى رزيق معروف بودند و آنان آل مصعب بودند كه از جمله آنان طاهر بن الحسين و فرزندش و اسحاق بن ابراهيم مىباشند كه آنان و گذشتگانشان از دعوت كنندگان به دولت عبّاسى بودهاند .
17 اخبار درباره ظهور پيشوايانى از فرزندانش در طبرستان مانند النّاصر و الدّاعى [حسن بن علىّ النّاصر و حسن بن زيد ملقّب به داعى ] و غير از آنها كه در بعضى از سخنانشان فرمودهاند : و إنّ لآل محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بالطّالقان لكنزا سيظهره اللّه إذا شاء دعائه حقّ حتّى يقوم بإذن اللّه فيدعو إلى دين اللّه ( و قطعا براى آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در طالقان خزانهاى است كه خداوند آنرا اگر بخواهد ظاهر مىسازد ، دعاى او [ دعوت او ] حقّ است تا اينكه با اذن خداوندى قيام مىكند و به دين خداوندى دعوت مينمايد . )
18 خبر درباره كشته شدن نفس زكيّه در مدينه [محمّد بن عبد اللّه المحض ] و اينكه در نزد سنگهاى زيت كشته مىشود .
19خبر درباره برادر نفس زكيّه ( ابراهيم ) كه در باب حمزة كشته مىشود : « يقتل بعد أن يظهر و يقهر بعد أن يقهر » ( كشته مىشود پس از آنكه ظهور كند و مغلوب مىشود پس از آنكه غلبه مىكند . )
20خبر در سبب قتل ابراهيم كه فرموده است : يأتيه سهم غرب ( تيرى به او اصابت مىكند كه تيراندازش معلوم نمىشود . )يكون فيه منيّته فيابؤسا للرّامي شلّت يده و وهن عضده ( مرگ ابراهيم در آن تير خواهد بود ، اى بدا بحال تيرانداز ، دستش شل و بازويش سست باد . )
21 خبر او درباره كشته شدگان وج ( وج به طائف گفته شده است كه آخرين جهاد پيامبر در آنجا روى داده است ) و اين كلمه قطعا غلط است بلكه فخ است كه فرمودند بهترين مردم روى زمين بودند .
22 اخبار او درباره مملكت علوى در غرب و تصريح او بنام كتامه و آنان كسانى بودند كه ابو عبد اللّه الدّاعى معلم را يارى كردند .
23 خبر درباره ابو عبد اللّه المهدى كه اوّلين شخص از آنان بوده است سپس صاحب قيروان چشم پوش و خوش رنگ [ يا كسى كه از چشمش آب بيايد ] داراى نسب ناب برگزيده از نسل كسيكه درباره او بداء واقع شد و درعباء خوابيده شد . و عبيد اللّه المهدى سفيد رنگى بود مايل به سرخى و فربه و داراى عضلات نرم بود و مقصود از ذو البداء اسماعيل بن جعفر بن محمّد عليهما السّلام است و اوست خوابيده شده در رداء زيرا وقتى كه اسماعيل از دنيا رفت پدرش ابو عبد اللّه امام جعفر صادق عليه السّلام او را در عبا پيچيد [ خوابانيد ] و بزرگان شيعه را به او وارد كرد ، تا او را ببينند و بدانند كه او از دنيا رفته است و شبهه از وضع او منتفى گردد .
24 خبر درباره بنىبويه و درباره آنان فرموده است : و از بنو الصّيّاد ديلمان ظهور مىكنند كه اشاره به بنىبويه است ، پدر بزرگ آنان با دستش ماهى شكار مىكرد و با قيمت آن زاد توشه خود و عائلهاش را آماده مينمود و خداوند از فرزندان صلبى ( اصلى ) او سه پادشاه بوجود آورد و نسل آنانرا منتشر ساخت تا جائيكه ملك و سلطنت آنان ضرب المثل شد و همچنين سخن امام درباره آنان كه فرمود : امر آنان گسترش مىيابد تا آنجا كه زوراء ( بغداد ) را مالك مىشوند و خلفاء را از مقامشان بركنار مىكنند . گويندهاى پرسيد يا امير المؤمنين زمان سلطه آنان چه مقدار است ؟ امام فرمود : « صد يا مقدارى كم يا بيش از صد . »
25 خبر درباره مترف بن اجذم از بنى بويه كه در كنار دجله بدست پسر عمويش كشته خواهد شد و او اشاره به عزّ الدّوله بختيار بن معزّ الدوله ابو الحسين است و معزّ الدوله بجهت . . . . . . . دست بريده بود . . . . . . امّا اينكه فرموده است خلفاء را خلع خواهند كرد ، زيرا معزّ الدّوله المستكفى باللّه را بر كنار نمود و بجايش المطيع للّه را نصب كرد و بهاء الدّوله ابو نصر بن عضد الدّوله الطّائع را خلع و القادر را بجاى او نشاند و مدّت ملك آنان همان مقدار بود كه امام عليه السّلام خبر داده بود .
26 خبرى كه به عبد اللّه بن عبّاس درباره انتقال امر زمامدارى به فرزندانش داده بود . « هنگامى كه علىّ بن عبد اللّه متولّد شد ، پدرش او را پيش على عليه السّلام برد ، آن حضرت مقدارى از آب دهانش را در دهان فرزند عبد اللّه وارد كرد و با خرمائى كه آنرا جويده بود ، زير چانه او را بست و به عبد اللّه برگرداند و فرمود : اى پدر ملوك ، بگير اين را ، روايت صحيحه بدين ترتيب بود كه نقل كرديم . اين روايت را ابو العبّاس مبرّد در كتاب الكامل آورده است و آن روايتى كه عدد فرزندان عبد اللّه بن عبّاس را هم متذكّر شده است ،صحيح نيست و چه فراوان است خبرهاى غيبى مانند قضايائى كه گفتيم از امير المؤمنين عليه السّلام كه اگر بخواهيم همه آنها را يادآورى كنيم صفحات فراوانى را بايد براى اين كار اختصاص بدهيم و كتب سير بطور مشروح آنها را در بر دارد . » [شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 7 از ص 47 تا ص 50]
27 اخبار مربوط به موقعيّت و حوادثى كه در انتظار امير المؤمنين عليه السّلام بوده است .
28 اخبار مربوط به آينده كوفه و اينكه حوادث بسيار تندى بسراغ كوفه خواهد آمد .
29 اخبار مربوط به مروان بن الحكم و فرزندانش كه امّت اسلامى روز سرخى از آنان خواهد ديد .
30 اخبار مربوط به بنىاميّه ، مدّتى كوتاه از دنيا بهرهمند مىشوند و سپس همه آنچه را كه بدست آورده بودند از دست مىدهند .
31 خبر مردى گمراه در شام كه عربده خواهد كشيد و پرچمهايش را در حومههاى كوفه نصب خواهد كرد .
32 خبر مغول و اينكه تاخت و تاز و خونريزيها براه خواهند انداخت . 14 ، 21 و لو قد فقد تموني و نزلت بكم كرائه الأمور و حوازب الخطوب لأطرق كثير من السّآئلين و فشل كثير من المسئولين ، و ذلك إذا قلّصت حربكم و شمّرت عن ساق ، و ضاقت الدّنيا عليكم ضيقا ، تستطيلون معه أيّام البلآء عليكم ، حتّى يفتح اللّه لبقيّة الأبرار منكم ( و اگر شما مرا گم كنيد و امور ناگوار و رويدادهاى بسيار سخت بر شما فرود آيد ، كثيرى از سؤال كنندگان سر پايين اندازند و كثيرى از مسئولين شكست بخورند و اين هنگامى است كه جنگ و پيكارى كه شما را در خود فرو برده است ، خود را جمع كند و پوشاك پاهايش را بالا بزند و دنيا بر شما تنگ گردد و روزهاى ابتلاء و آزمايش را كه بر شما مىگذرد بسيار طولانى احساس كنيد ، تا اينكه خداوند متعال براى باقيمانده نيكوكاران شما گشايش [ يا پيروزى ] عنايت فرمايد . )
روزگارى فرا مىرسد كه نه سؤال كنندگان روحيّه سؤال خواهند داشت و نه پاسخ دهندگان قدرت براى پاسخ دادن ، تا عنايت خداوندى بار ديگر فرا رسد
در آنهنگام كه منابع معرفتى روى بزير خاك كشيدند و باقيماندگانشان از تنگى سينههاى مردم و فشار رويدادهاى روزگار در گوشهها خزيدند كه
قرص درخشنده چو پنهان شود
شب پره بازيگر ميدان شود
و شب پرههاى ضدّ خورشيد تاريكى فضا را به مراد خود ديدند و پروازهاى كور خود را شروع كردند ، اشتياق براى وصول به واقعيّتى نيست كه سؤالى درباره آن طرح شود ، مسئولى نيست كه در صدد پاسخ به آن سؤال بر آيد .
در آن هنگام كه حوادث گيج كننده و ناگوار دنيا بر سر قومى تاختن بياورد كه رهبرى واقع بين و واقعخواه و واقعگو و حقّبين و حقّخواه و حقّگو در ميان آنان نباشد ، نه سؤالى در دلها موج خواهد زد و نه پاسخ دهندهاى كه خود را مديون جامعه بداند و خود از حقّ و واقع كاملا مطّلع باشد . براستى آيا امير المؤمنين عليه السّلام با اين جملات با همه تاريخ بشرى صحبت نميكند ؟ آيا اين اصل كلّى در همه جادّهها و طرق اصلى و فرعى تاريخ جريان ندارد ؟ 22 ، 27 إنّ الفتن إذا أقبلت شبّهت ، و إذآ أدبرت نبّهت ، ينكرن مقبلات ، و يعرفن مدبرات ، يحمن حوم الرّياح يصبن بلدا و يخطئن بلدا ( بدانيد هنگامى كه فتنهها روى مىآورند مشتبه مىباشند ( عوامل اشتباه ) و وقتى كه روى بر ميگردانند بيدار مىسازند ، در هنگام آمدن مورد انكار و ناشناسند و در موقع برگشت و روى گردان شدن شناخته مىشوند . فتنهها مانند بادها مىگردند به شهرى ميرسند ( در يك شهر وارد مىشوند و ميوزند و از شهرى بدون اصابت مىگذرند . )
هنگامى كه طلايه هاى فتنه نمودار مى گردند امور را مشتبه مىنمايند ،
و هنگامى كه روي گردان مىشوند بيدار مىكنند .
امير المؤمنين عليه السّلام در اين چند جمله دو اصل بسيار مهمّ و فراگير را در تحرّكات و آشوبهاى فتنهاى گوشزد فرموده است كه با شناخت آن دو اصل مىتوان مقدارى فراوان از معمّاهاى تاريخ را حلّ و فصل نمود . اين دو اصل عبارتند از :
1 فتنه در هنگام شروع ناشناخته و عامل اشتباه است .
2 فتنه در هنگام پايان يافتن و رويگران شدن ، شناخته شده و بيدار كننده است .
اصل اوّل هر فتنهاى كه با دست بشر و با تفكّرات او در جامعه بروز مىكند ، هرگز بعنوان فتنه و علائم و مختصّات فتنه كه همه فهم باشد بروزنمىكند ، يعنى اينطور نيست كه وقتى كه فتنهاى در يك جامعه سر بر مىآورد بقدرى علامتها و مختصّات فتنه بودن آن واضح و روشن است كه همگان ميتوانند بفهمند . زيرا بوجود آورندگان فتنهها آگاهتر و ماهرتر از آنند كه كارى انجام بدهند كه مردم جامعه از نخستين بروز نمودهاى آن ، حالت مقاومت از خود نشان داده و آن را استفراغ كنند . لذا مهمّترين و اساسىترين كارى كه فتنهگران براى گسترش و تعميق كار خود انجام مىدهند چند چيز است :
1 استخدام قيافه هائى كه در جامعه بخوبى و پاكيزگى و اخلاص شناخته شده باشند ، مانند بعضى از افراد خوارج نهروان كه با پيشانى پينه بسته و لبهاى ذاكر و چشمهاى فرو رفته از شب بيداريها و قرآن به بغل وسيلهاى براى بروز فتنه تباه كننده خوارج گشتند . چه خوب گفته آن شاعر زبر دست در باره قاتلين امام حسين عليه السّلام :
جاؤا برأسك يا أبن بنت محمّد
متر مّلا بدمآئه ترميلا
و يكبّرون بأن قتلت و إنّما
قتلوا بك التّكبير و التّهليلا
( اى پسر دختر محمّد صلّى اللّه عليه و آله ( اى حسين ) سر بريده ترا كه با خونش آغشته بود ، آوردند و آنان در موقع آوردن سر مبارك تو تكبير مىگفتند كه تو كشته شدهاى و جز اين نيست كه با قتل تو تكبير ( اللّه اكبر ) و تهليل ( لا إله الاّ اللّه ) را كشتند . )
2 استخدام بهترين شعارها براى مردم آن جامعه ، مثلا اگر فقر مادّى در آن جامعه حكمفرماست ، شعار « ثروت قارون براى همه » اگر خفقان و اسارت و زنجير جبر جامعهاى را در خود فرو برده است ، قطعا شعارش آزادى مطلق است كه ادّعاى آزادى جان استوارت ميل و اگزيستانسياليسم ،سارتر و ياسپر و هايدگر در برابرش نه تنها رنگ باخته ميباشند ، بلكه اصلا رنگى ندارند . اگر نژادپرستى هدف افراد و گروههاى يك جامعه باشد ، شعار نژادپرستى مانند « نژاد آلمان فوق همه » را سر خواهند داد و بهر حال فتنهگران ماهرپيش از آنكه مقتضاى جوّ جامعه را بشناسند بهيچ كارى اقدام نمىكنند . وقتى كه جوّ جامعه را شناختند مىفهمند كه تقاضاى اصلى و تقاضاى فرعى جامعه چيست تا كالاى خود را براى عرضه بآن جامعه با تقاضاى موجود تنظيم نمايند .
3 اگر فتنهگران مردم ژرفنگر و مطّلع بوده باشند ، تا آنجا كه ميتوانند دم از اصول عاليه انسانى و ارزشهاى او مىزنند و چنان فرياد :
وا عدلا ، وا حقّا ، وا آزاديا ، وا پيشرفتا [ ولى چه بايد كرد
راه هموار است و زيرش دامها
قحطى معنا ميان نامها
لفظها و نامها چون دامهاست
لفظ شيرين ريگ آب عمر ماست]
و بطور كلّى چنان فرياد وا انسانا مىزنند كه حتّى بعضى از انسانهاى دانشمند و آگاه و خردمند را هم مىتوانند به اشتباه بيندازند .
4 موقعيّت گذشته جامعه و اصول حقوقى و سياسى و اجتماعى و علمى و هنرى و جهانبينى حاكم در آن را چنان بىامان و مطلق مىكوبند و چنان در آن كوبيده قيافه حقّ بجانب از خود نشان مىدهند كه سادهلوحان را وادار ميكنند كه حتّى درباره بديهىترين اصول و قوانين طبيعى و قرار دادى دوران گذشته به ترديد بيفتند ، مثلا شكّ كنند در اينكه آيا خورشيد دوران گذشته هم مانند امروز روى زمين را روشن مىساخت آيا 2 2 هاى آن دوران ، مانند اين دوران جديد 4 نتيجه مىداد يا 04 517 آيا در دوران گذشته كشاورزان با قراردادى معيّن با كارفرمايان زمين را زراعت ميكردند ، يا با راهنمائى جانوران جنگلى 5 ايجاد اراده و حركت از هر راه و با هر وسيلهاى كه ممكن است ،اگر چه هدف منظور داراى حتّى يكصدم ارزش سپرى كردن آن راه و قربانى كردن وسيله را نداشته باشد .
مسلّم است كه اين امور پنجگانه براى اغلب مردم كه از نگرشهاى عميق و همه جانبه محرومند همه امور جامعه را از تفكّرات اصلى گرفته تا تخيّلات و از عالىترين ارزشها گرفته تا عادىترين پديدهها مورد سؤال قرار داده در ابهام فرو مىبرد .
اصل دوم فتنه در هنگام پايان يافتن و رويگردان شدن ، بيدار ميكند .
براى توضيح اين اصل مجبوريم دو نوع فتنه را بطور مختصر توضيح بدهيم :
نوع يكم فتنههاى گذرا نوع دوم فتنههائى كه در جامعه رسوب مىكنند و عناصر و اصول خود را بعنوان مكتب و عقيده بر جامعه تحميل كنند ، بطوريكه تدريجا همه فرهنگ جامعه را فرا مىگيرند .
دو نوع فتنه مزبور مشتركاتى دارند و تمايزاتى . مشتركان آن دو عبارتند از :
يك امور پنجگانهاى كه در تفسير اصل اوّل متذكّر شديم .
دو انقسام مردم در برابر فتنهها به گروههاى مختلف :
1 ساده لوحانى كه مبناى زندگى و ارادهها و تصميمها و هدفگيرى آنان بر اساس « كشمش و غوره » است [ با يك كشمش گرمشان و با يك غوره سردشان مىشود ] .
2 مردمانى كه تا حدودى از آگاهىهاى مفيد در زندگى برخوردارند و يك كشمش و يك غوره نمىتواند وضع آنان را دگرگون كنند ، ولى باغى از كشمش و يا غوره مىتواند در دگرگون كردن وضع آنان مؤثّر بوده باشد .
3 جمعى ديگر وجود دارند كه بيدارتر و هشيارتر از آنند كه در بروز فتنهها عناصر معرفتى و اختيارى شخصيّت خود را ببازند ، بلكه تا حدود زيادى مىتوانند به تحليل و تركيب قضايائى كه فتنه با خود آورده است بپردازند البتّه اينان در اقلّيّت اسفانگيزند همچنانكه نوابغ در اقليّت اسفانگيزند .
هر دو نوع فتنه پس از نزول يا استقرار براى آگاهان قابل شناخت و آموزنده مىباشند ، زيرا پس از آن كه يك فتنه در معرض زوال قرار گرفت عوامل و انگيزههاى بوجود آمدن خود را آشكار مىسازد و همچنين با شناخت چگونگى قطع علاقه مردم از آنچه كه فتنه آنرا مطلوب نشان مىداد ميتوان حقيقت مطلوبيّت آنرا بخوبى ارزيابى كرد مثلا اگر مشاهده شد كه « با بادى از بين رفت » كشف مىشود كه « با بادى آمده بود » امّا تمايزات دو نوع فتنه ، برخى از آنها بدينقرار است :
1 فتنه هاى گذرا از آنجهت كه به اصل و قانون ثابت مستند نيستند و فقط از حوادث و تحوّلات مىتوانند استفاده كنند ، لذا دير يا زود صحنه جامعه را ترك مىكنند و در موقع ترك جامعه براى عدّهاى قابل توجّه از مردم شناخته مىشوند . در صورتى كه فتنههاى رسوبى از آنجهت كه با مهارت كامل خود را وابسته اصل و قانون ثابت نشان مىدهند ، لذا مىتوانند زمانهائى طولانى مغز و روان مردم جامعه را در اختيار خود بگيرند ، بلكه چنانكه در بالا اشاره كرديم ، ممكن است تدريجا به صورت فرهنگ ثابت جامعه درآيند .
2 شناختن فتنههاى گذرا براى مردمى كه تا حدودى از خرد و آگاهى برخوردارند ، آسانتر است از شناختن فتنههاى رسوبى ، زيرا فتنههاى رسوبى بجهت نمايش وابستگى به اصول و قوانين ثابت انسانى چنانكه اشاره كرديم مىتوانند حتّى هشيارترين انسانها را مبهوت بسازند و چنانكه در مباحث گذشته ديديم : خزيمه با آن خرد و تقوى نخست از پيكار با معاويه امتناع ورزيد ،تا آنگاه كه سپاهيان معاويه عمّار بن ياسر را شهيد كردند و بيادش آمد كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله درباره او فرموده بود : يا عمّار تقتلك الفئة الباغية ( اى عمّار ترا گروهى ستمكار خواهد كشت . ) [ در اين مورد مناسب است كه بياد بياوريم : هنگامى كه عمّار شهيد شد ، شهادت
آن صحابى بزرگ بدست سپاهيان معاويه ، جنجالى بر پا كرد و هر كس از سپاهيان معاويه كه از فرمايش پيامبر درباره عمّار كه در بالا متذكّر شديم مطّلع بود يا آنروز مطّلع گشت ، به اضطراب افتاد اين اضطراب در سپاهيان معاويه شيوع پيدا مىكرد كه جدّ اعلاى ماكياولى ( عمرو بن عاص ) وارد ميدان شد و گفت : بمردم بگوئيد :
عمّار بن ياسر را ما نكشتيم بلكه كسى او را كشته است كه او را به اين ميدان جنگ آورده است و او علىّ بن ابيطالب است نه ما هنگامى كه امير المؤمنين عليه السّلام اين مغالطه ماكياولى گرانه را شنيد ، فرمود : در پاسخ آن خودكامگان ضدّ راستى و حقيقت بگوئيد : بنا بگفته شما ، قاتل حمزة بن عبد المطّلب عليه السّلام خود پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بوده است ، زيرا حمزه را آن حضرت بميدان جنگ آوردهاند تبصره گاهى حيلهگران و مكرپردازان ماكياولى فراموش مىكنند كه در برابر چه كسى قرار گرفتهاند . عمرو بن عاص آنروز فراموش كرده بود كه اين مغالطه بازى را در برابر چه كسى براه مىاندازد كه در همان روز شايعه ، با پاسخ امير المؤمنين عليه السّلام كوس رسوايى ماكياولىگرى عمرو نواخته شد ولى كيست كه از رو برود]
3 فتنههاى رسوبى كه با گذشت زمان در جامعه رسوب مىكنند و چه بسا كه بصورت فرهنگ ثابت جامعه در مىآيند ، ممكن است با بروز شخصيّتهاى بزرگ و با تقوى مورد تصفيه قرار بگيرند ، و امور نامناسب و ناشايست آنها را از واقعيّات و امور شايسته تفكيك نموده و جامعه را از تصفيه مزبور برخوردار بسازند . 28 ، 32 ألا و إنّ أخوف الفتن عندي عليكم فتنة بني أميّة ، فإنّها فتنة عميآء مظلمة :عمّت خطّتها ، و خصّت بليّتها ، و أصاب البلآء من أبصر فيها ، و أخطأ البلآء من عمي عنها ( هشيار باشيد كه خوفناكترين فتنهها براى شما در نظر من فتنه بنى اميّه است زيرا فتنهاى است كور و تاريك و تاريك كننده [ خصلتها ] نقشهاش فراگيرو بلاهايش مخصوص [ پيشوايان دين و انسانهاى با ايمان ] و هر كس كه در آن فتنه بينا باشد بلا بر او فرود آيد و هر كس كه در آن فتنه نابينا باشد بلا او را گم مىكند ( به او نمىرسد ) .
فتنهاى كور كه بينايان در آن در رنج و نابينايان در آن در راحتند .
براى آشنائى مختصر با بنى اميّه مراجعه فرمائيد به مجلّد 11 از صفحه 210 تا 214 البتّه براى توصيف بنى اميّه نه تنها آن چهار صفحه بلكه هزار صفحه كافى نيست ، بنى اميّه در برابر بنىهاشم خود را مجبور به عرض وجود ديده و براى اثبات اينكه « ما هم هستيم » روش متضادّ با روش برگزيدگان بنىهاشم مانند محمّد بن عبد اللّه صلّى اللّه عليه و آله و علىّ بن ابيطالب عليه السّلام پيش گرفتند .
ابو سفيان براى اثبات اينكه موجود است جنگها و كشتارها براه مىاندازد تا محمّد صلّى اللّه عليه و آله را از بين ببرد و اثبات كند كه « موجود است » معاويه تمام كوشش و تلاش و سعيش بر اينست كه علىّ بن ابيطالب عليه السّلام را از صفحه روى زمين بزير زمين بكشاند و اسلام را به عربگرايى و قيصر و كسرى بازى مبدّل بسازد تا اثبات كند كه « موجود است » همانگونه كه فرزند دست پروردهاش يزيد بن معاويه با شمشيرى كه پدرش بلند كرد و بمردم گفت بفرزندم يزيد بيعت كنيد ، اثبات كرد كه « موجود است » در برابر چه كسى ؟ در برابر حسين بن علىّ عليهما السّلام . حسين بن على كه بود ؟ او كسى بود كه پيامبر درباره او و برادرش امام حسن مجتبى عليه السّلام فرمود : إمامان قاما أو قعدا ( اين دو فرزند من امامند قيام كنند يا در حال قعود باشند . ) او پسر فاطمه سلام اللّه عليها بود .
او پسر علىّ بن ابيطالب عليه السّلام بود او گوينده نيايش عرفه بود ، او كسى بود كه براى حفظ اسلام از همه موجوديّت خود گذشت كرد . او از عشق الهى چنان سرشار بود كه ميگفت : إلهى رضى بقضآئك و تسليما لأمرك لا معبود سواك يا غياث المستغيثين ( خداى من رضا به قضايت دارم و تسليم امر توام ، معبودى جز تو نيست اى پناه پناهندگان . ) احتياج زيادى به بحث در اين مورد نداريم و در مجلّد 13 از تفسير و نقد و تحليل مثنوى از ص 292 تا 319 درباره بنى اميّه و مخصوصا درباره يزيد و پدر وى و درباره امام حسين عليه السّلام مقدارى بررسى شده است ،
مراجعه فرمائيد . امير المؤمنين عليه السّلام دو مختصّ مهمّ براى فتنه بنى اميّه متذكّر شده اند :مختصّ يكم كور و تاريك و تاريك كننده است ، زيرا دعاوى بنى اميّه به هيچ اصل و قانونى مستند نبود ، آنچه كه براى آنان مطرح بود هوى و خودكامگى و سلطهجوئى بود و چون اين سه موضوع هيچ مبنا و اصلى ندارند ،لذا قطعى است كه فتنهاى كه بر مبناى بىمبنائى بوجود بيايد و ادامه پيدا كند ،كور و تاريك و تاريك كننده خواهد بود .
2 مختصّ دوم فراگير همه مردم جامعه مىباشد ، زيرا اوّلا قدرت را بدست داشتند ، ثانيا از قيافههاى بظاهر حقّ بجانب استفاده مىكردند ثالثا شعارهائى عوامپسند مانند شعار درباره قرآن كه معاويه در روزهاى صفّين با تعليمات عمرو بن عاص براه انداخت ، ولى فقط خواصّ و عظماء بودند كه از فتنه بنى اميّه واقعا در شكنجه و فشار بودند . لذامىفرمايد : عمّت خطّتها و خصّت بليّتها ( نقشه و خصلتش فراگير عموم ولى بلايش مخصوص بود . ) اين بلا و شكنجه و رنج سراغ آگاهان و پاكان انسانهاى آن دوران را كه در رديف اوّلشان ائمّه اطهار و اولياء اللّه بودند ، مىگرفت .
و دو جمله آخرى
( أصاب البلآء من أبصر فيها ، و أخطا البلآء من عمي عنها ) در حقيقت توضيح علّت همان جمله خصّت بليّتها مىباشد زيرا معناى دو جمله چنين است كه هر كس كه در آن فتنه بينا باشد [ و ناشايستى و وقاحتهاى آن را درك كند و بخواهد خود را از آنها دور نمايد ، ] قطعى است كه بلا و مشقّت و محنت و رنج بر سر او تاختن خواهند گرفت و اگر كسى كه چيزى نمىفهمد و در صدد هم نيست كه چيزى از آن فتنه بفهمد و باصطلاح عامّيان توبره يا آخورش را مىخواهد كه سر در آن فرو كند ، نه بلائى خواهد ديد و نه رنجى . 33 ، 45 و أيم اللّه لتجدنّ بني أميّة لكم أرباب سوء بعدي كالنّاب الضّروس :
تعذم بفيها و تخبط بيدها ، و تزبن برجلها ، و تمنع درّها ، لا يزالون بكم حتّى لا يتركوا منكم إلاّ نافعا لهم أو غير ضآئر بهم . و لا يزال بلآؤهم عنكم حتّى لا يكون انتصار أحدكم منهم إلاّ كانتصار العبد من ربّه و الصّاحب من مستصحبه ، ترد عليكم فتنتهم شوهآء مخشيّة ، و قطعا جاهليّة ليس فيها منار هدى و لا علم يرى ( و سوگند بخدا ، پس از من بنى اميّه را مالكان و رؤساى بدى براى خود خواهيد يافت ، مانند شتر بد خلق [ در موقع دوشيدن ] كه با دهانش ( دندانهايش ) زخمى مىكند و با دستش مىزند و با پاهايش دفع مىكند و از دوشيدن شير جلوگيرى مىنمايد . بنى اميّه بهمان وضعى كه گفتم با شما رفتار خواهند كرد تا كسى را از شما نگذارند مگر اينكه سودى براى آنان داشته باشد ، و يا ضررى بآنها نرساند و بلاى آنان از شما زايل نگردد تا موقعى كه پيروزى [ يا انتقام ] يكى از شما از آنان مانند پيروزى بردهاى بر مالكش و تابعى بر متبوعش باشد . فتنه بنى اميّه بطور قبيح و وحشتناك و دسته دسته با وضع جاهليّت بر شما وارد ميگردد ، نه مناره هدايتى در آن وجود دارد و نه نشانهاى كه ديده شود و راهگشا باشد . )
اگر يك جامعهاى با آگاهى و اختيار ، والى عادل را بر زمامدارى نپذيرد بزنجير اربابان ستم پيشه با كمال جبر و نابينائى گردن خواهد نهاد .
اين مدّعى تكامل كه انسان ناميده مىشود ، همه شرايط و عناصر تكامل را جمع كرده است فقط يك چيز مانده اگر آن را هم بدست بياورد ، همانطور كه انسان پرستان از انسان بىخبر فرمودهاند در حدود يك وجب و نيم در كمال از خدا بالاتر مىرود آن چيز اينست كه اين تكامل يافته خيلى سريع النّسيان است . و بگفته مردم : يكساعت پيش ناهارى را كه خورده است فراموش مىكند . غرض از اين مقدّمه اينست كه بشر در تاريخ طولانى كه پشت سر گذاشته است ، اين جريان را همواره مشاهده كرده است كه وقتى كه از پذيرش قوانين عادلانه و زمامدار عادل سر باز ميزند ، بجاى قانون گرفتار زنجير و بجاى زمامدار گرفتار ارباب مىشود . با اينحال ، باز همين جريان را تكرار مىكند گوئى اصلا با چشمش نمىبيند كه
هر كه گريزد ز خراجات شهر
باركش غول بيابان شود
بهترين تعبير درباره جريان تاريخى فوق همان است كه امير المؤمنين عليه السّلام مىفرمايد كه : پس از من كه يك زمامدار عادلم و شما را با قانون الهى كه عدل محض است اداره مىكنم ، ارباب ( مالكان مدّعى ربوبيّت زمين و حيات انسانها ) بسراغتان خواهند آمد . از اين ارباب جز ضرر و آسيب چيزى عائد شما نخواهد گشت مگر اينكه سودى بآنها داشته باشد . و اگر سودى به آنها نداشتيد ، براى اينكه در روى زمين بتوانيد زندگى كنيد و نفس بكشيد حدّاقل ماليّاتى كه بايد بپردازيد اينست كه كمترين ضررى را به آنها نرسانيد .
پيروزى شما بر آن اربابان همان مقدار و همان گونه است كه بردهاى بر مالكش پيروز گردد .
سلام و درود همه عالميان به روان پاك تو اى امير المؤمنين ، اى انسان شناس آشنا با تمام صفحات تاريخ بشرى ، چه بگويم در مدح تو و با كه بگويم بخدا سوگند ، من خود را شايسته آن نمىدانم كه مدح تو گويم . امّا گاهى نغمههاى انسان شناسان بزرگ را در نى درونم شنيدهام كه مىگويند :
يك دهن خواهم به پهناى فلك
تا بگويم مدح آن رشك ملك
مدح ترا با چه كسى در ميان بگذارند ؟
مدح تو حيف است با زندانيان
گويم اندر محفل روحانيان
باز باش اى باب رحمت تا ابد
بارگاه ما له كفواً احد
باز باش اى باب بر جوياى باب
تا رسند از تو قشور اندر لباب
اى على كه جمله عقل و ديدهاى
شمّهاى واگو از آنچه ديدهاى
اگر در عبارت امير المؤمنين عليه السّلام خوب دقّت كنيد ، خواهيد ديد هيچ توصيفى درباره حكومتهاى استبدادى بهتر و رساتر از جمله فوق نميتوان گفت . كه مردم در حكومتهاى استبدادى مانند بردگانى هستند در برابر مالكان مطلق العنان خود كه اگر از رجال حكم شكست بخورند ، چه چيزى طبيعىتر از شكست برده از مالك نابخرد و نابكار خود . و اگر پيروزى بدست بياورد ، يك برده از مالك نابخرد و نابكار چه پيروزى مىتواند بدست بياورد جز عصاى دست يك صاحب عصا كه به كلّه فردى فرود بيايد . 46 ، 47 نحن أهل البيت منها . بمنجاة و لسنا فيها بدعاة ( ما دودمان پيغمبر از فتنه بنى اميّه در نجاتيم و در آن فتنه دعوت كننده نيستيم . ) دو مسئله در اين جمله متذكّر شويم :
مسئله يكم مربوط به كلمه دعاة است كه جمع داعى يعنى دعوت كننده است . درباره اينكه ما در آن فتنه دعوت كننده نيستيم ، دو احتمال مىرود :
احتمال يكم اينست كه ما دعوت كننده به حمايت از حكومت بنى اميّه ( ارباب بردگى ) نيستيم ، چون اين قضيّه از واضحترين واضحات است لذا بعيد بنظر مىرسد كه نيازى به تذكّر داشته باشد . احتمال دوم اينست كه ما در آن فتنه دعوت بسوى خويشتن نمىكنيم ، زيرا اثرى ندارد . اين احتمال از يك جهت ضعيف است ، زيرا نه خود امير المؤمنين عليه السّلام در فتنه معاويه سكوت فرمود و نه امام حسن مجتبى عليه السّلام در اوائل زمامداريشان مادامى كه قدرت بر مقابله با معاويه داشتند و نه امام حسين عليه السّلام در فتنه يزيد بن معاويه كه اسلام را در معرض نابودى قرار داده بود . البتّه پس از داستان كربلا دو امام كه معاصر چند سلطان بنى اميّه بودند بجهت عدم قدرت ، دعوتى نفرمودهاند . بهر حال ، در جمله و لسنا فيها بدعاة بايد تأمّل شود كه مقصود چه بوده است .
مسئله دوم امير المؤمنين عليه السّلام در جملات قبلى فرمودند كه بلاى فتنه بنى اميّه مخصوص است ، ممكن است موجب اين گمان باشد كه با مضمون جمله فوق كه « ما خاندان پيغمبر در آن فتنه در نجاتيم » سازگار نيست . پاسخ اين گمان چنين است كه مقصود از نجات خاندان پيغمبر نجات جسمانى و روانى از بلايا و مصائب فتنه بنى اميّه نيست ، بلكه چنانكه تاريخ با كمال وضوح و قطعيّت نشان مىدهد ، مهمّترين و شديدترين ضربات فتنه بنى اميّه متوجّه خاندان پيغمبر بوده است ، بنابر اين ، مقصود از نجات ، نجات دينى و روحى است كه فتنههاى بنى اميّه ناتوانتر از آن بودند كه آسيبى به دين و روحيّات والاى خاندان عصمت وارد بسازند . امّا مقام شامخ خاندان عصمت عليهم السّلام و عظمت شخصيّت آنان بالاتر از آن است كه ما انسانها بتوانيم از عهده بيان آن برآئيم
آب دريا را اگر نتوان كشيد
هم بقدر تشنگى بايد چشيد
در مجلّد 2 صفحه 272 تا 281 و مجلّد 5 صفحه 250 و 251 و مجلّد 14 از صفحه 123 تا 126 و 129 تا 132 مقدارى مختصر درباره فضائل و عظمت خاندان عصمت بررسى شده است ، مراجعه فرمائيد . 48 ، 54 ثمّ يفرّجها اللّه عنكم كتفريج الأديم بمن يسومهم خسفا و يسوقهم عنفا ،و يسقيهم بكأس مصبّرة لا يعطيهم إلاّ السّيف و لا يحلسهم إلاّ الخوف ، فعند ذلك تودّ قريش بالدّنيا و ما فيها لو يرونني مقاما واحدا و لو قدر جزر جزور لأقبل منهم مآ أطلب اليوم بعضه فلا يعطونيه ( سپس خداوند آن فتنه را از شما دفع مىكند مانند فع و جدا كردن پوست از گوشت . خداوند فتنه بنى اميّه را بوسيله كسى برطرف مىكند كه آنان را ذليل كند و با كمال خشونت آنانرا براند و با كاسه تلخ آنانرا سيراب نمايد ، جز شمشير بر آنان چيزى ندهد و نپوشاند بر آنان جز ترس و وحشت را ، در اين هنگام قريش خواهد خواست كه دنيا و آنچه را كه در آنست بدهد و مرا يك موقعيّت محدود اگر چه بقدر ذبح يك شتر قربانى ببيند تا بپذيرم از آنان آنچه را كه امروز مقدارى از آن را ميخواهم و آنان از انجام دادن آن امتناع مىورزند . )
آرى ، اينست قانون الهى : كسى كه انسانى را گريانده است ، او را خواهند گرياند .
در مبحث گذشته گفتيم : اين مدّعى تكامل باصطلاح عاميان « همه چيزش درست است » فقط كمى فراموشكار است . و فراموشكارى وى در امور قابل چشمپوشى نيست مانند اينكه صبح وقتى كه به محلّ كارش مىرفت اوّل پاى راستش را از خانه بيرون گذاشته است يا پاى چپ را ؟ يا مثلا در خيابان چه مقدار از طرف راست راه رفته است و چه مقدار از طرف چپ ؟ فراموشكارى او درباره حياتىترين مسئله زندگى در جهان پر معناى هستى است كه عبارتست از اينكه معاويه و عمرو بن عاص كه نژاد پرستى را در برابر اسلام علم كرده و براى حفظ مقام چند روزه در اين دنيا خونهاى مقدّس انسانهاى بيگناه ميريختند فراموش كرده بودند كه قوم عاد و ثمود و جديس و صدها اقوام و ملل ستمكار با لبه دوم همان شمشير كه بر تارك انسانهاى بيگناه فرود آورده بودند ، عاقبت روزگارشان بكجا رسيد براستى آيا انسان اينقدر كوچك است كه وقتى كه مال و منال يا مقام و جاه دنيا او را در خود فرو برد ، خود را از همه قوانين حاكم در جهان هستى كه از آنجمله قانون « علّيّت » و « كنش و واكنش » است مستثنى مىداند براى هزارمين بار بگوئيم :
چشم باز و گوش باز و اين عما
حيرتم از چشم بندى خدا
اى تكامل يافته فراموشكار يا اى فراموشكار تكامل يافته ، بدان كه
كجا خواهى ز چنگ ما پريدن ؟
كه تاند دام قدرت را دريدن ؟
چو پايت نيست تا از ما گريزى
بنه گردن رها كن سر كشيدن
دوان شو سوى شيرينى چو غوره
بباطن گر نميدانى دويدن
رسن را مىگزى اى صيد بسته
نبرّد اين رسن هيچ از گزيدن
مولوى ديوان شمس تبريزى جلال الدّين مولوى غزليّات ن
آرى دنبال علىّ بن ابى طالب عليه السّلام خواهند گشت ، ولى كو علىّ بن ابيطالب ؟
يك نويسنده مسيحى بنام جرج جورداق در كتاب خود الإمام علىّ صوت العدالة الانسانيّه در آخرين سطرهاى مقدّمهاش چنين مىنويسد :و ماذا عليك يا دنيا لو حشدت قواك و أتيت في كلّ زمن بعليّ بلسانه و عقله و قلبه و ذي فقاره ؟
( چه مىشد بتو اى دنيا ، اگر تمامى نيروهايت را جمع مىكردى و در هر زمانى يك على مىآوردى با زبانش و عقلش و قلبش و ذو الفقارش ؟ ) ولى هيهات ديگر جامعه بشريّت زمامدارى بر خود ببيند كه كفش خود را وصله بزند تا پا برهنگان قلمرو زمامداريش كفشى پيدا كنند و بپوشند .
پيراهن خود را بدهد آنقدر وصله بزنند كه ديگر از دادن به وصله زننده شرمنده گردد .
كفن از گريه غسّال خجل
پيراهن از رخ وصّال خجل
هيهات كه روزى فرا رسد كه اين كره خاكى مردى را ببيند كه زمامدارى چند كشور پهناور اسلامى آن روز را براى اينكه مرتكب دروغى نشود ، زير پا بيندازد . ديگر از اين پس مانده تاريخ نتوان توقّع انسانى را داشت كه با شنيدن ظلم بيك زن يهودى كه با جامعه اسلامى در حال همزيستى بسر مىبرد با كشيدن خلخالى از پايش چنان مضطرب شود كه بگويد : يك انسان با ايمان با شنيدن چنين خبرى بميرد ، در نزد من مستحقّ سرزنش نمىباشد .
تاريخ بايد اين صفحات خود را طىّ كند و براى مردم خود خواهش ثابت كند كه انسانسازى و مديريّت انسان كار هيچيك از آنان نيست ، تا يك انسان الهى بنام حضرت حجّة بن الحسن عجّل اللّه تعالى فرجه را كه نسخه ديگرى از پدر بزرگوارش امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام است وارد عرصه حيات انسانها نمايد و طعم حقّ و عدالت را بآنان بچشاند آرى
منتظرم تا كه فصل دى بسر آيد
باغ شود سبز و باغبان بدر آيد
بلبل عاشق ، بپاى گلبن توحيد
اشك فشان باش تا دم سحر آيد
بگذرد اين روزگار تلختر از زهر
بار دگر روزگار چون شكر آيد
فقط در آنروز است كه معناى انسان جهان وطنى داراى حقوق جهانى خزيده زير بالهاى ملكوتى فرشته عدالت تحقّق پيدا خواهد كرد . انشاء اللّه تعالى 28 تير ماه 1364
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد ۱۶