خطبه نهم
و من كلام له عليه السلام في صفته و صفة خصومه
و يقال إنها في أصحاب الجمل و قد أرعدوا و أبرقوا 1 ، و مع هذين الأمرين الفشل 2 ، و لسنا نرعد حتّى نوقع 3 ، و لا نسيل حتّى نمطر 4 .
ترجمه خطبه نهم سخنى از على ( ع ) در صفت خود و صفت دشمنانش
و گفته ميشود كه :توصيفى درباره گردانندگان جنگ جمل فرموده است .
بازيگران كارزار جمل رعد و برقها براه انداختند 1 و بالاخره با آن همه هياهو و خروش شكست خوردند 2 . ما براى تهديد ديگران رعد آسا نمى خروشيم ، تا شكست دشمن ، تهديد عملى براى آنان گردد 3 ، و تا باران سيل آور نبارانيم ، سيلى به راه نمى اندازيم 4 .
تفسير عمومى خطبه نهم
1 ، 2 ، 3 ، 4 ) و قد ارعدوا و ابرقوا و مع هذين الأمرين الفشل و لسنا نرعد حتّى نوقع و لا نسيل حتّى نمطر ( بازيگران كارزار جمل رعد و برقها به راه انداختند و بالاخره با آنهمه هياهو و خروش شكست خوردند . ما براى تهديد ديگران رعد آسا نمى خروشيم تا آنگاه كه شكست دشمن تهديد عملى براى آنان گردد و تا باران سيل آور نبارانيم ،سيل براه نمى اندازيم ) .
كسى كه قدرت عمل دارد ، نيازى به هياهو و خروشيدن ندارد
جوشش و غليان احساسات و برآوردن خروشها و فريادها ، در موردى كه جز با عمل مشكلى گشوده نمى شود ، بچه كار آيد غليان احساسات و داد و فرياد عامل صرف بيهوده انرژى هايى است كه بايستى براى عمل ذخيره گردد .
از نظر قوانين روانى بروز هيجانات و تحرك خام احساسات ، باضافه پژمردگى هايى كه پس از فروكش كردن آن پديده ها بوجود مي آيد ، نوعى رضايت به موقعيت را در دنبال مىآورد و فرد يا گروه خروشيده و هيجان زده گمان مى كند كه به هدف خود رسيده است موقعى كه عمل ضرورت خود را مى نماياند ، انسان خاموش به بدترين وضع روانى دچار شده ، شكست و سقوط خود را درمى يابد .
اينكه گفتيم ، در مواردى است كه فرد يا گروه بطور طبيعى به جاى عمل ،خود را با جوشش احساسات و تحرك احساسات قانع بسازد . پديده مزبور مسائل فراوانى دارد كه ما به مقدارى از آنها مى پردازيم :
مسئله يكم در مواردى كه عمل كار گشاى زندگى است ، نه تنها اسارت درزنجير احساسات دست و پاى آدمى را مىبندد و فرصتها را خاكستر مى كند ،بلكه حتى تجسيمها و انديشه هاى خارج از اصول و هدفهاى مستقيم عمل نيز موجب سستى تصميم براى اقدام مىگردد ، زيرا با گسترش تجسيم ها و انديشه هاى غير مستقيم درباره موضوع عمل ، احتمالات و خيالات نيز گسترش پيدا مى كنند و آدمى را به جاى ورود به ميدان عمل به بازى با « شايد » و « اگر » و « ممكن است » و « بعيد نيست » مى گيرد .
مسئله دوم در شئون زندگى فردى و اجتماعى ، هر جا كه احساسات و هيجانات همه ميدان موقعيت را فرا بگيرد ، معلوم مى شود كه آن موقعيت به كمبود منطقى مبتلا است و گردانندگان آن موقعيت ، مى خواهند با ابراز احساسات و هيجانات بيش از حدّ آن كمبود را جبران نمايند .
مكتبها و ايده هاى تحول انگيز اجتماعات بشرى در گذرگاه تاريخ غالبا با كمبود مزبور روبرو گشته ، از شعارها و احساسات زود گذر بهره بردارى كرده اند و پس از انتقال به موقعيت بعدى نواقص و نارسايىهاى فراوانى سر راه آنان را مي گيرد و آنان تكميل و جبران آنها را به قرون آينده موكول كرده اند مسئله سوم بهره بردارى مثبت از احساسات و تحرك هيجانها در دو مورد اساسى كاملا منطقى است :
مورد يكم بكار انداختن و بكار بردن آنها در موضوعات خاصّ خود ، مانند قابل پذيرش ساختن عواطف مادرى و همسرى و چشانيدن طعم حيات و غير ذلك و در موضوعات عالىتر مانند قابل پذيرش ساختن عدالت و تعاون و آزادى صحيح براى همگان و تعديل قدرتها و امانت تلقى كردن امتيازاتى كه نصيب فرد يا جامعه اى مى گردد .
دليل احتياج اينگونه موضوعات به تحريك و تقويت احساسات ، اينست كه در برابر قدرت غير قابل شكست خود خواهى و اصل تنازع در بقا كه سطوح تعقل بشرى را تحت الشعاع قرار داده است ،راه ديگرى جز بكار انداختن احساسات پاك بشرى و قابل درك ساختن اينكه اين احساسات خلاف تعقل معمولى است ، بلكه نتيجه مثبتى براى آنها وجود ندارد .
مسئله دوم ارشاد و تعليم و تربيتها درباره اصول انسانى است . بدان جهت كه فعاليّتهاى احساساتى افراد ابتدايى پيش از تعقل بروز مى كند و بيش از تفكرات منطقى محض آنان را تحريك و تشويق مىنمايد ، لذا در اين مورد نيز بايستى از تحريك عواطف و احساسات بهره بردارى نمود .
اين نكته را هم نبايد فراموش كرد كه اين تحريك نبايد آن اندازه عموميت داشته باشد كه انديشه و تعقل را از كار بياندازد . باين معنى كه نبايد انديشه و تعقل را در هنگام ارشاد و تعليم و تربيت قربانى احساسات نمود ، بلكه بايستى به احساساتى كه موجب شروع پذيرش حقايق و واقعيات گردد قناعت كرد و سپس بايستى ساير نيروها و استعدادها را تدريجا به فعليت رسانيد ، حتى ممكن است براى بيدار كردن و بكار انداختن تعقل به تحريك عاقلانه احساسات نيازمند بود .
سهم تحرك احساسات در تحولات اساسى
با قطع نظر از احساسات عميقى كه از همه سطوح روانى آدمى مى جوشند و انديشه و تعقل هم ضمنا آنها را مى پذيرد ، هيجانات و احساساتى كه تنها در مقابل انگيزه هاى تلقينى و محركهاى خوشايند بروز مى كنند ، نه تنها قدرت ايجاد تحولات اساسى را ندارند ، بلكه اغلب موجب افزايش ناآگاهى ها و بروز حوادث محاسبه ناشده مى گردند .
در طول تاريخ بشرى هيچ تحول اساسى ديده نشده است كه مستند به هياهو و احساسات محض بوده باشد ، اگر چه گاهى موجب آرامشهاى موقت و اشباع حسّ انتقام جويى و ساير پديده هاى بى اهميت مى باشد .
گوستاولوبون كه پس از ابن خلدون پدر جامعه شناسى ناميده شده است ،مشخصات و خواص طبيعى تحركهاى احساساتى جمعيتها را در مباحث مشروحى مطرح ساخته اصول قابل توجه اينگونه تحركها را بروشنائى كامل دريافته است .
ما در اين مبحث چهار اصل از آنها را بطور مختصر مطرح نموده بررسى هاى مفصل را به مباحث آينده موكول مى كنيم .
« 1 جمعيتهاى انبوه تحرك يافته كه با يكديگر تفاعل نموده اند جز ويرانگرى قدرتى ندارند [ روح الجماعات گوستاولوبون ترجمه عادل زعيتر ص 17] . » در توضيح اين اصل مى گويد : ويرانگرىهاى بزرگى كه دامنگير تمدنهاى كهن گشته است ، آشكارترين نقش جمعيتها را در آن خرابى ها تعيين نموده است .
تاريخ اثبات مى كند كه هنگامى كه نيروهاى معنوى ( مانند ايدهها و فرهنگها ) كه ركن اساسى اجتماعات هستند ، فعاليت خود را از دست بدهند ، آن اجتماعات با دست همان جمعيتهاى پست و ناآگاه متلاشى مى گردد . تمدنها زاييده اقليتهاى آگاهند ، نه جمعيتها ، زيرا جمعيتها قدرتى جز ويرانگرى ندارند » [مأخذ مزبور ص 21] .
اين اصل را از امير المؤمنين عليه السلام در جملات خطبه هاى آينده خواهيم ديد .
الغوغاء اذا اجتمعوا ضرّوا .( جمعيت عامى اگر انبوه شوند ضرر مى رسانند ) .
دليل صحت اصل مزبور ناآگاهى توده جمعيت و ناچيزى هدفها و بى اطلاعى آنان از ايدهها و فرهنگها و محدوديت افقهايى است كه براى خود تعيين مي نمايند .
« معاويه » براى مبارزه با على بن ابيطالب ( ع ) و اسلامش ، از اين اصل استفاده كرده جوامع اسلامى را ميدان تاخت و تاز خود قرار داد .
« 2 جمعيتهاى انبوه تحرك يافته هيچ گونه فعاليتى را كه نيازمند به هشيارى عالى باشد ، انجام نمى دهند [مأخذ مزبور ص 32] . » در تفسير اين اصل مى گويد : قوانينى كه از مجلس مردان ممتاز استخراج مى گردد ، عالى تر از قوانينى نخواهد بود كه محصول فكر جمعى انسانهاى كودن مى باشد ، زيرا انبوه جمعيت تفاعل يافته جامع مشتركى جز اوصاف پست ندارند . لذا گفته مىشود كه ولتر عاقلتر از همه مردم است مقصود از همه مردم ، جمعيت تشكل يافته ايست كه افراد آن با يكديگر تفاعل يافته اند و در حدّ مشترك شان كه عبارت است از پايين ترين اوصاف متحد شده اند » [ مأخذ مزبور ص 32] .
« 3 در جمعيتهاى تفاعل يافته ، پديده سرايت روانى يكى از شايع ترين پديده ها است كه موجب بروز صفات مخصوص براى جمعيتها مى باشد و آنان را توجيه مى نمايد » [مأخذ مزبور ص 33 ] .
هنگامى كه افراد بصورت اجزائى از جمعيت تفاعل يافته در مى آيند ، نوعى از حالت هيپنوتيزم در آنها به وجود مى آيد و پديده منظور كه در جميعت به وجود آمده است ، بهمه افراد سرايت نموده فرديت بكلى الغاء مى گردد » [ مأخذ مزبور] .
« 4 با اهميت ترين عوامل الغاء فرديت فرد كه موجب سقوط همه اوصاف اختصاصى او در جمعيتهاى تفاعل يافته مى گردد ، موضوع تلقين است . و پديده سرايت كه در شماره سوم گفتيم ، نتيجه تلقين مى باشد » [مأخذ مزبور] .
تلقين مى تواند نيروهاى دماغى ( انديشه ، حدس ، تعقل و غيره ) را از كار بياندازد و در نتيجه از كار افتادن اين نيروها ، اراده و قدرت تشخيص از كار مى افتد » [مأخذ مزبور].
با نظر به چهار اصل مزبور مى توان گفت كه براى تفسير صحيح تحرك جمعيتهاى تفاعل يافته ، و ارزيابى آن ، بطور حتم بايستى شخصيت آن پيشتازان و ايده هايى را كه آنان براى جمعيتها تصويب نموده اند ، مورد توجه قرار بدهيم ، نه كميّت جمعيتها و كيفيت تحرك آنها را . بعبارت روشن تر بايد ببينيم كيست آن پيشتازى كه مردم را جمع كرده در آنها تحرك بوجود آورده است ، آيا آن پيشتاز محمد بن عبد اللّه ( ص ) و على بن ابيطالب ( ع ) است يا ابو سفيان و معاويه ؟
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد 3