google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
80-100 ترجمه و شرح فلسفی خطبه ها علامه جعفریشرح و ترجمه خطبه هاعلامه محمد تقی جعفری

خطبه ها خطبه شماره 82 (ترجمه و شرح فلسفی علامه محمد تقی جعفری)

82 و من كلام له عليه السلام

متن خطبة هشتاد و دوم

في ذم صفة الدنيا 1 ما أصف من دار أوّلها عناء 2 ، و آخرها فناء 3 في حلالها حساب 4 ، و في حرامها عقاب 5 . من استغنى فيها فتن 6 ، و من افتقر فيها حزن 7 ، و من ساعاها فاتته 8 ، و من قعد عنها و اتته 9 ، و من أبصر بها بصّرته 10 ، و من أبصر إليها أعمته 11 . قال الشريف : أقول : و إذا تأمل المتأمل قوله عليه السلام : « و من أبصر بها بصّرته » 12 وجد تحته من المعنى العجيب 13 ، و الغرض البعيد 14 ، ما لا تبلغ غايته و لا يدرك غوره 15 ، لا سيما إذا قرن إليه قوله : « و من أبصر إليها أعمته » 16 فإنه يجد الفرق بين « أبصر بها » و « أبصر إليها » 17 واضحا نيرا ، و عجيبا باهرا 18 صلوات اللّه و سلامه عليه 19 .

ترجمه سخن هشتاد و دوم

در سرزنش دنيا 1 چه توصيفى كنم در باره دنيائى كه آغازش مشقت است 2 و پايانش فنا 3 در حلالش حساب است 4 و در حرامش عقاب 5 هر كس كه در اين دنيا احساس بى‏نيازى كند ، گمراه و مفتون گردد 6 و اگر مبتلا به فقر شود ، اندوهگين گردد 7 كسى كه براى اين دنيا به تلاش بيافتد ، او را ترك گويد 8 و كسى كه در باره دنيا بى‏اعتنائى كند ، دنيا به سراغ او آيد و مطيعش گردد 9 كسى كه از اين دنيا وسيله بينائى جويد ، او را بينا بسازد 10 و كسى كه در او بنگرد و خيره شود ،نابينايش نمايد 11 .

شريف رضى گفته است : اگر انسان انديشمند در اين جمله « من أبصر بها بصّرته » 12 بينديشد ، معناى شگفت انگيز 13 و هدف اعلائى در آن مى‏بيند 14 كه به نهايتش نميتوان رسيد و عمقش را نميتوان دريافت 15 مخصوصا اگر اين جمله را با جمله بعدى در نظر بگيرد : « و من أبصر أليها أعمته » 16 زيرا تفاوتى ميان « بوسيله آن ببيند » و « در او بنگرد » 17 خواهد ديد و شگفتى بسيار روشنى در اين تفاوت خواهد يافت 18 درود و سلام خداوندى بر آن حضرت باد 19 .

تفسير عمومى سخن هشتاد و دوم

2 ما اصف من دار أوّلها عناء و آخرها فناء ( چه توصيفى كنم در باره دنيائى كه آغازش مشقت است و پايانش فناء ) .

اينست حد نهائى توصيف در باره دنيا

مسلم است كه مقصود امير المؤمنين ( ع ) از دنيا خود جهان طبيعت با آنهمه قوانين و شگفتى‏ها و عظمت‏هايش كه نمايشگر قدرت و مشيت و حكمت بالغه خداوندى است ، نمى‏باشد . و همچنين خود انسان « آنچنانكه هست » نيست كه بعنوان واقعيتى پيوسته با جهان طبيعت در جريان است . بلكه مقصود امير المؤمنين ارتباط حيات طبيعى محض انسانى است با رويه محسوسى از عالم طبيعت . اين تفسير در باره دنيا هم از آيات قرآنى استفاده ميشود و هم از جملاتى در سخنان امير المؤمنين ( ع ) كه در نهج البلاغه جمع آورى شده است .

در يكى از سخنان آن حضرت در نهج البلاغه خطاب به كسى كه دنيا را سرزنش ميكرد ، همين تفسير را در نهايت بلاغت و عظمت مشاهده خواهيم كرد . در مقدمه شرح توصيف دنيا مطابق مقصود امير المؤمنين ( ع ) چند بيت زير را مورد دقت قرار ميدهيم : .

سالها جام جم به دست تو بود
تو كه نشناختى كسى چه كند

برده بودى و داوت آمده بود
تو كه بد باختى كسى چه كند

تو درون چاه زفتستى ز كاخ
چه گنه دارد جهانهاى فراخ

مررسن را نيست جرمى اى عنود
چون ترا سوداى سر بالا نبود

با عدم توجه بمعناى حقيقى حيات و ارتباط آن با جهان برون ذاتى ، و بى خيالى در تنظيم اين دو قلمرو است كه در پايان زندگى ميگوئيم .

آتش به دو دست خويش در خرمن خويش
من خود زده ‏ام كه را كنم دشمن خويش

روزى كه شود معركه‏ها نزد خداى
اى واى من و دست من و دامن خويش

اكنون مى‏ پردازيم به توصيفات دنيا ( ارتباط حيات طبيعى محض انسانى با رويه محسوس از عالم طبيعت ) از ديدگاه امير المؤمنين ( ع ) :

1 آغازش مشقت .

2 پايانش فناء .

آغاز اين دنيا توأم با مشقت است : چگونگى رشد حيات در جنين و ورود كودك باين دنيا كه از ناتوان‏ترين نوزادان جانداران است ، نه آگاهى دارد نه اختيار و نه قدرتى حتى در كوچكترين اشكالش و نه زبانى كه درد خود را ابراز كند و خواسته‏ هاى خود را بفهماند . وسيله‏اى جز گريه و حركات كاملا مبهم و بازتابهاى مشروط ندارد كه حتى قدرت درك آن شرايط را هم ندارد .

تدريجا دوران آگاهى‏هاى ابتدائى او فرا مي رسد ، در زير رگبار « بكن و مكن » ها و « مي شود و نمي شود » ها دست و پا مي زند . اين اوامر و دستورات سدهاى پولادينى در برابر اجراى « مي خواهم » هاى خام و ابتدائى‏اش جلوه مى‏ كند و به اصطلاح آزادى در اجراى « ميخواهم » هايش را مختل مي سازد .

و او در ظلمتى از جهل باينكه از او چه ميخواهند ، شب و روز را پشت سرهم در مى‏نوردد و بعبارت صحيح‏تر شب و روز زندگى كودكانه او را در مى‏نوردد . تا دوران جوانى فرا رسد كه انسان در اين دوران معمولا ميتواند ، ولى نميداند ، و هنگاميكه دوران دانستنش فرا رسيد ، توانستنش رو به زوال و فنا رفته است . اينست آغاز ورود به صحنه حيات طبيعى محض در رويه محسوس عالم طبيعت .

2 پايان ارتباط حيات طبيعى با رويه محسوس عالم طبيعت ، فنا و زوال است ، زيرا :

كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْموتِ ثُمَّ إلَيْنا تُرْجَعُونَ [ العنكبوت آيه 57 ] ( هر نفسى شربت مرگ را خواهد چشيد و سپس به سوى ما رجوع خواهيد كرد ) .

تكيه بر اختر شبگرد مكن كاين عيار
تاج كاووس ربود و كمر كيخسرو

حافظ 4 ، 5 فى حلالها حساب و فى حرامها عقاب ( در حلال اين دنيا حساب است و در حرامش عقاب ) .

3 در حلالش حساب

4 در حرامش عقاب

اين مسئله كه بشر در آينده روزى را براى بررسى زندگيش خواهد ديد كه معاد ناميده ميشود ، ترديدى نيست و بعنوان اصل سوم از اصول زير بنائى اسلام مورد اعتقاد همه مسلمانان است و بيك معناى عمومى آن اصل مورد پذيرش همه الهيون و كسانى است كه حيات انسان را در اين دنيا مستند به حكمت بالغه خداوند فياض ميدانند .

آنچه كه مورد نظر و اختلاف است ، موضوعاتى است كه انسانها درباره آنها مسئول واقع خواهند گشت . ميتوان گفت : با نظر به مجموع آيات قرآنى و روايات معتبر اين مسئله ثابت است كه همه حركات انسان در زندگى دنيوى خواه تصرف در اموال باشد و خواه اعمال غير مالى همه و همه ، در روز قيامت به او نشان داده خواهد شد :

1 وَ كُلَّ أنْسانٍ ألْزَمْناهُ طائِرَهُ فى عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُورا . إقْرَأ كِتابَكَ كَفى‏ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيباً [ الاسراء آيه 13] ( و نامه اعمال هر انسانى را در گردنش قرار ميدهيم و روز قيامت براى او كتابى باز بيرون ميآوريم [ و به او گفته ميشود ] كتاب خود را بخوان و امروز محاسبه تو در باره خودت كافى است ) .

2 أنَّ إلَيْنا إيابَهُمْ . ثُمَّ إنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ [ الغاشية آيه 25] ( البته برگشت آنان بسوى ما است . و قطعا بر ما است كه در باره آنان محاسبه نمائيم ) .

3 وَ نَضَعُ الْمَوازينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ أنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أتَيْنا بِها وَ كَفى‏ بِنا حاسِبينَ [ الانبياء آيه 47] ( و ما براى روز قيامت موازين عدالت را بر مى‏نهيم ، براى هيچ كسى درباره هيچ چيزى ستم نخواهد شد [ يا بهيچ كسى بهيچ وجه ظلم نخواهد شد ] و اگر كردار انسان بمقدار وزن دانه‏اى از خردل بوده باشد ، آنرا خواهيم آورد و حسابگرى ما كافى است ) .

معناى محاسبه از طرف خدا ، يا از طرف خود انسان ، فقط بمعناى نشان دادن آنچه كه از انسان در اين زندگانى دنيوى صادر شده است ، نميباشد ، بلكه مقصود محاسبه بر مبناى مسئوليت است و لذا بايد گفت : هر چه كه انسان در اين دنيا براى زندگى مطابق فرمان الهى از خدا گرفته است ، مسئول بوده و روز قيامت در باره آن محاسبه خواهد گشت .

از مرحوم علامه مجلسى هم چنين نقل شده است : « آنچه كه از آيات و اخبار معلوم مي شود ، اينست كه حساب و سئوال حق است و اما خصوصيات مسئول و موضوع‏هائى كه درباره آنها سئوال خواهد شد و محاسبه كننده و كسى كه محاسبه درباره او انجام خواهد گرفت ، چيست ، روشن نيست .

جمعى از علماء ميگويند : سئوال از همه نعمت‏ها و اموال دنيوى است و اخبارى كه از خاصه و عامه نقل شده است ، بر اين نظريه دلالت مى‏ كند ، مانند اين روايت كه ميگويد : در حلالش حساب است و در حرامش عقاب [ در بعضى از روايات اين جمله هم آمده است كه و در مشتبهاتش ملامت است ] و از گروهى از روايات چنين استفاده ميشود كه : أنّ المؤمن لا حساب عليه ( براى مؤمن حسابى نيست ) .

و در بعضى از روايات ديگر هست كه :

أنّه لا حساب في المأكول و الملبوس و المنكوح ( در خوردنى‏ها و پوشيدنى‏ها و نكاح حسابى نيست ) .

در بعضى ديگر از اخبار آمده است كه :

أنّ قوما يدخلون الجنّة بغير حساب ( گروهى وارد بهشت مي شوند بدون حساب ) .

و از مقدارى احاديث چنين بر مي آيد كه :

الأعمال الصالحة يوجب دخول صاحبه على الجنّة بلا حساب ( اعمال صالح موجب ميشود كه انجام دهنده آنها بدون حساب وارد بهشت شود ) [منهاج البراعة في شرح نهج البلاغه مرحوم حاج ميرزا حبيب هاشمى خوئى ج 5 ص 337 نقل از كتاب حق اليقين علامه مجلسى ] .

سپس علامه مجلسى ميان اين روايات مختلف را با دو طريق جمع كرده است :

طريق يكم اخبارى كه حساب را نفى مى‏كند ، مقصود مردمان با ايمان هستند كه حسابى بر آنان نيست .

طريق دوم نفى حساب در امور ضرورى است مانند خوردنى‏ها و پوشيدنى‏ها و ازدواج و امثال اينها . ميتوان گفت : كسانى كه در اين دنيا حيات خود را بر مبناى محاسبه قرار داده‏اند ، در حقيقت پيش از حساب آخرت ، به حساب خود رسيده ‏اند و در روز قيامت مشقتى درباره محاسبه نخواهند ديد :

حاسبوا أنفسكم قبل أن تحاسبوا ( پيش از آنكه به محاسبه كشيده شويد ،با خودتان به محاسبه بپردازيد ) .

البته نميخواهيم بگوئيم : اين روايت اثبات مى‏كند كه هر كس در اين دنيا به محاسبه خويشتن بپردازد ، در روز معاد مورد محاسبه قرار نخواهد گرفت ،بلكه ميخواهيم بگوئيم : محاسبه با نفس در اين زندگانى كه موجب حركت در صراط مستقيم الهى ميگردد ، مانند اينست كه در حقيقت موضوعى براى محاسبه ندارد و يا محاسبه رويدادهاى زندگى او در روز قيامت مشقت‏بار و موجب پشيمانى و شرمندگى و كيفر نخواهد بود . و الا دلايل عامى كه در مسئله حساب در روز قيامت داريم ، بقدرى محكم و صريح است كه بنظر نمي آيد قابل تخصيص بوده باشد مرحوم هاشمى خوئى ميگويد :

ففى النّبوىّ المعروف بين الخاصّة و العامّة : قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم : لا يزال قدم عبد يوم القيامة من بين يدى اللّه عزّ و جلّ حتّى يسئل عن أربع خصال : عمرك فيما أفنيته و جسدك فيما أبليته و مالك من أين اكتسبته و أين وضعته و عن حبّنا أهل البيت ، فقال عمر بن الخطّاب : و ما علامة حبّكم يا رسول اللّه ؟ فقال : محبّة هذا ، و وضع يده على رأس أمير المؤمنين [ مأخذ مزبور ج 5 ص 336] ( در روايتى كه ميان شيعه و اهل تسنن از پيامبر اكرم معروف است ، چنين آمده است كه پيامبر اكرم فرمود : قدم هيچ بنده‏اى در روز قيامت در پيشگاه خداوند عز و جل از جاى خود حركت نميكند ، تا اينكه خداوند عز و جل از چهار خصلت از او سئوال كند :

1 عمرت را در چه مسيرى به فنا دادى ؟ .

2 بدنت را در چه پوساندى ؟ .

3 مالت را از كجا اندوختى و در چه راهى نهادى ؟ .

4 و از محبت ما اهل بيت .

عمر بن الخطاب گفت : اى پيامبر خدا ، علامت محبت شما چيست ؟

فرمود : محبت اين مرد و دستش را روى سر امير المؤمنين ( ع ) گذاشت .

اين روايت چنانكه گفتيم قابل تخصيص بنظر نميرسد . 6 ، 7 من استغنى فيها فتن و من افتقر فيها حزن ( هر كس در اين دنيا احساس بى‏نيازى كند ، گمراه و مفتون گردد و اگر مبتلا به فقر شود ، اندوهگين گردد ) .

احساس بى‏ نيازى در دنيا مستلزم گمراهى . 6 احساس فقر مستلزم اندوه

يكى از ثابت‏ترين اصول حيات طبيعى بشرى كه بوئى از « حيات معقول » نبرده باشد ، گمراهى و طغيانگرى در موقع احساس بى‏نيازى است . اين اصل در قرآن مجيد با كمال صراحت چنين گوشزد شده است :

كلاَّ أنَّ اْلأنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى [ سوره العلق آيه 6 و 7] ( قطعا ، انسان ، بدان سبب كه خود را بى‏نياز مى‏بيند ، طغيانگرى ميكند ) .

درباره اين اصل كه در موارد متعددى از نهج البلاغه با عبارات گوناگون آمده است ، مسائلى را مطرح كرده‏ايم . در اين مبحث باين نكته اشاره ميكنيم كه علت طغيانگرى بجهت احساس بى‏نيازى در ذات خود حيات طبيعى محض نهفته است و يك پديده عارضى نيست كه قابل استثناء بوده باشد . براى توضيح بيشتر ميتوانيم اين اصل را به دو قضيه روشن تحليل نمائيم :

قضيه يكم احساس بى‏نيازى از مقتضيات ذات حيات طبيعى محض است و اين احساس در « حيات معقول » بوجود نميآيد ، زيرا حيات طبيعى محض همواره در محاصره « آنچه كه هست ، همين است و آنچه كه بايد همين است » حركت مى‏كند ، و ماوارى اين قلمرو تنگ و محدود را براى خود مطرح نمى‏كند .

بدين جهت است كه هيچ حقيقتى بنام « بايد » و « شايد » نه از درون ذاتش ( عقل و وجدان ) و نه از برون ذاتش ( پيامبران و حكماء و قانونگزاران و جامعه . . ) براى او مفهومى ندارد . اين پندار پوچ او را به احساس بى‏نيازى وادار مى‏كند و هر اندازه كه در حيات طبيعى محض بيشتر غوطه‏ور گردد ،

احساس بى‏ نيازى او قويتر و بنيان‏ كن‏ تر و تباه كننده‏ تر ميشود و اگر هم لحظه ‏اى بخود بيايد و احاطه قوانين طبيعت و فشار حلقه‏ هاى زنجير رويدادهاى جبرى را احساس كند ، خود را در ظلمت اوهام و خرافات انداخته ، با جمله « انشاء اللّه بز بود » خود را تخدير مي نمايد ، گاهى هم كه نتوانست با جمله مزبور خود را تخدير نمايد ، شروع مى‏ كند به گزيدن زنجير رويدادهاى جبرى [ كه ناتوانى انسان را بخوبى اثبات مى‏كنند ] ، با داندانهاى خود كه به شكستن دندانهايش مى ‏انجامد . اين احمق نمي داند

رسن را مى‏گزى اى صيد بسته
نبرد اين رسن هيچ از گزيدن

مولوى قضيه دوم تلازم قطعى احساس بى‏نيازى و طغيانگرى است اين تلازم مانند قابليت تقسيم عدد زوج به دو عدد مساوى ، هرگز قابل برطرف شدن نيست ، زيرا چنانكه در بالا اشاره كرديم ، اين احساس احمقانه ملاك همه « آنچه هست » و « آنچه بايد » را در ماوراى خود طبيعى تباه شده ‏اش نميجويد و حاكميت مطلق را از آن خود ميداند ، چونان مگس ناتوان كه در گوشه‏اى از جايگاه تخليه مدفوع روى چند قطره بول روى كاهى بنشيند و با حركت آن كاه باين سو و آن سو ، خود را كشتيبان كشتى عالم هستى تلقى كند سپس امير المؤمنين عليه السلام خاصيت ششم دنيا را بيان ميفرمايد .

اين خاصيت عبارتست از « تلازم ميان احساس فقر و اندوه » اين پديده ناگوار روانى هم از مختصات احساس فقر در حيات طبيعى محض است و در « حيات معقول » چنين پديده روانى بوجود نميآيد ، آنچه كه در « حيات معقول » بسبب احساس فقر و نيازمندى بوجود ميآيد ، كوشش و تكاپوى جدى براى تنظيم حيات مادى و معنوى است بطورى كه كوتاهى كردن در رفع نيازمندى‏ها كه خود عامل اختلال روانى و ارتكاب نامشروع ميگردد ، گناه است و بايد از آن پرهيز نمود .

و در صورت ناتوانى از رفع نيازمندى‏ها ، آدمى بهمان اندازه ناتوانى معذور ميباشد و تا بتواند صبر و شكيبائى نموده ولى از بدست آوردن عوامل رفع احتياجات در صورت امكان ، خوددارى ننمايد . 8 ، 9 و من ساعاها فاتته و من قعد عنها و اتته ( كسى كه براى اين دنيا بتلاش بيافتد ، دنيا او را ترك گويد و كسى كه درباره دنيا بى‏اعتنائى كند ، بسراغ او آيد و مطيعش گردد ) .

7 اگر به دنبالش بدوى از تو خواهد گريخت .

8 و اگر اعتنايش نكنى مطيع تو خواهد گشت .

آرى ، اينست خاصيت حيات طبيعى محض كه در رويه سطحى عالم طبيعت مى‏غلطد همواره انبوهى بسيار فراوان از كاروانيان طبيعت زدگان تاريخ ، حياتى‏ترين نيروهاى عضلانى و فكرى خود را در راه بدست آوردن خواسته‏هاى خود در اين زندگانى دنيوى تباه و مستهلك ميسازند و در اين مسير غلط سراب‏هاى آب نما را يكى پس از ديگرى در مى‏نوردند و آبى پيدا نمى‏ كنند .

اشتباه بزرگ اين خواب آلودهاى بيدار نما و اين مستان هشيار نما در اين است كه هرگز به فكر موجوديت و استعدادها و سرمايه‏ هاى خويشتن نيستند و همواره به ديگران مى‏نگرند و مى‏بينند : آن ديگران در اين دنيا امتيازاتى بدست آورده‏اند ، و بدون اينكه در موجوديت و مختصات شخصى خود بنگرند ،به تلاش مى‏افتند و بناى تكاپو مي گذارند و هنگامى كه بخود مى ‏آيند كه مى‏بينند « رنج ضايع سعى باطل راه دور » چرا آن امتيازات از چنين شخصى گريزان ميشود ؟

پاسخش روشن است ، زيرا اين شخص از خود گريزان شده است ،اگر از خود گريزان نبود ، بارور شدن آن موجوديت و مختصاتى را كه خود دارا ميباشد . جستجو مى‏كرد و امتيازات ديگران را دور از منطقه موجوديت و مختصات خود تلقى ميكرد و در نتيجه با يك استغناء شريف ذاتى ، خود را نيازمند آن امتيازات نميديد . زيرا وضع روحى خود را بالاتر از آنها ميديد .

البته اين احساس و الا منافاتى با مسابقه در راه خيرات و كمالات كه قرآن به آن دستور داده است ، ندارد ، زيرا مسابقه در خيرات نصيب كسى ميشود كه از حيات طبيعى محض گام فراتر نهاده و موفق به حركت در « حيات معقول » بوده باشد . و اگر براى متورم ساختن حيات طبيعى محض بدنبال خوشى‏ها و لذايذ و امتيازات دنيا بدود ، اگر هم بجهت منتج بودن اراده كه قانون آلهى است ، نمودهاى بى اساسى از آنها را بدست بياورد ، پاسخگوى خواسته مطلق او نخواهد بود .

و بالعكس كسانى كه استغناى شريف ذات انسانى خود را درك كرده ، بمقتضاى قانون عقلانى آلهى با طبيعت و امتيازات آن ، حركت كنند ، بدان جهت كه حرص و آز و عشق به آن امتيازات را ندارند ، يا عين همان خواسته‏ ها سراغ او را خواهند گرفت و يا بجهت استغناى مزبور خود را واجد آنها خواهند ديد و يا خود را بالاتر از آنها خواهد دانست .

و من أبصر بها بصّرته ، و من أبصر أليها أعمته

( و كسى كه با اين دنيا بنگرد ، يعنى از اين دنيا وسيله بينائى جويد ، دنيا او را بينا بسازد و كسى كه در دنيا بنگرد ، و در آن خيره شود ، نابينايش نمايد ) .

9 با دنيا بنگرى بينايت خواهد ساخت 10 در دنيا بنگرى نابينايت خواهد ساخت

سلام و درود خداوندى بر روح پاك تو اى فرزند ابيطالب و سلام و درود همه پيامبران و فرشتگان و پاكان اولاد آدم بر تو اى فرزند صالح آدم ( ع ) زائيده خاك و پدر خاكيان و واسطه خلقت افلاكيان ، حق با تو بود كه فرمودى :

لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا ( اگر پرده از روى حقايق برداشته شود ، بر يقين من نيفزايد ) .

حق با تو بود كه گفتى :

سلونى قبل أن تفقدونى ( از من بپرسيد پيش از آنكه مرا از دست بدهيد و من از ميان شما ناپديد گردم ) .

و سلام و درود خداوندى بر روح پاك خاتم الانبياء محمد مصطفى كه معلم و مربى تو بود و مقام علم و معرفت ترا چنين توصيف فرمود كه :

أنا مدينة العلم و عليّ بابها :

كه من شهر علمم على‏ ام در است
درست اين سخن گفت پيغمبر است .

فردوسى كدام فيلسوف جهان بين و كدامين حكيم وارسته از جهل و آلودگى‏ها توانسته است چنين توصيف عالى درباره ارتباط دو قطب درون ذات و برون ذات و ارزيابى آن بيان نمايد ؟ بقول صاحبنظران : كجا هستند اين فلاسفه و حكما و مدعيان معارف كلى ، بيايند و ببينند كه نور چشم ابراهيم خليل الرحمن چگونه با دو جمله مختصر همه حكمت و معرفت را براى بشريت عرضه نموده است .

اگر بار ديگر در معناى دو جمله « كسى كه با اين دنيا بنگرد و آنرا وسيله بينائى قرار بدهد ، دنيا او را بينا بسازد و كسى كه در دنيا بنگرد و در آن خيره شود ،نابينايش نمايد » توجه كنيم بايد گفت : همه ابعاد معرفتى و سازندگى اين دو جمله براى ما خاكيان خاك نگر قابل درك و توصيف نهائى نيست . دو جمله با كمال اشراف به عالم هستى و انسانى كه با آن ارتباط برقرار مى‏كند گفته شده است .

گفتن اين دو جمله بدون اشراف و نظاره بر عالم هستى و شناخت و ارزيابى معرفت انسانى و ابزار و وسائل و هدف‏گيرى‏هاى آن ، امكان‏پذير نمى‏باشد .

اكنون با استمداد از خداوند متعال مى‏پردازيم به تفسير دو جمله در حدود امكانات محدودى كه براى تفسير اين دو جمله بسيار ناچيز داريم :

يك هر اندازه هم كه تفكرات ما در خود اشياء نفوذ كند ، باز هم درك ما درباره آن‏ها ناقص است

آنچه كه بوسيله تحقيقات و آزمايش‏هاى كاملا دقيق درباره ذات اشياء براى درك و فهم آنها بدست ما ميآيد ، نمودهاى ابتدائى و كيفيت‏هاى ثانوى است كه پس از ورود تغيرات در اشياء بوسيله علل و عوامل ميباشد و اما شناخت واقعيتهاى ذاتى آنها ، از دسترس درك و فهم ما بسيار بدور است . اين اعتراف ، تاريخى بسيار طولانى در معارف بشرى دارد . براى اثبات صحت و لزوم اين اعتراف سه دليل روشن بيان شده است :

دليل يكم مطالب معروف است كه ميگويد : « ما هرگز قدرت شناخت فصل حقيقى اشياء را نداريم ، يعنى ما نمى‏توانيم آن مختص ذاتى اشياء را كه آنها را ذاتا از يكديگر جدا مى‏كند و ماهيت آنها را تحصل و قوام مى‏ بخشد ،بشناسيم . آنچه كه مى‏توانيم ادعا كنيم اينست كه اگر بطور دقيق بينديشيم و كاملا تجربه كنيم ، فقط مى‏توانيم فصل منطقى اشياء را درك كنيم كه تعريف آن در منطق مشخص شده است .

دليل دوم ارتباط همه اشياء جهان يعنى با يكديگر است . اين ارتباط باعث شده است كه اجزاء جهان عينى با انواعى روابط كه آنها را بيكديگر پيوسته است ، مجموعه متشكلى را بوجود بياورد كه براى خواندن و شناخت همه جانبه هر يك از آن اجزاء و شناخت همه مجموعه متشكل ضرورت دارد ،بنابر اين ، براى مجهول بودن مجموعه متشكل كافى است كه ما يك جزء مجهول داشته باشيم ، در صورتيكه همه متفكران آگاه كه در شناخت تخصصى يك جزء ، همه هستى را در آن خلاصه نميكنند .

ميدانند كه شناخت ،درباره طبيعت و انسان بقدرى محدود و ناچيز است كه بقول يكى از دانشمندان بسيار معروف : « مانند كودكى در كنار دريائى بيكران و بسيار بسيار عميق ايستاده‏ ايم و فقط مقدارى از شن‏ها و سنگريزه‏هاى پيش چشمانمان را در دريا مى‏بينيم ، و باستثناى همين مقدار كه مى‏ بينيم ، درياى بيكرانى از مجهولات در پيش رو داريم » . مخصوصا با نظر به باز بودن نظام هستى با اينكه بنظر ما بسته مى‏نمايد :

عالم چون آب جو است بسته نمايد و ليك
ميرود و ميرسد نو نو اين از كجا است

دليل سوم ناتوانى بسيار روشن ما در جدا كردن من از جز من در شناخت واقعيات . توضيح اينكه واقعيات جهان هستى ، وجود دارند چه انسانى وجود داشته باشد كه آنها را درك كند و چه انسان درك كننده‏اى وجود نداشته باشد .

با اينحال هنگاميكه واقعيات براى درك ما مطرح مى‏شوند ، حواس و ابزار كمكى آنها از يكطرف ، گزينش و هدف‏گيرى از شناخت ، از طرف ديگر واقعيات را از موضع‏گيرى خاص من بوسيله حواس و ابزار كمكى آنها براى ما قابل شناخت مى‏سازند . و ما نميتوانيم ادعا كنيم كه واقعيات آنچنانكه هستند بدون تصرف و دستكارى از ناحيه من در ذهن ما منعكس ميگردند .

اين دلايل بخوبى اثبات مى‏كنند كه ما اگر بخواهيم براى شناخت جهان با نظر در خود جهان گام برداريم ، بهيچوجه نخواهيم توانست جهان را بشناسيم :

كاشكى هستى زبانى داشتى
تا زهستان پرده‏ها برداشتى

هر چه گوئى اى دم هستى از آن
پرده ديگر بر او بستى بدان

آفت ادراك آن قال است و حال
خون بخون شستن محالست و محال

مولوى و بقول نظامى گنجوى :

در عالم عالم آفريدن
به زين نتوان رقم كشيدن

ولى :

زين پرده ترا نه ساخت نتوان
وين پرده به خود شناخت نتوان

آرى ، اگر بخواهيم جهان را با نگريستن در آن بشناسيم ، هرگز موفق به شناخت جهان نخواهيم گشت و براى هميشه از معرفت جامع نابينا خواهيم ماند . ولى اگر بتوانيم در عين ارتباط علمى با اجزاء جهان و روابط جاريه ميان آنها ، سراغ حقايق كلى و مبادى اساسى جهان را بگيريم ، بدون ترديد موفقيت قابل توجهى در جهان بينى بدست خواهيم آورد .

و بهمين علت است كه صراحتا ميتوان گفت : ماداميكه ما بوسيله اجزاء جهان و روابط جاريه ميان آنها به حقايق كلى و مبادى اساسى جهان ننگريم و آنها را درك نكنيم ، حق ادعاى جهان بينى نخواهيم داشت ، اگر چه با هر كس كه به گفتگو مى‏نشينيم آن بيچاره هم بنحوى به بيمارى ادعاى جهان بينى مبتلا شده است .

چه جهان بينى كدام جهان بينى مگر با غوطه خوردن در شكم اجزائى محدود از جهان بيكران با نظمى باز ( سيستمى باز ) ميتوان ادعاى جهان بينى نمود ؟

چون شما سوى جمادى ميرويد
آگه از جان جمادى كى شويد ؟

اين واقعيت را چه بخواهيم و چه نخواهيم بايد بپذيريم كه بدست آوردن راز واقعى « اين از آن صادر شده است » يعنى راز جريان قانون « عليت » بدون عبور از رويدادها و حوادث زنجيرى علل و معلولات به عمق اين جريان ، هيچ معرفت صحيحى نخواهيم داشت كه خودمان بآن معتقد شويم و به افكار مردم عرضه كنيم .

شوخى فلسفه نماى حسيون افراطى را كنار بگذاريد ، آنان با نظر به نامحسوس بودن رابطه ضرورى ميان علل و معلولات ، و ديگر قوانين خصوصىو عمومى خودشان هم نميدانند چه فكر ميكنند و چه ميگويند . نيز بايد براى اعتقاد به تكامل يا آگاهى و هدف‏گيرى را براى همه اجزاى جهان هستى اثبات كنيم ، و ميدانيم كه اثبات علمى آگاهى و هدف‏گيرى براى همه اجزاى جهان هستى با نظر به معناى اصطلاحى علم امكان ناپذير است . و يا بايد عامل حركت تكاملى را در خارج از ذات اجزاى جهان بدانيم .

اگر ما بخواهيم فقط در اجزاى متغير و متحرك جهان بنگريم و تنظيم كننده تغيرات و حركات را در خود اجزاى متغير پيدا كنيم ، بدون ترديد بهيچ نتيجه صحيحى نخواهيم رسيد . چنانكه با ديدن تعاقب رويدادها پشت سرهم ، بهيچ رابطه‏اى بعنوان رابطه ضرورى عليت نخواهيم رسيد . و بهمين جهت بوده است كه همه متفكرانى كه در خود اجزاى متحرك جهان نگريسته‏اند ، نتوانسته‏اند ، ثابت‏هائى را كه تنظيم كننده آن متغيرها است ، درك كنند و در نتيجه يا در بن بست نيهيليستى ( پوچ‏گرائى ) گرفتار ميشوند و يا نوعى ايده‏آليسم بى‏پايه را مى‏پذيرند ، اگر چه ادعاى رئاليستى داشته باشند .

دو اگر بخواهيم به خود نمودهاى زيبا عشق بورزيم ، از شناخت واقعى زيبائى نابينا خواهيم گشت

ما ميدانيم كه نمود زيبائى‏ها براى مردم همه جوامع و در همه دورانها مطرح است و هيچ فردى معتدل در هيچ نقطه‏اى از تاريخ و در هيچ يك از جوامع و ملل نميتوان پيدا كرد كه زيبائى را دوست نداشته باشد ، اگر چه زيبائى براى هر قومى معناى مخصوصى دارد . از طرف ديگر اين مطلب را هم ميتوان اثبات كرد كه نگرش به زيبائى‏ها بر دو نوع متفاوت است :

نوع يكم در رابطه قرار دادن حواس با نمود زيبا و احساس لذت و انبساط روانى از اين ارتباط كه در همه انسانها وجود دارد . انسان در اين ارتباط فقط به نمود ظاهرى زيبا مى ‏نگرد و از راه حواس از آن نمود زيبا لذت مي برد .

نوع دوم در رابطه قرار دادن حواس با نمود زيبا با عبور انديشه از آن نمود به كمالى كه در پشت پرده آن نمود وجود دارد . زيبائى را در اين نوع رابطه بدين ترتيب توصيف مى ‏كنيم كه :

زيبائى نمودى است نگارين و شفاف كه كمالى را در وراى خود نشان ميدهد و كمال عبارتست از قرار گرفتن يك موضوع در مجراى بايستگى‏ها و شايستگى‏هاى مناسب به خود يقينى است كه زيبائى از اين ديدگاه بسيار پرمعناتر از ديدگاه نوع يكم بوده و انبساط روانى و لذت حاصله از چنين ارتباط با زيبائى معقول‏تر و والاتر از لذت و انبساط روانى حاصل از نوع يكم از ارتباط با زيبائى است .

براى اثبات تفاوت ميان اين دو نوع ارتباط با زيبائى‏ها به كتاب « زيبائى از ديدگاه علمى و فلسفى و زيبائى از ديدگاه اسلام » تأليف اينجانب مراجعه فرمائيد .

سه اگر در خود قدرت بنگريم و بآن عشق بورزيم ، از شناخت واقعى قدرت نابينا خواهيم گشت

آيا تا كنون شما در مسائل مربوط به زندگى اجتماعى بشر در همه طول تاريخ دردى تلخ‏تر و بنيان كن‏تر از اين درد سراغ داريد كه بشر به خود قدرت نگريسته و به آن عشق ورزيده و در نتيجه از شناخت واقعى قدرت ناتوان مانده و نابينا گشته است ؟ اين عاشقان قدرت نخست آتش به دودمان ضعفا و ناتوانان ميزنند و سپس خودشان را تباه ميسازند .

اين نگرش در خود قدرت و عشق بآن بوده است كه نه تنها « حيات معقول » انسانها را مختل ساخته است ، بلكه حيات طبيعى محض آنان را هم همواره دچار مخاطرات و خونريزيها و حق‏كشى‏هاى بى‏نهايت نموده است . و اما اگر اين قدرتمندان به عنوان وسيله به قدرت مى ‏نگريستند ، هم بخوبى از عهده شناخت قدرت برميآمدند و هم تاريخ بشرى را از شرمسارى ننگ‏آور نجات ميدادند .

چهار بطور كلى اگر حيات تكامل پذير براى يك فرد يا يك جامعه جدى مطرح شود ، با دنيا بدنيا خواهد نگريست ، نه در دنيا

اين جمله « حيات را قربانى وسائل حيات نكنيد » از اصول بنيادين همه اديان حقه و حكمت‏هاى سازنده ايست كه از مغزهاى انسان شناس و انسان دوست تراوش كرده است . بگذاريد براى درك شايسته اين اصل يك مقدمه مختصرى را بيان كنيم . آيا قبول داريد كه گرايش و انجذاب بيك موضوع روح انسانى را در خود آن موضوع هضم ميكند و آن بعد از روح كه تحت تأثير جدى آن موضوع قرار گرفته است ، تجسمى از همان موضوع ميشود ؟

اى برادر تو همان انديشه‏ اى
ما بقى خود استخوان و ريشه ‏اى

گر بود انديشه‏ات گل گلشنى
ور بود خارى تو هيمه گلخنى

مولوى يقين داشته باشيم كه پاسخ اين سئوال مثبت است . و اگر بخواهيم پاسخ را روشنتر و قابل قبول‏تر براى عموم مطرح كنيم ، ميتوانيم بگوئيم : گرايش و انجذاب جدى بيك موضوع ، موجب ميشود كه آن موضوع عينكى بر ديدگان روح بوده باشد كه بهر چيز بنگرد ، با همان عينك خواهد نگريست و ممكن است بجائى برسد كه همه جهان هستى پرتوى از آن موضوع يا طفيلى آن موضوع تلقى شود .

بهترين و روشنترين دليل اين مدعا را در پديده عشق مى‏ بينيم كه عاشق بهر چيزى كه مى‏ نگرد نميتواند بدون عينكى كه از معشوق به چشمانش زده شده است ، در آن چيز بنگرد . گمان نميرود يك عاقل آگاه پيدا شود و منكر اين اصل كه متذكر شديم ، بوده باشد .

پس از اين مقدمه مختصر ميتوانيم طعم انسانى و ملكوتى جمله امير المؤمنين ( ع ) را كه ميفرمايد : 10 ، 19 من أبصر بها بصّرته و من أبصر أليها أعمته ( كسى كه با اين دنيا به دنيا( حيات طبيعى در ارتباط با طبيعت محسوس ) بنگرد ، همين دنيا بينايش ميسازد و اگر كسى در اين دنيا بنگرد و آنرا بطور هدفى و ذاتى بخواهد ، همين دنيا نابينايش ميسازد ) بچشيم .

امير المؤمنين عليه السلام با اين جمله ميفرمايد : تو انسانى و اگر بخواهى به آجر و سيمان ، و مقام و شهرت جذب شوى مانند عين آن موجودات نا آگاه شده ، نابينا خواهى گشت . در صورتيكه تو انسانى ، و با عظمت‏تر از آن موجودات ميباشى . و اگر بخواهى آن موجودات را بشناسى و در راه هدف حيات معقول انسانى خود ، از آنها برخوردار شوى ، همه آن موجودات چهره واقعى خود را بتو آشكار ساخته و نه تنها حيات و روح ترا تسخير نخواهند كرد ، بلكه حركت حيات و روح را در ميدانهاى مختلف دنيا پر معناتر و منتج‏تر خواهد كرد .

خلاصه اگر ميخواهيم باداشتن آن جان كه در همه جانوران وجود دارد ، روان هم داشته باشيم ، بايد در نمودهاى دنيا ميخكوب نشويم . تا بگوئيم :

چو گلستان جنانم طربستان جهانم
به روان همه مردان كه روان است روانم

چرا ؟ زيرا

چيست امعان ؟ چشمه را كردن روان
چون زتن جان جست گويندش روان

مولوى

شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری  جلد۱2

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=