متن خطبه هفتاد و يكم
71 و من خطبة له عليه السلام
في ذم أهل العراق 1 و فيها يونجهم على ترك القتال و النصر يكاد يتم ، ثم تكذيبهم له 2 أمَّا بعد يا أهل العراق 3 ، فإنّما أنتم كالمرأة الحامل ، حملت فلمّا أتمّت أملصت 4 ، و مات قيّمها 5 ، و طال تأيّمها 6 ، و ورثها أبعدها 7 . أما و اللَّه ما أتيتكم اختيارا 8 ، و لكن جئت إليكم سوقا 9 . و لقد بلغني أنَّكم تقولون : عليّ يكذب 10 ، قاتلكم اللَّه تعالى 11 فعلى من أكذب 12 ؟ أعلى اللَّه 13 ؟ فأنا أوَّل من آمن به أم على نبيّه 14 ؟ فأنا أوَّل من صدَّقه 15 كلاّ و اللَّه 16 ، لكنَّها لهجة غبتم عنها 17 ، و لم تكونوا من أهلها 18 . ويل امّه 19 كيلا بغير ثمن 20 لو كان له وعاء 21 . « و لتعلمنّ نبأه بعد حين » 22 .
ترجمه خطبه هفتاد و يكم
خطبه ايست از آنحضرت در سرزنش اهل عراق 1 و در اين خطبه آنان را به ترك جهاد و يارى كه نزديك بود كار صفين را تمام كند سرزنش مي نمايد و پاسخ تهمت دروغ را [ كه با كمال وقاحت به آنحضرت ميزدند ] ميفرمايد . 2 پس از حمد و سپاس خداوندى ، اى اهل عراق 3 شما مانند آن زن آبستن هستيد كه جنين خود را حمل كند و هنگاميكه دوران باردارى او به پايان برسد ، كودك مرده اى بزايد 4 و سرپرست او بميرد 5 و دوران بيوه گيش طولانى گردد 6 و دورترين خويشاوندانش او را در اختيار بگيرد 7 آگاه باشيد ، سوگند بخدا ، من از روى اختيار بسوى شما نيامده ام 8 وادار به رانده شدن بطرف شما گشتم 9 بمن خبر رسيده است كه ميگوئيد : على دروغ ميگويد 10 خدا نابودتان كند 11 .
من به چه كسى دروغ بگويم ؟ 12 به خدا ؟ 13 من اولين كسى هستم كه به خدا ايمان آورده ام 14 . يا به پيغمبرش ؟ من نخستين كسى هستم كه او را تصديق كرده ام 15 . نه هرگز ، سوگند بخدا 16 ، [ من دروغ نميگويم ] ولى سخنانى كه ميگويم ، از لهجه پيامبرى است كه شما از آن غائب بوديد 17 و از شايستگان آن گونه سخنان نبوديد 18 مادر آن مدعى به ماتمش بنشيند 19 من معرفت و حكمت را بدون توقع قيمت و پاداش براى او در پيمانه درونش ميريزيم 20 ، اگر ظرفيت داشته باشد 21 و شما در آينده خبر و نتيجه آن واقعيتها را كه بشما خبر داده ام و گمانهاى فاسد خود را خواهيد دانست 22 .
تفسير عمومى خطبه هفتاد و يكم
1 ، 2 ، 3 ، 4 ، 5 ، 6 ، 7 أمّا بعد يا اهل العراق فأنّما انتم كالمرأة الحامل حملت ، فلمّا أتمّت املصت و مات قيّمها و طال تأيّمها و ورثها أبعدها ( پس از حمد و ثناى خداوند ، اى اهل عراق ، شما مانند آن زن آبستن هستيد كه جنين خود را حمل كند و هنگاميكه دوران باردارى او به پايان برسد ، كودك مردهاى بزايد و سرپرست او بميرد و دوران بيوهگيش طولانى گردد و دورترين خويشاوندانش او را در اختيار خود بگيرد ) .
دوران باردارى را سپرى كرديد ، ولى محصول را ضايع و خود را بىسرپرست تلقى نموديد .
چه شد ؟ و چه عارضه اى پيش آمد ؟ مگر شما با كمال آگاهى و اختيار براى از بين بردن دشمن خونخوار سلاح بدست نگرفتيد ؟ مگر شما نبوديد كه گاهى در ورود به كارزار با دشمن شتابزده بوديد ؟ شما به دستور الهى با دشمن ضد خدا و ضد بشر جنگيديد و بخوبى از عهده آن ستمكار پليد برآمديد .
شما بوديد كه براى ريشه كن كردن فساد آن طغيانگر مفسد و محارب با خدا و رسولش ، دشتها و بيابانها در نورديديد و از تپه ها و ماهورها گذشتيد و دماراز روزگارش در آورديد ، چه زحمتها و مشقتها كه در اين راه پر خطر متحمل شديد . اما هنگاميكه آنهمه رنج و تلاش شما به نتيجه نزديك شد ،سستى و ركود پيشه كرديد و آنچه را كه رشته بوديد بباد فنا داديد .
من همان على بن ابيطالبم ، شما هم همان مردم عراقيد ، چه شده است كه مانند آن زنى شديد كه دوران باردارى خود را به نيكوئى سپرى كند و در هنگام رساندن آنهمه مشقت روزگار باردارى كه توليد كودك است ، كودك را مرده بزايد .
آنگاه سرپرست حقيقى خود را از دست بدهد و دورترين خويشاوندانش او را در اختيار خود بگيرد من كه سرپرست شما بودم عوض نشده ام و بر همان مسير حق و حقيقت كه گام برميداشتم ، ادامه ميدهم . از دستورات من سرمپيچيد ،برخيزيد تا راهمان را ادامه بدهيم . خصومت ما كه پيرو حق و حقيقتيم با كاخ نشين طغيانگر شام تبديل به دوستى و مودت نشده است .
حال وضع شما بهمان زن باردار كه پس از دوران حمل كودك را مرده بزايد شبيه است كه اين زن شوهر خود را از دست داده و روزگار بيوهگيش هم بطول انجاميده ، يأس و پريشانى همه سطوح روانى او را فرا گرفته و خود را به تسليم به دورترين خويشاوندانش مجبور مى بيند .
شما در انتظار كدامين سرپرستيد ؟ آيا معاويه را ميخواهيد ، يا حجاج بن يوسف ثقفى را ؟ در عالم خيال براى خود سرپرست تعيين مى كنيد ؟ و با آن خيال دل خوش ميداريد بار ديگر بخود بيائيد و نتايج آنهمه تقلاها و مجاهدتها را پوچ و تباه مسازيد . 8 ، 9 أما و اللَّه ما أتيتكم اختيارا و لكن جئت اليكم سوقا ( آگاه باشيد ، سوگند بخدا كه من از روى اختيار بسوى شما نيامده ام ، بلكه وادار به رانده شدن بطرف شما گشته ام )
داستان جنگ جمل بود كه مرا بحركت به سوى شما وادار كرد
بعضى از آن مردم سست عنصر گمان مي كردند كه يگانه مخلوقات روى زمين و ممتازترين انسانها بودند كه امير المؤمنين از روى عشق و اشتياق به سوى آنان شتافته است ، لذا على بن ابيطالب مجبور است كه از هرگونه خواسته هاى آنان پيروى كند
چشم باز و گوش باز و اين عما
حيرتم از چشم بندى خدا
براى امير المؤمنين ( ع ) همسايگى خوابگاه پيامبر اكرم ديار هجرت بود و مرقد فاطمه سلام اللّه عليها را در برداشت و نخستين جايگاه ظهور اسلام و گسترش آن بود . آنجا مدينه بود ، هنوز كوچه ها و ميدانها و مسجد آن سرزمين مقدس اشباحى از چهره و صداى پيامبر را در خاطره ها زنده مي كرد و بعنوان مركز اسلام شناخته شده بود ، لذا براى زندگى امير المؤمنين عليه السلام مناسبترين محل بوده است .
حركت او به سوى عراق به قصد باز كردن ميدان براى سلطه و اقتدارى كه حرفه رسمى كامجويان قدرت پرست است ، نبود ، بلكه غائله جمل بود كه سر راه زمامدارى امير المؤمنين را گرفت و او را براى تقويت نيروى سپاه به خروج از مدينه وادار كرد كه اگر مقصود آن حضرت از قبائل و عشاير مسير راه تأمين مى گشت ، شايد گام بر سرزمين عراق نمى گذاشت .
بعضى از تحليل گران آگاه علتى ديگر هم براى مهاجرت امير المؤمنين ( ع ) به عراق ذكر كرده اند كه داراى ارزش است و آن اينست كه ميگويند : در آن زمان مسلمانان غير عرب در عراق ، مخصوصا در كوفه و ديگر شهرهاى عراق فراوان بودند و آنطور كه شايسته زندگى آنان بود ، عملا تا زمان خلافت امير المؤمنين ( ع ) كه عرب و عجم و سياه و سفيد براى او طبق كتاب الهى هيچ تفاوتى نداشت ، بآنان رسيدگى نمي شد ، مثل اينكه اسلام در اختصاص نژاد عرب بود .
لذا مهاجرت امير المؤمنين ( ع ) به عراق در حقيقت اين مزيت را داشت كه همه انسانها را از حق و عدل اسلامى برخوردار مي ساخت . و مي دانيم كه آن حضرت در اين مهاجرت چه رنجها كشيد و بچه مصائبى گرفتار شد . ناگفته نماند كه سرزنش على ( ع ) متوجه همه مردم عراق در همه دورانها نبوده است ، زيرا حتى در همان زمان انسانهاى رشد يافته اى از اهل عراق پيرامون على ( ع ) را گرفته و در جنگهاى خونبارى كه مردم دنيا پرست ، رهبر را ترك كرده و سراغ سفرههاى رنگارنگ معاويه و معاويه صفتان را ميگرفتند ، در حمايت از آن حضرت از هيچ گونه فداكارى و جانبازى دريغ نداشته اند .
مانند شهر كوفه كه اهالى آن از زبان معصوم سرزنش شده اند ، ولى ميدانيم كه فداكارانى از خود گذشته هم در سپاه امير المؤمنين و هم در ميان ياران سرور شهيدان حسين بن على ( ع ) داشتند . عابس بن ابى شبيب شاكرى ، حبيب بن مطهر ، مسلم بن عوسجه در خدمت امام حسين ( ع ) عالى ترين افتخارات را در تاريخ بنام خود ثبت كرده اند ، درود و رحمت خداوندى بر ارواحشان باد . 10 ، 11 ، 12 ، 13 ، 14 ، 15 و لقد بلغنى أنّكم تقولون : علىّ يكذب قاتلكم اللَّه تعالى فعلى من أكذب ؟ أعلى اللَّه ؟ فأنا أوّل من آمن به أم على نبيّه ؟ فأنا أوّل من صدّقه ( به من خبر رسيده است كه ميگوئيد : على بن ابيطالب دروغ ميگويد خدا نابودتان كناد ، من به چه كسى دروغ بگويم ؟ به خدا ؟ من اولين كسى هستم كه به خدا ايمان آوردهام . يا به پيغمبرش ؟ من نخستين كسى هستم كه او را تصديق كرده ام ) .
وقيحترين افترائى كه پليدترين نادانى و بيشرمى افتراء زننده را اثبات مي كند
آرى ، وقاحت و پليدى انسان حد و مرزى نمي شناسد ، چنانكه شرافت و طهارت و عظمت آدمى هم حد و مرزى ندارد . مي گويد : فرزند ابيطالب دروغ ميگويد پاسخ اين گفتار اينست كه لعنت ابدى خدا به آن دروغگوئى كه بر صادقترين انسان تاريخ افتراى دروغ مى بندد . على بن ابيطالب دروغ مي گويد ؟ به چه كسى ؟ به خدا ؟ او كه همه لحظات عمرش را با ديدار خداوندى سپرى ميكرد ، او كسى بود كه در هنگام نماز و نيايش با خدا سر از پا نمي شناخت ، او كسى بود كه خداى ناديده را نپرستيده بود ، مگر او نبود كه :
لا تأخذه في اللّه لومه لائم ( سرزنش هيچ سرزنش كنندهاى او را از راه خدا باز نميداشت ) ؟ مگر او نبود كه در راه خدا از هرگونه امتيازات و لذائذ درگذشت و اعتنائى بآنها ننمود ؟ مگر او نميتوانست با يك جمله دروغ در شوراى انتخاب كه « آرى ، من مطابق زمامداران گذشته رفتار ميكنم » رياست و خلافت همه جوامع اسلامى را بدست بگيرد ؟ كاش آن افتراء زنندگان وقيح يك مورد در همه شئون فردى و اجتماعى امير المؤمنين را پيدا مي كردند كه آنحضرت خلاف واقع گفته باشد آيا به پيامبرش دروغ بگويد ؟ مگر او پيامبر را نمي شناخت ؟ و آيا امكان داشت هارون به موسى ( ع ) دروغ بگويد ؟ مگر اغلب محدثين نقل نكردهاند كه پيامبر به امير المؤمنين فرمود :
أنت منّى بمنزلة هارون من موسى ألاَّ أنّه لا نبىَّ بعدي ( اى على ، نسبت تو با من نسبت هارون با موسى است ) مسلم است كه آن احمقان نابكار نتوانسته بودند حتى يك مورد از على بن ابيطالب خلاف واقع بشنوند . آنان به ابراز علم غيب امير المؤمنين اعتراض ميكردند و كار پاكان اولاد آدم را با خود قياس مينمودند . اى نادان دون صفت
كار پاكان را قياس از خود مگير
گرچه ماند در نوشتن شير و شير
جمله عالم زين سبب گمراه شد
كم كسى ز ابدال حق آگاه شد
اشقيا را ديده بينا نبود
نيك و بد در ديدهشان يكسان نمود
همسرى با انبياء برداشتند
اولياء را همچو خود پنداشتند
گفته اينك ما بشر ايشان بشر
ما و ايشان بسته خوابيم و خور
اين ندانستند ايشان از عمى
هست فرقى در ميان بىمنتهى
ما در مجلد دهم مباحث مشروحى در غيبگوئى هاى امير المؤمنين عليه السلام مطرح كرده ايم و اين امتيازى در امير المؤمنين بود كه مورخان و صاحبنظران آگاه آنرا پذيرفته اند . بگذاريد : آنچه را كه نادانى هاى وقيحانهشان ايجاب ميكند ، بگويند و ياوه سرائى ها كنند
مه فشاند نور و سگ عوعو كند
هر كسى بر طينت خود مى تند
16 ، 17 ، 18 ، 19 ، 20 ، 21 ، 22 كلا و اللَّه ، لكنّها لهجة غبتم عنها و لم تكونوا من اهلها ، ويل امّه كيلا بغير ثمن لو كان له وعاء و لتعلمنّ نبأه بعد حين ) [ص آيه 88] ( نه هرگز ، سوگند بخدا ، [ من دروغ نمي گويم ] ولى سخنانى از لهجه پيامبرى مي گويم كه شما از آن غائب بوديد و از شايستگان آن سخنان نبوديد .
مادر آن مدعى به ماتمش بنشيند ، من معرفت و حكمت را بدون توقع پاداش در پيمانه درونش ميريزم ، اگر ظرفيت داشته باشد . و شما در آينده خبر و نتيجه اين واقعيتها را كه خبر دادهام و گمانهاى فاسد خود را خواهيد دانست )
آيا كفاره كوته نظرى و بى ظرفيتى ، بستن افتراء به اولياء اللَّه است ؟
نخست اين مطلب را متذكر شويم كه طبق گفته راويان معتبر هر خبرى كه امير المؤمنين عليه السلام از غيب داده بود ، در موقع خود واقعيت پيدا كرد و تاريخ هم با كمال امانت آنرا ثبت نموده اينست علت استشهاد آن حضرت به آيه وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حينٍ . اكنون مى پردازيم به توضيح جملات امير المؤمنين در رد آن مفتريان وقيح : مي فرمايد : من اين اخبار غيبى را از آن انسان كامل الهى شنيدهام كه شايستگى شنيدن آنها را از زبان آن پيك ربانى نداشتيد ، برو
گوش خر بفروش ديگر گوش خر
كاين مطالب را نيابد گوش خر
تو هم گوش براى شنيدن آهنگ اعلاى هستى باز نموده ميخواهى كلمات نورانى الهى را از راه گوش به درون خود بسپارى ؟ برو بدنبال سخنان بى محتوائى كه حياتت را به پرتگاه جهل و خودپرستى چنان انداخته است كه خفاش صفت به انكار خورشيد جهانتاب برخاستهاى برو اى مرغ ناتوان سراغ غذاى شايسته خود را بگير كه
بر سماع راست هر تن چيز نيست
طعمه هر مرغكى انجير نيست
من هنوز قطرهاى از درياها نگفته ام ، من شما عامل شرمسارى انسانها را پستتر از آن ديده ام كه حقايقى از پشت پرده را در اختيارتان گذارم
هر چه ميگويم بقدر فهم تست
مردم اندر حسرت فهم درست
با لب دمساز خود گر جفتمى
همچو نى من گفتنى ها گفتمى
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد۱۱