خطبه هفتم
و من خطبة له عليه السلام يذم فيها اتباع الشيطان
اتّخذوا الشّيطان لأمرهم ملاكا 1 ، و اتّخذهم له أشراكا 2 ،فباض و فرّخ في صدورهم 3 ، و دبّ و درج في حجورهم 4 ، فنظر بأعينهم ، و نطق بألسنتهم 5 ، فركب بهم الزّلل 6 ، و زيّن لهم الخطل 7 ، فعل من قد شركه الشّيطان في سلطانه 8 ، و نطق بالباطل على لسانه 9
ترجمه خطبه هفتم
در اين خطبه پيروان شيطان را سرزنش مينمايد ( مردمى هستند كه شيطان را تكيهگاه شئون زندگى خود قرار دادند 1 ، و شيطان هم آنان را در پليدى و فريبندگى شركاى خود نمود . 2 اين موجود پليد در درون سينههاى آنان تخم گذارد و جوجه درآورد 3 و حركت كرد و تدريجا در آغوش آنان نشست 4 .
آن مطرود ازل و ابد با چشمان آنان مىنگرد و با زبانهايشان سخن مي گويد 5 ،نتيجه اين شد كه آنان را مركبى براى راندن در لغزشگاهها نمود 6 و خطا و انحراف را در ديدگاه آنان بياراست 7 ، در زندگانى رفتار كسى را پيش گرفتند كه شيطان او را در سلطه خود شريك نموده 8 باطل را از زبانش بيرون بياورد 9 ) .
تفسير عمومى خطبه هفتم
1 ، 2 اتّخذوا الشّيطان لامرهم ملاكا و اتّخذهم له اشراكا ( مردمى هستند كه شيطان را تكيهگاه شئون حياتى خود قرار دادند و شيطان هم آنان را در پليدىها و فريبكارىها شركاى خود نمود ) .
نخست دست بردگى بسوى شيطان دراز كردند ، سپس شيطان بردگى آنان را پذيرفت
درست است كه كار شيطان اغوا و فريب دادن اولاد آدم است ، ولى فعاليت او از آراستن خطاها و گناهان تجاوز نمى كند .
اين موجود پليد هرگز مانند يك عامل جبرى مردم را به بدبختى و سقوط نمى كشاند . و چنانكه در قرآن مجيد آمده است ، كار او وعده هاى دروغين و آرايشهاى بى اساس مى باشد .
خداوند رحمان انسانها را بوسيله عقول و وجدانها و پيامبران از اغواها و فريبكارى هاى شيطان بر حذر داشته است . سه وسيله مزبور قدرتى بيش از تحريكات شيطان دارا مى باشند . كه بخوبى مى توانند دغل كارى هاى شيطان را خنثى نمايند .
بنابر اين ، اين شيطان نيست كه دست آدمى را گرفته با اجبار او را برده خود ميسازد بلكه اين خود انسان است كه نخست همه وسايل سه گانه را از كار مىاندازد و تحريكات آنها را در درون خود خنثى مىنمايد و دست بردگى به سوى شيطان دراز مىكند و سپس آن موجود پليد شريك زندگى او مى گردد . اين مطلب در مواردى از قرآن مجيد چنين مطرح شده است :
1 وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِىَ الْاَمْرُ اِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَاخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لى عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ اِلاَّ اَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لى فَلا تَلُومُونى وَ لُومُوا اَنْفُسَكُمْ ما اَنَا بِمُصْرِخُكُمْ وَ ما اَنْتُمْ بِمُصْرِخِىَّ اِنّى كَفَرْتُ بِما اَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ اِنَّ الظَّالِمينَ لَهُمْ عَذابٌ اَليمٌ [ ابراهيم آيه 22 ] .
( هنگامى كه امر الهى [ در روز قيامت درباره گمراهان و رستگاران ] محقق شد ، شيطان به اولاد آدم مى گويد :
خداوند به شما وعده حق داده بود و من به شما وعده دادم و تخلف كردم و من سلطه [ جبرى ] بر شما نداشتم ، جز اينكه شما را خواندم ، دعوت مرا پذيرفتيد ،مرا ملامت نكنيد ، خودتان را ملامت نماييد ، [ امروز ] نه من مى توانم بشما پناه بدهم ، نه شما مىتوانيد پناهگاه من باشيد . من بآنچه كه شما پيش از اين [ در دنيا ] مرا در آن ، ( اطاعت خدا ) شريك قرار داديد ، كفر ورزيده ام ، براى ستمگاران عذاب دردناكى وجود دارد ) .
ملاحظه مى شود كه شيطان بعنوان يك عامل جبرى فرزندان آدم را به تباهى نمى كشد ، بلكه وعدههاى دروغين مى دهد و خطاكارىها را مىآرايد و بس . بنابر اين ملامت كردن شيطان بى مورد خواهد بود . همين مسئله درباره نفس ( مدير غرايز حيوانى ) آدمى نيز وجود دارد ، باين معنا كه آدمى در روز قيامت نمى تواند گناهان و انحرافات خود را به گردن نفس بياندازد و بگويد :
چون خدا بمن نفس داده بود ، لذا مرتكب گناه شدم ، زيرا تحريكات و فعاليتهاى غرايز حيوانى به مديريت نفس ، در برابر نيروهاى عقل و وجدان و فرياد پيامبران عظام قابل توجيه و مهار كردن بوده ، هرگز به درجه عامل جبرى نمي رسند .
2 وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ اجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رِجْلِكَ وَ شارِكْهُمْ فِى الْاَمْوالِ وَ الْاَوْلادِ وَ عِدْهُمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ اِلاَّ غُرُوراً . اِنَّ عِبادى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ وَ كَفى بِرَبِّكَ وَكيلاً [الاسراء آيه 64 و 65] .
[ اى شيطان ] ، از اولاد آدم هر چه بتوانى با صداى خود دعوت و تحريك كن ، عمال سواره و پياده خود را بسوى آنان بسيج نما و در اموال و فرزندانشان مشترك باش و بآنان وعده بده و شيطان به فرزندان آدم وعدهاى جز فريبندگى نميدهد . قطعى است كه تو اى شيطان ، سلطه اى بر بندگان من ندارى و پشتيبانى پروردگار تو كافى است ) .
توضيح مقصود از شركت شيطان در اموال و اولاد و ساير شئون زندگى ،شركت محسوس و عينى نيست كه مانند يك پديده فيزيكى قابل مشاهده باشد ، بلكه منظور شريك شدن او در هدفگيرىها و انتخاب وسايل و ساير عوامل محرك انسانى در انديشه و گفتار و رفتار مىباشد . مانند شركت نفس كه مديريت غرايز حيوانى را دارد و در شئون زندگى داخل در هدف گيرىها و انتخاب وسايل و ساير عوامل محرك مىگردد . سهم آدمى در اين شركت گاهى بقدرى تقليل پيدا مى كند كه شئون زندگى آدمى تا حدّ مالكيت انحصارى شيطان و هوى و هوس در مى آيد . اين حدّ از تبهكارى در قرآن مجيد در آيه زير گوشزد شده است :
اَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَواهُ اَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكيلاً [الفرقان آيه 43 و الجاثية 23] .
( آيا ديدى آن كس را كه هواى نفسش را خداى خود قرار داده است ، آيا تو وكيل او مىباشى ) . 3 ، 4 فباض و فرّخ فى صدورهم و دبّ و درج فى حجورهم ( اين موجود پليد در درون سينههاى آنان تخم گذارد و جوجه درآورد و حركت كرد و تدريجا در آغوش آنان نشست ) .
سينه هايى كه مبدل به قفسه شيطان مى گردد
آن سينه آدمى كه جايگاه دل است و دل آدمى كه جايگاه تجلى انوار الهى است و انوار الهى كه از خورشيد عظمت خداوندى تشعشع مى كند ، با پيروى از شيطان مبدل به قفسه و آشيانه دائمى شيطان مى گردد .
معناى قفسه شيطان بودن آن نيست كه واقعا يك موجود فيزيكى در سينه آدمى داخل شده در گوشه اى مى نشيند و شروع به امر و نهى مى كند . بلكه همانطور كه امير المؤمنين عليه السلام مى فرمايد :
اين موجود پليد كه نمود فيزيكى ندارد ، همه سطوح روانى را اشغال نموده خيالات و توهمات و وسوسه ها و شك و ترديدها را در آن سطوح توليد مى كند و مالك مطلق آن سطوح مى گردد .
كلمه درج اشاره لطيفى به اين حقيقت دارد كه اين تسلّط بتدريج انجام مى گيرد و چنان نيست كه وجدان و عقل و فطرت پاك آدمى ناگهان از درون وى محو شوند و شيطان فورا جاى آنها را بگيرد . همانطور كه « مولوى » مى گويد :
اندك اندك راه زد سيم و زرش
مرگ و جسگ نوفتاد اندر سرش [جسك مشقت و رنج]
عشق گردانيد با او پوستين
مىگريزد خواجه از شور و شرش
اندك اندك روى سرخش زرد شد
اندك اندك خشك شد چشم ترش
وسوسه و انديشه بر وى در گشاد
راند عشق لا ابالى از درش [مقصود از انديشه در اين بيت پندار و ورزش فكرى حرفهاى است]
اندك اندك شاخ و برگش خشك گشت
چون بريده شد رگ بيخ آورش
اندك اندك ديو شد لا حول گو
سست شد در عاشقى بال و پرش
عشق داد و دل بر اين عالم نهاد
در برش زين پس نيايد دلبرش
خواجه مىگريد كه ماند از قافله
خنده ها دارد ازين ماندن خرش [خواجه ، روح و خر ، كالبد مادى]
عشق را بگذاشت و دم خر گرفت
لاجرم سرگين خر شد عنبرش
ملك را بگذاشت بر سرگين نشست
لاجرم شد خرمگس سر لشكرش
خرمگس آن وسوسه است و آن خيال
كه همى خارش دهد همچون گرش
5 ، 6 ، 7 ، 8 ، 9 فنظر باعينهم و نطق بالسنتهم فركب بهم الزّلل و زيّن لهم الخطل فعل من قد شركه الشّيطان فى سلطانه و نطق بالباطل على لسانه ( آن مطرود ازل و ابد با چشمان آنان مى نگرد و با زبانهايشان سخن مي گويد نتيجه اين شد كه آنان را مركبى براى راندن در لغزشگاهها نمود و خطا و انحراف را در ديدگان آنان بيار است ، در زندگى رفتار كسى را پيش گرفتند كه شيطان او را در سلطه خود شريك نموده باطل را از زبانشان بيرون بياورد ) .
ديروز انسانهائى بودند و امروز شياطين گشته اند
ديروز انسانهايى بودند كه مختصات انسانيت در وجود آنان فعاليت مي كرد . راه مى رفتند و دست ديگران را هم براى سلوك در مسير كمال مى گرفتند ، تدريجا آن مختصات را از دست دادند ، امروز رو به قهقرا مى روند و سدّ راه رهگذران كمال شده اند . راه راست مى رفتند و منحرف شدند و اكنون با هر فرد و گروهى كه ارتباط برقرار كنند ، منحرفش خواهند كرد . بنابر اين ، انسانهائى بودند ، كه امروز مبدل به شياطين شده . رهزنى رهروان كمال را پيشه خود ساخته اند . اينست معناى شياطين الانس ، زيرا :
اى برادر تو همى انديشه اى
ما بقى خود استخوان و ريشه اى
گر بود انديشهات گل گلشنى
ور بود خارى تو هيمه گلخنى
وقتى كه هدف گيرى ها و انديشه هاى آدمى ، جنبه شيطانى داشته باشد ، او با داشتن صورت آدمى مبدل به شيطان مى گردد :
اى بسا ابليس آدم رو كه هست
پس بهر دستى نبايد داد دست
اين مطلب در آيهاى از قرآن چنين آمده است :
وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىِّ عَدُوَّا شَياطينَ الْاِنْسِ وَ الْجِنِّ [ الانعام آيه 112] .
( و بدينسان براى هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جن قرار داديم ) .
با نظر به اين تحول نابكارانه ، ضرورى است كه تحليل كنندگان تاريخ و ساير محققان علوم انسانى اين تحول را فراموش نكنند و تاريخ و حساب انسانها را از شياطين الانس تفكيك كنند ، باشد كه نظرات آنان درباره انسان و شئون او قابل اعتماد بيشترى باشد .
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد 3