51 و من خطبة له عليه السّلام
متن خطبه پنجاه و يكم
لما غلب اصحاب معاوية أصحابه عليه السّلام على شريعة الفرات بصفين و منعوهم الماء 1 قد استطعموكم القتال 2 ، فأقرّوا على مذلّة 3 ، و تأخير محلّة 4 ،أو روّوا السّيوف من الدّماء ترووا من الماء 5 ، فالموت في حياتكم مقهورين 6 ،و الحياة في موتكم قاهرين 7 . ألا و إنّ معاوية قاد لمة من الغواة 8 ،و عمّس عليهم الخبر 9 ، حتّى جعلوا نحورهم أغراض المنيّة 10 .
ترجمه خطبه پنجاه و يكم
خطبه ايست از آنحضرت ، اين خطبه را در آنهنگام فرموده است كه يارانمعاويه در صفين بر شط فرات مسلط و سپاهيان على ( ع ) را از آن آب ممنوع ساختند 1 ( آنان شما را به ميدان نبرد طلبيده اند 2 يا به ذلت و خوارى 3 و از دست دادن موقعيت حيات خود تن در دهيد 4 يا شمشيرها را از خونهاى آن نابكاران سيراب كنيد ، تا از آب سيراب شويد 5 .
مرگ و نابودى شما در آن زندگى است كه از دشمن شكست خورده و ذليل شدهايد 6 زندگى فنا ناپذير شما در آن مرگى است كه با پيروزى بر دشمن از اين جهان رخت بربستهايد 7 آگاه باشيد كه معاويه مشتى گمراهان منحرف را بدنبال خود انداخته 8 و خبر واقعيات را بر آنان تاريك و مبهم ساخته است ، تا آنان گلوهاى خود را آماج تير مرگ نموده اند 9 . )
تفسير عمومى خطبه پنجاه و يكم
2 ، 5 قد استطعموكم القتال ، فأقرّوا على مذلّة ، و تأخير محلّة أو روّوا السّيوف من الدّماء ترووا من الماء ( آنان شما را بميدان نبرد طلبيدهاند ، يا به ذلت و خوارى و از دست دادن موقعيت حيات خود تن در دهيد ، يا شمشيرها را از خونهاى آنان نابكاران سيراب كنيد تا از آب سيراب شويد ) .
اگر آب حيات مي خواهيد ، نخست جانوران ضد حيات را كه آب را بر روى شما بسته اند از پاى درآوريد .
آيا احترام حيات براى شما ثابت شده است ؟ آيا اصلا معناى حيات را مىفهميد ؟ آيا خباثت و پليدى كسانى را كه شما را از قلمرو حيات كشيده و به مرز مرگ و نابودى رساندهاند ، درك ميكنيد ؟ آيا براى شما معناى اينكه حيات از آن خدا است ، اثبات شده است ؟ اگر چنين است پس چرا ايستاده ايد چرا براى نجات زندگى خود دست به قبضه شمشير نمي بريد مي دانيد شما با اين مسامحه و سست عنصرى چه ميكنيد ؟ شما دو معصيت كبيره را كه شبيه بمبارزه با مشيت خداونديست ، مرتكب ميشويد ، معصيت يكم خيانت بر جان خويش با از دست دادن حيات كه نوعى خودكشى جنون آميز است كه به مقدمات اختيارى منتهى مي گردد .
معصيت دوم كه بجهت غير مستقيم بودن آن از ديدگان شما پوشيده است ، اينست كه با سبك شمردن دفاع از جانهاى خود حيات ديگر انسانها را نيز بازيچه دست اقوياى از خدا بيخبر و ضد انسان قرار داده و ميدان براى يكه تازى آنان باز ميكنيد . و با اين سست عنصرى خود اثبات ميكنيد كه براى انسان نماهاى بدتر از درندگان مانعى از بستن آب حيات بخش وجود ندارد توقف مكنيد ، تحمل در اين فاجعه نه بحكم عقل جائز است و نه به حكم شرع مباح .
اين ضد انسان بنام معاويه كه امروز روياروى ما ايستاده و به وقيحترين عمل كه بستن آب بر روى انسانهاى تشنه است مرتكب شده است ، مقصدى جز اشباع كامجوئىهاى حيوانى در اين دنيا ندارد ، او كسى است كه در برابر همه منطقهاى عقلى و مذهبى شمشير نشان ميدهد ، آيا فكر ميكنيد كه براى اين شمشير ناحق پاسخى جز شمشير وجود دارد ، بنا به نوشته تواريخ فرمان امير المؤمنين براى فتح فرات و باز كردن آب بر روى مسلمانان صادر شد ، اين فرمان فورا به اجرا در آمد و فرات بر روى سپاهيان امير المؤمنين گشوده شد .
آيا فرزند ابيطالب پس از تسلط بر آب فرات در صدد انتقام از آن ضد انسانها بر آمد ؟ نه هرگز ، بلكه دستور داد سپاهيان معاويه نيز از آب حيات بخش كه حق عمومى انسانها است ، بهرهمند شوند . آرى
اريد حياته و يريد قتلى
عذيرك من خليلك من مراد
( من زندگى او را ميخواهم او مرگ مرا ميخواهد غدر اين مقابله نابكارانه را از دوست مراديت بياور ) .
درست همين حادثه تفكيك كننده انسان از ضد انسان در داستان كربلاى خونين نيز بوقوع پيوست . حادثه چنين بود كه حسين فرزند امير المؤمنين عليهما السلام در مسيرش رو به كربلا بود كه حر بن يزيد رياحى در يكى از منزلگاهها با هزار نفر سپاهى از كوفه به مقابله با حسين ( ع ) از راه رسيد ، حرارت سوزان آفتاب همه آنان را خسته و درمانده كرده بود ، ياران حسين ( ع ) آب بهمراه خود داشتند ، اينان تشنگان سپاه حر را سيراب كردند ، حتى آن آب را مقدارى هم به بدن اسبانشان كه از گرما سخت افسرده بودند ، پاشيدند .
يكى از سپاهيان حر ميگويد : من كمى ديرتر از ديگران رسيده بودم و بسيار تشنه بودم ، مشكى را براى آشاميدن آب بدستم گرفتم ، از شدت تشنگى دست و پاچه شده نميتوانستم از دهان مشك آب بياشامم ، حسين بن على ( عليهما السلام ) اين منظره را ديد و جلو آمد و گفت : انخ الراوية ( مشك را [ دهنه آن را ] اينطور كج كن ) و خود آنحضرت بمن كمك كرد .
اين بود كه كار فرزند على بن ابيطالب ( ع ) . اما پس از آنكه امام حسين در كربلاء توقف كرد ، نامهاى از عبيد اللّه بن زياد به عمر بن سعد فرمانده سپاه يزيد بن معاويه فرستاده شد . در اين نامه چنين آمده كه با رسيدن اين نامه به حسين و يارانش سخت بگير و امان مده و آب را بر روى آنان ببند آرى حسين فرزند على يعنى انسان فرزند انسان ، يزيد فرزند معاويه يعنى ضد انسان فرزند دشمن انسانيت .
و عمل هر يك معرف شخصيت وى و آرمان و هدف اعلاى زندگى او است . 6 ، 7 فالموت فى حياتكم مقهورين و الحياة فى موتكم قاهرين ( مرگ و نابودى شما در آن زندگى است كه از دشمن شكست خورده و ذليل شده ايد . زندگى فنا ناپذير شما در آن مرگى است كه با پيروزى بر دشمن از اين جهان رخت بربسته ايد ) .
مرگ در زندگى و زندگى در مرگ
هيچ حقيقتى در اين دنيا به اهميت زندگى و مرگ براى فرزندان آدم وجود ندارد . قضيه چنين نيست كه با شناخت زندگى و مرگ و تصحيح رابطه با آندو اتفاقا ابديت آدمى تأمين ميشود ، بلكه ميتوان گفت : بدانجهت كه رابطه زندگى اين دنيا با حيات ابدى شبيه به رابطه علت و معلول است ، بنابر اين ، بدون شناخت و اصلاح علت توقع شناخت و اصلاح معلول مخالف حكم بديهى عقل است .
به اضافه اينكه مسامحه و بىاعتنائى به زندگى اين دنيا و بشوخى گرفتن آن ، موجب از دست رفتن با اهميت ترين موضوعى است كه با مشيت خداوندى در اين جهان هستى پديدار شده است . اين همان موضوع است كه وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحى [ الحجر آيه 29] ( و در آن انسان از روح خود دميدم ) معرف آنست .
پس خسارت ناشى از تباه كردن اين پديده ربانى فقط آن نيست كه سعادت ابدى را مبدل به شقاوت ابدى مينمايد ، بلكه آن عظمت و امتيازى كه از دست رفته است و آن سرمايه الهى كه محصولش رابطه با كمال مطلق بود ، پوچ و نابود گشته است . از همين جا است كه به خلاف منطق بودن بيانى كه دنى ديدرو در اين مسئله دارد بخوبى پى مي بريم .
اين شخص ميگويد : « بر فرض كه خدائى وجود داشته باشد ، بدانجهت كه آن خدا رحيم و كريم و مهربان معرفى شده است ، لذا عذابى بنام آخرت وجود نخواهد داشت » . اين شخص متوجه نشده است كه انسانهاى كامل و رشد يافته بيش از ديگران به رحمت و كرامت و محبت خداوندى ايمان دارند و با اينحال در اين دنيا حداكثر تلاش و كوشش را در راه عمل به اصول عالى انسانى و دستورات خداوندى و وجدانى انجام داده اند ، اين كوششها و تلاشها نه فقط براى آن بوده است كه در ابديت دچار شقاوت و سقوط نگردند ، تا بآنان پاسخ داده شود كه خدا كريم و رحيم و مهربان است ، بلكه براى بهرهبردارى از استعدادهاى عالى حيات ميباشد كه بىاعتنائى بآنها موجب از دست دادن عاليترين امتيازاتى است كه خداوند براى كوشندگان مقدر فرموده است .
پس از اين مقدمه عظمت مطلبى را كه امير المؤمنين عليه السّلام در دو جمله مورد تفسير بيان فرموده در ميابيم كه : « حيات مقهور و شكست خورده در برابر عوامل خصومتها و بطور عموم در برابر عوامل مزاحم « حيات معقول » مرگ است و بالعكس : حيات كسانيكه در مسير « حيات معقول » به پايان ميرسد ، حيات حقيقى است .
اين « حيات معقول » با ارزشترين و با عظمتترين پديده الهى است كه بايد از هجوم رهزنان ضد انسان و هوسهاى شيطانى نگهدارى شود » . 8 ، 10 ألا و أنّ معاوية قاد لمّة من الغواة و عمّس عليهم الخبر حتّى جعلوا نحورهم اغراض المنيّة ( آگاه باشيد ، معاويه مشتى گمراهان منحرف را بدنبال خود انداخته و خبر واقعيات را بر آنان تاريك ساخته است تا آنان گلوهاى خود را آماج تير نموده اند ) .
اين قدرت محوران با هر وسيله ممكن نخست مغز و روان ساده لوحان را دست كارى مي كنند و سپس رگ بيخبرى آنان را بدست گرفته و مقاصد شوم خود را بآنان تلقين مي نمايند
شستشوى هوش و فهم و تعقل و ديگر قواى فعال مغزى و روانى و احساس استقلال انسانها تاريخى بس كهن دارد . اگر بخاطر داشته باشيد هنگاميكه امير المؤمنين عليه السّلام در مسجد كوفه در محراب عبادت بشهادت رسيد و خبر شهادت وى در سرزمين شام منتشر گشت ، اشخاص از يكديگر مى پرسيدند : على بن ابيطالب در كجا شهيد شد ، پاسخ مي شنيدند كه در محراب مسجد كوفه .
آنگاه اين سئوال را مطرح ميكردند كه مگر على ابن ابيطالب نماز ميخواند ؟ آرى ، چنين است نيروى شيطانى شستشوى مغزى كه على ( ع ) آن را عاشق بيقرار رابطه با خدا را كه نماز ناميده مي شود ، بى نماز معرفى ميكند ، عدل محض را ظالم ، ظلم محض را عين عدالت و ظلمت را نور و نور را ظلمت مي سازد خدا انتقام پايمال شدن حق و حقيقت و خون انسانهائى را كه در راه حق و حقيقت ريخته شده است ، از اين پيروان ماكياولى شيطان سيرت بگيرد . شستشوى مغزى وروانى كه مساوى نابود شدن شستشو شدگان است ، اشكال و طرق گوناگونى دارد . شخصيتهاى چشمگير جوامع وقتى كه تحت تأثير قدرت محوران قرار ميگيرند ، ميتوانند از مؤثرترين عوامل شستشوى مغزى و روانى بوده باشند .
در دوران امير المؤمنين ( ع ) عمرو بن عاص را مى بينيم كه خود را در برابر ثروت و جاه و مقام دنيا به معاويه ميفروشد و شروع به شستشوى مغزى و روانى مردم ساده لوح مي نمايد و اين جمله را در جو جامعه ميپاشد : « على بن ابيطالب ( ع ) مرديست شوخ طبع » در صورتيكه تاريخ بشرى قيافهاى به جديت قيافه فرزند ابيطالب بخود نديده است ، سرتاسر زندگى او يك لحظه بى توجه به خدا و ابديت كه روح آدمى را با جدى ترين حالات بخود مشغول ميدارند ، نگذشته است .
ناله هاى شبانگاهى او و مناجاتهاى دائمى و عشق برين او به ديدار خداوندى چيزى نيست كه كسى در آن شك و ترديد نمايد . با اينحال مىبينيم عمرو بن عاص براى اداى وظائف نوكرى و خود فروختگى خويش به معاويه ، وارد ميدان ميشود و با اين جمله صد در صد دروغ كه فرزند ابيطالب مردى است شوخ طبع به شستشوى مغزى و روانى ساده لوحان مىپردازد . گروهى ديگر از چشمگيران را سراغ داريم كه با دو شكل و يا دو طريق مزدورى معاويه را براى عمل شستشو بعهده گرفته و مردم سادهدل را از حق و حقيقت محروم مي ساختند :
شكل يكم
اشخاصى چشمگير بودند كه ميگفتند : « بلى ، على بن ابيطالب مردى است بزرگ و او با رسميت كامل به زمامدارى رسيده است ، اما خوب ، چه بايد كرد كه قضا و قدر هم وجود دارد يعنى در قضا و قدر الهى است كه معاويه هم كه مردى است مسلمان و داراى قدرت ، نظريات خودش را طرح و پياده كند و قضا و قدر الهى را نميتوان منتفى ساخت » ملاحظه مي شود كه اصطلاح قضا و قدر چگونه بصورت عامل شستشوى مغزى و روانى برآمده ،عقل و هوش و وجدان مردم ساده لوح را از كار مي اندازد .
و معلوم است كه وقتى چنان جملاتى از دهان چشمگيران شنيده شود ، چه كسى قدرت دارد كه بگويد : بنابر فرمايش شما ( چشمگيران مزدور ) قضا و قدر خداوندى چنين است كه :
1 قدرت محوران براى رسيدن بقدرت ، ميتوانند حق قانونى يك انسان كامل را كه هرگز از حق و قانون تعدى نميكند پايمال نمايند .
2 قدرت محوران ميتوانند آب را كه ماده حياتى انسانها است ، بروى هفتاد هزار مسلمان كه عمار بن ياسرها و مالك اشترها و صدها مردم پارسا و متقى در ميان آنان وجود دارند ببندند و بخواهند كه آنان از تشنگى نابود شوند ، و اگر مورد بازخواست قرار بگيرند ، پاسخ بدهند كه : خوب ، قضا و قدر الهى چنين بوده است .
3 قدرت محوران ميتوانند هزاران اراذل و اوباش را مانند بسر بن ارطاة و سفيان بن عوف غامدى را بسيج كنند و در هر شهر و ديارى كه نام على بن ابيطالب را بشنوند ، همه جانداران آن شهر و ديار را بكشند و تار و مار كنند و پاسخ آنرا به چشمگيران قرآن بدست حواله كنند كه آنان با كمال وقاحت بفرمايند كه خوب ، قضا و قدر الهى است و ربطى به ما و معاويه صفتان ندارد .
4 قدرت محوران با تكيه به قضا و قدر مجازند كه دروغ بگويند و به تناقضگوئىها مرتكب شوند و دليل اين جواز انسان سوز را همان قضا و قدر الهى ارائه بدهند .
5 قدرت محوران ميتوانند قرآن ، آن كتاب الهى را مستمسك قدرت پرستىهاى شيطانى خود قرار داده و قرآن و قرآنيان را نابود بسازند چرا دست بچنين كارى نزنند ، با اينكه قضا و قدر چنين دستورى را صادر كرده است .
6 قدرت محوران ميتوانند همه تعهدهائى را كه بسته و براى ايفاى آنها سوگند ياد كردهاند ، نقص نموده و از بين ببرند ، چنانكه معاويه تعهدهائى را كه با امام حسن مجتبى عليه السّلام بسته بود ، نقص كرد و از بين برد ، چرا چنين نكنند ؟ با اينكه قضا و قدر چنين حكمى داده است اى آقا ، مگر نشنيده اى ؟ :
با قضا چيره زبان نتوان بود
كه بدوزند اگر صد دهن است
شكل دوم
از شستشوى مغزى و روانى بوسيله آن شخصيتهاى چشمگير تأييد و تقويت مي گشت كه در برابر اين جو سازيها و قضا و قدر بازيهاى نابكارانه ، با اينكه قدرت جلوگيرى از آن را داشتند ، ساكت نشسته و قيافه عالمانه و فيلسوفانه بخود گرفته ، بجاى آنكه قضا و قدر را تفسير و روشن نمايند و بگويند :
ما در اسلام قضا و قدرى كه ضد مشيت خداوندى باشد ، نداريم . ما در اسلام قضا و قدرى بمعناى مبارزه و محاربه با خدا نداريم ، اعمال و گفتار آن نابخردان هوى پرست و شيطان صفت را با سكون خود تجويز مي نمودند .
اينان هرگز از خود نمى پرسيدند كه : اگر قضا و قدر موجب ميشود كه قدرت پرستان از خدا بيخبر به درو كردن جانهاى آدميان بپردازند ، چگونه همان قضا و قدر است كه حكم ميكند هر انسانى بايد از جان و شرف و ناموس خود تا آخرين لحظاتش دفاع كند و نگذارد حيات او دستخوش هوسرانىها و پليديها و جاه و مقام بازيهاى چند روزه آن بيماران روانى گردد ، بنابر اين ، قضا و قدر ميگويد : اينان نيز حداكثر كوشش را براى دفاع از همه شئون خود صرف نموده و با هر سلاح كشندهاى كه بتوانند بدست بياورند وارد ميدان كارزار شوند و با آن بيماران روانى به نبرد بى امان بپردازند .
نتيجه اين قضا و قدر بازيها اينست كه قضا و قدر حكم قاطع صادر فرموده است كه همه انسانها يكديگر را بكشند و نابود سازند چنانكه در آغاز مبحث شستشوى مغزى و روانى گفتيم : اين پديده ضد انسانى تاريخى بس كهن دارد و اين پديده در هر جامعه و دورانى مطابق عوامل و شرايط و جو فرهنگى حاكم بجريان ميفتد .
اگر در قرون وسطاى مغرب زمين ، قدرتمندان احتياج به توسل به شستشوى مغزى و روانى داشتند ، وسائل آنان مربوط به مسائل الهيات و مفاهيم تجريدى و اخلاقيات عاطفى و غير ذلك بود . امروزه در جوامع باصطلاح پيشرفتهاى كه مسائل و مفاهيم مزبور قدرت خود را از دست داده و به اصطلاح خودشان در برابر زندگى تعقلى ( راسيوناليسم ) رنگ خود را باخته اند ، وسايل جديدترى نقش شستشو را بازى مي كنند .
اين شستشوى مدرن بقدرى مؤثر و ماهرانه انجام ميگيرد كه نه تنها مغز را دگرگون ميكند و درك و فهم و تعقل و آرمانهاى مردم را از بين ميبرد و خواسته هاى قدرتمندان را بجاى آنها در مغز مردم ميكارد ، بلكه اصلا من مردم را منتفى ساخته يك من مطلوب قدرت را بجاى آن مى نشانند . حتما همه شما با كلمه « از خود بيگانگى » آشنائى نزديك داريد و حتما ميدانيد كه يكى از نامهاى مشهور قرن ما « قرن از خود بيگانگى » است .
معناى اين كلمه آن نيست كه مردم جوامع امروزى خود يا من ندارند ، زيرا حيات بدون خود و يا من جزء جمادات و گياهان است كه تسليم محض در برابر عوامل طبيعى هستند ، در صورتيكه انسانهاى امروز علائم و مشخصات و مختصات حيات را دارا بوده و به لذتها جلب ميشوند و از رنج و دردها فرار ميكنند و براى انتخاب محيط زيست ميكوشند ، بلكه معناى از « خود بيگانگى » اينست كه خود يا من حقيقى آنان شستشو شده و با خود يا من ساخته شده بوسيله اربابان زر و زور زندگى ميكنند . در عبارت زير كه فروم بيان ميكند ، كاملا دقت كنيد :
من همانم كه شما ميخواهيد ، اما خودم چطور ؟
يعنى اين من كه در درون خود احساس ميكنم ، همانست كه شما پس از شستشو و ريشه كن كردن من حقيقى من ، در درون من بوجود آوردهايد ، پس كو آن من حقيقى من ؟ اينگونه شستشوها كه امروزه در جوامع باصطلاح پيشرفته متداول شده است ، خيلى گستردهتر و متنوعتر از روزگاران گذشته است زيرا كه دالان ورود بر مغز و روان مردم دورانهاى گذشته بسيار باريك و محدودتر از امروز بوده است .
امروزه از عكس و تصوير گرفته تا توجيه خاص دانشها و هنرها و تبليغات گوناگون و رايج كردن بعضى از اصطلاحات فريبنده و غير ذلك بشكل وسايل مناسب براى شستشوى مغزى و روانى بكار گرفته ميشود . به يك عبارت ديگر از فروم كه باصطلاح خودشان در متمدنترين جوامع دنيا زندگى ميكند ، دقيقا توجه كنيم : « در جوامع سازمان يافته قوى كه با صدها وسيله انسان را زير قدرت خود دارند ، بشر بايد يك بار ديگر شخصيت مستقل خود را بدست بياورد و نفوذ خود را به آن جوامع اعمال كند .
جوامع مذكور سعى خواهند كرد انسان را در وضع و موقع بى هويتى كه بسود خودشانست نگهدارند ، آنها از احراز شخصيت فرد بيمناكند ، زيرا جوهر و حقيقت كه جامعه ها سعى در خفه كردن آنها دارند ، فقط از اين راه مي توانند خود را آشكار سازند » [جامعه سالم اريش فروم ترجمه آقاى اكبر تبريزى ص 239] ملاحظه ميشود كه گردانندگان جوامع امروزى هويت انسان را چگونه دگرگون نموده و حق و حقيقتى را كه بايستى متن حيات مردم بوده باشد ، چگونه از درونشان پاك ميكنند . تا آنجا كه فروم ميگويد : « واقعيتهاى كنونى حقيقى نيستند ، بلكه ساخته و پرداخته تبليغات ميباشند » [همين مأخذ]
دست كارى در مغز و روان چگونه صورت ميگيرد ؟
باضافه امكان ايجاد دگرگونيهاى طبيعى در مغز كه البته بطور رسمى انجام نميگيرد ، روش متداول عبارتست از جو سازيها و تلقينات شخصى و عمومى با اشكال مختلف . مسلم است كه جو سازيها و تلقينات همواره با درهم آميختن حق و باطل و در آوردن محصول آميزش حق و باطل بشكل حق ، انجام مي گيرد . اين مسئله در يكى از خطبه هاى گذشته ( خطبه پنجاهم ) مشروحا بحث و بررسى شده است .
گمان نميرود در هيچ جامعه و در هيچ شرايطى بتوان مغز معتدلى را فقط با باطل محض شستشو داد ، بلكه ادعاى حق و مخلوط كردن آن باطل براى پديده مزبور شرط اساسى است . با نظر به آسيبهاى غير قابل جبران اين پديده در همه شئون زندگى است كه وظيفه حياتى تعليم و تربيت براى عادت دادن مردم به پيدا كردن حق و حقگرايى روشن ميشود . اين تعليم و تربيت است كه ميتواند حق را از آلوده شدن به باطل حراست كند و مغز و روان مردم را چنان با حق و حقيقت آشنا بسازد كه با جان عزيز خودشان .
و ماداميكه اين موضوع در تعليم و تربيتهاى انسانى ضرورى تلقى نشود ،پديده شستشو بعنوان بهترين و سادهترين وسيله براى استخدام انسانها در راه تحصيل هدفهاى نابكارانه قدرتمندان ، رايج و متداول خواهد ماند . زيرا قدرت آن عامل بسيار جالب و خيره كننده است كه براى بدست آوردن و ابقاى آن از هيچگونه تبهكارى اغماض و چشمپوشى نمي شود ، تا آنجا كه حق و حقيقت و واقعيت و صدق و قانون و عدل و تعهد و احساس مسئوليت و همه و همه اين حقايق در برابر قدرت هيچ و پوچ مي شوند ، تنها راه پيشگيرى معقولى كه بنظر ميرسد ، آموزش و پرورش جدى مردم درباره آن حقايق و اضداد آنها است كه ميتواند مردم را با حياتى بودن آنها آشنا ساخته و از طغيانگرى قدرتها و توسل به شستشوى مغز و روان در راه اشباع حس قدرت طلبى ها جلوگيرى نمايد .
احتياجى به گفتگوى زياد درباره مختصات قدرت ناآگاه در دست قدرتمندان نابينا وجود ندارد ، فقط همين مقدار كافيست كه بدانيم قدرت فقط عاشق دلباخته خويشتن است و بس و غير از خود چيز ديگرى براى قدرت مطرح نيست . قدرتى كه تا انكار خدا و مبارزه با عقل و وجدان خود قدرتمند حاضر است ، مغز و روان ديگر انسانها چه ارزشى براى او دارد كه لحظه اى با خويشتن نشسته و بگويد : « كشتن و نابود كردن يك انسان يا يك جامعه چه تفاوتى با شستشوى مغزى و روانى آنان دارد ؟ » در اينجا بايد خود مردم را مخاطب قرار داده و بگوئيم :
« پيش از آنكه ارباب زر و زور و تزوير دست بكار شستشوى مغزى و روانى شما شوند ، فكرى بحال خود كنيد ، مسائلى را كه براى شما مطرح ميكنند ، سبك مشماريد ، صورت ظاهر را كه ممكن است با آرايشهاى گوناگون بعنوان حق بشما تلقين كنند ، فورا نپذيريد و خود را نبازيد زيرا پس از آنكه مغز و روان شما را شستشو دادند ، برگشتن بحال اعتدال مغزى و روانى و توجه به اينكه مغز و روان شستشو شده است ، اگر محال نباشد ، حداقل بسيار بسيار دشوار است .
در الفاظ و اصطلاحات و ادعاهائى كه با مهارت كامل و با آشنائى به انعطاف و پذيرش شما مردم ، طرح و القاء ميشوند ،دقت بيشترى كنيد و درباره شخصيت و سرگذشت گويندگان و القاء كنندگان آنها و هدفهائى را كه از آن القاءها و بازيهاى ماهرانه با الفاظ دارند ، بطور همه جانبه دقت و بررسى نمائيد .
تا دنيا باقى است و تا جوامع بشرى بوسيله انسانهائى اداره شود كه قدرت ناآگاه آنان را مست نموده پديده شستشوى مغزى ادامه خواهد يافت . براى مقاومت در برابر اين پديده تباه كننده ، بكار انداختن فهم و عقل كه اصول واقعيات « حيات معقول » را در درون انسانها ريشهدار نموده و از دستبرد عوامل شستشو در امان نگهداشته ، ضرورت حياتى دارد ، و در غير اين صورت زندگى بشرى همانست كه در يك جمله خلاصه ميشود : من همانم كه شما ميخواهيد ، اما خودم چطور ؟ خودم هيچ ، زيرا خودى نيست كه آنرا براى شناخت بر نهاده و مورد توجه قرار بدهم كه كيستم يا چيستم »
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد ۱۰