google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
40-60 ترجمه و شرح فلسفی خطبه ها علامه جعفریشرح و ترجمه خطبه هاعلامه محمد تقی جعفری

خطبه ها خطبه شماره 42 (ترجمه و شرح فلسفی علامه محمد تقی جعفری)

42 و من كلام له عليه السلام

متن خطبه چهل و دوم

و فيه يحذر من اتباع الهوى و طول الأمل في الدنيا 1 أيّها النّاس ، إنّ أخوف ما أخاف عليكم اثنان 2 : اتّباع الهوى ، و طول الأمل 3 ، فأمّا اتّباع الهوى فيصدّ عن الحقِّ 4 ، و أمّا طول الأمل فينسي الآخرة 5 . ألا و إنّ الدّنيا قد ولّت حذّاء 6 ، فلم يبق منها إلاّ صبابة 7 كصبابة الإناء اصطبَّها صابّها 8 . ألا و إنّ الآخرة قد أقبلت 9 ، و لكلّ منهما بنون 10 ، فكونوا من أبناء الآخرة 11 ، و لا تكونوا من أبناء الدّنيا 12 ، فإنّ كلّ ولد سيلحق بأبيه يوم القيامة 13 ، و إنّ اليوم عمل و لا حساب 14 ، و غدا حساب ، و لا عمل 15 .

قال الشريف : أقول : الحذاء ، السريعة ، و من الناس من يرويه « جذّاء » 16

ترجمه خطبه چهل و دوم

در اين خطبه مردم را از تبعيت از هوى و درازى آرزو در دنيا مى‏ترساند 1 اى مردم شديدترين خوف و هراسى كه درباره شما دارم براى دو چيز است 2 : پيروى از هوى و درازى آرزو است 3 اما پيروى از هوى آدمى را از برخوردارى از حق جلوگيرى ميكند 4 و درازى آرزو آخرت را به فراموشى مى‏سپارد 5 هشيار باشيد ، دنيا به شتاب مى‏گذرد 6 و نمانده است از دنيا مگر ته‏مانده‏اى در كاسه 7 مانند آن ته مانده‏اى كه كسى آنرا در كاسه ريخته باشد 8 و بدانيد كه آخرت روى آورده است 9 و براى هر يك از دنيا و آخرت فرزندانيست ( علاقمندانيست ) 10 شما از فرزندان آخرت باشيد 11 و از فرزندان دنيا مباشيد 12 زيرا هر فرزندى در روز قيامت به پدرش ملحق خواهد گشت 13 حقيقت اينست كه امروز دوران عمل است و حسابى است و عملى در كار نيست ( حساب محسوسى ديده نمى‏شود ) 14 و فردا موقع حساب است و عملى در كار نيست 15 شريف رضى ميگويد : حذاء بمعناى حركت سريع و با شتاب است و بعضى از راويان اين كلمه را جذاء نقل كرده‏اند 16 .

تفسير عمومى خطبه چهل و دوم

3 ، 5 أيّها النّاس ، أنّ اخوف ما أخاف عليكم اثنان : اتّباع الهوى و طول الأمل فأمّا اتّباع الهوى فيصدّ عن الحقّ و أما طول الأمل فينسى الآخرة ( اى مردم شديدترين خوف و هراسى كه درباره شما دارم ، براى دو چيز است :

پيروى از هوى و درازى آرزو . اما پيروى از هوى آدمى را از برخوردارى از حق جلوگيرى مى‏كند و درازى آرزو ، آخرت را به فراموشى مى ‏سپارد ) .

پيروى از هوى مزاحم حق يابى و درازى آرزوها موجب فراموش شدن آخرت

هوى عبارتست از امواجى كه از جوشش غرائز حيوانى سر مى‏كشد و فضاى درون را تيره و تاريك مى‏سازد و عوامل و وسايل درك و دريافت حقيقت را فلج مى‏كند . اين هوى با اينكه داراى جوهر و مبناى اصيلى جز خواستن بى‏محاسبه چيز ديگرى نيست ، مى‏تواند همه اصالت‏ها و حقايق ريشه‏دار را از جلو چشم انسان و عقل و وجدان او دور كند . اين همان « ميخواهم » است كه بهيچ علت و دليلى جز خود تكيه نميكند . و اين يك سخن بى‏اساس است كه در موقع سؤال از كسيكه مطابق هوى عملى كرده است ، بعنوان جواب بگويد : كه « دلم خواست » كدام دل ؟

تو همى گوئى مرا دل نيز هست
دل فراز عرش باشد نى به پست

دل و هوى ؟ دل جايگاه دريافت عالى‏ترين حقايق است ، دل همان جنبه ملكوتى انسان است كه خدا را بوسيله آن در مى‏يابد . دل جايگاه تصفيه همه مفاهيم و موضوعاتى است كه حواس طبيعى آنها را به عقل نظرى تحويل مى‏دهد و عقل نظرى بدون اينكه بتواند آنها را از جنبه ارزشها و عظمت‏ها درك كند ، به دل تحويل مى‏دهد . « دلم خواست كردم » از آن جملات ويرانگر موجوديت آدمى است كه با صورت حق بجانبش ، آتش به ريشه همه اصول و قوانين مبتنى بر حق و حقيقت مى‏زند . هوى همان امواج بى‏محاسبه‏ايست كه از جوشش غرايز انسانى سر بر مى‏كشند و بدون اعتناء به « بايد » ها و « شايد » ها و « نبايد » ها و « نشايد » ها همه اصالت‏ها را ببازى گرفته و سرمايه‏هاى حيات گرانبهاى آدمى را مستهلك مى‏سازند . گاهى « هوى محورى » بقدرى شدت پيدا مى‏كند كه تا سرحد معبوديت پيش مى‏رود . اين خطر تباه كننده را خداوند سبحان در قرآن مجيد گوشزد فرموده است :

اَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ [ الجاثية آيه 23 ] ( آيا كسيكه هواى خود را براى خويشتن معبود اتخاذ كرده است ؟ ) در چنين موقعيت‏ها است كه موجوديت آدمى كاملا مسخ مى‏شود و از انسانيت جز اعضاى مادى شبيه بانسان ، چيزى در او نميماند . مهار كردن هوى براى وصول به حق و حقيقت ، درست شبيه مهار كردن كوه آتشفشان است كه مى‏تواند مقدمه‏اى براى استخراج مواد معدنى با ارزش آن كوه بوده باشد . درون آدمى داراى نيروها و استعدادهاى بسيار گرانبهائى است مانند معادن با ارزش در شكم كوه آتش فشان ، هنگاميكه هوى‏ها به تموج در مى‏آيند ،نه تنها آن نيروها و استعدادها خفه مى‏شوند ، بلكه انسان در آن موقع بصورت آتشفشانى در مى‏آيد كه تبديل به موجود خطرناك نيز مى‏گردد .

بطور قطع بايد گفت : دردهاى بيدرمان بشرى كه سرتاسر تاريخ ما را فرا گرفته است ، ميكربى جز هواهاى نفسانى ما ندارد . هر كجا ستمى و تجاوزى ديديد ، فورا بسراغ كشف ريشه اصلى آن بپردازيد ، خواهيد ديد كه ريشه اصلى آن ستم و تجاوز هواى نفسانى يك يا چند نفر بوده است . دليل اينكه در اين مسئله ادعاى قطع و يقين كرديم اينست كه هر چه مقابل هوى است ، اصيل و حقيقت است و جاى ترديد نيست كه از واقعيات اصيل و حقيقت هرگز ظلم و تجاوزى بوجود نمى‏آيد . خطاها و اشتباه كاريها ممكن است مردم يا خود انسان را براى مدتى حتى براى هميشه از برخوردارى از حقايق و اصالتها محروم نمايد ، ولى اين محروميت ظلم و تجاوز نيست ، دليل روشن اين مسئله اينست كه بشر در طول تاريخ گذشته‏اش بجهت غوطه‏ور شدن در مجهولهائى كه به ضرر او تمام شده است ، احساس ظلم و تجاوز نمى‏كند ، بلكه تأسف مى‏خورد از اينكه چرا آن مجهولات را دير كشف كرده است . بعنوان مثال :

هزاران شايد ميليونها نفر در قرون و اعصار گذشته از بيمارى سل رنج برده و رخت از اين دنيا بر بسته‏اند ، اما بدانجهت كه جهل به معالجه سل يك پديده اختيارى و از روى هوى نبوده است ، هيچ عاقلى نميتواند گذشتگان را توبيخ كند باينكه چرا بيماران مسلول شما رنج كشيدند و از دنيا رفتند و شما ظالم و تجاوز كاريد ولى اگر يك يا چند انسان در امروز دواى بيمارى سل را بجهت سود پرستى كه آشكارترين مصداق هوى پرستى است ، براى بالا بردن قيمت آن احتكار كنند ، بدون ترديد اينان ستمكار و متعدى و مبارزه كننده با حق و محارب با خدا هستند .

برويم بسراغ آرزوهاى دور و دراز كه موجب فراموش شدن ابديت مى‏ گردد . نخست اين نكته را در نظر مى‏گيريم كه فرق ميان آرزو و اميد در اينست كه اميد عبارتست از خواستن مطلوبى كه در آينده قابل تحقق است و چون قابل تحقق است ، بالضرورة مبتنى بر واقعيات و يا بر آنچه كه قابل تبديل به واقعيات است ، ميباشد ، لذا اميد آن پديده روانى است كه هر چه بر واقعيات و حقايق بيشتر تكيه داشته باشد ، مفيدتر و محركتر خواهد بود ، بر خلاف آرزو كه با امثال اين جملات « ايكاش چنين باشد » ، « ايكاش چنين پيشامد كند » ابراز مى‏گردد . لذا آرزو نوعى خواستن است كه خواسته شده فعلا تحققى ندارد ، و از عوامل و عللى كه ممكن است آن خواسته شده را در آينده تحقق ببخشد اثرى و نشانى وجود ندارد . بهمين جهت است كه انسان در حال آرزوهاى دور و دراز مجبور است انرژى‏هاى مغزى خود را در ساختن تصنعى علل و عوامل و جابجا كردن حقايق و حذف و انتخاب نامعقول واقعيات مستهلك نمايد .

در صورتيكه اين نيروها و انرژيهاى مستهلك شده ممكن است آرمانهاى بسيار مفيدتر و ضرورى‏تر از آن خواسته‏هاى آرزوئى را تحقق ببخشد . نتيجه تباه كننده ديگرى را كه آرزوهاى دور و دراز در بردارد همانست كه موجب ناپديد شدن آخرت و سراى ابديت و لقاء اللّه از افق روح آدمى مى‏باشد . اين همان خطر بزرگست كه سر راه حيات هدفدار انسانها را مى‏گيرد و از حركت در مسير تكاملى « حيات معقول » باز مى‏دارد . آرزوها يك امواج زودگذر و ناپايدار مغزى نيستند كه لحظاتى سر بر كشند و سپس فرو بنشينند ، بلكه آرزوها همواره سطوح روانى امروز را كه روياروى حقايق و واقعيات و متأثر از آنها است مى‏تراشد و ميخراشد و قشرى از مفاهيم حقيقت‏نما و مطلوب نما در آينده را بر آن سطوح مى‏چسباند و جلو فعاليت‏هاى طبيعى روح را مى‏گيرد . اينان در فرداهاى بدون ديروز و امروز زندگى مى‏كنند :

عمر من شد برخى فرداى من
 واى ازين فرداى نا پيداى من

ناظر زاده كرمانى و بهمين علت است كه درك و اشتياق بابديت از افق روح محو مى‏شود و بجاى آن ، « فرداهاى » موهوم جانشين ميگردد . آيه‏اى در قرآن سرگرم شدن بر آرزو را باين نحو مورد توبيخ قرار مى‏دهد :

رُبَما يَوَدُّ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمينَ . فَذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهُمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يُعْلَمُونَ [ الحجر آيه 3] ( چه بسا كسانيكه كفر ورزيده‏اند . دوست مى‏دارند كه كاش مسلمان بودند ، آنها را بحال خود واگذار ، بخورند و از متاع دنيا برخوردار شوند و آرزو آنانرا بخود مشغول بدارد ، بزودى خواهند فهميد ) . 6 ، 8 ألا و أنّ الدّنيا قد ولّت حذّاء فلم يبق منها إلاّ صبابة كصبابة الأناء اصطبَّها صابّها ( هشيار باشيد ، دنيا بشتاب مى‏گذرد و نمانده است از دنيا مگر ته‏مانده‏اى در كاسه مانند آن ته مانده‏اى كه كسى آنرا در كاسه ريخته باشد ) .

زمان بسيار سريع مى‏گذرد ، ولى نگاه ما باين حركت سريع از فاصله بسيار زياد است كه حركت سريع را كند نمايش مى‏دهد .

هر اندازه كه فاصله ما بين ناظر و جسم متحرك زيادتر باشد ، حركت آن جسم كندتر مى‏نمايد . حقيقت اينست كه با اينكه سازنده كشش زمان در كارگاه مغز ما است و ما مى‏توانيم عبور طناب ممتد زمان را در درون خود احساس كنيم ، و چگونگى شتاب و كندى آنرا بطور مستقيم دريافت نمائيم ، با اينحال به ندرت اتفاق ميفتد كه ما چنين توجه عميقى به درون داشته و واقعيت گذشت زمان را بخوبى دريابيم . آرى ، فقط در آنهنگام كه پس از سپرى شدن ساليان عمر به عقب بر مى‏گرديم ، تا حدودى سرعت گذشت زمان را درك مى‏كنيم .

فراموش نميكنم كه روزى در بالين يك بيمار نشسته بودم كه در حدود نود سال از عمرش گذشته بود و دو روز بعد از دنيا رفت ، او هنوز هوش و دركش را از دست نداده بود ، از وى پرسيدم ساليان گذشته عمر خود را چگونه درك ميكنيد ؟ او پلك‏هاى چشمش را رويهم گذاشت و فورا باز كرد و گفت :« چنين چيزى » و با « چنين سرعتى » .

اشتغال مغز معمولا به پديده‏هاى درونى و برونى در حال سكون بيشتر و طبيعى‏تر از اشتغال به حركت‏ها است ، حتى اگر فرض كنيم مانند كارگرى باشيم كه صبح تا شام با حركتهاى طولى يا دورى ماشين‏آلات يك كارگاه در تماس باشد و همواره ديدگاه او اجسام در حال تحرك بوده باشد ، و مانند كسى باشيم كه دائما در كنار جوئى نشسته است كه آب جارى از آن مى‏ گذرد ،با اين فرض نيز يك مفهوم ثابت از آن حركت‏ها كه دائما روياروى ما است در ذهن ما منعكس مى‏شود و خود حركت در درون ما قابل لمس تحققى نميباشد . نميخواهيم بگوئيم : ما نميتوانيم حركت را درك كنيم ، بلكه ميگوئيم : مفهوم انتزاعى از حركت غير از خود حركت است ، و آنچه را كه ما در مغز خود در مييابيم ، مفهوم انتزاعى حركت مى‏باشد [ مسائل متعدد و متنوعى درباره درك حركت از نظر ذهنى و روانى و فلسفى وجود دارد كه از دائره بحث فعلى ما بيرون است] . بنابراين ، درك ما هم درباره گذشت زمان بر زندگى ما ، غالبا درك يك مفهوم انتزاعى است نه واقعيت آن . اگر بتوانيم با يك درون بينى دقيق گذشت زمان را نظاره كنيم ، خواهيم ديد : ارتباط ما با محسوسات پهناور و بسيار متنوع است كه آنها را بطور ناخودآگاه يكى پس از ديگرى قرار داده گمان مى ‏كنيم كشش زمان همين حوادث و رويدادها و محسوسات است كه ما بطور تصنعى يكى پس از ديگرى بر نهاده‏ايم چند آيه در قرآن مجيد مى ‏فرمايد : مردم در روز قيامت خواهند فهميد كه كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا اِلاَّ ساعَةً مِنَ النَّهارِ [يونس آيه 45] ( گويا آنان در دنيا توقف ننموده‏اند ، مگر ساعتى از روز را ، ) نكته اينكه مى‏فرمايد : ساعتى از روز را كاملا روشن است ، زيرا مغز ما در حال خواب كشش زمان را بطور طبيعى درك نميكند . و اگر اين قدرت مغزى را داشته باشيم كه : در اين زندگانى از حوادث و رويدادها و محسوسات قطع نظر نموده و بطور خالص گذشت لحظات زمان را بطور خالص مورد تماشا قرار بدهيم ، از سرعت گذشت آن به وحشت خواهيم افتاد . مخصوصا اگر نتيجه گذشت زمان را هم در نظر بگيريم كه عبارتست از بريدن تدريجى درخت عمر ما ،تأسف شديد هم بآن وحشت اضافه خواهد گشت :

در قطع نخل سركش باغ حيات ما
چون اره دوسر نفس اندر كشاكش است

فقط يك توجه است كه مى‏تواند وحشت و تأسف گذشت و سپرى شدن عمر ما را از بين ببرد و اميد و خوشحالى و آرامش را جانشين آنها بسازد و آن توجه باينست كه بدانيم با هر نفسى كه مى‏زنيم از زندان دنيا دورتر و به ملاقات پروردگارمان نزديكتر مى‏شويم :

اين نفس جانهاى ما را همچنان
اندك اندك دزدد از حبس جهان

تا اليه يصعدا طياب الكلم
صاعدا منّا الى حيث علم
[ تا بسوى خداوندى برود كلمات يا اعمال پاكيزه تا آنجا كه خدا ميداند ]

ترتقى أنفاسنا بالارتقاء
متحفا منَّا الى دار البقاء

[ نفس‏هاى ما بعنوان تحفه‏اى بسوى ابديت ارتقاء پيدا مى ‏كند ]

پارسى گوئيم ، يعنى اين كشش
زانطرف آيد كه دارد او چشش

اين توجه معلول درك صحيح واقعيات است كه با عمل مطابق آن واقعيات همراه باشد . عمل مطابق واقعيات از قطعه قطعه شدن موجوديت آدمى با گذشت زمان و سپرده شدن هر قطعه آن به برهه‏اى از زمان جلوگيرى مى‏نمايد :

هست هشيارى زياد ما مضى
ماضى و مستقلبت پرده خدا

آتش اندر زن بهر دو تا به كى
پر گره باشى از اين هر دو چونى

لا مكانى كه در او نور خدا است
ماضى و مستقبل و حالش كجا است

زيرا مقصود از جمله :

فلم يبق منها الاّ صبابة كصبابة الأناء اصطبّها صابّها ( و نمانده است از دنيا مگر ته مانده‏اى در كاسه‏اى كه كسى آنرا در كاسه ريخته باشد ) .

اينست كه هر لحظه‏اى از زمان كه در آن قرار گرفته‏ايم ، بدانجهت كه لحظات بعدى در اختيار ما نيست و ممكن است زندگى ما پيش از فرا رسيدن آن لحظات به پايان برسد ، يا در امكانات و استعدادهاى فعلى ما نقص و كاهشى پيدا شود و علل موفقيت‏هاى ما از بين بروند لذا همان لحظه‏اى كه در آن قرار داريم ، با نظر به امكانات و استعدادهاى موجود مانند اينست كه ته مانده‏اى از امكانات و استعدادهاى گذشته در اختيار ما است و يا اصول و مبادى هستى مربوط به هستى آفرين ، مقدار كمى آن امكانات را به گنجايش اين لحظه در اختيار ما قرار داده است . اين همان مضمون بيتى است كه مى ‏گويد :

ما فات قضى و ما سيأتيك فأين
قم فاغتنم الفرصة بين العدمين

( آنچه كه گذشته ، سپرى شده است و آنچه كه مى‏آيد آمدنش قطعى نيست و معلوم نيست كه چگونه خواهد آمد ، پس برخيز و ميان دو عدم را غنيمت بشمار ) 9 الا و ان الاخرة قد اقبلت ( بدانيد كه آخرت روى آورده است ) .

معاد و آخرت در پيش است

همه كتابهاى آسمانى كه پيش از قرآن براى بشر نازل شده است ، با نظر به ماهيت دين الهى كه اين كتابها آورده‏اند و با نظر به اطلاعاتى كه قرآن درباره محتويات آن كتابها بما مى‏دهد ، موضوع آخرت بعنوان يك اصل اساسى در آن كتب آسمانى گوشزد شده است . در قرآن مجيد موضوع معاد و آخرت با اهميت فوق العاده‏اى مطرح شده است و جاى كمترين ترديد نمانده است در اينكه روزى بسيار با عظمت و تعيين كننده سرنوشت ابدى براى ما در پيش است كه با كلمات مختلف در قرآن مورد تذكر قرار گرفته است . ما در اين مبحث فقط شماره آيات مربوط به موضوع معاد و آخرت كه با كلمات و جملات گوناگون آمده است ، اشاره ميكنيم :

1 روز آخر در حدود 20 آيه 2 آخرت در حدود 112 آيه 3 قيامت 70 آيه 4 الساعه در حدود 47 آيه 5 حشر با مشتقاتش 35 آيه 6 بعث با مشتقاتش 31 آيه 7 لقاء يوم و حساب 12 آيه 8 لقاء اللّه با مشتقاتش 21 آيه 9 رجوع بسوى خدا با مشتقاتش 44 آيه 10 بروز مانند وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ [ ابراهيم آيه 48] ( و به روياروئى با واحد قهار سر بر آورده‏اند ) 4 آيه 11 يوم با اضافه به خواص و اوصاف قيامت مانند يوم الدين ،يوم ينفخ فى الصور ، يوم مشهود ، يوم التلاق ، يوم تجد كل نفس . . . در حدود 50 آيه 12 جملاتى كه پديده‏ها و آثار روز قيامت را بيان مى‏كند ، مانند : إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها [ الزلزال آيه 1] . أَنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْئى عَظيمٌ [ الحج آيه 1] . يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ [ابراهيم آيه 48] . . . در حدود 50 آيه جمع در حدود 496 آيه كلمات مربوط به ابديت پس از سپرى شدن قيامت 13 كلمه جنت در صورت مفرد و جمع و عدن و فردوس و ديگر كلماتى كه امتيازات ابديت را در بر دارد . در حدود 150 آيه 14 كلمه جهنم و عذاب در حدود 90 آيه 15 كلمه جحيم 26 آيه جمع در حدود 266 آيه آيات مربوط به لقاء اللّه ( ديدار خداوندى كه 21 آيه است ، شامل مراحل قيامت و ابديت است . اين نكته را در نظر بگيريم كه در برابر 116 آيه مربوط به دوزخ ، صد و پنجاه آيه مربوط به بهشت و در 511 آيه رحمت و داد و رأفت و مغفرت و توبه و كرامت الهى را در قرآن گوشزد فرموده است . باضافه اينكه در آيات مربوط به رحمت خداوندى ، فراگيرى رحمت او بهمه موجودات تذكر داده شده است . شماره تفصيلى اين آيات در تفسير خطبه چهل و پنجم خواهد آمد .

با وجود آيات صريح قرآنى كه شماره آنها به 762 آيه ميرسد ، در اينكه معاد و يك روز بسيار با عظمت براى بشر در پيش است ، از ديدگاه اسلام كمترين ترديدى وجود ندارد . در اين آيات باضافه خبر دادن از قطعيت چنين روزى ، استدلالهايى روشن نيز براى اثبات آن ارائه ميدهد .

ضرورت معاد و آخرت از ديدگاه فلسفى

چند دليل روشن را براى اثبات ضرورت چنين روزى ميتوان در نظر گرفت :

دليل يكم احساس تعهد و تكليف برين در اين زندگانى . ما ميدانيم كه تعهدها و تكاليفى را كه مردم در اين زندگانى آنها را احساس نموده و انجام ميدهند ، اگر چه اغلب بر مبناى جلب سود و دفع ضرر بمعناى عام سود و ضرر و گاهى هم به تحريك عادت و ديگر انگيزه‏هاى معمولى صورت ميگيرد ،ولى با كمال روشنائى و بطور فراوان مى‏بينيم كه هر اندازه كه رشد روحى يك انسان بالاتر ميرود و از دائره تنگ خود طبيعى گام فراتر مى‏نهد ، دو نوع اشتياق عالى درباره احساس و انجام تكليف در وى بوجود مى‏آيند :

نوع يكم اشتياق به اينكه تكاليفى را كه انجام ميدهد و تعهدهائى را كه ايفاء مينمايد ، از مجراى سوداگرى بالاترى رفته ، و از انگيزه جبر ماشينى سود و زيان نجات پيدا كند و تكليف را بدانجهت كه تكليف است انجام بدهد و تعهد را بدانجهت كه شخصيت قابل احترام معقول خود را در گرو گذاشته است ، ايفاء نمايد . اينگونه احساس و انجام تكليف كه ما فوق انگيزه‏هاى مادى در يك انسان بوجود ميآيد ، بدون فرض ابديت شخصيت قابل تفسير نيست ، زيرا اگر شخصيت را يك پديده مادى و غوطه‏ور در ماديات بدانيم كه همه موجوديت و فعاليتهايش از ماده و ماديات شروع و در نتايج مادى خلاصه شود ، ارزش استقلالى احساس تكليف و تعهد عالى كه ما فوق پاداش و كيفر است ، بكلى نامفهوم و پوچ خواهد بود . و پوچ و نامفهوم شمردن اين عالى‏ترين پديده انسانى مساوى نابود بودن انسانيت بوده و موجب سقوط آن به پست‏ترين مراحل حيوانيت مى‏باشد . و بهمين جهت است كه عده‏اى از فلاسفه و حكماى مشرق زمين و مغرب زمين ، پديده اخلاق را كه اصول و مبانى آن در ميان همه جوامع انسانى مشترك است ، از تنظيم زندگى طبيعى محض در كره خاكى بالاتر دانسته و معتقد شده‏اند كه اگر اخلاق مستند به عامل الهى و ابديت شخصيت نباشد ، بهيچ مبناى منطقى متكى نخواهد بود .

نوع دوم احساس بسيار عميق اينكه انسان در اين زندگانى ، ماوراى اشتغال به شئون و پديده‏هاى زندگى و ماوراى عمل به قانون و اصلى كه زندگى او را در قلمرو طبيعى و اجتماعى امكان‏پذير مى ‏سازد ، يك تكليف برين دارد كه اگر درون آدمى صاف و پاك از آلودگى‏ها و كثافت‏ها باشد ،ميتواند اين تكليف برين را كه تفسير و توجيه كننده موجوديت او در جهان هستى است احساس و شهود نمايد . براى كسى كه نميتواند يا نمى‏خواهد از امواج حيات طبيعى محض خود را نجات دهد و به اعماق شخصيت خود بنگرد ،اين احساس براى وى نامفهوم است . اين احساس يا بطور مستقل ابديت شخصيت را اثبات مى‏ كند ، يا بضميمه نوع يكم كه مطرح نموديم .

دليل دوم يك توجه عميق و همه جانبه در سرگذشت بشرى و فعاليتها و نمودهاى متنوع زندگى او كه بدون قبول يكروز نهائى كه همه فعاليتها و نمودهاى متنوع زندگى انسانها را تحت محاسبه دقيق قرار بدهد قابل تفسير و توضيح نمى‏باشند . بعنوان مثال ظلم و ستم‏هائى كه در اين دنيا بوسيله قدرتمندان تبهكار ، انسانهاى ناتوان را از پاى در مى‏آورد ، و آن ستمكاران به مجازات كامل خود نميرسند اين يك مسئله فوق العاده با اهميتى است كه خود محورى و عشق به حيات طبيعى محض از درك آن عاجز و ناتوان است .

ولى انسانهاى رشد يافته‏اى كه اين مناظر هولناك و رقت‏بار را با بيطرفى كامل و با نظر به حكومت مطلقه قانون « عليت » در جهان هستى يا حكومت مطلقه قانون عمل و عكس العمل در تمام شئون كارگاه منظم خلقت ، تماشا نموده و آنرا دقيقا مورد بررسى قرار ميدهند ، ضرورت روز محاسبه نهائى و تحقق عكس العمل آن ظلم و ستم‏ها را بديهى‏ تر از آن مى‏بينند كه احتياجى به اثباب داشته باشد . همچنين عدالت و دادگريهائى را كه انسانهاى كمال يافته انجام ميدهند ، و هيچ‏گونه پاداشى منظور نميكنند ، مانند پيامبران و اوصياء و اولياء اللّه و ديگر رادمردان دادگر كه بدون كمترين توقع پاداش تجسمى از جوهر عدالت و لطف ميباشند ، با هيچ محاسبه‏اى در زندگى طبيعى محض قابل تفسير و خاتمه يافتن نيست . بعنوان مثال شئون زندگى امير المؤمنين عليه السلام و عدالت شگفت‏انگيز او را كه در نظر ميگيريم ، با هيچ محاسبه طبيعى قابل توجيه نمى‏باشد . و چنانكه اين جهان هستى كه ما در آن زندگى مى‏كنيم ظرفيت و توانائى بوجود آوردن عكس العمل و نتايج ستمكاريها را ندارد ، همچنان ظرفيت و قدرت بوجود آوردن عكس العملها و نتايج عدالت على بن ابيطالب و ديگر دادگران تاريخ را ندارد . بنابراين ، بطور حتم بايد يك روز محاسبه‏اى وجود داشته باشد كه اينگونه شئون زندگى بشرى را حساب نموده و عكس العملها و نتايج آنها را تحقق ببخشد .

دليل سوم اشباع نشدن استعدادهاى عالى بشرى در اين دنيا . آدمى در حال كمال اعتدال روانى بخوبى احساس مى ‏كند كه اشتياق شديد دارد باينكه به فهم و درك همه جهان هستى نائل شود ، ولى امكان پذير نيست .

اشتياق شديد دارد باينكه آرزوها و اميدهاى او بطور عموم بر آورده شود ، ولى مى ‏بيند برآورده شدن آرزوها و اميدها بطور عموم امكان ناپذير است .

همچنين اشتياق مؤكد دارد باينكه همه احساسات عالى او اشباع شود و اراده‏هائى كه در درونش موج مى‏زنند به مقصد برسند ، همه ابعاد عقل و شعور او به فعليت برسند . اين اشتياق‏ها خيالات و پندارهاى واهى و بى‏اساس نيست بلكه از اعماق جان او بر مى‏آيند و لحظاتى او را بخود مشغول ميدارند ، سپس يا بجهت بروز عوامل جبرى زندگى آن امواج در درون او فرو مى‏نشينند و يا بجهت توجه به امكان ناپذير بودن آن خواسته‏ هاى عالى با نوعى از يأس و نوميدى راه خود را پيش مى ‏گيرند . ولى بهر حال اشتياق به امورى كه متذكر شديم ، واقعا جدى است . اگر جهان ديگرى وجود نداشته باشد كه اين اشتياقها عملى شوند ، يعنى اگر بشر يقين داشت كه اين اشتياقهاى او خيالات و اوهام پوچ و باطل است ، در همان دورانهاى ابتدائى زندگى در كره خاكى بفراموشى مى‏سپرد و در درون او پديده‏هائى بنام آن اشتياق‏ها نمى ‏جوشيد .

دليل چهارم كه براى خداشناسان داراى اهميت اصلى مى ‏باشد ، بر دو دليل عمده تقسيم مى ‏گردد :

الف حكم عقل قطعى و بديهى كه خداوند حكيم مطلق جهان و انسان را بدون حكمت و علت نيافريده است . مقتضاى فيض الهى او بوجود آمدن خيرات و كمالات است كه در انسان و جهان قابل تحقق است ، اين خيرات و كمالات كه بالقوه و مخفى در استعدادهاى موجوداتست ، با حركت و سير در مسير هدايت قانونى و دستورات الهى به فعليت مى‏رسد كه در قلمرو انسانى بجهت اختيارى كه باو عنايت شده و با داشتن دو بعد اعتلا و سقوط : فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها [الشمس آيه 8] ( دو بعد انحراف و تقوى را به او الهام نموده است ) .

ممكن است استعداد خير و كمال او به فعليت برسد و ممكن است بعد سقوط وى فعليت پيدا كند . و بهر تقدير خداوند متعال مسير و قدرت دو نوع حركت را در انسان و جهان آماده كرده است . و چون نتايج نهائى اين حركت بزرگ و پر معنا در اين دنيا قابل تحقق نيست ، پس حتما دنياى ديگرى ضرورت دارد كه نتايج نهائى آن دو نوع حركت فعليت پيدا كند .

ب نزول آيات فراوانى در قرآن مجيد است كه بيانات مختلف روز معاد در دنباله آن ابديت را گوشزد مى‏كند ، و چنانكه در مبحث گذشته ديديم شماره اين آيات متجاوز از 762 آيه است . امير المؤمنين عليه السلام در جملات مورد تفسير مى‏فرمايد : چنين روز بزرگى كه روز آخر ، آخرت ، معاد ناميده مى‏شود ، پيش روى ما است و ما هر لحظه بآن نزديك مى‏شويم . 10 ، 13 و لكلّ منهما بنون ، فكونوا من أبناء الآخرة و لا تكونوا من أبناء الدّنيا ، فإنّ كلّ ولد سيلحق بأبيه يوم القيامة ( و براى هر يك از دنيا و آخرت فرزندانيست ( علاقمندانيست ) شما از فرزندان آخرت باشيد و از فرزندان دنيا مباشيد ، زيرا هر فرزندى در روز قيامت به پدرش ملحق مى ‏شود ) .

فرزندان دنياى گذران و فرزندان آخرت جاودان

آنانكه در اين زندگانى بدون توجه به حقيقت اصلى دنيا كه مانند پلى براى عبور به آخرت جاودان است ، به مزاياى نسبى و مخلوط به ناگواريهاى دنيا دل باخته و خود را فريب داده‏اند ، همانند آن كودكان گستاخند كه بگمان ابديت دامن پدر و مادر ، به آن دامن چسبيده ، بر قيافه آن دو وسيله وجود چنان خود را باخته‏اند كه خود را جزئى غير قابل تفكيك و استقلال از آن پدر و مادر مى‏دانند . گويى : هرگز بوئى از رشد و استقلال به مشام آنان نرسيده است و آنان براى ابد جزئى پيرو از وسيله وجود خود مى‏باشند . آنان با اينكه مى‏بينند با گذشت ساليان عمر استعدادهاى عالى‏ترى در وجودشان براى به فعليت رسيدن مى‏جوشند ، با اينحال آنها را سركوب و خفه مى‏كنند و يا آن استعدادها را به صورت نيروهائى براى محكم‏تر چسبيدن بدست و پا و دامن پدر و مادر به كار مى‏گيرند ، ذكر و فكرشان حيات طبيعى محض و لذايذ و آلام آن است . آنان در عشق به دنيا مبدل به نمودهاى خود دنيا شده‏اند ،پول پرستان پول شده‏اند و مقام پرستان مبدل به مقام شده‏اند و شهرت پرستان تجسمى از شهرت گشته ‏اند :

اى برادر تو همان انديشه ‏اى
ما بقى خود استخوان و ريشه ‏اى

گر بود انديشه ‏ات گل گلشنى
ور بود خارى تو هيمه گلخنى

مولوى اين فرزندان دنيا گاهى از شدت عشق و علاقه به دنيا فراموش مى‏كنند كه خود مبدل به دنيا شده‏اند ، با اينحال دم از آگاهى و اطلاع درباره دنيا و حقيقت آن مى‏زنند و نمى ‏دانند كه هر چه بيشتر در دنيا غوطه‏ور شوند ، بر نادانى آنان درباره دنيا افزوده مى ‏شود :

چون شما سوى جمادى مى‏ رويد
آگه از جان جمادى كى شويد

آنگاه با تمام آسودگى خاطر به اظهار نظر درباره دنيا و مديريت و ايجاد نظم در آن مى‏پردازند در صورتيكه كمترين درك و فهمى در شئون زندگى دنيوى ندارند . خداوند سبحان مى‏ فرمايد :

يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا [ الروم آيه 7] ( آنان پديده‏اى از دنيا را مى ‏دانند ) .

كه عبارتست از خور و خواب و خشم و شهوت و طرب و عيش و عشرت و توليد چند عدد مثل بى‏هدف مانند خويش آيا اينست دنيا ؟ آيا اينست راز بزرگ هستى آدمى در اين جهان بزرگ ؟ آيا اينست ارزش استعدادهاى سازنده انسانى ؟ آيا اينست پاسخگوى « از كجا آمده‏ام ، براى چه آمده‏ ام ، بكجا مى ‏روم ؟ » و آنانكه در اين دنيا فرزندان آخرت هستند ، هنگاميكه از شير مادرشان كه اين دنيا است ، بريده شدند و از دامان پدرشان كه مزاياى فعاله طبيعت است ، آزاد گشتند ، خود شروع به راه رفتن مى ‏كنند ، از آزادى و استقلال و بالاتر از همه صفات انسانى كه اختيار است ، برخوردار مى‏ شوند ، دنيا را بهتر از دنيا پرستان مى‏شناسند ، زيرا آخرت را درك كرده‏اند و مى ‏دانيم كه نسبت درك آخرت به درك دنيا ، نسبت درك علت به معلول و درك نتيجه به مقدمه است ، چنانكه بدون درك علت و نتيجه ، شناخت معلول و مقدمه هرگز به كمال نميرسد ، همچنين درك دنيا بدون شناخت آخرت قطعا ناقص و محدود و ناچيز خواهد بود .

اين دنيا يك طرف معادله‏اى است كه بدون شناخت آخرت كه طرف ديگر معادله است ، امكان پذير نمى‏باشد . و اين يك امر طبيعى بوده است كه آن متفكران و دانش پژوهان كه به شناخت آخرت اهميتى قائل نشده‏اند ، همواره به جهل و نادانى خود درباره اصول زير بنائى و مبادى كلى و حتى شئون و پديده‏هاى روبنائى اين دنيا اعتراف نموده‏اند و آنانكه از روى كبر و نخوت از اعتراف به نادانى و غوطه‏ور شدن در مجهولات سرسام آور امتناع ورزيده‏اند ، بالاخره نتوانسته‏اند نارسائى و گسيختگى نظريات كلى خود را درباره دنيا و موقعيت حيات خود در آن پوشيده بدارند . از طرف ديگر همه آنان كه زندگى ابدى را پذيرفته‏ اند ، باضافه اينكه شناخت دنيا براى آنان يك شناخت منطقى صحيح است يعنى هم از ديدگاه علمى و فلسفى با اين دنيا ارتباط برقرار مى ‏كنند و هم از ديدگاه آيات وابسته به خدا كه زندگى در آنرا مى‏تواند در مسير « حيات معقول » قرار بدهد ، با نظر به معرفت دنيا و زندگى در آن بعنوان قابل حقيقتى تكميل با زندگى اخروى ، بيك معرفت كامل درباره دنيا دست مى‏يابند كه بر ديگران امكان پذير نميباشد ، زندگى با چنين معرفتى ، همان « حيات معقول » در دنيا است كه دارندگان آن فرزندان آخرتند . 14 ، 15 اليوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل ( امروز دوران عمل است و حسابى در كار نيست ( حساب محسوس ديده نمى‏شود ) و فردا موقع حساب است و عملى در كار نيست ) .

امروز روز كشت و كار است و فردا روز درو كردن

همه وسائل درك و فهم آدمى با اصرار تمام اثبات مى‏كند كه اين دنيا جايگاه فرا گرفتن علم و انجام اعمال شايسته است ، اگر چه نتايج نهائى آن علم و عمل را در اين دنيا نمى‏بينيم . و هرگز ديده نشده است كه اشخاص رشد يافته‏اى كه در اين دنيا بدون توقع نتايج محسوس و عينى ، بلكه براى پاسخگوئى به شعور و فهم عالى كه تحريك شديد براى محاسبه زندگى در ابديت مى ‏نمايد از طرف خردمندان و دانايان مورد توبيخ قرار بگيرند كه براى چه اينهمه تكاپو و تلاش بدون توقع نتايج محسوس و عينى براه انداخته‏ايد بلكه با احتمال عقلانى بسيار محرك و پر معنا كه ممكن است ابديتى در كار باشد ، و اينان با نظر بزندگى ابدى است كه بچنين تلاش جدى پرداخته ‏اند ، آن رشد يافتگان را تحسين و تعظيم خواهند كرد . بلى كسانيكه از خرد و شعور عميق برخوردار نيستند ، درباره تلاش و تكاپوى جدى رشد يافتگان در تحير و شگفتى فرو مى‏روند كه اينان چه مى‏كنند و آن عاملى كه اينان را بچنين تكاپو و تلاش جدى وادار كرده است ، چيست ؟ ولى هيچ كس توانائى ارائه دليل براى اثبات بيهودگى آن تكاپوها و تلاش‏ها را ندارد . بنابراين ، اصل امكان ابديتى كه همه شئون و پديده‏ها و تكاپو و تلاش بشرى در آن ، مورد محاسبه قرار بگيرد ، قابل ترديد و انكار نيست و بانظر به دلايل چهارگانه‏اى كه در مبحث گذشته ، بيان كرديم ، لزوم واقعيت ابديت ثابت مى ‏شود . حال مسئله اينست كه عمر آدمى در اين دنيا بايستى در تحصيل معرفت به حقايق بگذرد و آن معرفت را بكار ببندد و بداند كه فردائى در انتظار او است كه قطعا آن معرفت و عمل مورد محاسبه دقيق قرار خواهد گرفت .

امروز روز كشت و كار است و فردا روز درو كردن

همه وسائل درك و فهم آدمى با اصرار تمام اثبات مى‏كند كه اين دنيا جايگاه فرا گرفتن علم و انجام اعمال شايسته است ، اگر چه نتايج نهائى آن علم و عمل را در اين دنيا نمى‏بينيم . و هرگز ديده نشده است كه اشخاص رشد يافته‏اى كه در اين دنيا بدون توقع نتايج محسوس و عينى ، بلكه براى پاسخگوئى به شعور و فهم عالى كه تحريك شديد براى محاسبه زندگى در ابديت مى‏نمايد از طرف خردمندان و دانايان مورد توبيخ قرار بگيرند كه براى چه اينهمه تكاپو و تلاش بدون توقع نتايج محسوس و عينى براه انداخته‏ايد بلكه با احتمال عقلانى بسيار محرك و پر معنا كه ممكن است ابديتى در كار باشد ، و اينان با نظر بزندگى ابدى است كه بچنين تلاش جدى پرداخته ‏اند ، آن رشد يافتگان را تحسين و تعظيم خواهند كرد . بلى كسانيكه از خرد و شعور عميق برخوردار نيستند ، درباره تلاش و تكاپوى جدى رشد يافتگان در تحير و شگفتى فرو مى‏روند كه اينان چه مى‏كنند و آن عاملى كه اينان را بچنين تكاپو و تلاش جدى وادار كرده است ، چيست ؟ ولى هيچ كس توانائى ارائه دليل براى اثبات بيهودگى آن تكاپوها و تلاش‏ها را ندارد . بنابراين ، اصل امكان ابديتى كه همه شئون و پديده‏ها و تكاپو و تلاش بشرى در آن ، مورد محاسبه قرار بگيرد ، قابل ترديد و انكار نيست و بانظر به دلايل چهارگانه‏اى كه در مبحث گذشته ، بيان كرديم ، لزوم واقعيت ابديت ثابت مى‏شود . حال مسئله اينست كه عمر آدمى در اين دنيا بايستى در تحصيل معرفت به حقايق بگذرد و آن معرفت را بكار ببندد و بداند كه فردائى در انتظار او است كه قطعا آن معرفت و عمل مورد محاسبه دقيق قرار خواهد گرفت .

شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری  جلد ۹

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=