42 و من كلام له عليه السلام
متن خطبه چهل و دوم
و فيه يحذر من اتباع الهوى و طول الأمل في الدنيا 1 أيّها النّاس ، إنّ أخوف ما أخاف عليكم اثنان 2 : اتّباع الهوى ، و طول الأمل 3 ، فأمّا اتّباع الهوى فيصدّ عن الحقِّ 4 ، و أمّا طول الأمل فينسي الآخرة 5 . ألا و إنّ الدّنيا قد ولّت حذّاء 6 ، فلم يبق منها إلاّ صبابة 7 كصبابة الإناء اصطبَّها صابّها 8 . ألا و إنّ الآخرة قد أقبلت 9 ، و لكلّ منهما بنون 10 ، فكونوا من أبناء الآخرة 11 ، و لا تكونوا من أبناء الدّنيا 12 ، فإنّ كلّ ولد سيلحق بأبيه يوم القيامة 13 ، و إنّ اليوم عمل و لا حساب 14 ، و غدا حساب ، و لا عمل 15 .
قال الشريف : أقول : الحذاء ، السريعة ، و من الناس من يرويه « جذّاء » 16
ترجمه خطبه چهل و دوم
در اين خطبه مردم را از تبعيت از هوى و درازى آرزو در دنيا مىترساند 1 اى مردم شديدترين خوف و هراسى كه درباره شما دارم براى دو چيز است 2 : پيروى از هوى و درازى آرزو است 3 اما پيروى از هوى آدمى را از برخوردارى از حق جلوگيرى ميكند 4 و درازى آرزو آخرت را به فراموشى مىسپارد 5 هشيار باشيد ، دنيا به شتاب مىگذرد 6 و نمانده است از دنيا مگر تهماندهاى در كاسه 7 مانند آن ته ماندهاى كه كسى آنرا در كاسه ريخته باشد 8 و بدانيد كه آخرت روى آورده است 9 و براى هر يك از دنيا و آخرت فرزندانيست ( علاقمندانيست ) 10 شما از فرزندان آخرت باشيد 11 و از فرزندان دنيا مباشيد 12 زيرا هر فرزندى در روز قيامت به پدرش ملحق خواهد گشت 13 حقيقت اينست كه امروز دوران عمل است و حسابى است و عملى در كار نيست ( حساب محسوسى ديده نمىشود ) 14 و فردا موقع حساب است و عملى در كار نيست 15 شريف رضى ميگويد : حذاء بمعناى حركت سريع و با شتاب است و بعضى از راويان اين كلمه را جذاء نقل كردهاند 16 .
تفسير عمومى خطبه چهل و دوم
3 ، 5 أيّها النّاس ، أنّ اخوف ما أخاف عليكم اثنان : اتّباع الهوى و طول الأمل فأمّا اتّباع الهوى فيصدّ عن الحقّ و أما طول الأمل فينسى الآخرة ( اى مردم شديدترين خوف و هراسى كه درباره شما دارم ، براى دو چيز است :
پيروى از هوى و درازى آرزو . اما پيروى از هوى آدمى را از برخوردارى از حق جلوگيرى مىكند و درازى آرزو ، آخرت را به فراموشى مى سپارد ) .
پيروى از هوى مزاحم حق يابى و درازى آرزوها موجب فراموش شدن آخرت
هوى عبارتست از امواجى كه از جوشش غرائز حيوانى سر مىكشد و فضاى درون را تيره و تاريك مىسازد و عوامل و وسايل درك و دريافت حقيقت را فلج مىكند . اين هوى با اينكه داراى جوهر و مبناى اصيلى جز خواستن بىمحاسبه چيز ديگرى نيست ، مىتواند همه اصالتها و حقايق ريشهدار را از جلو چشم انسان و عقل و وجدان او دور كند . اين همان « ميخواهم » است كه بهيچ علت و دليلى جز خود تكيه نميكند . و اين يك سخن بىاساس است كه در موقع سؤال از كسيكه مطابق هوى عملى كرده است ، بعنوان جواب بگويد : كه « دلم خواست » كدام دل ؟
تو همى گوئى مرا دل نيز هست
دل فراز عرش باشد نى به پست
دل و هوى ؟ دل جايگاه دريافت عالىترين حقايق است ، دل همان جنبه ملكوتى انسان است كه خدا را بوسيله آن در مىيابد . دل جايگاه تصفيه همه مفاهيم و موضوعاتى است كه حواس طبيعى آنها را به عقل نظرى تحويل مىدهد و عقل نظرى بدون اينكه بتواند آنها را از جنبه ارزشها و عظمتها درك كند ، به دل تحويل مىدهد . « دلم خواست كردم » از آن جملات ويرانگر موجوديت آدمى است كه با صورت حق بجانبش ، آتش به ريشه همه اصول و قوانين مبتنى بر حق و حقيقت مىزند . هوى همان امواج بىمحاسبهايست كه از جوشش غرايز انسانى سر بر مىكشند و بدون اعتناء به « بايد » ها و « شايد » ها و « نبايد » ها و « نشايد » ها همه اصالتها را ببازى گرفته و سرمايههاى حيات گرانبهاى آدمى را مستهلك مىسازند . گاهى « هوى محورى » بقدرى شدت پيدا مىكند كه تا سرحد معبوديت پيش مىرود . اين خطر تباه كننده را خداوند سبحان در قرآن مجيد گوشزد فرموده است :
اَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ [ الجاثية آيه 23 ] ( آيا كسيكه هواى خود را براى خويشتن معبود اتخاذ كرده است ؟ ) در چنين موقعيتها است كه موجوديت آدمى كاملا مسخ مىشود و از انسانيت جز اعضاى مادى شبيه بانسان ، چيزى در او نميماند . مهار كردن هوى براى وصول به حق و حقيقت ، درست شبيه مهار كردن كوه آتشفشان است كه مىتواند مقدمهاى براى استخراج مواد معدنى با ارزش آن كوه بوده باشد . درون آدمى داراى نيروها و استعدادهاى بسيار گرانبهائى است مانند معادن با ارزش در شكم كوه آتش فشان ، هنگاميكه هوىها به تموج در مىآيند ،نه تنها آن نيروها و استعدادها خفه مىشوند ، بلكه انسان در آن موقع بصورت آتشفشانى در مىآيد كه تبديل به موجود خطرناك نيز مىگردد .
بطور قطع بايد گفت : دردهاى بيدرمان بشرى كه سرتاسر تاريخ ما را فرا گرفته است ، ميكربى جز هواهاى نفسانى ما ندارد . هر كجا ستمى و تجاوزى ديديد ، فورا بسراغ كشف ريشه اصلى آن بپردازيد ، خواهيد ديد كه ريشه اصلى آن ستم و تجاوز هواى نفسانى يك يا چند نفر بوده است . دليل اينكه در اين مسئله ادعاى قطع و يقين كرديم اينست كه هر چه مقابل هوى است ، اصيل و حقيقت است و جاى ترديد نيست كه از واقعيات اصيل و حقيقت هرگز ظلم و تجاوزى بوجود نمىآيد . خطاها و اشتباه كاريها ممكن است مردم يا خود انسان را براى مدتى حتى براى هميشه از برخوردارى از حقايق و اصالتها محروم نمايد ، ولى اين محروميت ظلم و تجاوز نيست ، دليل روشن اين مسئله اينست كه بشر در طول تاريخ گذشتهاش بجهت غوطهور شدن در مجهولهائى كه به ضرر او تمام شده است ، احساس ظلم و تجاوز نمىكند ، بلكه تأسف مىخورد از اينكه چرا آن مجهولات را دير كشف كرده است . بعنوان مثال :
هزاران شايد ميليونها نفر در قرون و اعصار گذشته از بيمارى سل رنج برده و رخت از اين دنيا بر بستهاند ، اما بدانجهت كه جهل به معالجه سل يك پديده اختيارى و از روى هوى نبوده است ، هيچ عاقلى نميتواند گذشتگان را توبيخ كند باينكه چرا بيماران مسلول شما رنج كشيدند و از دنيا رفتند و شما ظالم و تجاوز كاريد ولى اگر يك يا چند انسان در امروز دواى بيمارى سل را بجهت سود پرستى كه آشكارترين مصداق هوى پرستى است ، براى بالا بردن قيمت آن احتكار كنند ، بدون ترديد اينان ستمكار و متعدى و مبارزه كننده با حق و محارب با خدا هستند .
برويم بسراغ آرزوهاى دور و دراز كه موجب فراموش شدن ابديت مى گردد . نخست اين نكته را در نظر مىگيريم كه فرق ميان آرزو و اميد در اينست كه اميد عبارتست از خواستن مطلوبى كه در آينده قابل تحقق است و چون قابل تحقق است ، بالضرورة مبتنى بر واقعيات و يا بر آنچه كه قابل تبديل به واقعيات است ، ميباشد ، لذا اميد آن پديده روانى است كه هر چه بر واقعيات و حقايق بيشتر تكيه داشته باشد ، مفيدتر و محركتر خواهد بود ، بر خلاف آرزو كه با امثال اين جملات « ايكاش چنين باشد » ، « ايكاش چنين پيشامد كند » ابراز مىگردد . لذا آرزو نوعى خواستن است كه خواسته شده فعلا تحققى ندارد ، و از عوامل و عللى كه ممكن است آن خواسته شده را در آينده تحقق ببخشد اثرى و نشانى وجود ندارد . بهمين جهت است كه انسان در حال آرزوهاى دور و دراز مجبور است انرژىهاى مغزى خود را در ساختن تصنعى علل و عوامل و جابجا كردن حقايق و حذف و انتخاب نامعقول واقعيات مستهلك نمايد .
در صورتيكه اين نيروها و انرژيهاى مستهلك شده ممكن است آرمانهاى بسيار مفيدتر و ضرورىتر از آن خواستههاى آرزوئى را تحقق ببخشد . نتيجه تباه كننده ديگرى را كه آرزوهاى دور و دراز در بردارد همانست كه موجب ناپديد شدن آخرت و سراى ابديت و لقاء اللّه از افق روح آدمى مىباشد . اين همان خطر بزرگست كه سر راه حيات هدفدار انسانها را مىگيرد و از حركت در مسير تكاملى « حيات معقول » باز مىدارد . آرزوها يك امواج زودگذر و ناپايدار مغزى نيستند كه لحظاتى سر بر كشند و سپس فرو بنشينند ، بلكه آرزوها همواره سطوح روانى امروز را كه روياروى حقايق و واقعيات و متأثر از آنها است مىتراشد و ميخراشد و قشرى از مفاهيم حقيقتنما و مطلوب نما در آينده را بر آن سطوح مىچسباند و جلو فعاليتهاى طبيعى روح را مىگيرد . اينان در فرداهاى بدون ديروز و امروز زندگى مىكنند :
عمر من شد برخى فرداى من
واى ازين فرداى نا پيداى من
ناظر زاده كرمانى و بهمين علت است كه درك و اشتياق بابديت از افق روح محو مىشود و بجاى آن ، « فرداهاى » موهوم جانشين ميگردد . آيهاى در قرآن سرگرم شدن بر آرزو را باين نحو مورد توبيخ قرار مىدهد :
رُبَما يَوَدُّ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمينَ . فَذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهُمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يُعْلَمُونَ [ الحجر آيه 3] ( چه بسا كسانيكه كفر ورزيدهاند . دوست مىدارند كه كاش مسلمان بودند ، آنها را بحال خود واگذار ، بخورند و از متاع دنيا برخوردار شوند و آرزو آنانرا بخود مشغول بدارد ، بزودى خواهند فهميد ) . 6 ، 8 ألا و أنّ الدّنيا قد ولّت حذّاء فلم يبق منها إلاّ صبابة كصبابة الأناء اصطبَّها صابّها ( هشيار باشيد ، دنيا بشتاب مىگذرد و نمانده است از دنيا مگر تهماندهاى در كاسه مانند آن ته ماندهاى كه كسى آنرا در كاسه ريخته باشد ) .
زمان بسيار سريع مىگذرد ، ولى نگاه ما باين حركت سريع از فاصله بسيار زياد است كه حركت سريع را كند نمايش مىدهد .
هر اندازه كه فاصله ما بين ناظر و جسم متحرك زيادتر باشد ، حركت آن جسم كندتر مىنمايد . حقيقت اينست كه با اينكه سازنده كشش زمان در كارگاه مغز ما است و ما مىتوانيم عبور طناب ممتد زمان را در درون خود احساس كنيم ، و چگونگى شتاب و كندى آنرا بطور مستقيم دريافت نمائيم ، با اينحال به ندرت اتفاق ميفتد كه ما چنين توجه عميقى به درون داشته و واقعيت گذشت زمان را بخوبى دريابيم . آرى ، فقط در آنهنگام كه پس از سپرى شدن ساليان عمر به عقب بر مىگرديم ، تا حدودى سرعت گذشت زمان را درك مىكنيم .
فراموش نميكنم كه روزى در بالين يك بيمار نشسته بودم كه در حدود نود سال از عمرش گذشته بود و دو روز بعد از دنيا رفت ، او هنوز هوش و دركش را از دست نداده بود ، از وى پرسيدم ساليان گذشته عمر خود را چگونه درك ميكنيد ؟ او پلكهاى چشمش را رويهم گذاشت و فورا باز كرد و گفت :« چنين چيزى » و با « چنين سرعتى » .
اشتغال مغز معمولا به پديدههاى درونى و برونى در حال سكون بيشتر و طبيعىتر از اشتغال به حركتها است ، حتى اگر فرض كنيم مانند كارگرى باشيم كه صبح تا شام با حركتهاى طولى يا دورى ماشينآلات يك كارگاه در تماس باشد و همواره ديدگاه او اجسام در حال تحرك بوده باشد ، و مانند كسى باشيم كه دائما در كنار جوئى نشسته است كه آب جارى از آن مى گذرد ،با اين فرض نيز يك مفهوم ثابت از آن حركتها كه دائما روياروى ما است در ذهن ما منعكس مىشود و خود حركت در درون ما قابل لمس تحققى نميباشد . نميخواهيم بگوئيم : ما نميتوانيم حركت را درك كنيم ، بلكه ميگوئيم : مفهوم انتزاعى از حركت غير از خود حركت است ، و آنچه را كه ما در مغز خود در مييابيم ، مفهوم انتزاعى حركت مىباشد [ مسائل متعدد و متنوعى درباره درك حركت از نظر ذهنى و روانى و فلسفى وجود دارد كه از دائره بحث فعلى ما بيرون است] . بنابراين ، درك ما هم درباره گذشت زمان بر زندگى ما ، غالبا درك يك مفهوم انتزاعى است نه واقعيت آن . اگر بتوانيم با يك درون بينى دقيق گذشت زمان را نظاره كنيم ، خواهيم ديد : ارتباط ما با محسوسات پهناور و بسيار متنوع است كه آنها را بطور ناخودآگاه يكى پس از ديگرى قرار داده گمان مى كنيم كشش زمان همين حوادث و رويدادها و محسوسات است كه ما بطور تصنعى يكى پس از ديگرى بر نهادهايم چند آيه در قرآن مجيد مى فرمايد : مردم در روز قيامت خواهند فهميد كه كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا اِلاَّ ساعَةً مِنَ النَّهارِ [يونس آيه 45] ( گويا آنان در دنيا توقف ننمودهاند ، مگر ساعتى از روز را ، ) نكته اينكه مىفرمايد : ساعتى از روز را كاملا روشن است ، زيرا مغز ما در حال خواب كشش زمان را بطور طبيعى درك نميكند . و اگر اين قدرت مغزى را داشته باشيم كه : در اين زندگانى از حوادث و رويدادها و محسوسات قطع نظر نموده و بطور خالص گذشت لحظات زمان را بطور خالص مورد تماشا قرار بدهيم ، از سرعت گذشت آن به وحشت خواهيم افتاد . مخصوصا اگر نتيجه گذشت زمان را هم در نظر بگيريم كه عبارتست از بريدن تدريجى درخت عمر ما ،تأسف شديد هم بآن وحشت اضافه خواهد گشت :
در قطع نخل سركش باغ حيات ما
چون اره دوسر نفس اندر كشاكش است
فقط يك توجه است كه مىتواند وحشت و تأسف گذشت و سپرى شدن عمر ما را از بين ببرد و اميد و خوشحالى و آرامش را جانشين آنها بسازد و آن توجه باينست كه بدانيم با هر نفسى كه مىزنيم از زندان دنيا دورتر و به ملاقات پروردگارمان نزديكتر مىشويم :
اين نفس جانهاى ما را همچنان
اندك اندك دزدد از حبس جهان
تا اليه يصعدا طياب الكلم
صاعدا منّا الى حيث علم
[ تا بسوى خداوندى برود كلمات يا اعمال پاكيزه تا آنجا كه خدا ميداند ]
ترتقى أنفاسنا بالارتقاء
متحفا منَّا الى دار البقاء
[ نفسهاى ما بعنوان تحفهاى بسوى ابديت ارتقاء پيدا مى كند ]
پارسى گوئيم ، يعنى اين كشش
زانطرف آيد كه دارد او چشش
اين توجه معلول درك صحيح واقعيات است كه با عمل مطابق آن واقعيات همراه باشد . عمل مطابق واقعيات از قطعه قطعه شدن موجوديت آدمى با گذشت زمان و سپرده شدن هر قطعه آن به برههاى از زمان جلوگيرى مىنمايد :
هست هشيارى زياد ما مضى
ماضى و مستقلبت پرده خدا
آتش اندر زن بهر دو تا به كى
پر گره باشى از اين هر دو چونى
لا مكانى كه در او نور خدا است
ماضى و مستقبل و حالش كجا است
زيرا مقصود از جمله :
فلم يبق منها الاّ صبابة كصبابة الأناء اصطبّها صابّها ( و نمانده است از دنيا مگر ته ماندهاى در كاسهاى كه كسى آنرا در كاسه ريخته باشد ) .
اينست كه هر لحظهاى از زمان كه در آن قرار گرفتهايم ، بدانجهت كه لحظات بعدى در اختيار ما نيست و ممكن است زندگى ما پيش از فرا رسيدن آن لحظات به پايان برسد ، يا در امكانات و استعدادهاى فعلى ما نقص و كاهشى پيدا شود و علل موفقيتهاى ما از بين بروند لذا همان لحظهاى كه در آن قرار داريم ، با نظر به امكانات و استعدادهاى موجود مانند اينست كه ته ماندهاى از امكانات و استعدادهاى گذشته در اختيار ما است و يا اصول و مبادى هستى مربوط به هستى آفرين ، مقدار كمى آن امكانات را به گنجايش اين لحظه در اختيار ما قرار داده است . اين همان مضمون بيتى است كه مى گويد :
ما فات قضى و ما سيأتيك فأين
قم فاغتنم الفرصة بين العدمين
( آنچه كه گذشته ، سپرى شده است و آنچه كه مىآيد آمدنش قطعى نيست و معلوم نيست كه چگونه خواهد آمد ، پس برخيز و ميان دو عدم را غنيمت بشمار ) 9 الا و ان الاخرة قد اقبلت ( بدانيد كه آخرت روى آورده است ) .
معاد و آخرت در پيش است
همه كتابهاى آسمانى كه پيش از قرآن براى بشر نازل شده است ، با نظر به ماهيت دين الهى كه اين كتابها آوردهاند و با نظر به اطلاعاتى كه قرآن درباره محتويات آن كتابها بما مىدهد ، موضوع آخرت بعنوان يك اصل اساسى در آن كتب آسمانى گوشزد شده است . در قرآن مجيد موضوع معاد و آخرت با اهميت فوق العادهاى مطرح شده است و جاى كمترين ترديد نمانده است در اينكه روزى بسيار با عظمت و تعيين كننده سرنوشت ابدى براى ما در پيش است كه با كلمات مختلف در قرآن مورد تذكر قرار گرفته است . ما در اين مبحث فقط شماره آيات مربوط به موضوع معاد و آخرت كه با كلمات و جملات گوناگون آمده است ، اشاره ميكنيم :
1 روز آخر در حدود 20 آيه 2 آخرت در حدود 112 آيه 3 قيامت 70 آيه 4 الساعه در حدود 47 آيه 5 حشر با مشتقاتش 35 آيه 6 بعث با مشتقاتش 31 آيه 7 لقاء يوم و حساب 12 آيه 8 لقاء اللّه با مشتقاتش 21 آيه 9 رجوع بسوى خدا با مشتقاتش 44 آيه 10 بروز مانند وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ [ ابراهيم آيه 48] ( و به روياروئى با واحد قهار سر بر آوردهاند ) 4 آيه 11 يوم با اضافه به خواص و اوصاف قيامت مانند يوم الدين ،يوم ينفخ فى الصور ، يوم مشهود ، يوم التلاق ، يوم تجد كل نفس . . . در حدود 50 آيه 12 جملاتى كه پديدهها و آثار روز قيامت را بيان مىكند ، مانند : إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها [ الزلزال آيه 1] . أَنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْئى عَظيمٌ [ الحج آيه 1] . يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ [ابراهيم آيه 48] . . . در حدود 50 آيه جمع در حدود 496 آيه كلمات مربوط به ابديت پس از سپرى شدن قيامت 13 كلمه جنت در صورت مفرد و جمع و عدن و فردوس و ديگر كلماتى كه امتيازات ابديت را در بر دارد . در حدود 150 آيه 14 كلمه جهنم و عذاب در حدود 90 آيه 15 كلمه جحيم 26 آيه جمع در حدود 266 آيه آيات مربوط به لقاء اللّه ( ديدار خداوندى كه 21 آيه است ، شامل مراحل قيامت و ابديت است . اين نكته را در نظر بگيريم كه در برابر 116 آيه مربوط به دوزخ ، صد و پنجاه آيه مربوط به بهشت و در 511 آيه رحمت و داد و رأفت و مغفرت و توبه و كرامت الهى را در قرآن گوشزد فرموده است . باضافه اينكه در آيات مربوط به رحمت خداوندى ، فراگيرى رحمت او بهمه موجودات تذكر داده شده است . شماره تفصيلى اين آيات در تفسير خطبه چهل و پنجم خواهد آمد .
با وجود آيات صريح قرآنى كه شماره آنها به 762 آيه ميرسد ، در اينكه معاد و يك روز بسيار با عظمت براى بشر در پيش است ، از ديدگاه اسلام كمترين ترديدى وجود ندارد . در اين آيات باضافه خبر دادن از قطعيت چنين روزى ، استدلالهايى روشن نيز براى اثبات آن ارائه ميدهد .
ضرورت معاد و آخرت از ديدگاه فلسفى
چند دليل روشن را براى اثبات ضرورت چنين روزى ميتوان در نظر گرفت :
دليل يكم احساس تعهد و تكليف برين در اين زندگانى . ما ميدانيم كه تعهدها و تكاليفى را كه مردم در اين زندگانى آنها را احساس نموده و انجام ميدهند ، اگر چه اغلب بر مبناى جلب سود و دفع ضرر بمعناى عام سود و ضرر و گاهى هم به تحريك عادت و ديگر انگيزههاى معمولى صورت ميگيرد ،ولى با كمال روشنائى و بطور فراوان مىبينيم كه هر اندازه كه رشد روحى يك انسان بالاتر ميرود و از دائره تنگ خود طبيعى گام فراتر مىنهد ، دو نوع اشتياق عالى درباره احساس و انجام تكليف در وى بوجود مىآيند :
نوع يكم اشتياق به اينكه تكاليفى را كه انجام ميدهد و تعهدهائى را كه ايفاء مينمايد ، از مجراى سوداگرى بالاترى رفته ، و از انگيزه جبر ماشينى سود و زيان نجات پيدا كند و تكليف را بدانجهت كه تكليف است انجام بدهد و تعهد را بدانجهت كه شخصيت قابل احترام معقول خود را در گرو گذاشته است ، ايفاء نمايد . اينگونه احساس و انجام تكليف كه ما فوق انگيزههاى مادى در يك انسان بوجود ميآيد ، بدون فرض ابديت شخصيت قابل تفسير نيست ، زيرا اگر شخصيت را يك پديده مادى و غوطهور در ماديات بدانيم كه همه موجوديت و فعاليتهايش از ماده و ماديات شروع و در نتايج مادى خلاصه شود ، ارزش استقلالى احساس تكليف و تعهد عالى كه ما فوق پاداش و كيفر است ، بكلى نامفهوم و پوچ خواهد بود . و پوچ و نامفهوم شمردن اين عالىترين پديده انسانى مساوى نابود بودن انسانيت بوده و موجب سقوط آن به پستترين مراحل حيوانيت مىباشد . و بهمين جهت است كه عدهاى از فلاسفه و حكماى مشرق زمين و مغرب زمين ، پديده اخلاق را كه اصول و مبانى آن در ميان همه جوامع انسانى مشترك است ، از تنظيم زندگى طبيعى محض در كره خاكى بالاتر دانسته و معتقد شدهاند كه اگر اخلاق مستند به عامل الهى و ابديت شخصيت نباشد ، بهيچ مبناى منطقى متكى نخواهد بود .
نوع دوم احساس بسيار عميق اينكه انسان در اين زندگانى ، ماوراى اشتغال به شئون و پديدههاى زندگى و ماوراى عمل به قانون و اصلى كه زندگى او را در قلمرو طبيعى و اجتماعى امكانپذير مى سازد ، يك تكليف برين دارد كه اگر درون آدمى صاف و پاك از آلودگىها و كثافتها باشد ،ميتواند اين تكليف برين را كه تفسير و توجيه كننده موجوديت او در جهان هستى است احساس و شهود نمايد . براى كسى كه نميتواند يا نمىخواهد از امواج حيات طبيعى محض خود را نجات دهد و به اعماق شخصيت خود بنگرد ،اين احساس براى وى نامفهوم است . اين احساس يا بطور مستقل ابديت شخصيت را اثبات مى كند ، يا بضميمه نوع يكم كه مطرح نموديم .
دليل دوم يك توجه عميق و همه جانبه در سرگذشت بشرى و فعاليتها و نمودهاى متنوع زندگى او كه بدون قبول يكروز نهائى كه همه فعاليتها و نمودهاى متنوع زندگى انسانها را تحت محاسبه دقيق قرار بدهد قابل تفسير و توضيح نمىباشند . بعنوان مثال ظلم و ستمهائى كه در اين دنيا بوسيله قدرتمندان تبهكار ، انسانهاى ناتوان را از پاى در مىآورد ، و آن ستمكاران به مجازات كامل خود نميرسند اين يك مسئله فوق العاده با اهميتى است كه خود محورى و عشق به حيات طبيعى محض از درك آن عاجز و ناتوان است .
ولى انسانهاى رشد يافتهاى كه اين مناظر هولناك و رقتبار را با بيطرفى كامل و با نظر به حكومت مطلقه قانون « عليت » در جهان هستى يا حكومت مطلقه قانون عمل و عكس العمل در تمام شئون كارگاه منظم خلقت ، تماشا نموده و آنرا دقيقا مورد بررسى قرار ميدهند ، ضرورت روز محاسبه نهائى و تحقق عكس العمل آن ظلم و ستمها را بديهى تر از آن مىبينند كه احتياجى به اثباب داشته باشد . همچنين عدالت و دادگريهائى را كه انسانهاى كمال يافته انجام ميدهند ، و هيچگونه پاداشى منظور نميكنند ، مانند پيامبران و اوصياء و اولياء اللّه و ديگر رادمردان دادگر كه بدون كمترين توقع پاداش تجسمى از جوهر عدالت و لطف ميباشند ، با هيچ محاسبهاى در زندگى طبيعى محض قابل تفسير و خاتمه يافتن نيست . بعنوان مثال شئون زندگى امير المؤمنين عليه السلام و عدالت شگفتانگيز او را كه در نظر ميگيريم ، با هيچ محاسبه طبيعى قابل توجيه نمىباشد . و چنانكه اين جهان هستى كه ما در آن زندگى مىكنيم ظرفيت و توانائى بوجود آوردن عكس العمل و نتايج ستمكاريها را ندارد ، همچنان ظرفيت و قدرت بوجود آوردن عكس العملها و نتايج عدالت على بن ابيطالب و ديگر دادگران تاريخ را ندارد . بنابراين ، بطور حتم بايد يك روز محاسبهاى وجود داشته باشد كه اينگونه شئون زندگى بشرى را حساب نموده و عكس العملها و نتايج آنها را تحقق ببخشد .
دليل سوم اشباع نشدن استعدادهاى عالى بشرى در اين دنيا . آدمى در حال كمال اعتدال روانى بخوبى احساس مى كند كه اشتياق شديد دارد باينكه به فهم و درك همه جهان هستى نائل شود ، ولى امكان پذير نيست .
اشتياق شديد دارد باينكه آرزوها و اميدهاى او بطور عموم بر آورده شود ، ولى مى بيند برآورده شدن آرزوها و اميدها بطور عموم امكان ناپذير است .
همچنين اشتياق مؤكد دارد باينكه همه احساسات عالى او اشباع شود و ارادههائى كه در درونش موج مىزنند به مقصد برسند ، همه ابعاد عقل و شعور او به فعليت برسند . اين اشتياقها خيالات و پندارهاى واهى و بىاساس نيست بلكه از اعماق جان او بر مىآيند و لحظاتى او را بخود مشغول ميدارند ، سپس يا بجهت بروز عوامل جبرى زندگى آن امواج در درون او فرو مىنشينند و يا بجهت توجه به امكان ناپذير بودن آن خواسته هاى عالى با نوعى از يأس و نوميدى راه خود را پيش مى گيرند . ولى بهر حال اشتياق به امورى كه متذكر شديم ، واقعا جدى است . اگر جهان ديگرى وجود نداشته باشد كه اين اشتياقها عملى شوند ، يعنى اگر بشر يقين داشت كه اين اشتياقهاى او خيالات و اوهام پوچ و باطل است ، در همان دورانهاى ابتدائى زندگى در كره خاكى بفراموشى مىسپرد و در درون او پديدههائى بنام آن اشتياقها نمى جوشيد .
دليل چهارم كه براى خداشناسان داراى اهميت اصلى مى باشد ، بر دو دليل عمده تقسيم مى گردد :
الف حكم عقل قطعى و بديهى كه خداوند حكيم مطلق جهان و انسان را بدون حكمت و علت نيافريده است . مقتضاى فيض الهى او بوجود آمدن خيرات و كمالات است كه در انسان و جهان قابل تحقق است ، اين خيرات و كمالات كه بالقوه و مخفى در استعدادهاى موجوداتست ، با حركت و سير در مسير هدايت قانونى و دستورات الهى به فعليت مىرسد كه در قلمرو انسانى بجهت اختيارى كه باو عنايت شده و با داشتن دو بعد اعتلا و سقوط : فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها [الشمس آيه 8] ( دو بعد انحراف و تقوى را به او الهام نموده است ) .
ممكن است استعداد خير و كمال او به فعليت برسد و ممكن است بعد سقوط وى فعليت پيدا كند . و بهر تقدير خداوند متعال مسير و قدرت دو نوع حركت را در انسان و جهان آماده كرده است . و چون نتايج نهائى اين حركت بزرگ و پر معنا در اين دنيا قابل تحقق نيست ، پس حتما دنياى ديگرى ضرورت دارد كه نتايج نهائى آن دو نوع حركت فعليت پيدا كند .
ب نزول آيات فراوانى در قرآن مجيد است كه بيانات مختلف روز معاد در دنباله آن ابديت را گوشزد مىكند ، و چنانكه در مبحث گذشته ديديم شماره اين آيات متجاوز از 762 آيه است . امير المؤمنين عليه السلام در جملات مورد تفسير مىفرمايد : چنين روز بزرگى كه روز آخر ، آخرت ، معاد ناميده مىشود ، پيش روى ما است و ما هر لحظه بآن نزديك مىشويم . 10 ، 13 و لكلّ منهما بنون ، فكونوا من أبناء الآخرة و لا تكونوا من أبناء الدّنيا ، فإنّ كلّ ولد سيلحق بأبيه يوم القيامة ( و براى هر يك از دنيا و آخرت فرزندانيست ( علاقمندانيست ) شما از فرزندان آخرت باشيد و از فرزندان دنيا مباشيد ، زيرا هر فرزندى در روز قيامت به پدرش ملحق مى شود ) .
فرزندان دنياى گذران و فرزندان آخرت جاودان
آنانكه در اين زندگانى بدون توجه به حقيقت اصلى دنيا كه مانند پلى براى عبور به آخرت جاودان است ، به مزاياى نسبى و مخلوط به ناگواريهاى دنيا دل باخته و خود را فريب دادهاند ، همانند آن كودكان گستاخند كه بگمان ابديت دامن پدر و مادر ، به آن دامن چسبيده ، بر قيافه آن دو وسيله وجود چنان خود را باختهاند كه خود را جزئى غير قابل تفكيك و استقلال از آن پدر و مادر مىدانند . گويى : هرگز بوئى از رشد و استقلال به مشام آنان نرسيده است و آنان براى ابد جزئى پيرو از وسيله وجود خود مىباشند . آنان با اينكه مىبينند با گذشت ساليان عمر استعدادهاى عالىترى در وجودشان براى به فعليت رسيدن مىجوشند ، با اينحال آنها را سركوب و خفه مىكنند و يا آن استعدادها را به صورت نيروهائى براى محكمتر چسبيدن بدست و پا و دامن پدر و مادر به كار مىگيرند ، ذكر و فكرشان حيات طبيعى محض و لذايذ و آلام آن است . آنان در عشق به دنيا مبدل به نمودهاى خود دنيا شدهاند ،پول پرستان پول شدهاند و مقام پرستان مبدل به مقام شدهاند و شهرت پرستان تجسمى از شهرت گشته اند :
اى برادر تو همان انديشه اى
ما بقى خود استخوان و ريشه اى
گر بود انديشه ات گل گلشنى
ور بود خارى تو هيمه گلخنى
مولوى اين فرزندان دنيا گاهى از شدت عشق و علاقه به دنيا فراموش مىكنند كه خود مبدل به دنيا شدهاند ، با اينحال دم از آگاهى و اطلاع درباره دنيا و حقيقت آن مىزنند و نمى دانند كه هر چه بيشتر در دنيا غوطهور شوند ، بر نادانى آنان درباره دنيا افزوده مى شود :
چون شما سوى جمادى مى رويد
آگه از جان جمادى كى شويد
آنگاه با تمام آسودگى خاطر به اظهار نظر درباره دنيا و مديريت و ايجاد نظم در آن مىپردازند در صورتيكه كمترين درك و فهمى در شئون زندگى دنيوى ندارند . خداوند سبحان مى فرمايد :
يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا [ الروم آيه 7] ( آنان پديدهاى از دنيا را مى دانند ) .
كه عبارتست از خور و خواب و خشم و شهوت و طرب و عيش و عشرت و توليد چند عدد مثل بىهدف مانند خويش آيا اينست دنيا ؟ آيا اينست راز بزرگ هستى آدمى در اين جهان بزرگ ؟ آيا اينست ارزش استعدادهاى سازنده انسانى ؟ آيا اينست پاسخگوى « از كجا آمدهام ، براى چه آمده ام ، بكجا مى روم ؟ » و آنانكه در اين دنيا فرزندان آخرت هستند ، هنگاميكه از شير مادرشان كه اين دنيا است ، بريده شدند و از دامان پدرشان كه مزاياى فعاله طبيعت است ، آزاد گشتند ، خود شروع به راه رفتن مى كنند ، از آزادى و استقلال و بالاتر از همه صفات انسانى كه اختيار است ، برخوردار مى شوند ، دنيا را بهتر از دنيا پرستان مىشناسند ، زيرا آخرت را درك كردهاند و مى دانيم كه نسبت درك آخرت به درك دنيا ، نسبت درك علت به معلول و درك نتيجه به مقدمه است ، چنانكه بدون درك علت و نتيجه ، شناخت معلول و مقدمه هرگز به كمال نميرسد ، همچنين درك دنيا بدون شناخت آخرت قطعا ناقص و محدود و ناچيز خواهد بود .
اين دنيا يك طرف معادلهاى است كه بدون شناخت آخرت كه طرف ديگر معادله است ، امكان پذير نمىباشد . و اين يك امر طبيعى بوده است كه آن متفكران و دانش پژوهان كه به شناخت آخرت اهميتى قائل نشدهاند ، همواره به جهل و نادانى خود درباره اصول زير بنائى و مبادى كلى و حتى شئون و پديدههاى روبنائى اين دنيا اعتراف نمودهاند و آنانكه از روى كبر و نخوت از اعتراف به نادانى و غوطهور شدن در مجهولات سرسام آور امتناع ورزيدهاند ، بالاخره نتوانستهاند نارسائى و گسيختگى نظريات كلى خود را درباره دنيا و موقعيت حيات خود در آن پوشيده بدارند . از طرف ديگر همه آنان كه زندگى ابدى را پذيرفته اند ، باضافه اينكه شناخت دنيا براى آنان يك شناخت منطقى صحيح است يعنى هم از ديدگاه علمى و فلسفى با اين دنيا ارتباط برقرار مى كنند و هم از ديدگاه آيات وابسته به خدا كه زندگى در آنرا مىتواند در مسير « حيات معقول » قرار بدهد ، با نظر به معرفت دنيا و زندگى در آن بعنوان قابل حقيقتى تكميل با زندگى اخروى ، بيك معرفت كامل درباره دنيا دست مىيابند كه بر ديگران امكان پذير نميباشد ، زندگى با چنين معرفتى ، همان « حيات معقول » در دنيا است كه دارندگان آن فرزندان آخرتند . 14 ، 15 اليوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل ( امروز دوران عمل است و حسابى در كار نيست ( حساب محسوس ديده نمىشود ) و فردا موقع حساب است و عملى در كار نيست ) .
امروز روز كشت و كار است و فردا روز درو كردن
همه وسائل درك و فهم آدمى با اصرار تمام اثبات مىكند كه اين دنيا جايگاه فرا گرفتن علم و انجام اعمال شايسته است ، اگر چه نتايج نهائى آن علم و عمل را در اين دنيا نمىبينيم . و هرگز ديده نشده است كه اشخاص رشد يافتهاى كه در اين دنيا بدون توقع نتايج محسوس و عينى ، بلكه براى پاسخگوئى به شعور و فهم عالى كه تحريك شديد براى محاسبه زندگى در ابديت مى نمايد از طرف خردمندان و دانايان مورد توبيخ قرار بگيرند كه براى چه اينهمه تكاپو و تلاش بدون توقع نتايج محسوس و عينى براه انداختهايد بلكه با احتمال عقلانى بسيار محرك و پر معنا كه ممكن است ابديتى در كار باشد ، و اينان با نظر بزندگى ابدى است كه بچنين تلاش جدى پرداخته اند ، آن رشد يافتگان را تحسين و تعظيم خواهند كرد . بلى كسانيكه از خرد و شعور عميق برخوردار نيستند ، درباره تلاش و تكاپوى جدى رشد يافتگان در تحير و شگفتى فرو مىروند كه اينان چه مىكنند و آن عاملى كه اينان را بچنين تكاپو و تلاش جدى وادار كرده است ، چيست ؟ ولى هيچ كس توانائى ارائه دليل براى اثبات بيهودگى آن تكاپوها و تلاشها را ندارد . بنابراين ، اصل امكان ابديتى كه همه شئون و پديدهها و تكاپو و تلاش بشرى در آن ، مورد محاسبه قرار بگيرد ، قابل ترديد و انكار نيست و بانظر به دلايل چهارگانهاى كه در مبحث گذشته ، بيان كرديم ، لزوم واقعيت ابديت ثابت مى شود . حال مسئله اينست كه عمر آدمى در اين دنيا بايستى در تحصيل معرفت به حقايق بگذرد و آن معرفت را بكار ببندد و بداند كه فردائى در انتظار او است كه قطعا آن معرفت و عمل مورد محاسبه دقيق قرار خواهد گرفت .
امروز روز كشت و كار است و فردا روز درو كردن
همه وسائل درك و فهم آدمى با اصرار تمام اثبات مىكند كه اين دنيا جايگاه فرا گرفتن علم و انجام اعمال شايسته است ، اگر چه نتايج نهائى آن علم و عمل را در اين دنيا نمىبينيم . و هرگز ديده نشده است كه اشخاص رشد يافتهاى كه در اين دنيا بدون توقع نتايج محسوس و عينى ، بلكه براى پاسخگوئى به شعور و فهم عالى كه تحريك شديد براى محاسبه زندگى در ابديت مىنمايد از طرف خردمندان و دانايان مورد توبيخ قرار بگيرند كه براى چه اينهمه تكاپو و تلاش بدون توقع نتايج محسوس و عينى براه انداختهايد بلكه با احتمال عقلانى بسيار محرك و پر معنا كه ممكن است ابديتى در كار باشد ، و اينان با نظر بزندگى ابدى است كه بچنين تلاش جدى پرداخته اند ، آن رشد يافتگان را تحسين و تعظيم خواهند كرد . بلى كسانيكه از خرد و شعور عميق برخوردار نيستند ، درباره تلاش و تكاپوى جدى رشد يافتگان در تحير و شگفتى فرو مىروند كه اينان چه مىكنند و آن عاملى كه اينان را بچنين تكاپو و تلاش جدى وادار كرده است ، چيست ؟ ولى هيچ كس توانائى ارائه دليل براى اثبات بيهودگى آن تكاپوها و تلاشها را ندارد . بنابراين ، اصل امكان ابديتى كه همه شئون و پديدهها و تكاپو و تلاش بشرى در آن ، مورد محاسبه قرار بگيرد ، قابل ترديد و انكار نيست و بانظر به دلايل چهارگانهاى كه در مبحث گذشته ، بيان كرديم ، لزوم واقعيت ابديت ثابت مىشود . حال مسئله اينست كه عمر آدمى در اين دنيا بايستى در تحصيل معرفت به حقايق بگذرد و آن معرفت را بكار ببندد و بداند كه فردائى در انتظار او است كه قطعا آن معرفت و عمل مورد محاسبه دقيق قرار خواهد گرفت .
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد ۹