google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
20-40 ترجمه و شرح فلسفی خطبه ها علامه جعفریشرح و ترجمه خطبه هاعلامه محمد تقی جعفری

خطبه ها خطبه شماره 36 (ترجمه و شرح فلسفی علامه محمد تقی جعفری)تهديد اهل نهروان-داستان خوارج نهروان و معرفى آنان

36 و من خطبة له عليه السلام

متن خطبه سى و ششم

في تخويف أهل النهروان 1 فأنا نذير لكم أن تصبحوا صرعى بأثناء هذا النّهر ، و بأهضام هذا الغائط 2 ، على غير بيّنة من ربّكم ، 3 ، و لا سلطان مبين معكم 4 : قد طوّحت بكم الدّار 5 ، و احتبلكم المقدار 6 ، و قد كنت نهيتكم عن هذه الحكومة 7 فأبيتم عليّ إباء المنابذين 8 ، حتّى صرفت رأيي إلى هواكم 9 ، و أنتم معاشر أخفّاء الهام 10 ، سفهاء الأحلام 11 ، و لم آت لا أبا لكم بجرا 12 ، و لا أردت لكم ضرّا 13 .

ترجمه خطبه سى و ششم

خطبه‏ايست از آن حضرت در تهديد اهل نهروان 1 من شما را از بخاك افتادن در اثناى اين نهر [ يا پيچ‏گاه آن ] و در زمين‏هاى هموار اين گودى مى‏ترسانم 2 [ كه بخاك و خون در غلطيد ] بدون دليل روشنى از پروردگارتان 3 و نه با حجتى آشكار كه با شما باشد 4 اين دنياى فانى شما را به هلاكت انداخت 5 و قضا و قدر الهى [ كه مقدماتش را خودتان آماده كرده‏ايد ] شما را در دام خود گرفته است 6 من شما را از اين حكميت نهى كرده بودم 7 شما مانند طردكنندگان كتاب الهى دستور مرا پشت سر انداختيد و از عمل بآن امتناع ورزيديد 8 تا آنكه مرا مجبور كرديد كه نظرم را با خواسته شما تطبيق كنم 9 و شما مردمى سبك مغز 10 و غوطه‏ور در رؤياهاى احمقانه‏ايد 11 من اى مردم بى‏اصل ، هرگز قصد شر و افساد براى شما نداشتم 12 و براى شما ضررى نخواسته ‏ام 13

تفسير عمومى خطبه سى و ششم

داستان خوارج نهروان و معرفى آنان

پيش از شروع به تفسير جملات خطبه ، لازم است كه توضيحى مختصر درباره داستان خوارج نهروان داده شود .

ابن ابي الحديد در مجلد دوم از شرح نهج البلاغه از ص 265 به بعد در شرح همين خطبه چنين ميگويد : « اخبار فراوان تا حد تواتر رسيده است كه خداوند با زبان پيامبرش ( ص ) وعده پاداش نيكو به قاتلين خوارج داده است .و در روايات صحيح كه مورد اتفاق است ، چنين آمده است كه موقعى كه پيامبر اكرم ( ص ) مالى را قسمت مي كرد ، مردى از بنى تميم كه ذالخويصره ناميده مي شد آمد و گفت : يا محمد عدالت كن حضرت فرمود : عدالت كرده ‏ام . آن مرد دوباره همان سخن را تكرار كرد و گفت : يا محمد ، عدالت كن ، زيرا تو عدالت نكردى حضرت فرمود : واى بر تو اگر من عدالت نكنم چه كسى عدالت خواهد كرد ؟

عمر در اين موقع برخاست و گفت : يا رسول اللّه اجازه بده گردنش را بزنم ، حضرت فرمود : رهايش كن ، بزودى از جنس اين مرد گروهى خروج مي كنند و از دين تجاوز مي كنند و مي گذرند ، چنانكه تير از شكار و نشانه خود بدون اينكه بخون آن شكار آلوده شود ميگذرد . . . » اين خبر هم از عايشه نقل شده است : « مسروق مي گويد : عايشه بمن گفت : تو از فرزندان من و از بهترين آنان در نزد من مي باشى . آيا اطلاعى درباره مخدج دارى ؟

گفتم : آرى ،على بن ابيطالب او را در كنار رودخانه ‏اى كه بالاى آنرا تامرا و پائين آنرا نهروان مي نامند ، كشت . اين رودخانه ما بين لخاخيق و طرفاء قرار دارد . عايشه گفت : دليلى بر اين گفته خود بياور . من مردانى را آوردم ، همه آنان شهادت دادند كه على بن ابيطالب مخدج را كشته است .

سپس من به عايشه گفتم ، ترا به صاحب اين قبر ( رسول اللّه ) ، از پيامبر خدا چه شنيده‏اى درباره اين گروه ؟ عائشه پاسخ داد : من شنيده‏ام كه فرمود : اين گروه بدترين مردم و بدترين مخلوقاتند و بهترين مخلوقات و نزديكترين مردم بخدا از جهت وسيله آنانرا خواهد كشت . » [مسند احمد بن حنبل نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 2 ، ص 267]. مسلم بن حجاج در صحيح خود كه ابو داود نيز با او موافقت كرده است از زيد بن وهب كه در لشگريان امير المؤمنين ( ع ) بوده است ، نقل كرده‏اند كه امير المؤمنين فرمود : « اى مردم ، من از رسول اللّه ( ص ) شنيدم كه ميفرمود :

گروهى از امت من خروج ميكنند و قرآن را ميخوانند كه قرآن خواندن شما چيزى در برابر قرآن خواندن آنان نيست و نماز ميخوانند در صورتيكه نماز خواندن شما در مقابل نماز خواندن آنان چيزى نيست . قرائت قرآن آنان از گلويشان تجاوز نميكند . از دين تجاوز ميكنند و ميگذرند ، چنانكه تير از نشانه خود مي گذرد .

اگر آن لشگريانى كه با آنان بمبارزه خواهند برخاست بدانند كه خدا با زبان پيامبرشان چه ثوابى براى آنان وعده داده است ، از عمل كردن ( از ديگر عبادات ) باز ميايستند » [صحيح مسلم بن حجاج نقل از منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه هاشمى خوئى ج 3 ، ص 119 و 120 .] اما داستان خوارج نهروان بطور اختصار چنين است : « ابن ديزيل يا ابن ويزيل در كتاب صفين نقل ميكند از عبد الرحمن بن زياد از خالد بن حميد از عمر غلام غفرة كه ميگويد : وقتى كه على بن ابيطالب عليه السلام از صفين به كوفه برگشت ،خوارج توقف كردند تا عددشان زياد شد ، سپس به بيابانى در اطراف كوفه رفتند كه حروراء ناميده ميشد و در آنجا دسته جمعى فرياد زدند كه لا حكم الاّ للّه و لو كره المشركون ( حكم نيست مگر از آن خدا اگر چه مشركين نخواهند ) بدانيد على و معاويه در حكم خدا شرك ورزيدند .

امير المؤمنين عليه السلام عبد اللّه بن عباس را فرستاد كه درباره خواسته آنان بررسى نمايد . ابن عباس با آنان به گفتگو پرداخت و سپس برگشت . امير المؤمنين گفت : چه ديدى ؟ ابن عباس گفت : سوگند بخدا ، نميدانم آنها كيستند ( چه ميگويند ) امير المؤمنين فرمود : آيا آنان منافقين‏اند ؟ ابن عباس گفت : قيافه آنان قيافه منافقين نيست ، زيرا اثر سجده در پيشانيشان ديده ميشود و قرآن را تأويل ميكنند .

حضرت فرمود : آنان را رها كنيد ماداميكه خونى نريخته‏اند و مالى را بتجاوز غصب نكرده‏اند . سپس فرستادگانى بسوى آنان فرستاد كه از آنان بپرسند : اين چه حادثه‏ايست يا چه بدعتى است كه بوجود آورده‏ايد و چه ميخواهيد ؟ خوارج پاسخ دادند كه ما ميخواهيم ما و تو و هر كسى كه در صفين با ما بود سر شب از شهر بيرون برويم و از داستان حكمين بخدا توبه كنيم ، سپس بسوى معاويه حركت كرده و با او بجنگيم تا خدا ميان ما و او حكم كند . امير المؤمنين فرمود : چرا اين سخن را موقعى كه دو حكم را به حكميت مقرر كرديم ، و از آن دو عهد و پيمان گرفتيم كه مطابق قرآن عمل كنند ، نگفتيد ؟

خوارج در جواب گفتند : جنگ در آنموقع طولانى شده و ناراحتيها شدت پيدا كرده و زخمها زياد و چارپايان و سلاح از كار افتاده بود .

امير المؤمنين فرمود : آيا در آنموقع كه ناراحتى شديد بود معاهده كرديد ، وقتى كه خسته شديد ، گفتيد : ما پيمان را بشكنيم ؟ رسول خدا ( ص ) پيمانى را كه با مشركين مى‏بست وفاء ميكرد ، آيا دستور ميدهيد كه من پيمان شكنى كنم ؟ در برابر اين سخنان امير المؤمنين عليه السلام در جاى خود ايستادند ( سخنى نداشتند و خشكيدند ) . . . [منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه ج 3 ص 122 و 123] احتجاجات و سخنان امير المؤمنين عليه السلام در آن مارقين اثرى نكرد و كار به جنگ و پيكار كشيد . حبه عرنى ميگويد : وقتى كه با سپاهيان على ( ع ) بآنان رسيديم . آنان بسوى ما تيراندازى كردند ، گفتيم يا امير المؤمنين ، آنان بسوى ما تيراندازى مي كنند .

فرمود : شما خوددارى كنيد ، بارديگر خوارج بسوى ما تيراندازى كردند ، باز امير المؤمنين فرمود : شما خوددارى كنيد . وقتى كه براى بار سوم شروع به تيراندازى كردند ، فرمود : اكنون جنگ جايز است ، حمله كنيد بآنان [ همين مأخذ ص 128 و 129] علامه مجلسى از جندب بن زهير ازدى نقل ميكند : « سپس امير المؤمنين وارد صف شد و فرمود : كيست كه اين قرآن را بگيرد و بطرف آن گروه ببرد و آنانرا به كتاب خدا و سنت پيامبرش دعوت كند و او كشته خواهد شد و بهشت جاى او خواهد بود . كسى پاسخ نداد مگر جوانى از بنى عامر بن صعصعه ، وقتى كه امير المؤمنين كمى سن او را ديد ،فرمود : تو برگرد بجاى خود . سپس آن حضرت بار ديگر سخن خود را تكرار فرمود ، كسى جز همان جوان كم سن جواب نداد . حضرت فرمود : بگير و برو . و تو كشته خواهى شد ، هنگاميكه آن جوان به نزديكى آنان رسيد ، بطوريكه صداى او را ميشنيدند ، او را تيرباران كردند ، جوان بسوى ما برگشت در حاليكه صورتش مانند خارپشت شده بود .

امير المؤمنين فرمود : اكنون بگيريد اين گروه را و ما بآنان حمله كرديم » [بحار الانوار علامه مجلسى كتاب الخرائج نقل از منهاج البراعة ج 3 ص 129.] در تواريخ آمده است كه امير المؤمنين ( ع ) پيش از صادر كردن فرمان حمله به گروه خوارج ، براى آنان احتجاج و استدلال ميكرد ، ولى از روى لجاجت نمى ‏پذيرفتند . برخى ديگر از راويان ميگويند : امير المؤمنين هم شفاها و هم بوسيله نامه ‏ها خطاى خوارج را بايشان گوشزد كرد ، ولى بهمان خطاى خود مقاومت نمودند .

پس از آنهمه صبر و تحمل و اتمام حجت كه امير المؤمنين ( ع ) فرمودند : جنگ ميان سپاهيان آنحضرت و گروه خوارج شعله‏ ور شد و در اندك ساعاتى همه آنان كه چهار هزار نفر بودند كشته شدند مگر نه ( 9 ) نفر كه تقسيم شدند و بطرف خراسان و عمان و يمن و الجزيره و كرانه‏هاى فرات و تل‏موزون گريختند و از ياران امير المؤمنين كشته نشد جز نه ( 9 ) نفرو اين خبرى است كه آنحضرت پيش از حادثه نهروان داده بود كه : « نقتلهم و لا يقتل منّا عشرة و لا يسلم منهم عشرة » ( ما آنانرا مى‏كشيم و از ما ده نفر كشته نميشوند و از آنان ده نفر سالم نمي مانند )همين مطلب را در خطبه شماره 59 صريحا فرموده است :

و اللّه لا يفلت منهم عشرة و لا يهلك منكم عشرة ( سوگند بخدا ، از اين خوارج ده نفر نجات پيدا نميكنند و از شما ده نفر هلاك نميگردند ) 2 ، 6 فأنا نذير لكم أن تصبحوا صرعى بأثناء هذا النّهر و بأهضام هذا الغائط على غير بيّنة من ربّكم و لا سلطان مبين معكم قد طوّحت بكم الدّار و احتبلكم المقدار ( من شما را از بخاك افتادن در اثناى اين نهر [ يا پيچ‏گاه آن ] و در زمين‏هاى هموار اين گودى مى‏ترسانم [ كه بخاك و خون در غلطيد ] بدون دليل روشنى از پروردگارتان . اين دنياى فانى شما را به هلاكت انداخت و قضا و قدر الهى [ كه مقدماتش را خودتان آماده كرده‏ايد ] شما را در دام خود گرفت ) .

بدون هيچ دليل روشن خود را بهلاكت خواهيد انداخت

در مباحث قبلى روشن شد كه خوارج حتى يك كلمه براى گفتن و توجيه تبهكارى خود نداشتند . پس آن همه اصرار و مقاومت و لجاجت از كجا ناشى شده بود كه آنانرا تا دم مرگ بى‏دليل كشانيد و مطابق گفته پيامبر رو به عذاب الهى رهسپار شدند ؟ آيا اينان به كج فهمى دچار شده بودند ؟ آيا مقام مى‏ خواستند ؟ آيا خود بزرگ بينى دمار از روزگارشان برآورد ؟ درد اين گروه نابخرد چه بوده است كه با حجت خدا و حق‏بين و حق‏پرست بمبارزه برخاستند ؟ آرى ، چنانكه « رسد آدمى بجائى كه بجز خدا نبيند » همچنين « رسد آدمى بجائى كه جز خود بيمارش چيزى ديگر نمى‏بيند » خدايا ، اين خودبينى چه بيمارى مهلكى است كه اگر بمرحله لجاجت برسد ، از همه منطق‏هاى راستين و حجت و مظهر الهى رويگردان مى‏شود و مى‏گويد : همين است كه مى‏گويم جز اينكه من مى ‏گويم حقيقتى وجود ندارد در اين حالتست كه حيات چنين نابخردان مى ‏سوزد و تباه مى‏گردد و گمان مى‏كنند كه بهترين كار را انجام مى ‏دهند .

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْخْسَرينَ اَعْمالاً اَلَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً [ الكهف آيه 103.] ( به آنان بگو : آيا بشما خبر بدهيم درباره كسانيكه تمام اعمال آنان بخسارت افتاده و تباه شده است ، اينان كسانى هستند كه كوششان در اين زندگى دنيا منحرف شده است و گمان مى‏كنند كه كار خوبى انجام مى ‏دهند ) .

اين لجاجت و مقاومت در برابر حق بهر عاملى كه مستند باشد ، ريشه دنيوى دارد ، اگر چه پيشانى اين لجوجان تبهكار پينه بسته باشد و اثر فيزيكى سجده در قيافه منحوسشان مشاهده شود ، ولى آن پينه و آن اثر سجده با دلى سياه و روانى بيمار از خود بزرگ بينى و تورم خود طبيعى بچه كار آيد ؟

قضا و قدر شما نابخردان لجوج را در دام خود تباه خواهد ساخت

درباره قضا و قدر مباحثى بسيار فراوان در كتب فلسفى و كلامى مطرح شده است و مى‏توان گفت : هر مكتب كه براى كل مجموعى جهان هستى نقشه معينى را مى‏پذيرد ، چه آن مكتب الهى باشد و چه غير الهى ، حقيقتى را بعنوان نقشه تعيين كننده سرگذشت و سرنوشت عالم هستى با همه اجزاء و روابطش قبول كرده است ، هر چند كه اين نقشه معين را با اصطلاحاتى مختلف بيان نموده ‏اند . در مكتب اسلام اين نقشه معين را با نظر به فعل خالق قضا و با نظر به خود نقشه تعيين يافته در سرگذشت و سرنوشت عالم هستى قدر مى ‏نامند .

آيات و روايات مربوط به قضا و قدر فراوان است ، اين آيات و روايات باضافه دريافتهاى عقلانى ، منبع مباحث مربوط به مسئله قضا و قدر قرار گرفته است . بهر حال اين مباحث بسيار مفصل و متنوع و داراى تاريخى بس طولانى است . خلاصه آن مباحث از ديدگاه مكتب تشيع و عقيده آنان چنين است :

1 خالق مطلق و فيض بخش كل عالم هستى با تمامى اجزاء و روابطش خداوند يكتا است .

2 خداوند يكتا بهر چه در عالم هستى بوجود مى‏آيد ، بدون اندك استثناء دانا و عالم است ، بطوريكه حتى بمقدار ذره‏اى از آنچه كه تحقق مى‏يابد ، دانا بوده و از علم آن ذات پاك پوشيده نيست .

3 جريان خلقت و فيض وجود در عالم هستى در عين حال كه در همه لحظات و ميلياردم لحظات وابسته به مشيت خداونديست ، مشمول قوانين كلى است و هيچگونه اختلالى در آن قوانين بوجود نمى ‏آيد ، و معجزه‏ها و كرامات و استجابت دعاها استثناء و شكننده آن قوانين نيست ، بلكه خود آن امور با نيروهائى از ما وراى طبيعت بوسيله استعدادهائى كه خداوند متعال در ارواح انسانها قرار داده است ، در سطوح طبيعت كه داراى سيستم باز است ، تحقق مى يابند .

4 علم خداوندى بهمه اجزاء و روابط و مجموع كل عالم هستى علتبوجود آمدن آنها نيست ، چنانكه بعضى از سطحى نگران گمان كرده و گفته‏ اند :

مى خوردن من گر ز ازل حق دانست
گر مى نخورم علم خدا جهل شود

با نظر به آنچه گفتيم كه علم الهى علت بوجود آمدن اجزاء و روابط و رويدادهاى عالم هستى نيست ، پاسخ زير به بيت بالا داده شده است كه :

علم ازلى علت عصيان بودن
نزد عقلاء به غايت جهل بود

[ مسئله علم خداوندى و كارهاى صادره از انسان را كه مستمسك بعضى از اشخاص قرار گرفته و معتقد به جبر شده ‏اند ، در پايان اين مبحث مشروحا مطرح خواهيم كرد . ]5 معانى قضا با نظر به مجموع منابع اسلامى متعدد است ، آنچه كه در موقع ارتباط آن با قدر اراده مى‏شود ، خواست و حكم خداونديست به تحقق شيئى يا اشياء كه قدر يعنى نقشه تحقق يافته در هستى ، محصول آنست .

6 قضاى حتمى الهى با نظر به دلايل عقلى و منابع قطعى اسلامى متعلق به كارهاى اختيارى انسانها نمى‏باشد ، زيرا باضافه منابع نقلى معتبر كه شامل آيات قرآنى و روايات معتبر مى‏باشد ، دلايل عقلى صريح با كمال وضوح كارهاى اختيارى انسان را كه محور مسئوليت و تعهد و پاداش و عقاب و تكامل قرار داده است ، از مجراى قضاى حتمى بر كنار مى‏سازد .

7 بنابراين مجموع سرنوشت انسانى در اين جهان هستى از دو عنصر مهم تشكيل مى‏گردد :عنصر يكم صحنه جهان هستى و وسايل و ابزارى كه در اين جهان مورد بهره‏بردارى قرار مى‏گيرد و همچنين موجوديت طبيعى انسان كه با كميت و كيفيت خاص عضلانى و سازمان روانى در وى تعبيه شده و همچنين همه رويدادهاى طبيعى جبرى كه پيرامون انسان را فرا گرفته است ، خارج از اراده و اختيار انسانى بوده و نمى‏توانند ملاك و مدار مسئوليت وى قرار بگيرند .

عنصر دوم محصول كارهاى اختيارى خود انسان است كه مستند به « نظارت و سلطه شخصيت او بر دو قطب مثبت و منفى كار » مى‏باشد . پس نقشه كلى سرنوشت هر انسان از دو عنصر يا از دو جزء تشكيل مى ‏يابد : غير اختيارى و اختيارى .

8 با نظر به مسائل هفتگانه كه بطور مختصر بيان كرديم ، روشن مى‏شود كه مقصود از جمله امير المؤمنين عليه السلام در خطاب به خوارج :و احتبلكم المقدار ( و قدر شما را به طناب و دام خود كشيد ) .

مانند ديگر جملات كه موضوع قضاء و قدر را در كارهاى اختيارى انسان متذكر مى‏شود ، آن نيست كه گرفتار شدگان اختيارى در قضاء و قدر الهى بر كنار از مسئوليت و پاداش و كيفر مى‏باشند ، بلكه مقصود اينست كه آنان با بوجود آوردن مقدمات اختيارى خود را در زنجير قضا و قدر مى‏بندند ، چنانكه در بعضى از آيات قرآنى مشيت خداوندى را در گمراه ساختن و هدايت انسانها به مقدماتى كه خود آنان فراهم مى‏آورند مستند مى ‏دارد . مانند :

يُضِلُّ بِهِ كَثيراً وَ يَهْدى بِهِ كَثيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ اِلاَّ الْفاسِقينَ [البقره آيه 26] ( گمراه مى‏كند با آن مثلها افراد فراوانى را و هدايت مى‏كند با همان مثل‏ها افراد كثيرى را و گمراه نمى‏كند با آن مثلها مگر مردم فاسق و منحرف را ) .

وَ يَهْدى‏ اِلَيْهِ مَنْ اَنابَ [ الرعد آيه 27] ( و خداوند هدايت مى‏ كند بسوى خود كسى را كه بسوى او بازگشت نمايد ) .

وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمينَ [ ابراهيم آيه 27] ( و خداوند ستمكاران را گمراه مى ‏كند ) .

كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ [غافر آيه 34] ( بدينسان خداوند گمراه مى ‏كند كسى را كه اسراف مى‏كند و در ترديد است ) .

با در نظر گرفتن اين نوع آيات روشن مى ‏شود كه مقصود از تمامى آن آياتى كه هدايت و ضلالت را به مشيت خداوندى مستند مى‏سازد ، آن مشيت الهى است كه مقدمات و زمينه آنرا خود انسانها آماده مى‏سازد .

علم خداوندى و كارهاى اختيارى انسانها و چند مسئله مهم كه مربوط به علم خداونديست

اين مسئله در معارف حكمت الهى به دو گونه مى‏تواند مطرح شود : 1 عمومى . 2 خصوصى . طرح عمومى مسئله بدين شكل است كه آيا خداوند متعال چنانكه بهمه كليات و مبادى زيربنائى جهان‏هستى و حقيقت آنها دانا است ، همچنان بهمه حوادث و رويدادهائى كه در پهنه هستى و در روبناى آن در مجراى زمان بوقوع مى‏پيوندند عالم است يا نه ؟ اين سؤال مخصوصا با نظر به تقسيم شدن زمان به گذشته و حال و آينده داراى اهميت ميباشد . اين طرح عمومى مسئله شامل افتادن يك برگ ناچيز از درخت در سيستم باز جهان‏هستى و تمايل بيمقدار يك جاندار در اعماق دريا مى ‏شود ، چنانكه شامل همه حقايق و رويدادهاى كل جهان هستى مى‏باشد كه از آن جمله است كارهاى اختيارى انسانها .

پاسخ اكثريت چشمگير حكماء و متكلمان و ديگر دانشمندان الهى اعم از مسلمين و غير مسلمين باين مسئله مثبت است ، زيرا باضافه تصريحات و اشارات آشكارى كه دارند ، با پذيرش اين حقيقت كه جهل خداوندى حتى به ناچيزترين رويداد در عالم هستى موجب خروج آن رويداد از احاطه مطلقه او است ، نميتوان گفت : علم خداوندى همه حقايق و رويدادها را نميتواند در بر بگيرد ، مخصوصا با نظر باينكه علم از صفات ذاتى خداوندى است و ذات يا علم خداوندى بطور عموم بر همه اشياء محيط است .

افرادى معدود از فلاسفه گفته ‏اند : علم خداوندى فقط بر كليات متعلق است ،نه جزئيات زيرا جزئيات همواره در تغير و دگرگونى است . بعضى ديگر مى ‏گويند :

علم خداوندى منحصر به كليات نيست ، بلكه همه جزئيات را مى ‏داند چنانكه كليات را مى‏داند ، ولى علم او به كليات بطور مستقيم است و علم او به جزئيات بواسطه علم او به كليات مى ‏باشد . اين نظريه را علم تفصيلى به كليات و علم اجمالى به جزئيات نيز مى‏نامند . مشروح اين نظريات در تفسير خطبه 49 خواهد آمد .

براى توضيح مختصر درباره اين مسئله مطالبى را متذكر مى ‏شويم :

1 حقيقت اوصاف و افعال خداوندى قابل مقايسه با اوصاف و اعمال انسانى نيست

مسلم است كه ادراكات و مشاعر ما هيچ حقيقتى را بدون اينكه با اصول عمومى كميت‏ها و كيفيت‏ها و ديگر مقولات مخصوص به حواس و ساختمان ذهنى قالب‏گيرى كند ، براى خود مطرح نميسازد . و بهمين علت است كه بحكم عقل صريح و دريافت اصيل وجدان و منابع معتبر اسلامى بهيچ وجه نميتوان در ذات اقدس ربوبى به تصور و انديشه پرداخت ، دليل عقلى اين مسئله و منابع اسلامى كه تصور و انديشه در ذات خداوندى را ممنوع نموده است ، در اغلب كتابهاى حكمى و كلامى ذكر شده است ، مراجعه شود . فقط براى توضيح مختصر درباره امكان‏ناپذير بودن مقايسه صفات الهى با صفات انسانى ، علم را در نظر مى‏ گيريم :

1 علم ما مسبوق به جهل است . علم خداوندى كه مساوى ذات او است ، نمي تواند مسبوق به جهل باشد .

2 علم ما مستند به عوامل و انگيزه‏ها و دلايل است [ به استثناى علم حضورى ] . علم خداوندى فقط مستند به ذات او است .

3 علم و معرفت ما محصولى از « شيى‏ء براى خود و شيى‏ء براى ما » است كه در نتيجه ما از دريافت مستقيم و كامل اشياء محروميم . علم خداوندى متعلق به محض « اشياء براى خود » است بدون دخالت هيچ چيزى [ ناگفته نماند كه اين تفاوت تقريبا همان تفاوت دوم يا يكى از نتايج آن است.]

4 بعضى از علوم ما بالفعل و بعضى ديگر بالقوه است . علم خداوندى بالفعل است .

5 براى علم ما نقص و افزايش وجود دارد . علم خداوندى ما فوق نقص و افزايش است .

6 تغييرات و دگرگونيها در معلومات موجب تغيير و دگرگونى در علم ما مى ‏شود . علم خداوندى بهيچ وجه قابل تغيير و دگرگونى نيست .

7 نفى علم از ذات يك انسان مساوى نفى ذات او نيست . نفى علم از ذات خداوندى مساوى نفى ذات او است . ولى اين تفاوت‏ها باعث آن نميشود كه ما از صفات خداوندى هيچ چيزى را جز نفى ضد آنها درك نكنيم ،چنانكه بعضى از متكلمين مى‏گويند كه وقتى كه مى‏ گوئيم : خداوند عالم است ،ما از اين جمله چيزى را جز اينكه خداوند جاهل نيست ، نمى‏فهميم . برخلاف اين نظريه متكلمين ، ما مى ‏توانيم بوسيله تأدب به آداب الهى و تخلق به اخلاق خداوندى ، تجلياتى از صفات او را باندازه ظرفيت خود درك كنيم . اين يك مختص با عظمت و بسيار با ارزش انسانى است كه مى‏تواند با تلاش جدى در راه رشد و كمال نمونه‏هائى از صفات الهى را در خود دريابد . اين است معناى من عرف نفسه عرف ربّه ( هر كس خود را شناخت پروردگارش را شناخت )

2 با اينكه اوصاف و افعال خداوندى در كلمات زمانى بيان مى‏ شود ،

با اينحال ما فوق زمان مى ‏باشند نميتوان ترديد كرد در اينكه ذات خداوندى و صفات ذاتى و صفات فعلى او ما فوق حلقه‏هاى زنجيرى زمان است . زمان با نظر به ماهيتى كه دارد ، كششى است ناشى از حركت و تغير در جهان هستى يا امتداديست كه ذهن ما بوسيله ارتباط با حركات و تغييرات آنرا در مى ‏يابد . و بهر تقدير و با هر تعريفى كه زمان را بشناسيم ، زمان امتداديست وابسته به تغيرات و حركات در جهان هستى ، و مي دانيم كه جهان هستى با همه شئونى كه دارد ، مخلوق و فيض ذات و صفات خداوندى است ، پس زمان نيز ناشى يا وابسته باين مخلوق و فيض الهى است كه از ذات و صفات الهى بوجود آمده است . با اينحال قرآن مجيد در موارد فراوانى از آيات صفات و افعال خداوندى را با كلمات زمانى آورده است .

مانند :

أَنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقيباً [ النساء آيه 1] ( خداوند بر شما ناظر بود ) .

أَنَّ اللَّهَ كانَ عَليماً حَكيماً [ النساء آيه 11] ( خداوند عليم و حكيم بود ) .

أَنَّ اللَّهَ كانَ تَوَّاباً رَحيماً [النساء آيه 16] ( خداوند پذيرنده توبه و حكيم بود ) . . . در بعضى از آيات قرآنى صفت استمرارى انسان را هم با كلمه زمانى منقرض آورده است :

وَ كانَ الْإِنْسانُ اَكْثَرَ شَيْى‏ءٍ جَدَلاً [ الكهف آيه 54] و انسان در اكثر حالاتش جدلباز بوده است ) [ يا بيش از هر چيز جدلباز بوده است ] با اينكه مى‏دانيم خداوند در همه زمانها بلكه پيش از آغاز كشش زمان و پس از پايان آن نيز عليم و حكيم و قدير است . و همچنين نظارت خداوندى بر انسان و پذيرش توبه و مهربان بودن او شامل همه زمانها است ، نه گذشته ، فقط .

خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ تَصْويرَكُمْ [ التغابن آيه 3] ( خداوند آسمانها و زمين را بر حق آفريد و شما را با بهترين وجه تصوير نمود . ) با اينكه ميدانيم امر خلقت و جريان فيض الهى دائمى و مستمر است ، نه اينكه در برهه‏اى از زمان گذشته انجام گرفته و تمام شده است . آياتى كه دلالت به دوام و استمرار خلقت مى‏نمايد ، در قرآن مجيد متعدد است . از آنجمله :

يَسْئَلُهُ مَنْ فىِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فى‏ شَأْنٍ [ الرحمن آيه 29] . ( از او ميخواهند [ فيض وجودى خود را ] هر چه كه در آسمانها و زمين است ، خداوند در هر روزى ( هر لحظه‏اى ) در كاريست ) .

و ان من شيى‏ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم [ الحجر آيه 21] ( و هيچ چيز نيست مگر اينكه منابع و خزائنش در نزد ما است و ما از آنها نميفرستيم مگر باندازه معلوم ) ملاحظه مى‏شود كه اوصاف و افعال خداوندى در آيات قرآن مجيد با كلمات زمانى بيان شده است ، ولى با توجه به دلايل عقلى و ديگر آيات قرآنى و روايات معتبر چنانكه ذات خداوندى ما فوق جريان زمان و ما فوق محدوديت حقايق و رويدادهاى هستى است ، همچنين صفات ذاتى و صفات فعلى آن ذات اقدس ما فوق زمان و فراسوى محدوديتهاى هستى است .

در آن هنگام كه اثر صفات خداوندى مانند قدرت و علم و اراده تجسم و تعين طبيعى بخود مى ‏گيرد ، مشمول زمان و محدوديتها و وابستگى‏ها مى ‏گردد . باز براى روشن شدن اين مسئله بايد رجوع كنيم به من اين من انسانى صفات و فعاليتهائى دارد كه با نظر به ارتباط آن صفات و فعاليتها به ذات من نه احتياجى به زمان دارد و نه به زنجير و اسارت محدوديتها و كيفيتها و كميت‏هاى طبيعى عينى در مى‏ آيد . بعنوان مثال نه علم و نه اراده هيچ يك در ذات من مشمول زمان و محدوديتها نمى ‏باشد . حال يك مهندس ساختمان را در نظر ميگريم .

در ذهن اين مهندس دانش‏هاى متنوعى وجود دارد كه مى ‏تواند با در نظر گرفتن و بكار بردن آنها نقشه يك ساختمان بسيار معظم را كه متشكل از صدها جزء و رابطه و شكل و بنياد است روى كاغذ بياورد و آنگاه با تهيه مصالح مربوطه آن ساختمان بسيار معظم را تحقق عينى ببخشد . مسلم است كه آن همه اشكال و خطوط متنوع و روابط ميان آنها در ذهن مهندس ، هيچ يك از خواص مادى را مانند طول و عرض و عمق و سنگينى و رنگ و غير ذلك را ندارد ، ولى هنگاميكه آن امور ذهنى در تنظيم و تركيب مصالح پياده شدند ، همه خواص مادى خود را در ساختمان خواهند داشت ، بنابراين ، صفات و فعاليت‏هاى خداوندى با نظر به ذات الهى ما فوق همه زمانها و مكانها و خواص مادى و طبيعى بوده و هيچ آلايشى به امور مزبوره ندارند ، اگر چه در هنگام جريان در پهنه طبيعت مشمول همه آن امور ميباشند .

3 توضيحى درباره علم خداوندى كه با كلمه ماضى يا مستقبل در قرآن ذكر شده است

3 در چند مورد از قرآن مجيد ماده « علم » كه بخدا نسبت داده شده است با فعل ماضى آمده است . مانند :

عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ [ البقره آيه 235] ( خدا دانست كه شما آنها را بياد خواهيد آورد ) .

عَلِمَ اَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَيْكُمْ [ المزمل آيه 20] ( خداوند دانست كه شما هرگز آن را محاسبه نخواهيد كرد ، پس شما را عفو نمود ) .

مسلم است كه علم خداوندى مقيد بزمان و امور زمانى نيست ، و مقصود از « علم » در دو آيه فوق اين نيست كه خداوند به ياد آوردن و عدم محاسبه شما را در زمان گذشته ، در همان موقع دانست و تمام شد ، بلكه مقصود اينست كه آنچه را كه در آينده انجام خواهيد داد و يا قادر بآن نخواهيد بود ،خداوند دانا است با دانائى مطلق خود . همچنين آياتى كه ماده « علم » را با كلمه مسقبل آورده است ، مانند :

وَ مِنْ اَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ [ التوبه آيه 101] ( كسانى ازاهل مدينه به نفاق برگشتند ، تو آنها را نمى‏دانى ، ما آنها را مى‏دانيم ) . در صورتيكه اين علم خداوندى درباره آنان تحقق يافته بود . همچنين اين آيات كه موارد خاصى از معلوم خداوندى را تذكر مى ‏دهد ، دليل آن نيست كه علم خداوندى محدود بآنهاست [ باضافه دليل بديهى عقل كه خداوند آفريننده هستى و اجرا كننده فيض وجود دائمى و مستمر بر آن است ، پس قطعا بهمه اجزاء و روابط هستى دانا است . آيات فراوانى در قرآن مجيد عموميت علم ذات خداوندى را بر همه اشياء اثبات مى ‏كند ، از آنجمله ،قالَ : اَ لَمْ اَقُلْ لَكُمْ اِنّى اَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ [ البقره آيه 33 ] ( خدا گفت : اى فرشتگان ، مگر من بشما نگفتم : من غيب آسمانها و زمين را مى‏ دانم و مى ‏دانم آنچه را كه آشكار مى‏ كنيد . و آنچه را كه مخفى مى ‏داريد ) .اَ لَمْ تَعْلَمْ اَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فىِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ [ البقره آيه 70 ] ( آيا ندانسته‏اى كه خداوند هر چه را كه در آسمان و زمين است مى ‏داند ) .يَعْلَمُ ما بَيْنَ اَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ [ البقره آيه 255 ] ( ميداند آنچه را كه پيش روى آنان است و آنچه را كه پشت سر آنان مى‏باشد ) .وَ هُوَ اللَّهُ فىِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ وَ يَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ [ الانعام آيه 3 ] و او است خداوند در آسمانها و زمين ، مي داند راز درونى و پديده‏هاى برونى شما را و مى‏داند آنچه را كه مى ‏اندوزيد ) .اين آيات كه در قرآن فراوان است ، علم خداوندى را با بيانات گوناگون بر همه جهان هستى اعم از پشت پرده و روى پرده و كوچك و بزرگ و ثابت و متغير با صراحت كامل اثبات مى ‏كند .]

بلكه مطابق آياتى كه در پاورقى آورده ‏ايم ،علم او بهمه جهان هستى اعم از پشت پرده و روى پرده و كوچك و بزرگ و ثابت و متغير و محسوس و نامحسوس شامل بوده و هيچ چيزى از علم او بر كنار نيست تا پس از آزمايش علم براى او حاصل شود . با در نظر گرفتن اين دو مسئله مهم : 1 علم خداوندى ما فوق زمان و محدوديتهاى طبيعى است . 2 علم خداوندى شامل همه موجودات و رويدادهاى جهان هستى است ، اين مشكل هم حل مى‏شود كه در بعضى از آيات چنين آمده است كه خداوند مردم را آزمايش مى ‏كند تا بداند كه آنان مى ‏توانند از اين آزمايشها در آيند يا نه ؟ مانند :

وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبينَ [ العنكبوت آيه 3] ( و ما كسانى را كه پيش از آنان بودند آزمايش كرديم تا خدا بداند كسانى را كه صدق مى‏ورزند و بداند كسانى را كه در ادعاى خود كاذبند ) .

با نظر به دو مسئله فوق حل اين مشكل چنين است كه : خداوند با آزمايشهائى كه درباره انسانها انجام مى‏دهد ، با بروز نتايج آن آزمايشها ، معلوم خداوندى جنبه عينى بخود مى‏گيرد ، يعنى مثلا با آزمايش حضرت ابراهيم خليل ( ع ) معلوم خداوندى كه موفقيت آن حضرت بود ، در روى صفحه هستى تحقق پيدا مى‏كند . خداوند همه جريان اقدام ابراهيم ( ع ) را درباره ذبح پسرش اسماعيل مى‏دانست ، اقدام عملى آن حضرت به دستور خداوندى ، نمود عينى آن اقدام را كه معلوم خداوندى است ، تحقق بخشيده است ، نه اينكه خداوند اقدام آن حضرت را نمى‏دانست و سپس آن را دانست . و بالعكس ، پس از دستور خداوندى ، اقدام اشخاص پليد و ارتكاب آنان به بديها و خلاف دستور خداوندى چنان نيست كه خداوند علم تازه‏اى به كار آنان پيدا مى‏كند ، بلكه معلوم الهى جنبه عينى و تحققى در روى صفحه هستى به خود مى‏گيرد . چهار آيه از قرآن مجيد مى‏تواند اشاره‏اى بهمين معنى بوده باشد :

آيه يكم وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرينَ [ آل عمران آيه 141] [ آن تلاش هاى جهاد را كه خدا براى شما دستور داده است ] ( . . . و تا تصفيه كند كسانى را كه ايمان آورده‏اند و نابود كند كافران را ) .

آيه دوم وَ لِيَبْتَلِىَ اللَّهُ ما فى‏ صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما فى‏ قُلُوبِكُمْ [ آل عمران آيه 154] ( و تا خداوند آزمايش كند آنچه را كه درون سينه ‏هاى شما است و تصفيه كند آنچه را كه در دلهاى شما است ) .

مضمون اين دو آيه مى‏گويد كه : منظور الهى از ابتلاها و آزمايشها كه براى مردم وارد مى‏سازد براى حصول علم تازه نيست ، بلكه براى باز شدن استعدادها و بروز نيت‏ها و هدف‏گيريها و گذشت‏ها يا بروز اضداد اين‏ها در روى صفحه هستى است كه نتايج آنها مانند حلقه‏هاى زنجير پشت سرهم كشيده مى ‏شوند .

آيه سوم وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ اَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَ لا اَبْصارُكُمْ وَ لا جُلُودُكُمْ وَ لكِنْ ظَنَنْتُمْ اَنَّ اللَّهَ لا يَعْلَمُ كَثيراً مِمَّا تَعْمَلُونَ [ فصلت آيه 22] ( و شما نمى ‏توانيد شهادت گوش و ديدگان و پوستهاى خود را درباره اعمال خودتان بپوشانيد و لكن گمان كرديد كه خداوند خيلى از اعمال شما را نمى ‏داند ) .

آيه چهارم اَلْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى‏ اَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا اَيْديهِمْ وَ تَشْهَدُ اَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ [ يس آيه 65] ( امروز ( در قيامت ) بر دهانهاى آنان مهر مى‏زنيم و دستهاى آنان با ما سخن خواهند گفت و پاهاى آنان بآنچه كه اندوخته ‏اند شهادت خواهند داد ) .

[ و ممكن است جمله اخير ( بما كانوا يكسبون ) متعلق بهمه جملات بوده باشد . در اين فرض معناى آيه چنين مى‏شود كه علت مهرزدن بر دهانهاى آنان و سخن گفتن دست‏ها و شهادت پاهايشان اندوخته ‏هاى آنان خواهد بود ) .

معناى آيه سوم و چهارم بخوبى توضيح مى ‏دهد كه چگونه معلوم خداوندى در اجزاء و فعاليتهاى صفحه طبيعت مانند گوش و ديدگان و پوست و دستها و پاها نمودار مى ‏گردد و به سخن گفتن و شهادت مى‏پردازد . و همين معنى را در آيه‏اى ديگر چنين مى ‏خوانيم :

اَمْ حَسِبْتُمْ اَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابِرينَ [آل عمران آيه 143] ( آيا گمان كرده‏ايد كه به بهشت وارد شويد بدون اينكه خدا بداند كسانى را از شما كه جهاد كرده‏اند و ندانسته باشد كسانى را كه در راه خدا صبر و تحمل نموده ‏اند ) .

بطور قطع مقصود از علم در اين آيه تحقق معلوم خداوندى است كه جهاد و صبر و شكيبائى مردم با ايمان است ، زيرا علت ورود به بهشت خود جهاد و صبر است ، نه علم خداوندى بآنها . بروز و تحقق معلوم خداوندى در عرصه هستى كه در اجزاء و نمودها و حركات و اعمال انسانها صورت مى‏گيرد و نمايش محدوديتها را مى ‏دهد منافاتى با علم مطلق و فراگير خداوندى ندارد ، چنانكه نقش بستن اشكال و خطوط و نقاط هندسى در روى كاغذ و روى مصالح ساختمانى ، علم مهندس ساختمان را مشخص و محصور و محدود نمى ‏نمايد .همچنانكه بروز قدرتها و نيروهاى الهى در طبيعت قدرت مطلقه او را محدود و مشخص نمى ‏سازد .

طرح خصوصى مسئله علم خداوندى و كارهاى اختيارى انسانها

مسئله در اين مورد چنين طرح شده است كه اگر خداوند متعال كارهاى اختيارى انسانها را مى‏داند ، ديگر جائى براى آزادى و اختيار نمى‏ماند ، زيرا اگر كارى كه معلوم خداوندى است از انسان صادر نشود ، خلاف علم خداوندى خواهد بود ، پس آن كار حتما بايد صادر شود ، تا خلاف علم خداوندى نشود .

درباره اين استدلال بيتى به خيام نسبت داده شده است و آن اينست كه :

مى خوردن من گر ز ازل حق دانست
گر مى نخورم علم خدا جهل شود

البته نسبت بيت مزبور به عمر بن ابراهيم خيامى فيلسوف و رياضى‏دان معروف كاملا مشكوك است و بهر حال اين بيت براى توضيح مسئله از يك شاعر نا آگاه از مسائل حكمت الهى صادر شده است . پاسخى از خواجه نصير طوسى رحمة اللّه عليه بر اين بيت نقل شده است :

علم ازلى علت عصيان بودن
نزد عقلا به غايت جهل بود

اين استدلال اگر صحيح باشد و بتواند براى دفاع از علم خداوندى كارهاى انسانى را مجبور نمايد ، كارهاى خود خداوندى هم مسبوق به علم او است . زيرا يقينا خداوند هر كارى را كه انجام مى‏دهد ، ميداند ، بنا باستدلال مزبور اگر آن كار معلوم را انجام ندهد جاهل خواهد بود اين جواب نقضى است كه به استدلال مزبور داده شده است و پاسخى كاملا منطقى است . اما حل خود مشكل به اينست كه علم خداوندى تنها بحلقه‏اى از زنجير كارهاى اختيارى انسانى متعلق نيست ، بلكه معلوم خداوندى كارهاى انسانى است باتمام مقدمات و نتايج آن‏ها كه يكى از آنها هم اراده و تصميم و اختيار انسانى است كه عبارت است از سلطه و نظارت من به دو قطب مثبت و منفى كار ، بنابراين ، اگر انسان اجبارى در صدور كار داشته باشد ، مخالف علم الهى است .

نكته ديگر اينكه نقش بستن معلوم خداوندى در هندسه كلى جهان هستى ،از جهتى شباهت به نقش بستن معلوم خود انسان است در تصرفات و تغييراتى كه خود انسان در جهان طبيعت بوجود مى‏آورد ، در مثال مهندس گفتيم كه يك مهندس ساختمان نقشه‏اى را كه روى كاغذ مى‏آورد و سپس آن را در يك ساختمان مجسم مى ‏سازد ، با اينكه معلوم آن مهندس در سه مرحله « ذهنى » و « مرحله رمزى نقشه روى كاغذ » و « مصالح ساختمانى » متفاوت است ، با اينحال نمى ‏توان گفت : مهندس پيش از كشيدن نقشه در روى كاغذ ، به آن نقشه جاهل بوده و پيش از پياده كردن آن نقشه در ساختمان و مجسم نمودن علم ذهنى در وضع خاص ساختمان آگاه نبوده است . و اين اطوار گوناگون علم كمترين نقص و اختلالى به وحدت علم مهندس وارد نمى‏آورد . اين مبحث را در گذشته مشروحا بررسى كرديم . بنابر ملاحظات فوق علم خداوندى دليل اجبار انسان‏ها در كار نمى ‏باشد .

يك اكتشاف عينى و تجربى در كارهاى انسانى در مقابل علم خداوندى

بطور قطع حتى يك فرد در تاريخ بشرى در هيچ دوران و جامعه و شرايط ديده نشده است كه پيش از آنكه اقدام به كارى كند ، بنشيند و در انديشه‏هاى عريض و طويل فرو رود تا براى او روشن شود كه آيا كارى را كه مى‏خواهد انجام بدهد ، معلوم خداوندى است يا نه ؟ كه اگر معلوم خداوندى است ، آن را انجام بدهد و الا بنشيند و كارى نكند . اگر كسى بگويد : مردم در زندگانى خود رابطه الهى و نقش او را در زندگى در نظر نمى ‏گيرند ، چه رسد باينكه درباره علم خداوندى بيانديشند . پاسخ اين اعتراض روشن‏تر از آن است كه نيازى به تفصيل داشته باشد . بسيار خوب ، مردم معمولى چنين است كه شما ميگوييد .

آيا يك فرد از پيامبران و اوصياء و اولياء اللَّه و آنانكه با اعتقاد جزمى به نظارت الهى در زندگانى گام برميدارند ، ديده شده است كه بنشيند و اول اين مسئله را بر خود مطرح كند كه آيا كارى را كه مى ‏خواهد انجام بدهد معلوم و مورد مشيت الهى است يا نه ؟ آرى حتى يك فرد هم ديده نشده و نخواهد شد . آيا مشاهده و تجربه و استقرائى بالاتر از اين در علوم سراغ داريد كه حتى يك فرد استثنايى هم پيدا نشود . حتى اگر انسان نوعى نهيليست هم بوده باشد ،كه جز خدا همه چيز را پوچ بداند باز براى اثبات مكتب خود كه پوچى جهان هستى است ، نمى ‏نشيند تا بيانديشد در اينكه از نظر علم الهى اين كار بايد صورت بگيرد يا نه آيا اين مشاهده كامل و عمومى اثبات نمى‏ كند كه عدم ارتباط كارهاى اختيارى انسانى با مشيت و علم الهى ، يك حقيقت ضرورى درونى است كه تمام انسانها و لو بطور ناآگاه ، حتى بدون استثناى يك فرد ، دارا مى‏ باشند .

پس معلوم مى ‏شود كه اين يك وسوسه ذهنى است كه دامن انسان را پس از صدور كار مى‏گيرد ، تا راه فرارى به پيش پاى خود هموار بسازد . در پايان اين مبحث روى اين جمله تأكيد مى‏كنيم كه : هر كس عاشق كلمه جبر است ، مانعى از عشق ورزى او به آن كلمه وجود ندارد ، حتى اگر بالاتر از اين ، هر موقع كه در انديشه جبر فرو رفت ،روى همه جريانات طبيعى و غير طبيعى ضرورى كه پيرامونش را گرفته ‏اند ، انگشت بگذارد و همه موقعيتها و رويدادها را ضرورى و جبرى تلقى نمايد ، و خودرا ميان حلقه‏هاى زنجير ضرورت‏ها و جبرها ببيند .

ولى اگر ضمنا در خود ، نوعى از آگاهى به ضرورت‏هاى گذشته و حاضر و آينده احساس كرد و ديد قدرتى در خود او وجود دارد كه مى‏تواند پس از آگاهى به كميت و كيفيت ضرورت‏ها ،جهشى انجام بدهد و خود را در حلقه‏ هاى والاترى از زنجير موقعيت‏ها و رويدادهاى جبرى قرار بدهد ، حتما دست به چنين جهش بزند و تسبيحى بدست بگيرد و بگويد : اين يك ضرورت ، آن دو ضرورت ، اين جبر سوم ، آن هم جبر چهارم ، ولى آن كار صحيح را انجام بدهد . 7 ، 13 و قد كنت نهيتكم عن هذه الحكومة فأبيتم عليّ إباء المنابذين حتّى صرفت رأيي إلى هواكم و أنتم معاشر أخفّاء الهام ، سفهاء الأحلام .

و لم آت لا أبا لكم . بجرا و لا أردت لكم ضرّا ( من شما را از اين حكميت نهى كرده بودم و شما مانند طردكنندگان كتاب الهى دستور مرا پشت سر انداختيد و از عمل بآن امتناع ورزيديد ، تا آنكه مرا مجبور كرديد كه نظرم را باخواسته شما تطبيق كنم و شما مردمى سبك مغز و غوطه‏ور در رؤياهاى احمقانه ‏ايد . من اى مردم بى‏اصل ، هرگز قصد شر و افساد براى شما نداشتم و براى شما ضررى نخواسته ‏ام ) .

آيا امير المؤمنين ( ع ) رأى خود را تابع هواى آن سبك مغزها نمود ؟

ممكن است از ظاهر عبارت فوق چنين استنباط شود كه امير المؤمنين عليه السلام در مسئله حكميت رأى خود را تابع آن سبك مغزهاى غوطه‏ور در رؤياهاى احمقانه نموده است . ولى با دقت كامل در مباحث گذشته بخوبى روشن شد كه در همه مراحل حكميت ، امير المؤمنين عليه السلام مطابق قانون الهى رفتار كرده است ، بدين ترتيب كه :

1 امير المؤمنين ( ع ) بمجرد اطلاع از حيله‏ گرى عمرو بن عاص و معاويه [ پيشتاز در مكتب ماكياولى ] در موقع بلند كردن قرآنها در سرنيزه ‏ها با كمال صراحت و اصرار شديد ، سپاهيان خود را از نقشه شوم آن دو عضو مكتب ماكياولى مطلع ساخت و از دست كشيدن آنان از جنگ سخت بر آشفت و نهى اكيد فرمود .

2 هنگاميكه اكثريت سطحى‏نگر از سپاهيان امير المؤمنين با مكرپردازيهاى جانوران معاويه پرستى مانند اشعث بن قيس‏ها و ديگر مزدوران وى فريب آن نقشه شوم را خوردند ، و امير المؤمنين را در صورت عدم پذيرش حكميت تهديد به قتل نمودند و شيرازه سپاه را از هم گسيختند ، با اينكه بنا به نقل همه مورخين علامات پيروزى امير المؤمنين آشكار شده بود ، او را با توسل به رأى اكثريت مجبور به پذيرش حكميت نمودند . مسلم است كه اگر آنحضرت حكميت را نمى ‏پذيرفت ، باستثناى چند نفر محدود مانند مالك اشتر و قيس بن سعد بن عباده [ بر فرض اينكه قيس در همانروزها حضور داشته است ] همه آنان مى ‏گفتند :

پس كجا رفت « وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَيْنَهُمْ » [ الشورى آيه 38] پس كو « وَ شاوِرْهُمْ فىِ الْأَمْرِ » [ آل عمران آيه 139] ( و امر مسلمانان در ميان خودشان با مشورت است ) ، ( و با آنان مشورت كن ) مشورت و رأى اكثريت بر اينست كه ما حكميت را بپذيريم ، و فرزند ابيطالب استبداد مى ‏ورزد .

3 پس از اين مرحله ، مرحله تعيين حكم فرا مى‏ رسد . در اين مرحله نيز با تمسك بهمان مشورت و اكثريت ابو موسى اشعرى با تمام مخالفتى كه امير المؤمنين در تعيين وى براى حكميت ابراز فرمود ، تعيين گشت . چنانكه از جريان اين مراحل روشن مى‏ شود ، در هيچ نقطه‏اى از اين مراحل امير المؤمنين از هواى آنان تبعيت ننموده است ، بلكه آنان از روى جهل و حماقت ،

موقعيتى را پيش مى‏آوردند كه قانون همان موقعيت را امير المؤمنين مراعات ميفرمود ، مانند كودكانى كه در حركاتش به لب بام برسند ، مادرشان پيش ازآنكه كودكان بلب بام برسند ، همه گونه داد و فرياد براى جلوگيرى آنان از رسيدن به آن پرتگاه خطرناك زده و حق مادرى را ادا نموده است . پس از آنكه آن كودكان از لب بام بزمين ميفتند ، مادر با تمام جديت حياتى آنان را مداوا و بسترى مى ‏كند . آيا مى ‏توان گفت : مادر كودكان در اين مراحل از خواسته كودكانه آنان تبعيت كرده است ؟

شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری  جلد 9

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=