متن خطبه هجدهم
18 و من كلام له عليه السلام
في ذم اختلاف العلماء في الفتيا 1 و فيه يذم أهل الرأي و يكل أمر الحكم في امور الدين للقرآن 2
ذم اهل الرأي
ترد على أحدهم القضيّة في حكم من الأحكام فيحكم فيها برأيه 3 ،ثمّ ترد تلك القضيّة بعينها على غيره فيحكم فيها بخلاف قوله 4 ،ثمّ يجتمع القضاة بذلك عند الإمام الّذي استقضاهم 5 ، فيصوّب آراءهم جميعا 6 و إلههم واحد 7 و نبيّهم واحد 8 و كتابهم واحد 9 أفأمرهم اللَّه سبحانه بالاختلاف فأطاعوه 10 أم نهاهم عنه فعصوه 11
الحكم للقرآن
أم أنزل اللَّه سبحانه دينا ناقصا فاستعان بهم على إتمامه 12 أم كانوا شركاء له ، فلهم أن يقولوا ، و عليه أن يرضى 13 ؟ أم أنزل اللَّه سبحانه دينا تامّا فقصّر الرّسول صلّى اللَّه عليه و سلّم عن تبليغه و أدائه 14 ، و اللَّه سبحانه يقول : « ما فرّطنا في الكتاب من شيء 15 » و فيه تبيان لكلّ شيء 16 ، و ذكر أنّ الكتاب يصدّق بعضه بعضا ، و أنّه لا اختلاف فيه 17 فقال سبحانه : « و لو كان من عند غير اللَّه لوجدوا فيه اختلافا كثيرا » 18 . و إنّ القرآن ظاهره أنيق و باطنه عميق 19 ، لا تفنى عجائبه 20 ، و لا تنقضي غرائبه 21 ، و لا تكشف الظّلمات إلاّ به . 22
ترجمه خطبه هيجدهم
در سرزنش اختلاف علماء در فتواها 1 در اين خطبه عمل كنندگان به رأى بى ماخذ را سرزنش مي نمايد و احكام مربوط به امور دينى را به قرآن موكول مي كند . 2
سرزنش اهل رأى
هنگاميكه در حكمى از احكام قضيه اى براى يكى از قضات مطرح مي گردد ، با رأى خود در آن قضيه حكم مي كند 3 . سپس عين همان قضيه به قاضى ديگرى روى ميآورد ، اين قاضى برخلاف حكم شخص اولى قضاوت مي نمايد 4 . سپس قضات مزبور براى تشخيص و واقعيت ، نزد آن رهبر كه آنان را به قضاوت نصب كرده است ، جمع ميشوند 5 آن رهبر همه آراء آنان را تصويب مي نمايد 6 در صورتيكه خداى آنان يكى است 7 پيامبر آنان يكى است 8 كتابشان يكى است 9 آيا خداوند سبحان است كه آنانرا باختلاف دستور داده است و آنان اطاعتش كرده اند 10 يا آنانرا از اختلاف نهى نموده ، و آنان مخالفتش كرده اند 11
حكم از آن قرآن است
يا خداوند سبحان دينى ناقص فرستاده و از آنان براى تكميل دين كمك خواسته است 12 يا اين قضات شركاى خداوندى در حكمند كه آنان ميتوانند مطابق رأى خود بگويند و خداوند رضايت به حكم آنان بدهد ؟ 13 يا خداوند دينى كامل فرستاده است ، ولى پيامبر اكرم ( ص ) در تبليغ و اداى آن دين تقصير نموده است 14 در صورتيكه خداوند سبحان ميگويد : ما فرطنا فى الكتاب من شيئى ( ما در قرآن هيچ تفريطى نكردهايم 15 و فيه تبيان لكل شيئى ( و در قرآن براى همه چيز بيانى است ) 16 و خدا متذكر شده است كه بعضى از آيات كتاب الهى ، بعض ديگر را تصديق مينمايد و در اين كتاب اختلاف وجود ندارد 17 ، لذا خداوند سبحان فرموده است وَ لَو كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً ( اگر اين قرآن از نزد غير خدا نازل شده بود ، اختلاف زيادى در آن پيدا ميكردند 18 . ظاهر قرآن زيبا و شگفتانگيز و باطن آن عميق است 19 شگفتىهاى قرآن فناناپذير 20 و معانى بىنظيرش را پايانى نيست 21 و تاريكىها بدون استمداد از آن مرتفع نخواهد گشت 22 .
تفسير عمومى خطبه هيجدهم
3 ، 4 ترد على احدهم القضيّة فى حكم من الاحكام فيحكم فيها برأيه ، ثمّ ترد تلك القضيّة بعينها على غيره فيحكم فيها بخلاف قوله ( هنگاميكه در حكمى از احكام ، قضيهاى براى يكى از قضات مطرح مي گردد ،با رأى خود در آن قضيه حكم مي كند . سپس عين همان قضيه به قاضى ديگرى روى مي آورد ، اين قاضى بر خلاف حكم شخص اولى قضاوت مي نمايد )
علت اختلاف در قضاوتها و فتواها
عللى كه ممكن است منشأ اختلاف قضات در احكامى كه صادر مي كنند ،
بوده باشد :
1 اختلاف در مقدار و چگونگى اطلاع قضات و مجتهدان از مأخذ .
اين اختلاف با نظر به كم و زيادى عشق به مطالعه و بررسى و تحمل زحمت تفكر در مفاد مأخذ و جستجوى منابعى كه قانون از آنها استخراج ميشود و كوشش در بررسى آراء و عقايد ديگر قانوندانان و قضات ، يك پديده كاملا معمولى است . آنچه كه مقتضاى تعهد اسلامى و انسانى قاضى است ،پيگيرى گسترده و عميق براى بررسى مأخذ و حتى اهميت دادن به احتمال وجود مأخذى است ، كه در حكم او مؤثر خواهد بود . اگر قاضى يا مجتهد احتمال قابل اعتنائى بدهد كه مأخذى ديگر وجود دارد كه ميتواند معرفت او را درباره قانون و استثناءها و تقييد و توضيح آن كاملتر نمايد ، [ به ملاك ممنوعيت عمل به مأخذ پيش از پيگردى از همه آنچه كه ممكن است تأثيرى در حكم و نتيجه استنباط داشته باشد ] واجب است كه احتمال مزبور را تا سرحد يقين يا اطمينانى قانع كننده ، تعقيب نمايد . جاى ترديد نيست كه همه قضات و ديگر صاحب نظران كه نيازمند اطلاعات مي باشند ، اين عمل لازم را انجام نمي دهند .
2 اختلاف در چگونگى بهره بردارى از مآخذ .
آگاهى از قوانين ادبى زبانى كه مأخذ قانون با آن زبان تدوين شده است ، همچنين قريحه و ذوق ادبى و انسان شناسى قضات و مجتهدان ، عاملى ديگر در بروز اختلاف در حكم و فتوى مي باشد . شرط لازم در اين مسئله بسيار روشن است كه قاضى و مفتى بايد حد اكثر قدرت و استعداد خود را در فراگيرى قوانين ادبى و اعمال ذوق در فهم و تطبيق آنها بر مأخذ به كار ببندند و همانطور كه در علت اول اختلاف گفتيم ، اندك تقصير و قصور ناشى از جدى نگرفتن موضوع برخلاف تعهد قضائى و منصب فتوى بوده ، مسئول شمرده مي شوند .
3 تشخيص موضوعى كه براى قاضى و مجتهد براى حكم و فتوا مطرح شده است .
معمولا چنين است كه قضات و مجتهدان از تشخيص همه جانبه موضوع كه حكم و فتوا درباره آن صادر خواهد گشت ، ناتوانند ، زيرا دور از شغل اختصاصى آنان ميباشد و اگر هم بخواهند نظرى در تشخيص موضوع بدهند ،اگر از اهل خبره آن موضوع و رويداد بوده باشند ، بعنوان يك فرد خبره ميتوانند دخالت كنند ، بهمين جهت است كه در فقه اسلامى مخصوصا در فقه تشيع ، تشخيص موضوع به عهده خبرگان عرف و عقلاء موكول شده است .
خصوصيتى كه شغل قضات دارد ، اينست كه تطبيق قانون بر مورد قضاوت بر عهده قاضى است و اين تطبيق احتياج شديد بر درك و شناخت موضوع دارد بعبارت اصطلاحى : فتوى همواره به شكل قضاياى كليه صادر مي گردد . به اين معنى كه مجتهد مي گويد : آشاميدن مسكرات حرام است . اين فتوى شامل همه مواد مسكر است ، چه در زمان فتوى و در يك رويداد مشخص وجود داشته باشند يا نداشته باشند . در صورتيكه حكم همواره درباره موضوع و رويداد موجود صادر مي شود ، چه حكم قضائى و چه حكم اجتهادى مانند تحريم تنباكو كه مرحوم آية اللّه سيد محمد حسن شيرازى صادر كرد . حكم قضات هم در همه موارد ، درباره قضايا و رويدادهايى كه موجود است صادر مى شود و با حكم قاضى حل و فصل مي گردد . بنابراين كوشش بسيار فراوان درباره شناخت و تشخيص قضايا و رويدادها به وسيله خبرگان و متخصصان هر يك از انواع قضايا واجب است . مسلم است كه خبرگان و متخصصان نيز بجهت اختلاف در علاقه به كار و فهم و ذوق و احساس تعهد شغلى بسيار مختلف مي باشند .
اينست علت سوم اختلاف در حكم قضات و مجتهدان .
4 تقيد به اصول و عقايد خاص كه قاضى و مجتهد آنها را پذيرفته اند
اين اصول و عقايد معمولا يك عينك ناملموس به ديدگان حكمكننده ميزنند كه چه بخواهد و چه نخواهد در حكم صادرشده تأثير مي گذارد . هر اندازههم كه حكمكننده از قدرت شخصيت برخوردار باشد ، نمي تواند آن عينك را حد اقل در مواردى كه مأخذ و دلايل حكم صراحت قاطعانه ندارند ، از چشمان خود كنار بزند . سعادتمند است آن جامعهاى كه متصديان حكم قضائى يا فتوائى آن جامعه داراى اصول و عقايدى باشند كه موافق قوانين و مآخذ آنها بوده باشند ، مثلا خوشبختى يك جامعه اسلامى در آن است كه قضات و مجتهدان آن جامعه داراى اصول و عقايدى باشند كه با قوانين و مآخذ فقهى و حقوقى آن جامعه همآهنگ مى باشند . در اين مسئله مهم نيز ممكن است حكمكنندگان با نظر به قدرت ايمان و ضعف آن بالنسبه به اصول عقايد مورد پذيرش و همچنين با نظر به اختلاف آنان در تفسير و توجيه مآخذ و منابع قانون براى تطبيق با اصول و عقايد پذيرفته شده مختلف بوده باشند . اين اختلافات ماداميكه به تقصير و كوتاهى در شرايط عقلى و قانونى حكم مستند نباشد ،يعنى حكم كننده با تمام تقواى قضائى و فتوائى و بدون كمترين تقصير و كوتاهى اقدام به صدور حكم و فتوا نمايد ، از عهده مسئوليت خود برآمده است . با ملاحظه اين شرايط قضات و مجتهدين ميتوانند در احكام و فتاوائى كه صادر مي كنند اختلاف نظر نداشته باشند و اگر اختلافى هم بوجود بيايد ، اخلالى به زندگى فردى و اجتماعى وارد نياورد . آنچه كه مورد ملامت و توبيخ امير المؤمنين عليه السلام در اين خطبه است ، احكامى است كه قضات با استناد به راى صادر مي نمايند .
توضيح آنكه احكام و قوانين مدنى و جزائى و ساير انواع قوانين در اسلام بايد مستند به منابع چهارگانه كتاب و سنت و اجماع و حكم صريح عقل بوده باشد . در تفسير خطبه گذشته تفسير مختصرى را درباره منابع چهارگانه بيان نموديم در اين مبحث براى توضيح معناى « رأى » مجبوريم مقدارى در منبع چهارم كه حكم عقل است ، بررسى نمائيم .
اشكال استدلال عقلى كه برخى از فقها ، در استنباط احكام و تكاليف فقهى و حقوقى عمل مى كنند بقرار زير است :
1 قياس عبارتست از تعميم و تخصيص حكم كه در يكى از منابع چهارگانه آمده است ، از موضوع ذكر شده در دليل ، بجهت علتى كه براى آن حكم در نظر قاضى و مجتهد جلوه گر شده است ، يعنى قاضى يا فقيه ظن برده است كه حكم مفروض مستند به آن علت است كه به نظرش رسيده است بعنوان مثال :
اگر متن دليل حكم چنين بوده باشد كه مسكرات حرام است ، قاضى يا فقيه علت اين حكم را مسموميت ريه و كبد در نظر بگيرد و در نتيجه ممنوعيت آشاميدن مسكرات را به آنچه كه باعث مسموميت ميشود ، تخصيص بدهد ،بهمين جهت اگر با فعاليتهاى شيميائى مسموميت مفروض بر طرف شود ، ولى خاصيت سكر در ماده مسكر باقى بماند ، محكوم به جواز مي باشد . اين گونه استنباط كه به ظن و تخمين قاضى يا مجتهد مستند است ، اعتبار فقهى ندارد زيرا ظن مطلق كه دليلى بر حجيت آن وجود ندارد ، نمي تواند مأخذى صحيح براى حكم بوده باشد . اختلافات ناشى از اين گونه قياس گيرىها از ديدگاه امير المؤمنين عليه السلام محكوم است ، زيرا مستند به رأى و نظرى است كه منشاء ثابت شده قانونى ندارد .
2 استحسان ممكن است انواعى داشته باشد ، ولى عمده آنها عبارتست از حدس مناسبت ما بين حكم و موضوع . قاضى يا مجتهد حكمى را مناسب موضوعى تلقى ميكند و حكم مفروض را بر آن موضوع استحسان مي نمايد .
مانند اينكه گذاشتن دستها رويهم و نهادن آنها به سينه يا روى شكم در حال قرائت نماز ، نوعى خضوع و تسليم در برابر خدا تلقى شود . حكم عبارتست از وجوب گذاشتن دستها رويهم و نهادن آنها به سينه يا روى شكم ، و موضوع عبارتست از احترام و تعظيم خداوندى . اگر اين حكم مستند به حدس شخصى باشد ، مسلما موجب بروز اختلافات خواهد گشت كه در جمله مورد تفسير مردود شناخته شده است .
3 تنقيح مناط قطعى قاضى يا مجتهد با اين دليل قطع پيدا مىكند كه علت ملاك حكم فلان چيز است . البته در امثال اين موارد ، قطعى كه براى آن دو به وجود آمده است ، اگر مستند به مقدمات و عوامل عقلانى بوده باشد حجت بوده و قابل استناد براى حكم قاضى و فتواى مجتهد مىباشد ولى اندك ترديد در صحت مقدمات حكم و فتوى را از حجيت مياندازد . اين مأخذ سوم هم بجهت دخالت حدس و دريافتهاى شخصى ميتواند يكى از عوامل بروز اختلاف در حكم و فتوى بوده باشد .
4 قياس اولويت مانند نهى از بى اعتنائى به پدر و مادر با گفتن كلمه « اف » كه ممنوعيت دشنام و زدن را بطريق اولى اثبات مي نمايد . بدان جهت كه نهى از حد اقل ، نهى از حد اكثر را بطور بديهى در بر دارد ، لذا اينگونه موارد نمى تواند منشاء بروز اختلاف بوده باشد . بطور كلى اختلافات ناشى از اشكال استدلال عقلى مزبور و نظاير آن در جملات امير المؤمنين عليه السلام مردود گوشزد شده است . البته چنانكه در مبحث پيشين گفتيم : احكامى كه از عقل سليم و پاك از خيالات و هوسها و هماهنگ با وجدان ، صادر مي شود ،يكى از منابع كار قضاوت و فتوى است و اين احكام بجهت اشتراك همه عقول سليم و هماهنگ با وجدان ، منشاء بروز اختلاف نميباشد . 5 ، 6 ثمّ يجتمع القضاة بذلك عند الامام الّذى استقضاهم فيصوّب آرائهم جميعا ( سپس قضات مزبور براى اثبات نظر خود نزد آن رهبر كه آنانرا بر قضاوت نصب كرده است جمع ميشوند و آن رهبر آراء همه آنانرا تصويب مي نمايد )
رهبر چگونه مى تواند آراء مختلف قضات را تصويب نمايد
آن رهبر نادان كه شغل رهبرى را براى ارضاى حس خودپرستى بدست آورده است ، همه آراء متضاد قضات را تصديق و تصويب مي كند تو درست حكم كردهاى ، او هم درست حكم كرده است آيا حكم جمع ميان دو ضد در قلمرو قضاوت از ديگر پديده هاى جهان هستى و شئون انسانى ، جدا است ؟
اين محال بديهى در قلمرو قضاوت وجود ندارد وقتى كه فرض اينست كه منابع و مأخذ حكم يكى است و موضوعى كه مورد قضاوت قرار گرفته است يكى است ، اين اختلاف از كجا ناشى شده است ؟ جز تكيه بر حدس و دريافت شخصى يا دخالت غرضهاى سودجويانه ، عاملى ديگر بر اختلاف ديده نمي شود فرض مي كنيم كه دو قاضى واقعا صاحبنظرند ، يقينا هر دو مىدانند كه حكم الهى درباره يك موضوع بيش از يكى نيست ، چرا براى رفع اختلاف اقدام به بررسى هاى عميقانه و حذف حدسها و دريافت شخصى نمى نمايند اگر آنان برى از هوى و هوسند ، بچه دليل در ريشه كن كردن عوامل اختلاف نمي كوشند اين وظيفه رهبر و يا رهبران است كه هرگونه وسيله رفع اختلافات را آماده كنند نه اينكه براى بدست آوردن دل همه آنان اختلافاتشان را تصويب نمايند 7 ، 9 و الههم واحد و نبيّهم واحد و كتابهم واحد ( در صورتيكه خداى آنان يكى است ، پيامبر آنان يكى است ، كتابشان يكى است )
مشيت بالغه خداوندى يكى و آورنده قانون يكى و منبع قانون نيز يكى است
احكام و تكاليفى كه به وسيله پيامبران عظام به جوامع بشرى ابلاغ شده است ، منعكسكننده مشيت خداوندى درباره صلاح و فساد انسانها است يعنى حيات معقول انسانها كه مقتضاى مشيت خداوندى است و بدون كوشش انسانها در راه تنظيم عوامل اين حيات قابل تحقق نيست ، لذا خداوند متعال به وسيله پيامبران راه تنظيم آن عوامل را به وسيله تعيين احكام و تكاليف روشن ساخته است . هدف اصلى فرستادن پيامبران و فداكارىهاى آنان و ابلاغ دستورات خداوندى « حيات معقول » انسانها است و اصول بنيادين اين حيات ، واقعيات مشتركى است كه در همه انسانها وجود دارد . پس انسان يك حقيقت غير قابل تجزيه است و خداى اين انسانها يكى است و پيامبرشان كه بازگوكننده مشيت خداوندى درباره حيات معقول انسانها است يكى است و منبع اصلى احكام و تكاليفى كه تنظيمكننده حيات مزبور است ، كتاب الهى است كه جامع همه واقعياتى است كه بوسيله پيامبران گذشته و عقل سليم و فطرت پاك ابراز ميگردد .
اختلاف سازنده و اختلاف ويرانگر
درك واقعيات و تطبيق آنها بر شئون حيات معقول بشرى ، ممكن است دو نوع اختلاف به وجود بياورد . اختلاف سازنده و اختلاف ويرانگر . هر اختلافى كه مربوط به تنوع موقعيتها و شئون بشرى در مجراى دگرگونىها يا مربوط به اختلاف فهم و موضعگيرى خاص صاحب نظران بوده و خودخواهى در آن دخالت نكند ، اختلاف سازنده ناميده مى شود و منظور امير المؤمنين عليه السلام رد اينگونه اختلاف نيست .
و هر اختلافى كه ناشى از بىاطلاعى و دخالتدادن پندارهاى بى اساس در رأى و قصور فهم و ناشايستگى اظهار نظر در واقعيات و خودخواهىها بوده باشد اختلاف ويرانگر ناميده مي شود ، توبيخ امير المؤمنين عليه السلام متوجه اين نوع اختلاف است و رنج درونى اين پيشواى الهى كه از محتواى جملات اين خطبه بخوبى روشن مي گردد ، ناشى از اين اختلاف است . 10 ، 11 ا فامرهم اللَّه سبحانه بالاختلاف فاطاعوه ام نهاهم عنه فعصوه ( آيا خداوند سبحان است كه آنان را به اختلاف دستور داده است و آنان اطاعتش كردهاند يا آنان را از اختلاف نهى فرموده است و آنان خدا را معصيت كرده اند ؟ )
سرتاسر قرآن دستور به وحدت و تهديد درباره اختلاف است
مگر خداوند نميفرمايد : « قُلْ اِنَّما اَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ اَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَ فُرادى » [سبا آيه 46] ( به آنان بگو : من تنها شما را به يك حقيقت پند ميدهم : همه شما دو تا دوتا ( جمعى ) و يك يك ( فردى ) براى خدا قيام كنيد ) مگر خدا نمي فرمايد :
« يا اَيُّهَا النَّاسُ اِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ اُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ اَتْقاكُمْ » [الحجرات آيه 13] ( اى مردم ، ما شما را از مردى و زنى آفريديم و شما را تيرهها و قبايلى قرار داديم تا همديگر را درك كنيد [ و زندگى هماهنگ داشته باشيد ] بافضيلت ترين شما در نزد خداوند باتقوى ترين شما است .
اين آيه قرآن است كه ميگويد : وَ اعتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا [ آل عمران آيه 103] ( همگى چنگ به وسيله الهى بزنيد و پراكنده نشويد ، [ زيرا متلاشى ميگرديد و با شكست روبرو ميشويد و بوى انسانيت [ يا بنيان زندگى ] شما نابود مي گردد . ] هيچ راه ديگرى براى ريشهكنكردن اختلافات ويرانگر جز عمل به ملاك وحدت كه در سه آيه فوق آمده است ، وجود ندارد . اين ملاك عبارت است از : 1 ان تقوموا للَّه ( براى خدا قيام كنيد ) 2 ان اكرمكم عند اللَّه اتقاكم ( بافضيلت ترين شما در نزد خدا ، باتقواترين شما است ) 3 حبل اللَّه ( وسيله خداوند ) يعنى همه انسانها بايد بدانند و بالاخره هم خواهند دانست كه وحدت مطلوب كه ركن اساسى حيات معقول انسانها است ، بدون انگيزگى الهى امكانپذير نخواهد بود . بشر حرف و حماسه و شعر فراوانى درباره وحدت انسانها گفته است و پس از اين هم خواهد گفت ، ولى اگر درست دقت نمايند ،
خواهند ديد اثر آنهمه حرف زدنها و حماسه بازيها و شعرسرودنها جز يك تحريكات بسيار سطحى و بى اساس و زودگذر چيزى نبوده و نخواهد بود .
ملاك درك و ايجاد وحدت كه بر محكمترين بنياد عالم هستى استوار است ،
همانست كه در قرآن آمده و ما آن را متذكر شديم .
يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِى السِّلْمِ كافَّةً [البقرة آيه 208] ( اى مردم با ايمان ، همگى و عموماً در صلح و صفا وارد شويد ) .
فَمَنْ آمَنَ وَ اَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ [ الانعام آيه] ( كسانيكه ايمان آوردند و به اصلاح فرد و اجتماع پرداختند ، براى آنان نه ترسى هست و نه اندوهى . اَنْ تَبَروُّا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ [ البقرة آيه 224] ( نيكوكارى كنيد و تقوى بورزيد و در ميان مردم صلح را برقرار كنيد ) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ اَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ [ الانفال آيه 1]
( به خدا تقوى بورزيد و در ميان خود صلح و صفا برقرار كنيد . ) اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ اِخْوَةٌ فَاَصْلِحُوا بَيْنَ اَخَوَيْكُمْ [ الحجرات آيه 10 ] ( مردم با ايمان برادران يكديگرند ، ميان برادرانتان صلح را برقرار كنيد ) آيا اين آيات كه در ايجاد اتحاد و صلح ميان مردم با صراحت كامل دستور ميدهند ، از اختلافات ويرانگر قضاوتها و فتاوى جلوگيرى نميكنند آيا امكان دارد كه خداوند متعال براى ايجاد صلح و صفا و برداشتن پراكندگىها تأكيد مينمايد ، اختلاف در قضاوت و فتوى را كه موجب تشتت و پراكندگى ارتباطات افراد جامعه ميباشد ، تجويز نمايد ؟ آيا اين بهانه صحيح است كه من قاضى هستم ، من مجتهدم ،همين است كه ميگويم و ديگر صاحبنظران بايستى از من تبعيت كنند ؟ اين نوعى از خودخواهى خطرناك است كه به قيمت ازبينرفتن جانهاى آدميان و پايمال شدن حقوق كار و نابودشدن شخصيتها تمام مي گردد .
آيا با آن همه دلايل عقلى و اين همه آيات كه با بيانات گوناگون ، حيات و شئون آن را جلوهگاه عظمت و مشيت خداوندى مطرح مي كنند ميتوانند اختلافات ويرانگر را تجويز نمايند ؟ براى رسيدن به وحدت و صلح در روابط انسانى ، جز شوراى قضائى و شوراى فتوائى راه ديگرى وجود ندارد . شورائى كه بتواند نخست خودخواهى و تكيه بر رأى شخصى مخلوط با ذوقيات بى اساس و اصول پيش ساخته اثباتنشده را از دلهاى اعضاى شورى بزدايد . 12 ام انزل اللَّه سبحانه دينا ناقصا فاستعان بهم على اتمامه ( يا خداوند سبحان دينى ناقص فرستاده و از آنان براى تكميل دين كمك خواسته است )
مگر ميخواهند با آن آراء ساخته و پرداخته نقص دين الهى را جبران كنند ؟
بعضى از اشخاص بىاطلاع از همه ابعاد ايده ئولوژى اسلامى ،مي گويند : اين دين پيش از هزار و چهار صد سال در عربستان ظهور كرده است .
و نميتواند پس از اين همه پيشرفتهاى علمى و جهانبينى و انسان شناسى پاسخگوى احتياجات امروز جامعه بوده باشد . اين مطلبى است كه با اشكال مختلف و با انگيزههاى گوناگون بيان مي شود . در ميان اين مدعيان تاكنون يك نفر پيدا نشده است كه منابع و مآخذ همه ابعاد ايده ئولوژى اسلامى را كه بسيار وسيع و عميق است ، بيطرفانه بررسى نموده و ادعاى خود را اثبات نمايد . مقدار فراوانى از اين مدعيان به تقليد از كسانى كه با عينك پيش ساخته به اسلام مى نگرند ، سخن مي گويند .
عدهاى ديگر از مخالفت هوى و هوسهاى حيوانى و خودخواهى كه در دين اسلام مورد تأكيد شديد است ، مى هراسند . گروه ديگر چند مسئله مشكلنما را در دين اسلام مى بينند و يا از دهانها مي شنوند ، بجاى آنكه به تحقيق لازم و كافى در آن مسائل بپردازند ، حكم به نقص اسلام صادر مينمايند مانند تعدد زوجات كه با نظر به شرايط بسيار سختى كه براى مجاز بودن آن بيان شده است ، در حقيقت يك حكم اضطرارى است كه هيچ عاقلى در موقعيتهاى طبيعى و معتدل اقدام به آن نمي نمايد و مانند بردگى كه در صدر اسلام شيوع داشته و مستند به عوامل ريشه دار اجتماعى گذشته بوده است . اسلام بامنطقى ترين راهها ريشه هاى بردگى را سوزانيد و با طرق گوناگون مانند مصرفكردن سهمى از زكات براى آزادكردن بردهها و مقرر داشتن آن ، بعنوان كيفر بعضى از جرمها و غير ذلك . . . با جريان بردگى به مبارزه برخاست .
گروهى ديگر با مطالعه محدود و حرفهاى در برخى از مسائل اسلامى ،تنها باين هدف كه اطلاعى از اسلام ابراز كند ، درباره محدوديت و نقص اسلام قلمفرسايى ميكنند . ما نميتوانيم سخنى با اين گونه مدعيان داشته باشيم ،مگر اينكه بگوئيم : « آقايان ، فراموش نكنيد كه وجدان هم وجود دارد » بعنوان نمونه وقتى كه اينجانب درس قانون مجازات سرقت را در اسلام تدريس كردم ، و فاضل ارجمند آقاى منوچهر صدوقى آنرا باضافه تحقيقات خودشان نوشتند ، به طور تدريجى در حدود بيست نفر از حقوقدانان را كه گرايش مذهبى نداشتند ، دعوت به مطالعه و بررسى اين قانون نمودم ، پس از بررسى مفاد قانون مزبور ، حتى يك نفر از آن حقوقدانان ، اعتراضى به اصل قانون نگرفتند و بلكه با حالت تعجب و تأسف از بىاطلاعى خودشان از فقه اسلامى ،در خود فرورفتند .
بياد دارم كه اين مطلب را به بعضى از آنان گفتم كه آقايان عزيز ، شما كه شنيده بوديد فقه اسلامى مجازات سارق را بريدن دست مقرر كرده است ، از اين شرايط و مواد اطلاع داشتيد ، آنان با كمال صراحت گفتند : نه هرگز برخى ديگر از آنان چنين گفتند : « اين قانون را ميتوان در معظمترين دانشكدههاى حقوق دنيا عرضه نموده ، نه تنها اعتراض منطقى در باره آن شنيده نخواهد شد ، بلكه جنبه انسانى آن ، حقوقدانان با فضيلت را به فراگرفتن و تدريس حقوق اسلامى تشويق خواهد كرد ، اين لطيفه را هم يكى از آنان گفت « خدا بجهت شدت محبتى كه به انسانها دارد ، به بريدن چهار انگشت سارق دستور داده است ، اگر من قانونگذار بودم ، با اين شرايط و و موادى كه در فقه اسلامى براى مجازات سرقت آمده است ، حكم به كشتن سارق مي كردم » .
وقتى كه مواد حقوق حيوان را از فقه اسلامى استخراج كرديم اين مسئله بخوبى روشن گشت كه اسلام همه شئون حيات را از جانداران ناچيز گرفته تا انسانهاى رشديافته در نظر گرفته ، حقوق همه آنها را تأمين نموده است وجود كليات فراوان در قوانين اسلامى و مرتفعساختن هرگونه بلا تكليفى در برابر دگرگونى هاى تاريخ و مشكلات بى سابقه ، با قواعدى امثال لا ضرر و لا ضرار اثباتكننده مشمول و فراگيرى مكتب اسلام همه ابعاد انسانى است در هر زمان و هر گونه شرايط . 13 ام كانوا شركاء له فلهم ان يقولوا و عليه ان يرضى ( يا اين قضات شركاى خداوندى درحكمند كه آنان مي توانند مطابق راى خود بگويند و خداوند رضايت به حكم آنان بدهد )
اين قضات با خداوند شركت در قانونگذارى ندارند
از آنجا كه همه احكام و تكاليف اسلامى تابع مصالح و مفاسدى واقعى هستند كه همه آنها را نميتوان با عقول معمولى درك كرد و از آنجا كه هيچ كس در هر مقامى هم كه باشد حق تسلط بر ديگرى ندارد ، خواه تسلط زور و قدرت و خواه تسلط قانونگذارى ، لذا وضع قانون در انحصار خداوندى است . معناى اينكه وضع قانون مخصوص بخدا است ، آن نيست كه سطحى نگران مي پندارند كه يك موجود بزرگ در گوشهاى از انحصار نشسته و احكام و تكاليفى را به مقتضاى خودخواهى هايش براى مردم وضع مى كند ، بلكه منظور اينست كه خداوند بىنياز مطلق كه حتى از سودرسانيدن به خودش بى نياز است ، همه عوامل سود و زيان و نقص و كمال انسانها را مي داند و بوسيله احكام و تكاليفى كه به مردم ابلاغ ميكند ، آنانرا از نقص و زيان ، به سود و كمال واقعى اعتلاء مىبخشد . اين احكام و تكاليف هدفى بنام لذت نمي شناسد ، اگر چه از بهره بردارى منطقى از اين پديده هيچ چيز را ممنوع نمى سازد .
آنچه كه هدف نهائى احكام و تكاليف در دين اسلام است ، به فعليت رسيدن و بارورشدن همه ابعاد و استعدادهاى مثبت انسانى است كه در فطرت او وجود دارند . و بدان جهت كه عقول و ادراكات آدميان از شناسائى همه آن ابعاد و استعدادها و همچنين طرق به فعليترسانيدن آنها ناتوان است ، لذا نميتوانند با فعاليتهاى محدود مغز خويش همه اسرار عميق آن ابعاد و استعدادها را درك نموده ، با وضع قوانين صالحه بشر را بكمال مورد انتظار رهنمون گردند . 14 ام انزل اللَّه دينا تامّا فقصّر الرّسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم عن تبليغه و ادائه ( يا خداوند دينى كامل فرستاده است ، ولى پيامبر اكرم ( ص ) در تبليغ و اداى آن دين تقصير نموده است ؟ )
هيچ انسانى مانند پيامبر اكرم عظمت وجدى بودن لزوم اداى امانت رسالت را درك نكرده است
رشد اخلاق فاضله و به فعليترسيدن استعدادهاى عالى انسانى ، بدون احساس تعهد والا و عمل بر طبق آن ، بهيچ وجه امكانپذير نيست تعهد در برابر يزدان پاك براى انسانشدن و انسان ساختن ديگران ، نخستين شرط پيامبرى است . احساس تعهد والا و عمل بر طبق آن ، بايستى در همه سطوح روانى پيامبر مانند خون در شريان جريان داشته باشد . او تعهد جدى كرده است كه كلمهاى مخالف واقع بر زبانش جارى نشود . هوى و هوس را در حيات معقول شخصى خود و در ارتباط با ديگر انسانها دخالتى ندهد .
او تعهد كرده است از همه انواع و شئون خودخواهى بركنار باشد . او تعهد كرده است از عملكردن به دستورات الهى درباره خود و ديگران كمترين تقصير و قصورى ننمايد . او بجهت آشنائى نزديك با جمال و جلال و سيطره مطلق خداوندى بر دلها و عقول آدميان حتى خيال خلاف تعهد بر ذهنش خطور نميكند . او بخوبى ميداند كه انسان منهاى تعهد يعنى هيچ و پوچ . اساسى ترين تعهد پيامبر اكرم ( ص ) اينست كه حياتىترين امانت را كه ابلاغ وسايل رشد و كمال آدميان است ، با كمال دقت و بدون اندك زيادى و كمى انجام بدهد
وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ [ الحاقة آيه 44 و 45] .( اگر گفتارى را ( پيامبر ) بما نسبت بدهد كه اساس ندارد از دست او مي گيريم )
وَ اِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذى اَوْحَيْنا اِلَيْكَ لِتَفْتَرِىَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ اِذاً لاَتَّخَذُوكَ خَليلاً وَ لَوْ لا اَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ اِلَيْهِمْ شَيْئاً قَليلاً اِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصيراً [ الاسراء آيه 73 تا 75]( نزديك بود كه آنان ترا در آنچه كه بر تو وحى كردهايم مشوش بسازند تا غير از آنچه را كه بر تو وحى كرده ايم بر ما افتراء بزنى اگر چنين كارى را انجام ميدادى ، ترا براى خود دوست اتخاذ مي كردند .
و اگر ترا ثابتقدم نمي كرديم نزديك بود اندكى بر آنان تكيه كنى . در اين صورت دو برابر عذاب زندگى و دو برابر عذاب مرگ ( گنهكاران ) را بر تو مىچشانديم ، سپس از طرف ما بر خود يارى نمي ديدى ) با نظر به دو آيه فوق روشن مى شود كه خداوند متعال بجهت اهميت فوقالعاده ابلاغ رسالت به فضيلت و كمال و رشد خود پيامبر كفايت ننموده در همه حالات بر تمامى گفتار و كردار پيامبرش نظارت مينمايد . كه اگر پيامبر بجهت تشخيص نزديكترين راه به مقصد همان راه را در پيش بگيرد در حاليكه مصلحت واقعى راه ديگرى را ايجاب نمايد ، خداوند متعال به او هشدار مى دهد .
15 ، 22 و اللَّه سبحانه يقول « ما فَرَّطْنا فىِ الْكِتابِ مِنْ شَيْئىء [الانعام آيه 37] وَ فيهِ تِبْيانٌ لِكُلِّ شَيئىٍ [النحل آيه 89] و ذكر « اِنَّ الْكِتابَ يُصَّدِقُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ اِنَّهُ لاَ اخْتِلافَ فيهِ فَقالَ سُبْحانَهُ وَ لَو كانَ مِنْ عِنْدِ غَيرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً [ النساء آيه 82] ( و خداوند سبحان مي فرمايد : « ما در اين كتاب درباره هيچ چيزى تفريط ننموديم و براى هر چيزى در قرآن بيانى است . و بعضى از آيات كتاب بعضى ديگر را تصديق مي نمايد و اختلافى در اين كتاب وجود ندارد ، لذا خداوند سبحان فرموده است : « اگر اين قرآن از نزد غير خدا نازل شده بود ، اختلاف زيادى در آن پيدا مى كردند )
افراط و تفريطى در قرآن نيست تا تعديلش كنند و بحثى مختصر در اعجاز قرآن
هيچ كتاب و اثرى از مغز بشرى درباره تفسير و بايستگىهاى انسان و حقيقت جهان تراوش نكرده است ، مگر اينكه انواعى از محدوديتها در محتويات آن كتاب و اثر وجود دارد . كجاست آن كتابى كه از عهده توضيح نهائى حقيقت انسان و شئون و بايستگىها و شايستگىهاى او برآيد و هيچ افراط و تفريط و نسبيتى در آن وجود نداشته باشد ؟ كجاست آن كتابى كه آورندهاش نيز جزئى از مخاطبهاى او قرار بگيرد ؟ آيا كتابى را تا حال سراغ گرفتهايد كه پيچيدهترين مسائل جهان هستى و انسان را مطرح نموده بدون اندك اختلاف و تناقضى آنها را حل و فصل نمايد ؟ اگر قرآن اين كتاب الهى را مورد دقت قرار بدهيم ، براى اثبات الهى بودن آن و اينكه ساخته و پرداخته مغز بشرى نيست ، ميتوانيم مسائل زير را مورد توجه قرار بدهيم :
1 اشراف و سلطه اى كه خواننده آگاه در آيات قرآنى احساس مي كند .
اين احساس كه در هيچ كتاب بشرى به وجود نميآيد ، يكى از شگفت انگيز ترين مختصات قرآن است . در اين آيات دقت فرماييد :
وَ قَضى رَبُّكَ اَلاَّ تَعْبُدُوا اِلاَّ اِيَّاهُ [ الاسراء آيه 23] ( و پروردگار تو حكم كرده است كه نپرستيد مگر او را ) .
البته پوشيده نيست كه مقصود از كلمه « قضى » در اين آيه حكم بمعناى اصطلاحى نيست كه يك حاكم صادر ميكند و مردم هم ميتوانند به آن حكم عمل كنند و ميتوانند عمل نكنند ، بلكه مقصود جريان مشيت بالغه الهى و تثبيتشدن آن در نظام هستى انسانها است ، يعنى عقل و فطرت انسانها را به طورى تعبيه كرده است كه بهترين وسيله در راه وصول به هدف اعلاى زندگى كه خداشناسى و خدايابى و خداپرستى است ، مي باشند و سرنوشت نهايى بشرى محورى جز خداشناسى و خداپرستى و خدايابى ندارد . در اين آيه حالت اشراف و سلطه بر هستى و انسان به قدرى روشن است كه با اندك اطلاع از ادبيات عربى ميتوان درك كرد . اين جمله با حالت مخصوصى كه گفتيم نميتواند تراوشى از مغز محدود و روان محاصره شده در گوشهاى از طبيعت و تمايلات معمولى بوده باشد . محتواى اين جمله اثبات مي كند كه گوينده آن به همه جهان هستى و انسانها اشراف و سلطه كامل دارد .
يا اَيُّهَا الْإِنْْسانُ اِنَّكَ كادِحٌ اِلىَ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ [ الانشقاق آيه 6] ( اى انسان تو در حالت شديدين كوشش و تلاش به ديدار پروردگارت نائل خواهى گشت ) محتواى اين آيه با طرز جملهبندى خاصى كه دارد ، با اشراف تمام به ماهيت انسان و هدف نهائى او و مسيرى را كه بايد در رسيدن به آن هدف سپرى كند ،
سرنوشت اساسى او را تعيين ميكند . امكان ندارد اين جمله از كسى صادر شود كه خود جزئى از انسانهاى غوطهور در طبيعت و آمال و خواستههاى محدود است .
وَ اِذ اِبْتَلى اِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّى جاعِلُكَ لِلنَّاسِ اِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتى قالَ لا يَنالُ عَهْدى الظَّالِمينَ [ البقرة آيه 124] ( و بدانجهت كه خداى ابراهيم ، وى را با مسائلى كه مشيت خدا مي خواست ، آزمايش كرد و ابراهيم از عهده آن آزمايشات برآمد ، فرمود : من ترا براى مردم پيشوا قرار دادم ،ابراهيم گفت : آيا از نسل من نيز مي توانند به پيشوائى برسند ؟ خدا فرمود : عهد پيشوايى به ستمكاران نمي رسد ) .كسى جز آفريننده ابراهيم و حاكم بر سرنوشت او و همه انسانها نمي تواند چنين جمله اى را با اشراف كامل بيان كند .
وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ اُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهيداً [ البقرة آيه 143] ( و بدين ترتيب شما را امتى معتدل قرار داديم تا ملاك [ و ميزان حيات معقول ] مردم باشيد و پيامبر ملاك و ميزان [ حيات معقول ] شما باشد ) مسلم است كه بدون اشراف و سلطه مطلقه بهمه ايدهها و آرمانها و عقايد و مصالح و مفاسد بشرى چنين جمله اى از كسى صادر نمي گردد .
اَوَلَمْ يَرَ الْإِنْسانُ اَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَاِذا هُوَ خَصيمٌ مُبينٌ . وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِىَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيى الْعِظامَ وَ هِىَ رَميمٌ . قُلْ يُحْييهاَ الَّذى اَنْشَأَها اَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ . [ يس آيه 78 و 79 و 80] ( مگر انسان نمىبيند كه ما او را از نطفه اى آفريديم ، اين انسان ( بدون آنكه علتى داشته باشد ) ناگهان به خصومت آشكار با ما برخاست ، و براى ما مثلى زد و آفرينش خود را فراموش كرد ، ميگويد : كيست كه استخوانهاى پوسيده را زنده خواهد كرد .
باين انسان [ كه از خلقتش غفلت ورزيده است ] بگو : همان خدائى كه آفرينش نخستين استخوانها را به وجود آورد ، بار ديگر آن استخوانها را احياء خواهد كرد و او بر همه مخلوقات دانا است ) .
فَاَيْنَ تَذْهَبُونَ اِنْ هُوَ اِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمينَ لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ اَنْ يَسْتَقيمَ وَ ما تَشاؤُنَ اِلاَّ اَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمين . [ التكوير آيه 26]( پس به كجا ميرويد ، جز اين نيست كه آن قرآن تذكرى است براى عالميان ، كسانى از شما كه ميخواهند راه مستقيم به سوى كمال را پيش بگيرند [ از اين تذكر بهره ور خواهند گشت ] و شما چيزى را مورد مشيت خود قرار نمي دهيد ، مگر اينكه مورد مشيت خداوند عالميان بوده باشد ) .
جمله به كجا ميرويد ؟ از مقامى صادر مي شود كه به « بشر از كجا آمده است ؟ بكجا ميرود ؟ و براى چه آمده است ؟ » اشراف داشته باشد . قانونى كه حاكم بر خواسته هاى نيك و بد آدميان است ، آماده شدن زمينهاى براى جريان قوانين هستى است كه جلوهگاه مشيت خداوندى است . اگر بشر با انديشه و كردار خود زمينه را براى جريان قوانين مثبت و سازنده آماده بسازد ، مشيت خداوندى طبق همان قوانين مثبت و سازنده بجريان خواهد افتاد . پس معناى اينكه شما نمى توانيد بخواهيد ، مگر اينكه خدا بخواهد ، اينست كه خواستن شما در نتيجه آماده شدن زمينه جريان مشيت الهى است كه خود مقدمات آنرا به وجود مي آوريد . اين است حكم قاطعانه حيات بشرى در مجراى گرديدنها . حركت با ناديده گرفتن اين قانون مقصدى ندارد ، لذا اين سئوال توبيخآميز كه به كجا ميرويد با اشراف تام و سلطه مطلقه متوجه بشر مي گردد .
2 عدم تناقض در آيات قرآنى
با اينكه در دوران پرتلاطم و پر از رويدادهاى ضد و نقيض زندگى پيامبر اكرم نازل شده است : آغاز رسالت ،و پايان رسالت موقعى كه مسلمانان در اقليت دردناك بسر ميبردند ، در آن هنگام كه سرزمين عربستان تحت سيطره اسلام قرار گرفته بود ، در شاديها و اندوهها ، در شكستها و پيروزى ها و غير ذلك ، لحن آيات و سبك آنها بهيچ وجه مختلف و متضاد نمي باشد . و همچنين در قرآن مجيد مسائل گوناگون جهانبينى و اصول مربوط به تفسير انسان در ابعاد گوناگونش و همچنين مطالب مربوط به رابطه انسان با خدا و رابطه جهان با خدا و رابطه انسان با جهان ، و رابطه انسان با انسان به طور متنوع وارد شده است ، بدون اينكه تناقض و تضادى ميان آنها وجود داشته باشد ، با اينكه قرآن نه كتاب علمى معمولى است كه دقت خاصى در مقدمات و نتايج و ابواب و فصول موضوعات مبذول شود و نه يك كتاب فلسفى است كه تجزيه و تركيب مسائل بنيادين جهان بينى را با دقت كامل تنظيم مي نمايد . اين عدم تقيد ميبايست اختلافات و تناقضگوئى هايى را در قرآن بهوجود بياورد ، مخصوصا با نظر به تلاطم و بىقانونبودن جامعهاى كه پيامبر اكرم در آن زندگى ميكرد . برخى از مسيحيان و ديگر اشخاص خارج از اسلام كه در صدد پيداكردن اختلاف و تناقض در قرآن برآمده اند ،در حقيقت بى اطلاعى خود را از قوانين ادبيات عرب و ديگر مسائل انسانشناسى و جهانبينى به ثبوت رسانيده اند .
3 نفوذ شگفتانگيز معانى آيات قرآنى در همه سطوح روانى آدمى
باين معنى كه مفردات و تركيباتى كه در يك آيه قرار گرفته اند ، در درجهاى از فصاحت و زيبائى مى باشند كه موجب بروز جذبه روانى مافوق شعر ميگردند .
در حدود شش هزار و ششصد و شصت و شش آيه كه قرآن را تشكيل ميدهند از امتياز مزبور برخوردار هستند . با اينحال هيچ يك از محتويات اين آيات نه تنها مخالف عقل و منطق نميباشند ، بلكه بجهت توافق شديد آيات با وجدان و فطرت پاك و عقل سليم ، دليل آنها همراه خود همان قضايا است و براى اثبات حقبودن آن محتويات ، تنها درك آنها كافى است . وقتى كه آيه قرآنى ميگويد :
وَ اَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ اِلاَّ ما سَعى . وَ اَنَّ سَعُْيَهُ سَوْفَ يُرى [النجم آيه 39] ( و نيست براى انسان مگر سعى او و قطعا سعى او بزودى ديده خواهد شد ) . با اندك انديشه درباره احساس عميق درونى كه ديناميسم حيات كار است و با كمترين توجه بر اينكه هيچ كنشى در جهان هستى بدون واكنش نخواهد بود ، محتواى آيه مزبور بدون احتياج به تنظيم فرمولهاى رياضى و اشكال منطقى ارسطوئى از درون آدمى نمودار مي گردد . البته اين نكته را در نظر مي گيريم كه اينگونه بهره بردارى عالى از قرآن مخصوص آن انسانهائى است كه با قلبى بى آلايش ، عشق به درك كمال و گرايش به آن دارند و نيروى تميز حق از باطل را دردرونشان خفه نكردهاند . حقيقت اينست كه مهمترين مختص سلامت و پاكى فطرت آدمى ، عشق به حقيقتيابى است كه تا آلودگىهاى پست حيوانى آنرا محو نساخته باشد ، خود همان عشق موقعيت و مسير او را در تكاپوى به سوى كمال مشخص و اثبات ميكند ، اين منطقى كه از نهاد چنين عشق سازنده به وجود ميآيد ، مافوق همه منطقهايى كه با صحت و بطلان مواد خام خود كارى ندارد :
عشق آمر كل ما رقعهاى او قلزم و ما قطرهاى
او صد دليل آورده و ما كرده استدلالها
ديوان شمس غزل يكم و اينست معناى جمله امير المؤمنين عليه السلام در پايان اين خطبه :
و انّ القرآن ظاهره انيق ( و ظاهر قرآن زيبا و شگفت انگيز است ) .
4 عمق معانى قرآن
كه در جمله بعد آمده است : و باطنه عميق ( و باطن قرآن عميق است ) .
نبايد چنين تصور شود كه مقصود از عمق معانى ، دشواربودن و حالت معمائى است كه هيچ كس نمىفهمد ، بلكه مقصود اينست كه قرآن همه مسائل نهائى مربوط به انسان و جهان را در آياتى كه كلمات و جملات آن بسيار ساده و زيبا است ، مطرح نموده است . بعنوان نمونه :
وَ كَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْيَةٍ كانَتْ ظالِمَةً وَ اَنْشَأَْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرينَ . فَلَمَّا اَحَسُّوا بَأْسَنا اِذا هُمْ مِنْها يَرْكُضُونَ . لا تَرْكُضوُا وَ ارَْجِعُوا اِلى ما اُتْرِفْتُمْ فيهِ وَ مَساكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْئَلوُنَ . قالوُا يا وَيْلَنا اِنَّا كُنَّا ظالِمينَ . فَما زالَتْ تِلْكَ دَعُْواهُمْ حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصيداً خامِدينَ . وَ ما خَلَقْنا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيُْنَهُما لاعِبينَ . 1 ( ما بسا آبادى ها را كه ستمگار بودند ، شكستيم و نابودشان ساختيم و پس از آنها گروه ديگرى را به وجود آورديم ، در آنهنگام كه آن ستمگاران غضب ما را احساس كردند ، ناگهان پا به فرار گذاشتند . [ بآنان گفته شد : ] فرار نكنيد و برگرديد به آن وضع پيشين خود كه خودكامگى و اسراف در معيشت را در آن براه انداخته بوديد و برگرديد به جايگاههاى قبلى خودتان ،شما مسئول قرار خواهيد گرفت . آنان گفتند : واى بر ما ، ما ستمگاران بوده ايم . اين گفتارشان مستمر بود تا آنگاه كه آنان را درو شده و خمود روى زمين انداختيم . ما آسمان و زمين و آنچه را كه ميان آنها است در حال بازى و براى بازى نيافريده ايم ) .
آيات فوق با كلمات ساده و بدون اندك پيچيدگى و ابهام در مفهوم جملات ، باعظمت ترين و اصيلترين قوانين عالم هستى و مشيت خداوندى و زندگى آدمى را بيان مى كند . در صورتيكه هر انسانى كه با مقدارى از ادبيات عربى آشنائى داشته باشد ، ميتواند از آيات فوق استفاده نمايد . بعبارت كلىتر هر انسانى به اندازه آشنائى با معانى كلمات آيات فوق و مقدار و چگونگى اطلاعى كه درباره قوانين عالم هستى و مشيت خداوندى و ابعاد زندگى آدمى دارد ، از آيات فوق بهرهبردارى خواهد نمود . براى توضيح بيشتر تحليل زير را در آيات مزبوره مورد توجه قرار بدهيم :
1 ستم و ستمكارى انحراف از « حيات معقول » است و اين انحراف بقدرى مورد غضب الهى است كه كيفر آنرا در همين دنيا به ستمكاران ميچشاند و چنانكه در شمارههاى بعدى تحليل خواهيم كرد ، اين غضب و كيفر از بابت ناخوشايندبودن ستم و ستمكارى بر ذات پروردگار نيست ، يعنى چنان نيست كه خدا مانند انسانها از كارهاى بد و رويدادهاى ناملايم متأثر شود و آسيبى ببيند و احساس ناگوارى نمايد ، بلكه نتيجه خود ستم و ستمكارى كيفر معين است كه مانند معلول به دنبال علت خود به جريان مي افتد و مقصود از كلمه غضب و قهر و مانند آنها در آيات قرآنى جز اين نيست كه مورد غضب ، حلقه اى را در زنجير عالم هستى و حيات انسانى وارد كرده است كه خلاف اراده تشريعى خداوندى در جهان هستى است .
2 قانون خلقت چنين است كه گروهى كه بجهت ستم و ستمكارى از منطقه حيات تكاملى بيرون رفته و ساقط ميشوند گروهى ديگر جاى آن را ميگيرد و چنان نيست كه انحراف گروهى از منطقه حيات تكاملى ، قانون استمرار خلقت را مختل بسازد و به اصطلاح تورات خدا از كردار خود غمگين و پشيمان گردد .
3 احساس نزول بلا فرار كردن از بلا را ، بدون معطلى بدنبال ميآورد زيرا دفاع از حيات در متن حيات و مربوط به ديناميسم آن ميباشد .
4 مگر فرار از بلائى كه خود بر سر خود آورده اند امكان پذير نيست ؟ اين قانون كلى است كه وابستگى معلول به علت خود ، بدون استثناء ايجاب ميكند كه هر دو دور يك مجرى قرار بگيرند . علتى را كه من ايجاد كردهام امكان ندارد كه معلولش گريبان شما را بگيرد . مي توان گفت روح آدمى مانند يك درياى وسيع به وسعت عالم هستى يا مانند فرضيه اتر است كه همه كيهان را پر كرده است ، هرگونه كار و انديشه و گفتارى كه از آدمى سر مي زند ، موجى در خود روح آدمى پديد ميآورد كه به وسعت عالم هستى است :
اين جهان كوه است و فعل ما ندا
سوى ما آيد نداها را صدا
5 قانون مسئوليت كلى است ، هيچ انسانى در اين دنيا كه داراى خلقتى معتدل و از عقل و وجدان و قدرت برخوردار است ، نميتواند از مسئوليت بركنار باشد ، هر قانون فردى و اجتماعى كه شامل حال انسانى بوده باشد ،مسئوليتى مناسب با خود در آن انسان ايجاب مي نمايد .
6 قانون پشيمانى و اعتراف به تبهكارى و تيرهبختى اختيارى كه گاهى تلختر از شديدترين كيفرها است . آن پديده ملكوتى كه وجدان ناميده مى شود ،هرگز اصالت و ضبط و بينائى خود را از دست نمى دهد ، از ناچيزترين رويدادى كه در موجوديت آدمى ( منطقه مأموريت خود ) بروز ميكند ، تا بزرگترين حادثهاى كه ميتواند حتى حيات آدمى را تفسير نمايد ، در ديدگاه وجدان قرار مي گيرد و براى ضبط در روح آدمى كه خواه ناخواه رهسپار ابديت است ، تحويل مي دهد .
7 اين جهانى كه همه اجزاء و روابط آنرا قانون ميچرخاند و يك ميليارد ميلياردم اپسيلون نمىتواند از قانون سركشى كند ، آيا احتمال ميرود كه بازى و بازيچه بى هدفى بوده باشد ؟ اين وقيح ترين نيهليستى در واقعيات نيست ؟ 8 ترف كه خودكامگى در صرف مواد معيشت و ببازىگرفتن حيات خود و ديگر انسانها است ، برخاستن براى مبارزه با قانون جدى جهان هستى است كه عبارتست از لزوم تحصيل « حيات معقول » . خداوند در اين آيات مباركه ترف را معلول بازى دانستن جهان معرفى فرموده است . ما هر اندازه در مسائل هشتگانه كه در تحليل آيات فوق متذكر شديم ، عميق تر بينديشيم ، به معانى عميقترى خواهيم رسيد كه سطح نگران نميتوانند آنها را از الفاظ ساده و فصيح آن آيات درك كنند ، در عين حال در هر سطحى هم از معلومات و ارتباط با واقعيات زندگى و جهان هستى باشد ، با توجه بي غرضانه به محتويات آيات مزبور خود را روياروى واقعيات خواهد ديد .
5 استمرار جاودانى محتويات قرآن
اين همان امتيازيست كه امير المؤمنين عليه السلام در پايان خطبه مورد تفسير فرموده است :
لا تفنى عجائبه و لا تنقضى غرائبه و لا تكشف الظّلمات الاَّ به ( شگفتى هاى قرآن فناناپذير است و معانى بى نظيرش را پايانى نيست و تاريكيها بدون استمداد از آن مرتفع نخواهد گشت ) .
جريان قرآن در فضاى تاريخ مانند جريان خورشيد و ماه است
امتياز پنجم قرآن كه بهترين دليل اعجاز آن است همانا قرارگرفتن قرآن فوق تغييرات و دگرگونيها است كه در جوامع انسانى بروز مى كند .
فلاسفه و دانشمندان و مكتب سازان چه بخواهند و چه نخواهند ، چه بپذيرند و چه نپذيرند هر دو قلمرو انسان و جهان ، به وسيله قوانينى كه در آنها حكمفرما است ، ثابتهائى را در ديدگاه ما قرار داده و قرار خواهند داد .
و بقول مولانا :
قرنها بگذشت اين قرن نويست
ماه آن ماه است و آب آن آب نيست
فضل آن فضلست ، عدل آن عدل هم
گر چه مستبدل شد اين قرن و امم
قرنها بر قرنها رفت اى همام
وين معانى برقرار و بر دوام
شد مبدل آب اين جو چند بار
عكس ماه و عكس اختر برقرار
پس بنايش نيست بر آب روان
بلكه بر اقطار اوج آسمان
براى اثبات اينكه ثابتهائى در عالم هستى وجود دارد [ يا بقول برخى از فيزيكدانان صاحبنظر ثابتهايى در پشت پرده نمودهاى جهان و انسان ، دست اندر كار است ] نخست بايد اشتباهى را كه از اختلاط ثابت و ساكن بوجود آمده است برطرف كنيم ، مقصود از ساكن و راكد و ايستا مفهومى است در مقابل حركت كه بقاى يك شيئى به يك حالت در دو لحظه از زمان است ،در صورتيكه منظور از ثابت عبارتست از حقيقتى تقرريافته اعم از اينكه متحرك باشد يا ساكن ، پويا باشد يا ايستا ، بنابراين خود حركت و دگرگونى ها كه در جهان و انسان حكمفرما است ، يكى از ثابتها است . شروع خلقت جاندار از يك مرحله پست و تحرك آن به سوى رشد و كمال ثابت است ، يعنى مشاهدات و قوانينى كه ما از جهان عينى بهرهبردارى كرده ايم ، پديده مزبور كليت داشته و استثناءناپذير است .
و با نظر به آن مشاهدات و تجربيات و قوانين ، امكان ندارد كه روزى فرا رسد كه خلقت فيل از موجوديت پانزده سالگى آن شروع شود و به حال نطفه بودنش حركت كند . اين حركت خاص در عالم جانداران يكى از ثابتها است . همچنين هر جاندارى تا آخرين حد قدرت و امكاناتى كه دارد ، از حيات خود دفاع مي كند . اين يك ثابت است كه از نظر خصوصيات محيطى و نوع جاندار و گذشت زمان هيچگونه دگرگونى نخواهد داشت ، يعنى روزى فرا نخواهد رسيد كه جاندار با ماهيتى كه دارد با داشتن قدرت و امكان از حيات خود دفاع نكند ، مگر تغييراتى پيش بيايد كه ماهيت حيوانى كه تاكنون ادامه داشته است بكلى دگرگون شود . انكار ثابتها در قلمرو جهان هستى و انسانى مساوى انكار همه قوانين علمى قطعى است كه بر كليات ثابت استوار شده اند . آيات قرآن مجيد بيان كننده ثابتها در صحنه جهان هستى و قلمرو انسانى است .
پديدههائى را كه براى شناسائى انسان مطرح كرده است ، مانند سودجوئى و دفاع كننده از خواسته هاى خود ، عجول ،ضعيف در برابر ناگواريها ، قابل رشد و كمال . هرگز تغييرپذير نمى باشند . همچنين پديدههائى كه در روابط انسانها با يكديگر و رابطه آنان با رهبران و گردانندگان جوامع و قوانينى كه تاريخ سرگذشت ملتها را مي توانند تفسير كنند و چگونگى رابطه انسان با خدا در شكل ثابتهاى اصيل در قرآن گفته شده است . هر اندازه كه ديدگاه بشرى درباره انسان و جهان وسيعتر و عميقتر مي گردد ، ثابتهائى وسيع تر و عميق ترى را در قرآن درباره آن دو قلمرو خواهد ديد . وقتى كه شما با ديدگاه بسيار بسيار وسيع و عميق مولانا جلال الدين در مثنوى آشنا مي شويد مى بينيد : مولانا از پنجره آن ثابتهايى كه در آيات قرآنى آمده است ، شايستگى تماشا بر آن ديدگاههاى عميق و وسيع را پيدا كرده است .
اين يك مسئله فوقالعاده بااهميت است كه مى بينيم مثنوى مولانا كه از كتابهاى محدود و جاودانى بشرى است ، بقول مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى نوعى از تفسير قرآن مجيد است . اكتشافاتى كه مولانا در قرآن مجيد درباره ثابتهاى جهان هستى و انسان به آنها نايل آمده است ، مانند كشف زنبور عسل است كه از انواع گلها و گياهان ، عسل را بيرون ميآورد ، در صورتيكه ديگر جانداران توانائى آن را ندارند .
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد 4