خطبه يازدهم
و من كلام له عليه السلام لابنه محمد بن الحنفية لما أعطاه الراية يوم الجمل
تزول الجبال و لا تزل 1 عضّ على ناجذك 2 . أعر اللّه جمجمتك 3 .
تد في الأرض قدمك 4 . ارم ببصرك أقصى القوم 5 ، و غضّ بصرك 6 ،
و اعلم أنّ النّصر من عند اللّه سبحانه 7 .
ترجمه خطبه يازدهم
از سخنان امير المؤمنين ( ع ) در جنگ جمل به فرزندش محمد بن الحنفيه هنگامى كه پرچم را بدست او داد فرزندم ، اگر كوهها از جاى كنده شوند ، تو پا بر جا باش 1 دندانها روى هم بفشار 2 جمجمهات را به خدا بسپار 3 قدمت را روى زمين چونان ميخ فرو رفته ثابت بدار 4 چشم به آخرين صفوف دشمن بدوز 5 و ديده از نيروها و بارقه هاى شمشير آنان بپوش و خيره مباش 6 و بدانكه پيروزى از نزد خداوند سبحان است 7
تفسير عمومى خطبه يازدهم
1 ، 2 تزول الجبال و لا تزل عضّ على ناجذك ( فرزندم ، اگر كوهها از جاى كنده شوند ، تو پا بر جا باش ، دندانها روى هم بفشار ) .
اگر كوهها از جاى خود كنده شوند تو پا بر جاى باش
فرزندم ، نخست در اين بيانديش كه چه علتى ما را از خانه هاى خود بميدان كارزار كشيده است ؟
آن سبب چيست كه آرامش زندگى ما را مبدل به هيجان و اضطراب جنگ نموده ما را به گام برداشتن در مرز زندگى و مرگ وادار نموده است ؟
آيا ما با اين تبهكاران دعواى ارث مالى داريم ؟
آيا جنگ ما با اينان بر سر ثروت و مال دنيا است ؟
آيا خصومت شخصى ما را وادار كرده است كه با اينان به كشتار برخيزيم ؟
آيا ما با اين خود باختگان جنگ قبيله اى داريم ؟
بدان كه علت روياروى قرار گرفتن ما با اين پيمان شكنان خطا پيشه ، هيچيك از اين امور نيست . صف آرايى ما در برابر يكديگر جز صف آرايى حق و باطل نيست . ما از حق حمايت مى كنيم ، آنان در باطل غوطه ورند و مى خواهند انسانها را از حق گرايى و حق يابى محروم بسازند .
در اين حقيقت هم بيانديش كه پيشتازان رياست پرست اين قوم ، پيمانهاى الهى با من بستند و با كمال بى اعتنايى به پيمان الهى ، آن را شكستند . آنگاه دست به آشوبگرى ها زدند و جامعه اسلامى را مضطرب ساختند و زن پيامبر را كه مي بايست در خانه خود بنشيند و به نگهبانى اسلام بپردازد ، با خود برداشته بيابانها و دشت و تپه ها در نورديدند و خود را بميدان جنگ رسانيدند .
اگر از اينان بپرسى كه براى چه اين كارزار را به راه انداخته ايد ، آنان در پاسخ تو نمى توانند بگويند :
ما حق را مى خواهيم ، زيرا خود آنان از اعماق دلشان مى دانند كه حق با من است ، لذا هر سخنى كه براى مغالطه و سفسطه بازى بياورند ، انحراف خودشان را اثبات خواهد كرد .
بدينسان چشمه سار حيات روحى اين قوم خشكيده است و نمى توانند حيات حق جويان را درك و قابل ارزش بدانند .
لختى در محتويات مغزى آنان نيز بيانديش . فعالترين محتواى مغزى آنان اينست كه وجود على بن ابيطالب ( ع ) ( كسى كه نسبتش با پيامبر اسلام ، نسبت هارون با موسى است ) و اين همه پاكان مهاجرين و انصار كه در اشاعه حق و حقيقت زندگى خود را متزلزل ساخته اند ، در اين كره خاكى نه تنها بيهوده است ، بلكه وجود او و پيروانش براى انسانها ضرر بار است تخيلات ديگرى هم در توى جمجمه آنان موج مى زند كه بازگو كردنش دل را آشفته مى سازد و ساده لوحان را به بدبينى مى كشاند ، زيرا اين مطلب براى ساده لوحان قابل هضم نيست كه اينان اسلام و حقيقت را براى اغراض شخصى خود استخدام مى كنند و همه انديشه ها و استعدادهاى آنان در تحقق بخشيدن اين آرمان شيطانى مصروف مى شود كه اسلام وسيله اى براى خودكامگى و برترى جويى مادّى بر ديگران و چشيدن طعم امر و نهى مى باشد .
با اين محاسبات عينى اينان به موجودات ضد حيات مبدل شده اند و دست به خودكشى زده اند .
فرزندم ، ما اينان را از پاى در نمى آوريم ، زيرا حق حيات و موت از آن خدا است و بس . ما زندگى باين مردم نداده ايم ، تا حق مرگ آنان در اختيار ما باشد .
شمشيرى كه در راه دفاع از حق كشيده مى شود ، مشيت تجسم يافته خداوندى است كه براى نگهبانى حق بكار افتاده است .
در اين هنگام كارزار كه محتويات مغزها در هم و بر هم و دلها در شورش و اضطراب غوطه ور شده ، گوش به صداى چكاچاك شمشيرها كه فضا را پر كرده ، فرا مده .
از هيكلهاى تنومند ، روى مركبها كه مانند كوهى سر بفلك كشيده ديده مى شوند ،مرعوب مباش .
زيرا :
در آنهمه هيكل ز دل و جان خبرى نيست
جز وسوسه و فكر پريشان خبرى نيست
بيهوده به خود راه مده ترس و هراسى
مشتى دد و ديوند ز انسان خبرى نيست
[ دو بيت فوق منسوب به غمام همدانى است . مصرع اول بيت دوم را ، بمناسبت موضوع بحث تغيير داديم و در بيت غمام باين ترتيب است : « بيهوده مؤدب منشين مى خور و پاكش » .] مقاومت كن ، متزلزل مباش ، كسى كه تكيه گاهش خدا است ، از انبوه دشمن بيم و هراسى ندارد . 3 ، 4 ، 5 ، 6 اعر اللّه جمجمتك تد فى الأرض قدمك ارم ببصرك اقصى القوم و غضّ بصرك ( جمجمهات را به خدا بسپار قدمت را روى زمين چونان ميخ فرو رفته ثابت بدار ، چشم به آخرين صفوف دشمن بدوز و ديده از انبوه دشمن بپوش ) .
جمجمهاى كه چون گوى بى اختيار تسليم چوگان الهى نباشد ، دير يا زود گوى پيش پاى قوانين طبيعت گشته ، راه نابودى را پيش خواهد گرفت .
فرزندم ، تأكيد مى كنم كه مالك زندگى و مرگ خدا است . نيروها و حركات و دگرگونى ها همه و همه در ميدان مشيت الهى بجريان مى افتند .
لا حول و لا قوّة الاّ باللّه .
ذكر دائمى كسى است كه آشنايى نزديكى با هستى آفرين پيدا كرده است . از يك بند انگشت گرفته تا هشتاد ميليارد سلّول مغزى با پانصد ميليون شبكه ارتباطات كه در زير جمجمه تو مشغول فعاليت است ، جلوه گاهى از مشيت قاهره خداى تست . اين همه نيروها و استعدادها كه چند روزى به امانت بر ما سپرده شده است ،
در هنگام پيكار با باطل ، بايستى دركف اخلاص به پيشگاه او تقديم شود . اينجا لب جوى زيبا نيست ، اينجا براى تماشاى مناظر زيباى طبيعت نيامدهايم . اينجا بازار سوداگرى هم نيست . اين ميدان كارزار جايگاه برگردانيدن امانت الهى است كه زندگى و هستى ما است . متزلزل مباش ، يكايك صفوف دشمن را منگر ، نيروها و وسايل جنگى آنان خيره و مرعوبت نسازد . ديده بر آخرين صفوف دشمن بدوز چونان قهرمان پيروزى كه انبوه دشمن را درنوردد و آخرين جبهه خصم را بگيرد . 7 و اعلم انّ النّصر من عند اللّه سبحانه ( و بدان كه پيروزى از نزد خداوند سبحان است ) .
پيروزى از خدا و براى خداست و بس
اينست منطق پيشواى الهى ما كه در فوق منطق درّندگان انسان نما قرار گرفته است .من زدم ، من كشتم ، من پيروز شدم ، من دشمن را از بين بردم ، سخنان گرگ صفتانى است كه سرتاسر تاريخ را با پنجه ها و دندانهاى خود ، با خون انسانها رنگين نموده اند .
من انسان يا انسانهايى را از پاى درآوردم و پيروز گشتم ، جمله ايست كه تاكنون در فضاى تاريخ طنين انداخته است و احساس مى شود كه پس از اين هم چنين خواهد بود . اين طبيعت درنده آدمى است كه همه مصلحان و پيامبران براى تعديل و تلطيف آن ، مى كوشند و فداكارى در اين راه را اولين ماده رسالت خود مى دانند .
پليدتر و نفرت آورتر از اين طبيعت آدمى و جانگدازتر از آن ، نامگذارى جنايتكارانه اى است كه كشنده را پيروز و كشته شده را شكست خورده مى نامند مگر كسى نيست كه به اين نامگذاران از حيات بى خبر بگويد :
حالا كه در تعديل و تلطيف طبيعت بشرى و تربيت آن قدم برنمى داريد اقلا جنايتكاران را با كلمه پيروزى مستتر و ديوانه تر نسازيد .
اگر شما اين كلمه را بكار نبريد و به كلمه قاتل كفايت كنيد ، احتمال آن ميرود كه روزى آن جنايتكاران روياروى وجدان خود قرار بگيرند و اشكى چند به خودكشى خويشتن بريزند .
بياييد ، براى خدا و براى احترام قطره هاى خون ، تابلوهايى را كه منظره شكار گاهى را نشان مى دهد كه درنده سرمستى حيوان بينوايى را با شكنجه فوق تصور از پاى در مى آورد ، بسوزانيد نابود كنيد ، حيوانى كه نوزادهاى خود را در آشيانه مخفى كرده براى پيدا كردن غذا كوهها و درهها را درنورديده با حالت يأس ،در دامنه كوهى چشم به افقهاى دور دست دوخته ، باشد كه برگ و نوايى براى نوزادان خود پيدا كند و رو بآشيانه خود برود ، ناگهان درنده سرمستى از راه مى رسد و متلاشى اش مى كند ، يا انسان درنده تر از وحشى جنگل ، نه براى رفع گرسنگى ،بلكه براى آنكه تيرش به هدف برسد آن جاندار بينوا را از حيات لذيذش محروم مى سازد نقاش هنرمندى پيدا مى شود و با حماسهاى مانند شراب كهن درندگان را مستتر مى نمايد اين منظره وقيح و جانسوز را بصورت تابلو در مىآورد و پولهايى كلان را از جريان زندگى مردم خارج كرده ، هم پول را كه براى جريان شئون اقتصادى مردم بوجود آمده است ، در آن تابلو راكد مى نمايد و هم حيات مردم را در آن تابلو به پوچى مى كشاند مى گويند : از تماشاى اين منظره ها لذت مى برند آرى ، كسانى كه درندگان ضد حيات را پيروزمند صدا مى كنند همانها هستند كه مى توانند حالت تنا آميز روحى را كه در هنگام تماشاى منظره ظالم كشنده و مظلوم كشته شده ، به وجود مى آيد ، لذت بنامند بينواى سيه روز ، اين لذت نيست ، بلكه نوعى از تلاطم تناقض انگيز روح است كه از دريافت عظمت حيات جاندار و بى ارزش نابكارانهاى كه در آن لحظه حيات را گرفتار كرده است ، ناشى مى گردد . چه كسى مى داند ؟ كه اين تناقضهاى روحى بظاهر لذت بخش ، در روح ما انسانها چه تأثيرهائى بجاى مى گذارد ؟ و چگونه جنگهاى خانمان سوز را يكى پس از ديگرى در گذرگاه تاريخ به وجود مى آورد . آرى بگذاريد ذوق كنند :
آتشش پنهان و ذوقش آشكار
دود او ظاهر شود پايان كار
بياييد از همين امروز در اصطلاحات مربوط به حيات تجديد نظر كنيم و هرگز كلمه پيروز را درباره قاتل و شكست خورده را درباره مقتولان بكار نبريم .
بياييد هم صدا با امير المؤمنين ( ع ) بگوئيم :
« پيروزى از خدا و براى خدا است و بس . » معناى اين جمله بطور مختصر اينست كه چون حيات و موت در اختيار خداست و بس ، پس تصرف در حيات بدون مشيت الهى ، جز جنايت نام ديگرى ندارد و آنگاه كه انسان يا انسانهايى حيات ديگران را از ارزش مى اندازند و آن را مي خشكانند ،حيات خود آنان طبق مشيت الهى از ارزش افتاده سزاوار نابود شدن مى گردد .
متصدى نابود كردن اين ضد حياتها وظيفه اى را انجام داده است كه آفريننده حيات مقرر داشته است . چون قدرت و راهنمايى و قانون از خدا است ، پس پيروزى از آن خدا و براى خداست .
مفاد جمله امير المؤمنين ( ع ) ( بدان كه پيروزى از نزد خداوند سبحان است ) در آياتى از قرآن مجيد چنين آمده است :
وَ مَا النَّصْرُ اِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ [ آل عمران آيه 126 و الانفال آيه 10] .
( پيروزى نيست مگر از نزد خداوند عزيز حكيم ) .
بِنَصْرِ اللَّهِ يَنْصُرُ مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزيزُ الرَّحيم [الروم آيه 5] .
( خداوند با يارى خود هر كه را بخواهد پيروز مى سازد و اوست خداى عزيز رحيم ) .
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد 3