خطبه دهم
و من خطبة له عليه السلام يريد الشيطان أو يكني به عن قوم
ألا و إنّ الشّيطان قد جمع حزبه 1 ، و استجلب خيله و رجله 2 ،و إنّ معي لبصيرتي 3 : ما لبّست على نفسي ، و لا لبّس عليّ 4 . و ايم اللّه لأفرطنّ لهم حوضا أنا ماتحه 5 لا يصدرون عنه ، و لا يعودون إليه 6 .
ترجمه خطبه دهم
خطبه ايست از على ( ع ) منظور وى در اين خطبه شيطان و يا گروه شيطان صفت مي باشد .
آگاه شويد ، كه شيطان . . . 1 سواران و پيادگان خود را جلب و بسيج نموده است 2 من بينائيم را با خود دارم 3 هرگز امرى را بر خود مشتبه نساختهام و كسى نتوانسته است واقعيتى را بر من مشتبه بسازد 4 سوگند به خدا ، حوضى براى آنان پر خواهم كرد كه ساقى آن خودم باشم 5 كه اگر وارد آن حوض شوند نتوانند بيرون روند و اگر از آن بگريزند نتوانند برگردند 6
تفسير عمومى خطبه دهم
1 ، 2 الا و انّ الشّيطان قد جمع حزبه و استجلب خيله و رجله [ اين خطبه مختصرى از خطبه بيست و دوم است . بنظر مى رسد كه سيد رضى آن را تقطيع نموده دو خطبه قرار داده است].( آگاه شويد ، كه شيطان سواران و پيادگان خود را جلب و بسيج نموده است ) .
در برابر حزب شيطان كه براى فريب دادن اولاد آدم بسيج شده است ،
بى تفاوت نباشيدمسلم است كه حزبى بنام حزب شيطان با علامت مخصوص يا با لباس مشخص در هيچ نقطه اى از تاريخ بشرى نمودار نگشته است .ما با هر حزبى كه در تاريخ روبرو مى شويم ، با يكى از صفات جالب كه مفهوم آرمانى انسانى دارد ، خود را مشخص كرده است ، مانند حزب عدالت ، حزب آزادى ،حزب نجات ، حزب ترقي خواهان و غيره . . . بنابر اين مقصود از حزب شيطان يك حزب رسمى با يك برنامه معين و هدف مشخص شيطانى نيست ، بلكه بنا بقاعده اصلى :
ناريان مر ناريان را طالبند
نوريان مر نوريان را جاذبند
منظور گردهمآيى و تشكل افراد و گروههايى از انسان نماها است كه هوى و هوسها و خودكامگى ها و زير شكم و مقام پرستى و تورم « خود طبيعى » آنان را با يكديگر متشكل ساخته ، همداستان و هم رزم و هم پياله نموده است .
اينگونه تشكل كه امير المؤمنين عليه السلام آن را حزب شيطان مى نامد ، از نظر ماهيت و نتيجه پستتر و وقيحتر از تشكّل حيوانات درنده مى باشد ، زيرا درندگان هر اندازه و به هر كيفيتى هم كه متشكل گردند ، نمى توانند به فعاليتهاى وسيعتر و عميق تر از محدوده غرايز معين خود بپردازند ، مثلا تشكل ببرها هرگز نمي تواند تحول پليد در گروه ببرها يا ديگر جانداران بوجود بياورد ، در صورتى كه حزب شيطان كه از افراد انسانى تشكيل مى يابد ، داراى نيروها و استعدادهايى است كه بوسيله آنها مى توانند ارزشها را نابود كنند ، تحولات قهقرايى ايجاد نمايند ، اگر موقعيت ايجاب كند ، راههايى را كه به پوچى حيات منتهى مى گردد . پيش پاى مردم بگسترانند .
حزب شيطان مختصات ديگرى هم دارد ، از آنجمله مى تواند از مفاهيم عالى انسانى مانند علم ، تكامل ، عدالت ، وطن ، آزادى سوء استفاده نموده ، با تحريك ابعاد آرمان جويى در انسانها ، آنان را تا اعماق تباهىها براند . 3 ، 4 و انّ معى لبصيرتى ما لبّست على نفسى و لا لبّس علىّ ( من بينايى ام را با خود دارم ، هرگز امرى را بر خود مشتبه نساخته ام و كسى نتوانسته است واقعيتى را بر من مشتبه بسازد ) .
اينست معناى بينايى كه آدمى خود را نفريبد و فريب ديگران را نخورد
شايد نكته بسيار مهمى كه در مقدم داشتن « من امرى را بر خود مشتبه نساختهام » بر جمله « و كسى نتوانسته است واقعيتى را بر من مشتبه بسازد » وجود دارد ، اين باشد كه اگر كسى خود را نفريبد ، فريب ديگران را هم نمى خورد . يعنى علت اساسى اينكه آدمى بازيچه ديگران قرار نگيرد ، اينست كه خود را ببازى نگيرد . انسانى كه انديشه جدى درباره خود دارد ، هرگز انديشههاى غرض آلود ديگران او را نمى فريبد .
اگر آدمى در شناخت آرمانها و حركت براى وصول به آنها خود را گول نزند ، امكان ندارد وسيله بازى براى آرمانهاى ديگران قرار بگيرد . دليل اين مدّعاى بسيار مهم اينست كه آدمى براى وصول بمرحله بينايى و جدّى گرفتن خويشتن بايستى مراحل زير را در پشت سر بگذارد :
1 « خود » را كاملا بشناسد ، يا حدّاقل عناصر و سرمايه هاى اساسى « خود » را درك و ارزيابى كند .
2 پس از اين شناخت است كه تشنگى خود را به هدف عالى حيات درك مي نمايد .
3 تحقيق جدى در هدف عالى را شروع نموده مىفهمد كه اين هدف جز به فعليت رسيدن همه استعدادها و امكانات در راه وصول به جاذبه عظمت الهى نمى باشد .
4 در اين مرحله درك مىكند كه با چنين « خود » ى نمي توان شوخى كرد ، اين « خود » را نمى توان تسليم قوانين ناآگاه طبيعت و ديگر انسانها نمود . در اين مرحله است كه آدمى بخوبى مى فهمد كه در جهان هستى يك چيز جدى وجود دارد ،آن هم « خود » او است ، زيرا اين « خود » وابسته مشيت الهى است كه فوق همه امور جدى و به وجود آورنده آنها است .
هنگامى كه چنين بينايى نصيب آدمى گردد ، چگونه مى تواند « خود » را گول بزند كه عبارت ديگرى از محو كردن آن « خود » است :
در مجلد يكم [ رسالت انسانى و شخصيت على ( ع ) ] اين جملات را متذكر شده ايم :
اگر تو خود را نشكنى ، كسى نمى تواند ترا شكست بدهد .
اگر تو خود را نابينا نكنى كسى نمى تواند ترا كور كند .
اگر تو خود را فانى و نابود نسازى هيچ عاملى قدرت فانى و نابود ساختن ترا ندارد .
اگر بخواهى حركت كنى هيچ عاملى نمىتواند ترا ساكن نمايد .
روى همين قانون است كه امير المؤمنين عليه السلام مى فرمايد :
« چون امر را بر خود مشتبه نساخته ام ، لذا هيچ كس حقيقتى را بر من مشتبه ننموده است . » دليل صحت اين قانون اينست كه هيچ قدرت و عامل سقوط راهى به شخصيت آدمى ندارد ، زيرا خداوند متعال شخصيت را در آن منطقه ممنوعه قرار داده است كه تنها خود انسان اجازه ورود به آن را دارد و بس .
اگر آدمى با دست خود حرمت اين منطقه را نشكند ، هر گونه وسيله فريب و شكست و اخلال كه تصور گردد از سطوح ظاهرى شخصيت آدمى عبور مي كند ولى نمى تواند وارد آن منطقه گردد .
يك مطالعه لازم در شخصيت عظماى تاريخ اين معنى را بخوبى اثبات مي كند كه همه عوامل فساد و فريبكارى و نابينايى و شكست در حيات ، پيرامون آن عظما را گرفته بود ، و چون آنان به وسيله هشيارى ها و تقوا و هدف گيرى معقول در زندگى ،سد پولادينى دور منطقه شخصيت خود كشيده بودند ، هيچيك از آن عوامل نتوانست شخصيت آنان را مختل بسازد . بعنوان نمونه آيه زير را در نظر بگيريم :وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىّ عَدُوًّا شَياطينَ الْاِنْسِ وَ الْجِنِّ [ الانعام آيه 112] .( و بدينسان براى هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جن قرار داديم ) .
مسلم است كه شياطين انس و جنّ براى مختل ساختن شخصيت پيامبران از هر راهى كه ممكن بود وارد مى گشتند ، ولى چنانكه گفتيم خود آنان بجهت شناخت عظمت شخصيت ، نگهبانى منطقه شخصيت را بعهده گرفته بودند و خداوند نيز در دفاع از آن منطقه پيروزشان مىساخت . 5 ، 6 و ايم اللّه لافرطنّ لهم حوضا انا ماتحه ، لا يصدرون عنه و لا يعودون اليه ( سوگند به خدا ، حوضى براى آنان پر خواهم كرد كه ساقى آن خودم باشم كه اگر وارد آن حوض شوند نتوانند بيرون روند و اگر از آن بگريزند نتوانند برگردند ) .
آنان موقعيتى را كه من به وجود خواهم آورد ، قدرت بر هم زدن آنرا نخواهند داشت
مسلم است كه منظور امير المؤمنين عليه السلام از « آنان » مردم تبهكار و خود كامگان مى باشد كه در آغاز خطبه از آنان به حزب شيطان تعبير كرده است .
اينان طلحه و زبير و پيروان آن دو بودهاند كه فتنه و آشوب بر پا كرده غائله جمل را ناجوانمردانه براه انداختند و راه را براى بازيگرى هاى معاويه و ساير خود كامكان بنى اميه در برابر امير المؤمنين هموار كردند .
بيانى كه امير المؤمنين ( ع ) درباره رويارو قرار گرفتن با آنان مي كند ،اينست كه آنحضرت موقعيتى را بوجود خواهد آورد كه از شكستن محاصره آن ناتوان مى باشند .
واقعيت چنان شد كه او فرموده بود ، زيرا آنان نه از جنبه نيروهاى جنگى و عظمت افرادى كه پيرامون آنان را گرفته بودند ، ياراى مقاومت در مقابل امير المؤمنين را داشتند و نه از جنبه حقوق الهى و انسانى .
آنان كمترين دليل و بهانه اى براى بر پا كردن چنان كشتار بيرحمانه و دستاويز قرار دادن زن پيامبر اكرم ( ص ) دارا نبودند ، لذا همانطور كه امير المؤمنين عليه السلام فرموده است : چنان موقعيتى به وجود آمد كه نتوانستند خود را از آن رها كنند و نظير آن را بار ديگر به وجود بياورند .
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد 3