بقيّه تفسير عمومى خطبه نود و يكم
57 ، 67 هو القادر الّذي إذا ارتمت الأوهام لتدرك منقطع قدرته و حاول الفكر المبرّا من خطرات الوساوس أن يقع عليه في عميقات غيوب ملكوته ، و تولّهت القلوب إليه لتجري في كيفيّة صفاته و غمضت مداخل العقول في حيث لا تبلغه الصّفات لتناول علم ذاته ، ردعها و هي تجوب مهاوي سدف الغيوب متخلّصة إليه سبحانه فرجعت إذ جبهت معترفة بأنّه لا ينال بجور الاعتساف كنه معرفته ، و لا تخطر ببال أولي الرّويّات خاطرة من تقدير جلال عزّته ( اوست آن خداوند توانا كه هنگامى كه اوهام بشرى قصد پيشرفت بسوى درك شناخت نهايت قدرت او نمايد ، و انديشه مبّرا از خطرهاى وسوسه ها بخواهد كه در اعماق غيوب ملكوت الهى با آن ذات اقدس ارتباط پيدا كند ، و اگر دلها با اشتياق شديد و مخلوط به حيرت رهسپار كوى او گردند تا در شناخت كيفيّت صفات خداوندى بحركت و جريان بيفتند ، و طرق عقول در نهايت دقّت و ظرافت اراده نفوذ به مقامى نمايند كه در آن مقام شناخت صفات [ يا خود صفات بيك اعتبار ] نميتوانند به علم به ذات خداوندى رهنمون گردند ، خداوند [ همه آن أوهام و انديشهها و عقول و دلها ] را مردود مينمايد ، در حاليكه در مهلكههاى تاريكىهاى غيوب براى رهائى و راهيابى به مقام ربوبى حركت مىكنند ، دست ردّ بر پيشانى خورده بر مىگردند ، در حاليكه اعتراف به عدم امكان وصول به باطن معرفت خداوندى با انحراف از طريق مىنمايند [ حتّى ] يك خاطره ( تصوّرى ) از اندازهگيرى جلال خداوندى به درون انديشمندان خطور نمىكند ) .
مضامين عاليه بقيّه خطبة مباركه بقرار زير است :
1 نهايت قدرت او قابل درك و شناسائى نيست
ما انسانهاى پر ادّعا را اگر بحال خود بگذارند و اگر خجالت نكشيم ،بىميل نيستيم كه بدون كمترين تأمّل و واهمه اين ادّعا را هم راه بيندازيم كه ما همه چيز را ميدانيم چنين ادّعاى خندهآور از موجوديكه ادّعا مىكند من به مسير تكامل قدم گذاشته و مراحلى از كمال را پيمودهام ، نهايت اينكه اصلا معناى كمال را نميدانم به هيچ وجه بعيد نيست . ماداميكه ما انسانها ندانيم كه حتّى ناچيزترين پديده طبيعت ، مانند افتادن يك برگ خزان ديده از درخت بر روى زمين ، اثرى از جريان بسيار مهمّ يك قدرت بينهايت است ، اصلا نخواهيم فهميد كه قدرت خداوندى و نهايت آن چيست ؟ بگذاريد يك توضيح مختصر درباره همين پديده سقوط يك برگ خزان ديده از شاخه درختى بر روى زمين داشته باشيم .
در آنهنگام كه مشغول تماشاى درخت و شاخ و برگ آن هستيم ناگهان برگ زرد شدهاى را مىبينيم كه از شاخهاى از درخت جدا شده بر روى زمين افتاد . تفسير معناى اين پديده بسيار واضح مينمايد ، زيرا فورا مىگوئيم : آن نيروئى كه در دو فصل بهار و تابستان موجب اتّصال برگها به شاخههاى درختان بود ، تدريجا با سردى هوا رو به كاهش رفته و در نقطهاى از آن شاخه كه هم اكنون برگى از آن سقوط كرده بكلّى زائل گشته است ، لذا برگ مورد تماشاى ما بر روى زمين افتاده است .
اگر بخواهيم درباره آن نيرو معلوماتى مناسب بدست بياوريم ، مىتوانيم با مراجعه به رشتههاى علوم گياهشناسى از عهده اين كار تا حدودى برآئيم . ولى اگر بخواهيم معناى هويّت قدرت و پيوستگى آن را به قدرت كلّى كه طبيعت را اداره مىكند ، حتّى در همين پديده ناچيز بطورى بفهميم كه هيچگونه سؤال علمى و فلسفى درباره آن نداشته باشيم ، در حقيقت اراده امر محال نموده ايم .
يعنى ما نمىتوانيم كيفيّت و كمّيّت قدرت خداوندى را كه با مقدارى ناچيز از آن ، عالم هستى را بوجود آورده و بجريان انداخته كه جلوهاى ناچيزش را در پيوستگى برگ به شاخه مىبينيم ، درك كنيم ، آنچه كه ما مىفهميم نمودهائى از نيرو و إنرژى در متن طبيعت است كه بوسيله تجارب و مشاهدات با آنها آشنا مىشويم و آنها را در تأمين زندگى مادّى و معنوى خود بكار مى بريم .
و اگر انديشه مبّرا از خطرهاى وسوسه ها بخواهد كه در اعماق غيوب ملكوت الهى با آن ذات اقدس ارتباط پيدا كند . . .
مسلّم است كه صاحبان انديشههاى آلوده به وسوسه هرگز هواى اوج گرفتن بسوى عوالم غيب الهى را ندارند ، چه رسد باينكه حركت كنند و مقدارى صعود نمايند ولى به اعماق غيب الهى نرسند . امّا انديشههاى منزّه از وسوسه [ تقسيم بندى انديشه به دو قسم آلوده به وسوسه و پاك و منزّه از وسوسه ، مطلبى فوق العاده با اهمّيّت است . اگر تخيّلات و تردّدها در صحّت و بطلان قضايا ، يا هر گونه واحدى كه در انديشه دخالت دارند ، وارد جريان انديشه شوند آنرا آلوده به تخيّلات و وسوسه خواهند نمود ، در اين فرض وصول به واقعيّات بوسيله انديشه امكان ناپذير خواهد بود . ]
مولوى درباره كسانى كه صفاى درون و تعقّل و دريافتهاى ناب و احساسات برين را كنار گذاشتهاند ، چنين مىگويد :
عشق داد و دل بر اين عالم نهاد
در برش ديگر نيايد دلبرش
وسوسه و انديشه بر وى در گشاد
راند عشق لاابالى از درش
كه از وصول به اعماق غيوب ملكوت الهى ناتوانند ، بدانجهت است كه موادّ انديشه كه بصورت موضوع و محمول و متعلّقات آندو و رابطه در قضايا تشكيل ميشوند بوسيله حواسّ و ديگر ابزارى كه بشر با فكر و دست خود آنها را تهيّه كرده است ، تحصيل و دريافت مىگردند . و ترديدى نيست در اينكه اعماق غيوب ملكوت الهى بجهت عظمتى كه دارند ، قابل درك با محتويات موادّ انديشه ما نمىباشند ، زيرا سنخيّتى و تشابهى ما بين آنها وجود ندارد . آيا مىتوان واقعيّاتى را كه در روان آدمى وجود دارد با مفاهيم و قضاياى فيزيكى و شيميائى بدن قابل فهم ساخت ؟ مثلا خود هشيارى كه يكى از واقعيّات روان ما است و ما در اين واقعيّت ذات يا من خود را با خود همان ذات يا من درك مىكنيم بدون اينكه ذات يا من به دو قسمت تجزئه شود : يك قسمت آن درك كننده و قسمت ديگرش درك شونده بوده باشد ، آيا امكان دارد كه اين واقعيّت روانى [ يا مغزى ] را با قوانين فيزيكى و شيميائى بدن مادّى تفسير و توجيه نمود ؟ حال كه عقول و انديشه هاى بشرى از ورود به اعماق غيوب ملكوت الهى ناتوانند پس بطريق اولى از دريافت ذات اقدس ربوبى ناتوان و ناتوانتر خواهند بود .
و اگر دلها با اشتياق شديد و مخلوط به حيرت رهسپار كوى خداوندى گردند تا در شناخت كيفيّت صفات او به حركت و جريان بيفتند و اگر طرق عقول در نهايت دقّت و ظرافت اراده نفوذ به مقامى نمايند كه در آنمقام شناخت صفات نمىتواند به علم به ذات خداوندى رهنمون گردد ، خداوند [ همه آن اوهام و انديشهها و عقول و دلها ] را مردود مينمايد و در حاليكه در مهلكههاى تاريكىهاى غيوب براى رهائى و راهيابى بمقام ربوبى حركت مىكنند ، دست ردّ بر پيشانى خورده برميگردند در حاليكه اعتراف به عدم امكان وصول به باطن معرفت خداوندى با انحراف از طريق مينمايند .[ حتّى ] يك خاطره ( تصوّرى ) از اندازهگيرى جلال خداوندى به درون انديشمندان خطور نميكند .
دو وسيله بسيار با اهمّيّت درك و دريافت اولاد آدم عبارتست از عقل و دل . عقل براى تنظيم وسايل براى هدفهاى انتخاب شده و تنظيم و حكم در قوانين كمّى و كيفى و تطبيق كلّيّات اثبات شده به موارد جزئى و شخصى . أمّا دل آن حقيقت مقدّس و با ارزشى است كه كارش دريافتهاى آرامش بخش و شهود حقّ و باطل و دستور به نيكى و نهى از بديها ميباشد .
با اين هويّت و فعّاليّتى كه عقل و دل دارند نمىتوانند به شناخت صفات خداوندى موفّق شوند ، چه رسد به اينكه توانائى وصول به ذات اقدس ربوبى را بوسيله شناخت صفات داشته باشند .
عقل و دل بالاخره هر اندازه هم كه با عظمت بوده و فعّاليّت آن دو هر قدر هم كه بزرگ و لطيف و ظريف بوده باشند از درك كنه صفات خداوندى كه صفت يا فعلى از آن ذات اقدس مىباشند ، ناتوانند ، زيرا بدانجهت كه ذات اقدس ربوبى بهيچ وجه قابل درك و دريافت عقول و دلهاى ما نيست [ ممكن است گفته شود : اگر ذات و صفات اقدس ربوبى قابل دريافت نيست ، پس اينكه امير المؤمنين عليه السّلام ميفرمايد : لَمْ أَعْبُدْ رَبّاً لَمْ أَرَهُ ( من خداوندى را كه نديدهام نپرستيدهام ) چه معنا دارد ؟ پاسخ اين سؤال چنين است كه مقصود امير المؤمنين عليه السّلام فروغ جمال و جلال الهى است ، نه ذات اقدس و خود هويّت صفات او كه مربوط به ذات الهى مىباشند . ] خود هويت صفات آن ذات نيز براى ما قابل درك نيست ، زيرا هويّت صفات از يك جهت مربوط به ذات خداوندى مىباشد كه فوق تعقّل و دريافتهاى قلبى ما مىباشد .
آنچه كه براى ما امكانپذير است ، درك دو موضوع است :موضوع يكم محصول و نمود وجودى صفات الهى است كه در عرصه هستى مىبينيم ، مانند نظم و قانون و عظمتها و ملكوت اين جهان و غير ذلك .
موضوع دوم دريافت شهودى فروغى از خود آن صفات كه با تهذّب روحى و تخلّق به اخلاق اللّه امكانپذير مىباشد .
68 ، 79 الّذي أبتدع الخلق على غير مثال امتثله و لا مقدار احتذى عليه ، من خالق معبود كان قبله ، و أرانا من ملكوت قدرته ، و عجائب ما نطقت به آثار حكمته ، و اعتراف الحاجة من الخلق إلى أن يقيمها . بمساك قوّته ، مادلّنا باضطرار قيام الحجّة على معرفته ، فظهرت البدائع الّتي أحدثتها آثار صنعته ، و أعلام حكمته ، فصار كلّ ما خلق حجّة له و دليلا عليه و إن كان خلقا صامتا ، فحجّته بالتّدبير ناطقة و دلالته على المبدع قائمة ( خلق را بدون مثالى كه آنرا تجّسم بخشد و بدون مقدارى كه با آن مقايسه و تطبيق نمايد ، ابداع فرمود مثال و مقدارى كه خالقى معبود پيش از او ( خدا ) ساخته باشد . خداوند سبحان براى ما از ملكوت قدرتش و از شگفتىهاى آثار گوياى حكمتش و از اعتراف خلق به احتياج به آنچه كه آنرا با قدرت ربوبى خود حفظ مينمايد به ضرورت قيام حجّت براى شناخت خود راهنمائى فرموده است . [ و براى روشن ساختن حجّت و برهان براى مردم ] حقائقى بديع و حيرت انگيزى كه آثار صنعت و علائم حكمتش بوجود آورده آشكار شده است . در نتيجه ، هر چه كه او آفريده است براى [ اثبات عظمت ] او حجّت و دليل گشته است اگر چه مخلوق بىزبان باشد ، حجّت خداوندى درباره آن خلق گويا است و راهنمائى او براى اثبات خداوند ايجاد كننده ابداعى برپاست . )
2 مخلوقات با مشيّت خداوندى ابداع شده و خداوند همه آنها را براى خدا شناسى و خدايابى راهنمائى فرموده است .
تغييرات و بوجود آمدن اشياء در عالم هستى ، انواعى مختلف دارد .
از آنجمله :
1 تغيير از حالى به حالى [ يا از صورتى به صورتى ديگر ] مشابه گذشته مانند تبديل و تغيير مقدارى از موادّ به كاسهاى كه در گذشته نيز كاسه بوده است .
2 تغيير از حالى به حالى جديد ، بدون سابقه مشابه ، مانند تغيير دادن تفاله نيشكر به كاغذ . اين هر دو نوع تغيير ممكن است تحليلى و يا تركيب بوده باشد .
تغييرات شيميائى چند عنصر به يك مادّه جديد ، تغيير تركيبى است و تجزيه يك مركّب شيميائى مانند آب به عناصر تركيب كننده آن ، تغيير تحليلى است ، مانند تحليل آب به دو عنصر تشكيل دهنده آن ( اكسيژن و هيدرژن ) .در اين دو نوع تغيير ، موجوديّت شىء تغيير يافته پيش از دگرگونى ، واقعيّت داشته است . آنچه كه بوجود آمده است ، يا بعبارت صحيحتر بروز نموده است حالت يا صورت جديد مىباشد .شناخت انواع تغييرات و دگرگونىها براى درك معناى ابداع كافى نيست بلكه بايد براى شناخت ابداع مفهوم خلق ( آفرينش ) را هم بدانيم . مفهوم خلق كه در فارسى قابل تطبيق بر مفهوم آفرينش است ، در دو مورد به كار مىرود :
مورد يكم وارد كردن يك شىء به عرصه هستى با جنبه وسيلهاى ، خلق باين معنى درباره علل طبيعى و علل انسانى اطلاق مىشود ، يعنى مىتوان گفت كه ميوه مخلوق درخت است و بره مخلوق گوسفند و اثر هنرى مخلوق انسان .
ولى با اندك دقّت معلوم مىشود كه علل طبيعى و علل انسانى جنبه وسيلهاى براى امر خلقت دارند . حتّى آن اثر هنرى يا علمى و صنعتى كه انسان بدون سابقه آنرا بوجود مىآورد يا كشف و اختراع مينمايد ، بجهت آنكه استعداد و نبوغ انسانى مربوط به خود او نيست ، چنانكه بارقههاى بوجود آمده از آن استعداد و نبوغ در اختيار انسان نمىباشد ، لذا نمىتوان براى اين گونه وارد كردن اشياء و نمودها به عرصه هستى ، خلق و خلقت و خلاّقيّت حقيقى گفت ، اگر چه اين كلمات را در موارد فوق به فراوانى به كار مىبرند ، مانند خلاّقيّت هنرى و صنعتى و علمى و غير ذلك . و حتّى با نظر به آيه شريفه :
فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ ( پس مبارك و پاكيزه است خداوندى كه بهترين آفرينندگان است ) .كه ظاهرش اينست كه خلق كنندگانى وجود دارند كه خداوند بهترين آنان ميباشد . نيز نميتوان گفت : استعمال كلمه خالق بمعناى حقيقى آن ، به غير از خدا جايز بوده باشد ، زيرا مقصود از كلمه « خالقين » همان علل طبيعى و علل انسانى و ديگر علل ماوراى طبيعى هستند كه مردم آنها را خالق مىپندارند ،يعنى در نظر آنان ، آن علل طبيعى و انسانى و ماوراى طبيعى خالق محسوب ميگردند .مورد دوم ايجاد شىء بىسابقه هستى بطور مطلق است . و ابداع باين معنى است كه بخداوند نسبت داده مىشود و جز خداوند هيچ موجودى نميتواند مبدع حقيقى بوده باشد [خلقت ابداعى در مجلّد دوم از ص 87 تا ص 92 و در مجلّد پانزدهم از ص 192 به بعد از همين ترجمه و تفسير بحث شده است ، بهمين جهت در اين مبحث درباره هويّت ابداع بحث تفصيلى ننموديم ] .
3 خداوند متعال دلائل متعدّد و روشنى را براى معرفت ما درباره او اقامه فرموده است
از آنجمله دلائلى كه خداوند جلّ سلطانه براى انسانها اقامه فرموده است ، دلائلى است كه امير المؤمنين عليه السّلام در جملات مورد تفسير بيان فرموده است :
1 بروز و ظهور ملكوت قدرت خداوندى در عالم هستى . اين ملكوت را هم بوسيله قلب پاك و خرد ناب ميتوان ديد و هم بوسيله دانشها و بينشهائى كه آلوده با اغراض پست نفسانى و بازيگرىهاى مغزى نبوده باشد . اينكه گفتيم :
بواسطه قلب پاك و دانشها و بينشهائى كه آلوده با . . . نباشد ، براى اينست كه ممكن است خود قدرت شگفتانگيز و با عظمتى را كه بر جهان هستى حاكميّت دارد ، بوسيله علم و انديشه و تعقّل فهميد ، ولى ملكوت قدرت الهى را فقط با عقل و انديشه و دانش نميتوان مشاهده كرد .
اگر امور مزيوره ( علم و انديشه و تعقّل ) براى درك و دريافت ملكوت الهى كفايت مى كرد ، اينقدر وضع تفكّرات و عقائد اكثريّت اسفانگيز بشرى پست و منحطّ نبود و همگان ميتوانستند از شهود ملكوت قدرت كه خداوند با كمال صراحت همه را مكلّف به آن مينمايد برخوردار گردند .
أَوَلَمْ يَنْظُرُوا فِى مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ [ الأعراف آيه 185] ( آيا آنان در ملكوت آسمانها و زمين ننگريستهاند ؟ ) مانع شهود ملكوت قدرت خداوندى ، دشوارى و عظمت و پيچيدگى خود ملكوت الهى در جهان هستى نيست ، بلكه آنچه كه مانع اين شهود است خود بشر است كه با پستىگرائىها و خودپرستىهاى نابخرادانهاش ، حتّى طبيعت را هم در نزد خدا شرمسار نموده است كه چنين موجودات پستى را در خود مىپروراند كه هرچه پيامبران عظام و اوصياء و اولياء و حكماء و هستىشناسان به آنان فرياد ميزنند كه اى نابكاران ، اگر چه براى يكبار هم شده به بالا هم بنگريد و درباره شكوه هستى كمى بينديشيد ، اثرى در آنان نمىبخشد . اساسىترين كارى كه براى شهود ملكوت خداوندى در عالم هستى بايد انجام بگيرد ،
تصفيه و تهذيب درون از هر گونه پرستشها و آلودگىها مىباشد . درباره ملكوت هستى مباحثى در مجلّدات گذشته آمده است ، مراجعه فرمائيد .
2 شگفتىهاى آثار حكمت خداوندى در جهان هستى ، هيچ انسان آگاه و خردمندى نمىتواند از حيرت ناشى از احساس اتقان اجزاء عالم هستى و روابط موجوده ميان آنها و قوانين حاكم حتّى بر كوچكترين رويداد در عالم هستى ، محروم بوده باشد . البتّه ميدانيم كه اين حيرت مساوى شكّ و ترديد كه در حيرتهاى ابتدائى وجود دارد نيست و بقول مولوى :
نه چنان حيران كه پشتش سوى اوست
بل چنين حيرت كه محو و مست دوست
در مجلّد ششم از تفسير و نقد و تحليل مثنوى انواع حيرت را مورد بررسى قرار دادهايم و يكى از آن انواع كه بايد گفت در نتيجه والاترين معرفتها بدست مىآيد ، ناشى از توجّه و تفكّر دقيق در عظمتهاى آثار حكمت خداوندى چه در درون ذات ( عالم انفسى ) و چه در برون ذات ( عالم آفاقى ) ميباشد . مسلّم است كه هويّت و عظمت و ارزش اين حيرت و شگفتى والا را براى كسانى كه هرگز در مورد شناخت آيات هستى و دريافت وحدت حاكم بر آن همه كثرات كه در عالم وجود ديده مىشود ، بر نيامدهاند ، نميتوان قابل درك و فهم ساخت ، آه ، آه ، از داورى اين شبپرگان شبپرست و دشمن آفتاب جهان افروز كه از لانههاى تنگ و تاريك خود ، جز پس از غروب آفتاب بيرون نمىآيند . خورشيد و خورشيد بينان دروغگو را مزاحم خود مىدانند از صاحبدلى خوش ذوق در مجلسى كه صحبت از شبپرگان انساننما ميرفت پرسيدند : بنظر شما شبپرگان ( خفّاشان ) واقعى ساعتهاى طولانى عمر خود را در لانههاى محقّر و تاريك چگونه ميگذرانند ؟
صاحبدل چنين پاسخ داد كه : شبپرگان همه ساعات عمر خود را در لانه هاى خود در تفكّر و اندوه بحال ميلياردها انسان و ميلياردها ميليارد جانداران و موجودات ديگر بسر مىبرند كه دردا و دريغا و وا اسفا و وا حسرتا كه آنهمه انسانها و جانداران و ديگر موجودات در خيالبافى و خرافاتبازى غوطهور شده مىگويند : ما آفتابى داريم كه نام ديگرش هم خورشيد است و ما از اين موجود نورانى انواع فراوانى از فوائد و عوامل ضرورى حيات خود را بدست مىآوريم [ بار ديگر از وى پرسيدند : شبپرگان در آغاز تاريكى شب از لانه خود بيرون ميآيند و با كمال رضايت از خويشتن ،در فضائى محدود به پرواز در مىآيند ، مقصود شبپرگان از اين پرواز بسيار جدّى كه گوئى دنبال چيزى مىگردند چيست ؟ صاحبدل چنين پاسخ داد :
شبپرگان در آنموقع دنبال موجودى با فهم مىگردند كه درد و دريغ و اسف و حسرت خود را درباره انسانها و جانداران و موجودات ديگر كه با كمال خرافات پرستى و دروغ پردازى مى گويند : ما خورشيدى داريم ، با آن موجود در ميان نهند ، بلكه انسانها و ديگر موجودات اعمّ از جاندار و غيره دست از خرافات بردارند و ايده آليست بازيهاى خود را درباره آن موجود خيالى كه با كمال بدبختى و پرروئى خورشيدش ناميدهاند كنار بگذراند اگر ميتوانيد پاسخ اين شبپرگان را بدهيد اگر در هر يك از موجودات عالم هستى دقّت كنيد خواهيد ديد كه هيچيك از آنها ، نه از ذات خود استقلالى دارد و نه ثباتى . درست است كه هر يك از پديدههاى طبيعت اعمّ از اجزاء عنصرى و اشكال و روابط موجود ميان آنها از كوههاى سر بفلك كشيده كه گذشت قرون و اعصار فراوانى را در عين ثبات و پابرجائى نشان ميدهند ، تا يك كوانتم ( كوچكترين دانه ) مزون هايپرون كه در اين دنيا چند ميليونيم ثانيه زندگى مىكند و ميرود ، هويّت مستقلّ و ثابت از خود نشان مىدهند ولى براى كه ؟ براى آن درك كنندهاى كه اطّلاعى از علل قبلى و سابقه نيستى و آينده متغيّر آن پديده نداشته باشد .
آدمى داند كه خانه حادث است
عنكبوتى نه كه دروى عابث است
پشّه كى داند كه اين باغ از كى است
در بهاران زاد و مرگش در دى است
بلكه با يك نظر دقيقتر ، خواهيم ديد كه آن پشه كه در بهاران زائيده شده و در پائيز ميميرد ، بجهت چگونگى ارتباط عامل دركش با رويدادهائى كه در حال ارتباط با آنها است ، امتداد زمان ميان بهار و دى را بامتداد ميليون سال از ديدگاه ما دريافت مينمايد ، در صورتيكه فاصله ميان اوّل بهار تا آخر پائيز 9 ماه است . حال بر مىگرديم به نمايش هويّتهاى مستقلّ و ثابتى كه پديدههاى عالم طبيعت از خود نشان مىدهند . اين استقلالها و ثباتها نمايشهاى موقّت و نسبى مىباشند كه با توجّه به علل و شرائط و زمان معيّن كه پديدهها وابسته بآنها مىباشند ، نياز دائمى و تبعيّت آنها از عوامل و شرائط وجودى و موقّت بودن آنها . كاملا آشكار ميگردد .
بعضى از متفكّران ژرفانديش و دارنده معلومات نسبتا قابل توجّه درباره طبيعت ، مىگويند : « ما خدا را بعنوان حافظ و نگهدارنده قوانين مىشناسيم » اگر شما در اين عبارت دقّت كنيد خواهيد ديد : آنچه كه از ديدگاه مردم معمولى ثابتترين واقعيّات تلقّى مىگردد كه « قوانين » ناميده مىشوند ، از ديدگاه جهانشناسان و متفكّران ژرفانديش ، بىثبات و غير مستقلّ و پيرو تلقّى مىشوند . معناى اصلى سخن اين متفكّران در حقيقت اينست كه عالم هستى با همه اجزاء اصلى و فرعى و روابطش در حال جريان از منبع فيض خداوندى مىباشد .
اين مبحث را در رساله « حركت و تحوّل » از نويسنده تعقيب فرمايند . 80 ، 97 فأشهد أنّ من شبّهك بتباين أعضآء خلقك و تلاحم حقاق مفاصلهم المحتجبة لتدبير حكمتك لم يعقد غيب ضميره على معرفتك و لم يباشر قلبه اليقين بأنّه لا ندّ لك و كأنّه لم يسمع تبرّو التّابعين من المتبوعين إذ يقولون « تاللّه إن كنّا لفي ضلال مبين . إذ نسوّيكم بربّ العالمين » كذب العادلون بك ، إذ شبّهوك بأصنامهم و نحلوك حلية المخلوقين بأوهامهم و جزّأوك تجزئة المجسّمات بخواطرهم و قدّروك على الخلقة المختلفة القوى بقرائح عقولهم و أشهد أنّ من ساواك بشىء من خلقك فقد عدل بك ، و العادل بك كافر بما تنزّلت به محكمات آياتك ، و نطقت عنه شواهد حجج بيّناتك ، و إنّك أنت اللّه الّذي لم تتناه في العقول فتكون في مهبّ فكرها مكيّفا ، و لا في رويّات خواطرها فتكون محدودا مصرّفا ( پروردگارا ، شهادت مىدهم باينكه كسى كه ترا به اعضاى متنوّع و متباين آفريدههاى تو و به اجزاى پيوسته مفصلهاى مخلوقات تو ( جايگاه تلافى و وصل استخوانها و غيره ) كه با تدبير حكمت تو آميخته است ، تشبيه نمايد باطن دلش را به معرفت تو نبسته است ، و دلش را به يقين براينكه براى تو مثلى نيست نپيوسته است و گويا اين نادان بيزارى جستن پيروان [ نابكار ] را از متبوعان خود نشنيده است كه خواهند گفت : « سوگند بخدا ، ما در گمراهى آشكار بوديم كه شما ( متبوعان ) را با پروردگار عالميان برابر ميكرديم . » خداوندا ، آنان كه از تو منحرف گشتند ، دروغ گفتند كه ترا به بتهاى خود تشبيه نمودند و آرايش مخلوقات را بوسيله توهّمات خود به تو نسبت دادند و بوسيله خاطرهها و تصوّرات [ بى اساس خود ] ترا مانند تجزئه اشياء جسمانى تجزئه نمودند و با قريحه هاى عقول خويش ترا با مخلوق داراى قواى گوناگون سنجيدند [ اندازهگيرى كردند ] و شهادت ميدهم باينكه كسى كه ترا با چيزى از مخلوقات مساوى ديد ، از تو عدول كرد ( منحرف گشت ) و كسيكه از تو عدول كند به آيات محكم و شواهد گوياى حجّتهاى روشن تو كفر ورزيده است . [ اى خداى بزرگ ] توئى آن خداوندى كه در عقول محدود نگشتى كه در مجراى وزش تفكّرات آن عقول پذيراى كيفيّت شوى و در جريانات فكرى خاطرههاى آن عقول محدود و متغيّر گردى . )
4 لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْءٌ ، خداوند سبحان هيچگونه مثلى ندارد .
تشبيه مقام شامخ ربوبى بهر چيزى كه حتّى عالىتر و با عظمتتر از آن چيز قابل تصوّر نباشد ، نشان انحراف از دريافت آن مقام شامخ است ، خواه آنچه كه خداوند به او تشبيه شده است از اشياء مادّى و جسمانى باشد و خواه از حقائق فوق مادّيّات و از اين جملات امير المؤمنين عليه السّلام بخوبى اثبات ميشود كه تفسيرى كه درباره آن روايت معروف ( خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ عَلَى صُورَتِهِ ) گفته شده است ، غلط است كه : خداوند حضرت آدم را شبيه صورت خويش آفريده است بلكه مقصود چنانكه در بعضى از روايات خاندان عصمت و طهارت آمده است ، اين است كه دو نفر در حال پرخاش با يكديگر بودند ، يكى از آن دو بديگرى گفت :قَبَّحَ اللَّهُ وَجْهَكَ ( خدا صورت ترا زشت كناد . ) پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود : ( به صورت او كه يك انسان است ناسزا مگو ، زيرا خداوند سبحان صورت حضرت آدم ابو البشر عليه السّلام را كه پدر همه انبياء و اوصياء و اولياء است بصورت او آفريده است ) نه اينكه خداوند ، آدم را مانند صورت خود آفريده است مطلب فوق العاده با اهمّيّتى كه در جملات مورد تفسير آمده است ، اينست كه امير المؤمنين عليه السّلام ميفرمايد دلهاى تشبيه كنندگان ( مشبّهه ) بدرجه معرفت و يقين به آن مقام ربوبى نرسيدهاند ، دليل اين مطلب بسيار واضح است زيرا اگر تشبيه كننده توجّه داشته باشد باينكه هيچ سنخيّتى و تشابهى ميان ذات و وجود اقدس ربوبى و آنچه كه به آن ذات و وجود اقدس تشبيه شده است ، وجود ندارد ، در همان لحظه توجّه مىفهمد كه از راه دريافت الهى منحرف است .
او مستقلّ بالذّات است ، ولى همه اشياء وابستهاند ، او بىنياز مطلق است ، ولى همه اشياء نيازمند مطلق مىباشند . او بىنهايت مطلق است ولى همه اشياء امور محدود و تشخّص يافته مىباشند . او مافوق همه قوانين حاكمه در عالم هستى و آفريننده و نگهدارنده آنهاست ، در صورتيكه همه اشياء تسليم محض و محكوم به آن قوانين مىباشند .
از اينجا روشن مىشود كه به چه دليل همه اديان الهى مخصوصا دين جهانى و جاودانى اسلام با شرك و بتپرستى و تشبيه و تمثيل خداوندى به مخلوقات خود مخالف مىباشند زيرا شرك و بتپرستى و تشبيه ، ارتكاب پستترين و قبيحترين عمل مغزى و روحى در تطبيق با عظمتترين و كاملترين موجودات كه خداوند سبحان است به اشياء محدود و فانى و نيازمند كه مخلوقاتند ميباشد .
يكى از دلائل پستى و زشتى اين عمل مغزى و روحى اينست كه آدمى با اين عمل ، با عظمتترين استعداد خود را كه خدا شناسى و خدايابى است پوچ و از كار مىاندازد ، و پس از چنين عمل نابخردانهاى براى چنان انسانى كمال و عظمتى در عالم واقع وجود ندارد كه بال و پرى باز كند و براى وصول ببارگاه جمال و جلال آن كمال و عظمت مطلق به پرواز در آيد . 98 ، 104 قدّر ما خلق فأحكم تقديره ، و دبّره فألطف تدبيره ، و وجّهه لوجهته فلم يتعدّ حدود منزلته ، و لم يقصر دون الانتهآء إلى غايته ، و لم يستصعب إذ أمر بالمضيّ على إرادته ، فكيف و إنّما صدرت الأمور عن مشيئته ( خداوند سبحان اندازه بر خلقش مقرّر ساخت و آن را متين و محكم فرمود و خلقش را مورد تدبير قرار داد و تدبيرى لطيف درباره آن انجام داده به سوى مقصدش روانه ساخت [ و هيچ يك از مخلوقاتش ] از حدود موقعيّت مقرّر خود تجاوز ننمود و به كمتر از وصول به غايت تعيين شدهاش كفايت نكرد . دستور به حركت مطابق اراده خداوندى را دشوار تلقّى ننمود [ مخلوقات چگونه ميتوانند از دستورات خداوندى سرپيچى نمايند ] در صورتيكه همه امور فقط از مشيّت خداوندى صادر گشتهاند . )
5 اندازهگيرى اشياء دقيق ، و تديير متجلّى در آنها لطيف ، و همه آنها تسليم مشيّت خداوندى در حركت بسوى غاياتى هستند كه براى آنها مقرّر گشته است .
تشخيص اين حقيقت كه اندازهگيرى اشياء در نهايت دقّت و تدبير متجلّى در آنها در غايت لطافت است ، با پيشرفت علوم گوناگون در دو قلمرو انسان و جهان همواره رو به گسترش و افزايش بوده است . آنچه كه ديروز از ديدگاه محاسبات قانون مبهم و غير قابل تفسير رياضى و ديگر روشهاى قانونى تلقّى مىگشت ، با پيشرفت و افزايش تدريجى علوم ، امروزه كاملا واضح و قابل تفسير رياضى و هرگونه روشهاى قانونى ديگر گشته است .
هم ديروز و هم امروز اين مطلب بعنوان يك اصل بنيادين از همه مقامات علمى دنيا پذيرفته شده است كه « جهان ، با شناسائى جهان فرق دارد » و با توجّه به همين اصل بنيادين و تجارب و مشاهدات فراوان ديگريست كه ميتوانيم اصل بنيادين ديگرى را هم عرضه كنيم كه « جهان ، با آنچه كه ما ميخواهيم جزئى از جهان يا كلّ آن بوده باشد ، فرق دارد » اين هر دو اصل از همين مطلب ناشى ميشود كه امير المؤمنين عليه السّلام ميفرمايد كه « خداوند سبحان بر مخلوقاتش اندازه مقرّر ساخته و آنها را تجلّىگاه تدبير لطيف خود قرار داده است » اعمّ از اينكه دانش و بينش ما به اندازه و تدبير او احاطه پيدا كند يا نه و اعمّ از اينكه ما آن اندازه و تدبير را بخواهيم يا نه . و با توجّه به فرموده امير المؤمنين و دو اصل فوق است كه انسان نه عدل و دادگرى الهى را قابل تأمّل و محتاج به استدلال مىداند و نه مجهولات خود را بحساب بىنظمى و بىقانونى عالم مخلوقات مىآورد .
6 مخلوقات بدون احساس دشوارى در حركتى كه براى آنها مقرّر شده است با كمال تسليم به مشيّت بالغه خداوندى راه خود را مىروند .
خداوند متعال در قرآن مجيد ميفرمايد :
قُلْ ءَإِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِاْلَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْدَاداً ذَلِكَ رَبُّ الْعَالَمِينَ وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَاسِيَ مِنْ فَوْقِهَا وَ بَارَكَ فِيهَا وَ قَدَّرَ فِيهَآ أَقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَوآءً لِلسَّائِلِينَ . ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى الْسَّمآءِ وَ هِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرضِ ائتِيَا طَوْعاً أوْ كَرْهاً قَالَتآ أَتَيْنَا طَآئِعِينَ [فصّلت آيه 9 تا 11] ( بآنان بگو : آيا به آن خداوندى كفر ميورزيد كه زمين را در دو روز آفريده و براى او همسانهائى قرار ميدهيد ، اوست پرورنده عالميان .
و در روى زمين كوههائى . استوار قرار داد و در آن زمين بركت ايجاد كرد و توشههاى زمينى را در چهار روزى مساوى براى خواهندگان در آن مقدّر فرمود . و سپس به آسمان پرداخت در حاليكه دودى بود ، سپس به آسمان و زمين گفت : بخواهيد يا نخواهيد ( بحركت بيفتيد ) آنها گفتند ما با اختيار مىآئيم ( حركت مىكنيم ) .
از اين آيات با كمال صراحت استفاده مىشود كه آسمانها و زمين با كمال رضايت وارد ميدان خلقت و حركت در مسير تعيين شده براى آنها گشته و راه خود را پيش گرفتهاند . و اين اختيار و رضايت منافاتى با مضمون آيه امانت ندارد كه در آن آيه آسمانها و زمين و كوهها از حمل امانت خوددارى نمودهاند ، زيرا امانت در آيه مزبور حقيقتى است بالاتر از آنچه در سوره فصّلت آمده است ، آنچه در سوره فصّلت آمده است ورود آسمان و زمين به دائره خلقت و قرار گرفتن در مجراى قانونى خود مىباشد . و امانتى كه در آيه :
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً [ الأحزاب آيه 72] ( ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم ، آنها از حمل امانت امتناع ورزيدند و از آن بيمناك شدند و انسان آن امانت را حمل كرد و او ستمكار و نادان بود ) .
آمده است ، با توجّه به ديگر منابع اسلامى و حكم عقل ، تكليف مستند به اختيارى است كه فقط از انسان ساخته است كه با عمل به آن مىتواند از ولايت يا خلافت الهيّه برخوردار گردد . ممكن است گفته شود كه اگر حمل امانت مزبور براى آسمانها و زمين و كوهها امكان ناپذير بود ، پس به چه علّت امانت به آنها عرضه شد ؟ پاسخ اين اعتراض روشن است ، زيرا مقصود از عرض امانت آن نيست كه خداوند متعال با اينكه ميدانست امانت مزبور فوق طاقت و استعداد آسمانها و زمين و كوهها است ، با اينحال به آنها عرضه فرمود ، بلكه مقصود اينست كه همه مخلوقات غير از انسانها با هويّت استعدادهائى كه داشتند امتناع خود را از حمل آن امانت بزرگ ابراز كرده اند ، مانند اينكه ميگوئيم : « سنگ با طبيعت ناآگاه خود از تعليم و تربيت امتناع ميورزد » معناى اين جمله آن نيست كه واقعا تعليم و تربيت براى سنگ جامد عرضه شده است . البتّه اين تفسير درباره آيه شريفه تا حدّى خلاف ظاهر « عَرَضْنَا » است ، ولى راه ديگرى براى عرض امانت مخصوص به انسان ، به مخلوقات ديگر ، جز همانكه مطرح كرديم ديده نمىشود . ممكن است گفته شود :
با نظر به عظمت خلقت آسمانها و زمين ، خداوند امانت را بآنها عرضه فرموده است ، ولى آنها بجهت دشوارىها و سختىها كه در حمل و پذيرش آن امانت ميديدند ، امتناع ورزيدهاند . و امّا اينكه چرا انسان آن امانت را حمل كرد و سپس ظلوم و جهول از آب درآمد ؟ پاسخش اينست كه انسان موجودى است كه استعداد عدل و علم به حقايق را دارا است كه ظلم و جهل به او نسبت داده شده است زيرا روشن است كه به ديوار نميتوان گفت جاهل و ظالم است ، زيرا ديوار استعداد علم و عدل را دارا نيست .
105 ، 113 المنشىء أصناف الأشياء بلا رويّة فكر آل إليها و لا قريحة غريزة أضمر عليها و لا تجربة أفادها من حوادث الدّهور ، و لا شريك أعانه على ابتداع عجائب الأمور ، فتمّ خلقه بأمره ، و أذعن لطاعته و أجاب إلى دعوته ،لم يعترض دونه ريث المبطىء ، و لا أناة المتلكّىء ( خداوندى كه اصناف اشياء را بدون جريان فكرى كه به او رجوع نمايد ،
انشاء ( ايجاد بىسابقه هستى ) فرمود ، بدون كمكگيرى از قريحه غريزى كه آن را در درون خود داشته باشد و بدون تجربهاى كه از حوادث روزگاران استفاده نموده و بدون شريكى كه او را در ابداع امور شگفت انگيز اعانتى كرده باشد . دستگاه خلقت با امر او تمام گشت و اطاعت او را اذعان و دعوتش را اجابت نمود و در انفاذ امر خداوندى نه توقّف درنگ كنندهاى مانع شد و نه مقاومت و سستى موجودى بهانه جو . )
7 خداوند سبحان در خلقت اشياء نه به تفكّرى نيازمند بود و نه به قريحه غريزهاى و نه به سابقه تجربى و نه به شريكى كه او را در ابداع عجائب كائنات يارى كند .
در جملات گذشته امير المؤمنين عليه السّلام با اين جمله
« و دبّره فألطف تدبيره » اثبات فرمود كه در مخلوقات عالم هستى تدبير لطيف بكار رفته است . در محاورات معمولى تفكّر و تدبير يا تدبّر مانند دو كلمه مترادف استعمال ميشوند ، لذا ممكن است اين سؤال مطرح شود كه آيا در اثبات تدبير براى خداوند سبحان با نفى تفكّر تناقضى وجود ندارد ؟
پاسخ اين سؤال چنين است كه تفكّر كه در فارسى آنرا انديشه مىگوئيم ،عبارتست از حركت جويا در ذهن از واحدهاى معلوم براى پيدا كردن يا كشف يك مجهول . و يقينى است كه چنين حركتى براى خداوند سبحان نامعقول است زيرا هيچ تاريك و مجهولى به آن مقام شامخ وجود ندارد . امّا تدبير با نظر به مفهوم آن كه عبارتست از تقدير و مقرّر ساختن يك شىء يا يك جريان با نظر به آغاز و سرانجام آن كه مجموعا منظّم و در مجراى قوانين مربوطهاش بوجود بيايد و به حركت بيفتد و به غايت و هدف منظور برسد ، قابل اسناد به خداوند سبحان است ، چنانكه تقدير و محاسبه مخلوقات قابل استناد به خدا مىباشد .
بهمين ملاك كه مطرح شد ، مىتوانيم معناى اين جمله را بفهميم كه ميفرمايد :
« و بدون كمكگيرى از قريحه غريزى كه آنرا در درون خود داشته باشد » قريحه غريزى عبارتست از عامل دريافت ذوقى كه خداوند آن را در انسانها بوديعت نهاده است ، اين قريحه غريزى مانند عوامل تصوّر و تصديق و تخيّل و تداعى معانى مربوط به مجموع ساختمان مغزى و نفس انسانى است كه در انسان وجود دارد و ممكن است فعّاليّتهايش صحيح و مطابق واقع باشد و ممكن است غلط و مخالف واقع بوده باشد و همچنين قريحه غريزى قابل تقويت و به فعليّت رسيدن مىباشد و هيچيك از اين مختصّات درباره صفات خداوندى صحيح نيست ، زيرا خداوند متعال بر همه واقعيّات عالم است و هرگز دركى مخالف واقع ندارد . چنانكه تقويت و به فعليّت رسيدن عوامل درك و دريافت درباره آن ذات اقدس محال است . همچنين اگر در معناى تجربه و هدف از تجربه را در نظر بگيريم بدون كمترين ترديد ، خواهيم فهميد كه علم خداوندى بىنياز از تجربه است زيرا تجربه عبارتست از بررسى و آزمايش چيزى براى كشف مجهول يا مجهولاتى كه در آن چيز وجود دارد و علم مطلق خداوندى با جهل به ناچيزترين شىء يا حادثه سازگار نمىباشد . مطلبى ديگر كه در جملات مورد تفسير وجود دارد ، نفى شريك از مقام شامخ ربوبى است . دلائل توحيد و نفى مطلق شريك از خداوند سبحان متعدّد و بسيار روشن است . سه دليل روشنتر از همه آن دلائل است كه ما در اينجا بطور مختصر بآنها اشاره مىكنيم :
دليل يكم
همان است كه خداوند متعال در قرآن ابلاغ فرموده است كه :
لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا [الانبياء آيه 22] ( اگر در آسمانها و زمين خدايانى غير از خداى يگانه بود ، آسمانها و زمين فاسد مىشدند . ) در اين آيه فساد شامل تباهى مساوى نيستى و به معناى اختلال در قانون و جريان وجودى مخلوقات مىباشد . امّا اينكه چرا آسمانها و زمين در صورت تعدّد خدايان فاسد مىگشت ، بدينجهت كه اگر اراده هر يك از آنان ( حدّ اقلّ دو خدا ) در عمل محدود به عدم اراده ديگرى بر خلاف اراده او بوده باشد نقص صريح و ناتوانى است كه يك خدا با اينكه قدرت او بايد بى نهايت و مطلق باشد ، نتواند اراده خود را به مرحله تحقّق و عمل برساند و اگر هيچيك نتواند اراده ديگرى را محدود بسازد ، باضافه لزوم نقص و ناتوانى در آن خدايان مخلوقاتى بوسيله خداوندى كه اراده كرده است بوجود خواهد آمد كه مورد اراده خدا يا خدايان ديگر نمى باشد .
حال بايد ديد ، خداوندى كه در برابر كار انجام شده قرار گرفته و توانائى جلوگيرى از آن كار را نداشته ، چگونه خواهد توانست اراده خود را بر خلاف آن كار انجام شده به فعليّت برساند و اقدام به كارى كند كه يا بطور مستقيم مخالف آن كار انجام شده بوسيله خداى ديگر بوده باشد و يا بطور غير مستقيم .
دليل دوم
در جمله اى از امير المؤمنين عليه السّلام آمده است كه : اگر خدا يا خدايان ديگرى وجود داشت ، پيامبرانى هم از طرف آن خدايان مبعوث مىشدند ، و تاكنون چنين اتّفاقى نيفتاده است ، همچنانكه تاكنون پيامبرى نگفته است كه چند خدا وجود دارد ولى ارسال پيامبران را يكى از آن خدايان به عهده گرفته است بلكه هر پيامبرى كه مبعوث شده ، فقط به ايمان بيك خدا دعوت كرده است و چون اين مسئله ( عالم هستى يك خدا يا چند خدا دارد ) با اهمّيّتترين مسئلهاى است كه براى پيامبران مطرح است ، لذا امكان ندارد كه آنان چنين مسئلهاى را با اهمال بگذرانند ، يعنى با اينكه عالم هستى چند خدا دارد پيامبران فقط يك خدا را مطرح نمايند 114 ، 121 فأقام من الأشياء أودها ، و نهج حدودها و لاءم بقدرته بين متضادّها ، و وصل أسباب قرائنها ، و فرّقها أجناسا مختلفات في الحدود و الأقدار و الغرائز و الهيئات بدايا خلائق أحكم صنعها ، و فطرها على ما أراد و أبتدعها ( كجىها را از اشياء راست كرد و حدود آنها را هموار و روشن ساخت ،
و با قدرت خود ميان اضداد آن اشياء ملائمتى برقرار فرمود و اسباب بدنها را با نفوس آنها بهم پيوست و سپس آنها را اجناسى گوناگون در حدود و اندازهها [ يا سرنوشتها ] و طبايع و اشكال قرار داد ، مصنوعاتى از خلائق كه ساخت آنها را محكم گردانيد و آنها را بر مبناى اراده خود آفريد و ابداع فرمود . )
8 نظمى شگفتانگيز را كه خداوند سبحان در مخلوقات برقرار فرمود
جملة اوّل از جملات مورد تفسير ، اين محتوى را دارد كه « كجىها را از اشياء راست كرد » ممكن است اين سؤال به ذهن بعضى از محقّقان خطور كند كه مگر مخلوقات نخست كج آفريده شده بودند كه خداوند كجىهاى آنها را راست و تصحيح فرمود ؟ پاسخ اين سؤال چنين است كه منظور امير المؤمنين عليه السّلام بيان نفوذ قدرت و اراده خداوندى در تنظيم استعدادها و جنبههاى بالقوّهاى اشياء ميباشد چنانكه در خطبه يكم فرموده است :
وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِهِ خداوند با صخرهها ( كوهها ) حركات مضطرب زمين را ميخكوب ( تنظيم ) فرموده است .
كه قابل زندگى براى جانداران و انسانها بوده باشد . لازمه اين مطلب اينست كه اگر خداوند كوهها و صخرهها را در روى زمين قرار نميداد ، حركات زمين براى حيات و ديگر حقائق مجال نميداد ، بنابراين ، منظور از راست كردن كجىهاى مخلوقات ، قرار دادن موجودات در ارتباطى قانونى با يكديگر است كه اگر آن ارتباط صورت نمىگرفت ، موجودات از جهت نظم و قوام مختلّ مى گشتند ،سپس مىفرمايد : خداوند متعال حدود كائنات را منظّم كرد و با قدرت خويش ميان اضداد كائنات ملائمت و همبستگى بوجود آورد .
مباحث مربوط به بقيّه جملات در تفسير خطبة يكم و در مباحث مربوط به نظم مطرح شده است ، مراجعه فرمائيد . و مبحث مربوط به ابداع در مجلّد دوم از ص 87 تا ص 92 و در مجلد پانزدهم از ص 192 به بعد و در همين مجلّد در شماره دوم ( مخلوقات با مشيّت خداوندى ابداع شده است ) طرح شده است . 122 ، 133 و منها في صفة السّمآء : و نظم بلا تعليق رهوات فرجها ، و لا حم صدوع انفراجها ، و وشّج بينها و بين أزواجها ، و ذلّل للهابطين بأمره و الصّاعدين بأعمال خلقه حزونة معراجها و ناداها بعد إذ هي دخان .
فالتحمت عرى أشراجها و فتق بعد الارتتاق صوامت أبوابها و أقام رصدا من الشّهب الثّواقب على نقابها ، و أمسكها من أن تمور في خرق الهواء بأيده و أمرها أن تقف مستسلمة لأمره ( و از جمله اين خطبه است در توصيف آسمان و خداوند سبحان پست و بلنديهاى سطوح آسمان را بدون قيد و تعليق تنظيم فرمود ، و شكافهاى پهنه باز آن را با همديگر التيام داد و ميان آنها و ازواج آنها بوسيله روابط شبكه بندى فرمود و سختى بالا رفتن و پائين رفتن از آسمان را براى فرشتگانى كه امر خداوندى را پائين مىآورند و فرشتگانى كه اعمال خلق او را بالا مىبرند منتفى ساخت . پس از آنكه آسمان بصورت دودى بود آنرا ندا داد ، تا دستگيرههاى طنابهاى آن بهم پيوست و درهاى بسته و متكاثف آسمان را پس از انسداد باز نمود . و ديدهبانهائى از ستارگان درخشان برطرف و منافذ آنها مقرّر فرمود و آسمانها را در شكاف هوا با قدرت خويش از اضطراب نگه داشت و به آنها دستور داد كه تسليم امر او شوند . )
9 خلقت آسمانها و زمين از حالت تراكم تا انبساط
[مقدارى از مباحث مربوط به آسمانها در مجلّد دوم از همين ترجمه و تفسير از ص 106 تا 116 طرح شده است ، مراجعه فرمائيد .] امير المؤمنين عليه السّلام در سخنان مبارك خود ، بارها موضوع خلقت آسمانها و زمين و حركت آنها را از حالت تراكم تا انبساط گوشزد فرموده است . در قرآن مجيد همين موضوع در آيه زير بيان شده است :أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوآ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَا هُمَا . . . [ الأنبياء آيه 30]
آيا آنانكه كفر مىورزند نمىبينند كه آسمانها و زمين را پس از آنكه در حالت « بستهاى » ( متراكم ) بودند ، باز كرديم ( منبسط نموديم ) .
اين موضوع را ميتوان از قانون جريان « بسيط رو به مركّب » و « ساده رو به پيچيده » و « وحدت رو به كثرت » استفاده كرد [ كه البتّه بعضى از متفكّران در بديهى بودن اين قوانين ابراز ترديد نمودهاند ] و حقيقت هم اينست كه ما براى كشف چگونگى آغاز خلقت و بجريان افتادن آن هيچگونه راه علمى قطعى نداريم ، مخصوصا با نظر به اينكه هرگز شروع خلقت و جريان آن ، تكرار نشده است كه بگوئيم : از دفعه اوّل مىتوانيم براى دفعه دوم تجربه بيندوزيم .
اينكه گفتيم : مستند به آن قانون ضرورى و مورد قبول همه متفكّران است كه مىگويد : هيچ حادثهاى در جهان هستى تكرار نمىشود و آنچه كه واقع مىشود امثال همديگر است كه نمايش تكرار دارد . ممكن است اين مسئله مورد اعتراض قرار گرفته گفته شود : بر مبناى اين قانون نمىتوان حتّى يك قانون را هم علمى تلقّى نمود ، زيرا همه مسائل علمى كه قانون از آنها اتّخاذ مىشود بر روى رويدادهاى مشابه مبتنى مىگردد . پاسخ اين سؤال روشن است ، زيرا هيچ قانون علمى بر مبناى رويدادهاى مشخّص و گذرا مبتنى نمىگردد ، بلكه تكرار و تعدّد رويدادها تا حدّى كه استقرار كامل شود ، كشف از واقعيّت ثابت در مورد آن رويدادها مينمايد كه قانون بازگو كننده همان واقعيّت ثابت مىباشد . ابيات زير را مورد دقّت قرار بدهيد :
قرنها بگذشت اين قرن نويست
ماه آن ماهست و آب آن آب نيست
عدل آن عدلست و فضل آن فضل هم
ليك مستبدل شد اين قرن و امم
قرنها بر قرنها رفت اى همام
وين معانى برقرار و بر دوام
شد مبدّل آب اين جو چند بار
عكس ماه و عكس اختر برقرار
پس بنايش نيست بر آب روان
بلكه بر اقطار اوج آسمان
مولوى
و ميتوان جريان خلقت ، از حالت بسته رو به باز شدن و انبساط را از قرآن مجيد استفاده نمود . آيه مربوط به اين جريان را در آغاز اين مبحث آورديم كه جريان مزبور را صراحتا بيان فرموده است . آيه مزبور بطور اجمال جريان خلقت آسمانها و زمين را از حالت بسته بودن به انبساط تذكّر ميدهد ، و آيات ديگر مقدارى ديگر از خصوصيّات خلقت و هويّت آسمانها و زمين را توضيح ميدهد از آنجمله :
1 انبساط آسمانها هنوز ادامه دارد . اين مطلب از آيه 48 سوره الذّاريات استفاده مىشود :
وَ السَّمَآءَ بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ ( و آسمان را با قدرت آفريديم و آن را وسعت مىبخشيم . ) اين آيه موضوع انبساط را صريحا مطرح فرموده است كه امروزه از مسلّمات علوم كيهانى مىباشد . دانشمندان دوران جديد مسئله را بدين ترتيب بررسى مىكنند : « كشف رياضى مدل جهان بتوسّط فريدمن با يك كشف رصدى مطابقت دارد كه توسّط منجّم رصدخانه مونت ويلسن ، ادوين هبل انجام يافت . وى دريافت كه نورى كه از كهكشانهاى بسيار دور به ما ميرسد ، يك انتقال خطوط طيفى به سوى انتهاى قرمز طيف نشان ميدهد ، و اين انتقال به نسبت مستقيم مسافت كهكشانها از ما افزايش مىيابد . با اين تفسير كه انتقال مشهود نور قرمز به علّت سرعتهاى پسرو منابع نورى پديد مىآيد ( و در حال حاضر هيچ توضيح معقول ديگر براى آن وجود ندارد ) به اين نتيجه مىرسند كه :
جهان ما در يك حالت انبساط يكنواخت است و سرعتهاى پسرو مشترك ميان هر دو كهكشان در فضا متناسب با مسافت ميان آنهاست . كار فريد من ، هبل و همكار وى ميلتن هوماسن پىريزى و اساس « تئورى جهان انبساط يابندهاى » را بنا نهاد كه بعدا توسّط يك منجم بلژيكى ژرژ لومتر تكميل شد . بنابر نظر لومترجهان ما در تاريخ تحوّل خود ، از يك حالت بسيار متراكم ( رتقا كه در آيه شريفه آمده است ) بسيار داغ و كاملا متجانس راه افتاده است كه وى آنرا اتم ابتدائى نام نهاد ( فيزيكدانان امروز اصطلاح هسته ابتدائى را ترجيح ميدهند ) در نتيجه انبساط تدريجى ، جرمهاى جهان رفته رفته سبك ، سرد و متمايز شدهاند و ساختمان بسيار پيچيده و درهم جهانى را كه امروز مىشناسيم به وجود آوردند . » [ماه و زمين و آسمان تأليف ژرژ گاموف ترجمه آقاى رضا اقصى ص 594 تا 596 .] 2 حدوث آسمانها و زمين و قديمى نبودن آنها ، هر متفكّرى كه نظر به قديمى بودن آسمانها و زمين داده است ، هيچ دليلى قانع كننده براى نظر خود ارائه نداده است ، خواه مدّعى قدم با ديد فلسفى به اين كيهان بزرگ بنگرد و خواه با ديد علمى . آنچه كه تا امروز بعنوان دليل نظريّه مزبور ديده شده است ، يك مسئله بسيار شگفتانگيز و ويران كننده مبانى يقينى علمى است و آن مسئله عبارت است از اينكه « من نمىبينم پس نيست » بقدرى اين مسئله جنبه مبارزه با واقعيّت را دارد و تباه كنندگى آن ، همه حقائق علمى را ، بقدرى روشن و بديهى است كه احتياجى به شرح و تفصيل نمي گذارد .
3 آسمان داراى طبقات متعدّد است كه عدد 7 براى آنها در قرآن بكار برده شده است . درباره اين رقم دو نظر گفته شده است : نظر يكم اينكه آسمان واقعا داراى هفت طبقه يكى بالاى ديگرى است ، و همه ستارگان در طبقه اوّل آسمان است . لذا هيچ روش علمى نميتواند منكر شش طبقه ديگر براى آسمان بوده باشد ، زيرا تمامى معلومات بشرى پيرامون كهكشانها و كازارهائى است كه بفرموده خدا در قرآن در آسمان اوّل قرار گرفتهاند . نظر دوم اين است كه مقصود از هفت طبقه اشاره به عدد كثير است كه در ادبيّات عربى و ديگر زبانها جريان دارد .
4 مطابق آيه 11 از سوره فصّلت آسمانها زمانى حالت دود [ گاز و بخار ] ى داشتهاند ، البتّه اين آيه نمىگويد : آغاز حقيقى آسمانها دود بوده است . آيه چنين است :
ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَآءِ وَ هِيَ دُخَانٌ ( سپس خداوند سبحان به آسمان پرداخت در حاليكه آسمان دود بود ) .
آيه اى ديگر در قرآن مجيد در آينده آسمان ( در روز قيامت ) دود را پيشبينى مي نمايد .
فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّمَآءُ بِدُخَانٍ مبِينٍ [ الدّخان آيه 10 البتّه اين آيه شريفه نمىگويد سرنوشت نهائى آسمان دود خواهد شد ،بلكه مىفرمايد : آسمان دود خواهد آورد لذا احتمال ميرود كه آسمان مبدّل به دود شود ، چنانكه احتمال ميرود تفاعلاتى در كيهان صورت بگيرد ، كه دود همه فضا را بگيرد .] ( منتظر باش ، روزى فرا خواهد رسيد كه آسمان دود آشكارى خواهد برآورد ) .
البتّه اين مسئله براى ما روشن نيست كه آيا معناى دخان همين دود معمولى است يا چنانكه بعضى از علماء احتمال دادهاند : مقصود يك مادّه سبك وزن مانند گاز و بخار و غير ذلك مىباشد ؟ امير المؤمنين عليه السّلام در خطبه أوّل از نهج البلاغه نخست باز شدن فضاها را گوشزد فرموده و آنگاه ميفرمايد :فَأَجْرَى فِيهَا مَآءً مُتَلاَطِماً تَيَّارُهُ ( پس در آن فضاها ، آبى را كه داراى موج متلاطم بود بجريان انداخت ) .
اين مادّه كه با كلمه ماء ( آب ) تعبير شده است بجهت شدّت تحرّك كف مىآورد و اين كفها در هوائى باز و وسيع مبدء مادّى آسمانها مىگردد .از اين مطلب معلوم مىشود كه حالت دودى ( دخان ) مبدء نخستين مادّه آسمانها نبوده است ، بلكه مادّه آسمانها از حالت دودى عبور كرده است .
5 قطعا آسمان داراى هر هويّتى هم كه بوده باشد از مقوله اجسام است . آيه 65 از سوره الحجّ چنين است :
وَ يُمْسِكُ السَّمَآءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاَّ بِإِذْنِهِ ( و خداوند آسمان را نگهميدارد تا بر زمين نيفتد مگر باذن او ) .
اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا [ الرّعد آيه 2] ( خداوندى كه آسمانها را در بلندىها بنا نهاد بدون ستونى كه آن را ببينيد ) .
خَلَقَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْر عَمَدٍ تَرَوْنَهَا [ لقمان آيه 10] ( خداوند آسمانها را بدون ستونى كه آنرا ببينيد آفريد ) .
6 مدّت آفرينش آسمانها و زمين شش روز بوده است .
إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ [ الأعراف آيه 54] ( قطعا پروردگار شما خداوندى است كه آسمانها و زمين را در شش روز ( شش دوره ) آفريده است ) .
براى اطّلاع بيشتر از مباحث مربوط به اين آيه شريفه به كتاب « آفرينش و انسان » از نويسنده مراجعه فرمائيد .
7 تأمّل و انديشه و بررسى درباره آسمانها و خلقت و ساختمان آنها مورد تشويق و تحريك در قرآن مجيد و نهج البلاغه و ديگر منابع معتبر اسلامى است . در سوره ق آيه 6 چنين آمده است :أَفَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّمَآءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْنَاهَا ( آيا بآسمان در بالاى خود ننگريسته اند كه بفهمند ما آنرا چگونه ساختيم ؟ )
8 خلقت آسمانها شديدتر و بزرگتر از خلقت انسانها مىباشد .ءَأَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّمَاءُ بَنَاهَا [ النّازعات آيه 27 ] ( آيا خلقت شما شديدتر است يا خلقت آسمان كه آنرا بنا نهاده است ؟ ) لَخَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ [غافر آيه 57] ( البتّة آفرينش آسمانها و زمين بزرگتر است از آفرينش مردم ) .
مسلّم است كه مقصود از شدّت و بزرگى مفاهيم كمّى نيست ، يعنى مقصود اين نيست كه مثلا عرض انسان 80 يا 70 سانتيمتر و طول او يك متر و هشتاد سانتيمتر و وزن او مثلا 80 كيلو گرام است در صورتيكه زمين و آسمان بقدرى بزرگتر و سنگينتر از كمّيّت مزبور است كه صحبت در مقايسه آن دو با يكديگر خندهآور است و همچنين منظور آن نيست كه مقاومت يك قطعه زمين مثلا يك قطعه آهن يا چدن از گوشت و استخوان انسان شديدتر است ، بلكه مقصود عظمت آسمانها و زمين در عرصه عالم خلق است نه عالم امر كه روح آدمى مربوط به آن است و انسان با همين حقيقت امرى است كه شايستگى يَآ أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَى رَبّكَ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً [ الفجر آيه 28] ( اى نفس و اصل بمقام اطمينان برگردد بسوى پروردگارت در حاليكه تو از او خشنود و او از تو راضى است )را دارا شده است .
امير المؤمنين عليه السّلام در اين خطبه مباركه چند موضوع را در باره آسمانها و زمين فرموده است كه در اين مبحث بطور اجمال مى آوريم .
مقدارى از اين موضوعها را قرآن مجيد نيز بيان نموده است .
9 خداوند سبحان بلنديهاى سطوح آسمان را بدون قيد و تعليق تنظيم فرمود . احتمال ميرود مقصود از رهوات هم پستىهاى سطوح آسمان بوده باشد و هم ارتفاعات آن ، زيرا چنانكه صبحى صالح در تفسير لغات نهج البلاغه آورده است ، كلمه مزبور از اضداد است و چون مانعى از استعمال اين كلمه در اين مورد در دو معناى متضادّ وجود ندارد ، لذا ميتوان آن را همانطور كه در ترجمه كلّى خطبه آوردهايم بهر دو معناى پستىها و بلنديها بكار برد . حال اين پستىها و بلنديها چيست ؟ از ديدگاه علم هنوز در عرصه معارف بشرى قرار نگرفته است تا هويّت آنها براى ما روشن شود .
10 خداوند متعال شكافهاى پهنه باز آسمانرا با همديگر التيام داد .
11 خداوند سبحان ميان آنها و امثال آنها را بوسيله روابطى شبكه بندى فرمود . مىتوان گفت شايد مجموع اين سه موضوع حالتى در آسمان بوجود آورده است كه در قرآن مجيد تعبير « حبك » درباره آن شده است .
وَ السَّمَآءِ ذَاتِ الْحُبُكِ [ الذّاريات آيه 7] ( و قسم به آسمان كه داراى « حبك » است . ) حبك در لغت تموّجات روى آب است كه مانند راهها ديده ميشوند .
إذا علتها الصّبا أبدت لها حبكا
مثل الجواشن مصقولا حواشيها
لا يبلغ السّمك المحصور غايتها
لبعد ما بين قاصيها و دانيها
( وقتى كه باد صبا بر آن بركه بزرگ ( استخر بزرگ و طبيعى ) آب ميوزد « حبكى » تموّجات و راهراههائى در آن نمودار مىشود مانند زرههائى كه كنارههاى حلقههاى آنها صيقلى شده است . آن ماهى كه از سرعت حركت به سختى افتاده است بجهت دورى فاصله ما بين دو نقطه نزديك و دورش نمىتواند به نهايت آن برسد . ) 12 زمين با آسمان بوسيله فرشتگان در حال ارتباط است . امير المؤمنين ميفرمايد : و سختى بالا رفتن و پائين آمدن از آسمان را براى فرشتگانى كه امر خداوندى را پائين مىآورند و فرشتگانى كه اعمال خلق او را بالا ميبرند منتفى ساخت .
13 موضوعى ديگر را امير المؤمنين عليه السّلام درباره آسمانها ميفرمايد كه شايد روزى دانش بتواند پرده از اين وضع شگفتانگيز و همه آنچه را كه در شمارههاى قبلى گفتيم بردارد كه خداوند متعال در آسمان تنظيم فرموده است . امير المؤمنين عليه السّلام مىفرمايد : پس از آنكه آسمان بصورت دودى بوده است آنرا ندا داد تا دستگيرههاى طنابهاى آن بهم پيوست و درهاى بسته و متكائف آسمان را پس از انسداد ( بسته بودن ) باز نمود . اين دستگيرهها يا دستاويزها چيست كه با نداى خداوندى با همديگر پيوند خوردند و درهاى بسته و متكائف چه بودهاند كه به امر خداوندى باز شدهاند ؟ اى كاش براى امير المؤمنين عليه السّلام دمسازى پيدا مىشد تا گفتنى ها را مى گفت :
با لب دمساز خود گر جفتمى
همچو نى من گفتنىها گفتمى
أمير المؤمنين عليه السّلام چه بگويد به آن نادانانى كه وقتى
مىگويد : سلوني قبل أن تفقدوني فواللّه لأنا أعلم بطرق السّمآء من الأرض ( بپرسيد از من پيش از آنكه مرا از دست بدهيد ، سوگند بخدا من بطرق آسمان داناترم از طرق زمين . ) يكى از شنوندگان از جاى خود برميخيزد و مىگويد : يا أمير المؤمنين بگو ببينم : ريش من چند تا مو دارد چه بگويد أمير المؤمنين باين نادانان نابخرد ، جز اينكه سكوت كند و فقط بقدر فهم آنان سخنى بگويد
هر چه ميگويم بقدر فهم تست
مردم اندر حسرت فهم درست
باضافه آن رازهاى بسيار و الا كه فقط اشخاصى معدود مانند كميل بن زياد ،
اويس قرنى ، مالك اشتر ، عمّار بن ياسر ، و ميثم تمّار و از اين گونه مردان از خود رسته و با حقّ آراسته ميتوانستند آنها را بشنوند . سكوت على عليه السّلام درباره آن رازها كه در همين نهج البلاغه گاهى گوشزد فرموده است ، منطقىترين كارى بود كه آن بزرگوار در آن جامعه شگفتانگيز انجام ميداد .
بر لبش قفل است و در دل رازها
لب خموش و دل پر از آوازها
عارفان كه جام حقّ نوشيدهاند
رازها دانسته و پوشيدهاند
هر كه را اسرار حقّ آموختند
مهر كردند و دهانش دوختند
مولوى 14 ديدهبانهائى از ستارگان درخشان بر طرق و منافذ آسمانها قرار داد . احتمال قوى مىرود كه ديدهبانى ستارگان درخشان براى جلوگيرى از صعود شياطين است ، چنانكه در بعضى از آيات شريفه نيز آمده است :
وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّمَآءَ الدُّنْياَ بِمَصَابِيحَ وَ جَعَلْنَاهَا رُجُوماً لِلشَّيَاطِينَ [ الملك آيه 5] ( ما تحقيقا آسمان دنيا را با چراغهائى آراستيم و آنها را وسيله سنگسار و طرد شياطين قرار داديم . ) 15 و آسمانها را در شكاف هوا با قدرت خويش از اضطراب نگه داشت و به آنها دستور داد كه تسليم امر او شوند . اين مسئله درباره زمين هم آمده است كه خداوند بوسيله كوهها حركت مضطربانه زمين را تعديل فرمود .
وَ أَلْقَى فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ [النّحل آيه 15] ( و خداوند در روى زمين كوههاى محكم و بزرگ قرار داد تا زمين با حركت طبيعى خود شما را مضطرب نسازد . ) 134 ، 148 و جعل شمسها آية مبصرة لنهارها ، و قمرها آية ممحوّة من ليلها ، و أجراهما في مناقل مجراهما ، و قدّر سيرهما في مدارج درجهما ليميّز بين اللّيل و النّهار بهما و ليعلم عدد السّنين و الحساب بمقاديرهما ، ثمّ علّق في جوّها فلكها و ناط بها زينتها من خفيّات دراريّها و مصابيح كواكبها و رمى مسترقي السّمع بثواقب شهبها و أجراها على أذلال تسخيرها من ثبات ثابتها و مسير سائرها ، و هبوطها و صعودها و نحوسها و سعودها ( آفتاب آسمانى را نشان روشنگر روزش قرار داد و ماه را آيتى كه [ گاهگاهى ] ناپديد مىشود . خداوند متعال آن دو را در موقعيّتهاى قانونى و در مدارهاى خود بجريان انداخت و سير آن دو را در طرق درجههاى خود مقدّر فرمود تا بوسيله آن دو شب و روز را از يكديگر متمايز نمايد و با وضع حركات آن دو ، عدد سالها و حساب دانسته شود .
سپس در فضاى آسمان فلك را كه مدار ستارگان است قرار داد و زينت [ و زيبائى ] آسمان را بآن مربوط ساخت . [ عامل اين زيبائى ] ستارگانى است پنهان مانند درها و چراغهائى از ستارگان آسمانى ، و بوسيله شهابهاى نافذ موجوداتى را كه استراق سمع ( مخفيانه گوش دادن ) مىنمايند هدف قرار داد و ستارگان را در مجراى تسليم از ثبات ستارگان ثابت و حركت ستارگان سيّار و نزول و صعود و نحس و سعد آنها بجريان انداخت ) .
10 خورشيد و ماه در مجراى خود
16 خداوند سبحان خورشيد و ماه را بجريان قانونى خود انداخت .بعضى از دانشمندان ستاره شناس دورانهاى جديد را عقيده بر آن بود كه خورشيد كه مركز مجموعه منظومه شمسى است ، حركتى ندارد و ساكن است ولى بعدها اين نظريّه بوسيله بعضى ديگر از ستاره شناسان عصر جديد مردود شد و اثبات كردند كه خورشيد با يك حركت آرام رو به نقطهاى از فضا كه ستارهاى در آن قرار دارد حركت مىكند . قرآن مجيد از حركت خورشيد خبر ميدهد .
وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَهَا ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ [يس آيه 38 ] ( و خورشيد رو به مستقرّى كه براى آن تعيين شده است ، حركت مىكند و اين حركت تقديرى از خداوند عزيز و داناست . ) 17 خورشيد همه فضاهائى را كه بر آنها ميتابد روشن مىسازد ، و از اين روشنائى همه واحدهائى كه در منظومه اين جرم بسيار بزرگ قرار گرفته اند كه يكى از آنها كره زمين است ، انواعى گوناگون استفاده مىكنند ، كه از آنجمله است علم به ماهها و سالها و ديگر محاسبات . امّا فراموش نكنيد كه خفّاشان اين موجود بزرگ نورانى را نمىبينند و يا از ارتباط با آن در زحمتند 18 در جملات مورد تفسير و ديگر موارد از نهج البلاغه و در آيات قرآن مجيد ، اين مسئله كه خداوند متعال در آفرينش كرات فضائى كه براى مابه شكل ستارگان ديده مىشوند ، به اضافه حكمت وجودى خود آنها ، نمايش زيبائى آنها را براى ساكنان كره زمين و شايد ديگر كراتى كه جاندارانى درك كننده زيبائى داشته باشند ، هدفگيرى فرموده است . چنانكه در بعضى از آيات گذشته مشاهده كرديم :
إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَآءَ الدُّنْيا بِزِينَةِ الْكَوَاكِبِ ( ما آسمان دنيا را با زينت ستارگان آراستيم . ) با اينكه نقش ستارگان در زمينه رنگ آبىنما بسيار ساده بنظر ميرسد ، ولى از نظر عظمت انبساط روحى كه در انسان ايجاد مىكند ، قابل مقايسه با هيچ يك از زيبائيهاى محسوس طبيعى و هنرى نمىباشد ، مخصوصا با در نظر داشتن اينكه نا محدود بودن و گسترش بىخطّ و مرز فضائى كه ستارگان در آن مشاهده مىشوند ، احساس بيكرانه جوئى و گرايش به بينهايت را تا حدودى در انسان بر مىانگيزد و لذّت و انبساط فوق توصيفى را نصيب انسانهاى آگاه و حسّاس مى نمايد .
تبصره
در آخر جملات مورد تفسير دو كلمه نحس و سعد بصورت جمع آمده و آن دو را به ستارگان نسبت داده است . اگر مقصود از نحس و سعد ، ضرر و سود ناشى از ارتباطات و حركات طبيعى كرات فضائى با يكديگر بوده باشد ، اشكالى وجود ندارد و اگر اين احتمال در دو اصطلاح صحيح نباشد ، بايد گفت : اين دو اصطلاح از اضافات نسخه نويسها بوده است ، زيرا نحس و سعد و بطور عموم تأثير ستارگان در سرنوشت انسانها بترتيبى كه در احكام نجومى پنداشته شده است از ديدگاه اسلام بهيچ وجه صحيح نيست و در مباحث گذشته اين مجلّدات ، اين مسئله مشروحا مطرح شده است مراجعه فرمائيد .
در توصيف فرشتگان
150 ، 160 ثمّ خلق سبحانه لإسكان سماواته و عمارة الصّفيح الأعلى من ملكوته ، خلقا بديعا من ملائكته و ملأبهم فروج فجاجها ، و حشابهم فتوق أجوآئها ، و بين فجوات تلك الفروج زجل المسبّحين منهم في حظآئر القدس و سترات الحجب و سرادقات المجد و ورآء ذلك الرّجيح الّذي تستكّ منه الأسماع سبحات نور تردع الأبصار عن بلوغها ، فتقف خاسئة على حدودها . ( سپس خداوند سبحان براى إسكان در آسمانهايش و آبادى صفحه اعلا از ملكوتش ، خلقى بديع ( عالى و زيبا ) از فرشتگانش آفريد ، و بوسيله آنها اماكن خالى پهنه باز آسمانها را پر كرد و صفحات گشاده آن را با آن فرشتگان مملوّ ساخت و در ميان پهنههاى [ شكافها يا فاصلههاى ] سطوح باز شده آسمان ، صداهاى بلند تسبيح گويندگان از آن فرشتگان ، در صفحات قدس و پوشش حجابها و سراپردههاى عظمت و مجد طنين انداز است ،
و ماوراى آن صداهاى بلند كه گوشها با شنيدن آنها شنوايى را از دست مىدهند ، اشراقاتى از نور است كه ديدگان از رؤيت آن بازداشته ميشوند و در حدود آن نور متحيّر و ناتوان ميمانند . )
11 فرشتگان الهى و موقعيّت و فعّاليّت آنها در آسمانها [ كيهان بزرگ ]
أمير المؤمنين عليه السّلام در دو خطبه از نهج البلاغه فرشتگان الهى و موقعيّت و فعّاليّت آنها را مطرح فرموده است :
1 خطبه اوّل [ از مطالعه كننده و محقّق ارجمند تقاضا مىشود حتما براى توصيف هويّت و فعّاليّتهاى گوناگون به مجلّد دوم از صفحه 116 تا صفحه 124 مراجعه فرمايند مخصوصا پيشنهاد مىكنم كه مقدّمه آن مبحث را با دقّت بيشترى ملاحظه فرمايند .]
2 خطبه نود و يك معروف به خطبة الاشباح .
پيش از طرح توصيفات خطبه 91 درباره فرشتگان ، يك مقدّمه با اهمّيّت درباره موجودات پشت پرده طبيعت متذكّر مىشويم :
مقدّمه درباره واقعيّت موجودات پشت پرده طبيعت
يك روش شناخت ضدّ معرفت و هستى شناسى از روزگاران ديرين تا كنون ، بصورت يك بالش نرم براى خوابيدن و از دست دادن احساس و آگاهى وجود دارد كه با كمال صراحت در بعضى از موارد و با نوعى اشارت آميخته با شكّ و ترديد ميگويد : چون نمىبينم پس نيست من گمان نمىكنم عاقلى در ميان بشر پيدا شود و از مقدارى واقعيّات پيرامون خود و دور از منطقه فيزيكى وجود خود با وسائل علمى اطّلاع داشته باشد و درباره صدها و از يك جهت درباره ميليونها استعدادها و فعّاليّتهاى درونى خود ، معلوماتى بدست آورده باشد [ كه هيچ يك از آنها قابل ديدن و شنيدن و چشيدن و لمس كردن و بوئيدن نيستند ، ] و معناى جمله « چون نمىبينم پس نيست » را هم فهميده باشد ، با همه اين اطّلاعات و آگاهىها باز بگويد : اين مطلب ( چون نمىبينم پس نيست ) صحيح است بر مبناى همين روش ضدّ علم و ضدّ آگاهى است كه همه موجودات پشت پرده مانند فرشتگان و اجنّه مورد انكار قرار گرفتهاند .
در صورتيكه اديان حقّه الهى مخصوصا خاتم همه اديان ، مكتب جاودانى اسلام اصرار شديد بر وجود و موقعيّتها و فعّاليّتهاى موجودات پشت پرده دارد . روشنترين دليل بىپايه و عاميانه بودن اينروش ( چون نميبينم پس نيست ) عبارتست از لزوم اندازهها و كيفيّتهاى معيّن براى وارد شدن واقعيّات به منطقه حواسّ و انتقال آنها از آن منطقه به مغز . مثلا مىدانيم كه هر صدائى بگوش ما نميرسد بلكه حتما بايد امواج يك صدا بحدّى معيّن برسد كه ما آنرا بشنويم و كمتر از آن حدّ قابل شنيدن نيست .
لذا مىتوان گفت : ممكن است پيرامون ما صدها امواج صدائى وجود داشته باشد ،ولى چون به حدّ معيّن نمىرسند ، لذا ما نمىتوانيم آنها را بشنويم . همچنين چشم ما از فاصلههاى معيّنى اجسام را مىبيند ، اگر فاصله بيشتر از حدّ معيّن باشد چشمهاى ما از ديدن آنها ناتوان است ، همچنين است ديگر واقعيّات كه در حدّ و ميزانى معيّن وارد منطقه حواسّ ما مىگردند .
دليل ديگر كه از نظر اهمّيّت خيلى قابل توجّه است ، اينست كه با ورود كمترين دگرگونى در عوامل حواسّ ما ، مانند ساختمان چشم و گوش و ذائقه و لامسه و شامّه بمناسبت همان دگرگونى واقعيّات براى ما دگرگون مطرح مىشوند . حال آيا مىتوان گفت : آن صداهائى كه امواج آنها بحدّى نرسيدهاند كه ما آنها را بشنويم ، واقعيّت ندارند ؟ آيا ميتوان گفت : بدانجهت كه ساختمان چشم آن آقا لوچ است و هر يك چيز را دو چيز مىبيند ، پس از نظر لوچ كه واقعا دو برابر واقعيّت حقيقى وجود دارد ، ما هم بايد بپذيريم معلوم است كه اضافه و منها شدن واقعيّات با نظر به عوامل درك ما انسانها ، نمىتواند تكليف واقعيّات را روشن نمايد .
واقعيّات براى خود وجود دارند و تابع عوامل درك ما نيستند . وانگهى اگر در اين مسئله دقّت كنيم كه اذعان ما انسانها به وجود واقعيّات از طريق شنيدن ، حدس ، رؤياهاى مطابق واقع ، مانند رؤياهائى كه موجب كشف علمى شدهاند ، و ديدن آثار و نتايج و عوامل بوجود آورنده واقعيّات ، بيش از اذعان ما به آنها از راه ارتباط حسّى مىباشد . كسانى را كه فقط ارتباط مستقيم حواسّ با واقعيّات را ملاك واقعيّت آنها مىدانند بايد همه طرق فوق را باطل بدانند و معتقد باشند كه آن طرق نمىتوانند واقعيّتها را اثبات نمايند .
دليل ديگر براى اثبات واقعيّت موجودات پشت پرده طبيعت نارسائى علل محسوس براى تفسير همه آن معلولات است كه در صحنه طبيعت بوجود مىآيند و بجريان مىافتند . تفسير صورت حركت مادّه كه روشنترين پديده در عالم طبيعت است بوسيله علل سطحى و محسوس ، درباره حركت و علّت آن ، معرفتى محدود نصيب ما مىسازد كه براى بجريان انداختن فعّاليّتهاى صنعتى و تحقيقات رسمى علمى مناسب است نه واقعيّت آنچنانكه درباره حركت وجود دارد ، لذا اگر بخواهيم همه سؤالات حركت يك قطره در جويبار را و حركت هسته يك گياه را در بيابان و گندم در مزرعه را پاسخ همه جانبه بدهيم ،بدون ترديد بايد دست عوامل پشت پرده طبيعت را هم در حركتها دخالت بدهيم و در غير اين صورت يا بايد از مطلق بازى درباره مادّه و حركت استفاده كنيم ، و يا حواله به اساتيد و رهبران فكرى كنيم و بگوئيم : « تو بهتر ميفهمى يا فلان استاد ما » و يا حواله به آينده بكنيم و بگوئيم : « آينده اين مشكلات را حلّ خواهد كرد » و متوجّه اين مطلب نباشيم كه اگر فردا اين مشكل حلّ شود قطعى است كه تغييراتى در اصول موضوعى ( پوستولا ) و تعريفات ما در منطقه علوم مربوطه بهمين موضوع حركت بوجود خواهد آمد كه حتّى ممكن است اصول كلّىتر و بديهىتر [ و نه تنها اصول موضوعه را ] در معرض دگرگونى قرار بدهد . پس از اين مقدّمه مختصر و ضرورى مىپردازيم به توصيفات امير المؤمنين عليه السّلام درباره فرشتگان در اين خطبه كه مورد تفسير ما است .
1 سپس خداوند سبحان براى اسكان در آسمانهايش و آبادى صفحه اعلا از ملكوتش خلقى بديع ( عالى و زيبا ) از فرشتگانش آفريد . [ رجوع شود به تفسير خطبه يكم مجلّد دوم صفحه 116 ] در اين خطبه كلمه بديع [ عالى و زيبا ] بكار رفته است و در خطبه يكم اين كلمه نيامده است .
2 فرشتگان در آسمانها مشغول انواع ذكر و تسبيح و تقديس هستند [ در صفحه 120 ]
3 فرشتگانى در پس پرده عزّت و قدرت خداوندى و در حظيرههاى قدس و سراپردههاى مجد و عظمت قرار گرفته و مشغول عبادتند [ در صفحه 123 ] .
4 انوار بسيار با عظمتى وجود دارد كه از رسيدن ديد چشمها بآن انوار خيره و مردود مىسازد .[61 ، 184]
11 فرشتگان الهى و موقعيّت و فعّاليّت آنها در آسمانها [ كيهان بزرگ ]
و أنشأهم على صور مختلفات و أقدار متفاوتات ، « أولي أجنحة » تسبّح جلال عزّته ، لا ينتحلون ما ظهر في الخلق من صنعه ، و لا يدّعون أنّهم يخلقون شيئا معه ممّا انفرد به « بل عباد مكرمون ، لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون » جعلهم اللّه فيما هنا لك أهل الأمانة على وحيه ،و حمّلهم إلى المرسلين ودائع أمره و نهيه ، و عصمهم من ريب الشّبهات ، فما منهم زائغ عن سبيل مرضاته . و أمدّهم بفوائد المعونة و أشعر قلوبهم تواضع اخبات السّكينة ، و فتح لهم أبوابا ذللا إلى تماجيده و نصب لهم منارا واضحة على أعلام توحيده لم تثقلهم موصرات الآثام و لم ترتحلهم عقب اللّيالي و الأيّام ، و لم ترم الشّكوك بنوازعها عزيمة إيمانهم ، و لم تعترك الظّنون على معاقد يقينهم و لا قدحت قادحة الإحن فيما بينهم ، و لا سلبتهم الحيرة ما لاق من معرفته بضمائرهم و ما سكن من عظمته و هيبة جلالته في أثناء صدورهم ، و لم تطمع فيهم الوساوس فتقترع برينها على فكرهم 5 ( خداوند سبحان آن فرشتگان را در اشكال مختلف و اندازههاى متفاوت آفريد [ داراى بالها ] آن فرشتگان جلال و عزّت خداوندى را تسبيح ميگويند آنان هيچ چيزى از صنع خداوندى را كه در كارگاه آفرينش ظاهر گشته است : بخود نمىبندند .
و ادّعائى ندارند چيزى را كه تنها خداوند آفريننده آن است ، بهمراه خداوندى آنرا مىآفرينند . بلكه آنان بندگان اكرام شده خداوندى هستند كه در گفتار به او سبقت نمىجويند و عمل به دستورش مىنمايند . خداوند متعال آن فرشتگان را در آن جايگاه [ صفحات مقدّس ملكوتى ] كه هستند ، امين وحى خود قرار داده و بوسيله آنان امانتهاى امر و نهى خود را به رسولانش رسانده و آنان را از ترديد در شبهات خود حفظ فرموده است . هيچ يك از آن فرشتگان از مسير رضاى خداوندى نمىلغزد و خداوند سبحان آنان را از فوائد كمك خود يارى مىنمايد و تواضع خضوع با وقار و اطمينان را به دلهاى آنان براى دريافت و درك وارد ساخته و براى آنان درهاى تمجيدهاى خود را آسان ( باز ) و منارهاى واضح و راهنما را براى وصول به نشانهاى توحيدش براى آنان نصب فرمود .
بارهاى سنگين گناهان ، آنان را سنگين نساخته ، گذشت شبها و روزها در آنان تأثيرى نمىنمايد . و انگيزههاى اميال و شكّ و ترديدها استحكام ايمان آنان را متزلزل نساخت . گمانها و پندارها به دژهاى محكم يقين آنان ، ازدحام و هجوم نياورد و عوامل برافروزنده حسدها و كينهها در ميان آنان شعله آن صفات خبثيه را نيفروخت . و آن معرفت خداوندى كه در دلهاى آنان جايگير شده است ، تحيّر آنرا سلب ننموده است .
آنچه را كه از عظمت و هيبت و جلال خداوندى در لابلاى سينههاى آنان تثبيت شده وسوسهها ، طمعى در راهيابى به آنان نداشته است تا با كثافت خود فكر آنان را بكوبند . )
[ در خطبه اوّل چنين آمده است ] : فملأهنّ أطوارا من ملآئكته ( پس ما بين آسمانها را از انواع يا اقسامى از فرشتگان پركرد . ) آنگاه أمير المؤمنين عليه السّلام در تفسير آن انواع ، مطالبى را فرمودهاند .[ خطبه اوّل ] .
6 آن فرشتگان هيچ چيزى از صنع خداوندى را كه در كارگاه آفرينش ظاهر گشته است ، بخود نمىبندند ، و ادّعائى ندارند چيزى كه تنها خداوندآفريننده آنست ، بهمراه خداوند آنرا مىآفرينند بلكه آنان بندگان اكرام شده خداوندى و عامل به دستورات او مىباشند ، اينست عظمت درك و فهم فرشتگان ، بر خلاف انسانهاى جاهل و احمق كه اگر مسخرهاش نكنند ، حاضر است كه ادّعاى هر گونه اختيار و قدرت در خلاّقيّت را براه بيندازد
7 خداوند متعال آن فرشتگان را در آن جايگاه ( صفحات مقدّس ملكوتى ) كه هستند امين وحى خود قرار داده و بوسيله آنان امانتهاى امر و نهى خود را به رسولانش رسانيده و آنان را از ترديد در شبهات حفظ فرموده است .[ در صفحه 119 و 123 ] .
8 هيچ يك از آن فرشتگان از مسير رضاى خداوندى نمى لغزد و خداوند سبحان آنانرا از فوائد كمك خود يارى مينمايد . [ در صفحه 123 ] .
9 خداوند تواضع خضوع توأم با وقار و اطمينان را به دلهاى آنان براى درك و دريافت وارد ساخته و براى آنان درهاى تمجيدهاى خود را آسان نمود . [ در ص 123 ]
10 خداوند متعال منارهاى واضح و راهنما را براى وصول به نشانهاى توحيدش براى آنان نصب فرمود . [ در ص 124 ]
11 بارهاى سنگين گناهان آنان را سنگين نساخته است . از اين مطلب مىتوان استفاده كرد كه فرشتگان داراى نوعى اختيار هستند كه مىتواند منشأى براى مسئول قرار گرفتن آنان بوده باشد ، چنانكه از عناوين مطيع و عامل به دستورات خداوندى [ مانند سجده به آدم عليه الّسلام ] كه به فرشتگان نسبت داده شده است ، نيز ميتوان استنباط كرد كه آن موجودات مقدّس داراى اختيار مىباشند .
12 گذشت شبها و روزها در آنان تأثيرى نمىنمايد ، زيرا فرشتگان موجودات مادّى نيستند كه در معرض حركت قرار بگيرند ، يا موضوع متحرّكى بتواند آنان را در حركت استمرارى خود ، مشمول گذشت زمان بنمايد .
13 انگيزهها و اميال شكّ و ترديدها ، استحكام ايمان آنان را متزلزل و مختلّ نمىسازد . اين درجه عالى يقين بجهت شهود انوار ملكوت الهى است كه براى فرشتگان آسانتر و طبيعىتر از انسانها حاصل مىشود و بهمين دليل است كه ارزش وصول انسان بمقام شهود انوار ملكوت الهى بيش از ارزش شهود فرشتگان ميباشد . زيرا موانع وصول آدميان بآن شهود بسيار فراوان است ، وصول به مقام مخلصين نياز به تحمّل زحمات و شكيبائى بر تلخى گذشتها دارد .
14 گمانها و پندارها به دژهاى محكم يقين آنان ازدحام و هجوم نمىآورند . به همان ملاكى كه در شماره 13 گفتيم ، گمانها و پندارها هم نميتوانند به ساحت قدس آنان راه پيدا كنند .
15 عوامل برافروزنده حسدها و كينهها نميتوانند در ميان آنان بوجود بيايند و تاريكى حيرت سلب نكرده است آنچه را كه از معرفت خداوندى در دلهاى آنان جايگزين گشته ، و محو نكرده است آنچه را كه از عظمت و هيبت و جلال خداوندى در لابلاى سطوح سينههاى آنان راه يافته و تثبيت شده است .
16 وسوسهها طمع در راهيابى به آنان ندارد تا فكر آنان را به كثافت خود بكوبند .[ 185 ، 195]
11 فرشتگان الهى و موقعيّت و فعّاليّت آنها در آسمانها [ كيهان بزرگ ]
و منهم من هو في خلق الغمام الدّلّح ، و في عظم الجبال الشّمّخ ، و في قترة الظّلام الأيهم ، و منهم من قد خرقت أقدامهم تخوم الأرض السّفلى ،فهي كرايات بيض قد نفذت في مخارق الهوآء و تحتها ريح هفّافة تحبسها على حيث انتهت من الحدود المتناهية ، قد استفرغتهم أشغال عبادته ووصلت حقائق الإيمان بينهم و بين معرفته ، و قطعهم الإيقان به إلى الوله إليه ، و لم تجاوز رغباتهم ما عنده إلى ما عند غيره
17 گروهى از آن فرشتگان در خلقت [ يا در طبيعت ] ابرهاى پر باران ،وظيفه انجام مىدهند و عدّهاى در كوههاى بزرگ و مرتفع و دستهاى در سياهى ظلمت كه راهى براى خروج از آن ديده نمىشود . از اين جملات روشن مىشود كه فرشتگان همانطور كه در مجلّد دوم صفحه 121 متذكّر شدهايم ،
وسائط الهى در جريان كارگاه هستى مىباشند و در شمارههاى گذشته تفسيرى براى اين وساطت را مطرح نموديم .
18 گروهى ديگر از آن فرشتگان هستند كه قدمهاى آنان حدود زمين پايين را شكافته است ، پاهاى آنان مانند پرچمهاى سفيدند كه از شكافهاى هوا نفوذ كردهاند . در زير آن پاها كه مانند پرچمهاى سفيدند ، بادى است با وزش آرام كه آنها را در آن حدود متناهى كه پايان قرارگاه آنهاست ، نگهداشته است .[ خطبه اوّل مجلّد دوم ] .
19 اشتغالات آن فرشتگان به عبادت خداوندى آنانرا از همه چيز فارغ نموده است ، و حقائق ايمان ميان آنان و معرفت خدا را بهم پيوسته است . و يقين به وجود ذات اقدس ربوبى آنانرا به اشتياق شديد به خدا از همه چيز منقطع ساخته است . و رغبتها و اميال آنان از آنچه كه در نزد خدا است به آنچه كه در نزد غير خدا است تجاوز ننموده است .
12 آيا واقعا من انسان در همه حال از فرشتگان با عظمتترم ؟
از اين جملات و مطالب بعدى معلوم مىشود كه فرشتگان به امتيازات و عظمتهاى بسيار مهمّى نائل مىشوند و بر خلاف آنچه كه برخى از مردم تصوّر مىكنند ، فرشتگان موجوداتى فوقالعاده مقدّس و منزّه و مهذّب و نزديك به مقام شامخ ربوبى مىباشند . لذا بايد گفت : اينكه
حمله ديگر بميرم از بشر
تا برآرم از ملائك بال و پر
از ملك هم بايدم جستن ز جو
كلّ شىء هالك إلاّ وجهه
بار ديگر از ملك پرّان شوم
آنچه آن دروهم نايد آن شوم
باين آسانىها هم نيست ، و نبايد اين مطلب را همانطور كه گاهى در ادبيّات مطرح مىشود ، بىاهمّيّت تلقّى نمود . يعنى واقعّيت چنان نيست كه ما هر وقتى كه بر سر ذوق آمديم و لطيفهگوئى ما باصطلاح عامّيان گل كرد ، با كمال آرامش فكرى بنشينيم و بگوئيم : ما انسانها از فرشتگان بالاتريم ما چنين و چنانيم درست اينگونه مطالب است كه ما را متكبّر و از خود راضى ساخته و بجاى كار و كوشش و تلاش در مسير رشد و كمال مادّى و معنوى ، مىنشينيم و به تماشاى لذّتبخش درخت بزرگ خلقت كه ميوههايش هم خود ما انسانها هستيم ، قناعت ميورزيم و تا بخود بيائيم ، صفحات كتاب عمر ما يكى پس از ديگرى ورق خورده و آفتاب عمر به لب بام رسيده است . البتّه ما منكر نيستيم كه اگر در آدم عليه السّلام و فرزندان او استعداد بالاتر رفتن از فرشتگان نبود خداوند فرشتگان را به سجده به آدم عليه السّلام امر نمىفرمود [ آرى :
نه ملك راست مسلّم نه فلك را حاصل
آنچه در سرّ سويداى بنى آدم از اوست
سعدى]
ولى بايد دقّت كنيم ببينيم كه چه مقدار از مردم در اثر تأدّب به آداب اللّه و تخلّق به اخلاق اللّه و تهذّب روحى مىتوانند آن استعداد را به فعليّت برسانند و بقول مولوى :
« آنچه آن در وهم نايد آن شوند » اين صفات و امتيازاتى كه أمير المؤمنين عليه السّلام در اين خطبه مباركه براى فرشتگان بيان فرموده است ، چيزهائى نيستند كه به موجوداتى ناآگاه و بىاختيار [ بدون علّت ] عطا شده باشد ، بلكه قطعا فرشتگان براى بدست آوردن آنها ، عظمتها و شايستگىها و برآمدن از عهده مسئوليّتها از خود نشان دادهاند . [196 ، 206]
تتمة 12 آيا واقعا من انسان در همه حال از فرشتگان با عظمتترم ؟
قد ذاقوا حلاوة معرفته و شربوا بالكأس الرّويّة من محبّته ، و تمكّنت من سويدآء قلوبهم و شيجة خيفته ، فحنوا بطول الطّاعة اعتدال ظهورهم ،و لم ينفد طول الرّغبة إليه مادّة تضرّعهم و لا أطلق عنهم عظيم الزّلفة ربق خشوعهم ، و لم يتولّهم الإعجاب فيستكثروا ما سلف منهم ، و لا تركت لهم استكانة الإجلال نصيبا في تعظيم حسناتهم ، و لم تجر الفترات فيهم على طول دؤوبهم ، و لم تغض رغباتهم فيخالفوا عن رجاء ربّهم 20 ( آنان شيرينى معرفت ربوبى را چشيده و شربت محبّت خداوندى را با كاسههاى سيراب كننده سر كشيدند و در مغز دلهاى آنان رگههاى خوف از خدا جايگير شده ، و استمرار در عبادت استقامت پشتشان را منحنى نموده است .
بطول انجاميدن رغبت و اشتياق به خداوند ، مادّه ناله و تضرّع آنان را تمام نكرده است ، و عظمت تقرّب ببارگاه ربوبى ريسمانهاى خشوع را از گردن جانهاى آنان باز ننموده است ، عجب بر آنان مستولى نشده تا عبادات گذشته را زياد محسوب نمايند ، و احساس ناتوانى و ناچيزى در دريافت جلال خداوندى براى بزرگداشت حسناتى كه انجام ميدهند نصيبى نگذاشته است و بجهت امتداد طولانى تكاپو در عبادت ، سستىها بر وجود آنان راه نيافته است . از اشتياقهاى آن فرشتگان چيزى نكاسته است تا از اميد پروردگارشان روى گردان شوند . ) در اين جملات هم عظمتها و امتيازات شگفتانگيزى به فرشتگان نسبت داده شده است كه نميتوان گفت : خداوند با جبر خلقت آنها را موجوداتى ناآگاه و بىاستعداد و بىاختيار آفريده است . چشيدن طعم شيرين معرفت و محبّت الهى و پديده خوف و خشيت و رغبت و اشتياق و جستجوى تقرّب و غير ذلك كشف از استعداد و درك و اختيار عالى در فرشتگان مينمايد .مخصوصا دو كلمه سويداء قلوبهم ( مغز دلهاى آن فرشتگان ) دليل روشنى براى اثبات وجود عامل درك عميق در درون آنان مىباشد . [207 ، 212]
تتمة 12 آيا واقعا من انسان در همه حال از فرشتگان با عظمتترم ؟
و لم تجفّ لطول المناجاة أسلات ألسنتهم ، و لا ملكتهم الاشغال فتنقطع بهمس الجوار إليه أصواتهم ، و لم تختلف في مقاوم الطّاعة مناكبهم و لم يثنوا إلى راحة التقصير في أمره رقابهم ، و لا تعدوا على عزيمة جدّهم بلادة الغفلات و لا تنتضل في هممهم خدائع الشّهوات 21 ( طول مناجات با پروردگارشان اطراف زبانهاى آنان را نخشكانيده و اشتغالات ديگرى آنانرا مملوك خود نساخته است كه صداهاى بلند آنان را زمزمههاى خفيف تضرّع قطع نمايد ، و شانههاى آنان در صفوف عبادت مختلف نگشته است و گردنهاى خود را براى بدست آوردن آسايش از روى تقصير در انجام دستور خداوندى خم نكردهاند ، كندى غفلتها بر قاطعيّت كوشش و تلاش آنان نفوذى ندارد ، و عوامل فريبنده شهوات دست بسوى همّتهاى آنان نمىيازند . ) سه موضوع در اين جملات بايد مورد دقت قرار بگيرد :
موضوع يكم اسناد اعضائى بر فرشتگان شبيه به اعضاى آدميان ، مانندزبان ، شانه ، گردن و غير ذلك .
موضوع دوم اسناد نيروها و استعدادهائى بر فرشتگان مانند نيروها و استعدادهاى آدميان مانند « دل » ، « سويداى دل » .
موضوع سوم در جملات فوق و جملات قبلى مقولاتى از قبيل همّت و عزم به فرشتگان اسناد داده شده است كه دلالت واضح بر وجود اراده و مبادى اراده و حتّى عزم كه از نتايج اختيار است در فرشتگان مينمايد . 213 ، 220
تتمة 12 آيا واقعا من انسان در همه حال از فرشتگان با عظمتترم ؟
قد اتّخذوا ذالعرش ذخيرة ليوم فاقتهم ، و يمّموه عند انقطاع الخلق إلى المخلوقين برغبتهم ، لا يقطعون أمد غاية عبادته ، و لا يرجع بهم الاستهتار بلزوم طاعته ، إلاّ إلى موادّ من قلوبهم غير منقطعة من رجائه و مخافته ،لم تنقطع أسباب الشّفقة منهم فينوا في جدّهم ، و لم تأسرهم الأطماع فيؤثروا وشيك السّعي على اجتهادهم 22 ( خداوند صاحب عرش را براى روز احتياجشان ذخيره نمودهاند ، در آن هنگام كه خلق از خدا منقطع و به مخلوقات متوجّهند ، فرشتگان فقط خدا را مورد توجّه و گرايش قرار ميدهند . پايان غايت عبادت خداوندى را قطع نميكنند [ براى آن پايانى تعيين نمىكنند ] علاقه شديد آن فرشتگان براى التزام اطاعت خداوندى ، آنان را ارجاع نمىكند مگر به موادّى در دلهاى آنان كه از رجاء و خوف خداوندى گسيخته نمىشوند ، عوامل بيم آميخته با اشتياق از آنان قطح نمىشود تا در تلاش و كوشش سست شوند و حرص و آزهاى دنيوى آنانرا به اسارت نكشيده است تا كوششهاى منتج منافع دنيوى را بر كوشش و جدّيّت بر ابديّت مقدّم بدارند . ) در جمله اوّل از جملات مورد تفسير ، اين حقيقت ديده مىشود كه فرشتگان نيز مانند آدميان كه در آغاز ابديّت ، درباره استعدادها و نيروها و اعمال خود بايد پاسخ بدهند و از عهده مسئوليّتهاى خود برآيند ، چنان سرنوشتى را در پيش دارند . موضوع ديگر كه براى اثبات استعداد انتخاب و در اختيار فرشتگان بسيار مناسب است مفهوم شفقت است كه درباره آنان بكار رفته است ، ميدانيم كه معناى شفقت ، تقريبا خوف آميخته با رجاء است و اگر هويّت و استعدادهاى فرشتگان فقط يك امكان داشت مانند جمادات و نباتاتى كه با يك امكان در جريانند ، اسناد مفهوم شفقت بر آنان معنائى معقول نداشت . 221 ، 227
تتمة 12 آيا واقعا من انسان در همه حال از فرشتگان با عظمتترم ؟
لم يستعظموا ما مضى من أعمالهم ، و لو استعظموا ذلك لنسخ الرّجاء منهم شفقات وجلهم ، و لم يختلفوا في ربّهم باستحواذ الشّيطان عليهم . و لم يفرّقهم سوء التّقاطع ، و لا تولاّهم غلّ التّحاسد ، و لا تشعّبتهم مصارف الرّيب ،و لا اقتسمتهم أخياف الهمم 23 ( آن فرشتگان اعمال گذشته ( انجام گرفته ) خود را بزرگ نمىشمارند و اگر اعمالشان را بزرگ بشمارند اميد آنان بيم و هراسشان را از بين ميبرد .
غلبه و اغواى شيطانى موجب اختلاف درباره پروردگارشان نمىگردد .جدائىهاى ناروا آنان را از يكديگر متفرّق ننموده و سنگينى و خيانت و حسد بر آنان پيروز نگشته است . عوامل دگرگون كننده شكّ و پندار آنان را تقسيم به گروهها نكرده است و پستى همّتها آنانرا از يكديگر جدا نساخته است . ) همه اين صفات رذل با نتائجى كه در بر دارند ، در بنى نوع انسانى وجود دارد و متأسّفانه اكثريّت قريب به اتّفاق در شعله همين صفات رذل و لوازم و نتائج آنها مىسوزند و اين صفات پست بدينقرار است :
الف بزرگداشت و بزرگ ديدن اعمال ، اين حالت روانى به تنهائى براى تباه كردن همه اعمال كفايت مىكند و آيات و روايات وارده در بيان قبح و وقاحت عجب بقدرى فراوان و مؤكّد است كه اگر كسى با توجّه كامل آنها را مورد مطالعه قرار بدهد ، يقينا حاضر نخواهد شد حتّى يك لحظه در بزرگترين عملى كه با كمال آگاهى و اختيار آن را بجاى آورده است ، عجب و خود بينى داشته باشد .
ب اختلاف در پروردگار كه منجرّ به انكار يا شكّ در وجود آن آشكارترين موجود بوده باشد ، كه ناشى از كج فهمى درباره مقام شامخ ربوبى و صفات جمال و جلال او است ، همه اينها مستند به وسوسهها و غلبه تخيّلات و تسويلات شيطانى مىباشند .
ج اولاد آدم با گسيختن از يكديگر و حسادتها چنان از همديگر دور مىشوند كه گوئى اصلا ميان آنان كمترين رابطهاى وجود ندارد ، بلكه گاهى اين جدائى و گسيختگى بدرجهاى از شدّت مىرسد كه رابطه ميان انسانها را مبدّل به تضادّ مىنمايد ، سرتاسر تاريخ شاهد گوياى اين تضادّ كشنده مىباشد .
د يكى ديگر از عوامل تشتّت و پراكندگى انسانها از همديگر كه هيچگونه شعارهاى خوش آيند سياسى و هنرى نتوانسته است آنرا از بين ببرد . شكّ و پندار در اهداف و آمال و آرمانهائى است كه منحصرترين راه وحدت و هماهنگى انسانها مىباشند ، ولى آنچه كه مشاهده مىشود ، شكّ و پندار در امور مزبوره تقريبا همه اقوام و ملل را در همه دورانهاى تاريخ در خود فرو برده است ، لذا بايد گفت : با استمرار و بقاى اين عامل تباه كننده اميد وحدت و هماهنگى ميان انسانها خواب و خيالى بيش نيست .
ه همينطور آدميان بر خلاف فرشتگان بجهت پست همّتىهائى كه دارند همواره در درجات پائين وجود كه طبيعت و خوشىهاى محدود و موقّت آن است ، سرگرم و غوطهور مىگردند ، در نتيجه طبيعى است كه همواره در حال تزاحم و تصادم و جنگ و كشتار با يكديگر بسر ببرند . 228 ، 233
12 آيا واقعا من انسان در همه حال از فرشتگان با عظمتترم ؟
فهم أسرآء إيمان لم يفكّهم من ربقته زيغ و لا عدول ولاونى و لا فتور ،و ليس في أطباق السّمآء موضع إهاب إلاّ و عليه ملك ساجد أو ساع حافد ،يزدادون على طول الطّاعة بربّهم علما ، و تزداد عزّة ربّهم في قلوبهم عظما 24 ( آن فرشتگان اسيران ( وابستگان ) ايمانند نه لغزشى آنانرا از طناب ايمان بريده است و نه انحراف و مسامحه و سستى .
در طبقات آسمان [ حتّى باندازه ] محلّ پوستى نيست مگر اينكه فرشتهاى بر آن در حال سجده است يا فرشتهاى در حال سيرو حركت سريع [ در انجام دستور الهى ] . آن فرشتگان با امتداد طولانى اطاعت پروردگارشان بر علم خود مىافزايند و به عزّت و عظمت خداوندى در دلهاى آنان افزوده مىشود . ) با در نظر گرفتن مجموع صفاتى كه در اين خطبه مباركه تاكنون براى فرشتگان بيان شده است ، اين نتيجه را مىتوان بدست آورد كه اتّصاف فرشتگان به صفات و اخلاق فاضله و امتيازات عاليه از روى يك جريان جبرى محض نمىباشد ، لذا جمله اوّل از اين جملات كه ميگويد : « آن فرشتگان اسيران ايمانند » نبايد به معناى ظاهرى آن كه جبر است ، منظور نمود ، بلكه بايد به گونهاى تفسير كرد كه با اتّصاف فرشتگان به صفات و اخلاق فاضله سازگار بوده باشد . و مىتوان گفت : بجهت فهم و درك عالى كه فرشتگان درباره ضرورت و عظمت ايمان دارند ، بقدرى اشتياق و علاقه آنان به ايمان شديد است كه شبيه به اسير و وابسته به ايمان مىباشند . 235 ، 246 كبس الأرض على مور أمواج مستفحلة ، و لجج بحار زاخرة ، تلتطم أواذيّ أمواجها ، و تصطفق متقاذفات أثباجها ، و ترغو زبدا كالفحول عند هياجها ، فخضع جماح المآء المتلاطم لثقل حملها ، و سكن هيج ارتمآئه إذ وطئته بكلكلها و ذلّ مستخذ يا إذ تمعّكت عليه بكواهلها ،فأصبح بعد أصطخاب أمزاجه ساجيا مقهورا ، و في حكمة الذّلّ منقادا أسيرا
13 و از جمله اين خطبه است در توصيف زمين و فرو رفتن [ اكثر نقاط آن ] در آب
1 [ بيشتر آن زمين را ] در امواج متردّد شديد و با صولت درياهاى پر آب و متراكم فرو برد . سطوح بالاى امواج آن درياها بيكديگر برميخوردند و ارتفاعات آن امواج در حال تدافع در اهتزاز بودند ، دريا بسبب شدّت آن امواج متلاطم مانند : شتران نر در موقع هيجان با صداى مخصوص آن حالت كف بر مىآورند ، آنگاه سركشى آب متلاطم بجهت حمل سنگينى زمين فرو نشست و تسليم شد ، و هنگاميكه زمين سينه خود را در آب بگسترانيد و هيجان تدافعى امواج آن فرو نشست و ساكن گشت ، در اين هنگام زمين با شانههاى خود در آن آب مانند حيوانى كه در خاك بغلطد ، در غلطيد و حالت تسليم و افتادگى پيدا كرد و آب پس از آنهمه فريادهاى امواجش ساكن و مقهور و بوسيله دهنه ذلّت [ كه بر دور دهانش زده شد ] مطيع و اسير گشت .
الف در جملات فوق تشبيهات بسيار لطيف و عالى وجود دارد كه براى افكار بزرگ و پويا بسيار شگفتانگيز و مفيد است .
ب أمير المؤمنين عليه السّلام در اين جملات منشأ طبيعى آبهاى درياها را تعيين نفرمودهاند كه از كجا در روى زمين و چگونه بوجود آمده است .
ج در جملات مربوط به تكوّن زمين و كيفيّات آن ، مطالبى را فرموده است مانند مطالبى كه درباره تكوّن آسمانها فرموده است كه هيچ روش علمى نمىتواند آنها را مورد انكار قرار بدهد ، زيرا آن مطالب كشف از سرگذشتى مىكند كه هرگز تكرار نشده است كه در مجراى تجربه قرار بگيرد . و همين علّت درباره همه نظريّاتى كه بعنوان بينشهاى علمى مطرح گشته است ، وجود دارد ، لذا هيچ دانشمند آگاهى نمىتواند نظريّه خود را درباره اينگونه مسائل با بر چسب علمى قطعى به افكار مردم عرضه نمايد . البتّه اگر دليل قاطعى نظريّه او را مردود نشمارد ، بقول ابن سينا : « ميتوان در بوته امكان گذاشت » . 247 ، 252 و سكنت الأرض مدحوّة في لجّة تيّاره ، وردّت من نخوة بأوه و اعتلآئه و شموخ أنفه و سموّ غلوائه ، و كعمته على كظّة جريته ، فهمد بعد نزقاته ،و لبد بعد زيفان و ثباته 2 ( و زمين غلطيده در ميان موج عميق و متراكم آب ساكن شد ، آنگاه آب را از نخوت كبر و اعتلاء و فخر و بلندى تجاوزش برگرداند . زمين دهان آبرا كه سنگين و پر موج بود بربست ، آب پس از آنهمه سبكسريها و جست و خيزهايش بسكوت گراييد و پس از آنهمه مباهات و تبختر در جهشهايش بر زمين بيارميد . )
14 زمين متحرّك است يا ساكن ؟
در اوّلين جمله از جملات مورد تفسير سكون زمين در ميان موج عميق و متراكم آب گوشزد شده است ، آيا اين مطلب با حركت زمين كه امروزه مورد قبول دانش و دانشمندان است مغاير نمي باشد ؟ پاسخ اين سؤال با نظر به جمله اى كه پس از اين جملات خواهد آمد ، واضح ميگردد . آن جمله چنين است :و عدّل حركاتها بالرّاسيات من جلاميدها . . . ( و خداوند حركات زمين را با سنگهاى بزرگ و محكم « كوهها » تعديل فرمود . )ملاحظه مىشود كه عبارت فوق صريح در اين معنى است كه خداوند متعال بوسيله كوهها حركات زمين را تعديل فرمود ، چنانكه در خطبه اوّل هم فرموده است : و وتدّ بالصّخور ميدان أرضه ( و خداوند حركات مضطربانه زمين را با سنگهاى بزرگ ميخكوب فرمود ، چنانكه لنگر كشتى هم به خود كشتى ميخكوب شده است . ) 253 ، 261
14 زمين متحرّك است يا ساكن ؟
فلمّا سكن هيج المآء من تحت أكنافها ، و حمل شواهق الجبال الشّمّخ البذّخ على أكتافها ، فجّرينا بيع العيون من عرانين أنوفها و فرّقها في سهوب بيدها و أخاديدها و عدّل حركاتها بالرّاسيات من جلاميدها ، و ذوات الشّناخيب الشّمّ من صياخيدها ، فسكنت من الميدان لرسوب الجبال في قطع أديمها و تغلغلها متسرّبة في جوبات خياشيمها و ركوبها أعناق سهول الأرضين و جراثيمها 3 ( پس از آنكه هيجان آب از زير اطراف زمين ساكن گشت و خداوند سبحان كوههاى بسيار بلند و سر بفلك كشيده را بر دوشهاى زمين حمل فرمود آبهاى چشمه سارهاى از زمين برآمده را از بالاى بينىهاى زمين بجريان انداخت و آن آبها را در دشتها و پهنه بيابانها و شكافهاى زمين پراكنده ساخت و حركات زمين را با سنگهاى سنگينش و بوسيله قلّههاى مرتفع و بلند از صخرههاى بزرگ آن تعديل فرمود . در نتيجه زمين بجهت كوههاى جاى گرفته در قطعات سطح آن و بجهت فرورفتن آن كوهها ، در شكافهاى بينى زمين و سوار شدن آن كوهها بر گردنهاى زمينهاى هموار و بلنديها [ يا اصول ] استقرار خود را دريافت . ) در تاريخ تكون زمين موضوع كوهها بسيار با اهميت تلقى شده است از نظر بعضى از علماء علوم معرفت الارضى علائمى كه از كوهها براى تعيين عمر زمين يا تحولات جغرافيائى و محيطى طبيعى مورد استفاده قرار ميگيرد ،روشنتر از علائم عناصر راديو اكتيو مىباشد . 262 ، 264 و فسح بين الجوّ و بينها ، و أعدّ الهوآء متنسّما لساكنها ، و أخرج إليهآ أهلها على تمام مرافقها 4 ( خداوند تبارك و تعالى ميان فضا و زمين را باز نمود و هوا را وسيله تنفس براى ساكنان زمين قرار داد و اهل زمين را از نهانگاه زمين برآورد و آنانرا با همه وسائل زندگى در روى زمين قرار داد . )
15 خداوند زمين را كه گذرگاه ما انسانها است داراى عوامل زندگى قرار داد .
خداوند متعال در آيات قرآنى درباره زمين توصيفات شگفتانگيزى را بيان فرموده است . از آنجمله تصريح فرموده است كه زمين گذرگاه يا دالان عبور موجوديّت ما انسانها است :
مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَ فِيهَا نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى [طه آيه 55] ( ما شما را از زمين آفريديم و بهمين زمين برمىگردانيم و بار ديگر از زمين شما را بيرون مىآوريم . ) تحوّلاتى كه در فصول مختلفه در روى زمين بروز مينمايد بسيار جالب بوده و ميتواند درسهاى مهمّى براى اثبات امكان حشر و نشر انسانها در ابديّت بياموزد .
فَأْنظُرْ إِلَى آثَارِ رَحْمَةِ اللَّه كَيْفَ يُحْي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوتِهَآ إِنَّ ذلِكَ لَمُحيِ الْمَوْتَى وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ [ الرّوم آيه 50] ( پس در آثار رحمت خداوندى نظر كن كه چگونه زمين را پس از مردن زنده مىكند [ خداونديكه زمين را پس از مردنش احياء مىكند ] مردگان را زنده خواهد كرد و او بر همه چيز تواناست . ) همه آنچه كه در زمين خلق شده است ، براى استفاده انسانها است .
هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً . . . [البقره آيه 29 ]( اوست خداوندى كه هر چه را كه در زمين است ، همه آنها را براى شما آفريده است . ) 265 ، 268 ثمّ لم يدع جرز الأرض الّتي تقصر مياه العيون عن روابيها ، و لا تجد جداول الأنهار ذريعة إلى بلوغها حتّى أنشأ لها ناشئة سحاب تحيي مواتها و تستخرج نباتها 5 ( سپس خداوند سبحان سطوح بىآب و علف زمين را كه آبهاى چشمهسارها به بلندىهاى آن سطوح نمىرسيد و جويبارهاى رودخانهها وسيلهاى براى رسيدن به آن سطوح پيدا نمىكردند رها نفرمود و ابر نمودار براى آن سطوح مرتفع كه مردههاى آنها را احياء كند و گياهش را بروياند خلق كرد . )
16 تقسيم آبها در روى زمين
از جملات فوق استفاده مىشود كه خداوند متعال تقسيم آب را در روى زمين به ملاك نيازها مقرّر فرموده است ، در آن قطعات از روى زمين كه آبهاى چشمه سارها بآنها نمىرسد ، بوسيله تصاعد بخارها از درياها كه به صورت ابر در مىآيند و بر روى زمين مىبارند ، سيراب مينمايد . از اين جملات ميتوان استنباط كرد كه در هر نقطهاى از سطح زمين كه نيازى براى آب است ، يا از زير زمين و يا بوسيله جويبارها و چشمهسارها و يا بوسيله ابرها آن نياز مىتواند برطرف شود اگر چه در خيلى از موارد كار و كوشش بشر براى رفع نياز با برخى از وسائل فوق ضرورت پيدا مىكند ، مانند حفر چاهها و بهرهبردارى از درياها بوسيله اصول علمى و بجريان انداختن چشمهسارها و غيره . معناى اين جمله آن نيست كه اگر در يكى از محيطها موضوع آب با هيچ يك از وسائل فوق حل نشد ، انسانها بايد در همان محيط بمانند يا از بين بروند يا در تنگناى مشقّتبار محيط بىآب را تحمّل نمايند هجرت انسانها از اينگونه موارد همان اندازه واجب است كه از بلاد كفر و جوامع ناسازگار با عقائد و تفكّرات حقّ و وجوب هجرت را در همه موارد فوق ( در موارد استضعاف چه مادّى و چه معنوى ) ميتوان باضافه حكم عقل سليم از آيه 97 در سوره النّساء استفاده نمود :
إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلآئِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِم قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَ اسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيهَا فَأُولئِكَ مَاْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ سَآئَتْ مَصِيراً ( فرشتگان هنگامى كه آن كسانى را كه بخود ستم روا داشتهاند ، در مىيابند به آنان مىگويند : شما در چه حال بوديد . مىگويند : ما در روى زمين مستضعف بوديم ، فرشتگان مىگويند آيا زمين خدا پهناور نبود كه در آن مهاجرت كنيد . منزلگه نهائى آنان دوزخ و چه سرنوشت بديست . ) 269 ، 278 ألّف غمامها بعد افتراق لمعه ، و تباين قزعه ، حتّى إذا تمخّضت لجّة المزن فيه ، و التمع برقه في كففه ، و لم ينم و ميضه في كنهور ربابه و متراكم سحابه ، أرسله سحّا متداركا قد أسفّ هيدبه ، تمريه الجنوب دررأ هاضيبه و دفع شآبيبه 6 ( خداوند سبحان ابرها را پس از جدائى قطعاتش از يكديگر و اختلاف پارههاى لطيفش با همديگر جمع و تأليف فرمود . تا آنگاه كه پارههاى ابرى در آن بحركت شديد درآمد و برق آن در طول امتداد اطرافش درخشيد و درخشش آن در ميان قطعات ابر سفيد و متراكمش خاموش نگشت خداوند متعال آن ابر را در حاليكه ريزان و قطعاتش بهم پيوسته بود فرستاد و در وضعى كه شاخههاى آن [ مانند خطوطى ] آويزان بود بزمين نزديك شد باد جنوبى جارى و ريزش پىدرپى آن ابر را بحركت در آورد و ريزش بارانش را شديد ساخت . )
17 تركيب اجزاء ابر و بحركت درآمدن آن
مفاهيم بسيار با اهمّيّتى در جريان ابر و واحدهاى تشكيل دهنده آن در جملات فوق آمده است . مباحث علمى مربوط به ابر و باران و بادها و پديدههاى الكتريكى كه در اصطكاك تند قطعات ابرى كه باردار الكتريكى مىباشند بسيار مهمّ و قابل توجّه و بهرهبردارى مىباشند و مطالعه كننده محترم بايد آن نظريّات و مسائل علمى را منظور نمايد و آنگاه با مفاهيم بسيار با اهمّيّتى كه أمير المؤمنين عليه السّلام در اين جملات بكار برده است مقايسه نمايد . 279 ، 289 فلمّا ألقت السّحاب برك بوانيها و بعاع ما استقلّت به من العبء المحمول عليها ، أخرج به من هوامد الأرض النّبات و من زعر الجبال الأعشاب فهي تبهج بزينة رياضها و تزدهى بما ألبسته من ريط أزاهيرها و حلية ما سمطت به من ناضر أنوارها ، و جعل ذلك بلاغا للأنام ، و رزقا للأنعام ، و خرق الفجاج في آفاقها ، و أقام المنار للسّالكين على جوادّ طرقها . 7 ( هنگاميكه ابر سينه خود را با قطعات آن بر زمين پيوست [ مانند نشستن شتر با سينه خود بر زمين ] و بار سنگينى را كه با خود حمل كرده بود بر زمين نهاد بوسيله بارش آن ابر ، گياه از خشكىهاى زمين و علفهاى تازه از مواضع بىگياه كوهها برآورد . در اينحال زمين با آرايش باغهايش شكوفا گشت و از پوشاك ظريفى از شكوفههاى معطّر و زيبا كه بر تن كرده بود و از نظم پيوسته شكوفهها و بوتههاى با طراوت كه آنرا مىآراست ، بخود باليدن گرفت . خداوند سبحان با اين [ جريان عظيم ] توشه [ مادّى و معنوى ] براى مردم و روزى براى جانوران عنايت فرمود در پهنههاى زمين راههائى باز كرد و نشان روشنگر براى رهروان در جادّههاى طرق زمين نصب فرمود . )
18 چنانكه خداوند حكيم در خلقت ستارگان آسمانى زيبائى را منظور فرموده است همچنان در نمودهاى نباتات و درختان و ديگر مناظر زمين زيبائى را آفريده است .
الف زيبائى چنانكه اينجانب در كتاب زيبائى و هنر از ديدگاه اسلام مورد بررسى قرار دادهام ، از نظر اهمّيّت در حيات انسانها بيش از آن مقدار شايسته اهتمام و دقّت است كه معمولا درباره اين پديده بسيار ساده و در عين حال بسيار شگفتانگيز و با اهمّيّت ، انجام مىگيرد . بايد گفت : اگر ما بتوانيم از سطوح ظاهرى زيبائىهاى محسوس و لذّت و انبساط روانى كه از درك و دريافت آنها حاصل مىگردد ، بگذريم و اعماق اين پديده را در جهان عينى و لذّت و انبساط حاصل از انواع زيبائىهاى محسوس و معقول را مورد دقّت و درك قرار بدهيم ، حقائقى چه بطور مستقيم و چه بطور غير مستقيم براى ما روشن خواهد گشت كه حتّى در احساس عظمت ملكوت درونى و ملكوت برونى مؤثّر خواهد گشت ، ولى متأسّفانه چه اندكند اشخاصى كه قدرت گذشت از سطوح ظاهرى درون و بيرون به اعماق حقايق و بقول افلاطون از سايهها به واقعيّات را دارا بوده و از اين راه به معرفتهاى والاترى در دو قلمرو درون ذات و برون ذات موفّق شوند .
ب خداوند متعال در آيات قرآنى در موارد متعدّد ، انواعى از زيبائيها در روى زمين را گوشزد فرموده است از آن جمله :
1 وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ [ التّغابن آيه 3 و غافر آيه 64] ( و خداوند صورت شما را كشيد و اين صورتگرى را زيبا و نيكو انجام داد . )
2 وَ لَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ [ النّحل آيه 6] ( و براى شماست در آن جانداران منظرهاى زيبا كه در شامگاهان آنها را به جايگاههاى خود بر مىگردانيد و صبحگاهان كه آنها را به چرا مىبريد . )
3 وَ تَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنْزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَآءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ و أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ [ الحجّ آيه 5] ( و زمين را مىبينى كه خشك و پژمرده است و هنگامى كه آب به آن فرستاديم بحركت و اهتزاز در مىآيد و موادّى در آن سر مىكشند و از هر نوع جفت ، نباتات و درختان بهجت ( سرور ) انگيز ميروياند . )
4 وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَنْبَتْنَا بِهِ حَدَآئِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ [ النّمل آيه 60]( و خداوند براى شما آبى از آسمان فرستاد پس بوسيله آن آب باغهائى داراى شكوفائى و سرور انگيز رويانديم . )
5 أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ [ الحجّ آيه 63] ( آيا نديدهاى كه خداوند از آسمان آبى فرستاد و زمين سبز و خرّم گشت ،
قطعا خداوند لطيف و آگاه است . ) ج يكى از علل وجود زيبائى در آسمان و زمين ، مأنوس و قابل زندگى ساختن دنياى مادّه و طبيعت براى روح آدميان است ، زيرا روح يك استعداد بسيار مهمّى دارد كه بدون ارتباط با زيبائىها ، راكد و خنثى مىگردد و در نتيجه روح فقط با كمّيّت و گسترشهاى مادّى محض سر و كار پيدا مىكند و خود را در قفس مىبيند . اين راز بسيار مهمّ را مولوى متوجّه شده و ميگويد :
اى خدا جان را تو بنما آن مقام
كه در آن بى حرف ميرويد كلام
تا كه سازد جان پاك از سر قدم
سوى عرصه دور پهناى عدم
عرصهاى بس با گشاد و با فضا
كاين خيال و هست زو يابد نوا
تنگتر آمد خيالات از عدم
زان سبب باشد خيال اسباب غم
باز هستى تنگتر بود از خيال
زان شود در وى قمر همچون هلال
باز هستى جهان حسّ و رنگ
تنگتر آمد كه زندانيست تنگ
علّت تنگيست تركيب و عدد
جانب تركيب حسّها مىكشد
290 ، 310 فلمّا مهد أرضه ، و أنفذ أمره ، اختار آدم عليه السّلام خيرة من خلقه ، و جعله أوّل جبلّته ، و أسكنه جنّته ، و أرغد فيها أكله ، و أوعز إليه فيما نهاه عنه ، و أعلمه أنّ في الإقدام عليه التّعرض لمعصيته ، و المخاطرة بمنزلته ، فأقدم على مانهاه عنه موافاة لسابق علمه فأهبطه بعد التّوبة ليعمر أرضه بنسله ، و ليقيم الحجّة به على عباده ، و لم يخلهم بعد أن قبضه ، ممّا يؤكّد عليهم حجّة ربوبيّته ، و يصل بينهم و بين معرفته ، بل تعاهدهم بالحجج على ألسن الخيرة من أنبيائه ، و متحمّلي ودائع رسالاته ،قرنا فقرنا ، حتّى تمّت بنبيّنا محمّد صلّى اللّه عليه و آله حجّته و بلغ المقطع عذره و نذره ( پس از آنكه خداوند عزّوجلّ زمين را براى زندگى آماده ساخت و امر الهى خود را انفاذ فرمود ، حضرت آدم عليه السّلام را از ميان خلقش برگزيد و او را اوّلين نوع از خلقت انسانى قرار داد و در بهشتش ساكن فرمود و روزى او را در آن جايگاه فراوان نمود و تهديد را درباره آنچه كه [ خوردن آنرا ] براى آدم عليه السّلام ممنوع ساخته بود ، مقدّم داشت و به وى اعلام فرمود كه اقدام بارتكاب بآنچه نهى شده است ، قرار گرفتن در معرض معصيت خداوند و به خطر انداختن مقام و منزلت خويش است .
پس حضرت آدم عليه السّلام اقدام به ارتكاب ممنوع كرد و اين اقدام با علم سابق خداوندى تطابق نمود . خداوند سبحان حضرت آدم عليه السّلام را پس از توبه بر زمين فرود آورد تا با نسل خود زمين را آباد و بوسيله او حجّت را براى بندگانش اقامه كند . خداوند متعال بندگان خود را پس از گرفتن آدم عليه السّلام از اين دنيا ، از دلائلى كه حجّت خداوندى را براى آنان تأكيد و تثبيت كند و ميان آن بندگان و معرفت خداوندى را بهم بپيوندد خالى نگذاشت ، بلكه بوسيله حجّتهائى از زبانهاى پيامبران برگزيده و حمل كننده امانتهاى رسالتش با آنان تجديد تعهّد مىفرمود .
اين ابلاغ قرن بدنبال قرن ادامه يافت ، تا اينكه اين ابلاغها و رسالتها و حجّت خداوندى با پيامبر ما محمّد صلّى اللّه عليه و آله تتميم شد و عذر و تهديد او [ درباره گناهكاران و معاصى ] به نهايت رسيد . ) مباحث مربوط به خلقت حضرت آدم عليه السّلام و تحوّل و روحى كه در انسانها دميده شده است و جريان ذهنها و انديشهها و تركيب موجوديّت انسان از همسانها و اضداد و سجده فرشتگان به آدم عليه السّلام و موضوع خبر دادن خداوند به فرشتگان درباره خلقت آدم عليه السّلام و مقدارى مسائل مربوط به شيطان در اين جريان ، و جريان هبوط آن حضرت بر زمين و فلسفه اختصاص بعضى از انسانها براى پيامبرى [ در مجلّد دوم از صفحه 124 تا صفحه 175 ] مشروحا بررسى شده است ، بهمين جهت در تفسير جملات فوق نيازى به تفصيل نديديم و اميدواريم مطالعه كنندگان و محقّقان ارجمند به مجلّد مزبور مراجعه فرمايند در اين مبحث مطلبى را بطور مختصر درباره انطباق جريان حضرت آدم عليه السّلام در ارتكاب بخوردن گندم كه ممنوع شده بود ، بر علم سابق خداوندى متذكّر مى شويم :
19 آيا چون خدا مىدانست حضرت آدم عليه السّلام مرتكب آنچه كه براى او ممنوع بود ، خواهد گشت ، حضرت آدم مرتكب آن ممنوع شد ( گندم را خورد ) ؟
[مقدارى از مباحث مربوط به علم خداوندى در مجلّد 10 از صفحه 36 تا 73 و مجلّد 12 ص 312 بررسى شده است .] اين همان مسئله علم خداوندى است كه به همه چيز و همه رويدادهاى عالم هستى از كوچك و بزرگ و گذشته و حال و آينده و از انسان و غير انسان متعلّق مىباشد و بهمين جهت اين مسئله پيش آمده است كه حال كه خداوند همه رويدادها و همه چيزها را در عالم هستى ميداند ، بنابراين هر كارى كه از ما صادر مىشود ، حتما معلوم خداوندى است و چون علم خداوندى شامل همه كارهاى ما مىباشد ، لذا مردم در انجام دادن آن كارها مجبور مىباشند .
اين همان شبهه معروف است كه در يك رباعى به عمر بن ابراهيم خيّامى نسبت داده شده است [ كه البتّه بهيچ وجه ثابت نشده است كه نه تنها اين رباعى بلكه دهها يا صدها رباعى ديگر هم كه به آن فيلسوف و دانشمند نسبت داده شده است واقعا سروده او بوده باشد ] ؟ بيت دوم رباعى چنين است :
مى خوردن من گر ز ازل حقّ دانست
گر مى نخورم علم خدا جهل شود
پاسخ اين شبهه بسيار واضح است ، زيرا :أوّلا اگر تعلّق علم خداوندى بيك شىء موجب صدور جبرى آن بوده باشد ، بايد خداوند نيز در همه كارهائى كه انجام مىدهد ، مجبور بوده باشد ، زيرا بدون ترديد خداوند سبحان بهمه كارهائى كه انجام ميدهد عالم است و اگر آنها را انجام ندهد ، علمش منقلب به جهل مىگردد و اگر براى تحقّق واقعيّت علمش كار را بايد انجام بدهد ، اين همان جبر است كه پستترين نقص براى يك موجود است زيرا مجبوريّت يك موجود دليل آلت و وسيله بودن آن ، به موجودى بالاتر است كه آنرا تحريك يا تسكين مىنمايد .
ثانيا آيا اينكه خداوند به همه كارهاى انسان عالم است ، فقط به خود آن كارها عالم است يا با همه مقدّمات آنها ؟ بديهى است همان دليل و علّتى كه تعلّق علم خداوندى را بر همه موجودات و رويدادها اثبات مىكند ، بر مقدّمات و شرائط و وسائل آنها نيز اثبات كند . بعنوان مثال چنانكه خدا ميداند كه من در فلان دقائق نماز خواهم خواند ، اين را هم ميداند كه من ضرورت و لزوم عبادت خداوندى را خواهم پذيرفت و بدانجهت كه نماز را در آن موقع واجب دانستهام اقدام به انجام آن خواهم كرد ، دقائقى را براى اين عمل منظور نموده و همه مقدّمات عقلى و شرعى آن را بجاى خواهم آورد و يكى از آن مقدّمات جريان درونى درباره تعيين انگيزه نماز است كه نيّت خالص و آزادانه و آگاهانه اداى آن است براى خداوند متعال . خداوند متعال همه اين عمل و مقدّمات و شرائط و وسائل را مىداند پس بايد عمل با خلوص و اختيار و آگاهانه انجام بگيرد . ممكن است گفته شود : چون خود اختيار معلوم خداوند است ، پس بايد نماز مستند به اختيار از من صادر شود ؟ پاسخ اين اعتراض كه حلّ اصل مشكل را هم در بر دارد ، بدينقرار است : كه همه جزئيّات و شرائط و مقدّمات درونى و برونى كار صادر از بشر با خود آن ، و حتّى آثار و نتائج آن كه در همه حلقه هاى گذشته و آينده زنجير هستى گسترده است ، در علم خداوندى وجود دارد ، بدون اينكه علم خداوندى علّت بوجود آمدن آن امور بوده باشد .
آيا تاكنون شنيده يا ديدهايد يك انسان آگاه از پائينترين انسانها از نظر علم و خرد گرفته تا بزرگترين پيامبران و حكماء بنشيند و دست روى دست بگذارد و بگويد : چون من نميدانم كار من در علم خداوندى چيست ؟ بنابراين هيچ كارى نبايد انجام بدهم تا براى من روشن شود كه كار من در علم خداوندى چيست يك مثال ساده ميتواند به حلّ اين مشكل كمك كند : فرض كنيد يك دبير بسيار آگاه از وضع كلاس و وضع ذهن و حافظه و مقدار پشتكار و علاقه دانش آموزانش درباره درسها مىداند كه چه كسى قبول مىشود و چه كسى تجديد خواهد آورد و چه كسى مردود است ، آيا اين علم دبير است كه وضعيّت پيشبينى شده را براى دانشآموزان بوجود مىآورد ، يا جريانات ذهنى و محيطى و ديگر عوامل است كه وضعيّت مزبور را پيش خواهد آورد ؟ مسلّم است كه علم دبير نميتواند وضعيّت مزبور را پيش بياورد ، پس مربوط به عوامل و شرايط خود دانش آموزها مىباشد .
براى اثبات اين حقيقت كه علم خداوندى مربوط به اختيار ، اختيار را جبرى نمىنمايد ، مىگوئيم اختيار كه از جويندگى و طلب خير و كمال در كار گرفته تا صدور آخرين اجزاء كار فيزيكى و روانى ، بلكه دامنه همان كار كه گاهى بجهت اهمّيّتى كه دارد ، تا مدّتى امواج آن بعضى از سطوح درون انسانرا اشغال مىنمايد مانند ديگر پديدهها و واقعيّات جهان هستى مشمول علم خداوندى است ، ولى اين شمول جنبه آيينهاى علم خداوندى را بازگو مىكند ، نه جنبه فاعلى و ايجادى او را . و همچنين موقعيّت خود اختيار كه عبارتست از : نظاره و سلطه شخصيّت بر دو قطب مثبت و منفى كار و نيز اثر وجودى چنين نظاره و سلطه همه و همه مانند ديگر واقعيّات عالم هستى در علم خداوندى منعكس مىباشند [ البتّه انعكاس در علم الهى از سنخ فيزيكى نيست ] و هيچ يك از انعكاسهاى مزبور علّت بوجود آمدن موضوع منعكس شده در عالم خلق نيست .
براى توضيح بيشتر لطفا به كتاب جبر و اختيار از نويسنده مراجعه فرمائيد . 311 ، 322 و قدّر الأرزاق فكثّرها و قلّلها ، و قسّمها على الضّيق و السّعة ، فعدل فيها ليبتلي من أراد بميسورها و معسورها ، و ليختبر بذلك الشّكر و الصّبر من غنيّها و فقيرها ، ثمّ قرن بسعتها عقابيل فاقتها ، و بسلامتها طوارق آفاتها ، و بفرج أفراحها غصص أتراحها . و خلق الآجال فأطالها و قصّرها و قدّمها و أخّرها ،و وصل بالموت أسبابها ، و جعله خالجا لأشطانها ، و قاطعا لمرائر أقرانها( و ارزاق مردم را مقدّر فرموده ، براى بعضى از آنان روزى فراوان و براى برخى ديگر روزى اندك قرار داد ، و آن ارزاق را بر مبناى تنگى و گشايش تقسيم و عدالت فرمود ، تا هر كس را كه بخواهد با رفاه و فراوانى آن ارزاق و يا دشوارى و كمى آنها آزمايش فرمايد و بهمين وسيله اغنياء و فقراى مردم را از جهت شكرگزارى و تحمّل در جريان امتحان قرار داد سپس خداوند سبحان سختىهاى نيازمندى را با توسعه در ارزاق قرين ساخت ، و به صحّت و سلامت آنها ، عوامل كوبنده آفات را نزديك و گشايشهاى شاديهاى آنها را مقارن غصّههاى هلاك و نابودى آنها قرار داد .
و خداوند تبارك و تعالى اجل ( پايان مدّت زندگى انسانها ) را آفريد و آنها را بلند و كوتاه و مقدّم و مؤخّر تعيين فرمود ، و اسباب و عوامل اجلها را به مرگ پيوست ، و مرگ را كشنده طنابهاى اجلها و برنده ريسمانهاى محكم [ كه بنى آدم را پشت سرهم در مسير مرگ قرار داده است ] مقرّر فرمود . ) مسائل مربوط به ارزاق و تعيين مقادير آنها براى انسانها را در مجلّد چهارم همين ترجمه و تفسير مشروحا مطرح نمودهايم مراجعه فرمائيد .
20 تضادّى حكمتآميز در جريان امكانات و امتيازات مادّى
اين بيت حكيمانه را كه در ذيل مىآوريم ، بازگو كننده يكى از عمومىترين سنن الهى در متن طبيعت است كه هيچ شخص آگاهى را ياراى انكار آن نيست .
نوش بى نيش نيابى هرگز
هر كجا هست گلى خارى هست
بعنوان نمونه و براى توضيح ملاحظه كنيد كه :
1 هيچ خندهاى ، مخصوصا خندههاى عميق را نمىبينيد ، مگر اينكه گريهاى اگر چه بدون درهم رفتن اعضاى صورت و بدون قطرات اشك ، بدنبال آن بوجود مىآيد و شخص خندان را اگر آگاه از امور باشد ، نوعى گوشمالى مىدهد و عبور مىكند .
2 بلكه بطور عموم بايد گفت : هيچ انبساطى در درون انسان بوجود نمىآيد ، مگر اينكه انقباضى پشت سر آن فرا رسد و روان آدمى را مىفشارد و آن هم مثل گريه استمرار دائمى در درون ندارد ، بلكه آنهم پس از انجام مأموريّتش راه خود را پيش ميگيرد و ميرود .
3 آن كدامين روشنائى درونى است كه در فضاى روح پايدار بماند و چنان مقاومتى در برابر تاريكىها نمايد كه هيچ نوع تاريكى توانائى تسخير فضاى درون را نداشته باشد ؟ كدامين بهار بهجتانگيز بهشتى در درون آدميان سر مىكشد كه بدنبالش خزان كسل كننده و راكد كننده روانى ، آن را از اقليم درون بيرون ننمايد ؟
اى برادر عقل يكدم با خود آر
دمبدم با تو خزان است و بهار
4 كدامين پيروزى طبيعى را در اين دنيا سراغ داريد كه با هيچ گونه تلخكامىهاى زهرآگين مخلوط نباشد و آخر كار هم از بين نرود ؟ آن مار و مور و ديگر حشرات زمينى كه محتويات مغز چنگيز و نرون و تيمور لنگ آنروز را نوش جان كردند ، اعقاب و نسل همان مار و مور و ساير حشرات ، سراغ جمجمه پر باد ناپلئون بنا پارت و كلمانسو و بيسمارك و هيتلر و كاسه ليسان شرقى و غربى آن مغروران زندگى حيوانى چند روز را گرفتند و روزگارى با محتويات مغز آن خودپرستان خوشگذرانى كردند . آرى ، قدرتمندان قدرتپرست روزگار ما نيز با كمال جدّيّت و شور و شعف مشغول پروراندن و تقويت محتويات مغزى خود هستند براى اعقاب و نسل همان مار و مور و ساير حشرات .
5 ثروت و تمكّن بسراغ يك انسان ميرود و بدنبال آن نوع يا انواعى از بيماريها ، حدّ اقلّ نگرانى و اضطراب درباره چگونگى حفظ و افزايش آن .
در مصرعى از ابيات صائب تبريزى كه در يادم هست ، جمع شدن امتيازات مادّى و نيروها و غرايز برخوردارى از آنها را امكانناپذير قلمداد مىكند :« محال است آنكه هم دندان و هم نعمت شود پيدا » . . .
تجارب بسيار فراوان همين گفته صائب را كه تقريبا مطابق مضمون بعضى از آيات شريفه و روايات است ، اثبات مىكند . يعنى سرتاسر تاريخ پر از شدّادهائى است كه عمرى را در ساختن باغ ارم مىگذرانند و همينكه خواستند قدم به باغ بگذارند ، حتّى لحظهاى بآنان امان داده نشده است كه لب جوئى بنشينند و گرد و خاك راه را از صورتشان بشويند . البتّه در بعضى از شمارههاى فوق كه بحث كرديم يا در بعضى از موارد آن شمارهها يك پديده در يك حال دو ضدّ را در خود تحمّل نمىكند ، مثلا دوران پر باد نخوت بودن جمجمههاى قدرتمندان قدرتپرست ، غير از آن دورانى است كه محتويات جمجمه آنان در زير خاك تيره گور ، غذاى بسيار مطلوب كرمها و موران و ديگر حشرات ميگردد ، ولى حتّى در اين شمارهها و در موارد ديگر از همه امكانات و امتيازات مادّى ، اگر شخص از گذشته و آينده نزديك خود اطّلاعى داشته باشد ، طبيعى است كه همواره تلخى آينده بطور عموم و لحظات گذشتهاى كه حوادث روزگار نيشهاى تلخ خود را در شخص فرو برده است ، شيرينى و خوشى فعلى حيات را اگر تلخ نكند ، حدّ اقلّ تعديل مينمايد و شيرينى و خوشى آنرا از كام انسانى سلب مىكند .
از طرف ديگر ، تجارب و مشاهدات بطور فراوان نشان مىدهند كه :تاريكىها نيز بدون روشنائىها و گريهها بدون خندهها ، اسارتها بدون آزاديها انقباضها بدون انبساطها نمىباشد . و چنانكه خداوند متعال خود فرموده است :فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرا . إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً [ الانشراح آيه 5 و 6 ] ( پس قطعا با هر دشوارى آسانى است ، [ بلى ، ] قطعا با هر دشوارى آسانى است . )
21 فلسفه و حكمت اين تضادّ چيست ؟
ويكتور هوگو گمان كرده است اين تضادّ كه همواره غلبه با رنج و درد و مشقّت است ، محتملا نوعى كيفر براى ما ساكنان كره خاكى است . چون عبارات وى خالى از حقيقت و لطف نيست ، لذا آنها را نقل مىكنيم ، سپس آنچه كه بعنوان فلسفه و حكمت آن تضادّ بنظر ميرسد ، مطرح مينمائيم : « نسبت به عقوبتزدگان شفقت داشته باشيم ، دريغا ما خود كيستيم ؟ من كه با شما سخن مىگويم ، كيستم ؟ شما كه گوش بمن ميداريد كيستيد ؟ از كجا مىآئيم ؟ آيا كاملا اطمينان داريم كه پيش از آنكه زاييده شويم ، كارى نكردهايم ؟ زمين خالى از شباهت بيك زندان نيست .
از كجا معلوم است كه آدمى يك بازداشت شده عدل الهى نيست ؟ از نزديك به زندگى بنگريد ، اين زندگى چنان ساخته شده است كه در همه جايش عقوبتى احساس مىشود ، آيا شما آن كسيد كه خوشبخت نام دارد ؟ بسيار خوب ، با اينهمه ، همه روزه غمگين هستيد ، هر روز اندوه بزرگى يا پرواى كوچكى مخصوص به خود دارد . ديروز براى سلامت كسيكه نزد شما عزيز است ميلرزيديد ، امروز بر سلامت خود بيمناكيد ، فردا اضطرابتان راجع به پول خواهد بود ، پس فردا زخم زبان يك مفترى اندوهگينتان خواهد ساخت ، پس فراد بدبختى يك دوست سبب تأثّرتان خواهد شد ، سپس بدى يا خوبى هوا ، پس از آن شكستن يا گم شدن چيزى نفيس ،پس از آن تفريحى كه بدليل آن وجدان و ستون فقرات ملامتتان مىكنند ،
يك بار ديگر جريان امور عمومى . اين در صورتيست كه آلام قلبى را بشمار نياوريم ، و همچنين امتداد مىيابد ، ابرى از ميان مىرود ، ابر ديگرى پديدار مىشود ، در هر صد روز بزحمت يك روز اتّفاق مىافتد كه آفتاب شادمانى براى شما بدرخشد و حال آنكه شما از افراد نادرى هستيد كه سعادت دارند ،أمّا ديگر آدميان ظلمت راكد برسرشان افتاده است ، كسانيكه صاحب فكرند ،اين عبارت را كمتر بكار ميبرند : « خوشبختان و بدبختان » در اين عالم كه مسلّما دهليز عالم ديگريست ، خوشبخت وجود ندارد .
تقسيم واقعى بشر از اين قرار است : « روشنان و تاريكان » . كاستن از تعداد تاريكان و افزودن بر تعداد روشنان ، هدف اصلى است . . . » [. اى كاش ، ژان پل سارترهائى كه پس از هوگو در ادبيّات فرانسه خود را مطرح نمودند ، دنبال انسان شناسى و انسان دوستى و تا حدودى هستى شناسى هوگو را مىگرفتند و بقاى شخصيّت خود را با ادامه ادبيّات انسانى تضمين مىنمودند و بجاى آنكه مانند امواج بىاساس روزهائى چند سربكشد و سپس در درياى اجتماع فروكش كند ، مانند مولوى كه دنبال عطّار و سنائى را گرفت و بصورت يكى از بزرگترين قهرمانان معرفت درآمد ، راه مىافتادند .] اگر چه هوگو در عبارات فوق حقائق و لطائف عالى را عرضه كرده است بطوريكه ميتوان گفت : اين مرد از مقدارى بسيار مهمّ از معارف مربوط به دو قلمرو هستى و انسان برخوردار بوده است . [ بينوايان ويكتورهوگو ج 2 ص 322 ] با اينحال ، فلسفه و حكمت درآميختن خوشىها با ناخوشىها و لذائذ با آلام و آسايش و آرامشها با اضطرابات را كاملا روشن و قانع كننده متذكّر نشده است ، بنظر ميرسد ، عامل اين تضادّ حفظ تعديل ارتباط روح آدمى با اين دنيا است ، زيرا اگر درد و رنج نبود و زندگى انسانى هميشه در خوشىها و لذائذ غوطه ور بود ، روح چنان با عالم طبيعت و مادّه و مادّيّات درهم مىآميخت كه همه استعدادها و عظمتهاى كمالى خود را در لابلاى مادّه و مادّيّات دفن مىكرد ، چنانكه امروزه در اغلب جوامعى كه هدفى جز لذّت اپيكورى و فرويدى و قدرتى جز همان قدرت طبيعى و از بين برنده هر چيزى كه در برابر تمايلات قدرتپرست مقاومت كند ، ندارند ، ارواح مردم در آن جوامع ، نه تنها سراغ فلسفه و هدف حيات و تفسير آنرا نمي گيرند ، بلكه اصلا اطّلاعى ندارند كه آنان داراى « من » مىباشند البتّه از اين نظريّه نبايد چنين برداشت كرد كه چون درد و رنج در حكمت حياتست ، پس اگر فرض كنيم ، بشر توانسته باشد به درد و رنج پيروز شود ، بايد درد و رنجى براى خود بيافريند تا حكمت حيات او عملى شود زيرا منظور از درد و رنج ، فقط ناگواريهاى محسوس و غصّههاى ناشى از ورود آسيب به موجوديّت مادّى انسانها نيست ، بلكه منظور اختلاط انقباض و انبساط درونى براى تعديل و آزاد ساختن رابطه روح با امتيازات حيات طبيعى است ، و ميدانيم كه هيچ انسان آگاهى با وجود نگرانى از به فعليّت نرسيدن همه قوا و امكانات و استعدادهائى كه دارا مىباشد ، نميتواند انبساط مطلق و دائمى داشته باشد ، لذا همواره نوعى از نگرانى و غم مقدّس در درون انسانهاى بيدار وجود داشته و خواهد داشت .
و همچنين شما انسانهاى روى زمين چنان در رفاه و روشنائى فرو نخواهيد رفت كه شما همواره با داشتن آگاهى بخنديد . 323 ، 346 عالم السّرّ من ضمآئر المضمرين ، و نجوى المتخافتين ، و خواطر رجم الظّنون ، و عقد عزيمات اليقين ، و مسارق إيماض الجفون ، و ما ضمنته أكنان القلوب ، و غيابات الغيوب ، و مآ أصغت لاستراقه مصائخ الأسماع و مصائف الذّرّ و مشاتي الهوامّ ، و رجع الحنين من المولهات ، و همس الأقدام ، و منفسح الثّمرة من ولآئج غلف الأكمام ، و منقمع الوحوش من غير ان الجبال و أوديتها ، و مختبإ البعوض بين سوق الأشجار و ألحيتها ، و مغرز الأوراق من الأفنان و محطّ الأمشاج من مسارب الأصلاب و ناشئة الغيوم و متلاحمها و درور قطر السّحاب في متراكمها ، و ما تسفي الأعاصير بذيولها و تعفوا الأمطار بسيولها ، و عوم بنات الأرض في كثبان الرّمال ، و مستقرّ ذوات الأجنحة بذرا شناخيب الجبال و تغريد ذوات المنطق في دياجير الأوكار ( او است داناى راز نهانگاه مخفى كنندگان رازها در درون ، و اوست داناى گفتگوى بسيار آهسته گفتگو كنندگان ، و خاطرات انداخته شده ( محصول ) گمانها و بسته شدههاى عزم و تصميمهاى يقين و آنچه كه ديدگان انسانى موقع نگريستن پنهانى انجام ميدهد . اوست دانا بآنچه كه مخفىگاههاى دلها در بر گرفته و حجابهاى غيوب آنرا پوشانيده است و بآنچه كه گوشها سوراخهاى خود را براى ربودن آن آماده كرده است .
خداوند سبحان دانا است به محلّ سكونتهاى تابستانى موران و محلّ زمستانى جنبندگان و به طنين نالههاى مادران غمديده [ بسبب جدائى از فرزندانشان ] و اوست دانا به صداهاى آهسته گامها و محلّ روئيدن و باز شدن ميوهها از مدخل غلافهاى پردههاى آنها . و اوست داناى مخفىگاههاى جانوران وحشى از غارهاى كوهها و از درهها و رودخانهها و اوست كه ميداند مخفىگاه پشهها را در ميان ساقههاى درختان و پوستهاى آنها ، و ميداند جايگاه روييدن برگها را از شاخهها و جايگاه فرود آمدن ذرّات نطفه ها را از مسير اصلاب ( آلات تناسل مردها ) و ميداند ابرهاى تازه تشكّل يافته و بهم پيوسته آنها را و ريزش قطرههاى باران از ابرهاى متراكم را .
او دانا است بآنچه كه گردبادها با دامنها خود مىپاشند و بارانها با سيلهاى خود آنها را از بين مىبرند و ميداند فرو رفتن و حركات حشرات زمينى را در تلّهاى ريگها ، و قرارگاه بالداران را در بلنديهاى قلّههاى كوهها . خداوند سبحان ميداند ترانهها و نغمههاى پرندگان نغمهسرا را در تاريكىهاى آشيانههايشان . ) مباحث مربوط به علم خداوندى در مجلّد دوم از صفحه 101 تا صفحه 105 بطور اجمالى مطرح شده است ، مراجعه شود . 347 ، 363 و مآ أوعبته الأصداف و حضنت عليه أمواج البحار و ما غشيته سدفة ليل أو ذرّ عليه شارق نهار ، و ما أعتقبت عليه أطباق الدّياجير و سبحات النّور و أثر كلّ خطوة و حسّ كلّ حركة و رجع كلّ كلمة و تحريك كلّ شفة و مستقرّ كلّ نسمة و مثقال كلّ ذرّة و هماهم كلّ نفس هامّة ، و ما عليهامن ثمر شجرة أو ساقط ورقة أو قرارة نطفة أو نقاعة دم و مضغة ، أو ناشئة خلق و سلالة : ( و خداوند دانا است بآنچه كه صدفها در برگرفته و امواج دريا آنها را دايهگى نموده است و او مىداند آنچه را كه تاريكى شب آنرا احاطه نموده يا خورشيد روشنگر روز بر آن تابيده و آنچه را كه طبقات و سطوح تاريكىها و جريانات نور بر آن متعاقبا مىگذرند ،
و او مىداند اثر و نشان هر قدمى را و حسّ كردن هر حركتى را و نوسان هر كلمهاى را در ذهن گوينده و تحريك هر لبى را ، و قرارگاه هر آفريدهاى را و مىداند وزن هر ذرّهاى را و صداهاى بسيار ضعيف هر شخص همهمه كننده [ يا با همّت ] را و ميداند ميوه هر درختى را بر روى زمين و برگ افتاده را و قرارگاه هر نطفه و جايگاه تمركز خون و مضغه را و خلقت جديد و مادّه كشيده شده و انتخاب شده [ براى خلقت ] را ) تفسير اين جملات در تفسير كلمات بعدى امير المؤمنين ( ع ) مطرح خواهد گشت . 364 ، 371 لم يلحقه في ذلك كلفة و لا اعترضته في حفظ ما ابتدع من خلقه عارضة ،و لا اعتورته في تنفيذ الأمور و تدابير المخلوقين ملالة و لا فترة ، بل نفذهم علمه و أحصاهم عدده و وسعهم عدله و غمرهم فضله مع تقصيرهم عن كنه ما هو أهله . ( خداوند تبارك و تعالى بهمه اين امور دانا است ، براى خداوند متعال در اين باره مشقّتى نرسيده است و براى او در نگهدارى مخلوقاتى كه آنها را ابداع فرموده است ، هيچ گونه عارضهاى [ محاسبه نشده و خارج از علم و قدرت او ] روى نداده است . و در اجراى امور و تدابير مخلوقات هيچگونه ملالت و ضعف و سستى بر او عارض نگشته است ، بلكه علم او بر همه آنها نافذ و محيط بوده و عدد همه آنها را شمارش نموده و عدل و دادش بر همه آنها گسترده و فضل و احسان او همه آنها را احاطه كرده است ، در حاليكه همه آن مخلوقات از وصول به حقيقت آنچه كه او شايسته آن است كوتاهند . )
علم خداوندى بر واقعيّات قابل مقايسه با علم انسانها بآنها نيست .
چنانكه در گذشته اشاره كرديم مقدارى از مباحث مربوط به علم خداوندى در مجلّد دوم از همين ترجمه و تفسير از صفحه 101 تا 105 مطرح شده است .
در اين مورد مقدارى توضيحات در موضوع علم خداوندى ضرورىّ بنظر مىرسيد ، كه اينك بيان مىكنيم :
1 علم خداوندى بهمه رازهاى نهانى كه در اعماق درون آدميان قرار گرفتهاند نفوذ دارد ، در صورتيكه انسانها چنين علمى ندارند و آن علومى كه بوسيله رياضتها بدست مىآيد ، به سطوح عميق درون انسانها كه رازهاى نهانى در آنجا قرار دارند ، نفوذ نمىكنند .
2 علم خداوندى بر آنچه كه در سلسله هستى تحقّق يافته است ، همان طور است كه بر رويدادهاى تحقّق نيافته در سلسله هستى .
3 علم خداوندى بر صداها و گفتگوها نيازى بآن ندارد كه امواج آن صداها و گفتگوها بحدّى برسد كه گوش آدميان در شنيدن بآن نيازمند است .
4 براى خداوند متعال هيچ حجابى وجود ندارد ، و همه واقعيّات از پشت حجابها همانگونه آشكارند كه از روى حجابها .
5 هيچ رويدادى در عالم هستى انجام نميگيرد مگر اينكه خداوند از هويّت و مختصّات و همه جوانب آن آگاهى دارد .
6 تاريكىها و روشنائىها در علم خداوندى كمترين اثرى نميگذارد .
7 علم خداوندى احتياجى به استدلال و تفكّر و تجربه ندارد .
8 هيچ فاصلهاى ما بين اشياء و علم خداوندى وجود ندارد .
جملهاى در جملات مورد تفسير وجود دارد كه نياز به توضيح مختصرى دارد . آن جمله اينست :
لم يلحقه في ذلك كلفة ( مشقّتى در آن ، بخدا نرسيده است . ) مقصود از ذلك ( آن ) كه مشقّتى از ناحيه آن به خدا نرسيده است ، چيست ؟
احتمال بسيار قوىّ نزديك به اطمينان اينست كه در عالم بودن خداوندى بهمه آن امور كه أمير المؤمنين عليه السّلام فرمودند ، كلفت و مشقّتى بآن ذات اقدس نرسيده است در صورتيكه اگر انسانها بخواهند به كمترين واقعيّتى از آن امور علم پيدا كنند ، قطعا مجبور به تحمّل زحمات تجربه و استقراء و انواع كاوش و بررسىهاى فكرى و تكاپوهاى عضلانى مىباشند . احتمالى ديگر وجود دارد كه بگوييم : منظور أمير المؤمنين عليه السّلام از ذلك ( آن ) آفرينش كائنات است كه ناشى از لحظهاى از مشيّت آن ذات اقدس است چنانكه شبسترى ( شيخ محمود ) ميگويد :
تعالى اللّه قديمى كاو بيكدم
كند آغاز و انجام دو عالم
اين احتمال با اينكه با نظر بهمه جملات قبلى ضعيف بنظر ميرسد ، ولى با جمله بعدى و لا أعترضته في حفظ ما ابتدع من خلقه عارضة يعنى در حفظ كائناتى كه ابداع فرموده است هيچ رويداد محاسبه ناشده و و ناتوان كننده و يا خارج از علم او پيش نيامده است ، قابل توجيه مىباشد كه معناى مجموعى دو جمله چنين مىباشد :
چنانكه خداوند متعال در آفرينش كائنات دچار مشقّتى نشد ، همچنين در حفظ آنها هيچ عارضهاى نتوانست از مشيّت خداوندى جلوگيرى نمايد . 372 ، 390 اللّهمّ أنت أهل الوصف الجميل ، و التّعداد الكثير ، إن تؤمّل فخير مأمول ،و إن ترج فخير مرجوّ . اللّهمّ و قد بسطت لي فيما لآأمدح به غيرك ، و لآأثني به على أحد سواك و لآ أوجّهه إلى معادن الخيبة و مواضع الرّيبة و عدلت بلساني عن مدآئح الآدميّين ، و الثّنآء على المربوبين المخلوقين . اللّهمّ و لكلّ مثن على من أثنى عليه مثوبة من جزآء أو عارفة من عطآء و قدر جوتك دليلا على ذخآئر الرّحمة و كنوز المعرفة . اللّهمّ و هذا مقام من أفردك بالتّوحيد الّذي هو لك و لم يرمستحقّا لهذه المحامد و الممادح غيرك و بي فاقة إليك لا يجبر مسكنتها إلاّ فضلك ، و لا ينعش من خلّتها إلاّ منّك وجودك ،فهب لنا في هذا المقام رضاك و أغننا عن مدّ الأيدي إلى سواك . « إنّك على كلّ شيء قدير »
( نيايشى در همين خطبه : بار خدايا ، توئى شايسته توصيف زيبا و داراى صفاتى فراوان از جمال و جلال [ و هم نعمتهاى نامحدود ] اگر آرزو شوى بهترين موجودى [ كمال بخش ] براى آرزو شدن ، و اگر اميد برتو بسته شود ،بهترين موجودى براى اميد بستن . خداوندا ، [ از نعمتهاى ربوبيت ] در برابر آنچه بر من گستردى و عنايت فرمودى ، نمىتوانم جز ترا بستايم و احدى جز ترا سپاس گويم ، من سپاس و ستايشم را به منابع نوميدى و مواضع تهمت و ترديد توجيه نخواهم كرد . بار پروردگارا ، زبانم را از مدّاحى آدميان و ثناخوانى مخلوقات مورد تربيت و مملوكت برگرداندى .
خداوندا ، براى هر كسى كه شخصى را ثنا و سپاس مىگويد ، مزدى از پاداش است يا نيكوكارى از عطا و من از تو اميد راهنمائى ذخائر رحمت و خزانههاى بخششت را دارم . اى خداى من ، اين موقعيّت نيايش كه بمن عنايت فرمودى ، مقام كسى است كه توحيد ذات و صفات را كه از آن تست ، در اختصاص تو ميداند ، و براى اين ستايشها و مدحها جز تو كسى را سزاوار نمىبيند . و من احتياج بتو دارم كه بينوائى مولود آن احتياج را جز فضل و احسان تو جبران نمىكند و فقر و نياز آن احتياج را جز احسان وجود تو برطرف نمىسازد . در اين مقام [ كه نيايش با مقام شامخت را نصيبم فرمودى ] رضايت را بر ما عطا فرما و ما را از دست دراز كردن بسوى جز خود بىنياز فرما « قطعا توئى توانا بر همه چيز . » )
توصيف زيبا از آن اوست
در تفسير هويّت زيبائىهاى محسوس و معقول و تعريف آنها تاكنون مطالب بسيار فراوانى گفته شده است ، اگر يك متفكّر محقّق در آن تفسيرات و تعريفات دقّت لازم و كافى نمايد ، يقين حاصل خواهد كرد به اينكه هيچ يك از آنها نمىتواند زيبائى را چه محسوس و چه معقول بطورى توضيح بدهد كه هيچ سؤالى و ابهامى در موضوع باقى نگذارد . مگر اينكه ارتباط زيبائى را خواه از قطب درون ذات و خواه از قطب برون ذات ، با خالق جمال كه خدا است ، منظور بدارد ، يعنى شخص متفكّر محقّق در نهايت كوشش و سعى خود باين نتيجه خواهد رسيد كه همه زيبائىها چه در قلمرو محسوس و چه در منطقههاى معقول ،نمودهائى نگارين يا حقايق بهجتانگيز هستند كه با شفّافيّت خود ، كمالى را نشان مىدهند كه وابسته به كمال مطلق ، يعنى وابسته به خدا مىباشند . مطلبى ديگر كه در اين مبحث تذكّر بآن ، مناسب است ، اينست كه همه اسماء خداوندى نيكو و زيبا و نشان دهنده معانى زيبا مىباشند . آيات متعدّدى در قرآن به اين مطلب دلالت صريح دارد . از آنجمله :
1 وَ لِلَّهِ الْأَسْمَآءُ الْحُسْنَى فَأدْعُوهُ بِهَا [الأعراف آيه 180 .] ( و از آن خدا است اسماء نيكو ، پس خدا را با آن اسماء بخوانيد . )
2 أَيّاً مَّا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَآءُ الْحُسْنَى [ الإسراء آيه 110]
( هر چه را بخوانيد از آن اوست اسماء نيكو . ) 3 اللَّهُ لَآ إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الْأَسْمَآءُ الْحُسْنَى [طه آيه 8] ( خدا است [ موصوف باين صفت كه : ] خدائى جز او نيست ، از آن اوست اسماء نيكو . ) 4 هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِىءُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَآءُ الْحُسْنى [الحشر آيه 24 ] ( اوست خداوند آفريننده و بوجود آورنده و صورتگر [ همه صورتها ] از آن اوست اسماء نيكو . ) با نظر به مفهوم اين آيات شريفه ، همه اسامى خداوند متعال اسماء حسنى بوده و خداوند اسماء غير حسنى ندارد . نهايت امر اين حسنى ( نيكوها ) بر دو قسم است : قسم يكم نيكوى جمالى ، مانند جميل و بهى . قسم دوم نيكوى جلالى ، مانند جليل ، قادر ، محيى ، مريد و غير ذلك . بعضى از عامّيان فكر مىكنند كه برخى از اسماء و صفات خداوندى وحشتناك و رعبآور و ترسآور است مانند : قهّار ، منتقم ، قاصم و لذا مردم موقعى كه با آن اسماء و صفات خداوند را مىخوانند وحشت و رعب و هراس همه سطوح موجوديّت آنان را فرا مىگيرد .
بديهى است كه اين يك نوع تفكّر عاميانه در باره اسماء و صفات خداوندى است كه از جهل و بىاطّلاعى محض به آن مقام جلال و جمال ناشى مىگردد ، زيرا وقتى كه انسان متوجّه شود باينكه مقتضاى ذات ربوبى خير محض بوده و بهيچ وجه ظلم و شرّ و قبيح از آن مقام ربوبى صادر نمىگردد ، مىفهمد كه هر اسم و صفتى كه خدا با آنها خوانده شود يا داراى مفهوم جمالى است و يا جلالى كه جامع هر دو كمال است . مثلا در صفات فوق مىبينيم : قهّار كه معنايش پيروز مطلق است ، كمترين ظلم و شرّ و قبح در آن وجود ندارد ، بلكه داراى يكى از مفاهيم جلالى است كه بازگوكننده قدرت مطلقه خداوندى است ، و اين يك معناى عاميانه ايست كه بعضى از ناآگاهان ، مادّه قهر موجود در كلمه قهّار را بمعناى إعراض از روى كينه در مقابل آشتى مىگيرند بهمان معنا كه عامّيان مىگويند : فلانكس از فلانكس قهر كرده است ، يعنى از او رويگردان شده و از روى كينه از وى اِعراض نموده است . همچنين صفت منتقم كه بطور كلّى معنايش مجازات دهنده است يكى از صفات مربوط به عدل مطلق الهى است كه از صفات جلال اوست ،
نه اينكه مانند انتقام كشيدن يك فرد يا گروهى از فرد يا گروهى ديگر از انسانها است كه تشفّى و باصطلاح معمولى دل خنك كردن است كه از مختصّات روانى بشرى است .
كلمه قاصم كه بمعناى شكننده است ، بايد ديد شكننده چه چيز ؟ آرى او قاصم است و اين يكى از صفات جلاليّه اوست كه منكوب كننده و شكننده جبّاران و مستكبران و قدرت بازان و جلاّدان خونآشام است . آيا شما ميتوانيد مفعول اين صفت جلالى را انبياء و اولياء قرار بدهيد مثلا بگوييد : قاصم الأنبياء و يا قاصم الأولياء حتّى آيا مىتوانيد مفعول اين صفت را انسانها و ديگر جانوران و حتّى موجودات بيجان قرار داده بگوئيد :
يا قاصم الغنم ( اى كوبنده و شكننده گوسفند . ) يا قاصم الحجر ( اى كوبنده و شكننده سنگ . ) كه البتّه مفهوم انتقام هم در آن كوبيدن و شكستن وجود داشته باشد در بعضى از دعاها اين كلمه ديده شده است : يا ضارّ يعنى اى ضرر زننده . بديهى است كه منظور از ضرر همان معناى عرفى آن است كه در فارسى آسيب گفته مىشود . مانند آسيب عضوى ، آسيب مالى و غير ذلك ، اين معنى در آيه شريفه آمده است :
وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ . الَّذِينَ إِذَآ أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنّآ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ . أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَّبِهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ [البقره 155 تا 157] ( و قطعا شما را بمقدارى از ترس و گرسنگى و نقص در اموال و نفوس و ثمرات آزمايش خواهيم كرد [ اى پيامبر ما ] بردباران را بشارت بده كسانى كه وقتى كه مصيبتى بآنان رسيد ، مىگويند : ما از آن خدائيم و بسوى او بر ميگرديم . بر آنان باد درودها و رحمت پروردگارشان و آنان هستند هدايت يافتگان . ) مسلّم است كه خداوند متعال هيچ نيازى به وارد ساختن نفع و ضرر بر مخلوقات خود ندارد ، بلكه با توجّه باينكه خداوند مخلوقات را براى عنايات و الطاف خود آفريده است ، وارد كردن ضرر بىعلّت به بندگانى كه با كمال بىنيازى آنها را آفريده است قبيحترين چيزى است كه درباره خدا مىتوان تصوّر كرد .
سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا يَصِفُونَ [ الأنعام آيه 100] ( خداوند پاكيزه تر و بالاتر از آن توصيفاتى است كه مىكنند . )
شايسته ترين موجود براى آرزو كردن و اميد بستن
آرزو و اميد دو پديده از پديدههاى روانى انسانها هستند كه از نظر پستى و عظمت تابع پستى و عظمت شخصيّت و ديدگاه آن مىباشد . كسانى كه آرزوها و اميدهايشان موضوعهائى پست و ناچيز مىباشند داراى شخصيّتى محقّر و پست و ناچيز هستند . و انسانهائى كه داراى آرزوها و اميدهاى عالى و با عظمتند ، شخصيّتى بزرگ و باعظمت دارند . و متأسّفانه اكثريّت بسيار چشمگير مردم جوامع در همه دورانها ، از آرزوها و اميدهاى عالى برخوردار نبوده اند .
كسانى كه اوراق ادبيّات شرق و غرب را مورد مطالعه قرار دادهاند ، ميدانند كه انعكاس آرزوها و اميدهاى مردم جوامع چقدر محقّر و ناچيز بوده است اشخاصى بسيار فراوان آرزوئى جز اين ندارند كه نيروى جنسى آنان قوىّ و پايدار باشد اشخاصى ديگر در اين دنيا آرزوئى جز افزودن بر مالكيّتهاى خود ندارند . مردم بسيار فراوان وجود دارند كه ميخواهند بهر علّتى هم كه ممكن است در نزد خويشاوندانشان احترامى داشته باشند . اميد اكثريّت مردم همين آرزوهائى است كه نمونه آنرا متذكّر شديم . مسلّم است كه شخصيّت اين اشخاص هر اندازه هم كه گستردهتر و مقاومتر در برابر رويدادها بوده باشد محقّر و ضعيف است زيرا كه آمال و آرزوها و اميدهايشان از متعلّقات « خور و خواب و خشم و شهوت » تجاوز نمىكند . و بايد گفت : بيش از آن مقدار كه طرز تفكّر ، دلالت بر چگونگى شخصيّت انسان مينمايد :
اى برادر تو همان انديشهاى
مابقى خود استخوان و ريشهاى
گر بود انديشهاى گُل ، گلشنى
ور بود خارى تو هيمه گلخنى
مولوى آرزوها و اميدها مىتوانند بيان كننده چگونگى شخصيّت آدمى بوده باشند ، زيرا طرز تفكّر ماداميكه بازگو كننده اهداف و خواستههاى آدمى نباشد نمىتواند بازگو كننده چگونگى شخصيّت بوده باشد . در صورتيكه آرزوها و اميدها تقريبا بطور مستقيم مىتواند اثبات كننده « من كيستم » بوده باشند . حال مىپردازيم به تفسير جمله أمير المؤمنين عليه السّلام كه مىفرمايد : « بار خدايا اگر آرزو شوى بهترين موجودى ( كمالبخش ) براى آرزو شدن و اگر اميد بر تو بسته شود ، بهترين موجودى براى اميد بستن » زيرا هيچ آرزوئى و اميدى براى يك شخصيت كمال و رشد يافته بهتر از آرزوى قرار گرفتن در جاذبه كمال مطلق نيست و هيچ حقيقتى براى اميد بستن از برخوردارى از جاذبه مزبور نيست چنانكه براى شروع به سفر حقيقى در اين عالم هستى آگاهى و وابستگى بخدا ضرورت دارد :
دگر گفتى مسافر كيست در راه
كسى كاوشد زاصل خويش آگاه
شبسترى همچنان ادامه اين حركت و سفر پر مشقّت و نيازمند به رياضت ، مورد اميدى جز خدا نميتواند داشته باشد .
كلدسته اميدى بر جان عاشقان نه
تا رهروان غم را خار از قدم بر آيد
سعدى
چون همه نعمتها از اوست ، پس ستايش و سپاس جز او را سزاوار نيست .
البتّه اين به آن معنى نيست كه هيچ احدى در دنيا جز خداوند متعال سزاوار شكر و سپاس نيست زيرا كه لازمه اين نظريّه اعتقاد به جبر است ،
كسانى كه مىگويند : كسى را در برابر خدا نبايد شكرگزارى كرد ، باين دليل كه هيچ كس باختيار خود نعمتى را بكسى نمىدهد كه سزاوار تشكّر و سپاسگوئى باشد ، قطعا گرايش به جبر دارند . بر مبناى همين بحث است كه عدّهاى از مفسّرين درباره الف و لام الحمد للّه مىگويند : الف و لام مزبور براى استغراق است ، يعنى عموم حمدها بدون استثناى حتّى يك مورد ، از آن خدا است و حمد و سپاسى كه انسانها بيكديگر مينمايند ، در حقيقت براى خدا انجام ميدهند ،زيرا همه نعمتها و نيكوئىها از خداوند يگانه است و انسانها جز وسائل و آلات چيز ديگرى نيستند عدّهاى ديگر از مفسّران كه با نظر به عقائد رائج مسلمين ، اكثريّت را تشكيل ميدهند ، الف و لام را جنسى مىگيرند ، يعنى مىگويند : حمدهائى از جنس حمد از آن خدا است .
و اين منافاتى با تجويز حمد و سپاس بر ديگر انسانهائى كه نيكو كاريها مىكنند ندارد . البتّه نظريّه دوم با توجّه به اختيار و اينكه جبر از ديدگاه منابع اسلامى مردود است ، قابل قبولتر است ، با در نظر داشتن اين نكته كه انسانهائى كه بجهت نيكوكارىها مستحقّ حمد و سپاس مىگردند ، بايد بدانند كه :لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ ( حركت و قوّهاى وجود ندارد مگر با ارتباط با فيض الهى . ) بنابراين سهم آنان در نيكوكارى ، سهم كسى است كه همه نيروها و وسايل و ميدان كار از ديگرى بوده و وى تنها در توجيه آنها در راه خير دخالت ورزيده است .
سيّد الموحّدين أمير المؤمنين عليه السّلام در اين جملات ميفرمايد :
« با پروردگارا ، زبانم را از مدّاحى آدميان و ثناخوانى مخلوقاتت برگرداندى . » در حقيقت مولاى متّقيان با اين جمله به يكى از بزرگترين نعمتهاى خداوندى متذكّر مىشود و آن عبارتست از امتناع از مدّاحى و ثناخوانى و تملّق به همنوعان .
اين روايت از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است كه : احثوا في وجوه المدّاحين التّراب به صورت مدّاحان [ متملّق ] خاك بپاشيد .
البتّه ذكر خوبىها و امتيازات اختيارى انسانها كه در مسير هدفهاى انسانى الهى مورد بهرهبردارى قرار گرفتهاند ، غير از چاپلوسى و تملّق و مدّاحى بىاساس است كه به تباهى ممدوح مىانجامد و به شرك مدّاح :
هر كه را مردم سجودى مىكنند
زهرها در جان او مىآكنند
مولوى تشويق انسانها براى قراردادن آنان در ميدان تكاپو و سبقت بر خيرات ،يكى از راههاى ارشاد و هدايت است و بديهى است كه اكثريّت مردم نياز به تشويق و تحريك دارند تا آنگاه كه عظمت و شايستگى و ضرورت خيرات و نيكوكارىها را چنان دريافت كنند كه ديگر بهيچ تشويق و پاداشى نياز نداشته باشند و به مقامى برسند كه :
گل خندان كه نخندد چه كند
علم از مشك نبندد چه كند
ماه تابان بجز از خوبى و ناز
چه نمايد چه پسندد چه كند
آفتاب ار ندهد تابش و نور
پس بدين نادره گنبد چه كند
مولوى
موقعيت والاى نيايش
أمير المؤمنين عليه السّلام با خداوند سبحان چنين نيايش مىكند :
« اى خداى من ، اين موقعيّت نيايش كه به من عنايت فرمودى ، مقام كسى است كه توحيد ذات و صفات را كه از آن تست ، در اختصاص تو ميداند و براى اين ستايشها و مدحها جز تو كسى را سزاوار نمىبيند . . . احتياجى كه بتو دارم جز فضل و احسان تو هيچ چيزى آن را جبران نمى نمايد . » آيا اين انسان مى تواند سر از خاك و خاك خوارى بلند كند و به بالاى سرش هم نگاهى كند ؟ آرى ، انسان مىتواند چنين كارى را انجام بدهد . آيا اين انسان با نگرش به بالا و نظاره به ملكوت ميتواند رهسپار مسير جاذبه كمال شود ؟
آرى ، انسان داراى اين استعداد هم مىباشد . آيا اين انسان مىتواند من محدود خود را با آن كمال مطلق و نامحدود و بىنهايت در ارتباط قرار بدهد ؟ آرى انسان مىتواند چنين ارتباطى با كمال مطلق برقرار بسازد . برقرار نمودن ارتباط ما بين يك من محدود و مشتاق با كمال مطلق لا يتناهى نيايش ناميده مىشود .
چنين ارتباطى نتايجى بسيار مهمّ در بر دارد كه از نجات يافت از پوچى و ورود به هدف اعلاى زندگى شروع و در احساس والاى توحيد مطلق كه مقام والاى ولايت عظمى است پايان مىيابد .
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد۱6