google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
80-100 ترجمه و شرح فلسفی خطبه ها علامه جعفریشرح و ترجمه خطبه هاعلامه محمد تقی جعفری

خطبه ها خطبه شماره ۹۱/2 (ترجمه و شرح فلسفی علامه محمد تقی جعفری)قسمت دوم

بقيّه تفسير عمومى خطبه نود و يكم

57 ، 67 هو القادر الّذي إذا ارتمت الأوهام لتدرك منقطع قدرته و حاول الفكر المبرّا من خطرات الوساوس أن يقع عليه في عميقات غيوب ملكوته ، و تولّهت القلوب إليه لتجري في كيفيّة صفاته و غمضت مداخل العقول في حيث لا تبلغه الصّفات لتناول علم ذاته ، ردعها و هي تجوب مهاوي سدف الغيوب متخلّصة إليه سبحانه فرجعت إذ جبهت معترفة بأنّه لا ينال بجور الاعتساف كنه معرفته ، و لا تخطر ببال أولي الرّويّات خاطرة من تقدير جلال عزّته ( اوست آن خداوند توانا كه هنگامى كه اوهام بشرى قصد پيشرفت بسوى درك شناخت نهايت قدرت او نمايد ، و انديشه مبّرا از خطرهاى وسوسه‏ ها بخواهد كه در اعماق غيوب ملكوت الهى با آن ذات اقدس ارتباط پيدا كند ، و اگر دلها با اشتياق شديد و مخلوط به حيرت رهسپار كوى او گردند تا در شناخت كيفيّت صفات خداوندى بحركت و جريان بيفتند ، و طرق عقول در نهايت دقّت و ظرافت اراده نفوذ به مقامى نمايند كه در آن مقام شناخت صفات [ يا خود صفات بيك اعتبار ] نميتوانند به علم به ذات خداوندى رهنمون گردند ، خداوند [ همه آن أوهام و انديشه‏ها و عقول و دلها ] را مردود مينمايد ، در حاليكه در مهلكه‏هاى تاريكى‏هاى غيوب براى رهائى و راهيابى به مقام ربوبى حركت مى‏كنند ، دست ردّ بر پيشانى خورده بر مى‏گردند ، در حاليكه اعتراف به عدم امكان وصول به باطن معرفت خداوندى با انحراف از طريق مى‏نمايند [ حتّى‏ ] يك خاطره ( تصوّرى ) از اندازه‏گيرى جلال خداوندى به درون انديشمندان خطور نمى‏كند ) .

مضامين عاليه بقيّه خطبة مباركه بقرار زير است :

1 نهايت قدرت او قابل درك و شناسائى نيست

ما انسانهاى پر ادّعا را اگر بحال خود بگذارند و اگر خجالت نكشيم ،بى‏ميل نيستيم كه بدون كمترين تأمّل و واهمه اين ادّعا را هم راه بيندازيم كه ما همه چيز را ميدانيم چنين ادّعاى خنده‏آور از موجوديكه ادّعا مى‏كند من به مسير تكامل قدم گذاشته و مراحلى از كمال را پيموده‏ام ، نهايت اينكه اصلا معناى كمال را نميدانم به هيچ وجه بعيد نيست . ماداميكه ما انسانها ندانيم كه حتّى‏ ناچيزترين پديده طبيعت ، مانند افتادن يك برگ خزان ديده از درخت بر روى زمين ، اثرى از جريان بسيار مهمّ يك قدرت بينهايت است ، اصلا نخواهيم فهميد كه قدرت خداوندى و نهايت آن چيست ؟ بگذاريد يك توضيح مختصر درباره همين پديده سقوط يك برگ خزان ديده از شاخه درختى بر روى زمين داشته باشيم .

در آنهنگام كه مشغول تماشاى درخت و شاخ و برگ آن هستيم ناگهان برگ زرد شده‏اى را مى‏بينيم كه از شاخه‏اى از درخت جدا شده بر روى زمين افتاد . تفسير معناى اين پديده بسيار واضح مينمايد ، زيرا فورا مى‏گوئيم : آن نيروئى كه در دو فصل بهار و تابستان موجب اتّصال برگها به شاخه‏هاى درختان بود ، تدريجا با سردى هوا رو به كاهش رفته و در نقطه‏اى از آن شاخه كه هم اكنون برگى از آن سقوط كرده بكلّى زائل گشته است ، لذا برگ مورد تماشاى ما بر روى زمين افتاده است .

اگر بخواهيم درباره آن نيرو معلوماتى مناسب بدست بياوريم ، مى‏توانيم با مراجعه به رشته‏هاى علوم گياه‏شناسى از عهده اين كار تا حدودى برآئيم . ولى اگر بخواهيم معناى هويّت قدرت و پيوستگى آن را به قدرت كلّى كه طبيعت را اداره مى‏كند ، حتّى‏ در همين پديده ناچيز بطورى بفهميم كه هيچگونه سؤال علمى و فلسفى درباره آن نداشته باشيم ، در حقيقت اراده امر محال نموده‏ ايم .

يعنى ما نمى‏توانيم كيفيّت و كمّيّت قدرت خداوندى را كه با مقدارى ناچيز از آن ، عالم هستى را بوجود آورده و بجريان انداخته كه جلوه‏اى ناچيزش را در پيوستگى برگ به شاخه مى‏بينيم ، درك كنيم ، آنچه كه ما مى‏فهميم نمودهائى از نيرو و إنرژى در متن طبيعت است كه بوسيله تجارب و مشاهدات با آنها آشنا مى‏شويم و آنها را در تأمين زندگى مادّى و معنوى خود بكار مى‏ بريم .

و اگر انديشه مبّرا از خطرهاى وسوسه ‏ها بخواهد كه در اعماق غيوب ملكوت الهى با آن ذات اقدس ارتباط پيدا كند . . .

مسلّم است كه صاحبان انديشه‏هاى آلوده به وسوسه هرگز هواى اوج گرفتن بسوى عوالم غيب الهى را ندارند ، چه رسد باينكه حركت كنند و مقدارى صعود نمايند ولى به اعماق غيب الهى نرسند . امّا انديشه‏هاى منزّه از وسوسه [ تقسيم بندى انديشه به دو قسم آلوده به وسوسه و پاك و منزّه از وسوسه ، مطلبى فوق العاده با اهمّيّت است . اگر تخيّلات و تردّدها در صحّت و بطلان قضايا ، يا هر گونه واحدى كه در انديشه دخالت دارند ، وارد جريان انديشه شوند آنرا آلوده به تخيّلات و وسوسه خواهند نمود ، در اين فرض وصول به واقعيّات بوسيله انديشه امكان ناپذير خواهد بود . ]

مولوى درباره كسانى كه صفاى درون و تعقّل و دريافت‏هاى ناب و احساسات برين را كنار گذاشته‏اند ، چنين مى‏گويد :

عشق داد و دل بر اين عالم نهاد
در برش ديگر نيايد دلبرش

وسوسه و انديشه بر وى در گشاد
راند عشق لاابالى از درش

كه از وصول به اعماق غيوب ملكوت الهى ناتوانند ، بدانجهت است كه موادّ انديشه كه بصورت موضوع و محمول و متعلّقات آندو و رابطه در قضايا تشكيل ميشوند بوسيله حواسّ و ديگر ابزارى كه بشر با فكر و دست خود آنها را تهيّه كرده است ، تحصيل و دريافت مى‏گردند . و ترديدى نيست در اينكه اعماق غيوب ملكوت الهى بجهت عظمتى كه دارند ، قابل درك با محتويات موادّ انديشه ما نمى‏باشند ، زيرا سنخيّتى و تشابهى ما بين آنها وجود ندارد . آيا مى‏توان واقعيّاتى را كه در روان آدمى وجود دارد با مفاهيم و قضاياى فيزيكى و شيميائى بدن قابل فهم ساخت ؟ مثلا خود هشيارى كه يكى از واقعيّات روان ما است و ما در اين واقعيّت ذات يا من خود را با خود همان ذات يا من درك مى‏كنيم بدون اينكه ذات يا من به دو قسمت تجزئه شود : يك قسمت آن درك كننده و قسمت ديگرش درك شونده بوده باشد ، آيا امكان دارد كه اين واقعيّت روانى [ يا مغزى ] را با قوانين فيزيكى و شيميائى بدن مادّى تفسير و توجيه نمود ؟ حال كه عقول و انديشه‏ هاى بشرى از ورود به اعماق غيوب ملكوت الهى ناتوانند پس بطريق اولى از دريافت ذات اقدس ربوبى ناتوان و ناتوان‏تر خواهند بود .

و اگر دل‏ها با اشتياق شديد و مخلوط به حيرت رهسپار كوى خداوندى گردند تا در شناخت كيفيّت صفات او به حركت و جريان بيفتند و اگر طرق عقول در نهايت دقّت و ظرافت اراده نفوذ به مقامى نمايند كه در آنمقام شناخت صفات نمى‏تواند به علم به ذات خداوندى رهنمون گردد ، خداوند [ همه آن اوهام و انديشه‏ها و عقول و دلها ] را مردود مينمايد و در حاليكه در مهلكه‏هاى تاريكى‏هاى غيوب براى رهائى و راهيابى بمقام ربوبى حركت مى‏كنند ، دست ردّ بر پيشانى خورده برميگردند در حاليكه اعتراف به عدم امكان وصول به باطن معرفت خداوندى با انحراف از طريق مينمايند .[ حتّى‏ ] يك خاطره ( تصوّرى ) از اندازه‏گيرى جلال خداوندى به درون انديشمندان خطور نميكند .

دو وسيله بسيار با اهمّيّت درك و دريافت اولاد آدم عبارتست از عقل و دل . عقل براى تنظيم وسايل براى هدفهاى انتخاب شده و تنظيم و حكم در قوانين كمّى و كيفى و تطبيق كلّيّات اثبات شده به موارد جزئى و شخصى . أمّا دل آن حقيقت مقدّس و با ارزشى است كه كارش دريافت‏هاى آرامش بخش و شهود حقّ و باطل و دستور به نيكى و نهى از بديها ميباشد .

با اين هويّت و فعّاليّتى كه عقل و دل دارند نمى‏توانند به شناخت صفات خداوندى موفّق شوند ، چه رسد به اينكه توانائى وصول به ذات اقدس ربوبى را بوسيله شناخت صفات داشته باشند .

عقل و دل بالاخره هر اندازه هم كه با عظمت بوده و فعّاليّت آن دو هر قدر هم كه بزرگ و لطيف و ظريف بوده باشند از درك كنه صفات خداوندى كه صفت يا فعلى از آن ذات اقدس مى‏باشند ، ناتوانند ، زيرا بدانجهت كه ذات اقدس ربوبى بهيچ وجه قابل درك و دريافت عقول و دلهاى ما نيست [ ممكن است گفته شود : اگر ذات و صفات اقدس ربوبى قابل دريافت نيست ، پس اينكه امير المؤمنين عليه السّلام ميفرمايد : لَمْ أَعْبُدْ رَبّاً لَمْ أَرَهُ ( من خداوندى را كه نديده‏ام نپرستيده‏ام ) چه معنا دارد ؟ پاسخ اين سؤال چنين است كه مقصود امير المؤمنين عليه السّلام فروغ جمال و جلال الهى است ، نه ذات اقدس و خود هويّت صفات او كه مربوط به ذات الهى مى‏باشند . ] خود هويت صفات آن ذات نيز براى ما قابل درك نيست ، زيرا هويّت صفات از يك جهت مربوط به ذات خداوندى مى‏باشد كه فوق تعقّل و دريافت‏هاى قلبى ما مى‏باشد .

آنچه كه براى ما امكان‏پذير است ، درك دو موضوع است :موضوع يكم محصول و نمود وجودى صفات الهى است كه در عرصه هستى مى‏بينيم ، مانند نظم و قانون و عظمت‏ها و ملكوت اين جهان و غير ذلك .

موضوع دوم دريافت شهودى فروغى از خود آن صفات كه با تهذّب روحى و تخلّق به اخلاق اللّه امكان‏پذير مى‏باشد .

68 ، 79 الّذي أبتدع الخلق على‏ غير مثال امتثله و لا مقدار احتذى عليه ، من خالق معبود كان قبله ، و أرانا من ملكوت قدرته ، و عجائب ما نطقت به آثار حكمته ، و اعتراف الحاجة من الخلق إلى أن يقيمها . بمساك قوّته ، مادلّنا باضطرار قيام الحجّة على‏ معرفته ، فظهرت البدائع الّتي أحدثتها آثار صنعته ، و أعلام حكمته ، فصار كلّ ما خلق حجّة له و دليلا عليه و إن كان خلقا صامتا ، فحجّته بالتّدبير ناطقة و دلالته على المبدع قائمة ( خلق را بدون مثالى كه آنرا تجّسم بخشد و بدون مقدارى كه با آن مقايسه و تطبيق نمايد ، ابداع فرمود مثال و مقدارى كه خالقى معبود پيش از او ( خدا ) ساخته باشد . خداوند سبحان براى ما از ملكوت قدرتش و از شگفتى‏هاى آثار گوياى حكمتش و از اعتراف خلق به احتياج به آنچه كه آنرا با قدرت ربوبى خود حفظ مينمايد به ضرورت قيام حجّت براى شناخت خود راهنمائى فرموده است . [ و براى روشن ساختن حجّت و برهان براى مردم ] حقائقى بديع و حيرت انگيزى كه آثار صنعت و علائم حكمتش بوجود آورده آشكار شده است . در نتيجه ، هر چه كه او آفريده است براى [ اثبات عظمت ] او حجّت و دليل گشته است اگر چه مخلوق بى‏زبان باشد ، حجّت خداوندى درباره آن خلق گويا است و راهنمائى او براى اثبات خداوند ايجاد كننده ابداعى برپاست . )

2 مخلوقات با مشيّت خداوندى ابداع شده و خداوند همه آنها را براى خدا شناسى و خدايابى راهنمائى فرموده است .

تغييرات و بوجود آمدن اشياء در عالم هستى ، انواعى مختلف دارد .

از آنجمله :

1 تغيير از حالى به حالى [ يا از صورتى به صورتى ديگر ] مشابه گذشته مانند تبديل و تغيير مقدارى از موادّ به كاسه‏اى كه در گذشته نيز كاسه بوده است .

2 تغيير از حالى به حالى جديد ، بدون سابقه مشابه ، مانند تغيير دادن تفاله نيشكر به كاغذ . اين هر دو نوع تغيير ممكن است تحليلى و يا تركيب بوده باشد .

تغييرات شيميائى چند عنصر به يك مادّه جديد ، تغيير تركيبى است و تجزيه يك مركّب شيميائى مانند آب به عناصر تركيب كننده آن ، تغيير تحليلى است ، مانند تحليل آب به دو عنصر تشكيل دهنده آن ( اكسيژن و هيدرژن ) .در اين دو نوع تغيير ، موجوديّت شى‏ء تغيير يافته پيش از دگرگونى ، واقعيّت داشته است . آنچه كه بوجود آمده است ، يا بعبارت صحيح‏تر بروز نموده است حالت يا صورت جديد مى‏باشد .شناخت انواع تغييرات و دگرگونى‏ها براى درك معناى ابداع كافى نيست بلكه بايد براى شناخت ابداع مفهوم خلق ( آفرينش ) را هم بدانيم . مفهوم خلق كه در فارسى قابل تطبيق بر مفهوم آفرينش است ، در دو مورد به كار مى‏رود :

مورد يكم وارد كردن يك شى‏ء به عرصه هستى با جنبه وسيله‏اى ، خلق باين معنى درباره علل طبيعى و علل انسانى اطلاق مى‏شود ، يعنى مى‏توان گفت كه ميوه مخلوق درخت است و بره مخلوق گوسفند و اثر هنرى مخلوق انسان .

ولى با اندك دقّت معلوم مى‏شود كه علل طبيعى و علل انسانى جنبه وسيله‏اى براى امر خلقت دارند . حتّى‏ آن اثر هنرى يا علمى و صنعتى كه انسان بدون سابقه آنرا بوجود مى‏آورد يا كشف و اختراع مينمايد ، بجهت آنكه استعداد و نبوغ انسانى مربوط به خود او نيست ، چنانكه بارقه‏هاى بوجود آمده از آن استعداد و نبوغ در اختيار انسان نمى‏باشد ، لذا نمى‏توان براى اين گونه وارد كردن اشياء و نمودها به عرصه هستى ، خلق و خلقت و خلاّقيّت حقيقى گفت ، اگر چه اين كلمات را در موارد فوق به فراوانى به كار مى‏برند ، مانند خلاّقيّت هنرى و صنعتى و علمى و غير ذلك . و حتّى‏ با نظر به آيه شريفه :

فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ ( پس مبارك و پاكيزه است خداوندى كه بهترين آفرينندگان است ) .كه ظاهرش اينست كه خلق كنندگانى وجود دارند كه خداوند بهترين آنان ميباشد . نيز نميتوان گفت : استعمال كلمه خالق بمعناى حقيقى آن ، به غير از خدا جايز بوده باشد ، زيرا مقصود از كلمه « خالقين » همان علل طبيعى و علل انسانى و ديگر علل ماوراى طبيعى هستند كه مردم آنها را خالق مى‏پندارند ،يعنى در نظر آنان ، آن علل طبيعى و انسانى و ماوراى طبيعى خالق محسوب ميگردند .مورد دوم ايجاد شى‏ء بى‏سابقه هستى بطور مطلق است . و ابداع باين معنى است كه بخداوند نسبت داده مى‏شود و جز خداوند هيچ موجودى نميتواند مبدع حقيقى بوده باشد [خلقت ابداعى در مجلّد دوم از ص 87 تا ص 92 و در مجلّد پانزدهم از ص 192 به بعد از همين ترجمه و تفسير بحث شده است ، بهمين جهت در اين مبحث درباره هويّت ابداع بحث تفصيلى ننموديم ] .

3 خداوند متعال دلائل متعدّد و روشنى را براى معرفت ما درباره او اقامه فرموده است

از آنجمله دلائلى كه خداوند جلّ سلطانه براى انسانها اقامه فرموده است ، دلائلى است كه امير المؤمنين عليه السّلام در جملات مورد تفسير بيان فرموده است :

1 بروز و ظهور ملكوت قدرت خداوندى در عالم هستى . اين ملكوت را هم بوسيله قلب پاك و خرد ناب ميتوان ديد و هم بوسيله دانش‏ها و بينش‏هائى كه آلوده با اغراض پست نفسانى و بازيگرى‏هاى مغزى نبوده باشد . اينكه گفتيم :

بواسطه قلب پاك و دانش‏ها و بينش‏هائى كه آلوده با . . . نباشد ، براى اينست كه ممكن است خود قدرت شگفت‏انگيز و با عظمتى را كه بر جهان هستى حاكميّت دارد ، بوسيله علم و انديشه و تعقّل فهميد ، ولى ملكوت قدرت الهى را فقط با عقل و انديشه و دانش نميتوان مشاهده كرد .

اگر امور مزيوره ( علم و انديشه و تعقّل ) براى درك و دريافت ملكوت الهى كفايت مى ‏كرد ، اينقدر وضع تفكّرات و عقائد اكثريّت اسف‏انگيز بشرى پست و منحطّ نبود و همگان ميتوانستند از شهود ملكوت قدرت كه خداوند با كمال صراحت همه را مكلّف به آن مينمايد برخوردار گردند .

أَوَلَمْ يَنْظُرُوا فِى مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ [ الأعراف آيه 185] ( آيا آنان در ملكوت آسمانها و زمين ننگريسته‏اند ؟ ) مانع شهود ملكوت قدرت خداوندى ، دشوارى و عظمت و پيچيدگى خود ملكوت الهى در جهان هستى نيست ، بلكه آنچه كه مانع اين شهود است خود بشر است كه با پستى‏گرائى‏ها و خودپرستى‏هاى نابخرادانه‏اش ، حتّى‏ طبيعت را هم در نزد خدا شرمسار نموده است كه چنين موجودات پستى را در خود مى‏پروراند كه هرچه پيامبران عظام و اوصياء و اولياء و حكماء و هستى‏شناسان به آنان فرياد ميزنند كه اى نابكاران ، اگر چه براى يكبار هم شده به بالا هم بنگريد و درباره شكوه هستى كمى بينديشيد ، اثرى در آنان نمى‏بخشد . اساسى‏ترين كارى كه براى شهود ملكوت خداوندى در عالم هستى بايد انجام بگيرد ،

تصفيه و تهذيب درون از هر گونه پرستش‏ها و آلودگى‏ها مى‏باشد . درباره ملكوت هستى مباحثى در مجلّدات گذشته آمده است ، مراجعه فرمائيد .

2 شگفتى‏هاى آثار حكمت خداوندى در جهان هستى ، هيچ انسان آگاه و خردمندى نمى‏تواند از حيرت ناشى از احساس اتقان اجزاء عالم هستى و روابط موجوده ميان آنها و قوانين حاكم حتّى‏ بر كوچكترين رويداد در عالم هستى ، محروم بوده باشد . البتّه ميدانيم كه اين حيرت مساوى شكّ و ترديد كه در حيرتهاى ابتدائى وجود دارد نيست و بقول مولوى :

نه چنان حيران كه پشتش سوى اوست
بل چنين حيرت كه محو و مست دوست

در مجلّد ششم از تفسير و نقد و تحليل مثنوى انواع حيرت را مورد بررسى قرار داده‏ايم و يكى از آن انواع كه بايد گفت در نتيجه والاترين معرفت‏ها بدست مى‏آيد ، ناشى از توجّه و تفكّر دقيق در عظمت‏هاى آثار حكمت خداوندى چه در درون ذات ( عالم انفسى ) و چه در برون ذات ( عالم آفاقى ) ميباشد . مسلّم است كه هويّت و عظمت و ارزش اين حيرت و شگفتى والا را براى كسانى كه هرگز در مورد شناخت آيات هستى و دريافت وحدت حاكم بر آن همه كثرات كه در عالم وجود ديده مى‏شود ، بر نيامده‏اند ، نميتوان قابل درك و فهم ساخت ، آه ، آه ، از داورى اين شب‏پرگان شب‏پرست و دشمن آفتاب جهان افروز كه از لانه‏هاى تنگ و تاريك خود ، جز پس از غروب آفتاب بيرون نمى‏آيند . خورشيد و خورشيد بينان دروغگو را مزاحم خود مى‏دانند از صاحبدلى خوش ذوق در مجلسى كه صحبت از شب‏پرگان انسان‏نما ميرفت پرسيدند : بنظر شما شب‏پرگان ( خفّاشان ) واقعى ساعتهاى طولانى عمر خود را در لانه‏هاى محقّر و تاريك چگونه ميگذرانند ؟

صاحبدل چنين پاسخ داد كه : شب‏پرگان همه ساعات عمر خود را در لانه ‏هاى خود در تفكّر و اندوه بحال ميلياردها انسان و ميلياردها ميليارد جانداران و موجودات ديگر بسر مى‏برند كه دردا و دريغا و وا اسفا و وا حسرتا كه آنهمه انسانها و جانداران و ديگر موجودات در خيالبافى و خرافات‏بازى غوطه‏ور شده مى‏گويند : ما آفتابى داريم كه نام ديگرش هم خورشيد است و ما از اين موجود نورانى انواع فراوانى از فوائد و عوامل ضرورى حيات خود را بدست مى‏آوريم [ بار ديگر از وى پرسيدند : شب‏پرگان در آغاز تاريكى شب از لانه خود بيرون ميآيند و با كمال رضايت از خويشتن ،در فضائى محدود به پرواز در مى‏آيند ، مقصود شب‏پرگان از اين پرواز بسيار جدّى كه گوئى دنبال چيزى مى‏گردند چيست ؟ صاحبدل چنين پاسخ داد :

شب‏پرگان در آنموقع دنبال موجودى با فهم مى‏گردند كه درد و دريغ و اسف و حسرت خود را درباره انسانها و جانداران و موجودات ديگر كه با كمال خرافات پرستى و دروغ پردازى مى‏ گويند : ما خورشيدى داريم ، با آن موجود در ميان نهند ، بلكه انسانها و ديگر موجودات اعمّ از جاندار و غيره دست از خرافات بردارند و ايده آليست بازيهاى خود را درباره آن موجود خيالى كه با كمال بدبختى و پرروئى خورشيدش ناميده‏اند كنار بگذراند اگر ميتوانيد پاسخ اين شب‏پرگان را بدهيد اگر در هر يك از موجودات عالم هستى دقّت كنيد خواهيد ديد كه هيچيك از آنها ، نه از ذات خود استقلالى دارد و نه ثباتى . درست است كه هر يك از پديده‏هاى طبيعت اعمّ از اجزاء عنصرى و اشكال و روابط موجود ميان آنها از كوه‏هاى سر بفلك كشيده كه گذشت قرون و اعصار فراوانى را در عين ثبات و پابرجائى نشان ميدهند ، تا يك كوانتم ( كوچكترين دانه ) مزون هايپرون كه در اين دنيا چند ميليونيم ثانيه زندگى مى‏كند و ميرود ، هويّت مستقلّ و ثابت از خود نشان مى‏دهند ولى براى كه ؟ براى آن درك كننده‏اى كه اطّلاعى از علل قبلى و سابقه نيستى و آينده متغيّر آن پديده نداشته باشد .

آدمى داند كه خانه حادث است
عنكبوتى نه كه دروى عابث است

پشّه كى داند كه اين باغ از كى است
در بهاران زاد و مرگش در دى است

بلكه با يك نظر دقيق‏تر ، خواهيم ديد كه آن پشه كه در بهاران زائيده شده و در پائيز ميميرد ، بجهت چگونگى ارتباط عامل دركش با رويدادهائى كه در حال ارتباط با آنها است ، امتداد زمان ميان بهار و دى را بامتداد ميليون سال از ديدگاه ما دريافت مينمايد ، در صورتيكه فاصله ميان اوّل بهار تا آخر پائيز 9 ماه است . حال بر مى‏گرديم به نمايش هويّت‏هاى مستقلّ و ثابتى كه پديده‏هاى عالم طبيعت از خود نشان مى‏دهند . اين استقلال‏ها و ثبات‏ها نمايش‏هاى موقّت و نسبى مى‏باشند كه با توجّه به علل و شرائط و زمان معيّن كه پديده‏ها وابسته بآنها مى‏باشند ، نياز دائمى و تبعيّت آنها از عوامل و شرائط وجودى و موقّت بودن آنها . كاملا آشكار ميگردد .

بعضى از متفكّران ژرف‏انديش و دارنده معلومات نسبتا قابل توجّه درباره طبيعت ، مى‏گويند : « ما خدا را بعنوان حافظ و نگهدارنده قوانين مى‏شناسيم » اگر شما در اين عبارت دقّت كنيد خواهيد ديد : آنچه كه از ديدگاه مردم معمولى ثابت‏ترين واقعيّات تلقّى مى‏گردد كه « قوانين » ناميده مى‏شوند ، از ديدگاه جهان‏شناسان و متفكّران ژرف‏انديش ، بى‏ثبات و غير مستقلّ و پيرو تلقّى مى‏شوند . معناى اصلى سخن اين متفكّران در حقيقت اينست كه عالم هستى با همه اجزاء اصلى و فرعى و روابطش در حال جريان از منبع فيض خداوندى مى‏باشد .

اين مبحث را در رساله « حركت و تحوّل » از نويسنده تعقيب فرمايند . 80 ، 97 فأشهد أنّ من شبّهك بتباين أعضآء خلقك و تلاحم حقاق مفاصلهم المحتجبة لتدبير حكمتك لم يعقد غيب ضميره على معرفتك و لم يباشر قلبه اليقين بأنّه لا ندّ لك و كأنّه لم يسمع تبرّو التّابعين من المتبوعين إذ يقولون « تاللّه إن كنّا لفي ضلال مبين . إذ نسوّيكم بربّ العالمين » كذب العادلون بك ، إذ شبّهوك بأصنامهم و نحلوك حلية المخلوقين بأوهامهم و جزّأوك تجزئة المجسّمات بخواطرهم و قدّروك على الخلقة المختلفة القوى بقرائح عقولهم و أشهد أنّ من ساواك بشى‏ء من خلقك فقد عدل بك ، و العادل بك كافر بما تنزّلت به محكمات آياتك ، و نطقت عنه شواهد حجج بيّناتك ، و إنّك أنت اللّه الّذي لم تتناه في العقول فتكون في مهبّ فكرها مكيّفا ، و لا في رويّات خواطرها فتكون محدودا مصرّفا ( پروردگارا ، شهادت مى‏دهم باينكه كسى كه ترا به اعضاى متنوّع و متباين آفريده‏هاى تو و به اجزاى پيوسته مفصل‏هاى مخلوقات تو ( جايگاه تلافى و وصل استخوانها و غيره ) كه با تدبير حكمت تو آميخته است ، تشبيه نمايد باطن دلش را به معرفت تو نبسته است ، و دلش را به يقين براينكه براى تو مثلى نيست نپيوسته است و گويا اين نادان بيزارى جستن پيروان [ نابكار ] را از متبوعان خود نشنيده است كه خواهند گفت : « سوگند بخدا ، ما در گمراهى آشكار بوديم كه شما ( متبوعان ) را با پروردگار عالميان برابر ميكرديم . » خداوندا ، آنان كه از تو منحرف گشتند ، دروغ گفتند كه ترا به بت‏هاى خود تشبيه نمودند و آرايش مخلوقات را بوسيله توهّمات خود به تو نسبت دادند و بوسيله خاطره‏ها و تصوّرات [ بى اساس خود ] ترا مانند تجزئه اشياء جسمانى تجزئه نمودند و با قريحه‏ هاى عقول خويش ترا با مخلوق داراى قواى گوناگون سنجيدند [ اندازه‏گيرى كردند ] و شهادت ميدهم باينكه كسى كه ترا با چيزى از مخلوقات مساوى ديد ، از تو عدول كرد ( منحرف گشت ) و كسيكه از تو عدول كند به آيات محكم و شواهد گوياى حجّتهاى روشن تو كفر ورزيده است . [ اى خداى بزرگ ] توئى آن خداوندى كه در عقول محدود نگشتى كه در مجراى وزش تفكّرات آن عقول پذيراى كيفيّت شوى و در جريانات فكرى خاطره‏هاى آن عقول محدود و متغيّر گردى . )

4 لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ‏ءٌ ، خداوند سبحان هيچگونه مثلى ندارد .

تشبيه مقام شامخ ربوبى بهر چيزى كه حتّى‏ عالى‏تر و با عظمت‏تر از آن چيز قابل تصوّر نباشد ، نشان انحراف از دريافت آن مقام شامخ است ، خواه آنچه كه خداوند به او تشبيه شده است از اشياء مادّى و جسمانى باشد و خواه از حقائق فوق مادّيّات و از اين جملات امير المؤمنين عليه السّلام بخوبى اثبات ميشود كه تفسيرى كه درباره آن روايت معروف ( خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ عَلَى‏ صُورَتِهِ ) گفته شده است ، غلط است كه : خداوند حضرت آدم را شبيه صورت خويش آفريده است بلكه مقصود چنانكه در بعضى از روايات خاندان عصمت و طهارت آمده است ، اين است كه دو نفر در حال پرخاش با يكديگر بودند ، يكى از آن دو بديگرى گفت :قَبَّحَ اللَّهُ وَجْهَكَ ( خدا صورت ترا زشت كناد . ) پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود : ( به صورت او كه يك انسان است ناسزا مگو ، زيرا خداوند سبحان صورت حضرت آدم ابو البشر عليه السّلام را كه پدر همه انبياء و اوصياء و اولياء است بصورت او آفريده است ) نه اينكه خداوند ، آدم را مانند صورت خود آفريده است مطلب فوق العاده با اهمّيّتى كه در جملات مورد تفسير آمده است ، اينست كه امير المؤمنين عليه السّلام ميفرمايد دلهاى تشبيه كنندگان ( مشبّهه ) بدرجه معرفت و يقين به آن مقام ربوبى نرسيده‏اند ، دليل اين مطلب بسيار واضح است زيرا اگر تشبيه كننده توجّه داشته باشد باينكه هيچ سنخيّتى و تشابهى ميان ذات و وجود اقدس ربوبى و آنچه كه به آن ذات و وجود اقدس تشبيه شده است ، وجود ندارد ، در همان لحظه توجّه مى‏فهمد كه از راه دريافت الهى منحرف است .

او مستقلّ بالذّات است ، ولى همه اشياء وابسته‏اند ، او بى‏نياز مطلق است ، ولى همه اشياء نيازمند مطلق مى‏باشند . او بى‏نهايت مطلق است ولى همه اشياء امور محدود و تشخّص يافته مى‏باشند . او مافوق همه قوانين حاكمه در عالم هستى و آفريننده و نگهدارنده آنهاست ، در صورتيكه همه اشياء تسليم محض و محكوم به آن قوانين مى‏باشند .

از اينجا روشن مى‏شود كه به چه دليل همه اديان الهى مخصوصا دين جهانى و جاودانى اسلام با شرك و بت‏پرستى و تشبيه و تمثيل خداوندى به مخلوقات خود مخالف مى‏باشند زيرا شرك و بت‏پرستى و تشبيه ، ارتكاب پست‏ترين و قبيح‏ترين عمل مغزى و روحى در تطبيق با عظمت‏ترين و كامل‏ترين موجودات كه خداوند سبحان است به اشياء محدود و فانى و نيازمند كه مخلوقاتند ميباشد .

يكى از دلائل پستى و زشتى اين عمل مغزى و روحى اينست كه آدمى با اين عمل ، با عظمت‏ترين استعداد خود را كه خدا شناسى و خدايابى است پوچ و از كار مى‏اندازد ، و پس از چنين عمل نابخردانه‏اى براى چنان انسانى كمال و عظمتى در عالم واقع وجود ندارد كه بال و پرى باز كند و براى وصول ببارگاه جمال و جلال آن كمال و عظمت مطلق به پرواز در آيد . 98 ، 104 قدّر ما خلق فأحكم تقديره ، و دبّره فألطف تدبيره ، و وجّهه لوجهته فلم يتعدّ حدود منزلته ، و لم يقصر دون الانتهآء إلى غايته ، و لم يستصعب إذ أمر بالمضيّ على‏ إرادته ، فكيف و إنّما صدرت الأمور عن مشيئته ( خداوند سبحان اندازه بر خلقش مقرّر ساخت و آن را متين و محكم فرمود و خلقش را مورد تدبير قرار داد و تدبيرى لطيف درباره آن انجام داده به سوى مقصدش روانه ساخت [ و هيچ يك از مخلوقاتش ] از حدود موقعيّت مقرّر خود تجاوز ننمود و به كمتر از وصول به غايت تعيين شده‏اش كفايت نكرد . دستور به حركت مطابق اراده خداوندى را دشوار تلقّى ننمود [ مخلوقات چگونه ميتوانند از دستورات خداوندى سرپيچى نمايند ] در صورتيكه همه امور فقط از مشيّت خداوندى صادر گشته‏اند . )

5 اندازه‏گيرى اشياء دقيق ، و تديير متجلّى در آنها لطيف ، و همه آنها تسليم مشيّت خداوندى در حركت بسوى غاياتى هستند كه براى آنها مقرّر گشته است .

تشخيص اين حقيقت كه اندازه‏گيرى اشياء در نهايت دقّت و تدبير متجلّى در آنها در غايت لطافت است ، با پيشرفت علوم گوناگون در دو قلمرو انسان و جهان همواره رو به گسترش و افزايش بوده است . آنچه كه ديروز از ديدگاه محاسبات قانون مبهم و غير قابل تفسير رياضى و ديگر روش‏هاى قانونى تلقّى مى‏گشت ، با پيشرفت و افزايش تدريجى علوم ، امروزه كاملا واضح و قابل تفسير رياضى و هرگونه روشهاى قانونى ديگر گشته است .

هم ديروز و هم امروز اين مطلب بعنوان يك اصل بنيادين از همه مقامات علمى دنيا پذيرفته شده است كه « جهان ، با شناسائى جهان فرق دارد » و با توجّه به همين اصل بنيادين و تجارب و مشاهدات فراوان ديگريست كه ميتوانيم اصل بنيادين ديگرى را هم عرضه كنيم كه « جهان ، با آنچه كه ما ميخواهيم جزئى از جهان يا كلّ آن بوده باشد ، فرق دارد » اين هر دو اصل از همين مطلب ناشى ميشود كه امير المؤمنين عليه السّلام ميفرمايد كه « خداوند سبحان بر مخلوقاتش اندازه مقرّر ساخته و آنها را تجلّى‏گاه تدبير لطيف خود قرار داده است » اعمّ از اينكه دانش و بينش ما به اندازه و تدبير او احاطه پيدا كند يا نه و اعمّ از اينكه ما آن اندازه و تدبير را بخواهيم يا نه . و با توجّه به فرموده امير المؤمنين و دو اصل فوق است كه انسان نه عدل و دادگرى الهى را قابل تأمّل و محتاج به استدلال مى‏داند و نه مجهولات خود را بحساب بى‏نظمى و بى‏قانونى عالم مخلوقات مى‏آورد .

6 مخلوقات بدون احساس دشوارى در حركتى كه براى آنها مقرّر شده است با كمال تسليم به مشيّت بالغه خداوندى راه خود را مى‏روند .

خداوند متعال در قرآن مجيد ميفرمايد :

قُلْ ءَإِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِاْلَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْدَاداً ذَلِكَ رَبُّ الْعَالَمِينَ وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَاسِيَ مِنْ فَوْقِهَا وَ بَارَكَ فِيهَا وَ قَدَّرَ فِيهَآ أَقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَوآءً لِلسَّائِلِينَ . ثُمَّ اسْتَوَى‏ إِلَى الْسَّمآءِ وَ هِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرضِ ائتِيَا طَوْعاً أوْ كَرْهاً قَالَتآ أَتَيْنَا طَآئِعِينَ [فصّلت آيه 9 تا 11] ( بآنان بگو : آيا به آن خداوندى كفر ميورزيد كه زمين را در دو روز آفريده و براى او همسانهائى قرار ميدهيد ، اوست پرورنده عالميان .

و در روى زمين كوههائى . استوار قرار داد و در آن زمين بركت ايجاد كرد و توشه‏هاى زمينى را در چهار روزى مساوى براى خواهندگان در آن مقدّر فرمود . و سپس به آسمان پرداخت در حاليكه دودى بود ، سپس به آسمان و زمين گفت : بخواهيد يا نخواهيد ( بحركت بيفتيد ) آنها گفتند ما با اختيار مى‏آئيم ( حركت مى‏كنيم ) .

از اين آيات با كمال صراحت استفاده مى‏شود كه آسمانها و زمين با كمال رضايت وارد ميدان خلقت و حركت در مسير تعيين شده براى آنها گشته و راه خود را پيش گرفته‏اند . و اين اختيار و رضايت منافاتى با مضمون آيه امانت ندارد كه در آن آيه آسمانها و زمين و كوه‏ها از حمل امانت خوددارى نموده‏اند ، زيرا امانت در آيه مزبور حقيقتى است بالاتر از آنچه در سوره فصّلت آمده است ، آنچه در سوره فصّلت آمده است ورود آسمان و زمين به دائره خلقت و قرار گرفتن در مجراى قانونى خود مى‏باشد . و امانتى كه در آيه :

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً [ الأحزاب آيه 72( ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم ، آنها از حمل امانت امتناع ورزيدند و از آن بيمناك شدند و انسان آن امانت را حمل كرد و او ستمكار و نادان بود ) .

آمده است ، با توجّه به ديگر منابع اسلامى و حكم عقل ، تكليف مستند به اختيارى است كه فقط از انسان ساخته است كه با عمل به آن مى‏تواند از ولايت يا خلافت الهيّه برخوردار گردد . ممكن است گفته شود كه اگر حمل امانت مزبور براى آسمانها و زمين و كوه‏ها امكان‏ ناپذير بود ، پس به چه علّت امانت به آنها عرضه شد ؟ پاسخ اين اعتراض روشن است ، زيرا مقصود از عرض امانت آن نيست كه خداوند متعال با اينكه ميدانست امانت مزبور فوق طاقت و استعداد آسمانها و زمين و كوه‏ها است ، با اينحال به آنها عرضه فرمود ، بلكه مقصود اينست كه همه مخلوقات غير از انسانها با هويّت استعدادهائى كه داشتند امتناع خود را از حمل آن امانت بزرگ ابراز كرده ‏اند ، مانند اينكه ميگوئيم : « سنگ با طبيعت ناآگاه خود از تعليم و تربيت امتناع ميورزد » معناى اين جمله آن نيست كه واقعا تعليم و تربيت براى سنگ جامد عرضه شده است . البتّه اين تفسير درباره آيه شريفه تا حدّى خلاف ظاهر « عَرَضْنَا » است ، ولى راه ديگرى براى عرض امانت مخصوص به انسان ، به مخلوقات ديگر ، جز همانكه مطرح كرديم ديده نمى‏شود . ممكن است گفته شود :

با نظر به عظمت خلقت آسمانها و زمين ، خداوند امانت را بآنها عرضه فرموده است ، ولى آنها بجهت دشوارى‏ها و سختى‏ها كه در حمل و پذيرش آن امانت ميديدند ، امتناع ورزيده‏اند . و امّا اينكه چرا انسان آن امانت را حمل كرد و سپس ظلوم و جهول از آب درآمد ؟ پاسخش اينست كه انسان موجودى است كه استعداد عدل و علم به حقايق را دارا است كه ظلم و جهل به او نسبت داده شده است زيرا روشن است كه به ديوار نميتوان گفت جاهل و ظالم است ، زيرا ديوار استعداد علم و عدل را دارا نيست .

105 ، 113 المنشى‏ء أصناف الأشياء بلا رويّة فكر آل إليها و لا قريحة غريزة أضمر عليها و لا تجربة أفادها من حوادث الدّهور ، و لا شريك أعانه على ابتداع عجائب الأمور ، فتمّ خلقه بأمره ، و أذعن لطاعته و أجاب إلى دعوته ،لم يعترض دونه ريث المبطى‏ء ، و لا أناة المتلكّى‏ء ( خداوندى كه اصناف اشياء را بدون جريان فكرى كه به او رجوع نمايد ،

انشاء ( ايجاد بى‏سابقه هستى ) فرمود ، بدون كمك‏گيرى از قريحه غريزى كه آن را در درون خود داشته باشد و بدون تجربه‏اى كه از حوادث روزگاران استفاده نموده و بدون شريكى كه او را در ابداع امور شگفت انگيز اعانتى كرده باشد . دستگاه خلقت با امر او تمام گشت و اطاعت او را اذعان و دعوتش را اجابت نمود و در انفاذ امر خداوندى نه توقّف درنگ كننده‏اى مانع شد و نه مقاومت و سستى موجودى بهانه جو . )

7 خداوند سبحان در خلقت اشياء نه به تفكّرى نيازمند بود و نه به قريحه غريزه‏اى و نه به سابقه تجربى و نه به شريكى كه او را در ابداع عجائب كائنات يارى كند .

در جملات گذشته امير المؤمنين عليه السّلام با اين جمله

« و دبّره فألطف تدبيره » اثبات فرمود كه در مخلوقات عالم هستى تدبير لطيف بكار رفته است . در محاورات معمولى تفكّر و تدبير يا تدبّر مانند دو كلمه مترادف استعمال ميشوند ، لذا ممكن است اين سؤال مطرح شود كه آيا در اثبات تدبير براى خداوند سبحان با نفى تفكّر تناقضى وجود ندارد ؟

پاسخ اين سؤال چنين است كه تفكّر كه در فارسى آنرا انديشه مى‏گوئيم ،عبارتست از حركت جويا در ذهن از واحدهاى معلوم براى پيدا كردن يا كشف يك مجهول . و يقينى است كه چنين حركتى براى خداوند سبحان نامعقول است زيرا هيچ تاريك و مجهولى به آن مقام شامخ وجود ندارد . امّا تدبير با نظر به مفهوم آن كه عبارتست از تقدير و مقرّر ساختن يك شى‏ء يا يك جريان با نظر به آغاز و سرانجام آن كه مجموعا منظّم و در مجراى قوانين مربوطه‏اش بوجود بيايد و به حركت بيفتد و به غايت و هدف منظور برسد ، قابل اسناد به خداوند سبحان است ، چنانكه تقدير و محاسبه مخلوقات قابل استناد به خدا مى‏باشد .

بهمين ملاك كه مطرح شد ، مى‏توانيم معناى اين جمله را بفهميم كه ميفرمايد :

« و بدون كمك‏گيرى از قريحه غريزى كه آنرا در درون خود داشته باشد » قريحه غريزى عبارتست از عامل دريافت ذوقى كه خداوند آن را در انسانها بوديعت نهاده است ، اين قريحه غريزى مانند عوامل تصوّر و تصديق و تخيّل و تداعى معانى مربوط به مجموع ساختمان مغزى و نفس انسانى است كه در انسان وجود دارد و ممكن است فعّاليّتهايش صحيح و مطابق واقع باشد و ممكن است غلط و مخالف واقع بوده باشد و همچنين قريحه غريزى قابل تقويت و به فعليّت رسيدن مى‏باشد و هيچيك از اين مختصّات درباره صفات خداوندى صحيح نيست ، زيرا خداوند متعال بر همه واقعيّات عالم است و هرگز دركى مخالف واقع ندارد . چنانكه تقويت و به فعليّت رسيدن عوامل درك و دريافت درباره آن ذات اقدس محال است . همچنين اگر در معناى تجربه و هدف از تجربه را در نظر بگيريم بدون كمترين ترديد ، خواهيم فهميد كه علم خداوندى بى‏نياز از تجربه است زيرا تجربه عبارتست از بررسى و آزمايش چيزى براى كشف مجهول يا مجهولاتى كه در آن چيز وجود دارد و علم مطلق خداوندى با جهل به ناچيزترين شى‏ء يا حادثه سازگار نمى‏باشد . مطلبى ديگر كه در جملات مورد تفسير وجود دارد ، نفى شريك از مقام شامخ ربوبى است . دلائل توحيد و نفى مطلق شريك از خداوند سبحان متعدّد و بسيار روشن است . سه دليل روشن‏تر از همه آن دلائل است كه ما در اينجا بطور مختصر بآنها اشاره مى‏كنيم :

دليل يكم

همان است كه خداوند متعال در قرآن ابلاغ فرموده است كه :

لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا [الانبياء آيه 22] ( اگر در آسمانها و زمين خدايانى غير از خداى يگانه بود ، آسمانها و زمين فاسد مى‏شدند . ) در اين آيه فساد شامل تباهى مساوى نيستى و به معناى اختلال در قانون و جريان وجودى مخلوقات مى‏باشد . امّا اينكه چرا آسمانها و زمين در صورت تعدّد خدايان فاسد مى‏گشت ، بدينجهت كه اگر اراده هر يك از آنان ( حدّ اقلّ دو خدا ) در عمل محدود به عدم اراده ديگرى بر خلاف اراده او بوده باشد نقص صريح و ناتوانى است كه يك خدا با اينكه قدرت او بايد بى ‏نهايت و مطلق باشد ، نتواند اراده خود را به مرحله تحقّق و عمل برساند و اگر هيچيك نتواند اراده ديگرى را محدود بسازد ، باضافه لزوم نقص و ناتوانى در آن خدايان مخلوقاتى بوسيله خداوندى كه اراده كرده است بوجود خواهد آمد كه مورد اراده خدا يا خدايان ديگر نمى‏ باشد .

حال بايد ديد ، خداوندى كه در برابر كار انجام شده قرار گرفته و توانائى جلوگيرى از آن كار را نداشته ، چگونه خواهد توانست اراده خود را بر خلاف آن كار انجام شده به فعليّت برساند و اقدام به كارى كند كه يا بطور مستقيم مخالف آن كار انجام شده بوسيله خداى ديگر بوده باشد و يا بطور غير مستقيم .

دليل دوم

در جمله ‏اى از امير المؤمنين عليه السّلام آمده است كه : اگر خدا يا خدايان ديگرى وجود داشت ، پيامبرانى هم از طرف آن خدايان مبعوث مى‏شدند ، و تاكنون چنين اتّفاقى نيفتاده است ، همچنانكه تاكنون پيامبرى نگفته است كه چند خدا وجود دارد ولى ارسال پيامبران را يكى از آن خدايان به عهده گرفته است بلكه هر پيامبرى كه مبعوث شده ، فقط به ايمان بيك خدا دعوت كرده است و چون اين مسئله ( عالم هستى يك خدا يا چند خدا دارد ) با اهمّيّت‏ترين مسئله‏اى است كه براى پيامبران مطرح است ، لذا امكان ندارد كه آنان چنين مسئله‏اى را با اهمال بگذرانند ، يعنى با اينكه عالم هستى چند خدا دارد پيامبران فقط يك خدا را مطرح نمايند 114 ، 121 فأقام من الأشياء أودها ، و نهج حدودها و لاءم بقدرته بين متضادّها ، و وصل أسباب قرائنها ، و فرّقها أجناسا مختلفات في الحدود و الأقدار و الغرائز و الهيئات بدايا خلائق أحكم صنعها ، و فطرها على ما أراد و أبتدعها ( كجى‏ها را از اشياء راست كرد و حدود آنها را هموار و روشن ساخت ،

و با قدرت خود ميان اضداد آن اشياء ملائمتى برقرار فرمود و اسباب بدنها را با نفوس آنها بهم پيوست و سپس آنها را اجناسى گوناگون در حدود و اندازه‏ها [ يا سرنوشت‏ها ] و طبايع و اشكال قرار داد ، مصنوعاتى از خلائق كه ساخت آنها را محكم گردانيد و آنها را بر مبناى اراده خود آفريد و ابداع فرمود . )

8 نظمى شگفت‏انگيز را كه خداوند سبحان در مخلوقات برقرار فرمود

جملة اوّل از جملات مورد تفسير ، اين محتوى را دارد كه « كجى‏ها را از اشياء راست كرد » ممكن است اين سؤال به ذهن بعضى از محقّقان خطور كند كه مگر مخلوقات نخست كج آفريده شده بودند كه خداوند كجى‏هاى آنها را راست و تصحيح فرمود ؟ پاسخ اين سؤال چنين است كه منظور امير المؤمنين عليه السّلام بيان نفوذ قدرت و اراده خداوندى در تنظيم استعدادها و جنبه‏هاى بالقوّه‏اى اشياء ميباشد چنانكه در خطبه يكم فرموده است :

وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِهِ خداوند با صخره‏ها ( كوهها ) حركات مضطرب زمين را ميخكوب ( تنظيم ) فرموده است .

كه قابل زندگى براى جانداران و انسانها بوده باشد . لازمه اين مطلب اينست كه اگر خداوند كوهها و صخره‏ها را در روى زمين قرار نميداد ، حركات زمين براى حيات و ديگر حقائق مجال نميداد ، بنابراين ، منظور از راست كردن كجى‏هاى مخلوقات ، قرار دادن موجودات در ارتباطى قانونى با يكديگر است كه اگر آن ارتباط صورت نمى‏گرفت ، موجودات از جهت نظم و قوام مختلّ مى ‏گشتند ،سپس مى‏فرمايد : خداوند متعال حدود كائنات را منظّم كرد و با قدرت خويش ميان اضداد كائنات ملائمت و همبستگى بوجود آورد .

مباحث مربوط به بقيّه جملات در تفسير خطبة يكم و در مباحث مربوط به نظم مطرح شده است ، مراجعه فرمائيد . و مبحث مربوط به ابداع در مجلّد دوم از ص 87 تا ص 92 و در مجلد پانزدهم از ص 192 به بعد و در همين مجلّد در شماره دوم ( مخلوقات با مشيّت خداوندى ابداع شده است ) طرح شده است . 122 ، 133 و منها في صفة السّمآء : و نظم بلا تعليق رهوات فرجها ، و لا حم صدوع انفراجها ، و وشّج بينها و بين أزواجها ، و ذلّل للهابطين بأمره و الصّاعدين بأعمال خلقه حزونة معراجها و ناداها بعد إذ هي دخان .

فالتحمت عرى أشراجها و فتق بعد الارتتاق صوامت أبوابها و أقام رصدا من الشّهب الثّواقب على نقابها ، و أمسكها من أن تمور في خرق الهواء بأيده و أمرها أن تقف مستسلمة لأمره ( و از جمله اين خطبه است در توصيف آسمان و خداوند سبحان پست و بلنديهاى سطوح آسمان را بدون قيد و تعليق تنظيم فرمود ، و شكافهاى پهنه باز آن را با همديگر التيام داد و ميان آنها و ازواج آنها بوسيله روابط شبكه بندى فرمود و سختى بالا رفتن و پائين رفتن از آسمان را براى فرشتگانى كه امر خداوندى را پائين مى‏آورند و فرشتگانى كه اعمال خلق او را بالا مى‏برند منتفى ساخت . پس از آنكه آسمان بصورت دودى بود آنرا ندا داد ، تا دستگيره‏هاى طنابهاى آن بهم پيوست و درهاى بسته و متكاثف آسمان را پس از انسداد باز نمود . و ديده‏بانهائى از ستارگان درخشان برطرف و منافذ آنها مقرّر فرمود و آسمانها را در شكاف هوا با قدرت خويش از اضطراب نگه داشت و به آنها دستور داد كه تسليم امر او شوند . )

9 خلقت آسمانها و زمين از حالت تراكم تا انبساط

[مقدارى از مباحث مربوط به آسمانها در مجلّد دوم از همين ترجمه و تفسير از ص 106 تا 116 طرح شده است ، مراجعه فرمائيد .] امير المؤمنين عليه السّلام در سخنان مبارك خود ، بارها موضوع خلقت آسمانها و زمين و حركت آنها را از حالت تراكم تا انبساط گوشزد فرموده است . در قرآن مجيد همين موضوع در آيه زير بيان شده است :أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوآ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَا هُمَا . . . [ الأنبياء آيه 30]

آيا آنانكه كفر مى‏ورزند نمى‏بينند كه آسمان‏ها و زمين را پس از آنكه در حالت « بسته‏اى » ( متراكم ) بودند ، باز كرديم ( منبسط نموديم ) .

اين موضوع را ميتوان از قانون جريان « بسيط رو به مركّب » و « ساده رو به پيچيده » و « وحدت رو به كثرت » استفاده كرد [ كه البتّه بعضى از متفكّران در بديهى بودن اين قوانين ابراز ترديد نموده‏اند ] و حقيقت هم اينست كه ما براى كشف چگونگى آغاز خلقت و بجريان افتادن آن هيچگونه راه علمى قطعى نداريم ، مخصوصا با نظر به اينكه هرگز شروع خلقت و جريان آن ، تكرار نشده است كه بگوئيم : از دفعه اوّل مى‏توانيم براى دفعه دوم تجربه بيندوزيم .

اينكه گفتيم : مستند به آن قانون ضرورى و مورد قبول همه متفكّران است كه مى‏گويد : هيچ حادثه‏اى در جهان هستى تكرار نمى‏شود و آنچه كه واقع مى‏شود امثال همديگر است كه نمايش تكرار دارد . ممكن است اين مسئله مورد اعتراض قرار گرفته گفته شود : بر مبناى اين قانون نمى‏توان حتّى‏ يك قانون را هم علمى تلقّى نمود ، زيرا همه مسائل علمى كه قانون از آنها اتّخاذ مى‏شود بر روى رويدادهاى مشابه مبتنى مى‏گردد . پاسخ اين سؤال روشن است ، زيرا هيچ قانون علمى بر مبناى رويدادهاى مشخّص و گذرا مبتنى نمى‏گردد ، بلكه تكرار و تعدّد رويدادها تا حدّى كه استقرار كامل شود ، كشف از واقعيّت ثابت در مورد آن رويدادها مينمايد كه قانون بازگو كننده همان واقعيّت ثابت مى‏باشد . ابيات زير را مورد دقّت قرار بدهيد :

قرنها بگذشت اين قرن نويست
ماه آن ماهست و آب آن آب نيست

عدل آن عدلست و فضل آن فضل هم
ليك مستبدل شد اين قرن و امم

قرن‏ها بر قرن‏ها رفت اى همام
وين معانى برقرار و بر دوام

شد مبدّل آب اين جو چند بار
عكس ماه و عكس اختر برقرار

پس بنايش نيست بر آب روان
بلكه بر اقطار اوج آسمان

مولوى

و ميتوان جريان خلقت ، از حالت بسته رو به باز شدن و انبساط را از قرآن مجيد استفاده نمود . آيه مربوط به اين جريان را در آغاز اين مبحث آورديم كه جريان مزبور را صراحتا بيان فرموده است . آيه مزبور بطور اجمال جريان خلقت آسمانها و زمين را از حالت بسته بودن به انبساط تذكّر ميدهد ، و آيات ديگر مقدارى ديگر از خصوصيّات خلقت و هويّت آسمانها و زمين را توضيح ميدهد از آنجمله :

1 انبساط آسمانها هنوز ادامه دارد . اين مطلب از آيه 48 سوره الذّاريات استفاده مى‏شود :

وَ السَّمَآءَ بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ ( و آسمان را با قدرت آفريديم و آن را وسعت مى‏بخشيم . ) اين آيه موضوع انبساط را صريحا مطرح فرموده است كه امروزه از مسلّمات علوم كيهانى مى‏باشد . دانشمندان دوران جديد مسئله را بدين ترتيب بررسى مى‏كنند : « كشف رياضى مدل جهان بتوسّط فريدمن با يك كشف رصدى مطابقت دارد كه توسّط منجّم رصدخانه مونت ويلسن ، ادوين هبل انجام يافت . وى دريافت كه نورى كه از كهكشانهاى بسيار دور به ما ميرسد ، يك انتقال خطوط طيفى به سوى انتهاى قرمز طيف نشان ميدهد ، و اين انتقال به نسبت مستقيم مسافت كهكشانها از ما افزايش مى‏يابد . با اين تفسير كه انتقال مشهود نور قرمز به علّت سرعت‏هاى پس‏رو منابع نورى پديد مى‏آيد ( و در حال حاضر هيچ توضيح معقول ديگر براى آن وجود ندارد ) به اين نتيجه مى‏رسند كه :

جهان ما در يك حالت انبساط يكنواخت است و سرعتهاى پس‏رو مشترك ميان هر دو كهكشان در فضا متناسب با مسافت ميان آنهاست . كار فريد من ، هبل و همكار وى ميلتن هوماسن پى‏ريزى و اساس « تئورى جهان انبساط يابنده‏اى » را بنا نهاد كه بعدا توسّط يك منجم بلژيكى ژرژ لومتر تكميل شد . بنابر نظر لومترجهان ما در تاريخ تحوّل خود ، از يك حالت بسيار متراكم ( رتقا كه در آيه شريفه آمده است ) بسيار داغ و كاملا متجانس راه افتاده است كه وى آنرا اتم ابتدائى نام نهاد ( فيزيكدانان امروز اصطلاح هسته ابتدائى را ترجيح ميدهند ) در نتيجه انبساط تدريجى ، جرمهاى جهان رفته رفته سبك ، سرد و متمايز شده‏اند و ساختمان بسيار پيچيده و درهم جهانى را كه امروز مى‏شناسيم به وجود آوردند . » [ماه و زمين و آسمان تأليف ژرژ گاموف ترجمه آقاى رضا اقصى ص 594 تا 596 .] 2 حدوث آسمانها و زمين و قديمى نبودن آنها ، هر متفكّرى كه نظر به قديمى بودن آسمانها و زمين داده است ، هيچ دليلى قانع كننده براى نظر خود ارائه نداده است ، خواه مدّعى قدم با ديد فلسفى به اين كيهان بزرگ بنگرد و خواه با ديد علمى . آنچه كه تا امروز بعنوان دليل نظريّه مزبور ديده شده است ، يك مسئله بسيار شگفت‏انگيز و ويران كننده مبانى يقينى علمى است و آن مسئله عبارت است از اينكه « من نمى‏بينم پس نيست » بقدرى اين مسئله جنبه مبارزه با واقعيّت را دارد و تباه كنندگى آن ، همه حقائق علمى را ، بقدرى روشن و بديهى است كه احتياجى به شرح و تفصيل نمي گذارد .

3 آسمان داراى طبقات متعدّد است كه عدد 7 براى آنها در قرآن بكار برده شده است . درباره اين رقم دو نظر گفته شده است : نظر يكم اينكه آسمان واقعا داراى هفت طبقه يكى بالاى ديگرى است ، و همه ستارگان در طبقه اوّل آسمان است . لذا هيچ روش علمى نميتواند منكر شش طبقه ديگر براى آسمان بوده باشد ، زيرا تمامى معلومات بشرى پيرامون كهكشانها و كازارهائى است كه بفرموده خدا در قرآن در آسمان اوّل قرار گرفته‏اند . نظر دوم اين است كه مقصود از هفت طبقه اشاره به عدد كثير است كه در ادبيّات عربى و ديگر زبانها جريان دارد .

4 مطابق آيه 11 از سوره فصّلت آسمانها زمانى حالت دود [ گاز و بخار ] ى داشته‏اند ، البتّه اين آيه نمى‏گويد : آغاز حقيقى آسمانها دود بوده است . آيه چنين است :

ثُمَّ اسْتَوَى‏ إِلَى السَّمَآءِ وَ هِيَ دُخَانٌ ( سپس خداوند سبحان به آسمان پرداخت در حاليكه آسمان دود بود ) .

آيه‏ اى ديگر در قرآن مجيد در آينده آسمان ( در روز قيامت ) دود را پيش‏بينى مي نمايد .

فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّمَآءُ بِدُخَانٍ مبِينٍ [ الدّخان آيه 10 البتّه اين آيه شريفه نمى‏گويد سرنوشت نهائى آسمان دود خواهد شد ،بلكه مى‏فرمايد : آسمان دود خواهد آورد لذا احتمال ميرود كه آسمان مبدّل به دود شود ، چنانكه احتمال ميرود تفاعلاتى در كيهان صورت بگيرد ، كه دود همه فضا را بگيرد .] ( منتظر باش ، روزى فرا خواهد رسيد كه آسمان دود آشكارى خواهد برآورد ) .

البتّه اين مسئله براى ما روشن نيست كه آيا معناى دخان همين دود معمولى است يا چنانكه بعضى از علماء احتمال داده‏اند : مقصود يك مادّه سبك وزن مانند گاز و بخار و غير ذلك مى‏باشد ؟ امير المؤمنين عليه السّلام در خطبه أوّل از نهج البلاغه نخست باز شدن فضاها را گوشزد فرموده و آنگاه ميفرمايد :فَأَجْرَى‏ فِيهَا مَآءً مُتَلاَطِماً تَيَّارُهُ ( پس در آن فضاها ، آبى را كه داراى موج متلاطم بود بجريان انداخت ) .

اين مادّه كه با كلمه ماء ( آب ) تعبير شده است بجهت شدّت تحرّك كف مى‏آورد و اين كف‏ها در هوائى باز و وسيع مبدء مادّى آسمانها مى‏گردد .از اين مطلب معلوم مى‏شود كه حالت دودى ( دخان ) مبدء نخستين مادّه آسمانها نبوده است ، بلكه مادّه آسمانها از حالت دودى عبور كرده است .

5 قطعا آسمان داراى هر هويّتى هم كه بوده باشد از مقوله اجسام است . آيه 65 از سوره الحجّ چنين است :

وَ يُمْسِكُ السَّمَآءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاَّ بِإِذْنِهِ ( و خداوند آسمان را نگهميدارد تا بر زمين نيفتد مگر باذن او ) .

اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا [ الرّعد آيه 2] ( خداوندى كه آسمانها را در بلندى‏ها بنا نهاد بدون ستونى كه آن را ببينيد ) .

خَلَقَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْر عَمَدٍ تَرَوْنَهَا [ لقمان آيه 10] ( خداوند آسمانها را بدون ستونى كه آنرا ببينيد آفريد ) .

6 مدّت آفرينش آسمانها و زمين شش روز بوده است .

إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ [ الأعراف آيه 54] ( قطعا پروردگار شما خداوندى است كه آسمانها و زمين را در شش روز ( شش دوره ) آفريده است ) .

براى اطّلاع بيشتر از مباحث مربوط به اين آيه شريفه به كتاب « آفرينش و انسان » از نويسنده مراجعه فرمائيد .

7 تأمّل و انديشه و بررسى درباره آسمانها و خلقت و ساختمان آنها مورد تشويق و تحريك در قرآن مجيد و نهج البلاغه و ديگر منابع معتبر اسلامى است . در سوره ق آيه 6 چنين آمده است :أَفَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّمَآءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْنَاهَا ( آيا بآسمان در بالاى خود ننگريسته ‏اند كه بفهمند ما آنرا چگونه ساختيم ؟ )

8 خلقت آسمانها شديدتر و بزرگتر از خلقت انسانها مى‏باشد .ءَأَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّمَاءُ بَنَاهَا [ النّازعات آيه 27 ] ( آيا خلقت شما شديدتر است يا خلقت آسمان كه آنرا بنا نهاده است ؟ ) لَخَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ [غافر آيه 57] ( البتّة آفرينش آسمانها و زمين بزرگتر است از آفرينش مردم ) .

مسلّم است كه مقصود از شدّت و بزرگى مفاهيم كمّى نيست ، يعنى مقصود اين نيست كه مثلا عرض انسان 80 يا 70 سانتيمتر و طول او يك متر و هشتاد سانتيمتر و وزن او مثلا 80 كيلو گرام است در صورتيكه زمين و آسمان بقدرى بزرگتر و سنگين‏تر از كمّيّت مزبور است كه صحبت در مقايسه آن دو با يكديگر خنده‏آور است و همچنين منظور آن نيست كه مقاومت يك قطعه زمين مثلا يك قطعه آهن يا چدن از گوشت و استخوان انسان شديدتر است ، بلكه مقصود عظمت آسمانها و زمين در عرصه عالم خلق است نه عالم امر كه روح آدمى مربوط به آن است و انسان با همين حقيقت امرى است كه شايستگى يَآ أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَى‏ رَبّكَ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً [ الفجر آيه 28] ( اى نفس و اصل بمقام اطمينان برگردد بسوى پروردگارت در حاليكه تو از او خشنود و او از تو راضى است )را دارا شده است .

امير المؤمنين عليه السّلام در اين خطبه مباركه چند موضوع را در باره آسمانها و زمين فرموده است كه در اين مبحث بطور اجمال مى ‏آوريم .

مقدارى از اين موضوع‏ها را قرآن مجيد نيز بيان نموده است .

9 خداوند سبحان بلنديهاى سطوح آسمان را بدون قيد و تعليق تنظيم فرمود . احتمال ميرود مقصود از رهوات هم پستى‏هاى سطوح آسمان بوده باشد و هم ارتفاعات آن ، زيرا چنانكه صبحى صالح در تفسير لغات نهج البلاغه آورده است ، كلمه مزبور از اضداد است و چون مانعى از استعمال اين كلمه در اين مورد در دو معناى متضادّ وجود ندارد ، لذا ميتوان آن را همانطور كه در ترجمه كلّى خطبه آورده‏ايم بهر دو معناى پستى‏ها و بلنديها بكار برد . حال اين پستى‏ها و بلنديها چيست ؟ از ديدگاه علم هنوز در عرصه معارف بشرى قرار نگرفته است تا هويّت آنها براى ما روشن شود .

10 خداوند متعال شكافهاى پهنه باز آسمانرا با همديگر التيام داد .

11 خداوند سبحان ميان آنها و امثال آنها را بوسيله روابطى شبكه‏ بندى فرمود . مى‏توان گفت شايد مجموع اين سه موضوع حالتى در آسمان بوجود آورده است كه در قرآن مجيد تعبير « حبك » درباره آن شده است .

وَ السَّمَآءِ ذَاتِ الْحُبُكِ [ الذّاريات آيه 7] ( و قسم به آسمان كه داراى « حبك » است . ) حبك در لغت تموّجات روى آب است كه مانند راه‏ها ديده ميشوند .

إذا علتها الصّبا أبدت لها حبكا
مثل الجواشن مصقولا حواشيها

لا يبلغ السّمك المحصور غايتها
لبعد ما بين قاصيها و دانيها

( وقتى كه باد صبا بر آن بركه بزرگ ( استخر بزرگ و طبيعى ) آب ميوزد « حبكى » تموّجات و راه‏راه‏هائى در آن نمودار مى‏شود مانند زره‏هائى كه كناره‏هاى حلقه‏هاى آنها صيقلى شده است . آن ماهى كه از سرعت حركت به سختى افتاده است بجهت دورى فاصله ما بين دو نقطه نزديك و دورش نمى‏تواند به نهايت آن برسد . ) 12 زمين با آسمان بوسيله فرشتگان در حال ارتباط است . امير المؤمنين ميفرمايد : و سختى بالا رفتن و پائين آمدن از آسمان را براى فرشتگانى كه امر خداوندى را پائين مى‏آورند و فرشتگانى كه اعمال خلق او را بالا ميبرند منتفى ساخت .

13 موضوعى ديگر را امير المؤمنين عليه السّلام درباره آسمانها ميفرمايد كه شايد روزى دانش بتواند پرده از اين وضع شگفت‏انگيز و همه آنچه را كه در شماره‏هاى قبلى گفتيم بردارد كه خداوند متعال در آسمان تنظيم فرموده است . امير المؤمنين عليه السّلام مى‏فرمايد : پس از آنكه آسمان بصورت دودى بوده است آنرا ندا داد تا دستگيره‏هاى طنابهاى آن بهم پيوست و درهاى بسته و متكائف آسمان را پس از انسداد ( بسته بودن ) باز نمود . اين دستگيره‏ها يا دستاويزها چيست كه با نداى خداوندى با همديگر پيوند خوردند و درهاى بسته و متكائف چه بوده‏اند كه به امر خداوندى باز شده‏اند ؟ اى كاش براى امير المؤمنين عليه السّلام دمسازى پيدا مى‏شد تا گفتنى‏ ها را مى‏ گفت :

با لب دمساز خود گر جفتمى
همچو نى من گفتنى‏ها گفتمى

أمير المؤمنين عليه السّلام چه بگويد به آن نادانانى كه وقتى

مى‏گويد : سلوني قبل أن تفقدوني فواللّه لأنا أعلم بطرق السّمآء من الأرض ( بپرسيد از من پيش از آنكه مرا از دست بدهيد ، سوگند بخدا من بطرق آسمان داناترم از طرق زمين . ) يكى از شنوندگان از جاى خود برميخيزد و مى‏گويد : يا أمير المؤمنين بگو ببينم : ريش من چند تا مو دارد چه بگويد أمير المؤمنين باين نادانان نابخرد ، جز اينكه سكوت كند و فقط بقدر فهم آنان سخنى بگويد

هر چه ميگويم بقدر فهم تست
مردم اندر حسرت فهم درست

باضافه آن رازهاى بسيار و الا كه فقط اشخاصى معدود مانند كميل بن زياد ،

اويس قرنى ، مالك اشتر ، عمّار بن ياسر ، و ميثم تمّار و از اين گونه مردان از خود رسته و با حقّ آراسته ميتوانستند آنها را بشنوند . سكوت على عليه السّلام درباره آن رازها كه در همين نهج البلاغه گاهى گوشزد فرموده است ، منطقى‏ترين كارى بود كه آن بزرگوار در آن جامعه شگفت‏انگيز انجام ميداد .

بر لبش قفل است و در دل رازها
لب خموش و دل پر از آوازها

عارفان كه جام حقّ نوشيده‏اند
رازها دانسته و پوشيده‏اند

هر كه را اسرار حقّ آموختند
مهر كردند و دهانش دوختند

مولوى 14 ديده‏بانهائى از ستارگان درخشان بر طرق و منافذ آسمانها قرار داد . احتمال قوى مى‏رود كه ديده‏بانى ستارگان درخشان براى جلوگيرى از صعود شياطين است ، چنانكه در بعضى از آيات شريفه نيز آمده است :

وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّمَآءَ الدُّنْياَ بِمَصَابِيحَ وَ جَعَلْنَاهَا رُجُوماً لِلشَّيَاطِينَ [ الملك آيه 5] ( ما تحقيقا آسمان دنيا را با چراغ‏هائى آراستيم و آنها را وسيله سنگسار و طرد شياطين قرار داديم . ) 15 و آسمانها را در شكاف هوا با قدرت خويش از اضطراب نگه داشت و به آنها دستور داد كه تسليم امر او شوند . اين مسئله درباره زمين هم آمده است كه خداوند بوسيله كوه‏ها حركت مضطربانه زمين را تعديل فرمود .

وَ أَلْقَى‏ فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ [النّحل آيه 15] ( و خداوند در روى زمين كوه‏هاى محكم و بزرگ قرار داد تا زمين با حركت طبيعى خود شما را مضطرب نسازد . ) 134 ، 148 و جعل شمسها آية مبصرة لنهارها ، و قمرها آية ممحوّة من ليلها ، و أجراهما في مناقل مجراهما ، و قدّر سيرهما في مدارج درجهما ليميّز بين اللّيل و النّهار بهما و ليعلم عدد السّنين و الحساب بمقاديرهما ، ثمّ علّق في جوّها فلكها و ناط بها زينتها من خفيّات دراريّها و مصابيح كواكبها و رمى مسترقي السّمع بثواقب شهبها و أجراها على أذلال تسخيرها من ثبات ثابتها و مسير سائرها ، و هبوطها و صعودها و نحوسها و سعودها ( آفتاب آسمانى را نشان روشنگر روزش قرار داد و ماه را آيتى كه [ گاهگاهى ] ناپديد مى‏شود . خداوند متعال آن دو را در موقعيّت‏هاى قانونى و در مدارهاى خود بجريان انداخت و سير آن دو را در طرق درجه‏هاى خود مقدّر فرمود تا بوسيله آن دو شب و روز را از يكديگر متمايز نمايد و با وضع حركات آن دو ، عدد سالها و حساب دانسته شود .

سپس در فضاى آسمان فلك را كه مدار ستارگان است قرار داد و زينت [ و زيبائى ] آسمان را بآن مربوط ساخت . [ عامل اين زيبائى ] ستارگانى است پنهان مانند درها و چراغهائى از ستارگان آسمانى ، و بوسيله شهابهاى نافذ موجوداتى را كه استراق سمع ( مخفيانه گوش دادن ) مى‏نمايند هدف قرار داد و ستارگان را در مجراى تسليم از ثبات ستارگان ثابت و حركت ستارگان سيّار و نزول و صعود و نحس و سعد آنها بجريان انداخت ) .

10 خورشيد و ماه در مجراى خود

16 خداوند سبحان خورشيد و ماه را بجريان قانونى خود انداخت .بعضى از دانشمندان ستاره شناس دورانهاى جديد را عقيده بر آن بود كه خورشيد كه مركز مجموعه منظومه شمسى است ، حركتى ندارد و ساكن است ولى بعدها اين نظريّه بوسيله بعضى ديگر از ستاره شناسان عصر جديد مردود شد و اثبات كردند كه خورشيد با يك حركت آرام رو به نقطه‏اى از فضا كه ستاره‏اى در آن قرار دارد حركت مى‏كند . قرآن مجيد از حركت خورشيد خبر ميدهد .

وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَهَا ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ [يس آيه 38 ] ( و خورشيد رو به مستقرّى كه براى آن تعيين شده است ، حركت مى‏كند و اين حركت تقديرى از خداوند عزيز و داناست . ) 17 خورشيد همه فضاهائى را كه بر آنها ميتابد روشن مى‏سازد ، و از اين روشنائى همه واحدهائى كه در منظومه اين جرم بسيار بزرگ قرار گرفته ‏اند كه يكى از آنها كره زمين است ، انواعى گوناگون استفاده مى‏كنند ، كه از آنجمله است علم به ماه‏ها و سالها و ديگر محاسبات . امّا فراموش نكنيد كه خفّاشان اين موجود بزرگ نورانى را نمى‏بينند و يا از ارتباط با آن در زحمتند 18 در جملات مورد تفسير و ديگر موارد از نهج البلاغه و در آيات قرآن مجيد ، اين مسئله كه خداوند متعال در آفرينش كرات فضائى كه براى مابه شكل ستارگان ديده مى‏شوند ، به اضافه حكمت وجودى خود آنها ، نمايش زيبائى آنها را براى ساكنان كره زمين و شايد ديگر كراتى كه جاندارانى درك كننده زيبائى داشته باشند ، هدف‏گيرى فرموده است . چنانكه در بعضى از آيات گذشته مشاهده كرديم :

إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَآءَ الدُّنْيا بِزِينَةِ الْكَوَاكِبِ ( ما آسمان دنيا را با زينت ستارگان آراستيم . ) با اينكه نقش ستارگان در زمينه رنگ آبى‏نما بسيار ساده بنظر ميرسد ، ولى از نظر عظمت انبساط روحى كه در انسان ايجاد مى‏كند ، قابل مقايسه با هيچ يك از زيبائيهاى محسوس طبيعى و هنرى نمى‏باشد ، مخصوصا با در نظر داشتن اينكه نا محدود بودن و گسترش بى‏خطّ و مرز فضائى كه ستارگان در آن مشاهده مى‏شوند ، احساس بيكرانه جوئى و گرايش به بينهايت را تا حدودى در انسان بر مى‏انگيزد و لذّت و انبساط فوق توصيفى را نصيب انسانهاى آگاه و حسّاس مى‏ نمايد .

تبصره

در آخر جملات مورد تفسير دو كلمه نحس و سعد بصورت جمع آمده و آن دو را به ستارگان نسبت داده است . اگر مقصود از نحس و سعد ، ضرر و سود ناشى از ارتباطات و حركات طبيعى كرات فضائى با يكديگر بوده باشد ، اشكالى وجود ندارد و اگر اين احتمال در دو اصطلاح صحيح نباشد ، بايد گفت : اين دو اصطلاح از اضافات نسخه نويس‏ها بوده است ، زيرا نحس و سعد و بطور عموم تأثير ستارگان در سرنوشت انسانها بترتيبى كه در احكام نجومى پنداشته شده است از ديدگاه اسلام بهيچ وجه صحيح نيست و در مباحث گذشته اين مجلّدات ، اين مسئله مشروحا مطرح شده است مراجعه فرمائيد .

در توصيف فرشتگان

150 ، 160 ثمّ خلق سبحانه لإسكان سماواته و عمارة الصّفيح الأعلى من ملكوته ، خلقا بديعا من ملائكته و ملأبهم فروج فجاجها ، و حشابهم فتوق أجوآئها ، و بين فجوات تلك الفروج زجل المسبّحين منهم في حظآئر القدس و سترات الحجب و سرادقات المجد و ورآء ذلك الرّجيح الّذي تستكّ منه الأسماع سبحات نور تردع الأبصار عن بلوغها ، فتقف خاسئة على حدودها . ( سپس خداوند سبحان براى إسكان در آسمانهايش و آبادى صفحه اعلا از ملكوتش ، خلقى بديع ( عالى و زيبا ) از فرشتگانش آفريد ، و بوسيله آنها اماكن خالى پهنه باز آسمانها را پر كرد و صفحات گشاده آن را با آن فرشتگان مملوّ ساخت و در ميان پهنه‏هاى [ شكافها يا فاصله‏هاى ] سطوح باز شده آسمان ، صداهاى بلند تسبيح گويندگان از آن فرشتگان ، در صفحات قدس و پوشش حجابها و سراپرده‏هاى عظمت و مجد طنين‏ انداز است ،

و ماوراى آن صداهاى بلند كه گوشها با شنيدن آنها شنوايى را از دست مى‏دهند ، اشراقاتى از نور است كه ديدگان از رؤيت آن بازداشته ميشوند و در حدود آن نور متحيّر و ناتوان ميمانند . )

11 فرشتگان الهى و موقعيّت و فعّاليّت آنها در آسمانها [ كيهان بزرگ ]

أمير المؤمنين عليه السّلام در دو خطبه از نهج البلاغه فرشتگان الهى و موقعيّت و فعّاليّت آنها را مطرح فرموده است :

1 خطبه اوّل [ از مطالعه كننده و محقّق ارجمند تقاضا مى‏شود حتما براى توصيف هويّت و فعّاليّتهاى گوناگون به مجلّد دوم از صفحه 116 تا صفحه 124 مراجعه فرمايند مخصوصا پيشنهاد مى‏كنم كه مقدّمه آن مبحث را با دقّت بيشترى ملاحظه فرمايند .]

2 خطبه نود و يك معروف به خطبة الاشباح .

پيش از طرح توصيفات خطبه 91 درباره فرشتگان ، يك مقدّمه با اهمّيّت درباره موجودات پشت پرده طبيعت متذكّر مى‏شويم :

مقدّمه درباره واقعيّت موجودات پشت پرده طبيعت

يك روش شناخت ضدّ معرفت و هستى شناسى از روزگاران ديرين تا كنون ، بصورت يك بالش نرم براى خوابيدن و از دست دادن احساس و آگاهى وجود دارد كه با كمال صراحت در بعضى از موارد و با نوعى اشارت آميخته با شكّ و ترديد ميگويد : چون نمى‏بينم پس نيست من گمان نمى‏كنم عاقلى در ميان بشر پيدا شود و از مقدارى واقعيّات پيرامون خود و دور از منطقه فيزيكى وجود خود با وسائل علمى اطّلاع داشته باشد و درباره صدها و از يك جهت درباره ميليونها استعدادها و فعّاليّت‏هاى درونى خود ، معلوماتى بدست آورده باشد [ كه هيچ يك از آنها قابل ديدن و شنيدن و چشيدن و لمس كردن و بوئيدن نيستند ، ] و معناى جمله « چون نمى‏بينم پس نيست » را هم فهميده باشد ، با همه اين اطّلاعات و آگاهى‏ها باز بگويد : اين مطلب ( چون نمى‏بينم پس نيست ) صحيح است بر مبناى همين روش ضدّ علم و ضدّ آگاهى است كه همه موجودات پشت پرده مانند فرشتگان و اجنّه مورد انكار قرار گرفته‏اند .

در صورتيكه اديان حقّه الهى مخصوصا خاتم همه اديان ، مكتب جاودانى اسلام اصرار شديد بر وجود و موقعيّتها و فعّاليّتهاى موجودات پشت پرده دارد . روشن‏ترين دليل بى‏پايه و عاميانه بودن اينروش ( چون نميبينم پس نيست ) عبارتست از لزوم اندازه‏ها و كيفيّتهاى معيّن براى وارد شدن واقعيّات به منطقه حواسّ و انتقال آنها از آن منطقه به مغز . مثلا مى‏دانيم كه هر صدائى بگوش ما نميرسد بلكه حتما بايد امواج يك صدا بحدّى معيّن برسد كه ما آنرا بشنويم و كمتر از آن حدّ قابل شنيدن نيست .

لذا مى‏توان گفت : ممكن است پيرامون ما صدها امواج صدائى وجود داشته باشد ،ولى چون به حدّ معيّن نمى‏رسند ، لذا ما نمى‏توانيم آنها را بشنويم . همچنين چشم ما از فاصله‏هاى معيّنى اجسام را مى‏بيند ، اگر فاصله بيشتر از حدّ معيّن باشد چشم‏هاى ما از ديدن آنها ناتوان است ، همچنين است ديگر واقعيّات كه در حدّ و ميزانى معيّن وارد منطقه حواسّ ما مى‏گردند .

دليل ديگر كه از نظر اهمّيّت خيلى قابل توجّه است ، اينست كه با ورود كمترين دگرگونى در عوامل حواسّ ما ، مانند ساختمان چشم و گوش و ذائقه و لامسه و شامّه بمناسبت همان دگرگونى واقعيّات براى ما دگرگون مطرح مى‏شوند . حال آيا مى‏توان گفت : آن صداهائى كه امواج آنها بحدّى نرسيده‏اند كه ما آنها را بشنويم ، واقعيّت ندارند ؟ آيا ميتوان گفت : بدانجهت كه ساختمان چشم آن آقا لوچ است و هر يك چيز را دو چيز مى‏بيند ، پس از نظر لوچ كه واقعا دو برابر واقعيّت حقيقى وجود دارد ، ما هم بايد بپذيريم معلوم است كه اضافه و منها شدن واقعيّات با نظر به عوامل درك ما انسانها ، نمى‏تواند تكليف واقعيّات را روشن نمايد .

واقعيّات براى خود وجود دارند و تابع عوامل درك ما نيستند . وانگهى اگر در اين مسئله دقّت كنيم كه اذعان ما انسان‏ها به وجود واقعيّات از طريق شنيدن ، حدس ، رؤياهاى مطابق واقع ، مانند رؤياهائى كه موجب كشف علمى شده‏اند ، و ديدن آثار و نتايج و عوامل بوجود آورنده واقعيّات ، بيش از اذعان ما به آنها از راه ارتباط حسّى مى‏باشد . كسانى را كه فقط ارتباط مستقيم حواسّ با واقعيّات را ملاك واقعيّت آنها مى‏دانند بايد همه طرق فوق را باطل بدانند و معتقد باشند كه آن طرق نمى‏توانند واقعيّتها را اثبات نمايند .

دليل ديگر براى اثبات واقعيّت موجودات پشت پرده طبيعت نارسائى علل محسوس براى تفسير همه آن معلولات است كه در صحنه طبيعت بوجود مى‏آيند و بجريان مى‏افتند . تفسير صورت حركت مادّه كه روشنترين پديده در عالم طبيعت است بوسيله علل سطحى و محسوس ، درباره حركت و علّت آن ، معرفتى محدود نصيب ما مى‏سازد كه براى بجريان انداختن فعّاليّتهاى صنعتى و تحقيقات رسمى علمى مناسب است نه واقعيّت آنچنانكه درباره حركت وجود دارد ، لذا اگر بخواهيم همه سؤالات حركت يك قطره در جويبار را و حركت هسته يك گياه را در بيابان و گندم در مزرعه را پاسخ همه جانبه بدهيم ،بدون ترديد بايد دست عوامل پشت پرده طبيعت را هم در حركتها دخالت بدهيم و در غير اين صورت يا بايد از مطلق بازى درباره مادّه و حركت استفاده كنيم ، و يا حواله به اساتيد و رهبران فكرى كنيم و بگوئيم : « تو بهتر ميفهمى يا فلان استاد ما » و يا حواله به آينده بكنيم و بگوئيم : « آينده اين مشكلات را حلّ خواهد كرد » و متوجّه اين مطلب نباشيم كه اگر فردا اين مشكل حلّ شود قطعى است كه تغييراتى در اصول موضوعى ( پوستولا ) و تعريفات ما در منطقه علوم مربوطه بهمين موضوع حركت بوجود خواهد آمد كه حتّى‏ ممكن است اصول كلّى‏تر و بديهى‏تر [ و نه تنها اصول موضوعه را ] در معرض دگرگونى قرار بدهد . پس از اين مقدّمه مختصر و ضرورى مى‏پردازيم به توصيفات امير المؤمنين عليه السّلام درباره فرشتگان در اين خطبه كه مورد تفسير ما است .

1 سپس خداوند سبحان براى اسكان در آسمانهايش و آبادى صفحه اعلا از ملكوتش خلقى بديع ( عالى و زيبا ) از فرشتگانش آفريد . [ رجوع شود به تفسير خطبه يكم مجلّد دوم صفحه 116 ] در اين خطبه كلمه بديع [ عالى و زيبا ] بكار رفته است و در خطبه يكم اين كلمه نيامده است .

2 فرشتگان در آسمان‏ها مشغول انواع ذكر و تسبيح و تقديس هستند [ در صفحه 120 ]

3 فرشتگانى در پس پرده عزّت و قدرت خداوندى و در حظيره‏هاى قدس و سراپرده‏هاى مجد و عظمت قرار گرفته و مشغول عبادتند [ در صفحه 123 ] .

4 انوار بسيار با عظمتى وجود دارد كه از رسيدن ديد چشمها بآن انوار خيره و مردود مى‏سازد .[61 ، 184]

11 فرشتگان الهى و موقعيّت و فعّاليّت آنها در آسمانها [ كيهان بزرگ ]

و أنشأهم على صور مختلفات و أقدار متفاوتات ، « أولي أجنحة » تسبّح جلال عزّته ، لا ينتحلون ما ظهر في الخلق من صنعه ، و لا يدّعون أنّهم يخلقون شيئا معه ممّا انفرد به « بل عباد مكرمون ، لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون » جعلهم اللّه فيما هنا لك أهل الأمانة على وحيه ،و حمّلهم إلى المرسلين ودائع أمره و نهيه ، و عصمهم من ريب الشّبهات ، فما منهم زائغ عن سبيل مرضاته . و أمدّهم بفوائد المعونة و أشعر قلوبهم تواضع اخبات السّكينة ، و فتح لهم أبوابا ذللا إلى تماجيده و نصب لهم منارا واضحة على أعلام توحيده لم تثقلهم موصرات الآثام و لم ترتحلهم عقب اللّيالي و الأيّام ، و لم ترم الشّكوك بنوازعها عزيمة إيمانهم ، و لم تعترك الظّنون على معاقد يقينهم و لا قدحت قادحة الإحن فيما بينهم ، و لا سلبتهم الحيرة ما لاق من معرفته بضمائرهم و ما سكن من عظمته و هيبة جلالته في أثناء صدورهم ، و لم تطمع فيهم الوساوس فتقترع برينها على فكرهم 5 ( خداوند سبحان آن فرشتگان را در اشكال مختلف و اندازه‏هاى متفاوت آفريد [ داراى بالها ] آن فرشتگان جلال و عزّت خداوندى را تسبيح ميگويند آنان هيچ چيزى از صنع خداوندى را كه در كارگاه آفرينش ظاهر گشته است : بخود نمى‏بندند .

و ادّعائى ندارند چيزى را كه تنها خداوند آفريننده آن است ، بهمراه خداوندى آنرا مى‏آفرينند . بلكه آنان بندگان اكرام شده خداوندى هستند كه در گفتار به او سبقت نمى‏جويند و عمل به دستورش مى‏نمايند . خداوند متعال آن فرشتگان را در آن جايگاه [ صفحات مقدّس ملكوتى ] كه هستند ، امين وحى خود قرار داده و بوسيله آنان امانتهاى امر و نهى خود را به رسولانش رسانده و آنان را از ترديد در شبهات خود حفظ فرموده است . هيچ يك از آن فرشتگان از مسير رضاى خداوندى نمى‏لغزد و خداوند سبحان آنان را از فوائد كمك خود يارى مى‏نمايد و تواضع خضوع با وقار و اطمينان را به دلهاى آنان براى دريافت و درك وارد ساخته و براى آنان درهاى تمجيدهاى خود را آسان ( باز ) و منارهاى واضح و راهنما را براى وصول به نشان‏هاى توحيدش براى آنان نصب فرمود .

بارهاى سنگين گناهان ، آنان را سنگين نساخته ، گذشت شبها و روزها در آنان تأثيرى نمى‏نمايد . و انگيزه‏هاى اميال و شكّ و ترديدها استحكام ايمان آنان را متزلزل نساخت . گمان‏ها و پندارها به دژهاى محكم يقين آنان ، ازدحام و هجوم نياورد و عوامل برافروزنده حسدها و كينه‏ها در ميان آنان شعله آن صفات خبثيه را نيفروخت . و آن معرفت خداوندى كه در دلهاى آنان جايگير شده است ، تحيّر آنرا سلب ننموده است .

آنچه را كه از عظمت و هيبت و جلال خداوندى در لابلاى سينه‏هاى آنان تثبيت شده وسوسه‏ها ، طمعى در راهيابى به آنان نداشته است تا با كثافت خود فكر آنان را بكوبند . )

[ در خطبه اوّل چنين آمده است ] : فملأهنّ أطوارا من ملآئكته ( پس ما بين آسمانها را از انواع يا اقسامى از فرشتگان پركرد . ) آنگاه أمير المؤمنين عليه السّلام در تفسير آن انواع ، مطالبى را فرموده‏اند .[ خطبه اوّل ] .

6 آن فرشتگان هيچ چيزى از صنع خداوندى را كه در كارگاه آفرينش ظاهر گشته است ، بخود نمى‏بندند ، و ادّعائى ندارند چيزى كه تنها خداوندآفريننده آنست ، بهمراه خداوند آنرا مى‏آفرينند بلكه آنان بندگان اكرام شده خداوندى و عامل به دستورات او مى‏باشند ، اينست عظمت درك و فهم فرشتگان ، بر خلاف انسانهاى جاهل و احمق كه اگر مسخره‏اش نكنند ، حاضر است كه ادّعاى هر گونه اختيار و قدرت در خلاّقيّت را براه بيندازد

7 خداوند متعال آن فرشتگان را در آن جايگاه ( صفحات مقدّس ملكوتى ) كه هستند امين وحى خود قرار داده و بوسيله آنان امانتهاى امر و نهى خود را به رسولانش رسانيده و آنان را از ترديد در شبهات حفظ فرموده است .[ در صفحه 119 و 123 ] .

8 هيچ يك از آن فرشتگان از مسير رضاى خداوندى نمى ‏لغزد و خداوند سبحان آنانرا از فوائد كمك خود يارى مينمايد . [ در صفحه 123 ] .

9 خداوند تواضع خضوع توأم با وقار و اطمينان را به دلهاى آنان براى درك و دريافت وارد ساخته و براى آنان درهاى تمجيدهاى خود را آسان نمود . [ در ص 123 ]

10 خداوند متعال منارهاى واضح و راهنما را براى وصول به نشانهاى توحيدش براى آنان نصب فرمود . [ در ص 124 ]

11 بارهاى سنگين گناهان آنان را سنگين نساخته است . از اين مطلب مى‏توان استفاده كرد كه فرشتگان داراى نوعى اختيار هستند كه مى‏تواند منشأى براى مسئول قرار گرفتن آنان بوده باشد ، چنانكه از عناوين مطيع و عامل به دستورات خداوندى [ مانند سجده به آدم عليه الّسلام ] كه به فرشتگان نسبت داده شده است ، نيز ميتوان استنباط كرد كه آن موجودات مقدّس داراى اختيار مى‏باشند .

12 گذشت شب‏ها و روزها در آنان تأثيرى نمى‏نمايد ، زيرا فرشتگان موجودات مادّى نيستند كه در معرض حركت قرار بگيرند ، يا موضوع متحرّكى بتواند آنان را در حركت استمرارى خود ، مشمول گذشت زمان بنمايد .

13 انگيزه‏ها و اميال شكّ و ترديدها ، استحكام ايمان آنان را متزلزل و مختلّ نمى‏سازد . اين درجه عالى يقين بجهت شهود انوار ملكوت الهى است كه براى فرشتگان آسان‏تر و طبيعى‏تر از انسان‏ها حاصل مى‏شود و بهمين دليل است كه ارزش وصول انسان بمقام شهود انوار ملكوت الهى بيش از ارزش شهود فرشتگان ميباشد . زيرا موانع وصول آدميان بآن شهود بسيار فراوان است ، وصول به مقام مخلصين نياز به تحمّل زحمات و شكيبائى بر تلخى گذشت‏ها دارد .

14 گمانها و پندارها به دژهاى محكم يقين آنان ازدحام و هجوم نمى‏آورند . به همان ملاكى كه در شماره 13 گفتيم ، گمان‏ها و پندارها هم نميتوانند به ساحت قدس آنان راه پيدا كنند .

15 عوامل برافروزنده حسدها و كينه‏ها نميتوانند در ميان آنان بوجود بيايند و تاريكى حيرت سلب نكرده است آنچه را كه از معرفت خداوندى در دلهاى آنان جايگزين گشته ، و محو نكرده است آنچه را كه از عظمت و هيبت و جلال خداوندى در لابلاى سطوح سينه‏هاى آنان راه يافته و تثبيت شده است .

16 وسوسه‏ها طمع در راهيابى به آنان ندارد تا فكر آنان را به كثافت خود بكوبند .[ 185 ، 195]

11 فرشتگان الهى و موقعيّت و فعّاليّت آنها در آسمانها [ كيهان بزرگ ]

و منهم من هو في خلق الغمام الدّلّح ، و في عظم الجبال الشّمّخ ، و في قترة الظّلام الأيهم ، و منهم من قد خرقت أقدامهم تخوم الأرض السّفلى ،فهي كرايات بيض قد نفذت في مخارق الهوآء و تحتها ريح هفّافة تحبسها على حيث انتهت من الحدود المتناهية ، قد استفرغتهم أشغال عبادته ووصلت حقائق الإيمان بينهم و بين معرفته ، و قطعهم الإيقان به إلى الوله إليه ، و لم تجاوز رغباتهم ما عنده إلى ما عند غيره

17 گروهى از آن فرشتگان در خلقت [ يا در طبيعت ] ابرهاى پر باران ،وظيفه انجام مى‏دهند و عدّه‏اى در كوه‏هاى بزرگ و مرتفع و دسته‏اى در سياهى ظلمت كه راهى براى خروج از آن ديده نمى‏شود . از اين جملات روشن مى‏شود كه فرشتگان همانطور كه در مجلّد دوم صفحه 121 متذكّر شده‏ايم ،

وسائط الهى در جريان كارگاه هستى مى‏باشند و در شماره‏هاى گذشته تفسيرى براى اين وساطت را مطرح نموديم .

18 گروهى ديگر از آن فرشتگان هستند كه قدمهاى آنان حدود زمين پايين را شكافته است ، پاهاى آنان مانند پرچم‏هاى سفيدند كه از شكافهاى هوا نفوذ كرده‏اند . در زير آن پاها كه مانند پرچمهاى سفيدند ، بادى است با وزش آرام كه آنها را در آن حدود متناهى كه پايان قرارگاه آنهاست ، نگهداشته است .[ خطبه اوّل مجلّد دوم ] .

19 اشتغالات آن فرشتگان به عبادت خداوندى آنانرا از همه چيز فارغ نموده است ، و حقائق ايمان ميان آنان و معرفت خدا را بهم پيوسته است . و يقين به وجود ذات اقدس ربوبى آنانرا به اشتياق شديد به خدا از همه چيز منقطع ساخته است . و رغبت‏ها و اميال آنان از آنچه كه در نزد خدا است به آنچه كه در نزد غير خدا است تجاوز ننموده است .

12 آيا واقعا من انسان در همه حال از فرشتگان با عظمت‏ترم ؟

از اين جملات و مطالب بعدى معلوم مى‏شود كه فرشتگان به امتيازات و عظمت‏هاى بسيار مهمّى نائل مى‏شوند و بر خلاف آنچه كه برخى از مردم تصوّر مى‏كنند ، فرشتگان موجوداتى فوق‏العاده مقدّس و منزّه و مهذّب و نزديك به مقام شامخ ربوبى مى‏باشند . لذا بايد گفت : اينكه

حمله ديگر بميرم از بشر
تا برآرم از ملائك بال و پر

از ملك هم بايدم جستن ز جو
كلّ شى‏ء هالك إلاّ وجهه

بار ديگر از ملك پرّان شوم
آنچه آن دروهم نايد آن شوم

باين آسانى‏ها هم نيست ، و نبايد اين مطلب را همانطور كه گاهى در ادبيّات مطرح مى‏شود ، بى‏اهمّيّت تلقّى نمود . يعنى واقعّيت چنان نيست كه ما هر وقتى كه بر سر ذوق آمديم و لطيفه‏گوئى ما باصطلاح عامّيان گل كرد ، با كمال آرامش فكرى بنشينيم و بگوئيم : ما انسانها از فرشتگان بالاتريم ما چنين و چنانيم درست اينگونه مطالب است كه ما را متكبّر و از خود راضى ساخته و بجاى كار و كوشش و تلاش در مسير رشد و كمال مادّى و معنوى ، مى‏نشينيم و به تماشاى لذّت‏بخش درخت بزرگ خلقت كه ميوه‏هايش هم خود ما انسانها هستيم ، قناعت ميورزيم و تا بخود بيائيم ، صفحات كتاب عمر ما يكى پس از ديگرى ورق خورده و آفتاب عمر به لب بام رسيده است . البتّه ما منكر نيستيم كه اگر در آدم عليه السّلام و فرزندان او استعداد بالاتر رفتن از فرشتگان نبود خداوند فرشتگان را به سجده به آدم عليه السّلام امر نمى‏فرمود [ آرى :

نه ملك راست مسلّم نه فلك را حاصل
آنچه در سرّ سويداى بنى آدم از اوست

سعدى]

ولى بايد دقّت كنيم ببينيم كه چه مقدار از مردم در اثر تأدّب به آداب اللّه و تخلّق به اخلاق اللّه و تهذّب روحى مى‏توانند آن استعداد را به فعليّت برسانند و بقول مولوى :

« آنچه آن در وهم نايد آن شوند » اين صفات و امتيازاتى كه أمير المؤمنين عليه السّلام در اين خطبه مباركه براى فرشتگان بيان فرموده است ، چيزهائى نيستند كه به موجوداتى ناآگاه و بى‏اختيار [ بدون علّت ] عطا شده باشد ، بلكه قطعا فرشتگان براى بدست آوردن آنها ، عظمت‏ها و شايستگى‏ها و برآمدن از عهده مسئوليّت‏ها از خود نشان داده‏اند . [196 ، 206]

تتمة 12 آيا واقعا من انسان در همه حال از فرشتگان با عظمت‏ترم ؟

قد ذاقوا حلاوة معرفته و شربوا بالكأس الرّويّة من محبّته ، و تمكّنت من سويدآء قلوبهم و شيجة خيفته ، فحنوا بطول الطّاعة اعتدال ظهورهم ،و لم ينفد طول الرّغبة إليه مادّة تضرّعهم و لا أطلق عنهم عظيم الزّلفة ربق خشوعهم ، و لم يتولّهم الإعجاب فيستكثروا ما سلف منهم ، و لا تركت لهم استكانة الإجلال نصيبا في تعظيم حسناتهم ، و لم تجر الفترات فيهم على طول دؤوبهم ، و لم تغض رغباتهم فيخالفوا عن رجاء ربّهم 20 ( آنان شيرينى معرفت ربوبى را چشيده و شربت محبّت خداوندى را با كاسه‏هاى سيراب كننده سر كشيدند و در مغز دلهاى آنان رگه‏هاى خوف از خدا جايگير شده ، و استمرار در عبادت استقامت پشتشان را منحنى نموده است .

بطول انجاميدن رغبت و اشتياق به خداوند ، مادّه ناله و تضرّع آنان را تمام نكرده است ، و عظمت تقرّب ببارگاه ربوبى ريسمان‏هاى خشوع را از گردن جانهاى آنان باز ننموده است ، عجب بر آنان مستولى نشده تا عبادات گذشته را زياد محسوب نمايند ، و احساس ناتوانى و ناچيزى در دريافت جلال خداوندى براى بزرگداشت حسناتى كه انجام ميدهند نصيبى نگذاشته است و بجهت امتداد طولانى تكاپو در عبادت ، سستى‏ها بر وجود آنان راه نيافته است . از اشتياق‏هاى آن فرشتگان چيزى نكاسته است تا از اميد پروردگارشان روى گردان شوند . ) در اين جملات هم عظمت‏ها و امتيازات شگفت‏انگيزى به فرشتگان نسبت داده شده است كه نميتوان گفت : خداوند با جبر خلقت آنها را موجوداتى ناآگاه و بى‏استعداد و بى‏اختيار آفريده است . چشيدن طعم شيرين معرفت و محبّت الهى و پديده خوف و خشيت و رغبت و اشتياق و جستجوى تقرّب و غير ذلك كشف از استعداد و درك و اختيار عالى در فرشتگان مينمايد .مخصوصا دو كلمه سويداء قلوبهم ( مغز دلهاى آن فرشتگان ) دليل روشنى براى اثبات وجود عامل درك عميق در درون آنان مى‏باشد . [207 ، 212]

تتمة 12 آيا واقعا من انسان در همه حال از فرشتگان با عظمت‏ترم ؟

و لم تجفّ لطول المناجاة أسلات ألسنتهم ، و لا ملكتهم الاشغال فتنقطع بهمس الجوار إليه أصواتهم ، و لم تختلف في مقاوم الطّاعة مناكبهم و لم يثنوا إلى راحة التقصير في أمره رقابهم ، و لا تعدوا على عزيمة جدّهم بلادة الغفلات و لا تنتضل في هممهم خدائع الشّهوات 21 ( طول مناجات با پروردگارشان اطراف زبانهاى آنان را نخشكانيده و اشتغالات ديگرى آنانرا مملوك خود نساخته است كه صداهاى بلند آنان را زمزمه‏هاى خفيف تضرّع قطع نمايد ، و شانه‏هاى آنان در صفوف عبادت مختلف نگشته است و گردن‏هاى خود را براى بدست آوردن آسايش از روى تقصير در انجام دستور خداوندى خم نكرده‏اند ، كندى غفلت‏ها بر قاطعيّت كوشش و تلاش آنان نفوذى ندارد ، و عوامل فريبنده شهوات دست بسوى همّت‏هاى آنان نمى‏يازند . ) سه موضوع در اين جملات بايد مورد دقت قرار بگيرد :

موضوع يكم اسناد اعضائى بر فرشتگان شبيه به اعضاى آدميان ، مانندزبان ، شانه ، گردن و غير ذلك .

موضوع دوم اسناد نيروها و استعدادهائى بر فرشتگان مانند نيروها و استعدادهاى آدميان مانند « دل » ، « سويداى دل » .

موضوع سوم در جملات فوق و جملات قبلى مقولاتى از قبيل همّت و عزم به فرشتگان اسناد داده شده است كه دلالت واضح بر وجود اراده و مبادى اراده و حتّى عزم كه از نتايج اختيار است در فرشتگان مينمايد . 213 ، 220

تتمة 12 آيا واقعا من انسان در همه حال از فرشتگان با عظمت‏ترم ؟

قد اتّخذوا ذالعرش ذخيرة ليوم فاقتهم ، و يمّموه عند انقطاع الخلق إلى المخلوقين برغبتهم ، لا يقطعون أمد غاية عبادته ، و لا يرجع بهم الاستهتار بلزوم طاعته ، إلاّ إلى موادّ من قلوبهم غير منقطعة من رجائه و مخافته ،لم تنقطع أسباب الشّفقة منهم فينوا في جدّهم ، و لم تأسرهم الأطماع فيؤثروا وشيك السّعي على اجتهادهم 22 ( خداوند صاحب عرش را براى روز احتياجشان ذخيره نموده‏اند ، در آن هنگام كه خلق از خدا منقطع و به مخلوقات متوجّهند ، فرشتگان فقط خدا را مورد توجّه و گرايش قرار ميدهند . پايان غايت عبادت خداوندى را قطع نميكنند [ براى آن پايانى تعيين نمى‏كنند ] علاقه شديد آن فرشتگان براى التزام اطاعت خداوندى ، آنان را ارجاع نمى‏كند مگر به موادّى در دلهاى آنان كه از رجاء و خوف خداوندى گسيخته نمى‏شوند ، عوامل بيم آميخته با اشتياق از آنان قطح نمى‏شود تا در تلاش و كوشش سست شوند و حرص و آزهاى دنيوى آنانرا به اسارت نكشيده است تا كوششهاى منتج منافع دنيوى را بر كوشش و جدّيّت بر ابديّت مقدّم بدارند . ) در جمله اوّل از جملات مورد تفسير ، اين حقيقت ديده مى‏شود كه فرشتگان نيز مانند آدميان كه در آغاز ابديّت ، درباره استعدادها و نيروها و اعمال خود بايد پاسخ بدهند و از عهده مسئوليّت‏هاى خود برآيند ، چنان سرنوشتى را در پيش دارند . موضوع ديگر كه براى اثبات استعداد انتخاب و در اختيار فرشتگان بسيار مناسب است مفهوم شفقت است كه درباره آنان بكار رفته است ، ميدانيم كه معناى شفقت ، تقريبا خوف آميخته با رجاء است و اگر هويّت و استعدادهاى فرشتگان فقط يك امكان داشت مانند جمادات و نباتاتى كه با يك امكان در جريانند ، اسناد مفهوم شفقت بر آنان معنائى معقول نداشت . 221 ، 227

تتمة 12 آيا واقعا من انسان در همه حال از فرشتگان با عظمت‏ترم ؟

لم يستعظموا ما مضى من أعمالهم ، و لو استعظموا ذلك لنسخ الرّجاء منهم شفقات وجلهم ، و لم يختلفوا في ربّهم باستحواذ الشّيطان عليهم . و لم يفرّقهم سوء التّقاطع ، و لا تولاّهم غلّ التّحاسد ، و لا تشعّبتهم مصارف الرّيب ،و لا اقتسمتهم أخياف الهمم 23 ( آن فرشتگان اعمال گذشته ( انجام گرفته ) خود را بزرگ نمى‏شمارند و اگر اعمالشان را بزرگ بشمارند اميد آنان بيم و هراسشان را از بين ميبرد .

غلبه و اغواى شيطانى موجب اختلاف درباره پروردگارشان نمى‏گردد .جدائى‏هاى ناروا آنان را از يكديگر متفرّق ننموده و سنگينى و خيانت و حسد بر آنان پيروز نگشته است . عوامل دگرگون كننده شكّ و پندار آنان را تقسيم به گروه‏ها نكرده است و پستى همّت‏ها آنانرا از يكديگر جدا نساخته است . ) همه اين صفات رذل با نتائجى كه در بر دارند ، در بنى نوع انسانى وجود دارد و متأسّفانه اكثريّت قريب به اتّفاق در شعله همين صفات رذل و لوازم و نتائج آنها مى‏سوزند و اين صفات پست بدينقرار است :

الف بزرگداشت و بزرگ ديدن اعمال ، اين حالت روانى به تنهائى براى تباه كردن همه اعمال كفايت مى‏كند و آيات و روايات وارده در بيان قبح و وقاحت عجب بقدرى فراوان و مؤكّد است كه اگر كسى با توجّه كامل آنها را مورد مطالعه قرار بدهد ، يقينا حاضر نخواهد شد حتّى يك لحظه در بزرگترين عملى كه با كمال آگاهى و اختيار آن را بجاى آورده است ، عجب و خود بينى داشته باشد .

ب اختلاف در پروردگار كه منجرّ به انكار يا شكّ در وجود آن آشكارترين موجود بوده باشد ، كه ناشى از كج فهمى درباره مقام شامخ ربوبى و صفات جمال و جلال او است ، همه اينها مستند به وسوسه‏ها و غلبه تخيّلات و تسويلات شيطانى مى‏باشند .

ج اولاد آدم با گسيختن از يكديگر و حسادت‏ها چنان از همديگر دور مى‏شوند كه گوئى اصلا ميان آنان كمترين رابطه‏اى وجود ندارد ، بلكه گاهى اين جدائى و گسيختگى بدرجه‏اى از شدّت مى‏رسد كه رابطه ميان انسانها را مبدّل به تضادّ مى‏نمايد ، سرتاسر تاريخ شاهد گوياى اين تضادّ كشنده مى‏باشد .

د يكى ديگر از عوامل تشتّت و پراكندگى انسانها از همديگر كه هيچگونه شعارهاى خوش آيند سياسى و هنرى نتوانسته است آنرا از بين ببرد . شكّ و پندار در اهداف و آمال و آرمانهائى است كه منحصرترين راه وحدت و هماهنگى انسانها مى‏باشند ، ولى آنچه كه مشاهده مى‏شود ، شكّ و پندار در امور مزبوره تقريبا همه اقوام و ملل را در همه دورانهاى تاريخ در خود فرو برده است ، لذا بايد گفت : با استمرار و بقاى اين عامل تباه كننده اميد وحدت و هماهنگى ميان انسانها خواب و خيالى بيش نيست .

ه همينطور آدميان بر خلاف فرشتگان بجهت پست همّتى‏هائى كه دارند همواره در درجات پائين وجود كه طبيعت و خوشى‏هاى محدود و موقّت آن است ، سرگرم و غوطه‏ور مى‏گردند ، در نتيجه طبيعى است كه همواره در حال تزاحم و تصادم و جنگ و كشتار با يكديگر بسر ببرند . 228 ، 233

12 آيا واقعا من انسان در همه حال از فرشتگان با عظمت‏ترم ؟

فهم أسرآء إيمان لم يفكّهم من ربقته زيغ و لا عدول ولاونى و لا فتور ،و ليس في أطباق السّمآء موضع إهاب إلاّ و عليه ملك ساجد أو ساع حافد ،يزدادون على طول الطّاعة بربّهم علما ، و تزداد عزّة ربّهم في قلوبهم عظما 24 ( آن فرشتگان اسيران ( وابستگان ) ايمانند نه لغزشى آنانرا از طناب ايمان بريده است و نه انحراف و مسامحه و سستى .

در طبقات آسمان [ حتّى باندازه ] محلّ پوستى نيست مگر اينكه فرشته‏اى بر آن در حال سجده است يا فرشته‏اى در حال سيرو حركت سريع [ در انجام دستور الهى ] . آن فرشتگان با امتداد طولانى اطاعت پروردگارشان بر علم خود مى‏افزايند و به عزّت و عظمت خداوندى در دل‏هاى آنان افزوده مى‏شود . ) با در نظر گرفتن مجموع صفاتى كه در اين خطبه مباركه تاكنون براى فرشتگان بيان شده است ، اين نتيجه را مى‏توان بدست آورد كه اتّصاف فرشتگان به صفات و اخلاق فاضله و امتيازات عاليه از روى يك جريان جبرى محض نمى‏باشد ، لذا جمله اوّل از اين جملات كه ميگويد : « آن فرشتگان اسيران ايمانند » نبايد به معناى ظاهرى آن كه جبر است ، منظور نمود ، بلكه بايد به گونه‏اى تفسير كرد كه با اتّصاف فرشتگان به صفات و اخلاق فاضله سازگار بوده باشد . و مى‏توان گفت : بجهت فهم و درك عالى كه فرشتگان درباره ضرورت و عظمت ايمان دارند ، بقدرى اشتياق و علاقه آنان به ايمان شديد است كه شبيه به اسير و وابسته به ايمان مى‏باشند . 235 ، 246 كبس الأرض على مور أمواج مستفحلة ، و لجج بحار زاخرة ، تلتطم أواذيّ أمواجها ، و تصطفق متقاذفات أثباجها ، و ترغو زبدا كالفحول عند هياجها ، فخضع جماح المآء المتلاطم لثقل حملها ، و سكن هيج ارتمآئه إذ وطئته بكلكلها و ذلّ مستخذ يا إذ تمعّكت عليه بكواهلها ،فأصبح بعد أصطخاب أمزاجه ساجيا مقهورا ، و في حكمة الذّلّ منقادا أسيرا

13 و از جمله اين خطبه است در توصيف زمين و فرو رفتن [ اكثر نقاط آن ] در آب

1 [ بيشتر آن زمين را ] در امواج متردّد شديد و با صولت درياهاى پر آب و متراكم فرو برد . سطوح بالاى امواج آن درياها بيكديگر برميخوردند و ارتفاعات آن امواج در حال تدافع در اهتزاز بودند ، دريا بسبب شدّت آن امواج متلاطم مانند : شتران نر در موقع هيجان با صداى مخصوص آن حالت كف بر مى‏آورند ، آنگاه سركشى آب متلاطم بجهت حمل سنگينى زمين فرو نشست و تسليم شد ، و هنگاميكه زمين سينه خود را در آب بگسترانيد و هيجان تدافعى امواج آن فرو نشست و ساكن گشت ، در اين هنگام زمين با شانه‏هاى خود در آن آب مانند حيوانى كه در خاك بغلطد ، در غلطيد و حالت تسليم و افتادگى پيدا كرد و آب پس از آنهمه فريادهاى امواجش ساكن و مقهور و بوسيله دهنه ذلّت [ كه بر دور دهانش زده شد ] مطيع و اسير گشت .

الف در جملات فوق تشبيهات بسيار لطيف و عالى وجود دارد كه براى افكار بزرگ و پويا بسيار شگفت‏انگيز و مفيد است .

ب أمير المؤمنين عليه السّلام در اين جملات منشأ طبيعى آب‏هاى درياها را تعيين نفرموده‏اند كه از كجا در روى زمين و چگونه بوجود آمده است .

ج در جملات مربوط به تكوّن زمين و كيفيّات آن ، مطالبى را فرموده است مانند مطالبى كه درباره تكوّن آسمانها فرموده است كه هيچ روش علمى نمى‏تواند آن‏ها را مورد انكار قرار بدهد ، زيرا آن مطالب كشف از سرگذشتى مى‏كند كه هرگز تكرار نشده است كه در مجراى تجربه قرار بگيرد . و همين علّت درباره همه نظريّاتى كه بعنوان بينش‏هاى علمى مطرح گشته است ، وجود دارد ، لذا هيچ دانشمند آگاهى نمى‏تواند نظريّه خود را درباره اينگونه مسائل با بر چسب علمى قطعى به افكار مردم عرضه نمايد . البتّه اگر دليل قاطعى نظريّه او را مردود نشمارد ، بقول ابن سينا : « ميتوان در بوته امكان گذاشت » . 247 ، 252 و سكنت الأرض مدحوّة في لجّة تيّاره ، وردّت من نخوة بأوه و اعتلآئه و شموخ أنفه و سموّ غلوائه ، و كعمته على كظّة جريته ، فهمد بعد نزقاته ،و لبد بعد زيفان و ثباته 2 ( و زمين غلطيده در ميان موج عميق و متراكم آب ساكن شد ، آنگاه آب را از نخوت كبر و اعتلاء و فخر و بلندى تجاوزش برگرداند . زمين دهان آبرا كه سنگين و پر موج بود بربست ، آب پس از آنهمه سبكسريها و جست و خيزهايش بسكوت گراييد و پس از آنهمه مباهات و تبختر در جهشهايش بر زمين بيارميد . )

14 زمين متحرّك است يا ساكن ؟

در اوّلين جمله از جملات مورد تفسير سكون زمين در ميان موج عميق و متراكم آب گوشزد شده است ، آيا اين مطلب با حركت زمين كه امروزه مورد قبول دانش و دانشمندان است مغاير نمي باشد ؟ پاسخ اين سؤال با نظر به جمله‏ اى كه پس از اين جملات خواهد آمد ، واضح ميگردد . آن جمله چنين است :و عدّل حركاتها بالرّاسيات من جلاميدها . . . ( و خداوند حركات زمين را با سنگهاى بزرگ و محكم « كوهها » تعديل فرمود . )ملاحظه مى‏شود كه عبارت فوق صريح در اين معنى است كه خداوند متعال بوسيله كوه‏ها حركات زمين را تعديل فرمود ، چنانكه در خطبه اوّل هم فرموده است : و وتدّ بالصّخور ميدان أرضه ( و خداوند حركات مضطربانه زمين را با سنگهاى بزرگ ميخكوب فرمود ، چنانكه لنگر كشتى هم به خود كشتى ميخكوب شده است . ) 253 ، 261

14 زمين متحرّك است يا ساكن ؟

فلمّا سكن هيج المآء من تحت أكنافها ، و حمل شواهق الجبال الشّمّخ البذّخ على أكتافها ، فجّرينا بيع العيون من عرانين أنوفها و فرّقها في سهوب بيدها و أخاديدها و عدّل حركاتها بالرّاسيات من جلاميدها ، و ذوات الشّناخيب الشّمّ من صياخيدها ، فسكنت من الميدان لرسوب الجبال في قطع أديمها و تغلغلها متسرّبة في جوبات خياشيمها و ركوبها أعناق سهول الأرضين و جراثيمها 3 ( پس از آنكه هيجان آب از زير اطراف زمين ساكن گشت و خداوند سبحان كوههاى بسيار بلند و سر بفلك كشيده را بر دوشهاى زمين حمل فرمود آبهاى چشمه سارهاى از زمين برآمده را از بالاى بينى‏هاى زمين بجريان انداخت و آن آبها را در دشتها و پهنه بيابانها و شكافهاى زمين پراكنده ساخت و حركات زمين را با سنگهاى سنگينش و بوسيله قلّه‏هاى مرتفع و بلند از صخره‏هاى بزرگ آن تعديل فرمود . در نتيجه زمين بجهت كوههاى جاى گرفته در قطعات سطح آن و بجهت فرورفتن آن كوهها ، در شكافهاى بينى زمين و سوار شدن آن كوهها بر گردنهاى زمين‏هاى هموار و بلنديها [ يا اصول ] استقرار خود را دريافت . ) در تاريخ تكون زمين موضوع كوهها بسيار با اهميت تلقى شده است از نظر بعضى از علماء علوم معرفت الارضى علائمى كه از كوهها براى تعيين عمر زمين يا تحولات جغرافيائى و محيطى طبيعى مورد استفاده قرار ميگيرد ،روشنتر از علائم عناصر راديو اكتيو مى‏باشد . 262 ، 264 و فسح بين الجوّ و بينها ، و أعدّ الهوآء متنسّما لساكنها ، و أخرج إليهآ أهلها على تمام مرافقها 4 ( خداوند تبارك و تعالى ميان فضا و زمين را باز نمود و هوا را وسيله تنفس براى ساكنان زمين قرار داد و اهل زمين را از نهانگاه زمين برآورد و آنانرا با همه وسائل زندگى در روى زمين قرار داد . )

15 خداوند زمين را كه گذرگاه ما انسانها است داراى عوامل زندگى قرار داد .

خداوند متعال در آيات قرآنى درباره زمين توصيفات شگفت‏انگيزى را بيان فرموده است . از آنجمله تصريح فرموده است كه زمين گذرگاه يا دالان عبور موجوديّت ما انسانها است :

مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَ فِيهَا نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى [طه آيه 55] ( ما شما را از زمين آفريديم و بهمين زمين برمى‏گردانيم و بار ديگر از زمين شما را بيرون مى‏آوريم . ) تحوّلاتى كه در فصول مختلفه در روى زمين بروز مينمايد بسيار جالب بوده و ميتواند درسهاى مهمّى براى اثبات امكان حشر و نشر انسانها در ابديّت بياموزد .

فَأْنظُرْ إِلَى آثَارِ رَحْمَةِ اللَّه كَيْفَ يُحْي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوتِهَآ إِنَّ ذلِكَ لَمُحيِ الْمَوْتَى‏ وَ هُوَ عَلَى‏ كُلِّ شَىْ‏ءٍ قَدِيرٌ [ الرّوم آيه 50] ( پس در آثار رحمت خداوندى نظر كن كه چگونه زمين را پس از مردن زنده مى‏كند [ خداونديكه زمين را پس از مردنش احياء مى‏كند ] مردگان را زنده خواهد كرد و او بر همه چيز تواناست . ) همه آنچه كه در زمين خلق شده است ، براى استفاده انسانها است .

هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً . . . [البقره آيه 29 ]( اوست خداوندى كه هر چه را كه در زمين است ، همه آنها را براى شما آفريده است . ) 265 ، 268 ثمّ لم يدع جرز الأرض الّتي تقصر مياه العيون عن روابيها ، و لا تجد جداول الأنهار ذريعة إلى بلوغها حتّى أنشأ لها ناشئة سحاب تحيي مواتها و تستخرج نباتها 5 ( سپس خداوند سبحان سطوح بى‏آب و علف زمين را كه آبهاى چشمه‏سارها به بلندى‏هاى آن سطوح نمى‏رسيد و جويبارهاى رودخانه‏ها وسيله‏اى براى رسيدن به آن سطوح پيدا نمى‏كردند رها نفرمود و ابر نمودار براى آن سطوح مرتفع كه مرده‏هاى آنها را احياء كند و گياهش را بروياند خلق كرد . )

16 تقسيم آب‏ها در روى زمين

از جملات فوق استفاده مى‏شود كه خداوند متعال تقسيم آب را در روى زمين به ملاك نيازها مقرّر فرموده است ، در آن قطعات از روى زمين كه آبهاى چشمه سارها بآنها نمى‏رسد ، بوسيله تصاعد بخارها از درياها كه به صورت ابر در مى‏آيند و بر روى زمين مى‏بارند ، سيراب مينمايد . از اين جملات ميتوان استنباط كرد كه در هر نقطه‏اى از سطح زمين كه نيازى براى آب است ، يا از زير زمين و يا بوسيله جويبارها و چشمه‏سارها و يا بوسيله ابرها آن نياز مى‏تواند برطرف شود اگر چه در خيلى از موارد كار و كوشش بشر براى رفع نياز با برخى از وسائل فوق ضرورت پيدا مى‏كند ، مانند حفر چاه‏ها و بهره‏بردارى از درياها بوسيله اصول علمى و بجريان انداختن چشمه‏سارها و غيره . معناى اين جمله آن نيست كه اگر در يكى از محيطها موضوع آب با هيچ يك از وسائل فوق حل نشد ، انسانها بايد در همان محيط بمانند يا از بين بروند يا در تنگناى مشقّت‏بار محيط بى‏آب را تحمّل نمايند هجرت انسانها از اينگونه موارد همان اندازه واجب است كه از بلاد كفر و جوامع ناسازگار با عقائد و تفكّرات حقّ و وجوب هجرت را در همه موارد فوق ( در موارد استضعاف چه مادّى و چه معنوى ) ميتوان باضافه حكم عقل سليم از آيه 97 در سوره النّساء استفاده نمود :

إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلآئِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِم قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَ اسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيهَا فَأُولئِكَ مَاْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ سَآئَتْ مَصِيراً ( فرشتگان هنگامى كه آن كسانى را كه بخود ستم روا داشته‏اند ، در مى‏يابند به آنان مى‏گويند : شما در چه حال بوديد . مى‏گويند : ما در روى زمين مستضعف بوديم ، فرشتگان مى‏گويند آيا زمين خدا پهناور نبود كه در آن مهاجرت كنيد . منزلگه نهائى آنان دوزخ و چه سرنوشت بديست . ) 269 ، 278 ألّف غمامها بعد افتراق لمعه ، و تباين قزعه ، حتّى‏ إذا تمخّضت لجّة المزن فيه ، و التمع برقه في كففه ، و لم ينم و ميضه في كنهور ربابه و متراكم سحابه ، أرسله سحّا متداركا قد أسفّ هيدبه ، تمريه الجنوب دررأ هاضيبه و دفع شآبيبه 6 ( خداوند سبحان ابرها را پس از جدائى قطعاتش از يكديگر و اختلاف پاره‏هاى لطيفش با همديگر جمع و تأليف فرمود . تا آنگاه كه پاره‏هاى ابرى در آن بحركت شديد درآمد و برق آن در طول امتداد اطرافش درخشيد و درخشش آن در ميان قطعات ابر سفيد و متراكمش خاموش نگشت خداوند متعال آن ابر را در حاليكه ريزان و قطعاتش بهم پيوسته بود فرستاد و در وضعى كه شاخه‏هاى آن [ مانند خطوطى ] آويزان بود بزمين نزديك شد باد جنوبى جارى و ريزش پى‏درپى آن ابر را بحركت در آورد و ريزش بارانش را شديد ساخت . )

17 تركيب اجزاء ابر و بحركت درآمدن آن

مفاهيم بسيار با اهمّيّتى در جريان ابر و واحدهاى تشكيل دهنده آن در جملات فوق آمده است . مباحث علمى مربوط به ابر و باران و بادها و پديده‏هاى الكتريكى كه در اصطكاك تند قطعات ابرى كه باردار الكتريكى مى‏باشند بسيار مهمّ و قابل توجّه و بهره‏بردارى مى‏باشند و مطالعه كننده محترم بايد آن نظريّات و مسائل علمى را منظور نمايد و آنگاه با مفاهيم بسيار با اهمّيّتى كه أمير المؤمنين عليه السّلام در اين جملات بكار برده است مقايسه نمايد . 279 ، 289 فلمّا ألقت السّحاب برك بوانيها و بعاع ما استقلّت به من العب‏ء المحمول عليها ، أخرج به من هوامد الأرض النّبات و من زعر الجبال الأعشاب فهي تبهج بزينة رياضها و تزدهى بما ألبسته من ريط أزاهيرها و حلية ما سمطت به من ناضر أنوارها ، و جعل ذلك بلاغا للأنام ، و رزقا للأنعام ، و خرق الفجاج في آفاقها ، و أقام المنار للسّالكين على جوادّ طرقها . 7 ( هنگاميكه ابر سينه خود را با قطعات آن بر زمين پيوست [ مانند نشستن شتر با سينه خود بر زمين ] و بار سنگينى را كه با خود حمل كرده بود بر زمين نهاد بوسيله بارش آن ابر ، گياه از خشكى‏هاى زمين و علفهاى تازه از مواضع بى‏گياه كوهها برآورد . در اينحال زمين با آرايش باغهايش شكوفا گشت و از پوشاك ظريفى از شكوفه‏هاى معطّر و زيبا كه بر تن كرده بود و از نظم پيوسته شكوفه‏ها و بوته‏هاى با طراوت كه آنرا مى‏آراست ، بخود باليدن گرفت . خداوند سبحان با اين [ جريان عظيم ] توشه [ مادّى و معنوى ] براى مردم و روزى براى جانوران عنايت فرمود در پهنه‏هاى زمين راههائى باز كرد و نشان روشنگر براى رهروان در جادّه‏هاى طرق زمين نصب فرمود . )

18 چنانكه خداوند حكيم در خلقت ستارگان آسمانى زيبائى را منظور فرموده است همچنان در نمودهاى نباتات و درختان و ديگر مناظر زمين زيبائى را آفريده است .

الف زيبائى چنانكه اينجانب در كتاب زيبائى و هنر از ديدگاه اسلام مورد بررسى قرار داده‏ام ، از نظر اهمّيّت در حيات انسانها بيش از آن مقدار شايسته اهتمام و دقّت است كه معمولا درباره اين پديده بسيار ساده و در عين حال بسيار شگفت‏انگيز و با اهمّيّت ، انجام مى‏گيرد . بايد گفت : اگر ما بتوانيم از سطوح ظاهرى زيبائى‏هاى محسوس و لذّت و انبساط روانى كه از درك و دريافت آنها حاصل مى‏گردد ، بگذريم و اعماق اين پديده را در جهان عينى و لذّت و انبساط حاصل از انواع زيبائى‏هاى محسوس و معقول را مورد دقّت و درك قرار بدهيم ، حقائقى چه بطور مستقيم و چه بطور غير مستقيم براى ما روشن خواهد گشت كه حتّى در احساس عظمت ملكوت درونى و ملكوت برونى مؤثّر خواهد گشت ، ولى متأسّفانه چه اندكند اشخاصى كه قدرت گذشت از سطوح ظاهرى درون و بيرون به اعماق حقايق و بقول افلاطون از سايه‏ها به واقعيّات را دارا بوده و از اين راه به معرفت‏هاى والاترى در دو قلمرو درون ذات و برون ذات موفّق شوند .

ب خداوند متعال در آيات قرآنى در موارد متعدّد ، انواعى از زيبائيها در روى زمين را گوشزد فرموده است از آن جمله :

وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ [ التّغابن آيه 3 و غافر آيه 64( و خداوند صورت شما را كشيد و اين صورتگرى را زيبا و نيكو انجام داد . )

وَ لَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ [ النّحل آيه 6] ( و براى شماست در آن جانداران منظره‏اى زيبا كه در شامگاهان آنها را به جايگاههاى خود بر مى‏گردانيد و صبحگاهان كه آنها را به چرا مى‏بريد . )

وَ تَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنْزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَآءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ و أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ [ الحجّ آيه 5] ( و زمين را مى‏بينى كه خشك و پژمرده است و هنگامى كه آب به آن فرستاديم بحركت و اهتزاز در مى‏آيد و موادّى در آن سر مى‏كشند و از هر نوع جفت ، نباتات و درختان بهجت ( سرور ) انگيز ميروياند . )

وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَنْبَتْنَا بِهِ حَدَآئِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ [ النّمل آيه 60]( و خداوند براى شما آبى از آسمان فرستاد پس بوسيله آن آب باغهائى داراى شكوفائى و سرور انگيز رويانديم . )

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ [ الحجّ آيه 63] ( آيا نديده‏اى كه خداوند از آسمان آبى فرستاد و زمين سبز و خرّم گشت ،

قطعا خداوند لطيف و آگاه است . ) ج يكى از علل وجود زيبائى در آسمان و زمين ، مأنوس و قابل زندگى ساختن دنياى مادّه و طبيعت براى روح آدميان است ، زيرا روح يك استعداد بسيار مهمّى دارد كه بدون ارتباط با زيبائى‏ها ، راكد و خنثى مى‏گردد و در نتيجه روح فقط با كمّيّت و گسترش‏هاى مادّى محض سر و كار پيدا مى‏كند و خود را در قفس مى‏بيند . اين راز بسيار مهمّ را مولوى متوجّه شده و ميگويد :

اى خدا جان را تو بنما آن مقام
كه در آن بى حرف ميرويد كلام

تا كه سازد جان پاك از سر قدم
سوى عرصه دور پهناى عدم

عرصه‏اى بس با گشاد و با فضا
كاين خيال و هست زو يابد نوا

تنگتر آمد خيالات از عدم
زان سبب باشد خيال اسباب غم

باز هستى تنگتر بود از خيال
زان شود در وى قمر همچون هلال

باز هستى جهان حسّ و رنگ
تنگتر آمد كه زندانيست تنگ

علّت تنگيست تركيب و عدد
جانب تركيب حسّها مى‏كشد

290 ، 310 فلمّا مهد أرضه ، و أنفذ أمره ، اختار آدم عليه السّلام خيرة من خلقه ، و جعله أوّل جبلّته ، و أسكنه جنّته ، و أرغد فيها أكله ، و أوعز إليه فيما نهاه عنه ، و أعلمه أنّ في الإقدام عليه التّعرض لمعصيته ، و المخاطرة بمنزلته ، فأقدم على مانهاه عنه موافاة لسابق علمه فأهبطه بعد التّوبة ليعمر أرضه بنسله ، و ليقيم الحجّة به على عباده ، و لم يخلهم بعد أن قبضه ، ممّا يؤكّد عليهم حجّة ربوبيّته ، و يصل بينهم و بين معرفته ، بل تعاهدهم بالحجج على ألسن الخيرة من أنبيائه ، و متحمّلي ودائع رسالاته ،قرنا فقرنا ، حتّى تمّت بنبيّنا محمّد صلّى اللّه عليه و آله حجّته و بلغ المقطع عذره و نذره ( پس از آنكه خداوند عزّوجلّ زمين را براى زندگى آماده ساخت و امر الهى خود را انفاذ فرمود ، حضرت آدم عليه السّلام را از ميان خلقش برگزيد و او را اوّلين نوع از خلقت انسانى قرار داد و در بهشتش ساكن فرمود و روزى او را در آن جايگاه فراوان نمود و تهديد را درباره آنچه كه [ خوردن آنرا ] براى آدم عليه السّلام ممنوع ساخته بود ، مقدّم داشت و به وى اعلام فرمود كه اقدام بارتكاب بآنچه نهى شده است ، قرار گرفتن در معرض معصيت خداوند و به خطر انداختن مقام و منزلت خويش است .

پس حضرت آدم عليه السّلام اقدام به ارتكاب ممنوع كرد و اين اقدام با علم سابق خداوندى تطابق نمود . خداوند سبحان حضرت آدم عليه السّلام را پس از توبه بر زمين فرود آورد تا با نسل خود زمين را آباد و بوسيله او حجّت را براى بندگانش اقامه كند . خداوند متعال بندگان خود را پس از گرفتن آدم عليه السّلام از اين دنيا ، از دلائلى كه حجّت خداوندى را براى آنان تأكيد و تثبيت كند و ميان آن بندگان و معرفت خداوندى را بهم بپيوندد خالى نگذاشت ، بلكه بوسيله حجّت‏هائى از زبانهاى پيامبران برگزيده و حمل كننده امانتهاى رسالتش با آنان تجديد تعهّد مى‏فرمود .

اين ابلاغ قرن بدنبال قرن ادامه يافت ، تا اينكه اين ابلاغها و رسالتها و حجّت خداوندى با پيامبر ما محمّد صلّى اللّه عليه و آله تتميم شد و عذر و تهديد او [ درباره گناهكاران و معاصى ] به نهايت رسيد . ) مباحث مربوط به خلقت حضرت آدم عليه السّلام و تحوّل و روحى كه در انسانها دميده شده است و جريان ذهن‏ها و انديشه‏ها و تركيب موجوديّت انسان از همسان‏ها و اضداد و سجده فرشتگان به آدم عليه السّلام و موضوع خبر دادن خداوند به فرشتگان درباره خلقت آدم عليه السّلام و مقدارى مسائل مربوط به شيطان در اين جريان ، و جريان هبوط آن حضرت بر زمين و فلسفه اختصاص بعضى از انسانها براى پيامبرى [ در مجلّد دوم از صفحه 124 تا صفحه 175 ] مشروحا بررسى شده است ، بهمين جهت در تفسير جملات فوق نيازى به تفصيل نديديم و اميدواريم مطالعه كنندگان و محقّقان ارجمند به مجلّد مزبور مراجعه فرمايند در اين مبحث مطلبى را بطور مختصر درباره انطباق جريان حضرت آدم عليه السّلام در ارتكاب بخوردن گندم كه ممنوع شده بود ، بر علم سابق خداوندى متذكّر مى ‏شويم :

19 آيا چون خدا مى‏دانست حضرت آدم عليه السّلام مرتكب آنچه كه براى او ممنوع بود ، خواهد گشت ، حضرت آدم مرتكب آن ممنوع شد ( گندم را خورد ) ؟

[مقدارى از مباحث مربوط به علم خداوندى در مجلّد 10 از صفحه 36 تا 73 و مجلّد 12 ص 312 بررسى شده است .] اين همان مسئله علم خداوندى است كه به همه چيز و همه رويدادهاى عالم هستى از كوچك و بزرگ و گذشته و حال و آينده و از انسان و غير انسان متعلّق مى‏باشد و بهمين جهت اين مسئله پيش آمده است كه حال كه خداوند همه رويدادها و همه چيزها را در عالم هستى ميداند ، بنابراين هر كارى كه از ما صادر مى‏شود ، حتما معلوم خداوندى است و چون علم خداوندى شامل همه كارهاى ما مى‏باشد ، لذا مردم در انجام دادن آن كارها مجبور مى‏باشند .

اين همان شبهه معروف است كه در يك رباعى به عمر بن ابراهيم خيّامى نسبت داده شده است [ كه البتّه بهيچ وجه ثابت نشده است كه نه تنها اين رباعى بلكه ده‏ها يا صدها رباعى ديگر هم كه به آن فيلسوف و دانشمند نسبت داده شده است واقعا سروده او بوده باشد ] ؟ بيت دوم رباعى چنين است :

مى خوردن من گر ز ازل حقّ دانست
گر مى نخورم علم خدا جهل شود

پاسخ اين شبهه بسيار واضح است ، زيرا :أوّلا اگر تعلّق علم خداوندى بيك شى‏ء موجب صدور جبرى آن بوده باشد ، بايد خداوند نيز در همه كارهائى كه انجام مى‏دهد ، مجبور بوده باشد ، زيرا بدون ترديد خداوند سبحان بهمه كارهائى كه انجام ميدهد عالم است و اگر آنها را انجام ندهد ، علمش منقلب به جهل مى‏گردد و اگر براى تحقّق واقعيّت علمش كار را بايد انجام بدهد ، اين همان جبر است كه پست‏ترين نقص براى يك موجود است زيرا مجبوريّت يك موجود دليل آلت و وسيله بودن آن ، به موجودى بالاتر است كه آنرا تحريك يا تسكين مى‏نمايد .

ثانيا آيا اينكه خداوند به همه كارهاى انسان عالم است ، فقط به خود آن كارها عالم است يا با همه مقدّمات آنها ؟ بديهى است همان دليل و علّتى كه تعلّق علم خداوندى را بر همه موجودات و رويدادها اثبات مى‏كند ، بر مقدّمات و شرائط و وسائل آنها نيز اثبات كند . بعنوان مثال چنانكه خدا ميداند كه من در فلان دقائق نماز خواهم خواند ، اين را هم ميداند كه من ضرورت و لزوم عبادت خداوندى را خواهم پذيرفت و بدانجهت كه نماز را در آن موقع واجب دانسته‏ام اقدام به انجام آن خواهم كرد ، دقائقى را براى اين عمل منظور نموده و همه مقدّمات عقلى و شرعى آن را بجاى خواهم آورد و يكى از آن مقدّمات جريان درونى درباره تعيين انگيزه نماز است كه نيّت خالص و آزادانه و آگاهانه اداى آن است براى خداوند متعال . خداوند متعال همه اين عمل و مقدّمات و شرائط و وسائل را مى‏داند پس بايد عمل با خلوص و اختيار و آگاهانه انجام بگيرد . ممكن است گفته شود : چون خود اختيار معلوم خداوند است ، پس بايد نماز مستند به اختيار از من صادر شود ؟ پاسخ اين اعتراض كه حلّ اصل مشكل را هم در بر دارد ، بدينقرار است : كه همه جزئيّات و شرائط و مقدّمات درونى و برونى كار صادر از بشر با خود آن ، و حتّى آثار و نتائج آن كه در همه حلقه‏ هاى گذشته و آينده زنجير هستى گسترده است ، در علم خداوندى وجود دارد ، بدون اينكه علم خداوندى علّت بوجود آمدن آن امور بوده باشد .

آيا تاكنون شنيده يا ديده‏ايد يك انسان آگاه از پائين‏ترين انسانها از نظر علم و خرد گرفته تا بزرگترين پيامبران و حكماء بنشيند و دست روى دست بگذارد و بگويد : چون من نميدانم كار من در علم خداوندى چيست ؟ بنابراين هيچ كارى نبايد انجام بدهم تا براى من روشن شود كه كار من در علم خداوندى چيست يك مثال ساده ميتواند به حلّ اين مشكل كمك كند : فرض كنيد يك دبير بسيار آگاه از وضع كلاس و وضع ذهن و حافظه و مقدار پشت‏كار و علاقه دانش آموزانش درباره درسها مى‏داند كه چه كسى قبول مى‏شود و چه كسى تجديد خواهد آورد و چه كسى مردود است ، آيا اين علم دبير است كه وضعيّت پيش‏بينى شده را براى دانش‏آموزان بوجود مى‏آورد ، يا جريانات ذهنى و محيطى و ديگر عوامل است كه وضعيّت مزبور را پيش خواهد آورد ؟ مسلّم است كه علم دبير نميتواند وضعيّت مزبور را پيش بياورد ، پس مربوط به عوامل و شرايط خود دانش آموزها مى‏باشد .

براى اثبات اين حقيقت كه علم خداوندى مربوط به اختيار ، اختيار را جبرى نمى‏نمايد ، مى‏گوئيم اختيار كه از جويندگى و طلب خير و كمال در كار گرفته تا صدور آخرين اجزاء كار فيزيكى و روانى ، بلكه دامنه همان كار كه گاهى بجهت اهمّيّتى كه دارد ، تا مدّتى امواج آن بعضى از سطوح درون انسانرا اشغال مى‏نمايد مانند ديگر پديده‏ها و واقعيّات جهان هستى مشمول علم خداوندى است ، ولى اين شمول جنبه آيينه‏اى علم خداوندى را بازگو مى‏كند ، نه جنبه فاعلى و ايجادى او را . و همچنين موقعيّت خود اختيار كه عبارتست از : نظاره و سلطه شخصيّت بر دو قطب مثبت و منفى كار و نيز اثر وجودى چنين نظاره و سلطه همه و همه مانند ديگر واقعيّات عالم هستى در علم خداوندى منعكس مى‏باشند [ البتّه انعكاس در علم الهى از سنخ فيزيكى نيست ] و هيچ يك از انعكاسهاى مزبور علّت بوجود آمدن موضوع منعكس شده در عالم خلق نيست .

براى توضيح بيشتر لطفا به كتاب جبر و اختيار از نويسنده مراجعه فرمائيد . 311 ، 322 و قدّر الأرزاق فكثّرها و قلّلها ، و قسّمها على الضّيق و السّعة ، فعدل فيها ليبتلي من أراد بميسورها و معسورها ، و ليختبر بذلك الشّكر و الصّبر من غنيّها و فقيرها ، ثمّ قرن بسعتها عقابيل فاقتها ، و بسلامتها طوارق آفاتها ، و بفرج أفراحها غصص أتراحها . و خلق الآجال فأطالها و قصّرها و قدّمها و أخّرها ،و وصل بالموت أسبابها ، و جعله خالجا لأشطانها ، و قاطعا لمرائر أقرانها( و ارزاق مردم را مقدّر فرموده ، براى بعضى از آنان روزى فراوان و براى برخى ديگر روزى اندك قرار داد ، و آن ارزاق را بر مبناى تنگى و گشايش تقسيم و عدالت فرمود ، تا هر كس را كه بخواهد با رفاه و فراوانى آن ارزاق و يا دشوارى و كمى آنها آزمايش فرمايد و بهمين وسيله اغنياء و فقراى مردم را از جهت شكرگزارى و تحمّل در جريان امتحان قرار داد سپس خداوند سبحان سختى‏هاى نيازمندى را با توسعه در ارزاق قرين ساخت ، و به صحّت و سلامت آنها ، عوامل كوبنده آفات را نزديك و گشايشهاى شاديهاى آنها را مقارن غصّه‏هاى هلاك و نابودى آنها قرار داد .

و خداوند تبارك و تعالى اجل ( پايان مدّت زندگى انسانها ) را آفريد و آنها را بلند و كوتاه و مقدّم و مؤخّر تعيين فرمود ، و اسباب و عوامل اجل‏ها را به مرگ پيوست ، و مرگ را كشنده طنابهاى اجل‏ها و برنده ريسمانهاى محكم [ كه بنى آدم را پشت سرهم در مسير مرگ قرار داده است ] مقرّر فرمود . ) مسائل مربوط به ارزاق و تعيين مقادير آنها براى انسانها را در مجلّد چهارم همين ترجمه و تفسير مشروحا مطرح نموده‏ايم مراجعه فرمائيد .

20 تضادّى حكمت‏آميز در جريان امكانات و امتيازات مادّى

اين بيت حكيمانه را كه در ذيل مى‏آوريم ، بازگو كننده يكى از عمومى‏ترين سنن الهى در متن طبيعت است كه هيچ شخص آگاهى را ياراى انكار آن نيست .

نوش بى نيش نيابى هرگز
هر كجا هست گلى خارى هست

بعنوان نمونه و براى توضيح ملاحظه كنيد كه :

1 هيچ خنده‏اى ، مخصوصا خنده‏هاى عميق را نمى‏بينيد ، مگر اينكه گريه‏اى اگر چه بدون درهم رفتن اعضاى صورت و بدون قطرات اشك ، بدنبال آن بوجود مى‏آيد و شخص خندان را اگر آگاه از امور باشد ، نوعى گوشمالى مى‏دهد و عبور مى‏كند .

2 بلكه بطور عموم بايد گفت : هيچ انبساطى در درون انسان بوجود نمى‏آيد ، مگر اينكه انقباضى پشت سر آن فرا رسد و روان آدمى را مى‏فشارد و آن هم مثل گريه استمرار دائمى در درون ندارد ، بلكه آنهم پس از انجام مأموريّتش راه خود را پيش ميگيرد و ميرود .

3 آن كدامين روشنائى درونى است كه در فضاى روح پايدار بماند و چنان مقاومتى در برابر تاريكى‏ها نمايد كه هيچ نوع تاريكى توانائى تسخير فضاى درون را نداشته باشد ؟ كدامين بهار بهجت‏انگيز بهشتى در درون آدميان سر مى‏كشد كه بدنبالش خزان كسل كننده و راكد كننده روانى ، آن را از اقليم درون بيرون ننمايد ؟

اى برادر عقل يكدم با خود آر
دمبدم با تو خزان است و بهار

4 كدامين پيروزى طبيعى را در اين دنيا سراغ داريد كه با هيچ گونه تلخكامى‏هاى زهرآگين مخلوط نباشد و آخر كار هم از بين نرود ؟ آن مار و مور و ديگر حشرات زمينى كه محتويات مغز چنگيز و نرون و تيمور لنگ آنروز را نوش جان كردند ، اعقاب و نسل همان مار و مور و ساير حشرات ، سراغ جمجمه پر باد ناپلئون بنا پارت و كلمانسو و بيسمارك و هيتلر و كاسه ليسان شرقى و غربى آن مغروران زندگى حيوانى چند روز را گرفتند و روزگارى با محتويات مغز آن خودپرستان خوشگذرانى كردند . آرى ، قدرتمندان قدرت‏پرست روزگار ما نيز با كمال جدّيّت و شور و شعف مشغول پروراندن و تقويت محتويات مغزى خود هستند براى اعقاب و نسل همان مار و مور و ساير حشرات .

5 ثروت و تمكّن بسراغ يك انسان ميرود و بدنبال آن نوع يا انواعى از بيماريها ، حدّ اقلّ نگرانى و اضطراب درباره چگونگى حفظ و افزايش آن .

در مصرعى از ابيات صائب تبريزى كه در يادم هست ، جمع شدن امتيازات مادّى و نيروها و غرايز برخوردارى از آنها را امكان‏ناپذير قلمداد مى‏كند :« محال است آنكه هم دندان و هم نعمت شود پيدا » . . .

تجارب بسيار فراوان همين گفته صائب را كه تقريبا مطابق مضمون بعضى از آيات شريفه و روايات است ، اثبات مى‏كند . يعنى سرتاسر تاريخ پر از شدّادهائى است كه عمرى را در ساختن باغ ارم مى‏گذرانند و همينكه خواستند قدم به باغ بگذارند ، حتّى لحظه‏اى بآنان امان داده نشده است كه لب جوئى بنشينند و گرد و خاك راه را از صورتشان بشويند . البتّه در بعضى از شماره‏هاى فوق كه بحث كرديم يا در بعضى از موارد آن شماره‏ها يك پديده در يك حال دو ضدّ را در خود تحمّل نمى‏كند ، مثلا دوران پر باد نخوت بودن جمجمه‏هاى قدرتمندان قدرت‏پرست ، غير از آن دورانى است كه محتويات جمجمه آنان در زير خاك تيره گور ، غذاى بسيار مطلوب كرم‏ها و موران و ديگر حشرات ميگردد ، ولى حتّى در اين شماره‏ها و در موارد ديگر از همه امكانات و امتيازات مادّى ، اگر شخص از گذشته و آينده نزديك خود اطّلاعى داشته باشد ، طبيعى است كه همواره تلخى آينده بطور عموم و لحظات گذشته‏اى كه حوادث روزگار نيشهاى تلخ خود را در شخص فرو برده است ، شيرينى و خوشى فعلى حيات را اگر تلخ نكند ، حدّ اقلّ تعديل مينمايد و شيرينى و خوشى آنرا از كام انسانى سلب مى‏كند .

از طرف ديگر ، تجارب و مشاهدات بطور فراوان نشان مى‏دهند كه :تاريكى‏ها نيز بدون روشنائى‏ها و گريه‏ها بدون خنده‏ها ، اسارت‏ها بدون آزاديها انقباض‏ها بدون انبساطها نمى‏باشد . و چنانكه خداوند متعال خود فرموده است :فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرا . إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً [ الانشراح آيه 5 و 6 ] ( پس قطعا با هر دشوارى آسانى است ، [ بلى ، ] قطعا با هر دشوارى آسانى است . )

21 فلسفه و حكمت اين تضادّ چيست ؟

ويكتور هوگو گمان كرده است اين تضادّ كه همواره غلبه با رنج و درد و مشقّت است ، محتملا نوعى كيفر براى ما ساكنان كره خاكى است . چون عبارات وى خالى از حقيقت و لطف نيست ، لذا آنها را نقل مى‏كنيم ، سپس آنچه كه بعنوان فلسفه و حكمت آن تضادّ بنظر ميرسد ، مطرح مينمائيم : « نسبت به عقوبت‏زدگان شفقت داشته باشيم ، دريغا ما خود كيستيم ؟ من كه با شما سخن مى‏گويم ، كيستم ؟ شما كه گوش بمن ميداريد كيستيد ؟ از كجا مى‏آئيم ؟ آيا كاملا اطمينان داريم كه پيش از آنكه زاييده شويم ، كارى نكرده‏ايم ؟ زمين خالى از شباهت بيك زندان نيست .

از كجا معلوم است كه آدمى يك بازداشت شده عدل الهى نيست ؟ از نزديك به زندگى بنگريد ، اين زندگى چنان ساخته شده است كه در همه جايش عقوبتى احساس مى‏شود ، آيا شما آن كسيد كه خوشبخت نام دارد ؟ بسيار خوب ، با اينهمه ، همه روزه غمگين هستيد ، هر روز اندوه بزرگى يا پرواى كوچكى مخصوص به خود دارد . ديروز براى سلامت كسيكه نزد شما عزيز است ميلرزيديد ، امروز بر سلامت خود بيمناكيد ، فردا اضطرابتان راجع به پول خواهد بود ، پس فردا زخم زبان يك مفترى اندوهگين‏تان خواهد ساخت ، پس فراد بدبختى يك دوست سبب تأثّرتان خواهد شد ، سپس بدى يا خوبى هوا ، پس از آن شكستن يا گم شدن چيزى نفيس ،پس از آن تفريحى كه بدليل آن وجدان و ستون فقرات ملامتتان مى‏كنند ،

يك بار ديگر جريان امور عمومى . اين در صورتيست كه آلام قلبى را بشمار نياوريم ، و همچنين امتداد مى‏يابد ، ابرى از ميان مى‏رود ، ابر ديگرى پديدار مى‏شود ، در هر صد روز بزحمت يك روز اتّفاق مى‏افتد كه آفتاب شادمانى براى شما بدرخشد و حال آنكه شما از افراد نادرى هستيد كه سعادت دارند ،أمّا ديگر آدميان ظلمت راكد برسرشان افتاده است ، كسانيكه صاحب فكرند ،اين عبارت را كمتر بكار ميبرند : « خوشبختان و بدبختان » در اين عالم كه مسلّما دهليز عالم ديگريست ، خوشبخت وجود ندارد .

تقسيم واقعى بشر از اين قرار است : « روشنان و تاريكان » . كاستن از تعداد تاريكان و افزودن بر تعداد روشنان ، هدف اصلى است . . . » [. اى كاش ، ژان پل سارترهائى كه پس از هوگو در ادبيّات فرانسه خود را مطرح نمودند ، دنبال انسان شناسى و انسان دوستى و تا حدودى هستى شناسى هوگو را مى‏گرفتند و بقاى شخصيّت خود را با ادامه ادبيّات انسانى تضمين مى‏نمودند و بجاى آنكه مانند امواج بى‏اساس روزهائى چند سربكشد و سپس در درياى اجتماع فروكش كند ، مانند مولوى كه دنبال عطّار و سنائى را گرفت و بصورت يكى از بزرگترين قهرمانان معرفت درآمد ، راه مى‏افتادند .] اگر چه هوگو در عبارات فوق حقائق و لطائف عالى را عرضه كرده است بطوريكه ميتوان گفت : اين مرد از مقدارى بسيار مهمّ از معارف مربوط به دو قلمرو هستى و انسان برخوردار بوده است . [ بينوايان ويكتورهوگو ج 2 ص 322 ] با اينحال ، فلسفه و حكمت درآميختن خوشى‏ها با ناخوشى‏ها و لذائذ با آلام و آسايش و آرامشها با اضطرابات را كاملا روشن و قانع كننده متذكّر نشده است ، بنظر ميرسد ، عامل اين تضادّ حفظ تعديل ارتباط روح آدمى با اين دنيا است ، زيرا اگر درد و رنج نبود و زندگى انسانى هميشه در خوشى‏ها و لذائذ غوطه ‏ور بود ، روح چنان با عالم طبيعت و مادّه و مادّيّات درهم مى‏آميخت كه همه استعدادها و عظمت‏هاى كمالى خود را در لابلاى مادّه و مادّيّات دفن مى‏كرد ، چنانكه امروزه در اغلب جوامعى كه هدفى جز لذّت اپيكورى و فرويدى و قدرتى جز همان قدرت طبيعى و از بين برنده هر چيزى كه در برابر تمايلات قدرت‏پرست مقاومت كند ، ندارند ، ارواح مردم در آن جوامع ، نه تنها سراغ فلسفه و هدف حيات و تفسير آنرا نمي گيرند ، بلكه اصلا اطّلاعى ندارند كه آنان داراى « من » مى‏باشند البتّه از اين نظريّه نبايد چنين برداشت كرد كه چون درد و رنج در حكمت حياتست ، پس اگر فرض كنيم ، بشر توانسته باشد به درد و رنج پيروز شود ، بايد درد و رنجى براى خود بيافريند تا حكمت حيات او عملى شود زيرا منظور از درد و رنج ، فقط ناگواريهاى محسوس و غصّه‏هاى ناشى از ورود آسيب به موجوديّت مادّى انسانها نيست ، بلكه منظور اختلاط انقباض و انبساط درونى براى تعديل و آزاد ساختن رابطه روح با امتيازات حيات طبيعى است ، و ميدانيم كه هيچ انسان آگاهى با وجود نگرانى از به فعليّت نرسيدن همه قوا و امكانات و استعدادهائى كه دارا مى‏باشد ، نميتواند انبساط مطلق و دائمى داشته باشد ، لذا همواره نوعى از نگرانى و غم مقدّس در درون انسانهاى بيدار وجود داشته و خواهد داشت .

و همچنين شما انسانهاى روى زمين چنان در رفاه و روشنائى فرو نخواهيد رفت كه شما همواره با داشتن آگاهى بخنديد . 323 ، 346 عالم السّرّ من ضمآئر المضمرين ، و نجوى المتخافتين ، و خواطر رجم الظّنون ، و عقد عزيمات اليقين ، و مسارق إيماض الجفون ، و ما ضمنته أكنان القلوب ، و غيابات الغيوب ، و مآ أصغت لاستراقه مصائخ الأسماع و مصائف الذّرّ و مشاتي الهوامّ ، و رجع الحنين من المولهات ، و همس الأقدام ، و منفسح الثّمرة من ولآئج غلف الأكمام ، و منقمع الوحوش من غير ان الجبال و أوديتها ، و مختبإ البعوض بين سوق الأشجار و ألحيتها ، و مغرز الأوراق من الأفنان و محطّ الأمشاج من مسارب الأصلاب و ناشئة الغيوم و متلاحمها و درور قطر السّحاب في متراكمها ، و ما تسفي الأعاصير بذيولها و تعفوا الأمطار بسيولها ، و عوم بنات الأرض في كثبان الرّمال ، و مستقرّ ذوات الأجنحة بذرا شناخيب الجبال و تغريد ذوات المنطق في دياجير الأوكار ( او است داناى راز نهانگاه مخفى كنندگان رازها در درون ، و اوست داناى گفتگوى بسيار آهسته گفتگو كنندگان ، و خاطرات انداخته شده ( محصول ) گمانها و بسته شده‏هاى عزم و تصميم‏هاى يقين و آنچه كه ديدگان انسانى موقع نگريستن پنهانى انجام ميدهد . اوست دانا بآنچه كه مخفى‏گاههاى دلها در بر گرفته و حجابهاى غيوب آنرا پوشانيده است و بآنچه كه گوشها سوراخهاى خود را براى ربودن آن آماده كرده است .

خداوند سبحان دانا است به محلّ سكونت‏هاى تابستانى موران و محلّ زمستانى جنبندگان و به طنين ناله‏هاى مادران غمديده [ بسبب جدائى از فرزندانشان ] و اوست دانا به صداهاى آهسته گامها و محلّ روئيدن و باز شدن ميوه‏ها از مدخل غلافهاى پرده‏هاى آنها . و اوست داناى مخفى‏گاه‏هاى جانوران وحشى از غارهاى كوه‏ها و از دره‏ها و رودخانه‏ها و اوست كه ميداند مخفى‏گاه پشه‏ها را در ميان ساقه‏هاى درختان و پوستهاى آنها ، و ميداند جايگاه روييدن برگها را از شاخه‏ها و جايگاه فرود آمدن ذرّات نطفه‏ ها را از مسير اصلاب ( آلات تناسل مردها ) و ميداند ابرهاى تازه تشكّل يافته و بهم پيوسته آنها را و ريزش قطره‏هاى باران از ابرهاى متراكم را .

او دانا است بآنچه كه گردبادها با دامنها خود مى‏پاشند و بارانها با سيلهاى خود آنها را از بين مى‏برند و ميداند فرو رفتن و حركات حشرات زمينى را در تلّ‏هاى ريگها ، و قرارگاه بالداران را در بلنديهاى قلّه‏هاى كوه‏ها . خداوند سبحان ميداند ترانه‏ها و نغمه‏هاى پرندگان نغمه‏سرا را در تاريكى‏هاى آشيانه‏هايشان . ) مباحث مربوط به علم خداوندى در مجلّد دوم از صفحه 101 تا صفحه 105 بطور اجمالى مطرح شده است ، مراجعه شود . 347 ، 363 و مآ أوعبته الأصداف و حضنت عليه أمواج البحار و ما غشيته سدفة ليل أو ذرّ عليه شارق نهار ، و ما أعتقبت عليه أطباق الدّياجير و سبحات النّور و أثر كلّ خطوة و حسّ كلّ حركة و رجع كلّ كلمة و تحريك كلّ شفة و مستقرّ كلّ نسمة و مثقال كلّ ذرّة و هماهم كلّ نفس هامّة ، و ما عليهامن ثمر شجرة أو ساقط ورقة أو قرارة نطفة أو نقاعة دم و مضغة ، أو ناشئة خلق و سلالة : ( و خداوند دانا است بآنچه كه صدفها در برگرفته و امواج دريا آنها را دايه‏گى نموده است و او مى‏داند آنچه را كه تاريكى شب آنرا احاطه نموده يا خورشيد روشنگر روز بر آن تابيده و آنچه را كه طبقات و سطوح تاريكى‏ها و جريانات نور بر آن متعاقبا مى‏گذرند ،

و او مى‏داند اثر و نشان هر قدمى را و حسّ كردن هر حركتى را و نوسان هر كلمه‏اى را در ذهن گوينده و تحريك هر لبى را ، و قرارگاه هر آفريده‏اى را و مى‏داند وزن هر ذرّه‏اى را و صداهاى بسيار ضعيف هر شخص همهمه كننده [ يا با همّت ] را و ميداند ميوه هر درختى را بر روى زمين و برگ افتاده را و قرارگاه هر نطفه و جايگاه تمركز خون و مضغه را و خلقت جديد و مادّه كشيده شده و انتخاب شده [ براى خلقت ] را ) تفسير اين جملات در تفسير كلمات بعدى امير المؤمنين ( ع ) مطرح خواهد گشت . 364 ، 371 لم يلحقه في ذلك كلفة و لا اعترضته في حفظ ما ابتدع من خلقه عارضة ،و لا اعتورته في تنفيذ الأمور و تدابير المخلوقين ملالة و لا فترة ، بل نفذهم علمه و أحصاهم عدده و وسعهم عدله و غمرهم فضله مع تقصيرهم عن كنه ما هو أهله . ( خداوند تبارك و تعالى بهمه اين امور دانا است ، براى خداوند متعال در اين باره مشقّتى نرسيده است و براى او در نگهدارى مخلوقاتى كه آنها را ابداع فرموده است ، هيچ گونه عارضه‏اى [ محاسبه نشده و خارج از علم و قدرت او ] روى نداده است . و در اجراى امور و تدابير مخلوقات هيچگونه ملالت و ضعف و سستى بر او عارض نگشته است ، بلكه علم او بر همه آنها نافذ و محيط بوده و عدد همه آنها را شمارش نموده و عدل و دادش بر همه آنها گسترده و فضل و احسان او همه آنها را احاطه كرده است ، در حاليكه همه آن مخلوقات از وصول به حقيقت آنچه كه او شايسته آن است كوتاهند . )

علم خداوندى بر واقعيّات قابل مقايسه با علم انسانها بآنها نيست .

چنانكه در گذشته اشاره كرديم مقدارى از مباحث مربوط به علم خداوندى در مجلّد دوم از همين ترجمه و تفسير از صفحه 101 تا 105 مطرح شده است .

در اين مورد مقدارى توضيحات در موضوع علم خداوندى ضرورىّ بنظر مى‏رسيد ، كه اينك بيان مى‏كنيم :

1 علم خداوندى بهمه رازهاى نهانى كه در اعماق درون آدميان قرار گرفته‏اند نفوذ دارد ، در صورتيكه انسانها چنين علمى ندارند و آن علومى كه بوسيله رياضتها بدست مى‏آيد ، به سطوح عميق درون انسان‏ها كه رازهاى نهانى در آنجا قرار دارند ، نفوذ نمى‏كنند .

2 علم خداوندى بر آنچه كه در سلسله هستى تحقّق يافته است ، همان طور است كه بر رويدادهاى تحقّق نيافته در سلسله هستى .

3 علم خداوندى بر صداها و گفتگوها نيازى بآن ندارد كه امواج آن صداها و گفتگوها بحدّى برسد كه گوش آدميان در شنيدن بآن نيازمند است .

4 براى خداوند متعال هيچ حجابى وجود ندارد ، و همه واقعيّات از پشت حجابها همانگونه آشكارند كه از روى حجابها .

5 هيچ رويدادى در عالم هستى انجام نميگيرد مگر اينكه خداوند از هويّت و مختصّات و همه جوانب آن آگاهى دارد .

6 تاريكى‏ها و روشنائى‏ها در علم خداوندى كمترين اثرى نميگذارد .

7 علم خداوندى احتياجى به استدلال و تفكّر و تجربه ندارد .

8 هيچ فاصله‏اى ما بين اشياء و علم خداوندى وجود ندارد .

جمله‏اى در جملات مورد تفسير وجود دارد كه نياز به توضيح مختصرى دارد . آن جمله اينست :

لم يلحقه في ذلك كلفة ( مشقّتى در آن ، بخدا نرسيده است . ) مقصود از ذلك ( آن ) كه مشقّتى از ناحيه آن به خدا نرسيده است ، چيست ؟

احتمال بسيار قوىّ نزديك به اطمينان اينست كه در عالم بودن خداوندى بهمه آن امور كه أمير المؤمنين عليه السّلام فرمودند ، كلفت و مشقّتى بآن ذات اقدس نرسيده است در صورتيكه اگر انسانها بخواهند به كمترين واقعيّتى از آن امور علم پيدا كنند ، قطعا مجبور به تحمّل زحمات تجربه و استقراء و انواع كاوش و بررسى‏هاى فكرى و تكاپوهاى عضلانى مى‏باشند . احتمالى ديگر وجود دارد كه بگوييم : منظور أمير المؤمنين عليه السّلام از ذلك ( آن ) آفرينش كائنات است كه ناشى از لحظه‏اى از مشيّت آن ذات اقدس است چنانكه شبسترى ( شيخ محمود ) ميگويد :

تعالى اللّه قديمى كاو بيكدم
كند آغاز و انجام دو عالم

اين احتمال با اينكه با نظر بهمه جملات قبلى ضعيف بنظر ميرسد ، ولى با جمله بعدى و لا أعترضته في حفظ ما ابتدع من خلقه عارضة يعنى در حفظ كائناتى كه ابداع فرموده است هيچ رويداد محاسبه ناشده و و ناتوان كننده و يا خارج از علم او پيش نيامده است ، قابل توجيه مى‏باشد كه معناى مجموعى دو جمله چنين مى‏باشد :

چنانكه خداوند متعال در آفرينش كائنات دچار مشقّتى نشد ، همچنين در حفظ آنها هيچ عارضه‏اى نتوانست از مشيّت خداوندى جلوگيرى نمايد . 372 ، 390 اللّهمّ أنت أهل الوصف الجميل ، و التّعداد الكثير ، إن تؤمّل فخير مأمول ،و إن ترج فخير مرجوّ . اللّهمّ و قد بسطت لي فيما لآأمدح به غيرك ، و لآأثني به على أحد سواك و لآ أوجّهه إلى معادن الخيبة و مواضع الرّيبة و عدلت بلساني عن مدآئح الآدميّين ، و الثّنآء على المربوبين المخلوقين . اللّهمّ و لكلّ مثن على من أثنى عليه مثوبة من جزآء أو عارفة من عطآء و قدر جوتك دليلا على ذخآئر الرّحمة و كنوز المعرفة . اللّهمّ و هذا مقام من أفردك بالتّوحيد الّذي هو لك و لم يرمستحقّا لهذه المحامد و الممادح غيرك و بي فاقة إليك لا يجبر مسكنتها إلاّ فضلك ، و لا ينعش من خلّتها إلاّ منّك وجودك ،فهب لنا في هذا المقام رضاك و أغننا عن مدّ الأيدي إلى سواك . « إنّك على كلّ شي‏ء قدير »

( نيايشى در همين خطبه : بار خدايا ، توئى شايسته توصيف زيبا و داراى صفاتى فراوان از جمال و جلال [ و هم نعمتهاى نامحدود ] اگر آرزو شوى بهترين موجودى [ كمال بخش ] براى آرزو شدن ، و اگر اميد برتو بسته شود ،بهترين موجودى براى اميد بستن . خداوندا ، [ از نعمتهاى ربوبيت ] در برابر آنچه بر من گستردى و عنايت فرمودى ، نمى‏توانم جز ترا بستايم و احدى جز ترا سپاس گويم ، من سپاس و ستايشم را به منابع نوميدى و مواضع تهمت و ترديد توجيه نخواهم كرد . بار پروردگارا ، زبانم را از مدّاحى آدميان و ثناخوانى مخلوقات مورد تربيت و مملوكت برگرداندى .

خداوندا ، براى هر كسى كه شخصى را ثنا و سپاس مى‏گويد ، مزدى از پاداش است يا نيكوكارى از عطا و من از تو اميد راهنمائى ذخائر رحمت و خزانه‏هاى بخششت را دارم . اى خداى من ، اين موقعيّت نيايش كه بمن عنايت فرمودى ، مقام كسى است كه توحيد ذات و صفات را كه از آن تست ، در اختصاص تو ميداند ، و براى اين ستايش‏ها و مدحها جز تو كسى را سزاوار نمى‏بيند . و من احتياج بتو دارم كه بينوائى مولود آن احتياج را جز فضل و احسان تو جبران نمى‏كند و فقر و نياز آن احتياج را جز احسان وجود تو برطرف نمى‏سازد . در اين مقام [ كه نيايش با مقام شامخت را نصيبم فرمودى ] رضايت را بر ما عطا فرما و ما را از دست دراز كردن بسوى جز خود بى‏نياز فرما « قطعا توئى توانا بر همه چيز . » )

توصيف زيبا از آن اوست

در تفسير هويّت زيبائى‏هاى محسوس و معقول و تعريف آنها تاكنون مطالب بسيار فراوانى گفته شده است ، اگر يك متفكّر محقّق در آن تفسيرات و تعريفات دقّت لازم و كافى نمايد ، يقين حاصل خواهد كرد به اينكه هيچ يك از آنها نمى‏تواند زيبائى را چه محسوس و چه معقول بطورى توضيح بدهد كه هيچ سؤالى و ابهامى در موضوع باقى نگذارد . مگر اينكه ارتباط زيبائى را خواه از قطب درون ذات و خواه از قطب برون ذات ، با خالق جمال كه خدا است ، منظور بدارد ، يعنى شخص متفكّر محقّق در نهايت كوشش و سعى خود باين نتيجه خواهد رسيد كه همه زيبائى‏ها چه در قلمرو محسوس و چه در منطقه‏هاى معقول ،نمودهائى نگارين يا حقايق بهجت‏انگيز هستند كه با شفّافيّت خود ، كمالى را نشان مى‏دهند كه وابسته به كمال مطلق ، يعنى وابسته به خدا مى‏باشند . مطلبى ديگر كه در اين مبحث تذكّر بآن ، مناسب است ، اينست كه همه اسماء خداوندى نيكو و زيبا و نشان دهنده معانى زيبا مى‏باشند . آيات متعدّدى در قرآن به اين مطلب دلالت صريح دارد . از آنجمله :

وَ لِلَّهِ الْأَسْمَآءُ الْحُسْنَى‏ فَأدْعُوهُ بِهَا [الأعراف آيه 180 .] ( و از آن خدا است اسماء نيكو ، پس خدا را با آن اسماء بخوانيد . )

أَيّاً مَّا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَآءُ الْحُسْنَى‏ [ الإسراء آيه 110]

( هر چه را بخوانيد از آن اوست اسماء نيكو . ) 3 اللَّهُ لَآ إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الْأَسْمَآءُ الْحُسْنَى‏ [طه آيه 8] ( خدا است [ موصوف باين صفت كه : ] خدائى جز او نيست ، از آن اوست اسماء نيكو . ) 4 هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِى‏ءُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَآءُ الْحُسْنى‏ [الحشر آيه 24 ] ( اوست خداوند آفريننده و بوجود آورنده و صورتگر [ همه صورتها ] از آن اوست اسماء نيكو . ) با نظر به مفهوم اين آيات شريفه ، همه اسامى خداوند متعال اسماء حسنى‏ بوده و خداوند اسماء غير حسنى‏ ندارد . نهايت امر اين حسنى ( نيكوها ) بر دو قسم است : قسم يكم نيكوى جمالى ، مانند جميل و بهى . قسم دوم نيكوى جلالى ، مانند جليل ، قادر ، محيى ، مريد و غير ذلك . بعضى از عامّيان فكر مى‏كنند كه برخى از اسماء و صفات خداوندى وحشتناك و رعب‏آور و ترس‏آور است مانند : قهّار ، منتقم ، قاصم و لذا مردم موقعى كه با آن اسماء و صفات خداوند را مى‏خوانند وحشت و رعب و هراس همه سطوح موجوديّت آنان را فرا مى‏گيرد .

بديهى است كه اين يك نوع تفكّر عاميانه در باره اسماء و صفات خداوندى است كه از جهل و بى‏اطّلاعى محض به آن مقام جلال و جمال ناشى مى‏گردد ، زيرا وقتى كه انسان متوجّه شود باينكه مقتضاى ذات ربوبى خير محض بوده و بهيچ وجه ظلم و شرّ و قبيح از آن مقام ربوبى صادر نمى‏گردد ، مى‏فهمد كه هر اسم و صفتى كه خدا با آنها خوانده شود يا داراى مفهوم جمالى است و يا جلالى كه جامع هر دو كمال است . مثلا در صفات فوق مى‏بينيم : قهّار كه معنايش پيروز مطلق است ، كمترين ظلم و شرّ و قبح در آن وجود ندارد ، بلكه داراى يكى از مفاهيم جلالى است كه بازگوكننده قدرت مطلقه خداوندى است ، و اين يك معناى عاميانه ايست كه بعضى از ناآگاهان ، مادّه قهر موجود در كلمه قهّار را بمعناى إعراض از روى كينه در مقابل آشتى مى‏گيرند بهمان معنا كه عامّيان مى‏گويند : فلانكس از فلانكس قهر كرده است ، يعنى از او رويگردان شده و از روى كينه از وى اِعراض نموده است . همچنين صفت منتقم كه بطور كلّى معنايش مجازات دهنده است يكى از صفات مربوط به عدل مطلق الهى است كه از صفات جلال اوست ،

نه اينكه مانند انتقام كشيدن يك فرد يا گروهى از فرد يا گروهى ديگر از انسانها است كه تشفّى و باصطلاح معمولى دل خنك كردن است كه از مختصّات روانى بشرى است .

كلمه قاصم كه بمعناى شكننده است ، بايد ديد شكننده چه چيز ؟ آرى او قاصم است و اين يكى از صفات جلاليّه اوست كه منكوب كننده و شكننده جبّاران و مستكبران و قدرت بازان و جلاّدان خون‏آشام است . آيا شما ميتوانيد مفعول اين صفت جلالى را انبياء و اولياء قرار بدهيد مثلا بگوييد : قاصم الأنبياء و يا قاصم الأولياء حتّى آيا مى‏توانيد مفعول اين صفت را انسان‏ها و ديگر جانوران و حتّى موجودات بيجان قرار داده بگوئيد :

يا قاصم الغنم ( اى كوبنده و شكننده گوسفند . ) يا قاصم الحجر ( اى كوبنده و شكننده سنگ . ) كه البتّه مفهوم انتقام هم در آن كوبيدن و شكستن وجود داشته باشد در بعضى از دعاها اين كلمه ديده شده است : يا ضارّ يعنى اى ضرر زننده . بديهى است كه منظور از ضرر همان معناى عرفى آن است كه در فارسى آسيب گفته مى‏شود . مانند آسيب عضوى ، آسيب مالى و غير ذلك ، اين معنى در آيه شريفه آمده است :

وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ . الَّذِينَ إِذَآ أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنّآ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ . أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَّبِهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ [البقره 155 تا 157] ( و قطعا شما را بمقدارى از ترس و گرسنگى و نقص در اموال و نفوس و ثمرات آزمايش خواهيم كرد [ اى پيامبر ما ] بردباران را بشارت بده كسانى كه وقتى كه مصيبتى بآنان رسيد ، مى‏گويند : ما از آن خدائيم و بسوى او بر ميگرديم . بر آنان باد درودها و رحمت پروردگارشان و آنان هستند هدايت يافتگان . ) مسلّم است كه خداوند متعال هيچ نيازى به وارد ساختن نفع و ضرر بر مخلوقات خود ندارد ، بلكه با توجّه باينكه خداوند مخلوقات را براى عنايات و الطاف خود آفريده است ، وارد كردن ضرر بى‏علّت به بندگانى كه با كمال بى‏نيازى آنها را آفريده است قبيح‏ترين چيزى است كه درباره خدا مى‏توان تصوّر كرد .

سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى‏ عَمَّا يَصِفُونَ [ الأنعام آيه 100] ( خداوند پاكيزه ‏تر و بالاتر از آن توصيفاتى است كه مى‏كنند . )

شايسته‏ ترين موجود براى آرزو كردن و اميد بستن

آرزو و اميد دو پديده از پديده‏هاى روانى انسانها هستند كه از نظر پستى و عظمت تابع پستى و عظمت شخصيّت و ديدگاه آن مى‏باشد . كسانى كه آرزوها و اميدهايشان موضوع‏هائى پست و ناچيز مى‏باشند داراى شخصيّتى محقّر و پست و ناچيز هستند . و انسانهائى كه داراى آرزوها و اميدهاى عالى و با عظمتند ، شخصيّتى بزرگ و باعظمت دارند . و متأسّفانه اكثريّت بسيار چشمگير مردم جوامع در همه دورانها ، از آرزوها و اميدهاى عالى برخوردار نبوده ‏اند .

كسانى كه اوراق ادبيّات شرق و غرب را مورد مطالعه قرار داده‏اند ، ميدانند كه انعكاس آرزوها و اميدهاى مردم جوامع چقدر محقّر و ناچيز بوده است اشخاصى بسيار فراوان آرزوئى جز اين ندارند كه نيروى جنسى آنان قوىّ و پايدار باشد اشخاصى ديگر در اين دنيا آرزوئى جز افزودن بر مالكيّت‏هاى خود ندارند . مردم بسيار فراوان وجود دارند كه ميخواهند بهر علّتى هم كه ممكن است در نزد خويشاوندانشان احترامى داشته باشند . اميد اكثريّت مردم همين آرزوهائى است كه نمونه آنرا متذكّر شديم . مسلّم است كه شخصيّت اين اشخاص هر اندازه هم كه گسترده‏تر و مقاوم‏تر در برابر رويدادها بوده باشد محقّر و ضعيف است زيرا كه آمال و آرزوها و اميدهايشان از متعلّقات « خور و خواب و خشم و شهوت » تجاوز نمى‏كند . و بايد گفت : بيش از آن مقدار كه طرز تفكّر ، دلالت بر چگونگى شخصيّت انسان مينمايد :

اى برادر تو همان انديشه‏اى
مابقى خود استخوان و ريشه‏اى

گر بود انديشه‏اى گُل ، گلشنى
ور بود خارى تو هيمه گلخنى

مولوى آرزوها و اميدها مى‏توانند بيان كننده چگونگى شخصيّت آدمى بوده باشند ، زيرا طرز تفكّر ماداميكه بازگو كننده اهداف و خواسته‏هاى آدمى نباشد نمى‏تواند بازگو كننده چگونگى شخصيّت بوده باشد . در صورتيكه آرزوها و اميدها تقريبا بطور مستقيم مى‏تواند اثبات كننده « من كيستم » بوده باشند . حال مى‏پردازيم به تفسير جمله أمير المؤمنين عليه السّلام كه مى‏فرمايد : « بار خدايا اگر آرزو شوى بهترين موجودى ( كمال‏بخش ) براى آرزو شدن و اگر اميد بر تو بسته شود ، بهترين موجودى براى اميد بستن » زيرا هيچ آرزوئى و اميدى براى يك شخصيت كمال و رشد يافته بهتر از آرزوى قرار گرفتن در جاذبه كمال مطلق نيست و هيچ حقيقتى براى اميد بستن از برخوردارى از جاذبه مزبور نيست چنانكه براى شروع به سفر حقيقى در اين عالم هستى آگاهى و وابستگى بخدا ضرورت دارد :

دگر گفتى مسافر كيست در راه
كسى كاوشد زاصل خويش آگاه

شبسترى همچنان ادامه اين حركت و سفر پر مشقّت و نيازمند به رياضت ، مورد اميدى جز خدا نميتواند داشته باشد .

كلدسته اميدى بر جان عاشقان نه
تا رهروان غم را خار از قدم بر آيد

سعدى

چون همه نعمت‏ها از اوست ، پس ستايش و سپاس جز او را سزاوار نيست .

البتّه اين به آن معنى نيست كه هيچ احدى در دنيا جز خداوند متعال سزاوار شكر و سپاس نيست زيرا كه لازمه اين نظريّه اعتقاد به جبر است ،

كسانى كه مى‏گويند : كسى را در برابر خدا نبايد شكرگزارى كرد ، باين دليل كه هيچ كس باختيار خود نعمتى را بكسى نمى‏دهد كه سزاوار تشكّر و سپاسگوئى باشد ، قطعا گرايش به جبر دارند . بر مبناى همين بحث است كه عدّه‏اى از مفسّرين درباره الف و لام الحمد للّه مى‏گويند : الف و لام مزبور براى استغراق است ، يعنى عموم حمدها بدون استثناى حتّى يك مورد ، از آن خدا است و حمد و سپاسى كه انسانها بيكديگر مينمايند ، در حقيقت براى خدا انجام ميدهند ،زيرا همه نعمت‏ها و نيكوئى‏ها از خداوند يگانه است و انسانها جز وسائل و آلات چيز ديگرى نيستند عدّه‏اى ديگر از مفسّران كه با نظر به عقائد رائج مسلمين ، اكثريّت را تشكيل ميدهند ، الف و لام را جنسى مى‏گيرند ، يعنى مى‏گويند : حمدهائى از جنس حمد از آن خدا است .

و اين منافاتى با تجويز حمد و سپاس بر ديگر انسانهائى كه نيكو كاريها مى‏كنند ندارد . البتّه نظريّه دوم با توجّه به اختيار و اينكه جبر از ديدگاه منابع اسلامى مردود است ، قابل قبول‏تر است ، با در نظر داشتن اين نكته كه انسانهائى كه بجهت نيكوكارى‏ها مستحقّ حمد و سپاس مى‏گردند ، بايد بدانند كه :لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ ( حركت و قوّه‏اى وجود ندارد مگر با ارتباط با فيض الهى . ) بنابراين سهم آنان در نيكوكارى ، سهم كسى است كه همه نيروها و وسايل و ميدان كار از ديگرى بوده و وى تنها در توجيه آنها در راه خير دخالت ورزيده است .

سيّد الموحّدين أمير المؤمنين عليه السّلام در اين جملات ميفرمايد :

« با پروردگارا ، زبانم را از مدّاحى آدميان و ثناخوانى مخلوقاتت برگرداندى . » در حقيقت مولاى متّقيان با اين جمله به يكى از بزرگترين نعمتهاى خداوندى متذكّر مى‏شود و آن عبارتست از امتناع از مدّاحى و ثناخوانى و تملّق به همنوعان .

اين روايت از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است كه : احثوا في وجوه المدّاحين التّراب به صورت مدّاحان [ متملّق ] خاك بپاشيد .

البتّه ذكر خوبى‏ها و امتيازات اختيارى انسانها كه در مسير هدفهاى انسانى الهى مورد بهره‏بردارى قرار گرفته‏اند ، غير از چاپلوسى و تملّق و مدّاحى بى‏اساس است كه به تباهى ممدوح مى‏انجامد و به شرك مدّاح :

هر كه را مردم سجودى مى‏كنند
زهرها در جان او مى‏آكنند

مولوى تشويق انسانها براى قراردادن آنان در ميدان تكاپو و سبقت بر خيرات ،يكى از راههاى ارشاد و هدايت است و بديهى است كه اكثريّت مردم نياز به تشويق و تحريك دارند تا آنگاه كه عظمت و شايستگى و ضرورت خيرات و نيكوكارى‏ها را چنان دريافت كنند كه ديگر بهيچ تشويق و پاداشى نياز نداشته باشند و به مقامى برسند كه :

گل خندان كه نخندد چه كند
علم از مشك نبندد چه كند

ماه تابان بجز از خوبى و ناز
چه نمايد چه پسندد چه كند

آفتاب ار ندهد تابش و نور
پس بدين نادره گنبد چه كند

مولوى

موقعيت والاى نيايش

أمير المؤمنين عليه السّلام با خداوند سبحان چنين نيايش مى‏كند :

« اى خداى من ، اين موقعيّت نيايش كه به من عنايت فرمودى ، مقام كسى است كه توحيد ذات و صفات را كه از آن تست ، در اختصاص تو ميداند و براى اين ستايشها و مدحها جز تو كسى را سزاوار نمى‏بيند . . . احتياجى كه بتو دارم جز فضل و احسان تو هيچ چيزى آن را جبران نمى‏ نمايد . » آيا اين انسان مى ‏تواند سر از خاك و خاك خوارى بلند كند و به بالاى سرش هم نگاهى كند ؟ آرى ، انسان مى‏تواند چنين كارى را انجام بدهد . آيا اين انسان با نگرش به بالا و نظاره به ملكوت ميتواند رهسپار مسير جاذبه كمال شود ؟

آرى ، انسان داراى اين استعداد هم مى‏باشد . آيا اين انسان مى‏تواند من محدود خود را با آن كمال مطلق و نامحدود و بى‏نهايت در ارتباط قرار بدهد ؟ آرى انسان مى‏تواند چنين ارتباطى با كمال مطلق برقرار بسازد . برقرار نمودن ارتباط ما بين يك من محدود و مشتاق با كمال مطلق لا يتناهى نيايش ناميده مى‏شود .

چنين ارتباطى نتايجى بسيار مهمّ در بر دارد كه از نجات يافت از پوچى و ورود به هدف اعلاى زندگى شروع و در احساس والاى توحيد مطلق كه مقام والاى ولايت عظمى است پايان مى‏يابد .

شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری  جلد۱6

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=