خطبه هشتاد و هشتم
88 و من خطبة له عليه السلام
و فيها بيان للاسباب التي تهلك الناس 1 أمّا بعد ، فإنّ اللّه لم يقصم جبّاري دهر قطّ 2 إلاّ بعد تمهيل و رخاء 3 ، و لم يجبر عظم أحد من الأمم إلاّ بعد أزل و بلاء 4 ، و في دون ما استقبلتم من عتب 5 و ما استدبرتم من خطب معتبر 6 و ما كلّ ذي قلب بلبيب 7 ، و لا كلّ ذي سمع بسميع 8 ، و لا كلّ ناظر ببصير 9 . فيا عجبا 10 و ما لي لا أعجب من خطإ هذه الفرق على اختلاف حججها في دينها 11 لا يقتصّون أثر نبيّ 12 ، و لا يقتدون بعمل وصيّ 13 ، و لا يؤمنون بغيب 14 ، و لا يعفّون عن عيب 15 ، يعملون في الشّبهات 16 ، و يسيرون في الشّهوات 17 . المعروف فيهم ما عرفوا 18 ، و المنكر عندهم ما أنكروا 19 ، مفزعهم في المعضلات إلى أنفسهم 20 ، و تعويلهم في المهمّات على آرائهم 21 ، كأنّ كلّ امرىء منهم إمام نفسه 22 ، قد أخذ منها فيما يرى بعرى ثقات 23 ، و أسباب محكمات 24 .
ترجمه خطبه هشتاد و هشتم
در اين خطبه علل هلاك مردم را بيان مىفرمايد 1 پس از حمد و ثناى خداوندى ، خداوند سبحان هرگز جبّاران دورانى را شكست نداده است 2 مگر پس از مهلت و آسايشى كه در آن غوطهور بودهاند 3 و استخوان شكسته هيچيك از امّتها را جبران نفرموده است مگر پس از قرار دادن آنان در تنگناى زندگى و آزمايش 4 . براى شما مردم در مشقّت و سختىهايى كه رو بسوى آنها ميرويد 5 و در آن حوادث بزرگى كه پشت سر گذاشتهايد عواملى براى تجربه و عبرت وجود دارد 6 [ بدانيد كه ] هر صاحب قلبى از خرد برخوردار نيست 7 [ چنانكه ] هر دارنده گوشى شنوا نبوده 8 و هر ناظرى بينا نيست 9 . شگفتا 10 و چرا از خطاكارى اين فرقهها با اختلاف استدلالهائى كه در دين خود دارند ، در شگفت نباشم 11 اينان نه از اثر پيامبرى تبعيّت مىكنند 12 و نه از كردار وصيّى پيروى مىنمايند 13 نه ايمان به غيبى مىآورند 14 و نه از عيبى خوددارى و عفّت ميورزند 15 عمل در مشتبهات مىكنند 16 و سير در شهوات 17 . معروف ( نيكو ) در نظر آنان چيزى است كه ( خود ) آنان بشناسند و معروفش بدانند 18 و منكر و ناشايست در نزد آنان چيزيست كه ( خود ) آنان زشتش بدانند 19 پناهگاهشان در مشكلات خودشان هستند 20 و مرجعشان در امور مهمّ آراء و نظريّاتى است كه خود ابراز ميدارند 21 گوئى هر شخصى از آنان امام خويشتن است 22 هر شخصى چنين مىپندارد كه در نظريّات خود به طنابهاى مورد اطمينان چنگ زده 23 و دستاويزهاى محكمى بدست آورده است 24
تفسير عمومى خطبه هشتاد و هشتم
2 ، 4 أمّا بعد فإنّ اللّه لم يقصم جبّارى دهر قطّ إلاّ بعد تمهيل و رخآء و لم يجبر عظم أحد من الأمم إلاّ بعد أزل و بلآء ( پس از حمد و ثناى خداوندى ، خداوند سبحان هرگز جبّاران دورانى را شكست نداده است ، مگر پس از مهلت و آسايشى كه در آن غوطهور بودهاند . و استخوان شكسته هيچ يك از امّتها را جبران نفرموده است مگر پس از قرار دادن آنان در تنگناى زندگى و آزمايش . )
حكمت خداوند سبحان چنين است كه گردنكشان قدرت پرست را پس از مهلتى بر زمين بزند و از صفحه روزگار محوشان بسازد و شكست خوردگان مستضعف را پس از آزمايشها و عبور از تنگناها پيروز گرداند و شكست آنان را جبران فرمايد .
در آن هنگام كه خداوند به فرشتگان اطّلاع داد كه : إنّى جَاعِلٌ فِى الأَرْضِ خَلِيفَةً ( من در روى زمين جانشينى قرار مىدهم ) فرشتگان عرض كردند : خداوندا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدّمَآءَ وَ نَحْنُ نُسَبّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدّسُ لَكَ قَالَ إِنّى أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ [ البقره آيه 30] ( آيا قرار مىدهى بر روى زمين كسى را كه فساد بر روى زمين براه خواهد انداخت و خونها خواهد ريخت و ما با حمد و ستايش ترا تسبيح مىگوئيم و ترا تقديس مىنمائيم ، خداوند فرمود : من ميدانم آنچه را كه شما نميدانيد . ) خداوند سبحان براى نشان دادن عظمت انسان و شايستگى او براى خلقت با بجريان انداختن افساد و خونريزى در زمين بوسيله انسانها ، كه فرشتگان درباره آدم و فرزندانش درك كرده بودند ، دو دليل بسيار با اهمّيّت براى فرشتگان و آن انسانهائى بيان فرمود كه در امتداد قرون و اعصار خواهند آمد و خواهند پرسيد كه : حكمت آفرينش اين مخلوق چه بوده است كه بر روى زمين فساد مىكند و خونريزىها مينمايد و عربدههاى ستمكارانش فضا را چنان پر مىكند كه ناله هاى ستمديدگانش را جز هشياران شنوا كه همواره در اقلّيّت اسفناك بودهاند نمى شنوند .
دليل يكم خداوند سبحان همه حقائق را به آدم ابو البشر ( ع ) تعليم فرمود و سپس آنها را به فرشتگان عرضه نموده فرمود : اگر شما سخنى مطابق واقع مىگوئيد ، درباره اين حقائق خبرى بمن بدهيد . قَالُوا سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَآ إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ ( فرشتگان گفتند : پاك پروردگارا ، ما جز آنچه را كه تو بما تعليم فرمودهاى نمىدانيم ، توئى دانا و حكيم ) تو هم اى انسان
چون ملائك گوى لا علم لنا
يا إلهى غير ما علّمتنا
شناخت آن حقائق كه با نظر به ضماير موجود در آيات مربوطه از سنخ عاقلان ( انسانهاى كامل ) بودهاند ، يك آشنائى مجرّد با آنها نبوده است ، زيرا آشنائى مجرّد با حقيقت و كمال غير از حقيقت و كمال گشتن است . پس بدون ترديد منظور خداوندى تعليم علمى بوده است كه زمينه و منشأ وصول به حقيقت و گرديدن تكاملى است تا حدّيكه بتواند علّت و هدف خلقت آدم و فرزندانش را با فرض فساد و خونريزىهائى كه بر روى زمين براه خواهند انداخت توجيه نمايد . لذا وقتى كه اين ارزش بزرگ در وجود آدم براى فرشتگان كشف شد ، آنها به محدوديّت علم خود اعتراف نمودند . بمقتضاى اين دليل هدف بسيار والائى در خلقت آدم اثبات مىشود كه جريان خونريزيها و فساد بر روى زمين نميتواند حكمت و هدف اين خلقت را مختلّ سازد و سؤال از آن بىپاسخ بماند .
دليل دوم شايستگى آدم ( ع ) براى ورود به عالم هستى با نظر به عظمت ذاتى او بود كه بدستور خداوندى مسجود ملائكه قرار گرفت . اين مقامى است بس شريف و والا كه شايستگى سجده فرشتگان را به آدم ( ع ) اثبات مينمايد و نميتوان گفت كه آن مقام مخصوص خود حضرت آدم ( ع ) بوده است و بديهى است كه خود آدم منشأ سؤال فرشتگان نبوده است زيرا مقام برگزيدگى او براى نبوّت و مسجود قرار گرفتن او براى فرشتگان با فساد و خونريزى بر روى زمين قابل جمع نميباشد . پس بايد گفت : استعداد آن مقام والا يعنى دريافت حقائق برين و مسجود قرار گرفتن براى فرشتگان در فرزندان حضرت ابو البشر هم وجود دارد .
پس از اين مقدّمه بر مىگرديم به اصل مطلب در جملات امير المؤمنين عليه السّلام كه فرمود : « خداوند سبحان هرگز جبّاران دورانى را شكست نداده است مگر پس از مهلت و آسايشى كه در آن غوطهور بودهاند . . . » بنابراين ،خداوند به ستمكاران و مفسدين و طغيانگران بر روى زمين مهلت ميدهد و ميدان را براى آنان باز ميگذارد . مسلّم است كه نتيجه رها كردن مفسدان و طغيانگران و جبّاران بر روى زمين ، چه بيچارگى و ستمديدگى و استضعاف و تيره روزيها براى ناتوانان ببار خواهد آورد . حال اين سؤال پيش مىآيد كه آيا در شيوع ظلم و كشتار و فساد بر روى زمين بوسيله مستكبران و طواغيت و طغيانگران جبّار ، مشيّت خداوندى در كار نيست ؟ پاسخ اين سؤال را با بيان چند مطلب مطرح مي نمائيم :
1 مهمترين پاسخ اين سؤال همانست كه در مقدّمه فوق متذكّر گشتيم در مقدّمه فوق اثبات شد كه حكمت و هدف خلقت انسان بالاتر از آن است كه با جريان فساد و خونريزىها بر روى زمين مختلّ گردد .
2 انقراض و خاموشى حيات انسانها در اين دنيا يك امر قطعى است ، خواه بوسيله عوامل طبيعى بوده باشد و خواه بوسيله تعدّى و جور همنوعان آنان كُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إلَيْنَا تُرْجَعُونَ ( تمامى نفوس مرگ را خواهند چشيد و سپس بسوى ما رجوع خواهيد كرد ) براى نوع دوم از مرگ كه بوسيله ظلم و تعدّى ستمكاران واقع ميشود ، مانند ديگر مرگهاى غير طبيعى ( زلزله ، سيل ، وبا ، طاعون ، آتشفشانى ، غرق شدن در آب و غير ذلك ) شهيد تعبير شده است كه لازمهاش مورد لطف و عنايت خداوندى قرار گرفتن انسانى است كه بدون قدرت و اختيار دفاع با يكى از وسايل مذكور در فوق از اين دنيا چشم بربندد .
3 آدمى با احتمال ورود تعدّى و ستم از همنوعان خود ، همواره در صدد دفاع از حيات خويش و آماده كردن عوامل ادامه آن مىباشد . اين آمادگى دائمى موجب احساس عظمتى در خود حيات ميگردد كه تا بتواند آنرا لغو و بيهوده مصرف ننمايد ، و بايد گفت : اين احساس ضرورت دفاع از حيات چه در برابر عوامل مزاحم طبيعت و چه در مقابل طغيانگرىهاى ستمكاران از مهمترين عوامل حيات شناسى انسان است كه موجب شناخت ارزش و اهمّيّت آن مىباشد . لذا ميگوئيم كه : ارزش و اهمّيّت خود حيات است كه آدمى را به دفاع شديد و اكيد از آن وادار مينمايد اگر چه خود دفاع كننده غافل از آن بوده باشد مانند ديگر جانداران . و اگر انسان موفّق شود كه از پديده دفاع شديد از حيات ، ارزش و اهمّيّت آن را دريابد ، قطعا مىتواند بلكه همواره بطور اكيد درصدد بر مىآيد كه از حيات خود بهترين بهرهبردارىها را داشته باشد .
4 اگر دفاع از حيات با اين نيّت انجام بگيرد كه حيات امانت الهى است و تا آخرين لحظات بايد از آن دفاع نمود ، همه تكاپو و تلاش در اين راه عبادت محسوب شده و دليل رشد و كمال انسانى بوده و انسان را شايسته الطاف خداوندى مى نمايد .
5 تزاحم جبّاران و طغيانگرىهاى آنان مانند ديگر عوامل مزاحم طبيعت موجب گسترش سطوح و استعدادهاى درونى انسانها مىباشد ، چنانكه روياروئىهاى متنوّع انسان با عوامل طبيعى موجب كشف ارتباطات بيشتر و متنوّعتر با طبيعت گشته و باعث كشف ابعاد و نهادهاى فراوان در هوّيت انسانى ميگردد . گمان نرود كه وجود ستم و ستمكاران بجهت مطلوبيّت گسترش استعدادها ، مطلوب قلمداد ميگردد زيرا وجود شيطان كه قطعا مبغوض خداوندى و اغوا كننده فرزندان آدم ( ع ) است مطلوب بالذّات نيست بلكه پس از سقوط نهائى بوسيله تكبّر مانند كود ( مدفوع جانداران ) شده است كه مىتواند در رويانيدن درختها و مزارع بكار برود .
6 امّا ستمكاران و طغيانگران كه حيات انسانها را بازيچه و وسايل خوشگذرانى خود در اين دنيا تلقّى نموده ، و از فساد و خونريزى در اين دنيا لذّت مىبرند ، اگر هم از خود چهرهاى خندان نمايش بدهند ، هرگز مسرّتى در درون ندارند . آنان بهتر از همه مىدانند كه به ناحق ريختن خون انسانها و افساد در روى زمين ، هيچ توجيه و تفسيرى برنمىدارد . و اگر غفلت و سقوط عقلى آنان در حدّى باشد كه اصلا براى افساد در روى زمين و خونريزيهاى خود نيازى به اقامه دليل و توجيه احساس نكنند ، در اين صورت داخل گروه كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ [ الأعراف آيه 179] ( آنان مانند جانوران بلكه گمراهتر از آنهايند ) مى باشند .
7 خداوند متعال در قرآن با بيانات مختلفى هشدار به ستمكاران ميدهد از آنجمله :
إِنّ رَبِّكَ لَبِالْمِرْصَادِ [ الفجر آيه 14] ( قطعا پروردگار تو ناظر [ كار ستمكاران ] است . ) فَأَمّا عَادٌ فَاسْتَكْبَرُواْ فِى الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ قَالُواْ مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً أَوَلَمْ يَرَوْاْ أَنَّ اللَّهَ الّذِى خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ كَانُواْ بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ .
فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِى أَيّامٍ نَحِسَاتٍ لِنُذِيقَهُمْ عَذَابَ الْخِزْىِ فِى الْحَيَاةِ الدّنْيَا وَ لَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَخْزَى وَ هُمْ لاَ يُنْصَرُونَ [فصّلت آيه 15 و 16] ( امّا قوم عاد ، آنان بنا حقّ در روى زمين استكبار ورزيدند و گفتند كيست نيرومندتر از ما ؟ آيا نديده بودند كه خداوندى كه آنانرا آفريده از آنان نيرومندتر است ، قوم عاد آيات ما را منكر بودند ، ما براى آنان باد طوفانى شديدى در روزهاى نحس فرستاديم تا در زندگى دنيوى عذاب رسوا كنندهاى بآنان بچشانيم و قطعا عذاب اخروى رسوا كنندهتر است و آنان مورد يارى قرار نخواهند گرفت . )
وَ لَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ مَا فِى الْأَرْضِ لاَفْتَدَتْ بِهِ وَ أَسَرُّواْ النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُاْ الْعَذَابَ وَ قُضِىَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لاَ يُظْلَمُونَ [يونس آيه 54 و در آيه 47] ( و اگر هر كسى كه ستم ورزيده است ، همه آنچه كه در زمين است از آن او بود ، براى نجات خود فدا ميكرد و آنان هنگامى كه عذاب را ديدند ، از سوره الزّمر چنين آمده است : وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُواْ مَا فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْاْ بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذَابِ يَوْمَ القِيَامَةِ وَ بَدَالَهُمْ مِنَ اللَّهِ مَا لَمْ يَكُونُواْ يَحْتَسِبُونَ ( و اگر كسانى كه ظلم كرده اند همه آنچه كه در زمين است و مثل آن نيز از آن ستمگران بود ، براى نجات خود از عذاب سخت روز قيامت فدا مى كردند ، و از خداوند براى آنان مجازاتى آشكار شد كه حساب نمى كردند .
پشيمانى را در درون خود مخفى ساختند و ميان آنان با عدالت داورى شد و ظلمى بر آنان وارد نخواهد گشت ) وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤَاخِذُهُمْ بِمَا كَسَبُواْ لَعَجَّلَ لَهُمْ الْعَذَابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ يَجِدُواْ مِنْ دُونِهِ مَوْئِلاً وَ تِلْكَ القُرى أَهْلَكْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُواْ وَ جَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِمْ مَّوْعِداً [ الكهف آيه 58 و 59] ( و پروردگار تو بخشاينده و مهربان است اگر آنان را بجهت اندوختهها [ ى پليدشان ] مؤاخذه مىكرد ، عذاب را براى آنان تعجيل مىنمود ، ولى براى آنان موعدى مقرّر مىفرمايد كه با فرا رسيدن آن موعد پناهگاهى براى خود نمىيابند . و آن آبادىها را بجهت ستمگرىهايشان نابود ساختيم و براى هلاك آنان موعدى را قرار داديم . ) آياتى ديگر در قرآن مجيد وجود دارد كه از شتابزدگى در طلب انتقام خداوندى براى كفّار و ستمكاران نهى فرموده است .
از آن جمله : فَلاَ تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّمَا نَعُدُّلَهُمْ عَدّاً [ مريم آيه 84] ( عجله مكن ، جز اين نيست كه محاسبهاى براى آنان داريم ) درباره جريان انتقام الهى بجهت كفر و ظلمى كه ورزيده اند ممكن است مقصود از موضوع محاسبه ظلم و اعمال قبيح آنان باشد و ممكن است محاسبه زمانى باشد كه بايد سپرى شود ، تا قانون انتقام بجريان بيفتد .
وَ لَوْ يُعَجّلُ اللَّهُ لِلنّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجَالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِىَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ [يونس آيه 11] ( و اگر خداوند براى مردم در مجازات آنان درباره شرّ عجله مىكرد ،چنانكه آنان براى وصول به نفع عجله مىكنند ، اجل آنان بپايان ميرسيد ) يعنى هلاك مىشدند و رخت از زندگى برمىبستند .
فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُواْ الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لاَ تَسْتَعْجِلْ لَّهُمْ كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ مَا يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُواْ إِلاَّ سَاعَةً مِّنْ نَّهَارٍ بَلاَغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلاَّ الْقَوْمُ الْفَاسِقُونَ [ الأحقاف آيه 35] اى رسول ما ، تو هم مانند پيامبران اولو العزم صبور باش و بر عذاب امّت تعجيل مكن ، گوئى روزى را براى آنچه وعده داده شدهاند بچشم ببينند آنروز پندارند كه ( در دنيا ) بجز ساعتى از روز درنگ نداشتند اين قرآن تبليغ رسالت ( و اتمام حجّتى است بر تمام خلق تا مردم از شهوت و گناه براه طاعت باز آيند ) پس آيا در قيامت جز مردم فاسق كسى هلاك خواهد شد ؟
وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَ لَو لاَ أَجَلٌ مّسَمّى لَّجَآئَهُمُ الْعَذَابُ وَ لَيَأْتِيَنَّهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لاَ يَشْعُرُونَ [ العنكبوت آيه 53] ( و آنان ترا در نشان دادن عذاب وادار به عجله مىكنند و اگر اجل معيّنى نبود عذاب آنان را فرا ميگرفت و ناگهان بسراغشان مىآمد در حاليكه نمى فهميدند . ) آيات فوق با كمال صراحت مىگويد [ عجله و شتابزدگى از صفات ما انسانها است كه كشش و انقراض تدريجى زمان را كه براى رسيدن موقع پاداش و مجازات دشمن ضرورت دارد ، تحمّل نمى كنيم و ميخواهيم هر چه زودتر به خواسته خود برسيم ولى بدان جهت كه زمان و كشش آن براى خداوند مطرح نيست لذا نسبت دادن عجله براى خدا غلط است . ] : انتقام و مجازات قانون دارد و چنان نيست كه مردم بمجرّد ارتكاب زشتىها و تعدّى و ظلم بايد مجازات شوند ، نيز قانون خداوندى اينست كه پاداش نيكوكاران و انسانهائى كه در سبقت بر خيرات تكاپو مى كنند در موقع و شرايط معينى به فعليّت ميرسد . جمله مورد تفسير كه مى فرمايد : خداوند متعال هرگز جبّاران دورانى را شكست نداده است مگر پس از مهلت و آسايشى كه در آن غوطهور بودهاند . ناظر به قانون عمل و عكس العمل و علّت و معلول است كه با شرائط و موقعيّتهاى معيّنى بجريان مى افتند . ستمكار و هر مرتكب زشتى و نابكارى در همان لحظه كه ستم مى كند و كار زشت را انجام مى دهد ، مجازات درونى در همان لحظه شروع مي گردد ، نهايت امر شعورى براى درك و فهم آن ندارد .
از تير آه مظلوم ظالم امان نيابد
پيش از نشانه خيزد از دل فغان كمان را
صائب تبريزى گفتيم اگر انسان نيكوكار عمل نيك انجام بدهد پاداش درونى را در همان لحظه مستحقّ مىگردد ، اگر چه بروز عينى آن پاداش ساليان متمادى طول بكشد ، بلكه ممكن است اصلا نمود عينى پاداش عمل نيك را در اين دنيا مشاهده نكند و بماند براى ابديّت . امتداد زمان و انتزاع ساعت و روز و ماه و سال و قرن و غير ذلك فقط براى ما خاك نشينان معنى مىدهد كه با زمان سنج مغزى كه داريم آنها را براى خود مطرح مىكنيم ، در صورتى كه آن واقعيّات پشت پرده طبيعت كه قانون عمل و عكس العمل ، كار و نتيجه بر مبناى آنها در جريان است ، هيچ ارتباطى با آن مفاهيم ( ساعت و روز . . . ) ندارد .
لا مكانى كه در او نور خدا است
ماضى و مستقبل و حالش كجاست
كشش زمان مانند گسترش مكان و فضا براى ما مطرح است كه بوسيله كالبد مادّى و اجزاء و نيروهاى مادّى با جهان طبيعى در ارتباط قرار ميگيريم در نتيجه مثلا علّت را امروز بوجود ميآوريم و گمان مىكنيم كه فقط علّت بطور مجرّد امروز بوجود آمده است و معلولى كه پس از ماهها يا سالها حتّى پس از قرنها بوجود ميآيد ، واقعيّتى است كه مابين آن و علّتش آن همه فاصله زمانى وجود دارد ، در صورتيكه علّت مفروض در همان لحظه كه بوجود آمده است ، منهاى كشش زمان معلول خود را وارد پهنه هستى نموده و اين موضعگيرى ما است كه آن فاصله زمانى يا مكانى را واقعيّت بخشيده است . بنابراين ، ستمكاران فريب عدم مشاهده عينى نتيجه ستم و جورى را كه انجام مىدهند ، ميخورند و نمىدانند .
خداوند سبحان شكست خوردگان مستضعف را پس از آزمايشها و عبور از تنگناها پيروز مي گرداند و شكست آنانرا جبران مي نمايد
در آغاز اين مبحث گفتيم كه ارزش و عظمت حيات موقعى روشن مىشود كه با مشقّت و زحمت و تكاپو و تلاش ادامه پيدا كند . كسانى كه توقّع دارند حيات را مانند شربتى گوارا در يك ليوان مرصّع در قصرى با شكوه [ در آنجا كه خواسته هاى آنان در همان لحظه خواستن بر آورده مىشود ] به گلويشان ريخته شود ، هرگز طعم ارزش و عظمت حيات را نخواهند چشيد . و بهمين جهت بوده است كه در همه دورانهاى تاريخ و در همه اقوام و ملل اشخاصى كه بدون زحمت و تكاپو در رفاه و آسايش بوده اند،نتوانسته اند فلسفه و هدفى معقول براى زندگى خود دريابند . بى جهت نيست كه انسانهاى امروزه در جوامع فراوانى حيات خود را بعنوان يك پديده جبرى به دوش مى كشند ، نه اينكه با اشتياق وصول به هدف معقولى زندگى مى نمايند . علّت كشش جبرى زندگى همان است كه متذكّر شديم كه زندگى جبرى ماشينى بسراغ آنان ميآيد و خواسته هاى تعيين شده خود را با نظم ماشينى محض در مى يابند .
لذا حيات آنان نه هدفى مافوق همان پديدههاى ماشينى تعيين شده مىشناسد و نه احتياجى به تكاپو و تلاش براى استمرار حيات مىبينند . خداوند متعال در آياتى از قرآن مجيد همين معنى را تذكّر داده است از آنجمله :وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الّذِينَ اسْتُضْعِفُواْ فِى الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أِئِمّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ [ القصص آيه 5] ( و ما اراده كردهايم بآنان كه در زمين مستضعف شدهاند احسان نموده آنانرا پيشوايانى قرار بدهيم و آنانرا وارثان زمين نمائيم ) وَ أَوْرَثَنَا الْقَوْمَ الّذِينَ كَانُواْ يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا الّتِى بَارَكْنَا فِيهَا وَ تَمّتْ كَلِمَتُ رَبّكَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِى إِسْرَائِيلَ بِمَا صَبَرُوا وَ دَمّرْنَا مَا كَانَ يَصْنَعُ فِرْعَونُ وَ قَوْمُهُ وَ مَا كَانُوا يَعْرِشُونَ [ الاعراف آيه 137] ( و ما به آن قومى كه مستضعف مىشدند مشارق و مغارب زمين را كه آنها را مبارك گردانيديم واگذار كرديم و كلمه اعلاى پروردگار تو بر بنى اسرائيل در برابر شكيبائى كه كردند تمام شد و آنچه را كه فرعون و قوم او انجام مىدادند از قصرها و كاخهاى مجلّل و درختان [ و غير ذلك ] نابود ساختيم ) .
پيروزى مسلمانان در صدر اسلام تحقّق نيافت مگر پس از تحمّل ناگواريها و مشقّتهاى فراوان . از آنجمله در جنگ احزاب بود كه خداوند ميفرمايد :
يَآ أَيّهَا الّذِينَ آمَنُواْ اذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَآئَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهَا وَ كَانَ اللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيراً . إِذْ جَآؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَ تَظُنّونَ بِاللّهِ الظّنُونَا . هُنَا لِكَ ابْتُلِىَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُواْ زِلْزَالاً شَدِيداً [ الاحزاب آيه 9 و 10 و 11] ( اى اهل ايمان بياد آوريد نعمتى را كه خدا به شما عطا كرد وقتى كه لشكر بسيارى از كافران بر عليه شما جمع شدند ، پس ما به مدد و يارى شما بادى تند و سپاهى بسيار [ فرشتگان ] كه به چشم نمى ديديد فرستاديم
و خدا خود به اعمال شما آگاه بود
بياد آريد وقتى را كه لشگر كفّار
از بالا و زير بر شما حملهور شدند و چشمها حيران شد و جانها به گلو رسيد و به وعده خدا گمانها مختلف گرديد [ مؤمنان به فتح اسلام و ديگران در گمان بد بودند ) در آنجا مؤمنان امتحان شدند [ و ضعيفان در ايمان ؟ ] سخت متزلزل گرديدند ) .بديهى است كه بشر حتّى اگر پر ارزشترين كالا را ارزان بخرد ، يا اصلا بدون تلاش تصاحب كند قدر آنرا آنچنانكه هست بجاى نخواهد آورد زيرا
اى گرانجان خوار ديدستى مرا
زانكه بس ارزان خريدستى مرا
هر كه او ارزان خرد ارزان دهد
گوهرى ، طفلى به قرصى نان دهد
مولوى بنظر ميرسد امير المؤمنين عليه السّلام اين سخنان را كه بازگو كننده سنّت خداوندى در نابود كردن ستمگران و نجات دادن بينوايان و مستضعفان ميباشد ، براى آن عدّه از مردم و لشكريانش فرموده است كه از استكبار و طغيانگرى معاويه و عمرو بن عاصها به تنگ آمده بودند و از مشاهده طول زمان بيچارگى و بينوائى مستضعفان در زير چنگال آنان دنيا را تيره و تار ميديدند .
حقيقت اينست كه اگر كسى به سنّت خداوندى درباره مهلت دادن به ستمگران و خودكامگان و انداختن ضعفاء و بينوايان به مشقّتها و آزمايشها معتقد نباشد و فلسفه آن را نداند ، از مشاهده ستمكاريهاى طولانى ظالمان و انواع ستمهائى كه آنان بدون اعتناء به كرامت انسانى و بدون توجّه به عظمت حيات كه بزرگترين جلوهگاه مشيّت خداوندى در روى زمين است ، مرتكب مىگردند در حيرت فرو مىرود . لذا براى تفسير و توجيه اين سنّت بآن اندازه كه در خور انديشه ماست ، فلسفهاى كه مىتوان در نظر گرفت ، همان عظمت و ارزش حيات است كه با جريان سنّت مزبور الهى روشن مى گردد .
بارالها تو خود ميدانى كه در اين دوران ما جور و ستم مستكبران قدرت پرست و از خدا بيخبر بر ضعفاء و بينوايان به چه حدّى رسيده است ، آهها و نالههاى دردمندان فضاى كيهانى را پر كرده است ، لطف و عنايت ربّانيّت را شامل حال اين دردمندان كه از پديده حيات جز اندوه و ناله بر آنها چيزى نمانده است ، بفرما . 5 ، 6 وَ فِى دُونِ مَا اسْتَقْبَلْتُمْ مِنْ عَتْبٍ وَ مَا اسْتَدْبَرْتُمْ مِنْ خَطْبٍ مُعْتَبَرٌ ( براى شما مردم در مشقّت و سختىهائى كه رو به سوى آنها ميرويد و در آن حوادث بزرگى كه پشت سر گذاشتهايد ، عواملى براى عبرت و تجربه وجود دارد ) .
براى انسانهاى هشيار ، حوادث روزگاران اوراق كتابى است كه براى « حيات معقول » آنان نوشته شده است . چه پر معنى است اين كتاب براى كسانى كه قصد خواندن آنرا داشته باشند
واقعا وضع ما آدميزادگان شگفتآور است ، اگر در صدد آموزش بر آئيم ،از حركت مورچهاى كه پوست جوى را به دهان گرفته و روانه لانه محقّرش ميباشد ، تا در زمستان قوت و توشه زندگى خود را زير سر داشته باشد ، [ حركت هدفدار ] درسهائى براى گرديدن فرا ميگيريم كه حتّى ممكن است صدها مجلّد كتاب نتواند از عهده تعليم يكى از آن دروس برآيد و اگر بخواهيم بىاعتنائى به واقعيّات و حقائق نمائيم چنان از آنها مي توانيم چشم بپوشيم و بگذريم كه گوئى زندگى ما در خلأ محض سپرى مى شود ، يا اصلا چشم نداريم تا چيزى را ببينيم و يا در ديدگاه ما چيزى براى ديدن وجود ندارد ما يا گوش نداريم ، و يا صدا و لفظى براى شنيدن وجود ندارد ما يا عقل و خرد نداريم و يا مادّه و قضيّهاى براى تعقّل و اعمال خرد وجود ندارد در آن هنگام كه رويدادهاى آموزنده كه تبلور گاه اصول و قوانين پايدار مىباشند نتوانند ما را براى آموزش به خود جلب نمايند ، اگر سراغ عامل اصلى اين بيخيالى و چشم پوشى را بگيريم ، خواهيم ديد اين عامل جز ناهشيارى و غفلت از حيات و اصول آن ، چيز ديگرى نمي باشد .
در اينجا ممكن است كسى توهّم كند كه چگونه ممكن است رويدادهاى زندگى در اين دنيا آموزنده باشد ، ولى انسانها با داشتن حواسّ و نيروى انديشه و تعقّل از آن رويدادها براى خود تجربه و عبرت نيندوزند ؟ لذا امير المؤمنين عليه السّلام براى دفع اين توهّم ميفرمايد : 7 ، 9 و ما كلّ ذى قلب بلبيب ، و لا كلّ ذى سمع بسميع و لا كلّ ناظر ببصير ( بدانيد هر صاحب قلبى از خرد برخوردار نيست [ چنانكه ] هر دارنده گوشى شنوا نبوده و هر ناظرى بينا نيست ) .
اين مضمون هم در آياتى فراوان از قرآن كريم آمده است . از آنجمله : لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ يَفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لاَ يُبْصِرُونَ بِهَا [ الاعراف آيه 179] ( براى آنان دلهائى است كه بوسيله آنها نمى فهمند و چشمانى است كه بوسيله آنها نمى بينند ) .
اين اشخاص كه نمىفهمند و نمىبينند و نمىشنوند نه از آن جهت است كه وسائل فهم و بينائى و شنوائى آنان بطور طبيعى مختلّ گشته است ، بلكه از آن جهت است كه مدير درونى آنان ( من ) بجهت قرار گرفتن در جاذبه غرائز حيوانى وسائل مزبور را به اهداف و خواسته هاى خويش كه اشباع آن غرائز است ، مشغول داشته است . و اگر چنين بود كه هر كسى كه از وسائل درك و شناخت بطور طبيعى برخوردار بود ، بالضّروره از معرفت بهرهمند مىگشت ، وجود صاحبنظران و اصحاب معرفت در اقلّيّت اسف انگيزى كه در تمامى طول تاريخ ديده مىشود ، نبود . ولى اگر در فرهنگ اقوام و ملل گشت و گذارى داشته باشيم ، خواهيم ديد در همه آن فرهنگها ، مضمون اين جمله « كه انسان موفّق به معرفت توأم با انسانيّت مانند كيمياء است » وجود دارد .
در اين سخن كوتاه دقّت فرمائيد « اگر ديديد كه در شمارش انسانهاى كمال يافته در يك قرن از شماره انگشتان دست ( ده تا ) تجاوز كرديد ، حتما بدانيد به اختلال باصره مبتلا هستيد » . 10 ، 17 فيا عجبا و ما لى لا أعجب من خطإ هذه الفرق على اختلاف حججها فى دينها ، لا يقتصّون أثر نبىّ و لا يقتدون بعمل وصىّ ، و لا يؤمنون ، بغيب و لا يعفّون عن عيب ، يعملون فى الشّبهات و يسيرون فى الشّهوات ( شگفتا و چرا از خطاكارى اين فرقهها با اختلاف استدلالهائى كه در دين خود دارند ، در شگفت نباشم . اينان نه از اثر پيامبرى تبعيّت مىكنند و نه از كردار وصيّى پيروى مينمايند . نه ايمان به غيبى مىآورند و نه عيبى را چشم پوشى مىكنند [ يا و نه از عيبى خوددارى و عفّت ميورزند ] . عمل در مشتبهات مىكنند و سير در شهوات . )
اگر از روش پيامبر و عمل وصىّ او پيروى كنند اختلاف از ميان آنان برداشته ميشود
آنان خطا كارند و هر يك براى اثبات راهى كه پيش گرفته است دليلى ارائه ميدهد و بآن دليل چنان تكيه ميكند كه او را از تبعيّت رسول الهى باز ميدارد و از الگو گرفتن از عمل وصيّش اعراض مىكند . اختلاف تباه كننده [ نه بروز نظريّات گوناگون سازنده ] همواره ناشى از دخالت معلومات محدود با خواستهها و هدفگيري هاى شخصى مي گردد كه هيچ اصل و قانونى را با قطع نظر از آن معلومات و خواسته ها و هدفگيري ها برسميّت نمي شناسد .
گويا هنوز وقت آن نرسيده است كه بشر به وجود اصل و قانون براى وجود خويش اعتراف كند ولى تأخير ما آدميزادگان در اعتراف به اينكه ما در هر حال و شرائط كه باشيم ، « قانونى وجود دارد كه بايستگىهاى ما را بيان مىكند » و واقعيّاتى وجود دارد كه « آنچنانكه هستيم » ما را در بردارد چيزى جز تأخير در رشد مطلوب ما نيست . بايد اين حقيقت را بدانيم كه فقط خدا است كه هيچ اصل و قانونى خارج از ذات او نميتواند هويّت او را تفسير كند و براى او « بايستگى » ايجاد كند زيرا او است خالق همه اصول و جاعل همه قوانين .و بهر حال و با هر تفسيرى كه براى هويّت بشر داشته باشيم ، او هرگز نخواهد توانست حتّى يك لحظه از زندگى بر روى زمين را بدون اصل و قانونى كه بيرون از اختيار و خواسته هاى او است ، سپرى نمايد .
اطمينان بخشترين طرقى كه انسان مىتواند براى « حيات معقول » خود در اين دنيا انتخاب كند ، بايد از مبدئى باشد كه همه حقائق و نهادها و اسرار وجودى او را « آنچنانكه هست » بداند و همچنين طريق انتخاب شده بايد به همان مبدء مستند باشد كه همه بايستگى ها و شايستگى هاى انسان را در ارتباط وى با طبيعت و با ديگر همنوعان و با خويشتن و با خدا بداند و در اختيار او بگذارد . همه صاحبنظران همه جانبه نگر مي دانند كه نشان دهندگان اين طريق حيات بخش رسولان الهى هستند كه از طرف خداوند حكيم و مهربان و داناى مطلق در ميان انسانها مبعوث شده اند . آيات قرآنى بر اين حقيقت تأكيد مىكند كه يكى از هدفهاى حياتبخش بعثت پيامبران عظام منتفى ساختن اختلافات تباه كننده از اقوام و ملل بوده است . در بعضى از آيات اتّحاد ناشى از برگزيدن طريق رسول اللّه را نعمت معرّفى مي نمايد .
وَ اعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعَاً وَ لاَ تَفَرّقُواْ وَ اذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَآءً فَأَلّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً وَ كُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مّنْهَا كَذَلِكَ يُبَيّنُ اللّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلّكُمْ تَهْتَدُونَ [ آل عمران آيه 103] .
( همگى به طناب الهى چنگ بزنيد و از هم پراكنده نشويد . و نعمت خداوندى را بياد بياوريد كه شما دشمنان همديگر بوديد و خداوند ميان دلهاى شما را تأليف فرمود در نتيجه شما با نعمت خداوندى برادرانى گشتيد . و شما بر لبه پرتگاهى از آتش بوديد كه خداوند شما را نجات داد ، بدينسان خداوند آيات خود را براى شما توضيح ميدهد باشد كه هدايت شويد . ) در مورد اختلاف مردم و اينكه اراده تشريعى خداوند متعال بوسيله ارسال رسل بر طرف كردن اختلافات مخرّب بوده است ، آيات متعدّدى در قرآن آمده است . بدانجهت كه اين مبحث از اهمّيّت فوق العادهاى برخوردار است ، لذا در اين جا بطور مختصر آيات مربوطه را مورد بررسى قرار ميدهيم :
اختلافات مردم و كوشش جدّى پيامبران الهى در طريق منتفى ساختن يا تنظيم آنها
پيش از ورود به بررسى و مطالعه آيات مربوطه ، مقدّمهاى را درباره اختلاف و انواع آن بيان ميداريم :
بدانجهت كه مصاديق و موارد و انواع اختلافات جاريه ميان انسانها بسيار متعدّد و متنوّع مىباشد ، لذا بدست آوردن يك تعريف جامع افراد و مانع اغيار بر مبناى حدّ تامّ منطقى براى مفهوم اختلاف بسيار دشوار است ،لذا در اين مبحث بيك تعريف توصيفى درباره اختلاف قناعت مىورزيم و سپس انواع آنرا متذكّر مي گرديم و آنگاه آيات قرآنى را در اين موضوع مورد بررسى و بهرهبردارى قرار مي دهيم . تعريف توصيفى اختلاف را مي توان چنين در نظر گرفت كه دو يا چند نفر درباره يك موضوع كه براى درك و پيدا كردن نظر درباره آن ، طرح شده است ، دو يا چند قسم درك و نظر بدست بياورند كه هر يك از آنها براى درك كننده و بدست آورنده نظر ، مقبول و براى ديگرى نامقبول بوده باشد . البتّه چنانكه تذكّر داديم ، اين تعريف فقط براى توصيف اجمالى اختلاف گفته شد كه باين بحث مربوط مى شود . توجّه به تنوّع انواع و افراد و مصاديق اختلاف ، اين مفهوم را روشن تر خواهد ساخت .
انواع اختلاف بديهى است كه انواع اختلاف با نظر به موضوع مورد اختلاف و انسانهائى كه با يكديگر اختلاف دارند متعدّد و متنوّع مىباشد . ما به مقدارى از اصول آنها اشاره مى كنيم :
1 اختلاف در انتخاب وسيله با اتّحاد در هدف . نظير اينكه چند نفر در اينكه بايد زمين شخصى را براى زراعت شخم كنند اتّحاد نظر دارند ، ولى در اينكه كار شخم با كدامين وسيله بايد باشد ، اختلاف دارند . اين نوع اختلاف در حيات بشرى بسيار شايع و فراوان است ، چه در امور مادّى و چه در واقعيّات معنوى ، مثال امر مادّى را متذكّر شديم . مثال معنوى اين اختلاف ، مانند اختلاف در وسيله كمال كه تقرّب به خداوند است با وحدت هدف كه عبارتست از تقرّب به خدا . يعنى چند نفر ميدانند و پذيرفتهاند كه تقرّب الى اللّه هدف مطلوب انسان است ، زيرا كه كمال مطلوب است ، حتّى ممكن است همين هدف كه مورد وحدت نظر است طريق مشتركى داشته باشد كه آن هم مورد وحدت نظر است ، مانند تزكيّه نفس و پاك ساختن آن از رذائل و زشتىها ، ولى در وسيله اى كه انسانها را بآن هدف و طريق مشترك ميرساند اختلاف نظر داشته باشند .
2 اختلاف در خود هدف كه مثلا آيا فعّاليّت هنرى فقط بعنوان اين كه هنر است مىتواند هدف قرار داده شود ؟ همچنين آيا علم بدانجهت كه علم است ميتواند هدف واقع شود ؟
3 گاهى اختلاف در تعيين هدف از ميان حقائق مختلفى است كه براى هدف بودن طرح شدهاند . مانند اينكه اشخاصى مىگويند : هدف از اين زندگانى عبارت است از حدّ اكثر برخوردارى از لذّت ، و جمعى ديگر مىگويند هدف عبارتست از احساس سعادت در اين زندگانى ، عدّهاى ديگر مى گويند :
هدف عبارتست از كمال وجودى كه در نهاد انسانها احساس مى گردد .
4 اختلاف صورى كه عبارتست از اتّحاد در حقيقت و اختلاف در شكل و صورت ، مانند اتّحاد در لزوم آماده كردن محيط براى زيست با اختلاف در شكل آن .
5 اختلاف در تفسير ، باين معنى كه واقعيّتى در روياروى اشخاص قرار گرفته است و اصل وجود آن واقعيّت مورد وحدت نظر است ، و اختلاف در تفسير و توضيح آن است . مانند پديده حيات كه بعنوان يك واقعيّت پذيرفته شده است ولى در تفسير آن از نظر هويّت و ارزش مورد اختلاف نظر مىباشد .
6 اختلاف در علل وجودى يك واقعيّت . در اين نوع اختلاف هم ، اصل واقعيّت مورد وحدت نظر است ، حتّى ممكن است اشخاص در تفسير هويّت و ارزش هاى آن نيز تا حدودى اتّفاق نظر داشته باشند . ولى در اينكه علل طبيعى و غير طبيعى حيات چيست ، دچار اختلاف نظر باشند .
7 اختلاف ناشى از موضع گيريها در برابر واقعيّتها . ساده ترين مثال براى اين اختلاف قرار گرفتن اشخاص در برابر اجسام با فاصلههاى مختلف است . كسى كه در نزديكى كوهى مرتفع ايستاده و بآن كوه مىنگرد ، قطعا آن كوه را بلندتر از كسى خواهد ديد كه از فاصله دور بآن مىنگرد . اين قسم از اختلاف بحسب موضعگيريهاى متنوّع ، بسيار فراوان مىباشد مانند اختلاف در موضعگيريهاى طبيعى ، قراردادى ، ارزشى ، فرهنگى ، و زمانى و غير ذلك .
8 اختلاف ناشى از گرايشهاى آرمانى در زندگى .
9 اختلاف ناشى از اعتقادات دينى و مكتبى ، اجتماعى و سياسى و غير ذلك .
10 اختلافات ناشى از كمّيّت و كيفيّت معلومات و تجارب در زندگى و پديدههاى آن .
بطور كلّى هيچ يك از اين اختلافات بجز اختلاف نوع سوّم هر اندازه هم شديد بوده باشد ، ماداميكه مستند به خود محورى نباشد ضررى به انسانها وارد نمىسازد . بلكه اگر اين اختلافات با بصيرت كامل تعقيب شود ، قطعا بهماهنگىهائى معقول منتهى ميگردد كه خود موجب پيشرفتهاى مادّى و معنوى ميگردد . بهمين جهت است كه اختلاف را بر دو قسم اساسى تقسيم مى كنيم :
1 اختلاف تباه كننده 2 اختلاف سازنده . در آن ده نوع اختلاف كه بعنوان نمونهاى از اصول متذكّر شديم ، هيچ اختلافى وجود ندارد كه ذاتا تباه كننده باشد . تباهىهاى اختلاف از موقعى شروع مىشود كه خود محورى اشخاص اختلاف كننده بجوشد و خودمدارى در ارتباط با واقعيّات جاى واقعيّات را بگيرد . و همانطور كه در بحث گذشته گفتيم واقعيّت و اصل و قانون جدا از خود زير پا گذاشته شود . لذا عدم ايمان به غيب و غوطهور شدن در عيوب و عيبجوئىها و عمل به مشتبهات و حركت در شهوات ، براى آنان امورى كاملا طبيعى خواهد بود ، زيرا انسان خودمدار در خود طبيعى خويش نه تنها غيبى نمىبيند ، بلكه چنان گرايش شديد به محسوس در نهاد اين خود وجود دارد كه عامل مبارزه با اعتقاد به غيب محسوب مى شود .
شايد همه صاحبنظران اين حقيقت را پذيرفته باشند كه تنوّع آراء و عقائد ناشى از باز بودن ميدان فعّاليّتهاى مغزى و گسترش سطوح گوناگون دو قلمرو انسان و جهان يكى از عالىترين عوامل گسترش و عميق شدن معرفت بشرى و پيشرفت وى در صحنههاى حيات مىباشد ، نهايت امر چند شرط اساسى را بايد در اين تكاپوى متنوّع و بيكران در نظر گرفت :
شرط يكم همانطور كه اشاره كرديم پرهيز از خود محورى كه نتيجهاى جز خلاصه كردن همه واقعيّات و حقايق در هويّت و خواستههاى خود طبيعى ندارد . اين پديده همواره بر مبناى « من هدف و ديگران وسيله » حركت مىكند و وجود و بقاى آن بدون مبناى مزبور قابل تصوّر نيست . اين بيمارى مهلك است كه سطور همه اوراق تاريخ بشرى را نه تنها پر از سطور بيان كننده اختلافات تباه كننده نموده است ، بلكه همواره خود محوران مبتلا به بيمارى مزبور عواملى ساختگى را براى اختلاف درست كرده و از آنها براى مقاصد خود سوء استفاده نمودهاند [ اين شعار حياتسوز و بنيانكن ( اختلاف بينداز ، آقائى كن ) آسيبهائى را بر ارزشها و فرهنگهاى مثبت بشرى وارد آورده است كه محال است به كمتر از نابودى هويّت انسانى انسان قناعت بورزد ، شگفتآورترين قضيّه در اين جريان اينست كه خود كسانى كه براى جاه و ثروت چند روزه دنيا از شعار فوق استفاده مىكنند ، خود نيز دير يا زود ، اگرچه در نسلهاى بعدى مكافات مبارزه با حيات انسانها را ميبينند ،ولى كو ديده عبرتبين و كو انسان فردانگر] .
حتّى اين بيماران در گذرگاه قرون و اعصار براى ايجاد اختلافات تباه كننده انگور و اوزوم و عنبها را كه الفاظ مختلف براى يك معنى مى باشند ، چنان بجنگ هم انداختهاند كه هيچكس توانائى تصوّر نتايج ويران كننده آنها را ندارد ، چنانكه هيچ كس نمىتواند جنازههاى بخاك و خون افتاده در كشتارهاى بشرى را از نظر كمّيّت و كيفيّت محاسبه نمايد .
هدف رسالت پيامبران عظام نشان دادن هدف اصلى حيات و حكمت هستى است . و آنان با بيان اين هدف و حكمت اختلافات تباه كننده را از ريشه منتفى مىسازند ، اگر باين رسالت حيات بخش عمل شود ،
بقيّه اختلافات بعنوان عامل گسترش معرفت و نظم مجموعى حيات مفيد مىباشد . 18 ، 19 المعروف فيهم ما عرفوا و المنكر عندهم ما أنكروا ( معروف ( نيكو ) در نظر آنان چيزيست كه ( خود ) آنان به نيكوئى بشناسند و معروفش بدانند و منكر و ناشايست در نزد آنان چيزى است كه ( خود ) آنان زشتش بدانند ) .
دو نوع ملاك قرار گرفتن من براى خوبىها و بدىها و بايستىها و نبايستىها
اغلب بلكه بيك اعتبار همه انسانها ملاك خوبىها و بدىها و حقيقتها و باطلها و زشتىها و زيبائىها را بين خودشان ميدانند و با اين گونه تلقّى ،از اصول و قواعدى كه مبناى واقعيّات را بيان مىكنند ، دور مىافتند ، بلكه با آنها راه تصادم و تضادّ پيش مىگيرند و خود را از اصول و قوانين دور مىسازند . غالبا بدانجهت كه منهاى مردم از تهذّب و تخلّق به اخلاق والاى انسانى بركنارند ، لذا آن من كه براى خوبىها و بدىها و حقيقتها و باطلها و زشتىها و زيبائىها ملاك قرار داده مىشود ، آلوده و ظلمانى و مخلوط به طبيعت محض و دور از رشد مىباشد . در اين صورت است كه گفته مى شود :
فلان شخص خود محور است . مختصّات اين نوع ملاك قرار گرفتن من در جملات امير المؤمنين ( ع ) كه مورد تفسير ما است ، بقرار زير آمده است :
تتمه دو نوع ملاك قرار گرفتن من براى خوبىها و بدىها و بايستىها و نبايستىها
20 ، 24 مفزعهم فى المعضلات إلى أنفسهم و تعويلهم فى المهمّات على آرائهم ،كأنّ كلّ امرىء منهم إمام نفسه ، قد أخذ منها فيما يرى بعرى ثقات ،و أسباب محكمات ( پناهگاهشان در مشكلات ، خودشان هستند و مرجعشان در امور مهمّ ،آراء و نظريّاتى است كه خود ابراز مىدارند ، گوئى هر شخصى از آنان امام خويشتن است هر شخصى چنين مىپندارد كه در نظريّات خود به طنابهاى مورد اطمينان چنگ زده و دستاويزهاى محكمى [ براى وصول بواقعيّات ] بدست آورده است . ) براى توضيح ملاك قرار گرفتن من به آن نوعى كه امير المؤمنين عليه السّلام در اين سخنان مطرح فرمودهاند بايد دو نوع ملاك قرار دادن من را با نظر به دو نوع من براى خوبىها و بدىها و بايستىها و نبايستىها مورد بررسى قرار بدهيم :
نوع يكم من با هويّت خود طبيعى محض
ملاك همه خوبىها و بدىها و بايستىها و نبايستىها قرار داده مىشود . مقصود از من با هويّت خود طبيعى محض ، همان عامل مديريّت حيات طبيعى محض است كه در همه جانداران از افعى و عقرب گرفته تا يك انسان عادل و وارسته و داراى درونى پر از فروغ معرفت ، وجود دارد . بدانجهت كه اين من جز تورّم و سلطهبر « جز خود » و گردانيدن همه حقائق و واقعيّات در مسير دو پديده مزبور ( تورّم و سلطه ) حركت نمى كند ، لذا اين من محورى همه خوبىها و بدىها و بايستىها و نبايستىها و قوانين و قضايا را بر مبناى خود مىسنجد و نفى و اثبات مى كند .
بهمين جهت است كه اين من با هويّت خود طبيعى محض اگر دستمالى ناچيز را بخواهد ، و براى بدست آوردن آن دستمال آتش به صدها قيصريّه و شهر بزند نه تنها كمترين نگرانى نخواهد داشت ، بلكه چون با بدست آوردن آن دستمال ناچيز احساس وصول به مقصود مينمايد ، بسيار خوشحال هم خواهد گشت اين من محورى خانمانسوزترين آتشى است كه در دودمان بشرى افتاده و تاريخ او را بصورتى در آورده است كه مىدانيد و مىبينيد . و در يك جمله مختصر اين من محورى است كه تا كنون باعث ادامه تاريخ طبيعى و حيوانى براى انسانها بوده و از ورود به تاريخ انسانيّت محرومشان نموده است .
من اطمينان دارم باينكه لزوم ادامه تاريخ بشرى با اين منها كه قدرت پرستان خود كامه شايستگى آنرا به مردم تلقين مينمايند مردم را در معرض خريد و فروش قرار ميدهند . آن من عالى انسانى كه ملاك خوبىها و بدىها و بايستىها و نبايستىها را از مبدء اعلاى كمال و اصول و ضوابطى بالاتر از محدوده خواستههاى من با هويّت طبيعى محض اتّخاذ نموده است ، هرگز انسان را نمىخرد و نمىفروشد و دلاّل اين خريد و فروش وقيحانه نمى گردد .
نوع دوم من با هويّت « خود » پويا بسوى كمال
ترديدى نيست در اينكه اين من كه بايد گفت : مطلوب هر كسى است كه تا حدودى انسان را شناخته است بدانجهت كه همواره در حركتى رو به بالا است ، نمىتواند حتّى يك لحظه به دور خود بپيچد و حتّى نميتواند يك لحظه در مقابل آينهاى توقّف نموده و در خود بنگرد ، زيرا بقول انسان شناسان بزرگ : « اگر جوهر لطف در آيينه بروى خود بنگرد ، مبدّل به سنگ خارا ميگردد . » بنابراين ، مختصّ اساسى كه در من با هويّت « خود » پوياى بسوى كمال وجود دارد : هرگز نمىتواند خود طبيعى محض را ملاك خوبىها و بدىها و بايستىها و نبايستىها قرار بدهد ، زيرا خود اين من بهتر از همه ميداند كه وسائل و درجات رشد و كمال خارج از ذات آن خود طبيعى است كه با دو وسيله جلب لذّت و دفع ضرر شخصى فعّاليّت مينمايد ، و هيچ چيزى را جز مديريّت همان ارگانيسم كه در آن وجود دارد ، نمى شناسد و نمى پذيرد . از همين جاست كه مىبينيم كسانى كه روابط را بر ضوابط مقدّم مىدارند ، همانها هستند كه من با هويّت خود طبيعى محض را ملاك همه شئون حياتى قرار ميدهند . از اين قاعده كلّى كه براى ما دو نوع من را در ارتباط با خوبىها و بدىها و بايستىها و نبايستىها نشان ميدهد ، دو نتيجه فوق العاده با اهمّيّت در مسائل انسانى بدست مي آيد :
نتيجه يكم خود را پيشوا فرض كردن و بدنبال خود راه افتادن مختصّ « من » با هويّت طبيعى محض مىباشد
اين نتيجه از روشنترين خواصّ طبيعى آن من محورى است كه من در آن با هويّت طبيعى محض ، محور قرار گرفته است . توجّه چنين انسانهائى به صعود و نزول و نقص و كمال و پيشرو و پيرو ، قطعا يك توجّه عارضى و بىپايه است در چنين توجّهى از يادگارهاى دوران ماقبل من محورى محض است كه با شروع حالت مزبور از صحنه درون بكلّى خارج ميگردد .
توضيح اينكه وقتى كه من با هويّت طبيعى محض سلطه و اقتدار مطلق را در اداره شئون موجوديّت آدمى بدست آورد ، هيچ موقعيّتى را بالاتر از خود نمىبيند كه من را براى رسيدن بآن توجيه نمايد . براى اين اشخاص هر يك از مفاهيم عدالت و فضيلت و صفا و يكرنگى و احترام ذات انسانها حتّى نمود عملى آن مفاهيم ، اگر پوچ و بىمعنى و ناشى از ضعف صاحبان آن صفات و اعمال تلقّى نشود ، قطعا آنها را با ملاك سود و لذّت شخصى ارزيابى خواهند نمود ، يعنى اگر آن حقايق و تحقّق عينى آنها براى دارندگان « من » با هويّت خود طبيعى محض ،سودى مادّى و يا لذّتى در برداشته باشد بعنوان عامل سود و لذّت مىتوانند مطرح شوند و بس .
اسلام اين گونه انسانهاى بى اصل و بى من انسانى را هوى پرست مينامد كه امام خويشتنند . و ميدانيم كه « هوى » كه خواستن بر مقتضاى خود طبيعى است هيچ واقعيّت و اصلى را مافوق خود نمىپذيرد كه براى وصول بآن ، حركت كند و از اين حركت كه مبدء و مقصد و سمت و انگيزهاى والا دارد ، [ ونشان دهنده و توجيه كننده بسوى آن را امام ، پيشوا ، پيشرو ، مربّى ، رهبر و غير ذلك تلقّى مي نمايد ] خود را با قبول پيروى از رهنما در آن حركت صعودى قرار بدهد . وقيحترين پديدهاى كه محصول هوى پرستى است ، بر هم زدن همه ارزشها و عظمتها و ضرورتها و دگرگون كردن همه واقعيّات و ضوابط و اصول است كه مخالف « هوى » بوده باشد در اينجا لازم است كه مختصّات و نتائج من محورى با هويّت خود طبيعى محض را كه عامل حركتش در زندگى فقط هواى نفس است ، مورد مطالعه قرار بدهيم :
يعنى بايستى براى شناخت مختصّات و نتايج من محورى مزبور كه انسان را امام خويشتن مينمايد ، مختصّات و نتايج هواى نفس را مورد مطالعه دقيق قرار بدهيم :
1 تكبّر و نخوت و بيمارى خود بزرگ بينى يكى از مختصّات هوى پرستى و امام خويشتن بودن است
انسانهاى « من محور » كه در زندگى فقط با عامل « هوى » حركت مىكنند ، نميتوانند از اين بيمارى نجات پيدا كنند . أَفَكُلَّمَا جَآئَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنْفُسُكُمْ اسْتَكْبَرْتُمْ [ البقره 87] ( آيا هر موقعى كه رسولى چيزى را بياورد كه نفسهاى شما آنرا نخواهد تكبّر ميورزيد . ) يعنى هوى پرستى شما موجب استكبار و نخوتى مىشود كه شما را از پذيرش حقايق باز ميدارد .
اين يك قاعدهاى كاملا بديهى است كه ملاك واقعيّتها و حقايق و بايستگىها و شايستگىها مافوق « من » با هويّت خود طبيعى محض است ، لذا مقاومت و لجاجت در برابر امور مزبوره كه معلول عدم تسليم به چيزى « جز خود طبيعى » است ، براى اين مستكبران و خود بزرگ بينان و فرعون صفتان طبيعىترين امرى است كه احتمال خلافش براى آنان اصلا قابل هضم نيست زيرا امامى براى آنان جز هواى خويشتن وجود ندارد .
بدبختى و سقوط بشر امروزى از آن موقع شروع گشت كه پديده هوى پرستى كه تكبّر و نخوت و خود محورى وقيح از مختصّات آن است ، [ و به اعتبار ديگر هوى پرستى از مختصّات آنهاست ] با قلم عدّهاى بنام روانشناس و روانكاو بعنوان اراده مقتضيّات طبيعى انسان روى صفحات كتابها نقش بست و با علامات دانشگاهى كه علمى بودن آنها را تضمين مي نمود مغزهاى مردم دانش پژوه را تحت سلطه خود در آورد هنوز هم با اينكه كم و بيش ساختگى بودن آن توجيهات و صحنه سازى آنها بوسيله دانشمندان نسبتا انسان شناس گوشزد مىشود ، ولى هيهات ، مدّتى است كه آب از سر گذشته و مقدارى بسيار فراوان از انسانها كه در هر دوره و جامعهاى شايد اكثريّت اسف انگيز را تشكيل ميدهند ، مسخ و حقيقت اصلى خود را از دست داده اند .
2 آنچه كه مطابق هواى هوى پرست نباشد ، هر چه باشد و از هر كسى كه صادر شود بايد با آن مبارزه كرد
مانند تكذيب و اهانت و ناتوان ساختن و حتّى كشتن او لَقَدْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِى إِسْرَآئِيلَ وَ أَرْسَلْنَآ إِلَيْهِمْ رُسُلاً كُلَّمَا جَآئَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقاً كَذَّبُوا وَ فَرِيقاً يَقْتُلُونَ [ المائده 70] ( ما از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم و رسولانى را بسوى آنان فرستاديم هر موقعى كه پيامبرى با پيامى كه نفس آنان آنرا نمىخواست براى آنان مىآمد ، گروهى از آن پيامبران را تكذيب مي كردند و گروهى ديگر را بقتل مي رسانيدند ) اين يك مختصّ كاملا طبيعى حركت بر مبناى هوى است كه اگر به هوى پرست بگويند : تو در اين حال حاضر كه با هم به گفتگو نشسته ايم موجود هستى ؟ اگر اقرار بوجود خويشتن در همان موقع آسيبى به هوى پرستى او وارد بسازد ، قطعا وجود خود را تكذيب نموده ، بنحوى از انحاء نيستى خود را در آنحال براى شما اثبات خواهد كرد ، چرا ؟ مگر واقعا چنين چيزى ممكن است كه انسان منكر وجود خويشتن گردد آرى ، زياد هم ساده لوح نباشيد ، چنين مبارزه با وجود خويشتن سرتاسر تاريخ ما را فرا گرفته است .
امّا دليل اينكه انكار وجود خويشتن براى هوى پرست ممكن است ، اينست كه موجوديّت انسان هوىپرست مانند ديگران محصول ميلياردها حوادث خارج از اختيار وى در جهان بوده است و تا آن لحظه كه خود را انكار مىكند ، كمترين آزادى اراده درباره آن حوادث ( علل و معلولات ) نداشته است ، زيرا مافوق او و خواستههاى او بوده است . پس هستى او مافوق هواى او در جريان بوده است ، و فرض اينست كه در هنگام غليان و جوشش هوىپرستى ، هيچ حقيقتى مافوق « من » با هويّت خود طبيعى محض كه حركتش فقط بر مبناى هوى است ،براى هوى پرست وجود ندارد ، لذا اگر انكار وجود خويشتن موافق هوى باشد با كمال آرامش خاطر ميتواند هستى خود را منكر شود . گاهى مبارزه هوى پرستان با حقيقت و حاميان آن با تكذيب و اهانت و آزار امكان پذير نيست ،در اين صورت نوبت به از بين بردن حمايت كننده حقّ ميرسد .
در مبارزه حاميان حقّ با هوى پرستان در طول تاريخ ، همه پديدههاى فوق ( تكذيب و اهانت و آزار و محروميّت از ضرورتهاى زندگى و قتل ( شهادت ) بوقوع پيوسته است . متأسّفانه بايد گفت : با اين همه ادّعاى تكامل و فرياد درباره پيشرفت بشرى كه ( اغلب كتابهاى نوشته شده در اين قرن آنرا در صفحات خود مىگنجانند ) همان پديدههاى فوق از طرف قدرتمندان هوى پرست درباره مستضعفان و ناتوانان در جريان است . منشأ اين سقوط و بدبختى در عين پرواز به كرات فضائى و داشتن ميليونها مجلّد كتاب درباره بايستگىها و شايستگىهاى انسانى و با داشتن قدرت علمى شگفت انگيز چيست ؟
البتّه تا كنون براى تعيين و توضيح اين منشأ مطالبى بسيار فراوان گفته و خواهند گفت ، ولى بنظر مىرسد اساس همه آن گفتهها اگر مطابق منطق واقع بينانه بيان شده باشند ، همان است كه درد و درمان شناس انسانها ،علىّ بن ابيطالب ( ع ) فرموده است كه اينان « امام خويشتنند »
3 هوى پرستى و امام خويشتن بودن ، براى خود معبودها مى سازد
تا احساس بسيار ريشهدار پرستش را كه در درون اوست ، با آن معبودهاى ساختگى و دروغين اشباع نمايد . همه ما ميدانيم كه هوى چيزى نيست كه واقعا قابل پرستش بوده باشد زيرا با نظر به معنايى كه پرستش دارد ، قابل تعلّق بر هوى نيست ، در پرستش وجود عظمت حقيقتى كه مورد پرستش قرار مىگيرد و موجب تكامل پرستنده مىباشد ، امرى است ضرورى در صورتيكه هوى عبارتست از خواستن و ميل به آنچه كه خود طبيعى محض مىخواهد . بنابر اين ، احساس پرستش حقيقى با حركت بمقتضاى هوى ، بهيچ وجه اشباع نمىگردد . لذا هوى پرست هم مجبور است مانند ديگر انسانها ، بهر ترتيب است پاسخ اين احساس بسيار ريشهدار را براى وجدان خود [ اگر مانده باشد ] آماده نمايد .
در نتيجه خود را به ساختن و پرداختن بتهاى متنوّع مجبور مى بيند . اين بتها همانطور كه شامل بتهاى رسمى مانند هبل و عزّى و لات و منات مىباشد ، شامل جاه و مقام و پول و شهرت و ثروت و غير ذلك مي گردد .
إِنْ هِىَ إِلاَّ أَسْمَآءٌ سَمَّيْتُمُوهَآ أَنْتُمْ وَ آبَآؤُكُمْ مَّا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إلاَّ الظّنَ وَ مَا تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جَآئَهُمْ مِن رَبّهِمُ الْهُدَى [ النّجم آيه 23]( آن بتها جز نامها [ ى پر طنطنه ] چيزى نيستند كه شما و پدرانتان آنها را نامگذارى نمودهايد در صورتيكه ماوراى اين نامها حقيقتى ديگرندارند ، خداوند برهانى با آن بتها نفرستاده است كه شما بدان متوسّل شويد ، مشركان جز از پندار و هواى نفس پيروى نمىكنند و قطعا براى آنان از طرف پروردگارشان هدايت آمده است ) .
4 هوى پرستى و امام خويشتن بودن از حقّ و عدالت منحرف مى سازد
اين يكى از بديهىترين و فراگيرترين خواصّ هواى پرستى است كه هيچگونه استثنائى ندارد . اگر ما اندك توجّهى باين حقيقت داشته باشيم كه هوى هيچ قانونى را نمىشناسد و نمىپذيرد ، در صورتيكه عدالت عبارتست از رفتار مطابق قانون ، خاصّيّت مزبور براى هوى پرستى كاملا روشن ميگردد . همچنين اگر به اين قضيّه بديهى توجّه داشته باشيم كه حقّ آن واقعيّت ثابت است كه شايستگى واقعيّت و ثبات و منشأ قرار گرفتن براى قوانين را دارا مىباشد ، تضادّ آن را با هوى و هوى پرستى كه هيچيك از مفاهيم موجوديّت در هويّت حقّ را [ كه اشاره كرديم ] نمىشناسد و نمىپذيرد ، واضح ميگردد . خداوند مي فرمايد :
فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ [ص آيه 26] ( پس ميان مردم بر مبناى حقّ حكم كن و از هوى پيروى مكن كه ترا از راه خداوندى گمراه و منحرف ميسازد . ) و ما ميدانيم كه حقّ و عدالت فقط در سلوك و حركت در راهى است كه خداوند بوسيله پيامبران و عقول و وجدانها معرّفى فرموده است . بنابر اين ،امام خويشتن بودن انحراف از حقّ و عدالت را مانند يك معلول جبرى بدنبال خواهد داشت .
5 هوى پرستى و امام خويشتن بودن هيچ نظم و قانونى را در جهان هستى نمى شناسد .
امشب هواى هوى پرست اينست كه چند ساعت بيش از آنچه قانون منظومه شمسى اقتضا مىكند ادامه پيدا كند ، زيرا ساعت اوّليّه شب را با ميگسارى و عشرتهاى حيوانى گذرانده و ساعات خواب را از دست داده است لذّت جوانى بسيار شيرين و خوشايند است ، كالبد مادّى بدن و قوانين حاكم بر آن ، بايد بنحوى ساخته و تنظيم شود كه يا اصلا ميانسالى و پيرى وجود نداشته باشد و يا حدّاقلّ دوران جوانى دوازده هزار و سيصد و پنجاه و نه سال و يازده ماه و بيست و نه روز باشد و روز آخر هم روز ميانسالى و پيرى باشد كه فرشتگان ملأ اعلا در غروب همان روز با وسائل موسيقى بسيار عالى و دسته گلهاى بسيار معطّر و زيبا از بهشت برين بيايند و دست بر سينه در برابر وى بايستند و اوّلا صلوات و سلام خدا را به وى برسانند و سپس خواهش كنند كه بفرمائيد برويم به بهشت برين كه از اين ساعت همه حور و قصور و نعمتهاى بينهايت بهشتى انتظار مقدم مبارك حضرت مستطاب عالى را ميكشند و منّت بر گردن همه بهشتيان از پيامبران و اولياء و ديگر وارستگان اولاد آدم ( ع ) بگذاريد و با قدوم مبارك خود به بهشت آنان را قرين سعادت بفرمائيد اصلا همه آنان براى ملاقات و ديدار جمال زيباى شما به بهشت آمدهاند هوى پرست مي خواهد كه آتشهاى دنيا در برابر او با كمال تعظيم بايستند و پس از درود و سلام با كمال ادب و احترام باو بگويند : ما آتشها غلط مىكنيم كه اگر به انبار بنزين شما اصابت كرديم آنرا شعله ور بسازيم ما شعلهها با پيروى از هواى حضرت عالى در ميان انبار بنزين مبدّل به خربزه شيرين مى شويم و اگر بخواهيم بنزين را مبدّل به شربت گوارا مينمائيم . . . بهر حال ميل ميل حضرتعالى است و هويّت و قانون و مختّصات ما هم تابع هوى و خواسته هاى حضرت مستطاب اجلّ افخم اشرف عالى است از ديدگاه هوى پرست نظم ستارگان و موجوديّت و فاصله آنها با ما كاملا بر خطا و ناشايست است ، زيرا اوّلا نميبايد فاصله زمين با ستارگان اينقدر زياد باشد و ثانيا بجاى ميلياردها ستاره ، مىبايست سيب و گلابى و انگور و خيارهاى خوشمزه و اسكناسها از آسمان آويزان شوند و فاصله ما بين زمين و آسمان هم باندازهاى باشد كه با رفتن از نردبان سه پلّهاى كه در منزل دارد به آن ميوهها و اسكناسها برسد وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَآئَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ [ المؤمنون آيه 71 ] ( و اگر حقّ از هواهاى آنان پيروى كند ، آسمانها و زمين تباه ميشوند )
6 تقديم روابط بر ضوابط ناشى از هوى پرستى است كه آغازش امام خويشتن بودن و پايانش نابودى همه ارزشها و اصول و قوانين است
آنچه كه هدف اعلاى همه اديان الهى و مكتبهاى مستند به حكمت عاليه و عرفان مثبت انسانى بوده و بيان كننده موضوع اساسى رسالت پيامبران عظام و اولياء اللّه و حكماى راستين [ نه فلسفه بافان حرفهاى ] و عرفاى حقّ طلب [ نه ارباب وجد و لذائذ روانى ] ميباشد ، عبارت است از تبليغ و روشن ساختن واقعيّتهائى كه وصول به رشد و كمال مطلوب [ از آغاز تاريخ حيات بشرى تاكنون ] بدون آن واقعيّات امكان پذير نمىباشد . چنانكه در مبحث گذشته گفتيم اين واقعيّات امورى مافوق خود طبيعى و خواستههاى آن است . براى توضيح اين اصل اساسى مثالهائى چند مطرح مينمائيم :
1 خود طبيعى بطور مطلق سودجو ( منفعت طلب ) است و منظور از منفعت طلبى ، جويندگى براى بدست آوردن هر چيز مفيد بحال آن است . هويّت خود طبيعى كه با هيچ اصل و قانون و مهارى سازگار نيست ، در اين فعّاليّت ( منفعت طلبى ) هيچ حدّ و مرز و شرط و مانعى نمىشناسد . [ بدانجهت كه پديده منفعت طلبى مانند يك پديده كلّى در همه انسانهائى كه با خود طبيعى زندگى ميكنند ، رواج كامل دارد ، بايد براى هويّت و كمّيّت و كيفيّت آن ، حدود ]
2 خود طبيعى خواهان لذّت است و بنابر اين ، عدالت كه ممكن است گريبان كسى را بگيرد تا حقوق مردم را از وى استيفاء كند و در صورت استنكاف تلخى كيفر را به وى بچشاند ، قطعا مخالف لذّت بوده و دردآور است ، زيرا عدالت مافوق خود طبيعى و خواستههاى آنست . اعتراف به حقيقت كه منتهى به ضرر شخص بوده باشد مطابق خواسته خود طبيعى نيست ، ولى براى من عالى انسانى قوامى بدون شناخت حقيقت و اعتراف بآن وجود ندارد .
3 خود طبيعى خود را هدف و ديگران را هر چه و هر كه باشد وسيله ميداند . بهمين جهت است كه سرتاسر تاريخ را حقّكشى و زورگوئى و لذّت پرستى و تعدّى فرا گرفته است . بلكه بايد گفت : همه دردها و بدبختىها و تجاوزها و ستمهائى كه براى انسانها رويداده است ، معلول همين علّت است كه خود طبيعى همواره و در همه شرايط خود را هدف و ديگران را هر چه و هر كه باشد وسيله ميداند . اين علّت موقعى كه خود طبيعى حالت اجتماعى بخود ميگيرد با يك صورت حقّ بجانب ( اجتماع ما ) كه در ظاهر فرديّت خود طبيعى را محو در اجتماع نموده است ، طوفان كور كننده بر پا مىكند .
حال كه اثبات شد خود طبيعى با نظر به هويّت « خود هدفى » كه دارد نميتواند واقعيّات فوق خود را بپذيرد ، روشن ميگردد هر فرد و جامعهاى كه روابط را بر ضوابط مقدّم بدارد و مبناى كار را بر روابط محض استوار بسازد ، نتوانسته است از مرحله خود طبيعى بگذرد . تقديم روابط بر ضوابط در عين حال كه ارزش و عظمت و ضرورت ضوابط را ساقط مىكند ، موجب تورّم خود طبيعى آن مردمى مىشود كه بملاك ارتباطات بر قانون و ضابطه مقدّم گشتهاند و به تعبير رايج « عزيزان بى جهت » كه ضوابط را قربانى خواستههاى نفسانى و هواهاى خود نمودهاند . آيات قرآنى و احاديث كه از جهت كثرت فوق تواتر معمولى ميباشد ، در محكوم ساختن تقديم روابط بر ضوابط ، با بيانات متنوّع آشكارترين مطالب را بيان نمودهاند . تمايل به خويشاوندىها و دوستىها و ديگر عوامل الفت و انس كه موجب بوجود آمدن روابط ميباشندچنانكه اشاره كرديم از خواصّ تسلّط خود طبيعى بر وجود آدمى است لذا بهر وسيلهايست بايد تمسّك به اين روابط كه گاهى سدّ بزرگى بر سر راه اجراى قوانين ميباشد ، برداشته شود و راه براى جريان صحيح قوانين و ضوابط باز شود .
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد۱5