متن سخن هفتاد و هشتم
78 و من دعاء له عليه السلام
من كلمات كان ، عليه السلام ، يدعو بها 1 اللَّهمّ اغفر لي ما أنت أعلم به منّي 2 ، فإن عدت فعد عليَّ بالمغفرة 3 . اللَّهمَّ اغفر لي ما وأيت من نفسي 4 ، و لم تجد له وفاء عندي 5 . اللَّهمَّ اغفر لي ما تقرَّبت به إليك بلساني 6 ، ثمَّ خالفه قلبي 7 . اللَّهمَّ اغفر لي رمزات الألحاظ 8 ، و سقطات الألفاظ 9 ، و شهوات الجنان 10 ، و هفوات اللِّسان 11 .
ترجمه سخن هفتاد و هشتم
از سخنان آن حضرت است كه با اين جملات دعا ميكرد 1 ( پروردگارا ، بر من ببخشا آنچه را كه درباره من از من داناترى 2 اگر بار ديگر به خطائى كه كرده بودم ، برگردم بار ديگر با بخشش خود بر من عنايت بفرما 3 خداوندا ، بر من ببخشا آنچه را كه از نفس خود وعده كردم 4 و تو درباره آن وعده از من وفا نديدى 5 بارالها ، بر من ببخشا آنچه را كه بوسيله زبانم بر تو تقرب جستم 6 ، سپس قلبم با كارى كه زبانم كرده بود ، مخالفت نمود 7 اى خداى من ، بر من ببخشا اشاراتى را كه با چشمانم نمودهام 8 و الفاظ بيمعنى و باطل را كه گفتهام 9 و اميال و تمنياتى را كه در دلم سر زدهاند 10 و لغزشهائى را كه با زبانم مرتكب شدهام 11 ) .
تفسير عمومى خطبه هفتاد و هشتم
1 ، 2 ، 3 اللَّهمَّ اغفر لى ما أنت أعلم به منّى . فأن عدت فعد علىَّ بالمغفرة ( پروردگارا بر من ببخشا آنچه را كه درباره من از من داناترى و اگر بار ديگر به خطائى كه كرده بودم برگردم ، بار ديگر با بخشش خود بر من عنايت فرما ) .
چه خطاها و معصيتهائى را كه بدون توجه به آنها يا با بى اعتنائى به پليديهاى آنها مرتكب مي شويم و نمي دانيم
مقدارى از خطاهائى را كه بدون توجه به خطا بودن آنها مرتكب ميشويم و يا خطا بودن آنها را مي دانيم ، ولى پليديهاى آنها را نميدانيم در مواقعى است كه با يك عده استشهاد و استدلالهاى بي مورد خود را فريب ميدهيم ،اين خودفريبى ها بجهت تكرار و اصرار بآنها تدريجا قبح و زشتى خود را از دست مي دهند و در نتيجه بدون اينكه از زشتى و پليدى آن خطاها كاسته شود ، آنها را مرتكب مي شويم و نمي دانيم كه چه گناهانى را انجام دادهايم و با خيال راحت هيچ توجهى بآنچه را كه انجام داده ايم ، نمي كنيم . بهمين جهت است كه خداوند در آيه شريفه دستور به بندگان مي دهد كه بگويند :
رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا أَنْ نَسينا أَوْ أَخْطَأْنا . . . [ البقره آيه 287] ( اى پروردگار ما ، ما را درباره آنچه كه فراموش كرديم ، يا به خطا افتاديم ، ما را مؤاخذه مفرما ) .
بنابر اين ، اعتراضى كه در اين مورد بنظر ميرسد كه در صورت جهل به تكليف قدرت به انجام آن وجود ندارد ، پس تكليف منتفى مي گردد ، مردود ميشود كه مسامحه در دريافت و انجام تكليف و همچنين فراموشى هاى مستند به سهل انگارى درباره تكليف ، اگرچه موجب جهل به تكليف است ، ولى اين يك جهل تقصيرى است ، نه قصورى و جهل تقصيرى تكليف و عواقب ناگوار آنرا منتفى نمي سازد .
از همين قسم است آنانكه در اين دنيا زشتى ها و معاصى را مرتكب مي شوند و نه تنها زشتى و معصيت بودن آنها را نمي دانند ، بلكه آنها را خوب و شايسته هم تلقى مينمايند قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِاْلأَخْسَرينَ أَعْمالاً . اَلَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً [ الكهف آيه 103 و 104] ( بآنان بگو : آيا بشما خبر بدهم حال كسانى را كه اعمال آنها در خسارت افتاده است ؟ آنان كسانى هستند كه كوشش هايشان در زندگانى دنيا پوچ و گمراه شده است و آنان گمان مي كنند كه كار خوبى انجام مي دهند )
لحظاتى در اينجا با قيافهاى مخلوط از خنده و گريه توقف كنيد تا بينديشيم
خوب دقت فرمائيد : هدفگيرىها و وسيله جوئى هاى ما در ارتباط با دنيا و همنوعان خود ، با رابطه اى بر كنار از روابط قانونى ، انجام مي گيرد .
باين معنى كه ما نخست به نمودها و حقائق دنيا مختصات غرايز حيوانى و خواسته هاى نفسانى خودمان را مى چسبانيم ، اين برچسبها را كه ساخته و پرداخته دست خودمان است ، بعنوان مختصات قانون طبيعى دنيا تلقى مى كنيم مثلا چون ما ذاتا سودجو هستيم ، گردش و دگرگونيهاى عالم طبيعت را چنين تلقى مى كنيم كه همه آنها براى سود دادن بما صورت مي گيرند آفتاب كه صبحگاهان از افق سر بر مي كشد ، فقط و فقط براى آنست كه سودى بمن برساند و هر ضررى را از من دفع نمايد و هرگز به خيال ما خطور نمي كند كه آن صبحگاهى كه طلوع خورشيد نتواند وجدان در خواب رفتهاى را بيدار كند ،چنانكه بعضى از پيشتازان اخلاقى مي گويند : آن روز آفتاب هيچ كارى را انجام نداده است .
و بهرحال همه نمودها و روابط طبيعت را با انواعى از برچسبها كه تمايلات ما آنها را ساخته مى پوشانيم ، چنانكه ذهن ما سه شاخه پنكه را در حال حركت پرشتاب با يك دائره حقيقى نمودار مي سازد ، اين دائره برچسبى است كه ذهن ما با كمال اطمينان به سه شاخه پنكه مى چسباند آنگاه ما با كمال كوته بينى يا بقول بعضى ديگر با كمال پرروئى [ روئى كه از نظر ضخامت مقدارى از پوست كرگدن نه خيلى زياد ، ضخيم تر است ] مي گوئيم زندگى ما در ارتباط با واقعيات مي گذرد اين رفتار در قاموس انسانهاى آگاه خودفريبى ناميده مي شود .
اگر بخواهيد با نظر به نتايج اين خود فريبى اصطلاح مناسبترى را انتخاب كنيد ، كلمه « خودستيزى » بسيار مناسب است . بسيار خوب ، سپس ما چكارى را انجام ميدهيم ؟ پاسخ اين سئوال بسيار روشن است و آن اينست كه : پس از آنكه دنيا را طورى براى خود ساختيم كه ما را بفريبد ، براه مي افتيم ، و با آن برداشتهاى دروغين و فريبنده به فريفتن همنوعان خود مى پردازيم . پس تا حال وضع ما چنين است كه با مغز و روان فريب خورده مشغول فريب دادن انسانها شده ايم .
تا اينجا عامل گريه خود را در قيافه مان بوجود آورده ايم و قضيه موقعى خنده آور ميشود كه اين فريب استوار شده بر فريب زيربنائى ، مبناى بسيار جالبى بر فريبكارى انسان شناسان حرفهاى كه يكى از متفكران مغرب زمين نام « حقه بازى » را براى آن انتخاب نموده است [ و چه با مورد انتخاب نموده است ] قرار گرفته ، همه فضاى بيكران را با خط بسيار بزرگ « اينست علم و اينست سير تكامل پر ميكنند » تا اينجا به فريب سوم رسيده ايم .
اگر در همين فريب سوم تمام ميشد ، باز احتمال برگشت به واقعيات اگرچه بطور ناچيز وجود داشت . ولى تكامل ما در برچسب زدن به دنيا و فريفتن خود و ديگران و آماده كردن زمينه براى فريبكارى انسان شناسان حرفهاى كه خدا نصيب حيوانات و حشرات هم نكند ، متوقف نمي گردد ، اين تكامل آن چرخ نيست كه در يك نقطه متوقف شود ، تازه نوبت قدرتمندان و سياستمداران ماكياولى مي رسد و اين مسيرى كه براى آن نهايتى نه از نظر كميت و نه از نظر كيفيت وجود ندارد ، يك فريب فراگير همه ابعاد و سطوح مغزى و روانى را وارد ميدان مي سازد و فريب خوردگان فريب خورده از فريب خوردگان دنيائى را كه با برچسبهائى از خود انسانها به پيشانى دارد ، مى فريبد .
اينجا است كه سر فصل تكامل به حد نصاب مي رسد ، و به بركت اين تكامل روز در همان حال كه آفتاب در وسط فضا است مبدل به نيمه شب يلدا ميگردد . عدد 2 با اينكه از دو واحد حقيقى تركيب يافته است ، مبدل به 5 100000 مي شود و اگر قدرتمند ميل فرموده باشد كه حتى بيش از آن رقم هم بوده باشد ، هيچ مانعى وجود ندارد فقط مانعى كه براى اين ميل وجود دارد ، جسارت بر سياستهاى حرفهايست و بس . با اين مقدمه بايد بدانيم كه خداوند متعال درباره ما چه انحرافات را ميداند كه ما خود از آن آگاه نيستيم .
سپس امير المؤمنين ميفرمايد : « و اگر من به ارتكاب خطا برگشتم ، تو بار ديگر مرا مشمول عنايت و مغفرتت بفرما . با نظر به اينكه
دم به دم وابسته دام نويم
هر يكى گر باز و سيمرغى شويم
صد هزاران دام و دانه است اى خدا
ما چو مرغان حريص بينوا
اى هميشه حاجت ما را پناه
بار ديگر ما غلط كرديم راه
از طرف ديگر خداوند متعال تواب و رحيم است . او غفار الذنوب و رحمتش از همه چيز گسترده تر است :
باز آ باز آ هر آنچه هستى باز آ
گر كافر و گبر و بت پرستى باز آ
اين درگه ما درگه نوميدى نيست
صد بار اگر توبه شكستى باز آ
البته چنانكه در موردش گفته شده است : نبايد تكرار توبه از خطر و وخامت گناه در نظر انسان بكاهد و نبايد توبه سپرى در برابر چشيدن طعم تلخ گناهان تلقى شود زيرا مقصود از توبه كه بمعناى بازسازى درون و بازگشت بسوى خدا است ، نوعى عروج به عالم اعلاى ربوبى است كه سقوط از آن عالم اعلا خود باعث از بين رفتن عظمت توبه ميگردد . 4 ، 5 اللَّهمَّ اغفر لى ما وأيت من نفسى و لم تجد له وفاء عندى ( خداوندا ، بر من ببخشاى آنچه را كه از نفس خود وعده كردم و تو درباره آن وعده ، از من وفائى نديدى ) .
خداوندا ، اين ظلم بزرگ تعهد با خويشتن و شكستن آنرا بر من ببخشاى
با خود تعهد ميكنم كه ديگر پيرامون كارهاى زشت نگردم و كمترين كوتاهى در انجام اعمال صالحه نورزم ، حتى بتو وعده مي دهم كه هرگز از صراط مستقيم انسانيت منحرف نخواهم گشت ، متاسفانه تاريكى آن شبى كه چنين تعهد و وعدهاى را داده ام ، هنوز بپايان نرسيده ، وعده را مىشكنم و براه خود مي روم .
اين همان ظلم زاينده ايست كه ظلم بخويشتن ناميده ميشود كه ظلم به ديگران را ميزايد و بوجود مي آورد . اين يك امر طبيعى است كه وقتى انسان به ظلم بر خويشتن تن ميدهد ، ديگر هيچ مانعى براى جور و ستم بر ديگران در سر راه زندگى او وجود ندارد ، زيرا هيچ موجودى مانند نفس خود انسان به انسان نزديكتر و محبوبتر و با اهميت تر نيست ، وقتى كه من خيانت و ظلم به نفس خويش را بوسيله شكستن عهدى كه با خود بسته ام با وعدهاى كه به خدا داده و از انجام آن تخلف نموده ام ، روا بدارم ، چه اهميت و اعتنائى به ظلم بر ديگران احساس خواهم كرد . 6 ، 7 اللَّهمَّ اغفر لى ما تقرَّبت به اليك بلسانى ثمَّ خالفه قلبى( بارالها ، بر من ببخشاى آنچه را كه بوسيله زبانم تقرب بسوى تو جستم ،سپس قلبم با كارى كه زبانم كرده بود ، مخالفت نمود )
خداوندا ، سخنانى را كه بعنوان وسيله تقرب بسوى تو بر زبانم مي آورم و مطابق خواسته ها و راهنمائى قلبم نيست ، بر من عفو فرما
در آن دعاها و نيايشهاى گوناگون و آيات قرآنى كه بر زبان مي آوريم و آن همه سخنان سازنده پيشوايان اسلام را كه مي خوانيم و مينويسيم و تدريس مي كنيم ، با عظمتترين معانى سازنده و بهترين مفاهيم موجب تقرب به پيشگاه خداوندى موج ميزند كه اگر قلب ما هم موافق آنها بود ، به وزن كوچكترين ذره مرتكب معصيت نمى گشتيم و همه امكانات خود را در انجام اعمال صالحه بكار مى انداختيم و در نتيجه حيات ما قيافه الهى خود را كه در قرآن حيات طيبه ناميده شده است ، بر ما نشان مى داد . ولى چه بايد كرد كه زبان ما سخنى ميگويد كه يا قلب اصلا اطلاعى از آن ندارد و يا واقعيت را بر خلاف آن مى بيند
غاض الوفاء وفاض الغدر و انفرجت
مسافة الخلف بين القول و العمل
[ لامية العجم طغرائى] طغرائى
( وفاء به عهد و پيمان و وعده ها فروكش كرد و از بين رفت و عذر و حيله گرى بجريان افتاد و از سر گذشت و فاصله تخلف قول از عمل بسيار زياد شد . ) سخن يك محتوى دارد ، عمل چيز ديگرى را نشان ميدهد ، قلب در وضعى غير از آن دو در اضطراب است كه خداوند اين خودكامه خودستيز چه مي گويد و چه مي كند مگر يك موجود در يك لحظه سه موجود متضاد مي شود ؟
آرى ، ميشود . و آن موقعى است كه قلب دريافته است كه من عمل را بدون اخلاص انجام ميدهد ، و اين عمل پوچ است . عمل با ظاهرى آراسته بوسيله اعضاى من نمودار مي گردد و قابل تفسيرات گوناگونى است و هيچ مختص ذاتى غير قابل ترديد ندارد . زبان مي گويد : قربة الى اللَّه خالصا لوجهه الكريم انسان در اين موقع سه موجود متضاد است كه ممكن است در اين موقع خوشحال و هيجان ذوقى نيز داشته باشد ولى
آتش پنهان و ذوقش آشكار
دود او ظاهر شود پايان كار
8 ، 9 اللَّهمَّ اغفر لى رمزات الألحاظ و سقطات الألفاظ و سهوات الجنان و هفوات اللِّسان ( اى خداى من ، بر من ببخشاى اشاراتى را كه با چشمانم نمودهام و الفاظ بيمعنى و باطل را كه گفته ام و اميال و تمنياتى را كه در دلم سر زده اند و لغزشهائى را كه با زبانم مرتكب شده ام )
گناهان نگاهها و تلفظ بزشتىها و غفلت درونى و لغزشهاى زبان
در آنهنگام كه راه تلفظ و كتابت و ديگر وسائل ابراز مقصود زشت هموار نباشد ، نوبت به اشارات گوشه چشمى ميرسد و آدمى در اين موقع كار پليد خود را با نگاههاى گوشه چشم انجام مي دهد ، اين وسيله براى انجام كارهاى پليد باضافه بوجود آوردن كار عينى ، بر خلاف كتابت بطور عموم و تلفظ در اغلب موارد ، خصوصيتى كه دارد اينست كه قابل استناد هم نيست ، يعنى اگر انسان براى ابراز مقصود كثيف خود ، بوسيله اشارات گوشه چشم كار زشتى را انجام بدهد ، و يا سبب صدور كار زشت شود راهى براى اثبات استناد آن زشتى براى آن انسان وجود ندارد ، حتى اگر در همان لحظه عكسى از او برداشته شود ، مي تواند اشاره چشم را حركتى معرفى كند كه عامل خاصى آنرا بوجود آورده است ، ولى با اين حال أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى [ العلق آيه 14] ( آيا او ندانسته است كه خدا مى بيند ) آرى ، يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ ما تُخْفىِ الصُّدُوُر [ غافر آيه 19] ( خداوند ميداند انحراف چشم و آنچه را كه سينهها پوشيده شده است ) .
تلفظ به كلمات زشت و ركيك و ارتباط روح آدمى با آنها بوسيله مغز و مفاهيمى كه از آن كلمات برمي آيد ، هم مزاحم فعاليت صحيح مغز خود انسان ميگردد و هم موجب بروز تيرگى ها در روح شنونده مي باشد . گاهى اتفاق مي افتد كه بعضى از بزرگان هم كلمات باطل و كثيف را بكار مي برند و از اين راه چه بدانند و چه ندانند اشاء فساد مى كنند ، اين خطا شديدتر و پليدتر از الفاظ ناشايستى است كه از مردم معمولى سر ميزند ، زيرا مردم معمولى چنانكه از كردارهاى بزرگان تقليد مى كنند ، همچنين از الفاظى كه آنان بكار مي برند ،متأثر ميشوند و تقليد مي نمايند .
بعضى از شعرا كه ميتوانستند معلم و مربى خوبى باشند ، با بكار بردن كلمات زشت و ركيك ، مردم را از تعليمات خود محروم ساخته اند . از طرف ديگر سهو و غفلتهائى كه در درون صورت مي گيرد و غالبا بجهت اهميت ندادن به قانون زندگى كه مسير « حيات معقول » مي باشد ،موجب محروميتهائى درباره وظائف و تكاليفى مي گردد كه عمل بآنها بزرگترين و منحصرترين وسيله ترقى و اعتلاى انسانى است .
اين خطاهائى كه بايد از آنها دورى نموده و در صورت ارتكاب بآنها ، از خداوند متعال مغفرت جدى طلبيد ، در مباحث خطبه هاى آينده مخصوصا در تفسير خطبه همام خواهد آمد ،انشاء اللّه .
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد۱۱