google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
60-80 ترجمه و شرح فلسفی خطبه ها علامه جعفریشرح و ترجمه خطبه هاعلامه محمد تقی جعفری

خطبه ها خطبه شماره ۷8 (ترجمه و شرح فلسفی علامه محمد تقی جعفری)

متن سخن هفتاد و هشتم

78 و من دعاء له عليه السلام

من كلمات كان ، عليه السلام ، يدعو بها 1 اللَّهمّ اغفر لي ما أنت أعلم به منّي 2 ، فإن عدت فعد عليَّ بالمغفرة 3 . اللَّهمَّ اغفر لي ما وأيت من نفسي 4 ، و لم تجد له وفاء عندي 5 . اللَّهمَّ اغفر لي ما تقرَّبت به إليك بلساني 6 ، ثمَّ خالفه قلبي 7 . اللَّهمَّ اغفر لي رمزات الألحاظ 8 ، و سقطات الألفاظ 9 ، و شهوات الجنان 10 ، و هفوات اللِّسان 11 .

ترجمه سخن هفتاد و هشتم

از سخنان آن حضرت است كه با اين جملات دعا ميكرد 1 ( پروردگارا ، بر من ببخشا آنچه را كه درباره من از من داناترى 2 اگر بار ديگر به خطائى كه كرده بودم ، برگردم بار ديگر با بخشش خود بر من عنايت بفرما 3 خداوندا ، بر من ببخشا آنچه را كه از نفس خود وعده كردم 4 و تو درباره آن وعده از من وفا نديدى 5 بارالها ، بر من ببخشا آنچه را كه بوسيله زبانم بر تو تقرب جستم 6 ، سپس قلبم با كارى كه زبانم كرده بود ، مخالفت نمود 7 اى خداى من ، بر من ببخشا اشاراتى را كه با چشمانم نموده‏ام 8 و الفاظ بيمعنى و باطل را كه گفته‏ام 9 و اميال و تمنياتى را كه در دلم سر زده‏اند 10 و لغزشهائى را كه با زبانم مرتكب شده‏ام 11 ) .

تفسير عمومى خطبه هفتاد و هشتم

1 ، 2 ، 3 اللَّهمَّ اغفر لى ما أنت أعلم به منّى . فأن عدت فعد علىَّ بالمغفرة ( پروردگارا بر من ببخشا آنچه را كه درباره من از من داناترى و اگر بار ديگر به خطائى كه كرده بودم برگردم ، بار ديگر با بخشش خود بر من عنايت فرما ) .

چه خطاها و معصيتهائى را كه بدون توجه به آنها يا با بى ‏اعتنائى به پليديهاى آنها مرتكب مي شويم و نمي دانيم

مقدارى از خطاهائى را كه بدون توجه به خطا بودن آنها مرتكب ميشويم و يا خطا بودن آنها را مي دانيم ، ولى پليديهاى آنها را نميدانيم در مواقعى است كه با يك عده استشهاد و استدلالهاى بي مورد خود را فريب ميدهيم ،اين خودفريبى ‏ها بجهت تكرار و اصرار بآنها تدريجا قبح و زشتى خود را از دست مي دهند و در نتيجه بدون اينكه از زشتى و پليدى آن خطاها كاسته شود ، آنها را مرتكب مي شويم و نمي دانيم كه چه گناهانى را انجام داده‏ايم و با خيال راحت هيچ توجهى بآنچه را كه انجام داده ‏ايم ، نمي كنيم . بهمين جهت است كه خداوند در آيه شريفه دستور به بندگان مي دهد كه بگويند :

رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا أَنْ نَسينا أَوْ أَخْطَأْنا . . . [ البقره آيه 287] ( اى پروردگار ما ، ما را درباره آنچه كه فراموش كرديم ، يا به خطا افتاديم ، ما را مؤاخذه مفرما ) .

بنابر اين ، اعتراضى كه در اين مورد بنظر ميرسد كه در صورت جهل به تكليف قدرت به انجام آن وجود ندارد ، پس تكليف منتفى مي گردد ، مردود ميشود كه مسامحه در دريافت و انجام تكليف و همچنين فراموشى ‏هاى مستند به سهل‏ انگارى درباره تكليف ، اگرچه موجب جهل به تكليف است ، ولى اين يك جهل تقصيرى است ، نه قصورى و جهل تقصيرى تكليف و عواقب ناگوار آنرا منتفى نمي سازد .

از همين قسم است آنانكه در اين دنيا زشتى ‏ها و معاصى را مرتكب مي شوند و نه تنها زشتى و معصيت بودن آنها را نمي دانند ، بلكه آنها را خوب و شايسته هم تلقى مينمايند قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِاْلأَخْسَرينَ أَعْمالاً . اَلَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً [ الكهف آيه 103 و 104] ( بآنان بگو : آيا بشما خبر بدهم حال كسانى را كه اعمال آنها در خسارت افتاده است ؟ آنان كسانى هستند كه كوشش‏ هايشان در زندگانى دنيا پوچ و گمراه شده است و آنان گمان مي كنند كه كار خوبى انجام مي دهند )

لحظاتى در اينجا با قيافه‏اى مخلوط از خنده و گريه توقف كنيد تا بينديشيم

خوب دقت فرمائيد : هدف‏گيرى‏ها و وسيله‏ جوئى ‏هاى ما در ارتباط با دنيا و همنوعان خود ، با رابطه ‏اى بر كنار از روابط قانونى ، انجام مي گيرد .

باين معنى كه ما نخست به نمودها و حقائق دنيا مختصات غرايز حيوانى و خواسته‏ هاى نفسانى خودمان را مى‏ چسبانيم ، اين برچسب‏ها را كه ساخته و پرداخته دست خودمان است ، بعنوان مختصات قانون طبيعى دنيا تلقى مى ‏كنيم مثلا چون ما ذاتا سودجو هستيم ، گردش و دگرگونيهاى عالم طبيعت را چنين تلقى مى‏ كنيم كه همه آنها براى سود دادن بما صورت مي گيرند آفتاب كه صبحگاهان از افق سر بر مي كشد ، فقط و فقط براى آنست كه سودى بمن برساند و هر ضررى را از من دفع نمايد و هرگز به خيال ما خطور نمي كند كه آن صبحگاهى كه طلوع خورشيد نتواند وجدان در خواب رفته‏اى را بيدار كند ،چنانكه بعضى از پيشتازان اخلاقى مي گويند : آن روز آفتاب هيچ كارى را انجام نداده است .

و بهرحال همه نمودها و روابط طبيعت را با انواعى از برچسب‏ها كه تمايلات ما آنها را ساخته مى ‏پوشانيم ، چنانكه ذهن ما سه شاخه پنكه را در حال حركت پرشتاب با يك دائره حقيقى نمودار مي سازد ، اين دائره برچسبى است كه ذهن ما با كمال اطمينان به سه شاخه پنكه مى ‏چسباند آنگاه ما با كمال كوته‏ بينى يا بقول بعضى ديگر با كمال پرروئى [ روئى كه از نظر ضخامت مقدارى از پوست كرگدن نه خيلى زياد ، ضخيم ‏تر است ] مي گوئيم زندگى ما در ارتباط با واقعيات مي گذرد اين رفتار در قاموس انسانهاى آگاه خودفريبى ناميده مي شود .

اگر بخواهيد با نظر به نتايج اين خود فريبى اصطلاح مناسبترى را انتخاب كنيد ، كلمه « خودستيزى » بسيار مناسب است . بسيار خوب ، سپس ما چكارى را انجام ميدهيم ؟ پاسخ اين سئوال بسيار روشن است و آن اينست كه : پس از آنكه دنيا را طورى براى خود ساختيم كه ما را بفريبد ، براه مي افتيم ، و با آن برداشت‏هاى دروغين و فريبنده به فريفتن همنوعان خود مى ‏پردازيم . پس تا حال وضع ما چنين است كه با مغز و روان فريب خورده مشغول فريب دادن انسانها شده ‏ايم .

تا اينجا عامل گريه خود را در قيافه‏ مان بوجود آورده‏ ايم و قضيه موقعى خنده‏ آور ميشود كه اين فريب استوار شده بر فريب زيربنائى ، مبناى بسيار جالبى بر فريبكارى انسان شناسان حرفه‏اى كه يكى از متفكران مغرب زمين نام « حقه بازى » را براى آن انتخاب نموده است [ و چه با مورد انتخاب نموده است ] قرار گرفته ، همه فضاى بيكران را با خط بسيار بزرگ « اينست علم و اينست سير تكامل پر ميكنند » تا اينجا به فريب سوم رسيده ‏ايم .

اگر در همين فريب سوم تمام ميشد ، باز احتمال برگشت به واقعيات اگرچه بطور ناچيز وجود داشت . ولى تكامل ما در برچسب زدن به دنيا و فريفتن خود و ديگران و آماده كردن زمينه براى فريبكارى انسان شناسان حرفه‏اى كه خدا نصيب حيوانات و حشرات هم نكند ، متوقف نمي گردد ، اين تكامل آن چرخ نيست كه در يك نقطه متوقف شود ، تازه نوبت قدرتمندان و سياستمداران ماكياولى مي رسد و اين مسيرى كه براى آن نهايتى نه از نظر كميت و نه از نظر كيفيت وجود ندارد ، يك فريب فراگير همه ابعاد و سطوح مغزى و روانى را وارد ميدان مي سازد و فريب خوردگان فريب خورده از فريب خوردگان دنيائى را كه با برچسبهائى از خود انسانها به پيشانى دارد ، مى‏ فريبد .

اينجا است كه سر فصل تكامل به حد نصاب مي رسد ، و به بركت اين تكامل روز در همان حال كه آفتاب در وسط فضا است مبدل به نيمه شب يلدا ميگردد . عدد 2 با اينكه از دو واحد حقيقى تركيب يافته است ، مبدل به 5 100000 مي شود و اگر قدرتمند ميل فرموده باشد كه حتى بيش از آن رقم هم بوده باشد ، هيچ مانعى وجود ندارد فقط مانعى كه براى اين ميل وجود دارد ، جسارت بر سياست‏هاى حرفه‏ايست و بس . با اين مقدمه بايد بدانيم كه خداوند متعال درباره ما چه انحرافات را ميداند كه ما خود از آن آگاه نيستيم .

سپس امير المؤمنين ميفرمايد : « و اگر من به ارتكاب خطا برگشتم ، تو بار ديگر مرا مشمول عنايت و مغفرتت بفرما . با نظر به اينكه

دم به دم وابسته دام نويم
هر يكى گر باز و سيمرغى شويم

صد هزاران دام و دانه است اى خدا
ما چو مرغان حريص بينوا

اى هميشه حاجت ما را پناه
بار ديگر ما غلط كرديم راه

از طرف ديگر خداوند متعال تواب و رحيم است . او غفار الذنوب و رحمتش از همه چيز گسترده‏ تر است :

باز آ باز آ هر آنچه هستى باز آ
گر كافر و گبر و بت پرستى باز آ

اين درگه ما درگه نوميدى نيست
صد بار اگر توبه شكستى باز آ

البته چنانكه در موردش گفته شده است : نبايد تكرار توبه از خطر و وخامت گناه در نظر انسان بكاهد و نبايد توبه سپرى در برابر چشيدن طعم تلخ گناهان تلقى شود زيرا مقصود از توبه كه بمعناى بازسازى درون و بازگشت بسوى خدا است ، نوعى عروج به عالم اعلاى ربوبى است كه سقوط از آن عالم اعلا خود باعث از بين رفتن عظمت توبه ميگردد . 4 ، 5 اللَّهمَّ اغفر لى ما وأيت من نفسى و لم تجد له وفاء عندى ( خداوندا ، بر من ببخشاى آنچه را كه از نفس خود وعده كردم و تو درباره آن وعده ، از من وفائى نديدى ) .

خداوندا ، اين ظلم بزرگ تعهد با خويشتن و شكستن آنرا بر من ببخشاى

با خود تعهد ميكنم كه ديگر پيرامون كارهاى زشت نگردم و كمترين كوتاهى در انجام اعمال صالحه نورزم ، حتى بتو وعده مي دهم كه هرگز از صراط مستقيم انسانيت منحرف نخواهم گشت ، متاسفانه تاريكى آن شبى كه چنين تعهد و وعده‏اى را داده ‏ام ، هنوز بپايان نرسيده ، وعده را مى‏شكنم و براه خود مي روم .

اين همان ظلم زاينده ‏ايست كه ظلم بخويشتن ناميده ميشود كه ظلم به ديگران را ميزايد و بوجود مي آورد . اين يك امر طبيعى است كه وقتى انسان به ظلم بر خويشتن تن ميدهد ، ديگر هيچ مانعى براى جور و ستم بر ديگران در سر راه زندگى او وجود ندارد ، زيرا هيچ موجودى مانند نفس خود انسان به انسان نزديكتر و محبوبتر و با اهميت‏ تر نيست ، وقتى كه من خيانت و ظلم به نفس خويش را بوسيله شكستن عهدى كه با خود بسته‏ ام با وعده‏اى كه به خدا داده و از انجام آن تخلف نموده ‏ام ، روا بدارم ، چه اهميت و اعتنائى به ظلم بر ديگران احساس خواهم كرد . 6 ، 7 اللَّهمَّ اغفر لى ما تقرَّبت به اليك بلسانى ثمَّ خالفه قلبى( بارالها ، بر من ببخشاى آنچه را كه بوسيله زبانم تقرب بسوى تو جستم ،سپس قلبم با كارى كه زبانم كرده بود ، مخالفت نمود )

خداوندا ، سخنانى را كه بعنوان وسيله تقرب بسوى تو بر زبانم مي آورم و مطابق خواسته‏ ها و راهنمائى قلبم نيست ، بر من عفو فرما

در آن دعاها و نيايش‏هاى گوناگون و آيات قرآنى كه بر زبان مي آوريم و آن همه سخنان سازنده پيشوايان اسلام را كه مي خوانيم و مينويسيم و تدريس مي كنيم ، با عظمت‏ترين معانى سازنده و بهترين مفاهيم موجب تقرب به پيشگاه خداوندى موج ميزند كه اگر قلب ما هم موافق آنها بود ، به وزن كوچكترين ذره مرتكب معصيت نمى ‏گشتيم و همه امكانات خود را در انجام اعمال صالحه بكار مى ‏انداختيم و در نتيجه حيات ما قيافه الهى خود را كه در قرآن حيات طيبه ناميده شده است ، بر ما نشان مى‏ داد . ولى چه بايد كرد كه زبان ما سخنى ميگويد كه يا قلب اصلا اطلاعى از آن ندارد و يا واقعيت را بر خلاف آن مى ‏بيند

غاض الوفاء وفاض الغدر و انفرجت

مسافة الخلف بين القول و العمل

[ لامية العجم طغرائى] طغرائى

( وفاء به عهد و پيمان و وعده ‏ها فروكش كرد و از بين رفت و عذر و حيله ‏گرى بجريان افتاد و از سر گذشت و فاصله تخلف قول از عمل بسيار زياد شد . ) سخن يك محتوى دارد ، عمل چيز ديگرى را نشان ميدهد ، قلب در وضعى غير از آن دو در اضطراب است كه خداوند اين خودكامه خودستيز چه مي گويد و چه مي كند مگر يك موجود در يك لحظه سه موجود متضاد مي شود ؟

آرى ، ميشود . و آن موقعى است كه قلب دريافته است كه من عمل را بدون اخلاص انجام ميدهد ، و اين عمل پوچ است . عمل با ظاهرى آراسته بوسيله اعضاى من نمودار مي گردد و قابل تفسيرات گوناگونى است و هيچ مختص ذاتى غير قابل ترديد ندارد . زبان مي گويد : قربة الى اللَّه خالصا لوجهه الكريم انسان در اين موقع سه موجود متضاد است كه ممكن است در اين موقع خوشحال و هيجان ذوقى نيز داشته باشد ولى

آتش پنهان و ذوقش آشكار
دود او ظاهر شود پايان كار

8 ، 9 اللَّهمَّ اغفر لى رمزات الألحاظ و سقطات الألفاظ و سهوات الجنان و هفوات اللِّسان ( اى خداى من ، بر من ببخشاى اشاراتى را كه با چشمانم نموده‏ام و الفاظ بيمعنى و باطل را كه گفته ‏ام و اميال و تمنياتى را كه در دلم سر زده ‏اند و لغزشهائى را كه با زبانم مرتكب شده‏ ام )

گناهان نگاهها و تلفظ بزشتى‏ها و غفلت درونى و لغزش‏هاى زبان

در آنهنگام كه راه تلفظ و كتابت و ديگر وسائل ابراز مقصود زشت هموار نباشد ، نوبت به اشارات گوشه چشمى ميرسد و آدمى در اين موقع كار پليد خود را با نگاههاى گوشه چشم انجام مي دهد ، اين وسيله براى انجام كارهاى پليد باضافه بوجود آوردن كار عينى ، بر خلاف كتابت بطور عموم و تلفظ در اغلب موارد ، خصوصيتى كه دارد اينست كه قابل استناد هم نيست ، يعنى اگر انسان براى ابراز مقصود كثيف خود ، بوسيله اشارات گوشه چشم كار زشتى را انجام بدهد ، و يا سبب صدور كار زشت شود راهى براى اثبات استناد آن زشتى براى آن انسان وجود ندارد ، حتى اگر در همان لحظه عكسى از او برداشته شود ، مي تواند اشاره چشم را حركتى معرفى كند كه عامل خاصى آنرا بوجود آورده است ، ولى با اين حال أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى‏ [ العلق آيه 14] ( آيا او ندانسته است كه خدا مى‏ بيند ) آرى ، يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ ما تُخْفىِ الصُّدُوُر [ غافر آيه 19] ( خداوند ميداند انحراف چشم و آنچه را كه سينه‏ها پوشيده شده است ) .

تلفظ به كلمات زشت و ركيك و ارتباط روح آدمى با آنها بوسيله مغز و مفاهيمى كه از آن كلمات برمي آيد ، هم مزاحم فعاليت صحيح مغز خود انسان ميگردد و هم موجب بروز تيرگى ‏ها در روح شنونده مي باشد . گاهى اتفاق مي افتد كه بعضى از بزرگان هم كلمات باطل و كثيف را بكار مي برند و از اين راه چه بدانند و چه ندانند اشاء فساد مى‏ كنند ، اين خطا شديدتر و پليدتر از الفاظ ناشايستى است كه از مردم معمولى سر ميزند ، زيرا مردم معمولى چنانكه از كردارهاى بزرگان تقليد مى‏ كنند ، همچنين از الفاظى كه آنان بكار مي برند ،متأثر ميشوند و تقليد مي نمايند .

بعضى از شعرا كه ميتوانستند معلم و مربى خوبى باشند ، با بكار بردن كلمات زشت و ركيك ، مردم را از تعليمات خود محروم ساخته ‏اند . از طرف ديگر سهو و غفلت‏هائى كه در درون صورت مي گيرد و غالبا بجهت اهميت ندادن به قانون زندگى كه مسير « حيات معقول » مي باشد ،موجب محروميت‏هائى درباره وظائف و تكاليفى مي گردد كه عمل بآنها بزرگترين و منحصرترين وسيله ترقى و اعتلاى انسانى است .

اين خطاهائى كه بايد از آنها دورى نموده و در صورت ارتكاب بآنها ، از خداوند متعال مغفرت جدى طلبيد ، در مباحث خطبه‏ هاى آينده مخصوصا در تفسير خطبه همام خواهد آمد ،انشاء اللّه .

شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری  جلد۱۱

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=