۵8 و من کلام له علیه السلام
متن خطبه پنجاه و هشتم
كلّم به الخوارج [حين اعتزلوا الحكومة وتنادوا: أن لا حكم إلاّ لله]
أَصَابَكُمْ حَاصِبٌ وَلاَ بَقِيَ مِنْكُمْ آبرٌ، أَبَعْدَ إِيمَاني بِاللهِ وَجِهَادِي مَعَ رَسُولِاللهِ صلى الله عليه وآله أَشْهَدُ عَلَى نَفْسِي بِالْكُفْرِ! لَقَدْ ! فَأُوبُوا شَرَّ مَآبٍ وَارْجِعُوا عَلَى أَثَرِ الاََْعْقَابِ أَمَا إِنَّكُمْ سَتَلْقَوْنَ بَعْدِي ذُلاًّ شَامِلاً، وَسَيْفاً قَاطِعاً، وَأَثَرَةًيَتَّخِذُهَاالظَّالِمونَ فِيكُمْ سُنَّةً.
قوله عليه السلام : «ولا بقي منك آبر» يُروى على ثلاثة أوجه: أحدها أن يكون كما ذكرناه، بالراء، من قولهم: رجلٌ آبِرٌ: للذي يأبر النخل، أي: يصلحه. ويروى: «آثِرٌ»، يُراد به: الذي يأثر الحديث، أي: يحكيه ويرويه، وهو أصح الوجوه عندي، كأنه عليه السلام قال: لا بقي منكم مُخبر! ويروى: «آبِز» ـ بالزاي معجمة ـ وهو: الواثب، والهالك أيضاً يقال له: آبزٌ
خطبه 58
اصابكم حاصب و لا بقى منكم آثر.ابعد ايمانى بالله و جهادى مع رسولالله صلى الله عليه و آله و سلم اشهد على نفسى بالكفر!لقد ظللت اذاو ما انا من المهتدين. (طوفان مرگزاى شما را بگيرد و داستانگوئى از شما در روى زمين باقىنماناد.آيا بعد از ايمانم به خدا و جهادى كه در حضور رسول خدا نموده ام به كفر خود شهادت بدهم!!اگر چنين شهادتى بدهم،از هدايت شدگان نخواهم بود)
در قرآن مجيد در چهار مورد عذاب بوسيله حاصب كه بمعناى باد تندوز(طوفان مهلك) و پر از گرد و خاك است،گوشزد شده است: افامنتم ان يخسفبكم جانب البر او يرسل عليكم حاصبا ثم لا تجدوا لكم وكيلا [الاسرا آيه 68] آيا خاطرتانجمع است از اينكه عرصهاى از خشكى را براى شما فرو ببرد،يا باد مهلكى رابراى شما بفرستد سپس براى خود حافظ و نگهبانى پيدا نكنيد) و العنكبوت آيه40،القمر آيه 34 و الملك آيه 17.
نفرين بر نادان شقى كه لجاجت را هم بر جهل و شقاوتش افزوده است
در تفسير بعضى از خطبههاى گذشته كه امير المؤمنين عليه السلام پس از ياسو نوميدى از هدايتيافتن مردم تبهكار،به نفرين آنان پرداخته است،توضيحاتىمختصر داده و نفرين بعضى از پيامبران را درباره امت جاهل و شقى و لجوجخود يادآور شديم،از آنجمله حضرت نوح عليه السلام بود كه پس از نوميدىكامل از رشد و هدايت يافتن قومش،آنانرا نفرين فرمود.در اين مبحثبايدنزول عذابهاى الهى را نيز كه با درخواست پيامبران يا بدون درخواست آنان براى هلاك كردن اقوام و ملل ستمكارى كه اميدى بر توبه و انابه آنان نمانده بود،متذكر شويم.
نبايد از نفرين و عذاب خداوندى كه قومى را به نابودى ميكشاند،چنين تصور كنيم كه پيامبران و اولياء الله نيز مانند ديگر انسانها گنجايش و ظرفيتخود را از دست مي دهند و قوم خود را با عذاب الهى نابود مي نمايند،پس تفاوتى با ديگر مردم ندارند،قطعا اين يك تصور باطل است،زيرا پيامبران الهى نمايندگان رحمت و كرامت و لطف خداوندى بر روى زمين مي باشند و آنان براى اجراى فيض رحمت و كرامت و لطف خداوندى بر بندگانش از هيچ گذشت و تلاشى فروگذارى نكرده اند،ساليان متمادى عمر خود را در تبليغو ارشاد و هدايت مردم سپرى كرده اند،آنان زمانى دهان به نفرين باز كرده اند كه هيچراهى براى ارشاد و هدايت باقى نمانده و مردم بقدرى در جهالت و شقاوت مخلوط با لجاجت فرو رفته بودند كه زندگى آنان جز زيان و خسارت و سيهروزىو افزودن به تباهىها نتيجه ديگرى نداشته است.
پس بايد گفت:چنين نيست كهكاسه صبر پيامبران مانند ظرفيت مردم معمولى لبريز ميشده است،بلكه اين مردمبودند كه خود را از شايستگى پوشيدن لباس زندگى محروم ميساختند.آيا بخاطرداريد كه حضرت موسى بن عمران عليه السلام يك روز از بامداد تا آخر آنروزبه دنبال يك بزغاله كه از گله جدا شده بود،دويد فقط از ترس اينكه حيوان ازتشنگى و گرسنگى بميرد يا اسير چنگال درندهاى شود؟و هنگاميكه آن حيوان راپيدا كرد،دست نوازش به سر و صورتش كشيد و خطاب به او مي گفت:اى حيوان،كجا ميرفتى؟و چرا خود را در هلاكت ميانداختى؟[البته جمله اخيرمضمون حال حضرت موسى است]مگر بياد نداريم كه امير المؤمنين عليه السلام فرموده است:اگر همه اقاليم هفتگانه را با آنچه كه در زير آسمان آنها است،بمن بدهند كه با گرفتن پوست جوى از دهان مورچه اى بخدا معصيت كنم،اينكار را انجام نخواهم داد؟بنابر اين،نفرين پيامبران و اولياء الله در حقيقت آرزوى قطع عضو فاسدى از بدن است كه نه تنها اميد بهبودى به آن عضووجود ندارد،بلكه ساير اعضاى بدن را هم تباه خواهد ساخت.
آيا كسى كه ميگويد:على بن ابيطالب كافر شده است،و بايدتوبه كند!مستحق نفرين و هلاكت نيست؟
دقت فرمائيد:على بن ابيطالب بايد توبه كند!چه كسى از چه چيزى بايدتوبه كند؟بار ديگر دقت فرمائيد:على بن ابيطالب بايد توبه كند!!از چه چيزى؟از كفر!!!شبيه به اين دستور را قضات نابكار آتن به سقراط صادر فرمودند!!كه بايد توبه كنى!!از چه چيزى؟از سقراط بودن! زيرا احساس ضرورتارشاد و تعليم و تربيت جامعه چنان سطوح روانى سقراط را بخود مشغول داشته بود كه اگر آنرا انجام نمي داد،سقراطى وجود نداشت.
خوارج مي گفتند: فرزندابيطالب از كفر توبه كند،اين نابخردان لجوج و ضد اسلام كه پيشانيشان ازسائيده شدن بخاك پينه هم بسته بود،كفر ورزيدن امير المؤمنين عليه السلام راثابت تلقى نموده و با پيشنهاد توبه ثبوت كفر را به امير المؤمنين مسلم مينمودند!!چنانكه اگر سقراط توبه ميكرد، خود دليل آن بود كه آن شخصيت فسق وانحراف و ارتدادى را مرتكب گشته بود!سقراط به اين حيله گريها لبخند ميزدو به عقول تباه شده آن پيشنهاد كنندگان تاسف مي خورد.
حالا ببينيم خوارج با اين پيشنهاد يا به خيال خودشان با اين دستور از امير المؤمنين چه مي خواستند؟مسلم است كه خوارج حداقل پيشتازانشان بخوبى مي دانستند كه على كيست و الابيعتبه او نمي كردند و در جنگهاى صفين حاضر نمي شدند.اگر در آن روز ازآنان مى پرسيدند كه براى چه به على بن ابيطالب بيعت نموده و بهمراه او واردكارزار و جنگ با معاويه شده ايد؟ترديدى نيست كه آنان همان دلايلى رامي آوردند كه ياران آن حضرت در نظر داشته و با همان دلايل به جانبازى و فداكارى در حضور او پرداخته بودند.
آن دلايل همانست كه احمد بن حنبل در يك جملهمختصر درباره امير المؤمنين بيان كرده است كه فضايل و عظمتهائى كه دربارهعلى بن ابيطالب (ع) ثابتشده است،در حق هيچ يك از صحابه پيامبر ديده نمي شود.باضافه حق قانونى زمامدارى كه منحصر در آن حضرت بوده است.خوارج چه مي خواهند؟آيا ميخواهند كه فرزند ابيطالب از ولايت اعظم كه درجمله پيامبر به او داده شده بود (من كنت مولاه فهذا على مولاه) .
گفت هر كس را منم مولا و دوست ابن عم من على مولاى اوست
توبه كند!آيا از نسبتخود به پيامبر اسلام كه نسبت هارون به موسىعليهما السلام بود توبه كند! (يا على انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انهلا نبى بعدى) (اى على،نسبت تو با من نسبت هارون با موسى است،جزاينكه پس از من پيامبرى نيست) آيا از حق محورى خود توبه كند! (على مع الحقو الحق مع على) (على با حق و حق با على است) آيا از نفس پيامبر بودن توبه كند! فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثمنبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين [آل عمران آيه 61.] بآن نصارى بگو:بيائيد هم شما و هم ما فرزندان و زنهايمان و خودمان را بياوريم و سپس با ناله و با سوز و گدازلعنت خدا را به دروغگويان قرار بدهيم) باتفاق همه مفسرين مقصود از انفسنادر اين آيه مباهله پيامبر و على بن ابيطالب (ع) بوده است.
آيا از اينكه هموارهدر حال رؤيتحق زندگى ميكرد توبه كند؟! (لم اعبد ربا لم اره) (نپرستيدم خدائى را كه نديدهام) آيا از آن زهد و تقوى و شجاعت و عشق به اسلام و عدالتتوبه كند؟!على بن ابيطالب يعنى تجسمى از اين حقايق كه گفتيم،پس بنا بدستور! خوارج على بن ابيطالب بايد از اسلام توبه كند!بيائيم به مسئله حكميت،درتفسير خطبه هاى گذشته از روى تواريخ معتبر اثبات كرديم كه امير المؤمنينن اراضى ترين مرد از مسئله حكميتبود و پذيرش پديده حكميت از سوى آنحضرت ناشى از اكراه و جبرى مطلق بود كه خود همين خوارج از گردانندگان عوامل آن اكراه و اجبار بوده اند.آيا با اينحال امير المؤمنين آنها را نفرين نكند و دمار از روزگارشان بر نياورد.
فاوبوا شر ماب و ارجعوا على اثر الاعقاب.اما انكم ستلقون بعدى ذلا شاملا و سيفا قاطعا و اثرة يتخذها الظالمون فيكم سنة (برويد بسوى بدترين سرنوشت و عقب گرد كنيد و برگرديد[به جاهليت حيوانى خود]بدانيد پس از من يك ذلت و خوارى فراگير،شما را احاطه خواهد كرد و شمشيرى براى بديدارتان خواهد آمد و استبدادى كه ستمگران آن را در ميان شما سنت اتخاذ خواهند كرد به سراغتان خواهد آمد) .اين جملات دو مطلب را بيان ميكند:
مطلب يكم
امير المؤمنين بدترين سرنوشت را از خداوند براى خوارج مي خواهد،زيرا آنان در برابر حق مقاومت كردند و شمشير رو به على (ع)كشيدند و بدتر از همه اينكه آن انسان تجسم يافته از اسلام را تكفير كردند وگفتند:بايد توبه كنى!!سرنوشت بدى كه امير المؤمنين (ع) براى آنان خواسته است،هم در دنيا گريبان آنان را گرفت كه هر چه توالد و تناسل كردند،باذلت و خوارى از بين رفتند و هلاك شدند و هم در آخرت كه عذاب خداوندى را سزاوار گشتند.
ذلت و خوارى در زندگى دنيوى را در جمله بعدى هم صريحافرمودند كه: (بدانيد پس از من يك ذلت و خوارى فراگير شما را احاطه خواهد كرد و شمشيرى بران به ديدارتان خواهد آمد) .ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه مجلد چهارم از صفحه 132 تا 278 داستان جنگهائى كه خوارج پس از امير المؤمنين (ع) براه انداختند و مردانى از خوارج كه سردمدارى آنانرا بعهده گرفتند و بالاخره مطابق پيشگوئى غيبى كه امير المؤمنين درباره اين گروه مارق و خارج از دين ابراز فرموده بود،متلاشى شدند و از بين رفتندمطرح كرده است.
ابن ابى الحديد داستان خوارج را با اين جملات شروع مى كند:«بدان،گروه خوارج كه بر امير المؤمنين عليه السلام خروج كردند همانهابودند كه در جنگ جمل و صفين تا پيش از مسئله حكميت»با آن حضرت بودندو اين خطاب و نفرينى كه در جملات مورد تفسير فرموده است،درباره خوارج است و آنچه را كه در جملات مزبوره فرموده است،خبر از آينده آنها است.
و همانطور كه آن حضرت خبر داده اند بوقوع پيوست،زيرا خداوندمتعال ذلت و خوارى فراگير و شمشير بر ان و استبداد را بر آنان مسلط ساخت و روزگار آنان بهمين منوال گذشت،يعنى تدريجا در حال اضمحلال و هلاكت بودند،تا خداوند آنها را و جمعيتشان را فانى و نابود ساخت.خوارج ازشمشير مهلب بن ابى صفره و فرزندانش هلاكت بنيان كن و مرگ سريعى ديدند.
سپس هر يك از سردمداران خوارج را كه عده اى را دور خود جمع نموده و بامردم مى جنگيدند و بالاخره مغلوب مى گشتند مطرح و تا حدودى مشروح به داستان خروج و كشته شدن آنها مى پردازد.از جمله سردمداران خوارج:
خارجى قاتل خارجى
1-عروة بن جدير اين خارجى در زمان معاويه بدست زياد كشته شد. (مقصود ما از قاتل اعم از قتل بالمباشره و تسبيب است) .
2-نجدة بن عويمر الحنفى ابو فديك
3-حوثرة الاسدى مردى از قبيله طى
4-قريب بن مرة مردانى از قبيله بنى طاحيه و مزينه
5-زحاف الطائى مردانى از قبيله بنى طاحيه و مزينه
6-نافع بن الازرق الحنفى سلامة الباهلى احتمالا
7-نجدة بن عامر مجهول
8-عبيد الله بن بشير بن ماحوز يكى از لشكريان مهلب بن ابى صفرة
9-حارثة بن بدر الغدائى مردى از قبيله تميم
10-الزبير بن على السليطى عتاب بن ورقاء
11-قطرى بن الفجائة المازنى مجهول
12-عبد ربه الصغير يكى از لشكريان مهلب
13-شبيب بن يزيد الشيبانى در آب غرق شده است
14-عروة بن اديه زياد
15-مرداس بن حدير عبيد الله بن زياد
16-بلجاء (زنى از بنى حرام) عبيد الله بن زياد دستور داد دستها و پاهايش را قطع كردند و در بازار انداختند.
17-عمران بن حطان در كوفه هلاك شده است.
18-عبد الرحمن بن ملجم امام حسن عليه السلام
19-مستورد سعدى معقل بن قيس رياحى
20-ابو الوازع الراسبى عبيد الله بن زياد
21-عمران بن الحارث الراسبى حجاج بن باب الحميرى
22-عبد الله بن يحيى مجهول
22-مختار بن عوف مجهول
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد ۱۰