google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
40-60 ترجمه و شرح فلسفی خطبه ها علامه جعفریشرح و ترجمه خطبه هاعلامه محمد تقی جعفری

خطبه ها خطبه شماره ۵5 (ترجمه و شرح فلسفی علامه محمد تقی جعفری)

55 و من كلام له عليه السّلام

متن خطبه پنجاه و پنجم

و قد استبطأ اصحابه إذنه لهم في القتال بصفين 1 أمّا قولكم : أكلّ ذلك كراهية الموت 2 ؟ فو اللّه ما أبالي ، دخلت إلى الموت أو خرج الموت إلىَّ 3 . و أمّا قولكم شكّا في أهل الشّام 4 فو اللّه ما دفعت الحرب يوما 5 إلاّ و أنا أطمع أن تلحق بي طائفة فتهتدي بي 6 ، و تعشو إلى ضوئي 7 ، و ذلك أحبّ إليّ من أن أقتلها على ضلالها 8 ، و إن كانت تبوء بآثامها 9 .

ترجمه خطبه پنجاه و پنجم

سخنى است از آن حضرت ، در آن موقع كه در اجازه دادن براى آغاز كردن جنگ در صفين ، تاخير نمود ، فرموده است 1 ( اينكه ميگوئيد : همه اين تأخير در شروع جنگ براى احساس ناگوارى مرگ است 2 [ بخطا رفته‏ايد ] زيرا سوگند بخدا ، هيچ باكى از آن ندارم كه من بسوى مرگ بروم يا مرگ به سراغ من بيايد 3 و اما اينكه ميگوئيد : تأخير اقدام به نبرد ناشى از ترديدى است كه درباره اهل شام دارم 4 سوگند بخدا ، هيچ روزى جنگ را به تأخير نينداختم 5 مگر به اميد طمع اينكه گروهى از مردم [ فريب خورده ] بمن ملحق و بوسيله من هدايت شوند 6 و با آن بينائى ضعيفى كه دارند از روشنائى من بهره‏ور گردند 7 اين [ تأخير در شروع جنگ كه چنين نتيجه الهى را در برداشته باشد ] براى من محبوبتر از آنست كه آن فريب خوردگان را در ضلالتى كه غوطه‏ورند نابود بسازم 8 اگر چه در سرنوشت و مقصد نهائى با گناهان خود دمساز شوند 9 ) .

تفسير عمومى خطبه پنجاه و پنجم

2 ، 3 و أمّا قولكم : أكلّ ذلك كراهية الموت ؟ فو اللّه ما أبالى‏ دخلت إلى الموت أو خرج الموت إلىَّ ( اينكه ميگوئيد : همه اين تأخير در بسيج سپاه براى احساس ناگوارى مرگ است [ بخطا رفته‏ايد ] زيرا سوگند بخدا هيچ باكى از آن ندارم كه من بسوى مرگ بروم يا مرگ به سراغ من بيايد ) .

انگيزه امير المؤمنين عليه السّلام در بتأخير انداختن جنگ و نگاهى به جريانات پيش از شروع جنگ صفين

هيچ كس ترديد در اين ندارد كه معاويه چنان شخصيت خود را در قدرت پرستى در اين دنيا محو و متلاشى كرده بود كه اميدى به بازگشت او به يك شخصيت سالم و آگاه شدن به موقعيتى كه در آن غوطه‏ور گشته بود ،

مانده باشد . همچنين هيچ شكى در اين حقيقت وجود ندارد كه امير المؤمنين عليه السّلام با نظر به تعهد الهى و اصول عالى انسانى نميتوانست با آن چنگيز خونسرد و ماكياولى درس نخوانده و نژاد پرست از در سازش در آيد . امير المؤمنين عليه السّلام در همه گفتارهاى خود جنگ با معاويه را جهاد در راه خدا ميدانست .

با اينوصف چرا على ( ع ) گاهى در شروع جنگ و حمله بآن مكار ستمگر تأخير ميورزيد ؟ پاسخ اين سؤال را خود آنحضرت در جملات مورد تفسير به صراحت بيان فرموده است كه حاصل آن علاقه شديد آن دادگر فوق دادگران به هدايت و ارشاد فريب خوردگان بوده است .

شمشير بازى و زور آزمائى و ببازى گرفتن جان آدميان نه تنها در هدف « حيات معقول » فرزند ابيطالب نبوده است ، بلكه آن بزرگ بزرگان بازيهاى مزبور را ضد هدف « حيات معقول » ميدانست . منطق امير المؤمنين ( ع ) بر مبناى حيات انسانها تكيه ميكرد ، زيرا حياتست كه منشأ آثار و توليد كننده نتايج مطلوب هدف جهان هستى است نه مرگ و نابودى . بهمين جهت بود كه اين حيات شناس آشنا با جانهاى انسانى هرگز در حمله و هجوم شتابزدگى نداشت و از شروع بجنگ با ناكثين و مارقين و قاسطين جدا اجتناب نموده و بارها با آنان به گفتگو و احتجاج مى‏پرداخت و باصطلاح معروف اتمام حجت ميكرد .

در آن هنگام هم كه اقدام به جنگ ضرورى مينمود ، فرمان حمله را براى بعد از ظهر و نزديكى‏هاى تاريكى صادر ميفرمود . وقتيكه فرماندهان علت تأخير فرمان حمله را از آن پيشوا و رهبر جان‏هاى آدميان مى‏پرسيدند ، چنين پاسخ ميداد كه ساعات عصر به شب نزديك است ، بگذاريد تاريكى فرا رسد ، تا آنان كه مى‏خواهند در ميدان جنگ حاضر شوند و هنوز در راهند ، وارد ميدان نشوند ، يعنى به مرز زندگى و مرگ نرسند و آنانكه زخم خورده ‏اند ، از تاريكى استفاده كرده زندگى خود را نجات بدهند . و از طرف ديگر هر اندازه كه سپاهيان به شب نزديكتر ميشوند ، سست‏تر ميگردند و از حالت جوش و خروش و پرخاش آنان كاسته مى‏شود و درهاى رحمت الهى بر خاك نشينان باز ميگردد .

بدين ترتيب شماره كشته شدگان تقليل مى‏يابد . اينست منطق امير المؤمنين كه منطق حيات و جان انسان‏ها است . اما جريان گفتگو و اتمام حجت لازم كه در صفين موجب تأخير در صادر كردن فرمان حمله به سپاهيان معاويه گشته است ، مطابق نقل ابن ابى الحديد بدين ترتيب بوده است : « امير المؤمنين در صفين به آب فرات مسلط گشت و به اهل شام اجازه داد كه در استفاده از آب فرات ، با او و سپاهيان او مشترك باشند ، باشد كه اين عنايت و اجازه و دادگرى آنان را بخود بياورد و در موقعيت نابكارانه‏اى كه در پيش گرفته بودند تجديد نظر كنند و به تأمل و انديشه بپردازند . [ولى هيهات آيا معاويه مى‏تواند در موقعيت خود بينديشد و تجديد نظر كند ، يا آن مغزهائى كه با اشكال گوناگون بوسيله تبليغات و وعده و وعيدهاى معاويه شستشو شده‏اند ؟ مغز و روان معاويه در مسير عشق به مقام و قدرت چنان متحجر شده بود كه در برابر حق و حقيقت يا بايد بشكند و يا اگر حاميان و طرفداران حق از قدرت ظاهرى محروم بوده باشند ، مانند سنگ مقاومت نمايد تا حق گرايانرا بشكند . اما وضع شستشو شدگان مغزى روشنتر از آنستكه نيازى به بيان داشته باشد . ] چند روز اول سكوت بر طرفين حكمفرما بود ، يعنى نه از طرف امير المؤمنين عليه السلام پيامى بسوى معاويه و معاويه پرستان ميرفت و نه بالعكس ، در اين هنگام سپاهيان امير المؤمنين تأخير صدور فرمان جنگ از امير المؤمنين را تحمل نكرده ، چنين گفتند :

يا امير المؤمنين آيا ما زنها و فرزندانمان را در كوفه گذاشتيم و به سرزمين شام آمديم كه اينجا را براى خود وطن اتخاذ كنيم ؟ فرمان جنگ را صادر فرما ، زيرا مردم از تأخير جنگ ناراحتند و در اين باره بگو مگو راه انداخته‏اند . حضرت پرسيد : چه ميگويند ؟ پاسخ دادند كه مردم چنين گمان ميكنند كه شما از بيم مرگ اقدام به جنگ نميكنيد و برخى از مردم گمان ميكنند كه شما درباره جنگ با شاميان شك و ترديد داريد .

حضرت در پاسخ آنان فرمود : من كى از جنگ بيم و كراهت داشته‏ام ؟ شگفت‏انگيز است كه من در دوران جوانى علاقه و اشتياق به جنگ و جهاد در راه خدا داشته‏ام ، ولى حالا كه ساليان عمرم بالا رفته و رو به سپرى شدن است و هنگام كوچ از اين دنيا براى من فرا رسيده است ، از جنگ و جهاد بهراسم ؟ سوگند بخدا ، من اين امر را پشت و رو كرده و بطور كامل درباره آن انديشيده و تنها نتيجه‏اى كه دريافته‏ام اينست كه يا بايد با اين تبهكاران بجنگم و يا به خدا و رسولش معصيت بورزم ، ولى من در اقدام بجنگ شكيبائى مى ‏كنم . باشد كه آنان بخود بيايند و هدايت شوند يا حداقل گروهى از آنان هدايت را بپذيرند زيرا رسول خدا در جنگ خيبر بمن فرمود : اگر خداوند بوسيله تو يك مرد را هدايت كند ، براى تو بهتر از هر چيزيست كه آفتاب بر آن ميتابد .

نصر بن مزاحم مى ‏گويد : سپس على عليه السلام بشير بن عمرو انصارى و سعيد بن قيس همدانى و شبث بن ربعى تميمى را به نزد معاويه فرستاد و فرمود : برويد نزد آن مرد ، و او را به سوى خداوند عز و جل دعوت كنيد و دعوت كنيد او را به اطاعت و پيروى از جمعيت و تبعيت از دستور خداوند سبحان . شبث گفت : يا امير المؤمنين آيا نميخواهى او را با دادن سلطه و مقامى كه اگر با تو بيعت كند ، تقدم و ترجيحى براى او در برابر ديگران محسوب گردد متمايل به خود بسازى ؟ حضرت فرمود : برويد به نزد او و با او احتجاج كنيد و ببينيد نظرش چيست . آن سه نفر رفتند و به معاويه وارد شدند .

ادعاها و استدلالهاى طرفين

نخست ابو عمرو بن محصن حمد و سپاس خدا را بجاى آورد و سپس رو به معاويه كرد و چنين گفت : اى معاويه ، دنيا قطعا از دست تو خواهد رفت و بازگشت نهائى تو به سراى آخرتست و خداوند مجازات كردارت را خواهد داد و آنچه را كه اندوخته‏اى محاسبه خواهد كرد و من تو را به خدا سوگند ميدهم اجتماع اين امت را متفرق مساز و ميان اين امت خونريزى براه مينداز .

معاويه : اين توصيه را چرا به رفيقت [ على ( ع ) ] نمينمائى ؟

ابو عمرو : شگفتا ، على بن ابيطالب احتياجى به توصيه ندارد . اين مرد با تو قابل مقايسه نيست ، على بن ابيطالب براى زمامدارى از جهت فضيلت و دين و سابقه در اسلام و نزديكى برسول خدا از همه مردم شايسته ‏تر است .

معاويه : چه ميخواهى بگوئى ؟

ابو عمرو : ترا به تقواى پروردگارت و پاسخ مثبت به پسر عمويت [ ابو عمرو ] در پذيرش حق كه ترا بسوى آن ميخواند ، دعوت ميكنم ، زيرا اين پذيرش براى دين تو و عاقبت كار تو سالم‏تر و بهتر است .

معاويه : آيا بگذارم خون عثمان هدر برود ؟ نه سوگند بخدا ، هرگز چنين كارى را نخواهم كرد .

در اين موقع سعيد بن قيس خواست سخنى بگويد ، شبث بن ربعى سبقت بر او گرفته و پس از حمد و ثناى خداوندى گفت : اى معاويه ، من اعتراض ترا بر ابو عمرو فهميدم . غرض و هدف تو براى ما پوشيده نيست . تو براى گمراه كردن مردم و بخود جلب كردن و مطيع ساختن آنان چيزى پيدا نكرده‏اى ، لذا بهانه‏اى كه در اين غرض ورزى بدست گرفته‏اى ، اينست كه بآنان تلقين كنى كه پيشواى شما مظلوم كشته شده است ، بيائيد به خونخواهى او برخيزيم اين ياوه گوئى ترا مردمى احمق و پست و رذل باور كرده و براه افتاده ‏اند .

ما كاملا ميدانيم كه تو ميتوانستى بكمك عثمان بشتابى ، ولى تو تأخير كردى و قتل او را براى بدست آوردن اين موقعيت دوست داشتى و ميخواستى . و چه بسا كسى كه در طلب و جستجوى هدفى باشد و خداوند ما بين او و هدفش مانع بوجود ميآورد و گاهى آرزو كننده به آرزوى خود ميرسد و گاهى از رسيدن به آرزويش محروم ميماند و سوگند بخدا ، تو چه به آرزوى خود برسى و چه بآرزوى خود نرسى هيچ يك براى تو خيرى نخواهد داشت .

سوگند بخدا ، اگر از آنچه كه ميخواهى ، محروم شوى ، قطعا پليدترين عرب خواهى بود و اگر آنچه را كه جستجو ميكنى بدست بياورى [ يقين بدان ] كه بدون شايستگى براى سقوط در آتش به هدف خود نائل نخواهى گشت . از خدا بترس اى معاويه ، و اين وضعى را كه پيش گرفته‏اى رها كن و با كسى كه شايسته امرى است ، در آن امر جنگ و جدال مكن .

معاويه : حمد و ثنا مرخدا راست . نخستين دليل حماقت و كم شكيبائى تو اينست كه سخن مردى شريف و با شخصيت و سرور قوم خود را قطع كردى ، سپس درباره چيزى كه بآن علم ندارى عتاب كردى ، اى اعرابى اوباش ، در همه حرفهائى كه زدى دروغ گفتى و پستى نشان دادى . برگرديد از نزد من ، ميان من و شما فقط شمشير حكم خواهد كرد » 1 .

براى يك انسان محقق همين سخنانى كه ميان فرستادگان امير المؤمنين عليه السلام و معاويه مطرح شده است كافى است كه ماهيت معاويه و خواسته‏هاى پليد و شيطانى او را آشكار نمايد .

خلاصه اين گفتگو را در مطالب زير مورد توجه قرار ميدهيم :

تحليلى مختصر در مورد ادعاها و استدلالهاى طرفين

1 در سخنان ابو عمرو چيزى جز حقيقت وجود ندارد . او نخست معاويه را به فناى عمر و بازگشت نهائى كه سراى آخرت و مشاهده نتايج كردار و گفتار است ، توجه داد . آيا معاويه اين سخن را نفهميد ، يا فهميد و باين سخن اعتقاد نداشت ؟ چه كسى است كه بگويد : معاويه اين سخن را نفهميد ، در صورتيكه شبانه روز امثال اين مطالب را بزبان ميآورد و ميگفت و ميشنيد .

پس قطعا معاويه اين مطالب را مى ‏فهميد ، ولى همانطور كه امير المؤمنين بارها با صراحت و كنايه فرموده‏اند ، او ايمان و اعتقاد به اين حقايق نداشت . بنابر اين ، راهى ديگر براى مقاومت معاويه در برابر اين حقايق جز فرياد وا اسلاما زدن دروغين كه همان سنت سياستمدارى ضد انسانى است ، نمانده بود ، همان سنت ديرينه كه همواره حيات فردى و اجتماعى انسانها را مختل ساخته است .

2 سخن دوم ابو عمرو اين بود كه اى معاويه اجتماع امت اسلامى را متفرق مساز و ميان اين امت خونريزى براه مينداز يعنى اگر تو يك ادعاى حقوقى دارى و واقعا براى تو چنين ادعائى مشروع و جايز است ، احتياج [شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 4 ص 13 و 14 و 15 .] بكشتار مسلمانان و پراكنده ساختن اجتماع آنان و زير پا گذاشتن حق قانونى امير المؤمنين وجود ندارد ، بحث درباره اين ادعا و تحليل و بررسى راست و دروغ بودن آن و پيدا كردن قاتلان عثمان به يك اجتماع آرام نيازمند است .

3 حالا ببينيم پاسخ معاويه در مقابل اين دو مطلب چيست ؟ معاويه ميگويد :

اين توصيه را چرا به رفقيت [ على ( ع ) ] نمينمائى ؟ ابو عمرو بهترين پاسخ را به اين سئوال ميدهد كه مگر على بن ابيطالب ( ع ) از نظر شخصيت و موقعيت قانونى كه دارد با تو يكى است تا من اين توصيه را به او نمايم ؟ 4 پس از آنكه ابو عمرو شخصيت امير المؤمنين را بخوبى توصيف ميكند و او را از موجوديت معاويه جدا و تفكيك مينمايد ، معاويه ميگويد : تو چه ميخواهى بگوئى ؟ دقت كنيد گويا ابو عمرو با زبان چينى يا فرنگى يا فارسى يا تركى با معاويه سخن گفته است ، يا اصلا مثل اينكه ابو عمرو براى معاويه شطحيات يا معما پردازى نموده است كه معاويه مقصود او را نفهميده ، مى ‏پرسد چه ميخواهى بگوئى ؟ مثل اينكه خود محورى‏هاى قدرت پرستانه ، زبان مادرى آدمى را هم بفراموشى ميسپارد ابو عمرو با كمال صراحت ميگويد : ترا به تقواى پروردگارت و پاسخ مثبت به پسر عمويت در پذيرش حق كه ترا بسوى آن دعوت ميكند ميخوانم ، زيرا اين پذيرش براى دين تو و عاقبت كار تو سالم‏تر و بهتر است . معاويه در برابر اين مطالب صريح ميگويد : آيا بگذارم خون عثمان هدر برود ؟

مگر معاويه نميدانست كه قاتلين حقيقى ( مباشرين ) عثمان قتيرة بن وهب و سودان بن حمران بوده‏اند و اين دو قاتل در همان ازدحامى كه در خانه عثمان ( يوم الدار ) بوجود آمده بود بوسيله بردگان عثمان كشته شده بودند و هيچ كس ديگر در قتل عثمان شركت نكرده بود . اگر بعضى ديگر فرضا سكوت كرده يا تحريك كرده بودند ، مورد قصاص شرعى نبودند ، البته محاكمه و تحقيق امر درباره آنان در موقعيت آرام كاملا امكان پذير بود . و اين يك محاكمه مستقل احتياج داشت نه ادعاى سلطنت و خلافتى كه معاويه بر سر آن مى ‏جنگيد .

5 شبث بن ربعى معاويه را مخاطب قرار داده و ميگويد : اى معاويه ، ما ميدانيم تو چه ميخواهى و مقصود تو چيست . ( چرا خودت را به زحمت و تكلف ميندازى ، منظور تو كاملا روشن است ، صريح بگو و پرده پوشى مكن ، تو رياست ميخواهى و براى هيچ كسى جاى ترديد و ابهام نيست ) تو تاكنون نتوانسته‏اى دليلى براى گمراه كردن مردم و جلب ميل آنان بسوى خود پيدا كنى ، لذا خود را مجبور مى ‏بينى كه يك بهانه فريبنده بدست آورده و مردم ساده لوح را بفريبى ، اين بهانه سست‏تر از تار عنكبوت كشته شدن عثمان است ، كه فرياد برآورده‏اى كه اى مردم ، عثمان كه امام شما بود مظلوم كشته شده است ، بيائيد انتقام خون او را بگيريم چه كسانى اين بهانه ترا باور نموده و دعوت پليد ترا پاسخ گفته ‏اند ؟ اينان احمقان پست و اراذل و اوباشند . مگر تو خودت نبودى كه با كمال قدرت بيارى او نرفته از او دفاع نكردى ؟ مگر تو براى اين موقعيت ساختگى كه بخود گرفته‏اى قتل او را نميخواستى ؟

[ اين مطلب را كه شبث بن ربعى درباره خوددارى معاويه از كمك به عثمان مطرح كرده است ، از نظر تاريخى بسيار مشهور بوده و قابل ترديد و انكار نيست . مورخين مينويسند : « موقعى كه عثمان در محاصره قرار گرفت ، از معاويه كمك خواست ، معاويه كمكى براى او نفرستاد . وقتى كه محاصره عثمان شديدتر و تنگتر شد ، معاويه يزيد بن اسد قشيرى را فرستاد و گفت : وقتى كه به ذى خشب ( حومه مدينه ) رسيدى ، همانجا توقف كن و باين بهانه كه من ( يزيد بن اسد ) در حادثه عثمان حاضر بودم و چيزى را ميديدم كه ميبايست بسود عثمان اقدام كنم و تو ( معاويه ) غايب بودى ، لذا من كمك كمك خود را كردم ، تو ( معاويه ) اقدامى بكن » صريح‏تر از اين جملات مطلبى است كه سيوطى در تاريخ الخلفاء ص 200 ميگويد : ابو الطفيل عامر بن واثله صحابى وارد بر معاويه شد . ]

اين حقيقت را بدان كه درمعاويه : آيا تو از قاتلان عثمان نيستى ؟

ابوالطفيل : نه ، ولى من از كسانى هستم كه در حادثه حضور داشتم ولى به عثمان كمك نكردم .

معاويه : چرا كمك نكردى ؟

ابو الطفيل : زيرا مهاجرين و انصار به او كمك نكردند .

اين موقعيتى كه پيش گرفته‏اى چه شكست بخورى و چه پيروز شوى ، رو به سقوط خواهى رفت ، اگر شكست بخورى پست‏ترين و پليدترين فرد نژاد عرب خواهى بود و اگر پيروز شوى آتش الهى در انتظار تست .

6 معاويه پس از حمد و ثناى خداوندى : نخست شبث بن ربعى را به حماقت منسوب ميسازد . اين ضربه زدن به شخصيت طرف در آغاز گفتار هم يكى از مؤثرترين وسايل بازى مكاران و سياستمداران حرفه‏اى است كه براى دست و پاچه كردن طرف با كمال مهارت بكار ميبرند .

سپس شبث را به نادانى منسوب ميسازد و ميگويد : تو نميدانى . مثل اينكه شبث از بيابانهاى دور دست از اجتماعات آمده بود ، در صورتيكه يكى از سه نفر مطلع از تمامى قضايا بود كه امير المؤمنين ( ع ) بسوى معاويه فرستاده بود . وانگهى مگر آنچه را كه شبث گفت ، عين حقيقت نبود ؟ اگر او واقعا از داستان عثمان بيخبر بود ، چرا معاويه حداقل يك جمله براى اثبات حقانيت خود و بعنوان پرده برداشتن از حقيقتى كه شبث آنرا نميدانست ، مطرح نكرد ؟ بارديگر معاويه از حرفه خود بهره‏بردارى نموده فحش و دشنام نثار شبث مينمايد : اى اعرابى جلف ( اوباش ) تو دروغ گفتى و پستى نشان دادى آنگاه نوبت تهديد ميرسد و معاويه ميگويد :

برگرديد و ميان من و شما جز شمشير چيزى حكم نخواهد كرد . اين بود منطق معاويه كه ملاحظه كرديد . جاى حيف و تأسف است كه اين انسان معكوس بقول امير المؤمنين وقت قاصدان را ميگيرد و كاغذها باطل ميكند و تفكرات فراوانى

معاويه : آيا حق عثمان نبود كه مهاجرين و انصار به او كمك كنند ؟

ابوالطفيل : تو چرا به عثمان كمك نكردى با اينكه مردم شام با تو بودند ؟

معاويه : خونخواهى من يارى كردن به عثمان است ابو طفيل خنديد و گفت مثل تو و عثمان همان است كه در اين بيت آمده است :

لا الفينّك بعد الموت تندبنى
و في حياتى ما زوّدتنى زادا

( ترا نبينم كه پس از مرگ من به من شيون كنى ، در صورتيكه در روزگار زندگى ‏ام با زاد و توشه ( يا قدرتى كه ) داشتى بمن كمك نكردى ) .

به كار مياندازد و هزاران خون بيگناه را بر زمين ميريزد و باطل‏ها را با نمايش حق بمردم تحويل ميدهد و جز اين سخنى ندارد كه در اين گفتگو ديديد :« برخيزيد و برويد ، من قدرت ميخواهم و ميان من و شما كه از حق دفاع ميكنيد ،چيزى جز شمشير ندارم » اين سه نفر برگشتند و جريان گفتگو با معاويه را به امير المؤمنين ( ع ) عرض كردند .

ابن ابى الحديد چنين ادامه ميدهد كه « نصر بن مزاحم ميگويد : گروه قراء ( آشنايان با قرآن ) از اهل عراق و شام هر يك در ناحيه‏اى از صفين كه سى‏هزار نفر بودند جايگير شدند . امير المؤمنين عليه السلام در نزديكى آب اردو زد و معاويه نيز بالاتر از سپاهيان امير المؤمنين در نزديكى آب اردوى خود را مستقر نمود . گروه قراء ميان على ( ع ) و معاويه برفت و آمد پرداختند . از جمله قراء اشخاص زير بوده‏اند : عبيده سلمانى ، علقمة بن قيس نخعى ، عبد اللّه بن عتبه و عامر بن عبد القيس كه در نقطه‏اى از ساحل فرات بوده و به سپاهيان على ( ع ) برگشتند . اينان نزد معاويه رفته و به او گفتند : اى معاويه ، چه ميخواهى ؟

معاويه : خون عثمان را مي خواهم .

قراء : از چه كسى خون عثمان را ميخواهى ؟

معاويه : از على بن ابيطالب .

قراء : آيا عثمان را على كشته است ؟

معاويه : آرى ، او كشته است و قاتلين عثمان را در سپاهيان خود جاى داده است » . [شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 4 ص 16] دقت فرمائيد كه معاويه در جواب قراء صريحا ميگويد :

على بن ابيطالب ( ع ) عثمان را كشته است اكنون بقيه جريان را توجه فرمائيد : « سپس چهار نفر به نزد امير المؤمنين ( ع ) برگشته و سخن معاويه را به آنحضرت نقل كردند .

امير المؤمنين ( ع ) : خدا شاهد است ، بخدا سوگند سخنى دروغ گفته ، من عثمان را نكشته‏ ام . همين چهار نفر بنزد معاويه برگشته و به او خبر دادند كه امير المؤمنين نسبت قتل عثمان را به او تكذيب نموده و خدا را شاهد گرفته كه او عثمان را نكشته است [ اين رفت و آمد بترتيب زير ادامه پيدا مى‏ كند و سخنان امير المؤمنين ( ع ) را به معاويه و سخنان معاويه را به امير المؤمنين خبر مي دهند . ] معاويه : اگر او عثمان را با دست خود نكشته است ، او بوده است كه دستور به قتل او داده و انبوه مردم را به قتل او تحريك كرده است .

امير المؤمنين ( ع ) : خدا شاهد است ، بخدا سوگند ، آنچه كه معاويه گفته است ، دروغ است .

معاويه : اگر على راست ميگويد ، قاتلان عثمان را كه در سپاهيان او هستند بدست ما بدهد ، تا ما آنان را قصاص كنيم .

امير المؤمنين ( ع ) : آنان قرآن را عليه عثمان تأويل نمودند و ميان آنان و عثمان جدائى [ نظرى و اجتهادى ] بوجود آمد و در حاليكه سلطه در دست عثمان بود ،او را كشتند و براى امثال اين قاتلان قصاصى نيست .

بدين ترتيب امير المؤمنين معاويه را از نظر مبانى فقه اسلامى مغلوب ساخت » [ سيوطى در تاريخ الخلفاء ص 161 صريحا ميگويد : محمد بن ابى ‏بكر در قتل عثمان شركت نكرده است و اين عدم شركت محمد را عده زيادى از مورخين نقل كرده ‏اند همچنين هيچ تاريخ موثقى شركت مالك اشتر و عمرو بن حمق را در قتل عثمان بطور مستند ذكر نكرده است . ] البته چنانكه در بعضى از سخنان امير المؤمنين عليه السلام ديده ميشود تحقيق و بررسى در دلايل آنان كه مردم را به قتل عثمان تحريك كرده بودند صحيح بود ، ولى چنين كار بزرگى در آرامش و نظم جامعه امكان پذير بود ،نه در وضعى كه معاويه عمدا پيش آورده بود كه تحقيق و بررسى امكان پذير نباشد .

وانگهى چنانكه در گذشته گفتيم : قاتلان حقيقى عثمان عبارت بودند از دو نفر بنام قتيرة بن وهب و سودان بن حمران نه محمد بن ابى بكر  و مالك اشتر و عمرو بن الحمق و ميدانيم كه دو قاتل مزبور را بردگان عثمان در همان روز غائله ( يوم الدار ) كشته بودند . آنچه كه مى‏ تواند مقصود و هدف اصلى معاويه را آشكار بسازد ، مسئله خون عثمان نيست ، بلكه مطلبى است كه خود صريحا ميگويد .

« معاويه : اگر حقيقت آنست كه شما گمان ميكنيد ، چرا على بن ابيطالب زمامدارى را بخود اختصاص داده و با ما و كسانيكه در اينجا با ما هستند مشورت نكرده است ؟ امير المؤمنين ( ع ) : مردم پيرو مهاجرين و انصارند و آنان براى همه مسلمانان شهرها درباره اولياى امر و پيشوايان دينشان شاهدند . مهاجرين و انصار با كمال رضايت به من بيعت كرده‏اند و من نميگذارم امثال معاويه باين امت حكومت كند و بر دوش آنان سوار شود و اجتماعشان را متفرق بسازد .

معاويه : چرا آن عده از مهاجرين و انصار كه اينجا هستند ، با على بيعت نكرده ‏اند و با او در مشورت شركت ننموده ‏اند ؟

امير المؤمنين ( ع ) : مشورت و بيعت با بدريون است نه عموم صحابه و در روى زمين يك بدرى وجود ندارد مگر اينكه با من بيعت كرده است و با من است و يا اينكه مطلع گشته و رضايت داده است . شما را معاويه درباره جان و دينتان فريب ندهد . » [شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 4 از ص 16 تا 18] در جملات بالا با كمال وضوح هدف اصلى معاويه از كارشكنى و مبارزه با ولى اللَّه اعظم روشن مى‏شود كه خلاصه ‏اش اينست كه چرا على بن ابيطالب در موضوع زمامدارى ، مرا ناديده گرفته است ؟ « نصر بن مزاحم » ميگويد : « ابو امامه باهلى و ابو الدرداء بنزد معاويه رفته و باو گفتند : چرا با اين مرد به جنگ و مبارزه پرداخته‏اى در صورتيكه سوگند بخدا ، سابقه اسلام او از تو قديم‏تر و باين امر شايسته و به رسول خدا ( ص ) از تو نزديكتر است .

معاويه : من بجهت خون عثمان با او مى‏جنگم و اوست كه قاتلان عثمان را در سپاهيان خود دارد ، به او بگوئيد : حق قصاص قاتلين را بما بدهد ، من اولين كسى از اهل شام خواهم بود كه با او بيعت خواهد كرد .

امير المؤمنين ( ع ) : ميدانيد معاويه چه كسانى را ميخواهد به خونخواهى عثمان بكشد ؟ سپس اشاره فرمود به جمعيتى در حدود بيست هزار نفر كه زره‏هاى آهنين پوشيده و فقط چشمان آنان ديده مى‏شد ، و همه آنان ميگفتند :

همه ما در قتل عثمان شركت كرده ‏ايم ، كسانيكه ميخواهند قاتلان عثمان را بگيرند و قصاص كنند ، ما را بگيرند » [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 4 از ص 16 تا 18] آيا با اين وضع امير المؤمنين ميتوانست دست يك يا چند نفر را بگيرد و براى قصاص به معاويه تحويل بدهد ؟ در صورتيكه :

1 قاتلان حقيقى عثمان چنانكه متذكر شديم دو نفر بودند كه در روز حادثه كشته شده بودند .

2 آنانكه تحريك به قتل عثمان كرده بودند ، بيش از هزاران نفر از مسلمانان بودند .

3 اشخاص برجسته‏ اى كه در اين تحريك شركت كرده بودند ، مبانى فقهى و قرآن را در نظر گرفته بودند .

4 ولى حقيقى خون عثمان معاويه نبوده است .

5 يك ادعاى حقوقى درباره قتل عثمان نمى‏ تواند مجوز درهم ريختن جامعه و جنگ و پيكار با زمامدار كاملا قانونى آن جامعه بوده باشد . اين بود مقدمات و جريانات پيش از شروع جنگ صفين . 4 ، 9 و أمّا قولكم شكّا في أهل الشّام فو اللّه ما دفعت الحرب يوما إلاّ و أنا أطمع أن تلحق بى طائفة فتهتدى بى و تعشو إلى ضوئى و ذلك أحبّ إلىّ من أن أقتلها على ضلالها و إن كانت تبوء بآثامها ( و اما اينكه ميگوئيد : تأخير در اقدام به نبرد بجهت شكى است كه درباره اهل شام دارم سوگند بخدا ، هيچ روزى جنگ را به تأخير نينداختم مگر به اميد و طمع اينكه گروهى از مردم فريب خورده بمن ملحق و بوسيله من هدايت شوند و با آن بينائى ضعيفى كه دارند از روشنائى من بهره‏ور گردند . اين تأخير [ در شروع جنگ كه چنين نتيجه الهى را در بر داشته باشد ] براى من محبوبتر از آن است كه آن فريب خوردگان را در ضلالتى كه غوطه‏ورند نابود بسازم ، اگر چه در سرنوشت و مقصد نهائى با گناهان خود دمساز شوند . )

انسان كشى هرگز دير نميشود ، اينست اصل اساسى حيات ، باميد آنكه دشمنان فريب خورده بخود بيايند و از گمراهى پشيمان شوند ،تا بتوانم جنگ را بتأخير مي اندازم .

جاى شگفتى است اينكه چگونه مردم آن دوران و جامعه‏اى كه امير المؤمنين ( ع ) را شب و روز ميديدند و با او معاشرت ميكردند و در حوادث تند و تيز و فراز و نشيب زندگى فردى و اجتماعى ، ابعاد شخصيت او را از نزديك مشاهده ميكردند ، با اينحال درباره او تصوراتى مخالف واقع داشتند .

آيا آنان مردمى فراموشكار بودند ؟ آيا آنان مردمى چند شخصيتى بودند ؟ يا خود حوادث و جريانات آن دوران مقتضى بروز حالات متضاد در آن مردم ميگشت ؟ هر يك از اين امور محتمل است . آخر مگر حركات و سكنات و گفتار دائمى امير المؤمنين براى آنان اثبات نكرده بود كه او در همه لحظات زندگيش با يك يقين نورانى درونى حركت ميكند و هرگز شك و ترديدى در مسيرى هر چند پر پيچ و خم و سنگلاخ كه پيش رويش قرار گرفته بود ، نداشته است ، با اينحال ميگويند : علت تأخير جنگ با اهل شام كه معاويه و بقول عمر بن خطاب كسراى عرب [ اين جمله را مورخين از عمر بن خطاب بطور فراوان نقل كرده ‏اند كه هر وقت به معاويه مى‏نگريست ، ميگفت : « اين كسراى عرب است » نقل از تاريخ الخلفاء سيوطى ص 195 و الاعلام زركلى ج 8 ص 173 و ابن خلدون صريحا مينويسد : « سپس طبيعت ملك اقتضاء كرد معاويه در امر زمامدارى و عظمت و مقدم داشتن خود بر ديگران ،بكوشد و اين زمامدارى و عظمت و مقدم داشتن خود بر ديگران ، شايسته معاويه نبود ، ولى اين يك امر طبيعى است كه تعصب او را وادار بآن مي كرد و نژاد بنى ‏اميه هم اين عصبيت را دارا بودند » مقدمه تاريخ ابن خلدون ص 205 و نيز سيوطى در تاريخ الخلفاء ص 199 ميگويد : « ابن ابى شيبه از سعيد بن جمهان نقل ميكند : كه به سفينه گفتم :بنى اميه گمان ميكنند كه خلافت در قبيله آنان است ؟ او گفت : بنى اميه دروغ ميگويند ، بلكه آنان از سخت‏ترين پادشاهانند و اولين پادشاه آنان معاويه است »] در رأس آنان قرار گرفته بود ، بجهت آنست كه على درغائله ‏اى كه معاويه و پيروان او در شام بوجود آورده‏ اند ، شك و ترديد دارد ، در صورتيكه بيش از ده مورد در نهج البلاغه در خطبه‏ ها و نامه ‏ها صريحا موقعيت قاطعانه خود را در برابر شام و معاويه‏اش بيان فرموده است . مگر خود اشعث بن قيس و اشخاصى ديگر بارها پيشنهاد نكردند كه يا امير المؤمنين ، مقدارى مهلت بده تا قدرت مركزى [ باصطلاح امروز ] تقويت شود ، سپس به كار معاويه بپرداز .

و ميدانيم كه امير المؤمنين چنين پيشنهادى را از هيچ كس نپذيرفت و چنانكه در خطبه پنجاه و چهارم ديديم ، صريحا فرمودند كه من اين مسئله شام را مورد تأمل و دقت قرار داده و آنرا پشت و رو كردم ، جز يكى از دو راه براى من وجود ندارد : يا جنگ و پيكار با شاميان و يا انكار و طرد آنچه كه محمد بن عبد اللّه ( ص ) آورده است ، يعنى يا بايد با معاويه و اهل شام نبرد كنم و يا از دين اسلام خارج شوم و راه سومى وجود ندارد .

بهر حال اين تصور باطل كه علت تأخير جنگ شك و ترديدى است كه امير المؤمنين درباره جنگ دارد ، به مغز بوقلمونى عده‏اى از سپاهيان آنحضرت راه يافته بود . آن حضرت علت تأخير را در شكل يك حكمت عاليه بيان ميفرمايد : علت تأخير جنگ براى آنست كه :

خون نپوشد جوهر تيغ مرا
باد از جا كى برد ميغ مرا

آدمكشى هرگز دير نميشود ، اين است اساسى ‏ترين اصل حيات ، بگذاريد حتى يك نفر هم كه بوده باشد ، با گذشت زمان اگر چه يك روز يا يك ساعت هم باشد ، بخود بيايد و با مشاهده رفتار عادلانه ما هدايت شود . شتابزده نباشيد ، خونريزى كار آسانى نيست ، من از ريختن خون ناحق در هراس بوده و همواره از آن گريزان بوده ‏ام . ياران من شتابزده نباشيد ، زيرا پيامبر اكرم ( ص ) بمن فرمود : اگر خداوند بوسيله تو يك انسان را هدايت كند ، بهتر از هر چيزيست كه آفتاب بر آن طلوع و غروب مي كند .

شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری  جلد ۱۰

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=