google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
40-60 ترجمه و شرح فلسفی خطبه ها علامه جعفریشرح و ترجمه خطبه هاعلامه محمد تقی جعفری

خطبه ها خطبه شماره ۵2 (ترجمه و شرح فلسفی علامه محمد تقی جعفری)

52 و من خطبة له عليه السّلام

متن خطبه پنجاه و دوم

و هي في التزهيد في الدنيا 1 ، و ثواب اللّه للزاهد 2 ، و نعم اللّه على الخالق 3

االترهيد في الدنيا

ألا و إنّ الدّنيا قد تصرّمت 4 ، و آذنت بانقضاء 5 ، و تنكّر معروفها 6 و أدبرت حذّاء 7 ، فهي تحفز بالفناء سكّانها 8 ، و تحدو بالموت جيرانها 9 ، و قد أمرّ فيها ما كان حلوا 10 ، و كدر منها ما كان صفوا 11 ، فلم يبق منها إلاّ سملة كسملة الإداوة 12 أو جرعة كجرعة المقلة 13 ، لو تمزّزها الصّديان لم ينقع 14 . فأزمعوا عباد اللّه الرّحيل عن هذه الدّار 15 المقدور على أهلها الزّوال 16 ، و لا يغلبنّكم فيها الأمل 17 ، و لا يطولنّ عليكم فيها الأمد 18 .

ثواب ازهاد

فو اللّه لو حننتم حنين الولّه العجال 19 ، و دعوتم بهديل الحمام 20 ، و جأرتم جؤار متبتّلي الرّهبان 21 ، و خرجتم إلى اللّه من الأموال و الأولاد 22 ، التماس القربة إليه في ارتفاع درجة عنده 23 ، أو غفران سيّئة أحصتها كتبه 24 ، و حفظها رسله 25 لكان قليلا فيما أرجولكم من ثوابه 26 و أخاف عليكم من عقابه 27

نعم اللّه

و تاللّه لو انماثت قلوبكم انمياثا 28 ، و سالت عيونكم من رغبة إليه 29 أو رهبة منه دما 30 ، ثمّ عمّرتم في الدنيا 31 ، ما الدّنيا باقية 32 ، ما جزت أعمالكم عنكم 33 و لو لم تبقوا شيئا من جهدكم أنعمه عليكم العظام 34 ، و هداه إيّاكم للإيمان 35 .

ترجمه خطبه پنجاه و دوم

خطبه‏ايست از آنحضرت كه مردم را به زهد ورزيدن در دنيا تشويق فرموده 1 و پاداش خداوندى را بر پارسايان 2 و نعمت‏هاى خداوندى را كه به مخلوقات عطا نموده است بيان ميدارد 3 .

( آگاه باشيد استمرار حيات دنيا هر لحظه‏اى قطع ميشود 4 و بگذشته ميخزد و انقراض لحظات خود را اعلام ميدارد 5 و حقيقت اصلى آن كه در پشت پرده است ، ناشناخته مى‏باشد 6 [ و يا آنچه كه از دنيا خوشايند است ، ناخوشايند ميگردد ] دنيا با سرعت شديد پشت به زندگان مينمايد 7 و ساكنان خود را بسوى فنا دفع ميكند 8 و همسايگانش را با آهنگ مرگ مى‏راند 9 دنيا شيرينى خود را تلخ 10 و صافى خود را تيره ساخته است 11 از اين دنيا چيزى نمانده است جز ته مانده آبى در ظرف دستشوئى 12 يا چيزى جز جرعه آبى اندك 13 كه اگر تشنه‏اى آنرا بمكد ، سيراب نشود 14 .

اى بندگان خدا ، تصميم به كوچ از اين دنيا 15 بگيريد كه فنا سرنوشت همه مردم آنست 16 و آرزوى بى‏اساس در اين دنيا شما را مغلوب نسازد 17 و كشش زمان براى شما طولانى تلقى نگردد 18 سوگند بخدا اگر مانند شتر بچه گم كرده بناليد 19 و چونان كبوترى كه يار مأنوس خود را از دست داده است زارى كنيد 20 و مانند تاركان دنيا از خوف و خشيت فرياد برآوريد 21 و از اموال و فرزندان خود دل كنده 22 براى طلب اعتلاى منزلت و تقرب ببارگاه ربوبى 23 ، يا براى بخشوده شدن گناهى كه كتابهاى الهى آنرا شمرده 24 و رسولانش آنرا حفظ كرده‏اند 25 رو به خدا برويد ، در برابر آن پاداشى كه از خدا براى شما اميد دارم 26 و در برابر كيفر و عقابى كه براى شما مى‏ترسم اندك خواهد بود 27 و سوگند بخدا ، اگر دلهاى شما ذوب شود 28 و چشمان شما بجهت رغبت به لطف او 29 يا بجهت بيم از عذاب او [ بجاى اشك ] خون بريزد 30 سپس در اين دنيا عمر كنيد 31 بمقدار بقاء دنيا 32 اعمال شما شايستگى برابرى 33 با نعمت‏هاى عظيم خداوندى 34 و با هدايتى كه براى برخوردارى از ايمان بشما عنايت فرموده است ، نخواهد داشت 35 .

تفسير عمومى خطبه پنجاه و دوم

4 ، 9 ألا و إنّ الدّنيا قد تصرّمت و آذنت بانقضاء و تنكّر معروفها و أدبرت حذّاء فهى تحفز بالفناء سكّانها و تحدوا بالموت جيرانها ( آگاه باشيد ، استمرار حيات دنيا هر لحظه‏اى قطع ميشود و بگذشته ميخزد و انقراض لحظات خود را اعلام ميدارد . و حقيقت اصلى آن كه در پشت پرده است ، ناشناخته ميباشد [ و يا آنچه كه از دنيا خوشايند است ، ناخوشايند ميگردد ] . دنيا با سرعت شديد پشت به زندگان مينمايد و ساكنان خود را بسوى فنا دفع ميكند و همسايگانش را با آهنگ مرگ مى ‏راند ) .

تكيه بر دنيا ناشى از پندار ثبات و دوام آنست

تكيه بر اختر شبگرد مكن كاين عيار
تاج كاووس ربود و كمر كيخسرو

حافظ شايد هيچ فرد عاقلى در همه تاريخ بشرى نتوان پيدا كرد كه بگويد :

زندگى ابديست و پديده‏اى بنام مرگ وجود ندارد . همه ميدانند زندگى همه زندگان فانى و پايان پذير است . با اين علم و اعتراف عمومى بر فناى زندگى اينهمه اصرار قرآن و احاديث و مخصوصا كتاب مقدس نهج البلاغه درباره فناى حيات و روبزوال رفتن دنيا چه علتى دارد ؟ اساسى‏ترين علت اين اصرارو تأكيد و تذكر قطعا براى توضيح واضحات نيست ، بلكه حكمتى بسيار عالى منظور شده است كه بدون توجه بآن حكمت خود زندگى قابل تفسير و توجيه نيست .

براى تفسير مختصرى درباره اين حكمت بسيار عالى ، يك مقدمه مهم را متذكر مي شويم و آن اينست : درست است كه هيچ كس در اين دنيا اعتقاد به زندگى جاودان ندارد و همه مي دانند كه اين زندگى دير يا زود خاموش ميگردد و آدمى كه روى خاك در حركت است ، منتقل بزير خاك ميگردد و همه اجزاء كالبدش مي پوسد و خاك مي گردد :

با اينحال قدرت تحرك حيات و شيرينى آن و نيروى فرار از آلام و مرگ بقدرى در انسانها قوى است كه علم و اعتقاد به مرگ در مقابل حيات رنگ خود را ميبازد و چنانكه در بعضى از جملات آينده نهج البلاغه خواهيم ديد ، قدرت بسيار نيرومند تحرك حيات و شيرينى آن ،علم به مرگ را شبيه به شك و ترديد مي نمايد [ ما اشبه اليقين بالشك ] ( چه يقينى شبيه به شك ) ماداميكه عينك حيات بديدگان آدمى زده شده است ، با آن عينك جز حيات را نميتواند ببيند ، در آن هنگام كه از گورستان مي گذريد ، آن حالت روانى كه در شما ايجاد مي شود ، درست مورد دقت قرار بدهيد ، بخوبى احساس مي كنيد كه عينك حيات شما عوض شده است و با عينك ديگرى مى ‏نگريد ،سكوت و خاموشى مطلق و يكنواخت بودن وضع همه آن در خاك رفتگان ،رنگ درخشان حيات را مات مي سازد ، آه‏ هاى سرد از دل بر مي آوريد و فعاليتها و امواج مغزى شما شكل ديگرى بخود ميگيرد ، گوئى همه آنها به ساحل درياى حيات رسيده و به بيابان بيكران مى ‏نگرند و حد و مرز و سبزه و درختى در آن بيابان نمى ‏بينند .

راستى اين زندگى چقدر بى ‏اعتبار و بى ‏اساس و سست است ، راستى اين دنيا چقدر بيوفا و بيرحم است ولى همينكه از گورستان بيرون آمديد يا از بالين شخصى كه در حال احتضار بود برخاستيد و به عرصه زندگى برگشتيد ، همان عينك معمولى حيات به ديدگان شما زده ميشود و منظره مرگ و فنا را از ديدگاه شما ناپديد ميسازد . اما آن حكمت بسيار متعالى كه موجب اصرار شديد قرآن و نهج البلاغه و ديگر احاديث معتبر درباره يادآورى مرگ شده است ، مسائل متعدديست كه بعضى از آنها را متذكر مي شويم :

1 بيان يك واقعيت حتمى كه گريبانگير همه فرزندان آدم است و بدون كمترين تفاوت ميان آنان ، سراغشان را گرفته ، راهى زير خاك خواهد نمود .

اين مسئله اثبات ميكند كه ادعاى كشف دواها و موادى كه زندگى بشر را در اين دنيا جاودان خواهد نمود ، خواب و خيالى بيش نبوده و اين خواب آلودگان و خيال پرستان اشتياق سوزان روح را براى بقاى ابدى ، با جاودانى ماندن اين كالبد مادى با غرايز و حواس و درك و فهمى كه همه آنها را در راه هوسرانى‏ها و لذت جوئى‏ها استخدام نمايد ، اشتباه كرده ‏اند .

اين پندار و خطا شبيه به اشتباه آن نادان است كه در موقع تطهير بجاى دعاى تطهير [ اللّهمّ طهّرنى من الأرجاس و الأنجاس ] ( پروردگارا ، مرا از پليديها و ناپاكى‏ ها پاكيزه فرما ) دعاى استنشاق [ اللّهمّ ارزقنى رائحة الجنّة ] ( پروردگارا ، بوى بهشتى را بر من روزى فرما ) را ميخواند ، شخصى آنجا بود و اين دعاى معكوس را شنيد ، به او گفت : دعاى خوبى ميخوانى ، ولى سوراخ دعا را گم كرده ‏اى

آن يكى در وقت استنجاء بگفت
كه مرا با بوى جنت دار جفت

گفت شيخى خوب ورد آورده‏اى
ليك سوراخ دعا گم كرده‏اى

2 آدمى با احساس فناى زندگى اسير تكاثر در ثروت و جاه و مقام نميگردد ، زيرا با يقين به مرگ ميداند كه نصيب او از مال و منال دنيا محدود است و جاه و مقامى كه بدست ميآورد ، بالاخره از او سلب خواهد گشت :

هر صورت دلكش كه ترا روى نمود
خواهد فلكش ز دور چشم تو ربود

رو دل به كسى نه كه در اطوار وجود
بوده است هميشه با تو و خواهد بود

بد نامى حيات دو روزى نبود بيش
آن هم كليم با تو بگويم چسان گذشت

يك روز صرف بستن دل شد باين و آن
روز دگر بكندن دل زين و آن گذشت

اين حكمت عالى براى اصرار بر توجه به انقراض زندگى و بى ‏اعتبارى دنيا بس است كه مي تواند از تكاثر و تفاخر تباه كننده بوسيله مال و مقام جلوگيرى نمايد و هدف زندگى آدمى را از غوطه‏ ور شدن در تكاثر نجات بدهد و ضمنا نگذارد عطش كشنده به مال و منال ، حيات ديگر انسانها را به خطر بيندازد .

3 با توجه جدى به زوال دنيا و زندگيست كه شخص آگاه و خردمند ، در صدد برمي آيد كه از حداكثر امكانات خود در كار و كوشش مفيد استفاده كند ، زيرا وقتى كه انسان بداند مدت زندگى محدود است و اين زندگى محدود قابل برگشت و تكرار هم نيست ، بدون مسامحه و از دست دادن فرصتها ، هرگز عمر خود را با بيكارى و بطالت نمي گذراند

ايكه دستت ميرسد كارى بكن
پيش از آن كز تو نيايد هيچ كار

دير و زود اين شكل و شخص نازنين
خاك خواهد گشتن و خاكش غبار

سال ديگر را كه ميداند حيات
يا كجا رفت آنكه با ما بود پار

10 ، 11 و قد أمرّ فيها ما كان حلوا و كدر منها ما كان صفوا ( دنيا شيرينى خود را تلخ و صافى خود را تيره ساخته است ) .

ديدگان واقع بين ميخواهد كه شيرينى ‏هاى اين دنيا را تلخ و صافى ‏هاى آنرا تيره و آلوده ببيند

مقصود از جمله مورد تفسير اين نيست كه شيرينى ‏هاى دنيا در ذائقه مردم طعم تلخ و صافى‏ هاى آن داراى ماهيت تيره ميباشد ، زيرا اين احتمال مخالف واقعيت عينى است ، بلكه منظور اينست كه آن حيات انسانى كه اسير و برده شيرينى‏هاى خوشايند دنيا باشد ، و حيات را در آن خلاصه نمايد ، چنين شيرينى كه حيات را به پوچى مي كشاند ، تلخ است ، زيرا موجب از بين رفتن شيرينى و عظمت خود حيات گشته است و آن حواس و عقلى كه رابطه خود را با دنيا و زندگى دنيوى ، بدون قيد و شرط صاف و روشن تلقى كنند ، اين حواس و عقل مختل بوده و كار درستى انجام نمي دهند ، زيرا براى ديدن حقايق صاف و امور تيره و آلوده دنيا درك و فهم عالى و آشنائى لازم با اصول و قوانين « جهان و زندگى آنچنانكه هستند » و « جهان و زندگى آنچنانكه بايد باشند » ضرورت دارد . احتمال ديگر در تفسير جمله فوق اينست كه شيرينى‏هاى زندگى دنيوى با تلخى ‏ها و صافى‏ هاى آن با تيرگى‏ها و آلودگى‏ها درهم آميخته است .

البته اين احتمال خلاف ظاهر جملات مورد تفسير است . و احتمال اول قوى‏تر بنظر ميرسد و همين معنى است كه در بيت زير از مولوى آمده است :

آتشش پنهان و ذوقش آشكار
دود او ظاهر شود پايان كار

و هم همين معنى در يكى از ابيات معروف ابو الحسن تهامى نيز آمده است :

طبعت على كدر و أنت ترومها
صفوا من الأقذار و الأكدار

( طبيعت اين دنيا با كدورت و تيرگى‏ها سرشته است و تو اين دنيا را صاف و پاك از آلودگى‏ها و كدورت‏ها ميخواهى ) 12 ، 14 فلم يبق منها إلاّ سملة كسملة الإداوة أو جرعة كجرعة المقلة لو تمزّزها الصّديان لم ينقع ( از اين دنيا چيزى نمانده است جز ته مانده آبى در ظرف دستشوئى ، يا چيزى جز جرعه آبى اندك كه اگر تشنه‏اى آنرا بمكد ، سيراب نشود ) .

مضمون جملات فوق در بعضى از خطبه‏ هاى گذشته وجود داشت كه در تفسير همان خطبه‏ ها بررسى شده است .

15 ، 18 فأزمعوا عباد اللّه الرّحيل عن هذه الدّار المقدور على أهلها الزّوال و لا يغلبنّكم فيها الأمل و لا يطولنّ عليكم فيها الأمد ( پس اى بندگان خدا ، تصميم به كوچ از اين دنيا بگيريد كه فنا سرنوشت همه مردم آنست و آرزوى بى‏اساس در اين دنيا شما را مغلوب نسازد و كشش زمان براى شما طولانى تلقى نگردد ) .

كسى كه ميداند لحظات عمر او در گذر است ، گذشتن عمر را آگاهانه توجيه مي نمايد .

اينست معناى تصميم به كوچ از اين دنياى گذران كه

هر نفس نو ميشود دنيا و ما
بيخبر از نو شدن اندر بقا

عمر همچون جوى نو نو ميرسد
مستمرى مينمايد در جسد

بلى ، لحظات عمر نو نو از آينده ميرسند و بدون كمترين توقف بگذشته مي خزند ، گوئى :

بر لب بحر فنا منتظريم اى ساقى
فرصتى دان كه ز لب تا بدهان اينهمه نيست

بار ديگر ، چند لحظه براى انديشه بايست و :

نيك بنگر ما نشسته ميرويم
مى نبينى قاصد جاى نويم

پس مسافر آن بود اى ره پرست
كه مسير و روش در مستقبل است

معناى تصميم به كوچ از اين دنيا با نظر به دوام حركت مستمر و غير قابل بازگشت زندگى ، اينست كه اين حركت پيوسته و بدون انقطاع به شوخى گرفته نشود و انسان اين حركت را يك پديده طبيعى ضرورى كه اراده و اختيار انسان در آن كمترين اثرى ندارد ، تلقى نكند ، زيرا درست است كه اين حركت و سپرى شدن تدريجى عمر ، يك پديده ضرورى طبيعى است ، اما بهره‏بردارى ازواقعيات و حقايق در اين جويبار دائم الجريان با نظر به وسائل و امكاناتى كه خدا در اختيار ما گذاشته است ، نه تنها منافاتى با جريان و سپرى شدن لحظات و ساليان عمر ندارد ، بلكه اين حركت بنوبت خود ميتواند در بوجود آوردن آگاهى‏ هاى مثمر در اصول ارتباط با جهان و مبانى حيات ما مؤثر واقع شود .

ما با نظر به حركت است كه ميتوانيم هدف‏ها و وسيله‏ها را در مجراى تحولات تنظيم كنيم . همين حركت است كه براى ما فرصت‏ها و بروز فاصله ميان رويدادها را قابل فهم ميسازد . نيز همين حركت است كه لابلاى سطوح مغزى و روانى ما را باز و اسرار درونى ما را قابل بهره‏بردارى ميسازد . بهمين جهت است كه ميگوئيم : شناخت حركت و گذشت تدريجى عمر موجب اشراف و احاطه بر زمان و مرور آن گشته و از گسيخته شدن حيات و قطعه قطعه شدن آن بحسب پديده‏هاى طبيعت و روابط با همنوعان جلوگيرى مي نمايد .

بنابر اين ،معناى تصميم به كوچ كردن از اين دنيا ، رفتن به آغوش مرگ و شتافتن بپايان زندگى نيست . 19 ، 27 فو اللّه لو حننتم حنين الولّه العجال و دعوتم بهديل الحمام و جارتم جؤار متبتّلى الرّهبان و خرجتم إلى اللّه من الأموال و الأولاد التماس القربة إليه فى ارتفاع درجة عنده أو غفران سيّئة أحصتها كتبه و حفظتها رسله لكان قليلا فيما أرجو لكم من ثوابه و أخاف عليكم من عقابه ( سوگند بخدا ، اگر مانند شتر بچه گم كرده بناليد و چونان كبوترى كه يار مأنوس خود را از دست داده است ، زارى كنيد و مانند تاركان دنيا از خوف و خشيت خداوندى فرياد برآوريد ، و از اموال و فرزندان خود دل كنده براى طلب اعتلاى منزلت و تقرب ببارگاه ربوبى يا براى بخشوده شدن گناهى كه كتابهاى الهى آنرا شمرده و رسولانش آنرا حفظ كرده‏ اند ، رو به خدا برويد ، در برابر آن پاداشى كه از خدا براى شما اميد دارم و در برابر كيفر و عقابى كه براى شما مى ‏ترسم ، اندك خواهد بود ) .

آنچه كه در پشت پرده در انتظار فرزندان آدم است بالاتر از آنست كه قابل تصور باشد

ما تطلع الشّمس و لا تغيب
إلاّ لأمر شأنه عجيب

[ ديوان ابى العتاهيه قسمت باء چاپ بيروت] ابوالعتاهيه ( آفتاب طلوع و غروب نميكند ، مگر براى موضوعى كه داراى شأن شگفت‏انگيز است ) .

تا مايه طبع‏ها سرشتند
ما را ورقى دگر نوشتند

كار من و تو بدين درازى
كوتاه كنم كه نيست بازى

[كليات ديوان نظامى گنجوى]

نظامى گنجوى يك احساس عالى و فهم برين كه مستند به مشاهده حقايق و واقعياتست ،براى عقول سليم و وجدانهاى پاك اثبات ميكند كه :

چرخ با اين اختران نغز خوش زيباستى
صورتى در زير دارد آنچه در پيداستى

[ قصيده معروف ميرفندرسكى درباره طاق كسرى و ايوان مدائن] ميرفندرسكى گمان نرود كه اين يك احساس شاعرانه و فهم ذوقى خوشايند است . 

بلكه چنانكه گفتيم مستند به مشاهده حقايق و واقعياتست . شايد شما تشبيه كرمادرزادى را شنيده باشيد كه راسل در اين باره آورده است [ با اينكه ميدانيم راسل از عشاق دلباخته علم و درباره مسائل ماوراى طبيعى به نوعى آلرژى مبتلا بوده است ] تشبيه راسل را در اينجا ميآوريم : « ما فى المثل به كرمادرزادى شباهت داريم كه در ميان يك عده موزيسين بزرگ شده و از روى روابطى كه بين قطعات نت موسيقى و نواختن آنها وجود دارد ، بقواعد مربوطه واقف شده و ميتواند نت‏هاى موسيقى را بخواند و اركسترى را هدايت كند .

حال اگر اين كرمادرزاد از طريق ايما و اشاره بتواند توضيحات ديگران را درك كند ، كم كم متوجه ميشود كه نت‏هاى موسيقى و حركات نوك انگشتان و ساير حركات نوازندگان در كيفيت ذاتى خود نماينده چيزهائى كاملا متفاوت از ظواهرى هستند كه براى او مشهود ميباشند ، ولى ادراك ارزش موسيقى و چگونگى آهنگهاى صوتى آن براى او غير ممكن است .

حال دانش ما از طبيعت هم چيزى شبيه باين است . ما ميتوانيم نت‏هاى طبيعت را بخوانيم و به مشخصات رياضى آنها پى ببريم ، اما استنباط ما از اينكه اين نت‏ها نماينده چه چيزهائى هستند ،بيشتر از حدود استنباط آن شخص كر درباره اينكه نت‏هاى موسيقى معرف چيزى به غير از ظواهر خود ميباشند ، نيست ، حتى آن كرمادرزاد از يك لحاظ هم بر ما رجحان دارد و آن اينكه ما از زندگى در ميان يك عده كه صداى موسيقى طبيعت را بشنوند نيز محروميم و در حقيقت همه ما درباره درك نت‏هاى طبيعت كر هستيم .

استادى در كنار ما نيست كه آهنگ واقعى نت‏هاى طبيعت را شنيده و اقلا با ايما و اشاره ما را براى ادراك كيفيات ذاتى آنها راهنمائى كند » [مفهوم نسبيت ، انيشتين و نتايج فلسفى آن برتراندراسل ترجمه آقاى مرتضى طلوعى ص 231] ملاحظه ميشود كه راسل با آن حساسيت كه به مسائل ماوراى طبيعى دارد ، نتوانسته است اين حقيقت را پوشيده بدارد كه كل واقعيت‏ها در همين اجزاء و پديده‏ها و روابط محسوس و ملموس جهان طبيعت خلاصه نميشود .

يك عبارت ديگر از راسل را درباره همين اعتراف نقل ميكنيم و سپس نتيجه هر دو عبارت را بيان ميداريم : « اگر امور جهان را چنان تصور كنيم كه از يك عالم ابدى خارجى وارد جهان ما ميشوند ، و نه از اين نظر گاه كه زمان را همچون خورنده هر چه كه هست مى‏نگرد ، در چنين صورتى من گمان ميكنم كه تصوير درست‏ترى از جهان خواهيم داشت .

اگر هم زمان واقعيتى داشته باشد توجه كردن به اينكه اين واقعيت اهميتى ندارد ، نخستين منزل در راه حكمت است » . [عرفان و منطق تأليف برتر اندراسل ترجمه آقاى نجف دريا بندرى ص 77 . اين عبارات به متن انگليسى تطبيق شده و ترجمه آنها كاملا صحيح است] آيا صريح‏تر از اين عبارات سراغ داريد كه يك متفكر علم پرست كه ضمنا اكثر سخنانش درباره ماوراى طبيعت نوعى حساسيت را نشان ميدهد ، بيان ميدارد كه اصول و مبادى و واقعيات اصيل اين جهان طبيعت در پشت پرده آنست ؟ نكته قابل توجه اينكه راسل ميگويد : « حتى كرمادرزاد از يك لحاظ هم بر ما رجحان دارد و آن اينكه ما از زندگى در ميان يك عده كه صداى موسيقى طبيعت را بشنوند نيز محروميم و در حقيقت همه ما درباره درك نت‏هاى طبيعت كر هستيم .

استادى در كنار ما نيست كه آهنگ واقعى نت‏هاى طبيعت را شنيده و اقلا با ايما و اشاره ما را براى ادراك كيفيات ذاتى آنها راهنمائى كند » . اين جملات از شخصى مانند راسل واقعا شگفت‏انگيز است ، زيرا تا آنجا كه من با تأليفات اين شخص آشنائى دارم ، ميتوانم بگويم : از نظر اطلاعات و آگاهى به تاريخ فلسفه و حكمت و اديان الهى و شخصيت‏هاى بسيار با عظمت اديان ، از اشخاص كم نظير است .

آيا او همه اين مردان با عظمت را خيال پرور و فريب خورده تلقى كرده است ؟ آيا داد و فرياد اساتيدى بزرگ مانند ابراهيم خليل و موسى بن عمران و ديگر انبياى بنى اسرائيل و عيسى بن مريم و محمد بن عبد اللّه ( ص ) و پيشوايانى مانند على بن ابيطالب ( ع ) و اولياء الهى مانند ابوذرها و عرفائى مانند جلال الدين مولوى ‏ها نميتواند ما را با آهنگ واقعى نت‏هاى طبيعت آشنا بسازد ؟

آيا قيافه‏اى جدى‏تر از قيافه‏ هاى انسانى ملكوتى اين اساتيد و رهبران انتظار داريم كه آهنگ واقعى نت‏هاى طبيعت را به ما بشنوانند ؟ آيا اين اساتيد و رهبران و مربيان در ارتباط با واقعيات طبيعت مرتكب خطا شده بودند ؟ آيا على بن ابيطالب ( ع ) واقع‏گراترين انسان درباره طبيعت نبوده است ؟ آيا على بن ابيطالب ( ع ) از عالى ‏ترين قدرت [ خواه قدرت طبيعى و حيات اجتماعى و خواه قدرت مالكيت بر خويشتن ] برخوردار نبوده است ؟

او با كمال آشنائى با طبيعت و در كمال قدرت بوده است كه آهنگ نت‏هاى طبيعت را براى بشريت تعليم فرموده است ، نهايت امر گوش شنوائى ميخواهد و اين گوش آن عضو مادى نيست ، بلكه گوش عقل سليم و وجدان است كه حساسيت و شنوائى آن با بكار بردن مشروبات الكلى و بى‏بند و بارى در اشباع شهوات و عشق به مقام و شهرت و خودپرستى ، از بين ميرود و آدمى حتى نميتواند صداى خودش را هم بشنود .

ممكن است بگوئيد : چطور ممكن است آدمى صداى خودش را نشنود ؟ پاسخ اين سؤال آسان است و احتياجى به تتبع و فحص گفتار و رفتار شخصيت‏هاى گمشده در زير آوارهاى قرون و اعصار گذشته ندارد ، همين لحظه برگرديد و ورق قبلى اين صفحه را بار ديگر با دقت ببينيد و جمله خود آقاى راسل را با دقت بخوانيد كه صريحا ميگويد :

« اگر امور جهان را چنان تصور كنيم كه از يك عالم ابدى خارجى وارد جهان ما ميشوند و نه از اين نظرگاه كه زمان را همچون خورنده هر چه كه هست مى‏نگرد ، در چنين صورتى من گمان ميكنم كه تصوير درست‏ترى از جهان خواهيم داشت » اين عبارات را كه صريحا واقعيات ماوراى طبيعت و تأثير آنها را در طبيعت گوشزد ميكند ، بخاطر بسپاريد ، سپس داد و فرياد كاپلستون را كه يك استاد عاليقدر علمى و ماوراى طبيعى است در مصاحبه باراسل بآن عبارت ضميمه كنيد و نتيجه بگيريد .

بحث كاپلستون باراسل باينجا ميرسد كه اگر خدا را انكار كنيم و يا تأثير او را در جهان طبيعت ناديده بگيريم ، چه ميشود ؟ كاپلستون فرياد ميزند هيچ تفاوتى ما بين فرمانده بازداشتگاه بلزن ( سمبل شقاوت ) و سراستافورد كريپس يا اسقف كانتربورى نميماند . [ باصطلاح ما مسلمانها هيچ فرقى ميان ابن ملجم و على بن ابيطالب نميماند ] ملاحظه ميكنيد كه اين يك سخن كاملا جدى در شنواندن موسيقى طبيعت است كه آقاى راسل ميتوانست بشنود ، ولى مى‏بينيم كه راسل با كمال جديت انگشتان خود را بگوشهايش فرو برده و دست به كار مغالطه و سفسطه بازى مي شود . سؤال و جواب اين دو شخص چنين شروع مي شود :

كاپلستون : خوب ، بگذاريد طرز رفتار فرمانده بازداشتگاه بلزن را بعنوان مثال در نظر بگيريم . اين طرز رفتار بنظر من و شما نامطلوب ميآيد . در نظر آدولف هيتلر ظاهراً اين رفتار خوب و مطلوب بوده است ، تصور ميكنم كه شما ناچار خواهيد بود اذعان كنيد كه اين طرز رفتار براى هيتلر خوب بوده است و براى شما بد .

راسل : نه ، من تا اين حد پيش نميروم . منظورم اينست كه بنظر من مردم ممكن است در اين مورد هم مثل ساير موارد اشتباه كنند . اگر شما يرقان داشته باشيد ، چيزهائى را زرد مى‏بينيد كه زرد نيستند . شما اشتباه ميكنيد . [ هيتلر اگر فرمانده بازداشتگاه بلزن را كه انسان بد است ، خوب ببيند ، اشتباه ميكند ] « پس از آنكه راسل مسئله خوب و بد را مربوط به احساسات مينمايد . . . » كاپلستون : قبول ، پس در اين صورت هيچ محك عينى خارج از احساسات براى محكوم كردن طرز رفتار فرمانده بلزن وجود ندارد ؟

راسل : نه بيش از آنچه براى آدم رنگ كور وجود دارد كه عينا در يك همچو وضعى است . ما آدم رنگ كور را چرا عقلا محكوم مى‏كنيم ؟ نه براى اينست كه در اقليت است [ واقعا جاى تعجب است كه راسل در مصاحبه ‏اش با وايت صريحا گفته است : « ميتوان گفت : همه مردم ( يا اكثريت مردم ) از عقل سالم برخوردار نيستند و ميتوان گفت :

هر كس در مغزش زاويه‏اى براى جنون دارد » با اينحال در اينجا اقليت را محكوم و اكثريت را در اظهار نظر تصديق ميكند از طرف ديگر خود وى بهتر ميداند كه سازندگان رشد يافته تاريخ بشرى همواره اقليت‏ها بوده‏اند . آيا با اين تناقض‏گوئى‏ها باز ميتوان بانگ و فرياد استادانى را كه آهنگ موسيقى طبيعت را ميشنوند و با ما در ميان ميگذارند ، شنيد ؟] ؟

كاپلستون : من ميگويم براى اينكه همچو آدمى فاقد يك چيزى است كه قاعدتا جزء طبيعت آدمى است .

راسل : بله ، اما اگر در اكثريت بود كه همچو حرفى نميزديم . [ حتما براى خطاى راسل در اين پاسخ به پاورقى مراجعه فرمائيد ] .

كاپلستون : پس شما ميگوئيد كه خارج از احساس هيچ محكى وجود ندارد كه ما به كمك آن تمايز بين رفتار فرمانده بلزن و رفتار مثلا سراستافورد كريپس يا اسقف كانتر بورى را از هم تميز بدهيم ؟

راسل : احساس در اينجا قدرى بيش از اندازه ساده شده است . ما بايد اثرات اعمال و احساسات خودمان نسبت بآن اثرات را هم به حساب بياوريم .

ميشود اين طور استدلال كرد كه فلان نوع رويدادها از نوعى هستند كه آدم دوست دارد و بهمان نوع از نوعى كه آدم دوست ندارد ، بعد بايد اثرات اعمال را بحساب بياوريد . شما خيلى راحت ميتوانيد بگوييد كه اثرات اعمال فرمانده بلزن دردناك و نامطبوع بوده است .

« درست دقت كنيد كه راسل براى لغزيدن از واقعيتى كه در رويارويش قرار گرفته است ، خود را به چه در و ديوارى ميزند ؟ آخر مگر ميتوان با اين جملات شبيه به شوخى‏هاى بيمزه ( اينرا آدم دوست دارد ، آنرا آدم دوست ندارد ) حساب حساس‏ترين مسئله‏اى را كه براى بشريت مطرح است ، تصفيه نمود ؟ اين چه پاسخى است كه راسل به كاپلستون ميدهد كه : « شما براحتى ميتوانيد بگوئيد كه اثرات اعمال فرمانده بلزن دردناك و نامطبوع بوده است » حالا به پاسخى كه كاپلستون به اين سخن راسل ميدهد ، دقت كنيد : كاپلستون : موافقم ، براى همه آدمهاى بازداشتگاه خيلى دردناك و نامطبوع بوده است .

« اين پاسخ به سخن راسل معنايش اينست كه ناراحتى آنانكه در بازداشتگاه بلزن بوده ‏اند ، صحيح است ، زيرا تحت شكنجه و غوطه‏ور در رنج بوده ‏اند ،اما كسانى كه بيرون از آن بازداشتگاه بوده‏اند ، هيچ دليلى براى احساس درد و رنج آنان وجود ندارد . ولى راسل اين درد و رنج را به همه انسانهائى كه بيرون از بازداشتگاه هستند نيز تعميم ميدهد » .

راسل : بله ، ولى نه تنها براى آدمهاى توى بازداشتگاه بلكه براى آدمهاى بيرون هم كه درباره اين اعمال فكر كرده‏اند ، دردناك بوده است .

كاپلستون : بله ، در عالم تخيل كاملا درست است .« معناى اين پاسخ اينست كه رنج كشيدن يا احساس ناراحتى اشخاص بيرون از بازداشتگاه ، خيالات محض است ، يا يك احساس بى‏اساسى است كه بهيچ مبنائى اصيل متكى نيست . اين اعتراض كاپلستون بر مبانى فكرى راسل در مسئله مورد بحث هيچ جوابى ندارد ولى با اينحال ، چون آقاى راسل ميخواهد صداى آن استادى را كه تلاش مى‏كرد موسيقى طبيعت را بگوشش بنوازد ،ناشنيده بگيرد ، ميگويد : « بله ، من در اين مورد بيش از مورد ادراك رنگ احتياج به دليل ندارم .

بعضى مردم هستند كه خيال ميكنند همه چيز زرد است ،بعضى مردم يرقان دارند و من با اين مردم موافق نيستم ، من نميتوانم ثابت كنم كه همه چيز زرد نيست ، دليلى براى اثبات اين موضوع در دست نيست ، ولى بيشتر مردم با من موافقند كه همه چيز زرد نيست و بيشتر مردم هم با من موافقند كه فرمانده بلزن اشتباه ميكرد » اولا آقاى راسل در ص 191 وقتى كه ميخواهد علت اينكه بعضى چيزها زرد بنظر ميرسند را بيان كند ، چنين ميگويد :

« خوب ، چرا يك چيز زرد بنظر ميرسد و يك چيز ديگر آبى ، من از دولت سر فيزيكدانها ميتوانم به اين سئوال كما بيش جواب بدهم » گويا اين دولت سر فيزيكدانها را راسل در اينجا فراموش كرده است كه ميگويد : « من نميتوانم ثابت كنم كه همه چيز زرد نيست » واقعا جاى شگفتى است ، اگر هر يك از رنگها از نظر فيزيكى مربوط به تموجات و نور ميباشد ، چنانكه هست ، مسلما شما براى اثبات و تعيين هر يك از آنها با عدد و واقعيت سرو كار داريد ، مسلما آن عدد از امواج و آن ارتباط با نور كه موجب بروز نمود رنگ زرد ميباشد ،موجب بروز رنگ آبى و بنفش و سرمه‏اى نميباشد .

پس اثبات اينكه همه چيز زرد نيست ممكن است . اكنون دقت فرمائيد در اين مقايسه‏اى كه راسل ميان اين دو مسئله : « بيشتر مردم با من موافقند كه همه چيز زرد نيست » و « بيشتر مردم با من موافقند كه فرمانده بلزن اشتباه ميكرد [عرفان و منطق برتراند راسل ترجمه آقاى نجف دريابندرى از ص 191 تا ص 194 دقيقا مطالعه شود] » انجام ميدهد اولا چنانكه در گذشته اشاره كرديم ، راسل اكثر مردم را بدين ترتيب تخطئه كرده است كه عقل سليم در مردم بسيار كمياب است و هر كس در مغزش زاويه‏اى براى جنون دارد ، بنابر اين فرمايش راسل ميتوان گفت : از كجا ميدانيد كه « موافقت بيشتر مردم با شما در اينكه همه چيز زرد نيست » يكى از فعاليت‏هاى زاويه جنون همان مردم نباشد ؟

ثانيا مقايسه ميان خوبى شخصيت‏هاى رشد يافته مانند پيامبران و اولياء اللّه و بدى اشقياء مانند فرمانده بازداشتگاه بلزن با رنگ زرد و آبى كه بعضى مردم رنگ زرد را دوست دارند و بعضى ديگر آبى را [ نهايت امر كسانيكه رنگ زرد را دوست دارند ، عددشان بيشتر است ، پس من هم با كسانيكه رنگ زرد را دوست دارند ، چون اكثريتند موافقم ] جز براى ناشنيده گرفتن صداى استادى كه ميخواهد موسيقى طبيعت را براى راسل قابل درك بسازد ، علت ديگرى نميتوان پيدا كرد .

آيا موسى بن عمران و فرعون ، ابراهيم خليل و شداد ، محمد بن عبد اللّه ( ص ) و ابو جهل ، على بن ابيطالب ( ع ) و ابن ملجم مانند رنگ زرد در مقابل رنگ آبى است فقط با اين تفاوت كه مثلا دوستداران رنگ زرد بيشترند ؟ » يك عبارت هم از ماكس پلانك فيزيكدان بسيار مشهور قرن درباره اينكه واقعيات اصيل اين جهان طبيعت در پشت پرده آنست ، ميآوريم : « كمال مطلوب فيزيكدان شناسائى جهان خارجى حقيقى است ، با اينهمه يگانه وسايل كاوش او ، يعنى اندازه گيريهايش ، هرگز درباره خود جهان حقيقى چيزى باو نمى ‏آموزند ، اندازه‏ها براى او چيزى جز پيامهائى كم و بيش نامطمئن نيستند يا به تعبير هلمهولتز جز علاماتى نيستند كه جهان حقيقى به او مخابره ميكند و سپس او به همان طريقى كه زبانشناس ميكوشد تا سندى را كه از بقاياى تمدنى ناشناخته است بخواند ، در صدد نتيجه‏گيرى از آنها برميآيد .

اگر زبانشناس بخواهد به نتيجه‏ اى برسد بايد اين را چون اصلى بپذيرد كه سند مورد مطالعه معنائى در بردارد [تصوير جهان در فيزيك جديد ماكس پلانك ترجمه آقاى مرتضى صابر ص 138] . » اين مسائل كه تاكنون مطرح كرديم براى اثبات اين حقيقت بود كه « نه تنها علم نميتواند واقعيات و اسرار پشت پرده طبيعت را كه مبانى اصيل طبيعت و جريانات آن هستند ، منكر شود ، بلكه خود علم است كه ميگويد : مطالعه دقيق طبيعت ما را به اعتقاد به واقعيات پشت پرده طبيعت كه بسيار با اهميت ميباشند ، رهنمون ميگردد » .

راه ديگرى براى اثبات واقعيات پشت پرده طبيعت وجود دارد كه درون آدمى است ، يك احساس خالص و فهم ناب و درك عالى جهان طبيعت را بدون واقعيات و مبادى ماوراى طبيعى مانند جاندارى دم بريده و بى‏سر تلقى نميكند . اين احساس و فهم و درك با اين دستور كه « سرت را پائين بينداز و بخور و بخواب ، مرگ نزديك است و مرگ پايان كار است » تضاد آشتى ناپذير دارد كه با شوخى‏هاى اپيكورى و دگماتيسم‏هاى منتهى به نيهيليسم ، قابل آشتى كردن نيستند . و آنچه كه در پشت پرده است با ابديت و مبناى حيات حقيقى ما مربوط است ، لذا امير المؤمنين عليه السّلام در نهج البلاغه آنهمه اصرار به حركت و كوشش در راه تأمين بعد ابديت روح انسانى دارد .

آينده فوق العاده با اهميت ، در انتظار انسانها

آيات قرآنى و روايات معتبر و مخصوصا نهج البلاغه امير المؤمنين عليه السّلام هشدارهاى شديدى درباره منزلگه نهائى و عالم ابديت و سراى آخرت داده‏اند . اينهمه هشدارها و آگاه سازيها از يكطرف ، و جريان اسرار آميز عالم طبيعت كه با سكوت بسيار اعجاب انگيز در دل هر انسان بيدارى غوغاها برپا ميكند ، از طرف ديگر و احساس بسيار ناب و عالى درباره عاقبت فضيلت‏ها و شقاوتها كه به تنهائى ميتواند عكس العمل بسيار با اهميت پشت پرده را ثابت نمايد ، از طرف سوم ، گوياى يك خبر بزرگى است كه همه انبياء و اولياء و حكماى راستين با كمال جديت ابراز نموده ‏اند ، اهميت اين خبر بقدرى است كه امير المؤمنين آن راستگوترين راستگويان ميفرمايد :

« اگر مانند شتربچه گم كرده بناليد و چونان كبوترى كه يار مأنوس خود را از دست داده است ، زارى كنيد و مانند تاركان دنيا از خوف و خشيت خداوندى فرياد برآوريد و از اموال و فرزندان خود دل كنده ، براى طلب اعتلاى منزلت و تقرب ببارگاه ربوبى يا براى بخشوده شدن گناهى كه كتابهاى الهى آنرا شمرده و رسولانش آنرا حفظ كرده ‏اند ، رو به خدا برويد ، در برابر آن پاداشى كه از خدا براى شما اميد دارم و در برابر كيفر و عقابى كه براى شما مى ‏ترسم ، اندك خواهد بود » .

شايد بعضى از ساده لوحان نتوانند با نظر به بى‏ اهميتى و سادگى زندگى كه از حيات دنيوى برداشت نموده ‏اند ، مطالب امير المؤمنين ( ع ) را هضم كنند . و چه فراونند اينگونه افراد . بايد مغز اين ساده لوحان را در برداشتى كه از حيات دارند ، آگاه ساخت باينكه شما درباره حيات انسانى چه فكر ميكنيد ؟ اگر چنين ميانديشيد كه حيات شما يك پديده تصادفى در يك طبيعت تصادفى بوجود آمده و مانند كفى ناپايدار روى آب است كه بوجود ميآيد و بسرعت هم نابود ميشود و راه نيستى را پيش ميگيرد ؟ اگر درباره حيات چنين مى ‏انديشيد ، اى بينوايان ، شما حتما بخطا رفته‏ايد و اين خود شمائيد كه با اين تفكرات عاميانه محض حقيقت زندگى را پوچ و هيچ نموده و قدرت انديشيدن در حقيقت زندگى و ماوراى آنرا از دست داده ‏ايد .

اما يك نوع تفكر ديگر درباره زندگى هم وجود دارد كه اگر خيالات بى‏سروته و تلقينات بى ‏اساس كه مغز شما را پركرده است ، فرصتى داد ، باين نوع تفكر نيز بپردازيد ، و نترسيد ، زيرا اگر سودى هم براى شما نداشته باشد ، ضررى نخواهيد كرد . نمونه‏ هايى از قضايائى كه با اين نوع تفكر درباره حيات داريم ، بقرار زير است :

1 حيات انسانى با يك موج انديشه ميتواند يك جامعه‏اى را دگرگون بسازد .

2 حيات انسانى بقدرى ميتواند از لطافت و ظرافت عالى برخوردار باشد كه همه انسانها را جزئى از خود بداند .

3 حيات انسانى بقدرى لطيف و زيبا ميشود كه هستى را مانند يك بوته گل زيبا تلقى كند .

4 حيات انسانى بقدرى به خشونت ميگرايد كه خود را با قيافه خصومت روياروى عالم هستى مى ‏بيند .

5 حيات انسانى بقدرى حساسيت پيدا ميكند كه :

من كه ملول گشتمى از نفس فرشتگان يعنى ظريف و لطيف‏ترين حقيقتى كه دم فرشتگان ملكوتى است ، او را ناراحت و ملول مي نمايد .

6 با اينحال وقتى كه عشق در دل او راه ميابد ، قدرتى كه در برابر همه جهان هستى ميتواند مقاومت كند ، در خود مى ‏بيند :

قال و مقال عالمى ميكشم از براى تو

1 7 حيات انسانى وقتى كه در ظلمات جهل فرو رفت ، همه جهان را تاريك مى ‏بيند .

8 حيات انسانى وقتى كه با نور معرفت منور گشت ، جهان را پر از فروغ الهى مى ‏بيند .

———–
( 1 ) اين بيت از حافظ است :

من كه ملول گشتمى از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمى ميكشم از براى تو

9 حيات انسانى اگر معناى محبت را درك كرد و آنرا در جان خود بعنوان عنصر فعال در آورد ، به همه جانداران محبت ميورزد .

10 بالعكس ، اگر حيات انسانى بغض و عداوت را در جان خود بعنوان عنصر فعال در آورد ، گوئى آن جلاد خون آشام است كه نابود كردن همه همه جانداران را وظيفه حتمى خود ميداند .

11 حيات انسانى اگر استقلال پيدا كرد ، جهان هستى را در گوشه‏اى از مغز خود در مي يابد ، بدون اينكه احساس سنگينى نمايد .

12 حيات انسانى با داشتن مغز و روان معتدل هرگز محدوديتى براى اراده خود قائل نمي شود .

13 حيات انسانى هرگز از بدست آوردن امتيازات سير نمي شود .

14 حيات انسانى تا آنجا پيش ميرود كه « بجز خدا نبيند » .

15 حيات انسانى تا آنجا به عقب بر مي گردد كه در اين جهان سترگ « بجز از خود چيز ديگرى را نمى‏بيند » حتى خود را تا حد خدائى براى خويشتن در مي آورد .

اينست وضع مغزى و روانى انسان كه هم از ابعاد مثبت تا بي نهايت بالا ميرود و هم از ابعاد منفى تا بي نهايت به پستى سقوط ميكند . آيا وضع چنين انسانى وحشتناك نيست ؟ آيا اين موجود نبايد سخت نگران آينده ‏اش باشد ؟

آيا نتايج اين استعدادها و فعاليتهاى آنها چه در جهت مثبت و چه در جهت منفى موجب دهشت و نگرانى شديد نيست ؟ . آيا با پذيرش اين مطلب كه بكار انداختن استعدادهاى مثبت و سازنده اين موجود ، كه او را تا جاذبه پيشگاه ربوبى پيش ميبرد ، نبايد به زر و زيور و مال و منال محدود و چند روزه دنيا دل نبندد ؟ 28 ، 35 و اللّه لو انماثت قلوبكم انمياثا و سالت عيونكم من رغبة إليه أو رهبة منه دما ثمّ عمّرتم فى الدّنيا باقية ما جزت أعمالكم عنكم و لو لم تبقوا شيئا من جهدكم أنعمه عليكم العظام و هداه إيّاكم للإيمان ( سوگند بخدا ، اگر دلهاى شما ذوب شود و چشمان شما بجهت رغبت به لطف او يا بجهت بيم از عذاب او [ بجاى اشك ] خون بريزد ، سپس در اين دنيا بمقدار بقاء دنيا عمر كنيد ، اعمال شما شايستگى برابرى با نعمتهاى عظيم خداوندى و با هدايتى كه براى برخوردارى از ايمان بشما عنايت فرموده است ، نخواهد داشت ) .

مطالب مربوط به اين جملات در تفسير جملات قبلى مطرح شده است ،مراجعه شود .

شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری  جلد ۱۰

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا
-+=